بسم الله الرحمان الرحیم.
ظاهراً تعدادی از تاریخ نویسان، کنار رفتن محمد مصدق و بازگشت محمدرضا پهلوی به ایران را کار آمریکا و انگلیس و «اوباش» و «شعبان جعفری» می دانند، و این طور می گویند که فقط امثال اوباش و شعبان جعفری از بازگشت محمدرضا شاه و کنار رفتن محمد مصدق خوشحال شدند.
فدائیان اسلام، در نشریه ی شان، نبرد ملت، در 29 مرداد 1332، یعنی فردای 28 مرداد 1332، عیناً به نقل از کیهان فرهنگی شماره ی 153، http://webcache.googleusercontent.com/search?hl=fa&lr=&q=cache:D2ub9TvXgVoJ:http://www.noormags.com/View/Magazine/ViewPages.aspx?numberId=1087&ViewType=0&PageNo=52+%22%D8%B2%DB%8C%D8%B1+%D9%82%D8%AF%D9%85%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87%22&ct=clnk ، تیر 1378، چنین نوشتند:
«دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه ارتش و مسلمانان ضد اجنبی میلرزید. مصدق غول پیر خون آشام، در زیر ضربات محو کننده مسلمانان استعفا کرد ... تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد ...»
توجه کنید آنچه نقل کردم، اطلاعیه ی دربار شاهنشاهی ی ایران نبوده، بلکه در نشریه ی فدائیان اسلام منتشر شده بوده. شاید «مسلمانان» و «ارتش اسلام» و «مسلمانان ضد اجنبی» و «قدمهای مردانه»، اشاره اش به شعبان جعفری هم، بوده باشد.
دکتر فخرالدین عظیمی کتابی دارد به نام حاکمیّت ملّی و دشمنان آن: پژوهشی در کارنامۀ مخالفان بومی و بیگانۀ مصدق بر پایۀ تازه ترین سندها (تهران، نشر نگاره ی آفتاب، 1383). فصل ششم این کتاب «فداییان اسلام و راست گرایان مذهبی» نام دارد.
محمد مصدق، که فدائیان اسلام او را «غول پیر خون آشام» می نامیدند، و طبق طاهر احمدزاده هفته نامه ی پیام هاجر 20 مهر 1378 صفحه ی 8 یکی از روحانیون مشهد در سال 1331 به طاهر احمدزاده گفته بوده «اصلاً زندیقی مثل دکتر محمد مصدق تا حالا نیامده است» و آن روحانی (که طاهر احمدزاده نام روحانی را ذکر نکرده) گفته بوده «شاه هرگز زندیق نیست. او سالی یکبار به زیارت امام رضا (ع) می آید. مصدق کی به زیارت امام رضا (ع) آمده است؟»، در جلسه ی هفدهم دادگاه بدوی اش، در تاریخ شنبه 7 آذر 1332، عیناً طبق کتاب مصدّق در محکمۀ نظامی اثر جلیل بزرگمهر تهران انتشارات نیلوفر 1369 صفحه 413 چنین گفته است:
«قبل از اینکه به جواب تیمسار محترم مبادرت کنم باید عرض کنم: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. [در این موقع دکتر مصدق از جای خود بلند شد] این شهادتین است که تمام مذاهب اسلام باید بگویند، یعنی حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی. این چهار مذهب تسنن و همچنین هر کس که مسلمان است این شهادتین را باید بگوید. یک شهادت هم مال مذهب شیعه است: اشهد ان علیا ولی الله.
من در این دادگاه اقرار می کنم که مسلمان و شیعۀ اثنی عشری هستم. مسلک من مسلک حضرت سید الشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت می کنم؛ از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. [در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد] رسول اکرم فرموده است: «قُم فَاستَقِم» ــ بایست و مقاومت کن. البته نفرموده است: «بدون مطالعه مقاومت کن. وقتی دیدی موضوعی بحق است بایست و مقاومت کن.» حالا من پیروی از مولای خودم را که در یک عمر کرده می کنم؛ و تا نفس دارم، دنبال عقیدۀ صحیح خود هستم.»
و طبق ابراهیم رضایی، «مصدق تداوم یک راه»، هفته نامه ی پیام هاجر، سه شنبه 6 بهمن 1377، شماره ی 251، صفحه ی 6، درباره ی محمد مصدق گفته است:
«کسی که همواره قرآن در جیب خود داشته و بارها در مجلس شورای ملی آن را درآورده و نمایندگان را به پاس احترام به آن به برپاخاستن دعوت نمود ... کسی که تز دکترایش "وصیت در اسلام" بوده و مشاورش در نوشتن تز، یک روحانی به نام شیخ محمدعلی کاشانی بوده ... در مجلس ششم از ادای سوگند وفاداری به شاه و قانون اساسی خودداری کرد ... وقتی بنا شد که مردم کلاه پهلوی بگذارند، مصدق هشت ماه به بهانه بیماری از منزل بیرون نیامد. او در مجلس چهاردهم به کشف حجاب رضا خانی حمله کرد ... مصدق در برابر فریاد "مرده باد انگلیس" به مردم می گوید: "مردم مرده باد نگویید، من حاضر نیستم شما بگویید مرده باد انگلیس. شما هم دعا کنید خدای متعال انگلیس را برای شناختن حق مسلم ما هدایت کند»
شیخ باقر نهاوندی، به نقل از محمد ترکمان، در مجله ی ایران فردا، شماره ی 53، صفحه ی 82، به نقل از منوچهر کدیور، اصلاح طلبان ناکام، تهران، انتشارات کویر، 1380، صفحه ی 332: «ایشان چند سال قبل برای من نقل می کرد که قبل از نخست وزیری و بعدها در ایام محرم در منزل دکتر مصدق برنامه روضه خوانی داشتند. ایشان می گفت: مجلس روضه بود و من می رفتم و روضه می خواندم. در دوران نخست وزیری دکتر مصدق طبق معمول رفتم و باز هم مشغول ذکر مصیبت شدم. خانم مرحوم دکتر مصدق آمد و با ناراحتی به من گفت: آقای نهاوندی بس است دیگر ادامه ندهید! گفتم خانم مگر چه شده؟ گفت آقا حالش بهم خورده. گفتم: من نمی دانستم که آقای دکتر مصدق هم در اینجاست در واقع دکتر مصدق هنگام ذکر مصیبت در اتاق دیگری تنها نشسته و به روضه گوش می داده است. مرحوم آقا شیخ باقر ادامه داد که من رفتم نزد دکتر مصدق و علت بهم خوردن حالش را سؤال کردم، دکتر گفت: داشتم به این فکر می کردم که اگر به همراه این جمعیت که پشتیبان نهضت است در کربلا در خدمت حسین بن علی ع بودیم چگونه می شد که یاد مصیبت های آن بزرگان مقداری حالم را متأثر و دگرگون کرد.»
مرحوم حضرت امام خمینی، دقیقاً طبق صحیفۀ امام جلد 14 صفحه ی 456 به نقل از سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی (ره)، در 25 خرداد 1360، درباره ی محمد مصدق عیناً چنین گفت: «این در زمان آن «2» [آقاى محمد مُصدّق، رهبر جبهه ملّى] بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود.»
[تکمله در تاریخ 18 خرداد 1390:
نویسنده ی وبلاگ http://zatun3011.persianblog.ir/ به نام آقای هاشم، کامنت گذاشته است و مضمون کامنت ایشان این است که دکتر علی شریعتمداری مدتی بعد از سخنرانی ی امام خمینی که گفت محمد مصدق مسلمان نبود، به حضور امام خمینی رفت و توضیحاتی داد، و امام خمینی قانع شد که محمد مصدق مسلمان بوده، و قاعدتاً یعنی امام خمینی پذیرفته بوده فرمایش قبلی اش مبنی بر این که محمد مصدق مسلمان نبود، نادرست بوده است. صحت کل این مطالب مطلقاً به عهده ی آقای هاشم است، و بنده فعلاً مدرکی (و اطلاعاتی) در این زمینه ندارم. عین کامنت آقای هاشم چنین است:
«درخصوص مسلم نبودن مصدق دکتر علی شریعتمداری که عضو شورای انقلاب است با یکی نزد امام خمینی میروند و شرح میدهند دکتر اورده که امام نظرش را پذیرفت ........ دکتر همان چیزی را که شما نوشته ای برای امام شرح داده که مصدق رحمت الله علیه تزش درباره وصیت دراسلام است و اطلاعات کاملی که از مرحوم مصدق داشته است را شرح داده و امام پذیرفته است
چون قضیه مربوط به سالها قبل مصاحبه دکتر شریعتمدار است کلیاتش در نظرم است.»]
از پست قبل جا مانده!
سلام علیکم
اشتباه اول:آخرین جمله پست شما این است:
" امام خمینی از الفاظ «افکار انحرافی» و «استدلالهای مضحک و سطحی» و «نویسندگان غربزده» و «شکست خورده» برای توصیف دیدگاههایی که ظاهراً آن زمان در مجلس خبرگان قانون اساسی یا در اجتماع وجود داشته و کلاً یا جزئاً متفاوت بوده با دیدگاههای امام خمینی، استفاده کرده است."
معنای جمله شما این است که امام خمینی هر دیدگاهی غیر از دیدگاه خودش را با آن تعابیری که شما بکار بردی بکار می برده.این دروغ وتهمت است.ایشان چنین القابی را در مورد عده ای خاص بکار برده اند اما شما با بی انصافی گفتی که هر کس مثل ایشان فکر نمی کرده به چنین لقبی مفتخر می شده.
اشتباه دوم:" آقای خمینی گفته که نهضت آزادی از منافقین هم بدتر است"
توضیح دادم که ایشان هرگز چنین حرفی نزده اند.
اشتباه سوم:" به نظرت چرا گفته ی آقای خمینی که نهضت آزادی از منافقین هم بدتر است (ظاهراً به این مضمون گفته است ایشان) این گفته ی ایشان رسمی و ثبت شده و علنی بوده، اما گفته ای دال بر خوب بودن نهضت آزادی و بزرگانش، در لابه لای خاطرات مسئولان سیاسی ی آن زمان یافت می شود؟"
آیت الله موسوی اردبیلی یک هفته بعد از این جریان این مطلب را در نماز جمعه مطرح کرده اند. در همان کامنت اول از قول اقای هرندی این مطلب نقل شد.نماز جمعه تریبون رسمی نیست؟رییس قوه قضائیه وقتی در نماز جمعه مطلبی را می گوید این اسمش خاطرات سیاسی است؟صحبتهای خطیب جمعه ثبت نمی شود؟بی انصافی وبی دقتی تا کجا؟
اشتباه چهارم:" نقل کرده اند و نقل کرده ای آقای خمینی «قاشقاش را به کاسهاش میزد ( مثل زنگ) و آنگاه مأمورین میدویدند و میآمدند». اولاً آیا این یعنی اقتدار؟ ثانیاً آقای خمینی که زندانی شده بوده و طبق مشهورات حکومت قصد اعدام کردن آن حضرت را داشته، به نظرت مأموران زندان می دوند تا اطاعت امر زندانی را کنند؟"
شما مهندس سحابی را راستگو می دانی یا دروغگو؟وقتی می گوید ماموران می دویدند ومی آمدند شما اصل خبر را رها کره ای وبعد تحلیل می کنی؟او می گوید چنین اتفاقی افتاه بوده و از یک امر واقعی ویک رخداد صحبت کرده شما با تحلیل مسئله میخواهی به واقعیت برسی؟از یک طرف درتجلیل وبزرگداشت مهندس سحابی مطلب می نویسی واز طرف دیگر حرف او را وچیزی را که با چشم خود دیده است ونقل کرده رد می کنی؟انسان بودن معنایش این است که هر کجا حرفی به نفع ما بود با کله قبول کنیم وهر کجا به ضرر ما بود بکوبیم به دیوار؟
اشتباه پنجم:" و من از فردی شنیدم آقای خمینی ناراحت بوده چرا علامه طباطبائی آقای میلانی را اعلم از آقای خمینی می داند. "
سند ومدرک شما برای اثبات این مدعا کدام است؟ظاهراً بدون سند ومدرک حرف زدن و تهمت زدن ونسبت های ناروا دادن به افراد آن هم بزرگان دین از نظر شما عیبی ندارد؟
اشتباه ششم:" آیا شما متوجه نمی شوی، مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل شده بوده برای مشخص کردن چیستی ی قانونی ی جمهوری ی اسلامی ایران، و از جمله، مشخص کردن جایگاه و وظایف و اختیارات آقای خمینی، اما آقای خمینی هنگام شروع به کار مجلس خبرگان قانون اساسی، به نمایندگان گوشزد کرده نماینده بودن آنها محدود به حدود جمهوری ی اسلامی (که آن حدود هنوز تبیین نشده بوده و به رأی ملت گذاشته نشده بوده) است؟"
این شما هستی که متوجه نمی شوی که کسی که رهبر ورییس انقلاب است وبه موفقیت وپیروزی رسیده اوست که تعیین می کند که چه حکومتی تشکیل شود.معنا ندارد که یک نفر به مدل خاصی از حکومت به نام جمهوری اسلامی با محوریت ولایت فقیه اعتقاد داشته باشد ودر این راه مبارزه کند،بعد که پیروز شد وبه هدفش رسید بگو ید که خوب حالا آقایان هر حکومتی که دلشان می خواهد یا هر مدلی که مد نظر دارند بگویند تا برقرار شود.متوجه هستی؟اگر الان شما قیام کنی وپیروز شوی حکومت مورد نظر خودت را که به آن اعتقاد داری برقرار می کنی یا از همه نظر خواهی می کنی ؟شما که معتقد به نظام سکولار وحکومت مبتنی بردموکراسی هستی وقتی پیروز میدان شوی آیا آن حکومت مورد نظر مورد قبول خودت را که به آن اعتقاد داری مستقر می کنی یا حکومت مورد نظرامام خمینی یا دیگران را؟ اگر من یا ستاریان یاقاسم فام یا محمدرضا یا دوستان دیگر قیام کنیم ومبارزه کنیم وپیروز شویم آیا منطقاً حق داریم آن حکومتی که مورد نظرمان است وبه آن اعتقاد جدی داریم برقرار کنیم؟یا این که باید منتظر بمانیم تا دیگران نظر بدهند که چه حکومتی تشکیل شود؟متوجه شدی؟هر کس در هر کجای دنیا با هر عقیده ومرامی قیام کند یا کودتا کند و خلاصه به هر شکلی بتواند حکومت را تغییر دهد به حکم اینکه پیروز میدان است حق دارد آن حکومتی را که درست وصحیح می داند تشکیل دهد.اصلاً قیام ومبارزه برای این است که وقتی پیروز شدیم حکومت مورد نظر خودمان را تشکیل دهیم نه حکومت مورد تایید دیگران.
اشتباه هفتم:" . آقای خمینی عیناً عیناً عیناً گفته است:
«اعتقاد ما این است که مجرم محاکمه ندارد و باید کشت"
لطفاً سند ارائه نمایید تا از شما پذیرفته شود ومتهم به دروغگویی نشوید.
اشتباه هشتم:"
آقای خمینی شعار مرگ بر بازرگان در صحن مجلس را شنید یا نه؟ واکنش نشان داد یا نه
آیا آقای خمینی نشنید و خبردار نشد که در صحن مجلس ایران شعار مرگ بر بازرگان دادند؟ از مجلس که بگذریم، ظاهراً در
نماز جمعه
شعار مرگ بر بازرگان می دادند؟ به نظرت آقای خمینی شنید؟ نشنید؟ "
من نمی دانم که ایشان شعار مرگ بر بازرگان را شنیده است یا نه.احتمال قوی می دهم که شنیده است.امام به این مطلب واکنش نشان نداد شاید به همان دلیلی که بخاطر شرایط خاص آن دوره به توهین ها وناسزاها وتهمت هایی که به شهید بهشتی(رضوان الله علیه) می زدندواکنش نشان نداد. شهید بهشتی آن قدر صبر کرد تا کاسه صبرش لبریز شد.این ولی خدا با آن شخصیت بزرگ وجذاب وبا آن سعه صدری که داشت که نظیرش را در سایرین کمتر دیده ایم نزد امام رفته بود وگریه کرده بود که من دیگر تحملم تمام شده است واستعفا می دهم.امام هم به ایشان فرموده بودند که نه. شما بمان ومیدان را خالی نکن.مملکت به شما احتیاج دارد.مرحوم بازرگان به امام نزدیکتر بود یا شهید بهشتی؟آیا آیت الله بهشتی نزدیکترین وبهترین یار وشاگرد امام نبود؟اگر قرار بود امام واکنش نشان دهد آیا نباید در مقابل توهین وتهمت وناسزا به ایشان واکنش نشان دهد؟وقتی شما یک سویه به میدان می روی ونمی توانی مسائل را درست تحلیل کنی وحاضر به پذیرش اشتباهاتت وتغییر عقیده ات نیستی چرا این بحث را ادامه دهیم؟اگر توانستی بفهمی چه حکمتی در کار بود که امام خون دل خورد ودر مقابل بدترین توهین ها وتهمتها به بهترین یارش واکنش نشان نداد آن وقت می توانی بفهمی که چرا در مقابل توهین کنندگان به بازرگان واکنش نشان نداد.وقتی میگویم برویم وخومان را دقیقاً در شرایط آن روز قرار دهیم وبعد قضاوت کنیم وشما توجه نمی کنی دیگر چه حرفی می شود زد؟
-------------
شما قبلاً ادعا کردی وتهمت زدی که امام عامل اصلی طولانی شدن جنگ وبدبختی مملکت است.برای شما از هاشمی چندین سند ارائه کردم که امام با ادامه جنگ مخالف بود ولی نمی خواست با قلدری ویکه تازی حرف خودش رابه کرسی بنشاند.شما پذیرفتی که اشتباه کرده ای؟
سلام علیکم
"من در این دادگاه اقرار می کنم که مسلمان و شیعۀ اثنی عشری هستم. مسلک من مسلک حضرت سید الشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت می کنم؛ از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. [در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد] رسول اکرم فرموده است: «قُم فَاستَقِم» ــ بایست و مقاومت کن."
فقط برای نمونه دو سند از دروغگوئی اورا ارائه می کنم:
1-حسین مکی که از رهبران اصلی نهضت ملی بوده و سال ها از نزدیک با دکتر مصدق ارتباط داشته، به یک خاطره از زمان سفر هیئت ایرانی به آمریکا (در ارتباط با موضوع نفت) در زمان نخست وزیری مصدق در سال 31 اشاره کرده که خواندنی است:
«ساعت چهار بعد از ظهر به دعوت آقای دکتر مصدق برای مذاکره در باب مقدمات مسافرت، به منزل ایشان رفتم. ضمن شور در باره افرادی که باید در این سفر همراه باشند، آقای دکتر مصدق گفت: "متین دفتری به علت کسالت از سنا تقاضای مرخصی می کند و عازم آمریکاست، چطور است او را هم جزو هیئت به حساب بیاوریم؟"
با توجه به سوابق آن شخص و اسنادی که سه ماه پیش، خودم به آقای دکتر مصدق ارائه داده بودم [اشاره به اسناد خانه سدان که طی آن جاسوسی و یا خیانت بسیاری افراد از جمله همین متین دفتری مسجل شده بود] از این پیشنهاد یکّه خوردم و اظهار مخالفت کردم.
آقای دکتر مصدق بر طبق رویه همیشگی موضوع صحبت را تغییر داد و به مسائل دیگر پرداختیم. هنگامی که در خصوص بودجه مسافرت مطالعه می کردیم مجدداً گفت: "دکتر متین دفتری با خرج خودش به آمریکا می آید و اگر او را جزو هیئت ببریم خرج یک نفر صرفه جویی می شود."
گفتم: "اگر بخواهید این طور صرفه جویی کنید یقیناً افراد زیادی هستند که برای تبرئه خود و داشتن افتخار عضویت این هیئت حاضرند مخارج تمام هیئت را بپردازند".
باز هم موضوع صحبت تغییر کرد و پس از مدتی دوباره عضویت آقای متین دفتری مطرح شد. گفتم: "آخر مردم در این باره چه خواهند گفت؟"
جواب داد: "مردم چه کار به این کارها دارند؟" و اضافه کرد: "آقای دکتر، شما گرفتاری های مرا نمی دانید. متین، داماد سوگولی خانم [همسر دکتر مصدق] است و خانم دو پا را توی یک کفش کرده که او جزو هیئت باشد و اگر او را نبرم خانم این چند تا شوید باقی مانده را (اشاره به موهای سر خود) می کند." گفتم : "به هر حال مخالفم ولی جنابعالی مختارید."
به نظرم آمد که او از پیشنهاد همراهی دکتر متین دفتری منصرف شده باشد» (وقایع سی ام تیر 1331، نوشته حسین مکی، صفحات 34 و )35
جالب تر آنکه حسین مکی در ادامه همین خاطرات نوشته است که روز عزیمت به آمریکا، در فرودگاه متوجه شده متین دفتری به درخواست مصدق از سنا، از طرف آنها برای عضویت در این هیئت انتخاب شده و هم اکنون جزو مسافرین به آمریکاست!
منبع: شبکه ایران
لینک منبع
: http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=50426
2-قسم نامه ی فراماسونی بودن مصدق به هیچ روی قابل کتمان نیست. هم چنان که سعی در بی ارزش نمودن متن قسم نامه مصدق نیز راه به جایی نمی برد، آن که بخواهیم مصدق را از اعضای غیر فعال و دیده ناشدنی لژ آدمیت بدانیم، به هیچ روی توجیه کننده امضای او نمی باشد.
مصدق به خواسته ی خود پای سوگند نامه این لژ را امضا می کند و سوگند به وفاداری مادام العمر به آن می خورد. باید پذیرفت که مصدق نیز چون فروغی و سپهسالار به آن لژ پیوسته و از سوی پدر همسر (میر سید زین العابدین امام جمعه که از رؤسای لژ فراماسونری بود)، خواهرزاده (سهام السلطنه بیات)، داماد(متین دفتری) و از سوی دیگر فراماسون ها حمایت بسیار می شده است.
چه کسی می تواند کتمان کند که فراماسون ها جاده صاف کن استعمار غرب بوده اند و این "قانون" روزنامه سیاسی و ضد استبدادی میرزا ملکم خان بود که به منظور برقراری ارتباط با انگلیس و ایجاد حاکمیت سیاسی آنان با سلطنت قاجار مخالفت هایی می کرد و نه به منظور نامشروع و نامقبول دانستن نفس سلطنت و دیکتاتوری شاهان قجری.
این روزنامه رسماً در تشکیلات "کمپانی انطباعات شرقی" لندن چاپ می شد که چاپخانه رسمی وزارت مستعمرات انگلیس بوده است.
بی جهت نبود که سناتور معدوم محسن خواجه نوری که به جرم اشاعه فساد و وابستگی به شبکه فراماسونری در دادگاه انقلاب محاکمه می شد به همین نکته اشاره کرد که: «اگر فراماسونر بودن من قابل مجازات است، چرا از مصدق تجلیل میشود؟! » (روزنامه کیهان شماره10810 در تاریخ 28/6/1358
یحیی دولت آبادی نیز در خاطرات خود اشاره به این موضوع دارد که مصدق جدای از آنکه روابط نزدیکی با فراماسونرها و اعضای کابینه های آنان داشته، از کمک به رضاخان هم دریغ نداشته چنان که به گفته او: «به پیشنهاد یکی از تجار به نام حاج میرزاعبدالرحیم قزوینی برای کمک به رضاخان یک هیئت 8 نفری تشکیل دادیم که در امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی او را کمک و یاری دهیم که ترکیب این 8 نفر قابل توجه است: سید حسن تقی زاده- حسین علاء- محمد علی فروغی- حاج مخبرالسلطنه هدایت-مستوفی الممالک-مشیر الدوله- مصدق السلطنه و حاج میرزایحیی دولت آبادی.» (خاطرات یحیی دولت آبادی ج.4 ص.40
درخصوص مسلم نبودن مصدق دکترعلی شریعتمداری که عضوشورای انقلاب است بایکی نزدامام خمینی میروند وشرح میدهنددکتراورده که امام نظرش راپذیرفت ودرخصوص نهضت ازادی فرموده اینهامومندکه هم میرحسین شهادت داده هم محتشمی که هردوازصدیقین هستند
درخصوص متحجرین مذهبی الان نیزطیفی که افکارنواب صفوی را ترویح میکند همین فرقه خون اشام مصباحیه بسرکردگی محمدیزدی است که مخالف امام خمینی بوده اند وحتی یزدی دربیمارستان گلپایگانی قم طبق گفته محافظین به امام خمینی فحش داده است جومتلاتم سالهای ۶۰سبب شد دیدگاه های منفی بروزنماید وفاصله گرفتن ازان سالهااثبات کردکه افکارامام ومصدق وخلخالی وخاتمی وامثالهم به هم نزدیک است
شما نکات تاریخی ارزشمندی راگرداوری کرده اید که نشان اززلالی افراددرگذرتاریخ دارد چون سفاکانی مثل شیخ محمدیزدی مانند یزیدوابن ذی الجوشن وابن سعدوابن ملجم درجهنم خواهندبودومطرودچنانکه کریم خاندزندزنده است ومحمدخان ها مرده
بقول یکی ازنویسندگان خشونت طلبان مصباحی مسلک وطالبان منش مرده اند وجنبش سبزصدیقین پیروزاست همانطورکه نهضت امام حسین پیروزبوده است وروشنگروهدایتگرمثبت جریان تاریخ
هرخون آشامی محوشدنی است چنانچه دولت های موسوس ورفسنجانی وخاتمی خون ریزنبودند به نیکی درتاریخ ما ماندگارند ولی دولت احمدی نژادکه خون ریزواسلحه کش بروی مردم بودمثل شاه درحال محوشدن است وبعنوان دولتی کثیف وغارتگربیت المال برای خریدرای وخونریزورمال مطرح است
فدائیان اسلام همان زمان انطور که رضوی فقیه اورده هتاکی های تندتری ازاینکه به مصدق داشته اند به ایت الله بروجردی داشته اند وقیافه ای مثل سیداحمدخاتمی داشته اند که مانندگرازدندان های تیزی دارد برای دریدن مسلمانان واقعی
بقول محمدنوری زاددرنامه هشتم اینهااسلام اختراعی دارند درحالیکه جنبش سبزی ها اسلام نبوی دارند ودرصدداحیای سنت های نبوی هستند تشیع صفوی درحال دریدن شکم زن های حامله برای به کرسی نشاندن سلیقه خودش است همانطورکه ده نمکی درحمله به سینماسبب سقط یک زن شد
جناب زیتون فرموده اند افکار خاتمی و مصدق و خلخالی و امام به هم نزدیک بوده اند. دولت هاشمی هم خونریز نبوده و محتشمی از صدیقین بوده!
سلام
جمله ای که با رنگ قرمز برجسته شده به طور کاملتر به این صورت بوده :
اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللَّه کاشانى (1) دید که اینها خلاف دارند مىکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللَّه» گذاشتند! این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود.
اما در اینجا فقط به این صورت آورده شده :
این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود.
چرا؟
از همین نحو تقطیع جملات باید بتوان فهمید که ماجرا چیست؟
ببخشیدنظردکترشریعتمداری رانارسابیان کردم دکترهمان چیزی راکه شمانوشته ای برای امام شرح داده که مصدق رحمت الله علیه تزش درباره وصیت دراسلام است واطلاعات کاملی که ازمرحوم مصدق داشته است راشرح داده وامام پذیرفته است
چون قضیه مربوط به سالهاقبل مصاحبه دکترشریعتمداراست کلیاتش درنظرم است
نامه سوم اسفند۶۷امام هم که ازمتحجرین شکوه کرده خیلی به دیدگاه مرحوم مصدق نزدیک است مثلا میگه انجمن حجتیه شاه راشیعه میدانستندواینها دشمن رسول الله هستند یعنی متحجرین و...
وبلاگ هنوزبازبودتامطلب رامنشترکنم بخاطراهمیتش که متاسفانه تاخیرشد
سلام
امیرالمومنین(صلوات الله علیه)حسب نقل فرمودند حقیقت را بگوئید وتمام حقیقت را بگوئید اگر چه به زیان شما باشد.وقتی ما از حقیقت آن مقداری را که به نفع ما و موید ماست انتخاب می کنیم وباقی را مخفی نگه می داریم معلوم است که منفعت خودرا بر حقیقت ترجیح داده ایم.
انسان یعنی کسی که در تشخیص حقیقت منفعت خودش را صفر در نظر می گیرد.
همین دیروزاقای دکترعلی شریعتمداری به عضویت شورای انقلاب فرهنگی منصوب شد اگردسترسی داشته باشید تماس بگیریدباایشان بعدهابصورت کتاب چاپ کنیدخیلی موثراست انشاالله چون این یک فردنیست که هم زمان مصدق وبروجردی بداخلاقی کرده است وهم اکنون همه علما ی روشنفکروحتی جناح راستی مثل استادی و امثالهم ازانان می نالند وحزب مدرسین حوزه علمیه قم هم دوشاخه شده که یک شاخه اش برهبری امینی وفاضل لنکرانی و...علیه این فرقه ضاله هستند خدارحمت کند مرحوم شهیدنواب را الان اگربود نظراتش راتعدیل میکردامافرقه مصباحیه ازان سواستفاده میکندتاازموج خونش استفاده کند والاهیچ اعتقادی به وی ندارند ودخترمرحوم نواب این ها حمایت نمیکند ابتدای انقلاب فدائیان سه شاخه شدند که یک شاخه اش برهبری مرحوم خلخالی شد وعلیه متحجرین وسال ۸۸هم اقای عبدخدائی علنی ازخاتمی وموسوی حخمایت کردعلیه متحجرین شد نشان ازرشد این دوشاخه دارد که درنشریات ۸۸وزیتون ۵که مسدودش کردند درج بود
سلام علیکم.
این طور که هاشم گفته، و در متن وبلاگ هم آوردم، و صحت و سقمش را فعلاً نمی دانم، ظاهراً آقای خمینی بعدها با شنیدن سخنان دکتر علی شریعتمداری قانع شده بوده محمد مصدق مسلمان بوده (و قاعدتاً فرمایش ایشان مبنی بر مسلمان نبودن مصدق، نادرست بوده).
من از آقای خمینی نقل کردم که ایشان گفته است «او هم مُسلم نبود». و او، یعنی محمد مصدق.
خب حالا اگر جمله را به صورت
اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللَّه کاشانى (1) دید که اینها خلاف دارند مىکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللَّه» گذاشتند! این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود
نقل کنم، پیرو حضرت علی هستم و دنبال منفعت شخصی نیستم، اما اگر به صورت
این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود
نقل کنم، پیرو حضرت علی نیستم و دنبال منفعت شخصی هستم؟ مگر آن جمله، که طولانی تر است، مطلبی دارد دال بر این که مصدق مسلمان اســـــت؟ این جمله که
اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللَّه کاشانى (1) دید که اینها خلاف دارند مىکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللَّه» گذاشتند!
اصولاً چه قدر با جمله ی بعدش یعنی
این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود
ارتباط دارد، که اگر دومی را نقل کنیم (چنان که من نقل کردم) و اولی را نقل نکنیم (من مطلقاً ضرورتی ندیدم برای نقلش)، بوی توطئه و خدعه و خیانت و سلیم النفس نبودن من استشمام شود؟
اما افرادی ضرورت دیدند باید دو جمله با هم نقل شود، و این تقطیع (؟) نشان می دهد ماجرا چیست (؟)، و افرادی دیگر، یاد حدیث از حضرت علی افتادند.
آیا «حقیقت» یعنی این جملات:
اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللَّه کاشانى (1) دید که اینها خلاف دارند مىکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللَّه» گذاشتند! این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود
و اگر جمله به صورت
این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود
نقل شود، یعنی قربانی کردن حقیقت و یعنی بی انسانیتی و ...؟
***
ای امیرمهدی. آقای خمینی گفته است محمد مصدق مسلمان نبود.
اگر محمد مصدق مسلمان نبود، و آقای خمینی هم گفته محمد مصدق مسلمان نبود، خب واقعاً چه اهمیتی دارد جمله ی آقای خمینی مبنی بر این که محمد مصدق مسلمان نبود، قبلش و بعدش چه بوده؟
اگر محمد مصدق مسلمان بود، و آقای خمینی گفته محمد مصدق مسلمان نبود، و قبل و بعد جملات آقای خمینی هم مطلقاً نفی کننده یا قید زننده به این نبوده که محمد مصدق مسلمان نبود، خب دخالت دادن قبل و بعد جملات آقای خمینی، بر چه اساس باید انجام شود (در حدی که اگر انجام نشود، بنده دنبال منفعت شخصی ام هستم و ...).
ای امیرمهدی. از حضرت علی حدیث نقل کردی. کار خوبی کردی حدیث نقل کردی. ما همه خاک پای آن حضرتیم. اما. وجداناً. قرآناً. اگر من از آقای خامنه ای یا آقای مصباح نقل می کردم که «محمد مصدق مسلمان نبود»، و قبلش هم نقل می کردم محمد مصدق در سن 70 سالگی در حضور خبرنگاران و قاضی و دادستان و وکیل و تماشاچیان دادگاه گفته «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله» و گفته «من مسلمان و شیعه ی اثنی عشری هستم»، آیا شخص شما، از تقی و نقی شاهد تاریخی می آوردی که مصدق دروغگو بوده و مسلمان نبوده؟
ای مؤمنان، که ایمانتان دارد فوران می کند. ببینید اصل ماجرا چیست. اصل ماجرا این است که فردی شهادت داده مسلمان است، و آقای خمینی گفته او مسلمان نیست. خب می شود بررسی کرد آقای خمینی طبق مدارک و اسناد کافی و درست و معتبر چنین حرفی زده، یا حرفش با بررسی کامل زده نشده.
امیرمهدی از تقی و نقی سند می آورد (جالب است که مصدق خودش سند نیست برای مسلمان بودن یا نبودنش، اما حسین مکی سند است برای مسلمان بودن یا نبودن مصدق) که مصدق دروغگو است.
فرد دیگر تقطیع (؟) را می بیند.
امیرمهدی سپس به یاد حدیث حضرت علی می افتد.
***
خدایا مرا (و نه رفقای مؤمن مرا، که هدایت شده هستند) هدایت کن.
سلام.مطلبی درباره دیدار دکتر شریعتمداری شنیده ام که سعی میکنم عینا بازگو کنم.شاید من با چند واسطه از دکتر سروش شنیده باشم و شاید بهترش را جایی مکتوب کرده باشند.این دیدار ،دیدار اعضای ستادانقلاب فرهنگی با امام بوده و در پایان جلسه که ایشان می خواستند بلند شوند دکتر شریعتمداری گفته عرضی دارم و ایشان نیمه برخاسته بودند و دوباره نشستند بعد دکتر شریعتمداری گفته با شواهدی(شاید موقوفات مرحوم مصدق و یا خمس دادن و یا مطالبی که دوستان گفتند...)ایشان مسلمانند.امام سه بار می گویند انا لله و انا الیه راجعون و بعد می گویند از دست اینها(نهضت آزادی ها و لیبرال ها و جبهه ملی)یعنی منظورشان این بوده که در واکنش به کارهای آنان (شاید مثلا اعتراض به لایحه قصاص)ایشان عصبانی شدند و این حرف را زدند.مطمئن نیستم مطلب را درست بیان کرده باشم و اساسا راست باشد ولی با مطالعه وبلاگ شما و دقت نظرتان علاقمند شدم در این بحث وارد شوم.حیف است وبلاگ سید نقادی مثل شما آلوده دلخوری های سیاسی شود.ارزش شما برای حداقل من خیلی بالاتر از این حرف هاست.برقرار باشید.التماس دعا
بعدالتحریر:بهتر نیست بحث بر سر ایمان افراد را رها کنید.مخالفین سید عزیز دلم-که دورادور خیلی دوستش دارم و مشتاق ملاقات حضوری هم هستم-ممکن است به عکس دستبوسی ملکه توسط مصدق استناد کنند.خب اگر عکس درست باشد(مقایسه کنید با فیلم دست دادن اقای خاتمی با زنان بیگانه)این یک گناه است و البته کاری است زشت ولی فرد را از دایره مسلمانی خارج نمی کند.یا شاید برای این که مصدق به حرف مذهبی ها گوش نداد و مشروب فروشی ها را تعطیل نکرد چون به مالیاتی که از آنها می گرفت احتیاج داشت.می بینید این رشته سر دراز دارد.سید عزیز ما که معقول هم بلد است خوب می داند معرفت تاریخی چقدر دستخوش اما و اگر است .به قول معروف علم به جزئیات ممکن نیست.
سلام علیکم.
از فرمایشت استفاده کردم.
چه عاقلانه سخن گفتی.
ای کاش آقای خمینی ــ طبق اینها که شما گفتی ــ در جلسه یا جلسات بعد، رسماً (چنان که در تاریخ و در بیانات رسمی ی ایشان ضبط و ثبت شود) می گفت آنچه درباره ی مسلمان نبودن محمد مصدق گفته، نادرست بوده. و نادرستی ی گفتارش را، حواله به نهضت آزادی و جبهه ی ملی و ... نمی کرد.
من تهران هستم. مستأجر هستم و دو تا اتاق کوچولو دارم. یک روز عصر تشریف بیاور ملاقات کنیم. چون نمی دانم چند ساله هستی، نمی دانم لحن گفتارم با شما چه گونه باشد. اگر مایل بودی موبایلت را در کامنت خصوصی بنویس.
جناب سید محمدی گرامی اولا من دکتر نیستم. برادرانم هستند.
دوم خیلی ممنون از سرکشی به وبلاگم و سپاس از یادآوری خاطرهای که با مرحومه محبی داشتید که انصافا بانویی دست به خیر و نیکو خصال بود.
در ضمن وبلاگ بسیار خوبی دارید و منی که از علاقهمندان به مباحث تاریخ معاصر و به خصوص تاریخ انقلابم را خوشحال کرد که برخی مسائل جزیی و ظریف را مورد توجه قرار دادید. از شما میخواهم که درباره این گفته مرحوم مدرس که گفته است«سیاست ما عین دیانت ماست» هم اگر اطلاعاتی دارید در اختیار من و دیگر خوانندگان وبلاگت قرار دهی.
سلام
امام در جایی گفته است:
این غفلت بزرگ از رجال سیاسى و علما و- عرض مىکنم که- سایر اقشار مملکت ما واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنبالهاش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. از آن وقت تا حالا هم غفلتها شده است. «قوام السلطنه» مىتوانست این کارها را بکند لکن با غفلتها، با ضعف نفسها نکرد. از او بالاتر «دکتر مصدق» بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او براى مملکت مىخواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. یکى از اشتباهات این بود که آن وقتى که قدرت دستش آمد، این را خفهاش نکرد که تمام کند قضیه را. این کارى براى او نداشت آن وقت، هیچ کارى براى او نداشت، براى اینکه ارتش دست او بود، همه قدرتها دست او بود، و این هم این ارزش نداشت آن وقت.
لب مطلب همین است ابنکه مثلا یحیی دولت آبادی بابی و بهایی با آن سابقه ی مخالفت با دین و آن کتاب تاریخی سراسر تحریفش بخواهد مصدق را فراماسون بخواند و ما هم به آن استناد کنیم اما نباید به این سوال اساسی پاسخ دهیم که گیریم مصدق فراماسون بود ، این چه جور فراماسونی است که بر ضد منافع انگلیس عمل می کرد؟ اینکه مصدق می خواست خدمت کند شکی نیست اما اشتباهاتی هم کرد که اشتباهاتش از یک محمدرضا شاه ضعیف یک رضا شاه قلدر ساخت باز هم به قول امام:
آن وقت این طور نبود که این یک آدم قدرتمندى باشد ... مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتى شد. غفلتى دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکى یکى وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتى استعفا دادند، یک طریق قانونى براى شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخست وزیر را! این اشتباهى بود که از دکتر واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضى که «محمد رضا شاه رفت و رضا شاه آمد»! بعضى گفته بودند این را به دکتر که کار شما این شد که محمد رضا شاه رفت- خوب، محمد رضا آن وقت یک آدم بىعرضهاى بود و تحت چنگال او بود- او رفت و رضا شاه آمد یعنى یک نفر قلدر آمد. اینها آن وقت گفتند نمىدانستند که بعدها رضا شاهِ چند آتشه است.
خب در همین مورد از همین وبلاگ این مطلب را بخوانید:
http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1390/02/04/post-189/
در سلطنت مشروطه درایران پادشاه قدرتی نداشته ومقام تشریفاتی بوده؟
و در انتها بحث در کامنت را دقت کنید که چنین نوشته شده:
مصدق متهم بوده به کودتا کردن علیه رژیم مستقر، و شاه یا مقاماتی جز شاه از طرف مصدق متهم بودند به کودتا علیه مصدق. ظاهراً دادگاه مصدق دادگاهی نسبتاً آزاد بوده و ایشان از خودش دفاع می کرده.
و در ادامه ...
از مشهورات است که حادثه ی 28 مرداد 1332 را «کودتا» می نامند، اما بنده، ضمن احترام به مقام دکتر محمد مصدق در تاریخ معاصر ایران و احترام به وطن دوستی ی آن مرد، طبق توضیحاتی که به جناب عالی دادم، گمان می کنم محققان و سیاسیون، رابطه ی مصدق و شاه را، درست توجه نمی کنند......
ظاهراً مصدق دستورهایی داده بوده و کارهایی می کرده و مشخصاً ایشان با استدلال خودش مجلس را منحل کرده بوده (دقت کنید: مصدق مجلس را منحل کرده بوده) و ظاهراً (شاید اشتباه کنم البته) مصدق می خواسته سلطنت را به رفراندوم بگذارد، و ظاهراً شاه را در تنگناهایی گذاشته بوده و برای شاه مراقب می گذاشته. شاه از ابزارهای قانونی که داشته، ظاهراً نمی توانسته استفاده کند. و در نزاعی بین او و مصدق، ظاهراً هم مصدق قوانین را زیر پا گذاشت، و هم شاه از طرق غیر عادی دولت را تغییر داد.
ظاهراً در تاریخ نویسی ی جمهوری ی اسلامی، در مسائل مصدق و کاشانی، مورخان حق دارند بگویند مصدق اشتباه کرد و کاشانی درست بود، اما در مسائل مصدق و شاه، مورخان ظاهراً مجاز نیستند بگویند مصدق اشتباه کرد و خلاف کرد، زیرا تصریحاً یا تلویحاً به نفع شاه می شود، و خب، مجاز نیست مورخان چنین بگویند.
پایان نقل قول
توجه کردید اینکه عموم تاریخ نویسان کودتای بیست و هشت مرداد می گویند ، اما به فرموده رابطه ی مصدق و شاه را درست توجه نمی کنند و این مصدق بوده که بر علیه شاه کودتا کرده بوده و محاکمه ی نسبتا آزاد شده و از خودش دفاع کرده
در آنجا البته من کامنت نگذاشتم اما بحث مفصل اس ام اسی داشتم و در طی آن گفتم که امام در غیر مسلم نامیدن مصدق اشتباه کرده و الان اضافه می کنم امام ناظر اختلافات مصدق و کاشانی و حوادثی که میان ایندو اتفاق افتاد، بوده است و او در این اختلافات کاشانی را محق می دانسته و نسبت به کاشانی یک قرابت فکری خاصی داشته و احترام فوق العاده ای هم به جهت ضد استعماری بودنش ،برای او قائل بوده و از طرف دیگر شاهد و ناظر بی حرمتی های بسیار بزرگ به این شخصیت روحانی بوده است . بگذریم از اینکه مصدق شخصیت مذهبی نداشته و اصلا کاری به اسلام نداشته برای اینکه او کلا یک آدم ملی بوده تا اسلامی.
در بررسی مسائل تاریخی و تحلیل آن باید هر شخصیت پرآوازه ای را به اندازه ی کاری که کرده است احترام کرد و البته اشتباهاتش را هم می توان گفت. به نظر من هر دو ( مصدق و کاشانی) به دلیل لجبازی های بچه گانه به یک اندازه مقصر بوده اند و تمام خسارت و مصیبتهایی که مابعد کودتای بیست و هشت مرداد بر سر این ملت آمد از ناحیه ی درک نکردن شرایط و مقتضیلت بسیار بغرنج آن دوره از سوی این دو بوده و مسئولیت خطیری که این دو بر عهده داشته و نادیده گرفته اند، بوده است.
در جواب اقا هشام باید بگویم من روش نواب صفوی را قبول ندارم اما دلیل بر این نمی شود که عمل او را بکلی تخطئه کنم ترور رزم ارا را اگر به صرف ترور بودنش محکوم کنیم که البته با توجه با شرایط تاریخی محکوم کردنی هم نیست ، ناگزیر از گفتن این حقیقت هستیم که بدون ترور رزم ارا اصلا پروسه ی ملی شدن صنعت نفت کلید نمی خورد. چگونه است که ملی شدن صنعت نفت را بزرگ و مهم می شماریم اما مقدمه ی لازم آن را محکوم می کنیم؟
اشاره به لایحه ی قصاص شد دولت لایحه ای برای تصویب به مجلس فرستاد به اسم لایحه قصاص و جبهه ملی به آن از جنبه ی حقوق بشری و این حرفها ،اعتراض داشت و طی بیانیه رسمی و دعوت به راهپیمایی با آن مخالفت کرد و مخالفتش را به این دلیل مبتنی کرد که اساسا قصاص غیر انسانی است. غافل از آنکه قصاص دستور قرآن است و کسیکه این دستور خدا را غیر انسانی بخواند منکر ضروری دین شده است. امام به دلیل شخصیت مذهبیش نسبت به احکام دین و جاری شدنش در جامعه بسیار حساس بود. حساسیت موضوع امام را واداشت که در مقابل این مسئله سکوت و مماشات نکند زیرا غیر انسانی خواندن حکم خدا را، سب به قرآن و سب به رسول الله می دید و واکنش نشان داد البته سابقه ی تاریخی عملکرد جبهه ملی در خصوص اسلام و روحانیت و این مسائل می توانست مزید علت باشد .چنانکه گفت:
...و من گفتم که در تمام طول سلطنت رضا شاه و محمد رضا شاه سبّ به اسلام در کار نبوده، و «جبهه ملى» سبّ اسلام کرده است.
بد نیست متن کامل سخنان امام در خصوص جبهه ملی و لایحه ی قصاص و نهضت ازادی را بخوانید که می تواند روشنگر نقاط تاریک مسئله باشد:
صحیفه امام، ج14، ص: 456 (چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله علیه)
خوب چرا حسابتان را جدا نمىکنید؟ من حالا باز عرض مىکنم به شماها حسابتان را جدا کنید. به مجرد اینکه کمونیستها هم به ضد اسلام است، آقایان از کمونیستها هم دعوت کردند که بیایید، بیایید با هم باشیم! خوب، «جبهه ملى» تکلیفش معلوم است؛ آن صریحاً به ضد اسلام قیام کرده؛ اما شمایى که مسلمان هستید و هیچ گاه نمىخواهید به ضد اسلام قیام کنید چرا این قدر هواهاى نفسانیه زیاد شده است که نمىفهمید دارید چه مىکنید؟ چرا این قدر شیطان در نفس ماها سلطنت پیدا کرده است که چشمهاى ما را کور کرده است و قلبهاى ما را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا «نهضت آزادى» هم قبول دارد آن حرفى را که «جبهه ملى» مىگوید؟ آنها هم قبول دارند که این حکم- حکم قصاص- که در قرآن کریم و ضرورى بین همه مسلمین است، «غیر انسانى» است؟ آیا این نماز شب خوانها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول ندارند. خوب، اعلام کنید. چرا ساکت نشستهاید. مگرنهى از منکر فقط باید من را نهى کنید؟ نهى از منکر فقط براى این است که دولت را خُرد کنید و مجلس را خُرد کنید و چه؟ با منکر مىخواهید نهى از منکر کنید؟! کدام منکر؟ شما مىفرمایید که [در مقابل] آن کسى که دعوت مىکند به اینکه بیایید [علیه] این حکم «غیر انسانى» اسلام راهپیمایى کنید، مسلمانها بنشینند تماشا کنند سبّ به رسول اللَّه بشود، سبّ به قرآن هم بشود؟ این سبّ به قرآن است. مسلمانها بنشینند تماشا کنند که یک گروهى که از اولش باطل بودند [هر کارى مىخواهند بکنند]- من از آن ریشه هایش مىدانم- یک گروهى که با اسلام و روحانیت اسلام سر سخت مخالف بودند. از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللَّه کاشانى (1) دید که اینها خلاف دارند مىکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت اللَّه» گذاشتند! این در زمان آن (2) بود که اینها فخر مىکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکى از علماى تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگى را عینک زدهاند و به اسم «آیت اللَّه» توى خیابانها مىگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلى خواهد خورد. و طولى نکشید که سیلى را خورد. و اگر مانده بود سیلى بر اسلام مىزد.
توجه کنید که امام اعضای نهضت ازادی را اینجا اینطور خطاب کرده است:
آیا این نماز شب خوانها ( اعضای نهضت ازادی) این را قبول دارند یا نه؟
در متن گفته شده که تنها امثال اوباش و شعبان جعفری از بازگشت محمدرضا شاه و کنار رفتن محمد مصدق خوشحال نشدند و فدائیان اسلام هم از کودتا و سرنگونی مصدق خوشحال شده اند.
خب که چی ؟!
واکنش یکسان دو نفر به یک موضوع می تواند آن دو را در یک جبهه بنشاند؟. مثال می زنم
مصدق و مدرس در مجلس با جمهوری خواهی رضاخانی مخالف بودند آیا هر دوی اینها را باید سلطنت طلب بدانیم و مخالف مشروطه؟ اگر مصدق با جمهوری مخالف بود چرا به دلیل جمهوری خواهی بعد از کودتای بیست و هشت مرداد محاکمه شد؟ واقعیت این است که جمهوری رضاخانی فریب بوده و امثال مصدق و مدرس گول این فریب را نخوردند هر چند امروز ما آنها را در محکمه ی ذهنی خود محاکمه کنیم که اگر با جمهوری خواهی رضاخانی مخالفت نمی شد سلطنت دوام پنجاه ساله پیدا نمی کرد! البته این تحلیل نیست بلکه ساده لوحی است
تاریخ یک پروسه است سیال است. پویا و زنده است از نقطه ای شروع و ادامه می یابد تاریخ را باید با تمام عوامل و نتایجش دید . امروز نشستن و با نظر داشت نتایج ، حکم به محکومیت دادن ِعاملینی که از نتیجه ی عمل خود اگاه نبوده اند ، مصداق "معما چو حل گشت آسان شود" است. چنانکه فریم فریم دیدن و مقطع مقطع دیدن حوادث تاریخی به مثابه چرت زدن به هنگام تماشای فیلم است همانطور که برای درک صحیح از یک فیلم باید آن را از ابتدا تا به انتها به دقت دید و نباید در خلالش چرت زد ، باید برای نقد حوادث و شخصیتهای تاریخی ابتدا باید ان را در کلیتش دید و درک کرد و انگاه به نقدش نشست و گرنه خواب و خیالاتی که در موقع چرت زدن دیده ایم را قسمتهایی از فیلم فرض کردن و منضم کردن و به خورد شنونده و خواننده ی از همه جا بی خبر دادن را نقد فیلم نمی گویند ، نقل خواب و ذکر عوامل هپروت می خوانند!
واقعا بر طبق ابراهیم رضایی می توان گفت : در مجلس ششم از ادای سوگند وفاداری به شاه و قانون اساسی خودداری کرد ... ؟
وبر طبق همین گفته طوری وانمود کرد که مصدق مخالف سلطنت بوده ؟ آیا این مصدق نبود که قسم جلاله خورد که هیچ کس در مجلس به اندازه ی شاه جوانبخت در مملکت دوستی صادق نیست؟
بله ابن مقطع دیدن تاریخ و فریم فریم دیدنش اشتباه بزرگی است که باید به فکر اصلاحش بود
http://mamrizzio.blogfa.com/post-114.aspx
خدمت جناب مختاباد
سلام. آنهایی که داعیه ی رهبری و زعامت مسلمین را دارند یعنی به این صورت از تعابیر در رد دیگران بهره می گرفتند؟ و با سخنان کوتاهی موضع ضد دینی خود را به این نحو تغییر می دادند؟؟خدایشان رحمت کند اما این خاطرات جنبه ای دیگر از مقابله ی مرحوم امام را با مخالفان عقیدتیش بر ما معلوم می کند.
سید جان ممنون از نظر خردمندانه ای که در باب متن وبلاگم دادید.حق با شماست این متنها بیشتر جهت چاپ در نشریات مفیدند نه در وبلاگ.تشکر فراوان
سلام
فراماسون خواندن دکتر مصدق و غیر مسلمان خواندن ایشان را اجحافی بزرگ بر تاریخ این مملکت میدانم.آنهم وقتی یکی از مدارکمان یحیی دولت آبادی باشد که او و خواهرش گویا بیشتر از همه در خدمت منافع بیگانگان بودند.
ایشان شاگردی مانند مهندس بازرگان را تحویل جامعه سیاسی ایران دادند که قرآن پژوه بود.خیلی ها میگویند بساط ورود دین به سیاست را اینها کلید زدند.
اعمال نواب هم قطعا اگر صحیح نباشد که بسیاری از آنها بنظرم صحیح نیست را باید ببینیم علتش چیست.
آن رفتارها و اعمال حکومت نتیجه مستقیمش پیدایش افکاری افراطی مانند آنچه ذکر شد بود.بنظرم علت از معلول در کاوش های تاریخی مهمتر است
با سپاس
سلام علیکم
۱-من گفتم ترجیح منفعت بر حقیقت.منفعت شما در بحثی که مطرح کرده ای این نیست که ادعایی را که درست می دانی وبه آن علاقه داری مطرح کنی وبعد خودت همان ادعا را زیرسوال ببری ودر صدد رد کردن ادعای خود برآیی.شما درصد بودی چهره موجهی از مصدق وملی گراها مطرح کنی.آوردن آن کار زشت و غیر انسانی وآن عمل ناجوانمردانه ای که با آیت الله کاشانی(رضوان الله علیه)انجام شد وسکوت مصدق و دوستانش و سایرملی گراها که حکم تایید این عمل را داشت در این پست در واقع نقض غرض بود .شما ترجیح دادی که نیمی از جمله امام را بیاوری ونیمه دیگر را حذف کنی تا چهره حضرات ملی گرا خدای نکرده مشوش نشود.همین.این نه به خباثت مربوط است ونه به چیزهای دیگر.شما می گویی مرحوم امام خیمنی دقیقاً طبق مجموعه آثار چنین گفته.در حالی که رعایت امانت را نمی کنی وآن مقداری از صحبت ایشان را که ضرری به بحثت ندارد می آوری ومابقی را حذف می کنی.ترجیح منفعت یعنی این!
2-تعابیر شما مثل" بوی توطئه و خدعه و خیانت و سلیم النفس نبودن من"هرگز از من صادر نشده وحتی لحظه ای هم به ذهنم خطور نکرده است.اما گویا شما دوست عزیز بدون شانتاژ وجنگ روانی وشوراندن مجلس علیه حریف ولگد زدن زیر میز بازی وبه هم ریختن کافه روزت روز نمی شود! مشکلی نیست.
3-از حضرت عیسی روح الله(علی نبینا وآله وعلیه السلام)نقل شده است که در گذر از مکانی به جنازه یک سگ رسیدندو لحظه ای تامل کردند.هر یک از حواریون مطلبی گفتند.یکی گفت چقدربدبو ومتعفن است.یکی گفت چقدر زشت وبد ترکیب است.نبی خدا روح الله فرمود: چه دندان های قشنگی دارد!
من به لطف خدا در همان حال که نظر خاصی نسبت به خامنه ای ومصباح و دیگران دارم امتیازات وصفات مثبت آنهارا نادیده نمی گیرم.این گونه هم نیست که هرچه آنها بگویند بخاطر ذهنیتی که بدانها دارم رد کنم.بسیاری از نظرات فقهی واعتقادی مصباح یزدی را هم قبول دارم واز آن دفاع می کنم.
4-سخن منتسب به امام خمینی(اعلی الله مقامه)حتی بر فرض صحت از نظر علمی فاقد ارزش واعتبار است.چون صرفاً یک ادعاست ومستندی برایش ارائه نشده است..من وکیل مدافع ایشان نیستم ومسولیت گفته های ایشان هم با من نیست.چه بسا امام با شنیدن توضیحات شریعتمداری به اشتباه افتاده واز نظر قبلیش برگشته است!شاید هم از اول اشتباه برداشت داشته. مطلبی که دوستمان جناب هاشم مطرح کرده اند در کتاب سیاست وخردمندی(خاطرات سیاسی دکتر علی شریعتمداری)آمده است.باید خواند وقضاوت کرد.
5-طبق اسنادی که مرکز اسناد انقلاب اسلامی ارائه کرده مصدق هم همچون فریدون فروغی وخیلی چهره های دیگر بهایی بوده است.این که مصدق شهادتین بر زبان جاری کند ومجلس روضه برپا کند، هیچ چیزی را ثابت نمی کند.اگر مصدق مسلمان بوده هیچ نیازی نبوده که مسلمانیش را به رخ دیگران بکشد وبا رفتارهای به ظاهر مسلمانانه ومتدینانه اثبات کند که یک مسلمان ومتدین واقعی است.اما اگر او بهایی بوده واسلامش اسلام ظاهری ومصلحتی بوده حتماً نیاز داشته که با چنین رفتارهایی از خودش دفاع کند وبه همه بقبولاند که حرفهایی که در مورد او زده می شود تهمت ودروغ است.از نظر من اگر ثابت شود او بهایی بوده ،رفتارهای مذهبی ودینی مصدق وشهادتین گفتن او در دادگاه وبرپایی مجلس روضه موقوفات وخمس دادن و... همه برای ثبت در تاریخ است .یعنی سندی از خود بجا گذاشته باشد که بعدها به آن استناد شود که بفرمایید.مگر شما مسلمان نیستید؟چرا شهادت اوومجلس روضه او وگریه اورا برای امام حسین قبول نمی کنید وبه او تهمت بهایی بودن می زنید؟.اساساً آیا معنا دارد که کسیکه مسلمان است شهادتین بر زبان بیاورد و اسلامش را اثبات کند؟بر فرض که این را پذیرفتیم.علم کردن قضیه امام حسین و دفاع ازحق وحقیقت وبعد هم گریه چه معنا دارد؟ظن من وآن چیزی که من احتمال می دهم این است که همه این رفتارهای غیر معقول وغیر منطقی برای فریب وتحت تاثیر قرار دادن حضار واز همه مهمتر برای ثبت در تاریخ است تا بعدها به این رفتارها استناد شود. حتی اگر هم مسلما باشدهمین که می گوید برای دفاع از حق وحقیقت از همه چیزم می گذرم ومسلک من مسلک حسین است دروغی وقیحانه وبی شرمانه است که با نگاهی به زندگی ومنش اومعلوم می شود.
البته این مطالب همه نیاز به بررسی اسناد ومدارک تاریخی دارد.ولی برای اثبات دروغگویی وفریبکاری مصدق همین بس که در دادگاه می گوید من در راه دفاع از حق از همه چیزم می گذرم!نه زن دارم نه فرزند و...وخوب سوال می کنیم اگر شما دروغگو وفریبکار نیستی وهمین حرف خودت را قبول داری در حالی که می دانی خواهرزاده ات متین دفتری جاسو س آمریکائی هاست واسناد جاسوسی او ودیگران به شما ارائه شده چطور است که اصرار وپافشاری می کنی وتوجیه درست می کنی تااوراهمراه خود به سنای آمریکا ببری؟دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟
آیا صرف اینکه کسی ادعایی بکند باید از او بپذیریم؟الان خامنه ای ادعا می کند که امام بر حق است ودر راه دفاع از حق وحقیقت ودین وامام وانقلاب ذره ای کوتاه نخواهد آمد وهمه چیزش را فدا خواهد کرد!ایا صرف ادعای او کافی است برای اثبات مدعایش؟ و حال آنکه ما می فهمیم ومی بینیم که ادعاهای او صدوهشتاد درجه با ماهیت واقعی وواقعیت باطنی او تخالف دارد.چه فرقی می کند که خامنه ای باشد یا مصدق یا هر کس دیگر.ملاک قضاوت ما که نباید گفته های اشخلص باشد.ملاک قضاوت ما عملکرد آدمها است.مصدق آن قدر عملکرهای متناقض دارد که راهی باقی نمی گذارد که بپذیریم مصدق همانی نیست که تظاهر می کرده است.
استدلال شما برای اثبات اسلام مصدق به روضه امام حسین وگریه وشهادتین وسایر مسائل به همان اندازه مخدوش وسطحی است که استدلال خامنه ای به رفتارهایش برای اثبات اسلامش وحق بودنش مخدوش است.عمل اینها نشان می دهد که حقیقت مطلب دیگری است.
6-در شرایطی که مصدق یک آدم تحصیلکرده ویک بزرگ زاده وحقوقدان واهل اطلاع از مسائل مملکت است وخودش سالها نماینده مجلس بوده ومی داند که اگر مجلس را منحل کند زمینه برای بازگشت شاه وعزل خود او فراهم می شود واختیار عزل او تماماً بدست شاه می افتد خودش بادست خودش زمینه عزل خودش را فراهم می کند.هیچ انسان عاقلی را پیدا نمی کنید که علیه خودش وبر ضد مصلحت خودش تصمیمی بگیرد.این نیست مگر اینکه بگوئیم مصدق خودش از 28 مرداد وبرنامه ای که آمریکائیها تدارک دیده بودند باخبر بود وخودش زمینه لازم را برای تحقق این معنا فراهم کرد.رفتاری که با ایت الله کاشانی وسایر حامیانش کرد هم به خوبی نشان می دهد که او خلاف قاعده بازی عمل کرد.قاعده بازی این ست که اگر هدف شما خدمت به مملکت ووطن است وقتی به قدرت رسیدی باید همه حامیان ودوستانت را را جمع کنی وهمه نیروهایت را بکار بندی تا مملکتت رشد کند.اما مصدق وقتی به قدرت رسید دقیقاً عکس این رفتار عمل کرد واکثر کسانی که دوست وحامی ورفیق مبارزه او بودند را از خود راند ومنزوی کرد.او به هیچ یک از شعارهایی که داده بود پای بند نماند.قضیه ملی شدن صنعت نفت هم از نظر من خیانتی بود که همه مردم ومبارزانی را که از پشت پرده بی اطلاع بودند فریب داد . برای ورود آمریکا وتعویض جایگاه انگلیس با آمریکا در کشور ما چه شعاری از شعار ملی شدن صنعت نفت بهتر؟همه مردم ومذهبیون وملی گراها وحتی بعض علما از این شعار وآرمان ملی ومیهنی دفاع کردند ومبارزه کردند.ظاهر کار این بود.اما باطن کار این بود که انگیس از ایران رفت وبخاطر این برخورد شروع کرد به دشمنی با ما ونابود کردن ما تا جایی که هیچ کشوری اجازه نداشت نفت مارا بخرد وبا ما معامله کند ومملکت در بی پولی وبدبختی وفقر دست وپا زد وبه زانودرآمد وسرانجام دولت ملی ای که با سالها مبارزه وتلاش همه جانبه به قدرت رسیده بود شکست خورد واربابان مریکایی مصدق آن کسی را که می خواستند وآماده کرده بودند دوباره به قدرت رساندند تا نقش خودشان در کشور ما بیشتر وپررنگ تر شود.یعنی از انگلیس خلاص شدیم وبه دامان آمریکا پناه بردیم!سیاسیون می گویند دست به دست شدن قدرت.
7- ملی شدن صنعت نفت یک سنگ بزرگ بود که در وقتی که ما هرگز توان تحقق چنین برنامه ای را نداشتیم خودمان با دست خودمان انجامش دهیم وخوشحال باشیم که از زیر چنگال استعمار پیر نجات پیدا کرده ایم.حال آنکه آمریکا وانگلیس هردو کنارهم بودند وفقط نقش ها عوض شده بود.هیچ شعاری بهتر واثرگذارتر از ملی شدن صنعت نفت نبود که بتواند مردم وعلما وملی گرایان وهمه اقشار جامعه را متحد کند تا زمینه اخراج ظاهری انگلیس وبه تبع آن شکست دولت مردمی را محقق کند ومصدق متاسفانه مهره این بازی وجاده صاف کن این برنامه بود.رفتار او وتصمیمات او این واقعیت را تایید می کند.
هستند کسانی که معتقدند ما بدون ملی شدن صنعت نفت در آن موقع خاص ودر آن شرایط خاص می توانستیم بسیار بهتر کشور را اداره کنیم واساساً ملی شدن نفت گرچه یک اقدام مهم واساسی بود در آن مقطع تاریخی اولویت نداشت ونباید انجام می شد.اما شد آن چه که باید می شد.برنامه ها دقیق ریخته شده بود وبازی هر کسی مشخص بود.
8-کودتای 28 مرداد در واقع از چندروز قبل آغاز شده بود.این گونه نبود که همه اتفاقات همان روز 28مرداد بوقوع بپیوندد.مصدق ازهمه اتفاقات باخبر شد.بارها افراد مختلف به او هشدار دادند.اما سکوت الهام بخش! او موجب شد که حوادث یکی پس از دیگری محقق شود واو هیچ تلاشی برای جلویگری از این حوادث وحفظ خودش ومقامش نکرد.هیچ توجیهی جز خیانت برای این رفتارها نمی توان پیدا کرد.
سلام بر شما
از عجایب روز گار ما این است که بزرگان تاریخ ومورخان وسیاسیون ومحققانی که عمرشان را صرف تحقیق وپژوهش در مورد مصدق وجریانات 28 مرداد وملی شدن نفت کرده اند هنوز با ابهام وشک وتردید نسبت به این دوره از تاریخ نظر می دهند وحتی بعضا نظرات قبلی خودرا تغییر می دهند .اما ما می خواهیم با قطعیت در مورد مسئله ای که کمترین اشراف وتسلطی بر آن نداریم نظر دهیم وحکم صادر کنیم.
ما نباید با مسائل عامیانه ومقطعی برخورد کنیم. راه اصولی وصحیح این است که با مسائل برخورد عاقلانه وعلمی ومحققانه
داشته باشیم.برخورد علمی هم مقتضیات خودش را دارد.برخورد علمی وعقلایی با مسائل این نیست که یک یا چند نقل قول از بزرگان را بعنوان سند ومدرک ادعای خود مطرح کنیم وبا بحث وکامنت گذاشتن و...در صدد اثبات مدعایمان باشیم.برخورد علمی یعنی تحقیق،مطالعه،تفکر وژرف اندیشی،مطالعه آثار وآرای قدما و موارد دیگر.ازمقتضیات تلاش علمی ومحققانه ای که هدفش کشف حقیقت وبیان واقعیت است این است که خالی الذهن وخنثی به سراغ آثار تاریخی وعلمی ومنابع و اسناد برویم وقضاوت ،خواست وعلاقه ،عقیده وگرایش سیاسی واعتقادی خودمان را در فهم مسائل دخیل نکنیم. این نوع پژوهش ممکن است سی سال طول بکشد.هیچ عیبی ندارد.مهم این است که نتیجه ای که بدست می آید علمی وقابل دفاع است.
بحث مصدق وملی شدن نفت وکودتای 28 مرداد از پیچیده ترین ورازآلودترین مباحث تاریخ معاصر است.من مدتهاست که پی گیر این بحث هستم ونظرات همه یا اکثر مدعیان بحث را دنبال کرده ام.هر چه جلوتر می روم پیچیدگی مسئله وعمق آن بیشتر برایم روشن می شود.من نظر خودم وتحلیل خودم را دارم .به نظر وعقیده دوستان هم احترام می گذارم.
----------------
حمید سیف زاده ساکن کانادا که از نزدیکان وحامیان دکتر مظفر بقایی وآیت الله کاشانی بوده است اخیراً کتابی منتشر کرده وشرح حوادث 28 مرداد را بیان کرده وصراحتاً ادعا کرده که کودتای 28 مرداد کار خود مصدق بوده است.
گزیدهای از بخش پایانی گفتگوی سیف زاده با همشهری ماه را که در آن چنین ادعایی را مطرح کرده :
* قطعا عامل کودتای 28 مرداد خود مصدق بود. مصدق از 25 مرداد تا 28 مرداد خودش تمام مقاومتها را به نفع انگلیسیها از بین برد. مصدق به یک دیکتاتور تبدیل شده بود که از قانون اساسی تجاوز کرد و شدت عمل بسیاری به خرج داد. قبلاً مصدق میگفت دانشجویان باید در امور سیاسی دخالت کنند و در تظاهرات شرکت کنند اما بعدا بخشنامه صادر کرد که بر خلاف باورهای قبلیاش بود؛ مثلاً اعلام کرد که اگر کارمندان دولت در تظاهرات سیاسی دیده بشوند بازداشت شده و برای کار اجباری و انجام اعمال شاقه به وزارت کار معرفی شوند و این مطالب مغایر با آزادیهای اساسی و سیاسی ملت آزادیخواه ایران و شعارهای ملیگرایانه و دموکرات او بود.
* من معتقدم اگر 28 مرداد یک کودتای واقعی بود، مصدق باید کشته میشد چون در کودتا اول شخص کشته میشود و اعلام وضع فوقالعاده میشود، در حالی که در روز 28 مرداد خودش اعلام کرد هیچ یک از طرفداران من به خیابان نیایند. اگر 28 مرداد کودتا شده بود، کسی که رهبر ملی بوده باید در خانه محبوس شود و بماند، نه اینکه فرار کند!
* مصدق همه برنامههای شخصیاش، استراحت و هواخوریاش در احمدآباد فراهم بود. حتی وقتی از ارنست پرون خواست که او را نجات دهد و ارنست پرون اینکار را کرد، رفت احمدآباد برای استراحت. در احمدآباد هم خودش خواست ژاندارمری از او محافظت کند.
* من 35 سال است که در رابطه با موضوع دخالت مصدق در کودتای 25 مرداد تحقیق و بررسی کردهام و الان حدود 10 سال است که به این نتیجه رسیدهام. کار برای خودم هم سخت و باورنکردنی بود.
برای این که شما اعتراض نکنی که تو مدعی برخورد علمی وتحقیق هستی ولی خودت حکم صادر می کنی عرض کنم که من فقط تحلیل خودم ونظر خودم را با توجه به یافته هایی که بدست آورده ام بیان کرده ام.روی این مطالب هم تعصب ندارم وادعا ندارم حقیقت محض است و حرف کسی غیر از من هم صحیح نیست.فعلاً نظرم این است تا ببینیم چه خدا چه می خواهد!
متین دفتری داماد مصدق بوده که من به اشتباه گفتم خواهرزاده اوست.ضمناً گرچه فریدون فروغی(خواننده معروف)هم بهایی بوده ولی منظور من محمد علی فروغی رجل سیاسی هم عصر مصدق بود که بدین وسیله تصحیح می شود.در سایت مرکز اسناد انقلاب آمده است که:
مصدق به خواسته ی خود پای سوگند نامه این لژ را امضا می کند و سوگند به وفاداری مادام العمر به آن می خورد. باید پذیرفت که مصدق نیز چون فروغی و سپهسالار به آن لژ پیوسته و از سوی پدر همسر (میر سید زین العابدین امام جمعه که از رؤسای لژ فراماسونری بود)، خواهرزاده (سهام السلطنه بیات)، داماد(متین دفتری) و از سوی دیگر فراماسون ها حمایت بسیار می شده است.
استناد به مرکز اسناد انقلاب برای من یکی کمی لایتچسبک است.در ضمن سید جان در اولین فرصت مزاحم می شوم!!
سلام
خدمت آقا امیر مهدی عارضم که من راجع به اتهام بهایی که به مصدق وارد کردی بکلی معترضم البته این اولین باری است که چنین اتهامی را نسبت به او می شنوم فعلا حرف بیشتری نمی زنم تا تحقیق بکنم اما به نظرم بعید است کسی مثل بازرگان شاگرد او باشد شهردار ؟ مامور لولله کشی آب تهران ؟ متخب او هم بوده باشد و اهل نماز شب هم باشد و قران پژوه هم باشد به مصدق هم اینقدر علاقمند باشد و نفهمیده باشد که مصدق بهایی بوده!
اما مجموعه کتابهایی از سوی نهضت ازادی ایران منتشر شده به اسم صفحاتی از تاریخ معاصر ایران ، اسناد نهضت مقاومت ملی ایران که من فقط جلد پنجمش را دارم و جلد پنجمش اختصاص دارد به اسناد درون سازمانی و مطالب بسیار بکری در آن می توان یافت. این مجموعه در بهار سال 63 و توسط مظاهری به چاپ رسیده است. نهضت مقاومت ملی مجموعه ای از احزاب و تشکلها بوده که مثل آن در چند سال اخیر می توان از گروههایی نام برد که ذیل نام گروههای دوم خردادی فعالیت می کردند و نامی ورای نهضت آزادی است.
در ص 55 کتاب نظر یکی از اعضا نسبت به جریاناتی که باعث شکست سی ام تیر شد خطاب به کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی مطالبی منتشر شده است .
بعد از مقدمه ای کوتاه سه سطری در بند الف چنین نوشته است :
الف: شکست 28 مرداد و علت آن
علت اساسی شکست 28 مرداد بر خلاف آنچه شایع است زور سرنیزه و قدرت دشمنان نهضت نبود بلکه عامل دیگری بود که نهضت را از داخل به شدت تضعیف می نمود و جرات توطئه را بدشمنان میداد این عامل موثر که هنوز هم وجود دارد فقدان تشکیلات و سازمان منظمی است که بتواند تمام نیروهای مردم را یک جا متمرکز ساخته و حدتکثر استفاده از آن را بنماید
ایجاد چنین تشکیلاتی در اواخر حکومت دکتر مصدق از طرف مردم و بعضی رهبران واقع بین نهضت پیشنهاد شد لیکن مخالفت عده ای از سران نهضت متنع از آن شد که این پیشنهاد جامه عمل بپوشد و گویا یعضی ها نمی توانستند از مقام رهبری حزب یا جمعیتی که برای خود دست و پا کرده بودند دست بردارند در نتیجه احزاب ملی هر یک بنوعی برای اجرای مقاصد خود بدولت فشار میآوردند و این تکروی ها و اختلاف سلیقه ها بخارج راه یافته و بوسیله ایادی بیگانه بصورت اختلاف و کشمکش در داخله نهضت بخورد مردم داده می شد و مردم را در پشتیبانی از
ص56
نهضت و دکتر مصدق مردد میساخت بقسمی که خیلی پیش از سقوط حکومت دکتر مصدق معلوم بود که این وضعیت قابل دوام میست و دیر یا زود نهضت مواجه با شکست خواهد شد.
....
در ادامه بند ب قضاوت درباره حزب توده است که چون بنا به اختصار دارم بدون ذکرش عبور می کنم و به بند ج می رسم که حائز اهمیت بسزایی است
اواسط ص 57
ج- عدم درک احساسات مردم
با اینکه شکست 28 مرداد هنوز هم مانند کابوس وحشتناک در برابر چشمان هر ایرانی میهن پرست نمایان است و با اینکه اثرات این شکست هر روز بنحوی روح مردم را آزار میدهد با اینحال رهبران نهضت مانند کسانی که زندگی راحت و بی خیالی دارند احساسات مردم را نادیده میگیرند و گویی بفکر میلیونها فرد ایرانی که از زندگی به تنگ آمده اند نیستند. مردم از فشار زندگی عاصی شده و میخواهند هر چه زودتر وضع بگردد و یک دولت ملی بر سرکار بیاید و رهبران نهضت بجای اینکه از این احساسات مردم استفاده کنند در نشریه تعلیماتی خیلی با احتیاط!! توصیه میکنند که « احساسات مردم را تحریک نکنید» احساسات مردم در اثر حکومت اراذل و اوباش ، بیکاری ، گرانی روزافزون، زورگویی ، وطن فروشی تحریک شده است و بنا بدستور نهضت باید کاری کرد که این گرانی و زورگویی و سایر جنایات هئیت حاکمه مخفی بماند تا احساسات مردم تحریک نشود در حقیقت احساسات آنها را باید تخدیر کرد یعنی همان عملی که هئیت حاکمه میکند، منظور
ص 58
این نیست که در نوشتن این جمله سوءنیتی در کار بوده است بلکه منظور اینست که در تعیین روش مبارزه حال طبقات پایین که متسفانه اکثریت مردن این مملکت را تشکیل می دهند رعایت نمی شود. این طرز مبارزه که نهضت در پیش گرفته برای کسانی خوب است که حداقل زندگی برای آنها مهیاست و میتوانند برای مدت نسبتا زیادی این طرز مبارزه را ادامه دهند ولی اکثریت مردم به این اندازه راضی نیستند و این طرز مبارزه را نمی پسندند و بنظر آنها مبارزه باید قاطع تر و کوبنده تر از وضع کنونی باشد. اگر ما از این احساسات مردم استفاده نکنیم توده ایها خواهند کرد.
د- عدم هماهنگی بین افراد نهضت
(ببینید چه وضع نابهنجاری میان این به اصطلاح رهبران در آن وانفسا و وضع اسفناک مردم ، حاکم بوده است)
در حال حاضر هیچگونه هماهنگی بین اعضای تهضت وجود ندارد کوچکترین اختلاف رفتار و گفتار رهبران نهضت با شدت تمامتر بین اعضاء ظاهر میشود، و چون افراد عامی اطلاع کافی از مشکلات موجود ندارند و مسائل سیاسی را نمی توانند بخوبی تجزیه و تحلیل نمایند اغلب حدسهای ناروایی درباره نهضت میکنند ولی در عمل افراد حزبی هر فعالیتی میکنند بمنظور توسعه و پیشرفت حزب خود انجام میدهند و برای اینکه افراد غیر حزبی رابطرف خود کشیده باشند نکات ضعف و اشتباهات احزاب دیگر را خیلی بیش از آنچه که هست وانمود می کنند.
در حوزه پان ایرانیست مرام ناسیونالیستی تبلیغ میکند نیروی سومی دم از سوسیالیست میزندمردم ایرانی ، بازاریها ، سربازان نهضت هر کدام عقیده مخصوصی دارند. در مورد مسائل یومیه افراد حزبی مطابق تعلیماتی که از حزب مربوطه می گیرند، اظهار عقیده می کنند. افراد غیر حزبی که نشریه و روزنامه مرتب بدستشان نمی رسد و دستورات و اطلاعات لازمه را در حوزه ها بطور شفاهی کسب میکنند که اغلب ناقص و مبهم است و لذا مطابق تشخیص و سطح فکر خود درباره آن نظر میدهند. بطوریکه در مورد یک مسئله بخصوص افراد نهضت نظریه های مختلفی دارند و معلوم نیست کدامیک صحیح است مثلا در مورد خلیل ملکی
ص 59
طرفداران خنجی اعلامیه منتشر کردند و خلیل ملکی را با دلائل زیاد خائن قلمداد نمودند. طرفداران ملکی خنجی را بسازش با توده ایها متهم ساخنند و هر دو دسته ادعا میکنند که نهضت ما را برسمیت شناخته و ما با نهضت همکاری میکنیم همچنین طرفداران خنجی میگویند خلیل ملکی فراکسیون روشنفکران مجلس را اداره میکند و نطقهای درخشش بوسیله ملکی اهیه میشود و میخواهند یک نهضت قلابی درست کرده جانشین نهضت ملی کنند................همچنین درباره نامه ایکه حزب توده به نهضت نوشته و تقاضای ائتلاف کرده است هنوز هم نهضت جواب صریحی نداده است در صورتی که نیروی سوم و حزب ایران جداگانه جوابهایی داده اند این سکوت نهضت و جواب ردی که احزاب بطور جداگانه داده اند تولیدبعضی سوءتفاهماتی در اذهان نموده است که از جمله توده ایها میب گویند « نهضت با ائتلاف با توده ایها موافق است فقط حزب نیروی سوم و ایران مخالفت می کنند»
[ببینید بدبخت مردم گرسنه و خسته از دست اوباش گیر چه آدمهایی به عنوان رهبران نهضت افتاده بوده اند ! با در نظر گرفتن این اوضاع سرنگون شدن چنین ادمهایی نباید باعث جشن و پایکوبی مردم می شد؟]
ه-نظر مردم نسبت باحزاب ملی
انشعاباتی که اخیرا در احزاب نیروی سوم ، ایران و پان ایرانیست صورت گرفته و نسبتهایی که انشعابیون نسبت بهمکاران قبلی و یا بر عکس داده اند یک نوع عدم اعتماد در مخیله مردم نسبت باحزاب ملی ایجاد نموده است و چون این احزاب جزأ نهضت محسوب میشوند در نتیجه نهضت مقاومت ملی لز این عدم اعتماد مردم بی بهره نمی ماند بطوری که در حوزه ها وقتی اسم این احزاب را می شنوند
ص 60
و یا با کسانی که به این احزاب منتسب هستند مواجه میشوند از ابراز سوءظن و عدم اعتماد نمی توانند خودداری کنند و در نتیجه یا از حضور در جلسات خودداری می کنند و یا اینکه سئوالاتی مینمایند که همه آنها حاکی از عدم اعتماد نسبت بسران فعلی نهضت میباشد....
پایان نقل قول از کتاب
این وضع مردم و سیاسیون و به اصطلاح رهبران نهضت مقاومت ملی بوده و اوضاع و احوال ان زمان که به نقل از مرکز اسناد و سایت مخالف ملی مذهبی ها نیست این نقل قول مستقیم از کتابی است که توسط نهضت آزادی گردآوری شده است
سلام
دوست عزیز.اتهامی از جانب من وارد نشده است.من گفتم چنین مطلبی در مورد مصدق گفته شده است .اتهامی که من به مصدق زدم ومعتقد به آن هستم دروغگویی،فریبکاری ، قدرت طلبی وخیانت بود.تناقضاتی که در عملکرد این مرد دیده می شود به هیچ وجه قابل توجیه نیست.اگر توجیهی برای رفتارهای متناقض او دارید بفرمایید تا استفاده کنیم.
جناب امیرمهدی اگر واقعا به حل تناقضات علاقه دارید تناقضات مرحوم آقای خمینی را با بزرگواری و طلبکاری از دیگران نادیده نگیرید.چطور در مورد آقای خمینی به هر رطب و یابسی چنگ می زنید و به مصدق که می رسید مو را از ماست می کشید!در مورد آقای خمینی و اعدام های سال 67 چه می گویید؟شما گویا وکیل مدافع آقای خمینی و دادستان مصدق هستید!
سلام بر شما
تناقضات امام خمینی را تا آنجا که بنده اطلاع دارم ومی فهمم پاسخ گفته ام.
طلبکاری را نمی فهمم یعنی چه.
در همین پست وپست قبلی انتقاداتی نسبت به مطالب مطروحه سید داشتم.اگر شما یا هر بزرگوار دیگری برای انتقادات من که در اولین کامنت همین پست تکرار شده است پاسخی دارید خوشحال می شوم پاسختان را بشنوم.
ضمناً اجازه دهید همین چند تایی را که زاییده ایم بزرگ کنیم بعد موضوعات جدید مطرح شود!
با سلام و احترام
علت نبش قبر مرحوم قزوینی واقع شدن قبر ایشان در طرح توسعه حرم حضرت معصومه علیهاسلام است... البته حسینیه محل دفن ایشان که زیر نظر مرحوم سید محمد شیرازی اداره میشد از سالها پیش توسط حکومت مصادره شده بود..
به امید ظهور حق
سلام
دوست عزیز شما ایمیل آقای هادی بیات رو دارین؟
چون دیگه تو وبلاگشون نمایش داده نشده.باهاشون
کار دارم.
سلام،
... ولی فارغ از تاکید بر کلمۀ خاص، احتمالا اعتقادات مذهبی آقای مصدق در حد آقای خمینی نبوده است! بنده دیدگاه متفاوتی دارم:
جدا از اینکه بخواهیم شخصیتی را مطلق کنیم که این موضوع عموما بشکل ناآگاهانه انجام می گیرد (مطلق سازی اشخاص چه در جهت مثبت یا در جهت منفی) اگر شما بخواهید شخصیت های سیاسی را با هم مقایسه کنید، اینها بنظرم شاخص های خاص خودش را دارد. فرض می کنیم بعضی شاخص های مهم عبارت باشند از:
-اصرار و سخت کوشی برای احقاق حقوق مردم
-اصرار و سخت کوشی برای توسعه اقتصادی و رفاه مردم
-اصرار و سخت کوشی برای توسعۀ فرهنگی و اجتماعی
-دموکراسی خواهی و تلاش برای جلب حداکثر ظرفیت های فکری مردم
-احترام به حقوق مخالفین وقدرت تحمل آراء مخالف
-پذیرش و وجهۀ داخلی در جامعه
-وجهۀ بین المللی (مانند مهاتما گاندی و نلسون ماندلا)
-صداقت در گفتار و رفتار و امانت داری
-درایت و هوشمندی و ریسک پذیری
دور اندیشی و ... شاخص های دیگری هم اضافه کنیم. بعد بیاییم و شاخص ها را وزن دهی کنیم و امتیاز هر شخصیت را در هر شاخص تعیین کنیم (همانطور که برای ارزیابی هر کار دیگری باید شاخص داشته باشیم) و ... نمرات نهایی استخراج شوند، حالا اگر این شخص (سیاستمداری) نمرۀ خوبی بگیرد و فرد مذهبی معتقدی هم باشد (فرض کنیم از نظر بنده مانند آقای طالقانی) در بلند مدت موجب رواج و علاقه مندی به دین در میان جامعه هم می شود و خلاف این هم درست است یعنی اگر نمرۀ شخص پایین بوده اما در عین حال فرد مذهبی معتقدی باشد، تاثیر زیادی بلحاظ مذهبی در میان مردم نخواهد گذاشت و ممکن است حتی موجب دوری از مذهب هم بشود. اما اگر این شخص در مجموع خدمات و رفتارش نمره اش خوب شد و اعتقاد مذهبی اش هم چندان نبود (اما اعتقادات جامعه را محترم می شمرد- بر مبنای شاخصِ پذیرش و وجهۀ داخلی) در این صورت شایسته است خدماتش شناسایی و قدردانی شود.
حالا ممکن است کسی بیاید و بگوید مثلا اگر فلان شخصیت سیاسی بصورت دربست مسلمان معتقدی، آن هم از نوعی که ما می گوییم نبود پس همۀ اعمالش تباه است و خیانت کرده و غیره ... که بحث دیگری است و بعبارت دیگر بحث تمام است. اما اگر بگوید که انتخاب شاخص ها و وزن دهی آنها جای بحث و تامل دارد، بهتر است البته برای هدفی که انتخاب می شود تامل کافی بشود و ارتباط میان شاخص هایی که تعیین می شود و اهداف مورد انتظار روشن باشد.
اما باز اگر فردی بیاید و در هر صورت حتی با استفاده از همین شاخص ها طوری امتیاز دهی کند (یا شاخص ها را طوری وزن دهی کند) که شخصیت مورد نظرش بالاترین نمره را بگیرد و شخصیت مخالف یا مغضوبش پایین ترین نمره را بیاورد، ایشان همان کاری را کرده که ما غالبا انجام می دهیم! و می رسیم به اول بحث، یعنی اینکه امکان ندارد شخصیت مورد نظر ما که حالا دیگر مطلق شده از نظر بینش سیاسی، اجتماعی، صداقت، درایت، هوشمندی، احترام به حقوق مخالفین، احترام بین المللی، و و .... (در همۀ شاخص ها و حتی در سایر رشته ها از جمله علوم روز و ادبیات و غیره) بهترین و بالاترین نباشد.
سلام
آقاى حسین مکى نقل مى کند روز اولى که رزم آرا به مجلس مى آید، دکتر مصدق بلند مى شود مى گوید: «تیمسار اینجا سربازخانه نیست اینجا خانه ملت است.» حسین مکى مى گوید: «تا دیدم شلوغ شده است آرام در گوش دکتر مصدق گفتم: حالا وقت غش است.»
•غش چرا؟
دکتر مصدق گاهى غش مى کرد. غش سیاسى مى کرد. خلاصه دکتر مصدق خورد زمین و غش کرد تا کمى فضا آرام شد.
پایان نقل آقای مکی .
مصدق اصولاً هنرپیشه خوبی بوده است واین هنر خودرا احتمالاً تا روزهای آخر عمرش حفظ کرده است!
مقاله جالبی از صادق زیباکلام دیدم که برای دوستان خالی از لطف نیست.البته حضرت ایشان در تلویزیون فرمودند که:دکتر مصدق از نظر من شریف ترین،پاک ترین،معتقدترین ،متدین ترین،وطن پرست ترین،و...ترین ایرانی بوده است.
راههای دیگری جز ملی شدن نفت هم وجود داشت .
شصت سال از زمانی که دکتر مصدق بر بالای برگه اعلام ملی شدن صنعت نفت نوشت "بنام سعادت مردم ایران نفت را ملی میکنیم" گذشته است و امروز این سوال اساسی در بین روشنفکران و پژوهشگران مطرح است که آیا براستی نفت ملی شد یا دولتی؟ و آیا آنچنان که دکتر مصدق نوشت ملی شدن صنعت نفت در ایران برای مردم سعادت به همراه داشت یا پول نفت در جیب دولتها آنها را مقابل دمکراسی و مردمسالاری قرارداد. سوالات اساسی که صادق زیباکلام استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با "تاریخ ایرانی" در پاسخ به برخی از آنها، اقدام دکتر مصدق در ملی کردن صنعت نفت را به چالش میکشد و معتقد است "مصدق با نفرت، بغض و کینه عجیبی همواره نسبت به انگلیسیها صحبت میکند و این بغض، کینه و نفرت طبیعی است که راه را برای هر گونه مصالحه، مذاکره و رسیدن به یک توافق میبندد و بر روی منافع ایران تاثیر میگذارد." زیباکلام همچنین معتقد است روایتی که در تاریخ درخصوص ملی شدن صنعت نفت مطرح شده، آمیخته با اشتباه است.
***
در ۶۰ سالگی ملی شدن صنعت نفت این سوال مطرح است که آیا نفت ملی شد یا دولتی؟ انتقادی که آقای غنینژاد مطرح کرده این است که "دعوا بر سر این بود که منافع استفاده از منابع نفتی را چگونه تقسیم کنیم. راه حلاش این نبود که نفت را ملی کنیم. راه حل آن میتوانست این باشد که اگر شرکت ملی نفت ایران و انگلیس حاضر نیست که سهم بیشتری بدهد، یک شرکت دیگری هم بیاید و رقیب این شرکت شود. یا به لحاظ قانونی، دکتر مصدق صنعت نفت را ملی کرد، میتوانست به جای آن قانونی به مجلس ببرد که سهم ما را از بهره مالکانه نفت بالا ببرد و همه ناگزیر مجبور به اطاعت بودند." شما درباره این نوع نگاه به ملی شدن صنعت نفت و اقدام مصدق چه نظری دارید؟
من فکر میکنم مهمتر از اینکه بگوئیم آیا نفت ملی یا دولتی شد؟ و بعد بحث کنیم که تعریف ملی شدن چیست؟ و بگوئیم اگر مراد ما از ملی شدن این است، نفت بتدریج در حال دولتی شدن است! باید بگویم اگر خصوصی سازی ملاک باشد، نمیتوانیم بگوئیم نفت ملی شد،بله تعبیر آقای غنینژاد و دیگران درست است و نفت در واقع دولتی شد. اما من فکر میکنم مهمتر از همه این بحثها و حرفها این است که ما بررسی کنیم و بگوئیم آیا ملی شدن نفت درست بود؟ آیا برای حفظ مصالح و منافع ایران به غیر از ملی شدن هیچ راه دیگری وجود نداشت؟ سوال دیگری که میتواند مطرح شود این است که بعد از آنکه نفت در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ ملی شد، آیا بعد از ملی شدن تصمیماتی که مشخصا مرحوم دکتر مصدق و دولت ایشان اتخاذ کردند بهترین تصمیمها بود؟ دلیل طرح سوال این است، قریب ۶۰ سالی که از ملی شدن صنعت نفت میگذرد، ملی شدن نفت حالت حماسی و تقدیسی پیدا کرده است که به جز تقدیس شدن و در منقبتش صحبت کردن چیز دیگری نبوده است.
به همین خاطر است که من بتدریج این بحث را مطرح میکنم که یک مقدار از مساله ملی شدن صنعت نفت تقدسزدایی شود و این شهامت تاریخی را داشته باشیم تا سوال کنیم. در اینکه رهبران ملی شدن نفت، تلاش کردند نفت را ملی کنند و نیت آنها وطن پرستانه، شریف و ملی بود و میخواستند به کشور خدمت کنند، هیچ تردیدی به خود راه نمیدهم و با همه وجود معتقدم که هم مرحوم دکتر مصدق وهم آیت الله کاشانی و سایر کسانی که تلاش کردند در مقابل انگلستان بایستند و نفت را ملی کنند، انگیزهشان خدمت به کشور بود. در عین حال میشود این سوال را مطرح کرد که آیا صرف اینکه نیتشان وطنپرستانه بود، کفایت میکند که ما بگوئیم عمل آنها، تاکتیکها، سیاستها و رویکردشان را صد در صد تائید میکنیم؟ بگوئیم به واسطه آنکه نیتشان خیر بوده ما عملشان را لزوما تائید میکنیم؟ اینها به نظر من نکات مهمی است. از طرف دیگر مساله نفت از منظر تاریخی تا حدودی غلط مطرح شده است.
منظورتان روایت تاریخی اشتباه از ملی شدت صنعت نفت است؟
بله. در تاریخ اینگونه مطرح شده که امتیاز نفت را انگلیسیهایی که به ایران آمدند، به دنبال نفت گشتند و نفت استخراج کردند، بدست آوردند. چه قبل و چه بعد از انقلاب نگاه تاریخی که داشتیم این بوده که فعالیتهایی که انگلستان برای نفت در ایران انجام داده در حقیقت بخشی از سیاستهای استعماریاش در ایران بوده است. یعنی نفت اینگونه در تاریخ معاصر ما مطرح شده که تجاوز وغارتی بوده که از سوی انگلستان صورت میگرفته و شماری از نخبگان سیاسی هم شریک این غارت بوده و جزء عوامل انگلستان بوده و همکاری داشتند که خائن هستند. در مقابل اینها یکسری افراد وطنپرست بودهاند که سعی کردهاند با این خیانت مبارزه کنند و نفت را به اصطلاح ملی کنند. من فکر میکنم اساسا طرح مساله به این صورت که این غارت، استثمار و بخشی از توطئههای استعمار، صهیونیست و استکبار بوده خیلی نگاههای درستی نیست.
روایت شما از ملی شدن صنعت نفت چگونه است؟
داستان نفت بصورت خلاصه از انقلاب صنعتی آغاز میشود که اواسط قرن ۱۸ در انگلستان و بتدریج در شمال اروپا اتفاق میافتد. انقلاب صنعتی همانطور که میدانیم در حقیقت کاری را که بشر تا قبل از آن با دست و بازوی خود انجام میداد، بعد از آن این کار توسط ماشین صورت گرفت. قوه محرکه ماشین هم در حقیقت بخار بود. این آب برای اینکه تبدیل به بخار شود و ماشین را به حرکت در بیاورد نیاز به انرژی داشت و انرژی ذغال سنگ بود. بنابراین میتوانیم اینگونه بگوئیم که ذغال سنگ خون انقلاب صنعتی بود، اما بتدریج نفت جایگزین ذغال سنگ میشود. دلیل این جایگزینی هم این بوده که نفت از بسیاری جهات نسبت به ذغال سنگ برای سوخت ارجح بوده است، منتهی اشکال تاریخی این بود که انقلاب صنعتی در اروپا، غرب و شمال اروپا اتفاق افتاده بود که یک بشکه نفت هم وجود نداشت. در مقابل نفت در جایی بود که در آنجا انقلاب صنعتی بوجود نیامده بود. بنابراین از اواسط قرن ۱۹ بخصوص ۱۸۵۰ به بعد که انقلاب صنعتی ابعاد گستردهتری پیدا کرد، ضرورت نفت و استفاده از آن برای چرخاندن موتور انقلاب صنعتی در اروپا احساس شد.
ازهمین مقطع است که یکسری افراد که اهل ریسک بوده و شم اقتصادی بالایی داشتند از اروپا برای جستجوی نفت به راه افتادند. دلیلش هم این بود که اگر این افراد میتوانستند نفت پیدا کنند و این نفت را به اروپا ببرند ثروت عظیمی بدست میآوردند. از سال ۱۸۵۰ به بعد سر و کله غربیها برای جستجوی نفت در خاورمیانه، آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین پیدا میشود. تا نیمه دوم قرن ۱۹ در قفقاز و آمریکا نفت به مقدار قابل توجهی کشف شده بود. بزرگترین مشکل برای این منطقه این بود که باید نفت از قفقاز به اروپا منتقل میشد و به دلیل مسافت راه، مخارج این کار بسیار بالا بود. نفتی که در آمریکا کشف شده بود هم همین مشکل را داشت، یعنی باید این نفت از اقیانوس با کشتی به سمت دیگر اقیانوس منتقل میشد که این کار از نظر اقتصادی صرف نمیکرد. از سوی دیگر آمریکا یک جامعه نیمه صنعتی بود که نفت را خودش تا حدودی مصرف میکرد. در این زمان چند نقطه بود که شرایط و شواهد اولیه مطالعات زمین شناسی نشان میداد که ممکن است نفت داشته باشند. از جمله این مکانها غرب ایران بود. مطالعات جدیتری که توسط زمین شناسان فرانسوی حرفهای صورت گرفت نشان داد در غرب ایران نفت وجود دارد. آقای دارسی که شهروند انگلیسی بود، پول بسیاری داشت و کار او رفتن به دنبال ماجراجوئیهای اقتصادی بود، در حدود سال ۱۹۰۰ تماسهایی با ایران گرفت. نمایندگان آقای دارسی به ایران آمدند و با حکومت ایران وارد مذاکره شدند که نهایتا منجر به امتیاز دارسی شد. امتیاز دارسی در سال ۱۹۰۱ یعنی ۵ سال قبل از انقلاب مشروطه منعقد شد. حسب روال آن زمان این بوده که قاجارها بشدت نیاز به پول داشتند، بدلیل آنکه هیچ درآمدی برای هزینههایشان نداشتند بطبع خارجیهایی که به ایران میآمدند و خواهان امتیاز میشدند، مبالغی را بعنوان رشوه از دربار گرفته تا شخص اول مملکت میپرداختند تا کار سریعتر پیش برود. نمایندگان دارسی هم مبالغی را بعنوان رشوه به مقامات ایران و خود مظفرالدین شاه پرداختند تا در نهایت امتیاز به دارسی داده شد.
من در اینجا باید به دو نکته خیلی مهم اشاره کنم؛ اولا امتیاز دارسی هیچ ربطی به دولت انگلستان نداشت. دارسی یک شخصیت حقیقی بود. البته برای ما فهم این موضوع یک مقدار مشکل است، به دلیل آنکه ما در ایران بخش خصوصی به آن معنا نداریم. بنابراین برای ما در ایران مثلا اینکه یک ایرانی برود به آفریقا و در آنجا در معدن طلای آفریقا سرمایه گذاری کند، قابل تصور نیست. برای ما ایرانیها حداکثر قابل تصور این است که از آفریقا یک مال التجارهای را به ایران بیاوریم یا از ایران کالایی را به هند یا نقطه دیگر صادر کنیم. بنابراین برای ما قابل تصور نیست یک شهروند انگلیسی به اسم دارسی یا شهروند انگلیسی به اسم رویتر مستقل از حکومت خودشان در ایران سرمایهگذاری کنند و ربطی به حکومتشان نداشته باشند.
نکته جالب این است که سفارت انگلستان در ایران به دارسی توصیه میکند که شما برای کار اقتصادی در ایران عجله و شتاب نکنید و به او میگوید که در ایران قانون و امنیت وجود ندارد. بروید در کشوری سرمایهگذاری کنید که حساب و کتاب، قانون، ثبات و امنیت باشد.سفارت انگلیس در ایران به دارسی میگوید ما توصیه نمیکنیم که شما در ایران سرمایه گذاری کنید. نکته دوم اینکه قبل از دارسی افراد دیگری مانند هلندیها، اتریشیها، آلمانیها و یکی دو نفر روسی در ایران فعالیتها و هزینه زیادی کرده بودند تا در ایران نفت پیدا کنند اما این اتفاق نمیافتد و همه شان متضرر میشوند. بنابراین جز دارسی دیگرانی هم به ایران برای کشف نفت آمده بودند. از نظر دولت ایران، این قرارداد بسیار خوب بود، به دلیل آنکه در قرارداد دارسی دولت ایران در سود شریک بود. تجربه به دولت ایران نشان داده بود کسانیکه در ایران به دنبال نفت میآیند به خواسته شان نمیرسند. بنابراین دولت ایران اصرار داشت به هیچ وجه در هزینه شرکت نداشته باشد و تمام سرمایهگذاری و هزینه برعهده دارسی بود، یعنی اگر روزی روزگاری دارسی به نفت میرسید و نفت استخراج میشد باید از ۱۰۰ تومان سود ۱۶ تومان آن را به دولت ایران میداد.چنین روالی عرف آن مقطع بود و نمیتوان گفت دارسی در حق ایران اجحاف کرده یا از بیخبری، ناآگاهی و جهل ایرانیان سوءاستفاده کرده بود. به دلیل آنکه دولت ایران آه در بساط نداشت و نمیتوانست در نفت سرمایهگذاری کند و کسی در ایران حاضر نبود در نفت سرمایهگذاری کند، این امکان به خارجیها داده میشد.
مدیر کل وزارت مالیه ایران در آن دوره بسیار سعی میکند مرحوم حاج امین الضرب و دیگر ایرانیان را تشویق کند که در ایران برای نفت سرمایهگذاری کنند اما پاسخی که آنها میدهند این بوده که خارجیهایی که برای نفت در ایران سرمایهگذاری کردند، هیچ کدام به هیچ جا نرسیدهاند. نفت سرمایهگذاری بالایی میخواهد و مشخص نیست سودی در آن نهفته باشد.
در مورد دارسی هم از سال ۱۹۰۱ که عوامل و مهندسین او در ایران شروع به کار کردند، ظرف ۶ سال بعد هیچ نفتی پیدا نکردند. مدتی در مناطق غرب کشور به دنبال نفت بودند. بعد مقداری در دالکی سرمایه گذاری کردند. آنجا هم به نفت نرسیدند. بعد به خوزستان آمدند که در مسجد سلیمان سرمایهگذاری کردند. چندین حلقه چاه عمیق با امکاناتی که آن زمان بود، ایجاد کردند، هیچ کدام از چاهها به نفت نرسید. در ۶ سالی که دارسی برای کشف نفت کار میکرد عملا ورشکست شد. مجبور شد بخش عمدهای از اموالش در استرالیا و شرکت حمل و نقلش را بفروشد و صرف هزینهها در ایران کند.هزینه حمل تجهیزات به ایران، پرداخت حقوق به مامورانی که برای محافظت از نیروهای دارسی و تجهیزات از انگلستان به ایران آمده بودند، همه با دارسی بود و ربطی به حکومت انگلستان نداشت.
در دو مقطع حداقل دارسی به مرز ورشکستگی میرسد و تصمیم میگیرد فعالیتهابشان را در ایران جمع کنند. در این زمان بانک مرکزی انگلستان و یکی دو بانک دیگر حاضر میشوند مقداری وام به دارسی بدهند. دولت انگلستان گرچه شریک و ذینفع با دارسی نبود اما بسیار علاقه داشت که نفت پیدا شود. نیروی دریایی و کشتیهای انگلستان مدتی بود که تصمیم گرفته بودند بجای ذغال سنگ به کشتیهایی که موتور آنها با نفت کار میکند، روی بیاورند. بنابراین نیروی دریایی انگلستان به نفت احتیاج داشت. به پیشنهاد و توصیه نیروی دریایی، بانک مرکزی مقداری وام به دارسی پرداخت میکند تا همچنان به فعالیت خود ادامه دهند. در نهایت دارسی در سال ۱۹۰۷ تصمیم میگیرد دیگر در ایران بدنبال نفت نباشد. به عوامل و مهندسین خود که در مسجد سلیمان بودند، اعلام میکند ابزار آلات و وسایل خود را جمع کنند. این دستور عملی میشود و شماری از تکنسینها و مهندسین برمیگردند که آخرین چاه در مسجد سلیمان به نفت میرسد. اگر آن چاه به نفت نرسیده بود، دارسی تصمیم به برگشت از ایران داشت. وقتی این اطلاعات ساده را کنار هم میگذاریم، متوجه میشویم که ما چه جن و پریهایی را در تاریخ برای خود ساختهایم که مثلا استعمار انگلستان آمد و نفت ایران را برد. اما در عمل شما میبینید که بخشی ار پرسنل دارسی از ایران خارج شده بودند و تصمیم گرفته بودند در ایران دیگر دنبال نفت نگردند. دولت انگلستان هم حاضر نبود به دارسی وام بدهد.
از چه زمانی دولت انگلیس رسما وارد موضوع میشود؟
در سال ۱۲۹۰ که اولین چاه به نفت رسید، مسائل آغاز شد. اولا دولت انگلستان بخشی از سهام دارسی را خرید. به دارسی وام کلان داده شد و شرکت مجهز شد. بعد باید تصمیم میگرفتند که آیا نفت را داخل ایران تصفیه کنند یا به خارج از ایران و انگلستان ببرند. به لحاظ اقتصادی صرف میکرد که در ایران سرمایهگذاری شود اما در ایران امنیت و افراد متخصص و نیروی تحصیلکرده و کاری نبود. اما چون از نظر اقتصادی به صرفه بود، شرکت بتدریج آمد مهمترین مسالهاش که مساله امنیت بود را برطرف کرد. شرکت با قبایل جنوب، بختیاریها، عشایر بنی کعب عرب و ... وارد معامله شد و گفت به شما پورسانت میدهیم که محافظت خط لولهها، موتورخانه و افراد را برعهده بگیرید. این کار برای قبایل موضوع پر سودی بود، به دلیل آنکه قبایل درآمد دیگری نداشتند و از آن استقبال کردند. شرکت با حل مساله امنیت تصمیم گرفت نفت داخل ایران تصفیه شود. مطالعاتی انجام شد و بهترین نقطه که پیدا کردند آبادان بود. از شیخ خزعل و قبیله بنت کعب زمین خریدند و پالایشگاه آبادان احداث شد.(این پالایشگاه در سال ۵۹ که مورد حمله عراق قرار گرفت، بزرگترین پالایشگاه دنیا محسوب میشد که روزانه ۵۰۰ هزار بشکه را تحویل میداد.)
دعوای ما با شرکت نفت از آنجا شروع شد که شرکت آن پولی را که به قبایل و عشایر جنوب میداد از سهم ۱۶ درصدی که باید به دولت ایران پرداخت میکرد، کم کرد. دولت ایران بشدت اعتراض کرد. شرکت نفت هم پاسخ داد امنیت را باید دولت ایران حفظ میکرد، تامین امنیت وظیفه شرکت نیست، شما نمیتوانستید امنیت را تامین کنید بنابراین ما مجبور بودیم سه درصد به روسای قبایل جنوب بدهیم که آنها تامین امنیت کردند. بتدریج ایرانیها متوجه شدند که نفتی که در جنوب ایران در خوزستان کشف شده چه درآمد هنگفتی دارد و خیلی بیشتر از۱۶ درصدی است که شرکت پرداخت میکند، سود دارد.اما آنچه پرداخت میشد بر اساس قرارداد بوده که تعیین کرده بود سهم ایران ۱۶ درصد از سود است.
بر سر این قرارداد مذاکره و چانهزنی نشد؟
این قرارداد وحی منزل نبود. میشد بر سر آن چانه زد و تغییراتی در آن بوجود آورد. اما مشکل این بود که در ایران ما در حال ورود به مقطعی بودیم که دولتها ثبات و قدرت چندانی نداشتند. امنیت در کشور وجود نداشت. در مقطعی بودیم که ضمن اینکه متوجه شدیم درآمد نفت زیاد است و باید از انگلستان درآمد بیشتری را بگیریم اما مشکلات داخلی هم وجود دارد و نمیگذارد که مساله نفت بصورت جدی جلو برود. این اتفاقات ادامه داشت تا به سال ۱۲۹۹ و کودتای سید ضیا و سردار سپه میرسیم که نهایتا منجر به اضمحلال سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی در ایران شد. در این سالهای بیثباتی مساله نفت در درجه اول اولویت نبود، تا اینکه بتدریج رضا شاه موفق شد ثبات را در کشور بوجود آورد. از آنجا که رضا شاه به درآمد بیشتر نفت به دلیل ایجاد ارتش و صنایعی که ایجاد کرده بود و همچنین راه آهن و جادههایی که احداث کرده بود، نیاز داشت، از سهم ایران ناراضی بود. طی سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۲ درآمدهای ایران بشدت کاهش پیدا کرده و پرداخت سود از ۱۶ درصد هم کمتر شده بود.
چرا سود پرداختی به ایران کم شد؟
استدلال شرکت این بود که با توجه به آنچه در بازار جهانی و بر سر قیمت نفت به وجود آمده رکود حاکم است و سود شرکت پایین است، بنابراین مبلغ سهم ۱۶ درصدی ایران هم بیشتر نمیتواند باشد. اگر قیمت نفت در بازار جهانی بالا برود، سود ما بیشتر میشود و طبیعتا ۱۶ درصد سهم ایران هم بیشتر خواهد شد. این استدلالها برای رضا شاه خیلی قابل قبول نبود، بنابراین او از سفیر ایران در انگلیس و وزیر دارائی و ... خواست که بشینند و با مقامات شرکت نفت مذاکره کنند و تکلیف را روشن کنند. مذاکرات یکی دو سال به طول میانجامد و نهایتا کاسه صبر رضا شاه لبریز میشود. مسوولین مذاکره کننده اعم از وزیر دارایی و ... را میخواهد و به آنها میگوید شما در این مدت که مذاکره کردهاید به چه نتیجهای رسیدهاید. مذاکره کنندگان پرونده روند طی شده را به رضا شاه میدهند.
واکنش رضا شاه این بوده که پرونده مذاکرات را به شومینه میاندازد و به آنها میگوید از اینجا بیرون نمیروید تا تکلیف نفت را روشن کنید و قرارداد دارسی را باطل و یک امتیاز جدید بسته شود. امتیاز دارسی را دولت ایران یک جانبه باطل اعلام میکند. مطبوعات بسیار استقبال میکنند و عنوان میکنند اعلیحضرت به استعمار ایران پایان دادند. شرکت نفت اعلام میکند شما نمیتوانید قرار داد نفت را یک جانبه باطل کنید، این خلاف اصل حقوق بینالملل است. استدلال دولت انگلستان این بود که کار شما غیرقانونی است. اما رضا شاه قبول نکرد و گفت امتیاز دارسی باطل و امتیاز به شکلی که من میگویم تعیین شود. نیروی دریایی انگلیس آبادان را محاصره کرد. اینگونه شد که رضا شاه نتوانست نفت را بفروشد. به رضا شاه گفتند که این قدم اول است. درقدم دوم آبادان، پالایشگاه و مراکز نفتی را اشغال میکنیم و ارتش ایران اگر بخواهد مقابله کند وارد جنگ میشویم. طبیعی بود که ارتش انگلستان بسیار قدرتر از ارتش رضا شاه بود. بنابراین رضا شاه مجبور شد که قبول کند نمیتواند حریف ارتش انگلستان شود. این رویارویی منجر به قرارداد جدیدی به نام قرارداد ۱۹۳۳ شد.
شرایط قرارداد ۱۹۳۳ در مقایسه با قرارداد دارسی چه تفاوتی داشت؟
این قرارداد از برخی جهات بهتر از قرارداد دارسی بود. از جمله اینکه سود ایران را از ۱۶ درصد تغییر داد. درآمد ایران دیگر براساس سود نبود، بلکه از این به بعد هر مقدار نفتی که از ایران خارج میشد، شرکت باید به دولت ایران مقدار مشخصی سود میپرداخت، حتی اگر شرکت ضرر میکرد. وقتی براساس تناژ به ایران سود پرداخت میشد، دیگر مهم نبود که شرکت سود یا زیان داشته بلکه ایران سهم خود را میبرد. یکی دیگر از مسائلی که رضا شاه اصرار داشت در قرارداد جدید منعکس شود این بود که با توجه به اینکه در صنعت عظیم نفت ما ایرانیها هیچ کاره بودیم و کارهایی مثل باغبانی، نگهبانی، کارگری، آبدارچی و ... را برعهده داشتیم اما یک مهندس ایرانی، یک مدیر ارشد ایرانی در شرکت نفت نبود، رضا شاه مصر بود که این وضع نمیتواند ادامه پیدا کند و باید شرکت قبول کند که به صورت زمانبندی شده هر سال یک درصدی از تکنسینها، مهندسین و مدیران شرکت از ایرانیها باشند. در واقع شرکت نفت ملکف شد به تربیت و آموزش نسلی از مدیران ایرانی بپردازد، به همین دلیل دانشکده نفت شرکت آبادان تاسیس شد. یکی از دعواهایی که ما در قرارداد دارسی داشتیم این بود که شرکت سرمایهگذاریهایی در خارج از ایران کرده بود، مثلا پالایشگاه ایجاد کرده بود. دولت ایران معتقد بود این پالایشگاهی که ایجاد شده چون متعلق به شرکت است ایران هم ۱۶ درصد از سود این پالایشگاه سهم میبرد، اما شرکت میگفت ربطی به شما ندارد به دلیل آنکه در ایران نیست. ایران معتقد بود اما این پالایشگاه از محل درآمد نفت ایران ایجاد شده است، پس ایران سهم میبرد. این مشکل همیشه وجود داشت تا اینکه در قرارداد ۱۹۳۳ حل شد و ایران در تمام سرمایه گذاریهای شرکت سهیم شد.
ایران همچنین عنوان میکرد شرکت باید مالیات بپردازد اما شرکت عنوان میکرد ما به دولت انگلیس مالیات میدهیم و نمیتوانیم دو جا مالیات بپردازیم. این موضوع هم در قرارداد ۱۹۳۳ حل شد. در این قرار داد انگلیسیها هم یکی دو امتیاز بدست آوردند، اول اینکه مدت قرارداد را به ۶۰ سال افزایش دادند، اما در مجموع قرارداد ۱۹۳۳ نسبت به امتیاز دارسی بسیار ارجح بود. بعد از این قرارداد دیگر مشکلی در رابطه با نفت بوجود نیامد اما احساس کلی همچنان این بود که ما باید بیشتر از اینها از شرکت سهم بگیریم. تا اینکه جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و ایران در سال ۱۳۲۰ مورد حمله متفقین قرار گرفت و اتحاد شوروی و انگلستان به ایران حمله کردند و رضا شاه به دلیل تمایلاتی که به آلمان داشت از قدرت برکنار شد و محمدرضا پهلوی پسر او شاه ایران شد. اتحاد شوروی و انگلستان دو قدرت اصلی در ایران شدند، شوروی کمونیست و مخالف سرمایهداری بود و انگلستان در راس سرمایهداری بود.این دو قدرت دشمنی به اسم آلمان داشتند و در حال جنگ با آلمان بودند.
موضوع نفت از چه زمانی مجددا با این کشورها مورد چالش قرار گرفت؟
بعد از یکی دو سال که از اشغال ایران گذشت بتدریج در سال ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳ روسها خواستار دریافت امتیاز نفت شمال شدند. با توجه به اینکه ایران در اشغال روسیه بود و تصویری که از اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت این بود که یک کشور انقلابی، سوسیالیستی است و زحمتکشان در راس آن هستند، بنابراین جریانات چپ و جریانات روشنفکری بخصوص حزب توده با دادن این امتیاز به شوروی موافق بودند. ادبیاتی که حزب توده در کشور رواج داد، این بود که امتیاز نفت شمال با امتیاز نفت انگلستان خیلی تفاوت خواهد کرد. روسها در شمال ایران پالایشگاه، صنعت و دانشگاه میآورند و امتیازی که ما به روسیه میدهیم یک امتیاز استعماری و استثمارگرایانه نیست. حزب توده بشدت تبلیغ میکرد که به اتحاد شوروی امتیاز داده شود.اما مرحوم مصدق در مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۳ بشدت با دادن امتیاز به روسها مخالفت کرد و برای اینکه جلوی دادن امتیاز به شوروی را بگیرد، با توجه به اینکه نماینده مجلس بودند، ماده واحدهای را به مجلس برد که هیچ دولتی تا پایان جنگ جهانی دوم حق واگذاری امتیاز نفت را ندارد. این لایحه به تصویب میرسد. بنابراین حتی اگر دولت ایران میخواست امتیاز نفت شمال را به روسیه بدهد بخاطر این قانون که در مجلس به تصویب رسید، نتوانست.
برخی از اختلافات مصدق با حزب توده به اینجا بر میگشت؟
بعد از مخالفت مصدق با واگذاری این امتیاز به شوروی، حزب توده تلاش بسیاری کرد که دکتر مصدق و کسانی که مخالف بودند را به فراماسونی، انگلیسی و آمریکایی بودن متهم کند.در کنار این حزب توده تبلیغاتی را به راه انداخت که اگر دکتر مصدق و همفکرانشان در مجلس واقعا ملی و وطنپرست هستند چرا در قبال نفت جنوب و غارت منابع نفت جنوب ساکت هستند؟ چرا فقط نسبت به اتحاد جماهیر شوروی حساسیت دارند؟ از اینجا بتدریج مصدق و دیگران نه اینکه مجبور بشوند اما گفتند که ما در مورد نفت جنوب هم خواهان امتیازات و درآمد بیشتری برای ایران هستیم. یکی از نمایندگان مجلس چهاردهم به اسم غلامحسین رحیمیان به مصدق پیشنهاد میکند که حالا که اجازه دادن امتیاز نفت شمال را به شوروی ندادهاید، نفت جنوب را هم ملی کنیم و نگذاریم که انگلستان این همه به ما صدمه بزند و منافع ما را تاراج کند. مصدق به رحیمیان و همه کسانی که خواهان ملی شدن صنعت نفت بودند، میگوید نمیتوانیم در دو جبهه هم با انگلستان و هم با روسیه بجنگیم. بنابراین مساله نفت برای یک مدتی مسکوت میماند، ولی همچنان زمزمه اینکه باید حقوق ملت ایران گرفته شود و باید از منافع ملت ایران دفاع شود، مطرح بود.
توافقنامه گس- گلشائیان در چه شرایطی امضا شد؟
در لایحه عدم اجازه واگذاری امتیاز نفت به خارجیها که مصدق به مجلس چهاردهم میبرد، مادهای وجود داشته که دولت ایران مکلف است از حقوق ملت در قبال شرکت نفت انگلستان دفاع کند و دولت ایران مکلف میشود دربرابر اخذ درآمد بیشتر از شرکت نفت اقدام کند. اینها موجب میشود که هر از گاهی مطبوعات و شخصیتهای ملی و غیره از دولت سوال کنند در قبال استیفای حقوق ملت درموضوع نفت چه کردید؟ در مقطع بعدی که باز مساله نفت ادامه پیدا میکند، مذاکراتی توسط وزیر دارایی وقت ایران، عباسقلی گلشائیان با گس که نماینده شرکت نفت انگلیس بود، صورت میگیرد که منجر به توافقنامه گس - گلشائیان میشود. امتیازاتی برای ایران در این توافق حاصل میشود اما خیلی از رجال معتقد بودند که اینها کافی نیست و حق ایران خیلی بیشتر از آن چیزی است که در توافق گس- گلشائیان داده شده است. این توافق وقتی به مجلس پانزدهم میرود، شماری از نمایندگان که بتدریج ما آنها را جبهه ملی و طرفدار مصدق میشناسیم مانند آقای مکی با این توافقنامه مخالفت میکنند. بازار و دانشجویان و مطبوعات آزاد و مستقل هم از این طیف نمایندگان حمایت کردند. بتدریج آیت الله کاشانی به میان میآید و به شدت علیه انگلستان موضعگیری میکند. نهایتا این قرارداد به تصویب نمیرسد.
موضوع ملی شدن صنعت نفت از چه زمان به صورت جدی مطرح شد؟
در مجلس شانزدهم مساله ملی شدن نفت مطرح میشود. مرحوم دکتر مصدق یکی از افرادی بوده که بعنوان مغز متفکر ملی شدن نفت نقشآفرینی میکند. در مجلس شانزدهم به جای توافقنامه گس- گلشائیان و توافقات دیگر کار یکسره میشود و تصمیم گرفته میشود فراکسیون جبهه ملی در مجلس شانزدهم لایحه ملی شدن نفت را تهیه کند. پیش نویسی در مجلس شانزدهم تهیه میشود و نهایتا در ۲۹ اسفند به ۱۳۲۹ به تصویب میرسد و با جمله تاریخی دکتر مصدق بر آن که نوشته "به نام سعادت ملت ایران" نفت ملی شود. دقیقا بعد از ملی شدن نفت همان داستانی که در جریان ۱۹۳۳ بوجود آمد تکرار میشود. انگلستان باز میگوید کار شما غیرقانونی است. قرارداد را یک طرفه لغو کردهاید. انگلستان میگوید درست است که نفت و منبع آن متعلق به ملت ایران است اما این انگلستان بوده که ظرف ۵۰ سال گذشته سرمایهگذاری کرده است. ایرانیان در مقابل میگفتند درآمد هم داشتهاید. وقتی دولت دکتر مصدق برای فروش نفت اقدام میکند و صنعت نفت را از انگلستان تحویل میگیرد، نیروی دریایی انگلستان یکی دو کشتی ایران را که میخواستند نفت را برای فروش ببرند توقیف میکنند. این اختلافات در نهایت به دیوان لاهه کشیده میشود.دیوان لاهه از خودش سلب مسئولیت میکند و میگوید دولتهای دو طرف مذاکره کنند و راه حلی پیدا کنند. در این مقطع آمریکاییها (در دوره ریاست جمهوری هری ترومن دموکرات) وارد جریان ملی شدن نفت میشوند.
موضع آمریکاییها چقدر در مسائل رخ داده تاثیرگذار بود؟
آمریکاییها در مجموع نسبت به ملی شدن صنعت نفت تا حدودی سمپاتی داشتند. به دلیل آنکه معتقد بودند، قرار داد نفتی انگلیس اجحاف در حق ایرانیان است و سهم ایرانیان باید بیشتر باشد. در همان زمان شرکتهای آمریکایی در ونزوئلا، عربستان یا کویت قراردادهایی که میبستند به ۵۰-۵۰ معروف بود.در حالیکه سهم ایران در قرارداد با انگلیس خیلی کمتر بود. آمریکاییها یک مقدار حق را به ایران میدادند و معتقد بودند شرکت باید در نوع رابطه اقتصادی که با ایران دارد، تجدید نظر کند. در این مقطع تا حدودی انگلیسیها را زیر فشار میگذارند تا مصالحه صورت بگیرد. در مذاکراتی که بین ایران و شرکت نفت با میانجیگری آمریکاییها صورت میگیرد، نتیجهای حاصل نمیشود. فرمولهایی که از سوی آمریکائیها برای حل مشکل ارائه میشود، یکی سهم ۵۰-۵۰ بوده که انگلیسیها بشدت مخالف بودند. نکته جالب این است که دکتر مصدق هم بشدت با این پیشنهاد مخالفت میکند. دکتر مصدق معتقد بوده ما بجز ملی شدن و ملی شدن و ملی شدن هیچ فرمول دیگری نمیپذیریم. پیشنهاد دیگری که مطرح میشود، این بوده که بانک جهانی بین ایران و انگلستان حکم شود. بدین معنا که تا مساله ملی شدن تکلیفش معلوم شود، بانک جهانی فروش و اداره نفت ایران را متکلف شود و از محل فروش نفت یک مقدار بعنوان غرامت بپردازد. دکتر مصدق پذیرفته بود که ما غرامت شرکت را باید بدهیم. بنابراین پیشنهاد شد از هر بشکه نفتی که به فروش برود بخشی بعنوان غرامت به دولت انگلیس و بخشی به دولت ایران و بخشی در صندوقی واریز شود تا نهایتا تکلیف مشخص شود. بخش دیگری را نیز بانک جهانی بعنوان حقالزحمه خودش بر میداشت. این فرمول ابتدا از جانب انگلستان رد شد اما نهایتا با مذاکره آمریکاییها، با اکراه پذیرفتند. اما در میان بهت و ناباوری دکتر مصدق فرمول بانک جهانی را نپذیرفت.
به نظر شما، این پذیرش این فرمول میتوانست بهتر از اتفاقاتی باشد که بعدها رخ داد؟
بله. این نظر من نیست نظر خیلیهای دیگر هم هست. فرمول بانک جهانی یک فرمول موقت بود. بانک جهانی میگفت من کاری ندارم صاحب این نفت کدام دولت است. این یک مساله حقوقی است که باید حل شود. بانک جهانی میگفت من نفت را میفروشم و به هریک از طرف دعوا یک مقدار پرداخت میکنم، بقیه را در یک صندوقی ذخیره میکنم که بعد از چند سال دیگر که این دعوا تمام شد، تکلیف آن مشخص شود. اما از الان تا هر چند سال دیگر که این مساله مشخص شود، پالایشگاه کار کند و کار نفت نخوابد. من معتقدم این فرمول بسیار خوبی بود. ما اگر این فرمول را پذیرفته بودیم خیلی، خیلی بهتر از اتفاقاتی بود که با نپذیرفتن این فرمول رخ داد. وقتی ما این فرمول را نپذیرفتیم، انگلستان با آمریکا درباره اینکه ما ایرانیها را میشناسیم و ایرانیها نمیخواهند که کار نفت به توافق برسد، مذاکره کرد. انگلیسیها گفتند هر فرمولی را شما پیشنهاد کردید ایرانیها رد کردند. هدف ایرانیها از نفت فقط یک بهرهبرداری سیاسی است. نکته دیگر این بود که انگلیسیها به آمریکاییها میگفتند که داستان نفت به نفع کمونیستها و حزب توده تمام میشود. بحران نفت موجب شده که حزب توده روز به روز قدرتمند شود.
اتفاق بدی که در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۳۲ رخ داد انتخاب آیزنهاوربود. نگاه دموکراتها با جمهوریخواهان فرق میکند، جمهوریخواهان بیشتر اهل نظامیگری هستند. از بخت بد ما در انتخابات آمریکا جمهوریخواهان بر سر قدرت آمدند. در انتخابات انگلستان هم گروهی بر سر کار آمد که نگاهش با گروه قبلی خیلی فرق میکرد. چرچیل معتقد بود که ایرانیها فقط زبان زور میفهمند و مذاکره نتیجهای ندارد. به نظر من دکتر مصدق و دیگران باید متوجه میشدند که شرایط مقداری در لندن و واشنگتن تغییر کرده است، کسانی آمدهاند که جنگطلب هستند و اهل مذاکره نیستند. به نظر میرسد باید فرمول بانک مرکزی را میپذیرفتند. در اثر این اتفاق این تصور کم کم در آمریکا بوجود آمد که انگلیسیها خیلی بیربط نمیگویند، ایرانیها دنبال راهحل و به سرانجام رساندن موضوع نیستند و مثل اینکه ما چارهای نداریم که به سمت حرکت نظامی برویم و دولت دکتر مصدق را منحل کنیم. از این جا بود که بتدریج ایده کودتای ۲۸ مرداد شکل گرفت و این فکر غالب شد.
شما دلیل نپذیرفتن این پیشنهادات از سوی دکتر مصدق را چگونه ارزیابی میکنید؟
اینکه چرا دکتر مصدق فرمول ۵۰-۵۰ و پیشنهاد بانک جهانی را نپذیرفت، برخی به دلیل آن میدانند که مصدق پیشنهاداتی که با اصل ملی شدن نفت و حاکمیت ایران بر نفت مغایر بوده را تایید نمیکرد.عده دیگری معتقدند که نه اینها بهانه است و مصدق نگران این بود که اگر با انگلستان مصالحهای انجام دهد، آیت الله کاشانی که بتدریج رقیب سیاسی دکتر مصدق شده بود و حزب توده که از ابتدا دکتر مصدق را آمریکایی و انگلیسی و خائن میدانست، بهرهبرداری سیاسی کنند و اساسا دکتر مصدق درصدد بود که هیچ مصالحهای با انگلستان نداشته باشد، برای اینکه فکر میکرد براساس هرگونه مصالحه حزب توده و آیت الله کاشانی او را متهم به خیانت خواهند کرد. اینکه کدام یک از این نظرات درست است را نمیدانم و فکر میکنم نیاز به تحقیق بیشتر دارد. ولی مسلم است که با کودتای ۲۸ مرداد و قراردادی که بعد از کودتا تحت عنوان کنسرسیوم بسته شد، ما عقب نشینی کردیم و به سهم و سود کمتر قانع شدیم. بعلاوه شرایط سیاسی کشور بعد از کودتا وحشتناک شد. تمام آزادیهای مدنی و آزادی مطبوعات از بین رفت. بسیاری از افراد ملی که مخالف حکومت بودند، دستگیر شدند و یک فضای دیکتاتوری به مدت ۲۵ سال بر کشور حاکم شد.
درواقع جملهای که مصدق درباره ملی شدن نفت نوشت "به نام سعادت ملت ایران "به نظر شما سعادتی به دنبال نداشت؟
سعادتی به دنبال نداشت. وقتی شما کودتای ۲۸ مرداد را نگاه میکنید که همه دستاوردها از بین رفت، این سوال را میتوان مطرح کرد که آیا بهتر نبود ما به شکلی مصالحه میکردیم و بشکلی کنار میآمدیم؟
نتایج عملکرد مصدق در داخل کشور چگونه ارزیابی میشود؟
نهضت ملی شدن نفت از جهاتی فقط یک بحث اقتصادی نبود که ما نفت را ملی کنیم. ملی شدن نفت جامعه سیاسی ابران را به دو قطب متخاصم تقسیم کرد. در یک قطب دربار، اشرافین و ملاکین، احزاب و شخصیتهای محافظه کار، روسای قبایل و ارتشیها یعنی طیفی که بصورت سنتی نزدیک به انگلستان قرارداشت، بودند. در مقابل آن طیفی دیگر شامل جبهه ملی، روشنفکران، تحصیلکردهها، شماری از روحانیون، بازاریها، دانشجویان، نویسندگان وفعالین سیاسی بودند. این طیف بشدت مخالف انگلیس و طرفدار ملی شدن نفت بود. گروه اول نیروهای سیاسی اجتماعی بودند که بطور سنتی طرفدار انگلیس بودند، این موضوع طبیعی بود چرا که دولت انگلیس ۳ درصد از سهم نفت را به قبایل میداد پس طبیعی بود که شرکت برای تامین امنیت با قبایل اشراف و ملاکین جنوب کنار بیاید. نیروهای جدید طرفدار دمکراسی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات بودند. دکتر مصدق هم با همه وجود معتقد به رای مردم بود و معتقد بود اگر همه مردم جمع شدند و به حزب توده رای بدهند و ایران کمونیستی شود، اشکال ندارد.
اینجا مساله رابطه نفت با آزادی و استبداد مطرح میشود.
بله. نیروهای سنتی خیلی مزاجشان متمایل به آزادی، دمکراسی، حقوق شهروندی، آزادی مطبوعات، اتحادیه کارگری و فعالیت دانشجویی نبود. بنابراین یک جنبه دیگر ملی شدن صنعت نفت یک رویارویی سیاسی بین لایههای محافظه کار و راست از یکسو و جریانات جدید لیبرال سکولار و طرفدار جامعه مدنی از سوی دیگر بود. نکته جالب این است که بعد از ۲۸ مرداد میتوان حدس زد کدام جبهه به لحاظ سیاسی قدرت گرفت و کدام جبهه راهی زندان و دستیگر شد و بهای سنگینی پرداخت. تمام جریانات مدرن مجبور شدند بهای سنگینی با بازداشت شدن، زندان رفتن و تیرباران شدنشان بپردازند.
در واقع همه این امور را نتیجه تصیمم مصدق میدانید؟ آقای عبدی مطرح میکنند که ای کاش ما نفت نداشتیم و درآمدها براساس مالیات بود شاید مثل خیلی از کشورهای خاورمیانه وضعیت دمکراسی بهتر بود. اما میتوان از صحبتهای شما نتیجه گرفت نفت به خودی خود دمکراسی یا دیکتاتوری برای ایران نداشت بلکه براساس تصمیمی که درباره ملی شدن نفت گرفته شد سایر اتفاقات رخ داد؟
بله. من خیلی با حرف آقای عبدی موافق نیستم. اینکه اگر ما نفت نداشتیم، دموکراسی داشتیم، میتوان گفت خیلی از کشورها هستند که نفت ندارند و دمکراسی هم ندارند. گینه بیسائو، برمه هم نفت ندارد و دیکتاتوری وحشتناکی در آن حاکم است.عربستان نفت دارد در آنجا هم دیکتاتوری حاکم است. زیمبابوه نفت ندارد اما صد پله از لیبی دیکتاتورتر است. نمیشود گفت اگر ما نفت نمیداشتیم، دیکتاتوری در جامعه ما بوجود نمیآمد. ما میتوانیم تجزیه تحلیل کنیم که روند دیکتاتوری در جامعه چگونه بوده است؟ آنچه مسلم است این است که اگر ما فرض بگیریم که تنها راه استیفای حقوق ملت ایران ملی شدن نفت بود که در این موضوع خیلی جای بحث وجود دارد و بنده معتقدم راههای دیگری برای استیفای حقوق ملت وجود داشت و تنها راه ملی شدن نبود، باید بررسی کرد چرا بعد از آن ۲۵سال بر کشور دیکتاتوری کامل حاکم شد.
اگر فرض کنیم که پروژه ملی شدن صنعت نفت ناقص مانده و کامل اجرا نشده است موضوع فرق میکند. مثلا طبق آنچه که تقی رحمانی عنوان میکند پروژه مصدق دو بخش داشت، ملی شدن نفت و برگزاری انتخابات آزاد که بدلیل آنکه کامل اجرا نشد، شکست خورد.
من هم معتقدم مساله نفت فقط یک مساله اقتصادی نبود که ما فقط نفت را ملی کنیم تا درآمد بیشتری داشته باشیم. نهضت ملی شدن صنعت نفت در حقیقت جامعه ایران را به دو طیف طرفدار ملی شدن و مخالفین ملی شدن تقسیم کرده بود. مخالفین ملی شدن همه نیروهای ارتجاعی و محافظهکار و ضد دمکراسی بودند. در حالیکه طرفداران ملی شدن همه نیروهای مترقی و لیبرال و معتقد به آزادی و حقوق بشر بودند.
تقسیمبندی سیاسی که در جامعه بوجود آمد هم نتیجه همین تصمیمگیری بود؟
آنچه در فضای سیاسی اجتماعی داخل کشور رخ داد خیلی به مصدق ارتباط پیدا نمیکند. تحول تاریخی جامعه ایران بدون مصدق هم راه خودش را پیدا میکرد و جلو میرفت.آنچه ما میتوانیم بگوئیم بحث ملی شدن است. دو سوال بنیادی از مصدق و طرفداران ملی شدن و کسانی که دفاع میکنند، فارغ از جنبه سیاسی و اجتماعی آن مطرح میشود که آیا بجز ملی شدن راه دیگری وجود نداشت که ما بتوانیم درآمدهای بیشتری را از شرکت نفت بگیریم؟ من معتقدم راههای دیگری هم وجود داشت. دوم فرض بگیریم که هیچ راه حل دیگری جز ملی شدن وجود نمیداشت و ما باید نفت را ملی میکردیم، آیا بعد از آنکه نفت را ملی کردیم دکتر مصدق بعد از آن بهترین سیاستها را اجرا کرد و بهترین تصمیمات را گرفت؟ به نظر من خیر یعنی اگر دکتر مصدق بجای اینکه به این سمت و سو برود که بجز ملی شدن ما هیچ راه دیگری نداریم، فرمولی را پذیرفته بود که ایران صاحب نفت باشد و در عین حال میتوانستیم توافق انگلستان را هم جلب کنیم، چنین چیزی حتما نتایج بهتری داشت.
این به دید مصدق نسبت به کشور انگلستان برمیگردد؟
این موضوع هم مطرح است. مشکل اساسی این بود که دکتر مصدق به نحوی صحبت و رفتار میکرد که فقط و فقط نفرت از انگلستان بود. متقابلا انگلیسیها هم دکتر مصدق را متهم به این میکردند که این آدم فرد عوامفریبی است که به فکر محبوبیت خودش است و اصلا به فکر مصالح و منافع بلند مدت ایران نیست. انگلیسیها میگفتند که مصدق فقط میخواهد بین مردم ایران محبوب باشد، در حالیکه مصدق باید به فکر مصالح و منافع بلند مدت کشورش باشد. من نمیخواهم بگویم مصدق آن چیزی بوده که انگلیسیها میگویند، ولی واقع مطلب این است که مصدق همواره با یک نفرت، بغض و کینه عجیبی نسبت به انگلیسیها صحبت میکرد و این بغض، کینه و نفرت طبیعی است که راه را برای هر گونه مصالحه، مذاکره و رسیدن به یک توافق میبندد و بر روی منافع ایران تاثیر میگذارد.دید مصدق به انگلستان در بحث ملی کردن صنعت نفت تماما مسائل سیاسی نیست، مساله روانشناختی، سیاسی، اجتماعی هم میتواند باشد، مانند دیدی که در شرایط حاضر برخی از سیاستمداران ایرانی نسبت به آمریکا دارند و هرگونه مذاکره با این کشور را رد میکنند.
منبع:تاریخ ایرانی/اعظم ویسمه
سلام
از مطلب عبور شده و من نمی دانم که از بحث چه نتایجی حاصل شد؟
اما آنچه باعث شد با توجه به ضیغ وقت و گرفتاریم در این بحث مشارکت کنم این بود که به دوستانم عرض کنم نام آوران هر عرصه ای اعم از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و علمی و ..تاریخی ، از مفاخر ملی هر کشوری هستند که بسته به توش و توانشان سعی کرده اند در مجد و اعتلای کشور و ملت و عقیده شان نقشی داشته باشند این نقش ممکن است کمرنگ و یا پررنگ باشد، از خود قیاس کنیم به تناسب سنی که از خدا گرفته ایم چقدر در بهبود و یا تغییر زندگی همنوعانمان مثمر ثمر بوده ایم؟ بعد بنشینیم راجع به این شخصیتها که عموما دستشان از دنیا کوتاه است و امکان دفاع از خود را ندارند و اکنون در نوبت دادرسی الهی نشسته اند دادگاه تشکیل بدهیم و گاهی با چشمان کاملا بسته و بی ادله و تنها از روی بغض محکوم کنیم و چهره ای مشوش و مغشوش از ایشان ارائه دهیم که ای بسا چهره ای تابناک داشته اند و سعایت و بدگویی دشمنانمان ، چهره ی ایشان را مکدر کرده باشد. درست است که نگاه ما به تاریخ و سیاست و حکومت و ....ویا هر مقوله ی دیگری لزوما جانبدارانه است و ما به هیچ یک از این مباحث بدون پیش داوری و ذهنیت وارد نمی شویم اما اگر به دنبال حقیقت هستیم نباید به علت همان ذهنیت قبلی به سراغ پیدا کردن عیوب برویم که هیچ کسی از داشتن عیب مستثنا نیست و با برجسته کردن همان مطلب مسئله را از اساس وارونه نشان دهیم و به این وسیله حقیقت را به زیر پای تمایلات خود به مسلخ برده و ذبح کنیم .یک روز شخصیتی را نقد کنیم و از او شخصیتی دیکتاتور معرفی کنیم فردا روزی از همان شخصیت در مقابل شخصیتی دیگر مصلح و ازاده ای یسازیم که توگویی آزادمردتر از او وجود نداشته !
یک روز شاهد آنیم که سید جمال یکی از بزرگترین مصلحان شرق را فراماسون می خوانند. روزی دیگر زکریای رازی را که در کهولت و کبر سن پای پیاده به زیارت خانه خدا می رفت را زندیق معرفی می کنند! خیام را که پرسشهای فلسفی طرح کرده را منکر و حافظ مست از عرافان الاهی را باده خوار و بوعلی سینا را الواط و خوشگذران که از فرط زیاده روی در همخوابگی در چهل سالگی مرد معرفی می کنند و متعمدانه خود را به تجاهل می زنند که اگر او چنین بود پس کی وقت کرد در تمام علوم روزگار خود یگانه ی دهر شود. روزی دیگر می شنویم ستارخان سردار ملی مست و پاتیل می شده! دکتر حسابی که نه تنها حسابی نبوده که هیچ بلکه از حساب هیچی سرش نمی شده!عارف قزوینی ال بوده و ملک الشعرای بهار بل!
خب با این حساب ما ملت با قدمت چندین هزار ساله چه گلی به جمال گوشه ای از دنیا زده ایم؟! هیچ!؟
پر مسلم است که اینطور نیست و این حرفها نمایش عقده ی حقارت عده ای خود باخته است که شده اند وسیله ی تزریق سم کسانی که ملتها را بی پشتوانه و بدون سابقه معرفی می کنند و در عوض حتا از رقاص و هنرپیشه و نوازنده و الواط خود بت می تراشند برای ملتهایی که قبلا هویتشان را دزیده و بی هویتشان کرده اند
سه سال پیش جایی نوشتم:
راست می گفت مرحوم مدرس که :
«بزرگان تاریخ ما بداقبال بودهاند که در ممالک ما متولد شدهاند، چون در اینجا پلوتارخی نبوده که حلاج کارهای آنان باشد.»
یپرم خان ارمنی مگر نبود که پس از اعدام شیخ فضل الله نوری روی جسدش ادرار کرد خب اینکار مگر جز با ترور شخصیت شیخ ممکن بود
سالها پیش از این آخوند قزوینی (شهید ثالث) به دستور قره العینی کشته شد که خواهر زاده ی او بود و جرم دائیش این بود که با بهائیت مبارزه می کرد و نسبت سببی هم مانع از کشتن او نشد همین قره العین امروز مظهر فیمینیست های وطنی است
شاید نوشتن این مطلب گویای کامل آنچه ما بر سر بزرگان خود آورده ایم باشد:
از جرج جرداق، مورخ بزرگ مسیحی، پرسیدند که با اینهمه تحقیق که پیرامون شخصیت امام علی(علیهالسلام) انجام دادهای، نظر شما بهطورخلاصه در مورد آن حضرت چیست؟ و پاسخ او چنین بود: «چه بگویم در مورد شخصیتی که دشمنانش تا توانستند علیه او کارکردند و دوستانش تا توانستند در حق او کوتاهی نمودند، اما با اینحال فضائل و مناقب او شرق و غرب عالم را گرفته است.»
خلاصه آنکه مدرس از قول میرزای شیرازی مرحوم راست می گفت:
«وقتی به نجف رفتم و در سْرمنرأی [سامرا] خدمت میرزا که عظمت فوق تصور داشت رسیدم، داستان پیروزی واقعه دخانیه را برایش تعریف نمودم. آن مرد بزرگ آثار تفکر و نگرانی در چهرهاش پیدا شد و دیدهاش پر از اشک گردید. علت را پرسیدم؟ فرمود: حالا حکومتهای قاهره فهمیدند قدرت اصلی یک ملت و نقطه تحرک شیعیان کجاست. حالا تصمیم میگیرند این نقطه و این مرکز ثقل را نابود کنند. نگرانی من از آینده است.»
ما به بهای از دست دادن شخصیتهای تاریخی داریم حتی کسانی مثل جلال و شریعتی و مطهری را نیز به مسلخ می بریم که زمانی پرچمدار روشنفکری متعهد این مملکت بودند در مقابل کسانی که فقط آثار غرب را ترجمه می کردند و می کنند گویا یادشان رفته ما ایرانی هستیم حتی اگر مسلمان نیستیم
sayehhs.persianblog.ir/post/199
یا
ensani.ir/fa/content/93989/default.aspx
(توضیح تکمیلی)
اصولا قضاوت کردن در مورد عقاید اشخاص دشوار است. من هم فکر می کنم اگر شخصی (بویژه از یک خانوادۀ مسلمان) خود مایل باشد مسلمان نامیده شود نامسلمان خواندن او اخلاقی نیست. ولی اینکه اسلام افراد متفاوت باشد کاملا محتمل است. بنابر این ممکن است گفته شود که اسلام آقای خمینی، آقای طالقانی، آقای شریعتی و نهایتا آقای مصدق تفاوت هایی با هم دارند.
کسی نمی تواند با اطمینان بگوید که آقای مصدق چون رویکردی سکولار داشته پس هیچ باور مذهبی نداشته است. همینطور که همین الان هم نمی توان با اطمینان گفت که بطور مثال آقایان بشاراسد، مبارک یا قذافی نامسلمان اند. (جالب آنست که دنبال آن هستیم ثابت کنیم چه گوارا مسلمان یا موحد بوده است!) ممکن است با هر یک از اشخاص یاد شده مخالفت های جدی داشته باشیم ولی به همان دلیل که گفته شد قضاوت در مورد عقاید شخصی شان دشوار یا غیر ممکن است.
اما در مورد مصدق که چهره ای آزادیخواه و ضد استعماری در منطقه از خود بجای گذاشته ما خود بدست خود دنبال محو آن هستیم و این هم از آن نوع تعصبات عجیب و غریبی است که توضیح ندارد و مشابه این قبیل کارها هم کم نیست: مثلا همۀ دنیا کورش را بعنوان یک پادشاه بزرگ ایرانی بعنوان "کورش کبیر" می شناسد (Cyrus the Great) و ما در کتاب های تاریخ مدارس مان "کبیر" آن را حذف می کنیم تا مبادا امتیازی به نفع سیستم پادشاهی داده یا مشروعیتی برای آن قائل شده باشیم.
در خصوص نحوۀ ارزیابی که در پست اول اشاره کردم فرض ام بر این بود که هر چیزی را باید در جای خود و بدون پیشداوری سنجید. مثلا در بعد "توسعۀ اجتماعی یا سیاسی" آقای بهشتی معتقد به تشکیل حزب بوده ولی آقای خمینی معتقد نبوده و از این نظر آقای بهشتی امتیاز بیشتری کسب می کند یا بطور مثال در مورد "قدرت تحمل آراء مخالف" آقای طالقانی امتیاز بیشتری کسب می کند ولی از طرف دیگر در خصوص خطر کردن و ریسک پذیری، آقای خمینی برتری دارد. بنابر این باید ویژگی های مختلف را بصورت مجزا سنجید و در آخر جمعبندی کرد. اگر کمی منصف باشیم همۀ شخصیت ها شامل آقای مصدق و سایرین کاستی ها یا اشتباهاتی داشته اند و در عین حال تاثیرات مهمی هم بجای گذاشته اند و همه اینها باید در کنار هم دیده شوند. خیلی عجیب است که بعد از گذشت پنجاه یا صد سال هنوز ما نسبت به شخصیت ها با نوعی حب و بغض یا پیش داوری برخورد می کنیم گویی هنوز حضور دارند*. حداقل سنت سادۀ اخلاقی مان را رعایت نمی کنیم که کسی که رفته و به هر ترتیب نمی تواند از خود دفاع کند دست کم با نوعی وسواس علمی و بر مبنای مستندات کافی زندگی اش را تحلیل کنیم (همان کاری که غربی های نامسلمان می کنند!) یعنی نه به عرش اعلا ببریمش و نه به اسفل السافلین، بلکه ببینیم واقعیت زندگی اش چه بوده و در چه شرایطی تصمیم گرفته است.
* شاید بدلیل اینکه طرفداران آنها (از هر طرف) حضور دارند. از نظر اصولی، دانشمند، هنرمند، فیلسوف یا عالم دینی که از دنیا رفت دیگر کارنامه اش بسته شده و هر اثری که می خواست بجا بگذارد بجا گذاشته و بیشتر از آن یا کمتر از آن نخواهد شد.
(راجع به توضیح تکمیلی باید اشاره کنم که حالا که نظر آقای ستاریان را خواندم دیدم که در جایی حرف ما یکی شده که البته این تصادفی بوده است - هم نظر بودن خوب است ولی تکرار شاید مناسب نباشد)
اگر می ترسیم عقایدمان وآن چیزهایی که به آنها خو گرفته ایم ومی پرستیمش دستخوش تغییر شود چرا بحث می کنیم؟اگر از مواجهه با حقیقت می هراسیم و ترجیح می دهیم به گذشتگان افتخار کنیم تا چیزی بر نداشته های ما افزوده گردد چرا وارد بحث می شویم؟
------------------
"مسلک من مسلک حضرت سید الشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت می کنم؛ از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. [در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد] رسول اکرم فرموده است: «قُم فَاستَقِم» ــ بایست و مقاومت کن. البته نفرموده است: «بدون مطالعه مقاومت کن. وقتی دیدی موضوعی بحق است بایست و مقاومت کن.» حالا من پیروی از مولای خودم را که در یک عمر کرده می کنم؛ و تا نفس دارم، دنبال عقیدۀ صحیح خود هستم.» "
-----------------
نامه حضرت آیت الله کاشانی(رضوان الله علیه) به مصدق
حضرت نخست وزیر معظم جناب آقای دکتر مصدق دام اقباله
عرض می شود گرچه امکانی برای عرائضم نمانده ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علیرغم غرض ورزیها و بوق و کرنای تبلیغات شما، خودتان بهتر از هرکس می دانید که هم و غم من در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقا ء آن، مایل نیستید،
از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازیهای اخیر بر من مُسلّم است که می خواهید مانند سیام تیر کذایی یک بار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه کنار بروید، حرف این جانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندم نشنیدید و مرا لکه حیض کردید. خانه ام را سنگ باران و یاران وفرزندانم را زندانی فرمودید، مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد بستید و حالا نه مجلسی هست و نه تکیه گاهی برای این ملت گذاشته اید.
زاهدی را که من با هزار زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگاه داشته بودم با لطائف الحیل خارج ساختید و حالا همانطور که واضح بود در صدد به اصطلاح کودتا است، اگر نقشه شما نیست که مانند سیام تیر عقب نشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همانطور که در آخرین ملاقاتم در دزاشیب به شما گفتم و به هندرسن هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسیها کمک کرد و حالا بدست جنابعالی به صورت ملی و دنیا پسندی می خواهد این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید،
این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همه بدیها ی خصوصی تان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا بوسیله زاهدی که مطابق با نقشه خود شما است آگاه کردم که فردا جای هیچ گونه عذر موجهی نباشد، اگر براستی در این فکر اشتباه میکنم با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصر خان قشقایی را برای مذاکره خدمت می فرستم، خدا به همه ما رحم بفرماید.
ایام به کام باد - سید ابوالقاسم کاشانی
http://www.khabaronline.ir/news-135165.aspx
-------------------
دروغگویان وفریبکاران در دنیا وآخرت رسوایند.حتی اگر موفق شوند جمعیتی را با فریب ونیرنگ مشغول به خود سازند.
جالب است که آیت الله کاشانی که یک عالم دینی ویک انسان موقر وبا شخصیت وفهمیده بوده در نامه به مصدق بر خلاف عرف علما نه سلام کرده ونه حتی بسم الله آورده.در حالی که آوردن سلام وبسم الله از ضروریات نامه های علما بوده است.این احتمالاً بخاطر شدت مسلمانی مصدق بوده!
سلام
بحث می کنیم که اشکالاتمان برطرف شود و عقایدمان اگر غلط است اصلاح شود بله بستن چشم و گوش بر شنیدن و دیدن عقاید دیگران غلط است اما از کجا معلوم که عقیده ی خود ما درست باشد؟
بر سر اصالت این نامه (کاشانی) و جواب یک خطی مصدق به آن بحثهای مفصلی صورت گرفته و بسیاری معتقد به جعلی بودن آن هستند. حداقل اینکه در مورد اصالتش تشکیک شده است و اما و اگر دارد
سلام
تصور می کنم برخی دوستان روبات کامنت گذاری یا نرم افزاری برای کامنت گذاشتن دارند. کامنت یکی از دوستان در سال ۸۷ دقیقا با همین مطالب برایم گذاشته شده بود!
سلام
به جای تصور کردن بد نیست چشم باز داشته باشیم و مطلب را بخوانیم چون نوشته ام:
سه سال پیش جایی نوشتم:
.......
«یپرم خان ارمنی مگر نبود که پس از اعدام شیخ فضل الله نوری روی جسدش ادرار کرد خب اینکار مگر جز با ترور شخصیت شیخ ممکن بود»
با کدام سند؟ کدام کتاب؟ کدام مورخ؟
کپی / پیست کردن که هنر نیست!
سلام علیکم.
شاید بشود این که نامه ی مرحوم کاشانی به مرحوم مصدق فاقد «سلام» بوده، به چیزهایی غیر از «مسلمان نبودن مصدق» حمل کرد. این طور معقولتر نیست؟
طبق ویکیپدیای فارسی مدخل سیدابوالقاسم کاشانی، کاشانی به مصدق نامه ای نوشته بوده:
«یا هو، جناب آقای دکتر مصدق، پس از استعلام از مزاج شریف نمیدانم چگونه زحمات و فداکاریهای برادر کامکار و عزیزم را تقدیس کند. صبح وقتی نور چشمی آقا مصطفی خبرمسرت بخش رئیس الوزرایی حضرتعالی را آورد، من یقین حاصل کردم دعاها و التماسهای این خادم اسلام در پیشگاه پروردگار قادر متعال اجابت شدهاست و پیروزی و سعادت از آن ملت گردیدهاست. در ختم کلام جز اینکه سعادت و سلامت و موفقیت برادر لایق و دانای خود را از پیشگاه احدیت مسئلت نمایم، توقع دیگری ندارم ایام به کام باد. سید ابوالقاسم کاشانی.»
بر فرض صحت صدور این نامه، و بر فرض که متن نامه عیناً چنین، و مشخصاً فاقد «سلام»، بوده، آیا دلیلش «مسلمان نبودن مصدق» است؟
درباره ی نامه ی کاشانی به مصدق (حضرت نخست وزیر معظم جناب آقای دکتر مصدق دام اقباله
عرض می شود گرچه امکانی برای عرائضم نمانده .....) و جوابی که از مصدق به کاشانی نقل می شود در بعضی منابع، من فعلاً خبرویتی ندارم نظر خاصی بدهم، اما الان دیدم در
http://andisheirani.wordpress.com/2010/08/21/%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7/
یک نفر به نام کیوان کامنت گذاشته و گفته است:
«نامه مورد بحث امروزه از سوی بسیاری از مورخین محل تردید است یعنی معتقدند که این نامه نه در آن دوران بلکه بعدها توسط فرزندان آیت الله کاشانی ارائه شده.دلایل قوی هم در این زمینه وجود دارد ولی به هر حال کاملاً ثابت نشده.من شخصاً به این نامه استناد نمی کنم.
تازه در متن نامه چیز خیلی جدید و راهگشایی نیست.در این نامه(در صورت صحت)از وقوع کودتا سخن گفته شده است.تاریخ این نامه 27 مرداده.اگر به نوشته های مصدق و همفکران او در آن دوران رجوع کنیم می بینیم که آنها خود از این مطلع بودند و مسئله این قدرها جدید نیست.برخورد مصدق و یاران معدودش با این مسئله(احتمال کودتا)ضعیف بود.آیت الله کاشانی به واقع با توجه به ارتباطاتی که با دربار،زاهدی و ستاد کودتا،سفارتهای ukوusa داشته از کودتا مطلع بوده و حتی به نحوی از آن پشتیبانی کرد.البته مقصودم این نیست که او عامل کودتا یا بیگانه است و چیزهایی شبیه این ولی این نامه چه دردی از مصدق را دوا می کرد؟»
***
توجه کنید:
«با کمال صراحت بر خلاف پاره ای از متملقین می گویم شاه پرست نیستم، ولی به شاهنشاهی ایران کمال علاقه را داشته و می دانم که بر هم خوردن وضعیت فعلی با نیستی و نابودی ایران و امثال من برابر است. کما اینکه در اسفند ماه [1331] که اعلیحضرت قصد عزیمت از ایران را داشتند، اقدامات و تلفنهای من بود که باعث تجمّع افرادی در کاخ گردیده و مانع عزیمت شاهنشاه به خارج از کشور شدیم.» کشانی ضمن سادآوری «خدمات» بقایی افزود: «... اگر اقدامات و سخنرانیهای مؤثّر او نبود دکتر مصدق خودخواه خودرأی بی سواد، همان روزها این مملکت را به وادی نیستی سوق می داد ...» یکی از هشدارهای فرجامین کاشانی این بود: «اعلیحضرتا، اقدامات اخیر افراد مربوط به جبهۀ ملّی را ساده نپندارید. درست است که افراد خوش نامی هم بین آنها پیدا می شود، ولی خیلی از دستجات و افراد [و] احزاب مضره به نفع سیاست خارجی از نام جبهۀ ملی سوء استفاده می نمایند.»
آنچه نقل کردم عیناً از پیام کاشانی به شاه است در سال 1340، طبق
روحانی مبارز آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی به روایت استاد،
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج 2، ص 946 تا 951، به نقل از فخرالدین عظیمی، حاکمیت ملی و دشمنان آن: پژوهشی در کارنامۀ مخالفان بومی و بیگانۀ مصدّق بر پایۀ تازه ترین سندها، تهران، نگاره ی آفتاب، 1383، ص 183.
سلام علیکم
سوالی که جوابی برایش ندارم و ندارند این است که چرا کودتا؟چرا شخص دوم مملکت باید علیه خوش کودتا کند وخودش با دست خودش زمینه نابودی دولت و عزل خودرا فراهم کند؟درست مثل این که بگوئیم الان احمدی نژاد بیاید وعلیه خودش کودتا کند تا خامنه ای برنده بازی باشد.
می بینید که تناقض وحشتناکی است وهیچ پاسخی نمی توان برایش یافت.
به این عبارات حمید سیف زاده یک بار دیگر دقت کنید:
"مصدق به یک دیکتاتور تبدیل شده بود که از قانون اساسی تجاوز کرد و شدت عمل بسیاری به خرج داد. قبلاً مصدق میگفت دانشجویان باید در امور سیاسی دخالت کنند و در تظاهرات شرکت کنند اما بعدا بخشنامه صادر کرد که بر خلاف باورهای قبلیاش بود؛ مثلاً اعلام کرد که اگر کارمندان دولت در تظاهرات سیاسی دیده بشوند بازداشت شده و برای کار اجباری و انجام اعمال شاقه به وزارت کار معرفی شوند و این مطالب مغایر با آزادیهای اساسی و سیاسی ملت آزادیخواه ایران و شعارهای ملیگرایانه و دموکرات او بود."
چیزی که من با شنیدن نام مصدق به خاطر می آورم تناقض ودوگانگی است.
سلام علیکم.
مصدق علیه خودش کودتا نکرد.
مشهور است که شاه و بیگانگان علیه مصدق کودتا کردند.
طبق درک من از اصول قانون اساسی ی آن زمان، و طبق درک من از مفهوم «کودتا»، و طبق اطلاعاتم از حوداث مرداد 1332، دو اتفاق افتاد:
یک ـ مصدق، ظاهراً، می خواست علیه شاه کودتا کند، و ظاهراً تا نزدیکیهای موفق شدن در این امر، پیش رفته بود، اما به سرانجام نرسید.
دو ـ شاه، متقابلاً از راههای قانونی و از راههای خلاف (= دخالت تعدادی از بیگانگان)، در برابر مصدق ایستاد، و ماجرا این گونه ختم شد که حکمی که شاه داده بود مبنی بر عزل مصدق و انتصاب زاهدی، و مصدق تمکین نکرده بود در برابر حکم (به دلایل خودش)، عملی شد، و مصدق بازداشت شد و دادگاهی شد، به جرمهای مختلف.
توجه کنید آقای خمینی در بهمن 1357 و فروردین 1358 علیه خودش کودتا نکرد. علیه نظام سیاسی ی وقت، اقدام کرد، و پیروز شد. توجه کنید اگر احیاناً رأی رفراندوم فروردین 1358 منفی می شد و پس از رأی منفی ی مردم به رفراندوم، شاه برمی گشت ایران، آقای خمینی از دید حاکمیت فردی بود مانند مصدق در 25 مرداد 1332.
مصدق، از طریق اصلاح و قانون، و بی قانونی، می خواست کودتا کند. خب نشد. آقای خمینی از طریق انقلاب، می خواست نظام سیاسی ی سلطنت مشروطه را کنار بگذارد و حکومت ولایت فقیه برقرار کند.
علاقه مندان مصدق، ظاهراً وارد جزئیات تخلفات کلان و اساسی ی ایشان نمی شوند. منحل کردن مجلس! (ظاهراً) به رفراندوم گذاشتن اساس سلطنت! خب اینها مافوق اختیارات نخست وزیر بوده. من الان متمرکز نیستم، مصدق اگر می خواست قانون گریز نباشد، واقعاً در سیستم دیکتاتوری ی آن زمان، واقعاً چه قدر می توانست کار کند. هویدا که دوازده سیزده سال بود و کار کرد، خب تقریباً دستبوس محض بود. ظاهراً در سیستم حکومت آن زمان، مصدق البته می توانست نفت را ملی کند، و واقعاً خدماتی کرد برای ما ایرانیان و به نظرم ما باید شکرگذار او باشیم، اما به اسم «ملی بودن» و اینها، مصدق عملاً نمی توانست شاه را کنار بگذارد. عرض کردم، حتا آقای خمینی هم در 1332 و حتا 1342 و حتا 1354 نمی توانست شاه را کنار بگذارد. از 1356 به بعد، با فوق متخصص بودن آقای خمینی در موضوع «انقلاب»، و علل تاریخی و سیاسی و اجتماعی ی مختلف، و مثلاً این که شاه ایران محمدرضا پهلوی بود و صدام حسین نبود، نظام سیاسی در ایران عوض شد. و «حکومت الله برقرار شد».
من مصدق را فردی نسبتاً محترم در تاریخ ایران می دانم. خدماتی کرد به ما. تخلفات قانونی انجام داد ایشان، اما آن طور که الان در ذهنم است، مصدق به ملت ایران بد نکرد (فرض کن، مثل اسدالله علم نبود که قاطعانه با 15 خرداد مقابله کند؛ 15 خرداد، که طبق روایت طرف مقابل، معترضان کتابخانه ی پارک شهر را آتش زدند و اتوموبیلها را آتش می زدند و ...)، و اگر هم در خواستش که ظاهراً می خواست سلطنت را تبدیل به جمهوری کند، ولو خلاف قانون، موفق می شد، شاید آنچنان تفاوتی در ایران حاصل نمی شد. اگر می شد جمهوری، و مصدق می شد رئیس جمهور، گمان کنم آقای خمینی جمهوری ی او را هم به عناوین مختلف نامعقول و مردود و ... می شمرد، و علیه جمهوری هم انقلاب می کرد، تا جمهوری ی اسلامی ی ولایت مطلقه ی فقیه را برقرار کند.
سلام علیکم
بله. حق باشماست.قرار نیست آدمها را سیاه وسفید ببینیم.برای من جالب است که صادق زیبا کلام که بشدت به مصدق معتقد است واورا متدین ترین وشریف ترین ومومن ترین ایرانی می داند وقتی پای نقد عملکرد مصدق می رسد حقایق را همانگونه که هست تحلیل می کند وتوضیح می دهد وجانب انصاف را نگه می دارد.البته او معتقد است که مصدق حداکثر خطای در تحلیل ومحاسبه داشته واشتباه کرده است.اما این منش او در مورد مصدق برایم بسیار جالب بود.یک بار دیگر مصاحبه اورا بخوانید.بی رحمانه مصدقی را که به او ارادت وعشق می ورزد نقد می کند وبه او نمره منفی می دهد.
سلام
بعد که بنویسم فرانسیسکن بیکن همان راجر بیکن است و با فرانسیس بیکن متفاوت است مواجه می شوم با شکلک



کپی پیست کردن اگر هنر نیست نقل مطلب از منابع با تمام جرئیات هم اسمش می شود کامنتهای فله ای!
اگر مثلا بنویسم فرانسیسکن بیکن مواجه می شوم با شکلک
بنویسم در عصر رنسانس مترجمهای اروپایی با دزدی آثار علمی شرقیها به یکباره دانشمند شدند مواجه می شوم با
بعد که از تاریخ علم کمبریج دهها مورد نقل می کنم مواجه می شوم با شکلک کامنتهای فله ای
می نویسم دوره ی پوزیتیویستها تمام شده و امروز حلقه ی وین نه تنها فراموش شده بلکه از آن توبه نامه می نویسند و جهان مجددا به سوی معنویت و اخلاق حرکت می کند مواجه می شوم با شکلک
وقتی از علم در تاریخ جان برنال دلیل و مدرک می اورم شکلک فرار و سکوت تحویل می گیرم
خب حالا که قرار است عده ای مشارکتشان در بحث و هنرشان گذاشتن شکلک باشد بهتر نیست بی توجه به مطلب بیایند و شکلکشان را بگذارند و بروند؟
راستی مراد فرهادپور مقاله ای نوشته به اسم پاسخی برای نیهیلیسم خواندنش را توصیه می کنم در این ادرس:
http://new-philosophy.ir/?p=1997
شاید بعد از این معرفی مقاله ، مراد فرهاد پور که قبلا بت بود اسمش برود در لیست سیاه و یا با این شکلک مواجه شود و کامنتی به این مضمون که مراد فرهاد پور؟؟؟!!!:
شکلک گذاشتن عجب هنر بزرگی بود و ما نمی دانستیم ها!