درهای رحمت

              بسم الله الرحمان الرحیم.

            چه کسانی درهای رحمت هستند؟ کسانی که شعر می گویند؟ کسانی که در شبکه ی چهار تلویزیون ایران نظرات فلسفی ی خود را بیان می کنند؟ ناصر خسرو گفته است: «درهای رحمتند حکیمان روزگار.» نمی دانم ناصر خسرو، در زمان خودش، «حکیم» نامیده می شده یا نه، و نمی دانم وقتی می گفت «درهای رحمتند حکیمان روزگار»، آیا به خودش هم نظر داشته یا نه.

            ظاهراً هم در روزگاران سابق، و هم در زمان حال، «حکیم» از لقبهای خوشایند است. در وبسایتی که برای آقای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی درست کرده اند (و وبسایت با اطلاع شخص ایشان اداره می شود؟)، ایشان را «حکیم» نامیده اند. در جایی دیدم تعدادی از اهالی ی نمی دانم کدام شهر، نامه داده بودند و امضا جمع کرده بودند که یک خیابان در شهرشان به نام حکیم ایرج افشار نامگذاری شود.

            در روزگاران سابق، فردوسی را و ناصر خسرو را «حکیم» می نامیدند.

            «حکمت» مفهومی متعالی است، و ظاهراً مشترک است بین ادیان مختلف و مشترک است بین تفکر دینی و تفکر غیر دینی.

            تصور می کنم درهای رحمت الاهی همواره باز است، و بازتر کردن آن، با دُعا و عبادت و خدمت به خلق و گفتن حق و نپوشاندن حق و رعایت انصاف و رعایت عدل، و ظلم ستیزی و استبدادستیزی، و ترک کردن بدیها، و این گونه کارها، شدنی است.

            حکیمان و متفکران، شاید با آموزش دادن نکته های عالی ی فکری و اخلاقی و ...، بتوانند به دیگران در کسب رحمت الاهی ی بیشتر، کمک کنند. و به طریق اولا، حکمتشان شاید به کار خودشان بیاید در کسب رحمت الاهی ی بیشتر. اگر به این کارها نیاید، پس چه حکمتی است، و به چه درد می خورد؟!

نظرات 11 + ارسال نظر
راضیه جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 16:13

حکمتشان شاید به کار خودشان بیاید در کسب رحمت الاهی ی بیشتر

فاضل جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 16:21 http://ghasemfam.blogsky.com/

عرض سلام و تجدید ارادت
شاید به این معنا حکما درهای رحمت‌اند که آدمی را از تاریکی جهل به سوی روشنی فهم و دانش می‌برند.
درهای رحمت الهی باز است اما ظاهرا آدمی به دست خود اسباب سعادت و شقاوتش را فراهم می‌آورد. حکما می‌توانند به ما کمک کنند تا کمتر اشتباه کنیم.

بابایی شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 http://rezababaei.blogfa.com/

سلام. حکیم به کسی می‌گفتند که دانش‌های فراوان داشت و می‌توانست آنها را در قالب حکمت(جمله‌های قصار) بگویدُ مثل کنفسیوس یا امام علی(ع).

مهدی نادری نژاد شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:03 http://www.mehre8000.blogfa.com

سلام علیکم
یاد ماه مبارک رمضان افتادم...

فرزانه شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:18 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
فکر می کنم حکمتی بالاتر از اخلاق نیست

سید هادی سید محمدی یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 21:25

سلام ما فامیلامون یکیه شما اهل کجایید؟

هادی سید محمدی یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 21:28

حل شد ببخشید تشابه اسمیه

نورالهی سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:33 http://denkenserfhrung.blogfa.com

برادر ارجمند
سلامعلیکم
ایام بر شما قابل استفاده باد!
خوب نوشته اید.
مؤید باشید.

خرامان سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 19:25

دیشب داشتم این نوشته از جناب یحیی بزرگمهر را میخواندم دیدم عجب مناسبتی دارد با پست شما:
" خدای خوب و مهربان، داده به ما گوش و زبان
پس از پایان درس آمد و با حالی پریشان از من پرسید «استاد!‌ وقتی روزگار بی‌عدالتی‌هایی سر آدم می‌یاره که می‌دونی حق‌ت نبوده در بود خدا شک می‌کنی. اینجور وقت‌ها باید چی‌کار کرد؟» گفتم «مثلاً چی؟» گفت «بین خودمون باشه. من دو ماه بیش‌تر نیست که ازدواج کردم و خانمم ام.اس گرفته و چشماش کاملاً کور شده. الان کلی خرج داروهاش می‌کنم تا با زور این دوا درمونا بلکه بینایی‌ش یه کم برگرده. ماهیچه‌هاش داره آب می‌شه». همینجور مانده بودم. زبان‌م بند آمده بود. از وضعیت‌ش شوکه شده بودم. نمی‌دانستم چه بگویم. خودش دوباره ادامه داد «خانواده‌م خیلی به‌م فشار می‌یارن که ازش جدا بشم». گفتم «خودت می‌خوای چیکار کنی؟» سرش را پایین انداخت و با صدای ضعیفی گفت «دوس‌ش دارم. نمی‌دونم». گفتم «اسم‌ت چیه؟». گفت «ایمان». چه تصادف تلخی! اسم‌ش ایمان بود و همان ایمان داشت از دست می‌رفت. تلخی ماجرا البته برای او از این جنس بود. برای من؟ اسمی که روی او بود و مسمایی که هرگز قدرت نداشت تا به زندگی‌ا‌ش معنا بدهد و انگار او تازه این حقیقت را درک می‌کرد. آمدم برایش از «مساله‌ی شر» بگویم که در میانه‌ی حرفهایش فهمیدم به خدا اعتقادی تام و تمام دارد. «خدا البته حکمت خودشو داره. من به خدا ایمان دارم». با شنیدن این جمله‌ها حرفهایم را قطع کردم. طرح «مساله‌ی شر» در این شرایط روحی می‌توانست برای او خطرناک باشد. ولی دل‌م به حال‌ش خیلی سوخت، به‌ویژه که می‌دیدم خودش را فریب می‌دهد. چیزهایی مبهم و سربسته برایش گفتم و یک جوری دست به سرش کردم. همانطور که دور می‌شدم حال و روزش بسیار مرا به فکر فرو برد. دوست داشتم برگردم و به‌ش بگویم «به خدا باور داری؟ به روح چی؟ واقعاً فکر می‌کنی خدا هست؟ حکمت‌ش این بوده که عشق تو رو فقط دو ماه پس از پیوندتون ذره ذره جلوی چشمات آب کنه؟ اینکه پس‌فردا یه اسکلت بذاره رو دستت؟ یه مرده‌ی متحرک؟ نمی‌فهمی که همچین موجودی نیست؟ نمی‌بینی که تنهایی؟ که رها شدی به حال خودت؟ هنوزم سردی و پوچی زندگی رو لمس نمی‌کنی؟ هنوزم؟ اون حروم‌زاده فقط در ذهن و روان تو وجود داره و قاه قاه هم داره به‌ت می‌خنده. صداش رو نمی‌شنوی؟ گوش کن! قهقهه‌ی خدا از هر سلول وجودت داره می‌زنه بیرون. نمی‌شنوی؟»."

خلیل سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 19:28 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

حکم، حاکم، حکمت، حکیم، حاکمیت، تحکیم، حکومت، محکوم، محک، همه تجلی های گوناگون یک فرهنگ اند.

شرف الدین سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:38 http://aldin2.blogfa.com

"علامه" هم مثل "حکیم" جزو القابی شده که این روزها زیاد بذل و بخشش میشود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد