کلمه و جمله و پاراگراف

              بسم الله الرحمان الرحیم.

            دوست بنده، آقای رضا بابایی، در http://rezababaei.blogfa.com/post-539.aspx مورخ یازده شهریور 1392 نوشته بود:

            «من نمی ‌دانم در ساختمان ‌سازی، مصالح مهم ‌تر است یا نقشۀ ساختمان؛ ولی مطمئنم در «جمله ‌سازی» نقشۀ جمله مهم ‌تر از کلمات (مصالح) آن است. بیشتر نویسندگان، به ‌ویژه تازه‌ کاران، به کلمات بیشتر از جمله اهمیت می ‌دهند، و دیده ‌ام که مهارت نویسندگان بزرگ، بیشتر در جمله ‌سازی و پاراگراف ‌های استوار است، تا در کلماتی که به کار می ‌برند. بسا واژه‌ های شیک و زیبا که در جمله، هدر رفته ‌اند و بسا جمله‌ های قوی که با واژ‌های معمولی و پیش پا افتاده درست شده‌ اند. مهم، هندسۀ جمله است و در هندسۀ جملات، هیچ‌ چیز به اندازۀ تنوع، اهمیت ندارد. چون نویسنده، باید پی در پی جمله بسازد و اگر هندسۀ همۀ جملاتش، شبیه هم باشد، خواننده را به گشت‌ و گذار در میان آپارتمان‌ های یک ‌دست و هم ‌شکل برده است! خسته‌ کننده نیست؟ اگر نویسنده‌ای در یک صفحه، بیست جمله بنویسد و در همۀ آنها، از نقشه‌ های ساده و ابتدایی در جمله ‌سازی استفاده کند، خواننده را در پایین صفحه، بی ‌حوصله می‌کند. بنابراین بهتر است گاهی در ساختن جمله، از نقشه‌های متنوع‌ تری استفاده شود.

مثال:

اگر نویسنده ‌ای بخواهد خبر از ویژگی خوی اجتماعی برای انسان بدهد، ساده ‌ترین و نخستین نقشه ‌ای که برای جمله ‌سازی به ذهنش می ‌رسد، این است: «در میان همۀ موجودات زنده، فقط انسان خوی اجتماعی دارد.» گاهی هم اندکی به جمله قر و قمیش می ‌دهد و می ‌نویسد: «در میان همۀ موجودات زنده، فقط انسان از خوی اجتماعی برخوردار است.» این نوع جمله ‌سازی، از قضا بهترین شیوۀ نوشتن است. مشکل این است که تکرار آن در جمله‌ های بعد، خواننده را خسته می کند. اگر بخواهیم دستی در نقشۀ آن جمله ببریم، این‌ گونه هم می ‌توان نوشت:

خوی اجتماعی، مرز میان انسان و حیوان است.

انسان، یعنی حیوان به اضافۀ خوی اجتماعی.

حیوان با خوی اجتماعی، انسان می ‌شود و انسان بدون آن، تفاوت چندانی با حیوان ندارد.

خوی اجتماعی است که انسان را انسان می ‌کند و از جنگل به شهر می ‌آورد.

...

همچنان ‌که جمله، مهم ‌تر از کلمه است، پاراگراف، از جمله هم مهم‌ تر است. در واقع، نویسندۀ خوب، کسی است که پاراگراف‌ های نغز و سنجیده می ‌آ‌فریند؛ هرچند با کلمه‌ های معمولی و با جمله‌ های نه چندان حرفه ‌ای. بگذار تا وقت دگر.»

            پایان نقل نوشته ی نویسنده و ویراستار ارجمند، آقای رضا بابایی.

            عین کامنت بنده در ذیل مقاله ی وبلاگ ایشان را نقل می کنم:

«سلام علیکم.

خوب پاراگراف بندی کردن متنی که چند صفحه است (یا یک صفحه است، یا نیم صفحه است)، هنر نویسنده ی کتاب و هنر روزنامه نگار و هنر وبلاگ نویس و هنر فیسبوک نویس است. اما این ادعای جناب عالی که «پاراگراف، از جمله هم مهم‌ تر است» به نظر من، ادعایی ناصحیح است. اصولاً نیاز نیست «جمله» و «پاراگراف» را با هم مقایسه کنیم، و بگوئیم این از آن مهمتر است یا آن از این مهمتر است.

اگر جملات نویسنده، ضعیف باشد، بعید است از آن جملات ضعیف، با پاراگراف بندی ی فرضاً قوی، متنی خوب ایجاد شود. اگر جملات به قلم نویسنده ای توانا باشد، البته پاراگراف بندی ی خوب و همراه با ذوق خوب، جملات ادیبانه را نور علی نور می کند، اما «پاراگراف بندی مهمتر از جمله نیست».

حتا این ادعای جناب عالی، یعنی «همچنان ‌که جمله، مهم‌تر از کلمه است»، که ظاهراً جزئی از ادعای دوجزئی ی «همچنان ‌که جمله، مهم ‌تر از کلمه است، پاراگراف، از جمله هم مهم ‌تر است»، است، به نظر من نادرست است.

شاید جناب عالی این نظریه در ذهنتان بوده که «واحد ترجمه، «جمله» است». ظاهراً این نظریه درست است. اما بنده خاطرم نیست دستوریان سنتی یا زبانشناسان یا نظریه پردازان ترجمه، گفته باشند «جمله از کلمه مهمتر است». این که «واحد ترجمه، جمله است»، در صدد این نیست که از نظر «میزان اهمیت»، خصوصاً در بحث نویسندگی، بین کلمه و جمله مقایسه کند.

کامنت خودم و متن کامل نوشته ی وبلاگ جناب عالی را ان شاء الله بگذارم وبلاگم.

قربانت.»

صندوق

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در شاهنامه، حدود حد اقل 51 مرتبه لغت «صندوق» به کار رفته است. برای من عجیب بود فردوسی با حساسیتش در مورد به کار نبردن لغتهای عربی، حدود حد اقل 51 مرتبه از این لغت عربی، که اتفاقاً از باب رباعی ی مجرد است، استفاده کرده است.

            وقتی در فاصله ی زمانی از ورود اسلام (و لغات عربی) به ایران، تا زمان فردوسی، طوری شده بوده که حتا در شاهنامه ی فردوسی، یک لغت عربی، حتا از باب رباعی، 51 مرتبه استفاده شده، عجیب نبوده و نیست که صدها سال پس از فردوسی، زبان فارسی با چند هزار لغت عربی ترکیب شود.

            لغتنامه ی دهخدا، «تبنگو» و «خاشکدان» را از معادلهای فارسی ی «صندوق» گفته است. جالب است که در شاهنامه، حدود حد اقل 51 مرتبه «صندوق» به کار رفته، اما «تبنگو» و «خاشکدان» حتا یک مرتبه هم به کار نرفته است!

            تعدادی از ترکیبها که در فارسی با «صندوق» ساخته شده و به کار می رود:

صندوق عقب؛ صندوق پستی؛ صندوق انتخابات؛ صندوق آراء؛ صندوق صدقات؛ صندوقچه؛ صندوقدار؛ صندوقخانه؛ گاوصندوق؛ صندوق مهر امام رضا؛ صندوق بانک؛ صندوق سرمایه گذاری؛ صندوق بین المللی ی پول؛ صندوق انتقادات و پیشنهادات؛ صندوق فروشگاه؛ صندوق قرض الحسنه.

آیا «کلید» آقای رئیس جمهور ، سرعت اینترنت را زیاد نمی کند؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            من اینترنت پرسرعت دارم. سه چهار سال است دارم. از مخابرات خریدم. سرعتش، آن طور که به من گفتند، 128 کیلو بایت در ثانیه است. البته، سرعت واقعی در بهترین حالت، چیزی حدود یازده کیلو بایت در ثانیه بود. چند بار هنگام دانلود کردن فایلهای مختلف، امتحان کردم. متوسطش، می شد حدود 11 کیلو بایت در ثانیه. همان 128 کیلو بایت ِ اسمی، که در واقع 11 کیلو بایت بود، حدود یک ماه و نیم است شده حدود دو کیلو بایت در ثانیه. بله. حدود دو کیلو بایت در ثانیه، سرعت اینترنت «پرسرعت» من است. حتا باز شدن صفحات ویکیپدیا، این قدر طولانی می شود، که از خیرش می گذرم و کامپیوتر را خاموش می کنم. و حتا جست و جو در گوگل.

            در مناظره های انتخابات ریاست جمهوری، من شخصاً خاطرم نیست هیچ کدام از نامزدها «وعده ی مشخص» بدهد که سرعت اینترنت را بیشتر می کند. شخصاً خاطرم نیست هیچ کدام از نامزدها وعده بدهد اگر ایران الان دویستمین سرعت اینترنت را در بین دویست کشور دنیا دارد، این رتبه، مثلاً، بشود صد و پنجاهم یا بشود صدم. من شخصاً خاطرم نیست هیچ کدام از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری «وعده ی مشخص» در این موضوع بدهد.

            تأکید می کنم بر «وعده ی مشخص»، و نه «انتقاد به وضع موجود». آقای دکتر حسن روحانی، انتقاد («انتقاد محتاطانه») کرد به سرعت اینترنت و پهنای باند، اما من شخصاً خاطرم نیست ایشان وعده ی مشخص داده باشد در مورد سرعت اینترنت. چرا؟

            گمان می کنم تمام نامزدهای ریاست جمهوری می دانستند موضوع «سرعت اینترنت»، فراتر از وزارت مخابرات و فراتر از دولت و فراتر از شخص رئیس جمهور است.

             

آیا گرفتن دکترا وقت تلف کردن است؟

                       بسم الله الرحمان الرحیم.

            آنچه در ادامه مطالعه می کنید، متن منتشرشده در روزنامه ی دنیای اقتصاد مورخ چهارم اسفند 1389 است، که از http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2245835 نقل می کنم:

آیا گرفتن دکترا وقت تلف کردن است؟

منافع دانشگاه ها و دانشجویان دکترا همراستا نیست

مترجم: سهیل پورصادقی *

منبع: اکونومیست

امروزه، رساله دکترا هم نمایانگر یک ایده و هم نمایانگر دوره ای است که از جانب فرد، صرف تحقیقات اصیل شده و نوشتن آن آرزوی صدها نفر از هزاران دانشجویی است که همه ساله وارد دوره دکترا می شوند.

در اغلب کشورها، مدرک دکترا لازمه اصلی احراز مشاغل دانشگاهی است. دوره دکترا نیز مقدمه ای برای ورود به دنیای تحقیقات مستقل به شمار می رود که طی آن، شاهکار فکری یک کارآموز، با همکاری نزدیک یک ناظر به رشته تحریر در می آید. شرایط لازم برای تکمیل این دوره بین کشورها، دانشگاه ها و حتی موضوعات مختلف به شدت متفاوت است. بعضی دانشجویان ابتدا باید دو سال برای کسب مدرک کارشناسی ارشد وقت بگذارند، برخی بابت این کار حقوق می گیرند و برخی دیگر حتی بابت آن وجهی را نیز می پردازند. بعضی دوره های دکترا فقط پژوهشی است، بعضی از آنها کلاس درس و امتحان هم دارد و بعضی از آنها مستلزم این است که فرد به دانشجویان کارشناسی نیز تدریس کند. رساله دکترا نیز می تواند صفحاتی مملو از ریاضیات یا صدها صفحه در باب تاریخ باشد. نتیجه این است که افراد تازه دکترا گرفته، هم می توانند به جوانی بیست سالگی شان باشند، هم چهل و چند ساله هایی بیزار از دنیا.

یکی از چیزهایی که اغلب دانشجویان دکترا در آن مشترکند، نارضایتی است. بعضی کار خود را بیگاری می دانند. کار هفت روز در هفته و ده ساعت در روز با حقوق پایین و دورنمای نامطمئن کاملا شایع است. به طعنه گویند «شما دانشجوی تحصیلات تکمیلی هستید، چنانچه محل کارتان از خانه تان دکوراسیون بهتری داشته و طعم مطبوع نودل آماده را در اختیار داشته باشید.» یکی از دانشجویانی که اعتراف می کند ترجیح می داد از طعم پیتزا لذت ببرد، می گوید: «این خود دانشگاه نیست که دلسردکننده است، آنچه دلسردکننده است این است که بفهمید انتهای این رشته از دست شما در رفته است.»

پدیده دانشجویان دکترای نالان پدیده جدیدی نیست، اما به نظر می رسد که مشکلاتی واقعی با سیستمی که دکترای پژوهشی تولید می کند، وجود دارد («دکتراهای حرفه ای» کاربردی در رشته هایی از قبیل حقوق، بازرگانی و طب آشکارا ارزش بیشتری دارند). به نظر می رسد یک عرضه بیش از حد (Oversupply) دکترا وجود دارد. گر چه دکترا به عنوان دوره کارآموزی برای مشاغل آکادمیک طراحی شده است، اما تعداد فارغ التحصیلان دکترا با تعداد فرصت های خالی برای آنها همبستگی ندارد. در عین حال، صاحبان کسب وکار نیز از کمبود مهارت های سطح بالاگله دارند که بیانگر این است که دارندگان مدارک دکترا چیزهای درستی نمی آموزند؛ بنابراین تندترین انتقادها، دوره های دکترای پژوهشی را حتی با طرح های پونزی یا هرمی(1) نیز مقایسه می کنند.

در اکثر طول تاریخ، حتی یک مدرک ابتدایی در سطح دانشگاهی نیز تنها، مزیت اقلیتی ثروتمند بود و بسیاری از کارمندان دانشگاهی مدرک دکترا نداشتند، اما با گسترش تحصیلات عالی پس از جنگ جهانی دوم، انتظارات از مدرسان برای داشتن مدارک عالی نیز افزایش یافت. ابتدا دانشگاه های آمریکایی پا روی گاز گذاشتند: تا ۱۹۷۰ آمریکا فقط کمتر از یک سوم دانشجویان و نیمی از دکتراهای علوم و تکنولوژی دانشگاه های دنیا را تولید می کرد (در آن زمان، خودش تنها ۶ درصد جمعیت جهانی را داشت)، اما پس از آن، خروجی سالانه دکترا ها دو برابر شد و به 64.000 تا رسید.

سایر کشورها نیز در حال سرعت گرفتن هستند. در فاصله سال های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۶، تعداد دکترا های خروجی از دانشگاه های کشورهای OECD ۴۰ درصد رشد کرد که با رشد ۲۲ درصدی کشور آمریکا قابل مقایسه است. تولید دکترا بیش از همه در مکزیک، پرتغال، ایتالیا و اسلواکی سرعت گرفت. حتی در ژاپن نیز که در آن، تعداد افراد جوان در حال آب رفتن است، تعداد دکتراها ۴۶ درصد افزایش یافت. بخشی از این رشد، توسعه تحصیلات آکادمیک در خارج از آمریکا را نشان می دهد. ریچارد فریدمن، اقتصاددان نیروی کار در دانشگاه هاروارد می گوید که تا سال ۲۰۰۶ کشور آمریکا تنها ۱۲ درصد دانشجویان دنیا را ثبت نام می کرد.

اما دانشگاه ها دریافته اند که دانشجویان دکترا، نیروی کار ارزان، بسیار با انگیزه و یکبار مصرفند و با تعداد بیشتر دانشجوی دکترا، آنها می توانند تحقیقات بیشتر و در بعضی کشورها تدریس بیشتر با پول کمتر انجام دهند. یک دانشجوی دکترا در دانشگاه یِیل (Yale) ممکن است در سال ۲۰،۰۰۰ دلار به ازای ۹ ماه تدریس دریافت کند، اما متوسط پرداختی به یک استاد تمام در آمریکا در سال ۲۰۰۹ برابر با ۱۰۹،۰۰۰ دلار (یعنی بیشتر از حقوق قضات و روسای دادگاه ها) بوده است.

در عمل، تولید مدارک دکترا بسیار از تقاضای دانشگاه ها برای مدرسان پیش افتاده است. اخیرا در کتابی، اَندرو هَکِر و کلودیا دریفوس (یک فرد آکادمیک و یک روزنامه نگار) گزارش کرده اند که آمریکا در فاصله سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ بیش از ۱۰۰،۰۰۰ مدرک دکترا تولید کرده است، اما در همین زمان، تنها ۱۶،۰۰۰ کرسی استادی جدید موجود بود. استفاده از دانشجویان دکترا به منظور تدریس اکثر دروس کارشناسی، تعداد مشاغل تمام وقت را کاهش می دهد. حتی در کانادا که خروجی فارغ التحصیلان دکترا رشد ملایمی داشته است، دانشگاه ها در سال ۲۰۰۷ تعداد ۴،۸۰۰ مدرک دکترا اعطا کرده اند، اما تنها ۲،۶۱۶ استاد تمام وقت جدید را به استخدام در آورده اند. تنها کشورهای سریعا در حال توسعه معدودی همچون برزیل و چین، اکنون کمبود دکترا دارند.

در باب پژوهش نیز داستان مشابه است. دانشجویان دکترا و کارمندان قراردادی با عنوان «پسادکترا (Postdocs)»، این روزها اغلب تحقیقات و پژوهش ها را انجام می دهند. در مورد پسادکترا نیز مازاد عرضه وجود دارد. دکتر فریمن با استفاده از داده های قبل از سال ۲۰۰۰ نتیجه گرفت چنانچه مشاغل آکادمیک آمریکا در علوم زیستی سالانه ۵ درصد رشد می کرد، تنها ۲۰ درصد دانشجویان می توانستند یکی از آنها را به دست آورند. در کانادا، درآمد سالانه ۸۰ درصد پسادکتراها ۳۸،۶۰۰ دلار یا کمتر (قبل از مالیات)؛ یعنی برابر با متوسط درآمد کارگران ساختمانی است. ظهور پسادکترا اکنون مانع دیگری در برای احراز سمت های آکادمیک است، به نحوی که در بعضی جاها اکنون پنج سال خدمت در حالت پسادکترا به عنوان پیش نیاز احراز یک شغل تمام وقت مطمئن درآمده است.

این لشکر محققان دکترا و پسادکترا اکنون باعث ترقی دانشگاه ها؛ بنابراین ظرفیت تحقیقاتی کشورها می شوند. با این حال، لزوما این پدیده چیز خوبی نیست. ذهن های مستعد و آموزش دیده، هنگامی که مد عوض می شود هرز می روند. به عنوان مثال، دوره پس از پرتاب ماهواره ها به فضا باعث افزایش سریع دکتراهای فیزیک شد که به هنگام کاهش بودجه علمی در زمان جنگ ویتنام، آنا متوقف شد. برایان شوارتز استاد فیزیک دانشگاه شهر نیویورک می گوید که در دهه ۱۹۷۰ حدود ۵،۰۰۰ فیزیکدان مجبور شدند که شغلی در سایر زمینه ها پیدا کنند.

در آمریکا، گسترش اتحادیه های مربیان دکترا، نمایانگر اضمحلال قراردادی ضمنی بین دانشگاه ها و دانشجویان دکترا است: «دستمزدهای ناچیز کنونی، در قبال یک شغل آکادمیک خوب در آینده.» تشکیل اتحادیه ها در دانشگاه های عمومی همچون دانشگاه ویسکانسین-مدیسن به دهه ۱۹۶۰ بر می گردد، اما آهنگ اتحادیه شدن ها اخیرا افزایش یافته به نحوی که اکنون به دانشگاه های خصوصی نیز سرایت کرده است. با این حال، دانشگاه هایی مانند ییل و کورنل، با این استدلال از جانب مدیران و اساتید دانشگاه که دانشجویان دکترای در حال تدریس، کارمند نبوده بلکه کارآموز هستند، در برابر نیروی اتحادیه ها مقاومت کرده اند. در سال ۲۰۰۲، دانشگاه نیویورک اولین دانشگاه خصوصی بود که اتحادیه مربیان دکترا را به رسمیت شناخت، اما سه سال بعد، مذاکره با آن را متوقف کرد.

در بعضی کشورها همچون انگلستان و آمریکا، پرداخت های پایین و چشم اندازهای مایوس کننده، در تعداد دانشجویان دکترای متولد کشورهای دیگر انعکاس یافته است. طبق تخمین دکتر فریمَن، در سال ۱۹۶۶ تنها ۲۳ درصد مدارک دکترای علوم و مهندسی آمریکا به دانشجویان متولد یک کشور خارجی اعطا می شد، اما تا سال ۲۰۰۸ این نسبت به ۴۸ درصد رسید. دانشجویان خارجی تمایل به تحمل شرایط کاری پست تری را دارند و عرضه نیروی کار خارجی ارزان و بااستعداد، دستمزدها را پایین نگه می دارد.

از طرفی طرفداران مدرک دکترا استدلال می کنند که چنین کاری ارزنده است، ولو اینکه به شغل آکادمیک دائمی منجر نشود. تمام دانشجویانی که به دوره دکترا می پیوندند خواهان شغل دانشگاهی نیستند و بسیاری با موفقیت جذب مشاغل بخش خصوصی مانند تحقیقات صنعتی می شوند، اما از طرف دیگر، نرخ ترک تحصیل از دانشگاه ها گویای این مطلب است که بسیاری از آنها دلسرد می شوند. در آمریکا تنها ۵۷ درصد دانشجویان دکترا، ده سال پس از اولین روز ثبت نام دارای مدرک دکترا هستند.

در علوم انسانی که اغلب دانشجویان بابت دوره دکترا پول پرداخت می کنند، این رقم ۴۹ درصد است. بدتر از آن اینکه، اگرچه در سایر رشته ها دانشجویان مایلند در همان سال های ابتدایی از کشتی بیرون بپرند، اما در علوم انسانی مثل نرم تنان به دیواره کشتی می چسبند تا اینکه سرانجام مجبور به ترک آن شوند. تحقیقات در یکی از دانشگاه های آمریکایی نشان می دهد آنها که تحصیلات دانشگاهی را تمام می کنند باهوش تر از آنها که نمی کنند نیستند. نظارت ضعیف، آینده شغلی بد و کمبود پول باعث می شود که آنها کنار روند.

حتی فارغ التحصیلانی که خارج از دانشگاه کار پیدا می کنند نیز وضعیت مطلوبی ندارند. دروس دکترا آنچنان تخصصی است که ادارات کاریابی دانشگاه ها باید به سختی تلاش کنند تا بتوانند برای فارغ التحصیلان جویای کار، شغل پیدا کنند. ضمن آنکه کارفرمایان نیز علاقه اندکی به استخدام کسانی که محیط آکادمیک را ترک می کنند دارند. مطالعه ای در کشورهای OECD نشان می دهد که پنج سال بعد از دریافت مدرک، بیش از ۶۰ درصد دکترها در اسلواکی و نیز ۴۵ درصد در بلژیک، جمهوری چک، آلمان و اسپانیا همچنان قراردادهای موقت داشتند. اکثر آنها نیز پسادکترا بودند. حدود یک سوم فارغ التحصیلان دکتری در اتریش، مشاغلی بی ارتباط با مدرک خود می گیرند. در آلمان، ۱۳ درصد کل فارغ التحصیلان دکتری نهایتا جذب مشاغلی پست و پیش پا افتاده می شوند. در هلند این نسبت ۲۱ درصد است.

فارغ التحصیلان دکتری، حداقل بیش از دیپلمه ها درآمد دارند. مطالعه ای در «مجله مدیریت و سیاست های تحصیلات عالی» توسط برنارد کِیسی نشان می دهد که مردان بریتانیایی با مدرک لیسانس، ۱۴ درصد بیشتر از آنها که می توانستند به دانشگاه بروند، اما انتخاب کردند که نروند، درآمد دارند. صرف (Premium) عایدی برای مدرک دکترا ۲۶ درصد است، اما این صرفه برای مدرک کارشناسی ارشد که می تواند در زمانی به کوتاهی یک سال اخذ شود، تقریبا بیشترین مقدار و برابر با ۲۳ درصد است. در بعضی رشته ها، صرف دکترا کلاً از بین می رود.

دکترا در ریاضیات و محاسبات، علوم انسانی و زبان بیشتر از کارشناسی ارشد در همان رشته درآمد ندارد. صرفه دکترا در مهندسی و تکنولوژی، معماری و آموزش واقعا از کارشناسی ارشد کوچک تر است. تنها در رشته هایی همچون طب، بازرگانی و مالیه (Finance) این صرفه به قدری هست که بیارزد. در مجموع تمام رشته ها، صرف مدرک دکترا نسبت به مدرک کارشناسی ارشد تنها ۳ درصد است.

دکتر شوارتز، فیزیکدان دانشگاه نیویورک می گوید که مهارت های یاد گرفته شده در دروس دکترا به سهولت می توانند از طریق دروس بسیار کوتاه تری کسب شوند. وی می گوید سی سال پیش، بنگاه های وال استریت فهمیدند که بعضی از فیزیکدانان توانایی حل معادلات دیفرانسیل را دارند و آنها را به عنوان کوانت (Quants)، تحلیل گر و معامله گر استخدام کردند. امروزه چند درس کوتاه، ریاضیات پیشرفته مالی مورد نیاز را آموزش می دهد. به عقیده وی یک دارنده دکترای فیزیک با یک درس در معادلات دیفرانسیل، دارای مزیت رقابتی نیست.

بسیاری از دانشجویان می گویند که رشته خود را از روی عشق و علاقه دنبال می کنند و همین تحصیلات خودش برای آنها منتهاست. عده ای دیگر نیز کمتر به کیفیت اهمیت می دهند. در مطالعه ای بر روی فارغ التحصیلان دکترا در انگلستان، حدود یک سوم اذعان داشتند که تحصیلات خود را تا حدی صرفا برای آنکه همچنان دانشجو باشند یا شغل یابی را به تاخیر بیاندازند ادامه دادند. حدود نیمی از دانشجویان مهندسی نیز به این مساله اعتراف کردند. محققان به راحتی می توانند مقرری بگیرند و از این رو به سمت گرفتن دکترا ترغیب می شوند. مع الوصف، در دانشگاه ماندن علاوه بر مزایا، جریمه هایی نیز دارد. کارمندان با تحصیلات مازاد (نسبت به آنچه که یک شغل نیاز دارد)، محتمل تر است که نارضایتی بیشتر و بهره وری کمتر داشته باشند و احتمال ترک شغل آنها نیز بیشتر است.

عموما افراد آکادمیک مایلند در مواجهه با پرسش های در باب ارزشمندی دوره دکترا، به شگفتی های فراوان موجود در فنون و فرهنگ های موجود در جوامع مختلف، اشاره کنند. به عقیده آنها دانش از جانب دانشگاه ها به جامعه سرریز می شود و آن را بهره ورتر و سالم تر می سازد. اگر چه ممکن است حرف آنها درست باشد، اما همچنان ممکن است که گرفتن دکترا برای یک فرد انتخاب بدی باشد.

منافع دانشگاه ها و افراد آکادمیک با منافع دانشجویان دکتری همراستا نیست. هر چقدر دانشجویان با استعدادتری در دانشگاه ها باقی بمانند برای اساتید بهتر است. دانشجویان تحصیلات تکمیلی با خود بورس های تحصیلی به ارمغان آورده و سابقه تالیفات اساتید ناظر را نیز بالامی برند. اساتید، دانشجویان مستعد کارشناسی را انتخاب می کنند و آنها را مانند دانشجویان تحصیلات تکمیلی بالقوه پرورش می دهند. حداقل در ابتدا، منفعت آنها در این نیست که بچه های باهوش را عقب برانند. یکی از دختران دانشجو می گوید که در ابتدا با وی از فرصت های درخشان آتی صحبت شد، اما بعد از هفت سال سخت کوشی مدام، با این طعنه که دنبال یک شوهر پولدار باشد، کنار گذاشته شد.

مونیکا هَریس استاد روان شناسی دانشگاه کنتاکی یک استثنای کمیاب است. وی معتقد است که دکترهای زیادی دارد تولید می شود؛ بنابراین از پذیرفتن آنها خودداری کرده است، اما چنین کنترل موالید آکادمیک یک جانبه ای نادر است. اخیرا از یکی از روسای دانشگاه های آیوی لیگ درباره عرضه بیش از حد دکتری پرسیده شده بود و وی گفته بود چنانچه دانشگاه های برتر دانشجویان را نگیرند، سایر دانشگاه ها پا پیش گذاشته و به آنها پیشنهاد پذیرش می دهند.

بسیاری از مشکلات دکتری شناخته شده است و نویسنده، بیش از یک دهه پیش هنگامی که به سختی در تقلای گرفتن دکترای بیهوده در رشته بوم شناسی نظری بود از آنها آگاه بود. در حالی که اروپایی ها در تلاش برای تطابق و هماهنگی تحصیلات تکمیلی هستند، بعضی موسسات نیز به دنبال شیوه های آموزش درس محور همچون دوره های دکتری آمریکایی هستند.

سازمان هایی که بابت تحقیقات پول می پردازند، فهمیده اند که برای بسیاری از دکترها، انتقال مهارت خود به بازار بسیار سخت است. نوشتن گزارش های آزمایشگاهی، ارائه پرزنتیشن های دانشگاهی و ۶ ماه صرف وقت برای مرور ادبیات، در دنیایی که دانش فنی می بایست به سرعت جذب شده و به سادگی برای مخاطبین ارائه شود، به طور شگفت آوری غیرمفید است. بعضی دانشگاه ها اکنون به دنبال این هستند که مهارت های نرم همچون ارتباطات و کار تیمی را که می تواند در بازار کار برای دانشجویان سودمند باشد، به آنها بیاموزانند.

معیارهای اندازه گیری و انگیزه ها نیز می توانند عوض شوند. بعضی دانشگاه ها به تعداد فارغ التحصیلان دانشگاهی به عنوان شاخص موفقیت نگاه کرده و تلاش می کنند تا آنها را زیاد کنند. برای دانشجویان، اندازه گیری اینکه با چه سرعتی می توانند یک شغل دائم پیدا کرده و چه درآمدی به دست آورند، سودمندتر است. چنان چه جریمه هایی بر دانشگاه هایی که از دانشجویان دکتری لبریزند وضع شود، مشاهده می شود تعداد دانشجویانی که این دوره را به پایان می رسانند سریعا افزایش می یابد که نمایانگر این است که پیش از این به دانشجویان اجازه داده می شد تا فاسد شده و از بین بروند.

بسیاری از آنها که جذب دوره های دکتری می شوند، در کلاس خود قوی ترین هستند و در تمام کارهایی که انجام می دهند بهترین خواهند شد. آنها انبوهی از جوایز را کسب می کنند و تنها معدودی از آنها مایلند بپذیرند سیستمی که وارد آن می شوند، ممکن است برای منفعت سایرین طراحی شده باشد. تا جایی که حتی تلاش سخت و استعداد زیاد نیز ممکن است برای موفقیت کافی نباشد و برای آنها بهتر باشد که به دنبال کار دیگری باشند. در این میان، عده ای نیز ممکن است از توانایی پژوهشگری خود برای بررسی دقیق تر مساله تحصیلات آکادمیک به دردنخور استفاده کنند. یک نفر باید رساله ای در این باب بنویسد.   

پاورقی

1 ـ چارلز پونزی (ایتالیایی الاصل) به عنوان یکی از بزرگ ترین کلاهبرداران تاریخ آمریکا شناخته می شود. به طور خلاصه ایده اصلی طرح پونزی یا هرمی (Ponzi or Pyramid Scheme) این است که به سرمایه گذاران اولیه، نه از محل سود واقعی سازمان، بلکه از محل آورده خودشان یا سرمایه گذاران بعدی پرداختی صورت گیرد. (م.)

2 ـ  Ivy League اصطلاحا به مجموعه هشت دانشگاه خصوصی بسیار پر اعتبار آمریکا (شامل دانشگاه های هاروارد، براون، کورنل، ییل، پرینستون، پنسیلوانیا، دارتموث و کلمبیا) گفته می شود. (م.)

تاریخ ایران به روایت عبد خدایی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند روز قبل، در شبکه ی چهار تلویزیون دیدم دو نفر «کارشناس» تاریخ، و یک نفر مجری، دارند درباره ی مرحوم نواب و مرحوم دکتر مصدق و مرحوم آیت الله بروجردی و مرحوم آیت الله کاشانی و مرحوم کسروی و ... صحبت می کنند. یک نفر که سنش از بقیه بیشتر بود، گفت با کشته شدن کسروی، جامعه ی ایران مستعد ملی شدن صنعت نفت و تحولات مثبت مانند آن شد. من با خودم گفتم خدایا، چه ربطی بوده بین کشته شدن سیداحمد کسروی تبریزی، و این که پس از کشته شدن او، جامعه ی ایران متحول شود. و با خودم گفتم این آقای «کارشناس» کیست. بعد از چند دقیقه، متوجه شدم ایشان آقای محمدمهدی عبد خدایی است.

            عبد خدایی گفت در آن دوران سه جریان در ایران بود. جریان آرمانگرایی را شهید نواب رهبری می کرد. جریان دیگر را آیت الله بروجردی، و جریان دیگر را آیت الله کاشانی. [در زمان ملی شدن صنعت نفت ایران، دکتر محمد مصدق هم لابد رهبر جریان شلغم بوده.]

            «کارشناس» دیگر برنامه هم گفت «علمای ما»، از جمله شهید نواب، در آن دوران کارهایی انجام می دادند.

            عبد خدایی گفت انقلاب اسلامی ی ایران ریشه ی فرهنگی اش در درسهای فقه آیت الله بروجردی است. به نظرم مجری ی برنامه خوشش نیامد از این نظریه ی «کارشناس» تاریخ معاصر ایران. چون ظاهراً این گونه نظریات، که ریشه ی امور مهم برسد به حادثه ای غیر از پانزده خرداد 1342، در تاریخ نویسیهای رسمی ی جمهوری ی اسلامی مورد پسند قرار نمی گیرد.