بسم الله الرحمان الرحیم.
یک) خانم مرضیه حدیدچی، فرزند آقای علی پاشا حدیدچی (فرزند مرحوم آقا شیخ محمد حدیدچی) و خانم فاطمه احمدی است. متولد آخرین روزهای بهار سال 1318 در همدان. آقای محمدحسن میرزادباغ (متولد 1303؟) همسر مرضیه حدیدچی است، و به همین دلیل ایشان به نام مرضیه دباغ هم مشهور است و نامیده می شود. اگر اشتباه نکنم، جایی خواندم خانم مرضیه حدیدچی گفته بود همسرش با آقای حسین حاج فرج اله دباغ (دکتر عبدالکریم سروش) نسبت خویشاوندی دارد. به هر حال ظاهراً سالها است از منتقدان دکتر عبدالکریم سروش است، از مسائل خانوادگی ی دکتر سروش گرفته، تا مسائل فکری. خانم مرضیه حدیدچی، عضو هیئت رساندن نامه ی مرحوم حضرت آقای خمینی به گورباچف بود.
مرضیه دباغ، «شعارهای انقلاب از شعار تا عمل»، روزنامه ی اعتماد ملی، 14 بهمن 1385، صفحه ی 16، عیناً به نقل از http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1336931 :
«امروز جوانان ما در برنامه هایی که از رسانه ها پخش می شود و یا از طریق مطالعه مطلبی که درباره انقلاب منتشر شده است، به یک شعار برمی خورند که بیشتر مطرح بوده است و آن استقلال، آزادی، جمهوری اسلا می است که به عنوان شعار محوری انقلاب مطرح شده است، اما شاید این سوال در ذهن جوانان مطرح شود که چهار عنصر این شعار تا چه حد تجلی یافته است. در بعد استقلال، طبیعی است که ما توانسته ایم استقلال خود را حفظ کنیم و به دامن شرق و غرب نرویم و مسوولین هم اجازه ندهند که استقلال ما خدشه دار شود. اما درباره آزادی، اگر قرار باشد که آزادی قلم یا بیان و یا آزادی انسان ها به دلایلی خدشه دار شود این اتفاق خیانت به خون شهدا است، چرا که بسیاری از شهدا با این انگیزه وارد جریان انقلا ب شدند.»
دو، الف) حجت الاسلام آقای علیرضا پناهیان، سخنرانی در هیئت دانشجویان دانشگاه هنر با موضوع «عنصر شجاعت در هنر و حماسه» در شب هفتم دهه ی اول محرم 1433 ، عیناً طبق http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13900929000470 مورخ 29/09/1390:
«ــ مقدمتا، اشاره به یک مطلب مهم در عرصۀ علوم انسانی بسیار ضروری است. این مقدمه را با سؤال مهمی آغاز میکنیم و آن اینکه: چرا در قرآن کریم صریحا از کلمه «آزادی» سخنی به میان نیامده است؟ مگر آزادی مسأله مهم بشر نیست؟ آیا در آن زمان آزادی مسأله بشر نبوده، و امروزه این اهمیت پیدا شده است؟ آیا قرآن تنها به مسائل جامعۀ آن روز پرداخته است؟ و آیا انسان اساساً نیاز به آزادی دارد؟ یا به صورت مقطعی و در دوران ما چنین نیازی پیدا کرده است؟ اگر انسان اساساً به آزادی نیاز دارد، پس چرا در قرآن نیامده است؟ این سؤالات در مورد «آزادی بیان» هم مطرح است. ارزشهای آزادی بیان چیست؟ آیا خدا هیچکدام از ارزشهای آزادی بیان را قبول ندارد؟ شاید ما از اساس نگاه درستی به این مقوله آزادی بیان نداشتهایم.
ــ از طرفداران آزادی بیان باید پرسید: قرار است با مفهوم آزادی بیان و تحقق آن در جامعه به چه نتایجی برسیم؟ چه فوائدی برای آزادی بیان وجود دارد؟ هر فائدهای را که میخواهید برای آن در نظر بگیرید. حالا باید این سوال بسیار اساسی را پرسید آیا نمیتوان با مفهومی غیر از آزادی بیان به آن فوائد دست پیدا کرد؟ حتی به گونهای که آن فواید، بهتر بیشتر و عمیقتر شود و از آسیبهای کمتری هم برخوردار باشد؟
ــ امید استکبار برای اینکه بتواند یک جامعه را به نزاع و اختلاف بکشاند، ارزش محوری دادن به همین آزادی بیان است. با چنین تحلیلی کلمه آزادی بیان به جای اینکه یک کلام مقدس بشود، میشود یک مرام صهیونیستی.
ــ دغدغه قرآن برای اهل رسانه، تقوا است نه آزادی. اگر آزادی هم نباشد، کسی که تقوی دارد شجاع است و در فضای فاقد آزادی هم حرف خودش را میزند. آزادی هم نباشد، آزادی را درست میکند. اگر تقوا باشد نه تنها از آزادی سوء استفاده نمیشود بلکه آزادی حقیقی نیز ایجاد خواهد شد. چون خود رسانهها میتوانند یک نوع خفقان و سلب آزادی بیان را به جامعه و اندیشمندان تحمیل کنند که از خفقان دیکتاتورهای نظامی بدتر است. »
دو، ب) نوشته ی دکتر مهدی خزعلی درباره ی سخنان آقای علیرضا پناهیان، عیناً طبق http://www.drkhazali.com/index.php/1388-11-13-14-14-13/231/1566.html?phpMyAdmin=bUkIpBM7-6bduKU--HB1XjejWR7 مورخ 6 دی 1390:
«بسم الله الرحمن الرحیم
فرمایشات عجیب آقای پناهیان خود حجتی است بر حقانیت ما و خط بطلانی بر اندیشه باطل جناح حاکم است! نیازی به پاسخ ندارد، من بر این باورم که هر چه ما می خواستیم در بطلان این تفکر بگوییم، او اقرار کرده است، او با صدای بلند " آزادی بیان" را نفی کرده است! خدا امثال اینها را زیاد کند (کثر الله امثالهم) و به آنها تریبون دهد تا درونشان را برملا کنند!
جناب حجة الاسلام؛ اگر به دنبال لفظ آزادی در قرآن می گردید و برای نفی آزادی به فقد این کلمه در قرآن استناد می کنید، فرق شما ما منکران مهدویت و ولایت چیست؟ آنها هم با هزار دلیل می گویند: "مگر می شود مسئله به این مهمی را خداوند حکیم مسکوت گذاشته باشد؟!" یا "چگونه است که خداوند برای شرایط ذبح حیوان و طهارت مخرج بول و غائط و شستشوی دست و صورت و مسح سر و پا، آیه دارد، برای اکمال دین و اتمام نعمت و شرط ابلاغ رسالت، به صراحت سخن نمی گوید؟!"
متاسفم برایتان که چون جاهلان برای بستن دهان عالمان به هر شیوه ای متمسک می شوید، حتی به دوختن دهان فرخی!
عزیز دل برادر؛ برای بستن دهان به عدد انفس راه و طریقه است، دهان آزادگان را می دوزند و قلمشان را می شکنند و بر چارپایان پوزه بند زنند، سرشان در آخور فرو می کنند و ته شان آلوده فرمایند، تا این جماعت سردرآخوریان دم نزنند! اما این روش تحمیق و تحریف شما نابخردانه و احمقانه است، این جفای به دین و موجب رسوایی است!
حرف دلتان را از زبان خود بیان فرمایید و از دین خرج نکنید، اسلام دین آزادی و قرآن کتاب حریت است، اسلام با "لا اله الا الله" آغاز می شود که انسان را از قید همه خدایان دروغین زر و زور و تزویر رهایی می بخشد. آزادی موهبتی الهی است و امیر مومنان فرمود: "لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا" "بنده غیر نباش که خدای تو را آزاد آفرید"
با "لا اکراه فی الدین" و "اما شاکراً و اماً کفوراً" انسان را در اختیار راه آزاد می گذارد و او خود راه حق و باطل، خوب و بد، صواب و خطا، درست و غلط، رشد و غی، هدایت و ضلالت، دوستی و دشمنی و در یک کلام ایمان و کفر را برمی گزیند!
حق - جل و علا- از طریق انبیاء ابلاغ پیام می نماید، و بربندگانی بشارت می دهد که همه اقوال را می شنوند و پس آنگاه بهترین را برمی گزیند، "فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" آیا این آیه حجت بالغه ای بر آزادی بیان نیست ؟ چگونه می خواهید قضاوت کنید و بهترین را برگزینید، در حالی که اجازه سخن به دیگران نداده اید و سخن ها را نشنیده اید!
می گویید:"خدا کاری کرده که حرف حق رد و بدل شود! " پس این همه سخن باطل از چیست؟ شیطان چرا از منظرین شد "انک من المنظرین"، در حالی که به عزت و جلال خدا سوگند خورده بود که همه را گمراه کند! "فبعزتک لاغوینهم اجمعین" چرا دروغ بر خدا می بندید، حق تعالی اجازه داده است که همه سخن بگویند و حتی ابلیس را عمری تا قیام قیامت عطا فرمود تا به اغوا گری بپردازد و مردم را اختیار داد تا بهترین قول را برگزینند، باشد که مومن و کافر، صالح و طالح، مظلوم و ظالم، حق و باطل، از هم تمیز و شناخته شوند.
اگر خدا فقط اجازه به سخن حق می داد که حرجی نبود و ما نیز در صف ملائک بودیم، این که ملائک بر آدم سجده می کنند، همین اختیار و انتخاب دشوار، راه بسیار سخت و صعب است، مرد راه می خواهد که این همه عمامه بسر با هزار طریقه و سلیقه را از هم بازشناسد، تا بداند کدام دعوت به حق و کدام دعوت به باطل می کنند، از این همه یکی میرزای شیرازی می شود، یکی مدرس می شود، یکی خمینی می شود و هزار هزار آخوند درباری چنین سخن می گویند! چه بسیاردیو سیرتِ فرشته رو و چه بسیار گرگان لباس میش بر سر راهند! در این هزار توی عمامه هزار هزار پیچ و خم است و مرد راه می خواهد و بصیرت علوی که دیو و دد را از فرشته و انسان بشناسد.
آزادی بیان شرط تعالی انسان است، خداوند بزرگترین دشمن انسان را تا قیام قیامت مهلت داد تا انسان را بفریبد، گمان نمی کنم تو از خدای مهربان دلسوز تر و حکیم تر باشی! باید همه اقوال حتی شیطانی ترین آنها بیان شوند و ما پاسخ دهیم، انسانها باید در این شرایط دشوار انتخاب کنند، باید هزار جهد کرد تا سیمرغ قاف ما پیدا شود، در این مسیر نه هر مرغی تواند که پر گشاید!
ختم کلام؛ آزادی اندیشه و بیان یک فرض الهی است و محدود کردن آن طریق مستکبران و مستبدان و دیکتاتورهاست. هیچ بهانه ای برای تحدید آزادی بیان پذیرفته نیست،
محدودیت های قانونی که مانع جرم می شود نیز در راستای آزادی است، همگان برای حفظ آزادی قوانینی وضع می کنند که کسانی از آزادی برای تهدید آزادی دیگری سوء استفاده نکنند. کسانی به نام آزادی به حریم آزادی دیگران تعرض نکنند، اگر چراغ قرمز سر چهارراه می گذارند، برای این است که فرصت راه دیگران را نگیرید، امثال پناهیان، چراغ چهارراه را برای خود همیشه سبز و برای طرف مقابل همیشه قرمز می خواهند، اما ما می خواهیم به نوبت چراغ سبز و قرمز شود، ما مانع سخن امثال او نخواهیم شد، بگذار شجونی ها و شریعتمداری ها و احمدی نژاد ها و رسایی ها هر چه بیشتر سخن بگویند، در حکومت آینده ما – که دیر نیست – از رسانه ملی، به شما هم سهمی می دهیم که خود را بیش از پیش رسوا کنید! اما شما چه؟ آیا حاضرید اجازه دهید صدای ما به مردم برسد؟
این مختصر برای آقای پناهیان نوشتم، اما بحث "آزادی" را مفصل پی می گیریم.
مهدی خزعلی
1390/10/6»
سلام
مرضیه حدید چی یا همون خانم دباغ اهل همدان هستند ایشون یک دوره نماینده مجلس هم شدند من نیز اهل همدانم
و به تعبیری :چونکه از قرآن بسی گمره شدند/زین رسن قومی درون چه شدند/مر رسن را نیست جرمی ای عنود/چون تو را سودای سر بالا نبود. قرآن فی نفسه متنی صامت است و هر سخنی را می توان بر آن بار کرد.اگر سودای سر بالایی پیش از خواندن قرآن وجود نداشته باشد می تواند حتی باعث گمراهی شود. یضل بهی کثیرا و یهدی بهی کثیرا
سلام
از پیام شما سپاسگذارم
علاقه به ساینس و دین با هم احوال خاصی ایجاد می کند. این وضع به نظرم کمی محافظه کارانه است
من بیشتر به یک پاکبازی مذهبی دلبستگی دارم
وبلاگ شما بیشتر سیاسی و کمتر فرهنگی و علمی است
پسر شیرینی دارید
دعا می کنم وقتی بزرگ شد زمانه ای باشد که دیگر نیازی به مثا یان باربور نداشته باشیم و خیلی ساده خدا رابپرستند
دوباره سلام
وقتی دیدم که پیامم بی درنگ ثبت شد تعجب کردم
فکر کردم به پاس این پاکبازی ویلاگی به نکته ای در باب مطلبتان اشاره کنم:
در متن بالا هیچ کس از آزادی بیان هواداری یا ابراز نگرانی نکرده است. طرفین دارند در مورد آزادی پروپاگاند سیاسی سخن می گویند. نمی دانم می دانند یا نه. ولی این بد است که ما به نام چیزی از چیز دیگری هوااری کنیم. لطفا این حرفم به حساب مخافت با آزادی بیان نگذارید. ولی من به هر حال پروپاگاند را گاهی غیر اخلاقی و گاهی غیر اصیل می دانم
سلام
پناهیان چه درکی از آزادی دارد؟ اصلا او را با این مفهوم فربه و مدرن چه ارتباطی است؟ پناهیان راست می گوید که آزادی بیان را چه سود و فایدتی است او که دهانش را باز می کند و نه تنها از ازادی بیان که از آزادی فحاشی و تهمت و ناورا گفتن آزاد آزاد است.
او چه می داند آزادی چیست که بخواهد از آن سخن بگوید و ازیرا حتی گفته هایش ارزش نقد هم ندارد. بگذارید در همان دوره ی جاهیلیت و خود پسندی بمانند
سلام
پیام شما مرا نگران کرد که مباد باعث رنجش شما شده باشم. به نظرم این روزها در محافل بحث ها با کمی عصبانیت پیش می رود و اثبات حسن نیت کمی دشوار است. به هر حال اگر پاسخ من شما را دلخور می کند یا در حسن نیتم تردیدی دارید گوشزد کنید تا مزاحم شما نشوم.
در هر حال من از نظرات شما استفاده خواهم کرد.
در مورد پاپر یا پوپر 6 -7 سالی هست چیزهایی گفته می شود. من از دور این بحث ها را می خواندم و می شنیدم . استفاده از هر کدام از این تلفظ ها دلالاتی غیر از مسائل آوایی داشت و من در این یاداشت به آن دلالات نظر داشتم.
همان طور که گفتم موضوع بحث من اصلا آزادی بیان نبود زیرا آقایان نیز در مورد آزادی بیانن چیزی نگفته اند. ما باید مراقب باشیم تا ادعاهایی را که میشنویم به درستی و با دقت ارزیابی کنیم. دفاع از آزادی و بسیاری چیزهای خوب بارها مستمسک سوء استفاده قرار گرفته است .وقتی ژنرال پینوشه به صلای آزادی کودتا به پا کرد نگفت می خواهد سال ها حکومت نظامی به پا کند و خون ها بریزد.می دانیم که بسیاری از مخالفان آلنده نمی خواستند سوسیالیستی برود تا یک حکومت نظامی بیاید. بقسیاری از آنها در سال های بعد نمی گفتند که کار درستی انجام شده که در ادامه منحرف شده است بلکه اعتقاد داشتند که از ابتدا فریب پینوشه را خورده اند. منظور من حمله به طرفین نیست هر چند در این مورد جانبی را می پسندم و لی در اینجا درخواستم صرفا مربوط به دقت در ادعا هاست. آزادی بیان چه از مباحث فلسفه باشد چه نقل کوچه و بازار به هر حال مباحثی در باره آزادی بیان است. فرقی نمی کند که ما اهل فلسفه باشیم یا مخاطبی معمولی که هوادار دموکراسی و نگران رکن هایشاست. به هر رو باید مراقب باشیم دیگران و البته خود ما چیزی را به جای چیز دیگری نگیریم و حکم ی را اشتباها بر چیز بی ربطی یا چیزی که ربط فریبنده ای دارد اطلاق نکنیم. شاید وقتی باهم درباره آزادی بیان حرف زدیم عجالتا همین
من هیچ وقت در مورد کنترلر وبلاگ فکر نکرده ام اما حالا می بینم موضوع خوبی ست. لااقل بامزه که هست! ولی چون عرفا اغلب مردم کنترلر داشتند من هم از آن استفاده کردم.
در پایان از اینکه آدرس وبلاگ و ایمیلم را ثبت نکردم عذر می خواهم شما این را به حساب لاقیدی من بگذارید.
منتظر شما هستم
جامهٔ آزادی آسان نیست بر خود دوختن
سرو را، زین آرزو، در جملهاعضا سوزن است...
(بیدل)
تحلیل بسیار جامع وجالب احمد قابل از انقلاب ایران و جریانات وحوادثی که به اعدام های 67 وجنایتها وفجایع بزرگ دیگر انجامید.من خلاصه را می آورم.متن کاملش هم بسیار ارزشمند وحاوی نکات جالب است.در این آدرس:
http://www.ghabel.net/negah/1389/07/08/367
خلاصه:
وصیت...به ملت ایران
در پایان پنجاهمین سال عمر خود و در آستانه سی سالگی جمهوری اسلامی، مختصری از برداشت های خود، نسبت به آنچه نام «انقلاب اسلامی ایران» را به خود گرفت و دستخوش برخی تحولات اساسی شد، گزارش می کنم. شاید روزی منصفان را بکار آید و حقیقتی را پیش چشم آورد؛
الف) شعار محوری انقلاب ۱۳۵۷ را همگان به یاد دارند. شعار مکرر راهپیمایی های گسترده ی سراسر کشور «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود.
استقلالی که با عنوان «نه شرقی نه غربی» شناخته می شد در ادامه ی راه به «نه غربی نه غربی» تحول یافت و رویکرد نزدیک شدن به «شرق» یعنی «چین و روسیه» تا جایی پیش رفته است که برای از رو بردن «غرب» مناسبات ننگین «باج خواهی و باج دهی» مجددا احیاء شده و در مواردی چون «نیروگاه اتمی بوشهر» و «دریای مازندران» همه گونه رفتار غیر منطقی و تحقیر آمیز روسیه را تحمل می کنند و راه را بر هرگونه اعتراض در رسانه های عمومی بسته اند.
از «آزادی» فقط نامی باقی مانده است. از رویکردهای شدیدا خشونت بار دهه ی هفتاد ( ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰) و اعدام های بی شمار بدون محاکمه در محاکم قانونی تا قتل و ترور دگر اندیشان در سال ۱۳۷۷ و ۱۳۷۹ و بستن روزنامه ها و نشریات و سانسورهای آشکار و نهان کتاب ها و نشریات مختلف و بازداشت ها و زندان های طولانی مدت و محرومیت های فراوان از نامزدی در انتخابات، تدریس، تحصیل، سخنرانی، کار، خروج از کشور و… می توان «مثنوی هفتاد من کاغذ» نوشت.
تنها در سال های ۱۳۵۸ تا اواخر ۱۳۵۹، علی رغم وجود رفتارهای نامناسب و غیر منطقی از سوی برخی گروه های مخالف و حاکمیت، نمونه هایی از رفتارهای مناسب و دموکراتیک را در کشور دیدیم. کارهایی همچون «مناظره بین مسئولان بالای نظام با مخالفان سیاسی و اعتقادی خود در تلویزیون رسمی کشور» که آزادانه به طرح دیدگاه های خود می پرداختند و البته «دولتی مستعجل» داشت.
روزنامه های مخالف و موافق، کم و بیش حضور داشتند و امکان اطلاع رسانی برای اکثریت نیروهای سیاسی رویارو، فراهم بود.
من به این روش و منش در آن دوران، همیشه افتخار کرده ام و هنوز نیز از آن روش و منش دفاع می کنم. تصور من و امثال من از شعار محوری انقلاب، وجود آزادی های حداکثری در حوزه ی «آزادی بیان و نشر اندیشه» و «فعالیت های مسالمت آمیز سیاسی و اجتماعی» برای همه ی ایرانیان بود.
هیچگاه در خیال امثال ما نمی گنجید که؛ «رفتارهای مسالمت آمیز مخالفان سیاست های حاکمان، با داغ و درفش و زندان و محرومیت های بی شمار علمی، سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی، پاسخ داده شود». مگر ادعای انقلابیون بر علیه شاه، این نبود که او «مخالفان سیاسی خویش را تحمل نمی کند». طبیعتا هیچ فرد عاقل و منصفی نمی توانست از انقلاب اسلامی، تصور بازگشت به «دیکتاتوری و استبداد» را داشته باشد، هرچند با کمال تأسف، برخی انقلابیون در ادامه ی راه، تغییر روش و منش دادند و در دام «دیکتاتوری و استبداد» گرفتار شدند . دامی که از «صد دام صدام حسین» گسترده تر و محکم تر بود و با سابقه ی «۲۵۰۰ سال فرهنگ استبدادی سلطنتی، به علاوه ی قریب ۱۴۰۰ سال فرهنگ استبدادی مذهبی و به اضافه ی ۲۰۰ سال فرهنگ استبدادی استعماری» فرهنگ استبدادی «سه پشته» و با «هزاران دام» را فراهم آورده بود که کمتر کسی از مسئولان جمهوری اسلامی، توان رهایی از آن را یافتند. گویا رهایی، سهم آنانی بود که خواسته یا ناخواسته از حکومت و قدرت فاصله گرفتند و به جمع منتقدان پیوستند.
و اما «جمهوری اسلامی» که حتی با قرائت دموکراتیک از همین قانون اساسی (با همه ی نواقص دموکراتیک و مهمی که دارد) امکان تحقق آن وجود داشت، با رویکردهای پیش گفته ی مسئولان نظام، اندک اندک از «عقلانیت و شریعت» فاصله گرفت، تا جایی که «نه جمهوریتی مانده است و نه از اسلامیت خبری است» .
آنچه امروزه شاهد آنیم، حقیقتا نه «جمهوری» است و نه «اسلامی». گویا به جای شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» شعار «نه جمهوری نه اسلامی» را نشانده اند و شدیدا به آن پایبند اند.
ب) با توجه به «غلبه ی برداشت های روشنفکری مذهبی» بر مسئولان رسمی کشور و انقلاب اسلامی در قبل و پس از پیروزی، تصور و رویکرد عمومی مردم و انقلابیون مذهبی، مبتنی بر پیروزی اندیشه های نوین مبتنی بر «عقلانیت» در برابر «تحجر» بود و رشد روز افزون تصورات عقلگرای مذهبی به وسیله ی انتشار اندیشه های اصلاح گرایانه از رسانه های عمومی، نشانه ای از صحت تصور اولیه بود. کاری که در ماه های آغازین پس از پیروزی انقلاب، آغاز شد و کم و بیش تا دوسال ادامه یافت.
نفوذ جریانات فکری متحجر در مراکز قدرت و تسلط بر برخی ارگان های رسمی (همچون شورای نگهبان) و میدان یافتن آنان در پناه «آزادی بیان» و فشار آوردن بر ارکان قدرت برای جلوگیری از انتشار اندیشه های اصلاحی، اندک اندک کار را به جایی رساند که رادیو و تلویزیون و نمازهای جمعه و مساجد و بسیاری از مراکز تبلیغی (مثل؛ سازمان تبلیغات اسلامی سراسر کشور و بخش هایی از دفتر تبلیغات قم و واحد های تابعه ی آن در مشهد و اصفهان) به تسخیر نیروهای متحجر درآمد و برخی مسئولان روشنفکر مذهبی سابق، برای حفظ قدرت دنیایی، به رویکردهای مخالفان خود تسلیم شدند.
البته بحث «آزادی بیان» حتی اگر چنین آثار زیانباری داشته باشد، باید به آن وفادار ماند ولی از کسانی که منافع آن را برده اند، می توان توقع مراعات همان آزادی را در مورد مخالفانشان نیز داشت. چیزی که از سوی افراد شورای نگهبان و همفکران شان هرگز در مورد مخالفان سیاست هاشان دیده نشده و نمی شود.
آنچه امروز بر فرهنگ عمومی نشر یافته از رادیو و تلویزیون و مراکز علمی و فرهنگی وابسته به حکومت، سیطره ی جدی یافته است، افکار متحجرانه و رویکردهای خرافی و بی اساس، به نام مذهب و شریعت است. تک مضراب های باقی مانده از رویکردهای علمی و اصلاح گرایانه در مراکز فرهنگی و علمی حکومت، در زیر سایه ی سنگین فرهنگ رایج حکومتیان، متاسفانه نفس های آخر خود را می کشند و از تأثیر گذاری جدّی بازمانده اند.
نسل سوم باید بداند که ؛ «چه کسانی بر عهد خود پایدار ماندند و چه کسانی پیمان شکستند». یکی از مشهور ترین انقلابیون روشنفکر قبل از انقلاب، جناب آقای خامنه ای (رهبر فعلی کشور) بود. یار و یاور «دکتر علی شریعتی» و همفکر و همراه «نیروهای ملی و مذهبی» و یکی از پیشاهنگان مدافع «اصلاح فکر دینی» که گاه آنچنان پیش می تاخت که از آیه ی «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض، و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین» برداشت «ماتریالیسم تاریخی» را می کرد و گاه برای «عضویت در شورای انقلاب» و برخلاف همه ی روحانیان و سیاسیون موجود در آن شورا، فرهیخته ای چون «خانم دکتر طاهره ی صفارزاده» را پیشنهاد می کرد.
امروز ایشان در کجا و با چه تفکر و چه کسانی محشور است و چه کسانی را طرد کرده و دوستی های زمان «قبل از فتح» آنان را فراموش کرده و با چه دوستان سابقی برای چه انگیزه ی قابل دفاعی، دشمنی می ورزد؟!!
دوستی و دشمنی ورزیدن افراد در زندگی فردی، اگر حق آنان دانسته شود، در صحنه ی اجتماع و سیاست نمی تواند خارج از مقررات و اخلاق عمومی و قواعد و قوانین منطقی و عقلانی، توجیه شود و با این بهانه، حقوق قانونی و شرعی افراد نادیده گرفته شود.
تغییر عقیده نیز آزاد است، ولی سخن از «اتهام پراکنی» و «محروم سازی» ها است. آنانی که بر عهد و پیمان اولیه ی انقلاب با مردم پایدار مانده اند، نباید مورد سرزنش نیروهایی قرار گیرند که به هردلیل، از عهد و پیمان اولیه برگشته اند و رفتاری متفاوت را پسندیده اند. به یاد آوریم که تنها معیار و میزان سنجش «وفاداری یا بی وفایی نسبت به ارزش های آغازین و مورد توافق ملت و حاکمیت» در زمان انقلاب، متن «قانون اساسی» که مبتنی بر باورهای ملی و اسلامی است بوده و باید باشد.
طبق این متن و آن باورها، سخنان و وعده هایی که در قالب نوشته ها و گفتارها به مردم داده شده بود تا آنان به «جمهوری اسلامی» رأی دهند و یا قانون اساسی را بپذیرند، لازم الوفاء بوده و هست و اگر کسی نمی خواهد به آن وعده ها وفا کند، طبیعتا «پیمان خود با ملت را نقض کرده است» و نقض پیمان، گناه کبیره و موجب «فسخ قرار داد» می شود. پس نباید وفاداران را به «خیانت به ملت» متهم کنند و بی وفایان و پیمان شکنان را «خدمتگزار ملت» معرفی کنند.
پ ) آقای خامنه ای به عنوان یکی از مؤسسین «حزب جمهوری اسلامی» و عضو شورای مرکزی و آخرین دبیرکل آن، لابد در جریان «اعلام مواضع حزب» (که در کتابچه ای با نام «مواضع ما» منتشر شد) بوده و آن را پذیرفته اند. کافی است که کسی آن مواضع را با عملکرد بیست ساله ی ایشان در مقام رهبری کشور، مقایسه کند و میزان وفاداری یا بی وفایی ایشان به عهد و پیمان ها و اعلام مواضع و رویکردهای مورد قبول خویش در سال های ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ را با معیار «عدل و انصاف» بسنجد و به هرنتیجه ای که رسید، جوانمردانه آن را ملاک اظهار نظر خویش در مورد ایشان و عملکرد وی قرار دهد.
در آن مواضع به نحوه ی تعامل با گروه های سیاسی مخالف از نظر سیاسی و موافق از نظر اعتقادات اسلامی، مخالف از نظر اعتقادی و سیاسی و … پرداخته شده و روش های کاملا دموکراتیک در تعامل با آنان پذیرفته شده است که اگر همان را معیار عمل بیست ساله قرار می دادند، امروز «جمهوری اسلامی» تحقق یافته بود و هیچ مخالف سیاسی را در زندان و محرومیت نمی یافتیم و فیلترهای غیر قانونی، انتخابات ها را تبدیل به «انتصابات» نمی کرد و متحجران بر سرنوشت ملک و آیین، تسلط نمی یافتند و ملت، کشور و نظام را در لبه ی پرتگاه نابود کننده ی «سقوط در آتش جنگی نابرابر و خانمان سوز از یک سو و بی تفاوتی اکثریت ملت در برابر آن» قرار نمی دادند.
من اگر با لطف رهبری کشور و دستگاه های امنیتی و شبه قضائی، روانه ی بازداشتگاه یا زندان شدم، از نیروهای سیاسی کشور می خواهم که آن کتابچه (مواضع ما) را بازیافت کرده و به بحث و بررسی منطقی گذارند و «عهد و پیمان فراموش شده» را به رهبری فعلی کشور و تمامی محافظه کاران و قدرت طلبانی که سابقه ی حضور در «حزب جمهوری اسلامی» را داشته اند، مجددا یاد آوری کنند، شاید متذکر شوند (لعلهم یتذکرون).
امروز نیز بر این باورم که آقای خامنه ای و جناح راست حزب جمهوری اسلامی، در تشکلی که نام و نشان حزبی آن را معرفی نمی کنند و نام مستعار «نظام جمهوری اسلامی» را بر حزب خود گذاشته اند، بر ارکان قدرت، مسلط شده اند و با معرفی افراد درون حزبی خود به تعداد چند برابر مورد نیاز، در صحنه های انتخاباتی حاضر می شوند و با رد صلاحیت نامزدهای سایر احزاب منتقد قدرت (به اتهام مخالفت با نظام) یا تأیید صلاحیت معدودی از نامزدهای برخی احزاب فاقد پایگاه اجتماعی، سعی در برگزاری نمایشی دموکراتیک و مردم سالارانه می کنند و مکررا تأکید می کنند که ؛ «انتخابات، آزاد و با حضور همه ی گروه ها و گرایش های سیاسی، برگزار شده است!!».
این رفتار غیر قانونی و غیر منطقی، در ذات خود، رفتاری غیر اخلاقی نیز هست، چرا که با حیله و نیرنگ، در پی فریب افکار عمومی است و برخلاف تعهدات و شروط شرعی و قانونی برای رهبری و فعالیت های سیاسی احزاب است.
ت ) یکی از سیاه ترین برگه های تاریخ جمهوری اسلامی، مسأله ی «عزل آیة الله منتظری» است. به عبارت دیگر؛ این حادثه ی بزرگ، نقطه ی عطف تاریخ جمهوری اسلامی و «تیر خلاص» بر پیکر نیمه جان «امیدواران پیروزی اصلاحگرایی اندیشه ی دینی» بود که به دست گروهی دنیا طلب و مدعی اصلاحگرایی، زمینه سازی شده و به کام محافظه کاران اقتدار طلب، به انجام رسید.
در آغاز این بررسی یادآوری می کنم که؛ به گمان من نظریه ی «ولایت فقیه» اعتبار علمی و فقهی ندارد و فقهاء دارای «حق ویژه» برای حکومت بر مردم نیستند. حق حاکمیت، صرفا از آن مردم است و آنان هرکس یا کسانی را که با معیارهای منطقی به حکومت برگزینند، حکومتش مشروع خواهد بود. بنابراین من حق ویژه ای برای آیة الله منتظری نیز قائل نبوده و هرگز در پی تصدی ایشان بر منصب ولایت فقیه نبوده و نیستم.
گستردگی این واقعه و ادعاهای بی شماری که نا آگاهان، مخالفان و دشمنان ایشان ابراز کرده و می کنند، در حوصله ی بررسی مختصر من در این نوشتار نیست، بنا بر این به بررسی «حکم عزل» ایشان که توسط بالاترین حاکم شرع آن زمان (آیة الله خمینی) صادر شده است می پردازم و امیدوارم که همهی مخاطبان گرامی، این مطلب را از سر انصاف بررسی کنند و سپس نسبت به داوری خود در مورد حاکم و محکوم، برگردند و اگر در آن خطایی دیدند، به اصلاح ذهنیت خود اقدام کنند.
در نامه ی ۶/۱/۱۳۶۸ آیة الله خمینی به آیة الله منتظری که «حکم عزل» آیة الله منتظری را به وی ابلاغ می کند، جرم های آیة الله منتظری این گونه شمرده شده است؛ «از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرال ها و از کانال آن ها به منافقین می سپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده ی نظام را از دست داده اید. شما در اکثر نامه ها و صحبت ها و موضعگیری ها تان نشان دادید که معتقدید لیبرال ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شده ی منافقین بود که من فایده ای برای جواب به آن ها نمی دیدم. مثلا در همین دفاعیه ی شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می بینید که چه خدمت ارزنده ای به استکبار کرده اید».
جرم=روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرال ها و از کانال آن ها به منافقین می سپارید .
حکم=صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده ی نظام را از دست داده اید .
مدارک اثبات جرم=شما در اکثر نامه ها و صحبت ها و موضعگیری ها تان نشان دادید که معتقدید لیبرال ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شده ی منافقین بود که من فایده ای برای جواب به آن ها نمی دیدم. مثلا در همین دفاعیه ی شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و می بینید که چه خدمت ارزنده ای به استکبار کرده اید.
شواهد و قرائن دیگر بر صحت حکم=«در مسأله ی مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همه ی متدینین متدینتر می دانستید و با اینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است، مرتب پیغام می دادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیه ی مهدی هاشمی که بسیار است و من حال بازگو کردن تمامی آن ها را ندارم».
بگذارید بررسی این حکم تاریخی را از «مدرک مشخص ارائه شده در متن حکم عزل» یعنی «اعدام های تابستان ۱۳۶۷» آغاز کنیم. سایر دلائل حکم، کلی است و برداشت های حاکم از سخنان محکوم است که می تواند مورد تفسیر های متفاوت قرار گیرد.
پس از عملیات «مرصاد» (و یا به ادعای سازمان تروریستی و فاشیستی مجاهدین خلق «عملیات فروغ جاویدان» که حقیقتا شکست جاویدانی برای وطن فروشان همدست صدام درپی داشت) ادعایی از سوی وزارت اطلاعات مطرح شد که؛ «مدارکی از شکست خوردگان به دست آمده است که نشانگر هماهنگی با نیروهای وابسته شان در داخل زندان ها است و بنا داشته اند با نزدیک شدن مهاجمان به تهران، آنان نیز در زندان ها دست به شورش بزنند». این ادعا از صدا و سیما نیز پخش شد ولی چندان بر آن تأکید نشد.
چندی گذشت و معلوم شد که وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب، از آیة الله خمینی برای «بررسی سریع و مجدد پرونده ی زندانیان وابسته به این گروه و سایر گروه های مسلح مخالف (که به خاطر پایین بودن جرم آنان، به چند سال زندان محکوم شده بودند و مدتی از محکومیت خود را گذرانده و برخی از آنان با فاصله ی اندکی باید از زندان آزاد می شدند) توسط گروه سه نفره ای شامل؛ قاضی، دادستان و مسئول اطلاعات، حکم گرفته اند تا کلیه ی کسانی که “سر موضع” هستند را با نظر اکثریت آن سه نفر، اعدام کنند».
پس از این حکم، طبق گزارش حاکم (آیة الله خمینی) در متن حکم عزل آیة الله منتظری، تنها «تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند» اعدام گردیدند ولی طبق ادعای آیة الله منتظری «چند هزار نفر» اعدام شده اند.
اکنون ماییم و قضاوت تاریخی مشخص، که می توان «تعداد حقیقی اعدام شدگان» را برای عموم مردم (و لااقل برای مسئولان امر) مشخص کرد تا معلوم شود که ادعای محکوم با واقعیت انطباق داشته یا ادعای حاکم (تعداد بسیار معدود) مقرون به صحت است!!؟
چند سال پس از این واقعه ی تاریخی، آقای «ری شهری» (که وزیر اطلاعات زمان واقعه بود) در جزوهی «منتظری از اوج تا فرود» اقرار به اعدام «چند صد نفر» در آن حادثه کرده است. در این خصوص، به چند نکته اشاره می کنم؛
یکم ؛ آیا آقای ری شهری از عدد واقعی، اطلاع نداشته است؟!! آیا در مسأله ای با این مقدار از اهمیت که می خواهد «عامل عزل قائم مقام رهبری» شود، وزارت اطلاعات نباید مأموریت جمع آوری اطلاعات و رساندن آن به رهبری را برعهده داشته باشد تا خطایی در این مرتبه صورت نگیرد؟!! آیا بهره گیری ایشان از عدد مبهم «چند صد نفر» برای این نبوده است که با «بیش از سه هزار نفر» نیز سازگار باشد؟!! آیا مبهم گویی به این خاطر نبوده است که چون در همین جزوه، متن نامه ی ۶/۱/۱۳۶۸ آیة الله خمینی برای اولین بار در تیراژی وسیع و کاملا رسمی منتشر شده و در متن آن سخن از «تعداد بسیار معدود» شده است، اگر حقیقت آن «چند صد نفر» اعلام می شد، عملا قضاوت عمومی به نفع آیة الله منتظری منجر می گردید؟!!
آیا آقایان؛ خامنه ای، هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی، سید محمد خاتمی، کروبی، سید حسین موسوی، موسوی خوئینی ها، عسگراولادی، محمد یزدی، بازماندگان بنیانگذار جمهوری اسلامی و امثال آن ها از عدد حقیقی اعدام شدگان آن واقعه اطلاعی ندارند؟!! اگر امروز بخواهند (یا در زمان اقتدار می خواستند) که حقیقت را کشف کنند، آیا هیچکدام به حقیقت مطلب نمی رسیدند؟!! آیا ترس از لوازم «کشف حقیقت» آنان را به بی تفاوتی نکشانده است؟!! برفرض امروز دنیا را با تغافل سپری کنند، فردای قیامت و حساب دقیق الهی را چگونه پاسخ خواهند داد؟!!
نیروهای سیاسی فعال کشور نمی توانند نسبت به واقعه ای که هنوز در رسانه ها و تصمیم گیری های سیاسی و قضائی به آن پرداخته می شود و منشأ اثر است، بی تفاوت بمانند و بدون اظهار نظر از کنار این مطلب بگذرند.
اهمیت و ارجمندی مقام بنیانگذار جمهوری اسلامی نزد برخی سیاسیون، نباید به گونه ای باشد که ایشان را معصوم از خطا بدانند و درجایی که حقیقت بر آنان آشکار می شود، چشم فرو بندند و شاهد استمرار هجوم به محکومی باشند که اصلی ترین مدرک محکومیت او، مخدوش و مبتنی بر ادعایی باطل است.
حتی اگر همان اقرار آقای ری شهری مبنی بر اعدام «چند صد نفر» را به حد اقل آن یعنی «سیصد نفر» تأویل کنیم، بازهم معلوم می شود که درگزارش به آیة الله خمینی، به گونه ای «گزارش دروغ» داده اند که همین چند صد نفر را ایشان اطلاع نداشته است، وگرنه کیست که نداند «اعدام چند صد نفر» هرگز به عنوان اعدام «تعداد بسیار معدود» شمرده نمی شود.
جالبتر آنکه همین جزوه(منتظری از اوج تا فرود)، ملاقات کمتر از چهل نفر از نمایندگان مجلس چهارم با آیة الله منتظری را با عنوان «تعداد کثیر» گزارش کرده است. چگونه است که «سی و چند نفر» را «تعداد کثیر» می خوانند و می خواهند که همه ی ایرانیان باور کنند که هیچ خطایی نخواهد بود اگر «چند صد نفر» اعدام شده را «تعداد بسیار معدود» بخوانند؟!!
البته در جریان عملیات نظامی «والفجر مقدماتی» که تعداد زیادی از رزمندگان ایرانی کشته و اسیر شدند و به شکست انجامید و صدام از آن بهره برداری تبلیغی می کرد و مدعی شد که چهل هزار نیروی ایران را کشته یا اسیر کرده است، بنیانگذار جمهوری اسلامی (که بخاطر بیماری قلبی، مسئولان جنگ ملاحظه ی ایشان را می کردند و خبر شکست ها را به ایشان نمی دادند) بر اساس گزارش دروغ و مصلحتی فرماندهان، در سخنرانی رسمی منتشر شده از صدا و سیما ادعاکردند که؛ «همه ی نیروی ما در آن عملیات به چهار هزار نفر نمی رسید!!؟».
شاید در این قضیه نیز مصلحت سنجی شده و به ایشان گفته اند که مثلا «ده یا بیست نفر، در مجموع اعدام شده اند» تا توجیه صحیحی برای بهره گیری ایشان از عبارت «تعداد بسیار معدود» (با اعتماد به نفس کامل) در برابر فردی مطلع و پی گیر، چون آیة الله منتظری باشد.
دوم ؛ ادعای حاکم این محکمه (آیة الله خمینی) آن است که؛ «تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند» و ادعای محکوم آن است که؛ «افرادی که به وسیله ی دادگاه ها و با موازینی در سابق، محکوم به کمتر از اعدام شده اند، اعدام کردن آنان بدون مقدمه و بدون فعالیت تازه ای، بی اعتنایی به همه ی موازین قضائی و احکام قضاة است و عکس العمل خوب ندارد». ایشان در مورد دستگیر شدگان عملیات مرصاد که به جنگ مسلحانه علیه نظام پرداخته بودند، با عبارت «اعدام بازداشت شدگان حادثه ی اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهرا اثر سوئی ندارد» واکنش نشان داده بود ولی در مورد اعدام زندانیان پیشین نوشته بودند که؛«ولی اعدام موجودین از سابق در زندان ها؛ اولا، در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقام جویی می شود و …» (هر دو متن ادعای محکوم، گزارش شده از نامه ی آیة الله منتظری به آیة الله خمینی است که در تاریخ ۹/۵/۱۳۶۷ نگارش یافته که مستند اصلی حکم است).
این بررسی روشن می کند که «گزارش مسئولان وقت به آیة الله خمینی، به گونه ای بوده است که اساسا منکر “اعدام زندانیان سابق و محکومین به کمتر از اعدام” بوده اند و به همین خاطر، حاکم با اعتماد به نفس کامل مدعی اعدام تعداد بسیار معدودی از بازداشت شدگان حادثه ی اخیر (عملیات مرصاد) شده است». به عبارت دیگر؛ «حاکم مدعی است که اساس ادعای محکوم، بر دروغی آشکار بنیان شده است و اساسا هیچیک از زندانیان سابق یا محکومین به کمتر از اعدام، اعدام نشده اند!!؟».
اما حقیقت واقعه چیزی است که «ده سال پس از واقعه» وزیر اطلاعات روز واقعه را به اقرار اجمالی وادار می کند و می پذیرد که «چند صد نفر» از زندانیان پیشین وابسته به گروه های محارب، که سر موضع مانده بودند را اعدام کرده اند!! یعنی ادعای محکوم در مورد «مصادیق اعدامی ها» را تأیید می کند.
سوم ؛ ادعای دیگر و کلی حاکم مبنی بر اینکه؛ «شما در اکثر نامه ها و صحبت ها و موضعگیری ها تان نشان دادید که معتقدید لیبرال ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می گفتید دیکته شده ی منافقین بود که من فایده ای برای جواب به آن ها نمی دیدم».
در هیچیک از نامه ها و صحبت های آیة الله منتظری، لفظ صریحی که از نظر حقوقی یا فقهی نشانگر اعتقاد ایشان به لزوم حاکمیت مجاهدین خلق (منافقین) باشد تا کنون از سوی مخالفان ایشان هم گزارش نشده است. آنچه ایشان در نفی رفتارهای غیر قانونی با محکومینی که متهم به همفکری با مجاهدین خلق بوده و پس از طی دوران محکومیت (و احیانا توبه از رفتار پیشین) از زندان آزاد شده و با تنگ نظری مسئولان از اشتغال رسمی آنان جلوگیری می شد، بیان کرده اند، دفاع از حقوق شهروندی و لزوم جذب آنان بوده است و در همان سخنان تأکید کرده اند که؛ «هرگونه محروم سازی افراد یاد شده از کار و اشتغال، سبب جذب دوباره ی آنان به گروه های خشونت طلب و غیر قانونی خواهد شد و مسئولیت انحرافات بعدی آنان بر عهده مسئولان خواهد بود».
البته ایشان در مورد لیبرال ها، چنین اعتقادی داشته و دارند که نباید آن ها را از شرکت در انتخابات یا تصدی برخی مقاماتی که در آن تخصص داشته و دارند، محروم کرد. ایشان نسبت به افراد نهضت آزادی و نیروهای ملی مذهبی (که با اکثر آنان در دوران قبل از انقلاب و زندان و بیرون از آن دوستی داشتند) دید مثبتی داشتند و علیرغم برخی انتقادات، آنان را افرادی مؤمن و دلسوز کشور می دانستند و دلیلی برای محرومیت آنان از حقوق اجتماعی نمی دیدند.
این به منزله ی حذف سایر مسئولان روحانی و یا ترجیح مطلق لیبرال ها بر مذهبی ها (امثال آقایان موسوی اردبیلی، خامنه ای، رفسنجانی و سایر مسئولان ریز و درشت آن زمان) در ذهنیت ایشان نبود. تأکید بیش از حد آیة الله منتظری بر «نهاد مجلس و دولت» در مسئولیت های اصلی کشور و ترجیح آنان در تصمیم گیری های مهم کشوری و لشکری بر تصمیم گیری های مسئولان سه قوه، نیز مؤید نگاه جامع آیة الله منتظری به مقوله ی قدرت بود.
آشکار است که گروهی اندک با میدان داری وزارت اطلاعات و محوریت «ری شهری و احمد خمینی» مجموعه ی گزارش ها و اطلاعات را به گونه ای گزینش شده در اختیار رهبری وقت کشور گذارده اند و شواهد و قرائنی را برای ایشان فراهم کرده اند که «اتهام طرفداری از منافقین» را به عنوان حقیقتی اثبات شده قرار دهند و از حساسیت های حاکم و محکوم در مورد این قضیه (یکی در مورد تند روی و خشونت ورزی مسئولان و دیگری در مورد حمایت از مخالفان) کاملا مطلع بودند و می دانستند که حساسیت های متضاد این دو نفر، می تواند «جایگاهی مناسب» برای سرمایه گزاری و اختلاف افکنی باشد.
به گمان من، موضعگیری آیة الله منتظری در مورد اعدام های سال ۱۳۶۷ نه تنها دفاع جدی از حیثیت نظام و رهبری کشور بود که تنها اقدام جدی برای جلوگیری از «سقوط کشور و نظام در دام خشونت طلبی و خون ریزی های نامشروع و غیر منطقی» بود و همه ی کسانی که در آن فجایع دست داشتند یا از آن دفاع کردند، در پیشگاه خدا و ملت ایران و داغدیدگان آن فاجعه، مسئول اند.
چهارم ؛ در مورد «مهدی هاشمی» (که فردی خشونت طلب و اقتدارگرا و سست عنصر بود) اشکال اساسی آیة الله منتظری به «واگذاری رسیدگی به پرونده های قضائی به وزارت اطلاعات» بود. اساسا کار قضائی در محیط های باز و قابل دسترسی باید انجام گیرد و کار وزارت اطلاعات به گونه ی مخفی و در محیط های بسته و دور از چشم دیگران انجام می گیرد. بنا بر این، واگذاری امور قضائی و بازپرسی ها به دستگاه امنیتی و اطلاعاتی، بر خلاف روش قضائی قانونی و شرعی است.
ایشان تاکید می کند که؛ «رسیدگی به پرونده ی وی باید در دستگاه قضائی و با درخواست شاکی خصوصی باشد».
به کتاب «خاطرات سیاسی» آقای ری شهری (چاپ اول، که سراسر آن به همین مطلب اختصاص یافته است) مراجعه کنید تا اقاریر آقای ری شهری در مورد «تعزیر» (یا شکنجه) مهدی هاشمی برای گرفتن «اقاریر» بر علیه آیة الله منتظری، دفتر و مدارس تحت نظر ایشان و سایر فعالیت های او را مشاهده کنید.
این در حالی است که طبق روایات صحیحه و اجماع فقهای شیعه و سنی، اقاریر ناشی از؛ «تهدید، تجرید و در محیط هایی چون زندان» در حق فرد اقرار کننده مشروع و مسموع نیست (تا چه رسد به اظهاراتی که علیه دیگران باشد) و در این پرونده، اظهارات مهدی هاشمی علیه آیة الله منتظری را از تلویزیون پخش کردند، در حالی که آیة الله منتظری رسما آن را تکذیب کرده و می کند.
آقای خامنه ای پس از پخش این مصاحبه ی تلویزیونی (سال ۱۳۶۵)، در نماز جمعه ی تهران با تجلیل از آیة الله منتظری، رسما اعلام کرد که؛ «نه ما و نه هیچکس اظهارات یک فرد فاسق را بر علیه ایشان قبول نمی کند». آیا ایشان تا امروز نیز بر همین رأی خود باقی مانده است؟!!
این همان چیزی بود که از آغاز رسیدگی به پرونده ی مهدی هاشمی مورد نظر آقایان بود. در نامه ی اولیه ای که آقای ری شهری برای آیة الله خمینی نوشته است، رسما به هشت مورد از اتهامات مهدی هاشمی اشاره می کند که مهمترین آن عبارت است از؛ «رسیدگی به توطئه ای بزرگ علیه نظام و امام» که در متن نامه ی دوم ایشان (که از صدا و سیما پخش شد) فقط به هفت مورد از اتهامات و با حذف این اتهام اخیر (توطئه علیه نظام و امام) اشاره شده بود.
درک آیة الله منتظری از واگذاری پرونده به وزارت اطلاعات (با توجه به نفوذ بیش از پیش احمد خمینی بر آن) و مطلع شدن ایشان از نامه ی اولیه و حذف عمدی آن در نامه ی منتشره در رادیو و تلویزیون، سوء ظن ایشان نسبت به این رسیدگی را برانگیخته و روز به روز بر صحت گمان ایشان می افزود.
پنجم ؛ زمینه سازی افراد شروری چون «سعید امامی و باند او» در وزارت اطلاعات و قدرت طلبی برخی حسرت زدگان (که نهایتا محروم و مغبون ماندند و نامه ی عمل خود را سیاه کردند)، حیثیت و اعتبار نظام و بزرگان انقلاب را مخدوش کرد. گرچه کمتر از ده سال پس از آن واقعه ی عظیم و خسارت غیر قابل جبران، شرم ندامت بر چهره ی بسیاری نشست و برخی درخفا، به عذرخواهی رسیدند، ولی مگر خسارت های بجا مانده (که متأسفانه هنوز نیز مکرر می شود) را می توان تنها با عذرخواهی از محکوم، جبران کرد (هیهات). تنها راه آن اقرار علنی و عذرخواهی از ملت و اعاده ی حیثیت خسارت دیدگان است و توبه و انابهای به سوی حق و حقیقت، تا لااقل خسارت آخرت را درپی نداشته باشد.
ث) از آغاز پیروزی انقلاب، گروهی در پی تسلط انحصار طلبانه بر نیروهای مسلح بودند. ارتش و سپاه و نیروهای انتظامی، بخاطر تکیه بر سلاح، قدرتی بالفعل اند که هدف اولیه ی اقتدارگرایان و مستبدان بوده و هستند.
شعار «خدا، شاه، ملت» و «جان نثار شاهنشاه بودن ارتش و نیروهای مسلح» که فرهنگ استبدادی پیش از انقلاب را نمایش می داد، در ابتدای انقلاب از بین رفت و شعار «ارتش فدای ملت» جایگزین آن گردید .
چندی نگذشت که برخی انقلابیون اقتدار گرا و انحصار طلب، به خدمت گرفتن نیروهای مسلح را به نفع خود و دوستان خود، در دستور کار قرار دادند و با حضور حداکثری در مراکز نظامی و انتظامی، بنیان بازگشت به فرهنگ استبدادی پیشین را با مصداق جدید، بنا نهادند.
آقای خامنه ای که از روزهای آغازین پیروزی انقلاب، علاقه ی عجیبی به «نظامی گری» داشته و هم اکنون نیز دارد، پس از رسیدن به مقام رهبری کشور و تسلط کامل بر آن، در مقام «فرماندهی کل قوا» کار نیروهای مسلح را به آنجا رسانده است که در حضور ایشان، شعار «ارتش فدای رهبر» تکرار می شود و یا در مراسم رسمی نصب سردوشی ها (که در بسیاری اوقات با حضور خود وی انجام می شود) با شعار «الله اکبر، جانم فدای رهبر» مواجه می شود و نه تنها هیچ اعتراضی نمی کند که مشوق رویکردهای آنان و مسئولان نظامی کشور نیز می شود .
بازگرداندن نیروهای مسلح به شعار «جان نثاری برای شاه و رهبر» نشانگر علاقه ی سردمداران حکومت و نظامیان وابسته، به دیکتاتوری و دیکتاتورها است و نباید این رویکرد فرد گرایانه ی نیروهای مسلح را دست کم گرفت. این نیروها از ملت ایران حقوق می گیرند و باید همیشه و همه جا، تنها و تنها «جان نثار ملت ایران» باشند و نه جان نثار افراد خاص و عمدتا دیکتاتورها .
باید کسانی را که این رویکرد فرد گرایانه را در ارتش و سپاه و نیروی انتظامی، بنیانگذاری کرده اند و کوه و دشت و مراکز آموزشی و پادگان ها ی کشور را با شعار های ننگین «ارتش فدای رهبر» یا «جانم فدای رهبر» ملوّث کرده اند، مورد تعقیب قانونی قرار داد و آشکارا بر جرم بودن این رویکرد در نیروهای مسلح تأکید کرد تا هرگز شاهد صف آرایی احتمالی آنان در مقابل ملت و به دفاع از دیکتاتورها نباشیم و مستبدان نیز نتوانند روی حمایت های نیروهای مسلح، برای سرکوب ملت خود، حساب کنند.
نقش رهبری فعلی کشور در پدید آمدن این اوضاع ننگین، غیر قابل انکار است و با توجه به مقام فرماندهی کل قوا، ایشان باید مسئولیت این فرهنگ سازی منحط را بر عهده گرفته و پاسخگو باشد.
۱۰- آقای خامنه ای از آغازین روزهای تصدی «مقام رهبری کشور» رفتاری یکسویه و کاملا حزبی داشت و بدون هیچ تغییری در روش سیاسی خود نسبت به دوران ریاست جمهوری، همچنان با تکیه بر جناح راست، منش سیاسی خود را پی گرفت.
آقای ابوالقاسم خزعلی که در ماه های اولیه ی رهبری آقای خامنه ای اقرار کرد که؛ «حالا دیگر رهبری کشور هم از ماست» حقیقتا درست گفته بود، چرا که عملا ایشان «رهبر جناح راست» بود و هیچ شباهتی به «رهبر کشور ایران» نداشت و آن روند تا کنون نیز ادامه یافته است.
من به عنوان شهروند ایرانی، پس از انتخاب ایشان به رهبری، شش ماه تمام سکوت کردم و هیچ اظهار نظری در مورد رفتارهای ایشان نداشتم و در برابر عملکردهای یکسویه ی ایشان به دوستان می گفتم:«باید به ایشان و یا هرکسی که موقعیت اجتماعی او دچار تغییر جدی می شود، مهلتی منطقی داد تا اگر درپی تغییر روش بود، امکان آن را پیدا کند».
متأسفانه روند یکسونگری ایشان متوقف نشد و سیاست های حمایت بی دریغ از همگروهی ها و بهانه جویی ها و هجوم های ناعادلانه به رقیبان و مخالفان تداوم یافت و روشن شد که تغییر جایگاه قانونی، نه تنها سبب تغییر مثبت در روش های مدیریتی و سیاسی ایشان نشد که منجر به سوء استفاده از موقعیت برتر خویش شد که تا کنون ادامه داشته است.
در ماه های اولیه ی رهبری، ایشان حتی از قضایایی چون؛ « اختصاص نیافتن تیتر اول روزنامه به ایشان و حمل آن بر مخالفت با رهبری و نظام» و اعتراض حضوری به برخی مدیران مسئول روزنامه ها یا ارسال پیغام به برخی از آنان، پروا نمی کرد!!
اظهار نظر صریح ایشان علیه اکثریت نمایندگان مجلس سوم را سیاسیون جناح چپ و راست کاملا به یاد دارند. البته یکی از موجبات آن، اختلاف نظر شدید مجلس سوم با ایشان در دوران ریاست جمهوری و در مورد نخست وزیری میر حسین موسوی بود که منجر به مخالفت ۹۹ نماینده ی جناح راست با دیدگاه موافق آیة الله خمینی شد و آقای خامنه ای در جمع برخی دوستان خراسانی صریحا گفته بود: «اینقدر نگویید ۹۹ نفر با امام مخالفت کردند، (و با اشاره به خود گفته بود) بگویید صد نفر»!!
مورد دوم نیز به اظهار نظر ایشان در مورد نامه ی آیة الله خمینی به وزیر کار و در مورد «اختیارات حکومت» بود که ایشان اقدام به تفسیر نامه در خطبه ی نماز جمعه ی تهران کرد و نمایندگان مجلس با نوشتن نامه به بنیانگذار جمهوری اسلامی، نسبت به تفسیر امام جمعه، استفسار کردند و آیة الله خمینی با صراحت، برداشت آقای خامنه ای از نامه و نظر خود را «نادرست» حواند و تصریح کرد که وی «درک صحیحی از مقصود ایشان نداشته است»!!(به نامه نگاری های ماه های پایانی سال ۱۳۶۷ در صحیفه ی نور مراجعه شود).
این دو شکست تاریخی از مجلس سوم، موجب کینه ی تاریخی آقای خامنه ای نسبت به جناح چپ شد و به همین جهت با بازگذاشتن دست شورای نگهبان در رد صلاحیت جناح چپ و حمایت بی دریغ از محروم سازی مخالفان در انتخابات مجلس چهارم، اولین انتقام را از مخالفان خود گرفت که تا امروز نیز با انواع و اقسام محرومیت ها و تهدیدها، ادامه داشته و هرکس به ایشان و سیاست های غیر منطقی وی اعتراضی کرده باشد، با محرومیت ها و فشارها و برخوردهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مواجه شده و با پرونده سازی های قضائی و امنیتی، راه بازگشت وی به قدرت و یا صحنه های علمی و فرهنگی و …، مسدود شده و می شود.
این جلوه ای از «عدالت» رهبری کشور است. امروزه تمامی عناوین ملی، دینی و مذهبی بکار رفته از سوی ایشان، قالب تهی کرده و در مفاهیمی غیر متداول بکار می رود. «اتحاد ملی و انسجام اسلامی» یعنی رد صلاحیت گسترده ی شهروندان ایرانی مخالف سیاست ها، به اتهام «عدم التزام به اسلام» !! «عدالت» یعنی «توزیع عادلانه ی فقر» و به بن بست رساندن کشور در بخش های تولیدی و تعطیلی کارخانجات و ورشکست شدن بانک ها و سقوط آزاد سهام در بازار بورس و تورّم لجام گسیخته و حذف تصمیم گیری های جمعی و تسلط تصمیمات غیر کارشناسانه ی افراد خاص بر مراکز مدیریتی و جابجایی مستمر مدیران و وزیران و ایجاد بی ثباتی در مدیریت کشور و فراری دادن سرمایه های ملی به بیرون از مرزها و تشنج آفرینی در روابط بین المللی و پرداخت هزینه های گزاف و چند برابر ناشی از تحریم های سازمان ملل و مدرّج شدن به درجه ی «محکومیت در شورای امنیت سازمان ملل با صدور قطعنامه های مکرر علیه ایران» و قرار گرفتن در صدر کشورهای نقض کننده ی حقوق بشر و سرکوب کارگران معترض به «عدم پرداخت حقوق های معوقه ی چندین ماهه» و متهم کردن آنان به اقدام علیه امنیت ملی، و دهها «رذیله ی اخلاقی و سیاسی» دیگر.
نمی دانم اقرار چند باره ی آقای خامنه ای مبنی بر «خود بخود معزول شدن رهبری در صورت عدم عدالت» مبتنی بر کدام معیار از عدالت است. یعنی؛ « در صورت تحقق چه امری، عدالت رهبری مخدوش می شود؟».
آیا در باب رهبری، معتقد به وجود «عدالت بتون آرمه ای یا پولادین» اند، که هیچ فسقی آن را مخدوش نمی کند؟!! یا معتقدند برخی عملکردها، می تواند به «سلب عدالت» بیانجامد؟
در هر صورت، حتی اگر عدالت لازم برای رهبری کشور (به هنگام انتخاب وی به این مقام) در ایشان موجود بوده است، امروزه بی تردید از عدالت مورد نظر شرع و قانون اساسی برای رهبری، در ایشان خبری نیست و طبق اقرار مکرر خود ایشان، حق تصدی در این مقام را ندارند.
۱۱- یکی از اقدامات رهبری و تیم حاکم بر ایران، رساندن کشور به لبه ی پرتگاهی است که اگر خدای رحمان به ملت ایران تفضل نکند، تمامی هستی این ملت رنجدیده در فاصله ی زمانی کوتاهی خواهد سوخت.
جنگ افروزان خارجی با کمک جنگ طلبان داخلی، هرروز که می گذرد، کشور و ملت را یک قدم به جنگی نا برابر و خانمان سوز نزدیک می کنند. جنگی که در یک سوی آن قدرت نظامی غرب قرار می گیرد و در طرف مقابل توان نظامی سپاه و ارتش ایران، و بعید می دانم هیچ صاحبنظری در مصاف این دو نیرو، امکان پیروزی نظامی ایران را پیش بینی کند.
حتی تحلیل گران سپاه پاسداران نیز حد اکثر سخن از تنبیه امریکا و زدن ضربه های سختی به امریکا و غرب به میان می آورند و در برابر، به ملت نمی گویند که فقط نتیجه ی یک ماه موشک باران و بمباران های گسترده (از آن نوع که در افغانستان و عراق و صربستان انجام دادند) به معنی انهدام تمامی سرمایه های اقتصادی، ارتباطی و نظامی ملت ایران خواهد بود (که در طول دهها سال، اندک اندک روی هم انباشته شده) و خسارتی در حد چند هزار میلیارد دلار را بر ملت رنجدیده ی ایران تحمیل خواهد کرد و دهها سال او را در فقر و فلاکت و فحشاء فرو خواهد برد و نسل فعلی و نسل های بعدی را محتاج کمک های سازمان ملل و در معرض وابستگی به کشورهای بیگانه قرار خواهد داد.
برفرض که از پس این ویرانی عظیم، نیروهای غربی عقب نشینی کنند و تیم حاکم بر کشور همچنان اقتدار خود را بر ملت خسارت دیده ی ایران حفظ کند ولی با «ننگ چنین خیانت عظیمی» چه خواهند کرد؟!! چه افتخاری دارد حکومت بر ملتی که همه ی سرمایه ی آنان به «سوء تدبیر» حاکمان، سوخته و از بین رفته باشد و هیچ رمقی برای ادامه ی حیات در او نمانده باشد؟!!
آیا آقایان تبلیغات خود بر علیه اشغال عراق را قبول دارند؟ آیا وحشیگری های نیروهای اشغالگر در برابر ملت مظلوم عراق و افغانستان را ازیاد برده اند؟ من هرگاه به آن صحنه ها (که تلویزیون جمهوری اسلامی، با اصرار و مکررا آن را پخش می کرد) نگاه می کردم، یک آن تصور پدید آمدن چنان وضعیتی برای ایران عزیز را می کردم و تصور می کردم که اگر همان رفتارها با ملت ایران و ناموس ما انجام گیرد، چه حالی به ما دست می دهد؟ باید منتظر بمانیم تا چنان فجایعی تحقق پذیرد یا «علاج واقعه را پیش از وقوع باید کرد؟!!». آیا این نگرانی ها و هشدار ها برای دفاع از امنیت ملی است یا «اقدام بر علیه امنیت ملی؟». آیا اقدامات جنگ طلبان داخلی، مصداق بارز اقدام علیه امنیت ملی نیست؟!!
چه تضمینی برای جلوگیری از سوختن تمامی سرمایه ی اقتصادی ملت در برابر موشک باران و بمباران های دشمن اندیشیده اند که اینگونه بی پروا، سخن از اقدام شهادت طلبانه می گویند. این اقدام خیانتکارانه خواهد بود اگر به تصور رسیدن به فیض شهادت خیالی، با هستی یک ملت و جان و مال و ناموس یک کشور، قمار کنند. هرکس خواستار فیض چنان شهادت خیالی است، سر خود گیرد و به مصاف دشمن در جایی رود که با سرنوشت یک ملت، بازی نکند.
وقتی سرمایه های انسانی، اقتصادی و فرهنگی یک ملت به تاراج بیگانگان رود، چه سود که آن بیگانه را نیز ضربه هایی خسارت بار، وارد کنند. اگر راهی می شناسند که بدون خسارت ملت، به زور آزمایی با جنگ طلبان خارجی می شود پرداخت، همان راه را طی کنند و اینگونه همه چیز را به حساب ملت ایران نگذارند و پای او را به میان نکشند.
امروز تمام شواهد و قرائن گواهی می دهد که شرایط زمان ما با شرایط زمان «امام مجتبی (ع)» مشابهت دارد و نه با شرایط زمان حسین بن علی(ع). گرچه حسین بن علی(ع) نیز بدون هیچ منتی به یاران خود در شب عاشوراء گفت که:«این قوم با من تنها کار دارند. من بیعت از شما برداشتم، راه خود گیرید و دست زن و بچه ی مرا نیز بگیرید و با خود ببرید». این همان کاری بود که امام مجتبی نیز انجام داد و آبروی خود را گذاشت و جان و مال مسلمین را حفظ کرد. گرچه شرایط حسینی تا آنجا اقتضاء می کرد که یاران ایشان او را تنها نگذارند، ولی او وظیفه ی خود را به تمامی انجام داد و حتی در مکه ی مکرمه نماند که مبادا بخاطر او، امنیت حرم امن الهی مخدوش شود و فرمود:«اگر در تل خاک بی آب و علفی کشته شوم، بهتر است از اینکه در حرم امن الهی کشته شوم».
جناب آقای خامنه ای خوب می داند (چرا که خود کتاب «صلح امام حسن» را ترجمه کرده است) که نه شرعا و نه عقلا، حق به مسلخ بردن یک ملت هفتاد میلیونی و سوزاندن منافع او را ندارد، پس باید در پی تدبیری دیگر بر آید که «چپیه از گردن بردارد» و با دوستان و معتمدان سابق خود مجددا مشورت کند و از این مسیر هولناک و شدیدا خسارت بار، پرهیز کند و برخی راه های رفته را برگردد.
من تردیدی ندارم که اگر کار ایران و غرب به مصاف کشیده شود، علاوه بر هلاکت بسیاری از بی گناهان، حتی نشانی از نظام جمهوری اسلامی نیز باقی نخواهد ماند و برای پیشگیری از انهدام این نظام، تنها راه را در «پرهیز جدی از جنگ، به هرقیمتی که منافع و منابع انسانی و اقتصادی و فرهنگی ملت ایران کمترین خسارت را ببیند» می دانم.
رهبری کشور لابد به یاد دارد که با اطلاعات همین فرماندهان سپاه، چند بار در طول جنگ تحمیلی، وعده ی «پایان پیروز مندانه ی جنگ تحمیلی» از زبان ایشان و سایر مسئولان وقت، در مطبوعات و رسانه ها منتشر شد و آخر الأمر، همه ی دستاوردهای چند ساله، در چند روز به دشمن واگذار شد و با دست خالی، جام زهر پذیرش قطعنامه را به بنیانگذار جمهوری اسلامی نوشاند. ضرورتا به یاد دارد که همان صدام و حکومت بعثی وی، که فرماندهان سپاه در طول ۸ سال نبرد، نتوانستند بصره اش را به محاصره در آورند، پس از تنها ۱۶ روز از آغاز هجوم امریکا و هم پیمانان او، نیست و نابود شدند و بغداد و تمامی عراق را در آغوش نیروهای اشغالگر تنها گذاشتند و به سوراخ های خود خزیدند و خسارت های بی شمار برای ملت و کشور عراق و نفرین ابدی ملت و همه ی آزادیخواهان جهان را برای خود خریدند!!!
به یاد آورند تحلیل های همین فرماندهان سپاه را که در تلویزیون کشور و کانال های مختلف آن، رسما می گفتند:« شش ماه طول می کشد تا امریکا بغداد را فتح کند، اگر بتواند!!!» و تنها «شش روز» پس از اظهارات این «کارشناسان نظامی!!» (و تصمیم سازان فعلی در باره ی ایران) بغداد فتح شد و دشمن قسم خورده ی ایران، دشمن قسم خورده ی دیگرش را از پا در آورد.
پند تاریخ، با صدای رسا می گوید:«گول تحلیل های بچه گانه ی فرماندهان سپاه را نخورید و کشور و ملت را با مغز های کوچک و دانش اندک آنان، گرفتار جهنم جنگی خانمان سوز نکنید!!».
اگر این پند، شنیده نشود، مطمئن باشند که هیچ راهی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی، کوتاه تر از تحریک بیگانگان به جنگ نخواهد بود و متأسفانه این کاری است که بسیاری از طرفداران اسمی حاکمیت، شدیدا به آن مشغول اند.
خدایا؛ در این نوشته ها و کلمات، چنان نورانیتی قرار ده که قلب تاریک شده ی حاکمان نسبت به ما را روشن کند و برای یکبار هم که شده این مطالب را ناشی از دلسوزی و خیر خواهی
روایت عفت ماهباز :
عفت ماهباز ازاعدامهای۶٧ میگوید: آنها که خاموشاند سکوت خود را بشکنند
مهدی تاجیک
جرس: پس از گذشت نزدیک به ربع قرن از اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی، هنوز این دوره از تاریخ جمهوری اسلامی پر از معماها و رازهای ناگشوده است. اعدام ها از 5 مرداد 1367 آغاز و تا اواخر شهریور آن سال ادامه داشت.
گره های کور این فاجعه حقوق بشری چندان پر شمار است که پس از این همه سال هنوز نه درباره آمران و عاملان آن اتفاق نظر وجود دارد، نه ارزیابی دقیقی از تعداد قربانیان در دست است، نه درباره انگیزه ها و دلایل اعدام ها تحلیل واحدی ابراز شده و نه نام و نشانی بر قبور خیل عظیم قربانیان است. همه چیز در پرده و هر ناظری بنابر ظن خود به تحلیل واقعه می پردازد. حکومت روایت خود را از ماجرا دارد و می گوید که اعدام زندانیان در واکنش به عملیات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق برای سرنگونی جمهوری اسلامی و احتمال تبانی و شورش در زندان به قصد پیوستن به عملیات صورت گرفته است. شاهدان عینی یعنی کسانی که آن زمان در زندان بوده اند چنین روایتی را رد می کنند و بنابر زمینه های فکری و سیاسی خود بر دلایل دیگری انگشت می گذارند.
جرس با هدف برداشتن گامی جهت ریشه یابی و تحلیل وقایع آن دوره معماگونه از تاریخ جمهوری اسلامی در پرونده ای ویژه به گفتگو با برخی زندانیان سیاسی آن زمان و همچنین برخی چهره های حقوقی پرداخته است. افراد مورد گفتگو از طیف های مختلف فکری و سیاسی گزینش شده اند تا امکان قضاوت پس از مقایسه نظرات متفاوت برای مخاطبان فراهم شود.
در این قسمت با " عفت ماهباز" از زندانیان سیاسی دهه شصت و از شاهدان عینی دوره اعدام های 1367 گفتگو کردیم. او به دلیل وابستگی به سازمان فداییان خلق اکثریت از سال 1363 به مدت هفت سال زندانی بود اما پس از آزادی و خروج از ایران، عضویت در سازمان های سیاسی را کنار گذاشت و اکنون به عنوان یک فعال حقوق بشر و فعال حقوق زنان شناخته می شود. ماهباز در کتابی با عنوان" فراموشم مکن" به بیان خاطراتش از دوران زندان پرداخته است.
متن گفتگو با خانم عفت ماهباز را درپی می خوانید.
خانم ماهباز! به عنوان یکی از زندانیان سیاسی دهه 60گزارش مستند شما از اعدام های سال 67 چیست؟
بهباور من از اواخر سال 1365 برنامه ریزی برای کشتار زندانیان شروع شده بود. در کتاب «فراموشم مکن» هم نشانه هایی را برای اثبات برنامه ریزی قبلی اعدام ها ذکر کرده ام. آنجا گفته ام که وقتی ما را از بند 3 زندان زنان در اوین به طرف 325زندان می بردند، نمایشی برای نشان دادن وضعیت غیرعادی پیاده شد. وقتی در پائیز آن سال ما را به قسمت آموزشگاه زندان کوچ دادند، جمله ای را به گوش خودم شنیدم که در پیش بودن فاجعه را برایم مسجل می کرد. آنجا دادیار زندان در گوش یکی از مجاهدین که هم اتاقی من بود با لحن بسیار زننده ای گفت: " بوی کباب شنیدی؟ برای چی می خندی؟... این بوی گوشت تن توست." از شنیدن این کلمات، بر خود لرزیدم. این هشدار نشانه ای برای من بود. به ویژه از آن جهت که پیش از آن به دلیل تلاشهای آیت الله منتظری حکم اعدام زنان زندانی لغو شده بود. آیت الله منتظری خود در خاطراتشان می نویسد که در سال 1363 نزد آیت الله خمینی می روند و بر اساس آیه ای قرآنی خواهان لغو مجازات اعدام برای زنان می شوند، و آیت الله خمینی هم این را می پذیرند.
حکم لغو اعدام زنان اما برای کسانی که اعدام های 1367 را برنامه ریزی کرده بودند اعتباری نداشت. در پاییز 1365 ما را به زندان آموزشگاه اوین منتقل کردند. در حیاط آموزشگاه ما را -250 زندانی زن- را وادار کردند که در محوطه رو به دیوار بایستیم، همه چشم بند به چشم داشتیم .غروب دل گیری بود و صدای شلاق دلهره را در فضا می پراکند. وضعیت به شکلی بود که گویی می خواهند ما را به گلوله ببندند. صدای کلاغ با صدای کابل بر تن مرد زندانی در هم می آمیخت. مرد زیر شکنجه یا علی یا علی می گفت و شکنجه او روح را می گداخت . همانجا مجتبی حلوایی(مسئول امنیتی و انتظامی اوین) با کابل دایمی دستش در حالی که به دیوار ضربه می زد با صدای رعب انگیزش به ما هشدار داد :" اینجا هر حرکتی که شما بکنید با من طرف هستید و با این شلاق."
به نظر من از همان زمان در حال شناسایی و جداسازی زندانیانی بودند برای این که چه کسانی را به جوخه های اعدام بسپارند و چه کسانی را شکنجه کنند.
بسیاری معتقدند که اعدام ها در واکنش به عملیات فروغ جاودان توسط مجاهدین خلق اتفاق افتاد. ولی شما معتقد به وجود برنامه ریزی قبلی برای این کشتارها هستید. این اعدام ها در نظر شما هیچ ارتباطی با آن عملیات نداشت؟
به نظر من آنها برای اعدام ها از قبل برنامه ریزی کرده بودند. بخش اطلاعاتی حکومت از تاریخ حمله مجاهدین خلق و عملیات فروغ جاویدان آگاهی داشت و همه چیز را با آن حرکت هماهنگ کرده بود. آن سال آنان زنان مجاهدی را که بسیاری شان دانش آموزان و دانشجویان جوانِ بازداشت شده در سال 60 بودند و طبعا فرصت شرکت در عملیات نداشتند، اعدام کردند. مبنای اعدام ها ظاهرا حکم ویژه آیت الله خمینی بود. آنها مردان جوان چپ را که سال ها از حکم آزادی شان می گذشت، دوباره دادگاهی و سپس اعدام کردند .نیروهای اطلاعات از اینکه ما هشتاد زن زندانی چپ را اعدام نکرده بودند بسیار پشیمان به نظر می رسیدند. در اتاقی که من زندگی می کردم 19 زن جوان مجاهد بودند، همه آن 19 نفر را اعدام کردند . از 40 نفر همبندِ مجاهدم، 38 نفر به جوخه اعدام سپرده شدند و یک نفر هم در ماه بعد خودکشی کرد.
درباره نقش دقیق افراد در این کشتار جمعی و این فاجعه ملی افراد نمی توان قاطعانه اظهار نظر کرد. هنوز بسیاری از ناگفته های آن زمان فاش نشده، و درباره بسیاری از مسائل هم اتفاق نظر وجود ندارد. چنان که امروز برخی ادعا می کنند حتی آقای خمینی هم در جریان ماجرا نبوده است. هویت تصمیم گیرندگان و میزان نقش آنان در فاجعه را تنها کسانی می توانند فاش سازند که از نزدیک شاهد آن بودند و در هرم قدرت حضور داشتند.ب رای مثال کسی مانند آقای "میرحسین موسوی" تا دیر نشده می تواند درباره این مساله سخن بگوید و حقایق را افشا کند. من فقط از روی نشانه ها یی که در ان زمان از نزدیک شاهدش بودم و یا شنیدم می توانم وقایع را تحلیل می کنم. نشانه هایی که بسیاری را در همان زندان دریافت کردم.
روایت رسمی حکومت برای توجیه اعدام مجاهدین این است که آنها قصد شورش در زندان و همنوایی با سازمان در عملیات فروغ جاویدان برای جهت سرنگونی حکومت داشتند. نظر شما درباره این روایت چیست؟
به اظهارات و رفتارهای مسئولان حکومتی در آن زمان که دقت کنید ، می توانید ببینید که یک اتفاق رویه میان آنها وجود ندارد. در داخل زندان هم زندانیان به گروه های مختلف تقسیم شده بودند. حکومت توانسته بود آنها را با اهرم فشار و شکنجه تکه تکه کند و در عین حال طیف های مختلف زندانیان به دلیل اختلاف عقیده هایی که داشتند در کمون خاص خود بودند و به سایرین نمی پیوستند.مثلا زندانیان مجاهد به شدت واهمه داشتند از این که با زندانیان چپ رابطه و دوستی برقرار کنند و در ان شرایط و فضا چگونه امکان داشت که کسی بتواند از زندان به بیرون بپیوندد. وزارت اطلاعات در آن زمان بر همه چیز کنترل کامل داشت.
نکته دیگر اینکه چرا ما زنان چپ را به زیر شکنجه شلاق بردند؟چرا زنان مسنی را که به مجاهدین هم مربوط نبودند اعدام کردند؟ چرا زندانیانی را که حکم شان هم گذرانده بودند اعدام کردند؟
با شرایطی که توصیف می کنید آیا اساسا امکان شورش در حال زندان وجود داشت؟ آیا زندانیان وابسته به مجاهدین خلق می توانستند با اعضای سازمان در بیرون ارتباطی پیدا کنند؟
ادعای شورش در زندان از اساس عاری از حقیقت است. اعدام ها از پیش برنامه ریزی شده بود و هیچ ارتباطی هم بین زندانیان با بیرون وجود داشت. حکومت روی خانواده زندانیان تسلط کامل داشت. گویی که در هر خانواده به صورت غیرمستقیم یک عضو وزارت اطلاعات حضور داشت. اسم وزارت اطلاعات نبود اما کسانی بودند که یک دفعه در خانواده ها سبز شدند. قبل از ملاقات ها می آمدند، بعد از ملاقات ها می رفتند،مرغ و برنج های بدون کوپن برای این خانواده ها می گرفتند و به طریقی در جمع آنها نفوذ می کردند. یعنی به هیچ طریقی امکان نداشت که ارتباطی میان زندانیان و اعضای سازمان مجاهدین در بیرون برقرار شود. شاهد مدعا این که در آن دوره نه فراری از زندان رخ داد نه حتی خبری به بیرون درز کرد. وضعیت بی خبری به حدی فاجعه بار بود که گروهی از زندانیان که همسران یا برادرانشان اعدام شده بودند تا مدتها بعد از آزادی در تردید بودند که آیا همسر یا برادرانشان زندانی اند یا اعدام شده اند؟ چون اصلا هیچ خبری به بیرون درز نمی کرد. حکومت جاسوس های دقیقی در میان مجاهدین داشت که از طریق آنها می توانست به تمام خبرهای کمپ اشرف و جاهای دیگر دست پیدا کند.
شما تاکید دارید که برنامه ریزی قبلی برای اعدام ها وجود داشته است. به نظر شما این اعدام ها چه هدفی را دنبال می کرد؟
بگذارید کمی عقب تر از سال 1367 برویم. حکومت از سال1360 تا 1363 با فشار شدید علیه گروه های چپ، آنها را در زندان از هم دور کرده و تکه تکه ساخته بود. وقتی من در سال 1363 وارد زندان شدم ،شاهد بودم که بسیاری از چپ ها را تواب کرده بودند و برخی به اجبار نماز می خواندند. آنها اگر نماز نمی خواندند با مجازات اعدام روبرو می شدند. برخی از آنها که انسانهای بسیار شریفی بودند، برای اعدام نشدن نماز مصلحتی می خواندند.
بنابراین خیال حکومت از ناحیه چپ ها تا حدودی آسوده بود. سال 1367 نوبت ما (فداییان خلق اکثریت)، حزب توده و مجاهدین خلق رسید. حکومت می خواست افراد این جریانها را در هم شکند. برای زندانیان ازجمله خود من «شکنجه برای نماز» گذاشتند. در بند زنان اکثریت و حزب توده را برای شکنجه نماز بردند - در سال 67 هشتاد درصد مردان وابسته به جریان اکثریت را در اوین اعدام کردند. در بین اعدامی ها کسانی بودند که حکم آزادی داشتند. اعدام ها برنامه ریزی شده بود به این جهت که حکومت فکر می کرد این جریان ها محکم و چارچوب دار هستند و ممکن است برای آینده نظام خطرناک باشند. اکثر اعدام شدگان نه کار مسلحانه کرده بودند و نه می خواستند که کار مسلحانه کنند. در واقع اکثر دختران و زنان مجاهدی هم که در زندان بودند عمل مسلحانه انجام نداده بودند. درست است که در بیرون زندان اعضای مجاهدین دست به عملیات مسلحانه می زدند ولی عملیات بیرون چه ربطی به افراد داخل زندان داشت؟
پس به نظر شما هدف حکومت این بود که با اعدام ها خیال خود را از بابت رقبای سیاسی در آینده راحت کند؟
ببینید وقتی حکومت کسی مثل "هدی صابر" را به این شکل از بین می برد یعنی نمی خواهد هیچ دگراندیشی وجود داشته باشد. حاضر به پذیرش هیچ فرد و گروه اپوزیسیونی نیست. اگر بتواند این افراد را از طریق ترور فیزیکی در داخل و خارج کشور از بین می برد و باز اگر بتواند گروهی را در داخل زندان سربه نیست می کند. واقعیت این است که زندانیان اعدام شده در سال 1367 کار تشکیلاتی نمی کردند.ما طبیعی ترین شیوه زندگی را داشتیم اما آنها می خواستند که ما نباشیم. می خواستند که ما انسان نباشیم. دنبال تواب سازی بودند.برای مثال در بندی که من زندانی بودم کسانی زندگی می کردند که یا شوهرانشان اعدام شده بود یا برادرانشان اعدام شده بود.مثلا برادر دوست من را در حالی که حکم آزادی داشت، اعدام کردند. همسر خانم "زهره تنکابنی" در حالی که قرار بود 6 ماه بعد آزاد شود به جوخه اعدام سپرده شد.شما این مسائل را که کنار هم بگذارید می بینید که اعدام ها ربطی به مساله فروغ جاویدان و حمله مجاهدین ندارد. معلوم است که ما حمله به کشور را محکوم می کنیم ولی اعدام آنها یا فراهم کردن شرایط برای خودکشی آنها مساله ای است که از قبل برنامه ریزی شده بود.
منظورتان از فراهم کردن شرایط خودکشی چیست؟
من تجربه عینی خودم را بازگو می کنند. بارها مرا در طول دوران حبس به سلول های مختلف بردند. وسایلی مانند قلم و کاغذ و نخ و سوزن را شما به هیچ وجه داخل سلول نمی توانسنید پیدا کنید.با این حال، بار آخر در زمانی که زیر شلاقِ نماز بودم، انواع و اقسام چنین چیزهایی را در داخل سلول پیدا کردم. چیزهایی مانند تیغ، شیشه و سوزن که زمینه را برای خودکشی زندانی فراهم می کند.کما این که من چنین کاری کردم و تیغ به دست بردم. بنابر همان تجربه من به خوبی می فهمم که چرا آقای "هدی صابر" در زندان دست به اعتصاب زد و تا پای مرگ پیش رفت. با این حال من از خودکشی پشیمان شدم. چون این دقیقا همان چیزی است که حکومت می خواست. من امروز هم توصیه ام به زندانیان این است که کاری نکنند حکومت خوشحال شود. چون با اعتصاب و خودکشی آنها را خشنود می کنند و خیالشان راحت می شود. من شاهد بودم که وقتی "گلی آبکناری" و "مهین بدویی" خودکشی کردند چطور مسئولان زندان خوشحالی می کردند. بنابراین زندانیان باید حواسشان باشد که اگر حکومت به دلایل خاصی نمی تواند آنها را بکشند خودشان کاری نکنند که در جهت خواست حکومت باشد.
خانم ماهباز! حالا نزدیک به ربع قرن از کشتارها می گذرد. هنوز ابهام های فراوانی درباره آمران و عاملان آن کشتار دسته جمعی وجود دارد. ولی بسیاری نیز با نگاهی معطوف به آینده معتقدند که زندانیان آن دوره و خانواده های قربانیان باید گذشت کنند و بانیان آن جنایت را ببخشد. چرا که اصرار بر انتقام می تواند در آینده خشونتی تازه را به همراه آورد. آیا شما با ایده گذشت موافقید؟
دیدگاه آدمها متفاوت است. من می توانم ببخشم اما مشروط به این که مسئولان آن فاجعه یا افراد مطلع درباره آن پاسخگویی کنند. ما باید دقیقا بدانیم که چه اتفاقی افتاده است و آنها باید بگویند که به چه دلایلی این اعدام ها صورت گرفته است. کسانی که در طول این سالها سکوت کرده اند باید سکوتشان را بکشنند و توضیح دهند که چرا در قبال فاجعه خاموش ماندند و چیزی نگفتند. من مدتی در آلمان زندگی کردم. مردم آلمان علیرغم این که اصلا دوست ندارند خاطرات تلخ دوران هیلتر و یهودی کشی او را بیاد بیاورند اما هر سال به مدت 10 روز فیلم های دهشتناک آن زمان به نمایش درمی آید تا به مردم عبرت از گذشته را یادآور شوند مبادا که در آینده دوباره چنین اتفاقی بیفتد. در کشور من هم باید چنین بابی باز شود. پرسشگری باشد و پاسخگویی هم در قبال آن وجود داشته باشد تا مردم خود قضاوت کنند و آینده روشن تری را بسازند.
آدمها هم در طول زمان تغییر می کنند و می شود تغییرات آنها را درک کرد و فهمید. مثلا وقتی که آقای موسوی درباره اعدام های سال 58 می گویند که ما در آن زمان زیادی انقلابی بودیم این حرف را می شود فهمید. لااقل من با تجربه خودم این حرف را خوب می فهمم. من پیش از انقلاب نگاهی که به فداییان اکثریت یا مساله اعدام ها داشتم بسیار متفاوت از نگاهی است که در حال حاضر دارم. بنابراین انتظار اساسی ایجاد فضایی صریح و شفاف برای پاسخگویی و پرسشگری است. چنانچه چنین فضایی ایجاد شود، قرار بر انتقام نخواهد بود. خیلی خوب است که آقای "حسنی مبارک" رییس جمهور معزول مصر اکنون در دادگاه در حال پاسخگویی است. آنها که بر مسند هستند باید بدانند که در قبال عملکردشان باید پاسخگو باشند. بخشش بی قید و شرط پذیرفتی نیست.کمااین که اخیرا وقتی آقای خاتمی بحثی را درباره بخشش مطرح کردند و از آن استنباط شد که منظور او بخشش بی قید و شرط است اعتراض های فراوانی را به دنبال داشت. البته این را هم اضافه کنم که عده ای طرفدار خشم و خون هستند اما اگر ماندلا در آفریقا توانست خشونت طرفداران انتقام را مهار بکند ما هم می توانیم در ایران امیدوار به داشتن رهبرانی در آینده باشیم که بتوانند خشم را مهار کنند.
مستحضر هستید که بعد از شکل گیری جنبش سبز ، حساسیت های بیشتری نیز به کشتارهای سال 1367 ایجاد شده و به وفور درباره آن صحبت شده است.پیش از حصر آقایان موسوی و کروبی هم انتظار فراوانی از آنان برای موضع گیری صریح در این باره مطرح بود. شما در مجموع موضع این افراد را نسبت به مساله اعدام ها چگونه ارزیابی می کنید؟
آقای موسوی و کروبی در جریان جنبش سبز بسیار خوب حرکت کردندد. انتظار این بود که در قبال مساله کشتارهای 1367 که در زمان تصدی گری ایشان اتفاق افتاد هم واکنش سریع و صریح تری داشتند. نمی توان مصلجت نظام را توجیهی برای تداوم سکوت دانست. چون نظام دیگر چیزی از خودش باقی نگذاشته است.من در خاطرم هست که در مهر ماه 1367 از رادیو خبر استعفای آقای موسوی را شنیدم که البته ظهر همان روز آقای خمینی با تشر ایشان را به ادامه فعالیت فراخواندند. اما هیچ برای ما روشن نشد که آقای موسوی چرا استعفا داد؟ ایشان در نامه ای که رسما پیرامون استعفایش نوشته است اعلام می کند که به خاطر دخالت سایر نهادها در جنگ چنین تصمیمی گرفته است. اما حرف هایی که مشاور ایشان، آقای اردشیر امیرارجمند و خودشان زده اند، دوپهلوست. یعنی اشاره به اعدام های 1367 دارد. خب این ها باید به صورت صریح برای مردم روشن شود. دهه 60 بسیار در زندگی مردم ایران دهشتناک بود. از طرفی جنگ را داشتیم که کشته پشت کشته می آورند و در هر کوچه ای حجله ای بود و از طرفی وضع زندانها و اعدام ها که داستانی از نوع دیگر بود. ماجراهای تلخ آن دوره باید برای همه روشن شود.
چه کسانی حاکمیت را دراختیار داشتند؟
2 سال گمشده در حوادث دهه اول ج. اسلامی
درباره رویدادهای دو سال آخر عمر آیت الله خمینی حرف و حدیث بسیار است. از جمله این که وی در این دو سال اساسا درجریان امور مملکتی نبوده است. بنام او نامه جعل می کردند و تصمیم می گرفتند.
این فصل از تاریخ جمهوری اسلامی تا مستند به اسناد دقیق روشن نشود، چرائی و چگونگی بسیاری از رویدادها در پرده ای از ابهام باقی می ماند. تحقیق دراین باره، ما را تا مرز آگاهی از ماهیت سازماندهندگان واقعی و پشت پرده قتل عام سیاسی سال 67، تغییر دهندگان قانون اساسی- پس از درگذشت آیت الله خمینی- و گنجاندن اختیارات وسیع ولی فقیه دراین قانون، فتوای قتل سلمان رشدی، برکناری آیت الله منتظری و سرانجام قتل احمدی خمینی و به زیر خاک فرستادن او با همه اطلاعات و رازهائی که در سینه داشت می رساند. بخشی از این رویدادها، زمینه ساز رهبری علی خامنه ای شد، اما به رهبری رسیدن او، تنها بخشی ازتاریخ این دوران است.
وضعیت جسمانی آقای خمینی در ماه های آخر عمر
آقای خمینی، در ماههای آخر عمر بسیار ضعیف شده بود. بیمارستان مجهزی برای وی در جماران دایر کرده بودند. دختر آیت الله خمینی، خانم زهرا مصطفوی، وجود بیمارستان مجهز اختصاصی با یک تیم مجرب پزشکی در جماران را بعد از فوت آیت الله خمینی تأئید کرد.
در کتاب خاطرات آقای منتظری، در این باره چنین می خوانیم:
“… همه ی اشکال ها بر سر این است که امام در این یکی 2 سال آخر از مسائل منقطع شده بودند، همانگونه که عرض کردم، قائم مقام وزیر وقت اطلاعات، آقای فلاحیان چنانکه از او نقل کردند، می گوید در این سال های آخر کارهایی را که با امام داشتیم با احمد آقا حل و فصل می کردیم، بقیه ی مسائل هم همینطور بود، سایر وزرا هم همینطور بودند، امام در این اواخر مریض بودند و با سفارش پزشک ها ایشان را حتی المقدور از مسائل دور نگه می داشتند … “. ( ص ۳۲۲ ، خاطرات آیت الله منتظری ، انتشارات انقلاب اسلامی )
در انتهای وصیت نامه آقای خمینی نیز چنین آمده است:
“اکنون که من (خمینی) حاضرم، بعضی نسبت های بی واقعیت به من داده می شود و ممکن است پس از من بر حجم آن افزوده شود، لهذا عرض می کنم آنچه به من نسبت داده شده و یا می شود، مورد تصدیق نیست مگر آنکه صدای من یا خط من و امضای من باشد، با تصدیق کارشناسان، یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم … “.
آقای خمینی لازم دیده بود این تذکر را قبل از درگذشت بدهد. طبق این وصیتنامه نقل قول از او برای اتخاذ یک تصمیم ممکن نبود اما خواهیم دید که فردای مرگ او سفارشش زیر پا گذاشته میشود.
٭ مشخصات رهبری، طبق قانون اساسی در زمان مرگ آقای خمینی
زمانی که علی خامنه ای توسط مجلس خبرگان به رهبری انتخاب شد، قانون اساسی ای جاری همان قانون اساسی بود که در اول انقلاب به تصویب رسیده بود. بند ۵ قانون اساسی چنین بود :
” در زمان غیبت حضرت ولی عصر ، عجل الله تعالی فرجه ، در جمهوری اسلامی ایران ، ولایت امر و امامت امت بر عهده ی فقیه عادل و با تقوی ، آگاه به زمان ، مدیر، و مدبر است که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند ، و در صورتیکه هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشند ، رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجدالشرایط بالا طبق اصل یکصد و هفتم متعهد آن می گردد. “
در اصل ۱۰۷ همان قانون اساسی نیز چنین آمده است :
“هر گاه یک مرجع را دارای برجسته گی خاص برای رهبری بیابند، او را به عنوان رهبر مردم معرفی می نمایند، وگرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می کنند”. و بالاخره اصل ۱۰۹ قانون اساسی شرایط و صفات رهبری را مشخص کرده بود :
۱ ـ صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتا و مرجعیت
۲ ـ بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت و قدرت و مدیریت کافی برای رهبری
٭ نامه ای از خمینی که ا ز منتظری قبل از عزلش پس گرفته میشود
همانطور که مشخص است ، طبق اصول بالا، رهبر باید صاحب فتوا و مرجع باشد. حال با توجه به سه نکته ی بالا، روند رویدادها که به رهبر شدن خامنه ای انجامید را در نظر بگیریم:
۷ فروردین ۱۳۶۸ ـ آقای منتظری زیر فشار و تهدید از سمت جانشینی ولایت فقیه استعفا میدهد. این رویداد خود بسیار مفصل است که جهت جلوگیری از تطویل کلام ، به آن در این یادداشت نمی پردازیم. تنها یک نکته را که در رابطه با بقیه ی مطلب است از کتاب خاطرات آیت الله منتظری نقل می کنیم که به موضوع این مقاله مرتیب است. ایشان در کتاب خود چنین آورده است:
“یک روز آقای سید سراج الدین موسوی، یک پاکتی از امام خطاب به من آورد که در آن هم چسبانده و لاک و مهر شده بود و روی آن نوشته بودند : « این نامه را پس از مرگ من باز کنید. » و من ( آقای منتظری) از محتوای آن اطلاع نداشتم تا اینکه آقای محمد علی انصاری، در تاریخ ۲۸ اسفند ماه ۶۷ آمد اینجا و گفت : «امام فرموده اند شما آن نامه را بدهید. ». من به آقای انصاری گفتم شما یک رسید بدهید، او یک رسید نوشت و داد و من آن نامه را به او دادم.”
در آن نامه چه نوشته بود تا به امروز معلوم نیست.اما اگر خمینی نامه ای پیش منتظری گذاشته است که میخواهد بعد از مرگش خوانده شود نشان از اعتماد خمینی به منتظری میکند. اگر فقط جهت اعتماد بود خمینی نامه را پیش احمد خمینی میگذاشت پس گذاشتن نامه نزد منتظری یعنی گذاشتن نامه نزد جانشین خود. نتیجه اینکه تا اسفند ۶۷ یعنی ۴ ماه قبل از مرگ آقای خمینی منتظری جانشین و معتمد او محسوب میشد. اما طرح کنار گذاشتن منتظری کلید خورده بود و او حدود ۱۰ روز بعد از اینکه نامه لاک و مهر شده را از او پس میگیرند عزل میشود.
۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ ـ آقای خمینی ۲۰ نفر را به عنوان « شورای بازنگری قانون اساسی» تعیین می کند و از مجلس می خواهد ۵ نفر دیگر به آنها اضافه کند.
۳ خرداد ۱۳۶۸ ـ آقای خمینی را عمل جراحی می کنند. به احتمال قوی روز ۱۳ خرداد ، آیت الله خمینی فوت می کند.
۱۴ خرداد ۱۳۶۸ ـ ساعت ۵ صبح خبر فوت آقای خمینی را منتشر می کنند.
۱۴ خرداد ۱۳۶۸ ـ مجلس خبرگان، بر خلاف قانون اساسی وقت، علی خامنه ای که صلاحیت مرجعیت نداشت را به عنوان رهبر جمهوری اسلامی انتخاب می کند.
ـ ۹ تیر ماه ۶۸، شورای بازنگری قانون اساسی طرح خود را بیرون می دهد. این طرح همان قانون اساسی فعلی است که در آن شرط «مرجع» بودن رهبر را برداشته و اختیارات بسیار وسیعی به او دادند. البته در متنی که این شورا بیرون داد، کلمه ی «مطلقه» در کنار ولایت فقیه وجود نداشت.
حال ببینیم در مجلسی که خامنه ای را رهبر کرد چه گذشته بود. علی اکبر قریشی، عضو آن زمان مجلس خبرگان، ماجرای انتخاب شدن خامنه ای را اینچنین شرح داد ( تیر ماه ۶۸ ، « کیهان » و دیگر مطبوعات ایران ) :
“وقتی قرار شد که رهبر جمهوری اسلامی مرجع نباشد، گفته شد چرا حاج احمد آقا فرزند امام رهبر نشود؟ پس از صحبت های موافق و مخالف، رأی گرفتند، رأی نیاورد. بعد گفتند شورا باشد. شورایی پیشنهاد شده از ۳ نفر مشکینی و موسوی اردبیلی و خامنه ای. رأی گرفتند، رأی نیاورد. بعد گفتند دو نفر دیگر، رفسنجانی و احمد خمینی هم به آن سه نفر اضافه شود و شورا پنج نفری شود. این پیشنهاد نیز ۴۴ رأی بیشتر نیاورد و رد شد. بالاخره رهبری شخص آقای خامنه ای پیشنهاد شد و ۶۱ رأی آورد!”
هاشمی رفسنجانی چشم به ریاست جمهوری دوخته بود و با توجه به اینکه بر اختیارات رئیس جمهوری در قانون اساسی جدید افزوده و پست نخست وزیر هم حذف شده بود، او گمان میکرد که با وجود رهبری آلت دست می تواند تمامی قدرت را در دست داشته باشد. از اینرو به کمک خامنه ای می آید و برای اینکه رای به او مسلم شود رفسنجانی خاطره ای را از خمینی نقل میکند و احمد خمینی که دیگر امیدی به رهبر شدن نداشت نیز دخالت میکند. نقل این خاطره ها برای تعیین رهبر بدون سند و مدرک و هم خلاف وصیتنامه آقای خمینی بود. در اینباره در سایت رسمی خامنه ای میخوانیم:
“آقای هاشمی رفسنجانی در یکی از سخنان خود، با اشاره به نخستین جلسه ای که برای حل مشکل قائم مقام رهبری در محضر امام برگزار شده بود و در آن جلسه سران سه قوه و حاج احمد آقا خمینی؛ و آقای مهندس میرحسین موسوی (نخست وزیر وقت) هم حضور داشتند، می گوید:
“رهبری آیه الله خامنه ای را اولین بار امام مطرح فرمودند، در حالی که هیچ کدام از ما اساساً تصوری از این موضوع نداشتیم…»
(مشروح این گزارش، که ما آنرا خلاصه کرده ایم و بدون مقدمه ای که ما برآن افزوده ایم، با شرح و تفسیرهائی که آقای بنی صدر عمدتا بر محور “خود” و جدال بر سر ریاست جمهوری از کف داده و رهبری علی خامنه ای و نقش آفرینی هاشمی و احمد خمینی تدوین کرده در نشریه انقلاب اسلامی منتشر شده است.)
روایت احمدمنتظری از حوادث سالهای آخر عمر امام خمینی(رضوان الله علیه):
احمد منتظری:نامه ۶/۱/۶۸ خمینی به منتظری که وی را رسماً از قائم مقامی برکنار کرد، را احمد آقا نوشت
به گزارش وبسایت اطلاعرسانی آیتالله منتظری، احمد منتظری با بیان انتقاد خود، نسبت به تقطیع و تحریف و نتیجهگیری اشتباه “کاملا مشابه” در این سایتها اظهار شگفتی کرده و آورده است: مطالب اختلافی با هم ندارند، مثل اینکه از مرکز واحدی بخشنامه و ابلاغ شده باشد.
وی چندی پیش در میان دانشجویان از مسائل مربوط به برکناری آیتالله منتظری از قائم مقامی رهبری سخن گفته بود و به سوالات دانشجویان در این زمینه پاسخ داده بود.
متن کامل جوابیه احمد منتظری به این سایتهای خبری در ادامه میآید:
بسمه تعالی
حضور محترم خبرگزاریهای جهان نیوز، رجا نیوز و خبرنامه دانشجویان ایران
پس از سلام، گزارش هماهنگ و تحریف شده شما از سخنان اینجانب بسیار باعث تأسف گردید ولی مطلب جالب توجه آن است که مطالب تقطیع و تحریف شده و نتیجه گیری اشتباه از آن در هر سه خبرگزاری کاملا یکسان بوده و هیچ اختلافی با هم ندارند، مثل اینکه از مرکز واحدی بخشنامه و ابلاغ گردیده باشد.
با اینکه ماده ۲۳ و تبصره۳ ماده۱ مطبوعات تصریح دارد که سایتهای اینترنتی مثل مطبوعات باید تکذیب خبر را در اولین فرصت ممکن به اطلاع کاربران برسانند، اما اینجانب امید به رعایت قانون مطبوعات ندارم چون تجربه نشان داده است آنها که وابسته به قدرت هستند متأسفانه خود را ملزم به رعایت قانون نمی دانند.
اما اگر بارقه ای از انصاف در شما باقی است لااقل در یک سطر بنویسید که این خبر تکذیب شده است.
اینجانب قصد افشاگری نداشته ام اما از آنجا که دانشجویان عزیز بسیار مایل به دانستن حقایق مربوط به برکناری آیت الله العظمی منتظری از قائم مقامی رهبری بودند و سؤالات و ابهامات زیادی در این رابطه داشتند، اینجانب احساس وظیفه نمودم که مواردی را به نحو اجمال برایشان بیان کنم. این در حالی است که مطالب ذکر شده تنها بخشی از واقعیاتی است که دانستن آن حق مردم است.
اینکه به اتفاق نوشته اید که: “پسر منتظری گفت امام خمینی اشتباه کرده است” کاملا خلاف واقع است و اینجانب چنین جمله ای نگفته ام امّا آن بزرگوار را مصون از خطا نمی بینم همچنان که خود معظم له نیز چنین نظری داشتند. اگر سن شما اقتضا کند شاید به یاد داشته باشید که در یک جلسه در حسینیه جماران مرحوم آقای فخرالدین حجازی در تعریف و تمجید مرحوم امام خمینی اغراق نمود و ایشان را با امام معصوم مقایسه کرد که بلافاصله مورد اعتراض شدید معظم له قرار گرفت و آثار ناراحتی در چهره و سخن امام راحل نمایان بود.
همچنین اینجانب در واقع برای توجیه کار معظم له به دانشجویان گفتم که ممکن است نامه ۴/۱/۶۸ آیت الله منتظری به امام نرسیده باشد وگرنه جواب آن نامه متواضعانه، نامه تند ۶/۱/۶۸ نمی تواند باشد. (متن این دو نامه و بحث مربوط به آن را در کتاب خاطرات ایشان صفحات ۶۵۶ تا ۶۸۴ ببینید.)
همچنین سخنان اینجانب در مورد حاج احمد آقا خمینی فقط نقل تاریخ و واقعیت بود و اثبات اینکه نامه ۶/۱/۶۸ توسط حاج احمد آقا نوشته شده است. گفتن واقعیت ممکن است تلخ باشد اما توهین نیست.
وقتی حضرت آیت الله العظمی منتظری نامه ۶/۱/۶۸ را مشاهده نمود بسیار متعجب شد و فرمود بعید است که چنین مطالبی را استادش به رشته تحریر درآورده باشد.
اینجانب نامه ای را در اختیار داشتم که احمد آقا خمینی در مورد تغییر مدیریت مدرسه کرمانیها – قریب به این مضمون – نوشته بود که: امام فرموده اند حجه الاسلام آقای فهیم کرمانی برکنار شود و به جای ایشان حجه الاسلام آقای کشمیری منصوب شود، و امضا کرده بود “احمد خمینی”. خط این نامه با نامه ۶/۱/۶۸ کاملا منطبق بود. وقتی این دو نامه را در کنار هم به مرحوم پدرم ارائه کردم ایشان هم تصدیق نمودند که نامه ۶/۱/۶۸ را حاج احمد آقا نوشته است.
اینها همه از باب نقل تاریخ است وگرنه اینجانب و بسیاری از دوستان و مقلدین مرحوم آیت الله العظمی منتظری هیچگونه کینه ای از شخصی نداشته و نداریم و این درسی است که از محضر آن بزرگوار آموخته ایم. بسیار اتفاق می افتاد که افراد مختلف از سخن و رفتار خود در مورد ایشان طلب حلالیت مینمودند و مرحوم پدر میفرمودند: “حلال می کنم فقط اگر تهمت زده اید سعی کنید افرادی را که گمراه کردهاید آگاه نمایید.”
در مورد تعطیلی دفاتر مراجع مرحوم هم که باز بودن آن را “وهن اسلام و مرجعیت” خواندهاید همین قدر بدانید که چون به فتوای مراجع تقلید دامت برکاتهم بقاء بر تقلید میّت اعلم یا واجب است و یا جایز، تعداد زیادی از مقلدین آیت الله منتظری بر تقلید ایشان باقی هستند و دفتر ایشان لازم است جوابگوی مسائل مردم باشد. علاوه بر این دفتر همه مراجع تقلید حتی مرحوم آیت الله العظمی بروجردی که ۵۱ سال است وفات نموده اند و دفاتر حضرات آیات عظام: گلپایگانی، فاضل لنکرانی، میرزا جواد تبریزی و آقای بهجت همچنان باز است و فقط دفتر آیت الله منتظری به کوشش وزارت اطلاعات و دادگاه ویژه روحانیت به روش بسیار ناشایستی غارت و پلمب شده است.
امید این که خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید. والسلام
۱۳۸۹/۷/۱۷
احمد منتظری
تحلیل آرش بهمنی روزنامه نگار از افشاگری احمد منتظری وحوادث دهه شصت:
گفتوگوی هفته گذشته احمد منتظری، فرزند ایتالله منتظری، قائممقام سابق رهبری جمهوریاسلامی، همچنان، حاشیههای خاص خود را به دنبال دارد.اما در هر حال اعتراضات سایتهای نزدیک به اصولگرایان و نقد آنان بر این سخنان و پاسخهای احمد منتظری، باعث شده گوشه کوچکی از اتفاقات رخ داده در سالهای آخر عمر آیتالله خمینی که منجر به صدور فرمان قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67 و سپس برکناری آیتالله منتظری، به دلیل اعتراض به این اعدامها شد، روشنتر شود.
به دنبال سخنان احمد منتظری درباره اعدامهای سال 67، برخی رسانههای نزدیک به دولت، به انتقاد از احمد منتظری و پدر وی پرداختند. فرزند آیتالله منتظری، جوابیهای برای این سایتها ارسال کرد. وی که در میان دانشجویان از مسائل مربوط به برکناری آیتالله منتظری از قائم مقامی رهبری سخن گفته و به سئوالات دانشجویان در این زمینه پاسخ داده بود، در جوابیه خود با انتقاد از تقطیع و تحریف سخنانش، از نتیجهگیری اشتباه "کاملا مشابه" در این سایتها اظهار شگفتی کرده و آورده است: "مطالب اختلافی با هم ندارند، مثل اینکه از مرکز واحدی بخشنامه و ابلاغ شده باشد."
وی سپس با اعلام اینکه "قصد افشاگری نداشته ام" اعلام کرد که: "مطالب ذکر شده تنها بخشی از واقعیاتی است که دانستن آن حق مردم است."
احمد منتظری در ادامه با اشاره به ارسال نامهای از سوی آیتالله خمینی در تاریخ ششم فروردین سال 68، نوشته است: "وقتی حضرت آیت الله العظمی منتظری نامه 6 فروردین 68 را مشاهده نمود بسیار متعجب شد و فرمود بعید است که چنین مطالبی را استادش به رشته تحریر درآورده باشد. همچنین اینجانب در واقع برای توجیه کار معظم له به دانشجویان گفتم که ممکن است نامه 4 فروردین 68 آیت الله منتظری به امام نرسیده باشد وگرنه جواب آن نامه متواضعانه، نامه تند 6فروردین 68 نمی تواند باشد. همچنین سخنان اینجانب در مورد حاج احمد آقا خمینی فقط نقل تاریخ و واقعیت بود و اثبات اینکه نامه 6 فروردین 68 توسط حاج احمد آقا نوشته شده است. گفتن واقعیت ممکن است تلخ باشد اما توهین نیست."
احمد منتظری در سخنان خود همچنین گفته است: "اینجانب نامه ای را در اختیار داشتم که احمد آقا خمینی در مورد تغییر مدیریت مدرسه کرمانیها - قریب به این مضمون - نوشته بود که: امام فرموده اند حجة الاسلام آقای فهیم کرمانی برکنار شود و به جای ایشان حجة الاسلام آقای کشمیری منصوب شود، و امضا کرده بود «احمد خمینی». خط این نامه با نامه 6فروردین 68 کاملا منطبق بود. وقتی این دو نامه را در کنار هم به مرحوم پدرم ارائه کردم ایشان هم تصدیق نمودند که نامه 6 فرودین 68 را حاج احمد آقا نوشته است."
احمد منتظری: امام از اعدامها خبر نداشت
این ماجرا اما از آنجا آغاز شد که برخی از سایتهای نزدیک به جنبش سبز، متن سخنانی از احمد منتظری را منتشر کردند که در واقع عبارت بود از "گپ و گفت عدهای از همراهان جنبش سبز با احمد منتظری به مناسبت تولد آیتالله منتظری".
فرزند آیتالله منتظری در سخنان خود، با اشاره به اعدامهای سال 67 و اطلاع آیتالله خمینی از آن اعدامها، گفته بود:" در آن زمان تصویر متن حکم ایشان در مورد اعدام آنان را بر روی هر پرونده می گذاشتند. اگر تشخیص می دادند که زندانی به اصطلاح سر موضع است اعدام می شد. می گفتند زندانی مصاحبه کند تا اعدام نشود."
وی با اشاره به نامه آیتالله منتظری به آیتالله خمینی، درباره اعدامها افزوده بود: "یک بار آخر شب به اتاق آیت الله منتظری رفتم. دیدم پدر در حال نوشتن نامه ای هستند. پیش نویس آن را به من دادند. یک نامه به امام درباره قتل های 67 نوشته بودند. من به ایشان گفتم که اینها را صلاح نیست که در کاغذ بنویسید. اینها مطالب فوق سرّی است که باید شفاهی به امام بگویید نه اینکه مکتوب کنید. ایشان فرمودند همه چیز تمام شده است. آیت الله منتظری گفتند که با خونی که به ناحق ریخته می شود همه چیز تمام می شود، این محرمانه نیست و حق کسی که خونش ریخته شده نباید پایمال شود."
وی با اشاره به برخی گمانهزنیها درباره احتمال عدم اطلاع آیتالله خمینی از اعدامهای سال 67 وانجام شدن کارها به دست فرزند وی، سیداحمد خمینی هم چنین گفته: "نامه ها را مسئول دفتر یا حاج احمد آقا می گرفتند. به همین دلیل ممکن است برخی از نامه ها به امام نرسیده باشد. به طور مثال آیت الله منتظری در تاریخ 4 فروردین 68 نامه ای به امام نوشتند که من شرعا و قانونا نظر شما را بر نظر خودم مقدم می دانم. امام می توانست زیر آن نامه بنویسد خودت گفتی برو کنار و سیاست و ریاست را کنار بگذار. اما ایشان در تاریخ 6 فروردین 68 نامه ای نوشتند که والله من بازرگان و بنی صدر را از اول قبول نداشتم، واللّه من از اول با قائم مقامی تو مخالف بودم. خلاصه اینکه جواب آن نامه متواضعانه، این نامه تند نبود. علاوه براین نامه 6 فروردین 68 صد در صد دست خط امام نیست.... در تاریخ 18 اردیبهشت 68 نامه ای را آیت الله منتظری نوشتند که من به همراه آقای دری نجف آبادی که آن زمان مسئول دفتر بودند رفتیم که نامه را برسانیم. اما گفتند که حال امام خوب نیست و امکان ملاقات نیست. حاج احمد آقا نامه را گرفت ولی اجازه ملاقات نداد. آقای دری به حاج احمد آقا گفت که "دیگر آیت الله منتظری قائم مقام رهبری نیست ولی این فضاحتی که روزنامه ها درست کرده اند کل روحانیت را خراب می کند. مردم می گویند این شخص که دومین شخصیت انقلاب بوده است اگر واقعا اینقدر آدم بدی است پس وای به حال بقیه آنان". حاج احمد آقا در جواب گفت "ببین آقای دری بالاخره آقای منتظری گفته که امام زن های بچه دار را اعدام کرده است حالا ما باید بگوییم کسی که این حرف را زده یک مجتهد جامع الشرایط است و یا یک ضد انقلاب؟"... حاج احمد آقا همواره می خواست تاکید کند که امام اشتباه نمی کند. به طور مثال امام گفته بود که این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستادگی می کنیم. ایشان به کسانی که می خواستند نزد امام بروند می گفتند که از جنگ صحبتی نکنید. در جلسات سران سه قوه می گفتند که حرف صلح را مطرح نکنید. حتی آیت الله طاهری اصفهانی می خواست نزد امام برود و درباره کمبودهای جبهه صحبت کند. خیلی از وضع جبهه ها گلایه داشت اما در ملاقات هیچ صحبتی از جبهه نکرده بود چون حاج احمد آقا گفته بود که درباره مسایل جنگ به امام حرفی نزنید.
فرزند آیتالله منتظری درباره دیدارهای سیداحمد خمینی با آیتالله منتظری، پس از فوت آیتالله خمینی هم اضافه کرده بود: "در مجلس ختمی که به قم آمده بودند آیت الله منتظری و احمد آقا خمینی همدیگر را می بینند و خیلی احمد آقا به ایشان احترم گذاشته بود و مثل سابق رفتارشان نبود. اما اینکه نزد پدرم بیاید و ابراز پشیمانی کند نبوده است. همچنین تنها آیت الله منتظری گفته بودند که استقراض از کشورهای خارجی نکنید که احمد آقا خمینی در سال پایانی عمرش - در مصاحبه یا سخنرانی - گفته بود که دوستداران واقعی انقلاب گفته بودند که استقراض از کشورهای خارجی نکنید."
احمد منتظری در سخنان خود همچنین با اشاره به حصر آیتالله منتظری در آبان ماه سال 76، به این نکته اشاره کرده بود که: "نامه حصر آیت الله منتظری را آقای خاتمی امضا کرده بودند و در این باره دستور داده بودند."
برکناری آیتالله منتظری: روایت دولتی
اما روایت مقامات دولتی جمهوری اسلامی از برکناری آیت الله منتظری، متفاوت است.
در روایت رسمی، ایت الله خمینی، از ابتدا با انتصاب آیت الله منتظری به قائم مقامی رهبری مخالف بوده است. آیت الله محمدی گیلانی در این زمینه می گوید: "یک روز قبل از مطرح شدن قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان (۲۵ تیر۱۳۶۴)، من ضمن تماس با دفتر امام(ره) کتباً (از طریق آقای توسلی و آقای رسولی) از ایشان درخواست ملاقات کردم. در آن موقع اعلام شده بود که امام تا پانزده روز ملاقات ندارند. من در تکه کاغذی نوشتم مطلبی واجب و ضروری است، احساس وجوب کردم به عرض مبارک برسانم، امام اجازه دادند خدمتشان رسیدم. گفتم: فردا قرار است موضوع قائم مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود، خواستم به عرضتان برسانم به آقای هاشمی بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم؛خدمتشان درس خوانده ام؛ ایشان را عابد و زاهد می دانم؛ ولی این خصوصیات، کافی نیست. او از عهده این کار برنمی آید... امام، گلههای سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه...! و اضافه فرمود: احمد هم از او دفاع می کند! از منزل سید مهدی هاشمی، دست نویسهای او را آورده اند. من دیدم نامه های آقای منتظری از نوشته های مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم."
در این روایت، حتی پس از این سخنان نیز، آیت الله خمینی در مقابل اصرارهای هاشمی رفسنجانی، کوتاه آمده است:" فردای آن روز، آقای هاشمی موضوع قائم مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد. آقای محمدی گیلانی اضافه کرد که: پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام. امام فرمودند: موضوع قائم مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم: چرا؟ ما در اجلاسیه قبل، به آقایان گفته ایم که ایشان را به عنوان قائم مقام، مطرح کنیم. فرمود: نه، یکی از دوستان آمده و چنین گفته... گفتم: ما اعلام کرده ایم. نمیشود..."
دلیل اثبات این مساله نیز، همان نامه آیت الله خمینی در تاریخ ششم فرودین اعلام می شود که در آن نوشته: "والله قسم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم ولی در آن وقت شما را ساده لوح می دانستم که مدیر و مدبر نبودید. والله قسم من به نخست وزیری بازرگان مخالف بودم؛ ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. والله قسم من رأی به ریاست جمهوری بنی صدر ندادم و در تمام موارد، نظر دوستان را پذیرفتم..."
در کتاب "از جدایی تا رویارویی" هم در این زمینه آمده: "این نامه ابتدا بنا بر صلاحدید حضرت امام قرار بود تا از رسانههای عمومی از جمله صدا و سیما منتشر شود اما بواسطه درخواست برخی از مسئولین وقت از جمله آیتالله خامنهای، آیتالله مشکینی و... از امام مبنی بر عدم انتشار این نامه به صورت عمومی، امام خمینی در پاسخ، بنا بر آنچه که حجتالاسلام و المسلمین روح الله حسینیان نقل نموده است، می فرمایند: البته اینکه من نامه ۶ فروردین ۶۸ را پس گرفتم، نه اینکه پشیمان شدم و نه اینکه اصرار شما مرا وادار کرد که این نامه را پس بگیرم، فقط ترسیدم که با پخش (انتشار عمومی) این نامه، خون مردم به جوش بیاید و بریزند و آقای منتظری را بکشند... آقای منتظری هم خودش فاسد است و هم شاگردی که تربیت میکند فاسد تربیت میکند."
حجت الاسلام محمدی ری شهری در کتاب "سنجه انصاف" که به بررسی مقطع حساسی از جمهوری اسلامی، از نصب منتظری به قائم مقامی رهبری تا عزل وی و ماجرای باند مهدی هاشمی اختصاص دارد، برای نخستین بار تصویر نامه تاریخی ۶ فروردین ۶۸ آقای خمینی به منتظری را که از سوی عوامل مخاطب نامه در آن تشکیک شده بود، منتشر کرده است.
هاشمی رفسنجانی، اما روایت این برکناری را چنین میداند: "آیتالله امینی از قم به من تلفن کردند و گفتند که امام دستور دادند به دبیرخانه خبرگان که جلسه خبرگان را تشکیل بدهید. برای اینکه این مسئله را حل کنید و تمام کنید. من به ایشان گفتم که خیلی خوب، حالا شماها بیایید تهران ما روی مسئله حرف داریم و هنوز این جلسه را تشکیل ندهید و به تهران بیایید. با حاج احمدآقا دو نفری دوباره رفتیم خدمت حضرت امام خیلی حرف زدیم من گریه کردم پیش امام و آنچه که میفهمیدم خدمت ایشان گفتم، ایشان اصرار داشتند و میگفتند مسئله باید تمام شود. تا اینکه روز ۶ فروردین شد، روز ششم فروردین یعنی اینکه من میگویم روز پنجشنبه بود و ما روز جمعه که نمیتوانستیم جلسه تشکیل بدهیم و به آقای امینی گفتیم روز یکشنبه به تهران بیایید... نامهای سر به مهر امام برای من فرستادند به دفتر من که وقتی نامه رسید، رهبری هم رسیده بودند. ما با هم این نامه را باز کردیم و امام اجازه داده بودند که نامه را بخوانیم. همین نامهای است که چاپ شد، یعنی نامه دومی که در روزنامهها چاپ شد... حاج احمدآقا تلفن کرد و گفت به نظر میرسد اگر بخواهیم که فتنهای پیش نیاید شما و آقای خامنهای با هم بروید قم و شما نامه را ابلاغ کنید و آنجا هم صحبت کنید و فتنهای هم پیش نیاید. مسئله امام را هم که میدانید حالت برگشت ندارند، من گفتم نه ما حرف داریم ما باید قبلاً امام را ببینیم، ایشان گفت نامه را دادند آقا به رادیو، رادیو ساعت دو میخواند. من گفتم نخواند بالاخره ما مشاور امام هستیم صبر کنید ما بحث خودمان را بکنیم تا بعد بفهمیم چه میشود، قضیه چه اتفاقی میافتد. آقایان اعضای هیأت رئیسه خبرگان هم از قم آمدند. آیات مشکینی، امینی، مؤمن و طاهری خرمآبادی، ما اعضای هیأت بودیم. هم برای اینکه اجلاس خبرگان را دعوت کنیم و هم برای مشورت در اصل قضیه، ما ساعاتی بحث کردیم همه ما صلاح ندانستیم. تا ساعت ۹ شب طول کشید بالاخره تصمیم گرفتیم برویم پیش امام، احمدآقا گفت آقا نمیپذیرند. گفتند هر کس بیاید راه ندهید."
بعدها سیداحمد خمینی، خطاب به آیت الله منتظری متنی را منتشر کرد که معروف شد به "رنجنامه". وی در این متن نوشته بود: "یادتان هست در ملاقات آخر خود با امام شما نیم ساعت حرف زدید و امام سکوت کردند وقتی بلند شدید بروید امام فرمودند: بیشتر حرفهای شما درست نبود، خدا انشاالله مرا ببخشاید و مرگم را برساند."
داستان برکناری آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری، همچنان خبرساز و از نکات پرابهام تاریخ معاصر ایران است. تنها باید منتظر زمان ماند تا دو طرف قضیه بیشتر در این باره صحبت کنند و مدارک جددی در این باره، منتشر شود
با سلام و سپاس فراوان
در کسب رضای حق موفق باشید