فلسفه و عرفان و قرآن

بسم الله الرحمان الرحیم.

آیت الله محترم حضرت آقای حسینعلی ی منتظری ی نجف آبادی.

با سلام و آرزوی سلامت و عافیت برای شما.

..........

آقای حسن حسن زاده ی آملی کتابی دارد با عنوان قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند. آقای محمدرضا حکیمی، از مشاهیر مکتب تفکیک هم چنین گفته است (خردنامه ی همشهری، ضمیمه ی روزنامه ی همشهری، 25 آبان 1384، ص 10، از ص 10—8):

«... [مرحوم علامه طباطبائی] در جلد پنجم «المیزان» (ج 5، ص 282—284— چاپ بیروت/1390 ق) به صورت یک منشور اعلام کرده اند که محال ابدی است، مانند محالات ریاضی و علاج مرگ، که فلسفه و عرفان و قرآن منطبق شود ...»

سؤال بنده این است:

ــ به نظر حضرت عالی قرآن و عرفان و برهان کاملاً متحدند؟

ــ به نظر حضرت عالی قرآن و عرفان و برهان کاملاً جدا هستند چنان که محمدرضا حکیمی ادعا کرده است سیدمحمدحسین طباطبائی گفته است؟

ــ به نظر حضرت عالی قرآن و عرفان و برهان جدا ولی غیر مانعة الجمع هستند؟

ــ نظرتان چیزی جز موارد یادشده است؟

..........

با تشکر و احترام.

سیدعباس سیدمحمدی.

تهران.

سوم خرداد 1387.

باسمه تعالی

با سلام و تحیّت

..........

مرحوم علامۀ طباطبائی در تفسیر المیزان، ج 5، ص 282 می فرماید: قرآن و عرفان و برهان سه طریق بحث و وصول به حق هستند، و هر یک از طوایف مسلمانان به یکی از این سه راه متمسک شده و بین آنان تنازع و کشمکش هائی نیز وجود دارد .... و بعضی تلاش کرده اند بین ظواهر دینی و عرفان جمع کنند مانند ابن عربی ... و بعضی خواسته اند بین فلسفه و عرفان جمع کنند مانند فارابی و سهروردی و ... و بعضی در صدد جمع بین ظواهر دین و فلسفه برآمده اند مانند قاضی سعید و غیره و عدّه ای همچون ابوعلی سینا و ملاصدرا و ... در مقام جمع بین هر سه طریق برآمده اند ولی با این حال هنوز اختلاف عمیق بین سه راه مذکور همچنان ادامه دارد، بلکه رو به شدت نیز می باشد. در هر حال اظهار نظر قطعی در چنین امری که بین بزرگان هر سه فن مذکور اختلاف شدید وجود دارد و کسی همچون علامۀ طباطبائی اظهار یأس نموده است مجال بیشتری می طلبد که در نامه نمی گنجد. ولی اجمالاً امکان جمع هر سه طریق وجود دارد و اگر هر سه طریق به یک چیز رسیدند انسان مطمئن می شود که به حقیقت رسیده است.

..........

ان شاء الله موفق باشید.

والسلام علیکم و رحمة الله

دفتر آیة الله العظمی منتظری

5/3/1387

نظرات 13 + ارسال نظر
مهدی نادری نژاد سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:00 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
جناب سید محمدی
امکان جمع هر سه طریق مستلزم مجاهدت و نازک اندیشی های بسیار است.

مشتی اسمال سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:41 http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
منظور علامه را متوجه نشدم!
منظورشان این است که نتایج این سه با هم منطبق شوند یا نظام معرفتی اینها؟اگر منظورشان تطابق نتیجه است که حرفشان از یک منظر صحیح است و ان اینکه مثلا چون برهان ما را به باور میرساند و قران به تعبد و عرفان به شهود و ایمان لذا اگرچه نتیجه حاصله یکی است اما کیفیت ادراک و پذیرش در عارف و حکیم و فقیه متفاوت است.
اما نظام های معرفتی اینها مشخصا جمع نمیشوند چون یکی مبتنی بر شهود است یکی مبتنی بر عقل.اینها ابعاد معرفتی بشرند اگرچه از هم جدا نیستند لکن هر کدام حوزه ی مخصوص به خود را دارد .به نظر حقیر تفکیک کامل اینها به نحوی که برهان نظام جدای خودش را داشته باشد و قران نظام جدای خود و عرفان هم نظام جدای خود کار اشتباهی است و از طرفی یکی انگاشتن اینها هم اشتباه است بلکه به نظرم رابطه ی این سه حوزه باید با هم رابطه سیستماتیک باشد.یا علی

ستاریان سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:40

سلام

نظر من هم تشابه زیادی به نظر اقای مشتی اسمال دارد.

آقای علایی یکبار در خلال گفتگویی مثال جالبی زد که نقل می کنم:

برهان و فلسفه به مثابه چراغ قوه انداختن به منتهای تاریکی پیش رو است ، به منظور روشن کردن آن

عرفان رفتن به سوی حقیقت در تاریکی است به منظور رسیدن به نور حقیقت

و من اضافه می کنم که :

فقه گفتن از تکالیف است ،از آنچه که باید اجتناب کرد و به آنچه باید عمل نمود . نهایت فقه زهد و تقوی است و این با ایمان دوتاست

و قرآن مجموعه روشها را تبیین و توصیه کرده است.که هر کس بنا به توانایی خود هر یک از راهها را انتخاب و عمل می کند و یا به همه ی اینها متشیث می شود . چون قران امر به محال نمی کند جمع میان این سه ممکن است .

نتیجه انکه در واقع ( فقه) عمل به فرایض پیش نیاز حرکت در مسیر عرفان است و تعقل همراه با عرفان و لازم ملزوم هم هستند

سلام علیکم.
***
فرمایش شما:

«برهان و فلسفه به مثابه چراغ قوه انداختن به منتهای تاریکی پیش رو است ، به منظور روشن کردن آن

عرفان رفتن به سوی حقیقت در تاریکی است به منظور رسیدن به نور حقیقت»


سیدمحمدی:

برهان و فلسفه، تاریکی را روشن می کند.
عرفان یعنی رفتن به سمت حقیقت و رسیدن به حقیقت.
بر فرض که سخنان شما درست باشد،
عرفان در حکم «پا» است؟ چون شما می گوئی «رفتن» به سمت حقیقت.
و نقش «ایمان» چیست در این تعریفهای شما؟ اگر برهان و فلسفه، طبق بیانات شما، تاریکی را روشن کرده، برای رفتن به سمت حقیقت و نور، «ایمان» نیاز است؟ اگر شما، با برهان و فلسفه، چراغی داری که نور افکنده به سمت چیزی، حالا میگیم آن چیز حقیقت است، آیا برای رفتن به سمت حقیقت، «ایمان» نیاز است؟ ایمان نباشد، نمی روی به سمت نور و حقیقت؟



***
فرمایش شما:



«فقه گفتن از تکالیف است ،از آنچه که باید اجتناب کرد و به آنچه باید عمل نمود . نهایت فقه زهد و تقوی است و این با ایمان دوتاست

فقه گفتن از تکالیف است ،از آنچه که باید اجتناب کرد و به آنچه باید عمل نمود . نهایت فقه زهد و تقوی است و این با ایمان دوتاست

..........
نتیجه انکه در واقع ( فقه) عمل به فرایض پیش نیاز حرکت در مسیر عرفان است و تعقل همراه با عرفان و لازم ملزوم هم هستند»


سیدمحمدی:
فقه که تکالیف را می گوید، که نماز بخوان، که روزه بگیر، که نامحرم نبین، .......، اینها با برهان عقلی ی محض است، یا طبق «ایمان داشتن به آیات قرآن»؟
شما چه گونه «ایمان» را در حیطه ی «عرفان» می دانی، و در حیطه ی فقه و حیطه ی اخلاق نمی دانی؟
شما از کجا می فرمائی نهایت فقه، زهد و تقوا است؟
دو تا بودن ایمان و تقوا، و ایمان و زهد، یعنی چی؟
فقه، اجتناب کردن از چیزهایی است؟ بر اساس چی؟ بر اساس برهانهای فیلسوفان یا بر اساس ایمان به غیب؟
عرفان و سیر و سلوک، اجتناب کردن ندارد در برنامه هایش؟


برادر عزیز.
«ایمان»، در فقه و اخلاق و عرفان، و تمام معارف دینی نقش مرکزی و اصلی دارد.


برادر عزیز.
به جای کوشش برای تأییدیه ی برای تعریف ِ


«دین در سه وجه کاملا متفاوت مطرح میشود:



۱-ایمان مذهبی که در عرفان دینی تجلی می کند.

۲-شریعت که در فقه ظهور پیدا می کند

۳-ایدئولوژی که در حکومت دینی امکان بروز دارد»



به یک فرد دارای سواد متوسط در علوم اسلامی مراجعه کن و ببین بیانات شما درست است یا نه.
ایدئولوژی اجمالاً بایدها و نبایدها است. خب. بایدها و نبایدها در دیدگاه دینی، مبنایش خدا و عالم غیب است، یا مبنایش برهان فلسفی است؟
ایدئولوژی در حکومت دینی امکان بروز دارد؟ فرد مسلمان، لحظه به لحظه با بایدها و نبایدها (= ایدئولوژی) همراه است. کجا گفته اند که دین سه وجه دارد که آن سه وجه ایمان مذهبی است و شریعت و ایدئولوژی، و ایمان مذهبی تجلی اش در عرفان است؟ حالا چون عزیزان، به عرفان و سیر و سلوک علاقه دارند، باید بیایند دین را و مفاهیم دینی را تقسیم کنند و قشنگترین و لطیفترین مفهوم را بدهند به خودشان؟



ستاریان سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:01

سلام

شما از اقای منتظری مرحوم از سه راه متفاوت پرسیده ای و ایشان هم به متفاوت بودن این سه راه اشاره و تایید کرده اند و ظاهرا چه شما که پرسیده ای نفهمیده ای که چه می پرسی و چه وقتی که جواب گرفته ای نفهمیده ای که چه جواب گفته شده است!
اصلا شما بفرما وجود این سه راه و اختلاف بر سر آن میان شخصیتهای بزرگ اسلامی که تعدادی را نام برده ای برای چیست؟ تا برسیم به باقی ماجرا!
همین طور که همین جا هم ظاهرا شما مطلب مرا ندیده غیظ فرموده ای!
من عرض کردم:
نتیجه انکه در واقع ( فقه) عمل به فرایض پیش نیاز حرکت در مسیر عرفان است و تعقل همراه با عرفان و لازم ملزوم هم هستند

یعنی راه ورود به عرفان عمل به فرایض است بعد شما فرموده ای:
فقه، اجتناب کردن از چیزهایی است؟ بر اساس چی؟ بر اساس برهانهای فیلسوفان یا بر اساس ایمان به غیب؟
عرفان و سیر و سلوک، اجتناب کردن ندارد در برنامه هایش؟

دوست عزیز فقه اجتناب کردن نیست من عرض کردم:
فقه گفتن از تکالیف است ،از آنچه که باید اجتناب کرد و به آنچه باید عمل نمود . نهایت فقه زهد و تقوی است و این با ایمان دوتاست

خب شما در قران ببین آیا مسلمان با مومن فرقی ندارد؟ کسی که به تکالیف دینی عمل می کند مسلمان است . اما آیا معنای مومن هم همین است؟

شما به یک نفر با معلومات ابتدایی اسلام مراجعه کن تا برایت فرق مسلمان و مومن را تشریح کند . السابقون السابقون هم با کسی که شهادتین گفت برابرند!؟

سلام علیکم.
گفت و گوی سیدعباس سیدمحمدی و حاج شیخ علی رجبی، نه آذر 1389:

ــ سیدعباس سیدمحمدی:
نظر شما درباره ی تعریف و نظر ِ

«دین در سه وجه کاملا متفاوت مطرح میشود:



۱-ایمان مذهبی که در عرفان دینی تجلی می کند.

۲-شریعت که در فقه ظهور پیدا می کند

۳-ایدئولوژی که در حکومت دینی امکان بروز دارد»


چیست؟

ــ حاج شیخ علی رجبی:
اصلاً امکان ندارد در فقه و شریعت و طریقت و عرفان، ایمان نباشد. ایمان در تمام فقه و شریعت و طریقت و عرفان و سیر و سلوک هست.
اگر کسی می خواهد از طرف خودش دین را تعریف کند، خب البته حق دارد تعریفش را ارائه دهد، اما بهترین راه این است ببینیم خود دین، خودش را چه گونه تعریف کرده است.
دین مراتبی دارد. اول ایمان، سپس عمل صالح.
ایمان و عمل همواره همراه هم هستند. از نظر رتبه، اول ایمان است و سپس عمل صالح.
ایمان تجلیات عملی دارد.
مقرّ ایمان قلب است.
این که ایمان برای عرفان است و تکلیف و عمل و ... برای فقه است این حرف گرایشهایی از صوفیان است.
علم و برهان مقتضی ی خوبی برای ایمان است اما علت تامه نیست و اراده و ... هم نقش دارد.
اصلاً امکان ندارد ایمان را به عرفان محدود کنیم. فقه و اخلاق دینی و شریعت و طریقت و عرفان دینی، هیچ کدام بدون ایمان ممکن نیست.

سلام علیکم.
من به منتظری گفتم حسن زاده ی آملی مطلبی گفته و طباطبائی (به نقل از حکیمی) مطلبی دیگر گفته و ظاهراً این دو مطلب در تقابل با هم هستند و نظر شما (منتظری) چیست.
من جواب دفتر منتظری را، که نمی دانم با هماهنگی با خود منتظری بوده یا نه، منتشر کردم.
من نگفتم جواب را فهمیدم یا نه.
من نگفتم همنظر با حسن زاده هستم.
من نگفتم همنظر با طباطبائی هستم.


ضمن تشکر از فرمایش و نصیحت شما مبنی بر


«شما به یک نفر با معلومات ابتدایی اسلام مراجعه کن تا برایت فرق مسلمان و مومن را تشریح کند . السابقون السابقون هم با کسی که شهادتین گفت برابرند!؟»


و قبل از دیدن این نوشته ی شما، من با شیخ علی رجبی گفت و گو کردم، و نظر ایشان را در کامنت نوشتم.

جواد خراسانی سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:41 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
ابتدا بهتر است تعاریف بکار رفته در متن شما را بازخوانی کنیم تا به فصول مشترک و همخوانی برداشت ها نزدیک شویم.
آنچه که من از تفکیک (به روایت حضرت استادحکیمی) فهمیده ام این است که برای وصول به حقیقت سه راه و سه روش وجود دارد. یکم فلسفه، که مسامحـة ً مرداف استفاده از نیرو و توان عقل و استدلال گرفته می شود (حضرت استاد تعقل را هم تفکیک می کنند، به عقل فلسفی، یعنی همان چیزی که نزد فلاسفه تعقل خوانده می شود و عقل مستظهر به وحی و در اصطلاح ایشان، عقل خودبنیاد دینی)، دوم عرفان، راه تهذیب و پاکی نفس و شهود و اشراق و سوم وحی، درک و فهم حقیقت با تمسک به آیات قرآن و روایات معصومین.

سخن تفکیکیان این است که وحی یگانه روشی است که می تواند انسان را به حقیقت و سعادت برساند، چون همه ابعاد وجودی انسان را شناخته و برای حل مسائل او نسخه دارد. وحی و معصوم بی نیاز از دیگر چیزها و در کشف حقیقت مستقل و خود بنیاد است.
و چون هر یک از این سه روش ابزار، توان و حیطه مداخله ویژه خویش را دارا هستند، و وحی خود بنیاد و مستقل از دو روش دیگر توان پاسخگویی به مسائل انسان را دارد، بنابراین نباید برای فهم و تفسیر متون دینی، فلسفه( نه عقل خود بنیاد دینی) و عرفان( نه شهود پیراسته از تصوف و آموزه های عرفان های هندی و...) را با وحی و کلام معصوم آمیخت.
البته به نظر من موضوع تفکیک، موضوع سهل و ممتنعی است. تصور ابتدایی این است که این راه ساده ای است که مثل در فهم قرآن از فلسفه و مسائل و روش های خاص آن استفاده نکرد؛ که البته این موضوع در عمل کاری بسیار دشوار است( چطور می شود از شر داشته های ذهنی قبلی و روش های تفکر رایج رها شد تا پالایش یافته از پیش فرض های قبلی بتوان سراغ وحی رفت؟

مشتی اسمال - ستاریان- سید محمدی سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:51 http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
حقیر کوچتر از انم که در این مباحث دخالت کنم لکن فکر میکنم کمی خلط مبحث شده است
جناب ستاریان حضرت عالی باید ابتدا به ساکن بپذیرید این تقسیم بند
۱-ایمان مذهبی که در عرفان دینی تجلی می کند.
۲-شریعت که در فقه ظهور پیدا می کند
۳-ایدئولوژی که در حکومت دینی امکان بروز دارد»
دارای نقص است.ایا این تقسیم بندی مستند به وحی است یا با برهان ثابت شده است؟؟؟حذف ایمان از فقه یا هر مقوله ی دینی کار منصفانه ای نیست.معرفت بشری نظامی نیست که دارای اجزای مستقل باشد و هر کدام برای خودشان کار کنند.که بعد در انتها بگوییم فقیه ایمان ندارد لکن عارف ایمان دارد.بگذارید بحث را به سنجه ی معرفت شناسی مورد مداقه قرار دهیم.معرفت بشری حاصل شهود و عقل و تجربه است.اما هر کدام از این موارد دارای نظامی جداگانه نیستند بلکه ابعاد معرفت بشری را تشکیل میدهند.لذا از هم جدایی ناپذیرند.گرچه مثلا حاصل شهود ایمان است و حاصل عقل باور لکن این دلیل نمیشود که بگوییم ایمان تنها نزد عارف است یا برهان تنها نزد حکیم.و شریعت(به معنای احکام) نزد فقیه.
بلکه فقیه و حکیم و عارف هر کدام از وحی و عقل و شهود بهره هایی دارند.اینکه در طول تاریخ اسلام نتوانسته اند مثلا بین فلسفه و عرفان یا فلسفه و فقه جمع کنند به نظرم ناشی از این اشتباه است که میان نظامات معرفتی بشر تفکیک اجزایی قائل شده اند مثلا امده اند عرفان را بر روی شهود بنا کرده اند بدون انکه رابطه ی منطقی میان شهود و وحی را مشخص کنند و یا فلسفه را بر روی عقل بنا کرده اند و رابطه ی منطقی انرا با وحی و شهود مشخص نکرده اند.در حالی که در واقع عقل و شهود و وحی و تجربه ابعاد معرفت مسلمان را تشکیل میدهند.مطلب جدیدم را حتما مطالعه بفرمایید.
به هر جهت نمیشود ایمان را از فقه و فلسفه جدا کرد به این جهت که محصول شهود است و بعد بگوییم چون تکیه عارف بر شهود است پس ایمان مخصوص عارف است و فقیه و فیلسوف عارف نیستند همانطور که نمیشود برهان عقلانی و باور ساز را از عارف گرفت و به او گفت چون تو بر شهود تکیه میکنی پس عقل نداری که بتوانی برهان سازی کنی.عارف با شهودش به نمیتواند احکام الهی را کشف کند.ایمان حاصل نمیشود مگر با عمل به دستورات الهی.راه ایمان از فقه و عقل میگذرد.مگر میشود بگوییم کسی هست که عارف است اما مثلا به احکام خدا پایبند نیست؟؟؟تفکیک ها اینچنینی ناشی از همان اشتباه معرفتی است که گفتم.
پست جدیدم را اگر وقت کردید مطالع بفرمایید.یا علی

جواد خراسانی چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:09

من خود نه در حد مباحث نظری و تخصصی، بلکه به عنوان یک علاقه مند که این نوع مباحث را دنبال می کند، فکر می کنم برد و آینده تفکر دینی متعلق به تفکیکیان است( بر خلاف آنچه که از درون حوزه ها و دیگر پایگاه های رسمی مذهبی گفته می شود، که مثلا" مباحث تفکیک، نوعی نو اخباری گری است).
دلایلی هم برای این موضوع دارم.
یکی همین اعتنا و استقبال جامعه کتابخوان و اهل فرهنگ و تامل از مکتوبات تفکیکی است، مقاله مکتب تفکیک که اولین بار در اسفند سال 71 در مجله کیهان فرهنگی چاپ شد، طی چند ماه چند بار تجدید چاپ شد که در نوع خودش اگر بی نظیر نباشد، حتما" کم نظیر است ، یا خود کتاب مکتب تفکیک که تاکنون بارها تجدید چاپ شده است که این نیز در مورد کتب فلسفی کم نظیر است، یا تعداد مقالات و کتاب هایی که در تایید یا رد این موضوع نوشته شده است هم جالب توجه است.
موضوع دیگر منش برخورد با تفکر مقابل است، من در جماعت فلاسفه مذهبی نوعا" دگماتیسم و خود حق پنداری شدید که باعث فاصله گیری از روش علمی و سلوک مناسب اخلاقی است را زیاد دیده ام. در همین کتاب "قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند" جناب حسن زاده آملی، کسی که کتاب را تدوین نموده است( الان کتاب را ندارم،فکر می کنم نام وی رمضانی باشد) در پیشگفتار کتاب با زبان بی ادبانه ای از بزرگان تفکیک یاد می کند. یا نمونه دیگر مکتوبات فرزند علامه طهرانی است که نقد وی با تکبر و لحن نامناسبی از مکتب تفکیک و اصحاب آن یاد می کند.
مورد دیگری که فکر می کنم نیازمند بازنگری است، این است که بهتر بود به جای مرحوم منتظری، که خود از اصحاب مکتب صدرایی است، از فردی خارج از حوزه این دو جریان فکری مثلا" اساتید دانشگاهی دیگر این موضوع را سئوال می کردید.

جواد خراسانی چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:23

موضوع دیگری که می توان به آن اشاره کرد، تاثیری است که هر یک از این جریان های فکری بر جامعه و محیط علمی گذاشته اند.
مکتب تفکیک به این شکل اخیر، نو سامان یافته است و هنوز برای ارزیابی تاثیر آن بر فضای فکری کمی زود است اما مکتب صدرایی که جامع عقل و اشراق و وحی است در این چهارصد سالی که بر فضای جامعه فکری و اندیشه ایی ما مسلط بوده است، چه اثری گذاشته است؟
و دیگر این که من در میان نقدهایی که بر مکتب و جریان تفکیک نوشته و عرضه شده است، کتاب جناب دکتر حسن اسلامی با عنوان " رویای خلوص " را نقدی بسیار خوب ارزیابی می کنم. و امیدوارم حضرت استاد حکیمی به وعده ایی که در خصوص پاسخ به انتقادات و کتاب های نقد مکتب تفکیک داده اند جامه عمل بپوشانند و مشتاقان را با پاسخ های مستدل و اندیشه های نو شادمان سازند.

آی سودا چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 http://firstwindow.blogsky.com

در پیوندهای روزانه تون چیزی راجع به هولوکاست خوندم. یک بار این موضوع را باز کنید دربارش بحث کنیم

ستاریان- مشتی اسمال چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:55

سلام
تقسیم بندی ذکر شده از من نیست و من درباره اش هیچ اظهار نظری نکرده ام

من تعاریف خودم را عرض می کنم و با این تعاریف شاید تصدیق کنید که تقسیم بندی آقای علایی هم گرچه نارساست اما غلط نیست. البته ایشان می تواند نظر خویش را شرح داده و موکدا تایید و اصلاح کند و یا... گمان می کنم حرف آقای علایی در آنجا این بود که عمل یک نفر را به پای کل اسلام ننویسید که مسلمانان ، طیفی از افراد با عقاید و اعمال متفاوت هستند

بحث من بر سر راههای معرفت و درجات ایمان است . عرض من این است که هر سه نحله فکری از فلاسفه و اهل عرفان و اهل فقه همگی به انجام فرائض دینی می پردازند وعامل به احکام دین مسلما در پی تعبد است و تعبد از روی ایمان است. خب در این که حرفی نیست.من که در جایگاه خدا ننشسته ام و در حال وزن کردن ایمان این و آن نیستم. من دریافتم از نظام ایمان و درجاتش را بیان می کنم و قبلا هم گفته ام اهل عرفان نیستم و فقط یک مسلمانم پس نمی خواهم "قشنگترین و لطیفترین مفهوم را بدهم به خودم"!!!!!!!؟

اگر فقه عبارت باشد از احکامی که خداوند در بعد فردی و جمعی حیات آدمی در عرصه اعمال و ترکها مقرر فرموده است ، در اینصورت تصدیق می فرمایید که فقه شامل تمامی دین نمی شود و دایره دین بسی وسیعتر از دایره فقه خواهد بود، اما اگر معنی عام فقه را در نظر بگیریم و فقه را به دو بخش فقه اکبر و فقه اصغر تقسیم کنیم ، مفهوم و معنی دین مساوق با فقه خواهد بود.

امروز همه می دانیم که فقه مصطلح فعلی قسمتی از دین است و نه همه ی آن و از تفقه در دین به سبک وسیاق ابتدایی اسلام ، فاصله گرفته است و این فقه فعلی آن تفقه فبلی نیست

اصولا فقه عبارت است از علم به احکام شرعیه از روی دلایل تفصیلی آنها

آیا امروز هم فقه به همین معناست؟

چه کسی است که امروز مدعی باشد که فقه برابر است با دین و یا چه کسی است که تفلسف فیلسوفان را عینا فلسفه اسلام بخواند و همینطور است عرفان. مشربهای گوناگون عرفانی وجود دارد و همگی نیز نام اسلامی دارند ، اما کدام عرفان ، عرفان اسلام است؟


عرض من در خصوص شناخت است دو راه حصول معرفت یعنی معرفت عقلی از طریق فلسفه و معرفت شهودی از راه عرفان از انجا که هر دویکی از راه تعقل و ان دیگری از راه شهود قلبی تلاش برای شناخت می کنند، منجر به ایمانی با مراتب بالاتر می شود . آیا وقتی قران دعوت به تعقل می کند و در احادیث یکساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر شمرده می شود ، نشاندهنده قیمت تعقل در برابر عبادت نیست؟ آیا وقتی قرآن می فرماید الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ، کسی که در راه ما تلاش کند به راه خود هدایتش می کنیم ، تشویق به حرکت و مجاهده نمی کند . مسلم است که چنین کسی با فرد دیگری که تلاش و مجاهده نمی کند برابر نیست

بحث من بر سر این حرفهاست
حرف من بر سر این است که تفاوت است بین فیلسوف و عارف و عابد
من نمی گویم که ایمان مختص عارف است و بقیه بی ایمانند. من عرض می کنم کسی که اسلام آورد ، بسته به اینکه از کدامیک از این راهها مسیر ایمان را طی کند ، راهش و نتیجه راهش متفاوت است.

تعبد ِ عابد از روی اشتیاق به بهشت و اجتناب از جهنم است . عابد در نهایت صفت متقین را کسب می کند و کیست که متقین را مومن نداند؟ اما ایمان او با ایمان عارف متفاوت است زیرا تعبد عارف نه از روی اشتیاق به بهشت و ترس از عقوبت جهنم بلکه به عشق خود خداوند و رسیدن به خداست و حضرت علی این چنین عبادتی را عبادت احرار خوانده است خود فرموده است که خدایی را که نبیند عبادت نمی کند. اگر چنین ایمانی مرتبتی بیشتر دارد ، که دارد ، این مرتبت را من خلق نکرده و من نگفته ام

توجه کردید که بحث من تصدیق تقسیم بندی آقای علایی نبود و عرضم چیز دیگری است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد