حق رأی زنان

               بسم الله الرحمان الرحیم.

            زنان، به طور مطلق حق دارند در انتخابات شرکت کنند. این حق ذاتاً در زنان است. اگر زنان در بعضی زمانها و مکانها، نتوانسته اند از این حق استفاده کنند، به این دلیل نیست که آنها چنین حقی نداشته اند. دلیلش این است حق آنها با توجیهات عُرفی و سیاسی و ...، ضایع می شده. هر کس در هر زمان و در هر مکان اگر پیشنهادهایی به صورت «اعطای حق رأی به زنان» بدهد، این پیشنهادها زنده کردن و احیا کردن حق مطلق و ذاتی ی زنان است. حقی را که زنان، ذاتاً و مطلقاً، داشتند و دارند، در بعضی زمانها و مکانها با توجیهات عُرفی و سیاسی و ... از آنها می گرفتند.

            زنان ذاتاً و مطلقاً حق رأی دارند. اگر محتمل باشد از رأی زنان یا از رأی مردان سوء استفاده ی سیاسی یا ... شود، به اختیار و اراده و خواست خود زنان و مردان است که از حق ذاتی و مطلق خود، استفاده بکنند یا نکنند.

رأی ندادن هم، حق مطلق و ذاتی ی زنان و مردان است.

            در کشورها و نقاط مختلف دنیا، که زنان مبارزه و کوشش کردند حق رأی و حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن به دست آورند، این طور نبوده حق جدیدی به حقوق انسانها اضافه کنند. زنان حق خود را که با توجیهات مختلف از آنها گرفته شده بود، به دست می آوردند.

            اگر از حق رأی زنان و مردان سوء استفاده شود، به هیچ وجه دلیل نمی شود به حق مطلق رأی زنان و حق مطلق رأی مردان تردید کنیم. راه مقابله با آن سوء استفاده، تردید کردن در حق رأی زنان و مردان و به سخره گرفتن حق رأی زنان نیست. در روابط انسانها، چه چیزی است که امکان سوء استفاده کردن از آن وجود نداشته باشد؟ خدا؛ دین؛ لیبرالیسم؛ سوسیالیسم؛ حقوق بشر؛ دانش هسته ای؛ ...؛ کدامش در معرض سوء استفاده نبوده و نیست؟

نظرات 17 + ارسال نظر
سمیعی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:18 http://samiey.blogfa.com

سلام برادر 1
باید زودتر برای تشکر از کامنت شما، و پاسخ دادن بر می¬گشتم. گرفتار بودم عذر می خواهم.
من به همه و مخصوصا به نیکفر علاقه¬ای ندارم، ولی او یکی از ماست . من به دنبال کردن جریان¬های فکری علاقه دارم و گمانم اینکه یکی را به چوب غربزده و دیگری رابه شلاق متحجر برانیم بیشتر عملی سیاسی است. نباید فراموش کرد که در کشوری که متحجرین و غرب¬زده ها احیانا کار فکری می کنند هر دو طرف به یک اندازه اهل همان کشور هستند؛ و هستی ما عبارت از کل همین¬هاست.
برای دنبال کردن جریان¬ها نیازی نداریم که به فکر همه پایبند باشیم بلکه می¬توانیم به همین امر دنبال کردن جریان¬ها علاقه داشته باشیم و آن را مفید بدانیم. اینها از هم جدا هستند، همان طور که «فرد» بودن از 2 یا 4 یا... جداست
من فردیدی نیستم و اصلا مطالعه متمرکز بر روی موضوع خاصی ندارم، دیشب بلوهر و بوذیسف می¬خواندم و صبح نگاهی به داستان های صمد بهرنگی کردم. دیروز درس¬های زیبایی شناسی هگل را شروع کردم و 2 روز پیش تمام وقتم را صرف مطالعه کتابی در باره جنگ¬های جدید کردم که اتفاقی به دستم آمد.
کتاب¬خوان بودن می¬تواند یک عادت، مشکل روانی یا هر چیز دیگریست. لذا اگر کسی بگوید شبیه فردید فکر می¬کنم باکی ندارم. اصلا این چیزها برای من مهم نیست. شاید این از نشانه های افسردگی¬ست یا شاید هم نشانه لاابالیگری باشد حتی به همین هم اهمیت نمی دهم.

اما فردید
من از او خوش¬ام می¬آید عجیب است که کسانی که او را رد می کنند، بسیار بیشتر از کسانی که خود را دوستار او می دانند از وی حرف می زنند. اگر فکر کسی مهم نیست چرا باید اینقدر از او حرف زد. کسانی که دوستار او هستند گفته¬اند سعی می کنند مستقلا اهل فکر باشند و این یعنی مسئولیت گفته¬های خود را شخصا می¬پذیرند. باید هم چنین کنند. کسانی که به او توهین می¬کنند خود آشکارا تحت تاثیر دیگران هستند ولی گاه انکار می¬کنند و گاه اعتراف، اما آنها هم باید مسئولیت کارهای خود را بپذیرند. مهم این است که ببینیم در فلان حرف حتی اگر با آن مخالف هستیم چقدر عمق دیده می¬شود و چه بصیرت هایی را می یابیم. صدق و کذب حرف، فرع بر عمق آن است. ممکن است با این حرف مخالف باشید. به هر حال اگر قرار باشد درباره چیزی صحبت کنیم ترجیح می دهم در باب تفاوت آزادی بیان و پروپاگاند باشد. شما که اهل ریاضی و فیزیک و ویراستاری هستید نباید اهل از این شاخه به آن شاخه پریدن باشید. پس چرا نمی¬آیید روی یک موضوع متمرکز باشیم؟
البته امیدی ندارم؛ وبلاگ شما خیلی سیاسی است. البته در آستانه انتخابات طبیعی به نظر می-رسد که درباره سیاست حرف بزنیم منتهی فرق هست بین کسی که فرهنگی¬ست و حرف های سیاسی هم می¬زند با کسی که سیاسی است و با غرض سیاسی حرف¬های فرهنگی می زند.
در این بین حرف¬هایی دیگری هست که می¬گذرم زیرا پیامم متشتت می¬شود. دوباره از تو سپاسگذارم که مطلب را خواندی و پیام گذاشتی. امیدوارم که از صراحت من دلگیر نشوید. من هم مطالب شما را خواندم و نظرم را به شما ایمیل می¬کنم.

امید - سید عباس چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:00

زنان، به طور مطلق حق دارند در انتخابات شرکت کنند. این حق ذاتاً در زنان است. اگر زنان در بعضی زمانها و مکانها، نتوانسته اند از این حق استفاده کنند، به این دلیل نیست که آنها چنین حقی نداشته اند. دلیلش این است حق آنها با توجیهات عُرفی و سیاسی و ...، ضایع می شده. هر کس در هر زمان و در هر مکان اگر پیشنهادهایی به صورت «اعطای حق رأی به زنان» بدهد، این پیشنهادها زنده کردن و احیا کردن حق مطلق و ذاتی ی زنان است. حقی را که زنان، ذاتاً و مطلقاً، داشتند و دارند، در بعضی زمانها و مکانها با توجیهات عُرفی و سیاسی و ... از آنها می گرفتند.

بشمار سید جان :)
درود بر شما
فقط آن ... که گذاشته ای خیلی قیافه اش آشناست . آن توجیهی اصلی ای که با آن زنان در بسیاری جامعه دچار فروپویی شدند. نامش چه بود ؟ ... یادم نمی آید .

امیرمهدی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:56

سلام
اولاً فهم من و درک من این است که با توجه به شرایط خاص آن دوره که اجمالاً بحث شد آقای خمینی قطعاً با رای دادن زنان موافق نبوده است .اگر آقای خمینی رای دادن زنان را مطلقاً حرام می دانست باید بعداز انقلاب هم همین راه را ادامه می داد.ولی ایشان این گونه عمل نکرد و بالعکس برای زنان هم چون مردان حق رای وانتخاب قائل بود.دقت کنید مطلقاً حرام معنایش این است که تا قیام قیامت هیچ راهی وهیچ توجیهی برای حلال شدنش وجود ندراد.مثل حرمت گوشت خوک که تا قیام قیامت حرام است و پرورش خوک به شیوه بهداشتی وتولید گوشت خوک اسلامی هم مشکل را حل نمی کند. احتمال دیگر این است که فرض می کنیم که نظر آقای خمینی در مورد حق رای زنان با گذشت زمان تغییر کرده است.خوب چه اشکالی به این وارد است؟ایشان هم مثل من وشما انسان بوده و در حال تکامل فکری.آن موقع اشتباه می کرده ونظرش نادرست و غیر منطقی بوده.بعد با رشد فکری و علمی و دیدن ثمرات مثبت امر نظرش عوض شده.چرا این مسئله به این سادگی را این قدر کش می دهید؟هر انسان عاقلی نسبت به گذشته خودش رشد وپیشرفت پیدا می کند.حالا ما حق داریم مدام گذشته او را با الانش مقایسه کنیم وبگوئیم تو اشتباه می کردی و تو چنین وچنان هستی؟یا باید تحسین کنیم که وقتی فهمیده واقعیت چیز دیگری است لجبازی و تکبر نورزیده و نظرش را تغییر داده؟حتی اگر نظر ایشان در مورد "حق رای زنان" نادرست بوده باشد آیا نظر ایشان درست نبود که شاه با به صحنه کشیدن زنان و مظرح کردن شعار توخالی آزادی زنان و حق رای زنان سعی در فریب مردم وسوء استفاده از آنان را داشت در حالی که مردان هم که از سالها پیش حق رای داشتند کمترین بهره ای از آزادی نداشتند؟
مبانی استنباط حکم خدا وقتی تغییر می کند احکام هم تغییر می کند بجز آنهائی که تصریح بر حرمتش شده که هیچگاه قابل تغییر نیست.این اسمش ضعف است؟
احتمال دیگر این است که ایشان اساساً آدم هرهری مسلک و حزب باد بوده است و هر جا بنفعش بوده دین خدا را همانطور که مایل بوده تفسیر می کرده است.لابد شما می توانی این ادعارا بکنی وخودت هم قیامت پاسخگو باشی.
شما می گوئی"خب انسان خودش حق حیات دارد، و نیاز به قانون ندارد.حق رأی، به طور مطلق، برای زنان هست"
فرمایش شما قبول. سوال می کنم شما حقوق بسیاری داری و این حقوق مال خود شماست و کسی حق ندارد آنرا به شما بدهد یا بگیرد.آیا حق نویسندگی آزادانه و مستقل جزء حقوق سید عباس هست یا نه؟ حالا اگر یک قدرتمندی مثلاً دادستانی کل کشور یا ارتش سایبری سپاه پیدا شد وحق وبلاگنویسی آزادانه را از شما گرفت و از شما خواست که برای او و به نفع او بنویسی و شما هم به قول خودت مختاری که از حق خودت استفاه کنی یا نکنی. آیا از حق ذاتی خودت استفاده می کنی؟
حق ذاتی شماست که در انتخابات شرکت کنی وآزادانه به هر کسی که مایل هستی و او را شایسته انتخاب شدن می دانی رای بدهی.قبول؟حالا اگر یک حکومتی شما را تشویق کرد که بیا و از حق ذاتی خودت استفاده کن و در انتخابات شرکت کن تا من به همه دنیا بفهمانم که کشور پیشرفته و متمدنی دارم و در نزد مردم کشورم مشروعیت بسیار بالایی دارم ومردم طرفدار سرسخت من هستند و مردم بسیار راضی هستند از من و مردم با حضور حداکثریشان در انتخابات ثابت کردند که مرا قبول دارند و از عملکرد من راضی و خوشحال هستند آیا شمای سید عباس عاقل و فهمیده و آزاداندیش حاضری از حق ذاتی خودت بگذری بخاطر اینکه مورد سوء استفاده حکومت قرار نگیری یا اینکه سرت را پایین می اندازی ومی گوئی من می خواهم از حق ذاتی خودم استفاده کنم؟
مسئله بسیار ساده است.ما وهمه انسانها حقوق فراوان داریم و حق ما هم هست و کسی هم حق ندارد و نمی تواند این حقوق را از ما بگیرد.اما گاهی اوقات خودمان با عقل خودمان می فهمیم که باید از برخی حقوقمان بخاطر مصالح ومنافع بالاتر خودمان وحقوق سطوح بالاتر خودمان چشم پوشی کنیم.
امیرالمومنین (صلوات الله علیه) در باره خوارج می فرماید:"کلمه حق یراد بهالباطل."خوارج می گویند حکم حکم خداست.حرف حقی می زنند و نیت و هدف باطلی از آن قصد کرده اند.پس حتی با منطق امیرالمومنین هم اگر کسی حرف حقی زد واز آن حرف حق هدف و مقصد باطل و نادرستی را قصد کرد به حکم دین و به حکم عقل خودمان و به حکم عقل همه عقلای دنیا نباید اورا تایید و همراهی کنیم.از حق خودمان می گذریم چون یکی از حقوق ذانی واساس ما این است که انسان هستیم وصاحب کرامت وعزت نفس هستیم و بازیچه و آلت دست هیچ کس نیستیم و کسی حق ندارد از حقوق ذاتی ما در جهت منافع خودش سوءاستفاده کند.
خلاصه کنم همان طور که امروز رای دادن حق ماست ولی حرام است که رای بدهیم آنروز هم رای دادن حق ما و زنان بوده ولی حرام بوده است.

جواد خراسانی چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
نظرم را با یک مثال بیان می کنم، نوشیدن آب برای انسان حیاتی است، و اگر دو سه روز آب به بدن نرسد، مرگ انسان حتمی است. اما گاهی اوقات، مثلا" زمانی که کسی دچار جراحت حاد(تروما) شده ، یا دچار بیماری حاد کلیوی شده است، نوشیدن مقدار کمی از همین مایه حیات بخش آب، ممکن است منجر به مرگ او شود. حالا:

اولا": آیا به صرف این که آب مایه حیات و نوشیدنش حق مطلق هر انسانی است، باید بگوییم، چون آب نوشیدن حق مطلق و حیاتی بشر است، نباید از این مجروح لت و پار، حق مطلقش را دریغ کرد. باید آب بخورد تا جانش درآید!

ثانیا": تشخیص مضر بودن نوشیدن آب با طبیب حاذق است، نه اینکه هر کس خود درمانی کند و برای خودش نسخه بپیچد.

ثالثا": ممکن است طبیب برای ترساندن و پرهیز شدید شما، بگوید آب برای شما زهر است. آیا شما در مقابل طبیب می ایستید و استدلال می کنید که چرا از کلمه زهر، برای آب که مایه حیات انسان است استفاده کرده اید؟
رابعا": اینها استدلال های بنده است، حالا شما و دوستان بفرمایید: ذوب در خمینی، ماست و گچ و ماله، تقدیس! و...

سلام علیکم مهندس جواد خراسانی ی عزیز.
ببخشید.
معذرت می خواهم.
شما خودت متوجه می شوی چه می گوئی و می خواهی به چه برسی؟
برای این که برسید به این که حق رأی زنان در سال 1341 لغو و باطل و ظاهری و ... بوده، به فیزیک و پزشکی و شیمی و کتاب اسکندر دلدم و ... استدلال می کنید؟
فرض کنید تمام مثالها و استدلالهای شما درست باشد. خب؟ قبول؟ حالا توجه فرمائید:
اگر زنان می خواستند از حق مطلق خود، استفاده کنند و بروند رأی بدهند، حق مطلق آنها را چه چیزی می توانست مقید کند؟ مثالهای شما می توانست حق مطلق آنها را مقید کند؟
اگر شما می رفتی سال 1341 جلوی صندوق رأی، و به زنانی که می خواستند در انتخابات شرکت کنند، می گفتید:

«نوشیدن آب برای انسان حیاتی است، و اگر دو سه روز آب به بدن نرسد، مرگ انسان حتمی است. اما گاهی اوقات، مثلا" زمانی که کسی دچار جراحت حاد(تروما) شده ، یا دچار بیماری حاد کلیوی شده است، نوشیدن مقدار کمی از همین مایه حیات بخش آب، ممکن است منجر به مرگ او شود. حالا:

اولا": آیا به صرف این که آب مایه حیات و نوشیدنش حق مطلق هر انسانی است، باید بگوییم، چون آب نوشیدن حق مطلق و حیاتی بشر است، نباید از این مجروح لت و پار، حق مطلقش را دریغ کرد. باید آب بخورد تا جانش درآید!

ثانیا": تشخیص مضر بودن نوشیدن آب با طبیب حاذق است، نه اینکه هر کس خود درمانی کند و برای خودش نسخه بپیچد.

ثالثا": ممکن است طبیب برای ترساندن و پرهیز شدید شما، بگوید آب برای شما زهر است. آیا شما در مقابل طبیب می ایستید و استدلال می کنید که چرا از کلمه زهر، برای آب که مایه حیات انسان است استفاده کرده اید؟»

آیا انتظار دارید آن زنان به شما بگویند:
خیلی ممنون آقای جواد خراسانی. ما را هدایت کردی. ما را روشن کردی. حیف که در گمراهی و جهالت و بیخبری بودیم.
بله؟


دست بردار مهندس. دست بردار. شما که دانشگاه شریف درس خواندی، و گرایشی هم به دموکراسی داری، این حرفها را بزنی، پس بقیه چه بگویند؟

ببخشید. معذرت می خواهم. عذر می خواهم. خب ذوب شدگی و ماست و گچ و ماله، شاخ دارد؟ دم دارد؟ چی دارد؟

از این حرفها که بگذریم، به قول آقایان شاید جناب عالی و بنده، رسیده ایم به تکافوی ادله. شاید ادامه ی گفت و گوی من و شما در این موضوع خاص، به جایی نرسد. نمی دانم.

فاضل قاسم فام چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 http://aknun.blogsky.com/

سلام

ببخشید من از قافله عقب ماندم. دو قدم که از این وبلاگ دور می شوی و برمی گردی می بینی ده پست و صد کامنت پیش رفته است.

آقای امیرمهدی در کامنت های قبلی ضمن اعلام بیزاری از کسانی که به قول وی کلیشه ای به ترویج مهربانی وبخشش و دعوت به ترک خشونت می کنند از امیرمومنان علی ع برای تاکید بر دیدگاه شخصی خود مایه گذاشته و نوشته است:

«علاوه بر گردن زدن نزدیک به هزار نفر از یهود بنی قریظه در ماجرای فتح خیبر که حاضر به پذیرش اسلام نشدند در بحث ارتداد هم حدیثی آوردم که امیرالمومنین یک قبیله مسیحی را دعوت به اسلام کردند ووقتی نپذیرفتند همه را گردن زدند.»


آقای امیرمهدی امام علی ع را کسی معرفی می کند که یهودیان را و قبیله ای مسیحی را به خاطر عدم پذیرش اسلام گردن می زد .

آیا واقعا اینگونه بوده است؟ ایا چنین رفتاری با منطق قرآنی که اکراه در دین را نمی پذیرد و دعوت به جدال احسن با مخالفان می کند و به پیامبر می گوید «فذکر انما انت مذکر» و می فرماید« لست علیهم بمسیطر» سازگار است. آیا امر هدایت با شمشیر و اجبار ممکن است؟ ایا ایمانی که از روی ترس باشد و نه تعقل و نه پذیرش قلبی ، چیزی جز نفاق و تظاهر دستاوردی می تواند داشته باشد؟ آیا می توان تصور کرد که امام علی ع خلاف منطق قرآنی عمل نماید و یک یهودی یا یک قبیله مسیحی را که خود از اهل کتاب و موحد باید باشند را به خاطر عدم پذیرش اسلام فی المجلس گردن بزند!

امید - امیر مهدی - قاسم فام چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:45

ببخشید , البته بزرگان هستند و بحث می کنند و ما را نرسد که پا برهنه به میان بحثشان بدویم ... فقط در مورد مسئله مسئله "گردن زدن" چون سروران بزرگوار جناب قاسم فام و امیرمهدی گویا اختلاف نظر دارند بر سر اصل موضوع و می ترسم دروغ بر بعضی بزرگان ببندند و بعدا مدیون شوند عرض کنم که قضیه آن گردن زنی یهود بنی قریضه , هیچ ربطی به فتح خیبر و پذیرش اسلام نداشت .
قبیله بنی قریضه با مسلمانان گویا پیمان بسته بود ولی بزرگان ایشان چون در زمان حمله کفار در جنگ خندق گمان بردند که کار مسلمانان تمام است تصمیم به همکاری با کفار گرفتند که با کیاست پیامبر و فرستادن یک جاسوس دو جانبه همکاری به هم خورد و فتنه کفار هم دفع شد . پس از آن سپاهیان اسلام رو به سوی قلعه بنی قریضه نهادند و پس از تسلیم شدن آنان و به اسارت آوردن آنان به مدینه طی فعل و انفعالاتی مردانشان را گردن زدند و زنان و کودکانشان را بین مسلمین تقسیم کردند . اجرای این حکم گویا بر عهده حضرت علی و زبیر ابن عوام بوده است .

برای خواندن ماجرا علاوه بر ویکیپدیا می توانید به تاریخ طبری , ترجمه ابوالقاسم پاینده , جلد سوم , صفحات 1078 تا 1093 رجوع بفرمایید . علاوه بر طبری , این داستان با جزئات کم و بیش مشابهی در مغازی واقدی و طبقات ابن سعد و سیره ابن هشام هم نقل شده است .

با پوزش مجدد برای پا نهادن به بحث بزرگان

امیرمهدی-امید چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:28

سلام
ممنونم دوست عزیز.حق با شماست.
مارا نسزد دعوی انکار کنیم.
شرح ماجرا ونقدهایی که به آن زده شده در این لینکها قابل مشاهده است.محتملاً جناب قاسم فام قرائت علمای دین را وانهند و به قرائت مرحوم دکتر شهیدی استناد کنند که در صحت این داستان تردید کرده است.

http://www.hawzah.net/fa/QuestionView.html?QuestionID=10504&SubjectID=78244
تفسیر آیات 26 و 27 سوره احزاب و ماجرای بنی قریظه

http://mirdamadi.malakut.org/sunday%7C2007,feb,18%7C13;34;49.php
تحقیقی در باب غزوه‌ی بنی قریظه

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=922
آیا درست است که در جنگ بنی قریظه ، به دستور پیامبر اکرم (ص) علی (ع) جمعیت زیادی از یهود را کشته است ؟
http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=1983
بنی قریظه

http://islampedia.ir/fa/1390/02/یهود-بنی-قریظه-2/
--------------------------
ضمناً خدا لطف کرد و بنده در اثر حملات ددمنشانه سید عباس واصرار ایشان بر خاکستری دیدن اعلیحضرت خدایگان سر ارتشداران شاهنشاه آریامهر دیشب فیلمی از ایشان دیدم و متوجه شدم که حق با سید عباس بوده وحضرتشان نه تنها نسبت به زن و عقل و شعور او و قدرت مدیریت او بر جامعه دید متفاوتی با سایرین داشته اند بلکه در مسئله دموکراسی هم ایشان گوی سبقت را از سلاطین و حاکمان ربوده اند و بنده از این معنا غافل بوده ام چون در زمان حکومت ایشان موز بودم و توفیق زیارت نداشتم.بنده همینجا سخت توبه می کنم و استغفار می نمایم و از این لحظه به بعد امیرمهدی خمینی دوست به شاه دوست تغییر رویه می دهد باشد که رستگار شویم!
http://www.youtube.com/watch?v=UDE4ZUcFR-I&feature=related

شاه ایران و زنان

http://www.youtube.com/watch?v=ARJ7MlaY0Uc&feature=related

شاه وکمبود خرد زنان



مهدی نادری نژاد چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 http://www.mehre8000.org

با سلام
جناب سید محمدی
باز هم این سئوالم را تکرار میکنم که
نمی دانم چه اتفاقی افتاد که مشارکت زنان در انتخابات منع شرعی اش ازبین رفت.آیا مصلحت بود یا اجتهاد در اصول؟
****************
بله خیلی از مفاهیم ارزشی دارای قابلیت های مختلف سوء استفاده هستند.
یعنی بین مفاهیم و مدعا وطرفداران همیشه یک خلاء و شکاف وجود داشته است.

اشک چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 http://tashkan.blogsky.com/

موفق باشید

قاسم‌فام - امیرمهدی - امید چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:20 http://aknun.blogsky.com/

سلام

ضمن تشکر از آقای امید برای توجه و دقت‌نظرشان.

آنچه من آن را نقد کردم و آن را مصداقی برای دفاع بد از اسلام و وهن ائمه شیعه می‌دانم این ادعای امیرمهدی بود که گفته بود امیرمومنان علی ع جمعی از یهود و نصاری را به جهت نپذیرفتن اسلام گردن زده در حالی که آن واقعه که جای تحلیل جداگانه‌ای دارد هیچ ربطی به پذیرش و عدم پذیرش اسلام از سوی یهودیان و مسیحیان نداشته است.

در عبارت اقای امیرمهدی آمده بود علی ع یک قبیله‌ی مسیحی و هزار نفر یهودی را به خاطر عدم پذیرش اسلام گردن زد:

«علاوه بر گردن زدن نزدیک به هزار نفر از یهود بنی قریظه در ماجرای فتح خیبر که حاضر به پذیرش اسلام نشدند در بحث ارتداد هم حدیثی آوردم که امیرالمومنین یک قبیله مسیحی را دعوت به اسلام کردند ووقتی نپذیرفتند همه را گردن زدند.»

این سخن و ادعای امیرمهدی اشتباهی بود که نه با نقل های تاریخی سازگار است و نه عقلانیت و اخلاق آن را می‌پذیرد.

من با آن تذکر خواستم به این برادرمان توجه بدهم که هی چپ و راست نگویند علی ع کارشان گردن زدن فله‌ای کسانی بود که اسلام نمی‌اوردند. و ناخواسته توجیه‌گر خشونت به نام دین و مروج اسلام تکفیری و طالبانی نباشند.

سلام قاسمفام.
امیرمهدی هم می خواهد به شما تذکر بدهد حضرت علی «مخالفان» خود را در یک روز 4000 نفرشان را گردن زد (البته اگر اشتباه نکنم 3000 نفر آمد پائین، و شد 1000 نفر) و ناراحت است چرا شما متوجه نمی شوی چه معنای عمیقی در «خشن فی ذات الله» است.

خب مگر «ذات الله» گردن زدن مخالفان فکری و سیاسی است، که «خشن فی ذات الله» بودن حضرت علی، به معنای گردن زدن یهودیان و مسیحیان و ... باشد؟

درباره ی حضرت علی «خشن فی ذات الله» و «مکدودا فی ذات الله» و «ممسوس فی ذات الله» هست در روایات. من بررسی نکردم صحت و سقم و معنای دقیق این عناوین را. اما:

این عنوانها، اصل است، یا عنوان

علی ولی الله؟

مشهورترین عنوان برای علی، یا یکی از مشهورترین عنوانها برای ایشان، علی ولی الله است، یا علی خشن فی ذات الله؟

ولایت، انواع معناها دارد، اما معنای مشترک بین سنی و شیعه، «محبت» نیست؟ و آیا محبت فردی مانند علی، قرار بوده برای چهار تا رفیق و فامیل دور و برش باشد، یا محبتی خورشیدمانند؟ ظاهراً مشهورات است علی با احتجاجها و رفتارهایش با یهودیها و مسیحیها و ...، نامسلمانها را به اسلام جذب می کرد. خب اگر شمشیرش را بردارد بگوید شما مسیحیها مسلمان می شوید یا نه؟ و اگر گفتند نه، بگوید پس بسم الله الرحمان الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله گردن نفر اول گردن نفر دوم گردن نفر سوم ... گردن تمام افراد قبیله را بزند، این علی،

ولی الله

است؟ این علی،

همای رحمت

است؟ وقتی خدا خودش در قرآن فرموده در قیامت بین مسلمانان و مسیحیان و یهودیان و ... داوری می کند، حجتش را می فرستد قبل از قیامت، گردن ایمان نیاوردندگان به اسلام را یکی یکی بزند؟

امیرثابت قدم چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:39 http://www.sabetq1.blogfa.com


سلام .

تشکر ازمطالب ومطلب ارسالی ..

امید - قاسم فام چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:05

خواهش می کنم جناب قاسم فام

خدا را شاکرم که مشکل شما هم حل شد و اتفاق مورد اشاره با "عقلانیت و اخلاق" شما سازگار است . چون من به جد نگران بودم که آن واقعه "جای تحلیل جداگانه" نداشته باشد و در همان چهارچوب قبلی تحلیل شود که خوشبختانه "جای تحلیل جداگانه" داشت آن مسئله .

مانا باشید

امیرمهدی-فاضل پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:04

سلام
گمان من این بود که بحث می کنیم تا با کمک وهمفکری یکدیگر راهی به فهم حقایق دین باز کنیم. تصور نمی کردم که عقیده پرستی و تعصب و اصرار بر اثبات درستی عقیده خود و نادرستی نظر طرف مقابل وپیروزی در بحث تا این اندازه برای شما مهم وحیاتی است که بدون تفکر و تحقیق به هر سفسطه و مغالطه ای چنگ بزنید تا حقانیت توهمات انتسابی خودرا به دین ثابت کنید وخنده دارتر این که خودتان را محق نصیحت به بنده بدانید. شما حتی زحمت مطالعه دقیق همین مطالبی که من لینک داده ام را هم بخود ندادید و این باعث تاسف است.من پیشنهاد کردم که این بحث را به فرصتی دیگر وانهیم تا حقیقت ذبح نشود اما شما اصرار داشتید که نظر حق پندار خویش را بر کرسی بنشانید حتی اگر به قیمت تعصب و تحجر و پای فشردن بر توهمات باشد.
1-بنده طبق تذکر آقا امید براحتی پذیرفتم که در آنچه نقل کردم اشتباه رخ داده وقضیه خیبر نبوده بلکه بنی قریظه بوده است.
2-طبق گفته شما
" آقای امیرمهدی امام علی ع را کسی معرفی می کند که یهودیان را و قبیله ای مسیحی را به خاطر عدم پذیرش اسلام گردن می زد .

آیا واقعا اینگونه بوده است؟ ایا چنین رفتاری با منطق قرآنی که اکراه در دین را نمی پذیرد و دعوت به جدال احسن با مخالفان می کند و به پیامبر می گوید «فذکر انما انت مذکر» و می فرماید« لست علیهم بمسیطر» سازگار است. آیا امر هدایت با شمشیر و اجبار ممکن است؟ ایا ایمانی که از روی ترس باشد و نه تعقل و نه پذیرش قلبی ، چیزی جز نفاق و تظاهر دستاوردی می تواند داشته باشد؟ آیا می توان تصور کرد که امام علی ع خلاف منطق قرآنی عمل نماید و یک یهودی یا یک قبیله مسیحی را که خود از اهل کتاب و موحد باید باشند را به خاطر عدم پذیرش اسلام فی المجلس گردن بزند!"

اگر همان لینکهای مربوط به بنی قریظه را با دقت مطالعه می کردید متوجه می شدید که اتفاقاً در این داستان صحت ادعای من اثبات شد و نظر شما مردود.خلاصه داستان یهود بنی قریظه را می آورم:

"پیامبر (صلی اللّه علیه وآله و سلّم ) بلا فاصله بعد از پایان جنگ احزاب، مامور شد حساب یهود بنی قریظه راروشن سازد، می¬نویسند: آنچنان مسلمانان برای حضور در منطقه دژهای بنی قریظه عجلهکردند که حتی بعضی از نماز عصرشان غافل شدند و بناچار آن را بعداً قضا کردند، پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور محاصره دژهای آنها را صادر کرد، بیست و پنجروز محاصره به طول کشید، خداوند رعب و وحشت شدیدی - همانگونه که قرآن می¬گوید- بهدلهای آنها افکند. کعب بن اسدکهاز سران یهود بود، گفت: من یقین دارم که محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) مارا رها نخواهد کرد تا با ما پیکار کند، من به شما یکی از سه پیشنهاد را می-کنم هرکدام را خواستید برگزینید: پیشنهاد اولم این است که دست در دست این مرد بگذاریم و به او ایمان بیاوریم و پیروی کنیم، زیرا برای شما ثابت شده است که او پیامبر خدااست و نشانه¬های او را در کتب خود می¬یابید. در این صورت جان و مال و فرزندان وزنان شما محفوظ خواهد بود. گفتند: ما هرگز دست از حکم تورات بر نخواهیم داشت وچیزی به جای آن نخواهیم پذیرفت. گفت: اکنون که این پیشنهاد را نپذیرفتیدبیائید و کودکان و زنان خود را با دست خود به قتل برسانید تا فکر ما از ناحیه آنهاراحت شود! سپس شمشیر بر کشید و با محمد و یارانش بجنگیم، تا ببینیم خدا چه می¬خواهد؟ اگر کشته شدیم از ناحیه زن و فرزند نگرانی نداریم و اگر پیروز شویم زن وفرزند بسیار است!گفتند: ما این بیچاره¬ها را با دست خود بقتل برسانیم ؟! بعد ازاینها زندگی برای ما ارزش ندارد. کعب بن اسد گفت حال که این را هم نپذیرفتید امشب شب شنبه است محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) و یارانش گمان می¬کنند امشب حمله¬ای نخواهیم کرد، بیائیم و آنهارا غافلگیر کنیم، شاید پیروز شویم. گفتند این کار را هم نخواهیم کرد. ما هرگزاحترام شنبه را ضایع نمی کنیم.کعب گفت: هیچ یک از شما از آن روزی که از مادر متولد شده حتی یک شب آدم عاقلی نبوده است!بعد از این ماجرا آنها از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله وسلّم ) تقاضا کردند ابو لبابه را نزدآنان فرستد تا با او مشورت کنند. هنگامی که ابو لبابه نزد آنان آمد، زنان و بچه¬های یهود در مقابل او به گریه افتادند، او تحت تاثیر قرار گرفت، مردان گفتند: صلاح می¬دانی ما تسلیم حکم محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) شویم؟ ابو لبابه گفت: آری ولی، در همین حال اشاره بهگلوی خود کرد، یعنی همه شما را خواهد کشت. ابو لبابه می گوید: همین که از آنجا حرکت کردم به خیانت خود متوجه شدم،به سوی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) نیامد مستقیماً به مسجد رفت و خود رابه یکی از ستون¬های مسجد بست و گفت از جای خود حرکت نمی¬کنم تا خداوند توبه مرابپذیرد. سرانجام خداوند گناه او را بخاطر صداقتش بخشید و آیه (و آخرون اعترفوابذنوبهم...)[vi] در این باره نازل شد. سرانجام یهود بنی قریظهبه ناچار بدون قید و شرط تسلیم شدند پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: آیاراضی هستید هر چه سعد بن معاذ در باره شما حکم کند اجرا نمایم؟ آنها راضیشدند. سعد بن معاذگفت: اکنون موقعی رسیده که سعد بدون در نظر گرفتن ملامت ملامت کنندگان حکم خدا را بیانکند. سعد هنگامی که از یهود مجدداً اقرار گرفت که هر چه او حکم کند خواهند پذیرفت،چشم خود را بر هم نهاد و رو به سوی آن طرف که پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) ایستاده بود کرد و عرض کرد: شما هم حکم مرا می¬پذیرید؟ فرمود: آری، گفت: من می¬گویم آنها که آماده جنگ با مسلمانان بودند (مردان بنی قریظه) باید کشته شوند وفرزندان و زنانشان اسیر و اموالشان تقسیم گردد، اما گروهی از آنان اسلام راپذیرفتند و نجات یافتند"
تفسیر نمونه جلد 17 از 271 تا 277
" یکی از مردان قبیله به نام رفاعة بن سِموال به وساطت سَلمی ' دختر قیس ، از خاله های رسول اکرم بخشیده و جوانی نابالغ به نام عطیة قُرظی آزاد شد. این دو مسلمان شدند و نامشان در ردیف صحابه آمده است (طبری ، سلسلة اول ، ص 1497، 1500؛ ابن هشام ، ج 3، ص 263ـ264)
منابع : علاوه بر قرآن ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری ، بیروت 1376/1957؛ ابن هشام ، السیرة النبویة ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ] بی تا. [ ؛ علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، کتاب الاغانی ، بیروت ] بی تا. [ ؛ محمد ابوزهره ، خاتم پیامبران ، ترجمة حسین صابری ، مشهد 1373 ش ؛ هاشم معروف حسینی ، سیرة المصطفی ، بیروت 1406/ 1986؛ جعفر شهیدی ، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ، تهران ] بی تا. [ ؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه ، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ سید قطب ، فی ظلال القرآن ، بیروت 1386/1967؛ مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء و التاریخ ، پاریس 1899ـ1919، چاپ افست تهران 1962؛ محمدبن عمر واقدی ، کتاب المغازی للواقدی ، چاپ مارسدن جونز، لندن 1966؛ یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت 1408/1988؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ الیعقوبی ، بیروت 1379/1960
بنابراین آنچه من گفتم عین واقعیت بود ومطلبی خلاف واقع نگفتم.بنی قریظه ابتدا پیشنهاد دادند که همانند بنی نضیر با آنان رفتار شود واموال ودارایی خورا برای مسلمانان بگذارند ومدینه را ترک کنند.ولی پیامبر این را نپذیرفت.قومی که علیه مسلمانان فتنه وجنگ بپا کند یا باید تسلیم شود واسلام اختیار کند وجزیه(مالیات)بدهد تا بتواند بر دین خودباقی باشد ویا اینکه باید کشته شود.اینکه چرا به بنی نضیر وبنی قینقاع اجازه ترک وطن داده شد ولی به بنی قریظه این امکان داده نشد در همان لینکهای سابق توضیح داده شده است.
در جریان فتح مکه که اگر فرصت داشتید مطالعه کنید هم همین داستان اتفاق افتاد.چون ابوسفیان (لعنه الله)ولو ظاهراً شهادتین گفت واسلام اختیار کرد واز اعمال خودش عذرخواهی کرد پیامبر توبه اورا پذیرفت ومردم مکه هم چون در پناه ابو سفیان رفتند وبعداً اسلام اختیار کردند مورد عفو وگذشت پیامبر واقع شدند.آیا این معنایش تحمیل عقیده نیست؟اگر تحمیل عقیده در کار نبود همان عذرخواهی کافی بود ونیازی به اسلام آوردن نبود.
طبق گفته شما" آیا ایمانی که از روی ترس باشد و نه تعقل و نه پذیرش قلبی ، چیزی جز نفاق و تظاهر دستاوردی می تواند داشته باشد؟"
ایمان ابوسفیان دقیقاً ایمان دروغین وظاهری بود ودقیقاً از روی ترس واجبار بود وکاملاً منافقانه بود.امام صادق (صلوات الله علیه )فرمودند ابوسفیان وپسرش معاویه "لم یومنا بالله طرفه عین" حتی به اندازه یک پلک بر هم زدن هم ایمان نیاوردند.تحلیل چرایی این مسئله فرصتی دیگر می طلبد.

2- بازهم طبق گفته شما "" آنچه من آن را نقد کردم و آن را مصداقی برای دفاع بد از اسلام و وهن ائمه شیعه می‌دانم این ادعای امیرمهدی بود که گفته بود امیرمومنان علی ع جمعی از یهود و نصاری را به جهت نپذیرفتن اسلام گردن زده در حالی که آن واقعه که جای تحلیل جداگانه‌ای دارد هیچ ربطی به پذیرش و عدم پذیرش اسلام از سوی یهودیان و مسیحیان نداشته است.

در عبارت اقای امیرمهدی آمده بود علی ع یک قبیله‌ی مسیحی و هزار نفر یهودی را به خاطر عدم پذیرش اسلام گردن زد:

«علاوه بر گردن زدن نزدیک به هزار نفر از یهود بنی قریظه در ماجرای فتح خیبر که حاضر به پذیرش اسلام نشدند در بحث ارتداد هم حدیثی آوردم که امیرالمومنین یک قبیله مسیحی را دعوت به اسلام کردند ووقتی نپذیرفتند همه را گردن زدند.»

این سخن و ادعای امیرمهدی اشتباهی بود که نه با نقل های تاریخی سازگار است و نه عقلانیت و اخلاق آن را می‌پذیرد.

من با آن تذکر خواستم به این برادرمان توجه بدهم که هی چپ و راست نگویند علی ع کارشان گردن زدن فله‌ای کسانی بود که اسلام نمی‌اوردند. و ناخواسته توجیه‌گر خشونت به نام دین و مروج اسلام تکفیری و طالبانی نباشند. "

تحلیل جداگانه همین هایی است که من گفتم ولینکش را هم گذاشتم وبیشتر از این هم نیست.در هر حال اصل داستان بنی قریظه وگردن زدن عده زیادی از یهود درآن قضیه قابل انکار نیست.شما مختارید هر تحلیلی داشته باشید.بحث ما خشونت صورت گرفته آن هم توسط امام علی بود که اثبات شد.
اما درباره قوم مسیحی وگردن زدن ایشان یکی از دوستان سابق این مطلب را در بحث ارتداد وساب النبی(توهین کننده به پیامبر)مطرح کرد وهمان موقع هم سید عباس جوش آورد وداغ کرد وبحد تقطیر رسید.من این مطلب را در منابع جستجو کردم وکامنت گذاشتم.اما الان هر چه گشتم پیدانکردم.لکن مطلبی مشابه با آن یافتم که گرچه از نظر صورت ماجرا متفاوت است اما تغییری در کلیت بحث ما نخواهد داشت.زیرا بحث ما بحث خشونت واجبار به پذیرش اسلام است و وقتی امیرالمومنین حکم به گردن زدن عده زیادی مسیحی می دهد اگر خودش آنجا حضور داشته باشد اکراهی ندارد که شخصاً این امر را انجام دهد.کما اینکه در مورد بنی قریظه از گردن زدن آنها که به زعم شما رفتاری بسیار خشونت بار است ابایی نداشت.اگر فرصت کردم در کامپیوتر خودم یا نت دوباره جستجو می کنم وهمینجا کامنت می گذارم.در هر حال آنچه در زمان پیامبر وامیرالمومنین اتفاق افتاده ومورد تایید همه فقها است ومحل تردید نیست این است که اهل کتاب یا باید اسلام بیاورند ویا باید جزیه بدهند ودر پناه اسلام باشند.اگر اسم این کار تحمیل عقیده نیست من نام دیگری سراغ ندارم.
" در خبر موثق صدوق ره در فقیه از یکی از اصحاب امیر المومنین نقل کرده است که وی از سوی حضرت مامور شد و به سوی نصرانیان مسلمان شده ای که به نصرانیت بازگشته بودند رفت و سه بار آنها را به توبه دعوت کرد و پس از شنیدن جواب منفی همگی آنها را کشت.ج10ص138"
اسلام به تعبیر شما طالبانی ومدافع خشونت مال من.اسلام رحمت وبخشش وعفو گذشت هم ارزانی شما.شما باید به رحمانیت وعطوفت پیامبر چنگ بزنید. نوبت به اولیاء که رسید آسمان تپید.
دوسال است که اینجا هزارویک موضوع مطرح شده واگر کسی کمترین انصاف و وجدانی در او بود می پذیرفت که یک انسان مسلمان به حکم اینکه انسان است وخودش را صاحب شعور می داند حق ندارد از ظلم وستم وحاکمان ظالم طرفداری کند.برادران وخواهران ما در زندانها شکنجه می شوند ومورد تجاوز وهتک حیثیت قرار می گیرند واز همه حقوق انسانی خویش محرومند. این همه دلیل ومدرک مستند غیر قابل انکار در موضوعات مختلف ارائه کردیم که کثیف ترین حیوان روی زمین یکی از مسببین بدبختی وفلاکت این ملت است وشما هنوز برآنید که با وجود این همه ظلم وستم که بر مردم مظلوم وبی پناه این ملک می رود وهیچ فریادرس وپناهی برایشان نیست از او تجلیل واحترام کنید وسر را همچنان در زیر برف نگه دارید تا مبادا با پذیرفتن حقیقت ، منافع ومصالح زندگی به خطر بیفتد.مشکلی نیست.توهم اسلام رحمانی شما که حتی منطق وسیره پیامبر رحمت وامیرالمومنین را هم بر نمی تابد ارزانی شما .اسلام نعوذبالله طالبانی امیرالمومنین وپیامبرهم که به من یاد داده در مقابل حقیت تسلیم باشم ودر مقابل ظلم وستم وجنایت وطغیان سرخم نکنم و بعد رحمانی دین را مستمسک ترس وفرار خودم از حقیقت قرار ندهم و برای حفظ خودم ومنافعم دین خدارا به بازی نگیرم مال من.
گرچه در کسی که بارها ثابت کرده تسلیم حقیقت نیست و آنگونه که دوست دارد می پندارد امید تاثیر چندانی نیست اما می گویم شاید ان شاء الله خدا در این کلام تاثیر قرار دهد وشما برگردید از رویه زشت وغیر انسانی یی که اختیار کرده اید وتسلیم حقیقت باشید تا در گناه ظالمان شریک نباشید.
قال سیدالشهداء صلوات الله علیه:
أیها الناس إن رسول الله (ص ) قال من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله أن یدخله مدخله .


مقتل خوارزمی ، ج 1، ص 234

ای مردم ! رسول خدا فرمود: هر کس سلطان زورگویی را ببیند که حرام خدا را حلال نموده ، پیمان الهی را می شکند و با سنت و قوانین رسول خدا از در مخالفت در آمده و در میان بندگان خدا، راه گناه و معصیت و ستم و دشمنی را در پیش می گیرد، ولی با عمل یا سخن اظهار مخالفت نکند، بر خداوند است که او را در محل و جایگاه آن سلطان ظالم قرار دهد(اورا در گناهان آن سلطان ظالم شراکت دهد).

به امید – امیر مهدی – قاسم فام پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:10

منابعی که قضیه بنی قریظه را نقل کرده اند سه دسته اند
منابع یهودی – منابع اهل سنت – منابع شیعه
اتفاق همگی منابع بر رخ داد اصل ماجرا هست با این حال نظر معاصرین شدیدا مختلف است.این اختلاف به سبب شدت اختلاف توصیف ان و چگونگی اش در منابع دست اول میباشد.
مسملما دانش ویکی پدیایی یا منابع دست چندمی چون طبری (که سالها پس از ماجرا میزیسته اند) سایه ای سنگین بر روی اصل ماجرا می اندازد.
قدیمی ترین متن موجود عربی که روایات یهودیان را جمع اوری کرده سیره ابن اسحاق است اکثر راویان بعدی چون طبری از او نقل قول کرده اند حال انکه ابن اسحاق در سال 151 ، یعنی 145سال پس از واقعه بنی قریظه از دنیا رفته است.با این حساب اگر او 120 سال هم عمر کرده باشد (که طبق نظر بعضی رجالیون 90 سال یا 63 سال عمر نموده) باز هم 25 سال با اصل واقعه فاصله داشته است و این انقطاع سبب شده است برخی از رجالیون و روایان در ثقه بودن روایت تردید کنند:
ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارش های مربوط به آن را انکار می کند و از آن به « حکایات غریب» تعبیر می کند (تهذیب التهذیب:4/45)
همچنین مهمترین مساله این است که معاصر ابن اسحاق یعنی "مالک ابن انس" او را به دروغگویی متهم کرده است که در میان رجالیون و عالمان حدیث اعتبار او را شدیدا کاهش میدهد.تعبیر دجال ( آنکه راست و دروغ رابه هم می آمیزد) در مورد ابن اسحاق در میان کتب رجالی اهل سنت به چشم میخورد.
اما از انجایی که مورخانی چون طبری سیره سختگیرانه محدثان را در نقل روایات رعایت نکرده اند اغلب ماجرا را از ابن اسحاق نقل کرده بدون انکه به این مسائل توجه کنند.
البته با انکه عادت طبری نقل روایات متعدده در مورد یک قضیه است در این مورد میگوید
"واقدی گمان کرده که رسول خدا (ص) دستور داد گودال هایی برای بنی قریظه بکَنند."
او صرقا به روایات نقل شده توسط واقدی بسنده میکند که واقدی نیز از کس دیگری و این سلسله به این اسحاق میرسد که چنان که گذشت دو اشکال دارد
1- انقطاع از حادثه
2- برخی او را دروغگو خوانده اند
و هر دو بر حادثه و چگونگی رخ داد ان سایه می افکند.همین امر سبب شده تا یکی از تاریخ نگاران بسیار باهوش و مشهور معاصر مرحوم سید جعفر شهیدی که علاوه بر سیره مورخان سیره ی محدثان را نیز در نظر داشته و از همه مهمتر امکانات عقلی حوادث و قرینه های خارجی ان را در نظر میگیرد در قضیه تشکیک کند من از امیرمهدی تعجب میکنم چطور چنین استاد مبرز تاریخی را که کتابهایی چون "زندگانی حضرا فاطمه" و "پس از پنجاه سال" را نوشته اند تضعیف میکنند.در بحث علمی و تاریخی جای ان نیست که بگوییم لما چنین گفته اند و مثلا حرف سید جعفر شهیدی خلاف ان است مگر این مساله تقلیدی است؟؟؟؟؟شما در بررسی یک جریان تاریخی تقلید میکنید؟
بله ایت الله سبحانی در فروغ ابدیت بر ماجرا صه گذاشته اند و البته دلایل معقولی هم ذکر کرده اند برای ان اما این سبب نمیشود که ما قضیه را به دقت بررسی نکنیم.
از عمده دلایل مرحوم سید جعفر شهیدی در تردید حادثه
1- اگر تعداد مردان بالغ بنی‌قریظه، نهصد نفر باشد، این تعداد به تقریب نشانه‌ی چهار هزار انسان یا بیشتر است، اما «مگر در آن روزگار در مدینه و پیرامون آن چند هزار تن زندگی می‌کردند که تنها چهار هزار تن در آبادانی‌های بنی قریظه ساکن باشند؟»
2- سیرت پیامبر در جنگ‌های پیش و پس از بنی‌قریظه بر عطوفت بوده است و همیشه بخشش را بر انتقام و کشتار مقدم می‌داشته است.
3- پس از درگذشت پیامبر، کینه‌ی اوس (انصار) و خزرج (مهاجران) زنده شد و با روی کار آمدن معاویه، تاریخ‌نویسان و شاعران بنا را بر تحقیر انصار و اهالی مدینه گذاردند و داستان جنگ‌های دوره‌ی پیامبر دستکاری شد و احتمالا داستان بنی‌قریظه را چنین جعل کردند تا بگویند پیامبر خزرجیان را محترم‌تر از اوسیان می‌دانست و رییس قبیله‌ی اوس، جانب هم‌پیمانان خود را نگرفت.
اما اینکه این مساله دست خوش سو استفاده ی عده ای شود که از کسان و تفکراتی دفاع میکنند که جنایتکاری و جنون و خونریزیشان همکنون و در همین عصر حاضر جلوی چشمان ما اتفاق می افتد کمی درد اور است.
حامیان جنایتکارانی که پلشتی و خوی حیوانیشان را در پس کلماتی چون حقوق بشر ، دموکراسی و....پنهان کرده اند طبعا سخنشان در این مورد خیلی محل اعتنا و اعتبار نیست خصوصا اینکه در همان دست از روایاتی که در منابع شیعه امده است تصریح بر ان شده که خود بنی قریظه با رسول خدا پیمان بسته بودند که اگر بر جان و ناموس مسلمانان شوریدند انها در کشتارشان ازادند با این حال حتی هنگامی که بنا بر نابودیشان شد حکمی انتخاب شد و بنا بر ان شد که به حکم حکم عمل شود و خود بنی قریظه این حکم را انتخاب کرد و حکم بر کشتار حکم نمود نه انکه یک کشور غاصب و کثیف بدون محاکمه ای از ان سر دنیا به دو کشور دیگر حمله میکند و برای هزاران نفر خط و نشان میکشد و بهانه های واهی می اورد و کشتارهایی اینچنینی به بار می اورد.یا از کشور کثیفی چون اسرائیل حمایت میکند.
این پزهای حقوق بشری و روشنفکری به قیافه این اقایان نمی اید.

م.بنده ای پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:05 http://www.mohsenmosi.blogfa.com

سلام به سید عباس سید محمدی
خواندم خوب بود چه جوشی میزنی واسه زنا.
موفق باشی از وبلاگ حمید تقی آبادی با شما آشنا شدم
پیروز باشی

قاسم فام - امیرمهدی جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 http://aknun.blogsky.com/

سلام

آقای امیرمهدی بنده را به دلیل رد حرفشان متهم به « عقیده پرستی» ،« تعصب و اصرار بر اثبات درستی عقیده خود و نادرستی نظر طرف مقابل»، چنگ زدن به سفسطه و مغالطه ، تحجر، ذبح حقیقت و ... کرده است.



آن ادعایی که بنده آن را مردود دانستم مندرج در این نوشته ی امیرمهدی است : «علاوه بر گردن زدن نزدیک به هزار نفر از یهود بنی قریظه در ماجرای فتح خیبر که حاضر به پذیرش اسلام نشدند در بحث ارتداد هم حدیثی آوردم که امیرالمومنین یک قبیله مسیحی را دعوت به اسلام کردند ووقتی نپذیرفتند همه را گردن زدند.»

آنچه من آن را رد کردم گردن زدن یهود و نصاری به خاطر عدم پذیرش اسلام بود.

آنچه آن را طبق منطق قرآنی که اکراه بر ایمان را برنمی تابد و طبق عقلانیت و اخلاق مردود دانستم ارتباط آن« گردن زدن» به «عدم پذیرش اسلام» بود چنان که امیر مهدی روی آن تاکید کرده بود و شاهدی هم برای تقویت مشروعیت و سندیت این ارتباط آورده بود:( امیرمهدی: «امیرالمومنین یک قبیله مسیحی را دعوت به اسلام کردند ووقتی نپذیرفتند همه را گردن زدند.»)

نقد بنده نه بر اصل واقعه که عرض کردم کیفیت آن را باید جداگانه تحلیل کرد( که اقای امید و دوست ناشناسمان در کامنت هایی روشنگر وارد آن شدند)، بلکه بر تاکیدی بود که آقای امیرمهدی مبنی بر «ارتباط مجازات مرگ» به خاطر «عدم پذیرش اسلام» داشت.

به امیرمهدی عرض کردن بیان اینکه علی ع گردن کسانی را که اسلام را نمی پذیرفتند می زد، نادرست، مصداق دفاع بد از دین و وهن ائمه است.

توقف و تاکید من بر این بحث به خاطر آن است که گمان می کنم مشروعیت بخشی به مجازات مرگ در برابر عدم پذیرش اسلام و مستند کردن آن به سیره پیامبر و علی ع، می تواند دستاویزی برای خشونت در حق ناهمکیشان گردد.

بسیاری از ظلم ها در تاریخ که توسط امرا و خلفا و سرداران و جنگویان دوران بعد از پیام رخ داد حسب چنین توجیهات نادرستی بود تا به وسیله آن به دنیاخواهی خود رنگ دیانت و اسلام خواهی بزنند.

حضرت محمد ص رسالتش را با کلمه آغاز کرد و نه با تیغ شمشیر. جنگ های پیامبر همه دفاعی بوده است. در واقعه بنی قریضه هم طبق نقل های صورت گرفته جرم یهودیان نه عدم پذیرش اسلام بلکه عهدشکنی، خیانت، معاونت دشمنان مسلمانان بوده است.


* اصل بحث ما «ارتباط دادن مجازات مرگ» در قبال «عدم پذیرش اسلام» بوده است . ظاهرا آقای امیرمهدی با علم به فقدان دلیل تاریخی و عقلانی برای اثباب چنین استنادی راه گریز از اعتراف به اشتباه را در این دیده اند که تاکید بحث را به امری دیگری منحرف سازند.

وی در آخرین کامنتش نوشته است:

«در هر حال اصل داستان بنی قریظه وگردن زدن عده زیادی از یهود درآن قضیه قابل انکار نیست.شما مختارید هر تحلیلی داشته باشید.بحث ما خشونت صورت گرفته آن هم توسط امام علی بود که اثبات شد.»


آیا واقعا بحث ما سر اصل داستان بنی قریظه و خشونت امام علی بود؟!


... به هر حال همین که در گفتار آخر امیرمهدی، از ادعای گردن زدن یهود و نصاری به دست امام علی به دلیل عدم پذیرش اسلام ، ذکری به میان نیامده است به گمانم می تواند حاکی از سودمندی این گفت وگو باشد.

سلمان محمدی جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 http://salmanmohammadi.blogsky.com

از اینها گذشته، من سوالی دارم: در نظام مقدس ولایت مطلقه فقیه - که همه رایها را میتوان در عرض یک شب تا صبح باد هوا کرد - اصلا چه جای این حرفهاست؟!!!!!
بحث شما به این می ماند که کسی یک گله بز نر داشته باشد، آن وقت برود کارگاهی شرکت کند در بارة خواص شیر بز و نحوة دوشیدن بز و این حرفها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد