هومو وحشیئنس / homo vahshiens

                 بسم الله الرحمان الرحیم.

            یک) زدنیــِک وسلوفسکی جانورشناس چک است. متولد 1928. فوت 2006. Zdeněk Veselovský . عنوان کتاب او Are Animals Different? است. دکتر [سید]مصطفی مفیدی، پزشک، متولد 1320 است. 

            ز. وسلوسکی، جهان جانوران (آیا جانوران متفاوتند؟)، ترجمه ی مصطفی مفیدی، تهران، امیرکبیر، 2535؛ صفحه ی 5:

            «اسم علمی گونۀ ما، «هومو ساپینس» است. این کلمه به معنای انسان «اندیشه ورز» است، ولی بعید است که دانشمندی از سیاره ای دیگر چنین اسمی را در مورد ما به کار ببرد. گذشته از نزاعهای سیاسی و جنگهای بی معنی ما، این دانشمند، مشکل می تواند باور کند که ما جانورانی خردمند هستیم. بعنوان دلیل، کافی است ملاحظه کند که ما چگونه چشم اندازها را با مواد زاید صنعتی خراب می کنیم، هوا را آلوده می سازیم و میلیونها جانوران سیاره مان را نابود می کنیم.»   

 

 

                         http://0.tqn.com/d/africanhistory/1/0/y/I/SlaveBoys.jpg 

 

 

                         http://media-2.web.britannica.com/eb-media/02/62202-004-B9C4F42B.jpg

                                   

            2) ساعاتی قبل داشتم شرحی از مظلومیتهای مردم آفریقا در دورانی که مستعمره و برده ی اروپا و آمریکا بودند را می خواندم. مشخصاً قسمتی که لئوپولد پادشاه بلژیک، کنگو را مستعمره ی شخصی و ملک شخصی ی خودش کرده بود، و هزاران نفر از بومیان کنگو را ابتدا شکنجه می کرده و سپس می کشته است.

            وقتی این جملات را می خواندم، از نوشته ها دور شدم و احساس کردم هرچند حدود صد سال از شکنجه شدن و کشته شدن آن هزاران بومی ی کنگو توسط منادی ای دروغین از منادیان دروغین انسانیت می گذرد، اما موظف هستم کاری بکنم و چیزی بگویم.

            اولین کاری که خود به خود انجام دادم، این بود که چند بار با دست به پایم زدم و گفتم «ای خدا، ای خدا، ای خدا».

            سپس نگاهی کردم به اطرافم و چند کتاب که این چند روز خریده بودم را دیدم. داروینیسم و تکامل، نوشته ی محمود بهزاد. حیات: طبیعت، منشأ و تکامل آن، نوشته ی اُپارین. انسانیت انسانیت، نوشته ی ادگار مورن. مبداء نژادهای انسان، نوشته ی میخائیل نستورخ. یک مقدار شک کردم که آیا خریدن و خواندن این کتابها، و مانند آنها، و مباحثات وبلاگی، که هر کس طبق علائق و اهداف و آرمانهای خود انجام می دهد، کمکی به مظلومان گذشته و حال و آینده ی تاریخ بشر هست یا نه؟ آیا آن هزاران هزار برده ها و مظلومان آفریقایی، برایشان فرقی می کند در مباحثات ما وبلاگی ها، او که قائل به نظریه ی تکامل است پیروز شود یا من که نظریه ی تکامل را قبول ندارم پیروز شوم؟ 

            اعتراف می کنم جوابی قانع کننده به ذهنم نرسید. از بس غمگین شدم و خجل شدم. از بس مسئله بزرگ است. از بس مسئله مهم است. از بس مسئله واقعی است.

خدای بزرگ ــ انفجار بزرگ

                  بسم الله الرحمان الرحیم. 

                 

            1) عبدالکریم سروش، عیناً به نقل از سنت و سکولاریسم (گفتارهایی از عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و محسن کدیور)، تهران، انتشارات صراط، 1388:

            [سؤال کننده:] آیا ظهور تئوریهای علمی باعث تضعیف دین نشده است؟ مثلاً، اکنون دربارۀ آغاز جهان تئوری «بیگ بنگ» به میدان آمده و برخی آن را نافی وجود خدا می دانند و می گویند بر اساس این تئوری، جهان ازلی می شود.

            [عبدالکریم سروش:] شما توجه دارید که تئوری بیگ بنگ، یا تئوریهای امثال آن، به هر حال تئوری اند و قطعیتی ندارند. اینکه جهان از بیگ بنگ آغاز شده، این «از» از علّی نیست بلکه «از» زمانی است؛ یعنی از آنجا شروع شده نه اینکه به علّت ِ آن ایجاد شده است. در واقع، کلمۀ «از» در اینجا همان how را بیان می کند نه why را. یعنی شما بلافاصله به لحاظ فلسفی می توانید بپرسید که خود بیگ بنگ چرا رخ داد.

            نکتۀ دیگر اینکه اصلاً فرض کنیم جهان ازلی است و از جایی هم شروع نشده است؛ این با خداشناسی منافاتی ندارد. اتفاقاً پاره ای از (صفحه ی 99) خداشناسان معتقد بودند که جهان ازلی است، و این را منافی خداشناسی هم نمی دانستند. برخی از فلاسفه را به خاطر این اعتقاد تکفیر کرده بودند. آنها معتقد بودند که جهان سایۀ خداوند است؛ اگر خداوند ازلی است، جهان هم که سایۀ اوست ازلی است. ازلی بودن، با مستقل از غیر بودن تفاوت دارد. شما می توانید سایه ای ازلی و ابدی داشته باشید، اما وجود این سایه همیشه به وجود ِ صاحب ِ سایه متکی است. فرض کنید از ازل خورشیدی داشته باشیم و درختی و سایۀ آن درخت، و همۀ اینها ازلی هم باشند؛ اما آیا اینها در یک مرتبه اند؟ نه! اینها با هم فرق دارند. فرقشان این است که در این میان خورشید بر پای خود ایستاده است اما سایه همیشه متکی به خورشید است. بنابراین، می شود چیزی ازلی باشد ولی از همان ازل وابسته باشد. آنچه ما در مورد خلقت به آن قائلیم همین وابستگی است؛ یعنی اینکه چیزی متکی به غیر و وابسته و مُتقوِّم به آن باشد؛ خواه ازلی باشد خواه ازلی نباشد. در خداشناسی تأکید و اصراری به این نمی رود که ما بگوییم جهان ازلی نیست و نقطۀ شروعی دارد، بلکه عکس این است؛ اصرار از آن طرف است (صفحه ی 100).

            ... می گویند گالیله گفت، علم به how (چگونه) می اندیشد؛ به why (چرا) نمی اندیشد. می گفت، از ما نپرسید که چرا سنگ به زمین سقوط می کند؛ مکانیک فقط برای شما توضیح می دهد که سنگ چگونه و با چه شتابی و تحت چه فرمولی سقوط می کد. همین و بس! البته منظور گالیله از چراها، چراهای واپسین بود: اینکه غایت یا مبدأ واپسین عالم کدام است. او می گفت ما به این قبیل چراها جواب نمی دهیم. ما فقط به این وضع حاضر نگاه می کنیم و همین ها را توضیح می دهیم ــ و البته اگر بتوانیم توضیح بدهیم خیلی هنر کرده ایم. علم ما هم به بیش از این نمی رسد و مغز ما هم قدرت بیش از این را ندارد. معنای دانش سکولار همین است (صفحه ی 91). 

            2) سیدعباس سیدمحمدی:

            «حیف است انسان با مشاهدات علمی و آزمایش و نظریات علمی متوجه «بزرگی»ی انفجار بزرگ (بیگ بنگ) بشود، ولی با فطرت و برهانهای عقلی متوجه «بزرگی»ی خدای بزرگ نشود.»

 

آیت الله آئین نامه ای ــ آئین نامه برای «آیت الله»

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) روزنامه ی فرهیختگان، دوشنبه بیست و سوم آذر 1388، صفحه ی سه:

            «معاون خبری ایرنا طی دستورالعملی از گروه های خبری این سازمان دولتی خواسته است برای آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام فقط از پیشوند «حجت الاسلام» استفاده و وی را «رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام» معرفی کنند.»

            2) در http://www.jahannews.com/vdcgqy97.ak9w34prra.html مطالبی است، و عکسی است که در زمان رئیس جمهور بودن آقای رفسنجانی و استاندار اردبیل بودن آقای دکتر محمود احمدی نژاد، آقای رفسنجانی را «[سردار] سازندگی حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی» نامیده اند، و شاید حتا بتوان احتمال داد عبارت «[سردار] سازندگی حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی» را به اشاره ی خود دکتر محمود احمدی نژاد در تابلو (رجوع کنید به عکس) نوشته بودند.

            هرچند سه عنوان «حجت الاسلام» و «آیت الله» و «آیت الله العظما» دارای پیچیدگیهایی است (حوزوی و سیاسی و اجتماعی و ...)، که بعضاً به عقل ناقص امثال من نمی رسد، اما حتا عقل ناقص امثال من هم برایشان سؤال ایجاد می شود چه گونه بوده فردی در سال 1376 (دوران ریاست جمهوری ی آقای رفسنجانی حد اکثر تا سال 1376 است) آیت الله بوده، و دوازده سال بعد در سال 1388 حجت الاسلام شده؟ 

                                    http://www.jahannews.com/images/docs/files/000083/nf00083961-1.jpg

وقتی «من» سخنگوی «ما» شود

            بسم الله الرحمان الرحیم.

۱) نظر فردی بزرگوار در یک جا:

«ولایت فقیه برای ما همه چیز است و اعتراض و عناد با ولایت فقیه٬ اعتراض به همه چیز است.»

۲) کامنت یکی از عزیزان در وبلاگ یکی از عزیزان:

«از نظر من مطالبات و خواستهای اصلی جامعه ما مطالبات لیبرالیستی است» 

 

خب. نظر سیدعباس سیدمحمدی:

من دوست دارم ماها به نقطه ای برسیم که اجازه بدهیم سخن و نظر و خواست و مطالبات «ما» از طریق رأی گیری ی کاملاً آزاد مشخص شود، نه که یک نفر بشود سخنگوی «ما» و  بگوید ولایت فقیه برای ما همه چیز است، و دیگری هم سخنگوی «جامعه ی ایران» بشود و بگوید  مطالبات اصلی ی جامعه ی ما مطالبات لیبرالیستی است. البته احتمالاً او که گفت «از نظر من مطالبات و خواستهای اصلی جامعه ما مطالبات لیبرالیستی است»، حاضر است صحت یا سقم نظرش از طریق رأی گیری ی کاملاً آزاد روشن شود، اما او که گفت «ولایت فقیه برای ما همه چیز است و اعتراض و عناد با ولایت فقیه٬ اعتراض به همه چیز است»، نه تنها حاضر نیست ولایت فقیه را به رأی کاملاً آزاد مردم بگذارد، بلکه حتا اعتبار رأی مردم در انتخاب کردن رئیس جمهور و انتخاب کردن نمایندگان مجلس را، بعد از نظارت استصوابی ی شورای منصوب مقام معظم ولی فقیه می داند.

طبق فهم و نظر دینی ـ سیاسی ـ اجتماعی ی من، فصل الخطاب در انتخاب نوع حکومت، و تمام ارکان حکومت، مردم هستند.   

http://s1.picofile.com/seyyedmohammadi/r9unv7zepwgye4e8rn3.jpg

جدایی از عمل ، درد سخنگو در همه دنیاست

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دکتر نورالدین فرهیخته، چشم پزشک و مؤلف و مترجم، متولد سال 1312 است و در سال 1371 درگذشته است. ایشان مترجم کتاب منشأ انواع اثر چارلز داروین است، تهران، انتشارت زرین، 1380. همچنین مترجم کتاب پیدایش و انتشار حیات در عالم، اثر اُپارین و فسنکوف، تهران، انتشارات دهخدا، 1343. و آثار دیگر. مادر ایشان عصمت ستارزاده مؤلف کتاب شرح سودی بر حافظ است.

            ظاهراً دکتر نورالدین فرهیخته نظریه ی داروین را بسیار درست می دانسته است.

            در http://ystad.persianblog.ir/post/91/ شعری از نورالدین فرهیخته نقل کرده است، که عیناً می آورم:

یکی باید قدم را پیش بگذارد

یکی باید حقایق را بدون پرده برگوید.

یکی باید درخت واقعیت را بپیراید.

یکی باید بگوید، آنچه باید بود و خواهد بود.

یکی باید نقاب از چهره خاطی براندازد.

همیشه یک نفر باید به پا خیزد

همیشه یک نفر باید فدا گردد

و ... به دنبالش چه صدها صد نفر خیزند

و پویش غیر از این برخاستن ها نیست.

و اما ای سخنگو دیده ای هرگز تو کار کوره پزها را؟

تو هرگز خشت را در کوره ها چیدی؟

تو هرگز خود به دباغی گذر کردی؟

مشام جانت از عطر عفن پر شد؟

تو هرگز روی اشکوب دهم آجر به هم چیدی٬

وز آن بالا به پایین ها نظر کردی؟

و گاهی هم از آنجا سرنگون گشتی؟

تو هرگز سنگ معدن را در آن اعماق صد متری ز جا کندی؟

و هیچ انگشت زیبایت میان پره ها له شد؟

تو گرد و خاک سیمان را به ششهایت فرو کردی؟

تو هرگز چای را چیدی ...؟

نشا کردی؟ درو کردی ...؟

به دنبال گله در دشت و در کهسار گردیدی؟

و شب دستی پر از خالی به سوی خانه برگشتی؟

بگو جانم چطور از پشت میزت این چنین٬

از عدل می لافی؟

نمی پرسم که عادل کیست...

سخنگو جان ... عدالت چیست؟

نمی گویم تو ناحقی ... نمی گویم تو بر حقی ... ولی

علم تو حتما غیر ملموس است.

نمی دانی که درد بهره ده ها چیست؟

نمی دانی که کیف بهره کش ها چیست؟

و استاد تو هم٬ هرگز نمی دانست

و شاگرد تو هم هرگز نمی داند

برایت نقل شد روزی٬ همان را نقل خواهی کرد.

نمی دانم کدامین یک٬ ولی حتما یکی از این میان فردا

به میزی تکیه خواهد زد

...مقام شامخ استاد خواهد یافت.

سخن از اقتصاد و ارزش و تولید خواهد بافت.

و این تکرار تکرار است ... تکرار

نمی پرسم مقصر کیست؟ می پرسم که نقص از چیست؟

یقین این فتح باب فکر خواهد بود

کمی اندیشه شاید سودمند افتد

جدایی از عمل٬ درد سخنگو در همه دنیاست.