بسم الله الرحمان الرحیم.
با یکی از رفقا، درباره ی «فلسفه» صحبت می کردم. ایشان ظاهراً دیدگاهش راجع به فلسفه، تا حدی مانند دیدگاه مکتب تفکیک راجع به فلسفه است. قسمتهایی از صحبتهای بنده و دوستم و صحبتهای افراد دیگر با دوستم، در کامنتهای ذیل http://cheshmejoo.blogfa.com/post/464 انجام شده است.
بنده سواد فلسفی ام بسیار کم است، اما هم طبق سواد بسیار کم فلسفی ام و هم طبق عقل و تعقلم و هم طبق مطالعه ی تعدادی از نقدها بر نظرات مکتب تفکیک و هم طبق درکم از معارف اسلامی، با نظرات مکتب تفکیک درباره ی فلسفه، موافق نیستم.
دو مطلب نقل می کنم. شاید برای خوانندگان جالب باشد.
مطلب اول. در صفحه ی http://irmeta.com/meta/index.php?topic=6010.0 در اینترنت این نوشته را خواندم:
«ارزش فلسفه به این است که بی واسطه یا با واسطه در خدمت اهداف عالی انسان باشد. فلسفه و فلسفه ورزی به اندازۀ سهم خود باید در صدد هموار کردن راه انسان برای وصول به غایات انسانی و کاستن از آلام و رنجهای او باشد.»
نظر نویسنده ی وبلاگ:
بنده گمان می کنم 1) فلسفه، در حد خودش، ممکن است بی واسطه یا با واسطه در خدمت اهداف عالی ی انسان باشد، و 2) در «خدمت اهداف عالی ی انسان بودن» را ارزش مثبت می دانم، پس 3) فلسه را در حد خودش ارزش مثبت می دانم.
مطلب دوم. بهاء الدین خرمشاهی در مجله ی مهرنامه شماره ی 6 آبان 1389 مقاله ای منتشر کرده است با عنوان «فرار به فلسفه: همه انسانها ولو به درجات نازل دارای تفکر فلسفی هستند». مقاله در http://www.mehrnameh.ir/article/1102/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D9%88%D9%84%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%DB%8C-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF منتشر شده است و عیناً نقل می کنم. توجه خوانندگان را به مطالعه ی مقاله جلب می کنم:
«فرار به فلسفه: همه انسان ها ولو به درجات نازل دارای تفکر فلسفی هستند
فلسفه چیست؟ کهنترین پاسخ: دوستداری دانش. امروزه بیش از 300 رشته علمی دانشگاهی در سراسر جهان تدریس و آموخته میشود و مایه شگفتی است که مراد از فلسفه، دوستداری هیچ یک از این دانشها نیست. این تعریف باستانی یعنی Philosophia هنگامی از فلسفه به دست داده شده است که دانشها این همه متعدد و متنوع نبودهاند و در میان دانشهای کهن، حد و مرز روشنی وجود نداشته است. رفته رفته دانشها هم پیشرفت کردند، هم به شیوهای تخصصیتر از همدیگر جدا شدند. حتی در اعصار جدیدتر علوم دوگانی پدید آمدند مانند اختر فیزیک، زیست شیمی، زیست فیزیک و منطق ریاضی.
فلسفه که هم در عصر باستان و هم قرون وسطی «ملکه دانشها»، نامیده میشد خود رفتهرفته تجزی و تخصص یافت. اخلاق (با چند شعبه)، روانشناسی (با چندین شاخه)، زیباییشناسی، منطق، کلام و شاید علوم بلاغی (ریطوریقا/ رتوریک) از فلسفه که ملکه/ مادر بود جدا شدند.
از سوی دیگر در عصر جدید فلسفههای مضاف پدید آمدند نظیر فلسفه دین (که با کلام/ الهیات فرق و در عین حال شباهت دارد) و فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه منطق، فلسفه علم، فلسفه ریاضیات، فلسفه فیزیک، فلسفه ذهن، فلسفه زیستشناسی و چند موضوع دیگر نظیر فلسفه هنر، فلسفه حقوق، فلسفه تاریخ.
امروزه باید دید برای فلسفه چه مانده است. حتی از فلسفههای مضاف «فلسفه فلسفه» هم داریم (در شصت، هفتاد سال پیش به آن meta Philosophy میگفتند و امروزه بالصراحه Philosophy of Philosophy میگویند.) از دیگر سو در حوزه فلسفه دهها – اگر نگوییم صدها – مکتب فلسفی پدید آمده است.
نظیر: اصالت هنر/ زیباییشناسی، هنر برای هنر aestheticism/ ایثارگرایی althuism/ آنارشیسم anarchism/ انسانوار انگاری «تشبیه» anthnopomalphis/ ارسطوگروی [شبیه به حکمت مشاء] aristotheanism/ فلسفه دزی، اصالت ذره atomism/ رفتارگروی/ گرایی behaviourism/ سرمایهداری، کاپیتالیسم capitalism/ کمونیسم communism/ نتیجهگرایی (اخلاق) consequentialism/ آفرینش گرایی creationism/ داروینگروی/ گرایی/ باوری Darwinism/ خداشناسی بدون اعتقاد به ادیان deism/ جبرباوری determinism/ مادیاندیشی جدلی dialectical materialism/ خودشیفتگی agoism/ اصالت تجربه، تجربهباوری empiricism/ اپیکورگرایی، اصالت لذت Epicureanism/ ذاتباوری، اصالت ذات essentialism/ تکاملباوری، اصالت تکامل evolutionism/ اگزیستانسیالیسم، اصالت وجود existentiatism
و به همین ترتیب مکاتب یا نظرگاههای فلسفی بسیاری در طول تاریخ فلسفه وجود داشته است، حتی مرام فلسفی بعضی از فلاسفه به صورت مکتب فلسفی درآمده که در گذشته یا حال، کم یا بیش پیرو یا شارح و مفسر داشته است یا هنوز هم دارد. فیلسوفان بزرگی چون ابنسینا، ملاصدرا (حکمت متعالیه)، توماس آکوئیناس، دکارت، کانت مکتبی از آرا و انظار خودساخته یا دیگران با تدوین یا شرح و تبیین آرا و اندیشههای آنان برای آنها مکتب ساختهاند. حال جای این پرسش هست که فلسفهورزی، دنبالگیری آراء فیلسوفان پیشین یا معاصر است، یا خود جوهر و جربزه فلسفی داشتن؟ پروژه بسیاری از اهل فلسفه، بیشتر استاد فلسفهدان هستند، نه متفکر فلسفی یعنی فیلسوف. هنوز به این سوال پاسخ ندادهایم که موضوع فلسفه چیست؟ یک پاسخ این است که موضوع فلسفه هر چیز میتواند باشد از جمله تاملات عقلی درباره مهبانگ (بیگبنگ) و نظریه تکامل داروین یا نسبیت عام و خاص انیشتین، یا اندیشه «عقلی» درباره زندگی و معنای آن یا معناها و ارزش یا ارزشهای آن و نیز مرگاندیشی. با این حساب خلأ فلسفی در اندیشه (بعضی از) انسانها محال است.
همه انسانها ولو به درجات نازل دارای فکر فلسفیاند. هر فکر به شرط آنکه تخیلی محض نباشد تعقلی و کمابیش استدلالی و برهانآمیز باشد، فلسفی است. همانطور که برای شاعران، خواندن شعر گذشتگان و فصحای معاصران، فایده و حتی ضرورت دارد برای دوستداران فلسفه هم ژرفاندیشی در آثار فیلسوفان قدیم و جدید، سودمند است و افقهای فکرشان را گستردهتر میدارد حتی خواندن تواریخ فلسفه هم مفید است، چراکه به درستی گفتهاند که تاریخ فلسفه هم خود جزو فلسفه است. امروزه فلسفه محض، فلسفه و فلسفیدن به خاطر فلسفه آخر و عاقبتی و اجر و فایدتی ندارد درست به همان گونه که اندیشیدن محض، بیحاصل است چراکه همواره باید به چیزی و درباره چیزی اندیشید.
آیا فلسفه، نوعی علم است، یا فن/ صناعت است. ژان پیاژه معتقد است که «فلسفه بینش است دانش نیست.» اگر فلسفه دانش بود، مانند دانشهای دیگر (فیالمثل فیزیک، نجوم، یا حتی منطق و ریاضیات) خصلت انباشتی یعنی برهمافزایی داشت، حال آنکه چنین خصلتی ندارد. هر فیلسوفی پس از آنکه شیوه تعقل و تأمل فلسفی آموخت، یا دنبالهرو یا شارح آثار فیلسوفان پیشین (و به ندرت معاصر) میشود، یا آنکه با کسب اطلاعات تاریخ فلسفهای، خود بالاصاله فلسفه میورزد همین است که فلسفه پیشرفت ندارد و این درست خلاف سنت علم است و مانند هنر میماند. اگر هنر پیشرفت داشت، باید فیالمثل همه غزلسرایان امروز از مولانا و سعدی و حافظ بهتر غزل میسرودند. آری فلسفه موضوع خاصی ندارد. هرچه برای بشر اهمیت دارد، در حوزه و حیز فلسفه قرار میگیرد. همین است که فلسفههای مضاف پدید آمده است و نام تعدادی از آنها را بردیم. فلسفه مطلق و محض راه به جایی نمیبرد. ارزش فلسفه در ارزش مضافالیه آن است البته به قول حافظ:
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
برای آنکه مشمول تعبیر «عامی چند» حافظ نباشم در بقیه این مقاله کوتاه به قدر بضاعت مزجاه خویش میکوشم که هنرهای فلسفه را بیآنکه از اقوال و آرای دیگران چندان کمکی بگیرم عجالتا عرضه بدارم.
فکر/تفکر هنری، چه بسا و چه بسیار هنر پدید میآورد. البته «فکر و خیال» در هنر کاراتر است تا فکر محض. چراکه هنر – همه هنرها – به تخیل و تخیل خلاق بیشتر نیاز دارد، تا تعقل و تفکر محض. اما هنر فکر و تفکر مهار شده و هدایت شده به اضافه موضوع ارزشمند است که فلسفه پدید میآورد.
اغلب خوانندگان این نشریه و این مقاله میدانند که کتابی به نام «فرار از فلسفه» دارم که زندگینامه فرهنگی من است و فصل آخر آن به «نقد و عیارسنجی فلسفه» اختصاص دارد، در آن کتاب و در آن فصل پیش از آنکه انتقادهای خود را از فلسفه عرضه بدارم هنرهایی برای فلسفه برشمردهام اینک چند سطر از آن را در اینجا عرضه میدارم. «دانش فلسفی مقدم بر دانش علمی برای انسان حاصل شده است. شاید اگر ذهن انسان توانش فلسفی نداشت، توانش علمی هم پیدا نمیکرد. تجرید و تخیل عمدهترین استعدادها و توانشهای ذهن/مغز انسانی است. فلسفه هم ژرفاندیشی در هر زمینهای به بار میآورد و هم جزئینگری زیرا نظامی است که هم تحلیلی است و هم ترکیبی. نقادی عقلی و عقلورزی نیز اس اساس فلسفه را تشکیل میدهد. اینها که فهرستوار یاد میکنیم هر یک شایان بحث تفصیلی است، ولی به مدلول العاقل یکفیه/ تکفیه الاشاره میگوییم و میگذریم.
نقادی و عقلورزی وقتی که فنیتر شود، فکر استدلالی و منطقورزی به بار میآورد پس فکری که با فلسفه آموخته است هم تحلیلیتر است، هم ترکیبیتر، هم کلنگر، هم جزءنگر، هم فرانگر، هم ژرفبین، هم گستردهبین، هم ارزیاب، هم نقاد، هم عقلورز، هم منطقورز که در یک کلام استدلالی است. هم دلیل درست میآورد و هم اگر سفسطهای در میان باشد و به سرعت و صرافت طبع آن را تشخیص میدهد. یک فرد فلسفه خوانده و فلسفهدان از فردی که هم اندازه او فرهنگ و دانش داشته باشد، ولی فلسفه نداند، باریکبینتر و هشیارتر است... برای انسان فرهیختهای که به معارف عمومی و علوم انسانی توجه دارد، توجه به فلسفه طبیعتا پیش میآید.
بدون فلسفه هر ذهنی خام است و خام میماند. از سوی دیگر فلسفهدانی و فلسفه خوانی و فلسفهورزی، همان گونه که به ژرفاندیشی و گستردهبینی انسان مدد میرساند، وسعت دید و وسعت مشرب به بار میآورد، زیرا آدم میبیند که به «بر و بحر وسیع است و آدمی بسیار» و انسان میبیند که «هزار نقد به بازار کائنات آرند [و همه چیز را همگان دانند و هر سری فکری دارد و «در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست»] و در ضمن ترک تعصب هم به بار میآورد. زیرا تعصب ناشی از تنگفکری یا عین آن است.
جز در زمینه توحید که باید وحدتگرا بود، در هر زمینه فرهنگی و اجتماعی و علمی و فلسفی باید کثرتگرا بود. زیرا... اگر بدانیم و بپذیریم که دانش و بینش و هوش و هنر مشاع است و بین همه انسانها تقسیم شده و حقیقت انحصاری و احتکاری نیست طبعا وسعت مشرب پیدا میکنیم. آری حتی بنده منتقد فلسفه هم مجذوب و دوستدار فلسفه هستم و معتقدم که بیبهرگی از [دانش و مطالعه] فلسفه به ذهن و زبان و فکر و فرهنگ آدمی صدمه میزند و فقر فکری و فرهنگی به بار میآورد.» (فرار از فلسفه، ص 625-620، نقل به تلخیص) فلسفه دوگونه آموزش دارد یا با درس و بحث یا مطالعه آزاد شخصی و راه به روی هیچ کس بسته نیست در آغاز بهتر است از تواریخ فلسفه آغاز کنیم.
در پایان، خاطرهای که برای جوانترها ارزش آموزشی دارد نقل میکنم. چندی پیش برهانی در اثبات وجود باریتعالی تدوین کرده بودم، ابتدا آن را به استادم حضرت آقای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، فیلسوف نامدار معاصر، عرضه داشتم که آیا ارج و اعتبار منطقی/ فلسفی دارد، ایشان پس از تأمل فرمودند بله ارزش و اتقان فلسفی و منطقی دارد. بعدها به دوست دیگری که اهل اینگونه مباحث بود عرضه داشتم ایشان از در مخالفت درآمد و گزاره نهایی را که نتیجهگیری از آن برهان بود خدشهدار شمرد.
بنده بلافاصله از ایشان پرسیدم آیا این گزاره درست نیست؟ گفت خیر، گفتم پس طبق قاعده عدم صحت سلب، باید عکس آن درست باشد و ایشان با آنکه بنده به شرمندگیاش راضی نبودم، شرمنده شد. آری هر گزاره که از نظر دستوری سالم و به صورت خبری باشد یا خودش صادق است یا عکسش حتی گزارههای محالگونه و بیمعنی. مثلا این مثلث خشمگین است درست نیست/ صادق نیست، ولی عکسش یعنی این مثلث خشمگین نیست - با آنکه لاطائل مینماید – صادق است. یا این مثال دیگر: «این مقاله که شمای خواننده در حال به پایان رساندن آن هستید به فارسی نوشته نشده است.» این گزاره کاذب است، پس عکسش (یعنی این مقاله به فارسی نوشته شده است) درست است. با درود و بدرود.»
سلام
عطف به این گفته ی خرمشاهی که گفته است:
آری حتی بنده منتقد فلسفه هم مجذوب و دوستدار فلسفه هستم و معتقدم که بیبهرگی از [دانش و مطالعه] فلسفه به ذهن و زبان و فکر و فرهنگ آدمی صدمه میزند و فقر فکری و فرهنگی به بار میآورد.» (فرار از فلسفه، ص 625-620، نقل به تلخیص)
عرض کنم:
امام محمد غزالی هم از فلسفه دل خوشی نداشت اما برای رد فلسفه به اقرار و اذعان خودش مجبور به خواندن فلسفه شد تا اینکه تهافت الفلاسفه را نوشت
و دکتر عبدالحسین زرینکوب هم با توجه به اینکه کتابش به اسم با کاروان اندیشه را خوانده ام به نظر می رسد جا به جا با امام محمد غزالی هم رای و هم عقیده است اما چنان به فلسفه مسلط و از ان سخن می گوید که آدمی از ان مخالفت با فلسفه و این اطلاعش از ان حیرت می کند
درباره ی این خاطره ی آخری تا آنجا که من می دانم:
1- صادق (راستین) بودن نتیجه ی یک برهان فلسفی نشان دهنده ی اعتبار آن برهان نیست. بلکه صدق (راستی) آن گزاره میباید از طریق استنتاج منطقی و بر اساس مقدمات برهان و اصول منطق تضمین شده باشد.
2- گزاره ی "این مثلث خشمگین است" به همان اندازه ی گزاره "این مثلث خشمگین نیست" بی معناست و فاقد ارزش راست و دروغ. مطابق بودن با دستور زبان و خبری بودن، هیچ برای ارزشمندی گزاره کفایت نمیکند.
مخلصم
در تایید عنوان مطلب "همۀ انسانها ولو به درجات نازل دارای فکر فلسفی اند" قسمتی از کامنتم برای آقای خراسانی را نقل می کنم:
شما حتا وقتی می گویی:
کتاب در قفسه است
یا
پرویز نویسنده است
در واقع داری فلسفی می اندیشی و بر طبق فلسفه سخن می گویی.
چون بر مبنای تعریف فلسفه ، فلسفه به وجود از آن حیث که موجود است و یا مطلق وجود می پردازد و سرکار دارد. به تعبیر داوری فلسفه تشبه بالاله است تشبه بالاله یعنی آگاهی به نظام موجودات و ترتیب قوا و چگونگی حدود افعال
ماهیت وجود و نسبت موجود میان وجود و ماهیت محل بحث فلسفه است.
حسن اقا به نکته ی خوب و ظریفی اشاره کرد و به گمان من هم حرفش حرف درستی است.
سلام
کامنت محمدرضا جالب است.دم خروس به این بزرگی!
خدا کند علم کردن دعوای تفکیکی ها و فلاسفه حاصل اتاق فکر اربابان قدرت و ثروت و شروع برنامه منسجم و هدفمند مشغول کردن جامعه علمی و نخبگان برای انحراف از مسائل اساسی نباشد.خدا کند ما متوهم و خیال پرداز باشیم.خدا کند...
یک نمونه ازحرکت پیاده نظام و سواره نظام حضرات بالا نشین را ببینید تا بر شما معلوم شود که حضرت سلطان دقیقاً کجای هرم قدرت ایستاده است.تازه اینجا قطب های اصلی قدرت یعنی سپاه و حلقه حقانی غایب هستند.
**چه کسانی خط میدهند؟!
http://nedaiedaroun.com/q-a-a-on-the-doctor-ahmadinejad/122-1391-01-26-08-50-54.html
سلام،
برای دیدن دیدگاه کامل تر آقای خرمشاهی در خصوص فلسفه و مکتب تفکیک، مقاله ایشان با عنوان : " پیشگامِ استقلالِ معرفت شناسی دین " را در این نشانی ببینید:
http://bashgah.net/fa/content/show/3662
در آنجا آقای خرمشاهی خودش را " تفکیکی انتقادی " می نامد.
دو نکته شایسته یادآوری:
1- یکی از مغلطه های عمومی در این مباحث، خلط و یکسان انگاری تعقل و فلسفه است. تساوی تعقل با فلسفه صددرصد غلط است، و درست این است که فلسفه یکی از راه های تعقل است.
2- دیگر اینکه، یکی انگاشتن " روش اندیشیدن " با " مباحث مکتبهای فلسفی " است. در صورتی که علم منطق از فلسفه کاملا جدا شده و منفک است. علم منطق یعنی روش درست اندیشیدن توسط ارسطو صورت بندی و تدوین شده است و این علم، علمی عام و کلی است و به اندیشه شخص ارسطو ارتباطی ندارد. یعنی همه انسان ها به همین نحو تفکر می کنند و شکل های منطقی و اشتباهات تفکر چنین و چنان است. اما فلسفه تفکر و تولید گزاره هایی خاص در خصوص وجود و تحت چارچوب های خاص افراد است مثل فلسفه افلاطون یا فلسفه ارسطو که این دو از هم جدا هستند اما هر دو از علم منطق برای گزاره هایشان استفاده می کنند.
مثال آقای خرمشاهی در خاطره اش و مثال های دوست گرامی اقای ستاریان نیز، فلسفه نیستند، این جملات گزاره های منطقی هستند و در اینجا ذیل مکاتب فلسفی تعریف نمی شوند.
سلام
با بند یک فرمایش آقای خراسانی کاملا موافقم و در خصوص کشف و تدوین و نه ابداع منطق توسط ارسطو نیز با ایشان هم عقیده ام اما رد گزاره ی گفته شده ی من نیز که از فلسفه اموخته ام به عنوان گزاره ی غیر فلسفی را تعجب برانگیز می دانم چون طبق تعریفی که از فلسفه ارائه کردم این گزاره نیز علاوه بر منطقی بودن فلسفی نیز هست
برای اطمینان شما عین جمله را جستجو کردم بر حسب اتفاق عین جمله ای که من نوشتم در روایت مصحح: حکمت اشراقی از منظر ابن کمونه یک گزاره ی فلسفی شمرده شده است در این آدرس
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/18074/116/text
بند ۳ را توجه کنید:
در تلویح سوم،به بحث از مکان و امارات چهارگانهء آن پرداخته است که عبارتند از:
1.انتقال جسم از مکانی به مکانی دیگر.
2.امتناع حصول دو جسم در یک مکان.
3.جسم با کلمهء<<در>>یا آنچه به معنای آن است،به مکان نسبت داده میشود،مثل<<کتاب در قفسه است>>.
4.مکان با جهات مختلف میشود.
پس از بیان نشانههای مکان،چون عدهای<<خلأ>>را به غلط<<مکان>>پنداشتهاند،به ...
سلام
فلسفه در طبقه دانش قرار نمی گیرد راسل در این باره نظر جالبی دارد علم درباره چیزهایی است که می دانیم و فلسفه درباره چیزهایی است که نمی دانیم .
اقل فایده فلسفه تمرین تعقل است و چون همراه در تلاش برای یافتن نادانسته هاست اغلب به راههایی برای حل مشکلات بشر منجر می شود .
ضمناً علاوه بر اشکالات بجایی که در کامنت آقای حسن آمده است باید بگویم این جمله آقای خرمشاهی هم ابداً جایی در فلسفه ندارد :" جز در زمینه توحید که باید وحدتگرا بود، در هر زمینه فرهنگی و اجتماعی و علمی و فلسفی باید کثرتگرا بود"
جناب ستاریان
سلام،
توضیح بیشتر، در خصوص این که دو جمله مثال شما فلسفی نیست.
اگر مثال های شما، یعنی جملات: کتاب در قفسه است. پرویز نویسنده است. را فلسفه بدانیم، پس همه فیلسوف هستند. با این تعریف گسترده و بی در و پیکر، اگر دیوانه ای یا طوطی سخنگو هم این جملات را تکرار کند، فیلسوف است و اهل تفلسف! واقع این است که چنین نیست.
در فلسفه از جملات کلی در مورد کلیات مثلا" وجود یا ذات و... استفاده می شود، در تعریف ارائه شده در بالا، به این نکته توجه نفرمودید: "فلسفه ... تحت چارچوب های خاص افراد است."
چارچوب نظری یا پارادیم اینجا خیلی مهم است. اساس فلسفه مشاء بر پارادایم اصالت ماهیت بنا شده و فلسفه ملاصدرا بر اساس پارادایم اصالت وجود است.
باز توضیح بیشتر : می توان گفت، همه گزاره های فلسفی باید منطقی نیز باشند، اما همه گزاره های منطقی الزاما" فلسفی نیستند. تفاوت دیگر بین منطق و فلسفه این است که در گزاره های منطقی نقش تعقل گاهی به صفر می رسد، اما گزاره های فلسفی اگر فاقد عنصر عقلانیت باشند، از دایره فلسفی بودن خارج می شوند.
سلام
من عمدا از جملات ساده ی روزمره برای بیان حیطه ی کار فلسفه استفاده کردم .درست است که مساعی فلسفه صرف پاسخگویی به سوالات اساسی بشر می شود و محاورات روزانه و جملات خبری و امثال ان را نمی توان در حیطه ی بیان فلسفه دانست اما بدیهیات اعم از اینکه یقینی باشد و یا قطعی نیز محل بحث فلسفه است و در ایتدای ورود به فلسفه و به منظور منقح کردن معنا و نقش فلسفه و اینکه چه چیز فلسفی است و چه چیز فلسفی نیست اینگونه جملات ورود پیدا می کند.
تمام انچه انسان مطابق تعقل ،ادراک می کند به سه جزء حقایق یا واقعیات - پنداری (اعتباریات و وهمیات) منقسم می شود و وظیفه ی فلسفه جدا سازی "حقایق" از "اعتباریات" و "وهمیات" است و نشان دادن صدق گزاره مورد بحث.
در گزاره کتاب در قفسه است. کتاب و قفسه از مفاهیم حقیقی است و مفاهیم "در" ( مکان) و "است" ن یا "بود" ن (افعال ) از مفاهیم اعتباری است . خود اینکه حقایق چیست ؟ اعتباریات کدام است ؟ و وهمیات چیست؟ همگی از مفاهیم عقلی است و بحث در اینگونه موارد نقطه ی شروع فلسفه است.
بله فلسفه مباحث یکسانی دارد و وجه تمایز نحله های فکری و مکاتب فلسفی در نوع جوابی است که به این سوالات و مباحث می دهند.
در گزاره "این مثلث خشمگین است " همه ی عناصر گزاره اعتباری است و تعریف ریاضی مثلث، ناظر به آن چیزی است که در آگاهی من است و چون حالت و صفتی را برای مثلث احصا می کند که وهمی است پس مطابق فلسفه اثبات پذیر نیست و نادرست است و با قاعده عدم صحت سلب نیز درست نمی شود بلکه دچار سفسطه می شود.
ببخشید سید جان وسط بحث فلسفی مزاحمت میشم . اما چون تخصصی در شناخت فرمایش های حضرت امام داری خواستم بپرسم این پاراگراف یعنی چی ؟
"ما ذکر کردیم که هیچ فقیهی نگفته تا کنون و در کتابی هم ننوشته که ما شاه هستیم. یا نگفته که سلطنت حق ماست. آری آن طور که ما بیان کردیم، اگر سلطنت و حکومتی تشکیل شود، هر خردمندی تصدیق میکند که آن خوب است و مطابق با مصالح کشور و مردم است. البته بهترین تشکیلات آن است که بر اساس احکام خدا و عدل الهی باشد، لکن اکنون که آن را از آنها نمیپذیرند، اینها هم با این هیچگاه مخالفت نکرده و نمیخواستهاند که اساس حکومت را بر هم بزنند."
برادر ارجمند
سلام علیکم
بنده رسماً از شما تقاضا می کنم در صورت دیدن فیلم جدایی نادر از سیمین نقد مرا از آن بخوانید و نظر خود را برایم اعلام کنید.
بسیار سپاسگزار. بخشی از متن:
تعقیب نفی و اثباتهایی که پیرامون فیلم «بهشدت ایرانی» و نه چندان سینمایی «جدایی نادر از سیمین» ساختۀ فیلمنامهنویس و داستانپرداز محترم آقای اصغر فرهادی – که توفیقش در فزون باد – شکل گرفته اند به صورت اسفباری به این نتیجه منتج میشود که عرصۀ نقد و تحلیلهای سینمایی ما بهشدت «ایدئولوژیزده» و از این رو فاقد «فکر و ذکر» است.
سلام
فلسفه یعنی تفکر صحیح . اگر فلسفه نباشد خیلی از سؤالات بی پاسخ خواهند ماند و بنده از اعماق قلبم فلسفه را نه تنها قبول دارم بلکه بالاتر می گویم از ضروریات دین اسلام می باشد و البته فلسفه ای که بر پایه حکمت متعالیه باشد.
موفق و سربلند باشید
من هم با مطلب جدیدی با عنوان "نیاز به دین و نقد نظریه فلاسفه اسلامى"بروزم .
[خداحافظ]
http://dinpajoohan.ir/post/author/218558
سلام بر شما
ممنون برای مطالبی که ارائه دادید و نتایجی که گرفتید... جالب بود برام بنده مطلبی که شما نقل قول کردید از یکی از تالار های گفتگوی مدتها پیش از جای دیگری نقل کرده بودم اما به دلیل فاصله ای که افتاده مطلب رو فراموش کرده بودم اما باخوانده مطالب شما کمی یاداوری شد ... سپاسگزارم موفق باشید