بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند شب قبل رفته بودم هیئت عزاداری در منزل یکی از اقواممان. یکی از مداحان، حکایتی تعریف کرد به این مضمون که پیامبر (ص) برای احوالپرسی به نزد اصحاب صُفّه رفته بود و یکی از آنها فردی بسیار زشترو و بدون مال و اموال بود و پیامبر به یکی از ثروتمندان و مشاهیر پیغام فرستاد فلان فرد از اصحاب صُفّه باتقوا است و من او را می فرستم تا از دختر زیباروی تو خواستگاری کند. آن جوان رفت و پیغام را به پدر دختر رساند، و پدر مخالفت کرد، و دختر همان وقت سر رسید و گفت باید فرمایش پیامبر را اطاعت کرد. و دختر و پسر ازدواج کردند.

            من شبیه به این حکایت / روایت را گمان می کنم چند بار شنیده ام یا خوانده ام. که حضرت محمد (ص) به صراحت یا به اشاره، اظهار تمایل می کند فلان دختر (که معمولاً زیبارو و دارای ثروت پدری است) با فلان پسر (که معمولاً زشت و بی پول و فقیر است) ازدواج کند، و پسر «باتقوا است» در این حکایتها.

            اگر حکایتها همین باشد، و نکته ی خاصی نداشته باشد، من شک دارم واقعاً حضرت محمد (ص) امر کرده باشد یا واسطه شده باشد چنین ازدواجهایی انجام شود. درست است که «تقوا» بسیار بسیار مهم است، اما در امر ازدواج، ظاهراً عقل بشر به این رسیده که «تقوا» کافی نیست و دو طرف (دختر و پسر، و حتا معمولاً دو خانواده) باید به اندازه ی کافی همدیگر را بپسندند، و در ازدواج شرایط مختلف را باید بررسی کرد و سنجید.

            آیا حضرت محمد (ص)، دختر خود را به اولین فرد باتقوا که به خواستگاری ی حضرت فاطمه (س) آمد، داد؟ آیا حضرت علی (ع) دختر خود را به اولین فرد باتقوا که به خواستگاری ی حضرت زینب (س) آمد، داد؟ آیا مداحان و وعظ کنندگان و سخنرانهای مذهبی، دختر خود را به پسر بسیار زشت و بی پول و بیکار «ولی باتقوا» می دهند؟

            اگر نکته ی خاصی در میان نبوده نباشد، گمان می کنم این حکایتها دور از «عقل و حکمت» هستند؛ «عقل و حکمت» که مرام و سیره ی حضرت محمد (ص) بوده است.

           

یادگار شترسوارهای افغان در استرالیا

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            روزنامه ی همشهری، هفده تیر 1383، صفحه ی 22: «بزرگترین قطار مسافربری استرالیا رکورد خودش را شکست. نام این قطار طویل «قان» است.»

            آنچه نقل کردم، از یادداشتهایم است. من وقتی این مطلب را می خواندم، شمّ ویراستاری و لغوی ام گفت املای «قان» درست نیست. چند شب قبل یادداشتهایم را می دیدم. این مطلب به چشمم خورد. و دیشب سعی کردم ضبط فارسی ی درست را بیابم.

            نام قطار، در اصل Ghan است. طبق مدخل «The Ghan» در ویکیپدیای انگلیسی، «The Ghan» نام قطار مسافربری در استرالیا است که در مسیر آدلاید ـ داروین کار می کند. نام قطار، شکل مختصر The Afghan Express است. به افتخار شترسوارهای افغان که در اوایل قرن نوزدهم وارد استرالیا شدند و کمک کردند افراد به نقاط کشف نشده ی استرالیا برسند. آرمی هم که جلوی قطار است، شترسوار است سوار بر شتر.

            قاعدتاً انگلیسی زبانها و فرانسوی زبانها و آلمانی زبانها که در استرالیا زندگی می کنند، Ghan را «گان» تلفظ می کنند. اگر هندی زبان آن جا باشد، به سیاق زبان مادری اش، آن را «گهان» تلفظ می کند (گاف ساکن). ضبط نام این قطار در فارسی، شاید «غان [گان]» مناسب باشد. «غان»، که شکل مختصر «افغان» است، و «گان»، که به نظر می رسد تلفظ رایج اکثر مردمان استرالیا باشد. به هر حال «قان» مردود است.

ظَهر

                       بسم الله الرحمان الرحیم.

            امروز (28 آبان 1392) در وبسایت سازمان نظام پزشکی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران، دقیقاً در صفحه ی http://irimc.net/section11/page7.aspx ، این جمله را دیدم:

            «تذکر 3: در مورد همکارانی که ظهر پروانه مطب ایشان فاقد شماره فیش حق تمبر می باشد با هماهنگی کارشناس صدور پروانه ها ضروری می باشد.»

            تعجب کردم. مطلب به این سادگی، در وبسایت پزشکان (و دندانپزشکان و جراحان و ...)، چه نیاز به کاربرد لغت «ظَهر» دارد؟ ظاهراً لغتهای «ظَهر» و «ظِهار» در متنهای فقهی به کار می روند، و لغت «ظَهر» من نمی دانم در گفتار و نوشتار عادی ی فارسی آیا جز در «ظَهر چک» و «ظَهرنویس چک» و «ظَهرنویسی ی چک» به کار رفته و به کار می رود یا نه.

            حتا به جای «ظَهر چک» و «ظَهرنویس چک» و «ظَهرنویسی ی چک»، که نمی دانم از چه زمان وارد اصطلاحات بانکداری در ایران شده، به نظرم کاملاً مناسب بود «پُشت چک» و «پُشت نویس چک» و «پُشت نویسی ی چک» پیشنهاد می شد از طرف افراد مسئول.

            عجیب است. خود لغت فارسی ی «چک»، به انگلیسی و فرانسوی راه پیدا کرده (در انگلیسی cheque و در فرانسوی chèque)، اما برای بیان کردن مفهوم ساده ی «پُشت برگه ی چک» و «مطلب نوشتن در پُشت برگه ی چک»، ظاهراً چند ده سال قبل یک نفر یا چند نفر آئین نامه نویس و بخشنامه صادرکن، اصطلاحات «ظَهر چک» و «ظَهرنویسی[ی چک]» و «ظَهرنویس [چک]» را وارد اصطلاحات بانکداری کرده اند. و چند ده سال است ماها می نویسیم «ظَهر چک» و همزمان در ذهنمان ترجمه می کنیم «پُشت چک»، و می نویسیم «ظَهرنویسی[ی چک و چیز دیگر]»، و در ذهنمان ترجمه می کنیم «پُشت نویسی[ی چک و چیز دیگر]».

درهای رحمت

              بسم الله الرحمان الرحیم.

            چه کسانی درهای رحمت هستند؟ کسانی که شعر می گویند؟ کسانی که در شبکه ی چهار تلویزیون ایران نظرات فلسفی ی خود را بیان می کنند؟ ناصر خسرو گفته است: «درهای رحمتند حکیمان روزگار.» نمی دانم ناصر خسرو، در زمان خودش، «حکیم» نامیده می شده یا نه، و نمی دانم وقتی می گفت «درهای رحمتند حکیمان روزگار»، آیا به خودش هم نظر داشته یا نه.

            ظاهراً هم در روزگاران سابق، و هم در زمان حال، «حکیم» از لقبهای خوشایند است. در وبسایتی که برای آقای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی درست کرده اند (و وبسایت با اطلاع شخص ایشان اداره می شود؟)، ایشان را «حکیم» نامیده اند. در جایی دیدم تعدادی از اهالی ی نمی دانم کدام شهر، نامه داده بودند و امضا جمع کرده بودند که یک خیابان در شهرشان به نام حکیم ایرج افشار نامگذاری شود.

            در روزگاران سابق، فردوسی را و ناصر خسرو را «حکیم» می نامیدند.

            «حکمت» مفهومی متعالی است، و ظاهراً مشترک است بین ادیان مختلف و مشترک است بین تفکر دینی و تفکر غیر دینی.

            تصور می کنم درهای رحمت الاهی همواره باز است، و بازتر کردن آن، با دُعا و عبادت و خدمت به خلق و گفتن حق و نپوشاندن حق و رعایت انصاف و رعایت عدل، و ظلم ستیزی و استبدادستیزی، و ترک کردن بدیها، و این گونه کارها، شدنی است.

            حکیمان و متفکران، شاید با آموزش دادن نکته های عالی ی فکری و اخلاقی و ...، بتوانند به دیگران در کسب رحمت الاهی ی بیشتر، کمک کنند. و به طریق اولا، حکمتشان شاید به کار خودشان بیاید در کسب رحمت الاهی ی بیشتر. اگر به این کارها نیاید، پس چه حکمتی است، و به چه درد می خورد؟!

ما در تاریخ چه بودیم؟

                بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند روز قبل داشتم کتاب دستور تاریخی زبان فارسی تألیف دکتر محسن ابوالقاسمی را ورق می زدم. کتاب از انتشارات «سَمت» (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها) است. چاپ هشتم، سال 1389. ظاهراً در تمام کتابهای انتشارات سَمت، در صفحه ی بعد از صفحه ی حقوق، تصویر و سخنانی از امام خمینی را چاپ می کنند. در کتاب دستور تاریخی زبان فارسی، عیناً این سخنان را از مرحوم امام خمینی منتشر کرده اند:

            «ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم که چى بودیم، ما در تاریخ چه بوده و چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم استقلال نمى ‏توانیم پیدا کنیم. صحیفۀ نور؛ ج 10، ص 76»

در سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی، سخنان فوق با اندکی تفاوت موجود است:

امام خمینی، هفت آبان 1358:

«ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چى بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمى ‏توانیم پیدا کنیم.»

            وقتی بنده سخنان مرحوم امام خمینی را خواندم، چیزی که به فکرم آمد این بود وقتی فردی تأکید کند بر این که «ما در تاریخ چه بودیم» و تأکید کند بر این که «ما تا [...] نفهمیم [...] در تاریخ چه بودیم [...] استقلال نمی توانیم پیدا کنیم»، انتظار می رود آن فرد در سخنانش و سخنرانیهایش و نوشته هایش اشاراتی به ایران باستان و تاریخ ایران باستان، که تقریباً نیمی از کل تاریخ ایران است، کرده باشد. بنده خواستم تحقیق کنم ببینم امام خمینی، که فرموده بود «ما در تاریخ چه بودیم» و فرموده بود «ما تا [...] نفهمیم [...] در تاریخ چه بودیم [...] استقلال نمی توانیم پیدا کنیم»، درباره ی ایران باستان و تاریخ ایران باستان که تقریباً نیمی از کل تاریخ ایران است، چه بیاناتی ایراد کرده است.

            فرض کردم با بررسی ی تعداد کاربرد لغت «باستان» و «باستانی» و «هخامنشیان» و «اشکانیان» و «ساسانیان» در بیانات و نوشته های امام خمینی، و چه گونگی ی کاربرد آنها، تقریباً می توان به جواب رسید.

ــ لغت «هخامنشیان» ظاهراً حتا یک مرتبه به کار نرفته است. «هخامنشی» هم به کار نرفته است.

ــ لغت «اشکانیان» ظاهراً حتا یک مرتبه به کار نرفته است. «اشکانی» هم به کار نرفته است.

ــ لغت «ساسانی» به کار نرفته است. لغت «ساسانیان» فقط یک مرتبه به کار رفته است، البته به این شکل:

            امام خمینی، نه آذر 1364:

«انوشیروان به خلاف آن چیزهایى که به واسطۀ شعرا و به واسطۀ درباریهاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست کردند، یکى از ظالمهاى ساسانیان است‏.»

ــ لغت «باستانی» ظاهراً هرگز به کار نرفته است.

ــ لغت «باستان» دو مرتبه به کار رفته است. به این صورت:

«شما همه چیزتان شاهان باستان بوده است؟» (چهار آبان 1357).

«عده ‏اى هم به نام «فرهنگ ایران باستان» از اسلام فرار مى‏ کردند» (هفده آبان 1362).

نظریه و حدس بنده:

به نظر می رسد امام خمینی در ذهنش و ذهنیتش، ایران باستان و تاریخ ایران باستان اهمیت نداشته. جایگاه نداشته. اگر اهمیت داشت، در دهها سال عمر ایشان، دو سه مرتبه به شکلی محترمانه از تاریخ ایران باستان یاد می شد.

اولاً، در «ما در تاریخ چه بودیم» و «ما تا [...] نفهمیم [...] در تاریخ چه بودیم [...] استقلال نمی توانیم پیدا کنیم»، منظور امام خمینی تاریخ ایران باستان نبوده.

ثانیاً، بنده تصور می کنم منظور امام خمینی حتا تاریخ ایران بعد از اسلام هم نبوده.

ثالثاً، بنده گمان می کنم وقتی امام خمینی فرموده است «ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چى بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمى ‏توانیم پیدا کنیم»، منظور ایشان اصولاً «تاریخ» نبوده، بلکه منظور ایشان «سیاسی» بوده. منظور «سیاسی» داشته است.

توجه کنید:

یک بار دیگر دقت کنید به جمله ی امام خمینی:

«ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چى بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمى ‏توانیم پیدا کنیم.»

بنده وقتی «تمام حیثیت» در این سخنان امام خمینی را کنار «تمام حیثیت» در چندین سخن دیگر امام خمینی قرار دادم، دیدم تقریباً می توان حدس زد سخنان هفت آبان 1358 ایشان، معنایش و منظورش چنین چیزی بوده: «ما تا وقتی نفهمیم حیثیتمان و تاریخمان چه گونه توسط رضا شاه و محمدرضا شاه از بین رفته و نابود شده، نمی توانیم استقلال پیدا کنیم.»

توجه بفرمائید:

یک)  21 آبان 1356. این تظاهرات عظیم [برگزارى مراسم و تظاهرات مردم مسلمان ایران پس از آگاهى از شهادت آقاى سید مصطفى خمینى] در این فرصت، جواب قولى و عملى از یاوه سراییهاى چندین سالۀ این عنصر نالایق بود که تمام حیثیت و شرافت و استقلال و اقتصاد این ملت بزرگ شریف را پایمال اهواى خود و فامیل چپاولگر خود نمود.

دو) 10 خرداد 1357. چه بکنند بیچاره دانشگاهیها و استادهاى دانشگاه چه بکنند از دست این هیولاها؟ همۀ حیثیات ایران یک حیثیت انگلى شده، تمام حیثیت ایران را این آدم به باد داده و انگل کرده.

سه) 23 مهر 1357. از زمان رضا شاه تا حالا، مبتلا هست ایران به یک حکومتى که تمام حیثیت ایران را دو دستى تحویل داده به این نفتخوارها.

چهار) 23 دی 1357. و ما مى ‏دانیم که ملت پاکستان با مقاصد ایران که انسانى و اسلامى است موافقند. و آنچه که مورد تأسف است، این است که رئیس جمهور آنجا پشتیبانى از یک جانى که تمام حیثیت اسلامى و ایرانىِ ملت را برده است، کرده است.

پنج) 31 خرداد 1358. طبقۀ جوان یادش نیست که چه کردند اینها با حوزه‏هاى علمیه؛ چه کردند اینها با این ملت در آن زمان. در این زمان هم که شما یادتان هست، دیدید که چه کردند. تمام حیثیت ملى، حیثیت انسانى، حیثیت اسلامى ما را اینها تباه کردند. آن وقت مساجد ما را بستند؛ مدارس ما از بین رفت؛ عمامه ‏هاى اهل علم را از سرشان برداشتند.

شش) 24 آذر 1358. از اول همان طور که پدر او را انگلیس ‏ها آوردند در ایران، خود این [را] هم متفقین یعنى این سه دولت متفق اینها آوردند و مسلط کردند بر ما. خوب ما مى‏بینیم که دولت امریکا بر ما مسلط کرده است یک کسى را که تمام حیثیت ما را، چه ذخایر ما را و چه نیروى جوان ‏هاى ما را و چه جهات دیگرى که ما داشتیم اینها ما را تقریباً خلع سلاح کردند.

هفت) 24 آذر 1358. یک نفر جانى ‏اى که تمام حیثیت یک مملکت را در سى و چند سال از بین برده این را بردند نگه داشتند.

هشت) 25 آذر 1358. ما دیدیم خدمت او به این مملکت چه بوده است. علاوه بر این همه کشتار و این همه معلولین، تمام حیثیت مملکت ما را از بین برد این آدم. تمام ذخایر ما را از بین برد. تمام قدرتهاى انسانى و نیروهاى جوان ما را عقب زد و نگذاشت ترقى بکند.

نه) 26 آذر 1358. یک کسى که به یک ملتى ظلم کرده و مال یک ملتى را از بین برده و هدر داده و تمام حیثیت یک ملت را از بین برده است، این را بدهید اینجا ما محاکمه ‏اش مى ‏خواهیم بکنیم‏.

ده) 4 تیر 1359. در این پنجاه سال و پنجاه و چند سال که همه ‏اش را من یادم است و کمى از شماست که تمامش را یادتان باشد و این کارهاى اخیر شاه مخلوع را هم شماها یادتان است که با اسم تمدن بزرگ، با اسم اینکه من مى ‏خواهم این مملکت را در دو سال، سه سال دیگر، مثل ژاپن، بلکه مثل امریکا کنم، با این اسم، تمام حیثیت این مملکت را از دست داد و تقدیم آنهایى که باید بخورند، کرد.

یازده) 11 آذر 1361. بترسید که به زودى- خداى نخواسته- عنایات خدا از ما سلب بشود و ما برگردیم به همان حال فضاحتى که آن وقت بود، به حالى که جوانهاى ما را مى ‏بردند تا بکلى تباه کنند، مى ‏بردند تا تمام حیثیت انسانى را از آنها بگیرند.

دوازده) هجده بهمن 1362. محمد رضا بدتر از پدرش عمل کرد با ما. تمام حیثیت این ملت را محمد رضا به باد داد. حیثیت اسلامى ما را به باد داد. تمام جهاتى که ما داشتیم، شرافتى که ما داشتیم این به باد داد.

***

            دوازده سخن جداگانه ی امام خمینی را می توان این گونه جمع و تدوین کرد:

            «محمدرضا پهلوی یک نفر جانی بود که تمام حیثیت ملی ی ما و حیثیت اسلامی ی ما و حیثیت انسانی ی ما و شرافت ما و استقلال ما و اقتصاد ما را تباه کرد و به باد داد.»

***

            مسئولان انتشارات سَمت چون موظف بوده اند در صفحه ی حقوق کتاب دستور تاریخی زبان فارسی تصویر و سخن امام خمینی را منتشر کنند، و چون آنها هم مانند بنده موفق نشده بودند در بیانات و نوشته های امام خمینی کلمه ای راجع به ایران باستان و تاریخ ایران باستان بیابند، وقتی به جمله ی «ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چى بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمى ‏توانیم پیدا کنیم» از امام خمینی برخورد کرده بودند، ظاهراً تصور کرده بودند عبارت «ما در تاریخ چه بودیم» سنخیت دارد با موضوعاتی مانند تاریخ ایران و تاریخ ایران باستان و تاریخ زبان فارسی و دستور تاریخی ی زبان فارسی.

            آن طور که بنده می فهمم، و توضیح دادم، ظاهراً جمله ای که از امام خمینی در ابتدای کتاب دستور تاریخی زبان فارسی نقل شده است، سنخیت و ارتباط با موضوع کتاب ندارد، و ظاهراً به اندازه ی کافی شاهد در بیانات امام خمینی وجود دارد که قانع شویم منظور ایشان در آن جمله، «سیاسی» بوده، و جمله دارای زمینه ی سیاسی ـ انقلابی بوده، و منظور چنین چیزی بوده است:

«ما تا وقتی نفهمیم حیثیتمان و تاریخمان چه گونه توسط رضا شاه و محمدرضا شاه از بین رفته و نابود شده، نمی توانیم استقلال پیدا کنیم.»