بسم الله الرحمان الرحیم.
مرحوم حضرت آقای خمینی، دوم آبان 1358:
«اگر خداى نخواسته جمهورى اسلامى نتواند جبران کند این مسائل اقتصادى را، که اول مرتبۀ زندگى مردم است، و مردم مأیوس بشوند از جمهورى اسلامى و مأیوس بشوند از اینکه اسلام هم براى آنها بتواند در اینجا کارى انجام بدهد، اگر در این محیط یک انفجار حاصل بشود، دیگر نه من و نه شما و نه هیچ کس، نه روحانیت و نه اسلام، نمىتواند جلویش را بگیرد. انفجار اگر در زمان طاغوت حاصل مىشد، ماها مىتوانستیم با نصیحت، با موعظه، با امر، مهارش کنیم. اما انفجار اگر در متن اسلام حاصل بشود، مردم با یأس از جمهورى اسلامى منفجر بشوند، دیگر قابل مهار نیست.»
پایان نقل فرمایش مرحوم حضرت آقای خمینی.
طبق فرمایش ایشان، اگر انفجار اقتصادی و مشکلات بزرگ اقتصادی در زمان طاغوت (قاعدتاً «زمان طاغوت» = قبل از 22 بهمن 1357) رخ می داد، حضرت آقای خمینی و عُلما و فُقها (قاعدتاً «ماها» = حضرت آقای خمینی و عُلما و فُقها) می توانستند با «نصیحت و موعظه و امر» مهار کنند مشکلات بزرگ اقتصادی در زمان طاغوت را، اما اگر مشکلات بزرگ اقتصادی و انفجار اقتصادی در دوران جمهوری ی اسلامی (قاعدتاً «متن اسلام» = جمهوری ی اسلامی ی ایران) رخ دهد، دیگر مهارشدنی نیست و روحانیت و اسلام (ظاهراً «روحانیت» و «اسلام» تقریباً معادل هم هستند در فرمایش ایشان) هم نمی توانند مهار کنند مشکلات بزرگ اقتصادی را.
این فرمایش حضرت آقای خمینی چند روز قبل از ماجرای ورود معترضان به سفارت آمریکا در تهران بیان شده است. گمان کنم منظور ایشان تذکر به روحانیان و به فقیهان نبوده، چون روحانیان مسئولیت اجرائی نداشتند. گمان کنم منظور حضرت آقای خمینی اخطار بوده به مهندس مهدی بازرگان. که بازرگان باید آنچه را حضرت آقای خمینی در موضوعات اقتصادی از ایشان خواسته است، اجرا کند، وگرنه بازرگان باید کنار برود. (شاید هم من اشتباه می کنم و مخاطب حضرت آقای خمینی، مهندس بازرگان نبوده.)
به هر حال مهندس بازرگان چند روز بعد استعفا کرد و رفت.
بسم الله الرحمان الرحیم.
یک)
McGill University
Institute of Islamic Studies
**********
F. Jamil Ragep
When did Islamic science die (and who cares)?
Viewpoint: Newsletter of the British Society for the History of Science, no. 85 (February 2008) pp. 1-3
**********
ف. جمیل رجب، «چه زمانی علوم دورۀ اسلامی از بین رفت؟ (و چه کسانی اهمیت می دهند؟): دربارۀ اهمیت تاریخی و امروزی علوم انسانی پس از قرن دوازدهم»، ترجمه ی حمید بهلول، مجله ی تاریخ علم، چاپ دانشگاه تهران، تاریخ انتشار؟، ص 30، از ص 32—28 (به نقل از https://docs.google.com/file/d/0BxEOTFIOFfJ4bEIxV1ZBbGtaN1E/edit?pli=1 ):
«هیچ دیدگاهی در تفکر غربی به اندازۀ این نظر جا نیفتاده، که تمدن اسلامی از مدت ها پیش به عقلانیت و علم، به عنوان پیش نیازهای مدرنیته، پشت کرده است.»
دو) چند روز قبل در مغازه بودم. تلویزیون روشن بود. یک آقا داشت صحبت می کرد. گفت «غرب ِ غریبه با خدا».
سه) امیدوارم ارتباط غرب و شرق، و غرب و اسلام، از حالت ستیز و تحقیر و طعنه خارج شود و شاهد ارتباطهای مفید و محترمانه و خردمندانه باشیم.
(از صفحه ی اینترنتی ی دکتر امیرمحمد گمینی رسیدم به صفحه ای که ترجمه ی مقاله ی جمیل رجب در آن بود.)
(درباره ی این که املای Ragep نشان دهنده ی نام «رجب» در نظر گرفته شده، من فعلاً اطلاعی ندارم.)
بسم الله الرحمان الرحیم.
با دیدن متنی که نقل خواهم کرد، به ذهنم رسید:
ــ خانقاه در افغانستان، باعث شده یک آمریکائی ی غیر مسلمان، مسلمان شود و سپس برود در آمریکا خانقاه ایجاد کند. و لابد خانقاه آزاد است در افغانستان.
ــ خانقاه در آمریکا، لابد آزاد است ساخته شدنش، که فرد آمریکائی پس از مسلمان شدن و برگشتن از افغانستان، خانقاه ساخته است در آمریکا.
ــ کشوری هم هست که خانقاه را با لودر و بولدوزر و بیل و کلنگ خراب می کنند.
(من درویش نیستم و صوفی هم نیستم و گمان کنم در تمام عمرم فقط یک بار یک چیزی دیدم که اگر اشتباه خاطرم نباشد، خانقاه بود. حدود سال 1372 یک نفر وقتی قسمتهایی از محلات اطراف بازار بزرگ تهران را نشانم می داد، یک جا را هم نشانم داد، که گمان کنم خانقاه بود.)
متن را از http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2012/12/121218_l09_sufi_us_islam.shtml
نقل می کنم، و عیناً چنین است:
به روز شده: 04:43 گرینویچ - شنبه 22 دسامبر 2012 - 02 دی 1391
یک صوفی امریکایی که تا سال ۱۹۹۰ میلادی در افغانستان کار میکرده، حالا در کالیفرنیا خانقاهی برپا کرده است.
رابرت عبدالحی دار مترجم و قایقساز ۶۱ سالهای است که اخیرا مهمان بیبیسی بود.
او در یک گفتگوی ویژه شرح داد که چگونه از دین آبایی خود که مسیحیت است، بریده و به اسلام روی آورده است.
آقای دار گفت رفتار روستانشینان فقیری که مهماننواز و شکیبا هستند او را به اندیشیدن در مورد اسلام واداشت.
این مرد در خانوادهای مسیحی به دنیا آمد، مدتها مشغول مطالعه و تحقیق در ادیان دیگر شد و سرانجام اسلام صوفیانه را برگزید.
رابرت دار در کنار زبان عربی، زبان فارسی دری را یاد گرفته و با صوفیان و اهل طریقت در شمال افغانستان در ارتباط بوده است.
او شماری از اشعار مولانا، گلشن راز شیخ محمود شبستری و شعرهای استاد خلیلالله خلیلی شاعر معاصر افغان را به انگلیسی ترجمه کرده است.
او گفت در سال ۱۹۹۱ و در سومین سفرش به قونیه بعد از مواجهه با حالتی روحانی اسلام آورده و در یک مسجد در مجاورت آرامگاه مولانا رسما مسلمان شده است.
استاد و مرشد او راز محمد زارع که پیرو طریقت اویسی بوده، دو سال پیش از امروز از دنیا رفته و حالا رابرت جانشین اوست.
نسخه صوتی گفتگوی شهباز ایرج با رابرت عبدالحی دار را در همین صفحه بشنوید.»
بسم الله الرحمان الرحیم.
این جمله را در اینترنت دیدم: «بعد متنش را خواند و چندین بار صدایش شکست تا آخرش که بغضش هم شکست و دیگر نتوانست خودش را نگه دارد.»
و این جمله: «آقای خاتمی در همان سخنرانی وقتی نام علی ع بر زبانش آمد صدایش شکست و چشمهایش پر از بغض شد.»
اخیراً هنگام ویرایش یک کتاب، حساس شدم به تعبیر «صدایش شکست». آیا در زبان فارسی، تا چند سال قبل، این تعبیر وجود داشته؟ من حدس می زنم این تعبیر، با ترجمه ی غیر دقیق break وارد کتابها و نشریات و اینترنت فارسی زبان شده. «voice break» ظاهراً با توجه به متن، این معناها را دارد:
تغییر کردن صدا؛
دگرگون شدن صدا؛
به لرزه افتادن صدا؛
مرتعش شدن صدا؛
در گلو ماندن صدا؛
در گلو گیر کردن صدا؛
در گلو خفه شدن صدا؛
در گلو خشکیدن صدا.
جمله ی «آقای خاتمی در همان سخنرانی وقتی نام علی ع بر زبانش آمد صدایش شکست و چشمهایش پر از بغض شد» را، گمان کنم اگر بخواهیم فارسی حرف بزنیم، می گوئیم «آقای خاتمی در همان سخنرانی وقتی نام علی ع بر زبانش آمد صدایش به لرزه افتاد و چشمهایش پر از بغض شد».
در فارسی، «سکوت می شکند»، و «دیوار صوتی می شکند»، و «بغض می شکند»، و «دل می شکند»، اما ظاهراً صدا نمی شکند.
تمام آنچه در ردّ تعبیر «صدایش شکست» گفتم، طبق شمّ زبانی ی خودم و طبق کشف و حدس خودم است. و شاید نظر من درست نباشد.
بسم الله الرحمان الرحیم.
«درگذشت ... را که در خارج از کشور اتفاق افتاد اعلام می داریم. مراسم خاکسپاری و ترحیم توسط فرزندان آن مرحوم در خارج از کشور انجام می گردد.»
آنچه نقل کردم، عیناً متن یک آگهی ی ترحیم است، که در روزنامه منتشر شده است. من گاه به گاه در آگهیهای ترحیم، این گونه خبررسانی درباره ی فوت افراد را می بینم. که فلان فرد، «در خارج از کشور» درگذشت. هیچ اشاره ای هم نمی کنند، که یعنی کجا فوت کرده است ایشان.
برای من عجیب و معماگونه بوده. این چه طرز خبر دادن فوت افراد است؟ خب «خارج از کشور» یعنی چی؟ یعنی کجا؟ حدود دویست کشور هستند که می شوند «خارج از کشور ایران».
آیا در دنیا، جز مردم ما، مردمانی هستند که این طور خبر بدهند فوت فرد درگذشته ی خود را؟ آیا ممکن است در فرانسه یا آلمان یا انگلیس آگهی بدهند فلان فرد «در خارج از کشور» درگذشته است؟