انقلاب سفید ...

            بسم الله الرحمان الرحیم.

با توجه به این که امام خمینی فرموده است 

 

 

«بحمد اللَّه [انقلاب‏] ایران از همه انقلابات بهتر بوده. این انقلابْ سفید بود نه آن انقلاب ایشان! [...] «انقلاب سفید» این است؛ نه آن انقلاب سفید آقاى «آریامهر»» (19 اردیبهشت 1358)، 

 

 

و فرموده است

«شما بدانید این را که در عالم همچو نهضت به این خوبى نبوده، انقلاب «سفید» این بود؛ نه آن که او درست کرده بود» (30 تیر 1358)، 

 

 

و فرموده است

«انقلاب ایران بحمد اللَّه از تمام انقلابهایى که در دنیا واقع شده است بهتر است. و این را باید «انقلاب سفید» اسمش را گذاشت؛ نه آن انقلابى که محمد رضا مى‏گفت؛ یعنى انقلابى است که ضایعاتش کم بوده؛ و لو خوب، داشته است؛ زیاد هم ضایعات داشت؛ اما ضایعات نسبت به انقلابات دیگر بسیار کم بوده است؛ و آن چیزهایى که به دست آمده بسیار زیاد» (29 شهریور 1358)، 

 

و فرموده است

«در این انقلابى که ملت ایران کرد از همه انقلابهاى دنیا آرامتر و سفید بود. یک انقلاب «سفید» باید اسمش را گذاشت؛ نه مثل انقلاب محمد رضا؛ یعنى آن قدرى که ما از دست دادیم چند صد مقابل آن به دست آوردیم‏» (2 مهر 1358)، 

 

 

و فرموده است

«بحمد اللَّه- این انقلاب ما از همه انقلابهایى که تا کنون اتفاق افتاده است پاکتر و صافتر [بوده‏] و باید این را انقلاب «سفید» اسمش را گذاشت.» (3 آبان 1358) 

 

 

یعنی با توجه به این که امام خمینی حد اقل پنج مرتبه تأکید کرده است که انقلاب سفید [ــِـ واقعی]، انقلاب اسلامی ی سال 1357 [به رهبری ی ایشان] بوده، و حد اقل سه مرتبه تأکید کرده است که انقلاب اسلامی ی سال 1357 [به رهبری ی ایشان] را انقلاب سفید باید اسم گذاشت، نظر هموطنان و افراد مختلف چیست که برای تأمین نظر امام خمینی، انقلاب اسلامی ی سال 1357 را .......... بنامند؟

در ادامه ی این نوشته، درباره ی انقلاب سفید که شش اصل آن در سال 1341 ارائه شد و تا قبل از سقوط نظام سلطنت مشروطه سیزده اصل دیگر به آن اضافه شد، و درباره ی دیدگاههای امام خمینی درباره ی انقلاب سفید، مطالبی به خوانندگان تقدیم می شود.

قسمت اول) محمدرضا پهلوی، در سال 1341، شش اصل انقلاب سفید را، که از دید مخالفان، انقلاب «به اصطلاح سفید» بود، و هست، و ظاهراً از دید مخالفان، آمریکائی و اسرائیلی و ضد اسلام و ضد ایران هم بود، ارائه کرد، و به مرور شانزده اصل دیگر اضافه شد، و شد «اصول نوزده گانه ی انقلاب سفید».

            طبق ویکیپدیای فارسی مدخل «انقلاب سفید»، نوزده اصل، اینها بوده اند:

            یک) اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی

            دو) ملی کردن جنگلها و مراتع

            سه) فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه ی اصلاحات ارضی

            چهار) سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها

            پنج) اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان

            شش) ایجاد سپاه دانش

            هفت) ایجاد سپاه بهداشت

            هشت) ایجاد سپاه ترویج و آبادانی

            نه) ایجاد خانه های انصاف و شوراهای داوری

            ده) ملی کردن آبهای کشور

            یازده) نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی

            دوازده) انقلاب اداری و انقلاب آموزشی

            سیزده) فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی

            چهارده) مبارزه با تورم و گرانفروشی و دفاع از منافع مصرف کنندگان

            پانزده) تحصیلات رایگان و اجباری

            شانزده) تغذیه ی رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه ی رایگان شیرخوارگان تا دوسالگی با مادران

            هفده) پوشش بیمه های اجتماعی برای همه ی ایرانیان

            هجده) مبارزه با معاملات سوداگرانه ی زمین‌ها و اموال غیر منقول

            نوزده) مبارزه با فساد و رشوه ‌گرفتن و رشوه‌ دادن

            قسمت دوم) در دوم بهمن 1341 نامه ای به حضرت آیت الله آقای خمینی نوشتند:

«حضور محترم حضرت مستطاب حجت الاسلام و المسلمین، آیت اللَّه العظمى فى الارضین، آقاى حاج آقا روح اللَّه خمینى- دام ظله العالى على رءوس الأنام‏

تقاضا داریم نظریه خودتان را در موضوع «تصویب ملى» که در مطبوعات اعلام شده بیان فرمایید.

جمعى از متدینین تهران‏»

قسمتهایی از جواب حضرت آیت الله آقای خمینی به نامه ی فوق:

«هر چند میل نداشتم مطلب به اظهار نظر برسد، لهذا مصالح و مفاسد را به وسیله آقاى بهبودى «1» به اعلیحضرت تذکر دادم و انجام وظیفه نمودم، و مقبول واقع نشد؛ اینک باید به تکلیف شرعى عمل کنم. به نظر این جانب این رفراندم، که به لحاظ رفع برخى اشکالات به اسم «تصویب ملى» خوانده شده، رأى جامعه روحانیت اسلام و اکثریت قاطع ملت است، در صورتى که تهدید و تطمیع در کار نباشد و ملت بفهمد که چه مى‏کند [...] چرا صندوق تعاونى درست مى‏کنند که حاصل دسترنج زارع را ببرند؟! با تأسیس این چنین صندوق تعاونى، بازار ایران بکلى از دست مى‏رود و بازرگانان و کشاورزان به خاک سیاه مى‏نشینند؛ و در نتیجه سایر طبقات نیز به همین روز مبتلا مى‏شوند. اگر ملت ایران تسلیم احکام اسلام شوند و از دولتها بخواهند برنامه مالى اسلام را با نظر علماى اسلام اجرا کنند، تمام ملت در رفاه و آسایش زندگى خواهند کرد ...»

قسمت سوم) دیدگاه حضرت آیت الله آقای خمینی درباره ی انقلاب سفید، 13 خرداد 1342، که ظاهراً ایشان انقلاب سفید را «نشر اکاذیب» و «اغفال مردم» می دانسته است:

«تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردى؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردى آقا؟ چرا این قدر مردم را اغفال مى‏کنید؟ چرا نشر اکاذیب مى‏کنید؟ چرا اغفال مى‏کنى ملت را؟»

قسمت چهارم) از دیدگاه حضرت آیت الله آقای خمینی، انقلاب سفید، انقلاب خونین و استعماری و تبلیغاتی و عوام فریبی بوده، 23 اسفند 1351:

«اینها ثمره شوم انقلاب خونین و استعمارى است که با تبلیغات و عوام‏فریبیها مى‏خواهند آن را به انقلاب سفید ملقب سازند و آن را انقلاب شاه و ملت بنامند.»

قسمت پنجم) از دیدگاه حضرت آیت الله آقای خمینی، انقلاب سفید خونین ترین انقلاب بوده، 25 آبان 1356:

«آن روز که به اسم انقلاب سفید که خونین ترین انقلاب بود، بازار براى اربابان خود درست کردند و کشاورزى کشور را به دست فنا سپردند.»

قسمت ششم) فرمایش امام خمینی درباره ی تعداد شرکت کنندگان در فراندوم شش اصل انقلاب سفید در سال 1341:

«آنهایى که مى‏گفتند که شش میلیون جمعیت با ما موافق هستند و رأى دادند به انقلاب سفید! آن وقت هم که مى‏گفتند جزاف «1» بود. من فرستادم آدم به تهران- آن وقت ما ایران بودیم- من اشخاصى فرستادم به تهران که آن روزى که رفراندم- به اصطلاح خودشان- مى‏شود وضع چه جورى است. اینهایى که آمدند به ما گفتند بیش از دو هزار تا آنجا نیامد. این دو هزار تا هم مأمورین خودشانند.» (29 بهمن 1356)

« این رفراندم در دنیا نظیر نداشت. [در] یک مملکت 35 میلیونى، بیست میلیون پاى صندوق حاضر بشود، در هیچ مملکتى سابقه ندارد. در رفراندمهایى که در این مدتها در ایران شده است، مى‏گفتند شش میلیون شرکت کرده‏اند؛ و ما همان وقت فرستادیم و تفتیش کردند که اینها چه مى‏گویند، گفتند [تنها] دو هزار نفر! رفراندمهاى دیگرى هم بود که آنها هم چیزى نبود.» (16 فروردین 1358)

«در زمان سابق، وقتى که با آن فشارها یک چیزى مى‏خواستند بکنند، شش میلیون- به قول خودشان آن هم کارى که مى‏خواستند بکنند- رأى گرفتند. هیاهو بلند کردند که ملت رأى داده. در صورتى که آن شش میلیون هم حالا چقدرش تقلّب بوده ما کار نداریم، اما آن شش میلیون هم از بستگان خودشان و آن فشارهایى که آوردند روى مردم و خوفى که ایجاد کردند بر مردم [بود.]» (اول دی 1361)

«شما بسیاریتان یا اکثرتان یادتان است که در قضیه رأى‏گیرى براى انقلاب سفید به اصطلاح، با چه هیاهویى، با چه فشارى، با چه دغل بازیهایى بیش از این نتوانستند ادعا کنند که شش میلیون بودند، با اینکه مطمئن باشید نبودند!» (5 شهریور 1364)

قسمت هفتم) طبق فرمایش امام خمینی، انقلاب سال 1357 به رهبری ی ایشان «انقلاب سفید» بوده، و نه «انقلاب سفید» شاه:

«بحمد اللَّه [انقلاب‏] ایران از همه انقلابات بهتر بوده. این انقلابْ سفید بود نه آن انقلاب ایشان! [...] «انقلاب سفید» این است؛ نه آن انقلاب سفید آقاى «آریامهر».» (19 اردیبهشت 1358)

«شما بدانید این را که در عالم همچو نهضت به این خوبى نبوده، انقلاب «سفید» این بود؛ نه آن که او درست کرده بود.» (30 تیر 1358)

«انقلاب ایران بحمد اللَّه از تمام انقلابهایى که در دنیا واقع شده است بهتر است. و این را باید «انقلاب سفید» اسمش را گذاشت؛ نه آن انقلابى که محمد رضا مى‏گفت؛ یعنى انقلابى است که ضایعاتش کم بوده؛ و لو خوب، داشته است؛ زیاد هم ضایعات داشت؛ اما ضایعات نسبت به انقلابات دیگر بسیار کم بوده است؛ و آن چیزهایى که به دست آمده بسیار زیاد» (29 شهریور 1358)

«در این انقلابى که ملت ایران کرد از همه انقلابهاى دنیا آرامتر و سفید بود. یک انقلاب «سفید» باید اسمش را گذاشت؛ نه مثل انقلاب محمد رضا؛ یعنى آن قدرى که ما از دست دادیم چند صد مقابل آن به دست آوردیم‏» (2 مهر 1358)

«بحمد اللَّه- این انقلاب ما از همه انقلابهایى که تا کنون اتفاق افتاده است پاکتر و صافتر [بوده‏] و باید این را انقلاب «سفید» اسمش را گذاشت.» (3 آبان 1358)

حاکمیت طبقه ی مستضعف؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دیروز کتاب سیاست و خردمندی: خاطرات تاریخی ـ سیاسی دکتر علی شریعتمداری، تألیف دکتر علی شریعتمداری، گردآوری علی محمد گودرزی، تهران، امیرکبیر، 1388 را خریدم.

            نمی دانم آیا از «سیاست» و از «خردمندی»ی آقای دکتر علی شریعتمداری بوده، که در «خاطرات تاریخی ـ سیاسی»اش، نه از عضویت ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی ذکر شده، و نه در هیچ قسمت از کتاب «خاطرات تاریخی ـ سیاسی» از دکتر عبدالکریم سروش ذکر شده که ایشان هم عضو ستاد انقلاب فرهنگی بوده. [توضیح: باید بگویم دقیق متوجه نشدم در کتاب، از عضویت ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی ذکری به میان آمده یا نه. توضیح: طبق نمایه ی پایان کتاب، مطلقاً نامی از عبدالکریم سروش در هیچ قسمت از کتاب نیست.]

            بله. در صفحه ی 134 کتاب، آقای دکتر علی شریعتمداری چنین گفته است:

            «علاوه بر انقراض نظام شاهنشاهی نظام خان خانی و نظام طبقاتی نیز از بین رفت و مردم مستضعف همراه با قشر عظیمی از روحانیون و دین داران، زمام امور را در دست گرفتند و حمایت از قشر مستضعف و محروم از ارکان اصلی نظام اسلامی شد. قطعاً ما می توانیم بگوییم از جمله دستاوردهای انقلاب برای جامعۀ ایران همان تثبیت حاکمیت طبقۀ مستضعف، دین دار و متقی در این جامعه بود.»

            نویسنده ی وبلاگ:

            حاکمیت طبقۀ مستضعف یعنی چی؟ حاکمیت طبقه ی مستضعف و دین دار و متقی یعنی چی؟ اصولاً مگر نفرمودند با انقلاب «نظام طبقاتی نیز از بین رفت»؟ اگر نظام طبقاتی از بین رفت، پس حاکمیت طبقه ی مستضعف و دین دار و متقی، بر فرض صحت، مگر خودش نوعی نظام طبقاتی ی جدید نیست؟ در ساختار حقوقی و حقیقی ی حکومت بعد از نظام سلطنت مشروطه، «حاکمیت طبقه ی مستضعف» کجا مشاهده می شود؟ در ساختار حقوقی و حقیقی پس از براندازی ی حکومت سلطنت مشروطه، ریاست حکومت و ریاست مملکت، از یک فقیه، منتقل می شود به فقیه دیگر. این کجایش «حاکمیت طبقه ی مستضعف» است؟ در کُل قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران، ظاهراً فقط دو بار از مستضعف نام برده شده. یک بار در اصل 3 قانون اساسی، که گفته دولت [حکومت] برای نیل به اهداف ذکرشده در اصل 2، تمام امکانات خود را برای 16 امر به کار ببرد، و شانزدهمین (= آخرین) امر، این است:

«تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمان و حمایت بی‏دریغ از مستضعفان جهان.»

و یک بار در اصل 154:

            «جمهوری اسلامی ایران سعادت انسان در کل جامعه بشری را آرمان خود می‌داند و استقلال و آزادی و حکومت حق و عدل را حق همه مردم جهان می‌شناسد. بنا بر این در عین خودداری کامل از هر گونه دخالت در امور داخلی ملتهای دیگر، از مبارزه حق‏طلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت می‌کند.»

            ظاهراً مستعضعف، در کُل قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران، فقط دو بار به کار رفته، و هر دو بار هم، ظاهراً اشاره اش عمدتاً به مستضعفان «خارج از ایران» است.

            این از ساختار حقوقی. در ساختار حقیقی، «حاکمیت طبقه ی مستضعف» چه جلوه ای داشته و دارد؟

            و اگر آقای دکتر علی شریعتمداری می فرمود براندازی ی نظام سلطنت مشروطه و استقرار جمهوری ی اسلامی، دستاوردش «حاکمیت ولایت فقیه مطلقه» بود و هست، گمان کنم فرمایش ایشان کاملاً درست و مطابق با ساختار حقوقی و ساختار حقیقی ی حکومت در جمهوری ی اسلامی ی ایران است. اما این که ایشان دستاورد براندازی ی نظام سلطنت مشروطه و استقرار جمهوری ی اسلامی را، «حاکمیت طبقه ی دین دار و متقی» معرفی کرده است، سؤالاتی را ایجاد می کند.

پیشنهاد امام خمینی به صدام حسین و پیشنهاد امام خمینی به ملت عراق

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            پیشنهاد امام خمینی به صدام حسین، 24 اسفند 1360:

            «به صدام هم مى‏گویم که من یک راه براى تو سراغ دارم و آن راه انتحار است. همان طورى که هیتلر بعد از آنکه به شکست رسید خودش را کشت، تو هم اگر مردى و مثل هیتلرى خودت را بکش

پیشنهاد امام خمینی به ملت عراق، 4 مهر 1359:

«ملت عراق هم، با اینکه من سابقاً این معنا را به نظرم بود که این عشایرى که در عراق هستند مسلح‏اند و ملت عراق هم یک ملت زنده‏اى است، حالا هم همین طور است، لکن نمى‏دانم چه شده است الآن که آن طورى که باید حرکت کنند و نهضت بکنند، آن طور نیست. من مى‏دانم که همه دل خون دارند از این حکومت، و هیچ مسلمى نمى‏تواند موافق باشد با او. لکن حالا که سرگرم جنگ با ایران هستند، و قبل از اینکه ما آنها را اعدام کنیم، از بین ببریم، ملت قیام کند و نهضت کند، مثل قیامى که ملت ایران کرد. ملت ایران قیام کرد و یک قدرت صد چندانى قدرت صدام حسین را از بین برد. شماها هم قیام کنید.

الآن این آدم مشغول است به ایران. شما از پشت خنجر به او بزنید. قیام کنید. اعتصاب کنید. راهپیمایى کنید بر خلافش. مگر مى‏تواند قتل عام بکند وقتى همه شهرهاى عراق راهپیمایى کردند بر ضد او، و منطقشان هم این بود که تو دارى با اسلام مخالفت مى‏کنى. براى خدا، براى اسلام راهپیمایى کنید. اقتصادش را فلج کنید. ندهید مالیات به او. حرام است دادن مالیات به این. از گناهان کبیره است. براى اینکه، اعانت بر یک کسى است که بر خلاف اسلام است. و پول آب و برق را ندهید. چیزهاى دیگر را که مى‏خواهند، ندهید. زیر بار نروید و تظاهرات بکنید و راهپیمایى بکنید. محکوم کنید او را. نمى‏تواند با یک ملت طرف بشود او.»

[ــ امام خمینی، 24 بهمن 1356:

«باید بدانید و مى‏دانید که قشرهاى غیر مسْلم یا غیر ملتزم به اسلام، از پشت به شما خنجر مى‏زنند و شما را قبل از وصول به هدف از کار مى‏اندازند یا نابود مى‏کنند. از تجربه‏هاى سابق عبرت بگیرید.»

ــ امام خمینی، 24 فروردین 1357:

« لازم است با کمال قدرت و هوشیارى اشخاص یا گروههایى که گرایش به مکتبهای غیر اسلامى دارند و به خوى فرصت طلبى مى‏خواهند در این اوقات از فرصت استفاده نموده خود را در صفوف شما داخل کنند و به شما در موقعش از پشت خنجر بزنند از خود دور کنید و به آنها مجال تحرک ندهید. به غیر مکتب اسلام و شعار اسلامى، کشور از خطر نجات پیدا نمى‏کند.»

ــ امام خمینی، 4 اردیبهشت 1357:

«نه، ما حتى براى سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکارى نخواهیم کرد. من همواره به هواداران خود گفته‏ام که این کار را نکنند. ما با طرز تلقى آنان مخالفیم. ما مى‏دانیم آنها از پشت به ما خنجر زده‏اند و اگر روزى به قدرت برسند، رژیمى دیکتاتورى برقرار خواهند کرد و این مخالف روح اسلام است. اما در جامعه‏اى که ما به فکر استقرار آن هستیم، مارکسیستها در بیان مطالب خود آزاد خواهند بود؛ زیرا ما اطمینان داریم که اسلام دربردارنده پاسخ به نیازهاى مردم است. ایمان و اعتقاد ما قادر است که با ایدئولوژى آنها مقابله کند.»

امام خمینی، 18 اسفند 1357:

«آنها که با اسم ملیت و با اسم خلق دوستى خنجر به پشت ملت مى‏زنند بیدار بشوند بدانند که یا سران آنها سرسپرده اجانب هستند و مى‏خواهند مسائل را برگردانند به حال اول، یا بکشند طرف چپ یا بکشند طرف راست. اینها بیدار بشوند؛ ما آنها را نصیحت مى‏کنیم و اگر به نصیحت گوش نکنند، کار دیگر مى‏شود. آنها که مى‏خواهند توطئه کنند، آنها که مى‏خواهند منحرف کنند ملت ما را، آنها که مى‏خواهند اختلاف بیندازند بین قشرهاى ملت، اینها توطئه‏گر هستند و ما ساکت نمى‏نشینیم. ما آنها را تأدیب مى‏کنیم.»

امام خمینی، 28 اردیبهشت 1358:

«ماها اگر تحت تأثیر اینها واقع بشویم که دنبال آنى که آنها مى‏خواهند که همه به هم بریزید همه، جنگ، برادرها بریزند به جان هم، اگر یک همچو چیزى بشود، آنها قدرت پیدا مى‏کنند و از پشت خنجر مى‏زنند به ما

امام خمینی، 14 اسفند 1362:

«آقایان اشتباه مى‏کنند، خیال مى‏کنند که خوب، حالا ما جوان دادیم، من هم مى‏دانم که بسیار ما خسارت دیدیم، بسیار ما جوان دادیم، لکن صلح کردن با یک کسى که بعدش خنجر را از پشت محکمتر خواهد زد، این یک صلح شرافتمندانه است؟ یک صلح عقلایى است؟»]

تمام وجودش اسلام بود ...

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            من شنیده ام، وقتی درباره ی نواقص کلان و خُرد متعدد یک نفر در مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و ... صحبت می شود، افرادی هستند عامدانه یا عاشقانه این طور جواب می دهند که آن فرد «تمام وجودش اسلام بود» و او را نباید بر اساس اقتصاد و سیاست متعارف و این مسائل سنجید. شاید شما هم شنیده باشید.

            به نظر من، اگر فردی وارد مقاماتی نشود که مسئولیتها و وظایف چندگانه ی دینی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد، و فقط در جایگاه دینی باشد، خب البته آن فرد چه تمام وجودش اسلام باشد و چه تمام وجودش اسلام نباشد، به هر حال آن فرد مورد انتقاد قرار نمی گیرد که چرا نواقص متعدد کلان و خُرد در مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و ... دارد. و اگر فردی وارد مقاماتی بشود که مسئولیتها و وظایف چندگانه ی دینی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد، و فقط در جایگاه دینی نباشد، آن فرد چه تمام وجودش اسلام باشد و چه تمام وجودش اسلام نباشد، به هر حال آن فرد حتماً مورد انتقاد قرار می گیرد که چرا نواقص متعدد کلان و خُرد در مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و ... دارد. این که بنده ی نوعی، بر حسب ادعا یا بر حسب واقعیت، «تمام وجودم اسلام است»، این جواب نمی شود که چرا بنده عهده دار مقامی شده ام که مسئولیتها و وظایف چندگانه ی دینی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد، و نواقص متعدد کلان و خُرد در مسائل سیاست متعارف و در مسائل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارم.

            به مطلبی که نقل می کنم توجه کنید، سپس عرایضم را ادامه می دهم.

            دکتر جان آر. آلبرایت (John R. Albright)، دکتر در فیزیک، عیناً به نقل از دکتر مهدی گلشنی (به اهتمام)، آیا علم می تواند دین را نادیده بگیرد؟، ترجمه ی بتول نجفی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1387:

            «3. از نظر شما، تعارض بین این دو در کجا می تواند رخ دهد؟

            بیشترین احتمال بروز تعارض بین علم و دین، وقتی است که این دو ادعاهایی دربارۀ موضوعات طرف دیگر می کند. وقتی در دین دربارۀ منشأی موجودات زنده یا دربارۀ طبیعت، شکل یا حرکت زمین، ماه، و خورشید ادعایی مطرح می شود، احتمال تعارض وجود دارد. وقتی دانشمندان، دین را به این عنوان که چیزی جز خرافات نیست، کنار می گذارند، محتمل است که تعارض رخ دهد.

            گاهی منشأی تعارض ممکن است سرگذشت گذشتۀ شخص باشد. یک رهبر دینی ممکن است مطالعۀ علم و ریاضیات را مشکل یافته باشد؛ و به نظر برسد که زندگی دینی، پناهگاه امنی در مقابل چنین مشکلات فراهم می کند. امّا وقتی عقاید علمی وارد دین می شوند، رهبر دینی ممکن است احساس خطر کند و ممکن است علیه «علم بدون خدا» خروش کند. برعکس، دانشمندی ممکن است در کودکی متحمل یک شکل سرکوبگرانه، ضد عقل و خرافاتی دینی شده و در بزرگسالی وقت صرف نکرده باشد که بفهمد همۀ ادیان چنین نیستند، و لذا ممکن است علیه همۀ آنها خروش کند. [...] (صفحه ی 24).

            6. آیا می توانیم یک علم دینی داشته باشیم؟

            شک است که علم بتواند یا باید بر دین مبتنی باشد. در تفکر دینی رسم است که به اطلاعات گذشته احترام می گذارند. اگر در کتاب مقدس یا قرآن چیزی نوشته شده یا ارسطو یا آکویناس یا بودا چیزی گفتند، باید یک حقیقت مهم باشد. منابع مهم اند؛ و قدیمی ترین منابع، مهم ترین آنها هستند.

            در علم مسئله فرق می کند: اگر نیوتون یا فارادی یا اینشتین یا فرمی (Fermi) چیزی گفته باشند، ممکن است صحیح یا مهم باشد یا نباشد. بیشترین پیشرفت های بزرگ در علم، از شک و سپس طرد بینش کسب شده از گذشته به دست آمده است. دانشمند می تواند و باید دینی باشد. همچنین می توان به این دانشمند کمک کرد تا عالم بهتری شود (امید را از دست ندهد؛ در مواقع شکست حمایت شود...). اگر علم به دین تبدیل شود، احتمال زیاد دارد که فسیل شود.

            7. آیا علم می تواند دین را نادیده بگیرد؟

            اگر دین به معنای خرافات گرفته شود، علم می تواند آن را نادیده بگیرد. بهتر است مفهوم دین را طوری گسترش دهیم که امکان طرح مفروضات فیزیکی را داشته باشد؛ در آن صورت، دین ضروری می شود. علم جدید، بیشتر، مبتنی بر این فرض کاملاً متافیزیکی است که طبیعت قابل فهم است. [...] (صفحه ی 27).

            8. آیا می توان حوزه های فعالیت علم و دین را کاملاً از هم جدا کرد؟

            امکان انجام دادن چنین کاری هست. بسیاری از دانشمندان موفق ــ و شاید اغلب آنها ــ این طور عمل می کنند. وقتی تشخیص داده شود که حتی عینی ترین علم مبتنی بر مبانی متافیزیکی است، در این صورت واضح تر می شود که چرا ما ضرب المثل معروفی داریم که بر طبق آن، «علم و دین مجزا، کوری و بی اثری به بار می آورند». (صفحه ی 28)»

            پایان نقل از کتاب.

            ادامه ی نظر نویسنده ی وبلاگ:

            من از قسمتی از نظرات دکتر جان آر. البرایت الهام می گیرم. به نظرم، فردی که گفت و گوی آزاد بین افکار و عقاید و مکاتب مختلف را و به نقد کشیده شدن آزاد آراء و عقاید خود را و دموکراسی را و انتخابات آزاد را و سیاست چندصدائی و متکثّر را خطر برای خود و برای دیدگاههای خود بداند، چنین فردی وقتی در مقامی قرار می گیرد که وظایف و مسئولیتهای دینی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و ... دارد، تقریباً تمام مسائل را این طور جواب می دهد: «دین.» و «دین» هم عمدتاً یعنی خود ِ آن فرد. مریدان آن فرد هم، به طور کلی جوابشان به انتقادهای کلان و خُرد متعدد به آن مقام در مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و ...، این است که: «آن مقام تمام وجودش اسلام بود و او را نباید بر اساس اقتصاد و سیاست متعارف و این مسائل سنجید.»

            به نظر من، کمال نیافتگی ی آن مقام فرضی، و تقلیل داده شدن تقریباً تمام مسائل به «دین» در گفتار و کردار آن مقام فرضی، و احتمالاً تقلیل داده شدن «دین» به قرائتی خاص از قسمتی از دین در گفتار و کردار آن مقام فرضی، مریدان آن مقام فرضی را هم، که به نظر من، آنها هم قاعدتاً کمال نیافته هستند، به تأیید گفتار و کردار آن مقام فرضی می کشاند. تأیید، تا آخرین نفس.

فشار و سختى و شهادت و گرسنگى

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            ظاهراً حضرت آقای خامنه ای، در پیامها و نامگذاریها و استدلال و تبیین مسائل، پیرو ِ خَلَف ِ حضرت آقای خمینی رحمت الله علیه است. امام خمینی، می فرمود ملت ایران، راه «فشار و سختی و شهادت و گرسنگی» را «خود انتخاب کرده» است و «بر این امر افتخار هم می کند». اما، افرادی که ارادت خاص به حضرت آقای خمینی دارند، و ارادت خاص به حضرت آقای خامنه ای ندارند، وقتی شباهت اکید بین سخنان و رویکردهای آقای خمینی و آقای خامنه ای در موضوعات کاملاً یکسان یا نسبتاً یکسان را می بینند، و با توجه به تأیید نشدن سخنان و رویکردهای آقای خامنه ای از طرف آنها و تأیید شدن سخنان و رویکردهای آقای خمینی از طرف آنها (تأیید کردن، با تمام وجود و تمام انواع دلایل و تمام انواع تحلیلها و ...)، معمولاً این طور واکنش نشان می دهند:

            «امام امت مقبولیت تام میان ملت داشت و می گفت بجنگید می جنگیدند و می گفت فشار تحمل کنید فشار تحمل می کردند و می گفت صلح شود ملت صلح را می پذیرفت، ولی آقای خامنه ای این طور نیست. یک دلیل مقبولیت تام امام امت، تعداد افراد حاضر در تشییع پیکر ایشان است. و چندین دلیل دیگر برای مقبولیت تام امام امت در میان ملت وجود دارد، و آقای خامنه ای مقبولیت اجتماعی ی قابل توجه ندارد.»

            تأکید می کنم جملات فوق، مضمون سخنان تعدادی از افرادی است که ارادت خاص به حضرت آقای خمینی دارند، و ارادت خاص به حضرت آقای خامنه ای ندارند. اینها سخنان من نیست.

            افرادی که هم ارادت خاص به حضرت آقای خمینی دارند و هم ارادت خاص به حضرت آقای خامنه ای دارند، از مشاهده کردن شباهت اکید بین سخنان و رویکردهای آقای خمینی و آقای خامنه ای در موضوعات کاملاً یکسان یا نسبتاً یکسان، احتمالاً اشک شوق به چشمشان می آید و می گویند «الله اکبر».

            حجت الاسلام میراحمدرضا حاجتی، (در برنامه ی دیروز امروز فردا، در حدود خرداد 1389؟) عیناً به نقل از http://hajati.org/index.php?option=com_content&view=article&id=50%3A1389-03-11-07-46-17&catid=14%3Anews&lang=en

            «امروز روح بلند مرتبه امام خمینی در کالبد امام خامنه ای، عهده دار وظیفه ولایت است.»

            جمله ی فوق، احتمالاً، از دید افرادی که ارادت خاص به حضرت آقای خمینی دارند و ارادت خاص به حضرت آقای خامنه ای ندارند، جمله ای عجیب است، ولی از دید همین افراد، احتمالاً، جمله ی «خمینی روح خدا بود در کالبد زمان و روح خدا جاودانه است» (گوینده ی جمله: مرحوم حاج آقا سیداحمد خمینی) عجیب نیست و جمله ای عمیق و حاکی از حقایق عرفانی و روحانی است.

            خب؟ چه بگوئیم؟ بنده گمان می کنم، چند گروه وجود دارند در ایران:

            1) افراد ذوب در آقای خمینی، و بدون علاقه ی خاص به آقای خامنه ای؛

            2) افراد ذوب در آقای خامنه ای، و بدون علاقه ی خاص به آقای خمینی؛

            3) افراد ذوب در آقای خمینی و ذوب در آقای خامنه ای؛

            4) افرادی که نه ذوب هستند در آقای خمینی و نه ذوب هستند در آقای خامنه ای.

            و:

            و البته انواع گروههای مختلف دیگر. می خواهم بگویم:

            گفت و گو بین افراد 4 گروه فوق، اساساً دشوار و سخت، و احتمالاً همراه با تندیها و خشونتها است. بیفزائید، که گروههای فکری و اجتماعی و سیاسی و مذهبی در ایران، بیشتر از این 4 گروه است، و دشواریها و سختیها و تندیها و خشونتها در گفت و گوهایی که بین افراد مختلف از گروههای مختلف رخ می دهد، احتمالاً زیاد و بعضاً حادّ است.

            فعلاً، قصدم انتقاد به کسی نیست. من هم یک عضو این جامعه هستم. من هم معلوم نیست بتوانم در بحثهایم با افراد گروههای دیگر، پیرو تعقل و تعادل باشم. تا وقتی زمینه ی بحثهای ما گروههای مختلف، همین زمینه ی غبارآلود است، و من می خواهم شکم مخالفم را سفره کنم و مخالفم می خواهد شکم مرا سفره کند، شاید بهبود حاصل نشود در اوضاع گفت و گوها.

            سخنان امام خمینی حدود دو ماه و نیم قبل از درگذشت ایشان:

امام خمینی، دوم فروردین 1368، یک روز بعد از پیام نوروزی ی سال 1368:

«مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت- ارواحنا فداه- است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادى و مادى اگر لحظه‏اى مسئولین را از وظیفه‏اى که بر عهده دارند منصرف کند، خطرى بزرگ و خیانتى سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهورى اسلامى تمامى سعى و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنماید، ولى این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانى اسلام است منصرف کند.

مردم عزیز ایران که حقاً چهره منوّر تاریخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، باید سعى کنند که سختیها و فشارها را براى خدا پذیرا گردند تا مسئولان بالاى کشور به وظیفه اساسى‏شان که نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادرى و صمیمیت را در چهارچوب مصلحت اسلام و مسلمین در نظر بگیرند. چه کسى است که نداند مردم عزیز ما در سختى هستند و گرانى و کمبود بر طبقه مستضعف فشار مى‏آورد، ولى هیچ کس هم نیست که نداند پشت کردن به فرهنگ دوَل دنیاى امروز و پایه‏ریزى فرهنگى جدید بر مبناى اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامى با امریکا و شوروى، فشار و سختى و شهادت و گرسنگى را به دنبال دارد و مردم ما این راه را خود انتخاب کرده‏اند و بهاى آن را هم خواهند پرداخت و بر این امر هم افتخار مى‏کنند. این روشن است که شکستن فرهنگ شرق و غرب، بى‏شهادت میسر نیست.»