بسم الله الرحمان الرحیم.
1) از مشهورات است که امام جعفر صادق علیه السلام با ابن ابی العوجاء ملحد مناظرات و گفت و گوهایی انجام داده و ظاهراً از مشهورات است با این که اختلاف عقیدتی بین امام صادق و ابن ابی العوجاء از زمین تا آسمان بوده، امام صادق هرگز تندی ای نمی کرده با ابن ابی العوجاء.
الف) متن فارسی:
عیناً به نقل از http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4268&id=28069 :
«ابن ابی العوجا که یکی از مادی گرایان روزگار خود بود به اتفاق دوستش در مسجدالنبی نشسته بود و درباره مبدا هستی سخن می گفتند . وی در هنگام گفت وگو برخی از عقاید خود را مطرح ساخت مبنی بر این که تدبیر و تقدیری در کار نیست و طبیعت، خود، خویشتن را ساخته، از آغاز تا ابد چنین بوده است و خواهد بود و . . . .
همین که سخنانش به این جا رسید مفضل که از یاران امام صادق علیه السلام به شمار می رفت و شاهد گفت وگوی آنان بود، با خشم به آنان نزدیک شد و با فریاد گفت: دشمن خدا، خالق و مدبر خود را که تو را به بهترین صورت آفریده انکار می کنی؟ جای دور نرو، اندکی در خود و حیات و زندگی و مشاعر و ترکیب خودت فکر کن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دریابی .
ابن ابی العوجا که مفضل را نمی شناخت پرسید: تو کیستی و از چه دسته ای؟ بیا براساس اصول و مبانی کلامی با هم بحث کنیم . اگر دلایل قوی و محکم داشته باشی از تو پیروی می کنیم و اگر از اصحاب جعفر بن محمد علیهما السلام هستی که او با ما این گونه سخن نمی گوید . او گاهی بالاتر از این چیزها را از ما می شنود اما هرگز دیده نشده است از کوره در برود و با ما تندی کند و دشنام دهد . با کمال بردباری سخنان ما را می شنود . صبر می کند تا آن چه را می خواهیم بگوییم . در مدتی که اشکالات و دلایل خود را ذکر می کنیم او چنان ساکت و آرام است و با دقت گوش می کند که گمان می بریم در برابر اندیشه ما تسلیم شده است . آنگاه با مهربانی پاسخ سخنان ما را می دهد و با جمله هایی کوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما می بندد که قدرت فرار از ما سلب می گردد . اگر تو از اصحاب او هستی با ما آن گونه سخن بگو .»
ب) متن عربی:
عیناً به نقل از http://www.imamreza.net/arb/imamreza.php?id=189&page=3 :
«خلع « المُفضَّل » (44) نعلَیه وقد ولج البقعة المقدّسة بین « القبر » و « المنبر »، جلس یتأمّل، فلعل نفسه تستعید طمأنینتها فی هذه الروضة.کانت شمس الأصیل تتهادى فی الأُفق وترسل أشعّتها الذهبیة عبر الکُوى والنوافذ فتملأ مسجد النّبیّ بالنور والسکینة والجلال.
امتعض « ابن المفضل » وهو یرى رجلاً یقتحم تلک السکینة.. لیس هناک من لا یعرف « ابن أبی العوجاء » (45).
تساءل ابن المفضّل وهو یراقب الرجل وقد اتّخذ مجلسه قریباً.
کادت السکینة تعود مرّة أُخرى إلى المکان لولا رجل آخر یلج المسجد ویتّجه صوب ابن أبی العوجاء، ویجلس فی حضرته جلسة المُرید فی حضرة الساحر. وجد المفضّل نفسه یصغی إلى حدیث الرجلین، قال ابن أبی العوجاء وهو ینظر إلى قبر آخر الأنبیاء:
ـ لقد بلغ صاحب هذا القبر ذروة المجد.
أجاب صاحبه:
ـ کان ولا شک فیلسوفاً ادّعى المنزلة الکبرى، وجاء بالمعجزات العظمى فبهر بذلک العقول، فلمّا دخل الناس فی دینه أفواجاً قرن اسمه باسم ناموسه، فإذا اسمه یتردّد فی کلّ بقاع الدّنیا فی کلّ یوم خمس مرّات.أمسک ابن أبی العوجاء خیط الحدیث:
ـ دع ذکر محمّد فقد تحیّر فیه عقلی وحدّثنی فی الأصل الذی یمشی به، ولیس هناک من أصل، فالأشیاء موجودة هکذا منذ الأزل لا صنعة فیها ولا تقدیر ولا صانع ولا مدبّر، وعلى هذا کانت الدّنیا ولم تزل وما تزال.. وما یُهلکنا إلاّ الدهر.
لم یتحمّل المفضّل أکثر من هذا، انفجر فی أعماقه برکان هائل، ووجد نفسه ینتفض وقد امتلکته ثورة الغضب:ـ یا عدوّ الله، ألحدتَ فی دین الله وأنکرت الذی برأک فسوّاک فخلقک!
رمق ابن أبی العوجاء الثائر باستخفاف:
ـ یا هذا، إن کنت من أهل الکلام کلّمناک، وإن کنت من أصحاب جعفر الصادق فما هکذا یخاطبنا! ولقد سمع منّا أکثر ممّا سمعتَ فما أفحش فی خطابنا.»
2) عیناً به نقل از روزنامه ی ملت ما، پنج شنبه سیزده آبان 1389، صفحه ی چهار:
«آیت الله مصباح یزدی گفت: «وقتی کتاب آشوری چاپ شد عمامه بر زمین زدم که ما در حوزه باشیم و این مطلب به نام دین منتشر شود.» آیت الله مصباح یزدی در مصاحبه یی با کتاب ماه فرهنگی تاریخی به عملکرد حوزه بعد از انتشار کتاب توحید آشوری اشاره و تصریح می کند: «در آن زمان یک عده از طلبه های بسیار متدین و انقلابی، کتاب «توحید» آشوری را که قاچاق بود می آوردند و پخش می کردند. دو سه صفحه یی که خواندن، بهت زده شدم که چه جور کسی جرات دارد به نام دین، چنین حرف هایی بزند. کتاب را سراپا مطالعه کردم و دیدم که سراپا زهر است.»
سلام علیکم
1-حکم اعدام افراد تحت شمول سابّ النبى و مرتد را چه کسى مىتواند اجرا کند؟
ج. قاضىِ شرعى مىتواند اجرا نماید، البته در سبّ (دشنام) به نبىّ ـ صلّىاللّهعلیه وآلهوسلّم ـ و ائمه ـ علیهمالسّلام ـ براى شنونده هم تکلیفا جایز است، فى الجمله.استفتائات آیت الله بهجت(رحمه الله)
2-ارتداد در اصطلاح دینی در دو معنا به کار می رود: 1 - برگشت از دین اسلام و انکار آن؛ 2 - انکار برخی از آموزه های مسلم و ضروری دین.
فقها مرتد را به اعتبار سابقه اسلام وی به دو قسم فطری و ملی تقسیم کرده اند و در حکم آن دو فرق بسیار مهم و تعیین کننده ای قائل شده اند و آن قتل مرتد فطری به صرف ارتداد است، بر خلاف مرتد ملی که نخست از او می خواهند دوباره به اسلام برگردد و در صورت برگشت، ارتداد او را نادیده می گیرند و در صورت عدم توبه محکوم به قتل می شود.
3-ارتداد یعنی برگشت از دین، دینی که خود فرد آگاهانه و محققانه برگزیده است، نه این که انتخابش تقلیدی و ایمان و یقینش به دین، یقین روان شناختی بوده است.
آقای جوادی آملی(حفظه الله) می فرمایند: ارتداد آن است که کسی محققانه دین را بپذیرد، سپس دین را کنار بگذارد. در ارتداد یک نکته مهم این است که پیش از این، دین را با برهان منطقی پذیرفته باشد، اگر کسی واقعا شاک متفحص است، یعنی هر چند در خانواده مسلمان تربیت شده ولی اسلامی را که قبول کرده، «اسلام روان شناختی» است نه اسلام معرفت شناختی و یقین منطقی ؛ دید پدر و مادرش مسلمان هستند، او هم مسلمان شد، نه از معصوم شنید و نه از حکیم متأله دریافت کرد، اسلام موروثی دارد که اگر هم یقین داشته باشد، یقین روانی است نه یقین منطقی، چنین شخصی اگر به ایمان خود باقی بماند، ممکن است خداوند متعال منت گذاشته و دین او را بپذیرد. اما اگر شک کرد، معلوم نیست که خداوند متعال احکام ارتداد بر آن بار کند و معلوم نیست که تعریف ارتداد شامل آن بشود. بنابراین، ارتداد یعنی کسی که یقین معرفت شناختی دارد، با این حال دین را به بازی بگیرد و از آن اعلام بیزاری نماید.
4-احکام مرتد:
الف)قتل: حساس ترین و مهم ترین حکم مرتد، حکم قتل است که با تحقق شرایط آن، فقهای سنی و شیعه بر آن اتفاق نظر دارند. نکته شایان ذکر این که این حکم اختصاص به مرتد مرد دارد وزن مرتد به هیچ وجه کشته نمی شود، بلکه به حبس دایم محکوم می گردد و در صورت توبه، توبه اش پذیرفته می شود. همچنین اجرای حکم قتل در مرتد ملی منوط به عدم توبه اوست، یعنی در وهله نخست از او می خواهند که در مهلت سه روز توبه کند و در صورت عدم توبه در روز چهارم حکم مزبور اجرا می شود.
ب)انفساخ عقد نکاح: با ارتداد مسلمان، مشروعیت عقد زناشویی از بین می رود و ادامه آن حرام می شود. حکم فوق مورد وفاق فقها و تصریح روایات قرار گرفته است.
ج)تقسیم اموال: یکی دیگر از احکام مرتد، تقسیم اموال وی در بین ورثه شرعی اوست. این حکم در روایات مورد تأکید قرار گرفته است ؛ لیکن نکته قابل توجه اختصاص این حکم به مرتد فطری و عدم تقسیم اموال مرتد ملی است. در مرتد ملی اموال وی توقیف شده و در صورت بازگشت به اسلام به او برگردانده می شود.
سلام علیکم.
اینها را که از رساله ها و از علمای محترم حفظهم الله نقل کردی بنده می دانستم.
دوست دارم شما به عرایض من یک مقدار با دقت و تأمل فکر کنی.
لطفاً درک و نظر «خودت» از این مطالبی که می گویم را بگو:
ارتداد ظاهراً در نظرات نامقبول در فروع دین نیست، یعنی ظاهراً افراد را به دلیل نظرات شاذ یا نظرات مشرکانه درباره ی نماز یا روزه یا حج یا امر به معروف یا ... مرتد ملی یا فطری یا ... اعلام نمی کنند، بلکه نظراتی در باب توحید یا نبوت یا معاد است، که اگر آن نظرات، به فلان اشکال باشد، افراد را مرتد اعلام می کنند و اعدام یا ... می کنند. خب:
ظاهراً توحید و نبوت و معاد از اصول دین است و اصول دین تحقیقی است و به فتوای افرادی که طبق اصطلاحات فقه و اصول «مجتهد» نامیده می شوند، نیست. حالا برای من سؤال است مجتهدان چه گونه فتوا می دهند که فلان فرد چون نظرش در باب توحید یا نبوت (اصل و اساس نبوت، یا خاتمیت، یا ...) یا معاد (یا اگر اشتباه نکنم، حتا «رجعت») آن طور است، پس او مرتد است و او را اعدام کنیم.
شاید عرایض من خیلی خام باشد و جوابش را هر فرد حوزوی خیلی راحت بلد باشد. اما بنده آدمی شفاف و رُک هستم و توجیه نبودنم در موضوع ارتداد، از جمله به دلیل مطلبی است که توضیح دادم. یعنی، ظاهراً، توحید و نبوت و معاد، از اصول دین است، و ظاهراً اصول دین تحقیقی است و تقلیدی نیست، و از طرفی ظاهراً، افرادی که طبق فرایندی عُرفی به درجه ای موسوم به «اجتهاد فقهی و اصولی» می رسند (عُرفی یعنی اجتهاد را فردی مثل خودشان تأیید می کند و خدا یا رسول یا امام تأیید نکرده درجه ی اجتهاد را) خود را صاحب اختیار در فتوا دادن درباره ی عقاید مردمان در اصول دین هم می دانند.
آیا تا قبل از مسلمان شدن، افراد اختیار باورهاشان درباره ی توحید و نبوت و معاد را دارند، اما بعد از مسلمان شدن، اختیار باورهاشان در توحید و نبوت و معاد را ندارند و آقای مصباح و آقای خزعلی و این کارشناسان فروع دین باید درستی یا نادرستی ی باورهای دیگران را اعلام کنند؟
این که اصول دین تحقیقی است و تقلیدی نیست، برای قبل از مسلمان شدن است؟
آیا محققانه می توان اسلام را پذیرفت، اما محققانه نمی توان از اسلام برگشت؟ اگر کسی محققانه اسلام را پذیرفت، بدون این که نظر کارشناسان فروع دین را بخواهد، و اگر کسی محققانه از اسلام برگشت، بدون این که نظر کارشناسان فروع دین را بخواهد، از دید کارشناسان فروع دین، ان فرد باید اعدام شود؟ اگر جواب «بــــــــــــــــــــــله» است، آیا جز این است که این «بـــــــــــله» نظر اجتهادی افراد موسوم به مجتهد در فقه و اصول است؟ آیا فردی که اسلام را محققانه (یا مقلدانه؟) انتخاب کرده و سپس محققانه (یا مقلدانه؟) از آن برگشته، حیات و مماتش باید به رأی مجتهدانی باشد که فرد ِ به اسلام گرویده و از اسلام برگشته، مقلد آنها و پیرو رأی آنها نیـــــــــــــــــــــــــــست؟
چه طور
«عمل به رساله شریفه توضیح المسائل مجزی و مبری ذمه است انشاء الله تعالی»
در تک تک حدود سه هزار مسئله، اما عمل کردن به نتیجه ی تحقیق خود افراد در گرویدن به اسلام و سپس برگشتن از اسلام مجزی و مبری ذمه نیـــــــــــــــــــسن انشاء الله و اعــــــــــــــــــــــــدام است؟
به نام خدا
ماشاء الله از این همه گفتگو. وبلاگتان خودش یک کرسی آزاداندیشی است.
مطالبی که در مورد پرسشگری از آقای دستجردی نقل کرده اید مبهم بود. خطابش به آقای لاریجانی است؟
آقای مصباح هم به گمان جدا از عمامه به زمین زدن چند ده کتاب هم گویا نوشته باشد یا به نحوی منتشر کرده باشد.
عکی با آقای ادیب سلطانی؟ چه جالب!
آقا از دکتر شریعتی غافل نشوید.
خوش باشید بدرود
از عهدنامه مالک اشتر که اصول مدیریت جامعه از دیدگاه امیرالمومنین(صلوات الله علیه) در آن آمده است:
۱-واگر رعیت بر تو گمان ستم برد،عذر خودرا آشکارا با آنان در میان بگذار،وبا این کار از بدگمانی شان درآر،که بدین رفتار نفس خودرا به فرمان آورده باشی وبا رعیت مدارا کرده وحاجت خویش را برآورده ورعیت را به راه راست واداشته ای.
2-وپس از این همه،فراوان خودرا از رعیت خویش پنهان مکن که پنهان شدن والیان از رعیت نمونه ای است از تنگخوئی وکم اطلاعی در کارها....
3- وبخشی از وقت خودرا خاص کسانی کن که به تو نیاز دارند.خودرا برای کار آنان فارغ دار ودر مجلس عمومی بنشین ودر آن مجلس برابر خدایی که تورا آفریده است فروتن باش وسپاهیان ویارانت را که نگهبانانند یا تورا پاسبان ومحافظند،از َآنان بازدار،تا سخنگوی آن مردم با تو گفتگو کند بی درماندگی در گفتار که من از رسول خدا(صلوات آله علیه وآله)شنیدم که می فرمود:"هرگز امتی را پاک نخوانند که در آن امت -بی آنکه بترسند-ودر گفتاردرمانند،حق ناتوان را از توانا نستانند"ودرشتی کردن و درست سخن نگفتن آنان را بر خود هموار کن وتنگخویی برآنان وخودبزرگ بینی را ازخود بران، تا خدا بدین کار درهای رحمت خودرا برروی تو بگشاید وتورا پاداش فرمانبری عطا فرماید .
سلام
«ماشاء الله از این همه گفتگو. وبلاگتان خودش یک کرسی آزاداندیشی است.»
برقرار باشید.
سلام علیکم
گمان کنم پاسخ سوال شما در تعبیرات آقای جوادی آملی کاملاً مشخص بود.دونوع اسلام داریم.اسلامی که بر پایه یقین معرفتی ومعرفت شناختی استوار است.این اسلام ممکن است در پنجاه سالگی یا هشتاد سالگی برای ما اتفاق بیفتد.اما اسلام روانشناختی همان اسلام موروثی از پدرومادر است که اسلام ظاهری است وبدون تحقیق وتفکر ومطالعه وپرسش وصرفاً بخاطر تولد ما در بلاد اسلامی جزئ باورهای ماشده است.چه بسا اگر در امریکا بدنیا می آمدیم مسلمان نبودیم.آقای جوادی می فرمایند که حکم ارتداد بر کسی بار می شود که بعد از تخقیق وتفحص وتفکر وتدبرکافی به حقانیت اسلام باور دارد ولی قصد دارد با دین بازی کند و آن را انکار کند.ممکن است شما یا دوستان سوال کنید که این چه تحقیق وتفکری است که نتیجه اش از قبل معلوم است.این چه نوع سوالی است که هم مجهول است وهم پاسخش معین ومشخص است وگزینه دیگری هم ندارد.پاسخ این است که هیچ اشکالی ندارد که وجودی به نام خدای متعال(جل جلاله)مدعی باشد که من دینی آورده ام وکاملترین دین است و هر انسانی در هر زمان ومکانی که خواست می تواند با فراغ بال وآرامش خاطر تحقیق کند واز من هر سوالی را که خواست بپرسد تا ابهامش را برطرف کنم وبه حقانیت دین من ورسول من وکتاب من ایمان بیاورد.یک وقت هست که می خواهیم به حقیقت راه پیدا کنیم.همت ما راهیابی به ساحت حقیقت وبعد هم ملتزم شدن به آْن است.یک وقت هست می خواهیم بازی کنیم.می گوئیم شما سوال را مطرح کن من خودم جوابش را هر طور که خواستم پیدا می کنم.ممکن است جواب من با جواب شما یکی نباشد.اصلاً من جوابی را که از قبل معلوم باشد قبول ندارم.و از این حرفها.هیچ منع عقلی ندارد که وجودی بنام خدای متعال ادعای مطلق بودن درعلم وقدرت ومدیریت خودش بکند وهمین ادعارا برای دینش هم قائل شود وهمه ابناء بشر را هم به تحدی ومباحثه دعوت کند وبا یقین واطمینان کامل از درست بودن وحقانیت ادعایش سخن به میان آورد.صحبت برسر این است که محال است که یک انسان ،تعادل روحی وروانی خودش را به هم نزده باشد یا دیگران با ظلم وتعدی و..این تعادل را در او بهم نریخته باشندودرآرامش وبدون غرض ومرض به تحقیق در مورد دین خدا بپردازد وحقیقت دین ودین حقیقی به واسطه حق مداران ومربیان الهی راستین به او عرضه شود واو نپذیرد وبگوید من بهتر از این را هم سراغ دارم.اگر نپذیرفت به یقین دچار سوء انتخاب است وتکلیفش در آخرت معلوم است.خدای متعال به انسان اجازه انتخاب دردنیا را داده است.دین خدا پشتوانه های عقلی و سرشار از حکمت دارد.محال است که یک انسان عاقل دردنیا باشد وسخنان نبی خدارا بشنود واحتمال عقلائی بدهد که بعد از هشتاد سال باید بمیرد وتازه زندگی ابدیش شروع خواهد شد وآن وقت هر طور دلش خواست زندگی کند وتفکر کند وبرنامه ریزی کند.انسان عاقل به همین مقدار که احتمال پنجاه درصد هم دهد که آخرتی هست وخدائی هست از بسیاری از کارها حذر می کند.
اسلام راه تحقیق را باز گذاشته است.هر مسلمان یا غیر مسلمانی هر چقدر که لازم است وقت دارد تا بطور کافی تحقیق کند.گفتم تحقیق.تحقیق معنایش مشخص است. این که شما سوالی داشته باشی که هیچ کسی نتواند جواب بدهد برای کافر شدن قابل قبول است.پس شما موظفی از هر کسی که احتمال می دهی بتواند پاسخ سوال شمارا بدهد سوال کنی.اگر پرسیدی وجواب نگرفتی آن وقت شما حق داری هر دینی را که خواستی داشته باشی.اما معنای تحقیق این نیست که من هر کتابی را از هر کسی که دلم خواست بخوانم ووقتی ذهنم پر شد از اطلاعات غلط ونادرست بعد بیایم ودر خانه خودم با شجاعت فریاد بکشم که مردم!من تحقیق کردم.اسلام حرفی برای گفتن ندارد وحقانیتش دروغ است. انسان باید وجود داشته باشد وبتواند از عقیده اش دفاع کند.مرد باشد و از آن کسی که ادعای اسلام شناسی دارد وقت بگیرد وبرود مباحثه کند یا نامه بنویسد وسوال کند.اگر پاسخ نگرفت عقلاً حق دارد هر آئینی را که خواست انتخاب کند.
سلام
من مجموعه مباحث را خواندم و به خصوص به کامنت آقای فروز توجه ویژه ای کردم ُ بعضی سوالات و مباحثی که ایشان طرح کرده اند مباحث خوبی را در پی خواهد داشت که امیدوارم وقت اجازه دهد و به آن به طور کامل بپردازیم .
در مورد ارتداد و مرتد هم بحث خوبی درگرفته است . نظرات خوبی رد و بدل شده است و من سعی می کنم دریافتهای خود را بگویم
آنچه برای من مهم است همین آزاد اندیشی و محیطی است که برای بحث معقول فراهم شده است و نتیجه بخش بودنش را هم منوط به ادامه داشتن همین شرایط پیش آمده می دانم.
در بحث ارتداد ، این که کسی محققانه به اسلام معتقد شود و پس از ان دوباره از روی تحقیق و مانند دفعه قبل محققانه از ان روی برتابد و به انکار برسد این عقلانی نیست. باید بپذیریم که یا تحقیق ابتدائیش تحقیق نبوده و یا تحقیق ثانوی اش . همانطور که امیر مهدی گفت بالفرض کسی بعد از مسلمان شدنش با موضوعی مشکل پیدا کرد راهش انکار ضروری دین که نیست.
قبلا در وبلاگم نوشته بودم که چون ایمان و کفر از امور قلبی است پس مرزش روشن نیست . گمان می کنم آنجا که موضوع خروج از دین حالت تبلیغی پیدا کند و به ضرر اسلام و مسلمانان تبدیل شود حکم ارتداد جاری می شود و با هر خروج از دینی از سوی هر آدم مسلمانی چنین نمی توان کرد
اصولا وقتی از پیش شرطهای ورود در دین اسلام این است که تا هر وقت خواستی تحقیق کن و در صورت پذیرش دین و گردن نهادن بر قوانین آن باید بدانی که خروج از دین هم چنین حکمی (ارتداد)دارد . شخصی که می خواهد در این دین وارد شود باید در تحقیق خود با نظر داشت اینکه او را آزاد مطلق گذاشته اند به قدری دقیق باشد که از روی دقت و امعان نظر کافی و از روی میل و اختیار ، این دین را بپذیرد.
مثل این است که بگویند تا شما وارد در نظام و لباس نظامی نشده ای ، برای وارد شدن اختیار تام داری ولی وقتی نظامی شدی ، دیگر حق نداری هر وقت دلت خواست و یا منصرف شدی خواهان خروج از نظام باشی. به محض اینکه چهار روز سر خدمتت حاضر نشوی ، به اتهام فرار از خدمت شما را تحت تعقیب قانونی قرار خواهند داد و دادگاهی خواهی شد و در صورت لزوم برای حاضر نشدن چهار روزه در محل خدمت ، محکوم به زندان هم خواهی شد!
این قراردادی است که پیش از امضای آن ، در امضا کردنش مخیر هستید ولی بعد از امضا کردن ناچار به قبول تعهدات خود خواهید بود.
سلام علیکم.
ببخشید.
عذر می خواهم.
شما قصه تعریف می کنی.
من گفتم:
«آیا محققانه می توان اسلام را پذیرفت، اما محققانه نمی توان از اسلام برگشت؟ اگر کسی محققانه اسلام را پذیرفت، بدون این که نظر کارشناسان فروع دین را بخواهد، و اگر کسی محققانه از اسلام برگشت، بدون این که نظر کارشناسان فروع دین را بخواهد، از دید کارشناسان فروع دین، ان فرد باید اعدام شود؟ اگر جواب «بــــــــــــــــــــــله» است، آیا جز این است که این «بـــــــــــله» نظر اجتهادی افراد موسوم به مجتهد در فقه و اصول است؟ آیا فردی که اسلام را محققانه (یا مقلدانه؟) انتخاب کرده و سپس محققانه (یا مقلدانه؟) از آن برگشته، حیات و مماتش باید به رأی مجتهدانی باشد که فرد ِ به اسلام گرویده و از اسلام برگشته، مقلد آنها و پیرو رأی آنها نیـــــــــــــــــــــــــــست؟»
و می گویم:
مگر ماها تعیین کننده ی این هستیم تحقیقات محققان گروش به اسلام و سپس تحقیقاتشان در برگشتن از اسلام، تحقیق به معنای موجه در دستگاه فکری ی ما، هست یا نه؟
شما می گوئی:
«انسان باید وجود داشته باشد وبتواند از عقیده اش دفاع کند.مرد باشد و از آن کسی که ادعای اسلام شناسی دارد وقت بگیرد وبرود مباحثه کند یا نامه بنویسد وسوال کند.اگر پاسخ نگرفت عقلاً حق دارد هر آئینی را که خواست انتخاب کند.»
جدی میگی امیرمهدی؟ یعنی قبل از برگشتن از اسلام، افراد باید بروند مثلاً از آقای جوادی آملی وقت بگیرند یا با او نامه نگاری کنند؟ اگر دفتر آقای جوادی آملی (یا کارشناسانی مانند ایشان) جواب نداد، آن موقع است که «عقـــــــــــــلاً» حق دارد هر آئینی را انتخاب کند؟
برادر عزیز.
اگر بنیه ی برهانی و استدلالی و معرفتی ات، در بحث ارتداد، کم است، خب بگو «نمی دانم» و «گیجم» و «توجیه نیستم».
خداوند متعال که می فرماید
افلا تعقلون و افلا یتدبرون و افلا یتوبون و افلا تتفکرون و افلا تتذکرون و افلا تتقون و افلا یؤمنون و افلا تسمعون و افلا یسمعون و افلا تبصرون و افلا یشکرون و افلا یعقلون و افلا ینظرون
آیا آقای جوادی آملی و آقای مصباح و آقای خزعلی را واسطه و حائل بین خود و مردم قرار داده؟ آیا تعقل و تدبر و تفکر و اینها را کارشناسان فروع دین باید انجام دهند، و مردم، فقط تقلید کنند؟
سلام علیکم.
فرموده اید:
«اصولا وقتی از پیش شرطهای ورود در دین اسلام این است که تا هر وقت خواستی تحقیق کن و در صورت پذیرش دین و گردن نهادن بر قوانین آن باید بدانی که خروج از دین هم چنین حکمی (ارتداد)دارد . شخصی که می خواهد در این دین وارد شود باید در تحقیق خود با نظر داشت اینکه او را آزاد مطلق گذاشته اند به قدری دقیق باشد که از روی دقت و امعان نظر کافی و از روی میل و اختیار ، این دین را بپذیرد. »
این پیش شرط را، کجا گفته اند؟ کدام آیه ی قرآن است این پیش شرط؟ رسول الله می فرمود:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
به نظرت اگر می فرمود
بگوئید معبودی جز الله نیست تا رستگار شوید و بدانید بعد از این که تحقیق کردید و قبول کردید و گفتید معبودی جز الله نیست، اگر برگردید از نظرتان، اعدام می شوید
به سمت او می رفتند؟
و پیش شرط، که شما نام می بری، غیر از این است؟:
بگوئید معبودی جز الله نیست تا رستگار شوید و بدانید بعد از این که تحقیق کردید و قبول کردید و گفتید معبودی جز الله نیست، اگر برگردید از نظرتان، اعدام می شوید
فرموده اید:
«این قراردادی است که پیش از امضای آن ، در امضا کردنش مخیر هستید ولی بعد از امضا کردن ناچار به قبول تعهدات خود خواهید بود.»
این قرارداد را چه کسانی با چه کسانی امضا کرده اند؟ مردم با خدا امضا کرده اند؟ مردم با رسول الله امضا کرده اند؟ مردم با امامان معصوم امضا کرده اند؟ مردم با کارشناسان فروع دیبن امضا کرده اند؟ مردم با متکلمان امضا کرده اند؟
سلام
این قرارداد را مردم با خدا امضا کرده اند
سلام علیکم
از شما بیش از این توقع می رفت.عنوان این پست را یکبار دیگر ملاحظه کنید.دعوت به علم و حلم و اخلاق و گیج خطاب کردن مخاطب بدلیل ضعف استدلال.
آن چه گفتم خلاصه مقاله مفصلی بود که نخواستم بدلیل فروعات بسیار زیاد ذهن شما ودوستان را درگیر مباحث گسترده طلبگی کنم.بنده ادعای سواد ندارم ونداشتم.
در عین حال اگر مایل به پیگیری بحث ارتداد بصورت جدی هستید کامنت بعد را ملاحظه کنید.اصل مقاله هم در سایت حوزه هست.
www.hawzah.net
پاسخ های متفاوت به حکم مرتد
محمد حسن قدردان قراملکی
مجله علوم سیاسی شماره 18
سلام علیکم.
بنده تا حدی مطالعه کردم نظرات درباره ی ارتداد را.
مایل بودم شما، احتمالاً، دقیقتر و آزادانه تر به موضوع نگاه کنی.
شما خودت را درگیر مسائل طلبگی بکنی نکنی برای من زیاد فرق ندارد.
دوست دارم خودت را زیاد وارد بحث «عقلی» کنی.
من نگفتم شما گیج هستی. من گفتم اگر بلد نیستی جواب بدهی، بگو بلد نیستم. بگو گیجم. بگو توجیه نیستم. من (سیدمحمدی) در موضوع بردگی در قرآن، گیج هستم.
سلام
ثنویتی میان رفتار رهبری با دستورات حضرت علی نمیبینم.
گرچه جایگاه مالک با جایگاه رهبری متفاوت بوده است با این حال برای هر بند مثالهایی از رفتار رهبری دارم.
ضمنا در این عبارات نبامده است که جواب نامه هر هتاکی را بنویس و همچنین فکر نمیکنم در ان زمان جایی مثل مجلس خبرگان وجود داشته که نماینده های مردم بر رهبرش نظارت کنند.و هزاران ضمنا و اگر دیگر .....!
همچنان بر موضع قبلی استوارم و اشاره میکنم به شعر دلکش خواجه که
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.
شما با پیش فرض بحث میکنید و از قبل بسته اید که رهبر بر حق نیست توضیحات من چیزی را عوض نمیکند لکن ممکن است دقیقا انچیزهایی که برای شما توجیه ناپذیر باشد برای بنده منطقی و عادلانه باشد.
و تفاهم حاصل نمیشود مگر از همان راهی که گفتم یعنی رسیدن به یک نقطه مشترک قابل اتکا در این بحث.یا علی
سلام علیکم.
گفته بودم:
1)
فرموده اید:
«اصولا وقتی از پیش شرطهای ورود در دین اسلام این است که تا هر وقت خواستی تحقیق کن و در صورت پذیرش دین و گردن نهادن بر قوانین آن باید بدانی که خروج از دین هم چنین حکمی (ارتداد)دارد . شخصی که می خواهد در این دین وارد شود باید در تحقیق خود با نظر داشت اینکه او را آزاد مطلق گذاشته اند به قدری دقیق باشد که از روی دقت و امعان نظر کافی و از روی میل و اختیار ، این دین را بپذیرد. »
این پیش شرط را، کجا گفته اند؟ کدام آیه ی قرآن است این پیش شرط؟ رسول الله می فرمود:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
به نظرت اگر می فرمود
بگوئید معبودی جز الله نیست تا رستگار شوید و بدانید بعد از این که تحقیق کردید و قبول کردید و گفتید معبودی جز الله نیست، اگر برگردید از نظرتان، اعدام می شوید
به سمت او می رفتند؟
و پیش شرط، که شما نام می بری، غیر از این است؟:
بگوئید معبودی جز الله نیست تا رستگار شوید و بدانید بعد از این که تحقیق کردید و قبول کردید و گفتید معبودی جز الله نیست، اگر برگردید از نظرتان، اعدام می شوید
2)
فرموده اید:
«این قراردادی است که پیش از امضای آن ، در امضا کردنش مخیر هستید ولی بعد از امضا کردن ناچار به قبول تعهدات خود خواهید بود.»
این قرارداد را چه کسانی با چه کسانی امضا کرده اند؟ مردم با خدا امضا کرده اند؟ مردم با رسول الله امضا کرده اند؟ مردم با امامان معصوم امضا کرده اند؟ مردم با کارشناسان فروع دیبن امضا کرده اند؟ مردم با متکلمان امضا کرده اند؟
****
شما به قسمت 1 که مطلقاً جواب ندادی. یعنی به این که
این پیش شرط را، کجا گفته اند؟ کدام آیه ی قرآن است این پیش شرط؟ رسول الله می فرمود:
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
به نظرت اگر می فرمود
بگوئید معبودی جز الله نیست تا رستگار شوید و بدانید بعد از این که تحقیق کردید و قبول کردید و گفتید معبودی جز الله نیست، اگر برگردید از نظرتان، اعدام می شوید
به سمت او می رفتند؟
و پیش شرط، که شما نام می بری، غیر از این است؟:
بگوئید معبودی جز الله نیست تا رستگار شوید و بدانید بعد از این که تحقیق کردید و قبول کردید و گفتید معبودی جز الله نیست، اگر برگردید از نظرتان، اعدام می شوید
مطلقاً جواب ندادی.
به قسمت 2 هم چنین جواب داده ای:
«این قرارداد را مردم با خدا امضا کرده اند»
که به گمان من، جوابت بی مدرک است.
بفرما مردم کجا با خدا چنین قراردادی امضا کرده اند؟ این طور می فهمم حرف شما یعنی این که مردم گفته اند
«ای خدا معبودی جز تو نیست و ما با هر اندازه از تحقیق پذیرفته ایم معبودی جز تو نیست و نیز می پذیریم که اگر نظرمان تغییر کرد و از تو و از اسلام و برگشتیم کارشناسان فروع دین اسلام یا حاکم شرع اسلامی یا متکلمان اسلامی حکم اعدام ما را صادر کنند و ما حکم آنان را می پذیریم. امضاء. ستاریان.»
سلام علیکم.
مشتی اسمال گفته است:
«گرچه جایگاه مالک با جایگاه رهبری متفاوت بوده است»
سیدمحمدی:
ــ موافقم. مالک اشتر، منصوب مستقیم امام معصوم بوده.
ــ آقای خامنه ای رهبر ایران است که مع الواسطه توسط مردم انتخاب شده.
ــ از این نظر بین مالک اشتر و آقایان خمینی و خامنه ای شباهتی نیست. آقایان خمینی و خامنه ای به روش عُرفی طبق میثاقی عُرفی، با وظایف و اختیارات احصاشده، به مقام رهبر یک کشور انتخاب شده اند.
باسلام
مباحث زیادی مطرح شد وهرکدام از دوستان از زاویه خاصی به قضیه نگاه کردند اما چیزی که به آن توجهی نشد این بود که بسیاری از اسامی که در طول تاریخ جان بر سر این حکم نهادند هرکدام اکنون جایگاه بزرگی در تاریخ ما بنام خود کرده اند مانند حلاج ؛سهروردی؛شمس تبریزی؛و بسیاری تا پای مرگ پیش رفتند مثل بوعلی سینا وبسیاری به کنج عزلت خزیدند مثل ملاصدرا.
اینها کسانی بودند که از از زیر پرچم اسلام نه تنها بیرون نرفته بودند بلکه در تلاش برای احیای این دین الهی بودند واثبات این مدعا تکریمی است که اکنون برای این افراد قائل میشوند ولی در عصر خودشان به حکم بدعت و ارتداد به سخت ترین مجازات ها ازار داده شدند.
اگر تا این حد میشود در اجرای این احکام دچار اشتباه شد
آیا این علامت سوال بزرگی در ذهن انسان برای طرح سوالات بیشماری ایجاد نمیکند؟
سلام
1-عهدنامه را یک بار مطالعه کنید.
عهدنامه مالک اشتر فرمان مدیریتی امیرالمومنین است به هر کسی که می خواهد در جامعه اسلامی مدیریت کند.مخاطب عام این فرمان همه مدیران جامعه اسلامی در همه زمانها ودر همه سطوح هستند.اما مخاطب خاصش شخص رهبر و رئیس حکومت است.از بسیاری از بندهای عهدنامه این معنا فهمیده می شود.لذا رعایت مفاد این عهدنامه بر خود آن حضرت و بر مالک و بر همه کسانی که داعیه مدیریت بر جامعه اسلام را در هر سطحی دارند لازم الاجراست.
2-مشروعیت حکومت اسلامی از مشروعیت رهبرش بدست می آید ومشروعیت رهبر وولی فقیه هم با هر قرائتی که به ولایت فقیه قائل باشیم بدون استثناء از جانب نیابت عامه امام زمان (روحی له الفدا )به فقها بدست می آید.
سلام
۱-قبلا مطالعه کردم ولی چشم باز هم مطالعه میکنم تا ببینم چیزی که موید نظر شما باشد در ان وجود دارد یا خیر.
۲-خب در بخش نظری ولایت فقیه هم نظرمی لکن فکر میکنم بر سر مصادیق مشکل داریم.صحبت من این است با توجه به این موضوع و با توجه به قاعده هدایت ایا ممکن است کسی در عین حالی که در منصب وبلایت فقیه تکیه زده ولایت از او ساقط شده باشد؟
با سلام
مواردی که در کامنت بالا نام بردم مثالهایی بود که جای تفکر دارد ولی دوستان موافق یا مخالف گویا مد نظرشان قرار نگرفت.
اینبار به بیان دیگر می پرسم اگر نمونه های بالا که نام برده شد حکم خروج از دینشان از اشتباهات فتوا دهندگان بوده((که قطعا اینگونه هست))پس معیار این گونه فتواها چیست وچه تضمینی وجود دارد که در آینده نیز چنانچه کسی به اینجور موارد محکوم شد یقین به حکم داده شده داشته باشیم وبار دیگر در طول تاریخ بطلان احکام صادره اثبات نمیشود واگر احکام صادره صحیح بوده اند پس تکریمی که در زمانه بعد از ایشان شده است بابت چیست؟
سلام
۱-التزام به حقیقت و پایداری وپایمردی در این مسیر هزینه ای دارد که بزرگان دین ودانش بعضاْ این هزینه را متحمل شده اند ومرگ را به جان خریده اند.بسیاری از بزرگان هم با تقیه ویا حتی تمجید از حاکمان تلاش کرده اند تا حقایق دین ودانش را ولو به قیمت بدنامی در عهد خودشان ودر طول تاریخ حفظ کنند وه نسل های بعدی برسانند.
آنهائی که به جرم حق گوئی و حق طلبی اعدام شده اند در مقابل کسانی که به همین جرم تکفیر ونفی بلد وحبس وشکنجه شده اند اندک هستند.
۲-حقیقت را باید با حقیقت سر برید.
از همین جاست که حسین بی ابن علی(صلوات الله علیهما)به حکم قاضی شریح ملعون به جرم عدم بیعت با امیرالمومنین زمان وجانشین پیغمبر خدا وخلیفه او خارج از دین خوانده شده و به اعدام محکوم می شود وخونش مباح می گردد.
۳-آنهائی که حکم به قتل اولیاء خدا وبزرگان دین داده اند اکثراْ خشک مغزهای متحجری بوده اند با داب فقهی مشخص که از دین خدا فقط اجرای حدودو قصاص وحکم مرتدین وامر بمعروف را یاد گرفته بودند وظرفیت رشدفکری وشعور دینشان بسیار محدود بوده است. از نظر اینان همه چیز در قرآن وروایت خلاصه می شود و هر کس حرفی بزند که در قرآن وروایت اشاره ای به آن نشده باشد مرتد ومهدورالدم است.
احسنت برشما .به نکته خوبی اشاره کردید.عده ای گمان می کنند که وقتی کسی منصب ولایت فقیه را گرفت تا لحظه مرگش این منصب بر عهده اوست.لکن فقها از جمله امام(رضوان الله علیه) قائلند به این که اگر فقیهی ولایت پیدا کرد به محض این که اولین گناه را انجام بدهد از ولایت ساقط می شود.مشکل ما با دوستان بسیجی همین است.حتی جرات نمی کنند چنین تصوری را در ذهنشان بروز دهند که ممکن است رهبر روزی دیوانه شود یا عدالتش ساقط شود یا پیروفرتوت شود و ولایت از او ساقط شود.آقای اراکی(رضوان الله علیه)در اواخر عمر شریفشان از نظر شنوائی وقدرت ادراک و مشاعر در بدترین وضعیت بودند ولی حضرات جامعه مدرسین صلاح نمی دانستند که مرجعیت را از ایشان خلع کنند ومحترمانه به مقلدین ایشان اطلاع دهند که این ولی خدادیگر قادر نیست به سوالات شرعی پاسخ بدهد وتکلیف مرجعیت ازاو ساقط است.
در هر حال هر کس غیر معصوم را در حکم معصوم قرار دهد واحکام عصمت را بر او بار کند به یقین از هدایت وحقیقت دین فاصله گرفته است وبت پرستی است در لباس مومنان.
سلام علیکم.
مشتی اسمال:
«ایا ممکن است کسی در عین حالی که در منصب وبلایت فقیه تکیه زده ولایت از او ساقط شده باشد؟»
سیدمحمدی:
ــ عده ای از فقها، کلاً ولایت قائل نیستند برای هیچ فقیهی.
ــ ولایت فقیه فعلی، تحققش و عینیت یافتنش، بر اساس خواست و نظر و اعلام افرادی مانند آقای جنتی و آقای رفسنجانی است.
تکیه زدن بر منصب ولایت فقیه، بر اساس چیزی مانند حل و عقد است. ولایت فقیه، قدر مسلم، منصب حکومتی است. اما حقیقتاً «ولایت» داشته باشد یا نه، بستگی به رأی افراد دارد.
به نظر من جمله ی مشتی اسمال معادل این است
«آیا ممکن است کسی در عین حالی که در منصب ریاست مجلس تکیه زده ریاست از او ساقط شده باشد؟»
و
«آیا ممکن است کسی در عین حالی که در منصب مرجعیت تقلید تکیه زده مرجعیت از او ساقط شده باشد؟»
و
«آیا ممکن است کسی در عین حالی که در منصب ریاست جمهوری تکیه زده ریاست از او ساقط شده باشد؟»
طبق فهم و درک من، که حدود بیست سال فکر کردم و پرسیدم، ولایت فقیه مقام حکومتی است که از طرف مردم مستقیم یا مع الواسطه به فردی داده می شود و از او گرفته می شود. ساقط شدن و انعزال و این حرفها، برای ماورائی کردن ماجرا است. بحث، بحث انتخاب و عزل است.
سلام علیکم.
فرمودید:
«لکن فقها از جمله امام(رضوان الله علیه) قائلند به این که اگر فقیهی ولایت پیدا کرد به محض این که اولین گناه را انجام بدهد از ولایت ساقط می شود.»
به نظر من، با توجه به دیدگاههای مختلف آقای خمینی، آقای خمینی چون ولایت فقیه را کشفی و انتصابی می دانست، و ولایت شخص خودش را خودش قلمروش را تعیین می کرد، برای خاتمه ی ولایت ِ ولایت ِ فقیه ِ فقیه انتصابی و کشفی، طبعاً چنین راه حلی قائل می شده:
که اگر اولین گناه را انجام دهد، از ولایت ساقط می شود
در حالی که اگر اگر برای ولایت فقیه، به جای مکانیزمهای درونی ی تقوا (که ماها نمی بینیم حقیقت تقوا را) مکانیزمهای بیرونی ی کنترل واقعی و نظارت دقیق باشد، ولی فقیه ممکن است ده گناه هم انجام دهد، اما چون فرض بر گناه نکردن او که نبوده، چون نه رسول است نه امام نه معصوم، بلکه قرار است وظایف و اختیاراتی مشخص را با توجه به وسع فقهی و فکری و تجربیاتش انجام دهد، عزل نمی شود. مگر این که یک گناه، یا صد گناه، از دید ناظران بر او، که کل امت حق نظارت عمومی دارند و نهاد فرضی یا واقعی ی مجلس خبرگان حق نظارت خاص دارد، صلاحیت او را از بین برده باشد برای امر حاکم شرع بودن.
من حرف شما را ماورائی کردن و ملکوتی کردن مسئه ای عُرفی می دانم.
و گفته ی شما
«لکن فقها از جمله امام(رضوان الله علیه) قائلند به این که اگر فقیهی ولایت پیدا کرد به محض این که اولین گناه را انجام بدهد از ولایت ساقط می شود.»
اشکالات دیگر هم دارد.
کدام فقها؟ منتظری کجا قائل به این حرف است؟ ولایت یافتن، و از بین رفتن ولایت، با آزمونهای تقوای صددرصد نیست. فرایندی عرفی است. خوئی اصلاً کجا به ولایت فقیه قائل است؟
آقایان خمینی و جوادی آملی، دیدگاهشان این است که ولایت ِ ولی فقیه، مستقیم از طرف خدا است، و انتصابش الاهی است، و طبعاً برای خاتمه ی ماجرای ولایت ولایت فقیه هم، حاضر نیستند تن به مفاهیمی مانند نظارت عمومی و عزل شدن از طرف عامه (نه صرفاً به دلیل گناه کردن، بلکه به دلیل تخطی از وظایف و ...) بدهند.
سلام
خب این امری مسلم است منتها دقت کنید اگر این شخص از ولایت ساقط شود یعنی به سببی (مثلا گناه یا هر چیز دیگری) ولایت از او سلب شود باید به گونه ای واضح حجت بر مردم تمام شود و از جایگاه ولایت عزل گردد.و مثلا این گونه نیست که هر کس به ظن خود و یا گمان و حدس و استدلال خود بتواند بگوید این شخص ولایت ندارد و دیگر ولی نیست بلکه تشخیص سلب ولایت با متخصص است و مکانیزم مجلس خبرگان برای همین موضوع است.ممکن است کسی بگوید من در این زمینه مجتهدم و خودم به این نتیجه رسیدم که این شخص ولایت ندارد بسیار خب این حکم تنها برای همان شخص حجت است و نه سایرین و اکثر علما متفقند که ایشان شخص حق ندارد اخلال و کارشکنی در حکومت داشته باشد و در نهایت اگر خیلی رنج میبرد باید خود را از میدان ولایت شخص ازل شده خارج کند.
چطور میشود که مجلس خبرگان با ان تعداد نماینده به اضافه اکثر مراجع و علمای حوزه همچنان بر ولایت رهبری صحه میگذارند.حتی امثال ایت الله وحید خراسانی (حفظ الله) با وجود اختلاف نظر های فراوان در مواقع حساس اعلام پشتیبانی میکنند سال گذشته من در شهر خودمان شاهد پشتیبانی یکی از علمای بزرگ بودم که عده ای وی را از مخالفین حکومت معرفی میکردند.حال انکه اگر اقای خامنه ای ولایتش باطل شده باشد بر هر عالمی واجب است که انرا تذکر دهد چرا که سکوت و حمایت از کسی که به ناحق بر منصب ولایت فقیه تکیه زده است ظلم است.
ما را ز فضل خدا گمانی دگر است.این خلاف هدایت است که کسی به ناحق بر منصب ولایت فقیه که خود این منصب برای هدایت جعل شده است تکیه بزند انهم به مدت طولانی و انگاه عده ی کثیری از علما وی را تلویحا و مستقیما تایید کنند.
ایا این نقض غرض الهی نیست؟؟
اشخاصی چون ایت الله جوادی املی (حفظ الله) کم افرادی نیستند که بگوییم در فهم و شعور سیاسی لنگ میزنند.من به این سمت نگاه میکنم افرادی چون ایت الله جوادی و بسیاری از مراجع بنام را در خط مقدم دفاع از ولایت میبینم اما به انطرف نگاه میکنم افرادی مانند اقای کدیور را میبینم که امامت امام زمان را منکر شدند اقای گنجی را میبینم که نه تنها ولایت امام زمان را انکار کردند که در توحید نیز سخنانی کفر الود ابراز نموده اند اقای سروش را میبینم که قران را تجربه نبوی مینامند.
حالا خط مقدم ها را بررسی کنید یک طرف مراجع بزرگ شیعه و عقلا و فضلایی چون اقای جوادی و....و یک طرف کسانی که در مبانی اعتقادی شیعه و حتی در ضروریات تشکیک کرده اند.کیف تحکمون؟
گرچه ملاک حق و باطل اشخاص نیستند با این حال نمیشود این را انکار کرد که حقی که معاویه و یزید دنبالش باشند لابد در حق بودنش لنگ میزند.
اصل هدایت را نمیشود انکار کرد حتی اگر بگویید این فتنه است این چه فتنه ای است که اکثر عقلا و علما را درمانده کرده است؟؟؟و تمام کسانی که مبانی اعتقادیشان مشکل دار است را رو سفید؟؟
به هر جهت از همه ی این ها بگذریم به نظر حقیر ولایت فقیه سلیقه ای نیست که اگر من دیدم کاری به مذاقم خوش نیامد یا با اطلاعات اندک و ناقص من خلاف شرع بود پس لابد کسی که بر ان منصب تکیه زده ولایتش ساقط است بلکه باید سیستمی حاکم باشد که امکان هدایت در ان بسته نشود و این سیستم همان مجلس خبرگان است و اگر باز احتمال خطا و فساد عمومی در این مجلس هم راه داشته باشد که دوبار اشکال مسدود شدن راه هد ایت بر میگردد و این خلاف لطف الهی است.یا علی
سلام علیکم.
فرموده اید:
«منتها دقت کنید اگر این شخص از ولایت ساقط شود یعنی به سببی (مثلا گناه یا هر چیز دیگری) ولایت از او سلب شود باید به گونه ای واضح حجت بر مردم تمام شود و از جایگاه ولایت عزل گردد.»
دوست گرامی!
شما چه قدر ساده هستی!
این که امیرمهدی از قول آقای خمینی رحمت الله گفت
«اگر فقیهی ولایت پیدا کرد به محض این که اولین گناه را انجام بدهد از ولایت ساقط می شود.»
اصولاً برای حذف نقش مردم در انتصاب ولی فقیه و حذف مردم در امر نظارت واقعی و مستمر و جدی بر ولی فقیه است. بحث «گناه» و این که با یک گناه ولایت از ولی فقیه ساقط می شود، این برای منحرف کردن ذهن ماها است. و حجت بر مردم تمام بشود یا تمام نشود، اهمیتی ندارد برای قائلان به نظریه ی ولایت فقیه کشفی ی انتصابی. مگر هنگام انتخاب رهبر، حجت به طور واضح بر مردم تمام شده بود، که حالا موقع سقوطش از ولایت به دلیل انجام دادن «یک» گناه (!) مردم حق دارند حجت به طور واضح بر آنان تمام شود؟ مجلس خبرگان (آقای رفسنجانی و آقای جوادی آملی و ...) مثلاً ده نفرشان گفتند آقای گلپایگانی و مثلاً شصت نفرشان گفتند آقای خامنه ای، و آقای خامنه ای شد رهبر ایران. مردم هم می آمدند «بیعت می کردند». حجت تمام شدن و این حرفها نبود.
و طبق قانون اساسی ی فعلی هم، عزل رهبر از سوی خبرگان، مطلقاً نیازمند این نیست خبرگان حجت را به طور واضح بر مردم تمام کنند، چون ظاهراً فرض بر این است مردم چیزی نیستند جز «بیعت کننده»، و مردمی که حق نظارت مستقیم بر رهبر را ندارند و مردمی که حق انتخاب مستقیم رهبر را ندارند، حالا یک دفعه چه جوری و به چه معنا حق دارند حجت به طور واضح بر آنها تمام شود هنگام عزل شدن رهبر؟
طبق فهم و درک و دیدگاه من، بر فرض نیاز به مقام قانون و حکومتی ی ولی فقیه، ولی فقیه ممکن است حتا صد گناه کند (بزند توی صورت کسی؛ تهمت بزند به کسی؛ ...) اما چون رهبر در برابر قانون با بقیه برابر است، می شود به گناهان رهبر رسیدگی ی عادلانه و آزادانه شود و شاکیان راضی شوند. اما دیدگاه آقای خمینی و دیدگاه آقای جوادی، چون از طرفی تحقق زمامداری ی ولی فقیه را امری الاهی می دانند و چون حساسیت دارند به واژه ی «عزل» و واژه ی «عزل» را بی ادبی به مقام ولی فقیه می دانند، و می گویند «انعزال»، و چون از طرفی صریح نمی گویند فقیه جامع الشرایط حاکم، الی الابد شرایطش باقی است و کانه رسالت و امامت است که از بین نمی رود مقام و منصبش، برای پیش بینی ی چه گونگی ی خاتمه ی ولایت ِ ولایت فقیه، ناچار به این مفاهیم رو می آورند:
ولی فقیه با یک گناه از ولایت ساقط می شود.
سلام
۱-من وشما اختلاف چندانی درمبانی نظری ماجرا نداریم وهم نظر هستیم.نکته ای که توجه به آن بسیار مهم است این است که اگر قرار شد محلسی بنام مجلس خبرگان تشکیل شود و در جایگاه انتخاب ومهمتر از آن نظارت مستمر بر رهبر فعالیت کند وجود این مجلس ناقض وظیفه سایر فقها نیست.مجلس خبرگان یک نهاد قانونی است با پشتوانه فقهی.اما هیچ کس حق ندارد عقلاْ وشرعاْ ادعا کند که چون ما مجلس خبرگان داریم واین مجلس به وظیفه خودش عمل میکند پس نظارت بر ولی فقیه واجب کفایی است واز عهده سایر فقها ساقط می شود.دقت می کنید؟هر فقیهی که حائز شرایط فقاهت باشد و حقاْ و انصافاْ فقیه اهل البیت باشد به حکم شرع موظف است بر تمام امورعا لم ومسلمین از جمله انتخاب رهبر وعملکرد اوبعنوان زعیم مسلمانان نظارت چشمگیر ومستمر و جدی داشته باشد وهر کجا خلاف وانحرافی دید تذکرد هد واگر می تواند در صدد اصلاح برآید.بنابراین وظیفه همه مسلمانان وبالاخص همه فقهای دین وعلمای اعلام است که بر کار رهبر وامر حکومت وحکومتیان نظارت داشته باشند واگر در این مسیر کمترین کوتاهی وتقصیری داشته باشند در جهنم خلد الهی معذب خواهند بود وهیچ توجیه و عذری هم پذیرفته نیست.لکن اگر قصور داشته باشند و به هر دلیلی نتوانند تاثیر مثبتی داشته باشند آنگاه معذور خواهند بود.
2-اثبات شیئ نفی ماعداه نمی کند.اگر گفته شد که ولی فقیه باانجام اولین گناه از ولایت ساقط می شود معنایش این نیست که حتماً باید گناه کند تا از ولایت ساقط شود.بلکه حساسیت جایگاه ولی فقیه را نشان می دهد.هر امری که در احراز صلاحیت رهبر نقش دارد همان امردر عدم احراز هم نقش دارد.مثلاً اگر رهبر به وظائفش که در قانون اساسی آمده عمل نکند یا هر کدام از شرایط لازم برای زعامت را ازدست بدهد ابتدائاً مجلس خبرگان وبعد فقهای دین وبعد خود مردم موظفند که از اوسلب رهبری کنند.اینکه چطور چنین امری تشخیص داده شود البته کار هرکسی نیست ولی هم راهکار قانونی دارد وهم راهکار غیرآن.راهکار قانونی مجلس خبرگان است.راهکار دیگر علما ومردم هستند که باید به وظیفه خود اگر می توانند عمل کنند.این که مجلس خبرگان به وظیفه خود عمل می کند یا نه در بحث ما مدخلی ندارد.
3-به نظر وعقیده شما احترام می گذارم.خداباید به ما لطف کند تا بتوانیم از اشخاص عبور کنیم واسمها را نادیده بگیریم.اگر ان شاء الله به این نقطه از معرفت رسیدیم آنوقت اگر همه علمای دین وفقهای جلیل القدر واولیاء الهی وبلکه هه دنیا هم نظر شدند که فلان آقا بر مدار حق است و ما با ادله متقنی که روز قیامت همان ادله را در محضر خدای متعال واولیائش ارائه خواهیم کرد به این رسیدیم که فلان آقا بر حق نیست ذره ای تردید به خود راه نمی دهیم.ابتداحق وباطل را باید شناخت وبعد افراد رابا آن سنجید.نه بالعکس.در قضایای مشروطه بسیاری از علمای بزرگ واولیائ خدا دچار خطا واشتباه شدند واز باطلی پیروی کردند که حق می نمود وعاقبت این شد که شیخ فضل الله نوری(رضوان الله علیه) که حق را تشخیص داده بود روی حرف حقش تا آنجا ایستاد که اورابردار کردند.امیرالمومنین(صلوات الله علیه) طبق نقل فرمودند:"ایهالناس!لاتستوحشو فی طریق الهدی لقله اهله."درراه هدایت از کمی جمعیت وحشت نکنید.اگر دیدیدجاده اصلی با پهنای باند بسیار وسیع پر است از جمعیت مردم ویک تابلوی کوچک ابتدای یک جاده خاکی متروک در کناراتوبان زده اند وعنوانش را گذاشته اند راه هدایت وشما یقین کردیدکه همان جاده خاکی متروکه راه هدایت است نترسید که از جاده اصلی وپر از جمعیت خارج شوید وبه جاده خاکی کم جمعیت وارد شوید.از کلام مولا این معنا فهمیده می شود که برای تشخیص راه هدایت یک نشانه وجود دارد وآن خلوتی راه است.نه اینکه همیشه این گونه باشد لکن غالباْ این گونه است.هر کجا دیدید راه شلوغ است وجاده پر از جمعیت است لااقل شک کنید که نکند راه این نباشد.
منطق امیرالمومنین واولیائ خدا به ما می فهماند که جمعیت حقانیت نمی آورد.اگر چه که این جمعیت، جمعیت علما وفقها باشد.هر کجا فهمیدیم حق است ملتزم می شویم.هر کجا شک کردیم سکوت می کنیم وتایید نمی کنیم."من عمل بما علم اورثه الله علم ما لم یعلم"توصیه آقای بهجت(رضوان الله عیله)همین بود که هر کجا یقین کردید حرکت کنید وهر کجا شک کردید بایستید تا مطلب بر شما معلوم شود.خداوند هادی است.هر کس به آن چه می داند با صداقت عمل کند وکوتاهی نکند خدا آن چه را که نمی داند بر وی معلوم خواهد کرد.
4-روی فرد خاصی بحث ندارم.من به حقانیت دین خدا وبه حقانیت رسول خدا وبه حقانیت امیرالمومنین(صلوات الله علیهما)یقین دارم.هر کس قول وفعل وپندارش منطبق با آن حضرات است من اورا قبول دارم وارادتمندش هستم.هر کس نیست قبولش ندارم واورا خارج از دایره تشیع ودین می دانم.هر کسی که هست باشد.
5-در همین سالهای اخیر به همه ثابت شد که بزرگانی مثل آقای جوادی آملی در تحلیل مسائل سیاسی وتسلط واشراف بر جریانات کشور بسیار لنگ می زنند.هر کسی را بهر کاری ساخته اند.از هر کسی باید در جای خودش توقع داشت.
سلام علیکم.
فرمودی:
«اثبات شیئ نفی ماعداه نمی کند. اگر گفته شد که ولی فقیه باانجام اولین گناه از ولایت ساقط می شود معنایش این نیست که حتماً باید گناه کند تا از ولایت ساقط شود.بلکه حساسیت جایگاه ولی فقیه را نشان می دهد.»
سیدمحمدی:
شما اول اثبات کن
«ولی فقیه باانجام اولین گناه از ولایت ساقط می شود»
بعد بفرما
«اثبات شیء نفی ما عدی نمی کند»
یعنی شما هنوز شیء را اثبات نکردی، ولی خیال می کنی شیئی را که اثبات کرده ای، البته نفی کننده ی نظراتی غیر از خودش نیست.
فرضاً، وقتی ولی فقیه گناه کرده، و نه خودش اعلام کرده که گناه کرده و نه کسی دیده که گناه کرده، این سقوط ولایت، چیزی در عالم ملکوت است؟ این سقوط ولایت، کجا اتفاق می افتد؟
حیف که چیزی یاد نمی گیری از این صحبتها.
می گوئی
«هر کس قول وفعل وپندارش منطبق با آن حضرات است من اورا قبول دارم وارادتمندش هستم»
و از طرفی
ادعای
«ولی فقیه باانجام اولین گناه از ولایت ساقط می شود»
که ظاهراً واضح است از اسباب و ابزار نظریه ی ولایت فقیه انتصابی ی کشفی ی فاقد نظارت عامه است، و هنوز معلوم نیست منطبق با قول و فعل معصوم باشد، مکرراً به زبان می آوری.
سلام مجدد
برای جناب امیر مهدی
1-مسلما من هم با شما موافقم الا اینکه فقها چه در مجلس خبرگان و چه جدای از ان در انتخاب ولی فقیه دخالتی ندارند بلکه تنها در تشخیص مصداق دخیلند و چنانکه گفتم اگر فقیه و عالمی به اجتهاد مسلم خود حکم به سقط مقام ولایت از شخص صادر نمود اولا این حکم برای خودش محترم است و تمامی مقلدینی که به صورت کلامی ولایت فقیه را اثبات نکرده اند بلکه به سبب ناتوانی در استدلال یا عدم تبحر در کلام در این امر تابع مرجع خود هستند. دوما این افراد در کلیت جامعه حق ایجاد اخلال ندارند یعنی تا زمانی که عموم جامعه و فقها و علما به ولایت شخص مذکور رای داده اند این افراد حق تصرف و دخالت و نافرمانی ندارند چه انکه در غیر این صورت محذور هرج و مرج پیدا میشود و این دقیقا بر خلاف فلسفه وجودی ولایت فقیه است و موجب نقض غرض.
2-بله سخن شما صحیح است.لکن در حالت دوم یعنی دخالت مردم باید دقت داشته باشید که اختلاف نظر بسیار است از انجهت که فلسفه وجودی خبرگان به نوعی تحت و شعاع قرار میگیرد.انتقاد و تذکار و بررسی وظیفه ی عمومی است لکن وقتی بناست بحث حالت عملی بگیرد نمیشود خارج از چارچوب قانونی عمل نمود در غیر اینصورت فلسفه وجودی مجلس خبرگان زیر سوال میرود.
3-سخن شما صحیح است اما جناب امیر مهدی دقت بفرمایید یک زمان بحث بگونه ای است که ملاک حق و باطل تشخیص افراد میشود.به عنوان مثال در فقه داریم وقتی شما تابع مرجعی هستید اصلا اگر ان مرجع حکمی بدهد خلاف حقیقت (از روی قصور) مثلا در مورد وضو حکمی دهد خلاف واقعیت با این حال شما اگر اجتهادی ندارید باید تابع ان مرجع باشید و اگر حتی به تصادف و یا عمد مطابق واقعیت هم عمل کنید باز چون مرجع شما حکم دیگری داده است مقصرید.اینجا دقیقا ملاک حق و باطل تشخیص و اجتهاد مرجع است مگر انکه موضوع عوض شود و خود شما در ان زمینه اجتهاد پیدا کنید.در مورد ولایت فقیه هم چنین است التزام به ولایت فقیه تابع تشخیص فقها و مراجع است.و از این جهت حقیر عرض میکنم که وقتی این همه از اولیا خدا و علما و عقلای قوم بر یک شخص اجتماع نظر دارند خلاف هدایت است که ان شخص از ولایت ساقط شده باشد و این مطابق لطف الهی نیست.لذا کمی مثالهایتان از موضوع خارج شده است.یکی از راه های تشخیص ولی فقیه اتفاق نظر فقها و مراجع است و اگر این راه مخدوش شود قومی به گمراهی میروند حال انکه اصل ولایت فقیه برای جلوگیری از گمراهی و هدایت جعل شده است.کلام امیر المونین به ما میرساند جمعیت حقانیت نمی اورد(یعنی چه جمعیت کم باشد و چه نباشد حقی برای چیزی فراهم نمیکند) صحیح لکن اولا این روایت در مورد عموم مردم است نه خواص مردم و در ثانی گاهی اوقات حقانیت یکسری مسائل در گرو توافق نظر جمع صاحب نظران است (به خصوص بعد از غیبت امام معصوم) به عنوان مثال یکی از منابع استنباط احکام اجماع است.یعنی دقیقا ملاک حقانیت یک حکم در زمان غیبت اتفاق نظر اجتماع است.در مورد ولایت فقیه هم تشخیص فقها حجت است.
4-بله خب این حکمی کلی است و حقیر با ان موافقم لکن خود را در این حد نمیدانم که در مورد هر شخص دقیقا تشخیص دهم که مطابق سنت و سیره ی ائمه ی اطهار حرکت میکند یا خیر.چیزهای متوجه میشوم و حدس میزنم لکن قطعیتی ندارم.
5-با این بحث شما کاملا مخالفم جسارتا.از ان جهت که نمیشود اگر کسی خلاف داشته ها و اطلاعت و مطلوبهای سیاسی ما موضع گیری کرد بگوییم در تحلیل مسائل سیاسی لنگ میزند.خصوصا افرادی مانند اقای جوادی املی که به سبب تزکیه نفس و تلاش در تحصیل علوم الهی دارای ضمیری روشن هستند.یا علی
مشتی اسمال- سید محمدی
سلام مجدد
حقیر فکر میکنم حضرت عالی کمی در مبادی تصوری بحث ولایت فقیه هم با بنده تفاوت نظر دارید.
ممکن است دقیقا منظور خود را از کلمه ی ولایت فقیه بفرمایید.اشکالی که شما در این چند کامنت دائما بر ان پافشاری میفرمایید برای حقیر حل شده است منتها با پیش فرضهایی که دارم.چون پیش فرض های شما متفاوت است موضوع برایتان لاینحل مانده است.
بفرمایید شما چه تفاوتی میان حکومت ولایتی و حکومت وکالتی قائلید.و اساسا چه تفواتی بین وکالت و ولایت جاری است.ضمنا اینکه ولی فقیه با اولین گناه ولایت را از دست میدهد برای بنده محل تامل است.(نه اشکال یا رد) به علتی.و توضیح انکه در این صورت ولی فقیه باید معصوم باشد و یا حدااقل در رمان ولایتش چنین باشد البته این نظر قائلانی دارد که حقیر کمی در ان اشکال دارم.یا علی
سلام
در وبلاگ آقای هادی طباطبائی در مورد سید محمد حسین فضل الله(لعنه الله)کامنت گذاشته ام.ملاحظه کنید که با وجود آن همه نسبت های ناروا به حضرات معصومین هیچ کدام از مراجع بزرگوار حکم مرتد را براو بار نکرده ا ند.
این که حبیب اشوری چه گفته که مرتد بودن او برای آقایان محرز شده الله اعلم.
http://tabatabaie.blogfa.com/
سلام
در مورد ارتداد و مرتد :
من ضمن اذعان و اعتراف به اینکه از موضوع ارتداد به عنوان تیغ دو لبه استفاده شده و چنانچه آقای علایی نیز بر شمرد از این تیغ دولبه استفاده ابزاری شده و برای حذف نظر مخالف بهره برده اند. و مخالفت ابتدایی من نیز ناظر به همین سواستفاده هاست
اما موضوع را من از دید دیگری هم نگاه می کنم. موضوع ارتداد آیا اصلا در قران نیست؟ برای آیا خروج از دین بعد از ورود در آن وعده عذاب الاهی داده نشده است؟
یا باید معتقد باشید به اینکه ارتداد در زمان صدر اسلام موضوعیت نداشته و از مسائل مستحدثه است و به مرور زمان می تواند بنا به دلایل فقهی از اولویت افتاده و یا حکمی دیگر بگیرد
یا باید معتقد باشید که ارتداد در صدر اسلام هم موضوعیت داشته ولی حکمش اینی نیست که امروز اعلام می شود و ناخواسته و ناخوداگاه علمای اسلام را که بر سر حکم مرتد اتفاق نظر دارند را بدعت گزار در دین می دانید
و یا باید معتقد باشید که هر چند حکم ارتداد از احکام اولیه است و حکمش ثابت ، اما بنا به مقتضیات زمانه امروز باید اجرای این حکم را به تعویق انداخت و یا تعطیل کرد.
در هر صورت اکتفای به عقل صرف در صدور احکام دینی وجاهت شرعی نداردو حجت شرعی حکم ، از قران و حدیث و اجماع و عقل است به روشی که استنباط فقهی نامیده می شود
من چون فقها را دریافت کننده حکم خداوند به روش استنباط فقهی می دانم ، این حکم را قرارداد میان خدا و مردم خواندم. برایم روشن نیست که اعتراض شما به این حکم مستند به کدام دلیل استنباطی از قواعد فقهی است؟ با توجه به اینکه نه شما و نه خود را آشنا به قواعد فقهی برای استنباط حکم الاهی نمی دانم.
سلام
من برای وارد شدن به موضوع بحث ، چندین راه را در نظر آوردم و بی انکه بخواهم فرصت را صرف برشمردن این راهها از بین ببرم ، به نحوی که اکنون واردش می شوم را بهترین دانسته، به نحوی که هم پوشش دهنده قسمتهایی از بحث قبلی باشد و هم آقای سید محمدی و اقای فروز که در بحث مرتد و ارتداد در کنار هم نشانده را به طور یکسان مخاطب قرار دهد چنین عرض می کنم:
به گمان من اصلی ترین موضوع مورد مناقشه ما عقل و حیطه عمل عقل است و اینکه آیا به کمک عقل صرف می توان به همه جوابها رسید و یا خیر؟ به عبارت دیگر چنانچه کانت نشان داد آیا حقیقت دارد که عقل دارای محذوراتی است که با همه ی مقدوراتش ، انسان را از شناخت ماوراءالطبیعه و متافیزیک بالکل ناتوان می کند؟
در کامنت مطلب قبل اشاره کردم که عقل از مجهولترین و در عین حال از پرمناقشه ترین موضوعات در میان متفکرین بشر بوده است و اعتبار ادراکات و دریافتهای عقلی در نزد همه عقلا که بر روی عقل با هم به بحث نشسته اند ، یکسان نیست بلکه دارای جوابهایی به کلی متناقض هم بوده است.
لوسیان نویسنده شوخ طبع یونانی با طنز گزنده و عمیق خاص خود در رساله ایکار و منپوس از قول منپوس می گوید این فلاسفه همیشه در روی زمین زندگی کرده اندو به هیچ وجه هم از حیث فطرت و خلقت با سایر خلق فرقی ندارند باصره شان هم از دیگران قویتر نیست سهلست خیلی هاشان به علت پیری چشمهاشان تیرگی یافته است با این حال سعی دارند ما را متفاعد نمایند که نهایتا افلاک را به طور واضح می بینند... در باره مُثُل و جزءلایتجزا ، خلاء و ماده و امور مفارق و غیر جسمانی ، نهایه و لا نهایه هم دائم با زبانی آکنده از الفاظ نامانوس بحث می کنند و تازه نظریه های خود را هم به هیچ وجه همچون نظریه یی احتمالی و موقتی عرضه نمی دارند آنها را مسلم و قطعی می شمارند و بیهوده می کوشندثابت نمایند هر نظریه دیگر که خلاف قول آنها باشد نادرست است با این حال دو نفرهم از خودشان با همدیگر توافق ندارند. تمام دعاوی و اظهاراتشان با هم منافی بلکه متناقض است و باز توقع دارند انسان حرفهاشان را باور کند.
این روی دیگر سخن غزالی است که هم آنچه لوسیان می گفت را می دید ، و علاوه بر ان، نتایج غلط حاصل از تفکر فلسفی را بالخصوص در یونانی مآبان به عینه مشاهده می کرد و متشرع بودنش ، غیرتی را می زاد که تمهیدی اندیشیده و به زعم خود ،دیگرانی را که در ابتدای راه ورود به راه فلسفه بودند را منصرف کند . روش متحجرانه وی و خود را نماینده تام الاختیار خدا در کافر نامیدن این و ان باعث نمی شود به همه حرفهای او بی اعتنا باشیم .با دانستن این موضوع و با نظر داشت آنچه امثال غزالی و کانت از دو منظر متفاوت گفته اند وجود اختلاف در موضوع عقل محرز است.
اگر مثلا به یافته کانت در ضعف و فتور قدرت عقل در شناخت و ادراک ذوات معتقد شویم و با او هم رای و هم نظر شویم که عقل فقط به ادراک عوارض قدرت دارد و چون آنچه در مابعد الطبیعه مطرح بحث است ذوات است نه عوارض پس نفوذ در قلمرو مابعد الطبیعه از قدرت عقل خارج است و نه از طریق حواس به آن نحو که هیوم می گفت و نه از طریق عقل انسان ، آنطور که کانت تشریح می کرد انسان قادر به شناخت امور متافیزیکی نیست، در اینصورت آیا بسان کانت که چون معتقدات مذهبی داشت و خواهان ابطال اعتقادات خود نبود، باید معتقد شویم که اعتقاد به ماوراالطبیعه ، امری صرفا وجدانی و اخلاقی است ؟ ویا باید راه حل دیگری برای برطرف کردن ضعف عقل در دریافت و فهم مسائل متافیزیکی بیابیم؟ در غرب ، فیخته و فلاسفه بعدی در نقد کانت چگونه اندیشیدند و به چه راه حلی رسیدند؟ در شرق و در دوره تمدن اسلامی ، فلاسفه اسلامی راه شناخت عقلی از طریق فلسفه را چگونه راهی معرفی می کردند؟ و امروزه مجموعه فلاسفه در این خصوص به چه رسیده و چه اعتقادی دارند؟ با این سوالات در بخش فلسفه باید پاسخ داد.
من از غرب و از شرق نام می برم و این مرز بندی ، مورد اعتراض دوستان قرار می گیرد. اما من همچنان معتقدم که دو نگاه متفاوت شرق و غرب که ریشه در تاریخ دارد موجبات افتراق دو نگاه شرقی و غربی را فراهم آورده است و تا تفاوت این دو نگاه روشن نشود تفاوت دو تلقی از هستی نیز روشن نخواهد شد، و نتیجتا راه حلهای ارائه شده نیز متفاوت خواهد بود.
اولا مقوله شرق و غرب حقیقتی است موجود و تاریخی و اکنون نیز مورد استفاده و استناد است؛ با وجود از میان رفتن تدریجی مرزها و محدوده های جغرافیایی آن ، هنوز هم می توان مرزهای فکری آن را شناخت و شرقی و غربی اش را نشان داد.
اجازه دهید بحث شرق را که شامل هند و چین و مصر پیش از اسلام است را از کلیتش خارج و به شرق اسلامی تخصیص دهیم که بحث بی جهت دراز دامن نشود ، که اختلاف ما در این بحث نیز به همین محدوده برمی گردد و نه به کلیت شرق.
حدود شش هفت هزار سال پیش زرتشت آمد و دینی را در ایران پایه گذاری کرد که دین بهی که نوعی یکتاپرستی است ، زرتشتی نام گرفت . پیش از زرتشت ایرانیان معتقد به آئینی با خدایان متعدد تحت عنوان میترائیسم بودند. در واقع صورت شرقی همان باوری که در یونان عصر افلاطون و ارسطو در حدود دو هزار و پانصد ، ششصد سال پیش وجود داشت.
در اعصار گذشته جنگها به همراه تجارت حامل عقاید دینی و مذهبی بوده اند . اما جنگهای ایران و روم که چندین قرن تداوم داشت ، نتوانست ، ایرانیان زرتشتی را به پذیرش هلنیسم یونانی ترغیب و تشویق کند و یا یونانیان را به قبول آیین زرتشتی بکشاند. این جنگها گرچه تاثیر پذیری دینی و اعتقادی ایران و یونان را باعث نشد اما این دو خطه را از عقاید دیگری مطلع ساخت. با هجوم اسکندر به ایران و جانشینان او مدتی هلنیسم فاتحان ، باعث گرایش به هلنیسم در دوائر دولتی و مراکز نزدیک به حکومت و رونق دوباره میترائیسم در اقصا نقاط ایران ، برای دوره ای کوتاه شد. البته از فلسفه یونانی حتا ذره ای در افکار ایرانیان وارد نشد و نهضتهای اصلاحی مزدکیان و مانویان را از نظر تاثیر فلسفه یونانی باید بررسی کرد گرچه آنانکه بررسی کرده اند این اثر پذیری را با ضرس قاطع رد می کنند. از آن سو در یونان و روم اطلاع از آموزه های زرتشت و تاثیر آن در افکار فلاسفه یونان دلایلی ارائه می شود . حتا بودا و کنفسیوس را تحت تاثیر زرتشت می توان دانست کما اینکه متاثر دانسته اند، که مثلثی از نوعی دین با رنگ و بوی زرتشتی را در شرق با رئوس ایران و هند و چین ترسیم می کرد.
یونان و روم به عنوان مظهر غرب آن دوران بر خلاف شرق حتا سیصد سال پس از آمدن مسیح به هلنیسم معتقد و خدایان متعددی داشته است که امپراطور را مظهر خدایان در زمین می پنداشت و تازه بعد از پذیرش مسیحیت به عنوان دین رسمی از سوی کنستانتین ( که بنابر منابع تاریخی خود غرب هرگز مسیحی نشد) نیز این خدای بر زمین جای خود را با نماینده خدا تعویض کرد که گرچه دیگر خدا نبود اما همچون خدا اعمال حاکمیت می کرد و خیلی زود با قدرت یافتن کلیسا ، پاپ بود که از جانب خدا اعمال قدرت کرده و حاکمیت را به پادشاهان تفویض می کرد و پادشاهان حکم دستان عامل پاپ را داشتند که خودش مظهر اراده خدا محسوب می شد در واقع کلیسا به عنوان مظهر اراده خداوند شناخته می شد و از طریق پادشاهان اعمال اراده خدا می کرد . و این اعمال حاکمیت را هزار سال ادامه داد به آن نحوی که همگی می دانیم و در نهایت سر از قرون وسطا و رنسانس درآورد
در شرق ( همان شرقی که قبلا تعریفش کرده و تخصیص دادیم) اسلام آمد و امپراطوری روم غربی در سوریه و لبنان و فلسطین فعلی از سپاه مسلمانان شکست خورد و بساطش در همان سالهای نخست اسلام برچیده شد و مصر نیز در ادامه تصرفات اسلامی از حاکمیت روم خارج شد و ایرانیان خسته از جنگها و باج و خراجهای سنگین مصروف شده در کاخهای سلاطین و هزینه شده برای جنگهای بی پایان با روم، وقتی با یورش سپاه کم شمارعربی روبرو شد، شکست و هزیمت را در طرفه العینی پذیرا شده و به مرور مسلمان شدند و ایران به همراه دیگر ممالک متصرفه سرزمین جدیدی را شکل دادند که تحت یک امپراطوری به نام اامپراطوری سلامی بازتعریف شده بود. آغازه های اسلام ، مسلمانان بی نیاز از تعالیم مکاتب دیگر و به صورت کاملا خود اتکاء و طبق تعالیم دینی خود گذران زندگی می کردند، و با وجود اختلافات مذهبی که از زمان رحلت پیامبر و بر سر جانشینی او آغاز شد و تاکنون ادامه دارد، همگی خود را درون قلمرو دین اسلام دانسته اند و همچنان می دانند. اما کم کم با اتمام دوره گسترش زمان تمدن سازی رسید و پهناوری قلمرو و برخورد با افکار ملل دیگر از یک سو، و از سوی دیگر چون عرب سابقه تمدنی قابل ذکری نداشت و به اداره کشورهای متصرفه که مظاهر تمدنی خوبی داشتند ملزم بود به ناچار برای اداره آنها می بایست از آئین کشور داری باخبر می شد لذا نهضت ترجمه شروع و متون متصرفات برای فهم روشهای پیشین ایشان لازم شد و شاید در خلال این ترجمه ها، فلسفه هم ترجمه شد.
پیش از این بحثهایی میان اشاعره و معتزله رواج رسمی داشت و در نزاع میان این دو که یکی اتکایش به قرآن و حدیث و بی اعتنایی به عقل و آن دیگری گرایش اصلی به عقل داشت و فهم قران و حدیث را هم از طریق عقل ممکن می دانست افراط و تفریطی را به نمایش گذاشته بودند که با پیروزی اشاعره عقل ستیز بر معتزله عقل محور ، موجبات سرخوردگی عالمان و دانشمندان علوم مختلف را فراهم کرده و با سختگیری مذهبی آنان را از مضمحل ساخته و با فروکش کردن نشاط علمی موجبات سقوط تمدنی را فراهم کردند و در پی این بحثها و نزاعها و اختلافات عمیق، وحدت فرماندهی از میان رفت که در تسریع سقوط تمدن اسلامی نقش اساسی داشت . در نقاط مختلف از جمله ایران ، قرائتی برخلاف قرائت حاکمان رسمی امپراطوری اسلامی یعنی خلفا و در ضدیت با آن نضج گرفت و به مخالفت برخاست.
در سرنگونی خلفای اموی گرایشات نه چندان شیعی ایرانیان به کمک عباسیان برخاست تا شیعه ی غیر اصیل را مستقر کند و از سوی امام شیعیان حمایت نشد و عباسیان به محض به قدرت رسیدن همان مشی امویان را در اذیت و ازار و تعقیب فرق شیعیه را در پیش گرفتند اما ایران از قرون سوم و چهارم به بعد کم کم و به طور مداوم و پیوسته با دوری گزیدن از روش عباسیان به سمت شیعه اصیل گرایشش بیشتر شد و در مواقعی توانست حکومتهایی با صبغه ی شیعی نیز در نقاطی از ایران دایر و اعمال حکومت کند این وضع تا زمان استقرار دولت صفوی دوام داشت و شاه اسماعیل صفوی قدرت بالقوه شیعیان را شناخته و از این قدرت بالقوه برای تشکیل کشور مستقل شیعی بهره برد. او مظهر خشم و کینه تاریخی شیعه شد و با خون و خونریزی سنی مذهبان را در ایران سرکوب و یا فراری داد و ایران شیعه را پایه گذاری کرد و به این ترتیب دو دولت شیعی ایران و سنی مذهب عثمانی برای سالهای متمادی با هم جنگیدند.
این خلاصه ای فهرست وار از تاریخ بود که به نظرم گفتنش لازم آمد تا ریشه اختلاف فِرَق مختلف اسلامی تا حدودی روشن شود و برسیم به اینکه ، چرا با وجود همه این اختلافات که گاهی بسیار خونین نیز بوده است ، همگی ذیل اسلام تعریف می شوند. چنانچه مذاهب مختلف مسیحی ، مانند کاتولیک ، پروتستان و اورتودکس و .. مانند آن را باوجود جنگهای فرقه ای و مذهبی ، مسیحی می دانند. تمام مذاهب اسلامی در یگانگی خدا (توحید) و رسالت پیامبری از جانب خدا( حضرت محمد (ص)) و کتابی به نام قرآن اشتراک نظر و عقیده دارند. بحث اصلی بر سر جانشینی محمد بعد از وفات اوست و مسائل موضوعه دیگری که به مرور پیش آمد و موجبات اختلاف و فرقه فرقه شدن مسلمانها را فراهم کرد.
در زمان پیامبر خبر معروفی است که می گویند وقتی پیامبر معاذبن جبل را به یمن فرستاد از وی سوال کرد که چگونه حکم خواهد کرد و او گفت اول تمسک به کتاب خواهد کرد ، واگر مورد حاجت در آنجا نبود، به سنت رسول رجوع می کند و اگر در هیچ یک مورد حاجت وجود نداشت، به اجتهاد خویش.
از قرون ابتدایی اسلام ، در سنی مذهبان اشعری مسلکی مقبولیت عام یافت . اما در شیعه مذهبان ( که به مرور در ایران رشد و گسترش می یافت) نه اشعری مسلکان و نه معتزلیان نتوانستند ایرانیانی را که به فرزندان علی گرایش داشتند را متقاعد به حقانیت خود کنند. درست بعد از غیبت امام دوازدهم، شیعیان عموما و در ایران خصوصا ، دچار سردرگمی شده و ناچار بودند ، تکالیف دینی خود را که قبلا از طریق ائمه بر حق دانسته ی خود، دریافت می کردند را از طرقی دیگر و از طریق فقها پذیرا باشند.
این مقارن بود با طی شدن مدت نواب خاص درغیبت صغرا و عدم دسترسی کامل به امام بعد از شروع غیبت کبرا . ابن بابویه پدر ( 381 ) و مرحوم کلینی (329) از مشایخ علمای شیعه هستند که در حدود ما بین غیبت صغرا و غیبت کبرا می زیستند. اینکه چرا در کتاب اصول کافی شیخ کلینی از مباحث فلسفی خبری نیست و کتاب منحصرا به مباحث فقهی پرداخته است فقط به یک دلیل ساده است و آن دلیل این است که موضوعات مورد علاقه در آن دوران برای فقهایی مثل شیخ کلینی ، فلسفه نبوده است و شیعیان برای انجام فرائض دینی به دریافت اوامر و نواهی شرعی که توسط امامان گفته می شده نیازمندی و اقبال و ارادت کامل داشته اند و این کتاب در جواب به این نیاز نگاشته شده است.
اجتهاد که قبلا صورت نمایندگی مستقیم از سوی امام داشت ، جای خود را به نمایندگی غیر مستقیم از او داد و چون مانند سابق دسترسی به امام وجود نداشت در موارد مستحدثه اختلاف فتوا بروز کرد و کسی نبود که صحت فتوا را امضا و یا رد کند.
علمای شیعه به سان علمای سنی چند گروه شدند. از میان ایشان عده ای اخباری مسلک شدند و به احادیث گرایش شدید پیدا کردند و وجود احادیث جعلی و اسرائیلیات و نبود منابع معتبر به دلیل تضیقات و فشارهای حکومتی سنی مذهب به شیعیان ، همه و همه دست به دست هم می داد که شیعیانی را که بنا بر اعتقادات اسلامی موظف به اجرای احکام خداوند و ناچار از ادای حدود الاهی بودند را روز به روز به سوی شناخت اصالت حدیث و ناقل حدیث و سپس به علم الرجال و علم الانساب سوق داده شوند .و آنها را ترسان از عقوبت اخروی ِ صدور حکمی بر خلاف دستور الاهی کرده و به احتیاط بیشتری فرا خوانده و بکشاند.
در این روزگاران شیخ مفید(413) از علمای قرن چهارم و پنجم که دوره شکوفایی و رشد همه جانبه علوم مختلف اسلام است زعامت شیعیان را بر عهده گرفت . نحله های اصلی کلام اسلامی ، یعنی معتزله و اشاعره و شیعه ،در این زمان داد و ستد مستمر فکری داشتند و وجود عصر طلایی آزادی های مذهبی و فرهنگی آل بویه در ایران، باعث شده بود متفکران مذهب شیعه به مرز بندی اعتقادی مشخصی در مسائل سنتی و جدید کلامی بپردازند.
همانطور که قبلا اشاره شد در اسلام صدوراحکام مختص خداست و احدی حق ندارد حکمی صادر کند و فقها ملزم به یافتن حکم خدا از منابع که به قرآن و حدیث و اجماع و عقل منحصر می شود اقدام میکنند.
سه جریان عمده در مسائل نظری شیعه در عصر شیخ مفید به چشم می خورد
اول جریان اهل حدیث با چهره بارزی مانند شیخ صدوق
دوم جریان متکلمین با علمایی از قبیل آل نوبخت
سوم جریان فلاسفه با چهره های قدرتمندی همچون شیخ الرئیس ابوعلی سینا (428-370) و ابوعلی مسکویه(421-330)
شیخ مفید با تعدیل عقلگرایی معتزلی و گرایش اهل حدیث و اشاعره بر ظواهر ، هر دو عنصر عقل و وحی را در نظامی پویا بکار گرفت . دستگاه اندیشه او از افراط و زیاده روی های معتزلی در استفاده از دلیل عقل منزه است در حالی که از جمود مقلده و اشاعره بر ظواهر شرعی نیز برکنار می باشد. او با استخدام درایت در کنار روایت و با بهره گرفتن از تعقل در کنار تعبد جلوه ای تازه از تفکر اسلامی را عرضه کرد
در بحث عقل و دین و اینکه دین تا به کجا به عقل آزادی عمل داده است با این تاریخچه قدری روشن شد اما برای روشنتر شدنش اختصاصا مجبور به توضیح بیشتری هستیم
عقل در دیدگاه علامه طباطبایی به عنوان حکیم مسلمان و از علمای اصولی در مقام مقایسه با یک عالم محدث و اخباری تفاوتهای اساسی دارد.
عقل در دیدگاه او جایگاه رفیعی دارد او در مقابل اشاعره ادراک حسن و قبح را به عهده عقل می داند چنانچه بوعلی می دانست و علی رغم اخباریها این ادراک را حجت و معتبر می شمارد.
علامه در کتاب شیعه در اسلام بعد از تعریف تفکر مذهبی می نویسد :
« قرآن کریم در تعلیمات خود برای رسیدن و درک نمودن مقاصد دینی و معارف اسلامی سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده است
ظواهر دینی
حجت عقلی
درک معنوی از راه اخلاص بندگی
پس قران کریم تفکر عقلی را امضا کرده است و آن را جزء تفکر مذهبی قرار داده است. البته به نحو تعاکس ، تفکر عقلی نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیامبر اکرم (ص) را تصدیق نموده است ، ظواهر قرآن را که وحی آسمانی است و بیانات پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) گرامی او را در صف حجتهای عقلی قرار داده است.
حجتهای عقلی که انسان با فطرت خدادادش نظریات خود را با آنها اثبات می کند دو قسم است: برهان و جدل، برهان حجتی است که مواد آن ، مقدماتی حق ( واقعی) باشند، گرچه مشهور یا مسلم نباشند، و به عبارت دیگر قضایایی باشند که انسان ، با شعور خدادادی خود اضطرار آنها را درک و تصدیق کند. این گونه تفکر ، تفکر عقلی است و در صورتی که در کلیات جهان هستی انجام گیرد مانند تفکر در مبدأ آفرینش و سرانجام جهان و جهانیان ، تفکر فلسفی نامیده می شود. جدل حجتی است که همه یا برخی از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شوند، چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود نظریات مذهبی را با اصول مسلمه آن مذهب اثبات کنند. قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته است. قرآن بارساترین بیان ، کنجکاوی عقل آزاد را می ستاید»
هانری کربن در موضوع تعارض عقل و دین از علامه چنین پرسیده است:
در صورت پیدایش اختلاف میان عقل و میان کتاب و سنت چه می کنید؟
علامه جواب می دهد:
« در صورتی که کتاب صریحا نظر عقل آنها پیدا نخواهد شد. وبرهان عقلی نیز زمینه فرض حقیقت کتاب و واقع بینی عقل صریح همین نتیجه را می دهد، زیرا فرض دو امر واقعی متناقض ، متصور نیست. و اگر احیانا فرض شود که دلیل عقلی قطعی با دلیل نقلی معارض بفتد ، چون دلالت دلیل نقلی ، از راه ظهور ظنی لفظ خواهد بود با دلیل قطعی الدلاله معارض نخواهد بود و عملا نیز مواردی برای چنین اختلافی وجود ندارد»
کربن به علامه اشکال می کند که عقلا تقدم روح بر بدن متصور نیست حال آنکه نقلا روح قبل از بدن آفریده شده است. علامه پاسخ می دهد:
« آفریده شدن روح قبل از بدن در قرآن شریف مذکور نیست ، بلکه در حدیث وارد است و حدیث نامبرده به تصریح اهل فن از اخبار آحاد می باشد. ما در اصل معارف به اخبار آحاد عمل نمی کنیم مگر مخفوف به قرینه قطعیه بوده باشد. و البته با قیام حجت قطعی بر خلاف مدلول خبر ، وجود قرینه قطعیه نسبت به سند و دلالت معنی ندارد. البته این گونه روایات را طرح نمی کنیم ، بلکه در صورت امکان به وجه صحیحی تاویل می شود و در صورت عدم امکان مسکوت عنه باقی می ماند»
اشارات آخر علامه به احادیث مربوط به موضوع صعب و مستصعب نقل شده در اصول کافی که از منابع چهارگانه شیعه است ،ارتباط تام دارد.
در کامنتهای قبلی گفتم که علامه تحت فشار قرار گرفت و مانع از انتشار تعلیقه های او بر بحارالانوار مجلسی شدند از دلایل عمده اش تعلیقه ی علامه در همین تعارض عقل و نقل احادیث بحارالانوار است.
علامه مجلسی عقل را قوه ادراک خیر و شر و تمییز بین حق و باطل در معرفت اسباب امور ، و معرفت نفس اسباب می داند. در نظر او عقل مناط تکلیف و ثواب و عقاب است. با چنین قوه ای درجات تکلیف تفاوت می کند و این قوه با علم و عمل تقویت می شود. لذا او در این مسئله با اشاعره همراه نیست چرا که اشاعره اصولا چنین ادراکی را برای عقل به رسمیت نمی شناسند. اما در گام بعدی در پاسخ این سوال که ایا ادراک عقل معتبر است یا نه؟ پاسخ او منفی است، زیرا معتقد است چه بسا عقل در ادراک خود خطا کند، برای جلوگیری از اشتباهات عقل تنها تعقلی معتبر است که موافق شریعت باشد. اعتماد بر عقول و آراء بدون مراجعه به شرع فاسد و کاسد است و همواره باعث گمراه شدن و گمراه کردن است.
بدین ترتیب مرز اصولیون و اخباریون روشن شد. و وجه تسمیه ی اسلامی نامیدن فرق و مذاهب گوناگون اسلامی نیز با وجود تمام اختلافات موجود توضیح داده شد
کاردانوس ، فیلسوف ایتالیایی (1576) کندی (252-185)مشهور به "فیلسوف العرب " را نخستین فیلسوف مسلمان می داند که یکی از نه صاحب نظر اصلی علم احکام نجوم و یکی از دوازده چهره علمی تاریخ بشریت که به لحاظ عقلی بیش از دیگران تاثیر و اهمیت داشته شمرده است . کندی پدر فلسفه اسلامی است. فلسفه کندی ترکیبی از فلسفه ارسطویی به روایت مفسران اسکندرانی ، فلسفه نوافلاطونی و تعالیم اسلامی است.فارابی (339-259) که به علت عظمت شأنش او را معلم ثانی خوانده اند در فلسفه ، منطق ، موسیقی ، و سیاست ، صاحب آرای جدید و ابتکاری است که از جمله می توان به برهان اسد و اخصر او در اثبات واجب الوجود ، امتناع تسلسل ، تقسیم علم به تصور و تصدیق و پیوند عقل و دین اشاره کرد.
اینکه چه شد فلسفه وارد قلمرو اسلامی شد با وجود بحثهای بسیار هنوز از مجهولات است اما به هر روی چنین اتفاقی افتاد و مسلمانان که تا دیروز با استناد به بسیاری از ایات قران که به کرات دعوت به تدبر و تفکر و تعقل می کرد اهل فکر و اندیشه بودند، فلسفه را که راهی برای تعقل صرف بود را همجهت با دعوت قرآن دانستند و اهتمام به آموختن روش تعقل فلسفی کردند.
ظهور کندی و فارابی در عرصه فلسفه و وجود مسائل کلامی میان متکلمین اعم از شیعه و سنی نشان از داغ بودن مباحث نظری در میان مسلمانان دارد همانطور که در عرضش احتیاج به فتاوا برای انجام وظایف دینی وجود فقها و محدثین را لازم و ضروری می کرد.
مکررا سوال می شود تعریف دقیق علوم اسلامی چیست؟
این سوال بارها تکرار و پاسخ گرفته است آقای مهدی نادری نژاد طی کامنتی نظرات متفاوتی را که در این خصوص موجود است را طی برداشت خود نقل کرد .
در میزگرد کیهان فرهنگی تحت عنوان « حوزه ، رسالتها و اهداف نو» که در کتاب دفتر عقل از محسن کدیور تحت عنوان جایگاه حوزه و علوم انسانی در عصر حاضر عینا نقل شده در خصوص این سوال چنین جواب داده شده است:
« در باره علومی که به نام علوم اسلامی عرضه شده اند نظریه های مختلفی ارائه شده است.
1 – علوم اسلامی علومی است که در فضای فرهنگ و تمدن اسلامی تدوین شده و یا رشد یافته است . این شاید واضحترین تعاریف باشد
2 – علوم اسلامی علومی است که جامعه اسلامی به آنها نیاز دارد ، برای جامعه اسلامی مفید است یا حداقل در جامعه اسلامی واجب کفایی محسوب می شود. گاهی وقتها شهید مطهری به این تعریف تمایل داشت. بر این مبنا از علم فریضه صحبت می کند و هر علمی که مفید است و جامعه اسلامی بدان نیاز دارد علم اسلامی محسوب می شود . این تعریف هم بسیار وسیع است.
3 –این نظر می گوید علومی است که مسلمین در جهت تبیین کتاب و سنت تدوین کرده اند که شامل علوم نقلی هم شامل مقدمات ادبی و مانند آن و هم فلسفه و کلام و مانند اینها می شود.
4 – نظریه چهارم که اخص از نظریه سوم است ، علومی است که توسط مسلمین تدوین شده و مستقیما بر کتاب و سنت مبتنی است.
از این چهار نظریه با توجه به مسائلی که اخیرا بین متفکرین مسلمان مطرح هست می توانیم نظریه پنجمی را ارائه کنیم که جامع این نظریه ها و پاسخی برای این سوال باشد. علوم اسلامی علومی هستند که یا مستقیما برای تبیین مفاهیم و تعالیم کتاب و سنت به کار می روند و یا علومی هستند که دین در مورد آنها نفیا و یا اثباتا نظری ارائه داده است . بخش اخیر شامل دو بخش علوم عقلی و علوم انسانی می شود و بخش اول تعریف شامل علوم نقلی می گردد. ما با به اصطلاح علوم اسلامی در مقام تعریف شروع کردیم نهایتا به علوم اسلامی در مقام تحقق رسیدیم. در سه بخش علوم اسلامی مورد اشاره بخش اول آن بسیار پیشرفت کرده است. علوم نقلی مان در حد بالای کمال است. در علوم عقلی کارهای فراوانی صورت گرفته اما در علوم انسانی که بخش نسبتا ارزشی و جدید این مجموعه می باشد بین متفکران ما در اسلامی بودن و اسلامی نبودن آن بحث است. ضمنا جواب این سوال قطعا به انتظار از دین مربوط می شودو یعنی انتظاری که ما از دین داریم چیست؟ علوم دینی هم در این مبنا جواب داده می شود. این سوال مقدمه است برای اینکه علوم اسلامی چه علومی است؟....»
و این بحث تا به امروز ادامه پیدا کرده است و همچنان ادامه دارد
چهار متد و روش فکری مشخص پیرامون هستی شناسی در جهان اسلام به چشم می خورد. 1- روش فلسفی استدلالی ( مشایی) 2- روش فلسفی اشراقی 3- روش عرفانی 4 – روش کلامی
این روشها ، تحت تاثیر تعلیمات اسلامی رنگ مخصوص پیدا کرده اند و با نظایر خود در خارج از حوزه فرهنگ اسلامی تفاوتهایی داشته و دارند
ما دو گونه فلسفه داریم 1- فلسفه محض که اصطلاحا متافیزیک می خوانند و 2- فلسفه های مضاف ، مثل فلسفه دین ، فلسفه علم ، فلسفه علوم تجربی ، فلسفه علوم انسانی ، فلسفه سیاست ، فلسفه حقوق ، فلسفه تعلیم و تربیت و فلسفه هنر ...
فلسفه دین لزوما کلام جدید نیست در کلام موضع معتقدانه نسبت به دین داریم یعنی درباره یک دین مدافعانه و جانبدارانه به شیوه عقلی بحث می کنیم ، اما در فلسفه دین ما می توانیم معتقد به دین و خداپرست باشیم یا منکر دین و ملحد و یا شّاک باشیم، دین را مورد مطالعه خارجی قرار می دهیم به عنوان یک واقعیت خارجی ، در این مسئله هم معتقدین و هم منکرین و هم لاادریها می توانند دخیل باشند. پس فلسفه دین همان دین پژوهی فلسفی است، یعنی تفکر فلسفی در باب دین نه دفاع فلسفی از عقاید دینی. تفاوت کلام و فلسفه دین در این است که دین پژوهی فلسفی می شود فلسفه دین ، ولی کلام ، دفاع عقلی از دین است.فلسفه دین شاخه ای از کلام یا الهیات نیست ، بلکه شاخه ای از فلسفه است.
مسائل مورد بحث در فلسفه دین از حیثی به سه قسم است . قسم اول مسائل اختصاصی هر دین از قبیل تثلیث در مسیحیت. قسم دوم مسائل مشترک بین ادیان از قبیل خدا ، وحی و معجزه و قسم سوم ، مسائل و مفاهیمی که جزو تعالیم دینی قرار ندارد بلکه از بیرون وارد حوزه دین می شوند و دیگر علوم بشری فراروی دین قرار داده اندو از قبیل زبان دین ، معناداربودن گزاره های دینی . شمار مسائل قسم اول و دوم محدود است و در طول قرون کمتر به لحاظ کمی تفاوت کرده است اما به لحاظ کیفی و برداشتها قرائتها و تقریرهای مختلف تغییر کرده است. به میزانی که عالمان دین با دیگر علوم و معارف مواجه بوده اند کیفیت و تلقی آنان از مسائل سنتی دین دستخوش تغییر شده است. اما کم و کیف مسائل قسم سوم به میزان مواجهه معرفت دینی با دیگر معارف بشری بستگی دارد.
مباحث فلسفه دین وقتی شکل می گیرد که مثلا بخواهیم بررسی کنیم که آیا می توان به حقیقت نائل شد یا نائل شدن به حقیقت نسبی است؟ آیا دین واحد است ؟ چون همه ادیان می گویند ما دین برحق هستیم. مسأله کثرت گرایی در دین چگونه حل می شود؟ یا مسأله تقدیر بشری ، جاودانگی و رستاخیز ، که اینها مشترکاتی است که در همه ادیان موجود است . فلسفه دین در پی این نیست که اثبات کند که در جهان همه چیز باید خیر باشد ، بلکه می گوید دین در مورد شر چگونه می اندیشد ؟ و....
در فلسفه دین هیچ پیش فرض دینی وجود ندارد اما در کلام صحت اعتقادات دینی مفروض است و صرفا می کوشد تا برای اعتقادات دینی دلایل عقلانی بیابد
گاهی در خلال گفتگوها دیده می شود که کلام اسلامی را به جای فلسفه اسلامی مراد کرده و مقصود خود را مستفاد می کنند
در خصوص این موضوع در فرصت آتی البته به شرط بقا بیشتر خواهم گفت
سلام علیکم.
فرمایش شما:
«من چون فقها را دریافت کننده حکم خداوند به روش استنباط فقهی می دانم ، این حکم را قرارداد میان خدا و مردم خواندم. برایم روشن نیست که اعتراض شما به این حکم مستند به کدام دلیل استنباطی از قواعد فقهی است؟ با توجه به اینکه نه شما و نه خود را آشنا به قواعد فقهی برای استنباط حکم الاهی نمی دانم.»
سیدمحمدی:
یعنی چی؟
چـــــــــــــــــــــــون شما فقها را دریافت کننده ی حکم خداوند به روش استنباط فقهی می دانی، پـــــــــــــــــــــــس این که اگر فردی محققانه به اسلام بگرود و سپس محققانه از اسلام برگردد، حکمش اعدام است، این قراردادی است بین مردم و خدا؟
سلام علیکم.
در بحث ولایت فقیه چه بسا چون شما پیش فرضهاتان غلط است، گمان می کنید مسائلی ــ که برای من لاینحل است ــ برایتان حل شده است.
از دید بنده:
رهبر ایران اگر یک گناه یا صد گناه کند، اگر دادگاه عادلانه و آزادانه وجود داشته باشد (به جز نظارت عمومی بر ایشان)، گناه بررسی می شود، فرض کن کناهی مانند کتک زدن نابجا و به ناحق یک نفر، یا تهمت زدن به کسی. چنان که گناه کردن رئیس مجلس و گناه کردن رئیس جمهور و گناه کردن حتا مرجع تقلید، آنها را از مقامشان ساقط نمی کند.
از دید بنده:
این که ولی فقیه حتا با یک گناه از ولایت ساقط می شود، از اجزاء دیدگاه ولایت فقیه انتصابی ی کشفی و فاقد نظارت عمومی است. یعنی چون نظارت عمومی و حق عزل شدن ولی فقیه از طرف عموم مردم مورد قبول نیست در این نظریه، و چون از طرفی تلویحاً قبول دارند که مقام ولی فقیه مانند مقام رسالت و نبوت و امامت معصوم نیست که ابدی و خدشه ناپذیر باشد، برای حل مسئله، می گویند ولی فقیه حتا با یک گناه از ولایت ساقط می شود.
به جای «عزل» به لغت «انعزال» رجوع می کنند افرادی مانند آقای جوادی آملی.
یا مثلاً «عزل خود به خود». در حالی که اصلاً تحقق مقام ولی فقیه خود به خودی نبوده. معصوم می فرماید به فلان فقیه با فلان اوصاف مراجعه کنید. معصوم می دانسته تحقق مرجعیت تقلید و تحقق حاکم جامعه ی اسلامی «خود به خود» نیست. بلکه مراجعه ی مردم و اراده ی مردم و هزار مسئله است.
ولایت فقیه تحققش با گناه نکردن نبوده، که حالا خاتمه اش با «یک» گناه باشد.
سلام
حضرت عالی پساخ سوال بنده را نفرمودید.
متوجه این بحث شما شدم و تاحدی با ان موافقم لکم صحبت من چیز دیگری است.بله ممکن است پیش فرضهای حقیر غلط باشد چنان که این امکان در مورد شما هم میرود و یکی از راه های اصلاح همین بحث ها و تبادل نظر هاست.
سوال من این است شما وقتی میشنوید ولایت فقیه دقیقا چه چیزی به ذهنتان متبادر میشود.تصور شما از ولی فقیه چیست؟؟و حکومت ولایی با حکومت وکالتی چه تفاوتی دارد.یا علی
سلام
شما پاسخ سوالات مرا بدهی موضوع روشن خواهد شد
سلام
) که اظهار نظر کنم وبگویم کدام درست وکدام غلط است.حداکثرش این است که نظرات بزرگان را مطالعه کنم تا بفهمم که قضیه از چه قرار است ودعوا برسر چیست.ولایت فقیه یکی از مباحث مهم فقهی است که در سطوح بالای فقه مطرح می شود و مباحث آن منحصر به فق هم نیست.یک بحث فقهی-کلامی-حقوقی است که آدم خودش را می خواهد.

بند ۱- و۲-را قبول دارم به شرطی که مجلس خبرگان مجلس خبرگان حقیقی باشد نه صوری.مجلس خبرگانی که به وظیفه اش عمل نکند نباشد بهتر است.
۳-اگر مرجع تقلید شما فتوا به امری داد وشما به هر طریقی یقین کردید که او اشتباه کرده است حق نداریددر آن مسئله از اوتبعیت کنید.
گفته اید که"یکی از راه های تشخیص ولی فقیه اتفاق نظر فقها و مراجع است"قبول.اما فقها ومراجع یعنی همه فقها ومراجع نه فقها ومراجع مجلس خبرگان ونه مراجعی که تماماً موید ومدافع حکومت وحاکمیت هستند.
قضیه مشروطه اگرخوب دقت کنید مثال نقضی است بر استدلال شما که وقتی اکثر فقها ومراجع بر امری اتفاق نظر دارند آن امر لزوماً موافق با حقیقت ومطابق با واقع نخواهد بود.شاید در اغلب موارد این استدلال شما قابل قبول باشد اما تام وهمیشگی نیست و بهمین خاطر قابل دفاع نیست.
اجماع از منابع استنباطی اهل سنت است نه تشیع.بسیاری از فقها اجماع را قبول ندارند وفاقد حجیت می دانند.
4-
5-سیاست مرد خودش را می خواهد.هر کسی مرد بازی سیاست نیست.این که انسان در مسائل مختلف موضعگیری سیاسی کند وبعد معلوم شود که چه مقدار از واقعیت دوربوده دلیل براین است که مرد این کارنیست.
6- قاعدتاً وعلی الاصول وقتی من در فقه ودر مسئله ولایت فقیه نه متخصص وصاحب نظر هستم ونه بر این بحث تسلط واشراف کافی دارم خلاف ادب وفرهنگ انسانی است(بقول خام نیکادل چه هیستریک شده ام من!!!
آقای جوادی آملی کتابی دارند تحت عنوان"ولایت فقیه ولایت فقاهت وعدالت"که دراین کتاب به خوبی ضمن تبیین صورت کلی بحث ومسائل عمده مربوط به آْن پاسخ اکثر سوالات وشبهات را هم داده اند.از سایت حوزه می توانید مطالب کتاب را ملاحظه کنید.
اختلاف علما در مسئله ولایت فقیه بخاطر مشرب فقهی و مکتب فکری آنهاست که یک اختلاف نظر علمی است وکاملاً طبیعی است.جناب ستاریان هم در کامنتهای اخیر اشاره ای به این موضوع داشتند.عده ای مانندآقای خوئی (رحمه الله) وشاگردان ایشان مشرب اخباری دارند وظاهرآیات وروایات را محکمترین دلیل وحجت برای فهم دین می دانند.عده ای مانندآقای بروجردی،امام وآقای بهجت (رحمهم الله)مشرب اصولی(عقلی )دارند وعقل را هم داخل دراین معنا می دانند.
مهم نیست که کدام نظر درست است وکدام نیست.مهم این است که وقتی یک نفر نظر علمی داد دلایل وبراهین متقن ومعتبر علمی وغیر قابل خدشه برای نظرش ارائه کند.قوت سخن واستدلال مهم است .این حرفی بود که در کامنتهای قبلی زدم وبه گیجی متهم شدم!
اگر خدا به کسی لطف کرد واورا موید به تاییدات خاصه امام زمان(روحی له الفدا)کرد ودر علوم اهل البیت جامعیت پیدا کرد و در فقاهت، یگانه عصر خودش شد آن وقت نظری می دهد که هر عاقلی هر کجای دنیا ولو بی دین باشد این نظر را می پسندد وآن را مطابق با علم ومنطق واستدلال می بیند.
http://broujerdi.org/content/view/398/121/
سپاس از توجهتان
سلام علیکم سید جان.
راست که نصف بار اینترنت بر دوشت است ها!
زیاد این فروز افروز را جدی نگیر این بنده خدا هنوز در شش و هشت شفا مانده است. شش روز یا هشت روز؟!