اگر به جای مرحوم خلخالی ، مرحوم طالقانی حاکم شرع می شد

                     بسم الله الرحمان الرحیم.

            ظاهراً تعدادی از ما مسلمانها، با استناد به تعدادی از آیات قرآن و استناد به تعدادی احادیث، دست و دلبازانه و راحت و ریلکس، آماده ی زدن و کشتن و قلع و قمع کردن و حرامزاده نامیدن افراد و ناسزا گفتن و خط و نشان کشیدن و اعدام کردن و مصادره کردن اموال افراد و ملعون نامیدن افراد و جهنمی نامیدن افراد و ... هستیم. شاید در ادیان دیگر هم به استناد کتاب مقدسشان شاهد این رفتارها باشیم. شاید در میان بیدینان و بیخدایان هم شاهد این رفتارها باشیم.

            بنده موافق این نیستم که هرگز شدت عمل و تنبیه و مجازات نباشد، اما قائل به رعایت انصاف و رعایت عدالت و رعایت احتیاط و حق دفاع متهم هستم.

            بنده گمان می کنم اگر عقل انسان و اخلاق انسان به میزانی از پختگی و عمق نرسد، هم ممکن است در «رحماء» (رحماء بینهم) درست رفتار نکند و از تعادل و اعتدال خارج شود، و هم ممکن است در «اشداء» درست رفتار نکند و از تعادل و اعتدال و انصاف خارج شود.

            در آنچه راجع به مرحوم آقای طالقانی نقل می کنم، مشخصاً به این تعبیر نویسنده ی مقاله نظر دارم، که درباره ی مرحوم طالقانی گفته است «در اشداء هم منصف بود». البته من نمی دانم مرحوم طالقانی دقیقاً چه اندازه مشمول این وصف می شده است.

            در http://www.fardanews.com/fa/news/139945 در تاریخ 15 اسفند 1389 درباره ی مرحوم آقای سیدمحمود علائی طالقانی چنین نوشته اند:

«این‌‌ همان مردی است که جرات نداشتند به او دستبند بزنند. در زندان عبایش را از او نگرفتند و وقتی می‌گفتند آقا رئیس زندان را کار دارد مدتی طول نمی‌کشید که رئیس می‌آمد. هم آن طور بود و هم این طور. قرآن است دیگر. رحماء بینهم اشداء علی الکفار. در این اشداء هم منصف بود «رحیم علی خرم و مقدم، رئیس ساواک را گرفته بودند و آورده بودند دفتر. آقا می‌گفت این را الکی گرفته‌اند. توی این شلوغ پلوغی‌ها او را کرده بودند رئیس ساواک. یکی دو باری هم به خدا بیامرز خلخالی اعتراض کرد که، «آقا! این جوری صحیح نیست». 

                   غلامرضا تختی و سیدمحمود علائی طالقانی

                

نظرات 21 + ارسال نظر
امیر ثابت قدم جمعه 5 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 20:31 http://www.sabetq1.blogfa.com


باسلام . وتبریک نوروز به حضور سید بزرگوار واما ازشاعران گفتی . حافظ می فرماید.

آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است .
بادوستان مروت بادشمنان مدارا.

واین شعر بدان جهت آوردم که فرمودید . امان ازدست صنف شاعران . وکمی هم به موضوع ارتباط داشته باشد.
مطالبتان همیشه جالب و پژوهشی است موفق باشید.

مهدی نادری نژاد شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
امیدوارم سال خوب و خوشی را با خانواده داشته باشید.
اوائل انقلاب فکر نمی کنم بحث صلاحیت در اولویت بوده بوده باشد البته برخی آقای خلخالی را دارای صلاحیت می دانستند.البته بنده یادم نیست که رهبری برای فوت ایشان پیام رسمی همانند پیام های فوت دیگر خادمین نظام وانقلاب داده باشند اگر شما سراغ دارید بفرمائید.

زیتون 3002 یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 http://zatun3002.persianblog.ir

جواد خراسانی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:37 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
هر یک نغمه خویش را ساز کرده و رفته اند. آن کس که غربال در دست دارد، از عقب کاروان روان و قضاوت نهایی با او خواهد بود.

حسن یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:59 http://hhamtaii.blogfa.com

سلام. سال نو شما پر از آگاهی و روشنی باشد.

فروز- اقای سید محمدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:48 http://falsafe69.blogfa.com/

با سلام با کسب اجازه از شما.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:50 http://falsafe69.blogfa.com


1.جناب امیر مهدی عزیز درود بر شما، نخست خواهش دارم عذر مرا بابت تاخیر پذیرا باشید زیرا دید و بازید عید مرا از پاسخ گفتن بازمی¬داشت، بسیار خوب، بی مقدمه می روم سر خط! در باب مطلب شماره 1 شما باید عرض کنم که، گمانم شما پرسش اصلی مرا به خاموشی برگزار کرده اید واقعیت این است که من در باب اختلاف دید فقها بر سر مسائل فقهی یکسان با شما همرایم و اگر با دقت نظر بیشتری در نوشته¬های من می¬نگریستید می¬توانستید ببینید که میان ما در این زمینه اختلاف نظری در کار نیست. آن¬چه محل پرسش من واقع شده بود نه اختلاف فقها بر سر مساله اذن پدر در این زمان که اختلاف بر سر این مساله از نظرگاه تاریخی بود. من برآنم که نمی شود مسائل حادث شده ی امروزی را به گذشته های دور هم فرا برد و چنان وانمود کرد که پیشینیان نیز در این مسائل به شیوه ی فقهای امروزین اندیشیده اند. من می¬دانم برخی از فقها اذن پدر را امروزه در ازدواج شرط نمی¬دانند فراتر از آن پاره ای از فقها امروز رابطه ی دوست دختران و دوست پسران را ناروا نمی شمارد، این فتاوی فقهی اما از آن امروزه اند و یقیناً در زمان زیست امامان نه تنها موضوعیت نداشته اند که طبیعتاً به صراحت بدعت شمرده می¬شده اند کما این که بسیاری از فقیهان همین امروز نیز این دست فتاوی را بدعت می¬شمارند و بر سر این دست داوری¬های فقهی اجماعی عام میان فقها در کار نیست و بیشتر فقها هنوز هم اذن پدر را شرط می دانند. آن چه یقین است این که در زمان امامان اذن پدر قطعاً شرط بوده است.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:51 http://falsafe69.blogfa.com


2-در فتاد "بیم کشتن" که در روایت منتهی الامال بدان اشاره رفته حق با شماست، اما این مطلب از دید من نیازمند چند روشن سازی اضافه است نکته این جاست که:

1.2 . اولاً این داوریِ این دختر بی نامی است که نرجس نامیده شده است.
2.2 . ثانیاً با روال طبیعی داستان مبتنی بر مهر فزون از حد قیصر به نوه اش ناسازگار می افتد.
در واقع همه چیز در داستان حکایت از عشقِ قیصر به نوه اش دارد زیرا این قصیر طبق داستان نه تنها حتا اسیران مسلمان را هم بدون هیچ قید و پرسشی به خواست نوه اش ازاد می¬کند بلکه همچنان که داستان روایت کرده؛
" گفت: از بـسـیارى مُحبتى که جَدم نسبت به من داشت مى¬خواست مرا به یاد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مـتـرجـمى را که زبان فرنگى و عربى هر دو مى دانست مقرر کرده بود که هر صبح و شام مى¬آمد و لغت عربى به من مى¬آموخت تا آن که زبانم به این لغت جارى شد"
از این نقل قول اولاً بنا به گفته¬ی خود نرگس بانو روشن می¬شود که قیصر به او محبت بسیار داشته ثانیاً روشن می¬گردد که آن قدر تعصب ضد مسلمانی نداشته است که به صِرف گرایش به اسلام کسی را بکشد زیرا خود او بی ترس از هر گونه سوال و جوابی به خصوص به پاپ¬های بزرگ زمانه¬ی خود فقط به خاطر دل نرگس بانو- اسیران مسلمان کافر (به زعم او را) را آزاد می¬کند آن هم در همان گیروداری که مسلمانان و مسیحیان طبق داستان با هم بر سر جنگند. از این منظر که بنگریم داوری نرگس در فتاد "بیم مرگ" یک داوری شخصی بوده و دست¬کم بر ما خوانندگان داستان به¬یقین روشن نمی¬گردد اگر ماجرای خواب¬های شبانه اش را با توجه به فروریختن بت¬ها و چلیپاهای درون داستان بر قیصر فرو می¬خواند قیصر او را می¬کشت یا اصلاً به اصل ماجرا علاقه¬مند می¬شد. طُرفه آن که قیصر بزرگ آن روزگار باید نیک می¬دانست امامان در آن روزگار جناح قوی مخالف دم و دستگاه خلافت بوده اند که شیعیان بسیاری خود را یاران ایشان می¬دانسته اند. و چنین چیزی طبیعتاً می¬توانست باعث ائتلاف ثمر بخشی میان مسیحیان و شیعیان علیه دستگاه خلافت گردد. و قدرت استدلال های کوبنده ای که شما به امامان (مثلاً در مناظره های امام رضا) نسبت می¬دهید می¬شد به سبب این ازدواج میمون سبب گردد در شرایط به نسبت معتدل تری هم پیوند عمیقی میان دنیای مسیحی و اسلامی-شیعی به وجود آید و هم بدون آن که خون عالمی بر سَر جنگ خدایان مختلف بر زمین ریزد، امامان در این شرایط معتدل¬تر با قدرت استدلال¬های بسیار قانع کننده¬ی خود -که حتا در یک مجلس می¬توانسته اند کسی را به راه راست فراخوانند- در شرایط عالیتری بزرگان عالم مسیحی را به اسلام شیعی فراخوانند. در غیر این صورت شما باید بپذیرید آن¬چه در این ازدواج اَهمیت بِسزا داشته تخمه¬ی مبارک نوه¬ی دختری یکی از حواریان عیسی مسیح بوده است و ارزش تخمه ی نوه ی دختری این حواری عیسی که طبیعتاً طبق بیانات خود شما-جناب امیر مهدی عزیز- مشرک؟! بوده بر تخمه¬ی همه¬ی "مومنین و مومنات" پاکیزه ی جهان بزرگ اسلامی ارجحیت داشته و امامان در این ازدواج به¬جای این که به امر "تقوا" اهمیت دهند به امر تخمه و ن‍‍ژاد اهمیت داده اند. اما این که چرا این داستان به تخمه اهمیت بیشتری داده مطلبی است که سِپس¬تر بر اساس فهمی که از گفته¬های خود شما حاصل کرده ام عَرض می¬نمایم

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:53 http://falsafe69.blogfa.com


3. در مورد مطلب شماره¬ی 3 تان- سن مناسب برای ازدواج دختر و رشیده و بالغه بودن دختر- متاسفانه با شما همرای نیستم. ناساز با اعتقاد شما من بر آنم که چنین ازدواج هایی گرچه صورت می¬گرفته اما همان هفتاد سال پیش هم این ازدواج ها جزوی از آسیب¬های اجتماعی زمانه بوده اند و روشنفکران و منورالفکران صدر مشروطه چنین ازدواج¬هایی را مورد نقد قرار داده اند. این سُنت بَدی بوده که به واسطه¬ی پاره ای اعتقادات نادرست اسلامی در ایرانزمین و کشورهای اسلامی چون پاکستان و افغانستان امروزی شیوع داشته و دارد و ریشه اش بر می¬گردد به امر ازدواج محمد بن عبدلله (ص) با عایشه دختر ابوبکر در سن کمتر از هفت سالگی. و چنین ازدواجی به فرض این که برای پیشبرد امت نوپای اسلامی کارا هم بوده باشد، شرط بلوغ عقلی و احساسی عایشه در امر ازدواج را در نظر نگرفته است زیرا بنا بر روایاتی که در زیر نقل می¬کنم در آن زمان عایشه نه تنها قادر بر اداره ی یک زندگی نبوده بلکه در همان زمان خواستگاری است در هفت سالگی تاب بازی می¬کرده یا با عروسک هایش بازی می¬نموده است و به گمان من بعید است دختری طی دو سال به چنان مرتبه ای از بلوغ عقلی و احساسی برسد که نه تنها عروسک¬هایش را کنار بگذارد که اداره¬ی یک زندگی را به طور کامل بر عهده گیرد. امروزه روز هم اکثر دخترانی که در سنین پایین مثلاً در افغانستان طبق سنت ازدواج می¬کنند نه روحاً نه جسماً و نه عقلاً به بلوغ رسیده اند. از این منظر است که من نقد شما را بر خود وارد نمی¬دانم زیرا گمان نمی کنم در عرض 1400 سال در ژنتیک انسان ها چنان تغییرات شگرفی که شما داعیه دارش می¬باشد ایجاد شده باشد. باز هم تاکید می کنم هنگام ازدواج پیامبر با عایشه، این دختر با عروسک¬هایش بازی می¬کرده است. بنا بر روایات زیر:
سومین (زنی که محمد با او ازدواج کرد): عایشه دختر ابی بکر (بود)، با او در مکه ازدواج کرد در حالی که 7 سال سن داشت و غیر از او با هیچ دختر باکره ای ازدواج نکرد، و در زمانی که او 9 سال سن داشت به او دخول (تماس جنسی Intercourse) کرد و این اتفاق 7 ماه بعد از وارد شدنش به مدینه بود، و (عایشه) تا زمان خلافت معاویه زندگی کرد. بحار الانوار جلد 22 برگ 202.
منقول است از عایشه: من در حضور پیامبر با عروسک¬هایم بازی می¬کردم و دختر بچه¬های دیگر که دوستان من بودند نیز با من همبازی می¬شدند. وقتی پیامبر خدا به مکان بازی من وارد می¬شد آن¬ها (دوستان عایشه) پنهان می¬شدند، اما پیامبر آن¬ها را صدا می¬کرد تا بیایند و با من بازی کنند. (بازی با عروسک و تصاویر ممنوع است، اما برای عایشه مجاز بود زیرا در آن زمان وی هنوز دختر کوچکی بود، و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود (فاتح البری ج.۱۳ ص.۱۴۳)
صحیح بخاری ۸٫۷۳٫۱۵۱
عایشه روایت کرده است که وقتی پیامبر با او ازدواج کرده وی ۷ سال داشته، و وقتی به خانه پیامبر وارد شده است ۹ سال داشته است، و عروسکهایش همراه وی بوده اند، و وقتی پیامبر اسلام فوت شد، وی ۱۸ سال سن داشته است. صحیح مسلم ۸٫۳۳۱۱.

و چنین است در فَتاد ازدواج دختر 13 ساله ای به اسم نرگس با امام یازدهم که در این سن و سال طبیعتاً نه می¬توانسته به رشد کافی عقلانی رسیده باشد و نه به رشد کافی عاطفی چندان که بتواند با کنترل احساسات خود مصلحت عامی را بر منافع جزئی و زودگذر خود ترجیح دهد. در کل داستان روایت شده در منتهی الامال نیز ما چیزی جز حکایت "عشق جانسوز" این دختر 13 ساله به محبوب رویاهایش نمی¬بینم. و به فرض این که این دختر دین جدید را هم پذیرفته باشد این پذیرش او را در جَرگه¬ی کسانی می آورد که خدای قرآن آن¬ها را اسلام-آورده می¬داند نه ایمان-آورده، در این اسلام-آوری نرجس خاتون هیچ نشانه ای از تحقیق و تفحص در دین جدید هم وجود ندارد تا بتوانیم ادعا کنیم وی بر اساس درک عقلانی برتری اسلام را بر مَسیحیت ترجیح داده است. همه چیز در داستان نشان از احساساتی شدن این دختر دارد و این همان مطلبی است که مورد نقد من است. و به فرض این که داستان واقعیت هم داشته باشد عمل گُریزاندن دُختر بچه ای سیزده ساله از خانه و کاشانه خود کاری است از نظر اخلاقی ناشایست، همچنان که عمل ازدواج با عایشه از نظر اخلاقی –نه سیاسی- سزاوار محمدبن عبدلله (ص) نبود.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:54 http://falsafe69.blogfa.com


4. در نقد مطالب شماره 4 و 5 تان باید عرض کنم که شما بازهم پرسش اصلی مرا بی پاسخ گذاشتید و در واقع همان چیزی را مطرح کردید که من انتظارش را داشتم. گمان من این است ملازمه ایجاد کردن میان توحید و اخلاق و شرک و بی اخلاقی راه به ناکجا می برد! چرا؟ زیرا گمانم با من موافق باشید که مفاهیم اخلاقی درستی و صحت¬شان را از دین و آیین خاصی کسب نمی¬کنند. اگر می¬گوییم "دروغگویی بد است" این را به خاطر این که اسلام نسبت بدان هشدار داده درست نمی¬دانیم. بلکه چنین چیزی جزو ارزش های عام بشری است و ربطی به هیچ آیینی ندارد. اما ظاهراً شما صِرف گرایش به اسلام را به معنای گرایش به اخلاقی برتر دانسته اید. چنین چیزی از دو نظر دارای اشکال است1. از نظر روش بحث. زیرا نشان می¬دهد که شما نمی¬توانید در امر بحث "ارزش" هایتان را در پرانتز بگذارید و صرفاً بنا بر اصول منطقی پحث را پیش رانید 2. سبب می¬گردد که اگر بخواهیم سخنان شما را به زبان فلسفه¬ی اخلاق بر گردانیم نیت عمل را بر نتایج چه بسا بد و ناگوار یک عمل ترجیح دهید. شما به زبان فلسفه¬ی اخلاق می¬توانستید چنین بگویید که عمل نرگس بانو حرکتی است مصلحتی به سوی ارزش اخلاقی برتر و چنین نیت و مصلحتی آن فعل غیر اخلاقی را اخلاقی می¬کند. اگر به نظر شما چنین باشد که به گمانم هست، در این دیدگاه اخلاقی من با شما موافق نیستم زیرا معتقد نیستم که نیت و مصلحت خیر لزوماً به امر خیر می¬انجامد برعکس بر آنم نیت خیر بسیاری مواقع نتیجه¬ی شر دارد و یک نمونه اش همانا هَمین ساختن داستان ولادت امام عصر به دست فقیهان و انجمن¬های سری شیعی است که در دوران صفوی به سُنی-کشی دامن زد، در دوران قاجار به بابی-کُشی و در روزگار خود ما به نظریه¬ی ولایت فقیه که مایه و سبب بسیاری از مصیبت های سیاسی –اقتصادی – اجتماعی ماست!
اما از منظر سومی هم می¬توان به مساله نگریست که می¬توانم آن را در این مساله صورت بندی کنم. شما مبتنی بر کدام دلایل قائلید به این که صرف گرایش به اسلام در واقع گرایش به ارزشی برتر است. مگر اسلام در مورد ارزش¬های اخلاقی چه چیزی فراتر از ارزش¬های عام بشری در چنته دارد که این دین را برتر از مکاتب دیگر بنشاند؟ گذشته از این، در خود قرآن به مطالبی بر می¬خوریم که حتا سبب می¬گردد گمان کنیم –با عرض پوزش- خود خدای قرآن هم کمک کار گسترش شرهای شیطانی در عالم امکان بوده است و یک نمونه اش همانا داستان کشته شدن آن کودک بیگناه به دست خضر پیامبر قبل هر گونه ارتکاب به جرمی است. در واقع خصر آن کودک را قصاص قبل از وقوع جرم و جنایت می¬کند و به بهانه ای واهی چون این که آن کودک در ‌آینده والدین مومن اش را خواهد آزرد او را می¬کشد. این چنین کاری طبق منطق قضایی انسانی جُرم است و شایسته¬ی تعقیب. اما هم موسی (ع) و هم خود خدا این کار را نه تنها جُرم نمی¬شمارند که بر طبق باور عام مسلمانان خضر را یکی از بزرگترین پیامبران خدا می¬شمارند که هنوز هم زنده است و شاید گاهی هم هوس می¬کند و کودکانی بیگناه را بر مبنای همان منطق قدیمی به قتل می¬آورد!

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:55 http://falsafe69.blogfa.com


6. در موردِ مطلب شماره¬ی 6. بابت این که ریشه¬شناسی مرا از وا‍ژه ی ملیک آن هم بر مبنای خود قرآن تایید کردید و به این واسطه بر دامنه¬ی معلومات من افزودید از شما سپاسگزارم. بنا بر گفته خود شما هم معلوم می¬گردد که وا‍ژ ه ملیک در اصل کلمه ای عربی است نه کلمه ای رومی. اگر معنی کلمه ی ملیکه را همچنان که خود شما بیان کرده اید پرنسس بدانیم با این معنی هنوز هم اسم اصلی این بانو بر ما روشن نمی¬گردد. مگر بگوییم که نام او از اول همان " نرگس" بوده که معرب عربی اش می¬شود "نرجس". در این صورت ماجرا عَجیب¬تر می¬شود چرا که این پرنسس یا ملیکه¬ی رومی ما این بار بطور ناگهانی "ایرانی" از آب در می¬آید، زیرا نه ملیکه وا‍ژه ای رومی است و نه نرگس نامی است رومی و چنین چیزی جز ناآگاهی سازندگان این داستان را نمی¬رساند. از آن گذشته، در قسمتی از داستان پیرمرد برده فروش از این مطلب تعجب می¬کند که با این که نرگس اهل روم است بر خود نام کنیزان را دارد این مطلب طبیعتاً این نکته را در ذهن ما می¬دواند که نام راستین این پرنسس یا ملیکه واقعاً چه بوده است:
"-------- من دختر پادشاه رومم و مردى پیر که در غنیمت، من به حصه او افتادم از نام من سؤال کرد گفتم نرجس نام دارم ، گفت: این نام کنیزان است--------"

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:57 http://falsafe69.blogfa.com


7. در مطلب شماره¬ی 7 تان در نقد من نوشته اید" در داستان نامی از لباس¬های فاخر برده نشده. قهراً کسی که می¬داند باید به میدان جنگ برود و خود را بعنوان کنیز اسیر کند طوری رفتار می¬کند که مانند بردگان وکنیزان باشد و لباس مندرس می¬پوشد تا شناخته نشود. پس اشکال لباس فاخر وارد نیست"
از حُسن تحلیل¬تان ممنونم اما برای تایید سخنان خود ناگزیرم نقل قول زیر را از متن داستان ارائه می¬کنم:

"------بگیر این نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جـسـر (پُل) حـاضـر شـو چـون کـشـتـیهاى اسیران به ساحل رسد جمعى از کنیزان در آن کشتى¬ها خـواهى دید و جمعى از مشتریان از وکیلان امراء بنى عباس و قلیلى از جوانان عرب خواهى دیـد کـه بـر سر ایشان جمع خواهند شد، پس از دور نظر کن به برده فروشى که عمرو بن یزید نام دارد در تمام روز تا هنگامى که از براى مشتریان ظاهر سازد کنیزکى را که فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بیان فرمود و جامه حریر آکنده پوشیده است و ابـا و امـتـنـاع خواهد نمود آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان به او، و خـواهـى شـنـیـد کـه از پس پرده صداى رومى از او ظاهر مى¬شود، پس بدان که به زبان رومـى مـى¬گـویـد واى کـه پـرده عـفـتـم دریـده شد--------"

من هنوز هم نمی¬فهمم منظور نرگس بانو از این که "وای پرده¬ی عفتم دریده" شد یعنی چه؟ از طرف دیگر به من نظر من بَعید است کنیزان عادی با جامه¬ی حریر آکنده پوشانده شوند، آن هم در میدان جنگ و در شرایطی که نوه ی امپرتوار را می بایست ندیمگان بسیاری همراهی می نمودند، به همین خاطر فرار از قصر او با هزاران مشکل مواجه بود چه رسد رفتن او به میدان جنگ بدون این که حتا یکی از کنیزان او را بشناسد.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:58 http://falsafe69.blogfa.com


ذیل مطلب شماره ی 8 تان نوشته اید: "من نمی¬دانم که نام این جنگ و نام قیصر روم چه بوده. در فرصت مقتضی تحقیق می¬کنم و اگر موفق شدم به شما اطلاع می¬دهم" بسیار خوب، من با آن که تقریباً مطمئن شده ام چنین جنگی در این سال ها اصلاً رخ نداده با این همه منتظر تحقیقات شما می¬مانم. اما امیدوارم در این مطلب در تعجب من انباز باشید که چرا بر خلاف رویه¬ی عمومیِ محدثان و تارخ نویسان در بیان پشت اندر پشت گوینده ی یک حدیث یا نقل تاریخی، این بار نویسندگان این داستان ترجیح داده اند نه تنها نام واقعی نرگس را نهان دارند که نام قیصر- مشهورترین شخص آن روزگار دنیای مسیحیت را هم پنهان نمایند.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:00 http://falsafe69.blogfa.com

در مطالب شماره ی 9 و 10 و 12 ، با بیان این که : "معجزه دقیقاً یعنی امر غیر عادی و خلاف رویه معمول" اذعان داشته اید که تنها دلیلِ من (فروز) در رد تولد از ران و حمل در پهلو محیرالعقول بودن این مطلب است و عجیب بودن دال بر عدم وقوع نیست. متاسفانه باید خدمتتان عرض کنم آن¬چه من به عنوان نتیجه¬ی مطلبم نوشته بودم شما به عنوان مُقدمه لَحاظ کرده اید. من بعد از تحلیلاتم بر اساس آیات قرآنی چنین چیزی را "عجیب" -نه در ¬آن مطلب- ممتنع دانسته بودم.
اما برای روشن¬تر شدن مطلب باید خدمتتان عرض کنم در قرآن کمترین قرینه ای بر آیت آوردن خود محمد (ص) وجود ندارد و این را من در مقاله¬ی بلندی با عنوان "اعجازی در کار نبود آن¬ها فریب خورده بودند" نشان داده ام و شما می¬توانید به آن مقاله رجوع کنید. بسیار خوب بیایید فرض کنیم یکی از نشانه¬های "نبوت" پیامبران به قول قرآن، آیت آوردن از جانب خداست. اکنون پُرسش من از شُما این است که از آن¬جا که بنا بر گُنجانیده¬ی قرآن مُعجزه، خاص پیامبرانی است چون عیسا و موسا و با آسانگیری محمد (ص) چرا چنین چیزهایی را به امامان هم نسبت می¬دهید؟ بنا بر قرآن تا آن¬جا که من می¬فهمم معجزه اختصاص به پیامبران دارد؛ برای شگفت زده نمودن گمراهان، تا در اثر احساس قدرت خارق العاده ی خداوند وجدان خواب آلوده شان بیدار شود و فطرت شان بر نبوت این شخص مُدعی گواهی دهد. ابتدا باید عرض کنم من هم به دلایل کلامی و هم به دلایل فلسفی معجزه را ممتنع می¬دانم. اما در این جا فعلاً این مطلب را مسکوت می¬گذارم تا سپس بدان برگردیم. جنبه ی جالبِ قضیه برای من این است که امامان نبی نیستند پس نسبت دادن قدرت مُعجزه به ایشان با محتوی قران ناسازگار است. از این نظر است که می¬توان این تولد خارق العاده را عجیب و غریب دانست. جنبه ی جالب تر قضیه اما آن آگاهی ای است که شما با تحلیل تان از داستان و مشابه گردانیدن اش با تولد موسی و سخن گفتن عیسا به من داده اید. این جنبه را من مد نظر قرار نداده بودم چون با پیشفرض¬های ذهنی مَن مبتنی به عدم قدرت امامان بر معجزه جور در نمی آمد. هنوز هم البته برانم امامان قدرت معجزه آوری نداشته اند چون نبی و رسول نبوده اند. این مطلب اما بنا بر مفروضات قرآنی در مورد موسی و عیسا که نبی و رسول اند راست در نمی آید. بنابراین شُما تنها زمانی می¬توانید امامان را قادر بر آوردن مُعجزه بدانید که ایشان را نبی و رسول بدانید.
حالت دیگر این است که نام معجزه را به کرامت تغییر دهید و بدون این که در ماهیت آن اعمال غیر عادی تغییری ایجاد شود با کرامت نامیدن، امامان را هم قادر بر انجام چنین چیزهایی بدانید. در چنین موردی من نمی¬توانم با شما همراه باشم چون ماهیت چیزی یا فعلی با تغییر نام آن عوض نمی شود. پس بنا بر مفروضات قرآنی امامان قادر به معجزه نبوده اند. نکته¬ی دوم این است که معجزات (به فرض صحت) معمولاً در خفا صورت نمی¬پذیرفته بلکه معمولاً زمانی انجام می¬شده که تعداد قابل توجهی از کسان در محل حادثه وجود داشته اند. بسیار خوب از آن جا که 1- بنا بر مفروضات قرآنی معجزه کار نبی است 2- امامان نبی نیستند3- معجزه در ملا عام صورت می گیرد. معنای تولد معجزه وار امام دوازدهم از ران آن هم در شرایطی که فقط یک تن شاهد این قضیه بوده است چه معنایی دارد. هدف از معجزه اگر روشنگری است به عنوان یک "بَیِنه" این تولد چگونه بینه ای است که از همان آغاز هم بر سرش اختلافات بسیاری وجود داشته است. آیا می¬توان خدا را چنین موجود ناخرمندی پنداشت موجودی ناخرمند که به عنوان دلیل و بینه چیزی را در نهان تنها بر چند کس که خود مدعی دیدن چنین چیزی اند برای دیگرانی ارائه می کند که فقط باید به چنین چیزی اعتقاد حاصل کنند. ایا نمی بایست غیر از مدعیان چند کس دیگر هم به عنوان گواهان عادل و اگاه حضور می داشتند ؟!
اما آن چه نیازمند روشن¬سازی است در واقع ذهن معجزه گر و معجزه ساز نویسندگان این داستان است: فَرض کنید می¬خواهید بنابر همان قدرت اعجاز تخمه و ن‍ژاد موجودی بسازید کامل که مشترکاً جامع همه¬ی مُعجزات پیامبران پیشین باشد. از طرف دیگر ناگزیرید پا را از محتویات قرآنی فراتر ننهید در چنین صورتی چه چیز بهتر از این که برای ساختن این شخصیت به تولد موسی و سخن گفتن عیسا متوسل شوید. آن هم در شرایطی که قرار است این منجی شمشیر کش آینده ی بشریت جای عیسی مسیح را هم بگیرد و همان کارهایی را انجام دهد که بنا بر باور مسیحیان یا یهودیان قرار است با ظهور یا بازگشت دوباره اش انجام دهد. این شخص اسطوره ای با چنین قدرت خارق العاده ای باید هر چه که می تواند به عیسا و سرنوشت اش شبیه باشد تا بتواند به یکسان ذهن مسیحیان و مسلمانان را قانع گرداند. این چنین است که من گمان می¬کنم سازندگان این داستان از مصالح قرانی بی ان که به روح قران وفادار باشند خمیری ورآورده اند برای ساختن پایه¬های مهدویت!
اما جناب امیر مهدی عزیز مهمترین دلیل شما در نقد سخنان من نه دلیلی عقلی که دلیلی نقلی است که در خود آن جای چون و چرا بسیار است.
فرموده اید: اگر این منطق شما (فروز) یعنی "عجیب بودن و غیر قابل باور بودن یک امر دلیل دروغین و ساختگی بودن آن است" را بپذیریم پس باید داستان تولد حضرت عیسی را هم دروغ و ساختگی بدانیم.
بسیار خوب بیایید گُمان کنیم فَرض شما دُرست است. اما آیا عقلاً ممتنع است که وِلادت یا سخن گفتن عیسا که شما ولادت امام عصر را بدان مانند می¬کنید دروغ باشد؟ شما بنا بر باور مسلمانی قطعاً ناگزیرید چنین چیزی را درست پندارید اما این ضروت برای من وجود ندارد. صرف ادعا اهمیت ندارد مهم اثبات آن است و مثلاً تا زمانی که شما نتوانید ثابت گردانید که بچه ای چگونه می¬تواند با نیمی از کروموزم¬های یک انسان به وجود آید سخنان تان در تایید معجزه ی ولادت عیسا بر باد است. از آن گذشته اعتقاد به سخن گفتن عیسا مصداق خبرهای واحد است که تنها منبع شان فقط قرآن است و حتا خود مسیحیان نیز بدین شیوه ولادت عیسا تحلیل نمی کنند، از آن گذشته به نظر می¬رسد خود قرآن چنین روایتی از ولادت عیسا را به اندکی جرح و تعدیل از آیین مانویت گرفته باشد. و از همه¬ی این¬ها گذشته، اعتقاد برخی از دانشوران است به این که عیسا در حقیقت فرزند یوسف نجار یا ذکریای پیامبر بوده است و به هر حال نتیجه¬ی آمیزش دو انسان با یکدیگر . پرسش این است که آیا شما به صرف اعتقاد می¬توانید چنین تحلیلی را که معقول¬تر به نظر می¬رسد پس زنید؟ اگر مثل آقای ستاریان ادعا بفرمایید که ما باید به چنین چیزهایی از سر "تعبد" باور داشته باشیم من با شما بحثی ندارم اما هَر گاه بحث ترویج دین در میان باشید باید با دلایل منطقی ثابت کنید عقلاً تولد یک نفر از نیمی از کرموزم¬ها یعنی فقط کرموزوم¬های مریم منهای پدر انسانی عیسا ممکن است
بگذارید نقد شما را خلاصه کنم می¬فرمایید دلیل صحت معجزت ولادت حجت آخرزمان مانند بودن آن به ولادت عیسا است. فرض کنیم کسی ادعا کند علت اثبات وجود دیو و پری را این می¬توان دانست که در کتاب شاهنامه یا امیر ارسلان به چنین چیزی اشاره رفته است آیا شما چنین چیزی را می¬پذیرید. آیا به صرف این که مثلاً انجیل¬ها یا قران کتب مقدس نامیده شده اند می¬توانیم قانع شویم که چنین داستان ها یا "قصص"ی می¬توانند راست هم باشند، از این جاست که تا نتوانیم عقلاً امکان چیزی را ثابت نماییم قادر نیستیم فقط با دلایل نقلی ای که مصداق خبر واحد هم هستند همان چیز را به راست داریم.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:04 http://falsafe69.blogfa.com

در مورد مطلب شماره 11: گُمان من این است که اعتقاد شخصی شما با این که مسلمانید مُمکن است غیر قرآنی باشد. در قرآن چندین ایه دلالت بر آن دارد که خود پیامبر آگاه به عالم غیب نیست، نه از راه "اشراق، الهام، مکاشفه، مُعاینه، خلسه، رویای صادقه، خواب " و نه از هیچ راه دیگر، پیامبر می¬گوید من نه عالم بر غیبم و نه آگاه از سود و زیان خویش، هیچ خبری از آینده¬ی خود ندارم و فقط وقتی از چیزی آگاه می¬شوم که به من وحی می¬شود، این چیزی است که از نص قرآن بر می¬آید و به نظر من بسیاری از اعتقادات شیعی مثلاً معصومیت امامان به همه¬ی دلایلی که علمای شیعی در اثبات آن اقامه کرده اند خلاف این نصوص قرآنی است. که البته بحث درازدامنه ای می¬طلبد. در هر حال شما تنها زمانی می¬توانید اعجاز امامان را ثابت کنید که نبی و رسول بودن شان را محرز بدارید.
در مورد رویای صادقه باید این را روشن گردانید که چگونه مشرکی چون نرگس خاتون می¬توانسته رویای صادقه ببیند زیرا ظاهراً طبق منابع کلامی سنت الهی بر این قرار گرفته که تنها پاکان می توانند رویای صادقه ببینند این را باید دانست از ان جا که فرمان خدا در اسمان ها و زمین یکی است، خدا محض خاطر امامان سنن خود را تغییر نمی¬دهد، بماند این که در خود این مساله جای چون و چرا هست.
اگر مرداتان از کشف و شهود و اشراق درک مفاهیم و ثابتات عقلی و فراحسی است تا اندازه ای در این مورد با شما موافقم زیرا عقلاً مُمتنع نیست که پاره ای از مفاهیم فراحسی از این طرق بر انسان پدیدار شوند اما در این زمینه هم من کانتی هستم و معتقد به امر مُشخص نمودن مرزهای خرد ناب و درست مانند کانت بر آنم خرد گاه به واسطه¬ی قوه ی خیال از مرزهای محدودیت خود فراتر می رود و در اقیانوس پهناوری خطر می¬کند که فرجامش جز سرگردانی میان باورهای متعارض نیست.
بمثل شما هیچ گاه و طبق هیچ تحلیلی قادر نخواهید بود الهامات الهی را -به فرض وجود- از الهامات شیطانی جدا کنید. وقتی پیامبر امامی چون ابراهیم در ماجرای اسماعیل و قربانی نمودن او دچار چنان یاس¬ها و شک¬های عجیبی می شود حساب آدمیان معمولی خود به خود روشن است، از طرف دیگر نه خود شما تجربه ای از این مسائل دارید و نه می¬توانید قطعاً بر خلاف ادعای قرآن چنین اموری را به غیر پیامبران نسبت دهید، مگر قُوه ای خاص برای تشخیص حَق از باطل داشته باشید که تنها شیعیان از آن بهره مندند. در پایان باز هم عرض می¬کنم منع عقلی ندارد که شیعیان در اعتقادات اساسی شان دچار خطا باشند.
ضمناً باید بدانید بسیاری از اعتقادات شیعی نشات گرفته از باورهای شیعیان غالی است که خود امامان نیز از آن ها تبری می جستند. روی همین حساب لزومی ندارد هر حدیثی که از زبان امامان جاری شده است را درست بدانیم طرفه آن که بنا بر برخی احادیث امامان از سر تقیه به اندازه ی عقل های هر یک از مستمعان با آن ها سخن می رانده و بدین واسطه باعث سرگردانی عجیبی میان شیعیان می شده و شده اند که احتمالاً تا خود روز قیامت هم راه حلی پیدا نخواهد کرد. در این زمینه شما را به کتاب "مکتب در فرایند تکامل" ارجاع می دهم که چه بسا خود بهتر می شناسیدش.
این را که شما حضرات امامان را دارای علم غیب می¬دانید یعنی علمی که بدون تعلیم و تعلم به ایشان آموخته شده است، نه مبنایی در نصوص قرآنی دارد و نه باوری عام در میان مسلمانان است و نه حتا با رویه و فرایند علم-آموزی امامان نسبتی دارد و نه اختلافات گهگاهی امامان با یکدیگر را توضیح می دهد و همچنین قادر نیست توضیح دهد که اگر علم امامان لدنی بوده به چه علت باید هر کدام از آنان علم را از پدران شان و آن¬ها نیز از حضرت محمد بیاموزند.
برای توضیح اضافی باید خاطرتان عرض کنم امامان هنگام تعلیم شاگردان خود هماره از شیوه و طریقه ی نقل روایت استفاده کرده اند و چنین کاری با گفتن علم غیبی فرق دارد. ضمناً از روایت تاریخ بر می آید حضرت محمد، حضرت علی را آموزش می¬داده و هر یک از امامان به ترتیب فرزندان خودشان را مگر در مورد خاص امام عصر -که وجودش در این جا محل نقد است- چنین چیزی با دانستن علم از عالم غیب منافات دارد.
ضمناً در ماجرای جنگ جمل بین حضرت علی و امام حسن مجتبی بر سر مساله جنگ و شبیخون های شبانه ی پاره ای از به اصطلاح منافقین برای جلوگیری از صلح بحث و مشاجره در می¬گیرد. به نظر من عجیب است که دو نفری که هر دو عالم آگاه به عالم غیب اند بر سر موضوع واحدی با هم به بحث مشاجره بپردازند. از آن گذشته شما به عنوان کسی که دست بر آتش علم فقه و اصول دارید باید در مورد مساله ی "بداء" که بر سر جانشینی امام صادق و امام بعد از او ایجاد شد از من آگاه تر باشید. چنین چیزی صرفاً بدین دلیل رخ داد که امام ششم نمی¬توانست از عالم غیب آگاه باشد. سوای همه این حرف ها بر زبان امامان بسیاری از سخنانی رانده شده که از نظر علمی قطعاً نادرست اند. برای فهم این مطلب من دوست دارم شما را به کیهان-شناسی امام علی در خطبه¬ی نخست نهج البلاغه ارجاع دهم و فعلاً بقیه¬ی مطالب را مَسکوت می¬گذارم.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:04 http://falsafe69.blogfa.com

در مورد مطلب شماره ی 13: گمانم این است که باید بر سوال پیشین ام چند توضیح بیفزایم. این که اعتقاد داشته باشیم امامان در عالم ذر گزین شده اند مساله ی عدل الهی در انتخاب این اشخاص را نه تنها توجیه نمی کند بلکه بر مشکلات می افزاید زیرا منطقاً با دستیازی به این تحلیل به تسلسل دچار می آیم. آدمی ظریف می تواند بپرسد بسیار خوب، در عالم ذر چه چیزی امامان را شایسته ی پیروز در آمدن از امتحان کرد و الخ، و به سبب همین اشکال است که پاره ای از شیعیان- قائل شده اند به این که معصومان 14 گانه نورهایی خداوندی بوده اند که از ازل همبود با خدا بوده اند و بدین شیوه به گونه ای شرک خفی در مرتبه ی استدلال فلسفی گراییده اند که بر خود ایشان هم چندان روشن نیست. و نمی دانم با این باور دیگر چه ایرادی دارند که بر مسیحیت بگیرند که روح الله را در مرتبه ی روح همبود با خدا می انگارد. بر این مشی فلسفی مشرکانه این ایراد را می توان گرفت که شیعیان تنها زمانی می¬توانند وجود امتحان الهی قبل از خلق را ثابت کنند که روشن گردانند که انسان قبل از این که وجود یابد قادر و یارای بروز پاره ای از استعدادهای خود می باشد. می دانیم تا چیزی وجود نداشته باشد استعداد بالقوه ای هم ندارد که بشود بالفعل اش نمود. اما نظریه ی عالم ذر در نهایت ما را به این گمراهه می کشاند که امامان قبل از این که حتا وجود داشته باشند در وجود مبارکشان چیزی داشته اند که خود به خود باعث می شده در تسلسل عالم های ذر و ملکوت تا هبوط به عالم خاکی از امتحان الهی برای بهره مند شدن از فیض عظیم امامت پیروز به در آیند. و این درست همان چیزی است که بر عدالت خدا خدشه وارد می آورد و در عین حال نپذیرفتن اش بنیاد نظریه ی معصومیت امامان را در هم می کوبد

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:14 http://falsafe69.blogfa.com

به عنوان حسن ختام بحث امروزم. خوش دارم باز هم روی این مطلب تکیه کنم که از دید من شرط اخلاقی بودن یک فعل این است که بشود بدون تناقض بخواهیم آن فعل همگانی و جهانی شود. در مورد خاص نرگس خاتون نظر من این است که وی عقلاْ و احساساْ بالغ نبوده و به همین دلیل ناتوان بوده است از تشخیص خیر و شر و از طرف دیگر به فرض صحت داستان تحت تاثیر احساسات -به فرمان امامان عمل کرده- و امامان در این امر دخیل بوده اند. احساساتی شدن این دختر بچه را خود داستان هم نشان می دهد.
من در مطلب قبل این را هم پرسیده بودم که اگر دختری مسلمان با همین وضع مسیحی می شد و با رفیق عشقی-ایمانی اش از خانه می گریخت به فرض که در این شرایط عمل خود را خیر برین می دانست آیا شما چنین علمی را اخلاقی می دانستید یا خیر؟ این سوال را متاسفانه شما هنوز هم بی پاسخ گذاشته اید. تنها فرق در این جا عوض شدن جای دین هاست اما عمل همان عمل است. امیدوارم با توجه به تحلیلات بالا این بار به این پرسش من پاسخ گویید و با افزایش دامنه ی معلوماتم بر من منت نهاده و مرا سپاسدار خود گردانید. بدین گاه شما و آقای سید محمدی را بدرود می گویم تا وقت دیگر.

مهدی نادری نژاد چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:23 http://www.mehre8000.org

با سلام
گزارش یک رساله فقهی در توجیه سلطنت صفوی

آگاه پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:46

خوبه دیگه یه مکانیک داره در مورد مسائل حکومتی نظر میده
خوبه مملکت دست شما نیست وگرنه تا حالا صد بار ...آمریکا را بوسیده بودید
آیت الله خلخالی کجا و آیت الله طالقانی کجا؟؟
چرا فکر میکنید از امام خمینی روحی له الفدا بیشتر میفهمید---شما یه مکانیک ساده بیشتر نیستید
***
آگاه
پیام نوروزی ی سال 1390

بله عالم شما هم به ارباب خود پیوست انشاله با ارباب خودش مشحور بشه و شما با اربابت محشور بشی و انشاله متوجه بشی که در بند شیطان نفس اسیری جناب محمدی اون زندانیها حقشونه در زندان باشن
راستی از چارشنبه سوریتون چه خبر شنیدم هیچ غلطی نتونستید بکنید شاید هم چیزشو نداشتید؟ البته ترسوبودن که از خصلتهی دشمنان خداست شما هم ترسویید هم خائن مثل ممد خاتمی و سروش و گنجی و معین و میر چیز جونتون و کروبی و بنی صدر و یزدی سید عباس سید ممدی
***
آگاه

آیا کسانی که هشتم مارس را روز جهانی ی زن می دانند «اُموی» هستند؟

سلام مطلب آقا مرتضی کاملا درسته و انتخاب روز زن باید در تولد مادر انقلاب اسلامی ایران یعنی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باشه و ایامی را که غربی ها انتخاب میکنند برای ما اصلا اهمیت نداره
بنی صدر خودش خائن بود و اونهایی که الآن اون را خوب میدونن هم خائن هستن-هر سیدی که خوب نیست مثلا جعفر کذاب هم سید بود و خیلی آدم بدی بود ممد خاتمی هم سید بود و خیانت کار بزرگی بود-پس میشه سید بود و بد بود مثل سید محمدی که هم سیده و هم طرفدار سبز بنی امیه
***
آگاه

قلب پاک

انشاله خداوند شما را با اربابان خودتون محشور کنه و بنده را هم با امام خمینی رحمه الله علیه محشور کنه و شما را با بنی صدر و خاتمی

امیر مهدی- جناب فروز پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:15

سلام ودرود بر شما
۱- در مورد اذن پدر در ازدواج دختراز باب مشت نمونه خروار:
محمد بن الحسن الطوسى باسناده عن احمد بن محمد بن عیسى عن البرقى (یعنى محمد بن خالد) عن ابى فضال (یعنى حسن بن على بن فضال) عن ابن بکیر عن رجل عن ابیعبدالله علیه السلام قال: لا بأس ان تزوج المرأة نفسها اذا کانت ثیّباً بغیر اذن ابیها اذا کان لا بأس بما صنعت.
2-بله قیصر دوستدار این دخترخانم بوده است.درست به همین دلیل است که این خانم بیم از دست دادن جانش را داشته است.محبت وقتی با پاسخ نامناسب و مخالفت همراه شود به تنفر تبدیل می شود.قیصر روم وقتی ببیند دختر عزیزش به همه اعتقادات وآرمانها وباورهای او پشت کرده وذره ای برای آنها ارزش قائل نیست ممکن است دست به هر کاری بزند تا دختر محبوبش را از دین جدیدی که برگزیده جدا کند.
3-درمورد سن ازدواج همچنان بر نظر سابق خودم هستم.لکن نظر شما هم برای من قابل احترام وتوجه است.ازدواج پیامبر با عایشه دختر ابوبکر(علیهما من الرحمن ما یستحقان)در شش سالگی بوده وبا اهداف سیاسی وبرای نزدیکی وخویشاوندی با ابوبکروکنترل او انجام شده است.
4-و5-
6-اگر طالب فهمیدن اسم رومی این خانم هستید باید وقت بگذارید .تمام منابع تاریخی را بدقت مطالعه کنید.من چنین انگیز ه ای ندارم وبرایم چندان مهم نیست که اسم ایشان قبلاً چه بوده است.این که امام معصوم ایشان را تایید می کند ومادر امام معصوم وهمسر امام معصوم است برای من اهمیت بیشتری دارد.
7-حق با شماست.لباس حریر بر تن داشته است.اما استبعاد ندارد که وقتی از قصر بیرون می آمده روی آن لباس حریر یک شنل یا بالاپوش عادی پوشیده باشد وخودش را ملبس به لباس کنیزان یا مرد م عادی کند.ضمناً کسی که در این مرحله از قدرت وشوکت است وملیکه وپرنسس ودختر قیصر روم است آن قدر قدرت واعتبار دارد که با کمک خدمه وعمال دربار بتواند خودش را مخفیانه در هر کاروانی که خواست جا بدهد وسفر کند وکسی هم مزاحم یا متوجه او نشود.
در متن آمده لباس حریر ضخیم.یعنی خودش را با این لباس ضخیم پوشانده است تا بدنش برای دیگران پیدا نباشد واین خود دلیل بر نجابت این خانم است. این خانم بدلیل این که عفیفه ونجیبه بوده است بر خلاف سایر کنیزان اجازه نمی داده است که کسی به او دست بزند واندام وبرجستگیهای بدنش را برانداز کند.این که می گفته است "وای پرده عفتم دریده شد"عبارتی است که در برابر تقاضای خریداران برای برانداز کردن او انجام می داده است تا از این کار آنها جلوگیری کند.
8-انتقاد شما به محدثان از جهت وثاقت تاریخی واتقان مطلبی که ادعا کرده اند وارد است.آنها باید مطلب را باجزئیات دقیق وقابل استناد مطرح می کرده اند.با این حال این انتقاد نافی اصل داستان وصحت آن نیست.چون کلیت این ماجرا به تایید امام معصوم رسیده است پس در قبول اصل داستان و کلیتش بحثی نداریم .اما در تفصیل وجزئیات اگر امکان داشته است می باید جزئیات بیشتری را بیان می کرده اند.
9-10-12-شیعه معتقد است که حضرات معصومین(صلوات الله علیهم اجمعین)از تمام انبیاء الهی ونائبانشان برترو والاتر هستند.از نظر علم وقدرت، انبیاء الهی به گرد پای این حضرات هم نمی رسند.امام صادق صلوات الله علیه فرمودند:اسم اعظم هفتاد وسه حرف است.عیسی مسیح دوحرف از حروف اسم اعظم را داشت.وبا آن دوحرف مرده را زنده می کرد وکورمادرزاد ومبتلا به برص وپیسی وجذام را شفا می داد.ما اهل بیت هفتاد ودوحرف از اسم اعظم را داریم.
من می گویم معجزه.شما بخوانید کرامت.بر سر لفظ که دعوا نداریم.
تصور ما از خدای متعال این است که طبق فرموده خودش هر چیزی را که بخواهد به آن چیز امکان حیات وهستی می دهد.اذاقضی امراً فانما یقول له کن فیکون(مریم 35).خدای متعال هرگاه اراده اش بر ارمی تعقل بگیرد به او امر می کند: بشو. پس می شود. در این راه او نیازمند اسباب وعلل نیست .خدای متعال مسبب الاباب است.اسباب وعلل همه در اختیار ومقهور قدرت اویند.یعنی به هر چیزی که بگوید هست شو ووجود پیدا کن وجود پیدا می کند.حال اگر خدای متعال به مریم مطهره بگوید که بدون تماس وآمیزش جنسی با مرد وبدون اختلاط اسپرم وتخمک باردار شو او باردار خواهد شد..معجزه دقیقاً با همین هدف اتفاق می افتد که مردم بفهمند که نباید خدارا فراموش کنند وکارآیی واثر بخشی علل وعوامل مادی آنها را از فاعل و مدیر حقیقی همه امور غافل نکند.
اشکال روش شناسی ومتدولوژی به بحث شما وارد است.بحث نقلی می کنید ولی برای اثبات مطلبتان به براهین عقلی وفلسفی استناد می کنید.بحث نقلی را باید با بحث نقلی پاسخ گفت.فلسفه وامثالهم در مباحث نقلی اعتبار ندارد.همچنانکه نقل در مباحث عقلی وفلسفی اعتبار ندارد.
11-مباحث متعددی مطرح کرده اید.قبول دارم که برای انسان های عادی بین کشف وشهود والهام وتخیل وتوهم وخرافه و...مرز ظریفی وجود دارد وچه بسا معمولاً یکی بجای دیگری خیال می شود.اما بسته به این که چه کسی ودر چه شرایطی با این امور ارتباط برقرار کند واقعیت متفاوت خواهد بود. ضمناً برای من جالب است که شمائی که مرا نمی شناسید واز شرایط زندگی من کمترین اطلاعی ندارید مدعی هستید که از کشف وشهود والهام واشراق ورویای صادقه و...هیچ تجربه ای ندارم!
قرآن برای ما همه چیزنیست .قرآن بدون مفسر مارا به هدایت نمی رساند.
عرض کردم که در مسئله عالم ذر نظرات متعدد است.آن چه باعث شده که حضرات معصومین برتر وبالاتر از دیگران باشند علاوه بر حکمت خداوندی که ما دقیقاً نمی توانیم جزئیات وچگونگیش را توضیح دهیم یا بفهمیم، انتخاب خود آنها بوده است.انتخاب متناسب با امتحان است.امیرالمومنین(صلوات الله علیه)انتخاب کرده که امیرالمومنین باشد پس باید آنهمه فشار ومصیبت وبلا وناهنجاری را پشت سر بگذارد.امتحان متناسب با انتخاب است.هر کس انتخاب بالاتری دارد درجه بالاتری هم دارد.سعادت اخروی ما هم بستگی به انتخابی دارد که انجام داده ایم.حضرات معصومین بالاترین درجه حسن انتخاب را داشته اند.پس بالاترین وسخت ترین امتحانات را هم از سر گذرانده اند.ایوب نبی(علی نبینا وآْله وعلیه السلام)به خدای متعال عرض کرد که راضیم به رضای تو.داستان زندگی اورا در قصص قرآن بخوانید.آن قدر بلا ومصیبت وبدبختی وفشار به او روی آورد که حد وحساب ندارد.آزمایشهای طاقت فرسا ودهشتناک .طوری که صبر ایوب نبی ضرب المثل شده است.اما وقتی کارد به استخوانش رسید وصبرش تمام شد به خداوند گفت که غلط کردم که گفتم راضیم به رضای تو!به من رحم کن وبلا را از من بردار.(رب انی مسنی الضر وانت ارحم الراحمین ).اما ابی عبدالله(صلوات الله علیه)به خدای متعال عرض کرد که خدایا راضیم به رضای تو.وتا آخر هم بر این ادعا ایستاد واظهار پشیمانی نکرد.
الهی رضا بقضائک،صبرا علی بلائک،تسلیما لامرک،لا معبود سواک.
چون تو سر خواسته ای باد فدایت سر من به فدای ره تو اکبر من اصغر من.
نظر شما در مورد احساساتی شدن حضرت نرجس خاتون هنگام ازدواج در عین نادرستی برای من محترم است.
در مورد علم غیب هم این مطلب را عیناً از اصول کافی برایتان می آورم:
(کپی - پیست)
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیّ‏ٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُصَدّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمّارٍ السّابَاطِیّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع عَنِ الْإِمَامِ یَعْلَمُ الْغَیْبَ فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشّیْ‏ءَ أَعْلَمَهُ اللّهُ ذَلِکَ‏
اصول کافى جلد 1 صفحه: 380 روایة: 4
ترجمه :
عمار ساباطى گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا امام غیب میداند؟ فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چیزى را بداند خدا آنرا باو بیاموزد.
علم غیب طبق تقسیمی که مناسب این مقامست بر سه قسمست:
اول علم غیبى که منحصر به ذات قدیم بارى تعالى و خداى یکتا است واحدى را بر آن اطلاعى نیست حتى پیغمبران و امامان و جبرئیل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نیست که خدا به آنها بفهماند، و صریح آیات و روایاتى بر این مطلب دلالت دارد مانند:
1- (آیه 59 سوره انعام) و عنده مفتاح الغیب لایعلمها الاهو (((کلیدهاى غیب نزد خداست جز او کسى از آنها آگاه نیست))).
2- (آیه 20 سوره یونس) انما الغیب لله (((غیب را تنها خدا مى‏داند))).
3 (آیه 67 سوره نمل) قل لا یعلم من فى السماوات و الارض الغیب الا الله (((بگو کسى در آسمانها و زمین غیب نداند جز خدا))).
4- روایاتى که بدین مضمون در سابق ذکر شد و این علم را بنام علم مخزون یا مکنون نامیدند، مانند روایات 367 و 373 و 653 و 656.
دوم معلوماتى که از نظر نوع مردم پنهان و پوشیده است و تنها عده کمى از فراست و کیاست ذاتى دارند آن امور را مى‏فهمند و از آینده خبر مى‏دهند و همانطور هم واقع مى‏شود، مانند پیش بینى‏هاى بعضى از علماء سیاست و اقتصاد و مرتاضین و تعبیر خوابهاى ابن سیرین و تفرسات و داستانهائى که از ایاس قاضى القضات معروف قرن دوم در تاریخ مذکور است.
این قسم اگر چه از لحاظ لغت مشمول علم غیب باشد ولى از نظر قرآن و حدیث داخل در علم غیب نیست، زیرا غیب در لسان قرآن و حدیث آنست که ماغاب عن الخلق علمه و خفى مأخذه‏منهاج البراعة ج 8 ص 213 (((علمش از مخلوق پوشیده و راه وصولش پنهان باشد، و لذا مى‏بینم که ماده (((غیب))) در 58 مورد از قرآن و 69 مورد از نهج البلاغه ذکر شده و در هیچ موردى باین معنى استعمال نشده است.
سوم اموریستکه میان این دو قسم قرار دارد، و آن امورى است که نه مردم آنها را مى‏دانند و نه مختص به خداست اینگونه امور را به مقدارى که خداى تعالى صلاح بداند و در هر زمان و مکانى که حکمتش اقتضا کند، بملائکه و پیغمران و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین اصلاع میدهد و مقدارش براى پیغمبران و ائمه چنانچه در حدیث 637 گذشت باندازه احتیاج بشر روى زمین است، زیرا خدا ایشان را براى راهنمائى بشر انتخاب فرموده و براى اینکه هر کس هر گونه سؤالى از امر دین و معارف و اخلاق و توحید و معاد از ایشان بنماید جواب گویند واحدى در روى زمین داناترا از ایشان نبوده و کلمه‏{ - این مطلب در ذیل حدیث 540 بیان شد و در اینجا مى‏افزائیم که پاسخ دادن بسؤالى لازمست که بقصد تفهم و تدبر باشد و براى سائل سودى دنیوى یا اخروى داشته باشد و نیز سائل استعداد فهم جوابش را داشته و براى شنوندگان دیگر زیانى نداشته باشد.}
(((نمى‏دانم))) در قاموس زندگى آنها نبوده باشد.
خداوند حکیم هم وسیله و ابزار این مأموریت را در اختیار ایشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائیل را که براى قبض ارواح معین فرموده، باید آجال و هنگام مردن مردم را در اختیار او گذارده و باو اطلاع دهد و همچنین فرشتگان دیگرى را که براى هر کارى معین کرده، علم مربوط به آن کار را در اختیار ایشان خواهد گذاشت.
و خلاصه بهر کس معلوماتى طبق شؤن و مأموریتش مى‏دهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت کند و اگر نفهمید از دانشمندان فهمیده بپرسد مى‏داند که هیچ منافاتى ندارد که امام علیه السلام تمام علوم گذشته و آینده را بداند و پنهان شدن کنیز را در اتاق نداند و ما مى‏توانیم طبق فرمایش جناب مجلسى (ره) در وجه اول، کلام آنحضرت را بمعنى حقیقى و مطابقیش حمل نمائیم و به امام علیه السلام نسبت توریة و تجوز ندهیم و افتخار کنیم بچنین رهبرانى که واقع و حقیقت را بدون پرده مى‏گویند تا مردم آنها را بشئون حقیقى خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نکنند زیرا دلیلى نداریم که دانستن مخفى گاه کنیز از شئون امام و خارج از قوانین عادى و طبیعت بشرى بوده و دانستن آن از طریق معجزه و خرق عادت براى امام لازم باشد، چون اگر بناى معجزه و خرق عادت مى‏بود، امام در مسند خود مى‏نشست و امر مى‏فرمود تا کنیز در هر مکانى که هست بطرف او کشیده شود، چنانچه در موقعى که از پیغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پیش آمد و نیز منافاتى ندارد که بگوئیم پیغمبر که علوم اولین و آخرین را داراست زمانى را که در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مبارکش مى‏آمد نمى‏دانست زیرا اگر بنا بود در جنگها با علم غیب کار کند، یکنفر کشته نمى‏داد و از کفار هم یکنفر باقى نمى‏گذاشت و در نتیجه براى او شأن و مقامى نبود که با نیروى علم غیب بر دشمن پیروز شود، این است که قرآن کریم از قول او مى‏فرماید (188 سوره 7) (((اگر من غیب مى‏دانستم سود بسیارى مى‏بردم و بدى به من نمى‏رسید))).
حاصل سخن آن که پیغمبر و امام علیهم السلام علم غیب و شهود و هر چه را که مى‏دانند. علم ذاتى نیست، بلکه همه با عطاء و بخشش خداى تعالى است و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شؤون و مأموریت آنها باشد بایشان عنایت مى‏کند تا براى رهبرى بشر روى زمین آمادگى داشته باشند اما تفصیل جزئیات و مصادیق آنها و اینکه چگونه مطالبى را خدا به آنها الهام مى‏کند و چگونه مطالبى را از آنها باز مى‏گیرد و به خود اختصاص مى‏دهد بر ما معلوم نیست و شاید بر خود آنها هم معلوم نباشد و الحمدلله رب العالمین.

چون بحث ما به درازا کشیده وشاخ وبرگ زیادی پیدا کرده اگراجازه دهید این بحث را همین جا تمام کنیم وجزئیات وحواشی مفصلش را با مطالعه وتحقیق وتفکر بیشتر وان شاء الله در خلال بحثهای آینده بررسی کنیم.
موفق وموید باشید.

امیر مهدی- جناب فروز پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:21

مورد 4و5 ظاهراًجاافتاده.مطلبی را که د مورد علم غیب از کافی آوردم به مورد 4و5 هم مرتبط است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد