بسم الله الرحمان الرحیم.
ظاهراً از مشهورات است که مهمترین دلیل یا یکی از مهمترین دلایل دیکتاتوری در ایران، وجود نفت است. سخنانی از دکتر فریبرز رئیس دانا را نقل می کنم، که مخالف ارتباط بین دیکتاتوری در ایران و وجود داشتن نفت است. سپس نظرات خودم را می گویم.
فریبرز رئیس دانا ( در گفت و گوی بیژن مومیوند با او)، «نفت، حاکمیت ملی و دموکراسی»، ضمیمه ی روزنامه ی شرق با عنوان «راه ناتمام»، اسفند 1384، صفحه ی 21 (از صفحه ی 22—21):
«[سؤال:] در چند سال اخیر نظریه ای در سطح حوزه های عمومی مطرح شده و آن این است [در اصل: و آن دین است] که یکی از علل دوام استبداد در ایران را وجود نفت معرفی می کند و این که اگر در ایران نفت وجود نداشت و دولت از نظر اقتصادی به درآمد نفت اتکا نداشت نمی توانست به استبداد و خودکامگی ادامه دهد.
[جواب فریبرز رئیس دانا:] این نظر کاملاً اشتباه و غیر علمی است. مطالعات آماری هرگز چنین چیزی را نشان نداده است. اگر منظور این است که دولت بزرگ است و باید کوچک شود و مشارکتی و دموکراتیک شود، این زمین تا آسمان با حرف های راست های افراطی اقتصادی تفاوت دارد.
[سؤال:] چون دولت درآمد خودش را دارد و به طبقات اجتماعی و مردم از نظر اقتصادی هیچ نیازی ندارد و می تواند ...
[جواب فریبرز رئیس دانا:] نه این نظریات غیر علمی است و آلترناتیوی که می دهد گسترش بخش اختصاصی است ــ و نه خصوصی و مشارکتی. من از آلترناتیو این نظر شروع می کنم: 1 ــ ایراد این آلترناتیو این است که بخش خصوصی چقدر باشد. 50 درصد باشد، 60 درصد باشد این نظریه گنگ است و مشخص نمی کند که بخش خصوصی چقدر باشد دموکراسی می تواند بیاید. 2 ــ خانم زهرا آرات مطالعات آرمانی [سیدعباس سیدمحمدی: احتمالاً یعنی «آماری»] و اقتصادسنجی دقیقی که در یک کتاب چاپ کرده نشان داده که هیچ رابطه معنی داری بین اندازه دولت و بخش خصوصی با دموکراسی وجود ندارد برای روشن شدن مسئله نمونه هایی را بیان می کنم، بزرگترین بخش خصوصی را ترکیه دارد ولی ارتش مثل لاشخور هر آینه [سیدعباس سیدمحمدی: احتمالاً «هر آن»] می تواند فرود آید تمام آزادی ها را از بین ببرد و بارها این کار را کرده، اما بخش دولتی بسیار بزرگی را هند داشته و همیشه هم دموکراسی داشته. اسرائیل هم بخش دولتی بزرگی داشته اما همیشه سعی دموکراسی داشته. 3 ــ ایراد دیگر این نظریه این است که اصلاً نمی گوید منظورش از دموکراسی چیست ... من فکر نمی کنم دولت ونزوئلا دموکراتیک نباشد، با اینکه نفت هم در اختیار دارد. هوگو چاوس با 66 درصد آرا انتخاب شده چون طرفدار حزب زحمتکشان است دموکراسی نیست اگر طرفدار یاوه گویان مفت خور شکم فربه باشد دموکراسی است. نه آقایان اقتصاددان وابسته که تا دیروز از نولیبرال ها و حالا از نومحافظه کاران فرمان می برند نمی توانند بپذیرند که دموکراسی راست آن است که بتواند اقشار پایین را به بالا بیاورد و چون اقشار پایینی تا زمانی که عقب بمانند می توانند به دلیل محرومیت چوب لای چرخ آزادی بگذارند. دست کم نان و ضرورت های زندگی برایشان اولویت دارد. من معتقدم که دولت را باید دموکراتیک کرد نه این که چوب حراج به دارایی ملت زد. وقتی دولت دموکراتیک شود خود همان دموکراتیزه شدن جامعه نشان می دهد که بخش خصوصی چقدر و بخش دولتی چقدر باشد. اقتصاددانان راست گرای چهارده امضایی الان نمی توانند بگویند حد نهایی کدام است چون آنها دموکراتیک نیستند باید در یک نظام دموکراتیک نمایندگان کارگران، دهقانان، زحمتکشان بنشینند و اندازه را تعیین کنند. آقایان معتقد هستند که چون دولت بزرگ است دموکراسی به وجود نمی آید. حضراتی که یک بار پای یک بیانیه و سندی را که از آزادی یک زندانی سیاسی و از دموکراسی دفاع می کند دفاع بکند امضا نکرده اند چگونه می خواهند به مردم بگویند طرفدار دموکراسی هستند. آن هم از راه حذف وظایف دولت برای رفاه و زندگی مادی مردم محروم. این آقایان دستمزد بگیر از جریانی هستند که سال ها در این کشور آزادیخواهان را متوقف کرده.
... علت این که درآمد نفت خوب کانالیزه نشده غیر دموکراتیک بودن اقتصاد ما است. ما اقتصاد مشارکتی می خواهیم، ما دموکراسی مشارکتی و مشارکت توده ها را در زندگی می خواهیم. چوب حراج زدن به منابع نفتی به نفع چند سرمایه دار بی سواد و پرخواه راه حل نیست بلکه دموکراتیزه شدن تمام عیار اقتصاد و جامعه راه حل نهایی است. آن چیزی که نطفه های اولی ای از آن در زمان زنده یاد دکتر مصدق شکل گرفت.»
پایان نقل سخنان دکتر فریبرز رئیس دانا.
در گوگل یازده اردیبهشت 1390 جست و گوی زهرا آرات چهار نتیجه داد که هر چهار نتیجه فیلتر است. در http://www.tabja.com/Negaresh/negaresh%201/raisdana.htm چنین است: «حاضری دیگر در خصوص ارتباط انباشت سرمایه، دموکراسی و امپریالیسم پرسید که وی در پاسخ گفت در تحقیقات تز دکترای یک اقتصادسنج به نام زهرا آرات با اشاره به استدلالات معینی آمده، اینکه سرمایه داری و گسترش بخش خصوصی دموکراسی به ارمغان می آورد در آمار غلط است. او دلیل اورده بود که سرمایه گذاری خصوصی در ترینیداد و توباگو، اسرائیل و هند نبوده اما آنها دموکراسی خوبی را تجربه کرده اند و برعکس آنان ترکیه. اما از نظر من سرمایه داری ضامن دموکراسی نیست، زمان رفسنجانی 35 درصد، زمان خاتمی 54 درصد و اینک بیش از 65 درصد اقتصاد خصوصی است اما چرا منجر به دموکراسی نمی شود؟ آب زیر کاه هستند و به روی خودشان نمی اورند و می گویند خصوصی سازی نشده! نگاه کنید به اتاق بازرگانی و امثالهم و انتخابات شان و فعالیت های شان. اما تنها کسانی که چوب لای چرخ ازادی می گذارند همین ها هستند. از نظر من بورژوازی نیست که دموکراسی می اورد، تشکل های چپ، کارگری، زنان و دانشجویان هستند که به سوی دموکراسی رهنمون می شوند. در مورد امپریالیسم هم نمی توان لزوما گفت هرکس که با امپریالیسم مخالف است، موافق دموکراسی است.»
نظر سیدعباس سیدمحمدی:
من گمان می کنم عمر دیکتاتوری در ایران و در جهان، بیشتر از عمر نفت است. صدها سال قبل از این که نفت باشد، ایران دیکتاتوری بوده. شاید الان در دنیا، نفت است که در چنگال دیکتاتورها و مافیاهای اقتصادی و مافیاهای قدرت است. نفت که زبان ندارد. نفت که جان ندارد. ما انسانها هستیم که می توانیم از ابزار نفت، برسیم به جامعه ای خوب، و برسیم به جامعه ی دیکتاتوری. من گمان می کنم دلیل اصلی ی دیکتاتوری در ایران، نفت نیست. گمان می کنم از بس این مطلب گفته شده و شنیده شده که «علت دیکتاتوری در ایران نفت است» و چون ماها معمولاً چیزی را که زیاد بگویند و زیاد بشنویم قبول می کنیم، پذیرفته ایم که تقصیر بر گردن نفت است. البته من قسمتهائی از سخنان دکتر رئیس دانا را هم با دیده ی تردید نگاه می کنم. توضیح می دهم.
دکتر فریبرز رئیس دانا درباره ی ارتباط نفت و دیکتاتوری در ایران با قاطعیت فرموده است: «کاملاً اشتباه و غیر علمی است. مطالعات آماری هرگز چنین چیزی را نشان نداده است.» خُب. غیر علمی، طبق کدام علم؟ از دید علم اقتصاد، غیر علمی است؟ از دید علم جامعه شناسی، غیر علمی است؟ از دید علم سیاست، غیر علمی است؟ مطالعات آماری، چه قدر توانائی دارد که ارتباط داشتن بین نفت و دیکتاتوری را، نشان بدهد؟ همچنین مطالعات آماری ی یک نفر اقتصادسنج محترم به نام خانم زهرا آرات، در بحثی به عظمت ِ ارتباط داشتن یا نداشتن نفت و دیکتاتوری، این اندازه سندیت و اهمیت و وجاهت دارد که کلاً نفی کند ارتباط نفت و دیکتاتوری در ایران را؟
البته تکرار می کنم من دلیل اصلی ی دیکتاتوری در ایران را نفت نمی دانم، و شاید اصولاً دلیل اصلی اش «یک دلیل» نباشد، که ما دنبال آن «یک» دلیل بگردیم. ولی ارتباط بین نفت و دیکتاتوری را کلاً هم مردود نمی دانم.
سلام علیکم
نمیدانم چه کسی قابل به این است که علت دیکتاتوری در ایران نفت است.
ظاهرا قول مشهور این است که نفت درایران باعث شکلگیری دولت رانتیر شده است. دولتی که درآمدش را نه از محل تولید و تلاش خود و اخذ مالیات از مردم بلکه از محل فروش سرمایهی ملی / نفت خام تامین میکند.
نفت باعث شده که دولت نوعی استقلال عمل از جامعه پیدا کند و بتواند به آسانی از جامعه سواری بگیرد. از انجا که دولت و مردم خرج خود را سوا از هم میدانند و چون اکثریت مردم مالیات پرداخت نمیکنند به اندازه کافی حساسیت به رفتار حاکمان و نحوهی تخصیص منابع ندارند و این بیتوجهی منجر به خودسری حکومت میشود. البته در سالیان اخیر آگاهی مردم نسبت به حقوقشان از منابع طبیعی بیشتر شده است و البته همزمان تلاش برای تسلط بر این منابع از سوی برخی اصناف بیشتر شده است.
با سلام
جناب سید محمدی
مکتوبتان را خواندم.
با نظری تجربی به پیرامون خودمان متوجه میشویم که کشورهایی که دارای نفت هستند اغلب سابقه دیکتاتوری داشته یا دارند.
البته دیکتاتوری هم همانند دموکراسی شاید شامل معانی متنوع و متکثری باشد پس اول باید تعریفی از دیکتاتوری کرد.
در بین محققان هم اشخاصی هم به این نظر معتقد و اشخاصی هم مثل شخص مصاحبه شوند این نسبت را غیر علمی می دانند.
نگاه کنید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/124/نسبت.نفت.و.دموکراسی.در.گفتوگوی.تاریخ.ایرانی.با.عباس.عبدی:.نفت.استبدادزا.است.html
باز بنگرید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/123/دکتر.همایون.کاتوزیان.در.گفتوگو.با.تاریخ.ایرانی:.درآمد.نفت.سبب.بازتولید.استبداد.تاریخی.نشد.html
باز بنگرید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/131/کاوه.احسانی.در.گفتوگو.با.تاریخ.ایرانی:.نفت.نه.استبداد.میسازد.نه.دموکراسی.html
بازبنگرید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/133/نفت.ایران.از.سلطه.استعمار.تا.تسلط.استبداد..سید.محمد.صادق.خرازی.html
بازبنگرید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/127/ملی.شدن.صنعت.نفت.در.گفتوگو.با.سعید.لیلاز:.نفت.تاثیری.بر.استبداد.ایرانی.نداشت.html
بازبنگرید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/129/بهای.نفت،.بلای.دموکراسی..توماس.فریدمن.html
بازبنگرید:
http://www.tarikhirani.ir/fa/files/13/bodyView/132/ملی.شدن.یا.دولتی.کردن.نفت.در.گفتوگو.با.رئیس.دانا:.قبل.از.نفت.باید.دولت.ملی.باشد.html
سلام
دموکراسی را نباید در چگونگی دولتها جست و جو کرد بلکه باید در رفتار و باور مردم دنبال دموکراسی بود. این مردم هستند که دولتی را بر سرکار می آورند یا آن را با دادن خون و جان خود از میان بر می دارند. وقتی ما مردم ایران برای دیگر شهروندان حقی قائل نیستیم و در یک خیابان موقع نشستن پشت فرمان قانون و دیگر شهروندان را فراموش می کنیم باید به دولتهایی که برای ما سر کار می آیند حق دهیم با قدرتی دارند ما را فراموش کنند.
نفت عامل مهمی در بی نیازی دولتها به مردم هست آن هم دولتهای دیکتاتوری که روی کار آورده ایم وگرنه دولتی که دموکرات باشد نفت را هم در دست مردم می گذارد یا از آن برای رفاه مردم استفاده می کند.
سلام
اصل مطلب " دولت فراتر از طبقات اجتماعی " در ایران مربوط به محمدعلی کاتوزیان است. نظر وی در واقع بازگویی ناقصی از " شیوه تولید آسیایی " کارل مارکس است که نشان می دهد بنیادهای دولت های مستبد و مقتدر فراگیر شرق در کجا است. در سده ی اخیر نفت هم به آن اضافه شده، اما در واقع کانادا و امریکا هم منابع بزرگ نفت و گاز دارند، اما دیکتاتوری نیستند. فرهنگ چند هزار ساله ی دیکتاتوری ما، بهترین پشتوانه دیکتاتوری های امروز است.
من به شما توصیه می کنم کتاب آزادی دراسلام سید محمد شیرازی راحتما حتما بخونید
سلام
در ادامه عرض حقیر که نوشتم نفت به استقلال عمل دولت در مقابل ملت منجر شده، پرسیدهاید «چرا نفت باعث نشده ملت از دولت استقلال داشته باشد. »
در مورد ایران شاید این مساله برمیگردد به ساختار قدرت در ایران و ضعف عمومی جامعه در مقابل حکومتها. نفت در ایران زمانی کشف شد که یک قدرت مستبد حاکم بود و ثروت نفت را در خدمت بسط و استمرار اقتدارگرایی به کار برد. شاید اگر در زمان کشف نفت در ایران ما جامعهای قدرتمند داشتیم این احتمال بود که جامعه بتواند درآمدهای نفتی را در خدمت قدرتگیری خودش به کار ببرد.(توسعه فرهنگی و اقتصادی و سیاسی جامعه) اما به هرحال به لحاظ تاریخی چنین اتفاقی نیافت.
ضعف جامعه در مقابل حکومت در حال حاضر ابعاد عینی و ذهنی دارد. در بعد عینی دولت ظاهرا هشتاد درصد اقتصاد کشور را در اختیار دارد. در بعد ذهنی هنوز جامعه ما آگاهیهای لازم را نسبت به حقوق خود در برابر حکومت ندارد و نظام سیاسی تئوریهایی را تبلیغ میکند که در آنها حکومتها جنبههای قدسی غیرقابل نقد پیدا میکنند و به این طریق کوشش میشود سیطره قدرت سیاسی بر جامعه به لحاظ روانی حفظ شود.
* بله فیدلکاسترو" نفت" نداشت اما "شوروی" را داشت. فروپاشی شوروی برای کاسترو بسیار گران آمد چون قویترین پشتیبان اقتصادی خود را از دست است. در واقع نظام سیاسی کاسترو از رانت ایدئولوژی که مورد پشتیان شوروی بود برای استحکام خود استفاده میکرد.
* به هر حال الگوی واحدی از دیکتاتوری در این کشورهایی که ذکر کردی وجود ندارد. ظهور دیکتاتوری در هر کشوری را باید به طور مجزا مورد تحلیل قرار داد. نفت در خاورمیانه یکی از علل بقای دیکتاتوریها بوده است. علل دیگر را هم باید در نظر بگیریم. فرهنگ استبدادی و ضعف تاریخی جوامع منطقه به نظر مهم میاید. نفت تنها به بقای شکاف دولتها و جوامع تحت تسلطشان کمک کرد.
سلام. فی الفور!
در گفتگو با اقا حسن روح را با اگاهی خلط نموده اید.
موقتاْ عرض نمودم.
حوزه ی بحث در این دو متفاوت است. در علم ما از ادراک یا واکنش نسبت به محیط سخن می رانیم نه از روح مجرد و بسیط و غیر مادی. شما را به خواندن کتاب فلسفه ی ذهن برتراند راسل فرامی خوانم.
در واقع ابتدا باید روشن سازید این آگاهی نسبت به محیط که حتا تک سلولی ها نیز سهمی در آن دارند همان روح مد نظر شماست یا نه؟ روح مجرد مادی .
این بحث نیازمند فلسفه ورزی است. ریست شناسی ان را فقط اگاهی یا ادرک و واکنش نسبت به محیط می داند و ان بار دینی که شما بدان نسبت می دهید را بر نمی تابد. البته بحث درازی است تا بعد . بدورود
عرض کنم پوپر و اینها که میفرمایید در آثار متاخر خود، نظر قبلیاش را بهصراحت، انکار میکند و میگوید که با توجه به وضعیت فعلیی نظریهی فرگشت، معیارهای "علمی بودن" (از نظر پوپر) در مورد فرگشت صدق میکند. والبته در آن نوشته، به امثال نظریهی مورد نظر شما هم بسیار میتازد. تا دیر نشده بگویم که چه انکار میکرد و چه نمی کرد و چه میتاخت و چه نمیتاخت، گفتههای پوپر، فصلالخطاب نبود.
عرض کنم که: صورتبندی زیبایی از آنچه شما دربارهی آغشتگی نظریههای علمی به پیشداوریهای متافیزیکی فرمودید را میتوان در نوشتههای "دوئم" تحت عنوان نظریهبار (ثیری لیدن) بودن مشاهدههای علمی یافت. من در این موضوع با "دوئم" و با شما همداستانم که نظریهی علمی شما، روی طرح آزمایشهای شما، شیوهی اندازهگیریهای شما و نتیجهگیری شما از آن تاثیر میگذارد. ولی خوب انگیزهی برساختن یک نظریه را نباید با انگیخته (خود نظریه) درهمآمیخت. هرکدام روششناسی و اصول موضوعی و ...بساط خود را دارند. نمیشود بهخاطر خاستگاه (بهفرض ناخوشایند) یک نظریه، چوب رد بر محتوای آن زد.
در کلیسای زمان گالیله هم، دانش روز با متافیزیک عدهای، سر ناهماهنگی گذاشت و آن شد که شد. من نمیگویم به مجرد برخورد با ناهماهنگی، مناقشه را به نفع "دانش" خاتمه دهیم. من میپرسم اگر چه جور اتفاقاتی افتاد، چه جور شواهد یا چه جور شرایطی پیش آمد در پی جایگزینیی نظریهی علمی برویم و اگر، چه چیزی رخ داد، به صرافت بازنگری در نظریهی متافیزیکی خود بیفتیم؟
جمعبندی:
1- سید عباس بیان میکند که نظریهی فرگشت متکی بر فرض وجود باشندههایی است که یا خودشان متکی بر فرض فرگشت هستند و تعریفشان به دور باطل میانجامد یا مانند جهش و انتخاب طبیعی و ... مابهازایی در دنیای واقع ندارند. ولی استدلالی در این خصوص نمیکند و مثالی را تشریح نمیکند و شواهد خلاف را ندیده میانگارد.
2- سید عباس میپندارد فرگشت با برخی بنیادهای معرفت دینی (و منطق و پیشینیهای دیگر) از قبیل وجود خالق و روح، هماهنگ نیست و اطلاق گزارههای فوق باعث رد فرگشت میشود. ولی مشکل به وجود آمده از تعمیم این نگرش به دیگر نظریههای علمی را قابل بحث نمیداند.
3- حسن میپندارد که چندتباری امکانپذیر است و درصورت اثبات(؟) باعث سست شدن بخشهایی از فرگشت میشود ولی بخش مرکزی این نظریه را در برابر چالشهای پیشینی قابل دفاع میداند (شاهدش هم کش آمدن این بحث است).
4- حسن، فرگشت را سازگار با ساختمان معرفت علمی فعلی میداند، برخی شواهد تجربی پشتیبان آنرا بیان کرده و مدارکی دال بر کارایی آن نام میبرد.
5- حسن معتقد است فرگشت با گزارههای دینی و عقلی و اینها قابل جمع است و لااقل یک مصداق دراین خصوص نشان میدهد.
6- حسن با سیدعباس همداستانست که آزمونهای علمی، نظریهبار هستند و گمان میکند در تحلیل محتوای نظریه باید بر انگیزهی آن چشم پوشید.
بحث مفصلی در این باب در نشریه مهرنامه شماره عید کار شد.
صحبت این بود که الزاما نفت متضاد با دموکراسی نیست.مثالش را هم نروژ ذکر میکنند.
سلام
تحلیل از شما از این نزاع و رقابت بین تیم احمدینژاد و دیگر اصولگرایان چیست؟
سلام
در صحبت های روزمره از زبان دیگران بسیار شنیده ام که نفت عامل بدبختی ماست
جالبست که نفت در کشور های دیگر اگر باشد ثروت ملی است و برای ما مایه بدبختی !! واضح است که ایراد جای دیگریست. در کل فکر می کنم ارتباط مستقیمی بین نفت و دیکتاتوری وجود ندارد . هر چند وجود نفت ابزاری انتفاعی برای پاسخگو نبودن دولت در مقابل مردم بوده است .
چون استخراج و استحصال نفت صنعت بزرگی است و در ایران از ابتدا به دست دولت انجام شده شائبه سو استفاده از ثروت نفت توسط دولت های خودکامه در ایران قوی تر است .
جالب بود
جالب بید
به خدمت دوستان بگویم که به ابطالگرایی پوپر ایرادهای فراوانی گرفته شده و
دلنشینترین آنها را میتوان در آنچه به تز دوئم-کواین معروف است یافت. نشان داده
میشود که همانقدر که اثباتپذیری نظریههای علمی دور از دسترس است، ابطالپذیری آنها هم دیریاب است (که اگر لازم شد میتوان بیشتر درباره اینها حرف زد). تقویتپذیری و بیزگرایی در نظریات علمی با طبع من سازگارترند. همان مقالهی جری برگمن که فرمودید، شواهد تضعیفکنندهای برای نازیستزادی (آبیوجنسیس) ارائه داده است. این البته مدعای محوریی نظریهی فرگشت نیست و درباره این نیای مشترک هم باید بگویم که (اگرچه واضح است) منظور یک نیای مشترک بیوشیمیایی است و قرار نیست شته به فیل تبدیل شود. و بیوشیمی هم خودش میتواند از عهده تضعیف این گزاره برآید.
با این حال این را هم باید بگویم دو موردی که ذکر کردید برداشتهای رادیکال از بخشی از گزاره های نظریهی فرگشت هستند. بخشهای محوری فرگشت شامل انتخاب طبیعی و رانش ژنتیکی درمیان جمعیت گونههاست. یعنی بخش مرکزی فرگشت از جنس توصیف فرایند است و البته نتیجهگیری جانبی از این توصیف، اینکه ابتدای این فرایند به یک یا چند نیای مشترک میرسد.
بی استتثنا هرجا که نام خالق را آوردهاید راهگشاست. به نظرم میآید شما فرگشت را بهصورت رقیبی برای آفریگار میبینید. ولی به دلیلی که برایم معلوم نیست مثلا قانون ارشمیدس را رقیب خدا نمیدانید. گرانش را هم همینطور. نظریهی ماکسول را هم نه. انگار پیدایش انسان، احتیاج به کنار زدن روند هنجار جهان دارد.
من در فرگشت همانقدر جا برای حضور خدا میبینم که در هزارتا نظریهی علمی دیگر. در خود فرگشت هم چه ابتدای آن و چه پیش از آن و چه انتهای آن، لزوم حضور خدا را به یک اندازه درمییابم. و درهرحال فرض رقابت خداوند را با یک فرایند و مکانیسم در حاشیهی دنیا، خیلی موجه نمیدانم.
با احترام زیاد
درود چند ساعتی انگیزه ی درس خواندن نداشتم -و مطلب زیر را نوشتم!
با درود
جری کوئین ژنتیک¬دان آمریکایی می¬گوید: اگر بخواهیم درسی از تاریخِ علم بگیریم آن درس این است که با زدن بَرچسب خدا به جهل¬مان ره به جایی نمی¬بریم!
بُنیان نَظریه/فَرضیه¬یِ فرگشت (evolution) بر این پایه استوار است که اساس گوناگونی و پُرگونگی موجودات زنده بَر زمین، بر زمین است نه در آسمان، بَرآیند قانون¬های طبیعی است نه قانون¬های فَراطبیعی؛ این است آن چیزی که داروین بیش از هر چیز روی آن پای می¬فشرد وَرنه خود او از هَمان آغاز به پاره ای از کاستی¬هایِ کار خویش آگاه می¬بود، و اُمید داشت که در آینده کِسانی کار او را پیش ببرند، سه فَرضیه در فتاد چگونگی پیدایش جانداران و گوناگون شدن¬شان در کار است، آفرینشِ سِپَنت، آفرینشِ هوشمندانه، evolution.
بگذارید نکته¬ای را یادآور گردم، نئوداروینسم و زیست-شناسیِ سلولی-ملکولی و ژنتیک، که هَمپیوست¬شان همه¬ی آگاهی¬های زیست¬شناسانه¬یِ ما به عنوان یک ساینس را فَراهم می¬آورند، دانش اند، و از همین رو زیناور به مُشاهدات و آزمایش¬های تجربی.
یک تئوری یا نَظریه¬یِ جا اُفتاده¬ی علمی را نمی¬توان با حَدس و گُمان صِرف یا پاره ای مُشاهدات جُزئی که توان تَبیین بالایی در ردِ یک نَظریه¬یِ علمی ندارند کِنار گُذاشت، مُشاهدات باید از قُدرتِ تبیین بالایی بَرخوردار باشند تا بِتوانند یک فَرضیه یا نَظریه¬یِ مُنسجم را از کار بیندازند وَرنه در غیر این صورت شیرازه¬ی ساینس از هم گُسیخته خواهد شد.
نتیجه: یک نظریه¬یِ پذیرفته¬شده¬یِ علمی را تنها با یک نظریه¬یِ علمی دیگر می¬توان رَد کرد، و حَدس¬هایی برگرفته از رَهیافت¬های دینی یا عِرفانی تا زَمانی که کاری جُز نَقد- بدون هیچ گونه مُشاهده¬یِ تبینگری- نداشته باشند نمی¬توانند آن نَظریه یا فَرضیه¬یِ پاسخ¬گو را رَد شده بپندارند. از سوی دیگر یک نگاهِ بَرگرفته از رویکرد دینی به صِرف دینی بودن و دَرجا زدن اش در یک تَصور دُرست اِنگاشته شده نمی¬تواند بخودیِ خود دُرست باشد.
فَرض کنیم نظریه¬یِ قرآن درباره¬یِ آفرینشِ انسانِ سپنتا (قُدسی) و هبوط اش به عالم خاکی دُرست باشد. آیا چنین فَرضیه ای می¬تواند برای اِثبات خویش شَواهد چَشم¬آکندی هم ارائه کند؟
ببینید! بِسیاری از مُسلمانان با قَطعیتِ 100 دَرصدی اevolution و البته به بیان سَخته¬تَر، اِنتخابِ طبیعی را رد می¬کنند- در پاکستان و عربستان بمثل تدریس evolution ممنوع است- این قَطعیت و جَزم بِسیار اُستوار باید یارا باشد مُشاهدات بسیاری را هَم به عنوان تایید خود رو کند، مُتاسفانه چنین مُشاهده¬هایی نه تنها در تایید آفرینش قُدسی موجودات توسط دینداران رو نشده که ناساز با آن، مُشاهدات بِسیاری نَظریه یا اَگر خوشتر می¬دارید فَرضیه¬یِ داروین را تایید کرده اند و می¬کنند، بِمَثل هَنوز زَمین¬شناسی پیدا نشده که در میان فسیل¬های عَصر سنزوئیک، فُسیل¬هایی مُتعلق به عصر کوارترنری را بیابد و فُسیل¬هایِ بسیاری از گونه¬هایِ حد واسط بر طِبق پیش¬بینی¬های نظریه¬¬های نئوداروینیستی اَخیر (سنتز جدید) دُرُست در هَمان مکان¬هایی یافته شده اند که زیست¬شناسان انتظار داشته اند، از سوی دیگر آزمایش¬های ژنتیکی از نزدیکی بسیار شِگفت¬اَنگیز کرموزم¬های انسان با گونه ای از شامپانزه¬ها داستان دارند، چنین مُشاهداتی شاید تنها بر حَسب تَصادف یا فَریب¬بازیِ یک "خدایِ شوخ" با نظریه¬یِ انتخاب طبیعی داروینی هَمساز شده باشند با این هَمه، داروین این هَمسازی را نتیجه¬یِ روندِ طَبیعیِ زِه و زاد جانداران بر زَمین می¬پنداشت، حال هر نگاه دینی که مُعتقد به نادرستی evolution و اِنتخاب طبیعی به عُنوانِ قانون بنیادین روشن¬ساز اشتقاق گونه¬ها است باید روشن کند چرا نظریه¬یِ داروین تا این اندازه با مُشاهدات بِسیار هَمساز است، و در غیر این صورت- اگر این هَمسازی را نمی¬پذیرد نُخست باید ناهَمسازی آن را نشان دهد و سپس بِنماید چرا آلترناتیو دینی این نَظریه/فَرضیه تا این اَندازه از نظر اِرائه¬یِ شَواهد فَقیر و ناتوان است.
روشن است، که فَرضیه¬یِ "آفرینشِ هوشمندانه"، یعنی فَرضیه ای که بر آن است که خداوند گام به گام فَرایند evolution موجودات زنده را هِدایت کرده، هَمان فَرضیه¬یِ آفرینش قدسی قرآن یا تورات نیست، وگرچه بر این فَرضیه نیز ایرادهایی بسیار وارد است اما از آن¬جا که به گُمان من بیشترینه¬یِ مُسلمانان از مَنظرِ قُرآن است که با evolution می¬رزمند بگمانم باید این مساله را واشکافند؛ پُرسش بنیادین این است سَبب همانندیِ کالبدی و آناتومی جانداران یک منطقه و ناهمانندی آن با جانداران منطقه¬یِ دیگر در چیست، چرا در رَده¬بندی جانداران، چنین شباهت¬های چَشمگیری به عنوان نمونه در میان گربه¬سانان یا سگ¬سانان وجود دارد یا چرا پستانداران کیسه¬دار چون کانگرو و کوالاها همچنان که توجه داروین را به شدت برانگیخته بود فقط در استرالیا و قاره¬ی اقیانوسیه به گستردگی دیده می¬شوند سَبب ناهمانندی¬هایی که میان فیل¬های هندی و آفریقایی در کار است چیست، وجود اَندامه¬ها و استخوان¬های پا-مانندِ تقریباً بیسود در باله¬های نهنگ یا در مار بوآ چه توجیهی دارد و آیا شباهت چشمگیر موجود در ستون فقرات(مازه) مهره¬داران تَصادفی است، آیا چنین تغییراتی در آناتومی جانداران سَببی الهی دارد یا علت و روندی طبیعی؟ اگر سبب اش الهی است، از آن¬جا که داریم بر پایه¬ی دانش¬ها سُخن می-رانیم، شَواهدِ این مُدعا کُدامند؟ و اگر سَبب این تَغییرات رَوندی طبیعی است، به¬فَرض این که انتخاب طبیعی و تغییرات رَمزگان¬های ژنتیکی و موتاسیون در این روند طبیعی دخیل نباشند، چه فَرضیه¬ی دیگری را باید پیش نهاد؟ با کُدام شَواهد، و این شَواهد آیا به همان اندازه خوب گوناگونی موجودات زنده را توضیح می¬دهند که انتخابِ طبیعی داروینی نشان می¬دهد؟ و نیز آیا این فَرضیه¬یِ نوین بر فَراز کارهایِ داروین فَرضیه¬ی هبوطی را تایید می¬کند یا نمی¬کند؟
یک مثال روشن¬ساز، پروانه¬های نامدار منچسترند! چه شد که ناگاه با آغاز انقلاب صَنعتی بَر شُمار پَروانه¬های سیاه رنگ اَفزوده شده و شمار پروانه¬های سفید رنگ کمتر شد، و در ادامه چه شد که با کم شدن میزان دود کارخانجات، باز هم بر شمار پروانه های سفید رنگ در جمعیت اَفزوده شد. پاسخ داروین به این پرسش نظریه¬ی انتخاب طبیعی می¬بود. حال می¬ماند دینداران روشن سازند که بر مبنای نظریه¬ی الهیات-بنیاد خویش، این گونه تَغییرات در تَرکیب جمعیت¬ها را چگونه توضیح می¬دهند.
آیا تَصمیم خُدا بر اَفزایش شُمارِ پَروانه¬هایِ سیاه تا زمان اِنقلاب صنعتی به تَعویق اُفتاده بود، یا خدا از ازل تصمیم گرفته بود که طبق برنامه¬یِ پیش-نوشته¬ی خویش در لوح محفوظ، همزمان با انقلاب صنعتی، شُمار پروانه¬ها را افزایش دهد؟
نیز آزمایشات و مُشاهدات نشان داده¬اند بیشینه¬ی تغییراتی که به پیدایش تدریجی گونه¬های متفاوت می¬انجامند به¬سبب جهش در مرحله¬ی تقسیم میوز و در سلول¬های جنسی است، پرسش این است که آیا خدا منتظر می¬ماند و دست روی دست می¬گذارد و در کمین می¬نشیند تا ببیند چه زمانی در اثر عوامل محیطی مختلف، یک جهش بی برنامه (بدون تدبیر شخصی خاص) در شرف وقوع است تا سپس در روند تحول مثبت و زندگی¬بخش یا منفی و مرگ آور فرزندان آن نوع خاص دخالت کند یا وِی به¬راستی به گونه ای دفعی و ناگهانی یک موجود کاملاَ جدید خلق می¬کند؟ و اگر چنین است این رخداد طبیعی را که جهش¬ها گاه دست به تَغییر در ترکیب جمعیت¬ها می¬زنند و باعث اختلافاتی هر چند جزئی و اندک میان والدین و فرزندان می¬شوند را بر طبق این نظریه¬ی الهی چگونه می-توان توجیه و تبیین کرد. کاملاً مُبرهن است که تغییر در ترکیب ژن-ها در مرحله ی تقسیم میوز و در سلول¬های جنسی همیشه باعث ایجاد اختلافاتی در صفات نسل جدید نسبت به نسل قدیم می¬شود و از آن¬جا که جهش¬ها نیز بی¬برنامه و فقط تحت تاثیر عوامل مختلف محیطی صورت می¬گیرد- مثلاَ آزمایشات نشان می¬دهند که گاز خردل میزان جهش¬ها را افزایش می¬دهد- نمی¬دانم دینداران بر طبق نظریه الهی خویش این کارایی جَهش¬ها برای ایجاد تغییرات در مرحله¬ی تقسیم میوز و ایجاد صفات جدید در نسل جدید را چگونه توضیح می دهند.
مثال روشن¬ساز برای این مَطلب تفاوت میان برخی از حشرات ساس-مانندِ بالدار بود با نوع بی¬بالشان. مشاهدات نشان دادند که این حَشرات بی¬بال از آن¬جا توانستند بر شُمار خویش بیفزایند که در مناطق بادخیز داشتنِ بال، برایشان بیشتر یک مانع بود تا وسیله¬ای سودمند.
ببینید نَظریات موید نظریه¬یِ داروین را باید در کتاب او جُست نه در شناخت¬شناسی، داروین ادعایش این بود که تغییر در ترکیب جَمعیت¬ها دلایلی چَند دارد مثل تغییر در منطقه¬یِ جغرافیایی، تغییر در فصل زه و زاد و ... وی بر آن بود که بمثل حیوانات مَناطق جدا افتاده و دور دست، درست مانند آن منطقه در نوع خود خاص و یکتایند و بیشتر به جاندران منطقه¬ی خود شبیه اند تا جاندران مناطق دیگر، و در مناطق دست¬یاب¬تر، شباهت¬های چشمگیری در آناتومی حیوانات مختلف می¬دید و نزدیکی بیشتری میان آن¬ها می-یافت و از سبب چنین مسائلی می¬پرسید و نتیجه می¬گرفت که حیوانات باید از هم اشتقاق یافته باشند نه این که مُستقل از هم آفریده شده باشند.
سوال این است که چنین استدلال¬هایی را نظریه¬ی الهی با توجه به کُدامین مَنطق و ساز-و-کارجَدید رَد می¬کند؟
نُکته¬ی مُهم این است که استدلال¬های خود داروین در تایید مدعایش را رد کنیم، لِذا باید پرسید که گوناگون-شوندگی موجودات زنده اگر بر مَبنای ساز-و-کار انتخاب طبیعی و گُزینش فزاینده ای که داروین مطرح می¬کرد- و بیولوژی جدید هم در تاییدش مشاهدات بیشماری ارائه داده- عمل نمی¬کند پس چرا تا این اندازه مُشاهدات با این نظریه هَمساز به نظر می¬آیند آیا خدا با تعبیه¬ی چنین ساز-و-کاری قَصد فَریب بشر را داشته است؟
چرا هر روزه بیولوژیست¬ها انواع جدیدی از جهش¬های سودمند یا زیانبار را ثبت می¬کند؟
چرا تا این اندازه به نظر می¬رسد که بیماری¬های ارثی نتیجه¬ی اختلال در ترکیب بازها در ملکول دی ان ای باشند؟
و اصلاً چرا می¬شود در ساختار بعضی ژن¬ها دستکاری نمود و طبق نظریه¬ی- یک ژن، یک آنزیم- پروتئین¬های کاملاً جدید تولید کرد؟
- یک مثال ساده: چرا اینقدر به نظر می¬رسد که شش انگشتی شدن بعضی انسان¬ها با نظریه¬ی داروینی هَمساز است؟
و چرا اگر یک زن و مرد شش انگشتی با هم ازدواج نمایند بر مبنای قوانین دقیق احتمالات در ریاضیات -فقط به نظر می¬رسد!!- احتمال داشته باشد که نیمی از فرزندان در کُل جمعیت-با فرض زاده شدن شان- شش انگشتی باشند؟
و چرا اصلاً از ازدواج دو نفر شش انگشتی هَمیشه هم فرزندان شش انگشتی زاده نمی¬شود؟! و چرا ازدواج دو نفر 5 انگشتی که فقط حامل ژن 6 انگشتی بودن هستند گاه به زایش 6 انگشتی جدیدی منجر می¬شود و تعداد این دست کسان را در جماعت¬های انسانی افزایش می¬دهد و چرا اگر این افراد 6 انگشتی را در یک منطقه محصور نماییم و مجبورشان کنیم که فقط با افرادی از نوع خود ازدواج کنند شمار شش انگشتی¬ها در ترکیب جمعیت ماکزیمم می¬شود و چرا این کار را همچنان که مِندِل در مورد نخودهای سبز و مورگان در مورد مگس¬های میوه انجام دادند در مورد هر صفت دلخواه دیگری نیز می¬توانیم اَنجام دهیم آیا چنین تغییراتی مبنایی در نظریه¬یِ داروین دارند یا تَوهم محض اند؟ آیا در همه¬یِ این موارد خدا دست می¬کشد تا ببیند طبیعت چگونه عمل می¬کند تا سپس به دنبال طبیعت بیافتد و در عصاهای جادوی طبیعت جان بدمد؟
امروز به یاری بیولوژی نوین و علم ژنتیک با دستکاری در ساختمان ژن¬ها بدون دخالت خدا و در شرایط آزمایشگاهی می-توانند یک موجود زنده چون گوسفند دالی را کلونی کنند و یک موجود جدید بسازند، فَرض دِخالت خدا در چنین حالتی چگونه قابل توجیه است؟
آیا خدا منتظر می¬ماند که بر اساس یک ساز-و-کار کاملاً طبیعی گوسفندی یا انسانی را کُپی کنند تا سپس در موقع لازم در کالبد او روح بدمد؟
فرض کنیم چنین باشد دلیل علمی بر تایید این نظریه¬ی کمپرسور-گونه بودن خدا چیست؟ این مُدعا چگونه به اثبات می¬رسد؟
آیا همین که بدون دخالت خدا و فَقط در عَرصه¬ی طبیعت می¬توان مراحل تولید موجودات زنده را پیش برد نمی¬تواند دلیلی بر استقلال قلمرو طبیعت و قوانین اش از قَلمرو فِیض الهی باشد – یعنی استقلال زیست¬شناسی از الهیات!؟ و مگر داروین آن زمان که گِرد جهان راه افتاده بود از ابتدا قصد نموده بود با فَرضیه¬ی دست¬یافته اش با خدا به مُعارضه برخیزد، آیا هَدف وی جُز این بود که ببیند نحوه¬ی عمل طبیعت در گوناگون ساختن جانداران چگونه است، حال اگر فرضیه¬ی او سپس با نظریه¬ی هبوطی ناسازگار افتاد، این به معنای آن بود که او از همان آغاز خواسته بود مفهوم خالق را از فرضیه¬ی خود بیرون براند، یا این که خود تئوری انتخاب طبیعی است که بی نیاز از مفهوم خالق می¬باشد؟ و از بُن، مفهوم خالق قرار است در زمینه¬ی این گوناگون¬شوندگی چه چیزی را روشن سازد، و اصلاً فرض وجود یا عدم وجود او کدام یک از گره¬های نحوه¬ی عمل طبیعت را می گشاید؟
و معنای دَست روی دست گُذاشتن خدا در هنگام تولید یک موجود جدید از موجود قدیمی طبق قوانین ژنتیک چیست؟ اگر انتخاب طبیعی در ترکیب جمعیت¬ها بی¬معناست چرا فقط به نظر می¬رسد که انسان¬ها از دیرباز یاد گرفته باشند خودشان با هدایت این مسیر وَهمی! نژاد جانداران اهلی را بپیرایند و به دست خود صفاتی را انتخاب کنند که به نظر مفیدتر می¬آید، آیا اگر امکان انتخاب طبیعی به عنوان یک قانون طبیعی در کار نبود چنین انتخابی معنا پیدا می-کرد؟
بسیاری دوست دارند در رَد نظریه¬ی داروین روی دو نکته دست بگذارند. نخست می¬گویند که بعضی جانداران پیچیده¬تر و منظم¬تر از آنند که بشود داروینیسم را درست پنداشت و این پیچیدگی را تقلیل داد دوم ادعا می¬کنند که نظریه¬ی داروین نمی¬تواند یک پیچیدگی فرونکاستی خاص را توضیح دهد، ادعای نخست مبتنی است بر عدم درک متدولوژی علمی، و مدعای دوم مبتنی است بر رویکرد پرستش دَرزها. به این معنا که چون علم یا داروینیسم هنوز به موضوع تازه ای نپرداخته و کم-و-کیف آن را مشخص ننموده پس چنین چیزی حتماً کار خداست و با دخالت او انجام یافته است!
پاسخ یک زیست¬شناس به چنین کَس تنها این می¬تواند باشد: این مطلب می¬تواند یک پروژه¬ی تحقیقاتی خوب برای دانشجویانم باشد!
در برابر چنین رهیافتی که گرایش به ابطال دارد من خوش دارم همچنان که در بالا نشان دادم به جنبه های اثباتی و تحققی داروینیسم و آن¬چه این نظریه به خوبی روشن ساخته بپردازم و بر مبنای آن بپرسم، اگر داروینسم نادرست است، پس چرا تا این اندازه ساده و شگفت، گوناگونی موجودات زنده، تغییرات ژنتیکی، تغییرات نسلی، و تولید موجودات جدید را توضیح می¬دهد و چرا نظریه¬ی الهی در چنین مواردی مطلقاً خاموش و ناهمساز است؟
درست است! داروینیسم همه چیز را هنوز توضیح نداده است همچنان که علم همه چیز را توضیح نداده است. با این همه این سُخن برتراند راسل در مورد علم در مورد نظریه¬ی داروین هم راست در می¬آید: "علم هیچ گاه کاملاً درست نیست، ولی به ندرت کاملاً نادرست است".
باز هم می¬پرسم و از دینداران انتظار پاسخ دارم: نظریه¬ی الهی-هبوطی یا آفرینش هوشمندانه- چگونه قَضیه¬ی پروانه¬های منچستر در جریان انقلاب صنعتی را توضیح می¬دهد؟ آیا می¬تواند توضیح دهد یا فقط خوش است به این که در شرایط کنونی تحقیقات هنوز بعضی دَرزها و شکاف¬ها و گره¬ها در کار علم وجود دارد؟ فرض حضور یا عدم حضور خدا در این مورد، چه رابطه ای با سیاه شدن درختان سپیدار در نتیجه¬ی افزایش سوخت زغال سنگ کارخانه¬ها و فراوان شدن شمار پروانه های سیاه دارد، و دخالت خدا در افزایش پروانه¬ها را در این مورد یا هر صفت گزینشی دیگر را چگونه می-توان توضیح داد؟
نفی و سَلب صرف، بدون یک دیدگاه رقیب(الترناتیو) که توان تبیین بالایی داشته باشد در علم کَمترین خریداری ندارد، و بیشتر به خدنگ اندازی می¬ماند تا مَنش علمی! از همین رو تا زمانیکه فرضیه¬ی هبوطی یا مُنسجم¬تر از آن فَرضیه¬ی آفرینش هوشمندانه نتوانند ساز-و-کاری را که این نظریه¬ها در قالب آن عمل می¬کنند را توضیح و توصیف و تبیین و توجیه نمایند، و شیوه¬ی عمل طبیعت در گوناگون ساختن جاندران را نشان دهند بیشتر به کفی می¬مانند بر روی آب و راه به ترکستان می¬برند زیرا به نظر می¬رسد در شرایط فعلیِ تَحقیقات نظریه¬ی داروین و انتخاب طبیعی یگانه ساز-و-کار بسیار ساده بی¬پیرایه و بی¬هزینه ای در کار طبیعت است که این گوناگونی را به بهترین نحوی توضیح و تبیین می¬کند. باید منتظر بمانیم که دینداران چه زمانی ما را با نحوه¬یِ الهی عمل طبیعت آشنا خواهند کرد؟ البته اگر خوی علمی داشته باشند و دریافته باشند که حیطه¬یِ علم حیطه¬یِ الهیات نیست، و هر نظریه ای شاهد و گواه می¬خواهد و باید انسجام تجربه را هم تامین نماید و با اصول تجربه و قوانین عام طبیعت هم همخوان باشد!
یک سوال دیگر این است: فرض کنیم مکانیسم طبیعت برای گوناگون ساختن موجودات، انتخاب طبیعی نباشد، از کجا بدانیم که ساز-و-کاری متفاوت با نحوه¬ی عمل متفاوت در کار نباشد، چگونه می¬توان از این نظریه¬ی هنوز در میان نیامده مستقیماً دخالت خدا را بیرون کشید؟
دانشمندی که نامش را به یاد ندارم نوشته است:
"آیا فرض بودن خدا هیچ چیزی را تبیین می¬کند، نه، خدا تبیین نیست، شکست تبیین است، شانه بالا انداختن و نمی¬دانم گفتنی است در پیچیده در عبای روحانیت و آموزه¬های دینی. اگر کسی پای خدا را برای تبیین چیزی به میان کشد معمولاً مرادش آن است که هیچ سَرنخی در دست ندارد، پس راز را بَرآمده از آن پندار دست نیافتنی ناشناختنی عرش¬نشین می¬شمارد. اگر بپرسید که منشا بهمان چیز چیست، به ظن قوی یک پاسخ تیره و تار شبه فلسفی دریافت می¬دارید از این سان که او تا بوده بوده است یا بیرون از طبیعت است، که این البته هیچ چیزی را توضیح نمی¬دهد!"
باری چنین است و دینداران عموماً خود را تا مرتبه¬ی درک راز بر می کشند اما از آن سپس چون سُهراب سپهری دیگر کارشان شناسایی راز گل سرخ نیست، بلکه بیشتر دوست دارند در اَفسون گل سرخ شناور باشند با این همه همان¬جا که دیندار در راز درجا می¬زند تازه کار دانشمند آغاز می¬شود!
داوکینز هم می¬نویسد:
"پیامی که نظریه¬پرداز نوعی آفرینش هوشمندانه می¬توان داشته باشد این است که: «اگر نمی¬دانید که چیزی چگونه کار می¬کند، نگران نباشید: رهایش کنید و بگویید کار خداست. نمی¬دانید ضربان عصبی چگونه کار می-کند؟ بسیار خوب! نمی¬دانید خاطرات چگونه در مغز ثبت می¬شوند؟ چه عالی! آیا پیچیدگی فرآیند فتوسنتز گیج کننده است؟ آفرین! لطفاً پی گشودن این گره¬ها نروید، ازشان دست بردارید، دست نیایش به درگاه خدای فرابرید، دانشمند عزیز روی چیستان¬هایت کار نکن، رازهایت را نزد ما آر چون به کارمان می¬آیند، نادانی مایه¬ور خود را با پژوهیدن از دست مَنه، ما را به این دَرزهای پرفروغ که بازپسین دژها و باروهای خدایند فراوان نیاز است!"
تاکید می¬کنم طِبق باوره¬های کُتب مقدس، نیای نخستین انسان امروزین ابتدا در بهشت از خاکِ آمیخته به گنداب پدید آمد، سپس در اثر گُناهش در خوردن از میوه¬یِ گیاه ممنوعه که هنوز نفهیمده ام گندم بوده یا انگور! –چون خُدای قرآن هر دو را نام برده- به فرمان خدا از بِهشت رانده شد و بر زمین آمد و آن¬چنان که روایات دینی-اسلامی تصریح دارند آدم و حوا -یعنی نیاکان آغازین ما- چندی به دنبال نیمه¬یِ گُم شده¬یِ خود نیز می¬گشته اند تا این که در مکه همدیگر را یافته اند و برای نُخستین بار "خانه¬ی خدا" را بنا نهاده اند،(معنی این سخن این است که منطقاً می¬توانیم آثار نخستین انسان ها را در این منطقه بیابیم و اگر خَلاف آن ثابت شود و مثلاً زیست شناسان بتوانند نشان دهند که قبل از این که اصلاً انسانی در شهر مکه بوده باشد بر اساس فسیل¬هایشان، انسان¬ها در مکان¬های دیگر یافت شده اند گمان کنیم خدا رد پاهای ظهور نخستین انسان-ها در این منطقه را عمداً پاک کرده تا شاید به قول خودش مسئولیت گُمراهی شماری از کسانی را که ایمان نمی¬آرند خود بر عهده گیرد و نشان دهد در این مورد نیز با زیست¬شناسان نیز همان گونه مکر کرده که با یهودیان مکر کرد چندان که خواسته یا ناخواسته مسیحیان بی¬گناه را هم گمراه نمود، زیرا مرده یا زنده بودن عیسا نه تنها بر یهودیان که حتا بر مسیحیان گناه ناکرده هم مُشتبه شد- نکته ای گیراتر اَما وجود دارد و آن این است که پاره ای از مسلمانان از بزرگ ترین¬هایشان باور دارند که جسد انبیا در خاک نمی¬پوسد، این را حتا در فتاد پاره ای از جانباختگان جنگ هشت ساله ایران و عراق هم عنوان می¬کنند. به رای من به جُستن و پژوهیدن اش می¬اَرزد که مسلمانان برای رَد نظریه¬ی غیر الهی داروین از سراسر دنیای اسلامی هیات¬هایی را مسئول کند-و-کاو در منطقه¬ی ام القرا کنند و با پیدا نمودن جسد دست نخورده¬ی آدم و حوا و آزمایش نیمه عمر عناصر موجود در بدن¬شان و نشان دادن دیرینه¬تر بودن آن¬ها نسبت به همه¬ی فُسیل¬هایِ کشف شده به دست دانشمندان، پوزه¬ی داروینیست¬ها را به خاک بمالند و اگر هم حضرت آدم نشد 124000 پیامبر دیگر هم وجود دارند و گمان نمی¬کنم یافتن جسدهای دست¬نخورده و نورانی¬شان کار چندان دشواری باشد!)
این چنین باوره¬ها را داروینیسم نو (سنتز جدید، ژنتیک نو-ترکیب) رد می¬کند و با نشان دادن پیدایش تبار انسان بر اساس ساز-و-کارهای طَبیعت بنیان آن را سست می¬نماید. تحریر محل نزاع اینجاست، اکنون پرسش این است که از این میان کدام دیدگاه پیدایش انسان بر زمین را بهتر روشن می¬سازد؟
دقت بفرمایید که نظریه¬ی هبوطی از انسان می¬آغازد و فرو افکندن اش به زمین، و نیز--- از نخستین یاخته¬های پروکاریوت تخمیری نه که از آسمان! این نکته¬ی مهمی است که باید بدان توجه نمود، سرآغاز پیدایش انسان طبق نظریه¬ی هبوطی در آسمان است، و آدم عاقل و بالغ مسجود فرشتگان با همان هیات کامل بر اثر گناه و غافل شدن اش توسط عزازیل بر زمین پر از جور و زَحمت افکنده می¬شود و درام زندگی انسانی او از همان آغاز چون یک موجود آفریده¬ی کامل که هیچ رابطه¬ی اشتقاقی با جانداران ماقبل خود ندارد آغاز می¬شود. حتا اگر بتوانیم دخالت خالق در نَظریه¬یِ آفرینش و طراحی مُدبرانه جَهش¬ها را بی هیچ توضیح اضافی اثبات کنیم باز هم نظریه¬ی هبوطی قرآن و تورات دارای چالش¬های اساسی است. هرچند پاره ای از مُجتهدان شیعه بدون در نظر گرفتن کُلِ داستانِ هبوط آدمی از بهشت، خواسته اند نشان دهند که نظریه¬ی هبوطی، انتخاب طبیعی و گزینش فزاینده را هم در خود می¬گنجاند، یعنی نیای آغازین انسان هم می¬تواند که از بهشت آمده باشد و هم محصول و ثمره¬ی انتخاب طبیعی و کشاکش و تنازع بر سر بقا بوده باشد!
البته جای رنجوری نیست چون در خورجین علم مُجتهدان شیعه همه چیز یافت می¬شود و هر خَنزر پنزری را می¬توان با هر ریسمان سیاه و سفیدی به چیزهای دیگر پیوند زد، کافی است که فقط مخاطب چند صباحی گمان کند کتاب مقدس اش همه چیز را در خود نهان دارد و همه چیز و همه چیز را روشن می¬سازد!
باید به خواننده¬ی عزیز یاد آور گردم که نباید تئیسم (باور به خدای ادیان) را به عنوان مَبنای نظریه¬ی هبوطی با دئیسم (باور به خدای جهانساز و جهان-آرا) یعنی همان خدای دانشمندان و مبنای نظریه-ی آفرینش هوشمندانه اشتباه گیرند، البته انشتین و آیت الله جوادی آملی هر دو به خدا اعتقاد دارد اما این کجا و آن کجا! با هیچ ساروجی نمی¬توان این دو خدا را به هم پیوند داد. به همین خاطر سوء استفاده از نظریه¬ی دئیستی آفرینش هوشمندانه و هدایت مدبرانه¬ی جهش¬ها، هیچ با نظریه¬ی هبوط آدم ابوالبشر همساز نیست و آنان که می¬خواهند همسازشان وانمایند یا نمی¬دانند یا قصد فریب دادن مخاطبان دارند.
کار ساینس آن¬چنان که ارنست کاسیرر در کتاب "فلسفه¬ی روشنرایی" بر پایه¬ی سخنان روشنرایان قرن هژدهم نشان داده تبیین درون-ماننده (ایماننس) پدیدارهاست نه تبیین فرارونده¬ی (ترانساندانس) آن¬ها، از همین رو به گمان من تاکید آقای سید محمدی در بحث با آقای حَسن که داروینیسم از دخالت دادن خدا در تبیین پدیدار مورد پژوهش اش عامدانه می¬پرهیزد، نابجاست، زیرا از ابتدا فرض می¬گیرد، که فراگرد گوناگون-شوندگی جانداران را باید در نسبت با خدا توضیح داد نه بر اساس رَفتار خودِ طبیعت، مساله این است که فَرضیه¬یِ داروین بدون دخالت خدا می¬تواند موضوع مطالعه¬ی خودش را تبیین و توجیه کند و مَنطق بسیارش آن را توضیح دهد، و در همه¬ی این موارد نیز نیازی به دخالت دادن مفهوم خدا ندارد نه این که عمداً از بودن یا نبودن خدا دَست شسته باشد زیرا بنای داروین بر اساس مشاهدات اش پذیرفتن یا نپذیرفتن دخالت خدا نبوده است، او میان جانداران زنده مشابهت¬ها و مفارقت هایی می¬دید، مشابهت¬ها و مفارقت¬هایی که -آناتومی مقایسه¬ای در دنیای امروز ما آن را به دقت بیشتری تشریح کرده است- و بر اساس مُشاهدات خود به این نتیجه رسیده بود که نمی-شود با توجه به این همه شباهت¬هایی که میان برخی از گونه¬های جانداران وجود دارد، این گونه¬ها به طور مستقل از هم آفریده شده باشند، بلکه باید نسل های جدیدتر جانداران صفاتی را در گذر زمان از والدین¬شان به ارث برده باشند و با تغییراتی که مثلاً در شرایط محیطی-محصور کردن فرضاً 6 انگشتی¬ها را به یاد آرید- یا شرایط و فصول تولید مثل و جدا شدن قاره¬ها و ... به وجود آمده، هر یک در منطقه¬یِ جدید خود، تغییراتِ صفتیِ متمایزی را پس سر نهاده باشند و بدین¬سان از هم متمایز شده باشند و این چیزی است که روایت نوین اش را زیست¬شناسی سلولی-مولکولی و ژنتیک هم تایید می¬نماید و در تمام مراحل تحقیقات هم نیازی به دخالت دادن مفهوم خدا ندارند. در واقع این خود نظریه است که بی نیاز از دخالت مفهوم خداست نه اراده¬ی محققان بر از قلم انداختن عَمدی این مفهوم.
از این گذشته نظریه¬ی داروین را به صرف این که هنوز توضیح دقیقی در مورد پیدایش حَیات نخستین جانداران به دست نداده نمی¬توان رد شده پنداشت. نکته این است که تز داروین در راستای اثبات چگونگی تحول نخستین جانداران از مواد بیجان نیست، حتا اگر مساله¬ی پیدایش نخستین جانداران از ماده¬ی بیجان و رو به تحول نهادن¬شان تا ابد بر دانشمندان پوشیده بماند –که چنین نخواهد بود، و همین اواخر دانشمندان توانستند اِر ان اِی، یی بسازند که قادر به تکثیر خود می¬باشد( این را در بخش بیولوژی یک مجله علمی خواندم و متاسفانه اکنون منبع اش در دسترسم نیست) باری حتا در چنین صورتی نیز نظریه¬ی انتخاب طبیعی داروین در پاسخ به مسائل مطروحه¬ی خویش کاملاً کارامد است. تنها نتایج آناتومی مقایسه ای گواه درخوری است، چه رسد به نتایج تحقیقات ژنتیکی و نتایج بررسی¬های فسیل¬شناختی در پیدا نمودن گونه¬های حد واسط.
این سوال نیز که آیا پیدایش حیات از ماده¬ی بیجان ممکن است یا نه، به گُمانم از ابتدا پرسش نادرستی است زیرا دست¬کم یک بار حیات از ماده¬ی بیجان تکوین یافته است و هر چند پیدایش حیات از بیجان طبق قوانین احتمالات تقریباً صفر است اما هیچِ مطلق نیست، و حیات زنده¬ی پیرامون ما خود دلیلی است بر تایید این سخن، فرض دخالت خدا در این مورد نیز چیزی را توضیح نمی-دهد، زیرا اگر ماده¬ی بیجان به قول فلاسفه استعداد تولید ماده¬ی جاندار را نمی¬داشت ایجاد حیات از آن ممتنع بود، اما از آن¬جا که امکان ایجاد حیات از ماده بیجان هیچ مطلق نبوده، می¬توان ادعا کرد در جهان ما قانونی برای تبدیل شدن ماده¬ی بیجان به جاندار وجود دارد و این همان چیزی است که شیمیدانان و زیست¬شناسان دنیای امروز را در این زمینه (بازسازی شرایط تولید نخستین موجودات زنده) به تکاپوی خاصی اَفکنده است. مساله این نیست که خدا وجود دارد یا ندارد، مساله این است که علم، طبیعت را چنان توضیح می¬دهد که در نحوه¬ی عمل خود نیازی به دخالت مفهوم خدا ندارد.
نکته¬ی دیگر این است که با اندازه¬ی کمی قوه¬ی تخیل می¬توان این مطلب را مُبرهن ساخت که نُخستین موجودات زنده چندان ساده بوده اند که هیچ شباهتی به موجودات پیچیده¬ی امروزین نداشته اند، همین مساله است که ایجاد مشکل می¬کند، ما وقتی حیات پیچیده¬ی امروزین را می¬بینیم اصلاً نمی¬توانیم تصور این پیچیدگی را به شرایط زندگی نخستین جانداران فَرا نبریم، در صورتی که این جانداران اولیه چندان از مواد بیجان متمایز نبوده اند، هر کس لجن-های سبز فام تیره رنگ و متمایل به خاکستری را روی آبِ راکد جدول¬های خیابان ببیند در مرتبه¬ی نُخست برای او مشکل است تصور کند این لجن یک موجود زنده است که تنفس می¬کند و اکسیژن هم پس می¬دهد، اما این لجن¬ها به¬راستی زنده¬اند و فعالیت می¬نمایند، نخستین موجودات زنده هَم به همین طَریق در واکنش-های شیمایی تولید کننده¬ی اکسیژن¬شان چندان فرقی با این لجن¬ها نداشته اند و هنوز هم در قدیمی¬ترین قسمت¬های کُره¬ی خاک آثاری از نوع متکامل¬تر این لجن¬های آغازین یافت می¬شود، نکته¬ی مهم اما آن است که ملکول- دی اِن اِی- آن عُصاره¬ی حیاتی است که قدیمی¬ترین موجودات لجن¬گون را به پیچیده¬ترین پستانداران پیوند می¬دهد، و این به خودی خود برای هر ذهن سختگیری هم اَفسون کننده است و هم تکان دهنده!
پایانه:
ضد داروین- فَرگشت نادرست است.
روح داروین- من هم می¬گویم نظریه¬ی هبوطی نادرست است.
ضد داروین- دلیل ات چیست؟
روح داروین- من معتقدم، که اگر فرگشت نادرست باشد، نظریه¬ی یونانیان باستان یا هندیان یا مصریان یا چینیان یا ایرانیان در فتاد چگونگی آفرینش انسان درست¬تر از نظریه¬ی هبوطی ادیان ابراهیمی است.
ضد داروین- از کجا چنین چیزی را می¬دانی؟
روح داروین- از همان¬جا که تو می¬دانی، آیا تو دلیلی برای اثبات درست¬تر بودن نظریه¬ی هبوطی ادیان ابراهیمی نسبت به دیگر افسانه های آفرینش داری؟
ضد داروین-ما معتقدیم آن¬چه کتب مقدس گفته اند تا همیشه درست است.
روح داروین- من هم مقدسات خودم را دارم، از همین رو بی دلیل چون شُما ادعای خود را استوار می¬یابم، زیرا من هم با گونه ای نیروهای غریبه (اگر نه الله-ای یا یهوه ای- بلکه وخشانه چون سروش¬های دلفی یا امشاسپندان یا اصلا نیروهای شیطانی) چیزهایی را می¬دانم و از رازهای¬هایی به این شیوه پرده برداشته ام که ذهن الله-خواه یا یهوه-جوی شما هرگز یارای در رسیدن به آن¬ها نیست! این تجربه¬ها کاملاً فردی هستند، و خَلسه¬هایش نیز طریقه¬ی سلوک خاصی دارد که تنها من می¬فهمم، پس بهتر است در برابر این همه، رازناکی فَهم من سر فرود آوری!
به نظر من ضد داروینیست ها جنبه های اثباتی داروینیسم را کاملا از قلم می اندازند و بی ان که کمترین نقل قولی از داروین اورده باشند دست به رد چیزهایی می برند که داروین کمترین سخنی درباره شان نگفته است.