بسم الله الرحمان الرحیم.
من سواد فلسفی ام خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کم است.
من علاقه دارم به فلسفه و فلسفه را مهم می دانم، و «عقل ورزی» را گسترده تر از «فلسفه» می دانم.
من اساساً شکهایی دارم به این که فردی ادعای فیلسوف بودن کند، و سیدحسین نصر را «بدبخت» و «فلک زده» و «مزدور استعمار» بنامد، و بگوید سند هم دارم (سندش هم احتمالاً در کشوی میزی در ساختمان روزنامه ی کیهان است).
بحثم خیلی فراتر از مرحوم سیداحمد فردید، و سیدحسین نصر است. در حد کل فلسفه ی شرق (از جمله شامل فلسفه ی اسلامی) و فلسفه ی غرب است. در حد کل فلسفه ی موجود در دنیا است. در حد کل عقول بشری است. می بینیم و می خوانیم و می شنویم، که فلسفه ی اسلامی فلسفه است و فلسفه ی غربی شبه فلسفه است. چه بسا در فلسفه ی غرب هم نسبت به فلسفه ی اسلامی از این جملات باشد.
من در کتابهای مرحوم آقای مرتضی مطهری فریمانی، می بینم وقتی آن بزرگوار دارد با فردی صحبت می کند، و آن فرد مثلاً در ترمودینامیک یا انرژی یا ... فاضل بوده، متولیان انتشار آثار مرحوم آقای مطهری، گفتار آن فرد را خلاصه می کنند و می گویند «سخنان فلان فرد به دلیل عدم ضرورت خلاصه شده است». من متوجه نمی شوم در کتابی که حدوداً هزار صفحه است، حالا چه می شود بشود 1002 صفحه، و سخنان فردی دیگر خلاصه شده نقل شود؟ آیا احیاناً احیاناً احیاناً دلیلش این نیست متولیان انتشار آثار مرحوم آقای مطهری، خشنود نمی شوند ببینند در آثار آقای مطهری، فردی جز آقای مطهری جلوه گری کند و آقای مطهری یک مقدار تحت الشعاع علم و آگاهی ی دیگران قرار گیرد؟ و من در شرح اسفار مرحوم آقای مطهری دیدم متولیان انتشار آثار آقای مطهری، در پانوشت یک فصل گفته اند این فصل دارای فصاحت کافی نیست پس سخنان «استاد» نیست و تقریر شاگردان است.
و شاید شنیده یا خواندهاید که «آثار شهید مطهری مبنای فکری ی جمهوری ی اسلامی ی ایران است». این مطلب برای من عجیب است.
اصولاً «مبنای فکری ی جمهوری ی اسلامی ی ایران» چیست؟ یعنی چه؟ از جنس «قانون» است؟ اگر هست، ظاهراً متولی ی تصویب و اعلامش مجلس است. من که از چنین قانونی خبر ندارم. از جنس «قانون اساسی» است؟ اگر هست، ظاهراً در قانون اساسی نامی از مرحوم آقای مطهری و آثار او نیست. آقای مطهری ظاهراً در زمان نوشتن قانون اساسی در حیات نبوده است. از جنس چیست؟ آیا اجماعی بین علما و/یا غیر علما وجود دارد که آثار شهید مطهری چنین ویژگی ای دارد؟ هرچند گویا لازم است قبل از آن، «مبنای فکری ی جمهوری ی اسلامی ی ایران» را تعریف کرد. (ظاهراً جمهوری ی اسلامی ی ایران، یک نظام سیاسی است، و افرادی که در جمهوری ی اسلامی ی ایران زندگی می کنند، هر کدام مبنای فکری ی خاص خود را دارند.)
خُب. مرحوم آقای مرتضی مطهری فریمانی موضوعیت ندارد در نوشته ی بنده. من علاقه مند و دعاگوی آن بزرگوار هستم. حرفم چیست؟ حرفم یک مقدار تواضع، و کنار گذاشتن سخنان تبلیغاتی است. مخاطبم خودم هستم، و خودم هستم، و خودم هستم، و دیگران.
غلامحسین ابراهیمی دینانی، سرشت و سرنوشت: گفتگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی، گفت و گو کننده کریم فیضی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1387؛ صفحه ی 344: «اساساً فیلسوف اهل گفتگوست.»
محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا و حکمت سقراط و افلاطون، تهران، انتشارات هرمس، 1383؛ صفحه ی 292: «اسپینوزا ... می گوید «من نمی دانم فلسفۀ من بهترین فلسفه ها هست یا نیست ولیکن خودم آن را حق می دانم و اطمینانم به درستی آن به همان اندازه است که شما اطمینان دارید که مجموع زوایای هر مثلث دو قائمه است.»»
خُب. «اگر» (توجه کنید: «اگر») قبول کنیم که یکی از ویژگیهای بهترین فلسفه ها، این است که بهترین گفت و گوها در آن فلسفه باشد، آنها که بنیه ی فلسفی و مایه ی فلسفی اش را دارند، بیایند بررسی کنند فلسفه ی دکارت و هگل و کانت و مارکس و هایدگر و پوپر و ویتگنشتاین و بوعلی و سهروردی و ملاصدرا و طباطبائی و مطهری، هر کدام چه بهره ای از «گفت و گوی خوب» دارند.
در پایان، لازم می دانم بگویم:
من قبول دارم اساساً ممکن است بهترین فلسفه، از ویژگیهایش داشتن بهترین گفت و گو، نباشد، و بسی از حرفهای من در این نوشته، بیمایه باشد.
بسم الله الرحمان الرحیم.
این نوشته، ادامه ی مقاله ی قبلم با عنوان «وجود تظاهرات اعتراضی به معنای نبود دموکراسی نیست» (http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1389/09/18/post-109/ ) است.
از دید بنده، حکومتهایی نسبتاً دموکراتیک، در دنیا وجود دارند.
از دید بنده نسبتاً دموکراتیک بودن یا نبودن حکومتها را می توان و باید بر اساس محک زدن آنها با ویژگیهای اصلی ی دموکراسی، سنجید.
ابتدا تعریفم از حکومت نسبتاً دموکراتیک را تکرار می کنم:
«مطبوعات و رسانه های سنتی و مدرن، نسبتاً آزاد باشند؛
احزاب سیاسی نسبتاً آزاد باشند؛
آحاد مردم در انتخاب کردن و انتخاب شدن، در انتخابات آزاد و رقابتی و مؤثر، آزاد باشند؛
و تعدادی ویژگیهای دیگر.»
اما بعد.
ظاهراً قانون اساسی ی دموکراتیک، یکی از اجزائش، به رسمیت شناختن حق تجمعات و حق تظاهرات است. یعنی هم صندوق رأی رسمیت دارد و هم سطح خیابانها. اما، مادامی که تمکین فوری و قطعی و حتمی ی دولت و/یا مجلس به تظاهرات اعتراضی ی گسترده ی مردم، به عنوان قانون تصویب نشده باشد، ظاهراً نمی توان تمکین نکردن حکومت به تظاهرات مردم را دال بر غیر دموکراتیک بودن دانست.
چون ظاهراً حکومت دموکراتیک، علاوه بر مردمی بودن، که مردمی بودنش از راه آزاد بودن مردم در انتخاب کردن و انتخاب شدن و از راه وجود داشتن رسانه ها و مطبوعات مدرن و سنتی ی نسبتاً آزاد و از راه وجود داشتن احزاب فعال آزاد و از راه چرخش و تغییر قدرت سیاسی در مقامات مؤثر کشور معنا پیدا می کند، علاوه بر اینها، «قانونگرا بودن» هم ویژگی ی اساسی ی حکومت دموکراتیک است.
و تا وقتی قانونی وجود ندارد، مبنی بر تمکین فوری و قطعی و حتمی ی دولت و/یا مجلس به تظاهرات اعتراضی ی گسترده ی مردم، و احتمال معقول وجود دارد که طرح دهندگان یا لایحه دهندگان و تصویب کنندگان قانون، می توانند استدلال کنند به خوب بودن قانون خود و «در مجموع به نفع ملت بودن» قانون خود، من تمکین نکردن حکومت در برابر اعتراضات و تظاهرات را، نقض کننده ی دموکراسی نمی دانم.
البته ابتدا باید دید حکومت مورد نظر، در حد قابل قبول دموکراتیک هست یا نه.
حکومت مردم، نفی کننده ی قانون نیست. یعنی قاعده اش این است که با تظاهرات سن بازنشستگی و میزان شهریه ی دانشجویان را تعیین نمی کنند. البته این قاعده است، و ممکن است استثناء داشته باشد. همچنین حکومت قانون، نفی کننده ی مردم نیست. یعنی علی الاصول قانونگرا بودن حکومت و استفاده کردن حکومت از اختیارات قانونی (که مردم اختیارات و وظایف را اعطا و مشخص کرده اند) به معنای نادیده گرفتن خواست مردم که در تظاهرات اعلام می شود نیست.
من انگلیس و فرانسه را حکومتهایی نسبتاً دموکراتیک می دانم، و دموکراتیک بودنشان را با محک تعریف خودم از ویژگیهای دموکراسی عرض می کنم. بی توجهی ی حکومت انگلیس و فرانسه به تظاهرات اعتراضی ی گسترده ی مردم را نفی کننده ی نسبتاً دموکراتیک بودن حکومت این کشورها نمی دانم. البته اگر توجه و تمکین فوری می کردند، گمان می کنم بهتر بود.
اما شاید چون انگلیس و فرانسه نسبتاً دموکراتیک هستند و دخل و خرجشان شفاف است، نمی توانستند در برابر خواست مردم عقب بنشینند. توجه کنید:
آیا انگلیس و فرانسه، دخل و خرج کشورشان را، با منابع تقریباً نامحدود نفت و گاز و ... اداره می کنند؟ آیا هزینه ای که هر دانشجو برای دولت دارد، اگر قرار باشد دولت شفاف باشد و دخل و خرج را شفاف به مردم اطلاع دهد (چیزی که ظاهراً در جوامع دموکراتیک دیده می شود، و برعکسش، عدم شفافیت یکی از خصوصیات حکومتهای غیر دموکراتیک است)، دولت واقعاً برای تأمین هزینه ی دانشجو، راهی جز افزایش شهریه ی دانشگاه دارد؟ آیا انگلیس و فرانسه می توانند از منابع مالی ی نامشخص هزینه کنند و مردم را راضی نگه دارند؟
حکومتهایی که، ظاهراً، وقتی خبر رشوه گرفتن یک وزیر یا خبر استفاده ی همسر یک وزیر از اموال دولتی منتشر می شود، وزیر فی الفور و بدون هاکش واکش استعفا می دهد، این گونه حکومتها اگر در برابر تظاهرات اعتراضی ی چندصدهزار یا چندمیلیون نفر همچنان به قانون تصویب شده ی خود وفادار می مانند، احتمال می توان داد حکومتها واقعاً برای اداره ی مملکت مجبورند چنان قوانینی بگذارنند (چون منابع نامحدود و بی حساب کتاب و نامشخص ندارند و دخل و خرج این حکومتها شفاف است)، یا احتمال می توان داد این حکومتها دموکراسیهای قلابی و فریبکارانه هستند؟
بسم الله الرحمان الرحیم.
دیدیم که دولت و پارلمان فرانسه، قانونی تصویب کردند (قانون افزایش سن بازنشستگی)، که به شدت مورد مخالفت مردم فرانسه قرار گرفت، ولی حکومت فرانسه عقب نشینی نکرد در برابر مردم. (آیا بهتر بود عقب می نشست؟)
مدتی بعد، دیدیم دولت انگلستان قانونی تصویب کرد (قانون افزایش شهریه ی دانشجویان) که به شدت از طرف دانشجویان و دانش آموزان و ... در این کشور مورد مخالفت قرار گرفت، ولی مجلس عوام این کشور هم لایحه ی دولت را تأیید کرد. (آیا بهتر بود دولت و مجلس، طبق خواست معترضان عمل می کردند؟)
احتمالاً ماها به فکر فرو می رویم. که ماجرا چیست؟ نکند اینها دموکراسیهای دروغین و فریبکارانه است؟
دیدگاه و تحلیل خلاصه ی بنده از این دو ماجرا و ماجراهای مشابه آن در جهان غرب و در تمام دنیا:
«اگر حکومتی، در حد قابل قبول، دموکراتیک باشد، وجود داشتن تظاهرات اعتراضی و انتقادی ی کوچک یا گسترده در کشور آن حکومت، به خودی ی خود به معنای نبودن دموکراسی و یا فریبکار بودن حکومت نیست.
اگر حکومتی، در حد قابل قبول، دموکراتیک نباشد، وجود نداشتن تظاهرات اعتراضی و انتقادی در کشور آن حکومت و وجود داشتن تظاهرات متعدد در طرفداری از آن حکومت، طبعاً دلیل بر دموکراتیک بودن آن حکومت نیست، چون این حکومت اصولاً در حد قابل قبول دموکراتیک نیست.
در حد قابل قبول دموکراتیک بودن، یعنی:
مطبوعات و رسانه های سنتی و مدرن، نسبتاً آزاد باشند؛
احزاب سیاسی نسبتاً آزاد باشند؛
آحاد مردم در انتخاب کردن و انتخاب شدن، در انتخابات آزاد و رقابتی و مؤثر، آزاد باشند؛
و تعدادی ویژگیهای دیگر.»
بسم الله الرحمان الرحیم.
عیناً به نقل از دین پژوهی، ویراسته ی میرچا الیاده، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1389، فصل «شک و ایمان»، صفحه ی 522—505:
«شک و شکاکیت، هرچند از نظر عامۀ مردم، متضاد اعتقاد دینی و نقطۀ مقابل رهیافت دینی شمرده می شوند، در واقع، از هر گونه گرایش عمیق دینی، جدایی ناپذیرند. این واقعیت که انتقاد فلسفی دین در قرن بیستم به مسائل و مباحث مربوط به معنی توجه یافته است، و نه مسائل مربوط به حقیقت (که یک وقت در قرن نوزدهم که ت. ه. هاکسلی اصطلاح آگنوستیک [= لاادری، اهل توقف] را وضع کرد، اشتغال خاطر معمول زمانه بود)، به هیچ وجه اهمیت شک را به عنوان زمینه و قرینۀ سیر و سلوک عقلانی و اعتقاد دینی کاهش نمی دهد.(صفحه ی 505)
شک برابر با بی اعتقادی با بی ایمانی نیست، بلکه برابر با نوسان بین دو مفهوم متضاد، یعنی بی اعتقادی و اعتقاد است.... اینکه متدینان شک را تحقیر می کنند، تحقیرشان متوجه بی تصمیمی است، نه بی اعتقادی؛ و آنچه شکاکان در آن ارزشمند می یابند، نه بی اعتقادی، بلکه تمایل به شناخت یا بازشناسی دو وجه یک مسأله است. (صفحه ی 506)
شک را می توان به سه نوع تقسیم کرد: 1) رهیافت دینی، 2) روش فلسفی و 3) عنصری ضروری در ترکیب ایمان[/اعتقاد]. (صفحه ی 506)
اعتقادات را نمی توان در خلأ و به صورت مجرّد و مجزا داشت؛ به عبارت دیگر، آنها بخشی از یک نظام اعتقادی هستند که فقط تا میزانی که صرفاً عقاید متحد الشکل یا قضایای بی اندیشه نیستند، ممکن است موثق نامیده شوند. بنابراین، به محض اینکه ما شروع به سیر تکوینی و تکاملی ایمان یا عقل می کنیم، لاجرم مسألۀ قبول این عقیده و رد آن دیگری پیش می آید. بدون انسجامی که باید پیش آید، انسان به زودی دچار موقعیتی می شود که چنین شطح و طاماتی بگوید: «من معتقدم که خدایی نیست و بانوی ما [مریم عذرا] مادر اوست». لذا هرچند ایمان، عمل اراده است، باید نه فقط در هیأت یک اعتقاد خاصّ، بلکه در هیأت یک نظام عقدیتی بیان شود؛ نظامی از عقاید که هر یک از آنها روشنگر دیگری است. (صفحه ی 510)
... برتراند راسل، فیلسوف قرن بیستم، در یکی از بهترین کتابهایش به نام معرفت انسانی ... چنین نتیجه می گیرد که «همۀ معرفت انسانی نامطمئن، غیر دقیق و ناقص است.» (ص 527) (صفحه ی 515)
معتقدان سطحی نگر دین، به این پرسش تمایل دارند که: «اعتقاد یک معتقد چقدر اصیل است؟» چنین سؤالی هرگز یک پاسخ خشنودکننده به بار نمی آورد، و نمی تواند (صفحه ی 519) هم به بار آورد. پرسشگر، در حالی که می باید نه از این سوی بام هیچ انگاری بیفتد، نه از آن سوی بام ادعای یقین و قطعیت، می تواند به نحو بارورتری پرسش را این گونه تدوین و تنسیق کند: «شکی که در ورای ایمان نهفته است، چقدر اصیل است؟» زیرا هنگامی که یک فرد مؤمن می گوید: «من علی رغم الف، به ب ایمان دارم»، آنچه بیش از هر چیز محتمل است که معنی و اعتبار ب را تعیین کند، پی بردن به محتوایی است که به الف نسبت داده می شود.
شک جلوۀ عمیق فروتنی است. بدون فروتنی که در حال و گذشته در اعماق همۀ پرس و جوهای فلسفی و علمی از عهد سقراط به این سو آشیان دارد، تظاهر به ایمان دینی، چیزی فراتر از کاریکاتور یا تقلید درآوردن دیانت نیست؛ زیرا فروتنی، فقط فضیلتی نیست که در قبال رذیلت غرور قرار دارد، که طبق تعالیم همۀ ادیان بزرگ جهان، اساسی ترین مانع درک و دریافت معنوی است، بلکه پیوند عمیقی با عشق دارد که طبق تعلیم مسیحیت سرچشمۀ همل فضایل است. لذا ایمان و عشق، متضمن شک و فروتنی هستند. اگر فروتنی به اندازل کافی خالص و جدی باشد، چه بسا به صورت بهترین نردبان تقرّب به خداوند درآید، چرا که: «خدا متکبران را مخالفت می کند، اما فروتنان را فیض می بخشد.» (رسالۀ یعقوب، باب 4، آیۀ 6). همچنین می توانیم با آلکسیس پریره (Alexis Preyre) همصدا شویم که که می گوید: «انسانی که شکّش به نهایت رسیده باشد و به حالت لاتعیّن و بلاتکلیفی محض برسد، ممکن است «خدا» را بیابد یا نیابد. ولی اگر خدا را بیابد، ایمان ان انسان، تغییرناپذیر خواهد بود.» (نهایت شکّاکیت [به فرانسه]، پاریس، 1947 م.، ص 168).
خنده نیز به همین گونه به روحیۀ فروتنی و شک بستگی دارد. اینکه انسان بتواند به ریش خود بخندد، مطمئن ترین نشانۀ فروتنی است. نه متعصب دینی، نه تبلیغات چی ی ضدّ دین، هیچ کدام جربزۀ چنین کاری را ندارند، و لذا هیچ وقت هم نمی توانند خنده ای (صفحه ی 520) مهرآمیز به دین بزنند. انبساط ناشی از آمرزش خویشتند، ابزار نیرومندی در جهت نیل به بصیرت دینی است؛ چرا که از فروتنی عمیق و عشق کودکانه ای نشأت می گیرد که کمال یافته و به صورت سعۀ صدر و خشوع در برابر راز هستی درآمده است. این کار، جدا از شک ناممکن است.
ایمان، برای آنکه ارزشی داشته باشد، باید از دل مواجهۀ شخصی با وجود الوهی برخاسته باشد. «من می دانم به که [= چه کس] ایمان آورده ام» (رسالۀ دوم پولس به تیموتاؤس، باب 1، آیۀ 12)......... اگر ایمان، هیچ گونه شکّی همراه نداشته باشد، همانند کاهی است در دست باد.
به علاوه، بدون گرایش به شک، مدارای دینی غیر ممکن است. درست است که مدارای دینی فی نفسه، نشانۀ ایمان موثق نیست، زیرا ممکن است که از بی تفاوتی صرف یا جهل نسبت به مسائل اساسی وجدان یا آگاهی دینی نشأت گرفته باشد؛ ولی ایمانی که اساساً بیمدار است و نسبت به هر جلوۀ از دین جز دین خودش نرمش و تسامح ندارد، در واقع فقدان اعتماد به نفس و نیز ماهیت واهی اشتلم خود را می نمایاند. انسانهایی که دیندار اصیل هستند، قطع نظر از اعتقاداتشان، همواره تحت تأثیر عمیق راز ایمان هستند. تمایل به بیان، و نه تأمل، راز، عیب و ایراد اغلب دینهای نهادی شده و مردم پسند است و علت العلل تفرقۀ عالم مسیحیت، و حفظ مرز و مانع میان یک دین و دین دیگر است. منابع و متون مکاشفاتی ادیان مختلف، از حضور راز پرده برمی گیرد، (صفحه ی 521) یعنی نمی خواهد آن را توضیح دهد. دین اصیل همواره سرشار از حیرت و لذا شک است؛ حال آنکه دین دروغین، بدون حیرت است. پیرو ایمان بی حیرت، لاجرم فقط عشق بی حیرت دارد، که همسنگ کفرست، چرا که دارای خصلتی بی حساب و کتاب است؛ چنانکه فی المثل کسی بگوید «اگر من خرما را دوست دارم، آیا همه دوست ندارند؟». چنین دیانتی، فاقد شک، فاقد فروتنی، و لذا فاقد عشق، لاجرم جهل و فقر خویش را آشکار می سازد؛ زیرا بیانگر یک نگاه خودشیفته وار به خویشتن در آینه است، نه فیضان عشق به سوی سرچشمه و بنیاد هستی، که بدون ان، هر دین و دیانتی به واقع بیهوده است. (صفحه ی 522)»
بسم الله الرحمان الرحیم.
عیناً به نقل از http://www.ansarian.ir/article/article.php?id=3083 :
آیت اللّه بروجردى وقتى مرجع تقلید بودند، بقاى بر تقلید مرجع میت را حرام مىدانستند. بسیارى در آن زمان دچار این اشکال بودند.
مرحوم آیت اللّه یثربى، که قبلاً یکى از استادان امام و از مقلدان آیت اللّه بروجردى بود، در اواخر عمرش از کاشان به قم نزد آیت اللّه بروجردى رفت و عرض کرد : شما مىفرمایید بقاى بر مرجع میت حرام است. بیایید با هم مناظره کنیم، شما دلایل خودتان را بیاورید، من هم دلایل خودم را از قرآن و روایات و فتاواى مشهور مراجع شیعه مىآورم.
ایشان فرمودند: مانعى ندارد. نگفتند من اعلم هستم. آقاى بروجردى دلایل خود را گفت، آقاى یثربى هم دلایل خود را بیان کرد. دو ساعت با ایشان بحث کرد، فردا هم آقاى بروجردى اعلام کردند، بقاى بر تقلید میّت جایز است و از فتواى حرمت برگشتند و حکم به جواز دادند.
علم و فکر است که کار صورت مىدهد، ما این همه کار مثبت داریم، چرا باید در کلاس حرف منفى بزنیم، اگر مىخواهید خارج از درس صحبت کنید، حرف فکرى و علمى بزنید. »
***
[از http://www.ansarian.ir/article/article.php?id=3083 این را هم خوانده باشید:
«الان من این جا نیستم که منبر رفتهام، بلکه آن معلم در وجود من است. پدر و مادر من در وجود من هستند. هر کدام از ما مجموعهاى هستیم. حال باید دید چه چیزى در ما تجلّى کرده است. من که اکنون حرف مىزنم، معلم، پدر و مادر در برزخ بهره مىبرند.»]