از نشانهای کم دانشان و دانشوران

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            فضل الله رضا، مهجوری و مشتاقی: مقالات فرهنگی و ادبی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383 :

            «از نشانهای کم دانشان و دانشوران

            همچنان که اندازۀ ثروت و مکنت مردم از روی خانه و زندگی و حساب بانکی ایشان آشکار می شود، تعیین میزان دانش اشخاص نیز آیین و روش و علائم دارد. یکی از نشانهای کم دانشان تعصّب بی پایان ایشان است به آنچه می دانند و آنچه آموخته اند و آنچه به انس و الفت گرفته اند.

            دلبستگی بی انتهای نژادی و ملّی و مذهبی که در کودکی در دلها می نشیند و کم کم مغزهای مردم دانشی جهان را هم مسخّر می کند، از همین گونه است. اما مرد دانشی کسانی را که با وی در این دلبستگیها همداستان نباشند، یکسره محروم نمی کند، و روا می دارد که دیگران هم دلبستگیهای دیگر داشته باشند. سلیقه ها و باورها گاهی از دایرۀ خرد ِ همه پذیر بیرون می افتد.

            آنکه دریا ندیده برکۀ خود را دریایی می پندارد، و آنکه به دریا متّصل است اصلاً خود را در میان هم نمی بیند. کسی که به دانش خود دلبستگی غرورآمیز دارد، به همان میزان از خرد دور شده و به دلدادۀ خود عشق و تعصّب ورزیده است و این خود از نشانهای جاهلان و کم خردان است.

چو بر دانش خویش مهر آوری

خرد را ز تو بگسلد داوری (صفحه ی 73)

            دادده باشیم و داوری کنیم ـ آیا همین یک بیت شاهنامه از داستان دراز جنگ و کینه جویی افراسیاب از نوادۀ خود (کیخسرو) زیباتر نیست؟

            مرد کم دانش پرمدعا که رفته رفته روحش به تنگی و به تاریکی پیوسته و از جهان پهناور دانش گسسته است، در دایرۀ فکر محدود خود و پیروانی نابینا، بی خبر از تاجداران معرفت هفت اقلیم، حکمروایی می کند؛ چون عالم بالاتری در پندار او نیست، در همه چیز عالم نمایانه قاطع، و در هر علمی از همه جانب همه دان است. آیین تازۀ کسی را نمی پذیرد، به روش کهنۀ خود عشق می ورزد، و بدتر از همه این عشق را خرد می پندارد. چون دلیل و حجّت قوی در برابر کلام دیگران ندارد، مهابت صدا و گفتار ناسزا و رگهای گردن یعنی خلاصه احساسات خامش را جای نشین خرد و منطق می کند و گفتۀ سعدی از یاد می رود که:

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگهای گردن به حجّت قوی

            در محیط عوام، مردم نادان هم که علم قاطع را از داروفروشان شرق، و یا کارشناسان برنامه به دست سازمانهای غرب آموخته اند، یا از بی حالی و بی تکلیفی زندگانی روزانۀ خود به جان آمده اند، واله و شیدای این همه نورافشانی و دانش آفرینی می شوند، و قاطعیّت را نشان دانایی می شمارند؛ حال آنکه ورزش علمی در شکّ و تردید و ارزیابی عناصر هر مسأله و در روابط نسبی آنهاست. مرد دانشی بردۀ آموخته ها و اندوخته های خویش و دیگران نیست. این ورزشهای وقت گیر که جلابخش جان است، در حوصلۀ کم خردان بلندی جوی سوداگر نیست. اقبال پاکستانی چه خوش می گوید:

همای علم تا افتد به دامنت

یقین کم کن گرفتار شکی باش (صفحه ی 74)»

رفیق

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            عیناً از وبلاگ خانم زهره [زهره اسدپور؟]، http://zohrehasadpoor.blogfa.com/post-124.aspx ، مورخ ده مرداد 1389، نقل می کنم:

            «یولداش

اوایل ازدواجم بود، شاید 9 سال پیش، عمه ی یکی از دوستام که زن خیری بود برای بچه های پرورشگاه مژدهی یه مهمونی گرفته بود و من و دوستم و چند تا دیگه از بچه ها رفته بودیم تا شاهد این مراسم باشیم.

مهمونی شاد و خوبی بود بچه ها به شدت جذب مراسم شده بودن، و من جذب بچه ها ....

یکی اون وسط بدجوری به نظرم ویژه بود، انگار توی یه حال و هوای دیگه بود، کنترل حس خودش رو داشت و ذوب مراسم نشده بود! نه اینکه غمگین باشه، اما همچین هم الکی خوش نبود! از اونهایی که می تونست به حاشیه های جالب تر مهمونی توجه کنه...شاید 9 یا 10 ساله بود، قیافه عادی ای داشت البته اگه از چشمای پر از هوشش صرفنظر می کردی،

کلی از مراسم گذشته بود که رفتم جلو و ازش اسمش رو پرسیدم، بدون اینکه دستپاچه شه، اسمش رو گفت: مازیار!

جا خورده بودم، برام جالب بود که هم اسم مازیاره، و فکر کردم اگه بهش این موضوع رو بگم می تونه مقدمه خوبی برای دوستی بیشترمون باشه...

با هیجان گفتم "چه جالب! اسم اسم اسم ...."نمی تونستم بگم اسم شو هرم! برای بار اول بود که قرار بود این جوری حرف بزنم! مازیار همیشه مازیار بود دیگه! شوهر؟ همسر؟... اما الان دیگه نمی تونستم به این مازیار کوچولو بگم، اسم مازیار هم مازیاره!

و بعد یهو از دهنم پرید و گفتم ، من یه دوست خیلی خوب دارم ، اسم اون هم مازیاره...

...................

توی باکو فهمیدم، زنهای باکویی دیگه مدتها است که به جای "ار" به معنی شوهر؛ همسراشون رو "یولداش" یعنی رفیق صدا می کنن!»

سیزده خرداد 1342 ، قبل از سخنرانی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در متن زیر، براکتها طبق متن اصلی است.

            در متن زیر، م م یعنی محسن مُبَصّر و ح ل یعنی حبیب لاجوردی.

            کتابی که متن از آن نقل شده، به طور رسمی و قانونی در ایران منتشر شده است.

            خاطرات سپهبد محسن مبصّر (مجموعۀ تاریخ معاصر ایران به روایت تاریخ سازان: 12، طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاور میانۀ دانشگاه هاروارد)، مصاحبه کننده حبیب لاجوردی، ویراستار فرشته کردگاری، تهران، انتشارات صفحۀ سفید، چاپ اول، 1390:

            «15 خرداد 1342

            همان طوری که می دانید گفتم حضورتان من آن وقت معاون شهربانی بودم و معمولاً مأموریت این جور کارها به من محول نمی شد ولی یکی از روزها تیمسار سپهبد نصیری آن وقت سپهبد شده بود مرا احضار کردند و گفتند که در قم روز عاضورا [آیت الله] خمینی منبر خواهد رفت و احتمال داده می شود که [در] برگشتن مردم تحریک بشوند و شورش بکنند. شما مأموریت تان این است که با خود [آیت الله] خمینی هیچ کاری نداشته باشید و بروید آنجا وقتی که آن مردم از مسجد درمی آیند از شورش و از اقدامات خشونت آمیز جلوگیری کنید. (صفحه ی 86)

            م م: حفظ کرده بود. من سعی کردم که با خود [آیت الله] خمینی صحبت بکنم.

            ح ل: تا آن تاریخ که ایشان را ندیده بودید؟

            م م: تا آن تاریخ زیارتشان نکرده بودم. نه، من صلاح نبود خودم پا شوم بروم خانه اش ولی به وسیله تلفن بعد از زحمات زیاد با او تماس گرفتم.

            م م: اول خودم را معرفی کردم، آن وقت ها طرز صحبت کردن [آیت الله] خمینی خیلی خیلی با حالا فرق می کرد که اصلاً گاهی آدم نمی فهمید. گفت: «چه می خواهید؟ چه می خواهید بگویید؟» گفتم من این مأموریت را دارم و چون می دانم که شما هم دلتان نمی خواهد کشت و کشتار بشود به آن جهت (صفحه ی 87) می خواستم چیز بکنم که تشریف نبرید. در حدود یک بیست دقیقه ای با هم حرف زدیم، اول با هم خیلی شدید حرف می زدیم، او یعنی حرف می زد و بعد قانع شد، گفت: «من تصدیق می کنم ولی وقتش گذشته من نمی توانم نروم، من اگر نروم آنجا دیگر خمینی نیستم.» این عبارتی بود که خوب تو گوشم آشناست. گفتم پس بنابراین خواهش می کنم از شما که تشریف می برید، البته آیت الله هیچ وقت کلمه ی بدی نخواهند گفت، حمله به این و آن نکنید، یک جوری بکنید که من فقط از آن می ترسم که مأموریتم را انجام بدهم و به دست من اینجا مردم بی گناه کشته بشوند و در هر صورت می دانید سرباز یعنی چه و من هم یک سربازم، پلیس نیستم، من سربازم. گفت، فهمیدم که انجام نخواهد، چنانچه انجام نداد. این را روی دوش برداشتند بردند تو مسجد خیلی مجلل برداشتند بردند مسجد، من هم شاهد این بودم نمی توانستم دم بزنم، نمی توانستم کاری بکنم، چون مأموریت نداشتم. این را بردند مسجد و رفت بالای منبر و شروع کرد عصبانی این کلمه که این «جوانک را از ایران بیرون می کنم و ...»

            ح ل: منظورش به شاه بود.

            م م: بله به شاه. (صفحه ی 88)»

محمدحسن شمشیری:اینها آدمند،ما آدم نیستیم،ما دنبال پول هستیم، ...

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در متنی که در پی می آید، منظور از مرحوم شمشیری، مرحوم حاج محمدحسن شمشیری است، که حدود دوازده مهر 1340 فوت کرده است. پیشنهاد می کنم زندگینامه ی ایشان در ویکیپدیای فارسی را بخوانید. من تا چند روز قبل هیچ اطلاع نداشتم از ایشان.

           

طبق http://adabiatmoteahed.blogfa.com/post-176.aspx 

«جلسه ششم (12/3/79)

این جلسه به خاطرات آقای شاه‌ حسینی اختصاص دارد.

فعالیت نهضت ‌ملی ایران

.....

باید بدانیم در چه مملکتی، در چه نظامی و با چه کسانی زندگی می ‌کنیم. این مستلزم آن است که فداکاری کنیم. خدا بیامرزد استاد دهخدا را دو ـ سه سال بعد از کودتای 28 مرداد ایشان دارفانی را وداع گفت. شادروان دکتر مصدق، استاد دهخدا را رئیس شورای عالی سلطنت کرده بود. وقتی شاه در تاریخ 25 مرداد رفت، خواستند شورای سلطنت درست کنند، دهخدا برای ریاست آن برگزیده شد. شاه نسبت به دهخدا که انسانی آزادیخواه و دارای سوابق درخشان بود، بدبین شد. بعد از اینکه دهخدا فوت کرد، دکترصدیقی عده‌ ای ـ ازجمله مرا ـ  خبر کرد که به خانه‌اش برویم. 60 ـ50 نفر بودیم. در آنجا دیدم دهخدا با این همه علم و دانش و فضیلت و تقوای سیاسی چه زندگی محقرانه‌ ای داشت! چهار تا اتاق و یک باغچه. تنها چیزی که داشت دو تا اتاق پر از کاغذ بود. آن روز یادم نمی ‌رود. شادروان دکتر صدیقی گفت: بیلان مرد دانشمند ارزشمند خدمتگزار به بشریت، این دو تا اتاق است. ایشان معتقد بود دهخدا خدمتگزار بشریت است. خدا بیامرزد مرحوم شمشیری را. ایشان کنار من ایستاده بود، کمی به من نگاه کرد و گفت: این کاغذها؟ گفتم: والله من نمی ‌دانم. باید از آقای دکتر بپرسید. ده‌ دقیقه بعد به دکتر صدیقی گفتم: آقا، این کاغذها؟ گفت: اینها لغات فارسی و ادب این مملکت است. شما خیال کردید کاغذ پاره است؟ گفتم: آقا ببخشید. شمشیری این سؤال را به عهده من گذاشت. این نکته را هم بگویم که تمام مخارج فوت دهخدا و سیدمحمود نریمان را شمشیری داده است. می ‌گفتیم: آقا چرا این کار را می ‌کنی؟ می گفت: اینها آدمند، ما آدم نیستیم، ما دنبال پول هستیم. اینها دنبال معنویت هستند و به بشریت خدمت می ‌کنند. شمشیری حتی در وصیت‌نامه خود آورده است که بخشی از ثلث اموال مرا به دانشجویان دانشگاه بدهید که اینها بروند علم و دانش یاد بگیرند و مملکت را نجات دهند، ما نمی ‌توانیم این کار را بکنیم. ایشان دکتر مصدق را وصی خود کرده بودند.»

به چه مناسبت می خواهید در قسمت سیاسی یا فرهنگی فعالیت نمائید؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            عیناً به نقل از روزنامه ی کیهان، ده آبان 1360، صفحه ی دو:

            «در نماز جمعه قم مطرح شد

7 سئوال مهم آیت الله جنتی از انجمن ضد بهائیت

قم ــ نماز جمعه این هفته در دومین روز ماه انقلاب آفرین محرم با شرکت مردم همیشه در صحنه قم و جمعی از مسئولین و نمایندگان مجلس شورای اسلامی به امامت حجت الاسلام و المسلمین عضو فقهای شورای نگهبان و با شکوه فراوان در مدرسه حکیم نظامی برگزار شد.

            قبل از ایراد خطبه ها حجت الاسلام ناطق نوری نماینده مجلس شورای اسلامی و سرپرست جهاد سازندگی در رابطه با گسترش و پویائی انقلاب برای نمازگزاران سخن گفت. آنگاه امام جمعه موقت قم بایراد خطبه های عبادی سیاسی نماز جمعه پرداخت و پس از درود به پیامبر گرامی و ائمه اطهار ضمن تشریح ابعاد ولایت اولی الامر در حاکمیت و پیشبرد احکام و موازین اسلامی گفت اسلام در زمان غیبت امام معصوم با هدایت و رهبری مجتهد و اسلام شناس جامع الشرایط امکان می یابد تا جلوی سوء استفاده ها، قدرت پرستی ها، و تجاوز از حدود را بگیرد. وی در ادامه سخنان خود گفت هیچ اصلی مانند ولایت فقیه بر دوام انقلاب و جلوگیری از انحرافات فکری و عملی موثر نبوده است و امکان ندارد که ولی فقیه دستوری بدهد و یکنفر از افراد جامعه از عامی گرفته تا عالم و از مسلمان تا غیر مسلمان حق تخلف داشته باشد زیرا این دستورات مربوط به حکومت بر کل جامعه است و اگر این پایه سست شود نظام اسلامی سست میگردد.

            حجت الاسلام جنتی در بخش دیگری از خطبه اول ضمن مطرح کردن سئوالات مردم از اعضاء انجمن ضد بهائیت خواست موضع خود را نسبت به ولایت فقیه روشن کنند و اگر مدعی پذیرش این اصل و تغییر بینش قبلی خود هستند صادقانه بیان نمایند و همچنین اصرار خود بر دست اندازی بر اطلاعات و استفاده انحصاری از آن را بیان کنند. وی همچنین دلیل تکیه این گروه را در مبارزه با ضد انقلاب چپ و غفلت از ضد انقلاب راست و امریکای جهانخوار جویا شد و مجوز شرعی و قانونی آنان در امر استفاده از امکانات دولتی برای جریانهای گروهی را خواستار گردید تا با روشن شدن این سئوالات و نیز سئوالات دیگر مردم تکلیف خود را نسبت به آنان بدانند. امام جمعه موقت قم سئوالات مردم درباره انجمن ضد بهائیت را بدین شرح مطرح کرد:

            1 ــ شما قبل از انقلاب ولایت فقیه را قبول نداشتید و خارج از انقلاب و یا مخالف انقلاب بودید و یا بی تفاوت نسبت به انقلاب آیا شما خط عوض کرده اید یا نه؟

            2 ــ آیا حاضرید اعتراف کنید که خط سابقتان غلط بوده است، اگر نه پس خط عوض نکرده اید و معلوم میشود تاکتیکی خود را قبول کرده اید. در غیر اینصورت چه اشکالی دارد بصراحت اعلام کنید که قبل از پیروزی انقلاب مصلحت می دیدیم که برکنار از مسائل سیاسی باشیم، ما شاخه را بیشتر می زدیم و انقلاب و امام ریشه ها را می زدند و ما اشتباه می کردیم، اگر این اعتراف را کردید ما به صداقت شما پی می بریم.

            3 ــ شما سابقاً در رابطه با بهائیت کار می کردید و می گفتید اینها برای اسلام خطر دارند و ما هم می گفتیم می دانیم اینها خطر دارند. می گفتید با اسرائیل مربوطند و ما هم می دانستیم و هرچه شما میگفتید ما هم قبول داشتیم. ما میگفتیم باید ریشه های آنها را از بین برد لیکن شما شاخه و برگهای آنها را می زدید. بسیار خوب حالا فعلا ریشه برافتاد و امروز در جو نظام جمهوری اسلامی محلی ندارند و فضای جمهوری اسلامی به بهائی و ضد اسلام مجال تنفس نمی دهد، شما الان رسالتتان در این تشکیلات چیست؟ رسالت سابقتان محرز، رسالت امروزتان چیست؟

            4 ــ علت اصرار شما بر اینکه در مرکز اطلاعاتی نفوذ کنید و اطلاعات را جمع آوری نمائید برای چیست؟ به چه مناسبت می خواهید در قسمت سیاسی یا فرهنگی فعالیت نمائید؟

            5 ــ دلیل اینکه اطلاعات جمع شده را به مراکز بهره وری و به ارگانهای انقلابی نمیدهید چیست؟ چرا اطلاعات را احتکار می کنید؟ می خواهید در انحصار باشد، مگر سپاه و یا ارگانهای مشابه نباید دارای آن اطلاعات باشند تا ضد انقلاب را پیگیری نمایند، چرا با سپاه بصورت کامل همکاری ندارید؟

            6 ــ آیا شما به خودتان اجازه می دهید از امکانات دولتی استفاده کنید و در رابطه با استفاده، مجوز قانونی و شرعی دارید یا نه؟

            7 ــ دلیا اینکه تمام تکیه تان روی ضد انقلاب چپ است و از ضد انقلاب راست غفلت می ورزید چیست؟ مگر امام آمریکا را شیطان بزرگ نخواند، مگر ما گرفتار آمریکا در نیم قرن اخیر نبوده ایم، مگر جوانان ما بدست آمریکا کشته نمی شوند، علت آنکه همه فشارهایتان سمت دیگر است چیست؟ در حالیکه شعار ما نه شرقی و نه غربی است چرا شعار نه غربی را ول کرده اید و شعار نه شرقی را چسبیده اید، با اینکه ما تائید می کنیم هر دو برای جامعه بشریت خطر است. آیا ما نمیتوانیم استنباط کنیم که خط همان خط سابق است که می گفت اینکه نباید درافتاد با این ابرقدرتها و بی تفاوت باید از آن گذشت؟ و این اصول سئوالاتی است که باید اینها به آن جواب بدهند.»