من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دیوان حافظ، به تصحیح بهاء الدین خُرّمشاهی، بر اساس نسخه ی خلخالی و مقابله با نسخه ی بادلیان و نسخه ی پنجاب و مطابقه با هشت نسخه ی چاپی، تهران، انتشارات دوستان، چاپ چهارم، 1382، صفحه ی 335، از غزل 335:

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

استخفاف

      

                    بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) حضرت آقای سیدمحمدحسین طباطبائی رحمت الله علیه، عیناً به نقل از سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه: عالم ربانی علامه سیدمحمدحسین طباطبائی تبریزی، مشهد، انتشارات علامۀ طباطبائی، ربیع الاول 1426 هجری قمری:

            «بحسب ظاهر ـ واقعش را خدا بهتر می داند ـ از اوّل تا آخر قرآن در دو جا قابل تردید نیست به عقیدۀ بنده که جای آیه عوض شده است. در جاهای دیگر ممکنست که بگوئیم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، ولی در این دو مورد بهیچوجه قابل توجیه نیست.

            اوّل در سورۀ مائده است و دوّم در سورۀ أحزاب است. ........

            الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا. (صفحه ی 412)

            با شواهدی که جمع آوری کردیم و خصوصیّاتی که در آیه هست و آیه های قبلی و بعدی نشان می دهد، علی الظّاهر بدون تردید اینجا دست خورده و جای آیه را عوض کرده اند ...(صفحه ی 413)

            ... و امّا دوّمین مورد که تغییر محلّش بسیار روشن است، آیۀ تطهیر است؛ و آن در سورۀ أحزاب است:

            إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.

            این آیه هم در جائی واقع شده که بهیچوجه مناسبتی با ماقبل و مابعد خود ندارد.... (صفحه ی 416)»

            2) عیناً به نقل از دکتر نادعلی عاشوری، «بررسی دیدگاه علامه طباطبایی در نظم آیه های قرآن»، منتشر شده در تاریخ بیست تیر 1389 در وبسایت اهل البیت در http://www.ahl-ul-bait.com/farsi.php/page,13531A16059.html?PHPSESSID=cd47b0d7a2f9856781dd5cdb50f65efe  :

            «علاّمه طباطبایی سپس به طرح پاره‌ای پرسشها و شبهه‌ها در این زمینه پرداخته، همه را پاسخ می‌دهند، به گونه‌ای که برای خواننده هیچ تردیدی باقی نمی‌ماند که ایشان به توقیفی بودن نظم آیه‌ها هیچ اعتقادی ندارند، و با قاطعیت تمام، آن را اجتهادی و بر اساس ذوق و سلیقة اصحاب می‌دانند (همان، 12/191 ـ 188)، بخصوص با توجه به مبنای اصیلی که علاّمه در باب قرآن پژوهی و تفسیر دارند و تنها شیوة معتبر در این زمینه را روش تفسیر قرآن با قرآن می‌دانند، اینکه جای هر آیه در کجای قرآن بوده به اعتقاد ایشان چندان مهم نیست، زیرا شرط اصلی در این روش تفسیری، خود آیه است نه جا و مکان آن (طباطبایی، قرآن در اسلام، ص 166).

صریحتر از این، مطالبی است که آن بزرگوار دربارة آیه سوم سوره مائده (آیة اکمال دین) و آیه 33 سورة احزاب (آیه تطهیر) بیان فرموده و معتقدند که جای این دو آیه توسط صحابه تغییر یافته است. چنان که مؤلف فقید مهر تابان بیان داشته است، ایشان این نکته را در پاسخ به پرسشی در همین زمینه بیان فرموده و از جمله چنین اظهار داشته‌اند: «بلی، جای بعضی از آیه‌ها ممکن است تغییر نموده باشد، ولی البته تغییر محل آیه‌ها غیر از مسئله تحریف است. به حسب ظاهر ـ واقعش را خدا بهتر می‌داند ـ از اول قرآن تا آخر قرآن در دو جا قابل تردید نیست به عقیدة بنده که جای آیه عوض شده است. در جاهای دیگر ممکن است بگوییم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، ولی در این دو مورد به هیچ وجه قابل توجیه نیست. اول در سوره مائده است و دوم در سوره احزاب است. در سوره مائده همان آیه کریمة … الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً [است]. با شواهدی که جمع‌آوری کردیم و خصوصیاتی که در آیه هست و آیه‌های قبلی و بعدی نشان می‌دهد، علی الظاهر بدون تردید این جا دست خورده و جای آیه را عوض کرده‌اند. این آیه را بعد از محرمات اکل، بین مستثنی و جمله مستثنی منه قرار داده‌اند، تا خلط بحث شود … و این جمله را که راجع به ولایت است و دارای آن مفاد عالی و محتوای راقی است، در این جا قرار داده‌اند تا خلط بحث شود و مردم از فکرش بیفتند و به دنبال مفاد و محتوایش نروند. و چنین تو هم کنند که این آیة ولایت که دلالت بر اکمال دین و اتمام نعمت دارد و به واسطة آن، دیگر در اسلام کمبودی نیست و سزاوار است که خداوند به دین اسلام راضی باشد، راجع به مسائل عادی از قبیل مراودة با کفار و حلیت طعام آنها برای مسلمانان و حلیت طعام مسلمانها برای آنها و امثال ذلک می‌باشد. و اما دومین مورد که تغییر محلش بسیار روشن است، آیه تطهیر است و آیه در [آیه 33] سوره احزاب است: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً.»
«این آیه هم در جایی واقع شده که به هیچ وجه مناسبتی با ماقبل و مابعد خود ندارد؛ زیرا ماقبل آن راجع به زنهای رسول الله است و مابعد آن نیز راجع به زنهای رسول‌الله است، و لیکن این آیه با اینکه راجع به اهل بیت رسول خداست. در میان [این] آیات آورده شده است که امر مشتبه شود … و عیناً مانند وصلة ناهمواری است که به خوبی مشخص می‌سازد که ربطی به آیه قبل و بعد ندارد و جای این خطاب در اینجا نیست. ولی در اینجا آورده‌اند تا به واسطة ملابست، اذهان عامه را متوجه زوجات رسول‌الله بگردانند و حَسَنه تطهیر و فقدان رجس را به آنها بچسبانند.» (حسینی طهرانی، صص 418 ـ 412)
البته لحن کلام علاّمه در المیزان بسیار متعادل‌تر از عبارات مذکور است. ایشان بر معترضه بودن آیه اکمال دین و آیه تطهیر تأکید دارند، ولی در آن جا نیز دو آیه فوق را در افادة معنا مستقل می‌دانند که اگر صریحاً نگوییم توسط اصحاب در جای فعلی قرار گرفته‌اند، دست کم به عنوان یک احتمال قوی قابل طرح است. عبارت ایشان در ذیل آیه اکمال دین چنین است: «از تمامیت آیه نتیجه می‌گیریم که پس آیه «الیوم یئس الذین کفروا …» کلامی است معترضه، که در وسط این آیه قرار گرفته و لفظ آیه در فهماندن معنایش هیچ حاجتی به این جمله نداشت. حال چه بگوییم آیة معترضه از همان اول نزول در وسط دو آیه جای گرفته و یا بگوییم رسول خدا (ص) به نویسندگان وحی دستور فرموده که در آن جا جایش دهند، با اینکه نزول هر سه پشت سر هم نبوده، و یا بگوییم هنگام نزول با آن دو آیه نازل نشده، و رسول خدا (ص) هم دستور نداده که در آنجا قرارش دهند، ولی نویسندگان وحی در آن جا قرار داده‌اند … هر چه باشد، بالاخره این جمله، جمله‌ای است معترضه که نه با صدر آیه ارتباطی دارد و نه با ذیلش.» (طباطبایی، المیزان، 5/272)
همچنین، در خصوص آیة تطهیر پس از بحث و بررسی مفصّل، می‌فرماید: «آیة مورد بحث از جهت نزول جزو آیه‌های مربوط به همسران رسول خدا (ص) و متصل به آن نیست، حال یا این است که به دستور رسول خدا (ص) دنبال آن آیه‌ها قرارش داده‌اند، و یا پس از رحلت رسول خدا (ص) اصحاب در هنگام تألیف آیه‌های قرآنی در آن جا نوشته‌اند. مؤید این احتمال، این است که اگر آیه مورد بحث که در حال حاضر جزو آیه «و قرن فی بیوتکن» است، از آن حذف شود، و فرض کنیم که اصلاً جزو آن نیست، آیه مزبور با آیة بعدش که می‌فرماید: «و اذکرون» کمال اتصال و انسجام را دارد و اتصالش به هم نمی‌خورد. پس معلوم می‌شود جمله مورد بحث نسبت به آیة ماقبل و بعدش نظیر آیه «الیوم یئس الذین کفروا» است که در وسط آیه‌هایی قرار گرفته که آنچه خوردنش حرام است می‌شمارد، که در جلد پنجم این کتاب [المیزان] درسورة مائده گفتیم که چرا آیة مزبور در وسط آن آیه‌ها قرار گرفته و این بی‌نظمی از کجا ناشی شده است.» (همان، 16/466)
از آنچه به اجمال اشاره شد، در این حقیقت تردیدی نمی‌توان روا داشت که مرحوم علاّمه به توقیفی بودن نظم آیه‌ها اعتقاد ندارند و دست کم نظم برخی از آیه‌ها را به اجتهاد صحابه می‌دانند.»

            3) آقای محمد صادقی تهرانی، عیناً به نقل از فصلنامه ی بیّنات، سال نهم، شماره ی 1، بهار 1381؛ صفحه ی 123—94 (آنچه به صورت [...] می بینید، حذف یک کلمه توسط سیدعباس سیدمحمدی است):

            «استاد ما مرحوم علامه ی طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر المیزان در جای جای آن، اصرار دارند که قرآن تحریف نشده است ولی می گویند: اگر احیاناً تحریفی در قران باشد. تحریف در جابجا شدن آیه ای از جایی به جای دیگر است. مثل آیه ی تطهیر، ایشان می فرمایند: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً (احزاب، 33/33) جایش اینجا نیست. جایی دیگر بوده و تحریف شده و جابجا شده.

بنده عرض می کنم که هیچ جای قرآن برای آیۀ تطهیر بهتر از اینجا نیست.... (صفحه ی 96)

... اصولاً نسبت تحریف به قرآن، آن تحریفی که نقصانی است در دلالت قرآنی یا تحریف به نقیصه، یا تحریف به زیاده، یا تحریف به جابجا شدن که معنا را عوض می کند یا تحریف لفظ که خود لفظ را کلاً یا بعضاً عوض می کند این تحریف ها، تهمت بسیار [...] نسبت به مقام مقدس ربوبیّت است.... (صفحه ی 96)» 

          http://web.atu.ac.ir/images/allameh03.jpg 

                                          

 

                                       

 4) سیدعباس سیدمحمدی:

چرا بند 1 و 2 و 3 را نوشتم؟ از دوستی شریف و والامقام، شنیدم که اگر افراد صالح و خوشنام (مثلاً بهاء الدین خرمشاهی) بیایند و بگویند طبق تفسیر حافظ به حافظ، ممکن است در تعدادی از موارد، در شعر حافظ مــِی به معنای مــِی ظاهری باشد و معشوق به معنای معشوق ظاهری باشد، این استخفاف ِ حافظ است.

البته این نظر دوست شریف بنده است. شاید درست باشد. شاید درست نباشد. هرچند من، نظرم مخالف نظر دوستم است.

خب. اگر بگویند در تعدادی از موارد، طبق تفسیر حافظ به حافظ، در شعر حافظ ممکن است مــِی به معنای مــِی ظاهری باشد و معشوق به معنای معشوق ظاهری باشد، این استخفاف ِ حافظ است، به طریق اولا، این که بگویند علی الظّاهر بدون تردید دو جای قرآن دست خورده و جای دو آیه را عوض کرده اند، و درباره ی تمام دیگر آیات قرآن هم بگویند «ممکن است» که بگوئیم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، یعنی نگویند مطمئناً تمام دیگر آیات قرآن جایشان تغییر نکرده، این استخفاف قرآن نیست؟

آیا عزیزان، با همان حرارت و اسلام دوستی و ...، که خرمشاهی را سطحی نگر و عرفان نفهم و دور از عرفان و خوارکننده ی حافظ و خوارکننده ی عرفان و جری کننده ی مادیگراها و ... نامیدند، و ان شاء الله این صفات را قربتاً الی الله به خرمشاهی نسبت دادند، آیا نسبت به علامه طباطبائی هم چنین مطالبی می گویند؟ غیر از این است که علامه طباطبائی نظرش را بر حسب ظواهر قرآن دارد می فرماید، و به گمان خودش، طبق تفسیر قرآن به قرآن و طبق ممارستی که با متن قرآن داشته، دارد نظر می دهد، و نظرش طبق شهود و دیدن ترتیب آیات قرآن در عالم ملکوت نیست؟ یعنی علامه طباطبائی نظر به این لرزه افکنی درباره ی کتابی که مقدسترین کتاب برای مسلمانان است را طبق قواعد متن شناسی و متن فهمی دارد بیان می کند (حالا نظرش یا غلط است یا درست است)، اما اگر خرمشاهی طبق قواعد متن شناسی و متن فهمی و تفسیر حافظ به حافظ و با سالها عشق به حاظ و سالها پژوهش گسترده در دیوان حافظ نظری بدهد (حالا نظرش یا غلط است یا درست است)، می شود سطحی نگر و عرفان نفهم و دور از عرفان و خوارکننده ی حافظ و خوارکننده ی عرفان و جری کننده ی مادیگراها؟

به راستی، آیا ماها منصف هستیم؟

            از دید من، نظر علامه طباطبائی، چه غلط باشد و چه درست باشد،  طبق شناختی که از آن حضرت در جامعه وجود دارد، با یقین عادی (نه یقین شهودی و الاهی و ...) می توان گفت ایشان مطلقاً نیت استخفاف قرآن را نداشته.

            5) سیدعباس سیدمحمدی:

            به راستی، اگر علامه طباطبائی به فرمایش خود پایبند باشد، که علی الظّاهر بدون تردید دو جای قرآن دست خورده و جای دو آیه را عوض کرده اند، و درباره ی تمام دیگر آیات قرآن «ممکن است» که بگوئیم جای آیه عوض نشده و تغییر نکرده است و قابل توجیه است، یعنی مطمئناً نمی دانیم تمام دیگر آیات قرآن جایشان تغییر نکرده، می داند چه پیامدهایی دارد؟ 

[تکمله در تاریخ ششم دی 1389:

            محمدحسین رخ شاد، در محضر علامه طباطبایی: پرسشها و پاسخهای اعتقادی، اخلاقی، تفسیری، حدیثی و عرفانی، قم، انتشارات نهاوندی، 1386؛ صفحه ی 139:

            [علامه طباطبایی:] تقدیم و تأخیر سوره یا آیه ضرری به مقاصد عالیه قرآن مجید نمی رساند.]

حضرت آقای مصباح: ملاک قانونی بودن ، مقررات قانونی نیست

بسم الله الرحمان الرحیم.

 1، الف) آیت الله العظمی خامنه ای، عیناً به نقل از محمدتقی مصباح یزدی، در جستجوی عرفان اسلامی، تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی، مرکز انتشارات مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی ی امام خمینی قدس سره الشریف، 1388؛ پانوشت صفحه ی 20:

            «... بزرگانی از قبیل آقای مصباح و دیگران که واقعاً مبانی فکری اسلام دست این ها است ...»

            1، ب) آیت الله مشکینی، عیناً به نقل از محمدتقی مصباح یزدی، در جستجوی عرفان اسلامی، تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی، مرکز انتشارات مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی ی امام خمینی قدس سره الشریف، 1388؛ پانوشت صفحه ی 20:

            «[آیت الله مصباح] از آن وجودات پربرکت است. آقایان! حوزه ها باید ده ها سال سهم امام مصرف کنند، هزاران نفر در این جا تحصیل کنند، میلیاردها پول از کیسه ی امام خرج شود ... تا در هر عصری یک چند نفری مثل آیت الله مصباح باشد و این طور افراد در جامعه پیدا بشود. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا شود یقیناً یکی از آن ها آیت الله مصباح است. ما به عظمت او معتقدیم ... او یکی از خزانه های وجودی ما است»

            1، پ) مضمون سخن آیت الله بهاء الدینی، درباره ی آیت الله مصباح، به نقل از حجت الاسلام و المسلمین حسین زاده، عیناً به نقل از محمدتقی مصباح یزدی، در جستجوی عرفان اسلامی، تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی، مرکز انتشارات مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی ی امام خمینی قدس سره الشریف، 1388؛ پانوشت صفحه ی 19:

            «من در سیمای تو قرآن می بینم»  

                                       http://maryam1360.persiangig.com/56tr.jpg

            2) در بند 3 می بینید حضرت آقای مصباح حمله کردن به اجتماعات قانونی را، به شرط این که آن اجتماعات  «به قصد فتنه جویی و قدرت طلبی، به هتک حرمت اسلام بپردازد»، مجاز می داند. قاعدتاً آقای مصباح، تشخیص دادن «قصد» تجمع کنندگان را، در صلاحیت حمله کنندگان به تجمعات می داند.

            روشن نیست اگر، فرضاً، مجوز قانونی ی داده شده به تجمع کنندگان، بدون رعایت تمام جوانب بوده، چرا در گام بعد، برای حل مشکلاتی که تجمع کنندگان ایجاد کرده اند، به جای دخالت پلیس، می توان از «حمله کنندگان» استفاده کرد.

 3) محمدتقی مصباح یزدی، دین و آزادی، مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه ی علمیه، 1381:

            [سؤال کننده:] حد و مرز آزادی در قانون مشخص شده است، پس چرا برخی به اجتماعات قانونی حمله می کنند؟

            [جواب حضرت آقای مصباح:] اصل و ارزش در جمهوری اسلامی، تبعیت از قانون و احکام متعالی اسلام است ... (صفحه ی 90)

            ... ملاک قانونی بودن و یا نبودن اجتماع ها نیز همین است. اگر اجتماعی به قصد فتنه جویی و قدرت طلبی به (صفحه ی 91) هتک و حرمت اسلام پرداخت، غیر قانونی خواهد بود، اگرچه در قالب مقررات قانونی انجام شود... (صفحه ی 92)

            4) در بند 5 می بینید، بر فرض صحت نقل قولهای دکتر سعید حجاریان از حضرت آقای مصباح، آقای مصباح از طرفی هیچ نقشی برای رأی مردم در تعیین و انتخاب ولی فقیه قائل نیست (مگر در حد «بیعت کننده»؟)، و از طرفی برای مردم در حکومت تحت امر ولی فقیه، چنین اختیاراتی قائل است:

            «جایی، در بیابانی، خلوتی، دور از چشم پلیس یک کسی اهانت کرد به خدا به پیغمبر به اسلام ... شما دسترسی به پلیس ندارید. اهانت به مقدسات اسلام جزایش اعدام است و در جایی که تشکیل دادگاه برای چنین فردی میسر نباشد، هر فرد مسلمانی موظف است شخصاً اقدام کند ... او حق دارد این کار را انجام دهد و برای اعدام بعدی اش هم در دادگاه آماده شود. غیرت دینی است».

            5) سعید حجاریان، ««چراغ» خشونت بن بست منطق»، عصر ما، شماره ی 127، 10/6/1378، به نقل از سعید حجاریان،  جمهوریت؛ افسون زدایی از قدرت، تهران، طرح نو، 1379؛ ص 784—778:

«... اما اگر تمسک به روحیۀ انقلابی و انقلابی گری و یا قائل شدن به مرجعی فراقانونی و نصب و کشف حاکم اسلامی از سوی خدا و قائل شدن مقام «لا یسئل و هو یسئل» برای او با توجه به سابقه ای که این گونه افکار در برخی انقلابها و نیز نظامهای دینی کلیسایی و یا توتالیتر دارد، می توانست حد اقل برای برخی کم سن و سالان انقلاب ندیده و تاریخ نخوانده جذاب و توجیه پذیر باشد، دفاع از خشونت و ترویج آن به بهانۀ غیرت دینی و یا ابزار دست حکومت قبایی است که با هزاران آیه و روایت نیز به قامت اسلام دوخته نخواهد شد ... ایشان در نماز جمعه هفتۀ گذشته در پاسخ به نقدهایی که علیه آرای ایشان در مطبوعات منتشر شد، مدعی بدفهمی منتقدان نسبت به آرای خویش شدند. آقای مصباح ضمن تأکید بر این که وی تئوریسین خشونت نیست گفته اند منظور ایشان آن بوده است که «جایی، در بیابانی، خلوتی، دور از چشم پلیس یک کسی اهانت کرد به خدا به پیغمبر به اسلام ... شما دسترسی به پلیس ندارید. اهانت به مقدسات اسلام جزایش اعدام است و در جایی که تشکیل دادگاه برای چنین فردی میسر نباشد، هر فرد مسلمانی موظف است شخصاً اقدام کند ... او حق دارد این کار را انجام دهد و برای اعدام بعدی اش هم در دادگاه آماده شود. غیرت دینی است». وی می افزاید: «مردم اگر با دلایل قطعی برایشان ثابت شد که توطئه علیه نظام در کار است می خواهند نظام را براندازند، دیگران به هر دلیلی توجه ندارند یا صلاح خودشان نمی دانند اگر مردم قطع پیدا کردند خودشان باشد (صفحه ی 780) اقدام کنند. این هم از مواردی است که تمسک به خشونت جایز است ... اگر مردم ما غیرت دینی نداشتند چرا انقلاب کردند؟ اگر غیرت دینی در جامعۀ ما نبود چرا در مقابل حادثۀ 18 تیر ماه، آن حرکت 23 تیر ماه شکل گرفت؟ آن ناشی از چه بود؟ ... در بسیاری از جاها مسؤولان دولت کارشکنی کردند اجازۀ تظاهرات به مردم ندادند». (خرداد، 30/5/1378).

            صرف نظر از بخش پایانی نقل قول پیشین که به شدت تبلیغاتی است و آقای مصباح با بیان آنها خود را از رتبۀ یک فیلسوف تا سطح مسؤول تبلیغات و شعار نماز جمعه تنزل داده اند ... (صفحه ی 781)

            ... آقای مصباح در سلسله مباحث خود در باب فلسفۀ سیاسی اسلام تا آن جا که از ولایت فقیه سخن می گویند، مقام ولایت را مقامی منصوب از ناحیۀ خداوندی می دانند و به صراحت می گویند رأی مردم در تعیین و انتخاب شخصی به عنوان حاکم اسلامی هیچ مدخلیتی ندارد و نیز با حرارت تمام بر ضرورت تبعیت، پیروی و اطاعت مردم از حاکم اسلامی، تأکید می کنند اما وقتی به بحث خشونت می رسند، فتوا می دهند که «مردم اگر با دلایل قطعی برایشان ثابت شد که توطئه علیه نظام در کار است می خواهند نظام را براندازند، دیگران [مسؤولان] به هر دلیل توجه ندارند یا صلاح خودشان نمی دانند ... خودشان باید اقدام کنند»

            سؤال ما از آقای مصباح این است که در نظام اسلامی و تحت نظارت و سرپرستی ولی فقیهی که ایشان برای وی منصبی خدایی قائل است و رأی مردم را در عقد ولایت بی اثر می دانند چگونه مردم می توانند مستقل از رأی ولی فقیه و مسؤولان مورد تأیید وی به این نتیجۀ قطعی برسند که توطئه ای در کار است و دیگران (از جمله ولی فقیه) به هر دلیل توجه ندارند یا صلاح خودشان نمی دانند و بعد خودشان اقدام به خشونت و حتی قتل کنند؟

            و اساساً آقای مصباح کیست که در نظام اسلامی که در رأس آن ولی فقیه قرار دارد، قوانین و مناسباتش ملهم و یا موافق دین است و مسؤولانش با رأی مردم و یا از سوی ولی فقیه انتخاب می شوند، مجوز شخصی برای اقدامات خشونت آمیز گروهها و جماعات خشونت طلب صادر می کند؟ (صفحه ی 783)»

            6) بنده این طور می فهمم:

            حضرت آقای مصباح، اصولاً اعتنائی به قانون اساسی و قوانین عادی ی تصویب شده از طرف مجلس و تأیید شده از طرف شورای نگهبان نمی کند، و آنچه معتبر می داند، اسلام است، و ایشان خود را، سخنگو و کاشف نظریات اسلام و آراء اسلام می داند، و به این دلایل:

            حمله به اجتماعات ِ دارای مجوز قانونی را مجاز می داند؛

            کشته شدن فرد توهین کننده به مقدسات اسلام، در بیابان، توسط فردی دیگر، بدون تشکیل شدن دادگاه و شنیدن دفاعیات متهم و حضور وکیل مدافع و دادستان و هیئت منصفه و ... را مجاز می داند؛

            و چه بسا موارد دیگر.

            بی اعتنائی ی حضرت آقای مصباح به قانون اساسی و قوانین مجلس شورای اسلامی، و اهمیت دادن به دیدگاهها و نظریات فقهی و کلامی ی خود و همفکران خود، شاید کم و بیش در تعداد قابل توجهی از طلبه ها و استادان علوم اسلامی هم وجود داشته باشد.

            7، الف) قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران:

            «اصل ۳۶

حکم به مجازات و اجراء آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.»

            7، ب) حضرت آقای محمدتقی مصباح یزدی، عیناً به نقل از سعید حجاریان، ««چراغ» خشونت بن بست منطق»، عصر ما، شماره ی 127، 10/6/1378، به نقل از سعید حجاریان،  جمهوریت؛ افسون زدایی از قدرت، تهران، طرح نو، 1379؛ ص 784—778:

            «جایی، در بیابانی، خلوتی، دور از چشم پلیس یک کسی اهانت کرد به خدا به پیغمبر به اسلام ... شما دسترسی به پلیس ندارید. اهانت به مقدسات اسلام جزایش اعدام است و در جایی که تشکیل دادگاه برای چنین فردی میسر نباشد، هر فرد مسلمانی موظف است شخصاً اقدام کند ... او حق دارد این کار را انجام دهد و برای اعدام بعدی اش هم در دادگاه آماده شود. غیرت دینی است» (صفحه ی 780).

فهم عمیق

            بسم الله الرحمان الرحیم.

آقای مصطفی ستاریان نویسنده ی ارجمند وبلاگ http://mohredel3.blogsky.com/    در ذیل مقاله ای از وبلاگ بنده (در ذیل  http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1389/09/09/post-101/  ) عیناً فرمود:

            «چهارشنبه 10 آذر ماه سال 1389 ساعت 11:55

امروز همه می دانیم که فقه مصطلح فعلی قسمتی از دین است و نه همه ی آن و از تفقه در دین به سبک و سیاق ابتدایی اسلام، فاصله گرفته است و این فقه فعلی آن تفقه فبلی نیست ........ چه کسی است که امروز مدعی باشد که فقه برابر است با دین»

            1، الف) حضرت آقای خمینی رحمت الله علیه، عیناً طبق سی دی مجموعه آثار امام خمینی (ره):

                        صحیفه امام، ج‏15، ص: 206

سخنرانى [در جمع ائمه جماعات خراسان و روحانیون (توصیه به روحانیون)]

زمان: 18 شهریور 1360/ 10 ذى القعدة 1401

مکان: تهران، جماران‏

                        صحیفه امام، ج‏15، ص: 219

            اگر این فکر تقویت بشود که ما دیگر لازم نیست خیلى چه بکنیم و فقاهت تحصیل بکنیم، این یک فکر شیطانى است؛ موافق آمال امثال امریکا در دراز مدت. اگر شما حوزه‏هاى فقاهتى را؛ شما آقایان خراسان، آقایان قم، آقایان تبریز، سایر جاها، هر جا یک حوزه علمیه دارد، اگر تقویت نکنید اینها را به همان فقه که تا کنون بوده است؛ به همان فقه سنتى، اگر فقها تحویل جامعه ندهید، علما تحویل جامعه ندهید، مطمئن باشید که نمى‏گذرد یک نیم قرن، الّا اینکه از اسلام هیچ اسمى دیگر نباید باشد. اگر فقهاى اسلام، از صدر اسلام تا حالا نبودند، الآن ما از اسلام هیچ نمى‏دانستیم. این فقها بودند که اسلام را به ما شناساندند و فقه اسلام را تدریس کردند و نوشتند و زحمت کشیدند و به ما تحویل دادند. و ما باید همین جهت را حفظ بکنیم‏

            1، ب) حضرت آقای خمیبنی رحمت الله علیه عیناً طبق سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی (ره):

                        صحیفه امام، ج‏17، ص: 316

پیام [به ملت ایران و مسئولین نظام (هفت تذکر به مردم و مسئولان)]

زمان: 22 بهمن 1361/ 27 ربیع الثانى 1403

مکان: تهران، جماران‏

                        صحیفه امام، ج‏17، ص: 325

توجه عمیق کنند که مبادا تشریفات و توجه به ساختمانهاى متعدد براى مقاصد سیاسى و اجتماعى اسلام، آنان را از مسئله مهم اصلى حوزه‏ها که اشتغال به علوم رایج اسلامى و خصوصاً فقه و مبادى آن به طریق سنتى است، اغفال کند، و مبادا خداى نخواسته اشتغال به مبادى و مقدمات موجب شود که از غایت اصلى که ابقا و رشد تحقیقات علوم اسلامى، خصوصاً فقه به طریقه سلف صالح و بزرگان مشایخ همچون «شیخ الطائفه» «1» و أمثاله- رضوان اللَّه تعالى علیهم- و در متأخرین همچون «صاحب جواهر» «2» و شیخ بزرگوار «انصارى» «3»- علیهم رضوان اللَّه تعالى- بازدارد. اسلام اگر خداى نخواسته هر چیز از دستش برود ولى فقهش به طریقه موروث از

                        صحیفه امام، ج‏17، ص: 326

فقهاى بزرگ بماند، به راه خود ادامه خواهد داد. ولى اگر همه چیز به دستش آید و خداى نخواسته فقهش به همان طریقه سلف صالح از دستش برود، راه حق را نتواند ادامه داد و به تباهى خواهد کشید. و با آنکه مى‏دانیم مراجع عظام و علماى اعلام و مدرسین عالیقدر- دامت برکات وجودهم- توجه به این امر دارند، لکن خوف آن است که اگر تشریفات و زرق و برقهاى شبیه به قطب مادیت رواج پیدا کند، در نسلهاى بعد اثر گذارد و خداى نخواسته آنچه از آن مى‏ترسیم به سر حوزه‏ها بیاید.

            1، پ) حضرت آقای خمینی رحمت الله علیه عیناً طبق سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی (ره):

                        صحیفه امام، ج‏20، ص: 190

سخنرانى [در جمع شوراى مدیریت حوزه علمیه قم (لزوم توجه به حوزه علمیه)]

زمان: صبح 5 بهمن 1365/ 24 جمادى الاول 1407

مکان: تهران، جماران‏

            آن چیزى که تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتى بوده است. و همه همتها باید مصروف این بشود که فقه به همان وضعى که بوده است، محفوظ باشد. ممکن است اشخاصى بگویند که باید فقه تازه‏اى درست کرد که این آغاز هلاکت حوزه است و روى آن باید دقت بشود.

            1، ت) حضرت آقای خمینی رحمت الله علیه عیناً طبق سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی (ره):

                        صحیفه امام، ج‏21، ص: 273

پیام (منشور روحانیت) [به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات (منشور روحانیت)]

زمان: 3 اسفند 1367/ 15 رجب 1409

مکان: تهران، جماران‏

                                    صحیفه امام، ج‏21، ص: 289

در مورد دروس تحصیل و تحقیق حوزه‏ها، این جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جایز نمى‏دانم.

            2) حضرت آقای ناصر مکارم شیرازی عیناً به نقل از http://www.ijtihad.ir/modules.php?op=modload&name=Web_Links&file=index&req=viewdetails&cides=123&cid=123&lid=4847&type=5  :

            «وجود این اصول کلی و قواعد فراگیر یکی از نشانه های جاودانگی و جهان شمول بودن اسلام می باشد که می تواند در هر عصر و زمان و در هر منطقه و مکان، جوابگوی تمام نیازهای فقهی مردم جهان بوده باشد.»

            سیدعباس سیدمحمدی:

            تیتر صفحه ی اینترنتی که آدرسش را نقل کردم به صورت «فقه جوابگوی تمام نیازهای جهان است»، است، اما این جمله در پیام آقای مکارم شیرازی وجود ندارد.

            3) عبدالکریم سروش، در اندر باب اجتهاد: دربارۀ کارآمدی فقه اسلامی در دنیای امروز، تهران، طرح نو، 1382:

            «رفوگریهای موضعی که در مکتوبات آیت الله منتظری و بزرگانی نظیر ایشان آمده، گره گشا نیست.» (صفحه ی 21)

            «جهان جدید، جهان فروع تازه نیست. جهان اصول تازه است.» (صفحه ی 24)

            4) سیدعباس سیدمحمدی:

            در بندهای 1، الف و 1، ب و 1، پ و 1، ت ظاهراً واضح است حضرت آقای خمینی رحمت الله علیه  معتقد بوده است (و تا حدود سه ماه و نیم قبل از رحلتش هم نظرش تغییر نکرده است):

            ــ اگر فقیهان نبودند، ما از اسلام هیچ نمی دانستیم.

            ــ اگر فقه سنتی از بین برود، نیم قرن بعد اسمی از اسلامی نمی ماند.

            ــ اسلام اگر هر چیز از دستش برود ولى فقهش به طریقه ی موروث از فقهاى بزرگ بماند، به راه خود ادامه خواهد داد.

            ــ اسلام اگر همه چیز به دستش آید و خداى نخواسته فقهش به همان طریقه ی سلف صالح از دستش برود، راه حق را نتواند ادامه داد و به تباهى خواهد کشید.

            ــ آن چیزى که تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتى بوده است. و همه ی همتها باید مصروف این بشود که فقه به همان وضعى که بوده است، محفوظ باشد.

            ــ ممکن است اشخاصى بگویند که باید فقه تازه ‏اى درست کرد، که این آغاز هلاکت حوزه است و روى آن باید دقت بشود.

            ــ این جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را (برای مقلدانم؟ برای مجتهدان؟ ...؟) جایز نمى‏دانم.

            5) آقای حسین انصاریان عیناً طبق http://www.erfan.ir/17996/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AD%D8%A8%D9%88%D8%A8-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D9%85--%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87-%D8%A7%D9%88%D9%84  :

            «مرحوم علامه ی مجلسی در جلد هفتاد و هشتم بحارالانوار در باب فرمایشات وجود مبارک حضرت موسی ابن جعفر قطعه ی بسیار پر ارزشی را نقل می کند که دانستن این قطعه برای همه ی ما لازم است. متن قطعه را برایتان قرائت و ترجمه می کنم. و بعد به اندازه ای که اقتضا داشته باشد برایتان توضیح می دهم. امام می فرمایند (تفقهوا فی دین الله) دین خدا را بفهمید. (فان الفقه مفتاح البصیره) برای این که دین شناسی کلید بینایی است. کلید بیداری قلب است. کلید بصیرت و روشنگری است. (تمام العبادة) دین شناسی یک عبادت کامل و جامع است. یعنی اگر شما صد رشته عبادت را انجام دهید خداوند متعال برای هر رشته ای پاداشی به شما بدهد هر پاداشی برای هر عبادتی یک صدم پاداش است. ولی اگر دنبال دین شناسی برآیید خود این زحمت شما برای شناخت دین یک عبادت کامل است و پاداشش هم پاداش کامل است و پاداش جامع است. انگار یک دین شناس هرچه عبادت و بندگی است با همین کارش انجام داده است. و (تمام العبادة و السبب الی المنازل الرفیعة و الرتب الجلیلة فی الدین والدینا) دین شناسی امام هفتم می فرماید سبب حرکت به سو ی منازل بلند انسانی و ارزشهای معنوی و آخرتی است و سبب به دست آوردن مرتبه ها و درجات و رتبه های عظیم در دین خدا و در دنیای خودتان است. بعد حضرت می فرماید: (و فضل الفقیه علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب) بین دین شناس و بین یک عابد فاصله مانند خورشید و همه ی ستارگان است. ستارگان با خورشید، آن هایی که در محدوده ی خورشیدند، قابل مقایسه ی با خورشید نیست، نه از نظر حجم و نه از نظر بهره دهی. این نه ستاره ای که مرکزشان خورشید است همه ستاره های تاریک هستند. اگر خورشید بر آن ها نتابد نوری نخواهند داشت. حضرت موسی ابن جعفر می فرماید: دین شناس مانند خورشید است و دیگران که بندگی می کنند خدا را، مانند کواکب، مانند ستارگان اند. یعنی آن ها همه ی منافع آخرتیشان را دارند از دین شناس می گیرند. و در پایان گفتارشان یک مطلب بسیار تکان دهنده ای را حضرت بیان می کنند، می فرمایند (و من لم یتفقه فی دینه لم یرض الله له عملا) انسانی که دنبال دین شناسی نرفته باشد و اعمالش بر اساس دین شناسی صورت نگرفته باشد خداوند متعال به هیچ عملی از اعمال او رضایت نخواهد داد. این متن گفتار وجود مبارک حضرت موسی ابن جعفر (ع) بود. در جمله ی اول روایت اگر عنایت کنید، موسی بن جعفر می فرماید (تفقهوا فی دین الله) دین خدا را بشناسید. کلمه ی دین در گفتار امام از نظر ادبی، اضافه به کلمه الله شده است. یعنی دینی که دین خداست. دین خدا چیست؟ دین خدا همان مجموعه حقایقی است که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر هر کدامشان از ابتدای نبوت تا از دنیا رفتنشان، مبلغ آن دین بودند. برای چه مبلغ آن دین بودند؟ برای این که انسان را با تبلیغ دین به خوشبختی دنیا و آخرت برسانند. هیچ نیت دیگری هم نداشتند. این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر هر زحمتی را، هر رنجی را، هر سختی را، هر مشقتی را، هر تلخی را، هر فقری را، هر آوارگی را و نهایتا هر شکل کشته شدنی را گروهشان برای تبلیغ دین تحمل کردند. چون می دیدند تحمل در راه تبلیغ دین نسبت به هر مشقتی، هر زجری و هر مصیبتی ارزش دارد. و در مقابل این همه رنجی که تحمل کردند، توقع کمترین پاداشی هم از کسی نداشتند. شما آیات قرآن مجید را بنگرید، کنار انبیاای که خداوند متعال آیاتی دارد و مسئله ی ابلاغ دین را به وسیله ی پیغمبرانش مطرح می کند می فرماید من به همه ی انبیا گفتم به مردم اعلام کنید: (ما سئلتکم علیه من اجر) ما در برابر تبلیغ رسالتمان و ابلاغ دین خدا کمترین و کوچکترین پاداشی را از شما نمی خواهیم. چرا؟ چون اگر تمام مردم روزگار، یعنی از زمان حضرت آدم تا روز قیامت، یک جا جمع شوند و یک جا هر ثروتی در این عالم باشد مالک شوند، و این مجموعه ملک را به یک پیغمبر در برابر تبلیغ دین بدهند، پاداشی به آن پیغمبر داده نشده است. این ارزش ابلاغ دین است. حالا فکر کنید خود دین دارای چه ارزشی است. خود ابلاغ می گوید به وسیله ی مردم قابل پاداش دادن نیست. (ما سئلتکم علیه من أجر) چه کسی باید پاداش هر پیغمبری را بدهد؟ قرآن مجید می فرماید انبیا به مردم گفتند: اجر ما جز به عهده ی پروردگار عالم نیست. (ان أجری الا علی الله) خیلی برای خود من جالب است که در این جا انبیا خدا مسئله ی پاداش ابلاغ دین را بر عهده ی خدا می دانند. با کلمه ی الله. یعنی ای مردم عالم اگر بنا باشد کسی در برابر ابلاغ دین به ما پاداش دهد، ذات جمیع صفات کمال باید به ما پاداش دهد. نه شما قدرت دارید به ما پاداش دهید و نه آن چه مال دنیاست اگر در اختیار شما بود به ما می دادید پاداش ما به حساب می آمد. چقدر دین ارزش دارد و چقدر ابلاغ دین ارزش دارد به تناسب چقدر دنبال فهم دین رفتن ارزش دارد و به تناسب چقدر دین داری و دین دار ماندن و دین دار مردن ارزش دارد. (تفقهوا فی دین الله) دین خدا را بفهمید. (دین الله) این خیلی مسئله ی جالبی است که وجود مبارک حضرت موسی بن جعفر کلمه ی دین را در گفتارشان اضافه ی به الله کرده اند. این که می فرماید ( فی دین الله) یعنی عمق دین را بفهمید، این که دین را اضافه به الله می کنید یعنی دینی که دین خداست، به تناسب این که پروردگار عالم ذات مستجمع جمیع صفات کمال است، دینش هم دین کاملی است. چون خداوند متعال که دین ناقص ارائه نمی کند. از هر چه که شما فکر کنید و نسبت به هر چه که اندیشه کنید که از وجود مبارک حضرت حق صادر شده، کامل صادر شده. جامع صادر شده. کوچکی و بزرگی فیزیکی هم مطرح نیست. آن چه از وجود مبارک حضرت حق صادر شده خیر صادر شده و کامل صادر شده. این که می گوید (دین الله) یعنی یک دین کامل. چنان که در قرآن مجید هم پروردگار عالم دین را با صفت کامل بیان می کند: (أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی) دین الله یعنی دین کامل. چرا دین کامل؟ چون الله کامل است. خدایی که مستجمع جمیع صفات کامل است به شما دین کامل داده. بر شما واجب است این دین کامل را بشناسید.»

            6) سیدعباس سیدمحمدی:

            با توجه به این که بنده قرینه ای نمی بینم که منظور حضرت آقای خمینی از فقه، «لــِیَتَفَّقَهوا فی الدین» (توبه، 122) باشد، بلکه ظاهراً منظور آن حضرت فقه ِ اصطلاحی است، که جزئی از «لــِیَتَفَّقَهوا فی الدین» است، و نه تمام آن، و چه بسا «لــِیَتَفَّقَهوا فی الدین» بسیار بسیار وسیعتر از فقه مصطلح باشد، و با توجه به عظمت خدا و عظمت دین و عظمت هستی و عظمت جهان معنا و عظمت جهان ماده و عظمت وجود انسان، چه بسا فقه مصطلح اساساً نمی تواند هیچ گاه چیزی بیشتر از جزئی بسیار بسیار کوچک از «لــِیَتَفَقَّهوا فی الدین» باشد ، بنده در موضوع مورد بحث، فعلاً گرایشم به نظر آقایای مصطفی ستاریان و نظر آقای عبدالکریم سروش و نظر آقای حسین انصاریان است.

فلسفه و عرفان و قرآن

بسم الله الرحمان الرحیم.

آیت الله محترم حضرت آقای حسینعلی ی منتظری ی نجف آبادی.

با سلام و آرزوی سلامت و عافیت برای شما.

..........

آقای حسن حسن زاده ی آملی کتابی دارد با عنوان قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. آقای محمدرضا حکیمی، از مشاهیر مکتب تفکیک هم چنین گفته است (خردنامه ی همشهری، ضمیمه ی روزنامه ی همشهری، 25 آبان 1384، ص 10، از ص 10—8):

«... [مرحوم علامه طباطبائی] در جلد پنجم «المیزان» (ج 5، ص 282—284— چاپ بیروت/1390 ق) به صورت یک منشور اعلام کرده اند که محال ابدی است، مانند محالات ریاضی و علاج مرگ، که فلسفه و عرفان و قرآن منطبق شود ...»

سؤال بنده این است:

ــ به نظر حضرت عالی قرآن و عرفان و برهان کاملاً متحدند؟

ــ به نظر حضرت عالی قرآن و عرفان و برهان کاملاً جدا هستند چنان که محمدرضا حکیمی ادعا کرده است سیدمحمدحسین طباطبائی گفته است؟

ــ به نظر حضرت عالی قرآن و عرفان و برهان جدا ولی غیر مانعة الجمع هستند؟

ــ نظرتان چیزی جز موارد یادشده است؟

..........

با تشکر و احترام.

سیدعباس سیدمحمدی.

تهران.

سوم خرداد 1387.

باسمه تعالی

با سلام و تحیّت

..........

مرحوم علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان، ج 5، ص 282 می فرماید: قرآن و عرفان و برهان سه طریق بحث و وصول به حق هستند، و هر یک از طوایف مسلمانان به یکی از این سه راه متمسک شده و بین آنان تنازع و کشمکش هائی نیز وجود دارد .... و بعضی تلاش کرده اند بین ظواهر دینی و عرفان جمع کنند مانند ابن عربی ... و بعضی خواسته اند بین فلسفه و عرفان جمع کنند مانند فارابی و سهروردی و ... و بعضی در صدد جمع بین ظواهر دین و فلسفه برآمده اند مانند قاضی سعید و غیره و عدّه ای همچون ابوعلی سینا و ملاصدرا و ... در مقام جمع بین هر سه طریق برآمده اند ولی با این حال هنوز اختلاف عمیق بین سه راه مذکور همچنان ادامه دارد، بلکه رو به شدت نیز می باشد. در هر حال اظهار نظر قطعی در چنین امری که بین بزرگان هر سه فن مذکور اختلاف شدید وجود دارد و کسی همچون علامۀ طباطبائی اظهار یأس نموده است مجال بیشتری می طلبد که در نامه نمی گنجد. ولی اجمالاً امکان جمع هر سه طریق وجود دارد و اگر هر سه طریق به یک چیز رسیدند انسان مطمئن می شود که به حقیقت رسیده است.

..........

ان شاء الله موفق باشید.

والسلام علیکم و رحمة الله

دفتر آیة الله العظمی منتظری

5/3/1387