عدالت دندان خُردکنی و ترجمه ی استخاره ای و سریع السیر

               بسم الله الرحمان الرحیم. 

 

                                             http://s1.picofile.com/file/6512578468/_1588_1605_1593_2.jpg

            دکتر محمود مهدوی دامغانی، در کتاب گسترۀ تاریخ: گفتگوهای مسعود رضوی با تاریخ نگاران ایران، تهران، هرمس، 1389:

«برای اختتام این کلام هم روایت دیگری نقل می کنم که راوی آن قنبر است. نقل کننده هم ابوالفرج جوزی در تذکرة الخواص است و نقل کنندۀ محترمتر بعد از او نیز شیخ بزرگ عزالدین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه است که ذکر او و کتابش در مطالب قبلی آمد.

            معاویه، عقیل را فراخواند و سعی داشت از او استمالتی بکند. عقیل هم بسیار مردانه رفتار کرده است. یکی از مواردی که بسیار معروف است همین روایت است که نقل کنندۀ اصلی عقیل است و قنبر و بقیۀ روات از وی نقل کرده اند. راوی اصلی هم مدائنی از علمای اهل سنت است که ابن ابی الحدید هم که خودش اهل (صفحه ی 365) سنت است، از او نقل می کند. از تذکرة الخواص این جوزی. می گوید عقیل گفت معاویه او را فراخواند و به او گفت: آیا این فضیلتهایی که از برادرت علی (ع) نقل می کنند، مثل اینکه آهن گداخته در دستت گذاشت و امثال آن، راست است یا اینها را طرفداران علی درست کرده اند برای اینکه مرا بکوبند؟ اینها چقدر واقعیت دارد؟ عقیل می گوید: بگذار من داستان دیگری را که حضور داشته ام و شاهد بوده ام برایت نقل کنم. من که کورم و نمی بینم. در حضور علی (ع) بودم که چند مشک عسل از یمن در غروبی نزدیک شامگاه برایش آوردند. علی به قنبر و ابن ابی رافع دبیرش، گفت که برای تقسیم اینها محبت کنید و عسلها را روی تختهایی بگذارید و زیر تختها هم بشقاب آب که مورچه سراغش نرود تا من صبح تقسیم کنم. من نمی دیدم ولی می شنیدم. فردا برادرم رفت که عسلها را تقسیم کند. شنیدم که فریادش بر سر قنبر بلند شد که یکی از این مشکها، سرش گشوده شده است و اندکی به قدر پیاله یا ملاقه ای عسل برداشته شده است، چگونه چنین اتفاقی افتاده؟ قنبر گفت که آقا فراهم می شود و سر جایش می گذاریم. امام (ع) فرمود: قنبر قرار نبود که با من مداهنه کنی. گفت: دیشب بعد از اینکه شما رفتید پسر ارجمندتان حسین (ع) آمد و به من گفت قنبر برای من چند میهمان رسیده است، در خان جز نان چیزی ندارم. شامگاه است و بازارهای کوفه هم تعطیل است. می توانی پیاله ای عسل به همان مقداری که سهم من از این عسل می شود به من قرض بدهی؟ من دادم. عقیل چنین گفت: علی یکباره فریادی زد از آن فریادهای خاص، که حسین را بگویید بیاید. حسین بن علی (ع) آمد و من که نمی دیدم ولی می شنیدم که حسین (ع) در حالی که گویا خودش را روی پاهای پدر انداخته، پدر را قسم می دهد که آقا شما را به حق عمویم جعفر از دست من عصبانی نشوید. ولی خشم علی (ع) فروکش نمی کرد. حسین (ع) توضیح می داد که عسلها سهم مسلمین و متعلق به بیت المال مسلمانهاست، من هم به قدر سهم خود برداشتم و خلاصه شما درگذر از اینکه من زودتر از موعد از آن استفاده کردم. علی (ع) رو به او کرد و گفت: پسرم، پسر فاطمه (س)، پسر عزیزم، آیا تو تضمین زنده ماندن تا فردا را داشتی که حقت را پیش از دیگر مسلمانان برداشتی؟ والله اگر نمی دیدم که رسول خدا (ص) بر لبهای تو بوسه می زد، دندانهایت را در (صفحه ی 366) دهانت خرد می کردم. آن گاه گوشۀ دستار خویش را گشود، درهمی بیرون آورد و گفت: قنبر دیروز که این مرد این عسلها را آورد گفت که بقیه اش را به کدام املاک برده است. برو عسل را بخر، تهیه کن و بیاور جایش بگذار. (صفحه ی 367).»

            پایان نقل از کتاب.

            سیدعباس سیدمحمدی:

            پس از سلام به پیشگاه مقدّس حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.

بنده به دلایلی، بسیار بعید می دانم چنین ماجرایی صحت داشته باشد. 

آیا عدالت این است اگر کسی زودتر از موعد، یک پیاله عسل از بیت المال بردارد بخورد، دندانهایش را در دهانش خرد کنند؟

            آیا عدالت این است، اگر حکم این باشد بزنند دندانهای دهان فرد را خرد کنند، از خرد کردن دندانهای او صرف نظر کنند، چون دیده اند رسول الله بر لبهای آن فرد بوسه زده؟ اگر این عدالت است، پس تبعیض چیست؟

            آیا حضرت علی، که در روایاتی گفته می شود مسائل محاسبات بعضاً پیچیده و بعضاً عجیب غریب را فی الفور و استادانه حل می کرده، آن حضرت در این ماجرا که نقل شد، به جای این که بفرستد دنبال آن مرد که غروب روز قبل عسل آورده بوده و از او یک پیاله عسل بخرند و بریزند به جای عسل خورده شده، نمی توانست به شکل ساده تر و راحتتری مسئله را حل کند؟

            آیا خوردن یک پیاله عسل قبل از تقسیم عمومی ی آن را نمی شده با اخلاق خوب و صدای آرام تذکر داد، و مسئله را خداپسندانه و عادلانه پیگیری کرد، و با وجود امر قرآن «واغضض من صوتک إنّ أنکر الأصوات لصوت الحمیر» و «لا یحبّ الله الجهر بالسوء من القول إلّا من ظُلمَ»، حضرت علی فریاد زده از آن فریادهای خاص؟

            آیا خامس آل عبا حضرت حسین بن علی پرورده ی حضرت محمد و حضرت علی و حضرت فاطمه، هرچند هنوز به مقام امامت نائل نشده بوده در دوران حیات پدرش مولا علی، از درست و نادرست و جایز و ناجایز در مسائلی مانند ماجرای نقل شده بی اطلاع بوده و باید مرتکب این عمل نادرست می شده و سپس حضرت علی فریاد خاص بر سرش کشیده می شد و سپس به پای پدرش می افتاد و پدرش را به جعفر عموی حسین قسم می داد تا از او درگذرد و پدرش هم از او درنمی گذشت تا این که یادش آمد رسول الله (ص) بر لبان حسین بوسه زده بوده؟

            سیدعباس سیدمحمدی:

            آقای دکتر محمود مهدوی دامغانی (متولد ۱۳۱۵)، برادر آقای دکتر احمد مهدوی دامغانی (متولد ۱۳۰۶)، و عموی خانم دکتر معصومه فریده مهدوی دامغانی (مشهور به فریده مهدوی دامغانی، متولد ۱۳۴۲) است.

چند نظر از خانم دکتر معصومه فریده مهدوی دامغانی (فریده مهدوی دامغانی)، درباره ی خودش: 

«فریده مهدوی دامغانی هستم، بیش از بیست سال است که مترجم هستم. به یاری خدای متعال، تا کنون بیش از دویست و چهل کتاب به زبان فارسی، انگلیسی و ایتالیایی، اسپانیایی یا لاتین ترجمه کرده‌ام» (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=38271  اول فروردین 1386).

«[فریده مهدوی دامغانی:] من همه کتاب هایم را با استخاره قرآن مجید انتخاب می کنم. و تا کنون هیچ دلیلی وجود نداشته است که خدای ناکرده پشیمان شده باشم! اگر کتابی به دلم نشیند، اگر کتابی برای جامعه ای که در آن میزیم مهم، سودمند، مثبت و موثر و آموزنده باشد از پدر عزیزم خواهش میکنم استخاره ای برای من انجام دهند تا ببینم اجازه ترجمه آن را دارم یا نه!» (http://rbo.ir/Portal/Cultcure/Persian/CaseID/104319/71243.aspx  سوم دی 1390).

«[فریده مهدوی دامغانی:] مسئله­ ی من از سایر مترجمان متفاوت است ... نصایح و توصیه­های آنان، و به ویژه پدرم را مطیعانه و کورکورانه به اجرا می ­گذارم ... مترجم قرن بیست و یکم وظیفه دارد با توجه به پیشرفتهای تکنولوژیک گوناگون در امر چاپ و نشر در جهان، به کار خود سرعت ببخشد و بسیاری از وسواسهای غیر ضروری و ناشی از یک رشته زمینه­های ذهنی قدیمی و سنتی را کنار بگذارد و بیشتر در اندیشه­ ی ارتقاء ذهن و اندیشه­ ی هم ­میهنان خود باشد ... شاید به خاطر همین زمینه­های ذهنی غلط ... از ... مصر و سوریه و لبنان و ترکیه و ... و هندوستان و کره و ژاپن ... بسیار عقبتر هستیم ... تنها خودم می ­توانم با در اختیار داشتن چندین متن از زبانهای گوناگون، ترجمه ­ی خود را مرور و تصحیح و ویرایش کنم ... توضیح این سرعت بسیار ساده است. علت این است که به یاری پروردگار، چون با زبانهای فرانسوی و انگلیسی و ایتالیائی آشنائی کامل دارم خوشبختانه از مراجعه به فرهنگ لغت بی نیازم. در مورد زبان اسپانیائی و لاتین و تا حدّی پرتغالی، اعتراف می­ کنم که باید گهگاه به سراغ فرهنگ لغت بروم. باور بفرمائید که همین امر کار مترجم را سرعت می ­بخشد ...» («ضرورت ترجمۀ آثار ادبی کلاسیک: گفتگوی رضی خدادادی با دکتر فریده مهدوی دامغانی»، مترجم، شماره­ ی 39، پائیز و زمستان 1383؛ ص 32—17).

بزرگترین منکرات چیست؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            مرحوم امام خمینی، اول فروردین 1367، پیام نوروزی:

            «سید الشهدا- سلام اللَّه علیه- از همان روز اول که قیام کردند براى این امر، انگیزه‏شان اقامه عدل بود. فرمودند که، مى‏بینید که معروف، عمل بهش نمى‏شود و منکر، بهش عمل مى‏شود. انگیزه این است که معروف را اقامه کند و منکر را از بین ببرد، انحرافات همه از منکرات است، جز خط مستقیم توحید هر چه هست منکرات است، اینها باید از بین برود و ما که تابع حضرت سید الشهدا هستیم باید ببینیم که ایشان چه وضعى در زندگى داشت، قیامش، انگیزه‏اش نهى از منکر بود که هر منکرى باید از بین برود. مِن جمله قضیه حکومت عدل، جور، حکومت جور باید از بین برود»

            پایان نقل عین سخنان مرحوم امام خمینی.

            حال، با فرض این که اکثر ماها تقریباً تصوری از «مُنکرات» در ذهنمان داریم، ببینیم «بزرگترین منکرات» و «اعظم منکرات» از دیدگاه تعدادی از مقامات مختلف و افراد مختلف، چیست.

            1) رئیس سازمان بسیج مستضعفین کشور، سردار محمدرضا نقدی: بزرگترین منکرات ایستادگی مقابل ولی فقیه و نظام اسلامی است (7 دی 1388 روزنامه ی مردم سالاری http://www.mardomsalari.com/template1/Article.aspx?AID=10428 ).

            2) رئیس فرهنگستان علوم اسلامی، حجت الاسلام سیدمهدی میرباقری، سکولاریسم به عنوان
یکی از بزرگترین منکرات موجود، به دنبال تبدیل جهان به دهکده و بتکده جهانی است (11 آذر 1390 http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1474919 ).

            3) نایب رئیس مجلس شورای اسلامی، حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد، زاویه گرفتن از خط ولایت و رهبری را بزرگترین منکرات حال حاضر جامعه دانست (2 بهمن 1388 http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1021451 ).

            4) عبدالکریم سروش، اول دی 1390: «... استبداد را (که اعظم منکرات عالم است) ...»

            در چهار دیدگاه که درباره ی بزرگترین منکرات و اعظم منکرات نقل کردم، ظاهراً واضح است اندیشه ی سیاسی و اجتماعی و دینی ی افراد، و اهداف آنها، دخالت دارد در این که بزرگترین منکرات را چه معرفی کنند.

            بنده فعلاً نظر ندارم و نمی دانم «بزرگترین منکرات» آیا به طور مطلق وجود دارد، یا «بزرگترین منکرات» ممکن است در زمانها و مکانهای مختلف تفاوت کند. به هر حال گمان می کنم وظیفه ی شرعی و عقلی و اخلاقی ی همه مکانی و همه زمانی ی ما، در حد فهم و در حد وُسعمان، امر کردن به معروف و نهی کردن از منکر (طبق قرآن: نهی کردن از منکر، و نهی کردن از سوء، و نهی کردن از فساد) است ــ هر منکری. و چه بسا مبارزه کردن با منکرات بزرگتر، افضل باشد از مبارزه کردن با منکرات کوچکتر، البته افضلی که احمز است.

شهید اردشیر حسینی

              بسم الله الرحمان الرحیم.

            زاهدان که دانشجو بودم، یک رفیق داشتم مهندسی ی کشتی می خواند. تهرانی بود. حد اقل یک بار رفتم منزلشان در تهران. گمان کنم او هم یک بار آمد منزل ما. نامش شهنام بود. می گفت برادری دارد به نام شهرام. به من گفت مدتی بعد از انقلاب، پدرش تعدادی از اقوام و آشنایان را دعوت کرد و مهمانی داد و نام شهنام و شهرام را تغییر داد و خواست دیگران هم دیگر آنها را شهنام و شهرام صدا نکنند. چون شهنام و شهرام دارای جزء شَه / شاه است. اگر اشتباه نکنم پدر شهنام را هم دیدم در منزلشان. دوستم گفت تا مدتی (چند روز؟ چند هفته؟) اطرافیان آنها را به نامهای جدید صدا می زدند، ولی هم اطرافیان و هم شهنام و هم شهرام و هم پدر شهنام و شهرام، طولی نکشید بازگشتند به همان نام شهنام و شهرام. این صحبتها را گمان کنم حدود سال 1375 از دوستم شنیدم.

            طبق http://www.mohsenparviz.ir/archives/2010/11/post-7.html در وبسایت دکتر محسن پرویز، آقایی بوده که نامش [سید]اردشیر بوده، و شیرینی داده بوده و خواسته دوستانش او را سیدمحمد بنامند. و آن آقا، [در جبهه؟] شهید شد. احتمال می دهم متن نوشته ی دکتر محسن پرویز اشاره می کند به اردشیر حسینی فرزند سیدهادی دفن شده در بهشت زهرا تاریخ دفن 10/9/1365 قطعه ی 53 ردیف 33 شماره 18 .

اینها مقدمه ای بود و بهانه ای بود، برای ذکر کردن یاد یکی از شهدا. عیناً از http://www.mohsenparviz.ir/archives/2010/11/post-7.html نقل می کنم:

«عرض ادب به پیشگاه سید محمد حسینی

تا وقتی شیرینی نداد، هیچ کس حاضر نشد او را «سید محمد» بنامد. حتی بعد از خوردن شیرینی هم بعضی ها به او سید محمد نمی گفتند! نمی دانم این چه لج و لج بازی بود که «شهید مسعود پتراکو» راه انداخته بود و تا مدتها او را «افشین»  صدا می زد! توی شناسنامه، اسمش افشین هم نبود؛ «اردشیر» بود. ولی خانواده و دوستان، «افشین» صدایش می کردند. وخودش از هیچ کدام خوشش نمی آمد! این بود که اسم «محمد» را انتخاب کرد. اوایل برای همه‌مان سخت بود که به جای افشین، محمد صدایش کنیم  ولی کم کم عادت کردیم.

از همان ابتدا که سید محمد را شناختم، همراه با مسعود بود؛ طبیعی بود که نتوانم آن دو را جدای از هم تصور کنم و ظاهرا خودشان هم کاملا به هم وابسته بودند. آن چیزی که نمی شد فهمید، دلیل وابستگی آنها به همدیگر بود! خیلی چیزهایشان به هم نمی خورد. همان قدر که سید محمد سر به زیر و آرام بود، مسعود شوخ و شلوغ بود! از نظر خلق و خو و رفتار درست در دو سوی طیفی بودند که می شود آدمها را در آن قرار داد. حتی ظاهرشان هم شبیه نبود؛ سید محمد سفیدرو بود با چشمان روشن ولی مسعود، سبزه بود با چشمان سیاه!

همه ی ما هم سید محمد را دوست داشتیم؛ مثل برادر!

وقتی خبر قبولی اش را در کنکور شنیدیم، خیلی خوشحال شدیم. فکر کردیم یک نفر دیگر به جمع مهندسان متعهدمان اضافه خواهد شد. مسعود پیش از او قبول شده بود.

و وقتی خبر شهادتش را دادند، دنیا بر سرمان خراب شد. بیشتر از همه، مسعود - که تازه از بستر جراحت برخاسته بود - به هم ریخت. شاید فکر نمی کرد سید محمد از او پیشی بگیرد؛ ولو به اندازه ی کمتر از سه ماه!

سید را در گوشه ای از قطعه ی ۵۳ بهشت زهرا خواباندیم  و معنویتی که در کنار مزارش احساس می کنیم، در خیلی جاهای دیگر قابل درک نیست. هربار می بینمش، به یاد خاطرات شیرین گذشته می افتم و شیرین ترینش آن که چند ماه قبل از شهادتش در بیمارستان فاطمه زهرا (س) ناگهان از پشت چشمانم را گرفت و من بلافاصله و بدون ذره ای تردید - قبل از آن که حرفی بزند - دانستم که اوست و گفتم: «سید، رهایم کن!» و او که نمی توانست ماجرا را هضم کند، غرق بوسه ام کرد و می پرسید که از کجا دانسته ام اوست.  و من هم واقعا جوابی نداشتم! واقعا به دلم افتاده بود! نه او می دانست من آنجایم و نه من می دانستم که او آنجاست. بسیاری از رفقای دیگرمان هم جبهه بودند؛ و هر کدام در یک طرف. واز بین آن همه، دانسته بودم که اوست!

در سالروز شهادتش (چهارم آذر ماه ۱۳۶۵)، عرض ادب به پیشگاه «سید محمد حسینی»، جوان پاکی که دست پرورده‌ی امام خمینی بود و جز طهارت و صفای باطن از او ندیدیم. و عرض ادب به پیشگاه همه ی شهیدان راه حق.

خدا کند شرمنده‌ی شهیدان نشویم.

نوشته شده در تاریخ پنجم آذر ماه ۱۳۸۹ (جمعه) - تاریخ انتشار: ۶/۹/۸۹

محسن پرویز»

به او می گفتیم «عزیز»

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            یک مادربزرگ داشتم. مادر پدرم. زهرا غلامی انجیله بود. متولد ۱۲۹۶. مادربزرگ خوبی بود. به او می گفتیم «ننه». ننه زهرا. وقتی می رفتیم روستا، به فرزندانش و به ما نوه هایش از جان و دل خدمت می کرد. زمستانها هم گاهی اوقات می آمد تهران نوبت به نوبت منزل فرزندانش می ماند. نوزده خرداد 1377 بعد از مدتی بیماری، در بیمارستانی در قم از دنیا رفت، و او را کنار مزار همسرش مرحوم سیداسماعیل سیدمحمدی که بیست اسفند 1357 فوت  کرده بود، در روستای انجیله دفن کردیم. رحمت خدا بر او باد.

            یک مادربزرگ دیگر داشتم. مادر مادرم. متولد سال 1297. او هم دقیقاً همنام آن مادربزرگم بود. او هم زهرا غلامی انجیله. حاجیه زهرا غلامی انجیله. دخترعموی هم بودند. حدود شصت سال پیش با همسرش مرحوم حاجی رجب رحیمی انجیله از روستا آمده بودند تهران. پدربزرگم حاجی رجب متولد 1287 بود و دوازده تیر 1364 در تهران فوت کرد و او را در روستای انجیله دفن کردیم. مادربزرگم هشت فرزند داشت. شش پسر و دو دختر. آخرین فرزند او یک دختر است، که من فرزند ارشد آن کوچکترین فرزند هستم. نوه های دختری ی او، و گمان کنم تعدادی از نوه های پسری اش، به او می گفتیم «عزیز». احتمالاً نام «عزیز» را خاله ی من یا مادر من بر او گذاشته بودند. نمی دانم. می گفتیم «می رویم خانه ی عزیز». «عزیز کجاست؟» نام «عزیز» عادی و طبیعی بود. از این نامهای خان دائی و خان عمو و آقا جون و ... که در سریالها می بینیم، نبود. بله. عزیز بعد از حدود دو هفته بستری شدن در بیمارستان در تهران درگذشت. یکشنبه هجده دی 1390 ساعت ده و نیم صبح از دنیا رفت. مادرم کنارش بود هنگام فوت او. نوزده دی 1390 او را در بهشت زهرای تهران دفن کردیم. فرزندان و عروسها و دامادها و نوه ها و نتیجه ها و خواهر و خواهرزاده ها و خویشاوندان و همشهریها و همسایه هایش بدرقه کردند او را و گریستند بر فقدان او. چراغ خانه اش خاموش شد، اما یاد او و مهربانیهای او و دلسوزیهای او در دلهای ما روشن می ماند. رحمت خدا بر او باد. 

                            http://s2.picofile.com/file/7242772468/aziz1390.jpg 

 

                               http://s2.picofile.com/file/7242772147/aziz1389.jpg

                                

م. خ.: آزادی بیان ، شرط تعالی انسان

بسم الله الرحمان الرحیم.

یک) خانم مرضیه حدیدچی، فرزند آقای علی پاشا حدیدچی (فرزند مرحوم آقا شیخ محمد حدیدچی) و خانم فاطمه احمدی است. متولد آخرین روزهای بهار سال 1318 در همدان. آقای محمدحسن میرزادباغ (متولد 1303؟) همسر مرضیه حدیدچی است، و به همین دلیل ایشان به نام مرضیه دباغ هم مشهور است و نامیده می شود. اگر اشتباه نکنم، جایی خواندم خانم مرضیه حدیدچی گفته بود همسرش با آقای حسین حاج فرج اله دباغ (دکتر عبدالکریم سروش) نسبت خویشاوندی دارد. به هر حال ظاهراً سالها است از منتقدان دکتر عبدالکریم سروش است، از مسائل خانوادگی ی دکتر سروش گرفته، تا مسائل فکری. خانم مرضیه حدیدچی، عضو هیئت رساندن نامه ی مرحوم حضرت آقای خمینی به گورباچف بود.

مرضیه دباغ، «شعارهای انقلاب از شعار تا عمل»، روزنامه ی اعتماد ملی، 14 بهمن 1385، صفحه ی 16، عیناً به نقل از http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1336931 :

«امروز جوانان ما در برنامه هایی که از رسانه ها پخش می شود و یا از طریق مطالعه مطلبی که درباره انقلاب منتشر شده است، به یک شعار برمی خورند که بیشتر مطرح بوده است و آن استقلال، آزادی، جمهوری اسلا می است که به عنوان شعار محوری انقلاب مطرح شده است، اما شاید این سوال در ذهن جوانان مطرح شود که چهار عنصر این شعار تا چه حد تجلی یافته است. در بعد استقلال، طبیعی است که ما توانسته ایم استقلال خود را حفظ کنیم و به دامن شرق و غرب نرویم و مسوولین هم اجازه ندهند که استقلال ما خدشه دار شود. اما درباره آزادی، اگر قرار باشد که آزادی قلم یا بیان و یا آزادی انسان ها به دلایلی خدشه دار شود این اتفاق خیانت به خون شهدا است، چرا که بسیاری از شهدا با این انگیزه وارد جریان انقلا ب شدند.»

دو، الف) حجت الاسلام آقای علیرضا پناهیان، سخنرانی در هیئت دانشجویان دانشگاه هنر با موضوع «عنصر شجاعت در هنر و حماسه» در  شب هفتم دهه ی اول محرم 1433 ، عیناً طبق http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13900929000470 مورخ 29/09/1390:

«ــ مقدمتا، اشاره به یک مطلب مهم در عرصۀ علوم انسانی بسیار ضروری است. این مقدمه را با سؤال مهمی آغاز می‌کنیم و آن اینکه: چرا در قرآن کریم صریحا از کلمه «آزادی» سخنی به میان نیامده است؟ مگر آزادی مسأله مهم بشر نیست؟ آیا در آن زمان آزادی مسأله بشر نبوده، و امروزه این اهمیت پیدا شده است؟ آیا قرآن تنها به مسائل جامعۀ آن روز پرداخته است؟ و آیا انسان اساساً نیاز به آزادی دارد؟ یا به صورت مقطعی و در دوران ما چنین نیازی پیدا کرده است؟ اگر انسان اساساً به آزادی نیاز دارد، پس چرا در قرآن نیامده است؟ این سؤالات در مورد «آزادی بیان» هم مطرح است. ارزش‌های آزادی بیان چیست؟ آیا خدا هیچکدام از ارزش‌های آزادی بیان را قبول ندارد؟ شاید ما از اساس نگاه درستی به این مقوله آزادی بیان نداشته‌ایم.

ــ از طرفداران آزادی بیان باید پرسید: قرار است با مفهوم آزادی بیان و تحقق آن در جامعه به چه نتایجی برسیم؟ چه فوائدی برای آزادی بیان وجود دارد؟ هر فائده‌ای را که می‌خواهید برای آن در نظر بگیرید. حالا باید این سوال بسیار اساسی را پرسید آیا نمی‌توان با مفهومی غیر از آزادی بیان به آن فوائد دست پیدا کرد؟ حتی به گونه‌ای که آن فواید، بهتر بیشتر و عمیق‌تر شود و از آسیب‌های کمتری هم برخوردار باشد؟

ــ امید استکبار برای اینکه بتواند یک جامعه را به نزاع و اختلاف بکشاند، ارزش محوری دادن به همین آزادی بیان است. با چنین تحلیلی کلمه آزادی بیان به جای اینکه یک کلام مقدس بشود، می‌شود یک مرام صهیونیستی.

ــ دغدغه قرآن برای اهل رسانه، تقوا است نه آزادی. اگر آزادی هم نباشد، کسی که تقوی دارد شجاع است و در فضای فاقد آزادی هم حرف خودش را می‌زند. آزادی هم نباشد، آزادی را درست می‌کند. اگر تقوا باشد نه تنها از آزادی سوء استفاده نمی‌شود بلکه آزادی حقیقی نیز ایجاد خواهد شد. چون خود رسانه‌ها می‌توانند یک نوع خفقان و سلب آزادی بیان را به جامعه و اندیشمندان تحمیل کنند که از خفقان دیکتاتورهای نظامی بدتر است. »

دو، ب) نوشته ی دکتر مهدی خزعلی درباره ی سخنان آقای علیرضا پناهیان، عیناً طبق http://www.drkhazali.com/index.php/1388-11-13-14-14-13/231/1566.html?phpMyAdmin=bUkIpBM7-6bduKU--HB1XjejWR7 مورخ 6 دی 1390:

«بسم الله الرحمن الرحیم

فرمایشات عجیب آقای پناهیان خود حجتی است بر حقانیت ما و خط بطلانی بر اندیشه باطل جناح حاکم است!  نیازی به پاسخ ندارد، من بر این باورم که هر چه ما می خواستیم در بطلان این تفکر بگوییم، او اقرار کرده است، او با صدای بلند " آزادی بیان" را نفی کرده است! خدا امثال اینها را زیاد کند (کثر الله امثالهم) و به آنها تریبون دهد تا درونشان را برملا کنند!

جناب حجة الاسلام؛ اگر به دنبال لفظ آزادی در قرآن می گردید و برای نفی آزادی به فقد این کلمه در قرآن استناد می کنید، فرق شما ما منکران مهدویت و ولایت چیست؟ آنها هم با هزار دلیل می گویند: "مگر می شود مسئله به این مهمی را خداوند حکیم مسکوت گذاشته باشد؟!" یا "چگونه است که خداوند برای شرایط ذبح حیوان و طهارت مخرج بول و غائط و شستشوی دست و صورت و مسح سر و پا، آیه دارد، برای اکمال دین و اتمام نعمت و شرط ابلاغ رسالت، به صراحت سخن نمی گوید؟!"

متاسفم برایتان که چون جاهلان برای بستن دهان عالمان به هر شیوه ای متمسک می شوید، حتی به دوختن دهان فرخی!

عزیز دل برادر؛ برای بستن دهان به عدد انفس راه و طریقه است، دهان آزادگان را می دوزند و قلمشان را می شکنند و بر چارپایان  پوزه بند زنند، سرشان در آخور فرو می کنند و ته شان آلوده فرمایند، تا این جماعت سردرآخوریان دم نزنند!  اما این روش تحمیق و تحریف شما نابخردانه و احمقانه است، این جفای به دین و موجب رسوایی است!

حرف دلتان را از زبان خود بیان فرمایید  و از دین خرج نکنید، اسلام دین آزادی و قرآن کتاب حریت است، اسلام با "لا اله الا الله" آغاز می شود که انسان را از قید همه خدایان دروغین زر و زور و تزویر رهایی می بخشد. آزادی موهبتی الهی است و امیر مومنان فرمود: "لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا" "بنده غیر نباش که خدای تو را آزاد آفرید"

با "لا اکراه فی الدین" و "اما شاکراً و اماً کفوراً" انسان را در اختیار راه آزاد می گذارد و او خود راه حق و باطل، خوب و بد، صواب و خطا، درست و غلط، رشد و غی، هدایت و ضلالت، دوستی و دشمنی و در یک کلام ایمان و کفر را برمی گزیند!

حق - جل و علا- از طریق انبیاء ابلاغ پیام می نماید، و بربندگانی بشارت می دهد که همه اقوال را می شنوند و پس آنگاه بهترین را برمی گزیند، "فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" آیا این آیه حجت بالغه ای بر آزادی بیان نیست ؟ چگونه می خواهید قضاوت کنید و بهترین را برگزینید، در حالی که اجازه سخن به دیگران نداده اید و سخن ها را نشنیده اید!

می گویید:"خدا کاری کرده که حرف حق رد و بدل شود! " پس این همه سخن باطل از چیست؟ شیطان چرا از منظرین شد "انک من المنظرین"، در حالی که به عزت و جلال خدا سوگند خورده بود که همه را گمراه کند! "فبعزتک لاغوینهم اجمعین" چرا دروغ بر خدا می بندید، حق تعالی اجازه داده است که همه سخن بگویند و حتی ابلیس را عمری تا قیام قیامت عطا فرمود تا به اغوا گری بپردازد و مردم را اختیار داد تا بهترین قول را برگزینند، باشد که مومن و کافر، صالح و طالح، مظلوم و ظالم، حق و باطل، از هم تمیز و شناخته شوند.

اگر خدا فقط اجازه به سخن حق می داد که حرجی نبود و ما نیز در صف ملائک بودیم، این که ملائک بر آدم سجده می کنند، همین اختیار و انتخاب دشوار، راه بسیار سخت و صعب است، مرد راه می خواهد که این همه عمامه بسر با هزار طریقه و سلیقه  را از هم بازشناسد، تا بداند کدام دعوت به حق و کدام دعوت به باطل می کنند، از این همه یکی میرزای شیرازی می شود، یکی مدرس می شود، یکی خمینی می شود و هزار هزار آخوند درباری چنین سخن می گویند!  چه بسیاردیو سیرتِ فرشته رو و چه بسیار گرگان لباس میش بر سر راهند! در این هزار توی عمامه هزار هزار پیچ و خم است و مرد راه می خواهد و بصیرت علوی که دیو و دد را از فرشته و انسان بشناسد.

آزادی بیان شرط تعالی انسان است، خداوند بزرگترین دشمن انسان را تا قیام قیامت مهلت داد تا انسان را بفریبد، گمان نمی کنم تو از خدای مهربان دلسوز تر و حکیم تر باشی! باید همه اقوال حتی شیطانی ترین آنها بیان شوند و ما پاسخ دهیم، انسانها باید در این شرایط دشوار انتخاب کنند، باید هزار جهد کرد تا سیمرغ قاف ما پیدا شود، در این مسیر نه هر مرغی تواند که پر گشاید!

ختم کلام؛ آزادی اندیشه و بیان یک فرض الهی است و محدود کردن آن طریق مستکبران و مستبدان و دیکتاتورهاست. هیچ بهانه  ای برای تحدید آزادی بیان پذیرفته نیست،

محدودیت های قانونی که مانع جرم می شود نیز در راستای آزادی است، همگان برای حفظ آزادی قوانینی وضع می کنند که کسانی از آزادی برای تهدید آزادی دیگری سوء استفاده نکنند. کسانی به نام آزادی به حریم آزادی دیگران تعرض نکنند، اگر چراغ قرمز سر چهارراه می گذارند،  برای این است که فرصت راه دیگران را نگیرید، امثال پناهیان، چراغ چهارراه را برای خود همیشه سبز و برای طرف مقابل همیشه قرمز می خواهند، اما ما می خواهیم به نوبت چراغ سبز و قرمز شود، ما مانع سخن امثال او نخواهیم شد، بگذار شجونی ها و شریعتمداری ها و احمدی نژاد ها و رسایی ها هر چه بیشتر سخن بگویند، در حکومت آینده ما – که دیر نیست – از رسانه ملی، به شما هم سهمی می دهیم که خود را بیش از پیش رسوا کنید!  اما شما چه؟ آیا حاضرید اجازه دهید صدای ما به مردم برسد؟

این مختصر برای آقای پناهیان نوشتم، اما بحث "آزادی" را مفصل پی می گیریم.

مهدی خزعلی

1390/10/6»