بسم الله الرحمان الرحیم.
گفت و گوها و مناظره ها میان فیلسوفان اصطلاحاً الاهی و مادّی، و میان فیلسوفان با نظرات مختلف، و میان فقیهان مذاهب مختلف اسلامی، و میان فقیهان شیعه با فتواهای مختلف، و میان فیلسوفان و فقیهان، مانند گفت و گوها و مناظره های خود ماها در وبلاگها و فیسبوک و ...، گاهی اوقات «خیلی خطری» می شود.
در مطلبی که نقل می کنم، وقتی حکیم هیچ یک از استدلالهای فقیه را نمی پذیرد، فقیه ناگهان، از باب جدال، به حکیم چنین می گوید:
«عجب مرد خر پدرسگ دیوث بی باکی باشی. خدا تو را لعنت کند! پیوسته مزخرف می گویی.»
و البته، سپس، «تأویل» این کلمات را که نثار حکیم کرده بود، به حکیم که مدعی بود ظاهر آیات و روایات درباره ی معاد جسمانی درست نیست و نیاز به «تأویل» دارد و تأویل درست چنین است که معاد جسمانی نیست، به حکیم توضیح داد!
از http://www.maktabvahy.com/showart.aspx?id=73 عیناً نقل می کنم، و اگر علاقه و حوصله دارید، بخوانید:
«مناظره فقیه و فیلسوف، آیة الله سیدعلی علم الهدی
مرحوم آیت الله سید علی علمالهدی عارفی عامل و مجاهدی کامل بود. وی عمر پربرکت خویش را در جهت دفاع از عقاید حقهی مکتب وحی صرف نمود.
آثار آن مرحوم هنوز بعد از سالها کاملاً قابل استفاده است. مرحوم علمالهدی در کتابی تحت عنوان «معاد و عدل یا مراحل نهایی بشر» که توسط دفتر انتشارات اسلامی منتشر شده است، به تفصیل دربارهی معاد جسمانی بحث نموده و مباحث ارزندهای را ارائه نمودهاند.
مقالهای که در پیش رو دارید، مناظرهی چهل و چهارم از کتاب ارزشمند «مناظره با دانشمندان» مرحوم علمالهدی است، که توسط انتشارات سجده در تابستان 1382چاپ گردید. این کتاب شامل چهل و شش مناظره بسیار جذاب و مفید است. عموم را، دعوت به مطالعه آن مینماییم.
موضوع این مناظره، معاد جسمانی است که به دلایلی از جمله «استحالهی اعاده معدوم» مورد انکار فلاسفه قرار گرفته است. اهم مطالب این مناظره از این قرار است که مفاد قرآن و روایات، معاد جسمانی است و تأویـل بدون دلیل آیـات و روایات، دین را عوض کرده و منحرف میسازد. و نیز در این مناظره به این مطلب مهم اشاره شده است که نظریه فلاسفه در این مورد و بسیاری از موارد دیگر، موهوماتی هستند که در قالب معقولات عرضه میشوند.
فقیهی با یک حکیم فلسفی راجع به مسألهی معاد به مناظره و مباحثه مشغول شدند. فقیه گفت: «معاد، با جسمِ عنصری است و همین انسان ـ با قدرت خدا ـ با همین بدن دنیوی روز قیامت زنده میشود و به پاداش و کیفر اعمال میرسد.»
حکیم گفت: «چنین چیزی ممکن نیست، زیرا که این بدن متلاشی و فانی میشود و بسا مأکول حیوانات میگردد و محالست که دو مرتبه برگردد، فقط نفس ناطقهی انسانی و جوهر حقیقت بشری باقی است به بقاء الله و همانست که در قیامت آورده میشود و از او حساب کشیده میشود. اگر سعید باشد، به لذایذ علوم و کملاتی که در دنیا کسب کرده میرسد و مسرور است و اگر به سبب جهل و صفات بد و کردار ناپسند که در دنیا کسب کرده، شقی باشد، مغموم است و در عالم ارواح سرگشته خواهد بود و مراد از بهشت و جهنم همین است. بازگشت این ماده به همین کیفیت و کمیت محال و غیر معقول خواهد بود.»
فقیه در جواب گفت: «کسی که این حرف را میزند، قایل به قدرت خداوند یکتا نباشد. خداوندی که از صفوهی خاک گیاه ایجاد میکند و به خورد حیوان دهد و بعد انسان خورد و در صلب او نطفه گردد، سپس در رحم قرار دهد و از آنجا به دنیا آورد. رفته رفته، بزرگ شود تا مثل شما کسی گردد. آیا قادر نباشد که اجزای متلاشی او را جمع کند و روح او را در آن داخل کند و او را زنده سازد چنانچه در قرآن مجید میفرماید:
﴿ أَفَعَیینا بِالخَلقِ الأوَّلِ بَل هُم فی لَبسٍ مِّن خَلقٍ جَدیدٍ﴾[1][1]
آیا ما از آفرینش نخستین عاجز ماندیم (که قادر بر آفرینش رستاخیز نباشیم؟! ) ولی آنها (با این همه دلایل روشن) باز در آفرینش جدید تردید میکنند.
حکیم گفت: «چیزی که از بین رفته و عنصری که به مرکز خود ملحق شده، چگونه میشود دو مرتبه عین او مجتمع شده وجود خارجی یابد؟»
فقیه گفت: «در صورتیکه خدای توانا خبر میدهد که چنین خواهم کرد شما منکر توانایی خدا میشوید و کار خدا را به عقل خود میخواهید بسنجید؟! کدام کار خدا به عقل مخلوق در میآید؟! شما کارهای صادره از مخلوق را در سابق تصور نمیکردید. اگر به شما میگفتند صدای گوینده از هزار فرسخ راه در این مجره[2][2] میرسد و در ظرف دو ساعت شخص میتواند هزار فرسخ راه را طی کند، میگفتید: معقول نیست! اکنون میبینید به قدرت خدا مخلوق، اجزایی را ترکیب میکند و چنین مخترعاتی ایجاد مینماید و شاید بعدها اختراعات دیگر بیاورند که اگر اکنون بگویند، شما غیر معقول دانید. در صورتی که کار مخلوق نزد شما غیر معقول باشد و بعد ایجاد شود و خود ببینید، آیا خالق نتواند که اجزای متفرق شده انسان را در هر جا که باشد و جزء هر حیوان که شده باشد، به قدرت خود جمع نماید و عنصر هرکسی را از مرکزش مجزا کند و او را چنانچه در دنیا بوده برگرداند و زنده کند؟! آیات شریفه قرآن و اخبار پیغمبر و ائمه اطهار علیهمالسلام صریح است که خداوند همین بدن و روح را زنده میکند و پاداش و کیفر میدهد. آقای حکیم! شما خدا را قادر نمیدانید یا آیات و اخبار را تکذیب میکنید؟!»
حکیم گفت: «آیات و اخبار صحیح است، اما شما ظاهر آیات و اخبار را میبینید. تمام تأویل دارد و بایستی تأویل کرد.»
فقیه گفت: «چه تأویل نماییم؟ خداوند در آیه شریفه اوصاف حورالعین را بیان میفرماید، اوصاف لباس اهل بهشت و مساکن آنها را بیان میفرماید، اوصاف جهنم و غُلها و زنجیرها و شکنجهها را بیان میکند، حال چگونه میتوان با این صراحت، آنها را تأویل کرد؟! کفار هم مانند شما به عقلشان درست نمیآید که چگونه میشود استخوان پوسیدهای زنده شود. لذا خدا آنها را رد میکند و میفرماید:
﴿ بَلی قادِرینَ عَلی أَن نُسوِّی بَنانَهُ ﴾[3][3]
آری قادریم که (حتی خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب کنیم.
اگر مسأله تأویل بود، ایشان قبول میکردند.»
حکیم گفت: «خدا به ما عقل داده، عقل ما تصدیق نمیکند اجزایی که از بین رفته و معدوم گشته، دو مرتبه برگردد.»
فقیه گفت: «اجزا معدوم نمیشود، بلکه در عالم امکان موجودند. هر چند در دریا و صحرا و کوهها متفرق باشند و مأکول حیوانات باشد، در علم و احاطه یگانه قادر متعال محفوظ است و هر چند که هر عنصری به اصل ملحق شده باشد. چون مشیت حق تعلق گیرد، به قدرت کامله تجزیه کند و جسم هر شیء را از شیء دیگر منفصل سازد. نزد او سهل است و این مطلب محال عقلی هم نیست، چنانچه میگویید.»
به هر حال هر چه فقیه از آیات و اخبار و اوصاف بهشت و دوزخ دلیل میآورد، حکیم تأویل میکرد و مباحثه به طول انجامید.
آنگاه فقیه به حکیم رو کرد و گفت: «عجب مرد خر پدر سگ دیوث بیباکی باشی. خدا تو را لعنت کند! پیوسته مزخرف میگویی.»
حکیم از شنیدن این کلمات زشت در غضب شد و گفت: «مباحثه که فحش و بدزبانی ندارد چرا ناسزا میگویی و قذف[4][4] مینمایی؟»
فقیه گفت: «ای آقا! شما اهل تأویل هستید. چرا چنین نسبتی به من میدهید؟ این کلمات تأویل دارد، چرا تأویل نمیکنید؟»
حکیم گفت: «چه تأویل کنم؟»
فقیه گفت: «اما گفتم خر، شما صاحب الاغ باشید. حذف مضاف با بودن قرینه جایز است. کدام قرینه بالاتر از حس باشد؟ خر گفتن یعنی صاحب خر.
و این که گفتم پدر سگ، شما اهل ادب هستید. پدر، فارسی اب است و عرب اب را بسیار به معنی صاحب استفاده میکند، چنانچه میگوید: ابوالدار، ابوالبستان. یعنی: صاحبخانه، صاحب باغ. شما نیز برای حراست بستان خود سگی دارد. گفتم پدر سگ فارسی اب است؛ یعنی: صاحب سگ.
و این که گفتم دیوث، این کلمه به کسی که راضی باشد که اجنبی با خواهر با عمه یا خاله او نزدیکی کند، اطلاق میشود. یک نفر اجنبی نزد شما از خواهرتان خواستگاری کرد و شما نیز اجازه دادید که عقد نکاح واقع شود و با رضایت شما با خواهر شما نزدیکی کرد.
و این که گفتم بیباک، این کلمه مقلوب کبابی است و شما کسی هستید که کباب را دوست میدارید و پیوسته میل میفرمایید.
و این که گفتم خدا تو را لعنت کند: لعن به معنی ابعاد (دور کردن) است. مگر شما نخواندهاید قول ابیالعزافر شلمغانی را که یک نفر از اهل تأویل و قایل به حلول بود، هنگامی که حسین بن روح ـ رحمة الله ـ نائب سوم امام زمان (عج) او را لعنت کرد و نوشت به شیعیان او را لعنت کنید، او در مقام شکر به سجده افتاد و به مریدان گفت: «سجدهی من برای شکرانه است که حسین بن روح مرا لعنت کرد. لعن به معنی ابعاد است. یعنی: خدا مرا از عذاب و غضب خود دور کند.»
این است تأویل کلمات من، حکیم و اهل تأویل هستید چرا تأویل نکردید و به غضب آمدید؟ و اما این که گفتم مزخرف: چون زخرف به معنی زینت است. یعنی: مجالس از کلمات شما زینت مییابد. کلام شما و سخنرانیتان مجالس را زینت بخش است اگر شما اهل تأویل باشید، نبایستی به ظواهر بپردازید و غضب نمایید.»
حکیم متحیر بماند.
فقیه گفت: «ای آقا! خداوند به زبان قوم تکلم میکند و پیغمبر و ائمه علیهم السلام به مناسبت فهم مخاطبین تکلم میکنند. خداوند در سورهی ابراهیم آیهی 4 میفرماید:
﴿ وَ ما أَرسَلنا مِن رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَومِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُم﴾
ما نفرستادیم پیغمبری را، مگر به زبان قومش تا برای ایشان (حقایق را) بیان کند.
معلوم است خطابات قرآنی ﴿ یا أیّها الّذین آمنوا﴾ ،﴿ یا أیّها الّذین کفروا ﴾، ﴿ یا أهل کتاب ﴾ و﴿ یا أیّها الناس ﴾ خطاب به همین مردمان است. چگونه تصور میشود خداوند به بندگان کلماتی که غیر مراد او باشد خطاب کند و مردم مراد او را نفهمند و غیر آن را بفهمند، تا بعد از هزار سال و زیاد از آن مانند شما یافت شود که مراد خدا را بیان کند، و نیز ذی شعوری تصور نکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ائمه هدی علیهمالسلام با مردم سخن گویند و مرادشان غیر از مفهوم کلامشان باشد. بلی آیات متشابه تأویل دارد، اما تأویل آن را خدا داند، چنانچه در سورهی آل عمران آیه 7 میفرماید:
﴿ وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ إلَّا اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُولُونَ کُلٌّ مِّن عِندِ رَبَّنا﴾
اگر واو استیناف[5][5]باشد، علم تأویل را جز خدا نداند و اگر واو عطف باشد «راسخون علم» کسانی باشند که علم ایشان لدُنی باشد و به شما و امثال شما مربوط نیست. همانا تأویل و تفسیر همان است که ائمهی هدی علیهمالسلام میفرمایند. پس این تأویلات شما وساوس شیطانی است و از پیش خود به لغلغه زبان سخن میرانید و آیات و اخبار را حمل به خیالات فاسد خود مینمایید. خدا میفرماید:
﴿ فَأَمّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأویلِهِ وَ ما یَعلَمُ تَأویلَهُ إلَّا اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی العِلمِ یَقُلولُونَ آمَنّا بِهِ کُلُّ مِّن عِندِ رَبِّنا﴾[6][6]
اما آنها که در قلبهاشان لغزش است پیروی میکنند از متشابهات برای فتنه و تفسیر نادرستی برای آن طلب میکنند و حال آنکه تفسیر این را مگر خدا و راسخون در علم، نمیدانند. میگویند: «ایمان آوردیم به این قرآن، تمام (محکمات و متشابهات آن) از جانب پروردگار ماست»
کسانی که از پیش خود این تأویلات را میکنند، کسانی هستند که در قلوب آنها زیغ است. آقای حکیم! ثلث قرآن راجع به کیفیت احیای مردگان و اوصاف قیامت و لذایذ بهشت و شکنجههای دوزخ است. آیات، صریح و بینات، وافی میباشد و همچنین اخبار متواتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ائمهی هدی علیهمالسلام که صراحت در کیفیت زنده شدن و اوصاف محشر و بهشت و دوزخ دارد. چگونه میتوان با این صراحت تأویل کرد؟! آیا ـ العیاذ بالله ـ خدا قادر نیست بر وعده و وعیدی که به ایشان داده، یا آنکه بندگان را فریب داده تا اطاعت و ترک معصیت کنند؟! تعالی الله عمّا یقول الظالمون علواً کبیراً
شما که این گونه آیات صریح و اخبار متواتر را تأویل میکنید و ترس مردم را از عذاب الهی کم میکنید، پس آیات و اخبار راجع به احکام نماز و روزه و سایر عبادات را هم تأویل کنید و زحمت از گردن مردم بردارید!
شما که مجهولات را معقولات میدانید، چه اصرار دارید که آیات و اخبار را بپذیرید و به زحمات و سلیقهی خود تأویل نمایید که اهل لسان به شما بخندند، بلکه اگر منکر دین و شریعت و قرآن شوید آسانتر است و عوام کالانعام و شهوترانان به شما بهتر میگروند، چون خود را از قید عبادات خلاص میبینند.»
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خـواه از سخنم پندگیـر و خواه ملال
[1]- ق/ 15.
[2]- صندوق کوچک
[3]- قیامة/ 4.
[4]- قذف: در لغت به معنای پرتاب کردن است و در اصطلاح نسبت فاحشه دادن
به کسی را گویند.
[5]- واو استیناف در جایی می آید که جمله ما بعد از واو به جمله ما قبل
از واو مربوط نیست، به خلاف واو عطف که هر کجا در بیاید می فهماند که
ما بعد مربوط به همان کلام ما قبل است.
[6]- آل عمران، 7.
ارسال شده در تاریخ 1387/8/18 توسط fazel»
بسم الله الرحمان الرحیم.
به نظر شما، اگر دست نوشت یک نویسنده یا مترجم را به ما بدهند یا متن تایپ شده ی اولیه یک نویسنده یا مترجم را به ما بدهند و ما اجازه داشته باشیم یا مأموریت داشته باشیم سهوهای دستوری و خطاهای املائی ی نویسنده یا مترجم را تصحیح کنیم و سپس متن به صورت کتاب یا مقاله منتشر شود، سهوهای دستوری و خطاهای املائی چه چیزهایی می تواند باشد؟
طبق مقاله ی مهدی پروین زاد، «جفا بر جلال: نقدی بر مقدمه کتاب «سفر به آمریکا»»، کیهان فرهنگی، شماره ی 180، مهر 1380، صفحه ی 60 و 61، کتاب یادشده از جلال آل احمد، با مقدمه ی (ظاهراً مفصل) مصطفی زمانی نیا چاپ شده، و زمانی نیا در مقدمه گفته است «بعضی سهوهای دستوری و خطاهای املایی را که مبتلابه همگان است تصحیح کرده ایم».
به نظرتان این که ایشان (مصطفی زمانی نیا) «سهوهای دستوری و خطاهای املایی مبتلابه همگان» در کتاب جلال آل احمد را «تصحیح کرده است»، یعنی مثلاً چه املاهائی خطا بوده و مبتلابه همگان بوده و ایشان (زمانی نیا) لطف کرده و زحمت کشیده و آنها را «تصحیح کرده» و کتاب جلال آل احمد را با خطاهای املائی ی کمتر و سهوهای دستوری ی کمتر به خوانندگان تقدیم کرده است؟
طبق مقاله ی کیهان فرهنگی، که مشخصاتش را گفتم، تصحیحات چنین بوده است:
آنچه در کتاب قبلی ی جلال آل احمد [یا در دست نوشت جلال آل احمد] بوده | تعدادی از مواردی که سهوهای دستوری و خطاهای املائی ی مبتلابه همگان تشخیص داده اند و آنها را تصحیح کرده اند |
دانشگاه | دانش گاه |
دستمال | دست مال |
آبیاری | آب یاری |
رهبر | ره بر |
بنگاه | بن گاه |
غمگین | غم گین |
همسر | هم سر |
بسم الله الرحمان الرحیم.
عیناً طبق روزنامه ی اطلاعات، 4 خرداد 1368، صفحه ی 14:
«پرسشنامه نظرخواهی پیرامون اصلاح و بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
..........
لطفا پرسشنامه را پس از پاسخ به سئوالات به آدرس تهران: صندوق پستی 999/13185 ارسال نمائید. ضمنا مهلت ارسال پاسخها تا تاریخ 12/3/68 میباشد.
..........
از آنجائیکه رهبر جهت دهنده حرکت نظام در کلیه ابعاد میباشد
24 ـ رهبری نظام به چه روشی مطلوب است؟
الف ـ حتما فردی باشد ب ـ شورائی باشد ج ـ اگر فرد واجد صلاحیت نبود شورائی باشد
25 ـ رهبری در تداوم حرکت خود به چه روشی انتخاب شود؟
الف ـ با نظر رهبری ب ـ با نظر خبرگان رهبری ج ـ با نظر رهبر و خبرگان رهبری
..........»
پایان نقل از پرسشنانه.
ظاهراً از سؤالات طرح شده، و از گزینه های درنظرگرفته شده می توان دیدگاه اعضای شورای بازنگری ی قانون اساسی را (که امام خمینی آنها را تعیین فرموده بود) چنین استنباط کرد:
ــ جهت دهنده ی حرکت نظام، در هیچ کدام از ابعاد، مردم نیستند؛
ــ انتخاب رهبر بعد (احتمال می دهم «تداوم حرکت رهبری» عبارتی نه چندان رسا است برای مفهوم «انتخاب رهبر بعد»، و احتمالاً رسا نبودنش آگاهانه و برای حفظ قداست عنوان «رهبر» بوده) یا با نظر رهبر قبل است، یا با نظر خبرگان، یا با نظر رهبر قبل و خبرگان، و مردم حق دارند منحصراً یکی از این سه گزینه را انتخاب کنند، یعنی اساساً گزینه ای به صورت «تداوم رهبری با نظر مردم باشد» را در نظر نگرفته بودند و مردم چنین گزینه ای پیش رویشان نبوده برای انتخاب کردن.
بسم الله الرحمان الرحیم.
عیناً طبق روزنامه ی کیهان، 21 اسفند 1340، صفحه ی 16:
مجالسی که در قم بمناسبت یکمین سال حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی قدس سره در مسجد اعظم تشکیل میشود بشرح زیر است:
1 ـ شنبه 26 اسفند صبح و عصر از طرف حضرت آیت الله گلپایگانی
2 ـ شب یکشنبه ـ از طرف تولیت آستانه تولیت آستانه
3 ـ یکشنبه 27 اسفند صبح و عصر از طرف حضرت آیت الله شریعتمداری
4 ـ شب دوشنبه از طرف حضرت آیت الله نجفی
5 ـ دوشنبه 28 اسفند صبح از طرف حضرت آیت الله خمینی
6 ـ دوشنبه عصر از طرف آیت الله زادگان طباطبائی
آیت الله زادگان با ابراز امتنان از عموم طبقات درخواست دارند که پس از برگزاری مجلس عصر دوشنبه مجلس دیگری تشکیل نشود چون سال نو میرسد مردم باید بامور شخصی خود بپردازند
عیناً طبق روزنامه ی کیهان، 24 اسفند 1340، صفحه ی 2:
مجالس ترحیم در قم
بمناسبت سالگرد رحلت حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی و رحلت حضرت آیت الله کاشانی مجالس ترحیمی در حوزه علمیه قم بترتیب زیر برپاست:
1 ـ عصر جمعه از طرف دانشجویان حوزه علمیه قم بمناسبت سالگرد رحلت آیت الله بروجردی و رحلت آیت الله کاشانی.
2 ـ شب شنبه از طرف حضرت آیت الله شریعتمداری بمناسبت رحلت آیت الله کاشانی.
3 ـ شنبه از طرف حضرت آیت الله گلپایگانی
4 ـ یکشنبه صبح و عصر از طرف حضرت آیت الله شریعتمداری.
5 ـ و سپس از طرف حضرت آیت الله نجفی.
6 ـ و از طرف حضرت آیت الله خمینی
7 ـ و از طرف آیت الله زادگان طباطبائی
عیناً طبق روزنامه ی کیهان، 27 اسفند 1340، صفحه ی 2:
بمناسبت تصادف روز دوشنبه 28 اسفند با شب سال رحلت پیشوای عالیقدر شیعیان مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی قدس سره مجلس ترحیمی از صبح تا ظهر از طرف حضرت آیت الله العظمی آقای حاج آقا روح الله خمینی مد ظله العالی و از ظهر تا غروب از طرف آیت الله زادگان در مسجد اعظم قم برقرار است
بسم الله الرحمان الرحیم.
این نوشته را تقدیم می کنم به مرحوم احمد بیرشک و مرحوم احمد آرام و مرحوم سیروس (کلود) کرباسی.
نام نویسنده و دانشمند مشهور Isaac Asimov را در فارسی چه گونه می نویسید؟ شاید شنیده باشید یا خوانده باشید که درستتر است نام Isaac Asimov را در فارسی اسحاق عاصموف بنویسیم. بنده دیده بودم. اما دقیق نشده بودم به موضوع. نه گرایشی داشتم به نوشتن به صورت عاصموف / عاصمف / عاصم اف، و نه مخالفتی می کردم، و البته هیچ گاه این املا (عاصموف) را به کار نبرده بودم. همچنین گمان کنم در عمرم اصولاً هیچ وقت کتابی از Asimov نخوانده ام. بله.
چند شب قبل در صفحه ی 265 کتاب گوهر عمر گفت و گوی پیروز سیار با استاد احمد آرام (تهران، نشر نی، 1388) چنین خواندم:
«... این کلمۀ «زاده» جانشین اوف شد و اوف هم به معنای پسر فلان است. خیلی از اولین کسانی که نام خانواده انتخاب کردند، زاد و زاده را گرفتند که تقلید از اوف است.
به هر صورت آن وقت نمی دانستم که نام این آقای آسیموف، که به نظرم من هم کتابی از او ترجمه کردم، عاصموف است و به نظرم آقای بیرشک به من گفت. این را از او می دانم. او رفته بود و شاید با او ملاقاتی هم کرده بود و شاید در یک جایی عاصموف نوشته باشد.»
پایان نقل از کتاب گوهر عمر.
من وقتی این سخنان مرحوم احمد آرام را خواندم، کنجکاو شدم ببینم واقعاً نام Asimov ضبط درست فارسی اش عاصموف است؟
نام Isaac Asimov را در فارسی، در اینترنت، به صورت آسیموف و آزیموف و عاصموف و عاصم اف و عاصمف و عظیموف نوشته اند.
ویکپدیای عربی گفته است إسحاق أسیموف أو إسحاق عظیموف. در کتابهای منتشر شده به عربی هم: اسحق عظیموف، افکار العلم العظمیه، ترجمه هاشم احمد محمد، مراجعه علی یوسف علی، [مصر،] الهیئة المصریه العامه للکتاب، 1997.
در کتابهایی که در فارسی منتشر شده، یک جا در عنوان کتاب نام ایشان را آزیموف ضبط کرده اند (آیزاک آزیموف، منظمومه شمسی و بالعکس، ترجمه ی کلود کراسی، [تهران،] جانزاده [، 1362؟])، و یک جا عاصم اف (ایزاک آسیموف (اسحاق عاصم اف)، رهبر علم، ترجمه ی احمد بیرشک، خوارزمی، 1361)، و در دهها کتاب دیگر ظاهراً همه جا آسیموف است، و در عنوان کتابها خبری از عاصموف و عاصمف و عظیموف نیست. یعنی یک آزیموف، در یک کتاب به ترجمه ی مرحوم سیروس (کلود) کرباسی (متولد 1319، وفات 1387)، و یک عاصم اف، در یک کتاب به ترجمه ی مرحوم احمد بیرشک (متولد 1285، وفات 1381)، و دهها آسیموف در کتابهای ترجمه ی دیگران به کار رفته است. مترجمان کتابهایی که در عنوان کتاب، املای آسیموف به کار برده اند:
احمد خواجه نصیر طوسی، گیسو ناصری، شهریار بهترین، علیرضا توکلی صابری، محمدرضا غفاری، ابوالفضل نجم الهدی، محمد خرمی، فریده نونهالی تهرانی، هوشنگ شریف زاده، عادل ارشقی، علیرضا جعفرزاده، حسن اصغری، محمود بهزاد، مریم مهجوری، هوشنگ غیاثی نژاد، هروس شبانی، عربعلی شروه، محمود محمودی، کامبیز شمس، رضا رضائی، اسماعیل سعادت، پرویز تاریخی، توفیق حیدرزاده، هوش آذر آذرنوش، فرزانه طاهری، پیمان اسماعیلیان خامنه، هوشیار رزم آزما، منوچهر محمدی شعاع، حسین دانشفر، لطیف صدقیانی، بابک وکیلی، محمد قصاع، ابوالفضل حقیری قزوینی، علی نوری، مجتبی جعفرپور، نازار هامبارچیان، ابراهیم اقلیدی، ناصر بلیغ، فائزه ی اعیان، تیمور زمان نژاد، محمود مصاحب، مینا سرابی، شهرزاد ملک، محمد شریف زاده، محمدحسین رجحان طلب، نظر هنرچیان، آرارات عنبرچیان، حبیب الله ناظری، انور شکی، ناصر ایرانی، سیما داد، احمد دالکی، ع. عبداللهی، نسرین امیرحسینی، مهران اخباریفر، حمیده علمی غروی، محمدرضا توکلی صابری، غلامرضا توکلی صابری، رامین رضائی، آزاده افروز، بهرام معلمی، ابوالفضل وفائی شلمانی، فروغ فرجود، آرش میرزایی، احمد اخوت، شاهرخ وزیری، فرخ شادان، منوچهر کریم زاده، محمد فیروزبخت، ایرج جهانشاهی قاجار، مهدی جباری، رضا فرزان پی، جمشید خوش آموز، مرضیه دبشخو، حسین وجداندوست، غلامرضا افشار نادری، پرویز شهریاری، علی اکبر فردی، علی افشار نادری، فریده شریفی (فریده خوش آموز)، اسکندر جهانبانی، قدیر گلکاریان، مهرداد تویسرکانی، محمد علیزاده عطار، فریدون رحیمی، هوشنگ پرهام، مژگان نژند، جلال کیا، مجید امین مؤید، شهناز خانلو، پروانه ی مکانیک، محمدعلی شمیم.
ظاهراً املای عاصموف و عاصمف و عظیموف در عنوان کتابهایی که به فارسی منتشر شده است به کار نرفته است.
حدود حد اقل 92 مترجم، در حدود حد اقل 92 عنوان کتاب که از Asimov به فارسی منتشر شده، نام او را به صورت آسیموف ضبط کرده اند. فقط یک مترجم، به صورت آزیموف. فقط یک مترجم، به صورت عاصم اف.
طبق ویکیپدیای انگلیسی مدخل http://en.wikipedia.org/wiki/Isaac_Asimov ، تلفظ نام فرد مورد نظر در انگلیسی آیزاک اَزیمـــِو است. طبق همین مدخل، نام ایشان هنگام تولد در روسیه، Isaak Yudovich Ozimov بوده است. نام خانوادگی، از واژه ی روسی ی ozimiye می آید که به معنای winter grains است، و اشاره می کند به شغل و حرفه ی جدّ او، و پسوند ov به آن اضافه شده برای ساختن نام خانوادگی.
طبق بررسی ی بنده، winter grain یعنی گندم زمستانی / غله ی زمستانی.
نام روسی ی Ozimov قاعدتاً تلفظش آزیموف است. وقتی Isaak Ozimov به آمریکا مهاجرت کرد، اداره ی مهاجرت آمریکا، به جای Azimov یا Ozimov املای Asimov را به کار برد، و ایشان با همین املای Asimov در جهان مشهور شد.
بنده در معنای واژه ی روسی ی ozimiye که ریشه ی نام دانشمند مورد بحث است، ردّی از «ع ظ م» و «ع ص م» نمی بینم. ozimiye یعنی گندم زمستانه، و «عاصم» یعنی پناه دهنده و دست گیرنده و مانع و حفاظ (عاصم و عصمت و اعتصام همریشه اند)، و «عظیم» هم ظاهراً هیچ ارتباطی به گندم زمستانه و غله ی زمستانی ندارد. پس وجهی برای عظیموف و عاصموف و عاصم اف و عاصمف در برابر نام Asimov نمی یابم. از برهان و استدلال دانشمند فقید احمد بیرشک برای قرائت Asimov به صورت «عاصم اف» هم آگاهی ندارم. و هرچند نامهای بیگانه وقتی وارد عربی می شوند دچار تغییراتی می شوند، اما احتمالاً درآمدن Asimov به صورت عظیموف در عربی، به دلیل ریشه شناسی ی نادرستی بوده که برای نام Asimov تصور کرده بودند، مانند ریشه شناسی ی نادرستی ی که مرحوم استاد احمد بیرشک برای Asimov تصور کرده بود و بر اساس ریشه شناسی اش، املای عاصم اف را پیشنهاد داده بود.
بنده با اندکی انحراف از تلفظ نام، و با توجه به چند ده سال کاربرد این نام در آثار فارسی، املای آسیموف را قبول می کنم، و البته از ترویج املای دقیقتر آزیموف هم استقبال می کنم. سفارش می کنم املاهای عاصموف و عاصم اف و عاصمف و عظیموف را به کار نبرید. برای Isaac و Isaak (در Isaac Asimov و Isaak Ozimov و Isaac Newton) هم بنده ترجیحم اسحاق نیست و آیزاک و ایزاک را ترجیح می دهم. البته اسحاق را کلاً نفی نمی کنم.
توجه کنید ممکن است در کشورهایی مانند تاجیکستان و ازبکستان و آذربایجان، نامی باشد که املای عظیموف برای آن، املایی درست باشد. یعنی در ساختن نام خانوادگی، از نام جدشان که «عظیم» (لغت عربی ی عظیم) بوده و پسوند «اُف» استفاده کرده اند و نام خانوادگی ی عظیموف / عظیم اف ساخته شده است. اما در نام دانشمند مورد بحث ما، طبق مدخل http://en.wikipedia.org/wiki/Isaac_Asimov ، ریشه ی نام، واژه ی روسی (و نه عربی) است که به معنای گندم زمستانه / غله ی زمستانی است، و ارتباطی با «عظیم» و «عاصم» که لغات عربی ی خالص با معناهایی مشخص هستند، ندارد.
استاد احمد بیرشک، در مصاحبه با مجله ی کیهان فرهنگی، شماره ی 187، اردیبهشت 1381، در صفحه ی 45، به نقل از http://www.noormags.com/View/Magazine/ViewPages.aspx?numberId=1120&ViewType=0&PageNo=45 فرموده است: «بعد از کتاب گاموف کتاب عاصم اوف یا آسیموف - حالا الان میبینید بین ارمنستان و آذربایجان بر سر این که داغستان متعلق به کدام است دعوا در گرفته است - را کار کردم عاصم اوف اهل داغستان بود. در کشورهای اسلامی جز روسیه، اسمهای اسلامی زیاد است: ابراهیم اوف، احمد اوف، عاصم اوف، بعضی آقایان اینجا ترجمه کردند «آسیموف» البته من گذاشتم عاصم اوف، این کتاب اسمش رهبر علم است موضوعهاتی آن هم متنوع است و جالب توجه.»
پایان نقل سخنان مرحوم احمد بیرشک.
استاد احمد بیرشک فرموده است «بین ارمنستان و آذربایجان بر سر این که داغستان متعلق به کدام است دعوا در گرفته است» و فرموده است «عاصم اوف اهل داغستان بود». اولاً، داغستان یک جمهوری از کشور فدرال روسیه است، و ارمنستان و آذربایجان بر سر قره باغ اختلاف دارند، و نه داغستان. ثانیاً، Isaac Asimov طبق http://en.wikipedia.org/wiki/Isaac_Asimov و طبق http://en.wikipedia.org/wiki/Petrovichi متولد Petrovichi بوده، که Petrovichi یک روستا است در Shumyachsky و Shumyachsky در استان Smolensk در روسیه است. طبق بررسی ی بنده، زادگاه Isaac Asimov ، یعنی Petrovichi ، فاصله اش با داغستان و فاصله اش با آذربایجان و ارمنستان و قره باغ، حدود هزار و پانصد کیلومتر است.