دین خداراباعلم وحلم واخلاق میتوان قبولاندنه با«عمامه برزمین زدن»

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) از مشهورات است که امام جعفر صادق علیه السلام با ابن ابی العوجاء ملحد مناظرات و گفت و گوهایی انجام داده و ظاهراً از مشهورات است با این که اختلاف عقیدتی بین امام صادق و ابن ابی العوجاء از زمین تا آسمان بوده، امام صادق هرگز تندی ای نمی کرده با ابن ابی العوجاء. 

            الف) متن فارسی:

            عیناً به نقل از http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4268&id=28069  :

            «ابن ابی العوجا که یکی از مادی گرایان روزگار خود بود به اتفاق دوستش در مسجدالنبی نشسته بود و درباره مبدا هستی سخن می گفتند . وی در هنگام گفت وگو برخی از عقاید خود را مطرح ساخت مبنی بر این که تدبیر و تقدیری در کار نیست و طبیعت، خود، خویشتن را ساخته، از آغاز تا ابد چنین بوده است و خواهد بود و . . . .

همین که سخنانش به این جا رسید مفضل که از یاران امام صادق علیه السلام به شمار می رفت و شاهد گفت وگوی آنان بود، با خشم به آنان نزدیک شد و با فریاد گفت: دشمن خدا، خالق و مدبر خود را که تو را به بهترین صورت آفریده انکار می کنی؟ جای دور نرو، اندکی در خود و حیات و زندگی و مشاعر و ترکیب خودت فکر کن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دریابی .

ابن ابی العوجا که مفضل را نمی شناخت پرسید: تو کیستی و از چه دسته ای؟ بیا براساس اصول و مبانی کلامی با هم بحث کنیم . اگر دلایل قوی و محکم داشته باشی از تو پیروی می کنیم و اگر از اصحاب جعفر بن محمد علیهما السلام هستی که او با ما این گونه سخن نمی گوید . او گاهی بالاتر از این چیزها را از ما می شنود اما هرگز دیده نشده است از کوره در برود و با ما تندی کند و دشنام دهد . با کمال بردباری سخنان ما را می شنود . صبر می کند تا آن چه را می خواهیم بگوییم . در مدتی که اشکالات و دلایل خود را ذکر می کنیم او چنان ساکت و آرام است و با دقت گوش می کند که گمان می بریم در برابر اندیشه ما تسلیم شده است . آنگاه با مهربانی پاسخ سخنان ما را می دهد و با جمله هایی کوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما می بندد که قدرت فرار از ما سلب می گردد . اگر تو از اصحاب او هستی با ما آن گونه سخن بگو .»

            ب) متن عربی:

            عیناً به نقل از http://www.imamreza.net/arb/imamreza.php?id=189&page=3  :

            «خلع « المُفضَّل » (44) نعلَیه وقد ولج البقعة المقدّسة بین « القبر » و « المنبر »، جلس یتأمّل، فلعل نفسه تستعید طمأنینتها فی هذه الروضة.کانت شمس الأصیل تتهادى فی الأُفق وترسل أشعّتها الذهبیة عبر الکُوى والنوافذ فتملأ مسجد النّبیّ بالنور والسکینة والجلال.

امتعض « ابن المفضل » وهو یرى رجلاً یقتحم تلک السکینة.. لیس هناک من لا یعرف « ابن أبی العوجاء » (45).

تساءل ابن المفضّل وهو یراقب الرجل وقد اتّخذ مجلسه قریباً.

کادت السکینة تعود مرّة أُخرى إلى المکان لولا رجل آخر یلج المسجد ویتّجه صوب ابن أبی العوجاء، ویجلس فی حضرته جلسة المُرید فی حضرة الساحر. وجد المفضّل نفسه یصغی إلى حدیث الرجلین، قال ابن أبی العوجاء وهو ینظر إلى قبر آخر الأنبیاء:

ـ لقد بلغ صاحب هذا القبر ذروة المجد.

أجاب صاحبه:

ـ کان ولا شک فیلسوفاً ادّعى المنزلة الکبرى، وجاء بالمعجزات العظمى فبهر بذلک العقول، فلمّا دخل الناس فی دینه أفواجاً قرن اسمه باسم ناموسه، فإذا اسمه یتردّد فی کلّ بقاع الدّنیا فی کلّ یوم خمس مرّات.أمسک ابن أبی العوجاء خیط الحدیث:

ـ دع ذکر محمّد فقد تحیّر فیه عقلی وحدّثنی فی الأصل الذی یمشی به، ولیس هناک من أصل، فالأشیاء موجودة هکذا منذ الأزل لا صنعة فیها ولا تقدیر ولا صانع ولا مدبّر، وعلى هذا کانت الدّنیا ولم تزل وما تزال.. وما یُهلکنا إلاّ الدهر.

لم یتحمّل المفضّل أکثر من هذا، انفجر فی أعماقه برکان هائل، ووجد نفسه ینتفض وقد امتلکته ثورة الغضب:ـ یا عدوّ الله، ألحدتَ فی دین الله وأنکرت الذی برأک فسوّاک فخلقک!

رمق ابن أبی العوجاء الثائر باستخفاف:

ـ یا هذا، إن کنت من أهل الکلام کلّمناک، وإن کنت من أصحاب جعفر الصادق فما هکذا یخاطبنا! ولقد سمع منّا أکثر ممّا سمعتَ فما أفحش فی خطابنا.»

            2) عیناً به نقل از روزنامه ی ملت ما، پنج شنبه سیزده آبان 1389، صفحه ی چهار:

            «آیت الله مصباح یزدی گفت: «وقتی کتاب آشوری چاپ شد عمامه بر زمین زدم که ما در حوزه باشیم و این مطلب به نام دین منتشر شود.» آیت الله مصباح یزدی در مصاحبه یی با کتاب ماه فرهنگی تاریخی به عملکرد حوزه بعد از انتشار کتاب توحید آشوری اشاره و تصریح می کند: «در آن زمان یک عده از طلبه های بسیار متدین و انقلابی، کتاب «توحید» آشوری را که قاچاق بود می آوردند و پخش می کردند. دو سه صفحه یی که خواندن، بهت زده شدم که چه جور کسی جرات دارد به نام دین، چنین حرف هایی بزند. کتاب را سراپا مطالعه کردم و دیدم که سراپا زهر است.» 

                                 

 

         http://s1.picofile.com/file/6187079474/Copy_of_Full_View.jpg 

 

 

                               

نظرات 111 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:11

راستی قبلی من بودم ها هلوع!

خلیل جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:20 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. ائمه در قدرت نبودند که آن طور سخن می گفتند. اگر در قدرت بودند و بی دینان آزادنه می توانستن سخن بگویند، آن وقت حرف شما درست است.

اینجا را بخوانید:

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37127

در مورد عکسی هم که گذاشته اید، شما آن مناظره را ندیده اید. بسیار عالی بود اما آن هنگامی بود که جمهوری اسلامی هنوز در قدرت سرکوب خود شک داشت. جوهر واقعی همه سرکوب ها در کتاب ولایت فقیه آقای خمینی وجود دارد.

اگر در قدرت بودی و توانستی حق دیگران را در اظهار نظر و حتا مخالفت به رسمیت بشناسی، آن وقت کار درست هستی.

جواد خراسانی جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:30

سلام، جناب سیدمحمدی با دلایل موجه خودتان، کامنت اولم را که بخشی از نامه سرگشاده آقای قابل خطاب به آقای خامنه ای در مورد اعدام آشوری بود را حذف کردید. _ البته این با عقیده شفافیت و عدم سانسور شما نمی خواند. لابد دلایل مهمتری برای این حذف داشته اید. می دانم در شرایط امروز فضا صددرصد بدتر از مثلا" یک سال پیش است و نوشتن در این خصوص حتما" مخاطراتی در پی دارد_.
این نامه از نظر من نماد حق طلبی است، چون در شرایط 20 سال اخیر تنها یک چیز در این کشور واقعا" و حقیقتا" جرم شناخته، و به شدت و حدت با آن برخورد می شود و آن " گفتن یابو به اسب شاه است ". متوجه عرضم هستید که!!!
( به یادآورید که چگونه یک نفر مثل شهرام جزایری به راحتی کل عدالتخانه ویران سلطان را به لجن می کشد و هنوز هم می کشد!!!. یا اینکه مثلا" از جرایم و کثافتکاری های مهدی هاشمی رفسنجانی تا وقتی که متعرض حریم کبریایی نشده است، هیچ نقل و سخنی نیست ولو اینکه هر جرمی را در تعدی به مال و جان مردم کرده باشد. و...)
بله می گفتم این نامه نشان حق طلبی است چون نویسنده اش با علم و شناخت نسبت به عواقب احتمالی ( که گرفتارش شد و...) استدلال می کند و خبط و خطا را نشان می دهد خب طرف مقابل اگر مبری از آن مطالب است چرا به جای استدلال از داغ و درفش استفاده می کند؟

جواد خراسانی جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:47 http://cheshmejoo.blogfa.com/

بله جواب یک نامه و تشریح مواضع یک رجل سیاسی (نه اتهام و بهتان) داغ و درفش است. و باز به یادآورید، اتهام دزدی به حضرت امیر ع توسط یک یهودی و نحوه مواجه حضرت را و این برخوردها که ما در جامعه خود دیده و می بینیم.
حال با این اوضاع و شرایط چه جای سخن از ولایت فقیه و ارتداد است.
البته در مقام بحث علمی _به شرط داشتن مطالعه و تخصص _ می توان نشست و بحث کرد. اما به نظرم (به عنوان یک فرد عادی جامعه و نه متخصص فن) این احکام شرایط ویژه زمانی و مکانی خود را دارد که در وضعیت فعلی جامعه ما هیچکدام موضوعیت ورود و اجرا ندارد. قوه قضائیه با شرایط موجودش که حتی خود آقایان آن را وصف کرده اند، آیا می تواند و صلاحیت دارد در خصوص ارتداد حکم صادر کند؟

سیدمحمدی - ستاریان - تکرار جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:24 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
تکــــــــــــــــــــــرار:

فرمایش شما:


«من چون فقها را دریافت کننده حکم خداوند به روش استنباط فقهی می دانم ، این حکم را قرارداد میان خدا و مردم خواندم. برایم روشن نیست که اعتراض شما به این حکم مستند به کدام دلیل استنباطی از قواعد فقهی است؟ با توجه به اینکه نه شما و نه خود را آشنا به قواعد فقهی برای استنباط حکم الاهی نمی دانم.»


یعنی چی؟
چـــــــــــــــــــــــون شما فقها را دریافت کننده ی حکم خداوند به روش استنباط فقهی می دانی، پـــــــــــــــــــــــس این که اگر فردی محققانه به اسلام بگرود و سپس محققانه از اسلام برگردد، حکمش اعدام است، این قراردادی است بین مردم و خدا؟





علاقه دارم شما خودت متوجه بی ارتباط بودن اجزاء سخنت بشوی و نفرمائی

«شما پاسخ سوالات مرا بدهی موضوع روشن خواهد شد»

ستاریان جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:46

سلام

من هم علاقه دارم شما خودت متوجه بشوی که احکام فقهی دلبخواهی نیست

تکرار:شما پاسخ سوالات مرا بدهی موضوع روشن خواهد شد

مشتی اسمال - امیر مهدی شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:02

سلام
1و 2-حضرت عالی اگر کتاب ولایت و فقاهت و عدالت ایت الله جوادی املی (حفظه الله) رو مطالعه فرمودید چطور میفرمایید مجلس خبرگان احتمال زوال دارد.دقت بفرمایید جناب امیر مهدی ما بحثی در کلام و حکمت متعالیه داریم تحت عنوان ارزش نظری .در انجا اثبات میکنیم اگر موضوعی دارای ارزش نظری بود و بر مطابق واقعیت بودن ان برهان اقامه شد لذا نه تنها امکان تحقق دارد که در صورت قیام برای اقامه ی ان تحققش قطعی است.خبرگان خودش وسیله ای است طبق نظریه ی ولایت فقیه خبرگان خودش وسیله ی ای است برای نجات از گمراهی و جلوگیری از انحراف اگر خودش به عینه فاسد باشد و منجر به انحراف شود که اصلا فلسفه وجودیش زیر سوال میرود.وقتی ما خبرگان را تضمینی برای ولایت فقیه قرار میدهیم اگر باز خودش نیاز به تضمین داشته باشد که میشود دور و نقض غرض.مثالی عرض کنم
ما در ادله ی نفی تحریف قران میگوییم قران خودش برای هدایت ارسال شده اگر تحریف شود منجر به ضلالت و گمراهی است و این یعنی نقض غرض.دقیقا در مورد خبرگان چنین است.یعنی منبع تشخیص ولی فقیه خبرگان و ضامن ولایت فقیه خبرگان است اگر خود خبرگان احتمال فساد داشته باشد که نمیشود.
اشکال شما در ارزش عملی موضوع است در حالی که ما در ارزش نظری خبرگان برهان اقامه میکنیم.و دیگر اشکال در ارزش عملی معنا ندارد.
در نهایت و در بدترین حالت حدااقل امر باید بگونه ای باشد که همگان متوجه فساد خبرگان شده باشند تا جلوی گمراهی گرفته شود.نه انکه جمع کثیری از عقلا و فضلای قوم و مراجع و فقها هم متوجه نشده باشند.این خلاف لطف باری تعالی است که اکثریت بخواهند حکمش اجرا شود و ولایت فقیه برپا گردد انوقت مقدمات کار و ضمانت های کار بگونه ای باشد که اکثریت گمراه شوند؟؟؟لذا است که میگویم ما را ز فضل خدا گمانی دگر است.

3-بله حقیر منکر این موضوع نیستم لکن باید در ان زمینه اجتهاد داشته باشم نه انکه به گمان یا ظن خود چنین کنم.ضمنا به نظرم عبارت به "هر طریقی" باید کمی دقیق تر شود.بدان جهت که در بعضی از موارد تنها یک طریق وجود دارد و انهم اجتهاد فقهی است شما در مسائل فقهی صرف نمیتوانید از عقل استفاده کنید.بلکه کار عقل در این موارد تنها استخراج وتوسل به علم اصول است.

4-همه فقها و مراجع که نمیشود در اینصورت ولایت حضرت امام (ره) هم زیر سوال است چون برخی ایشان را قبول نداشتند.ببینید اجماع در مورد احکام است در مورد ولایت فقیه شرط اجماع نیست که همه ی فقها و مراجع مطرح باشند بل اکثریت کفایت میکند چون خبرگان تنها در مقام تشخیص است نه در مقام انتخاب و علت رجوع بحث تخصص است.
قضیه مشروطه متفاوت است جناب امیر مهدی چون در شرایط نظری و تحقق صحیح قضیه دلیلی بر اجتماع نظر اکثریت مطرح نیست حال انکه ضامن ولایت فقیه اجتماع نظر اکثر فقهاست لذا میگویم در این موارد بحث حجیت پیدا میکند.اما در مورد مشروطه برهانی وجود ندارد که ثابت کند اجتماع نظر حجیت دارد.
در مورد اجماع قاعده به این صورت است که اهل سنت اجماع به ماهو اجماع را حجت میدانند لکن شیعه اجماعی را حجت میداند که حکم امام زمان در ان باشد اخباریون اشکال میکنند این میشود همان سنت. لکن شیخ طوسی (ره) اورده است وقتی علما و فقها بر موضوعی اجماع میکنند طبق قاعده ی لطف اگر نظر امام زمان بگونه ای دیگر باشد این مخالفت به شکلی در یکی از فقها بروز میکند.این بحث مفصلی است لکن به غیر از اخباریون اکثریت فقها اجماع را قبول دارند.و اخباریون هم همان اشکالی را که گفتم میگیرند.

5-این یک حکم کلی است که به نظرم اقای جوادی مصداق ان نیست و با مواضع سیاسی ایشون تا حد زیادی موافقم.

6-این بند را برای حقیر نوشته اید؟؟؟؟

ممنون که وقت میگذارید یا علی

مشتی اسمال- سید محمدی شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:13

سلام
ما در بحث ولایت به معنای سرپرستی با سه نوع رو به روییم
ولایت تکوینی که میان علت و معلول بر قرار است
ولایت بر تشریع که بحث در قانون گذاری و وضع قانون است
و ولایت تشریعی که دو گونه در منابع شیعه امده است
ولایت بر محجوران و ولایت بر جامعه ی خردمندان.عده ای از علما مانند ایت الله خویی (ره) معتقد به ولایت بر محجوران بوده اند.که بماند.
در بحث ولایت فقیه صحبت از مورد اخر است یعنی ولایت تشریعی بر جامعه ی خردمندان.
تصور حقیر از ولایت فقیه این است که ولی فقیه بر امور جامعه اعم از کشور داری و قضا و داوری در مبحث جهاد و امر به معروف و....دارای ولایت است و حکمش لازم الاجرا است.حضرت عالی با این موضوع مخالفید؟

مشتی اسمال - سید محمدی شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:42

سلام
اگر اجازه دهید کمی ارامتر پیش برویم عالی است.
شما فرموده اید
"لازم الاجرا بودن حکم ولی فقیه، بر فرض که مردم ولی فقیه بخواهند، طبق جزئیات و مفاد میثاق متقابل مردم ـ حاکم است."
خب در اینجا مردم حاکم را وکیل خود گرفته اند و به قول شما با او میثاقی بسته اند اما سوال من این است مگر مردم در مورد حکومت حقی دارند؟؟؟
دقت بفرمایید عالم تکوین بگونه ای است که ثابت و لایتغیر است لذا اگر مردم در حکومت به غیر از نقش پذیرش نقشی داشته باشند این نقش در زمان پیامبر و امام معصوم نیز وجود دارد.در حالی که ما عملا اهل سنت را غاصب خلافت میدانیم؟؟؟
چنان که دو ولایت تکوینی و ولایت بر تشریع ازان خداست ولایت تشریعی نیز مخصوص خداست و مخصوص مردم نیست.مردم حقی در مورد اصل حاکمیت ندارند که بخواهند از ان به دیگری وکالت بدهند.شما ایه و روایتی و یا دلیل عقلی بیاورید که اثبات کند حق حاکمیت با مردم است.
ضمنا توجه کنید اگر برهانی برای این امر بیاورید از انجایی که حکم عقل تخصیص بردار نیست سوال پیش می اید پس چرا در زمان پیامبر و امام معصوم چنین نبوده است و مثلا حضرت علی مردم و خلفا را غاصب خوانده اند؟؟؟
حقیر معتقدم حق ولایت تشریعی از ان خداست اگر با این امر مخالفید میتوانم چندین برهان اقامه کنم.

امین یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:06 http://jeninediroz.blogfa.com/

عجب عکس توپی
چهقدر نظر!
موفق باشی

سلمان محمدی یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:42 http://salmanmohammadi.blogsky.com

مرحبا به شما سید عزیز و خیلی هم ممنون که مرا به این یادداشت هدایت کردی. میخواهم بخشی از آن را با ذکر منبع در تارنوشت خودم بیاورم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد