فقط خانه ی اعیانی ی شش هزار متری درجاده ی قدیم شمیران باقی ماند!

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            آقای عبدالله شهبازی، که در یک زمانی، مورخ بودنش این طور بود، که اگر می خواست (یا اگر به او سفارش داده می شد)، دلایل و مدارک و ... را جمع می کرد که خانه ی فرض کنید دویست متری ی یک مقام دوران شاه را سند اتصال آن مقام به طاغوت و جالوت و یزید و ... معرفی کند، الان، برعکسش، اگر کسانی زمینهای شمال ایرانشان و زمینهای قزوینشان از دستشان رفته و «فقط» یک خانه ی اعیانی ی شش هزار متری در تهران در جاده ی قدیم شمیران برایشان مانده، این را می کند دستمایه ی اعتراضش به سیستم بانکی ی فعلی و اعتراض به کسانی که بخواهد. خب بندگان خدا، فقط یک خانه ی اعیانی ی شش هزار متری در جاده ی قدیم شمیران بیشتر ندارند، و لعنت به سیستم رباخوار بانک ایران، و لعنت بر این و لعنت بر آن.

            من مدتی قبل کتاب گسترۀ تاریخ (گفتگوهای مسعود رضوی با تاریخ نگاران ایران) را می خواندم. باستانی پاریزی و چند نفر دیگر. افراد معمولاً سه چهار صفحه بود صحبتشان. بعد نوبت یک «مورخ» دیگر شد. هی خواندم خواندم خواندم، دیدم تمام نمی شود صحبتهای این مورخ، و می گوید فلان مطلب را جز من کسی نفهمیده و فلان مکاران را جز من کسی نشناخته، و از این مطالب. من یادم رفت مصاحبه شونده چه کسی است. ورق زدم و به صفحات قبل برگشتم. دیدم بله، این مورخ که با باستانی پاریزی و عبدالحسین نوایی و عباس زریاب خویی و ... تفاوت دارد، آقای عبدالله شهبازی است.

            توجه کنید در متنی که از وبسایت آقای عبدالله شهبازی نقل می کنم، ایشان به رقم 27 درصد بهره ی بانک توجه کرده، اما ظاهراً یک حساب سرانگشتی نکرده که خانه ی ویلائی به مساحت شش هزار متر مربع در تهران خیابان دکتر شریعتی نبش پل صدر، چه قیمت دارد. بنده قیمت ندارم که در تقاطع شریعتی و صدر قیمت ملک چه گونه است، اما وقتی محل زندگی ی من در پائین خیابان آزادی الان زمین متری سه میلیون تومان است، گمان کنم تقریباً محال است در تقاطع شریعتی و صدر کمتر از متری پنج میلیون تومان باشد. اگر این حد اقل را در نظر بگیریم، قیمت ملک می شود سی میلیارد تومان. نه وارث هم که باشند، به هر وارث به طور متوسط سه میلیارد و سیصد میلیون تومان می رسد. اصولاً چه نیاز به رهن گذاشتن ملک؟ شاید وارثان، میل داشته اند شش هزار متر ملک را داشته باشند، و با وام بانک، مجتمع هم بسازند. نمی دانم.

            درباره ی کتاب محققانه ی دکتر محمدقلی مجد هم، که شاید بی شباهت به کتابهای محققانه ی آقای عبدالله شهبازی نباشد، بنده یک بار با دوستانم گفت و گو کردم. اگر مدعیات دکتر محمدقلی مجد درباره ی تعداد تلفات ایرانیان در جنگ جهانی ی اول درست باشد، طبق آمار و ارقامی که من در زمان صحبت با دوستانم به دست آورده بودم از مدعیات دکتر محمدقلی مجد، تقریباً مثل فرو افتادن برگ درختان در پائیز و مانند رگبار تگرگ، ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقه هر روز در ایران آدم می مرده.

            به هر حال عیناً از http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8904.htm#Majd_Bank1 نقل می کنم:

            «یکشنبه، 14 شهریور 1389/ 5 سپتامبر 2010، ساعت 11:30 صبح

بانکداری ایران و رباخواری لجام‌گسیخته

«بانک اقتصاد نوین» و خانه پدری دکتر محمدقلی مجد

داستان نظام بانکی ایران در سه دهه اخیر مانند برخی عرصه‌های دیگر است که با شعارها و وعده‌های فریبنده آغاز و به آفرینش هیولایی ترسناک ختم شد. پس از سی سال زبان حال مردمی که با نظام بانکی ایران سر و کار دارند این است: از طلا بودن پشیمان گشته‌ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید!

طرح‌های عجیب و غریب نه تنها به از میان رفتن ارزش داخلی و اعتبار جهانی پول ملّی ایران انجامید، بلکه بهنام «اسلام» نوعی جدید و بی‌نظیر از بانکداری به پا شد که البته با بانکداری رایج در جهان غرب فاصله‌ای حیرت‌انگیز دارد. اگر «بهره» در نظام بانکی غرب 3 تا 5 در صد است، در نظام بانکداری جدید ایران، به‌نام اسلام، این بهره به 20 در صد و بیش‌تر رسید!

دکتر محمدقلی مجد محققی محترم و سرشناس است. او، که سال‌ها در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کند، به رغم مخاطرات فراوان که برایش آفریدند، از جمله در عرصه اشتغال و تدریس، تلاش برای ایضاح تاریخ معاصر ایران را رها نکرد. ثمره این تلاش ارجمند، کتاب‌هایی است که امروزه تعدادی از آن‌ها در ایران منتشر شده و تاریخنگاری و اندیشه سیاسی ایران را پربارتر کرده است. این دکتر مجد بود که نخستین بار به معرفی قحطی بزرگ سال‌های جنگ اوّل جهانی، غارت بزرگ آثار باستانی ایران در دوران رضا شاه و غیره پرداخت و برای اوّلین بار اسناد آرشیو ملّی آمریکا را به حوزه تحقیقات تاریخی ایران وارد کرد. [+، +، +]

و البته، آن‌گونه که تجربه شخصی به من آموخته، و دستاوردهای تحقیقاتم ثابت می‌کند، برایم اصلاً عجیب نبوده و نیست که دکتر مجد، به‌رغم غربت و بی‌مهری‌ها در آمریکا، در ایران مورد تکریم قرار نگرفته و آثارش پس از سال‌ها تأخیر به فارسی ترجمه و منتشر ‌می‌شود و البته در ازای پرداخت حق التألیفی ناچیز! عجیب نیست اگر دکتر مجد از سوی دولتمردان ایران مورد تجلیل قرار نگرفته، به مناصب افتخاری چون مشاورت رئیس‌جمهور و غیره منصوب نشده و وام‌های آن چنانی دریافت نکرده است. دکتر مجد نه «سوراخ دعا» را می‌داند و نه به حلقه‌های مرموز «از ما بهتران» وابسته است! او برای تحقیقاتش بودجه‌های آنچنانی از سوی نهادهای عریض و طویل آمریکایی یا ایرانی در اختیار نداشت و چون من هماره برای «دل خود» نوشت.

اسف‌بارتر سرنوشت خانه پدری اوست. پدر دکتر مجد، مرحوم محمدعلی مجد، از مالکین سرشناس ایران در دوران پهلوی بود که عمری را در راه ارتقاء کشاورزی ایران کوشید و «اتحادیه فلاحین ایران» را بنیان نهاد. در دوران رضا شاه املاک مجد را در شمال ایران به تاراج بردند و در ازای آن اراضی بایری در منطقه قزوین به او دادند. مجد این اراضی را آباد کرد ولی این نیز در ماجرای «تقسیم اراضی» محمدرضا شاه در سال‌های 1340 به تاراج رفت. برای خانواده مجد خانه‌ای ماند اعیانی و شش هزار متری در جاده قدیم شمیران (خیابان شریعتی کنونی، نبش پل صدر).

9 نفر وراث مرحوم محمدعلی مجد از طریق تخصص خود امرار معاش می‌کردند تا چندی پیش، در اوج رونق بازار مسکن، برادر بزرگ، مهندس محمدحسین مجد، به فکر افتاد خانه پدری را به مجتمعی تبدیل کند و از این طریق برای دوران بازنشستگی اعضای خانواده پولی فراهم آورد. او حدود شش سال پیش، برای تأمین هزینه اتمام کار خود، خانه پدری را نزد «بانک اقتصاد نوین»، [+، +] که نمی‌دانم در پس شرکت‌های سهامدار آن چه کسانی هستند با چه پیشینه‌ای، به رهن گذاشت و دو و نیم میلیارد تومان وام گرفت با بهره 27 در صد. بهره 27 در صد یعنی هر سه سال دو میلیارد تومان به بدهی فوق افزوده خواهد شد! اینک، بانک اقتصاد نوین مدعی است پول پرداختی‌اش هفت میلیارد تومان شده و برای دریافت آن می‌خواهد خانه پدری دکتر مجد را به تاراج برد! بدینسان، خاندان مجد، با از دست دادن آخرین بازمانده ثروت خود، سرنوشتی چون بسیاری خانواده‌های دیگر ایرانی خواهد یافت. در ایران نوکیسه گان این نیز عجیب نیست!

سال‌ها درباره نظام بانکداری آمریکا و پیوند آن با زرسالاران خوانده و نوشته‌ام ولی هیچگاه تاراجی چنین وقیح و بی‌پروا ندیده‌ام. اینان همان «عقرب»هایی هستند که در احادیث ذکر شده و باید از دست‌شان به «شایلوک» (رباخوار معروف یهودی در نمایشنامه «تاجر ونیزی» شکسپیر) پناه برد.

مبارک باد این «نظام بانکداری اسلامی» بر مردم ایران، و جاودان باد نام بنیانگذاران و حامیان و مدیران این نظام در تاریخ رباخواری جهان، از دوران کنعانیان * تا امروز!


* در «عهد عتیق» رباخواری به عنوان حرفه‌ کنعانی‌ها (فنیقی‌ها) ذکر شده. این روش انباشت و تکاثر ثروت میراثی فنیقی بود که یهودیان پس از مهاجرت به سرزمین کنعان از کنعانیان آموختند و از آن پس به حاملان اصلی این شیوه مبادله پولی بدل گردیدند تا بدانجا که رباخواری به عنوان یک حرفه «یهودی» شناخته می‌شود. در «سفر خروج» (22/ 25) خواسته شده که در پرداخت «پول نقد» به «فقرای بنی‌اسرائیل» با ایشان به سان «رباخواران» سلوک نشود و بهره دریافت نگردد. در «سفر تثنیه» (23/ 19- 20) رباخواری در میان بنی‌اسرائیل ممنوع ولی در رابطه با بیگانگان مجاز شمرده شده: «غریب را می‌توانی به سود قرض بدهی، اما برادر خود را به سود قرض مده.»»

دکتر محمد مصدق فامیل سالار بوده؟

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            طبق فرید واسعی، «دکتر مصدق از پس ابرهای تیره»، کیهان فرهنگی، آذر و دی 1377، صفحه ی 10 و 12 (به نقل از نسخه ی اینترنتی، http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/993/10/text و http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/993/12/text ):

            «از جمله ایراداتی که برخی مخالفان‌ مصدق به او می‌گرفتند،توجه افراطی مصدق به‌ اعضای فامیلش بود.این گروه از مخالفان مصدق‌ لیس از اعضای فامیل مصدق و مشاغل آنان را به‌ این شرح تهیه کرده بودند:

1-دکتر غلامحسین مصدق، فرزند دکتر مصدق، مشاور سیاسی  ـ اداری و مالی نخست وزیر.

2-مهندس احمد مصدق، فرزند دکتر محمد مصدق،معاون وزیر راه

3-ابو الفتح والاتبار (حشمت الدوله) برادر دکتر مصدق، نماینده دولت در وزارت دربار.

4-ابو الحسن دیبا، (ثقة الدوله)، برادر دکتر مصدق، توزیع کننده و برنده مناقصه‌های بزرگ‌ دولتی.

5-دکتر متین دفتری، برادر زاده و داماد دکتر مصدق، عضو کمیسیون تعین غرامت نفت.

6-دکتر دفتری، برادرزاده دکتر مصدق، رئیس کل‌ بازرسی کشور.

7-سهام السلطان بیات، خواهر زاده دکتر مصدق، مدیر عامل شرکت نفت.

8-مهندس محمد بیات، خواهر زاده‌ دکتر مصدق، رئیس بانک کشاورزی.

9-دکتر ضیاء فرمانفرمائیان، خواهر زاده دکتر مصدق، استاندار فارس.

10-جمشید فرمانفرمائیان، خواهر زاده دکتر مصدق، مدیر کل وزارت کار.

11-سرتیپ دفتری، برادر زاده دکتر مصدق، رئیس شهربانی کل کشور

12-ابونصر عضد، خواهرزاده،دکتر مصدق، مدیر کل سازمان جنگلبانی.

13-محمد مهدی قهرمانی، پسر عمه‌ دکتر مصدق، مدیر کل گمرکان کشور.

14-شمس الدین امیر علائی، پسرخاله دکتر مصدق، وزیر کشور در کابینه اول مصدق.

15-دکتر علی امینی، پسر خاله دکتر مصدق، وزیر اقتصاد ملی.

16-سرتیپ امینی، پسر خاله دکتر مصدق، فرمانده کل ژاندامری.

17-ابوالقاسم امینی، پسرخاله دکتر مصدق، کفیل وزارت دربار.

18-سرتیپ مظفری، برادر همسر غلامحسین‌ مصدق، استاندار خوزستان.

19-حسین کی استوان، برادر زاده،همسر دکتر مصدق، پیشکال کل دارائی تهران.

20-امامی، برادر همسر دکتر مصدق، استاندار خراسان ...» (93)

(93) توانا، مرادعلی. مصدق در آئینه تاریخ، ص 46 و 47»

            پایان نقل از کیهان فرهنگی.

            نویسنده ی وبلاگ:

            به طور کلی، گمان می کنم وقتی منصوب کردن افراد مختلف در مقامات مختلف، از اختیارت قانونی ی یک مقام باشد، به او نمی توان اشکال گرفت چرا کسانی را که منصوب کرده ای از اقوامت یا دوستانت هستند. اشکالی که می توان گرفت، این است که چرا تیمسار را رئیس فوتبال کرده ای و پزشک را وزیر خارجه کرده ای. اگر بین دانش و توانائی ی افراد، و مقامی که منصوب می شوند، ارتباط کافی وجود داشته باشد، گمان می کنم به طور کلی به دکتر محمد مصدق و هیچ کس دیگر این ایراد وارد نیست که چرا مقاماتی را که قانوناً اختیار منصوب کردن آنها را داری، از اقوام یا دوستانت هستند.

            از اینها که بگذریم، بر فرض کاملاً دقیق بودن فهرست فوق و توضیحات فوق، دکتر مصدق لشگری از اقوامش را در تعدادی از مقامات نسبتاً مهم منصوب کرده بود، و آخرالامر از نخست وزیری کنار گذاشته شد، حالا تصورش را کنید هیچ کدام از اقوامش اگر در تشکیلاتش پست و مقام نداشتند، عاقبتش چه می شد؟!

            محمد مصدق (که بنده نمی دانم عرفان قانعی فرد بر چه اساسی می گوید محمد مصدق دکترایش قلابی بوده، و البته نظرش را نفی هم نمی کنم، چون فعلاً اطلاعات ندارم) بسیاری از فامیلش قبل از نخست وزیر شدن او در مقامات کشوری و لشگری بودند.

آزمون نپاهشگاه

                    بسم الله الرحمان الرحیم.

            دقایقی قبل، وقتی در کامنت وبلاگم سخنان یکی از آقایان خطاب به یکی از آقایان را خواندم، خبردار شدم دکتر محمد حیدری ملایری، اختراعات و خدماتش به زبان فارسی، فقط نپاهشگاه و دیسول و تارسیت نبوده، بلکه ایشان پیشنهادش این است به جای «حساب» (حساب معادل calculus و نه معادل arithmetic ، و آن طور که در وبسایت ایشان دیدم، ایشان واژه ی «حساب» را به معنای arithmetic پذیرفته است) بگوئیم «افماریک»، و «رویکرد» ایشان و function که ایشان به آن دست می یابد و واژه ها را از این طرف داخل function می کند و از آن طرف واژه ی پارسی ی پاکیزه بیرون می آید، این طور است:

            calculus افماریک

            calculus of finite differences افماریک دگرسانی های کرانمند

            calculus of probabilities افماریک شوانایی ها

             calculus of tensors افماریک تانسورها [نویسنده ی وبلاگ: من جایی دیدم در برابر tensor پیشنهاد داده بودند «کشیدار» (کشیدار در برابر tensor ، و بردار هم که در برابر vector معادلی جاافتاده است) و راستش من که هرچه مبحث تانسورها را در درس ریاضی فیزیک می خواندم، «مفهوم» را متوجه نمی شدم، به نظرم رسید شاید اگر واژه ی پیشنهادی ی «کشیدار» مورد استقبال قرار می گرفت، تا حدی در فهمیدن موضوع کمک می شد به دانشجویان]

            differential and integral calculus افماریک دگرسانه ای و درستالی

            integral calculus افماریک درستالی

            operational integral افماریک آپارشی

            پایان نقل تعدادی از برساخته ها و پیشنهادهای آقای دکتر محمد حیدری ملایری.

            نویسنده ی وبلاگ:

            ــ نویسندگان ویکیپدیای فارسی، در مدخل «حساب»، گفته اند «حساب، یا افماریک، قدیمی ترین شاخۀ ریاضیات است»، و این عزیزان، به جای رفع اشتباهات متعدد و بعضاً خنده دار (در این حد، که می گویند فلان فرد سال 1389 فوت کرد، و چند سطر می گویند سال 1390 از دنیا رفت) مقالات دایرت المعارفیشان در ویکیپدیای فارسی، آمده اند مثلاً قدمی در راه سره گرایی بردارند، اما:

            این عزیزان این قدر هول بوده اند، که دقت نکرده اند مخترع واژه ی «افماریک»، این لغت را در برابر calculus ساخته، و نه در برابر arithmetic ، و ایشان در برابر arithmetic فعلاً لغت متداول «حساب» را پذیرفته است. 

            ــ اخیراً از یکی از فضلا شنیدم واژه ی «آمار» پیشنهاد فرهنگستان اول (اول؟ دوم؟) بوده، و سالیان سال طول کشیده تا مقبول و متداول شده.

            من، شخصاً، ضمن موافقت با واژه ی «آمار»، می گویم از لغت «آمار» مطلقاً به معنای ریشه ی آن پی نمی برم، اما بعد از سالها تبلیغ دستگاههای حکومتی، و ...، مفهوم این واژه را درک می کنم، که شمردن و سرشماری و اینها است.

            من «حساب» را و «دیفرانسیل» را و «انتگرال» را، و «حساب دیفرانسیل و انتگرال» را، همه را به همین ترتیب که رایج است، مفید می دانم در ارتباط برقرار کردن و فهمیدن و فهماندن در ریاضیات و مهندسی و علوم. دکتر محمد حیدری ملایری، نه حساب (به معنای calculus) را و نه دیفرانسیل را و نه انتگرال را، هیچ کدام را نپذیرفته. این بر حسب تصادف نیست. به تعبیر بنده، بنده و همنظران بنده، و دکتر محمد حیدری ملایری و همنظران ایشان، طبق «آزمون نپاهشگاه»، در دو صف جداگانه قرار می گیریم:

            من گمان می کنم یک آزمون وجود دارد، که صف بین دو دیدگاه فکری درباره ی زبان فارسی و واژگان فارسی را، مشخص و جدا می کند. آزمون این است:

            کسانی که کوشش می کنند و تلاش می کنند و دلیل می آورند و دلیل می سازند و از زمین و آسمان شاهد و یاور می آورند که شایسته است واژه ی اختراع شده ی «نپاهشگاه» را به جای «رصدخانه» به کار ببریم، این افراد در صفی هستند که بحث آنها با امثال بنده و امثال آقای دکتر سلمان محمدی، و بحث امثال بنده با آنها، بعید است به نتیجه برسد.

            ــ من هیچ دشمنی ای با دکتر محمد حیدری ملایری ندارم. اتفاقاً ایشان چند سال قبل سؤال بنده در یک موضوع را لطف کرد جواب داد و من جواب ایشان را عیناً گذاشتم وبلاگم. بحث، بحث دشمنی نیست. بحث این است که ما در دو صف جداگانه هستیم. البته این دو صف، ممکن است در جاهایی اشتراک نظر داشته باشند. مثلاً:

            در وبسایت دکتر محمد حیدری ملایری دیدم ایشان در برابر aberration گفته «بیراهش». من در برابر aberration معادل «اَبیراهی» را که مرکز نشر دانشگاهی اصرار می کند بر آن، قبول ندارم، و معادل «کجنمائی» که در دایرة المعارف فارسی ی غلامحسین مصاحب به کار رفته، می پسندم، و «حالیم می شود»، و شاید قانع شوم معادل «بیراهش» که دکتر محمد حیدری ملایری پیشنهاد داده، به دلایل زبانی و ...، از «کجنمائی» هم بهتر است.

            [تکمله در تاریخ 24 مهر 1391:

            از هرچه بگذریم، من فعلاً این طور می فهمم آقای حیدری ملایری وقتی «درستال» را در برابر integral پیشنهاد داده، ایشان مرتکب اشتباه شده. توضیح می دهم. integral در integral calculus ، طبق آنچه از معلومات ریاضی ام در خاطرم است، به معنای «درست» نیست. integer (با تلفظ «اینتیجر») به معنای «عدد صحیح» است، و البته integral و integer از یک ریشه اند، اما در integral calculus ، اگر اشتباه نگویم، مفهوم «عدد صحیح» و «درست» در میان نیست، بلکه مفهوم «جامع» و «جمع» و «مجموع» و «مجتمع» است.

            معادل عربی ی integral calculus این است: «حساب التکامل»؛

            معادل عربی ی differential calculus این است: «حساب التفاضل»؛

            معادل عربی ی differential and integral calculus این است: «حساب التفاضل و التکامل»؛

            معادل عربی ی integer این است: «عدد صحیح».

            برای من تقریباً تردید باقی نمی ماند دکتر محمد حیدری ملایری، احتمالاً به اندازه ی کافی با مفاهیم پایه در بحث ما آشنا نبوده، و نکته ها و ظرافتها در ترکیبهای دارای integral را متوجه نشده.

باز هم توضیح می دهم.

در فارسی، در منابع ریاضی، integral part را گفته اند «جزء صحیح» و «بخش درست». در فارسی، در منابع ریاضی، integral number را گفته اند «عدد صحیح». اما integral calculus را گفته اند «حساب انتگرال» و «حساب جامع» و «حساب جامعه» (و نگفته اند «حساب درست»). و integral symbol را گفته اند «علامت انتگرال» (و نگفته اند «علامت صحیح» یا «علامت درست»).

اینها، همه به دلیل آگاهی بوده. می دانستند integral هر جا، چه معنایی دارد. اما آقای دکتر محمد حیدری ملایری، ..........

مطلب دیگر این که اصولاً علامت انتگرال (integral symbol) شکل کشیده شده ی حرف s ابتدای واژه ی sum به معنای «جمع» و «مجموع» است.]

  

پیشنهاد پر از لفاظی و عبارت پردازی؟؟

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            عیناً از کتاب چگونگی انتخاب اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران و مکاتبات رجائی با بنی صدر، دفتر تحقیقات و انتشارات روابط عمومی نخست وزیری، شهریور 1360، صفحات 14 و 15 و 16، نقل می کنم:

            «متن نامه بنی صدر به امام، چنین بود:

«حضرت آیت الله العظمی امام خمینی

رهبر انقلاب اسلامی ایران

بعرض میرساند در اوضاع و احوال فعلی و با توجه به اینکه جامعۀ ما جامعۀ جوانی است و هیجان مثبت کار (ص 14) برای قرار دادن کشور در خط تولید و فعالیت، جنبۀ معنوی و هیجان آفرین را جنبه اصلی می گرداند، حجت الاسلام حاج احمد آقا یکی از مناسب ترین اشخاص برای تصدی نخست وزیری است در صورتی که موافقت فرمائید عین صواب است

ابوالحسن بنی صدر»

امام به این پیشنهاد پر از لفاظی و عبارت پردازی، بنحو صریح و روشن جواب منفی داد. متن پاسخ امام چنین است:

بسمه تعالی

بنا ندارم اشخاص منسوب به من، متصدی این امور شوند. احمد خدمتگزار ملت است و در این مرحله، با آزادی بهتر می تواند خدمت کند.

والسلام علیکم

روح الله الموسوی الخمینی

بنی صدر از این عمل چند منظور داشت:

1 ــ اگر امام پیشنهاد وی را می پذیرفت، همانطور که در بالا گفته شد، به تصور او مجلس در مقابل عمل انجام شده قرار می گرفت و بعنوان یکی از سه رکن جمهوری اسلامی، از ایفای یکی از مهمترین وظایف خود که دادن رأی تمایل به نخست وزیر است، باز می ماند. در آنصورت، مجلس که بقول امام «عصاره ملت» است، در اولین قدم خود برای تأئید نخست وزیر، از محتوی خالی میشد و این سابقه، در دوره های آینده، مسأله تمایل مجلس به نخست وزیر را بی اعتبار می کرد.

بهترین شیوه برای تضعیف و بی اعتبار کردن مجلس، همین شیوه بود. امام طبق معمول امام از این کار سیاسی «بازی نخورد» و نقشه بی اعتبار کردن قوه مقننه، ناموفق ماند.

2 ــ اگر امام پیشنهاد وی را نمی پذیرفت، بنی صدر به هدف دیگری میرسید و آن هدف، این بود که خود را بصورت فردی که (ص 15) تسلیم نظر امام است، در افکار عمومی مطرح می کرد، در اینصورت، مسأله نقض قانون اساسی و بی اعتنایی وی به قوه مقننه در زمینه عدم کسب رأی تمایل مجلس به نامزد نخست وزیری، تحت الشعاع قرار می گرفت و به احترام شخصیت امام، کسی او را مورد سئوال قرار نمیداد که چرا بجای کسب رأی تمایل مجلس، در صدد کسب رأی تمایل رهبر برآمده است. و دیدیم که در این زمینه، تا مدتی، موفق هم بود.

3 ــ در هر دو صورت، چه امام قبول می کردند و چه رد می کردند، نامزد کردن حجت الاسلام سیداحمد خمینی برای نخست وزیری، از نظر بنی صدر، یک موفقیت سیاسی محسوب میشد. چرا که او گمان می برد با این عمل، اعتماد و اطمینان وی را جلب خواهد کرد و از نام و اعتبار حجت الاسلام سیداحمد خمینی، برای تبلیغ اهداف سیاسی و خط مشی و اقدامات خود، بهره خواهد گرفت. اگرچه فرزند امام در نهایت، خط امام را بهتر از بنی صدر تشخیص میداد و دیدیم که بنی صدر نتوانست در دراز مدت به هدف خود در این مورد برسد، ولی عملا در موردی، از نام و عنوان او برای تبلیغ نظرات خود و مطرح کردن شخصیت خود، سوء استفاده کرد.»

پایان نقل از کتاب.

نویسنده ی وبلاگ:

1) نامه ی مختصر بنی صدر به آقای خمینی، «پر از لفاظی و عبارت پردازی» است، یا تفسیرها و تخیلات نویسندگان کتاب، لفاظی و عبارت پردازی و خیال پردازی و قصه پردازی است؟

2) به گفته ی خود نویسندگان کتاب، اگر فردی که تسلیم نظر امام خمینی بود قانون اساسی را نقض می کرد، «به احترام شخصیت امام خمینی»، نقض کننده مورد سؤال قرار نمی گرفت. خب طبق قیاس اولویت، طبیعی است اگر خود امام خمینی قانون اساسی را نقض می کرد، معظم له به طریق اولا مورد سؤال قرار نمی گرفت.

3) بنی صدر 46 ساله که حدود یازده میلیون رأی مستقیم ملت ایران را کسب کرده بود، خودش «نام و اعتبار» نداشت، و طبق این کتاب، می خواسته با این نقشه های پلیسی (که در ذهن نویسندگان کتاب بوده البته) و از طریق حجت الاسلام آقا سیداحمد خمینی ی 34 ساله، «نام و اعتبار» کسب کند؟

4) انتخاب نخست وزیر، بعد از بنی صدر هم «مسئله» بود. بنی صدر موضوعیت نداشت. در دومین نخست وزیری ی میرحسین، وقتی ایشان حدود صد رأی منفی از مجلس گرفت، تظاهراتهایی برپا شده بود و خواهان برخورد با نمایندگانی شده بودند که رأی منفی داده بودند به میرحسین. من تقریباً مطمئنم اگر آقا سیداحمد هم، چه در زمان بنی صدر و چه پس از بنی صدر، پیشنهاد می شد به عنوان نخست وزیر، تعدادی از نماینده ها خطر می کردند و رأی مخالف می دادند به او. این طور نبوده که سیداحمد، یعنی «کسب رأی صددرصدی ی موافق مجلس».

5) توجه کنید در جواب آقای خمینی به بنی صدر، حرفی از دیدگاه و نظر و تمایل شخص خود سیداحمد نیست. امام خمینی نفرموده سیداحمد بنا ندارد چنین مقامهایی را بپذیرد، بلکه فرموده بنا ندارم سیداحمد این مسئولیت را بپذیرد.

6) جالب است که نویسندگان کتاب نگران بوده اند مبادا با دغلبازیهای بنی صدر، مجلس از محتوا خالی شود.

انسانی که توجیه می‌کند انسانی آزاد نیست

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            رضا، که چند سال است در فهرست پیوندهای وبلاگم است، و خیلی وقت بود وبلاگش را ندیده بودم، در http://www.notesandotherthings.blogspot.de/2012/09/blog-post.html#links  نوشته است:

            «15 سپتامبر 2012

بی نام

چند روزی است که خنک شده است. دم سحر حتی سرد می‌شود. زیر پنجره دراز کشیده‌ام. به سقف نگاه می‌کنم. به خودم می‌گویم انسانی که توجیه می‌کند انسانی آزاد نیست.

پشت میز نشسته‌ام. پنجمین یا ششمین نوشته‌ام برای اینجا را هم رها می‌کنم. با خود می‌گویم نوشتن غایت نیست.»