نیوتون و آینشتاین ، و نماز

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در فیسبوک یکی از دوستانم دیدم از «وبلاگ نقد قرآن» چنین نوشته ای را نقل کرده بود:

«آیا شنیده اید که اگر کسی قانون جاذبه نیوتن را باور یا حفظ نکند نیوتن آن را در قبرش عذاب میدهد؟

آیا شنیده اید که اگر کسی نظریه نسبی انیشتین را باور نکند انیشتین برای او عذاب ابدی آماده کرده است؟

و یا کسی به شما گفته است که باید هر گونه نظریه... علمی را بدون سوال و فهمیدن حفظ کنید و آن را روزی 5 بار تکرار کنید؟

حقیقت نیاز به تلقین و حفظ ندارد, فقط دروغ است که به آن احتیاج دارد.

فرستنده: Eulalie Snu

تفکر درست و منطقی نه نیازی به ایمان قلبی دارد و نه ترس از ارتداد و اعدام، محیطی زیبا، باب میل شما و پر از تفکر و منطق هرگز باعث دلزدگی شما نخواهد شد که مجبور به تکرش و یا تهدید به ارتداد و اعدام بشوید!!!

تمامی تفکرات و عقاید منطقی سالیان سال باقی مانده و همچنان با منطق و علم قابل تایید هستند و البته در صورت رد شدن بوسیله علم هیچ گونه مقاومت تقدس واری از خود نشان نخواهند داد و یا هرگز مخالفان خود را سر نخواهند زد و به راحتی جای خود را به تفکری منطقی تر و علمی تر خواهند داد.

کاش کمی تفکر کنیم»

پایان نقل نوشته.

من در فیسبوک دوستم این طور نظر دادم:

«کاش کمی تفکر می کردند، قبل از نوشتن این حرفها. ــ سیصد سال پس از نیوتون، هر ترم تحصیلی که می شود دانشجوها در دانشگاهها قانون اول و دوم و سوم نیوتون را یاد می گیرند و می خوانند. پنجاه سال بعد از آینشتاین، هر ترم تحصیلی که می شود دانشجوها در دانشگاهها نسبیت خاص و نسبیت عام آینشتاین را یاد می گیرند و می خوانند. اما افرادی هستند مایلند ما مسلمانها ــ تحت تأثیر حرفهای خوش ظاهر و در واقع یاوه ی آنها ــ نماز نخوانیم. ما مسلمانها، مسلمان بودنمان یعنی ایمان داریم حضرت محمد فرستاده ی خدا است و قرآن کلام خدا است. ما مسلمانها وقتی روزی پنج مرتبه نماز می خوانیم، خدا را اطاعت می کنیم. اما افرادی هستند با ردیف کردن تعدادی کلمات، می خواهند القا کنند «اگر چیزی حقیت باشد، نیاز به تکرار آن حقیقت نیست». در حالی که گزاره ی «اگر چیزی حقیت باشد، نیاز به تکرار آن حقیقت نیست»، چه درست باشد این گزاره و چه نادرست باشد این گزاره، اصولاً ارتباطی به موضوع «نماز خواندن» ندارد.»

لزوم نوشتن کد ملی ی فرد گیرنده ، روی بسته ی پستی؟؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند روز پیش رفتم دفتر پستی. برای پست کردن یک بسته. تقریباً ماهی یک بار می روم. از حدود یک سال دو سال قبل، کد پستی و کد ملی ی فرستنده (= خودم) را می نوشتم روی بسته. روی دیوار داخل دفتر پستی نوشته بودند نوشتن کد پستی و کد ملی ی فرستنده باعث ... درصد تسریع در رسیدن بسته به مقصد می شود. خب البته من نفهمیدم و الان هم نمی فهمم کد پستی و کد ملی ی من فرستنده اگر روی بسته ی پستی نوشته شود، چرا و چه گونه باعث سریعتر رسیدن بسته به مقصد می شود. به هر حال، کد ملی و کد پستی ام را در حدود یک سال دو سال گذشته، می نوشتم روی بسته.

            چند روز پیش که رفتم دفتر پستی، آقا گفت الّا و بلّا باید کد پستی ی گیرنده هم باشد، و آئین نامه است، و تقصیر ما و دست ما نیست. گفت به 1000140 اس ام اس بزن و شماره ی تلفن فرد گیرنده ی بسته را بفرست، و کد پستی می آید. من سه چهار بار اس ام اس فرستادم، و جواب آمد: «سرویس مورد نظر اکنون در دسترس نمی باشد شرکت پست جمهوری اسلامی ایران». اس ام اسها را نشان دادم به یکی از مسئولان دفتر پستی. سپس گفتند با تلفن 140 تماس بگیر و آن تلفن کد پستی را اعلام می کند. سیزده چهارده مرتبه 140 را گرفتم، اما ارتباط برقرار نشد. نشان دادم به یکی از مسئولان دفتر پستی. حدود نیم ساعت در دفتر پست بودم. بالأخره یک خانم (= همان «یکی از مسئولان») که آن جا بود دلش رحم آمد و بسته ام را گرفت و پُست کرد.

            حالا بقیه اش را توجه کنید. طبق دستورالعملی که به من نشان دادند، نه تنها کد پستی ی فرد گیرنده، بلکه کد ملی ی فرد گیرنده باید روی بسته ی پستی نوشته شود (و البته کد پستی و کد ملی ی فرد فرستنده هم باید نوشته شود)، و اگر ننویسند، شرکت پست از قبول و ارسال بسته ی پستی معذور است.

            من به فردی که در دفتر پست بود گفتم اولاً کد ملی ی فرد گیرنده ی بسته ی پستی چه ارتباطی به رسیدن یا نرسیدن بسته به مقصد دارد؟ ثانیاً اگر فردی که من می خواهم نامه به او بدهم حاضر نباشد کد ملی اش را به من بگوید و من بنویسم روی بسته ی پستی، آنگاه من چه کنم؟ فردی که در دفتر پستی بود گفت من هم نمی فهمم چرا نوشتن کد ملی ی گیرنده و فرستنده روی بسته ی پستی اجباری شده.

            آیا شما می فهمید؟ شما که در تهران هستید می خواهید نامه بدهید به یک نفر در تهران. از شهرستان نامه بدهید به شهرستان. از شهرستان نامه بدهید به تهران. از تهران نامه بدهید به شهرستان. چه دلیل عقلی یا فنّی یا تکنولوژیک یا چه می دانم چی هست، که «باید» کد ملی ی گیرنده ی نامه و بسته را روی بسته بنویسید؟ «کد ملی» چه ارتباطی به رساندن و رسیدن نامه دارد؟

            آیا اجباری و بایدی کردن نوشتن کد ملی ی فرد گیرنده بر روی بسته ی پستی، زیر پا گذاشتن حقوق شهروندی ی اولیه نیست؟ (خصوصاً در ایران، که «حقوق شهروندی» خیلی محترم است!)

            من گمان می کنم حتا کد پستی را نوشتنش را نباید «بایدی» کرد. چه رسد به کد ملی. کد ملی، که من نمی فهمم اصولاً چه ربطی و چه دخلی به رسیدن و رساندن نامه و بسته ی پستی دارد.

            از این حرفها و سؤالها که بگذریم، من گمان می کنم با توجه به این که الان موبایل و اس ام اس و ایمیل، اگر اشتباه نکنم، مهمترین و اولین روش برای فرستادن و گرفتن پیام و نامه و چیزهای دیگر است، در تنگنا انداختن مردمی که همچنان برای فرستادن نامه و بسته به دفترهای پستی مراجعه می کنند، اقدامی عاقلانه نیست. مشتری را باید جذب کرد، نه که فراری داد. حتا کد پستی را گمان می کنم نباید «بایدی» باشد. اگر فردی کد پستی ی آدرس گیرنده را نداشت، خب چرا پدر صاحاب یارو را دربیاورند که به فلان جا اس ام اس بزن و به فلان جا تلفن بزن تا کد پستی ی گیرنده را گیر بیاوری؟ آن هم با در دسترس نبودن و فعال نبودن این گونه خدمات الکترونیکی، که در کشور ما نادر نیست این در دسترس نبودنها. «کد ملی» هم که به نظرم کلاً منتفی است. (و: شاید موضوع امنیتی، و «کسب اطلاعات» باشد. (توجه کنید ظاهراً عمده ی سهام مخابرات ایران در اختیار ... است.))

اصل طلائی: عمل کردن به آنچه می دانیم

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            پریشب، هفت بهمن 1391، در برنامه ای که حسن یوسفی اشکوری و محمدرضا نیکفر و پدیده ثابتی و یک نفر دیگر بودند، مجری ی برنامه (= داریوش کریمی) در دقایق پایانی ی برنامه سؤال کرد آیا شاه کلید یا اصل طلائی یا ... وجود دارد که جوامع انسانی را به سمت اخلاقیتر شدن ببرد؟ محمدرضا نیکفر گفت شاه کلید نه، و از «اخلاق موقعیت» نام برد. حسن یوسفی اشکوری گفت شاه کلید که نه، اما الان در اوضاع جامعه ی ایران می توانم «دیگران را دوست داشته باش» را پیشنهاد کنم، با توجه به نهادینه شدن نفرت در جامعه ی ما.

            به نظر من، البته اصل طلائی و شاه کلید، چنان که چند کلمه باشد که از قرآن یا احادیث یا انجیل یا تورات یا کلام سقراط یا افلاطون یا ارسطو یا هگل یا کانت یا کیرکه گور یا مارکس یا جان لاک یا ... نقل کنند، چیزی نیست که تضمین یا احتمال معقول باشد که جوامع را اخلاقیتر کند. نه که کلمات خوب و مفید نباشد در آن منابع. نه. هست کلمات خوب و مفید و مؤثر. اما گمان می کنم شاه کلید، «عمل» و «اراده» و «خواست» انسان است. عمل و اراده و خواست فردی و جمعی. اگر عمل و اراده و خواست فردی باشد، و جمعی نباشد، احتمال اخلاقیتر شدن جامعه کمتر است. اگر عمل و اراده و خواست فردی باشد، و جمعی هم باشد، احتمال اخلاقیتر شدن جامعه بیشتر است.

            من حدود سال 1379، سرباز که بودم، هنگام مطالعه ی کتاب یا روزنامه یا هنگام دیدن تلویزیون یا ...، احتمالاً در همان محیط محل خدمت سربازی، حدیثی دیدم که مضمونش این بود کسی که به آنچه می داند عمل کند خدا علم انبیاء را به او اعطا می کند. الان که در گوگل جست و جو کردم، ظاهراً حدیث به این عبارات در منابع مختلف هست:

من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم یعلم أو علّمه الله؛

من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم؛

من عمل بما علم فتح له علم ما لا یعلم؛

من عمل بما علم وفقّه اللّه علم ما لم یعلم.

در اینترنت در یک منبع اهل سنت دیدم این حدیث را هم به حضرت محمد (ص) نسبت داده اند، و هم به حضرت عیسی (ع) (http://www.ahlalhdeeth.com/vb/showthread.php?t=218059 ).

به هر حال، حرف من این است، اگر فرد بیخدا «عمل کند» به این دانسته اش و به این باورش که دروغ بد است و راستگوئی خوب است، و ظلم بد است و مهربانی خوب است، آن فرد بیخدا با عمل کردن به آنچه می داند، خودش را و خانواده اش را و جامعه اش را یک قدم به سمت اخلاقیتر شدن می برد. بیخدا بودنش مانع نمی شود نتواند قدمی بردارد برای اخلاقیتر شدن جامعه. اگر فرد دیندار، عمل کند به آموزه های دینی اش و غیبت نکند و تهمت نزند و ...، این فرد خودش را و خانواده اش را و جامعه اش را یک قدم به سمت اخلاقیتر شدن می برد.

آیه و حدیث و انجیل و تورات و اوستا و کلام فیلسوفان و عارفان، هزار برابر هم باشد، تا وقتی انسان اراده نکند و نخواهد و عمل نکند، اخلاق و اخلاقیتر شدن به بار نمی آورد. تا وقتی ما، تک تک ما، باخدا و بیخدا، به آنچه می دانیم خوب است عمل نکنیم، دانسته های ما و گنجینه ی آیات و روایات و کلمات خوب بزرگان تاریخ بشر، ما را و جامعه ی ما را اخلاقی و اخلاقیتر نمی کند.

(این نوشته، به هیچ وجه انکارکننده ی اهمیت «دانش» نیست.)