قدرت شعر نو

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            حدود یک ماه قبل، در صفحه ی اینترنتی ی دکتر سیدمحمد صُحُفی، شعری از امیرهوشنگ ابتهاج دیدم:

            «به سان ِ رود، که در نشیب درّه سر به سنگ می زند، رونده باش، امید هیچ مُعجزی ز مرده نیست، زنده باش.»

            وقتی این شعر را دیدم، علاقه مند و کنجکاو شدم ببینم در شعر کلاسیک فارسی، آیا لفظ «مُعجز» را به زیبائی ی امیرهوشنگ ابتهاج در شعر یادشده، به کار برده اند یا نه. حدود صد (گمان کنم صد یا صد و یک یا صد و دو) «معجز» در مصرعها و بیتهای مختلف شعر شاعران کهن فارسی دیدم. یک به یک خواندم. طبق شمّ بنده و ذوق بنده، در آن حدود صد «معجز» در شعر کلاسیک فارسی، حتا یکی نبود که به زیبائی ی این «معجز» باشد:

            «به سان ِ رود، که در نشیب درّه سر به سنگ می زند، رونده باش، امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.»

            چرا؟

            نجف دریابندری در کتاب گفت و گو با نجف دریابندری (گفت و گوکننده: مهدی مظفری ساوجی)، تهران، انتشارات مروارید، چاپ اول 1388، چاپ دوم 1389، صفحه ی 259، درباره ی ابتهاج گفته است «تسلطی که بر زبان فارسی و ظرفیت ها و ظرافت های این زبان دارد»، و «تصویرهایش هم جالب است»، و: «از لحاظ محتوا هم گاهی بسیار جالب است. چون عمدتاً محتوای غزل هایش اجتماعی است. البته آن طور که غزل می تواند اجتماعی باشد.»

            نجف دریابندری در قسمتهایی از کتاب نامبرده، از شعر نوی منحط و شعر نوی مترقی، و از شعر کهن منحط و از شعر کهن درخشان سخن گفته است. درک من از سخنان ایشان چنین است.

            شاید:

            شاعران شعر کهن، لغت خاص «معجز» را، وقتی قرار بود در شعرشان بگنجانند، تقریباً معلوم بوده چه گونه این لغت را به کار می برند و چه هنرنمائی ای می توانند انجام دهند با این لغت خاص. این لغت غالباً قبل یا بعد از نام یکی از پیامبران می آمده. تقریباً معلوم بوده در ساختمان شعر، که یک جزئش لغت «معجز» است، ورود لغت «معجز» به این ساختمان، چه گونه است. اما. اما ظاهراً در شعر نو، ورود لغت «معجز» به شعر، و شاید ورود بسیاری از لغتها، و سهیم شدن آن لغتها در ساختن شعری درخشان، تنگناها و نکته ها و ویژگیهای شعر کهن را ندارد، و نوع خاصی امکان خلاقیت در آن است. شاهد:

            «به سان ِ رود، که در نشیب درّه سر به سنگ می زند، رونده باش، امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.»

            البته استنباطم از سخنان نجف دربابندری را تکرار می کنم: شعر نو، منحط دارد و مترقی، و شعر کهن هم، درخشان دارد و منحط.

هم آوای اوستا و هم آوای قرآن

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            بهرام فره وشی در سال 1304 متولد شد و سال 1371 فوت کرد. فرهنگ زبان پهلوی، و فرهنگ فارسی به پهلوی، از آثار او است. بهرام فره وشی دارای درجه ی دکترا در تمدن و زبانها و ادبیات ایرانی از دانشگاه پاریس بود.

            طبق http://ilssw.com/pages.php?id=130&cat=researcher :

            «استاد فره‌وشی در 8 خرداد سال 1371 در سن 66 سالگی در سن‌خوزۀ امریکا به جهان مینو شتافت. دریغ بر از دست دادن چنین دانش‌مردانی که:

      صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

      از استاد، همسر ایشان خانم هما گرامی و سه فرزند به نام‌های میتریدات، سورنا و نارگل بر جای مانده است.

      روز 28 خرداد 1371 مراسم خاکسپاری روانشاد دکتر بهرام فره‌وشی در بخش ویژۀ بهشت زهرا انجام گرفت. در مراسم خاکسپاری جمعی از هواخواهان و دوستداران مسلمان ایشان به همراه قاری قرآن در بالای مقبرۀ ایشان و نیز جمعی از هواخواهان، دوستداران و مریدان زرتشتی وی، به همراه موبد زرتشتیان در پایین مقبره شرکت جسته بودند و هر یک مراسم مذهبی خود را انجام می‌دادند و بهرام فره‌وشی را بدرود می‌گفتند. شگفت لحظه‌ای بود، هم ‌آوای اوستا و هم‌ آوای قرآن بر بالای پیکر بزرگمردی که عمر خود را وقف فرهنگ ایران کرد.

      چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی / مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

      یادش گرامی، روانش شاد، بهشت برین جایگاهش باد. ایدون باد.»

حافظه ی تاریخی ی ما چند گیگا بایت است؟ نیاز به ارتقا ندارد؟

                بسم الله الرحمان الرحیم.

            توجه کرده اید ماها حساس هستیم حافظه ی موبایلمان کم نباشد و حافظه ی کامپیوترمان را ارتقا بدهیم، ولی، ظاهراً، «حافظه ی تاریخی»ی ما چندان خوب نیست؟

            حرفهایی دارم در این موضوع، اما الان بیائیم گوش بسپاریم به سخنان محمدرضا شفیعی کدکنی.

            امشب خواندم قبر بدیع الزمان فروزانفر را به دلیل گذشت سی سال از دفن او و نبود مانع فقهی، به قیمت یک میلیون تومان (قیمت یک پیکان دست سوم در آن زمان) فروخته اند، و همچنین خواندم ظاهراً قبر فرخی یزدی معلوم نیست کجا است. او که اینها را گفته بود، یعنی محمدرضا شفیعی کدکنی، درباره ی «حافظه ی تاریخی»ی ما سخن گفته بود.

            عیناً از http://khabaronline.ir/news-160166.aspx مورخ نه تیر 1390 نقل می کنم:

«نوشته ای از استاد شفیعی کدکنی درباره مرحوم ایرج افشار

نظمیست هرنظام‌پذیری را / گرخواندی در اول موسیقا

بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب‌ خوانان ایران تازه به این فکر افتادنه‌اند که «ما حافظة تاریخی نداریم.» راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست) کشته می‌شد، کسی از گورجای او بی‌خبر می‌ماند؟ نمی‌دانم شما تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که هیچ‌کس نمی‌داند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟

این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حملة تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود 90 ـ 95 سال است.

چرا هیچ‌کس نمی‌داند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلخ‌تر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟

در کجای دنیا چنین چیزی امکان‌پذیر است؟ شاعری که مانند آرش کمانگیر، تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بی‌رحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را کشته‌اند، چرا باید محل قبر او را هیچ‌کس نداند؟ خواهید گفت: «از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.» همه می‌دانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری «کن فیکون» شده است. چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنام‌ها نثار بنیاد گذارش کردند به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟

هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست. هیچ خردمندی این‌گونه عذرها را نخواهد پذیرفت. در فرنگستان، همین‌طور که در خیابان راه می‌روید می‌بینید که بر دیوار بسیاری از ساختمان‌ها، پلاک یا سنگی نهاده‌اند و بر آن نوشته‌اند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ دو روز یا یک هفته درین ساختمان زندگی کرده است. جای دوری نمی‌روم.

در همین دورة بعد از سقوط سلطنت، یعنی در بیست سال اخیر، اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی‌ سال و رفع مانع فقهی) قبر بدیع‌الزمان فروزانفر، بزرگ‌ترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایران زمین را، به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم) به یک حاجی بازاری فروختند. هیچ‌کس این حرف را باور نمی‌کند. من خود نیز باور نمی‌کردم تا ندیدم.

قصه ازین قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند: «من الان در روزنامة اطلاعات مشغول خواندن مقالة شما دربارة استاد بدیع‌الزمان فروزانفر هستم.» به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامه‌ای مقاله نمی‌نویسم از جمله «اطلاعات» حتما از کتابی نقل شده است. ایشان، آن گاه خودشان را معرفی کردند: خانم دکتر گل گلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکدة علوم.

پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر حسین گل گلاب استاد برجستة دانشگاه تهران هستند که عمّة ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گل گلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود. آن گاه خانم دکتر گل گلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند: «آیا شما می‌دانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروخته‌اند؟»

من در آن لحظه، به دست و پای بمردم. ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم. در کجای دنیا چنین واقعه‌ای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکان‌پذیر است؟ از چنین ملتی چگونه باید توقع حافظة تاریخی داشت؟

حق دارند کسانی که می‌گویند «ما حافظة تاریخی نداریم» فقر حافظة تاریخی ما نتیجة نداشتن «آرشیو ملی» است؛ نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیة قرن اخیر) کجا؟!! گاهی دانشجویان دوره‌های دکتری ادبیات که سخت شیفتة مطالعات ادبی در حوزة نظریه‌های جدید هستند، به من رجوع می‌کنند که «ما می‌خواهیم روش «لوکاچ»[1] یا روش «لوسین گلدمن»[2] را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رسالة دکتری خود را در این باره بنویسیم.»

من در میان هزاران مانعی که در این راه می‌بینیم، به شوخی به آنها می‌گویم اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوه‌خانة خیابان شانزه‌لیزه، آقای ویکتورهوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتورهوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه می‌پرسند و به شما پاسخ می‌دهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمی‌دانیم!

در جامعه‌ای که برای اطلاعاتی از نوع جای قبر فرخی یزدی، ما، بی‌پاسخ مطلقیم، چگونه می‌توانیم ساختار، بوف کور یا چشم‌هایش یا همسایه‌ها یا جای خالی سلوج را بر نظام اقتصادی و سیاسی عصر آفرینش این آثار انطباق دهیم با آن گونه‌ای که جامعه‌شناسان ادبیات در مغرب زمین، توانسته‌اند ساختارهای آثار ادبی را با ساختارهای طبقاتی و اجتماعی عصر پدیدآورندگان آن آثار انطباق دهند؟ صرف اینکه فلان نظام، بورژاوزی یا زمین‌داری است یا فلان نظام خرده بورژوازی بوده است، برای آن‌گونه ملاحظات علمی ساختارشناسانه کفایت نمی‌کند.

وانگهی برای اثبات اینکه عصر پهلوی اول، مثلاً چه ساختار اقتصادی‌ای داشته است، ما هنوز هزاران پرسش بی‌پاسخ داریم؛ همچنین در مورد دوره‌های بعد و «بعدتر».

آیا فقر آرشیو ملی، نتیجة آن فقدان حافظة تاریخی است یا نداشتن حافظة تاریخی سبب شده است که ما هرگز نیازی به آرشیو، در هیچ‌جای کارمان نداشته باشیم؟

یکی از سعادت‌های بزرگ زندگی من این است که افتخار حضور در جلسه‌ای داشتم که رومن یاکوبسون، در دانشگاه اکسفورد، سخنرانی می‌کرد (سال 1974 یا 1975). یاکوبسون[3]، یکی از شعرهای ویلیام بتلرییتز را به شیوة خاص خود تحلیل می‌کرد و تحریرهای مختلف آن شعر را مقایسه می‌کرد، تا نظریة ساختارگرایانة خود را، بر آن معیار، تثبیت کند. یادم هست که یکی از حاضران ـ به نظرم جاناتان کالر[4] که در آن هنگام استاد جوانی بود و بعضی از آثارش امروز به زبان فارسی ترجمه شده است و در آن ایام اولین کتابش به نام Structuralist poetics تازه از چاپ خارج شده بود و در همان مجلس رونمایی می‌شد و من یک جلد خریدم ـ اعتراض کرد بر گوشه‌ای از سخن یاکوبسون.

رئیس جلسه هم آیو ریچاردز[5]، ناقد بزرگ قرن بیستم در قلمرو زبان انگلیسی بود. یاکوبسون به آن معترض گفت: «این سخن شما را، استاد دیگری هم، در آمریکا به من یادآور شد و گفت که: و این استنباط شما از شعر ییتز به خاطر طرز قرائتی است که شما خود از شعر ییتز دارید و این به سبب لهجة روسی شماست "It is because of your Russian accent" یاکوبسون گفت: «دست آن استاد را گرفتم و بردم به دانشگاه هاروارد آنجا که صدای تمام بزرگان دانش و ادب و هنر ضبط و ثبت و آرشیو شده است.

صفحة صدای ییتز را که شعرهای خودش را خوانده بود و ازجمله همان شعر را، برای او گذاشتم و گفتم: و ببین، شاعر، خود نیز به همان گونه می‌خواند که من خوانده‌ام،» برای خوانندگان این یادداشت باید یادآور شوم که ییتز یکی از دو سه شاعر بزرگی‌ست که تاریخ ادبیات زبان انگلیسی به خودش دیده است و در سال 1939 در گذشته است. آنها در چه سال‌هایی به فکر چه چیزهایی بوده‌اند و ما قبر بدیع‌الزمان فروزانفر را به یک حاجی بازاری به قیمت یک پیکان دست سوم می‌فروشیم.

از حوزة کار خودم، دانشگاه تهران، مثال می‌زنم. اگر از دنشگاه تهران بپرسند که ما می‌خواهیم نوع سؤالات امتحانی ملک‌الشعراء بهار یا بدیع‌الزمان فروزانفر یا خانم فاطمة سیّاح را بدانیم، آیا دانشگاه تهران یک نمونه ـ فقط یک نمونه ـ از پرسش‌های امتحانی این استادان بزرگ و بی‌مانند را، که فصول درخشانی از تاریخ ادبیات و فرهنگ عصر ما را شکل داده‌اند، می‌تواند در اختیار ما قرار دهد؟ نه تنها در این زمینه پاسخ دانشگاه تهران منفی است، که حتی پروندة استخدامی ملک‌الشعراء بهار را هم ندارد. «بهار نوعی» اگر در فرانسه می‌زیست، برای صورت حساب قهوه‌ای که در فلان «کافة» پاریس خورده بود، آرشیو داشتند و ما حتی پروندة استخدامی او را نداریم؛ تا چه رسد به نوع صورت سؤال‌های امتحانی او.

همة این حرف‌ها را برای آن مطرح کردم که بگویم ما انضباط لازم برای «آرشیوسازی» را در هیچ زمینه‌ای نداشته‌ایم و نداریم و تا در این راه خود را به حداقل استانداردهای جهانی نرسانیم، کارمان زار خواهد بود.

ایرج افشار، اما یکی از نوادری بود که در همین کشور ما و در همین روزگار ما، با هزینة شخصی برای تمام مسائل فرهنگی و تاریخی آرشیو داشت. مجموعة نامه‌هایی که او از افرد مختلف، در طول دورة حیات فرهنگی هفتاد ساله‌اش دریافت کرده است، همه محفوظ‌اند و طبقه‌بندی شده. از نامه‌های بزرگانی چون دکتر محمد مصدق و سیدحسن تقی‌زاده و للهیار صالح و سیدمحمدعلی جمال‌زاده، تا نامه‌‌ای که فلان آموزگار روستایی به او نوشته است و در باب کتابی چاپی یا نسخه‌ای خطی که داشته است، از او پرسش کرده است. حجم این نامه‌ها شاید متجاوز از بیست هزار صفحه باشد. وقتی مجموعة کامل این نامه‌ها نشر یابد، گوشه‌ای از چشم‌انداز پهناور «آرشیوسازی» او آشکار خواهد شد. همچنین آرشیو عکس‌هایی که او از شخصیت‌ها و اماکن تاریخی ایران، خود گرفته است.

افشار همیشه اظهار تأسف می‌کرد و با دریغ به یاد می‌آورد که بعد از کوتای انگلیسی‌ها علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق، مجبور شده بود برای حفظ جان دوستانش، مجموعة بی‌شماری از نامه‌های مرتضای کیوان ـ آن مرد مردستان و انسان شریف تاریخ معاصر ایران ـ را که به افشار نوشته بود در چاه آب منزلشان بریزد و معدوم کند. ترسیده بود که اگر به دست ایادی «رکن دو»‌ی ارتش بیفتد از روابط کسانی با مرتضای کیوان آگاه شوند و جان آن افراد در معرض خطر قرار گیرد.

افشار خود اهل هیچ حزب و دسته‌ای نبود ـ در تمام عمر. شمارة کتاب‌های کتابخانة شخصی ایرج افشار را به درستی نمی‌دانم؛ این‌قدر می‌دانم که یکی از غنی‌ترین کتابخانه‌های حوزة ایران‌شناسی در زیر آسمان ایران است. در این کتابخانه علاوه بر کتاب‌های ایران شناسی به زبان‌های فرنگی و شرقی، تمام «تیراژ آپار»های مقالات فارسی و فرنگی که او در طول هفتاد سال گرد آورده بود، طبقه‌بندی شده است؛ «تیراژ آپار»‌هایی که غالباً امضای نویسنده را نیز با خود دارد و احتمالاً با اصطلاحاتی از سوی مؤلف، یادگاری است از ارادت آن خاورشناس یا پژوهشگر ایرانی به ایرج افشار.

گردآوری و طبقه‌بندی این جزوه‌ها و اوراق کوچک و کم‌برگ کار هر کس هرکس نبوده است. تنها ایرج افشار بوده است که توانسته است با انضباط ذاتی و اکتسابی خویش آنها را بدین‌گونه نظام بخشد و طبقه‌بندی کند.

اگر در مجموعة انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار (دفتر تاریخ، دفتر چهارم، گردآوری ایرج افشار، 1389 صص 607-622) یکی از نمونه‌های درخشان این خصلت «آرشیوسازی» او را ندیده‌اید، حتماً نگاهی به این کتاب بیفکنید تا ببینید که او در سال 1323-1324 که جوان بیست ساله‌ای بوده است چه‌گونه به فکر حفظ و گردآوری «امضا»های رجال سیاسی و فرهنگی عصر بوده است و خود می‌گوید: «دورة سوم مجلة آینده از مهر 1323 تا اسفند 1324» انتشار یافت و چون طومار آن بسته شد من امضا‌های ادبا و رجال معروف وقت را، از ورقه‌های اشتراک و رسید مجله، جدا ساختم و در دفتری به سلیقة عهد جوانی چسبانیدم و بعدها آن را به فرزندم آرش سپردم.

چون شناخت امضای رجال، برای بازشناسی اوراق و اسناد مملکتی مفید است، تصویر آن دفترچه با افزودن فهرستی الفبایی از نام‌ها در دفتر تاریخ به چاپ رسانیده می‌شود.» شما با نظر در آن اوراق امضای رجالی از نوع دکتر منوچهر اقبال، الول ساتن، ملک‌الشعرای بهار، ذبیح‌ بهروز، پورداوود، پیشه‌وری، علی اصغر حکمت، حسینعلی راشد، ادیب‌السلطنة سمیعی، دکتر سید علی شایگان، بزرگ علوی، هانری کربن، سید احمد کسروی، دکتر محمد مصدق و حدود یکصد و پنجاه رجل سیاسی و فرهنگی دیگر را می‌توانید ببینید.

افشار در تکمیل منابع پژوهش‌های ایران‌شناسی در کتابخانة شخصی خود بسیار کوشا بود. تا همین اواخر، هرگاه می‌شنید یا در جایی می‌خواند که کتابی به یکی از زبان‌های فرهنگی، دربارة ایران و یا یکی از مسائل تاریخ و فرهنگ ایران، انتشار یافته است، از فرزندانش در آمریکا می‌خواست که نسخه‌ای از آن کتاب برای کتابخانة شخصی‌اش فراهم کنند؛ به هر قیمتی که باشد. در بسیاری موارد قیمت‌ها، به پول ایران به راستی کمرشکن بود اما او از این بابت هیچ اخم به ابروی خود نمی‌آورد و دست از طلب بر نمی‌داشت. به علت شهرت و اعتباری که در عرصة پژوهش‌های ایرانی در جهان به دست آورده بود، بیشترینة پژوهشگران عرصة ایران‌شناسی، خود نسخه‌ای از آثار خود را برای او می‌فرستادند و او نیز آثار خویش و گاه آثار دیگران را برای ایشان روانه می‌کرد.

افشار این کتابخانة گرانبها و بی‌مانند را در سال‌های اخیر، سال‌ها و سا‌ل‌ها قبل از بیماری‌اش، سخاوتمندانه به «بنیاد دائره‌المعارف بزرگ اسلامی» بخشید که در آن‌جا با عنوان کتابخانه و مرکز اسناد ایرج افشار نگهداری می‌شود و مراجعه به آن برای همة ارباب تحقیق و استادان و دانشجویان آزاد است.

افشار، این نظام «آرشیو آفرینی» را نه تنها در کتابخانة شخصی خود سامان داده است که در هر کجا مسئولیتی پذیرفته است، کوشیده است که در این راه بنیادی نهاده شود؛ گرچه پس از او و رفتن او از آن‌جا، دیگران به ادامة کار او دلبستگی نشان نداده باشند.

آنچه در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد و نشانه‌های «انضباط آرشیوی» است همه و همه یادگار اوست. آرشیو عکس‌های تاریخی رجال و اماکن و جمعیت‌ها، اسناد و مکاتبات و فرمان‌ها و مجسمه‌های بزرگان فرهنگ ایران زمین در عصر ما.

به یاد دارم که او برای کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران، مهمترین نشریات ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی جهان را مشترک شده بود و دوره‌های این گونه نشریات در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران به طور منظم موجود بود. بعد از فروپاشی نظام پیشین و رفتن افشار، به تعبیر بیهقی، «کار از پرگار افتاد» و آن‌ها که به جای او آمدند، خواستند در بیت‌المال «صرفه‌جویی» کنند؛ حق‌اشتراک بسیار ناچیز این مجلات را به نفع مستضعفین «صرفه‌جویی» کردند و نپرداختند.

در نتیجه، استمرار و تکامل آن «آرشیو» عظیم فرهنگی منقطع شد. حالا اگر روزی بخواهند جبران این خسارات را بکنند، چندین برابر آن وجوه را باید بپردازند تا عکس یا زیراکس یا میکروفیلم آن مجلات را به دست آورند ـ اگر این کار امکان‌پذیر باشد. این قدر می‌دانم که دریافت نسخه‌های اصل آن مجلات امروز دیگر امری است محال. از قدیم نیاکان ما گفته‌اند که «خود کرده را تدبیر نیست». در همان هنگام قطعه‌ای به شوخی و جدی منظوم کردم که نشر تمامی آن در این مقال روا نیست ولی دو بیت پایانی آن این چنین بود:

حکمت مشرقـی‌ست ایـن گفتـــار از «پکن» بشنو این سخن نه ز «رُم»:

هـر که در میخ صرفه‌جویی کـرد/ می‌کنــد نعـــل اسب خــود را گُــم

البته قافیة بیت اول را درست به یاد نمی‌آورم.

جای دیگری، همین روزها، مقاله‌ای دربارة «دفتر تلفن» ویژة سفرهای او ـ که نموداری است از انضباط آرشیوی او ـ نوشته‌ام؛ در این جا به هیچ روی قصد تکرار آن مطلب را ندارم. همین قدر می‌گویم که آن دفتر تلفن ـ که خود کتابی بزرگ است ـ نموداری است از توزیع نام و نشان تمام فضلای معاصر ایران بر روی نقشة جغرافیایی ایران. از روی آن کتابچه، شما می‌توانید ارباب فرهنگ و معارف ایران را در تمام شهرها و حتی در کوچک ترین روستاهای کشور بشناسید و آدرس و تلفن ایشان را به دست آورید و در مواردی حوزة کار و تخصص ایشان را نیز بدانید. آنجاست که حوزة پهناور و دوستداران و شیفتگان ایرج افشار را می‌توان از نزدیک آزمود و دید و نیز یک نمونه از «انضباط آرشیوی» او را.

            [1] . Likȃ, Georg (1885-1971).

[2] . Goldman, Lucien.

[3] . Yeats, William Butler (1856-1939).

[4] . Culler, Jonathan

[5] . Richards, Ivor (1893-1979 »

یا ستّار الاشتباهات اعوذ بک من الکشّاف الاشتباهات!!

     

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            (توماس هابز، لویاتان، مترجم حسین بشیریه، ویرایش و مقدمه از سی. بی. مکفرسون، تهران، نشر نی، چاپ ششم، 1389.)

            در فیسبوک دوستم (دکتر) میثم بادامچی خواندم (دکتر) رسول نمازی در وبلاگش ترجمه ی دکتر حسین بشیریه از لویاتان را نقد کرده است. (توضیحاً، دکتر در پرانتز، یعنی دانشجوی دکترا.)

            آنچه در پی می آید، عین مقاله ی رسول نمازی در وبلاگش است، و عین گفت و گوی یکی از نظردهندگان در کامنت وبلاگ رسول نمازی با رسول نمازی، و نظر من درباره ی نوشته ی وبلاگ رسول نمازی و گفت و گوی رسول نمازی با یکی از نظردهندگان وبلاگش که در فیسبوک میثم بادامچی نوشتم.

            کشف کردن اشتباهات کوچک و بزرگ نویسندگان و مترجمان و ویراستاران اشکال ندارد. نقل کردنش هم اشکال ندارد. البته نکاتی هست. هرچند بنده نتوانم همواره آن «نکات» را رعایت کنم. هرچند عزیزان نتوانند همواره آن «نکات» را رعایت کنند. 

 

            ــ عین مقاله ی وبلاگ رسول نمازی:

            «

http://rasoul-namazi.blogspot.com/2011/09/blog-post_25.html

تحقیقات فلسفی: لویاتان و یکی از اشتباهات بی شمارِ حسین بشیریه

تحقیقات فلسفی

وبلاگی درباره فلسفه سیاسی

یکشنبه, سپتامبر ۲۵, ۲۰۱۱

لویاتان و یکی از اشتباهات بی شمارِ حسین بشیریه

لویاتان اثر توماس هابز با ترجمه حسین بشیریه یکی از بی دقت ترین ترجمه هایی است که تابحال خوانده ام. بنظر می رسد بسیاری از این بی دقتی ها ناشی از ناآشنایی مترجم با زبان انگلیسی قرن 17 و عدم آگاهی از بنیادهای ِ اندیشه توماس هابز باشد. اما بعضی از اشتباهات حقیقتا شایسته هیچکس که اندک سوادی داشته باشد نیست، چه برسد به مترجم و استاد ِ دانشگاه. برای مثال این نمونه:

نخستین رسول از جمله رسولانی که مسیح در دوران ِ اقامت خود، ایشان را منسوب ننمود،انجیل ِ متی بود که بدین شیوه انتخاب شد که (بر طبق کتاب ِ اعمال رسولان  1:15) حدود صد و بیست مسیحی در اورشلیم گرد هم آمدند. ایشان دو تن را نامزد کردند یکی یوسف ملقب به عادل و دیگری انجیل متی (آیه 23) و در میان آن دو قرعه انداختند. (لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، ص. 437.)

جمله در انگلیسی این است:

The first Apostle of those which were not constituted by Christ in the time he

was upon the earth was Matthias, chosen in this manner: there were assembled

together in Jerusalem about one hundred and twenty Christians. [Acts, 1. 15]

These appointed two, Joseph the Just and Matthias, [Ibid., 1. 23] and caused

lots to be drawn.

آیا آقای بشیریه تصور کرده اند "انجیل ِ متی" نام یکی از حواریون مسیح است؟ و نام دیگر حواری مسیح "انجیل لوقا" است؟ اگرچه از مترجم اثری که نیمی از آن بحث ِ خط به خط در مورد کتاب مقدس است انتظار می رود با کتاب مقدس آشنا باشد، اما این پیش شرط به کنار؛ آیا نباید انتظار داشت یک استاد دانشگاه فرق بین "متی حواری مسیح" و "انجیل متی نوشته متی حواری مسیح" را بداند؟

ترجمه درست باید اینگونه باشد:

اولین حواری از میان آنهایی که توسط مسیح در هنگام ِ حضور او بر روی زمین نصب نشده بود متی بود، که اینگونه انتخاب شد: 120 مسیحی در اورشلیم با یکدیگر جمع شدند (اعمال 1.15) آنها دو نفر را برگزیدند، یوسف ِ عادل و متی (آیه 23).

اما بی انصاف نباشیم؛ هرچقدر هم ترجمه آقای بشیریه غلط باشد حداقل خنده ای برای من و پانته آ به ارمغان آورد. همه اینها به کنار باید گفت که هر انسانی محدودیتهای خود را دارد. درست این است که قابلیتها و نقایص افراد را با هم ببینیم. اینکه آقای بشیریه دست به ترجمه لویاتان زده اند به خودی خود قابل تقدیر است. اما آنچه تأسف

آور است بت سازی از انسانهای ِ پر خطایی مثل ایشان است. بعضی افراد القابی مثل "استاد ِ سیاست ایران"، "تئوریسین ِ بی بدیل ِ علوم سیاسی"، "پروفسور" و غیره را مثل نقل و نبات خرج می کنند. آقای بشیریه مثل هر محقق دیگری شایسته تقدیر است. اما اگر قرار باشد بجای نگاه انتقادی به افراد و کارهای آنها به سخنانی که به القاب ِ قاجاری بی شباهت نیست اکتفا کنیم همواره در همین وضع اسفبار باقی خواهیم ماند.

آنقدر افسانه در مورد ترجمه لویاتانِ ایشان در نزد دانشجویان رواج دارد که باعث حیرت می شود: یکی از دوستان تعریف می کرد که به روایت بعضی از افراد ایشان برای این ترجمه و فهم ِ فضای ِ فکری قرن 17 به کلیساهای انگلستان می رفته است! امیدوارم منشأء این سخنان ِ خنده دار خود ایشان نباشد؛ اما هرچه باشد باعث تأسف و نگرانی است.

ارسال شده توسط رسول نمازی در ۰:۱۷ » 

 

            ــ عین گفت و گوی سوفیا و رسول نمازی در کامنت وبلاگ رسول نمازی: 

«سوفیا گفت ... آنچه من در اینجا می بینم «یک» اشتباه است. شما چطور از یک اشتباه «بسیار» اشتباه

  نتیجه گرفته اید؟ منطق این استدلال برای شما که دانشجوی فلسفه اید کجاست؟ سپتامبر ۲۹, ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۵۷ 

رسول نمازی گفت ... من یک اشتباه را مثال آوردم که بنظرم حتی با عدم آشنایی با اندیشه هابز هم به هیچ وجه قابل توجیه نبود. اشتباهات بیشمار است، انشاء الله به زودی در مورد بقیه مفصل خواهم نوشت. سپتامبر ۲۹, ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۰۱  » 

 

            ــ نوشته ی سیدعباس سیدمحمدی در فیسبوک میثم بادامچی:

            «سلام علیکم. رسول نمازی را وقتی در بلاگفا بود چند بار دیده بودم وبلاگش را. یک بار هم یک مطلبی از او پرسیدم و ایشان فنّی و خوب لطف کرد جوابم را داد.

گفت و گو بین یک نظردهنده و رسول نمازی: «سوفیا گفت...  آنچه من در اینجا می بینم «یک» اشتباه است. شما چطور از یک اشتباه «بسیار» اشتباه نتیجه گرفته اید؟ منطق این استدلال برای شما که دانشجوی فلسفه اید کجاست؟
سپتامبر ۲۹, ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۵۷

رسول نمازی گفت...  من یک اشتباه را مثال آوردم که بنظرم حتی با عدم آشنایی با اندیشه هابز هم به هیچ
وجه قابل توجیه نبود. اشتباهات بیشمار است، انشاء الله به زودی در مورد بقیه مفصل  خواهم نوشت.»

هرچند اشتباه بشیریه واقعاً واقعاً واقعاً شگفت است، ولی این که «بیشمار بودن اشتباهات او در ترجمه اش» را رسول نمازی پیشاپیش، قبل از نشان دادن آن اشتباهات ِ «بی شمار»، طرح کند، یعنی ابتدا خبر دهد از اشتباهات بی شمار بشیریه در ترجمه ی کتاب یادشده، و نشان دادن خود آن اشتباهات بی شمار، این طور باشد که «ان شاء الله به زودی» نوشته شود، این هم از بی احتیاطی و عجول بودن رسول نمازی است. کتاب یادشده، حتا اگر یک اشتباه دیگر هم نداشته باشد (اشتباه فاحش، و نه اشتباههای سلیقه ای ...)، و اشتباهش همان باشد که کشف شده است، برای پوزش خواستن بشیریه از اهل علم و اهل فرهنگ کافی است. با تلاش و کوشش فکری و علمی و پژوهشی، و پوزش خواستن از اشتباهات (اشتباهات ریز و درشت) و پوزش خواستن از بی احتیاطیها و پوزش خواستن از رعایات نکردن عمدی یا سهوی ی نکات اخلاقی و انسانی، ماها پیشرفت می کنیم. در هر مرتبه ای که باشیم.»

 

ولایت پذیری ی ذاتی و عرضی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            آقای دکتر علی زارعی نجفدری مشاور رئیس جمهور ایران آقای دکتر محمود احمدی نژاد، و مدیر شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، و عضو هیئت امنای کتابخانه های عمومی ی کشور، و دبیر کل دومین اجلاس بین المللی ی ناشران جهان اسلام است.

            عیناً از http://www.shafaf.ir/fa/pages/?cid=55442  (تاریخ انتشار 15 اردیبهشت 1390) نقل می کنم:

            «به گزارش خبرنگار خبرآنلاین علی زارعی نجفدری در جمع مشاورین رییس جمهور که در نخستین جلسه این شورا در سال جدید شرکت کرده بودند، با تشکر از رییس جمهور گفت: از احمدی نژاد تشکر می کنم که با تدابیر خود فتنه را در نطفه خفه کردند و نشان دادند در رکاب ولایت مطلقه امر مشغول خدمتگزاری هستند. بیش از همه باید از محضر مقام معظم رهبری تشکر کنم که جلوی مسیری که می رفت فتنه ای شکل بگیرد را با رهنمودهای خود گرفتند.

وی ادامه داد: ولایت مداری و ولایت پذیری دو دسته است؛ ذاتی و عرضی. ما شیعیان و مسلمانان و دلباختگان مکتب اهل بیت (ع) بر اساس باورهای دینی و اعتقادی مان ولایت پذیری مان ذاتی است. اساسا در جوهر ما بحث ولایت پذیری جا افتاده است. حق قضیه این است که جناب دکتر احمدی نژاد از این نوع ولایت پذیری دارند. بنده شهادت می دهم که من این نوع ولایت پذیری و ولایت مداری را در ایشان دیده ام.

مشاور رییس جمهور خاطر نشان کرد: ولایت پذیری دیگر عرضی است. مثلا می گویم در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اصلی است مبنی بر ولایت فقیه که من آن را قبول دارم. بنابراین بر من عرض شده است.

وی با بیان اینکه «ولایت پذیری جزو هویت شخصیت احمدی نژاد است» گفت: آقای دکتر احمدی نژاد مطلبی فرمودند مبنی بر اینکه رابطه شان با رهبری رابطه فرزند و پدری است. این مطلب در جامعه به گونه ای منعکس شده است که معنای این حرف چیست؟! آنگونه که من از دکتر شناخت دارم نوع رابطه پدر و فرزندی ایشان را مرید و مرادی، امام و مامومی، مقلد و مقلدی می دانم. اگر گفته شد که رابطه رهبری با آقای احمدی نژاد رابطه پدر و فرزندی است یعنی از جنس مرید و مرادی است.

نجفدری خاطرنشان کرد: مطلب دیگر این است که باید احمدی نژاد را با خودش تحلیل کرد. اگر ایشان را با خودش تحلیل کنیم از دل این تحلیل ولایت پذیری ذاتی بیرون می آید و اگر ایشان را با کسان دیگری تحلیل کنیم شاید چیز دیگری در بیاید که امروز دغدغه برخی است.

وی افزود: واقع قضیه این است که فتنه ای داشت شکل می گرفت و با توجه به اخبار چند روز گذشته این فتنه هنوز نخوابیده است. کسانی مترصد هستند که این فتنه را زنده کنند. به خاطر همین امر به نظر من باید در این شورا ابعاد مختلف این فتنه مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد. این فتنه مدیریت شده بود. موجی بود که دیگران ایجاد کردند و ما در آن وارد شدیم و نمی دانستیم که کجا می رویم.»