بسم الله الرحمان الرحیم.
یک) پیغام بنده برای حمیدرضا مسیبیان در فیسبوک ایشان:
«سلام علیکم.
نوشته ی شما در
http://naghddrmosadegh.blogfa.com/post-23.aspx
را خواندم. البته نه خیلی دقیق.
فرمودید:
«آیا شاه در کشور مشروطه حق عزل نخست وزیر را دارد؟
در بحث مجلس و رفراندوم و ... نشان دادیم که با توجه به رای بزرگ مردم هرگز هیچ کس حق عزل دکتر مصدق را نداشته و با توجه به وجود مجلس و درخواست انتخابات مجدد و ... هم سایر مسائل بینیاز از بحث هستند.
اما صرف نظر از این موارد باید به یک نکته دیگر هم در بحث فرمان شاه اشاره کرد و آن اینکه به طور کلی شاه حق عزل نخست وزیر را حتی در غیاب مجلس هم نداشته است چراکه به طور کلی در مملکت مشروطه شاه قدرتی نداشته و به خصوص وقتی که نخست وزیر کشور رای اعتماد مجلس قبلی را داشته به هیچ وجه شاه صلاحیت هیچ اقدامی ندارد.»
لطفاً توجه کنید:
مگر طبق بند اول اصل 26 قانون اساسی ی مشروطیت، شاه یکی از سه منشأ قانونگذاری نبوده و شاه یکی از سه نهاد دارای حق قانونگذاری نبوده؟
مگر طبق بند سوم اصل 26 قانون اساسی ی مشروطیت قوه ی اجرائیه مخصوص پادشاه نبوده؟
مگر طبق اصل 50 قانون اساسی ی مشروطیت فرمانفرمای کل قشون برّی و بحری با پادشاه نبوده؟
مگر طبق اصل 46 قانون اساسی ی مشروطیت عزل و نصب وزرا به موجب فرمان پادشاه نبوده؟
بنده گمان می کنم جناب عالی و بعضی از محققان، شاه ایران طبق قانون اساسی ی مشروطیت را با شاه یا ملکه در نظامهای مشروطه ی دیگر که در آن نظامها آن شاه یا ملکه قانوناً قدرت و اختیارات ندارد، اشتباه گرفته اید. مقام حقوقی ای که قوه ی اجرائیه طبق قانون اساسی مختص او باشد و فرماندهی ی کل نیروهای مسلح کشور طبق قانون اساسی مختص او باشد و طبق قانون اساسی یکی از سه منشأ قانونگذاری باشد و یکی از سه نهاد دارای حق قانونگذاری باشد، این مقام حقوقی، چه گونه «قدرتی ندارد»؟
اصولاً عنوان نوشته ی شما، که «آیا شاه در کشور مشروطه حق عزل نخست وزیر را دارد؟»، دارای اشکال است. شمایی که ظاهراً مقید هستید مسائل را «دقیق» بررسی کنید. کدام کشور مشروطه؟ مگر تمام کشورهای مشروطه، شاهشان و نخست وزیرشان و مجلسشان اختیاراتشان یکسان است؟
یک مطلب دیگر عرض کنم. آیا اقدام مقام مافوق علیه مقام مادون، «کودتا» است؟ آیا قانوناً، شاه مقام مافوق بود یا دکتر محمد مصدق؟ بنده گمان کنم تمام کودتاهای دنیا، اقدام نظامی یا غیر نظامی ی مقام زیردست و مقام مادون علیه مقام بالادست و مقام مافوق بوده، یعنی مقام زیردست، از اختیارات و قدرت نداشته اش استفاده می کند و مقام مافوق خود را (معمولاً رئیس مملکت را) کنار می زند و خود قدرت را به دست می گیرد. آیا شاه رئیس مملکت بود یا نبود؟ اگر رئیس مملکت و فرمانده ی کل قوای مسلح و یکی از نهادهای قانونگذاری و مقامی که قوه ی اجرائیه مخصوص او بوده، مقام مادون خود را، ولو خارج از قوانین، و ولو با قوه ی قهریه ی داخلی و بیگانه، کنار بگذارد، این را «کودتا» می نامند؟
من احتمالاً عین این پیغام را (یا با کمی تغییر) می گذارم در وبلاگم.
با احترام.
تهران.
سیدعباس سیدمحمدی.»
دو) جواب حمیدرضا مسیبیان (چند کلمه را سیدعباس سیدمحمدی نقطه چین کرده است):
«درود بر شما
بهتر بود این مسائل را در وبلاگ مطرح میکردید که همانجا پاسخ دهم. از این به بعد هم همانجا طرح کنید اما این بار به احترام شما اینجا پاسخ میدهم.
اولا شما مطلب را دقیق میخواندید و اشاره به اصول 64 و 44 را هم میدید پاسخ خود را میگرفتید چراکه به صراحت در قانون تاکید شده شاه از هر مسئولتی مبرا است. در ثانی قانون مشروطه ایران الگوبرداری از بلژیک بوده و شاه دقیقا تشریفاتی بوده است. کما اینکه در زمان مشروطه این روند در حال تکامل بود.
از این گذشته خود شاه هم گزارش هیات هشت نفره در مورد تشریفاتی بودن قدرت شاه را تائید کرده بود(چند ماه قبل از کودتا) و در انقلاب هم بارها خواهان ایفای همان نقش شده بود. با این تفسیر هم قانون تصریح دارد که شاه هیچ مسئولیتی ندارد و هم شاه آن را قبول کرده است.
در مورد مقام مافوق و مادون هم وقتی شاه کاملا تشریفاتی بوده مشخص است که اصلا حق دخالت نداشته چه رسد به بحث مادون و مافوق... گرچه در نظام های دیکتاتوری هم کودتای نظامی میتواند توسط مقام مافوق انجام گیرد و مهم تسلط بر قوای مسلح است. [..........]
در مورد مطالب شما هم توجه کنید اولا هیچ کدام از این موارد در قانون مشروطه نبوده و در متمم قانون بوده اند. در ثانی در اصل 27 بوده است. اما شما اصل را هم کامل نخواندید و همان اصل 27 در ماده اول تصریح شده که استقرار قوانین منوط به تصویب مجلس است. یا در مورد قوه اجرائی هم در بند سه تاکید شده قوانین و احکام توسط وزرا و به نام شاه و طبق قانون اجرا میشوند. قانون هم تاکید دارد که وزیران حق ندارند دستورات کتبی یا شفاهی شاه را مستمسک قرار دهند. لذا این موارد همگی تشریفاتی است. کما اینکه در انگلیس هم نخست وزیر باید فرمانش را از ملکه بگیرد یا استعفا را به او بدهد. یا قوانین را برخی به توضیح شاه یا ملکه میدهند. اما این موارد همه فقط و فقط تشریفات است. تعریف مشروطه هم کاملا مشخص بوده و شاه یا ملکه یا امپراتور در آن کاملا تشریفاتی هستند. بهتر است بقیه بحث را هم در وبلاگ پیگیری کنیم که برای سایرین هم قابل روئیت باشد.
اما در کل دوست عزیز یک نکته را بگویم که مشکل منتقدان دکتر مصدق نقد او نیست بلکه مشکل اینان مخالفت با آزادی است. مثلا خود شما اگر قبول داری آزادی حق مردم است که باید بپذیری شاه باید تشریفاتی گردد. در آن صورت مشخص است شاه خیانت کرده است. اما اگر به قول شما شاه باید حاکم مطلق العنان کشور باشد که بحثی نیست
به امید آزادی»
سه) سیدعباس سیدمحمدی:
«سلام علیکم.
شما نص اصول قانون اساسی ی مشروطیت را، توجه نمی کنی، و می گوئی قانون اساسی ی ایران الگوبرداری از بلژیک بوده.
عرض کردم، طبق نص قانون اساسی، که البته گمان کنم می دانید قوانین مجلس نمی توانسته ناقض یا مغایر اصول قانون اساسی باشد، پادشاه فرمانده ی کل قوای مسلح بوده و قوه ی اجرائیه مخصوص او بوده و حق عزل و نصب وزیران به فرمان او بوده و پادشاه یکی از سه منشأ قانونگذاری بوده و یکی از سه نهاد قانونگذاری بوده، و پادشاه مشخصاً رئیس مملکت بوده. شما با همه ی اینها، جوابی که به ذهنت می رسد، این است که قانون اساسی ی مشروطیت ایران الگوبرداری از بلژیک بوده؟ و می گوئی «شاه مقام کاملاً تشریفاتی بوده»؟ خب من چه بگویم به شما؟ وقتی شما به مقامی که رئیس مملکت بوده و فرمانده ی تمام نیروهای نظامی و انتظامی بوده و قوه ی اجرائیه ی مملکت مخصوص او بوده و یکی از سه نهاد قانونگذاری بوده و عزل و نصب وزیران به فرمان او بوده، و اینها تمامش طبق نص قانون اساسی ی مشروطیت بوده، به این مقام می گوئی «مقام کاملاً تشریفاتی» و می گوئی «قدرتی نداشته»، به راستی من چه می توانم بگویم به شما؟»
چهار) حمیدرضا مسیبیان ـ سیدعباس سیدمحمدی:
«به شما نوشتم در نص قانون اساسی مشروطیت به صراحت نوشته شده شاه از هر مسئولیتی مبرا است. لذا همه موارد تشریفاتی هستند. باز هم به شما گفتم خود شاه هم این مساله را تائید کرده بود. بیش از این فکر نکنم جای بحثی در فیس بوک باشد. اما در وبلاگ پاسخگو هستم»
پنج) سیدعباس سیدمحمدی ـ حمیدرضا مسیبیان:
سلام علیکم.
جناب عالی راهی جز طفره رفتن و استنادهای مغلوط و مخدوش به قانون اساسی نداری.
به طور کاملاً واضح، مقام حقوقی ی پادشاه مشروطه ی ایران، اختیاراتی داشته تقریباً مشابه مقام حقوقی ی رئیس جمهور ایالات متحده ی آمریکا و اختیاراتی داشته تقریباً مشابه مقام حقوقی ی رهبر جمهوری ی اسلامی ی ایران و تقریباً مشابه رئیس جمهور در غالب کشورهای ریاستی. پادشاه مشروطه به طور کاملاً واضح و طبق نص قانون اساسی مقامی بوده دارای این اختیارات و این جایگاه ها: رئیس مملکت؛ مقامی که قوه ی اجرائیه ی مملکت مخصوص او بوده؛ فرمانده ی کل قوای مسلح بوده؛ عزل و نصب وزیران به فرمان او بوده؛ مقامی که یکی از سه منشأ قانونگذاری بوده و یکی از سه نهادی بوده که حق قانونگذاری داشته. شما در برابر تمام این اختیارات و قدرتها که پادشاه مشروطه ی ایران به طور واضح طبق نص قانون اساسی داشته، دو ادعا می کنی: یک: «پادشاه مشروطه قدرتی نداشته»، دو: «پادشاه مشروطه مقام کاملاً تشریفاتی بوده»، و دو استدلال ارائه می کنی: یک: قانون اساسی ی مشروطیت ایران، الگوبرداری بوده از بلژیک، و دو: پادشاه ایران طبق قانون اساسی از مسئولیت مبرّا بوده است. هر دو استدلال شما فاقد ارتباط به موضوع است و جوابگوی بحثهای ما نیست. این که مقامی وظیفه ای دارد اما اختیارات متناظر با آن را ندارد (مانند رئیس جمهور ایران که مسئول اجرای قسمتی از قانون اساسی است اما ظاهراً اختیاراتش را ندارد) و این که مقامی اختیاراتی دارد اما اصولاً پاسخگو نیست به تشکیلات اساسی ی مملکت (مانند ...)، مورد اول نفی کننده ی وظایف آن مقام و مورد دوم نفی کننده ی اختیارات آن مقام نیست.
پادشاه مشروطه طبق قسمتهای مختلف قانون اساسی، دارای قدرت و اختیارات سیاسی بوده. بدون شک. این که طبق قانون اساسی، که شما فرمودی، و درست هم نقل کردی، پادشاه از مسئولیت مبرّا بوده، این به هیچ وجه نفی کننده ی قدرت سیاسی و اختیارات سیاسی ی گسترده و همه جانبه ی پادشاه مشروطه نبوده. این که پادشاه از مسئولیت مبرّا است، این یعنی این که پادشاه که قانوناً فرمانده ی کل نیروهای مسلح است، فرمانده ی کل نیروهای مسلح نیست؟
با توجه به پیشنهاد و علاقه ی شما مبنی بر طرح شدن مسائل در وبلاگ، بنده این گفت و گو را در وبلاگم منتشر کردم. شما به هر طریقی بتوانی پاسخگوی ادعاها و استنادهای مغلوط و نادرستت باشی، خوب است.
طبق آنچه تا این لحظه از جناب عالی مشاهده کردم، علائق جناب عالی به مرحوم دکتر مصدق، مانع شده بتوانید واضحات قانون اساسی ی مشروطیت را بررسی کنید.
بنده اجمالاً از عنوان «سلطنت مشروطیت» این را متوجه می شوم که سلطنتی که مقیّد به قانون است. از عنوان «سلطنت مشروطیت»، به خودی ی خود نمی شود فهمید مقام حقوقی ی پادشاه یا ملکه، تشریفاتی است یا قدرت اجرائی و سیاسی دارد. شما با تکیه کردن به این که «سلطنت مشروطیت یعنی پادشاه تشریفاتی است» (که به نظر من ادعایی غلط است) و استناد به این که «پادشاه ایران در قانون اساسی ی مشروطیت از مسئولیت مبرّا بوده»، قدرت اجرائی و سیاسی ی پادشاه مشروطه ی ایران را نفی می کنی.
لازم می دانم بگویم بنده، در بحث فعلی، منتقد مرحوم دکتر محمد مصدق نیستم، چون ظاهراً این بهانه برای عزیزان ممکن است ایجاد شود که پشت نقاب «مصدق دوستی» و پشت نقاب «به امید آزادی» قرار گیرند و خیال کنند استدلالها و استنادهای مغلوط و مخدوش آنها مصداق مصدق دوستی است و عرایض بنده از باب نمی دانم سلطنت خواهی یا این مسائل است. عرایض بنده، نادرست بودن ادعاهای شخص جناب عالی است. بنده مرام سیاسی ام «دموکراسی ی واقعی» است، و «دموکراسی ی واقعی» را این طور تعریف کرده ام:
«در هر جامعه ای، اسلامی یا مسیحی یا الحادی، مردم باید بتوانند مقدّرات سیاسی و اجتماعی ی خود را تعیین کنند. مقدّرات سیاسی و اجتماعی، یعنی انتخاب کاملاً آزاد مقامهای سیاسی ی مؤثّر، و انتخاب کاملاً آزاد نوع حکومت. حق مطلق تعیین مقدّرات سیاسی را من «دموکراسی ی واقعی» می نامم.»
با احترام.
سلام و درود
راستش من اونقدر فرصت ندارم که برم تحقیق کنم ببینم نام اتفاق 28 مرداد رو میشه کودتا گذاشت یا نه!اما ظاهرا بجز آقای سید محمدی همه اونو یک کودتا میدونن.
از طرفی همین قدر میدونم که دکتر مصدق اونقدر قدرت داشت که بتونه اون همه انگلیسی گردن کلفت رو از ایران بیرون بریزد و نفت رو ملی کند و برای مردم ایران مقداری استقلال و آزادی بخرد. بنابراین قضاوت خاصی در مورد این بحث ندارم.
البته اینم بگم که ملی شدن نفت و رفتن انگلیسی ها هیچ نفعی برای مردم آبادان نداشت وتا همین الان هر امکاناتی تو این شهر هست میراث انگلیسی هاست نه دولت شاه و نه دولت جمهوری اسلامی!
در مورد اختلاف سنی اولی اطلاع داشتم و دومی را هم نمیشناسم شکر خدا.
در ضمن لازمه ذکر کنم شخصیت اخلاقی هنرمند رو سوای هنرش میدونم. برای مثل از شخصیت نامجو چندان خوشم نمیاد اما علاقه خاصی با هنرش دارم و قس علی هذا...
راستی بلاگفا چه ایرادی داشت که اسباب کشی کردید به جایی که حتا امکان گذاشتن نظر خصوصی نداره؟!!!
به نام خدا.سید جانم.شما باید اول بحث ،تکلیفت رو با مشروعیت دولت مصدق روشن کنی.شما که خودت درد آزادی داری نباید طوری سخن بگویی که شبیه مخالفان آزادی شود.این اشکال به روش شما بود.در مورد کودتا بودن یا نبودن ،مساله دخالت بیگانگان در 28 مرداد محرز است.این که قانون اساسی حق عزل مصدق را به شاه می داده دلیل بر لشکر کشی اراذل و اوباش و حمایت بیدریغ سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس نمی شود که برادر من.بر فرض که روی کاغذ حق با شاه باشد در حقیقت و واقع که این طور نبوده.البته این بحث مفصل است.خوشحال میشم جواب بدهید.
سلام علیکم.
فرمودید:
«شما باید اول بحث ،تکلیفت رو با مشروعیت دولت مصدق روشن کنی.»
می گویم:
چرا؟ چرا باید اول (یا دوم، یا آخر) چنین کنم؟ مگر موضوع نوشته ی بنده، مشروعیت دولت دکتر محمد مصدق است؟ یک نفر از عزیزان مصدق دوست، گفته است پادشاه مشروطه ی ایران مقامی تشریفاتی بوده و قدرتی نداشته. بنده طبق نص قانون اساسی ی مشروطیت گفتم پادشاه مشروطه چنین مقامی بود:
ــ رئیس مملکت؛
ــ مقامی که قوه ی اجرائیه ی مملکت مخصوص او بوده؛
ــ فرمانده ی کل قوای مسلح بوده؛
ــ عزل و نصب وزیران به فرمان او بوده؛
ــ مقامی که یکی از سه منشأ قانونگذاری بوده و یکی از سه نهادی بوده که حق قانونگذاری داشته.
خب به نظر شما، علاقه و احترام به دکتر محمد مصدق، باید افراد را به این بکشاند که بگویند پادشاه مشروطه ی ایران مقام تشریفاتی بوده؟ به نظر شما مقام حقوقی ای که طبق قانون اساسی فرمانده ی کل قوای مسلح باشد و عزل و نصب ویزران به حکم او باشد و یکی از سه منشأ و سه نهاد قانونگذاری باشد و قوه ی اجرائیه مخصوص او باشد، این مقام مقــــــــــــــــــــــام تشـــــــــــــــــــــریفاتی است؟
آیا آزادیخواهی ی بنده و شما، باید ما را به تحریف مسائل بکشاند؟ آیا من شبیه مخالفان آزادی دارم سخن می گویم؟
در مورد کودتا:
بنده قبول دارم عرایض بنده، موجب تعجب افراد می شود. اما گمان کنم این را هم افراد بد نیست قبول کنند، که آنها به استدلال و عرایض ساده و واضح من توجه نمی کنند:
شاه مقام مافوق مصدق بوده و رئیس مملکت بوده و تمام قوای مسلح قانوناً در اختیار او بوده. اگر مصدق، با همکاری ی چند ژنرال نظامی، بر شاه می شورید و او را سرنگون می کرد، طبق فهم من، این کار اسمش می شد «کودتا». یعنی مقام مادون، با همکاری ی نیروهای نظامی (یا احیاناً بدون همکاری ی نیروهای نظامی)، بر مقام مافوق و بر رئیس حکومت بشورد و او را سرنگون کند و حکومت یا دولت یا رژیم سیاسی ی جدید تشکیل دهد. شما کودتاهای دنیا را ببین. کودتایی در تمام دنیا سراغ داری که شخص اول مملکت بر شخص دوم یا شخص سوم مملکت بشورد و او را سرنگون کند و حکومت را به دست بگیرد؟ مگر شاه بعد از 28 مرداد 1332 به حکومت جدید دست یافت؟ شاه شاه بود. چه قبل از 28 مرداد و چه بعد از 28 مرداد. شاه یا مجاری ی قانونی برایش مهیا نبود برای کنار گذاشتن مصدق، یا مجاری برایش مهیا بود اما ساختار حقیقی ی قدرت در ایران در آن برهه طوری بود که شاه جز با قوه ی قهریه حریف مصدق نمی شد. شاه به عنوان رئیس مملکت، برای کنار گذاشتن یکی از ارکان مادون خود، به بیگانگان متوسل شد. نظراً، ممکن بود شاه برای کنار گذاشتن آیت الله کاشانی (در زمانی که رئیس مجلس بود) به قوه ی قهریه ی داخلی یا خارجی متوسل شود. به نظرت کنار گذاشته شدن رئیس مجلس توسط رئیس مملکت با استفاده از قوه ی قهریه ی داخلی یا خارجی، کــــــــــــــــــودتا نامیده می شود؟ آیا:
هر عمل خلاف و هر عمل ناصواب و نادرست، کـــــــــــودتا نامیده می شود؟
درود بر شما
برای پاسخ این بحث ها به وبلاگ نقد دکتر مصدق بیائید در خدمتم
سلام.از توجهتان سپاسگزارم.باید حالا به معنای لغوی و اصطلاحی واژه کودتا هم توجه داشت.شما در این باره تحقیقی یا مطالعه ای داشته ای؟من فکر می کنم ما مساله را باید وسیعتر ببینیم و عرف سیاسی را هم در نظر بگیریم.گفتم روی کاغذ این طور است ولی آیا در عرف اوایل تصویب قانون اساسی مشروطه و در روال مجالس مشروطه تا ۲۸ مرداد چه برداشتی از این اصول قانونی می شده.ما در فضای گفتمانی آن دوران باید بحث را پیش ببریم.به سخن دیگر نویسندگان قانون اساسی مشروطه و عموم اهالی سیاست از این قانون چه می فهمیدند.درک آنها از اتفاقی که در ۲۸ مرداد رخ داد چه بود؟
سلام علیکم.
من فضای گفتمانی ی سال 1390 را که عرض نکردم. مافوق و مادون، مفهومش ظاهراً همواره قابل تشخیص است. چه سال 1332 چه سال 1390. بنده کتاب دکتر محمد مصدق در محکمه نظامی [= دادگاه بدوی] و دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدید نظر را که می خوانم، می بینم مصدق متهم بوده به کودتا علیه رژیم مستقر و به گلوله بستن مدافعان سلطنت و تشویق کردن یا اجازه دادن به این که مردم و احزاب بریزند مجسمه ی رضا شاه (و شاه؟) را پایین بکشند و مصدق علی رغم دریافت حکم عزلش و رسید دادن بابت حکم عزلش، چون بعد از دریافت حکم عزل به اصالت دستخط شک می کند و علاوه بر شک در اصالت دستخط، به نافذ بودن حکم شک می کند و با خود می گوید طبق قانون اساسی شاه حق عزل او را ندارد، از اعلام کردن ماجرای دستخط عزل به مردم و اعلام کردن به هیئت دولت خودش، خودداری می کند.
مصدق متهم بوده به کودتا کردن علیه رژیم مستقر، و شاه یا مقاماتی جز شاه از طرف مصدق متهم بودند به کودتا علیه مصدق. ظاهراً دادگاه مصدق دادگاهی نسبتاً آزاد بوده و ایشان از خودش دفاع می کرده.
فرمودید:
«نویسندگان قانون اساسی مشروطه و عموم اهالی سیاست از این قانون چه می فهمیدند.درک آنها از اتفاقی که در ۲۸ مرداد رخ داد چه بود؟»
می گویم:
از مشهورات است که حادثه ی 28 مرداد 1332 را «کودتا» می نامند، اما بنده، ضمن احترام به مقام دکتر محمد مصدق در تاریخ معاصر ایران و احترام به وطن دوستی ی آن مرد، طبق توضیحاتی که به جناب عالی دادم، گمان می کنم محققان و سیاسیون، رابطه ی مصدق و شاه را، درست توجه نمی کنند. صدام علیه مافوق خود کودتا کرد و شد رئیس جمهور. قذافی علیه مقام مافوق خود کودتا کرد و شد رهبر انقلاب لیبی. فلان کس علیه آلنده که آلنده مقام مافوق او بود کودتا کرد و قدرت را به دست گرفت. اما در ایران، شاه قانوناً مافوق مصدق بود و قانوناً فرمانده ی کل قوا بود و قانوناً حق عزل و نصب وزیران را داشت و قانوناً یکی از منشأها و یکی از نهادهای قانونگذاری بود و قانوناً قوه ی اجرائیه مخصوص او بود. کسی که قانوناً چنین قدرت و اختیاراتی داشته، می خواسته کودتا بکند به چی برسد؟ مگر اختیارات و قدرتی بالاتر هم متصور بوده؟
ظاهراً مصدق دستورهایی داده بوده و کارهایی می کرده و مشخصاً ایشان با استدلال خودش مجلس را منحل کرده بوده (دقت کنید: مصدق مجلس را منحل کرده بوده) و ظاهراً (شاید اشتباه کنم البته) مصدق می خواسته سلطنت را به رفراندوم بگذارد، و ظاهراً شاه را در تنگناهایی گذاشته بوده و برای شاه مراقب می گذاشته. شاه از ابزارهای قانونی که داشته، ظاهراً نمی توانسته استفاده کند. و در نزاعی بین او و مصدق، ظاهراً هم مصدق قوانین را زیر پا گذاشت، و هم شاه از طرق غیر عادی دولت را تغییر داد.
ظاهراً در تاریخ نویسی ی جمهوری ی اسلامی، در مسائل مصدق و کاشانی، مورخان حق دارند بگویند مصدق اشتباه کرد و کاشانی درست بود، اما در مسائل مصدق و شاه، مورخان ظاهراً مجاز نیستند بگویند مصدق اشتباه کرد و خلاف کرد، زیرا تصریحاً یا تلویحاً به نفع شاه می شود، و خب، مجاز نیست مورخان چنین بگویند.
سید جان، من دوست ندارم حوصلهات سر برود. نکته و سوال زیاد گفتهای و جواب زیاد دارم ولی گفتم شاید بهتر باشد آنچه به نظرم ریشهایتر است را دریابم:
سید جان، شما انتظار داری من به این گمان گرایش بیابم که "فرض منشأ مشترک داشتن تمام میلیونها گونه موجود زنده، برای گریز از دخالت دادن مفهوم «خالق» است" .
آیا باید گرایش به این هم بیایم که: فرض رابطهی جرم و گرانش و حرکت و اینها برای گریز از دخالت دادن مفهوم خالق یا ناظم یا بارئ و مصور و رافع و ... اینهاست؟
با سلام خدمت سید عزیز.از توجهتان متشکرم.این نکته لازم به ذکر است که در قضایای تاریخی یقین قطعی حاصل نمی شود .به هر حال ما با شک و تردید قرین خواهیم بود.بنده فروتنانه عرض می کنم که اطلاع خاصی ندارم و از بحث شما هم استفاده کردم.با تشکر
سلام
طبق اصل 15 و 16 قانون اساسی مجلس در تاریخ 1327 دستور باز نگری قانون اساسی حد اختیارات شاه را به مجلس موسسان داد که متمی به اصل 48 قانون اساسی تصویب شد .که طبق ان شاه میتواند مجلسین را منحل و یا در نبود مجلس که اعتبار نخست وزیر از ان است به عزل و نصبنخست وزیر اقدام کند
مواردی که اقای مصدق در زمان مجلس نیم بند هفدهم خیلی انجام داد که بعضی غیر قانونی بود مثل فرمانده ای کل قوا و متوقف کردن کاندیداهای ولایات