خطر دانشگاه ، خطر علوم انسانی ی ذاتاً مسموم ، ...

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            سخن حضرت آقای خمینی رحمت الله علیه، در سال آغاز انقلاب فرهنگی، 27 آذر 1359:

            «خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‏اى بالاتر است.»

            سخن حضرت آقای خامنه ای، 29/07/1389، بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه ی علمیه ی قم، عیناً طبق http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=10357 :

            «اینکه بنده درباره‌ى علوم انسانى در دانشگاه‌ها و خطر این دانشهاى ذاتاً مسموم هشدار دادم - هم به دانشگاه‌ها، هم به مسئولان - به خاطر همین است. این علوم انسانى‌اى که امروز رائج است، محتواهائى دارد که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامى و نظام اسلامى است؛ متکى بر جهان‌بینى دیگرى است؛ حرف دیگرى دارد، هدف دیگرى دارد. وقتى اینها رائج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران مى‌آیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسى داخلى، خارجى، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند. حوزه‌هاى علمیه و علماى دین پشتوانه‌هائى هستند که موظفند نظریات اسلامى را در این زمینه از متون الهى بیرون بکشند، مشخص کنند، آنها را در اختیار بگذارند، براى برنامه‌ریزى، براى زمینه‌سازى‌هاى گوناگون. پس نظام اسلامى پشتوانه‌اش علماى دین و علماى صاحب‌نظر و نظریات اسلامى است؛ لذا نظام موظف به حمایت از حوزه‌هاى علمیه است، چون تکیه‌گاه اوست.»

ارتباط با فرهنگستانهای ایران

               بسم الله الرحمان الرحیم.

            امروز کتاب یادنامۀ ثبوتی را می خواندم. اسمش تقریباً این طور بود. گرامیداشت دکتر یوسف ثبوتی. ایشان گفته بود فرهنگستان زبان در ایران، تعداد زیادی لغت ساخت و عرضه کرد، اما این طور نبود کسی به فرهنگستان مراجعه کند و بگوید من فلان واژه ها را نیاز داریم. گفته بود تأسیس فرهنگستان در اروپا، به اقتضای نیازهای آن جامعه بوده، و فرهنگستان در حکم باشگاه محل جمع شدن فضلای رشته های مختلف در کنار هم بوده. اما در ایران، فرهنگستان بر اساس دستور تأسیس شد، و شروع کرد تعداد زیادی واژه ساخت. البته بسیاری از واژه هایش مقبول افتاد.

            دکتر ثبوتی گفته بود در ایران دانشگاهها کاری با صنعت ندارند. صنایع کاری با دانشگاهها ندارند.

            نویسنده ی وبلاگ:

            چرا ما کاری به فرهنگستان نداریم؟ آیا اصولاً می توانیم کاری داشته باشیم؟

            گمان می کنم دلایل گوناگون فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و ... دارد که ما (عموم مردم، و نویسندگان و مترجمان و ویراستاران و ...) و صنایع و دانشگاهها و مدرسه ها و نهادهای مختلف، اگر اشتباه نکنم، خیلی کم ارتباط داریم با فرهنگستان زبان و فرهنگستان علوم و فرهنگستان هنر.

            من، با همه ی اشکالاتی که به فرهنگستانها دارم یا ممکن است داشته باشم، گمان می کنم در مجموع به نفع کشور ما است که ارتباط دوطرفه بین عموم مردم و اهل فرهنگ و اهل علم و اهل هنر و نهادهای صنعتی و مؤسسات علمی و مدرسه ها و نهادهای مختلف، و فرهنگستانهای ایران، برقرار شود و برقرار باشد. البته ممکن است مانعهای مختلف باشد. مثلاً، گمان می کنم ارتباط برقرار کردن با آقای علی معلم دامغانی که در یک شلوغ پلوغی آمد و او را به جای ... رئیس فرهنگستان هنر کردند، راحت نیست برای بسیاری از افراد. اما گمان می کنم اگر راههای گسترش ارتباط دوطرفه میان فرهنگستانهای ایران و مردم و نهادهای مختلف بررسی شود، و عملی شود، در مجموع برای کشور ما مفید است.

درگذشت یک استبدادستیز و ظلم ستیز

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند روز قبل آقای احمد قابل، پژوهشگر فقه و معارف اسلامی، و مردی استبدادستیز که ظالمان درد و رنج زیاد بر او وارد کردند، دار فانی را وداع گفت.

            من یک بار حدود یکی دو سال قبل با ایشان چند دقیقه تلفنی صحبت کردم. گمان کنم از حدود ده پانزده سال قبل نام ایشان برایم آشنا بود. نوشته هایی از ایشان را این طرف آن طرف می خواندم. وبلاگ هم داشت. گمان کنم هیچ رأی و نظر فقهی اش را قبول نکردم. اصولاً قانع نشدم ــ و بحث من با شخص آن مرحوم هم مرا قانع نکرد ــ که ایشان طبق اصطلاحات حوزوی «مجتهد» باشد. اما، اگر اغراق نکنم، شاید به ملکه ای دست یافته بود، که برتر از اجتهاد است: استبدادستیزی و آزادی خواهی.

            امشب دیدم دکتر سیدمصطفی آزمایش در یک تلویزیون صحبت می کرد، و گفت احمد قابل شاگرد فقه و اصول و حکمت آقای منتظری بود، و مهمتر از اینها، شاگرد حُرّیّت و آزادگی و آزادیخواهی ی آقای منتظری بود. طبق شناخت دورادور من از احمد قابل رحمت الله علیه، آنچه دکتر سیدمصطفی آزمایش درباره ی او گفت، به طور کلی درست است، و احمد قابل درس آزادی و آزادیخواهی و استبدادستیزی را از استادش خوب فرا گرفته بود، و چه بسا می توانست استاد ما باشد در ظلم ستیزی و استبدادستیزی و آزادیخواهی.

            دود چراغ می خورند و زحمتها می کشند و مطالعه ها می کنند، تا طبق اصطلاحات حوزوی و فقه و اصول، بشوند «مجتهد». رسیدن به قوه ی استنباط احکام شرعی و فروع دین، از تعدادی مبانی. البته تحسین می کنم من زحمتشان را. اما آیا رسیدن به قوه و مرام آزادیخواهی و استبدادستیزی و ظلم ستیزی، ارزش انسانی و الاهی و اجتماعی اش کمتر از اجتهاد مصطلح در فقه و اصول است؟

فقط خانه ی اعیانی ی شش هزار متری درجاده ی قدیم شمیران باقی ماند!

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            آقای عبدالله شهبازی، که در یک زمانی، مورخ بودنش این طور بود، که اگر می خواست (یا اگر به او سفارش داده می شد)، دلایل و مدارک و ... را جمع می کرد که خانه ی فرض کنید دویست متری ی یک مقام دوران شاه را سند اتصال آن مقام به طاغوت و جالوت و یزید و ... معرفی کند، الان، برعکسش، اگر کسانی زمینهای شمال ایرانشان و زمینهای قزوینشان از دستشان رفته و «فقط» یک خانه ی اعیانی ی شش هزار متری در تهران در جاده ی قدیم شمیران برایشان مانده، این را می کند دستمایه ی اعتراضش به سیستم بانکی ی فعلی و اعتراض به کسانی که بخواهد. خب بندگان خدا، فقط یک خانه ی اعیانی ی شش هزار متری در جاده ی قدیم شمیران بیشتر ندارند، و لعنت به سیستم رباخوار بانک ایران، و لعنت بر این و لعنت بر آن.

            من مدتی قبل کتاب گسترۀ تاریخ (گفتگوهای مسعود رضوی با تاریخ نگاران ایران) را می خواندم. باستانی پاریزی و چند نفر دیگر. افراد معمولاً سه چهار صفحه بود صحبتشان. بعد نوبت یک «مورخ» دیگر شد. هی خواندم خواندم خواندم، دیدم تمام نمی شود صحبتهای این مورخ، و می گوید فلان مطلب را جز من کسی نفهمیده و فلان مکاران را جز من کسی نشناخته، و از این مطالب. من یادم رفت مصاحبه شونده چه کسی است. ورق زدم و به صفحات قبل برگشتم. دیدم بله، این مورخ که با باستانی پاریزی و عبدالحسین نوایی و عباس زریاب خویی و ... تفاوت دارد، آقای عبدالله شهبازی است.

            توجه کنید در متنی که از وبسایت آقای عبدالله شهبازی نقل می کنم، ایشان به رقم 27 درصد بهره ی بانک توجه کرده، اما ظاهراً یک حساب سرانگشتی نکرده که خانه ی ویلائی به مساحت شش هزار متر مربع در تهران خیابان دکتر شریعتی نبش پل صدر، چه قیمت دارد. بنده قیمت ندارم که در تقاطع شریعتی و صدر قیمت ملک چه گونه است، اما وقتی محل زندگی ی من در پائین خیابان آزادی الان زمین متری سه میلیون تومان است، گمان کنم تقریباً محال است در تقاطع شریعتی و صدر کمتر از متری پنج میلیون تومان باشد. اگر این حد اقل را در نظر بگیریم، قیمت ملک می شود سی میلیارد تومان. نه وارث هم که باشند، به هر وارث به طور متوسط سه میلیارد و سیصد میلیون تومان می رسد. اصولاً چه نیاز به رهن گذاشتن ملک؟ شاید وارثان، میل داشته اند شش هزار متر ملک را داشته باشند، و با وام بانک، مجتمع هم بسازند. نمی دانم.

            درباره ی کتاب محققانه ی دکتر محمدقلی مجد هم، که شاید بی شباهت به کتابهای محققانه ی آقای عبدالله شهبازی نباشد، بنده یک بار با دوستانم گفت و گو کردم. اگر مدعیات دکتر محمدقلی مجد درباره ی تعداد تلفات ایرانیان در جنگ جهانی ی اول درست باشد، طبق آمار و ارقامی که من در زمان صحبت با دوستانم به دست آورده بودم از مدعیات دکتر محمدقلی مجد، تقریباً مثل فرو افتادن برگ درختان در پائیز و مانند رگبار تگرگ، ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه هر روز در ایران آدم می مرده.

            به هر حال عیناً از http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8904.htm#Majd_Bank1 نقل می کنم:

            «یکشنبه، 14 شهریور 1389/ 5 سپتامبر 2010، ساعت 11:30 صبح

بانکداری ایران و رباخواری لجام‌گسیخته

«بانک اقتصاد نوین» و خانه پدری دکتر محمدقلی مجد

داستان نظام بانکی ایران در سه دهه اخیر مانند برخی عرصه‌های دیگر است که با شعارها و وعده‌های فریبنده آغاز و به آفرینش هیولایی ترسناک ختم شد. پس از سی سال زبان حال مردمی که با نظام بانکی ایران سر و کار دارند این است: از طلا بودن پشیمان گشته‌ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید!

طرح‌های عجیب و غریب نه تنها به از میان رفتن ارزش داخلی و اعتبار جهانی پول ملّی ایران انجامید، بلکه بهنام «اسلام» نوعی جدید و بی‌نظیر از بانکداری به پا شد که البته با بانکداری رایج در جهان غرب فاصله‌ای حیرت‌انگیز دارد. اگر «بهره» در نظام بانکی غرب 3 تا 5 در صد است، در نظام بانکداری جدید ایران، به‌نام اسلام، این بهره به 20 در صد و بیش‌تر رسید!

دکتر محمدقلی مجد محققی محترم و سرشناس است. او، که سال‌ها در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کند، به رغم مخاطرات فراوان که برایش آفریدند، از جمله در عرصه اشتغال و تدریس، تلاش برای ایضاح تاریخ معاصر ایران را رها نکرد. ثمره این تلاش ارجمند، کتاب‌هایی است که امروزه تعدادی از آن‌ها در ایران منتشر شده و تاریخنگاری و اندیشه سیاسی ایران را پربارتر کرده است. این دکتر مجد بود که نخستین بار به معرفی قحطی بزرگ سال‌های جنگ اوّل جهانی، غارت بزرگ آثار باستانی ایران در دوران رضا شاه و غیره پرداخت و برای اوّلین بار اسناد آرشیو ملّی آمریکا را به حوزه تحقیقات تاریخی ایران وارد کرد. [+، +، +]

و البته، آن‌گونه که تجربه شخصی به من آموخته، و دستاوردهای تحقیقاتم ثابت می‌کند، برایم اصلاً عجیب نبوده و نیست که دکتر مجد، به‌رغم غربت و بی‌مهری‌ها در آمریکا، در ایران مورد تکریم قرار نگرفته و آثارش پس از سال‌ها تأخیر به فارسی ترجمه و منتشر ‌می‌شود و البته در ازای پرداخت حق التألیفی ناچیز! عجیب نیست اگر دکتر مجد از سوی دولتمردان ایران مورد تجلیل قرار نگرفته، به مناصب افتخاری چون مشاورت رئیس‌جمهور و غیره منصوب نشده و وام‌های آن چنانی دریافت نکرده است. دکتر مجد نه «سوراخ دعا» را می‌داند و نه به حلقه‌های مرموز «از ما بهتران» وابسته است! او برای تحقیقاتش بودجه‌های آنچنانی از سوی نهادهای عریض و طویل آمریکایی یا ایرانی در اختیار نداشت و چون من هماره برای «دل خود» نوشت.

اسف‌بارتر سرنوشت خانه پدری اوست. پدر دکتر مجد، مرحوم محمدعلی مجد، از مالکین سرشناس ایران در دوران پهلوی بود که عمری را در راه ارتقاء کشاورزی ایران کوشید و «اتحادیه فلاحین ایران» را بنیان نهاد. در دوران رضا شاه املاک مجد را در شمال ایران به تاراج بردند و در ازای آن اراضی بایری در منطقه قزوین به او دادند. مجد این اراضی را آباد کرد ولی این نیز در ماجرای «تقسیم اراضی» محمدرضا شاه در سال‌های 1340 به تاراج رفت. برای خانواده مجد خانه‌ای ماند اعیانی و شش هزار متری در جاده قدیم شمیران (خیابان شریعتی کنونی، نبش پل صدر).

9 نفر وراث مرحوم محمدعلی مجد از طریق تخصص خود امرار معاش می‌کردند تا چندی پیش، در اوج رونق بازار مسکن، برادر بزرگ، مهندس محمدحسین مجد، به فکر افتاد خانه پدری را به مجتمعی تبدیل کند و از این طریق برای دوران بازنشستگی اعضای خانواده پولی فراهم آورد. او حدود شش سال پیش، برای تأمین هزینه اتمام کار خود، خانه پدری را نزد «بانک اقتصاد نوین»، [+، +] که نمی‌دانم در پس شرکت‌های سهامدار آن چه کسانی هستند با چه پیشینه‌ای، به رهن گذاشت و دو و نیم میلیارد تومان وام گرفت با بهره 27 در صد. بهره 27 در صد یعنی هر سه سال دو میلیارد تومان به بدهی فوق افزوده خواهد شد! اینک، بانک اقتصاد نوین مدعی است پول پرداختی‌اش هفت میلیارد تومان شده و برای دریافت آن می‌خواهد خانه پدری دکتر مجد را به تاراج برد! بدینسان، خاندان مجد، با از دست دادن آخرین بازمانده ثروت خود، سرنوشتی چون بسیاری خانواده‌های دیگر ایرانی خواهد یافت. در ایران نوکیسه گان این نیز عجیب نیست!

سال‌ها درباره نظام بانکداری آمریکا و پیوند آن با زرسالاران خوانده و نوشته‌ام ولی هیچگاه تاراجی چنین وقیح و بی‌پروا ندیده‌ام. اینان همان «عقرب»هایی هستند که در احادیث ذکر شده و باید از دست‌شان به «شایلوک» (رباخوار معروف یهودی در نمایشنامه «تاجر ونیزی» شکسپیر) پناه برد.

مبارک باد این «نظام بانکداری اسلامی» بر مردم ایران، و جاودان باد نام بنیانگذاران و حامیان و مدیران این نظام در تاریخ رباخواری جهان، از دوران کنعانیان * تا امروز!


* در «عهد عتیق» رباخواری به عنوان حرفه‌ کنعانی‌ها (فنیقی‌ها) ذکر شده. این روش انباشت و تکاثر ثروت میراثی فنیقی بود که یهودیان پس از مهاجرت به سرزمین کنعان از کنعانیان آموختند و از آن پس به حاملان اصلی این شیوه مبادله پولی بدل گردیدند تا بدانجا که رباخواری به عنوان یک حرفه «یهودی» شناخته می‌شود. در «سفر خروج» (22/ 25) خواسته شده که در پرداخت «پول نقد» به «فقرای بنی‌اسرائیل» با ایشان به سان «رباخواران» سلوک نشود و بهره دریافت نگردد. در «سفر تثنیه» (23/ 19- 20) رباخواری در میان بنی‌اسرائیل ممنوع ولی در رابطه با بیگانگان مجاز شمرده شده: «غریب را می‌توانی به سود قرض بدهی، اما برادر خود را به سود قرض مده.»»

دکتر محمد مصدق فامیل سالار بوده؟

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            طبق فرید واسعی، «دکتر مصدق از پس ابرهای تیره»، کیهان فرهنگی، آذر و دی 1377، صفحه ی 10 و 12 (به نقل از نسخه ی اینترنتی، http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/993/10/text و http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/993/12/text ):

            «از جمله ایراداتی که برخی مخالفان‌ مصدق به او می‌گرفتند،توجه افراطی مصدق به‌ اعضای فامیلش بود.این گروه از مخالفان مصدق‌ لیس از اعضای فامیل مصدق و مشاغل آنان را به‌ این شرح تهیه کرده بودند:

1-دکتر غلامحسین مصدق، فرزند دکتر مصدق، مشاور سیاسی  ـ اداری و مالی نخست وزیر.

2-مهندس احمد مصدق، فرزند دکتر محمد مصدق،معاون وزیر راه

3-ابو الفتح والاتبار (حشمت الدوله) برادر دکتر مصدق، نماینده دولت در وزارت دربار.

4-ابو الحسن دیبا، (ثقة الدوله)، برادر دکتر مصدق، توزیع کننده و برنده مناقصه‌های بزرگ‌ دولتی.

5-دکتر متین دفتری، برادر زاده و داماد دکتر مصدق، عضو کمیسیون تعین غرامت نفت.

6-دکتر دفتری، برادرزاده دکتر مصدق، رئیس کل‌ بازرسی کشور.

7-سهام السلطان بیات، خواهر زاده دکتر مصدق، مدیر عامل شرکت نفت.

8-مهندس محمد بیات، خواهر زاده‌ دکتر مصدق، رئیس بانک کشاورزی.

9-دکتر ضیاء فرمانفرمائیان، خواهر زاده دکتر مصدق، استاندار فارس.

10-جمشید فرمانفرمائیان، خواهر زاده دکتر مصدق، مدیر کل وزارت کار.

11-سرتیپ دفتری، برادر زاده دکتر مصدق، رئیس شهربانی کل کشور

12-ابونصر عضد، خواهرزاده،دکتر مصدق، مدیر کل سازمان جنگلبانی.

13-محمد مهدی قهرمانی، پسر عمه‌ دکتر مصدق، مدیر کل گمرکان کشور.

14-شمس الدین امیر علائی، پسرخاله دکتر مصدق، وزیر کشور در کابینه اول مصدق.

15-دکتر علی امینی، پسر خاله دکتر مصدق، وزیر اقتصاد ملی.

16-سرتیپ امینی، پسر خاله دکتر مصدق، فرمانده کل ژاندامری.

17-ابوالقاسم امینی، پسرخاله دکتر مصدق، کفیل وزارت دربار.

18-سرتیپ مظفری، برادر همسر غلامحسین‌ مصدق، استاندار خوزستان.

19-حسین کی استوان، برادر زاده،همسر دکتر مصدق، پیشکال کل دارائی تهران.

20-امامی، برادر همسر دکتر مصدق، استاندار خراسان ...» (93)

(93) توانا، مرادعلی. مصدق در آئینه تاریخ، ص 46 و 47»

            پایان نقل از کیهان فرهنگی.

            نویسنده ی وبلاگ:

            به طور کلی، گمان می کنم وقتی منصوب کردن افراد مختلف در مقامات مختلف، از اختیارت قانونی ی یک مقام باشد، به او نمی توان اشکال گرفت چرا کسانی را که منصوب کرده ای از اقوامت یا دوستانت هستند. اشکالی که می توان گرفت، این است که چرا تیمسار را رئیس فوتبال کرده ای و پزشک را وزیر خارجه کرده ای. اگر بین دانش و توانائی ی افراد، و مقامی که منصوب می شوند، ارتباط کافی وجود داشته باشد، گمان می کنم به طور کلی به دکتر محمد مصدق و هیچ کس دیگر این ایراد وارد نیست که چرا مقاماتی را که قانوناً اختیار منصوب کردن آنها را داری، از اقوام یا دوستانت هستند.

            از اینها که بگذریم، بر فرض کاملاً دقیق بودن فهرست فوق و توضیحات فوق، دکتر مصدق لشگری از اقوامش را در تعدادی از مقامات نسبتاً مهم منصوب کرده بود، و آخرالامر از نخست وزیری کنار گذاشته شد، حالا تصورش را کنید هیچ کدام از اقوامش اگر در تشکیلاتش پست و مقام نداشتند، عاقبتش چه می شد؟!

            محمد مصدق (که بنده نمی دانم عرفان قانعی فرد بر چه اساسی می گوید محمد مصدق دکترایش قلابی بوده، و البته نظرش را نفی هم نمی کنم، چون فعلاً اطلاعات ندارم) بسیاری از فامیلش قبل از نخست وزیر شدن او در مقامات کشوری و لشگری بودند.