پیام نوروزی ی سال 1391 : مانند دلهای پیغمبران

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            چند روز قبل یک کتاب خریدم. کتابی با عنوان مانند دل های پیغمبران: قصه های پند پیران، که مؤلفش مشخص نیست، و ظاهراً در حدود قرن چهارم تا قرن هفتم هجری تألیف شده است. کتاب را انتشارات مازیار در تهران منتشر کرده. سال 1389. شهاب الدین عباسی تصحیح کننده ی کتاب است. کتاب در سال 1357 به تصحیح و تحقیق دکتر جلال متینی با عنوان پند پیران منتشر شده بوده و ناشر آن انتشارات بنیاد فرهنگ ایران بوده است. موضوع کتاب، حکایتهای اخلاقی و عرفانی است.

            کتاب را که گرفتم، ابتدا نامش مرا جذب کرد: «مانند دلهای پیغمبران». سپس ورق زدم و دیدم موضوعش حکایتهای اخلاقی است.

            بله. وقتی دلها و قلبهای پیغمبران، حتا نامش، انسانها را به خود جذب کند (البته با این فرض که غیر از بنده، افرادی دیگر هم جذب این نام بشوند)، تصور کنید که خود ِ آن دلها و آن قلبها، چه گوهرهایی بودند. پیام نوروزی ام چند کلمه بیشتر نیست:

آیا پیغمبران دلهاشان و قلبهاشان طوری بوده که مخالفان فکری و سیاسی ی خود را، حبس کنند؟

وظایف ، طبق قانون ؛اختیارات ،طبق رساله وطبق عُرف وطبق تصمیم شخصی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            عین فرمایش آقای مهدی کریمی (= امیرمهدی) در ذیل http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1390/12/21/post-308/  :

            «ولایت فقیه ازحیث وظائف در چارچوب قانون اساسی می گنجد لکن از حیث اختیارات در چارچوب قانون اساسی  یا هر قانون دیگری نمی گنجد. به همان دلیل که ولایت رسول خدا در چارچوب قانون اساسی نمی گنجد. ولایت رسول خدا ولایت الهی است و ولایت فقیه هم ولایت الهی است و ولایت الهی هیچگاه در چارچوب قانون بشری نمی گنجد.»

            عین فرمایش آقای مهدی کریمی (= امیرمهدی):

            «تذکر دهم که تشکیل مجمع تشخیص از اختیارات ولی فقیه است و کار خلاف قانون انجام نشده است. هرچند این کار اشتباه بود.»

            عین فرمایش آقای مهدی کریمی (= امیرمهدی):

            «آقای خمینی رهبر و رئیس انقلاب بود، اکثریت او را قبول داشتند و نظرش را تایید می کردند، پیروز میدان هم بود. به این سه دلیل ایشان منطقاً و عرفاً حق داشت هر نوع تغییری را که در ساختار کشور و برنامه ها و قوانین صلاح می داند عمل کند. ایشان حق داشت طبق باورها و اعتقاداتی که درست و اصولی می داند مدل حکومت را طراحی کند و تغییرات و برنامه هائی را که صحیح می دانست اعمال کند.»

            عین فرمایش آقای مهدی کریمی (= امیرمهدی):

            «من با مجلس خبرگان از اساس مخالفم ومعتقد نیستم که مردم باید خبرگان را انتخاب کنند و آنها بر رهبر نظارت کنند. خبرگان حقیقی که وظیفه نظارت بر حسن اجرا  و شرایط رهبری را دارند مراجع تقلید حقیقی و علمای اعلام هستند و این بزرگوران باید بدون انتخابات عضو مجلس خبرگان باشند و از رهبر درباره عملکرد و برنامه ها و تصمیماتش سوال کنند و او هم موظف است پاسخ دهد و دلایلش را توضیح دهد. هر مرجع تقلید و هر عالم دینی که شایستگی  و برجستگی علمی و تقوایی دارد می تواند به دلخواه خودش عضو خبرگان باشد و هیچ محدودیتی نباید قائل شد.»

            نویسنده ی وبلاگ:

            طبق آگاهیها و طبق درک بنده:

            ــ قانون اساسی عهد و عقد و میثاق بین مردم و حکمرانان (حکمرانان، شامل رهبر) بود یا نبود؟

اگر نبود، که هیچ. اما اگر بود، میثاق و عهد متقابل بین مردم و حکمرانان بود، یا میثاق و عهد یکجانبه بود؟

اصل 110 قانون اساسی عنوانش صریحاً «وظایف و اختیارات رهبر» است.

آیا آقای خمینی، به قانون اساسی 1358 رأی مثبت داد یا نه؟ اگر رأی مثبت داد، و اگر قانون اساسی را میثاق و عهد بین مردم و حکمرانان (حکمرانان، شامل رهبر) بدانیم، و میثاق و عهد را یکجانبه ندانیم بلکه دوجانبه بدانیم، آیا طبق آیه ی قرآن «یا أیها الذین آمنوا أوفوا بالعقود» و طبق آیه ی قرآن «و أوفوا بالعهد إن العهد کان مسئولا» و طبق آیه ی قرآن «والموفون بعهدهم إذا عاهدوا» و طبق آیه ی قرآن «ألذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاق»، رعایت عهد و میثاق، تا وقتی عهد و میثاق جدید که به تأیید دو طرف ماجرا (یک طرف مردم، و یک طرف حکمرانان شامل رهبر) رسیده باشد برقرار نشده باشد، واجب الاهی هست یا واجب نیست؟

ــ تأسیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در حدود سال 1365، مطابق کدام قسمت از قانون اساسی بوده؟ چون شما گفته ای تأسیس مجمع تشحیص مصلحت نظام «کار خلاف قانون» نبوده. خلاف قانون نبوده، ظاهراً یعنی موافق قانون و طبق قانون بوده. بفرما طبق کدام قسمت قانون اساسی می شده مجمعی کاملاً انتصابی را مافوق مجلس قانونگذار و مافوق شورای نگهبان قرار داد؟

ــ آیا مردم انقلاب کرده بودند، که، طبق گفته ی شما، آقای خمینی رحمت الله علیه «طبق باورها و اعتقاداتی که درست و اصولی می داند مدل حکومت را طراحی کند»، و «هر نوع تغییری را که در ساختار کشور و برنامه ها و قوانین صلاح می داند عمل کند»، و  «تغییرات و برنامه هائی را که صحیح می دانست اعمال کند»؟

ــ پس از خلیفه ی دوم به حضرت علی علیه السلام پیشنهاد شد طبق قرآن و سنت رسول و طبق سیره ی خلیفه ی اول و دوم عمل کند و خلیفه و حکمران شود، اما حضرت نپذیرفت. حضرت فرمود طبق قرآن و سنت رسول و طبق اجتهاد خودم حکومت می کنم. آیا حضرت علی نمی توانست پیشنهاد را بپذیرد، و بعدها بفرماید من «وظایفم» طبق آن پیشنهادی که پذیرفتم است اما «اختیاراتم» در چارچوب پیشنهاد و عهد و عقد و میثاق نمی گنجد و خودم شخصاً اختیارات خودم را تعیین می کنم؟

ــ اگر منعی نبود، و مایل بودی، به این سؤالات جواب بده:

یک) «فقیه» را، که می شود «ولی فقیه»، تعریف کن.

دو) «ولی فقیه» را تعریف کن.

سه) «ولی فقیه» چه گونه مشخص می شود؟ از طریق تظاهرات گسترده ی عمومی؟ از طریق انقلاب؟ .....؟

چهار) ولی فقیه چه گونه عزل یا منعزل می شود؟ از طریق تظاهرات گسترده ی عمومی؟ از طریق انقلاب؟ از طریق این که «ولی فقیه یک گناه انجام دهد»؟

پنج) الان، اسفند 1390، ولی فقیه ایران چه کسی است؟

شش) اگر احیاناً افرادی باشند که بگویند آقای خمینی ولی فقیه بود اما آقای ... ولی فقیه نیست، و آن افراد قائل به این هم باشند که اختیارات ولی فقیه مافوق قانون است، چه طوری است آن افراد رأساً برای خود صلاحیت تعیین ولی فقیه بودن یا ولی فقیه نبودن فرد نوعی ی مورد نظر را قائلند، اما برای میلیونها نفر و برای دهها حقوقدان و مجتهد و استاد علوم سیاسی و ... این حق و صلاحیت را قائل نیستند که «اختیارات ولی فقیه را در چارچوب قانون مشخص کنند»؟

هفت) اختیارات ولی فقیه، که به گفته ی شما در قانون نمی گنجد، در چه چیزی می گنجد؟

هشت) شما فرمودی: «من با مجلس خبرگان از اساس مخالفم ومعتقد نیستم که مردم باید خبرگان را انتخاب کنند و آنها بر رهبر نظارت کنند. خبرگان حقیقی که وظیفه نظارت بر حسن اجرا  و شرایط رهبری را دارند مراجع تقلید حقیقی و علمای اعلام هستند و این بزرگوران باید بدون انتخابات عضو مجلس خبرگان باشند و از رهبر درباره عملکرد و برنامه ها و تصمیماتش سوال کنند و او هم موظف است پاسخ دهد و دلایلش را توضیح دهد. هر مرجع تقلید و هر عالم دینی که شایستگی  و برجستگی علمی و تقوایی دارد می تواند به دلخواه خودش عضو خبرگان باشد و هیچ محدودیتی نباید قائل شد.»

            سؤال می کنم:

            آیا آقای خمینی هم دیدگاهش مانند دیدگاه آقای خامنه ای بود که «تصمیمات و اختیارات ولى فقیه در مواردى که مربوط به مصالح عمومى اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است»، و «متابعت از حکم ولی امر، بر همگان واجب است و فتوای مرجع تقلید توان معارضه با آن را ندارد»؟ اگر چنین نبود، که هیچ، اما اگر چنین بود، سؤال می کنم:

            ــ آن مراجع تقلید حقیقی، که به قول شما، بدون نیاز به انتخابات، خود به خود می شوند عضو نهاد نظارت بر ولی فقیه، خُب هر نظری بدهند و هر نقدی بکنند و هر فتوایی بدهند، وقتی ولی فقیه اختیاراتش را خودش تعیین کند و وقتی فتوای مرجع تقلید توان معارضه با حکم ولی فقیه را ندارد و وقتی تصمیمات و اراده و اختیار کُلّ امت (شامل مراجع تقلید) مؤخّر بر تصمیم و اراده و اختیار ولی فقیه است، خُب نهادی که ــ به قول شما ــ خود به خود با جمع شدن مراجع تقلید حقیقی تشکیل می شود، چه کار می تواند کند؟

            ــ مگر اختیارات و وظایف و عملکرد ولی فقیه،  فقط در حوزه ی فقه و اصول است، که نهاد ناظر بر او (که به قول شما، مراجع تقلید حقیقی، خود به خود و بدون انتخابات، می شوند عضو نهاد ناظر بر ولی فقیه) فقط فقیهان باشند؟

آمریکا گورش را از افغانستان گم کند

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            آمریکا گورش را از افغانستان گم کند. آقای خمینی رحمت الله علیه سال 1342 به پادشاه ایران گفت مگر تو آمریکائی هستی؟ الان باید به رئیس جمهور افغانستان گفت مگر تو آمریکائی هستی؟ مگر شما به هموطنانتت که چپ و راست کشته می شوند توسط نظامیان آمریکا یا ناتو، حساسیت نداری؟ مگر موضعهای ما ایرانیها و ما افغانها و ما آمریکائیها و ...، جدای از گرایشهای سیاسی، نمی تواند به طور خالص بر اساس دیدگاههای «انسانی» باشد؟ من می گویم آمریکا گورش را از افغانستان گم کند، و کاری به سیاست و شعارها ندارم. من به «انسان» و به احترام و به حقوق ابتدائی اش کار دارم. آن افغانها که این روزها در افغانستان به دست نظامیان بیگانه کشته شدند، چه فرق دارند با ما و خانواده ی ما و عزیزان ما؟ ما چه فرق داریم با آنها؟  

از جنگ دوری کنیم ، هرچند صاحب قدرتهائی باشیم

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در ذیل مقاله با عنوان «آیا آمریکا میتواند به ایران حمله بکند؟»، به قلم آقای علی قدسی، مورخ 20 بهمن 1390، http://aligoodsi.mihanblog.com/post/265 ، در تاریخ 21 اسفند 1390 چنین کامنت گذاشتم:

            «سلام علیکم. گفته اید:

«ایران نیز از قدرت قابل توجهی برخوردار است و با قرار گرفتن در رده دوازدهم جهان، یعنی حتی بالاتر از آلمان،‌ استرالیا،‌ هلند،‌کانادا،‌ سوئد و اسپانیا و...،‌ این پیام روشن را مخابره می کند که درگیری احتمالی تهران با واشنگتن یک درگیری هژمونیک و سطح بالاست» و «قلب استراتژیک آمریکا در منطقه یعنی اسرائیل عمق استراتژیک ندارد و نداشتن وسعت سرزمینی یعنی ویرانی قریب به 100 درصدی در ساعات اولیه جنگ.» 

  

می گویم:

یک، الف) ان شاء الله، چه ایران از نظر قدرت نظامی در جهان 12 باشد یا اول باشد یا 120 باشد یا هرچه باشد، جنگ نشود. چون:

 


یک، ب) علی به آن عظمت، که می فرمود أنا أبوالحسن الّذی فَلَلتُ حَدَّ المُشرکین و فَرَّقتُ جَماعَتَهُم / من همان ابوالحسنم که شوکت مشرکان را در هم شکستم و اجتماعشان را پراکنده ساختم، آن حضرت با آن عظمت، می فرمود لا تَدعُوَنَّ إلی مُبارَزَة / هرگز به مبارزه دعوت مکن، و می فرمود مِن أفضل النُّصح الإشارة بالصُّلح / از برترین خیرخواهی ها راهنمایی به صلح و سازش است.

  

دو، الف) چه جوری است، این طور که شما می گوئی، اسرائیل، در ساعات اولیه ی جنگ، تقریباً 100 درصد توسط ایران ویران می شود، اما ارتشهای چند کشور عرب، در ساعات اولیه و روزهای اولیه ی جنگ، نتوانستند اسرائیل را تقریباً 100 درصد ویران کنند؟ 

  

دو، ب) اسرائیل، کلاهکهای هسته ای اش را، در جنگ احتمالی، می گذارد هوا بخورد، یا در جنگ استفاده می کند از آنها؟» 

 

 

و به آن کامنت، در وبلاگ خودم اضافه می کنم:

فرض کنیم ایران، اسرائیل را نابود ِ نابود ِ نابود ِ نابود ِ نابود کرد. خُب؟ قبول؟ اما اگر یک درصد احتمال بتوان داد (فقط یک درصد)، که اسرائیل قبل از نابود شدن، نیروگاه اتمی ی بوشهر را نابود کند، آیا پولی که در مدت چهل سال از جیب ملت ایران صرف ساختن این نیروگاه شده، این پول برمی گردد به ملت ایران؟ اگر این احتمال، احتمال معقول نیست، که هیچ. اما اگر احتمال نسبتاً معقول وجود دارد، که اگر خدای ناکرده جنگ رخ بدهد، نیروگاه اتمی ی بوشهر نابود شود، و فرض کنیم به ایران هیچ خسارت دیگر وارد نیاید بجز همین نابود شدن نیروگاه اتمی ی بوشهر، آیا به باد رفتن چهل سال پول و امید که ملت ایران پای این نیروگاه ریخته، جبران شدنی است؟

لطمه به جمهوری ی اسلامی برای روحانیون خسارتبارتر از همه است

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            حضرت آقای خامنه ای، رهبر معظّم جمهوری ی اسلامی ی ایران، بیانات ایشان در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه ی علمیه ی قم، مورخ 29 مهر 1389، عیناً طبق وبسایت دفتر مقام معظّم رهبری، http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=10357  :

            «نظام اسلامى اندک لطمه‌اى ببیند، یقیناً خسارت آن براى روحانیت و اهل دین و علماى دین از همه‌ى آحاد مردم بیشتر خواهد بود.»

            شاید شاهد برای فرمایش حضرت آقای خامنه ای، در سخنان امام خمینی هست. امام خمینی حد اقل نُه مرتبه نقل فرموده است که در زمان رضا شاه، راننده ها دو گروه را سوار نمی کردند، فواحش را و آخوندها را.

            امام خمینی، 7 اسفند 1357:

            «در زمان رضا خان آخوند را جورى کرده بودند که مردم سوار اتومبیل نمى‏کردند! یکى از دوستان من گفت که من در اراک مى‏خواستم سوار اتومبیل بشوم، شوفر گفت که ما دو طایفه را بنا داریم که سوار اتومبیل نکنیم: یکى فواحش را، یکى آخوندها را!»

            امام خمینی، 1 اردیبهشت 1358:

            «دوست من- خدا رحمت کند- مرحوم حاج شیخ عباس تهرانى نقل کرد: که من در اراک بودم و از آنجا مى‏خواستم بیایم به قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو طایفه [را] بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم: یکى فواحش، یکى معممین! این در زمان آن خبیث اول «1» بود که با روحانیون این طور کرد.»

            امام خمینی، 5  تیر 1358:

            «در زمان رضا خان طورى کردند، طورى کردند که شوفرها- مى‏گفتند- که آخوند را سوار ماشین نمى‏کردند. یکى از دوستان من، از علماى آن وقت گفتند که خدا رحمتش کند- گفتند: من از عراق که مى‏خواستم بیایم به قم، رفتم ماشین بگیرم، شوفر گفت که ما بنا گذاشته‏ایم دو طایفه را سوار نکنیم: «یکى فواحش را، یکى آخوندها را»! زمان رضا شاه این طور تبلیغ بود. یعنى تبلیغ، نه اینکه آن شوفر [خودش مى‏خواست‏]، آن شوفر را به او همچو فهمانده بودند، تبلیغات این طور بود که فهمانده بودند به اینها. عمال آنها همه جا، در همه جا مشغول تبلیغ بودند بر ضد اینها. براى چه؟ براى اینکه اگر اینها یک رشدى داشتند، اگر اینها در بین جامعه همان طورى که باید باشند باشند، نمى‏گذارند که هر طایفه‏اى بیاید، هر مملکتى بیاید یک گوشه‏اى اینها را ببلعد. مردک «1» مى‏گفت که «اگر من نباشم، ایران تجزیه مى‏شود، ایران مى‏شود ایرانستان!»»

            امام خمینی، 12 شهریور 1358:

            «شوفرها سوار نمى‏کردند ما را، بعضیمان را. مى‏گفتند یک شوفر گفت که من قرار داده‏ام با خدا که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنم: یکى فواحش را، یکى آخوندها را!»

            امام خمینی، 22 شهریور 1358:

            «این قصه را من کراراً گفتم و چون در قلب من یک امر ناراحت کننده‏اى بود، حالا هم عرض مى‏کنم: مرحوم شیخ عباس تهرانى- رحمه اللَّه تعالى- ایشان فرمودند که من از اراک مى‏خواستم بیایم قم، رفتم که اتومبیلى سوار بشوم کرایه کنم و بیایم، آن شوفرِ اتومبیل گفت که ما عهد کرده‏ایم که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنیم: یکى آخوندها را، یکى هم فواحش را! این وضع ما بود در زمان آن پدر، زمان پسر را همه یادتان هست که‏ چه بود و چه شد.»

            امام خمینی، 3 دی 1358:

            «بعض از رفقاى ما گفت که من در اراک بودم و مى‏خواستم بیایم به قم مثلًا. رفتم. شوفر گفت که ما بنا گذاشتیم دو طایفه را سوار ماشین نکنیم. یکى فواحش، یکى آخوندها! از همه جهات شروع کردند فشار آوردن.

ممنوعشان کردند از منبر رفتن. اصلًا مجالس را از بین بردند. شروع کردند به سربازى‏ بردن. شروع کردند عمامه‏ها را برداشتن. و به طورى که ما شاید مثلًا قبل از آفتاب، چه وقت، که خلوت باشد مى‏رفتیم در یک جایى. رفقا یک چند نفرى که بودند، آنها یکى یکى مى‏آمدند. و آنجا بودیم که نمى‏توانستیم بیرون برویم براى اینکه تعرض مى‏کردند.

و یک درسى که من داشتم، یک روز دیدم که یک نفر آمد. جمعى بودند، یک نفر آمد.

گفتم رفقاتان؟ گفت اینها قبل از آفتاب مى‏روند توى باغات. براى اینکه مأمورین مى‏آیند توى مدرسه‏ها مى‏گردند معممین را مى‏برند.»

امام خمینی، 20 تیر 1359:

«در آن زمان شوفرها یک آلت دستى بودند که [یکى‏] از علما براى من نقل کرد- خدا رحمتش کند- که من در اراک بودم و مى‏خواستم بیایم به تهران یا قم، اتومبیل به من اجاره نمى‏دادند. و آن شوفر گفت که ما به دو طایفه بنا داریم که اتومبیل کرایه ندهیم و آنها را سوار نکنیم: یکى فواحش و یکى معمم! این از دست شوفرها در آن زمان. حالا هم من نمى‏دانم چه جورى است که باز شوفرها را کشیدند در کار، با اینکه شوفرها حالا، غیر آن وقت هستند.»

امام خمینی، 14 آبان 1359:

«به طورى که این را من کراراً گفته‏ام: مرحوم آقاى آشیخ عباس تهرانى «1»- رحمه اللَّه- گفتند که من اراک بودم و مى‏خواستم بیایم به قم یا به تهران مى‏خواستم بروم، از اراک مى‏خواستم بیایم.

خواستم اتومبیل بگیرم، آن شوفر اتومبیل گفت که ما عهد کردیم، قرار دادیم با خودمان که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنیم: یکى فواحش را، یکى هم آخوندها را. در اثر تبلیغاتى که کرده بودند، شعرهاى شاعرشان را که لا بد بعضى شنیده‏اند که «تا آخوند و قجر در این مملکت است، این ننگ را کشور دارا به کجا ببرد»! این را آن خبیث خدانشناس «2» [عارف قزوینی] در شعرش گفت.»

امام خمینی، 18 شهریور 1360:

« به روحانیون که مبدأ امور مردم بودند و مرجع مردم بودند و هر یکى‏شان در یک دِه یا در یک شهر یا در یک استان نفوذ داشتند و مى‏توانستند یکوقت مردم را بسیج کنند، روحانیون را آن قدر تضعیف کرد، آن قدر با تبلیغات اینها را تضعیف کرد که شوفرها اینها را سوار نمى‏کردند.

یکى از دوستان من- خدا رحمتش کند- گفت: من اراک بودم، مى‏خواستم بیایم قم. رفتم که اتومبیلى را اجاره کنم براى آمدن. آن شخص گفت که ما قرار داده‏ایم با خودمان- آن شوفر گفت- که دو طایفه را سوار اتومبیل نکنیم: یکى فواحش و یکى آخوندها را! این طور تحقیر کردند. این تحقیر نه اینکه یک مطلبى بود که مِن باب اتفاق رضا خان مى‏خواست این کار را بکند، این نقشه‏اى بود که روحانى از باب اینکه مى‏توانست یک وقت یک کشورى را به هم بزند و یک ناحیه‏اى را بسیج کند، این قدرت باید گرفته بشود. این قدرت را کوشش کردند و گرفتند؛ یعنى، روحانیون را منزوى کردند و از هر جا هم که یک صدایى از آنها بلند مى‏شد و یک قیامى مى‏کردند، آن را خفه مى‏کردند.»