تأملات دم در یخچال

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دو سه روز قبل، سه عدد انار و سه عدد پرتقال و چهار عدد موز و چهار عدد سیب و سه عدد هلو و چهار عدد گلابی و پنج عدد شلیل خریدم. حدود یازده هزار تومان شد. آمدم خانه و میوه ها را شستم و گذاشتم یخچال.

            هی می رفتم دم در یخچال، به میوه ها، که واقعاً مجموعه ی خوشگل موشگلی شده بود چند رقم میوه، نگاه می کردم و به فکرم می آمد یکی از میوه ها را بردارم بخورم، اما می گفتم نه، اگر من بخورم، تعداد میوه ای که بچه ام و خانمم ممکن است بتوانند در چند روز آینده بخورند، کم می شود، و هرچه من کمتر بخورم، آنها بیشتر می توانند بخورند. افکار پیچیده ای بود. «تأملات دم در یخچال» بود. شاید در اوضاع فعلی، چیزی شبیه این تأملات، در مورد تعداد زیادی از هموطنان من وجود دارد.

نظرات 5 + ارسال نظر
سلمان محمدی چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:45 http://salmanmohammadi2.blogsky.com

سلام.
من هم مدتی است شکرگزاریم کم شده.
حقوق این ماه را کلا دادم به دو قسط که یکی را سه ماه بود نداده بودم و دیگری را از اول عید!
کلا از زمستان که دلار دو برابر شد، حقوق و درآمد من و شما نصف شد دیگر. غیر از این است؟

فرزانه پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
مفت خریدید آقای سید محمدی من سر انگشتی حساب کردم همین تعداد میوه حدود بیست هزار تومن میشه

الان تو بعضی از مهمانی ها میوه را به شکل قاچ شده یا ورقه شده سرو می کنند

دیوژن پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:20 http://kianmehr290.persianblog.ir

آقا سلام بعد از مدتها یافتمتان
توصیه اخلاقی: اینکه با این اعتراف معلوم شد که شما از مرفهان بی درد هستید پس یارانه تان حذف می شود

مترجم دردها جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 http://fenap.blogsky.com

مادر و پدرم همیشه از اینکه لفظ " ندارم" را به کار ببرم پرهیزم می دهند،یا هر گونه عبارات و یا واژگانی که بار معنایی چنین دارند،ولی حال که شما چنین گفتی باید اعتراف کنم من نیز چند وقتی ست دلم برای با خیال راحت خوردن تنگ شده است.

چند صباحی ست که بیکار شده ام و چندر غاز پس اندازم را همین هفته ی ِ گذشته از کف دادم.به معنای راستین کلمه بی پول و آویزان پدر!.به همین جهت هر زمان که بساط خوردن و نوشیدن به میان می آید سعی می کنم از شکم بارگی پرهیز کنم.خرج های تفریحی خارج از خانه که اکیدا ً حرام است در چنین وضعیتی.

...

راستش متن شما حس عجیبی به من انتقال داد.از زاویه دید ِ یک پدر ندیده بودم این نگاه را،یا یک همسر.بگذار نخورم - یا ننوشم - تا عزیزانم چنین کنند.

تامل برانگیز

الهه متفی جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:50

رنج پدرانه تان ستایش انگیز است.

اما چه بگویم!

از انسانی که تویی سخن ها توانم گفت غم نان اگر بگذارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد