بسم الله الرحمان الرحیم.
عیناً از http://www.khabaronline.ir/news-139268.aspx نقل می کنم (مقاله حدود دو ماه قبل از درگذشت عزت الله سحابی در خبر آنلاین منتشر شده):
«زمان انتشار یکشنبه 7 فروردین 1390
روایت عزت الله سحابی از ترور کسروی توسط فدائیان اسلام
تاریخ ـ در کتاب نیم قرن خاطره و تجربه، خاطرات مهندس عرتالله سحابی آمده است:
در جریان حوادث سالهای 1320، فدائیان اسلام پر سروصداترین و فعالترین گروه مذهبی بود. رهبر فدائیان اسلام و مؤسس آن، سیدمجتبی نواب صفوی بود.
وی در سال 1321 و به هنگام تظاهرات 17 آذر در آن سال هنرجوی هنرستان صنعتی تهران بود. گرچه تظاهرات 17 آذر توطئه دربار علیه قوام بود، ولی تعداد زیادی از مردم به دلیل فشارهای اقتصادی که با آن مواجه بودند و به ویژه کمبود نان و مواد غذایی، در آن شرکت کردند و به دلیل دخالت نیروهای نظامی و انتظامی چندین نفر کشته و مجروح شدند. در آن روز نواب صفوی هنرجویان هنرستان را برای شرکت در تظاهرات به راه انداخت.
و بدین ترتیب مرحوم نواب وارد کارهای سیاسی شد. نواب پس از مدتی فارغالتحصیلی از هنرستان به آبادان رفت و در شرکت نفت مشغول به کار شد ولی مدت اقامت وی در آبادان زیاد طولانی نشد و پس از یکی دو سال به نجف رفت و در آنجا طلبه علوم دینی شد. در همین دوران در تهران احمد کسروی سخت به فعالیت مشغول بود. کسروی با نگارش مقالات و کتاب و همچنین برگزاری سخنرانی پیرامون ادیان و مذاهب به انتقاد میپرداخت و به تدریج حوزه کار وی گسترده شد.
از جمله کتابهای کسروی کتابی بود به نام «شیعهگری» که در آن کتاب نسبت به مذهب شیعه و به خصوص حضرت امام جعفر صادق (ع) توهین شده بود. البته وی کتابهای دیگری هم داشت که یکی از آنها بهاییگری بود. در زمینه تاریخ ایران هم تحقیقات و تألیفات متعددی داست که «تاریخ مشروطه ایران» از آن جمله بود. کسروی یک تشکیلات هم به راه انداخته بود به نام انجمن یا حزب آزادگان. منتها چون سعی داشت که از لغات و کلمات فارسی استفاده کند، واژههایی را نیز جایگزین واژههای غیرفارسی کرده بود و نام تشکیلات خود را گذاشته بود «باهماد آزادگان» که همان معنی حزب و انجمن را میداد.
کسروی از اول سیاسی نبود ولی به تدریج سیاسی شد. با این حال فعالیت اساسی وی، نقد مسائل مذهبی و سنتهای مذهبی بود و با اینکه نسبت به اصل اسلام و اصول توحید و معاد و نبوت چیزی نمیگفت و از پیامبر اکرم (ص) هم با عنوان پاکمرد عرب ذکر میکرد ولی به دلیل همان انتقادها و مواضع ضد شیعی خود روحانیت را علیه خود برانگیخت. نواب هم که در آن دوران در نجف بود کسروی را خطری برای شیعه میدانست و از همان جا مکاتباتی را با وی شروع کرد. بعد هم تحصیل در حوزه نجف را رها کرد و به ایران آمد و در جلسات کسروی حاضر میشد و با او به بحث میپرداخت. پس از مدتی کسروی دیگر حاضر به بحث با او نشد. طرز بحث و برخوردهای نواب بسیار داغ و پرهیجان و پراحساس بود.
سالها بعد آقای محیالدین انواری در زندان به ما میگفت که به نواب نمیشد نزدیک شد و نواب هیچ روحانی دیگری را قبول نداشت و یکی از روحانیون برجسته و مراجع که با نواب و فدائیان مخالف بود و فدائیان هم با ایشان مشکل داشتند، مرحوم آیتالله بروجردی بود. ولی نواب صفوی فردی به واقع مؤمن و داغ و متعصب بود و لحن گیرا و جذابی داشت و با هر سخنرانی عدهای را جذب میکرد و به واقع فدایی تربیت میکرد. او در بحث و گفتگو بسیار پرحرارت بود و خشونت به خرج میداد. به هر صورت پس از این که نواب دید کسروی از انتقادهایش نسبت به اسلام و شیعه دست برنمیدارد و فکر کرد او برای اسلام خطرناک است، فدائیان اسلام کسروی را ترور کردند و کشتند. دو دفعه هم او را ترور کردند. دفعه اول در خیابان پاستور که کسروی مجروح شد ولی کشته نشد و دفعه دوم در اتاق بازپرسی کاخ دادگستری در حالی که داشتند از کسروی به عنوان شاکی بازجویی میکردند، به وی حمله کردند که او کشته شد.»
سلام فقط جای اخذ فتوای مرحوم نواب از مراجع در روایت مرحوم سحابی خالی است.
با سلام
محیط هایی که آزادی و آزادی اندیشه در آنها مورد خدشه وارد شود مسائل حذفی و خشونت رشد می کند.
کسروی اسلام شناس نیست و هیچگاه نقادی یک اسلام شناس آغشته به توهین واهانت نمی شود.
خدا بیامرزد عزتالله و هاله سحابی را و بیامرزد کسروی و نواب را. و ما را بیشتر بیامرزد.
جناب نادرنژاد :
کسروی اسلام شناس نیست و هیچگاه نقادی یک اسلام شناس آغشته به توهین واهانت نمی شود.
این جمله یعنی کسروی توهین می کرد ؟ اگر ممکن است چند نمونه از اسلام شناسان مورد نظر خود را ذکر کنید تا ببینیم کیند این منتفدانی که شما انتقادشان را تعبیر به توهین و اهانت نمی کنید ؟
جناب همتایی :
جالب است که نام کسروی و نواب را در کنار هم آورده اید ! دو دیدگاه نسبت به این قضیه می شناسم و در هیچکدام از این دو دیدگاه این دو نفرهم شان نیستند ... شما نمونه فوق العاده ای از محافظه کاری و یکی از برجسته ترین تئورسین های نظریه ؛نه سیخ بسوزد و نه کباب؛ هستید ! ... امیدوارم که شرایط بیرونی این پرده پوشیها را بر شما تحمیل کرده باشد و در باطن خود تا این اندازه خنثی نباشید .
سلام- آقای ستاریان عزیز درود بر شما ! کدام توهین کدام هتاکی- شما که باز هم به این استدلال نخ نمای توهین به مقدسات متوسل شده اید! خیلی ممنونم!
من متاسفانه الان وقت ندارم همین فردا باید در اولین امتحان این ترم شرکت کنم. خوشحالم که شما بحث جناب امیر مهدی را ادامه می دهید. بعد امتحان حتماْ این بحث را ادامه خواهم داد. و خوشحال می شوم در این مورد به گفتگو بپردازیم. البته اگر هتاکی مثل مرا به چیزی جساب کنید! راستی یک سوال دارم یک مجتهد خمس و زکات اش را به چه کسی می دهد؟ یک کمی لطفا مرا روشن کنید؟
اما نه گمام می کنم بحث نرجس خاتون دیگر چندان هم اهمیت ندارد. چطور است به بحث نبوت بپردازیم و دلایل عقلانی شما دوست عزیز را در مورد ان بشنویم. من همین جا شما را در این زمینه به یک مناظره دعوت می کنم- البته بودن هیچ ادعای غرور- و خاکسارانه از شما می خواهم دلایل تان در نبوت پیامبران را برای من و دوستان اراده دهید. و از اقای سید محمدی بزرگوار نیز خواهش دارم که اگر شما این امر را بپیرفتید همچنان که قبلا بزرگواری شان را بارها با بردباری اعجاب انگیزی نشان داده اند میزبانی این بحث را بپذیرند.
تا دست کم معلم شود سخنان من از موضع ضعیفی بر نمی خیزد.پیشنهاد من این است که قبل از این گفتگو به کتب ایت الله مطهری و ایت الله جوادی را نیز در این زمینه مطالعه بفرمایید. تا بتوانیم از مواضع نسبتا محکمی در این زمینه استلال کنیم. زیرا شما گمان می کنید هر گونه نقدی بر مقدسات تان بوی گند هتک حرمت می دهد. من باز هم می گویم هیچ گفته ای به خودی خود مقدس نیست مگر این که خلاف ان ثابت شود و حقیقت اش بر همگان عیان شود. تازه از ان پس نمی دانم چرا حقیقت را باید جزو مقدسات دسته بندی نمود یعنی جزو تابوها!
من شخص شما را محترم می دارم. اما معذورم از این که مقدسات و عقاید را نقد نکنم. به طور مختصر عرض می کنم ان چه در نقد من نوشته اید نه استدلال که بیشتر اوار کردن خشم تان بر سر من بوده است و در این زمینه متاسفانه به گرد پای جناب امیر مهدی هم نرسیده اید البته با عرض پوزش.
بعد از امتحانات در خدمت شما خواهم بود با سپاس
؛خدا توهین روا دارد و ناسزا بگوید تا اندکی از امراض درونی اش را تسکین دهد؛
این جمله تان در مورد من و بسیاری جمله های دیگر خیلی دوست داشتنی بودند. به فرض که من بیمار روانی باشم یا خیر آن سوالات یا جوابی دارند یا ندارند مثلا نام واقعی نرجس و پادشاه روم و ... و شما هم یا جوابی به این مسائل دارید یا ندارید اگر دارید رو کنید اگر ندارید بفرمایید چرا باید روایاتی را یک نفر غیر شیعی فقط بدان دلیل بپذیرد که علمای شیعه در این مورد دستور فرموده اند.
در مورد خضر . هود و موسی و سلطنت افسانه ای سلیمان و دزدی کردن های جن ها او و سخن گفتن و شهادت دادن گاو و مورچه و .... هم بعداْ سخن خواهم گفت شما استدلا خواهید کرد. البته من شما را نه بیمار روانی بلکه فقط دوستی معتقد خواهم دانست همین!
خطاب به دوستان در نقد جناب ستاریان:
فرموده اند:
؛خدا روح نواب را قرین رحمت خویش کند تا امثال کسروی جرات جسارت به ساحت دین و مقدسات نیابند و تمام توش و توان خود در بحث و فحص و کلام و دلیل بگذارند؛
به این استدلال و به این دعای از ته دل و از روی ایمان و عقیده نگاه کنید. خدا روح نواب و امثال او چون اقای ستاریان را در کشتن کسروی و امثال فروز به درجات اعلای بهشت ببرد. آیا نقد من از مجتهدان معطوف به این ذهنیت نبود؟ اقای ستاریان دانند؟!
من با هیچ مسلمانی هیچ مشکلی ندارم و هر مسلمانی را محترم می شمرم اقای ستاریان و این ربطی به عقاید ایشان ندارد. شما از خود بپرسید با دعاهایی چنین اگر به قدرت برسید چه خواهید کرد؟ این را از خود بپرسید
سلام
از مطالب ارزشمندتان استفاده می کنم. یادآوری درست گذشته، این روزها کمیاب است.