قلب پاک

                 بسم الله الرحمان الرحیم.

            حضرت علی علیه السلام در حدیثی درباره ی کمال انسان، نکاتی را فرموده است: « کمال الرجل بست خصال باصغریه و اکبریه و هیبتیه فاما اصغراه فقلبه و لسانه ان قاتل قاتل بجنان و ان تکلم تکلم ببیان و اما اکبراه فعقله و همته و اما هیبتاه فماله و جماله.» می بینید «قلب» و «لسان» هست در فرمایش ایشان. امروز روایتی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دیدم، که در روایت ایشان هم به فضیلت (و نوعی افضلیت) زبان صادق و قلب پاک و بی حسد و بی کینه اشاره شده است. به دلم نشست. نقل می کنم. شاید خوشتان بیاید. 

                                  http://up.iranblog.com/2161/1269426051.jpg

            یک)

http://islahweb.org/html/modules.php?op=modload&name=News&file=article&sid=2945&mode=thread&order=0&thold=0

در قلب تو اگر غل و غش و حسد نیست تقوا داری: عن عبد الله بن عمرو؛ قال: قیل لرسول الله صلى الله علیه وسلم: أی الناس أفضل قال «کل مخموم القلب، صدوق اللسان». قالوا: صدوق اللسان، نعرفه. فما مخموم القلب؟ قال «هو التقی النقی. لا إثم فیه ولا بغی ولا غل ولا حسد». [6] عبد الله بن عمرو رضی الله عنه می‌فرماید: به رسول خدا گفتم بهترین مردم کیست؟ فرمودند: هر که قلبش مخموم و راستگو باشد. گفتند: راستگو را می‌شناسیم اما مخموم‌القلب کیست؟ فرمود: باتقوای پاک، قلبی که در ان نه گناهی هست و نه سرکشی و غش و حسد وجود دارد. در جای دیگر فرمودند: إتق الله حیثما کنت وأتبع السیئة الحسنة تمحها وخالق الناس بخلق حسن. [7]

[6] فی الزوائد: هذا إسناده صحیح. رجاله ثقات. (البخاری کتاب الزهد.)

[7] رواه أحمد بن حنبل.

            دو)

http://webcache.googleusercontent.com/search?hl=fa&lr=&q=cache:uCuaUF-VAp8J:http://www.manthoor.com/entry.php?b=98+%22%D9%82%D9%84%D8%A8+%D9%85%D8%AE%D9%85%D9%88%D9%85+%D9%82%D9%84%D8%A8%22&ct=clnk

صدوق اللّسان مخموم القلب ..

..........
*
قلب مخموم: قلب صفیّ رضیّ، قلب صوفیّ.


*
قلب مخموم: قلب تقیّ نقیّ، ذی خُلُق زکیّ و سلوک مرضیّ.


*
قلب مخموم: لا شرک فیه، و لا شکّ یعتریه.


:
لا یزیغ و لا یتیه، و لا یتکبّر و لا یتیه.


:
بعید عن الشّهوات و الشبهات.


:
بعید عن الغفلات و البدوات.


:
سلیم فی الخطوات و الخطرات.


:
سلیم فی الخلوات و الجلوات.


*
قلب مخموم: لا یلهج بالدنیا الدّنیا، و لا یهجس أنا أنا. بل یرجو الأخرى الأولى و یلهج أنتَ أنتَ.


*
قلب مخموم: مبدؤه الرّضا، و مطلبُه الرّضا، و مقولُه الرّضا، و مأمولُه الرّضا، أخلص فی الرّضا، و خلاصه الرّضا.

            سه) مرحوم حضرت آیت الله آقای خمینی:

            مصباح الهدایة ال الخلافة و الولایة:

آن وجود جمعى جامع جمیع کلمات الهیه، که متصف به اعلى درجات اعتدال است، تولد (ص 27) یافت به قلب تقیّ نقىّ احدى احمدى، الثابت فی حاقّ الوسطیة و البرزخیة و العدالة؛ و قال: نحن السابقون الآخرون. از همین جهت در أزل الآزال آن چه که بر کلیه انبیاء و اولیاء از امم سابقه و لاحقه افاضت شد، بر کتاب استعداد آن حقیقت الهیه دفعتا نازل گشت‏ (ص 28).

شرح چهل حدیث:

از مقام غیب احدى به قلب تقىّ نقىّ احدى احمدى محمدى خطاب آید که: قل به حسب این نشئه برزخیه کبرى به ظهور اسم اللّه، که آن مقام مشیت مطلقه و صاحب تعین و ظهور رحمانیت در عین رحیمیت و بسط در عین قبض است (ص 652).

آداب الصلوة (آداب نماز):

و اما عظمت مرسل إلیه و متحمّل آن: پس آن، قلب تقىّ نقىّ احمدى احدى جمعى محمّدى است که حق تعالى به جمیع شئون ذاتیّه و صفاتیّه و اسمائیّه و افعالیّه بر آن تجلّى نموده؛ و داراى ختم نبوّت و ولایت مطلقه است؛ و اکرم بریّه و اعظم خلیقه و خلاصه کون و جوهره وجود و عصاره دار تحقّق و لبنه اخیره و صاحب برزخیّت کبرى و خلافت عظمى است (ص 183).

سر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفین:

آن الهام که از حضرت غیب به قلب تقى نقى احمدى محمدى صلى اللَّه علیه و آله مى‏شد، شاید تجلّیات لطفیه بود براى تسکین آن نور پاک از آن غشوه تجلى به عظمت (ص 96).

            چهار)

http://www.bidary.net/archives/3171

از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ پرسیده شد که کدام یک از مردم بهترند؟ فرمود: «هر که قلبی “مخموم” دارد و زبانی راستگوی» گفتند: راستگوی را دانستیم اما قلب مخموم چیست؟ فرمود: «هر قلب متقی پاکی که نه گناهی در آن است و نه ستم و نه غل و حسد» [به روایت ابن ماجه با سند جید]

به این حدیث بزرگ گوش بسپارید؛ حدیثی که شایسته است آن را چراغی فرا راه خویش قرار دهیم، چراغی که راه ما را در زمانه‌ای که طوفان‌های سختی و چند دستگی بر امت وزیدن گرفته است روشن می‌کند:

از انس رضی الله عنه روایت است که ما به همراه رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نشسته بودیم که رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمود: «اکنون مردی از اهل بهشت بر شما وارد می‌شود» پس مردی از انصار بر ما وارد شد در حالی که قطرات آب وضو از محاسن وی می‌چکید و کفش خود را در دستش گرفته بود. روز بعد رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ باز همان سخن را گفت و باز همان مردی که روز اول بر ما وارد شده بود وارد شد. روز سوم نیز رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ همان سخن خویش را تکرار کرد و باز هم همان مرد به مانند روز اول [بر ما] وارد شد… عبدالله بن عمرو بن عاص (رضی الله عنهما) او را دنبال کرد و برای دانستن راز او سه روز نزد او ماند. عبدالله می‌گفت از آن مرد عملی بیش از عمل دیگر صحابه ندیدم جز اینکه شب‌ها در هنگام غلت زدن در رخت‌خوابش تکبیر خداوند را می‌گفت تا آنکه برای نماز صبح بیدار می‌شد. سپس عبدالله او را از سخن رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره‌ی وی آگاه ساخت و سپس به وی گفت: من ندیدم که تو عمل نیک زیادی انجام دهی پس چه چیز باعث شده به این جایی برسی که پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فرمود؟ او گفت: اعمالی که من انجام می‌دهم همینی بود که دیدی جز اینکه من در درون خود هیچ غل و غشی از کسی از مسلمانان نمی‌یابم و بر هیچکس به خاطر نعمتی که خداوند به او داده است حسادت نمی‌ورزم. پس عبدالله به او گفت: این همان چیزی است که باعث شده تو به این مقام برسی. [به روایت احمد با سند حسن]

نظرات 50 + ارسال نظر
فروز یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 http://foruq.blogfa.com/

آقای محمدی در وبلاگم مطلبی نوشته ام اگر خوش داشتید پذیرایتان هستم. با درو شادکام باشید

محمد شعله سعدی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:35

آقای سید محمدی
درود بر شما
اگر چه ظاهرا وبلاگ چیزی شبیه چهار دیواری اختیاری هست ولی من معتقدم که از بیان مسائل مذهبی در آن باید پرهیز کرد. چرا که بیان مسائل مذهبی از دید شما ُ اولا فقط و فقط از دید شما است و تنها قرائت از مذهب نیست. پس تقابل ها را دامن می زند و حرف های نا خوش آیندی را پیش می کشد. ثانیا این تقابل پیش کشیدن استدلال را ضروری می کند. حتما مطلع از این آفت هستید که پیش کشیدن استدلال در امور دینی ایجاد می کند. دوست گرامی به عنوان یک مسلمان استدلال در باره آن آیه ای که در قرآن خدا را آغاز و پایان و پیدا و نا پیدای همه چیز می خواند را فقط و فقط به وادی ژاژ خوایی افتادن می دانم. در حالی که اگر از استدلال در باره مسائل مذهبی خود داری کنیم و استلال را به امور محسوس تقلیل دهیم چنین مشکلی رخ نمی دهد. بخش عیب ناک نوشته های شما همین است.
اگر آن بخش اجتماعی را فربه تر کنید به گمانم بهتر باشد. روزگاری مخملباف در مورد هنرمندان سینماگر ایرانی مثل بیضایی گفته بود حاضر نیستم با این ها در یک لانگ شات (نمای گشوده) قرار بگیرم. کاری ندارم که الان مخلباف کجا است فقط می خواهم بگویم در مورد مسائلی اظهار نظر و استدلال کنید که با همه آدم هایی که با شما در حوزه مذهب موافق و مخالف هستند بتوانید در یک لانگ شات قرار بگیرید. بالاخره ما همه دشمن مشترکی داریم . دشمنی که من همیشه به آن اشاره کرده ام و این دشمن استبداد اندیشه است که همچون غولی درون ما است. هر کدام از ما خود را و فقط خود را محق می داند . این اصل قضیه است . فرع قضیه این است که ما برای اثبات این امر یا رد حریف دلایلی هم اقامه می کنیم. در حقیقت این دلایل فرع آن ادعا است و آن ادعا که من بر حقم از دلیلی جز استبداد درونی ما ناشی نشده است. دوست ارجمند اگر بر این موضع پا بفشاریم که این دشمن مشترک را از خانه بیرون کنیم شاید و فقط شاید فردایی بهتر از دیروز و امروزمان داشته باشیم. بدرود و پیروز باشید.

محمد شعله سعدی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:40

در باره آن آیه این را بگویم که منطق معیار حقیقت همه چیز نیست و اعتقاد متکی بر منطق نیست و نباید آن را صرفا به امور منطقی فرو کاست . کلام جدید و حتی فلسفه جدید بر این حقیقت پای می فشارد که تقلیل امور اعتقادی به امور منطقی تبدیل خدا به موجودی شخص وار و آدم وار است و صد چندان استبداد را تقویت می کند. پس آن ادعا که خدا آغاز و پایان و پیدا و نا پیدای همه چیز است در نظام خود درست و روا است و به اعتقادات بر می گردد که غیر قابل استدلال است و برای آن بنا نیست به کسی جواب پس بدهیم. پیروز باشید.

باباشاه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:36

سلام پسریم
میدانیه مشکل کجایست
مشکلیه اینه که هیچ کس نمیگویدیه دوغ من ترشیه
همه مغمومی القلبیه اند

حضرت خضر دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 http://hazratekhezr.blogsky.com

سلام علیکم حاج آقا و رحمت الله

جواد خراسانی دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
می فرماید: آن روزی که هیچ چیزی، سود نمی بخشد. تنها همین کالاست که خریدار دارد:

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ﴿۸۹﴾

و بر عکس هر چیز دیگری که سالم و درستش، خوب و مشتری پسند است، این تنها کالایی است که شکسته و له شده اش نایاب تر و گرانبها تر است.

به نظرم "صلح کل" در شریعت اسلام معنایی ندارد، وقتی خطابی این چنین روشن و صریح، تکلیف را روشن می کند:

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ.

ولی باز می توان خشنود بود که از بین همه آن هزار اسمی که الله، خود را با آنها شناسانده است، پر بسامد ترینش، بخشش و مهربانی است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.

محمد شعله سعدی سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:45

جواد خراسانی - محمد شعله سعدی
آقای خراسانی ممکن است این خطاب فقط برای شما روشن و صریح باشد و تعیین تکلیف کند. برای ما آن خطابی که به موسی فرمود در سخن با فرعون با نرمش سخن بگوید آن خطابی که می فرمایدبشارت ده بر آنان که سخن را می شنوند و بهترینش را بر می گزینند آن خطابی که می فرماید در دین اجباری نیست آن خطابی که همه خدا پرستان را بر وحدت کلمه دعوت به اتحاد می فرماید و.... شاید بیشتر تعیین کننده باشد. همانطور که اشارت کرده اید نظریات مخالف با نظر شما کم نیستند و دین را به یک معادله ساده ریاضی یا منطقی نمی توان فروکاست. اگر آن خطابی که شما می گویید تعیین کننده باشد حتی برادر عزیز ساموئل هانتینگتون آینده جهان را در یک برخورد بزرگ بین دو تمدن شرقی و غربی به درستی پیش بینی نکرده است بلکه پیش از آن تمدن اسلامی باید با دیگر تمدن ها رو در رو شود و اگر احیانا این بار هم مثل چند تقابل تاریخی از جمله تقابل با مغولان تمدن اسلامی شکست بخورد فاتحه آن را برای همیشه باید خواند. در حالی که دین علوم انسانی و تاریخ را نمی توان در نگاه پوزیتیویستی شناخت و نظر قطعی در مورد آن داد. پیروز باشید.

فروز سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:27 http://foruq.blogfa.com/

درود بر شما.
می دانم که تقریباْ از حضور یافتن در این وبلاگ منع شده ام. اما چه کنم پررویی است دیگر!
من فکر می کنم به خاطر متد نوشتم توسط آقای سید محمدی مورد نقد واقع شده ام. شاید ایشان در نقدشان بر من برحق باشند گر چه ایشان هنوز دلایل شان در نقد متد مرا ننوشته اند. من در مطلب اخیرم کوشیده ام تا اندازه ای حدس بزنم که این نقدها از چه نوعی اند و سپس آن ها را بررسیده ام. نوشته های من ممکن است از نظر علمی از بیخ و بن دچار مشکل باشند. اگر چنین است خواهش دارم اقای سید محمدی و اگر ایشان سخن گفتن با من را هیچ خوش نمی دارند اقای هلوع که چنین نقدی بر من دارند یا مابقی دوستان نقدهای خود را بر این رویکرد بنویسند. این موضوع دست کم سبب خواهد گشت که من با بینش روشنتری در مسائل بنگرم و همین مرا سپاسدار دوستان خواهد کرد.

فروز-امیر مهدی سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:37 http://foruq.blogfa.com/

و جناب امیر مهدی عزیز با عرض ارادت!
من دیگر به هیچ رو قصد گر گرفتن را ندارم. نظرات خود را هر گز قطعی نمی دانم . اما معنایش این نیست که الان ان ها را درست نمی پندارم. با ان که نظرات خود را قطعی نمی دانم اما تا زمانی که غلط بودن شان ثابت نشده نمی توانم به خاطر خوش اخلاقی یا اخلاق گفتگو مداری مد روز ان ها را نادرست بشمارم.
گمان می کنم این وضع در مورد شما هم راست در اید.
بسیار خوب از ان جا که در میان دوستان شما را به مسائل شرعی وارد تر می دانم خواهش می کنم به این سوال من پاسخ دهید تا بر مبنای کتاب منتهی الامال با شما به گفتگو بنشینم.
حکم این مساله در شرع شیعی چیست؟
مردی مسلمان در اثر معاشرت دختری اهل کتاب را به اسلام فرا می خواند و وی ایمان می اورد. سپس این دو فرد مسلمان بدون اجازه ی والدین دختر با هم ازدواج می کنند. بطوری که از آن پس والدین دختر نه تنها از ماجرای ازدواج بویی نمی برند که به خاطر گریختن دختر از خانه اصلا نمی فهمند چه بلایی سر این دختر امده است. حکم چنین ازدواجی بر مبنای فقه شیعی چیست؟ ایا اصلا ممکن است فردی مسلمان چنین کند؟ اگر در فقه شیعی چنین ازدواجی امکان داشته باشد شما چنین چیزی را از لحاظ اخلاقی چگونه توجیه می کنید. با عرض سپاس و تشکر.

فروز- آقای ستاریان سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:48 http://foruq.blogfa.com/

به عرض ارادت.
آقای ستاریان متاسفانه بر شما نقد دارم.
عجیب است که شما در نیافته اید که کلمه ی ؛ عالیجناب؛ در زبان فارسی دلالت معنایی منفی هم می تواند داشته باشد. اگر خلاف این می اندیشید خواهش دارم یکبار دیگر کامنت مرا بخوانید!
اما بعد.
من فکر می کنم با ان نقل قول هایی که از جانب امام صادق در مورد حرام زاده بودن دشمن اهل بیت اورده اید به ایشان نه خدمت که خیانت کرده اید آخر چگونه می شود که امام صادق با ان توصیفاتی که راجع به ارتباط او با رفیق اش بیان نمودید چنین حدیثی بر زبان اورده باشد. به دنر من کمی متناقض است که اما صادق از یک طرف ؛ رفیق؛ خود را از خود براند به خاطر این که به یک اجنبی توهین کرده است و در برابر خودش حکمی کلی در مورد حرامزاده بودن دشمنان اهل بیت صادر کرده باشد که نه تنها فقط جز کافران نیستند که ممکن است جزو مسلمانان هم باشند.
از آن گذشته این سخن شما از جانب امام صادق واقعا به نظر من غیر معقول است. زیرا از مخالفت یک نفر با امامان طبق هیچ منطقی نمی توان حرامزاده بودن وی را استنتاج کرد. به نظر من اگر امام صادق چنین حرفی را زده باشد (با عرض معذرت از این که ممکن است مقدسات را زیر سوال برده باشم) واقعاْ از اخلاق مدارایی که شما جاهایی دیگر به وی نسبت می دهید به دور بوده باشد. از همین رو یا حدیث شما مشکل دارد.یا در اخلاقیت امام صادق باید شک برد. (باز هم پوزش می خواهم اگر سخنانم توهین آمیزند).

فروز- آقای ستاریان سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:52 http://foruq.blogfa.com/

نکته ی نهایی متن من در وبلاگم هنوز یک بخش نهایی هم دارد که بعدا نقدیم می کنم.
با اروزی سلامت روز افزون برای همه ی شما دوستان عزیز.

فروز- آقای ستاریان سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:58 http://foruq.blogfa.com/

راستی یک نکته آقای ستاریان.
من کمی تحقیق کردم و متوجه شدم این احادیث نه صرفا دسمن ؛ کینه توز؛ که دشمنان به طور کلی را مد نظر دارند و من فکر می کنم شما صفت کینه توز را خودتان به این احادیث اضافه کرده اید.

امیر مهدی-فروز سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:46

عرض ارادت متقابل
به همین مقدار که کسی همانند شما ولو ضعیف احتمال بدهد که"ممکن است نظرات وعقاید من نادرست باشند"معنایش این است که چراغ وجدان وفطرت ونور عقل در درون او خاموش نشده و امید هست که با تلاش وصداقتی که از خود نشان می دهد خدااورا هدایت کند و زمینه ای فراهم کند تا به ساحت حقیقت وارد شود و حقایق دنیا را آن گونه که هست ببیند .
1-روایاتی که می فرماید دشمن اهل بیت چنین وچنان است، منظور نادانان وبی خبران وغافلان نیستند.منظور امثال معاویه ومامون وحسن علی بکر!و...(لعنهم الله)هستند که با وجود یقین به حقانیت خدا ودین خدا ورسولانش بازهم مخالفت با دستور و امر حق تعالی می کنند.خود حضرات معصومین هم در این مسئله تفاوت قائل بودند وهمه را به یک چوب نمی راندند.
شمارا توجه می دهم به برخورد امام مجتبی(صلوات الله علیه) با آن پیرمرد شامی.نقل است که حضرت بهمراه اصحاب ویاران نزدیکشان در مدینه در حال عبور بودند.پیرمرد شامی ای که به حد وفور در شهر خود تحت تاثیر تبلیغات معاویه ملعون بود وتنفر شدیدی از حضرت مجتبی واهل بیت داشت جلو آمد.شروع کرد فحش خار ومادر به حضرت دادن ونسبتهای زشت به او ومادر وپدرش دادن.اصحاب حمله کردند که اورا تکه تکه کنند.حضرت فرمود دست نگه دارید.رو کرد به پیرمرد شامی وفرمود :برادرم! گمان می کنم که از راه دور آمده ای ودر این شهر غریبی .شما را دعوت می کنم به منزلم تا کمی استراحت کنی وغذایی نوش جان کنی وخستگی از تن بزدایی.اگر نیازمند هستی بفرما تا به تو کمک کنم. اگر حاجت داری بفرما تا به تو عطا کنم.آن مرد شرمنده شد وگفت من تحت تاثیر تبلیغات ودروغهای معاویه از شما اهل بیت متنفر بودم.اما فهمیدم که شما خاندان محترم وبزرگواری هستید.شهادت می دهم که خدا بهتر می داند که امر رسالتش را در کدام خاندان قرار دهد.
عملکرد این شخص قابل دفاع نیست.اما چه بسا قابل توجیه باشد!به این راحتی نمی توان به کسی ولو این که مسلمان باشد وخدا واهل بیت وقرآن را انکار کند نسبت حرامزادگی داد.
کسی که به هر دلیلی عقل را تعطیل کرده وتعادل روحی وروانی ندارد یا جاهل وبی اطلاع است حکمش با کسی که در صحت وسلامت عقل وتعادل روحی است وآگاهی کافی نسبت به دین وحقایق آن دارد تفاوت دارد.
2-حکم ازدواج دائم وموقت با کافر کتابی وغیر کتابی ونیز زن تازه مسلمان مشخص است.فقها برای استنباط وفهم حکم الله به یک داستان ویک روایت بسنده نمی کنند. داستان مورد نظر را کامل بیان بفرمایید تا من هم بدانم موضوع از چه قرار است واشکال شما به کدام قسمت است.
3-کتاب منتهی الآمال برا مطالعه احوالات پیامبر وآل بسیار خوب است.متن اصلی مغلق و نامانوس است.اخیراً ترجمه بسیار شیوا وجذابی از آقای منصور کریمیان بر این کتاب شده است.




ستاریان سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:21

سلام
بحث بر سر مخالفت نیست بحث بر سر فحاشی و دشمنی است.
به نظر شما معقول به نظر نمی رسد که کسی به وجود نازنین ائمه ی معصومین که مظهر پاکی هستند دشنام دهد. جز با خباثت نفس اصلا چنین چیزی متصور است؟
کسی که به نور فحش و ناسزا بگوید جنس وجودی اش تاریکی است

فروز-دوستان چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 http://foruq.blogfa.com

برادران عزیز من هیچ گاه منکر اخلاق خوب پیامبر یا امامان نیوده ام. از نظر من اخلاق ان ها گاهی قابل تحسین است و سزاوار تقدیر. اما من خوش اخلاقی یا بد اخلاقی کسی را اصلاْ‌ملاک صحت اعتقادات یا اندیشه هایی که وی ترویج می کند نمی دانم. از نظر من دلیل شایسته ای هنوز در تایید صحت رسالت محمد بن عبدلله از سوی مسلمانان ارائه نشده است. ممکن است شما چنین دلایلی در اختیار داشته باشید و من از آن بی اطلاع باشم. اما به هر حال به دیده ی من روشن است که مرز صحت اعتقادات را نباید با مرز اخلاقیات در هم آمیخت. من در نیک سیرت بودن و خوش خلق بودن امامان تا اندازه ای با شما موافقم اما این دلیل نمی شود که هر چه مدعیان رسالت محمد یا شیعیان مدعی امامت می گویند را درست بدانم. پس خواهش دارم مساله ی خوش خلقی امامان را بر سر ان توافق داریم مبنای صحت یا عدم صحت اعتقادات شیعی نگیریم.
سوالی که از شما پرسیدم-جناب امیر مهدی عزیز- راجع می شود به داستان ازدواج حضرت امام حسن عسگری با همسرش. طبق روایت منتهی الامال همسر ایشان پس فرار از خانه بدون اجازه ی والدین به همسری امام حسن در می اید. من قبلا از دوستان حکم فقهی چنین ازدواجی را از دوستان شنیدم و متهم شدم به توهین به اعتقادات شیعیان و حتی یاوه گویی (امیدوارم این سوالم توهین به شما هم نباشد). پرسش اصلی من از شما این است که اگر چنین ازدواجی از نظر فقه شیعی مشروعیت هم داشته باشد ایا به لحاظ اخلاقی قابل قبول است که یکی از بزرگترین امامان شیعیان برای ازدواج با همسر خود چنین راهی را در پیش گیرند؟ آیا ممکن است عملی غیر اخلاقی سبب اصلی ولادت امام عصر بوده باشد. از این سوال من به دنبال این هدفم. اگر بپذیرید که چنین عمل غیر اخلاقی-به نظر من- سبب تولد امام زمان بوده باید آن را توجیه نمایید. راه دوم این است که ثابت کنید این روایت روایت اصلی تولد امام زمان نیست. که در این صورت مبنای همه ی نظریه پردازی های شما یا دوستان در مورد ولایت فقیه یا ولایت فقه در عصر غیت فرو می ریزد. من انگیزه ی خود را از طرح بحث هم مطرح کردم تا متهم نشوم به این که قصد برآشوبیدن گفتگویمان را دارم. با تقدیر و تشکر از این که وقت می گذارید

فروز چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:07

راستی برادران مطلبی دارم از سخنان آیت الله مطهری راجع به عید نوروز و از خاطراتم شاید لذت ببرید!!

امیر مهدی-فروز چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37

1-پیشنهاد می کنم کتاب منتهی الآمال را از ابتدا مطالعه کنید.لینک دانلود: http://www.askdin.com/showthread.php?t=4986
2-آقا محمدرضا قبلاً نکته ای را متذکر شد که شنیدنش خالی از فایده نیست.وقتی بحث تاریخی می کنیم مستندات ما باید تاریخی باشد.ممکن است برای تحلیل وقایع وحوادث لازم باشد از روانشناسی وجامعه شناسی وعلوم دیگر کمک بگیریم.اما بستر بحث نباید عوض شود.بستر بحث وحوزه بحث، تاریخ است.همچنانکه وقتی بحث فلسفی می کنیم منطقاً حق نداریم از ادله تاریخی برای اثبات مدعای خود بهره بگیریم.غرض این که وقتی در حوزه یک علم وارد شدیم و مشخص کردیم بحث ما مثلاً تاریخی یا فلسفی است باید ملتزم باشیم که حوزه بحث را تغییر ندهیم .
۳-دختری که مسلمان شده ودر پناه اسلام است اگر رشیده وبالغه است ومصلحت خویش وخوب وبد زندگی را می فهمد ومی تواند استقلال داشته باشد طبق فتاوای بسیاری از فقهابه اذن پدر نیازی ندارد و اذن پدر ساقط می شود.ضمناْ حتی آنهائی که اذن پدر را شرط می دانند همگی فتوا داده اند که اگر پدر بخواهد دختر را مجبور به ازدواج با کسی کند اذن پدر ساقط می شود.
۴-داستان ازدواج امام عسکری(صلوات الله علیه) و ولادت امام زمان(روحی فداه) بسیار جالب واز معجزات آن نازنینان است.اگر مستند شما کتاب منتهی الآمال است داستان ازدواج حضرت عسکری وولادت حضرت صاحب الامر چنین است:
(کپی پیست)
ابـن بابویه و شیخ طوسى به سندهاى معتبر روایت کرده اند از بشر بن سـلیمان برده فروش که از فرزندان ابوایوب انصارى بود و از شیعیان خاص امام على نـقـى عـلیـه السـلام و امـام حسن عسکرى علیه السلام و همسایه ایشان بود در شهر سرّ من راءى ، گـفـت کـه روزى کـافـور خـادم امام على نقى علیه السلام به نزد من آمد و مرا طلب نمود، چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم فرمود که تو از فرزندان انصارى ، ولایت و مـحـبـت مـا اهـل بـیـت هـمـیـشـه در مـیـان شـمـا بـوده اسـت از زمـان حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم تـا حـال و پـیـوسـتـه مـحـل اعـتماد ما بوده اید و من تو را اختیار مى کنم و مشرف مى گردانم به تفصیلى که به سـبـب آن بر شیعیان سبقت گیرى در ولایت ما و تو را به رازهاى دیگر مطلع مى گردانم و به خریدن کنیزى مى فرستم ، پس نامه پاکیزه نوشتند به خط فرنگى و لغت فرنگى و مهر شریف خود بر آن زدند و کیسه زرى بیرون آوردند که در آن دویست و بیست اشرفى بـود، فـرمودند: بگیر این نامه و زر را و متوجه بغداد شو و در چاشت فلان روز بر سر جـسـر(پُل) حـاضـر شـو چـون کـشـتـیهاى اسیران به ساحل رسد جمعى از کنیزان در آن کشتى ها خـواهى دید و جمعى از مشتریان از وکیلان امراء بنى عباس و قلیلى از جوانان عرب خواهى دیـد کـه بـر سر ایشان جمع خواهند شد، پس از دور نظر کن به برده فروشى که عمرو بن یزید نام دارد در تمام روز تا هنگامى که از براى مشتریان ظاهر سازد کنیزکى را که فلان و فلان صفت دارد و تمام اوصاف او را بیان فرمود و جامه حریر آکنده پوشیده است و ابـا و امـتـنـاع خواهد نمود آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان به او، و خـواهـى شـنـیـد کـه از پس پرده صداى رومى از او ظاهر مى شود، پس بدان که به زبان رومـى مـى گـویـد واى کـه پـرده عـفـتـم دریـده شد. پس یکى از مشتریان خواهد گفت که من سیصد اشرفى مى دهم به قیمت این کنیز، عفت او در خریدن ، مرا راغب تر گردانید، پس آن کـنـیـز بـه لغت عربى خواهد گفت به آن شخص که اگر به زىّ حضرت سلیمان بن داود ظـاهـر شـوى و پـادشـاهـى او را بـیـابـى مـن بـه تـو رغـبـت نـخـواهـم کـرد مـال خـود را ضـایع مکن و به قیمت من مده . پس آن برده فروش گوید که من براى تو چه چاره کنم که به هیچ مشترى راضى نمى شوى و آخر از فروختن تو چاره اى نیست ، پس آن کـنـیـزک گـویـد کـه چـه تـعـجـیـل مـى کـنـى البـتـه بـایـد مـشـتـرى بـه هـم رسـد کـه دل من به او میل کند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم . پس در این وقت تو برو به نـزد صـاحـب کنیز و بگو که نامه اى با من هست که یکى از اشراف و بزرگواران از روى ملاطفت نوشته است به لغت فرنگى و خط فرنگى و در آن نامه کرم و سخاوت و وفادارى و بـزرگوارى خود را وصف کرده است ، این نامه را به آن کنیز بده که بخواند اگر به صـاحـب ایـن نـامـه راضـى شـود مـن از جـانـب آن بـزرگ وکـیـلم که این کنیز را از براى او خـریـدارى نـمایم . بشر بن سلیمان گفت که آنچه حضرت فرموده بود واقع شد و آنچه فرموده بود همه را به عمل آوردم ، چون کنیز در نامه نظر کرد بسیار گریست و گفت به عـمـرو بـن یزید که مرا به صاحب این نامه بفروش و سوگندهاى عظیم یاد کرد که اگر مرا به او نفروشى خود را هلاک مى کنم ، پس با او در باب قیمت گفتگوى بسیار کردم تا آنـکـه بـه هـمـان قیمت راضى شد که حضرت امام على نقى علیه السلام به من داده بودند پـس زر را دادم و کـنـیـز را گرفتم و کنیز شاد و خندان شد و با من آمد به حجره اى که در بـغـداد گـرفـته بودم ، و تا به حجره رسید نامه امام را بیرون آورد و مى بوسید و بر دیده ها مى چسبانید و بر روى مى گذاشت و به بدن مى مالید، پس من از روى تعجب گفتم نـامـه اى را مـى بـوسى که صاحبش را نمى شناسى ، کنیز گفت : اى عاجز کم معرفت به بـزرگـى فـرزنـدان و اوصـیـاى پـیـغـمـبـران ، گـوش خـود بـه مـن بـسـپـار و دل براى شنیدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براى تو شرح دهم .
مـن مـلیـکه دختر یشوعاى فرزند قیصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الصفا وصى حضرت عیسى علیه السلام است تو را خبر دهم به امر عجیب :
بـدان که جدم قیصر خواست که مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامى که سیزده سـاله بـودم پـس جـمـع کـرد در قصر خود از نسل حواریون عیسى و از علماى نصارى و عباد ایشان سیصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد کس و از امراى لشکر و سرداران عسکر و بـزرگـان سپاه و سرکرده هاى قبایل چهارهزار نفر، و فرمود: تختى حاضر ساختند که در ایـام پـادشـاهـى خـود بـه انـواع جـواهـر مـرصـع گـردانیده بود و آن تخت را بر روى چـهـل پایه تعبیه کردند و بتها و چلیپاهاى خود را بر بلندیها قرار دادند و پسر برادر خـود را در بـالاى تـخـت فـرسـتـاد، چون کشیشان انجیلها را بر دست گرفتند که بخوانند بـتـهـا و چـلیپاها سرنگون همگى افتادند بر زمین و پا یه هاى تخت خراب شد و تخت بر زمین افـتـاد و پـسـر بـرادر مـلک از تـخـت افـتـاد و بـى هـوش شـد، پـس در آن حـال رنگهاى کشیشان متغیر شد و اعضایشان بلرزید. پس بزرگ ایشان به جدم گفت : اى پادشاه ! ما را معاف دار از چنین امرى که به سبب آن نحوستها روى نمود که دلالت مى کند بر اینکه دین مسیحى به زودى زائل گردد.
پـس جـدم این امر را به فال بد دانست و گفت به علما و کشیشان که این تخت را بار دیگر بـرپـا کـنـید و چلیپاها را به جاى خود قرار دهید، و حاضر گردانید برادر این برگشته روزگـار بـدبـخـت را کـه ایـن دخـتـر را بـه او تـزویج نماییم تا سعادت آن برادر دفع نـحـوسـت این برادر بکند، چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر بالاى تخت بردند، و چـون کـشـیـشـان شـروع بـه خـوانـدن انـجـیـل کـردنـد بـاز هـمـان حـالت اول روى نمود و نحوست این برادر و آن برادر برابر بود و سرّ این کار را ندانستند که این از سعادت سرورى است نه نحوست آن دو برادر، پس مردم متفرق شدند و جدم غمناک به حـرم سـراى بـازگـشـت و پـرده هـاى خـجالت درآویخت ، چون شب شد به خواب رفتم ، در خواب دیدم که حضرت مسیح و شمعون و جمعى از حواریین در قصر جدم جمع شدند و منبرى از نـور نـصـب کـردنـد که از رفعت بر آسمان سربلندى مى کرد و در همان موضع تعبیه کـردنـد کـه جـدم تخت را گذاشته بود. پس حضرت رسالت پناه محمّد صلى اللّه علیه و آله و سـلم بـا وصـى و دامـادش عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـلام و جـمـعـى از امـامان و فرزندان بزرگواران ایشان قصر را به قدوم خویش منور ساختند، پس حضرت مسیح به قدوم ادب از روى تعظیم و اجلال به استقبال حضرت خاتم الا نبیاء صلى اللّه علیه و آله و سلم شتافت و دست در گردن مبارک آن جناب درآورد پس حضرت رسالت پناه صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود که یا روح اللّه ! آمده ایم که ملیکه فرزند وصى تو شمعون را بـراى ایـن فـرزنـد سعادتمند خود خواستگارى نماییم و اشاره فرمود به ماه برج امامت و خـلافـت حـضـرت امـام حسن عسکرى علیه السلام فرزند آن کسى که تو نامه اش را به من دادى پس حضرت نظر افکند به سوى حضرت شمعون و فرمود: شرف دو جهانى به تو روى آورده ، پـیـونـد کـن رحـم خـود را بـه رحم آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم . پس شـمـعـون گـفـت کـه کـردم ، پـس هـمـگـى بـر آن مـنـبـر بـرآمـدنـد و حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم خطبه اى انشاء فرمودند و با حضرت مسیح مرا به حـسـن عـسـکـرى عـلیـه السـلام عـقـد بـسـتـنـد و حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم با حواریون گواه شدند، چون از آن خواب سعادت مـآب بـیـدار شـدم از بـیـم کـشـتـن ، آن خـواب را بـراى جـدم نـقـل نـکـردم و ایـن گنج رایگان را در سینه پنهان داشتم و آتش محبت آن خورشید فلک امامت روز بـه روز در کانون سینه ام مشتعل مى شد و سرمایه صبر و قرار مرا به باد فنا مى داد تا به حدى که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد و هر روز چهره ، کاهى مى شد و بدن مـى کـاهید و آثار عشق نهانى در بیرون ظاهر مى گردید، پس در شهرهاى روم طبیى نماند کـه مـگـر آنـکـه جـدم بـراى مـعـالجـه مـن حـاضـر کـرد و از دواى درد مـن از او سـؤ ال کرد و هیچ سودى نمى داد.
چـون از علاج درد من ماءیوس ماند روزى به من گفت : اى نور چشم من ! آیا در خاطرت چیزى و آرزویى در دنیا هست که براى تو به عمل آورم ؟ گفتم : اى جد من ! درهاى فرج بر روى خـود بـسـتـه مـى بـیـنـم اگـر شـکنجه و آزار از اسیران مسلمانان که در زندان تواند دفع نمایى و بندها و زنجیرها از ایشان بگشایى و ایشان را آزاد کنى امیدوارم که حضرت مسیح و مـادرش عـافـیـتـى بـه مـن بخشند، چون چنین کرد اندک صحتى از خود ظاهر ساختم و اندک طـعـامـى تـنـاول نـمودم پس خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمانان را عزیز و گرامى داشـت . پـس بـعد از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان فاطمه زهرا علیها السـلام بـه دیـدن من آمد و حضرت مریم با هزار کنیز از حوریان بهشت در خدمت آن حضرت بـودند. پس مریم به من گفت : این خاتون بهترین زنان و مادر شوهر تو امام حسن عسکرى عـلیـه السـلام اسـت . پـس به دامنش درآویختم و گریستم و شکایت کردم که امام حسن علیه السـلام بـه مـن جـفـا مى کند و از دیدن من ابا مى نماید، پس آن حضرت فرمود که چگونه فـرزنـد من به دیدن تو بیاید و حال آنکه به خدا شرک مى آورى و بر مذهب ترسایى و ایـنـک خـواهـرم مـریـم و دخـتـر عـمـران بـیـزارى مـى جـویـد بـه سوى خدا از دین تو، اگر مـیـل دارى کـه حـق تعالى و مریم از تو خشنود گردند و امام حسن عسکرى علیه السلام به دیدن تو بیاید پس بگو:
( اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اَنَّ مُحَمَّدَا رَسُولُ اللّهِ ) .
چـون بـه این دو کلمه طیبه تلفظ نمودم حضرت سیدة النساء مرا به سینه خود چسبانید و دلدارى فـرمـود و گـفـت : اکـنـون مـنـتـظر آمدن فرزندم باش که من او را به سوى تو مى فرستم . پس بیدار شدم و آن دو کلمه طیبه را بر زبان مى راندم و انتظار ملاقات گرامى آن حـضـرت مـى بـردم ، چـون شـب آیـنـده در آمـد بـه خـواب رفـتـم خـورشـیـد جـمـال آن حـضـرت طـالع گـردیـد گـفتم : اى دوست من ! بعد از آنکه دلم را اسیر محبت خود گردانیدى چرا از مفارقت جمال خود مرا چنین جفا دادى ؟ فرمود که دیر آمدن به نزد تو نبود مـگـر بـراى آنـکـه مـشرک بودى .اکنون که مسلمان شدى هر شب به نزد تو خواهم بود تا آنـکـه حـق تـعـالى مـا و تـو را در ظـاهـر بـه یـکـدیـگـر بـرسـانـد و ایـن هـجـران را بـه وصـال مـبـدل گـرداند، پس از آن شب تا حال ، یک شب نگذشته است که درد هجران مرا به شربت وصال دوا نفرماید.
بشر بن سلیمان گفت : چگونه در میان اسیران افتادى ؟ گفت : مرا خبر داد امام حسن عسکرى عـلیـه السـلام در شـبـى از شـبـهـا کـه در فلان روز جدت لشکرى به جنگ مسلمانان خواهد فـرسـتاد، پس از عقب ایشان خواهد رفت ، تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران بینداز به هیئتى که تو را نشناسند و از پى جد خود روانه شو و از فلان راه برو. چنان کردم طلایه لشـکـر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من آن بود که دیدى و تا حـال کسى به غیر از تو ندانسته است که من دختر پادشاه رومم و مردى پیر که در غنیمت ، من به حصه او افتادم از نام من سؤ ال کرد گفتم نرجس نام دارم ، گفت : این نام کنیزان است . بشر گفت : این عجب است که تو از اهل فرنگى و زبان عربى را نیک مى دانى ؟ گفت : از بـسـیارى محبتى که جدم نسبت به من داشت مى خواست مرا به یاد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مـتـرجـمى را که زبان فرنگى و عربى هر دو مى دانست مقرر کرده بود که هر صبح و شام مى آمد و لغت عربى به من مى آموخت تا آنکه زبانم به این لغت جارى شد.
بشر گوىد که من او را به سرّ من راءى بردم به خدمت امام على نقى علیه السلام رسانیدم ، حـضـرت کـنـیـزک را خـطاب کرد که چگونه حق سبحانه و تعالى به تو نمود عزت دین اسلام را و مذلت دین نصارى را و شرف و بزرگوارى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و اولاد او را؟ گفت : چگونه وصف کنم براى تو چیزى را که تو از من بهتر مى دانى یابن رسول اللّه ! پس حضرت فرمود که مى خواهم تو را گرامى دارم ، کدام یک بهتر است نزد تـو، ایـنـک ده هـزار اشـرفـى بـه تـو دهم یا تو را بشارت دهم به شرف ابدى ؟ گفت : بشارت به شرف را مى خواهم و مال نمى خواهم . حضرت فرمودند که بشارت باد تو را بـه فـرزنـدى کـه پـادشـاه مـشـرق و مـغـرب عـالم شـود و زمـیـن را پـر از عدل و داد کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد، گفت : این فرزند از کى به وجود خـواهـد آمـد؟ فـرمـود: از آن کـسـى که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم تو را بـراى او خـواسـتـگارى کرد، پس از او پرسید که حضرت مسیح و وصى او تو را به عقد کـى درآورد؟ گـفت : به عقد فرزند تو امام حسن عسکرى علیه السلام ، حضرت فرمود که آیـا او را مـى شـنـاسـى ؟ گـفت : از آن شبى که به دست بهترین زنان مسلمان شده ام شبى نـگـذشـته است که او به دیدن من نیامده باشد. پس حضرت کافور خادم را طلبید و گفت : بـرو و خـواهـرم حـکـیـمـه خـاتـون را طـلب کـن . چـون حـکـیـمـه داخـل شـد حـضـرت فـرمـود کـه ایـن آن کـنـیـز اسـت کـه مـى گـفـتـم ، حکیمه خاتون او را در بر گـرفـت و بـسـیـار نـوازش کـرد و شـاد شـد. پـس حـضـرت فـرمـود کـه اى دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه علیه و آله و سلم او را ببر خانه خود و واجبات و سنت ها را به او بیاموز که او زن حسن عسکرى و مادر صاحب الا مر علیه السلام است .(3)
کـلینى و ابن بابویه و شیخ طوسى و سید مرتضى و غیر ایشان از محدثین عالى شاءن به سندهاى معتبر روایت کرده اند از حکیمه خاتون که روزى حضرت امام حسن عسکرى علیه السـلام بـه خـانـه مـن تـشـریف آوردند و نگاه تندى به نرجس خاتون کردند، پس عرض کـردم کـه اگر شما را خواهش او هست به خدمت شما بفرستم ، فرمود که اى عمه ! این نگاه تند از روى تعجب بود؛ زیرا که در این زودى حق تعالى از او فرزند بزرگوارى بیرون آورد کـه عالم را پر از عدالت کند بعد از آنکه پر شده باشد از ظلم و جور، گفتم : او را بفرستم به نزد شما؟ فرمود که از پدر بزرگوارم رخصت بطلب در این باب .
حـکـیمه خاتون گوید که جامه هاى خود را پوشیدم و به خانه برادرم امام على نقى علیه السـلام رفـتـم ، چـون سـلام کـردم و نـشستم بى آنکه من سخنى بگویم حضرت از ابتداء فـرمـود کـه اى حـکیمه ! نرجس را بفرست براى فرزندم ، گفتم : اى سید من ! من از براى همین مطلب به خدمت تو آمدم که در این امر رخصت بگیرم . فرمود: که اى بزرگوار صاحب بـرکـت ! خـدا مـى خـواهـد کـه تو را در چنین ثوابى شریک گرداند و بهره عظیمى از خیر و سعادت به تو کرامت فرماید که تو را واسطه چنین امرى کرد. حکیمه گفت : به زودى به خـانـه خـود برگشتم و زفاف آن معدن فتوت و سعادت را در خانه خود واقع ساختم . بعد از چـند روزى آن سعد اکبر را با آن زهره منظر به خانه خورشید انوار یعنى والد مطهر او بـردم و بـعـد از چـنـد روز، آن آفتاب مطلع امامت در مغرب عالم بقاء غروب نمود و ماه برج خـلافـت امـام حـسـن عـسکرى علیه السلام در امامت جانشین او گردید، و من پیوسته به عادت مقرر زمان پدر به خدمت آن امام البشر مى رسیدم . پس روزى نرجس خاتون آمد و گفت : اى خاتون ! پا دراز کن که کفش از پایت بیرون کنم ، گفتم : تویى خاتون و صاحب من بلکه هـرگـز نگذارم که تو کفش از پاى من بیرون کنى و مرا خدمت کنى بلکه من تو را خدمت مى کـنـم و مـنـت بـر دیده مى نهم ، چون حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام این سخن را از من شـنـیـد گـفت : خدا تو را جزاى خیر دهد اى عمه . پس در خدمت آن جناب نشستم تا وقت غروب آفـتـاب پـس صدا زدم به کنیز خود که بیاور جامه هاى مرا تا بروم ، حضرت فرمود: اى عـمه ! امشب نزد ما باش که در این شب متولد مى شود فرزند گرامى که حق تعالى به او زنده مى گرداند زمین را به علم و ایمان و هدایت بعد از آن که مرده باشد به شیوع کفر و ضلالت ، گفتم : از کى به هم مى رسد اى سید من و من در نرجس هیچ اثر حملى نمى یابم ، فـرمـود کـه از نـرجـس بـه هم مى رسد نه از دیگرى . پس جستم پشت و شکم نرجس را و مـلاحـظـه کـردم ، هـیـچـگـونـه اثـرى نیافتم ، پس ‍ برگشتم و عرض کردم حضرت تبسم فـرمـود و گـفـت : چـون صـبـح مـى شـود اثـر حـمـل بـر او ظـاهـر خـواهـد شـد و مـثـل او مـثـل مـادر مـوسـى اسـت کـه تا هنگام ولادت هیچ تغییرى بر او ظاهر نشد و احدى بر حـال او مـطلع نگردید؛ زیرا که فرعون شکم زنان حامله را مى شکافت براى طلب حضرت موسى و حال این فرزند نیز در این امر شبیه است به حضرت موسى .
ابـن بـابـویـه بـه سـند معتبر از ابوالا دیان روایت کرده است که من خدمت حضرت امام حسن عـسـکرى علیه السلام را مى نمودم و نامه هاى آن جناب را به شهرها مى بردم . پس روزى در بـیـمـاریـى کـه در آن مـرض بـه عالم بقاء رحلت فرمودند مرا طلبیدند و نامه اى چند نـوشـتـنـد بـه مـدایـن و فـرمـودنـد کـه بـعـد از پـانـزده روز بـاز داخـل سـامـره خـواهـى شـد و صـداى شـیـون از خـانـه مـن خـواهـى شـنـیـد و مـرا در آن وقـت غـسـل دهـنـد، ابـوالا دیان گفت : اى سید! هرگاه این واقعه هائله روى دهد امر امامت با کیست ؟ فـرمـود: هـرکـه جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام است بعد از من ، گفتم : دیگر علامتى بـفرما، فرمود: هر که بر من نماز کند او جانشین من خواهد بود، گفتم : دیگر بفرما، گفت : هـرکـه بگوید که در همیان چه چیز است او امام شما است . ابوالا دیان گفت : مهابت حضرت مـانـع شـد کـه بـپـرسـم کـدام هـمـیـان ، پـس بـیـرون آمـدم و نـامـه هـا را بـه اهل مداین رسانیدم و جوابها گرفته برگشتم چنانچه فرموده بود.
روز پـانـزدهـم داخـل سـامـره شـدم صـداى نـوحـه و شـیـون از مـنـزل منور آن امام مطهر بلند شده بود چون به در خانه آمدم جعفر [کذاب ] را دیدم که به در خانه نشسته و شیعیان برگرد او بر آمده اند و او را تعزیت به وفات برادر و تهنیت بـه امـامـت خـود مى گویند، پس من در خاطر خود گفتم که اگر این امام است امامت نوع دیگر شده ، این فاسق کى اهلیت امامت دارد؛ زیرا که پیشتر او را مى شناختم که شراب مى خورد و قـمـار مـى بـاخـت و طـنـبـور مـى نـواخـت . پس پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم و هیچ سؤ ال از مـن نـکـرد، در ایـن حال ( عقید خادم ) بیرون آمد و به جعفر کذاب خطاب کرد که بـرادر تـو را کـفـن کـرده انـد بـیـا و بر او نماز کن ، جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند چون به صحن خانه رسیدیم دیدیم که حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام را کفن کـرده بـر روى نعش گذاشته اند پس جعفر پیش ایستاد بر برادر اطهر خود نماز کند چون خواست تکبیر گوید طفلى گندم گون پیچیده موى گشاده دندانى مانند پاره ماه بیرون آمد و رداى جعفر را کشید و گفت : اى عمو! پس بایست که من سزاوارترم به نماز بر پدر خود از تو، پس جعفر عق ایستاد و رنگش متغیر شد.
آن طـفـل پـیـش ایـستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز کرد و آن جناب را در پهلوى امام على نقى علیه السلام دفن کرد و متوجه من شد و گفت اى بصرى بده جواب نامه را که با تو است ، پس تسلیم کردم و در خاطر خود گفتم که دو نشان از آن نشانها که حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام فرموده بود ظاهر شد و یک علامت مانده بیرون آمدم پس حاجز وشابه جـفـعـر گـفـت : بـراى آنـکـه حـجـت بـر او تـمـام کـنـد کـه او امـام نـیست ، گفت : کى بود آن طفل ؟ جعفر گفت : که واللّه ! من او را هرگز ندیده بودم و نمى شناختم . پس در این حالت جـماعتى از اهل قم آمدند و سؤ ال کردند از احوال حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام چون دانـسـتـنـد که وفات یافته است پرسیدند که امامت با کیست ؟ مردم اشاره کردند به سوى جـعـفـر، پـس نزدیک رفتند و تعزیت و تهنیت دادند و گفتند با ما نامه و مالى چند هست بگو کـه نـامـه هـا از چـه جـماعت است و مالها چه مقدار است [تا] ما تسلیم کنیم . جعفر برخاست و گـفـت : مـردم از ما علم غیب مى خواهند، در آن حال خادم بیرون آمد از جانب حضرت صاحب الا مر علیه السلام و گفت با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و همیانى هست که در آن هـزار اشـرفى هست ؛ در آن میان ده اشرف هست که طلا را روکش کرده اند، آن جماعت نامه ها و مـالهـا را تـسـلیـم کـردنـد و گـفـتـند هر که تو را فرستاده است که این نامه ها و مالها را بـگـیـرى او امـام زمـان اسـت و مـراد امـام حسن عسکرى علیه السلام همین همیان بود.

امید - امیر مهدی چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:58

ببخشید پا برهنه وسط بحث می دویم اما از جواب های کلیشه ای نمی توان به راحتی گذشت .

۱. "روایاتی که می فرماید دشمن اهل بیت چنین وچنان است، منظور نادانان وبی خبران وغافلان نیستند..."

طبق کدام قراین و شواهد شما این را می گویید ؟ ... کلام منقول بخش دیگری دارد که اینجا نوشته نشده ؟ ... در

جای دیگری شخص درباره این کلامش توضیح داده ؟

۲.اگر حدیثی وجود دارد که خود حضرت محمد بگوید :‌دشمن کینه توز من حرامزاده است . لطفا مرحمت فرمایید

تا شائبه کاسه داغ تر از آش پیش نیاید . بگذریم که در میان صفات متعددی که در کتاب مقدس به کافران داده شده

من تا کنون لفظ حرام زاده را ندیده ام . برعکس , در آیة 108 سوره انعام آمده است:"ولا تسبوا الذین یدعون مِن

دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم؛" ... من نمی دانم . شاید من نمی فهمم : از "خدا را دشمن پنداشتن" گناه

بزرگتری هم هست ؟ علی الاظاهر

۳. از قرار معلوم در مشی مداراجویانه شما ، دشمنان گروهی خاص یا چنین وچنان هستند یا نادان و یا بی خبر

وغافل . به عبارت دیگر امکان ندارد که انسان منصف و محقق باشد و در سلک محبان در نیاید ... آیا توضیح

بیشتری برای دلایل شکل گیری تروریسم اسلامی لازم هست ؟

۴. "امثال معاویه ومامون وحسن علی بکر!و...(لعنهم الله)"

خوب . این افراد یک زندگی داشته اند با یکسری کارهای خوب و بدی . اصلا فقط کارهای بد کرده اند . قبول ؟

... خداوند هم درباره آنها به ؛عدل؛ داوری می کند . به چه نحوی ؟ فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره *و من یعمل

مثقال ذرة شرا یره . خوب حالا مسئله اینست که لعنت شما چه تاثیری در این دادگری الهی دارد ؟ یعنی ناراضی

بودن شما از ایشان به بار گناهانشان می افزاید ؟ ... یا اینکه چون لعن برای شما ثواب دارد این کار را انجام می

دهید ؟ ...

6. "منظور امثال معاویه ومامون وحسن علی بکر!و...(لعنهم الله)هستند که با وجود یقین به حقانیت خدا ودین خدا

ورسولانش بازهم مخالفت با دستور و امر حق تعالی می کنند"

نمی دانم شما این را از کجا می گویید ؟ در مغز مامون و معاویه "یقین سنج" کارگذاشته بودید ؟ خودشان معترف

شده اند ؟ ... زبانم لال از مقام علم به دورنیات افراد برخوردار هستید ؟ ... بگذریم که اصولا مثال هایتان جای

اشکال است و بهتر بود از کفار صدر اسلام مثال می زدید .

7. "شمارا توجه می دهم به برخورد امام مجتبی(صلوات الله علیه) با آن پیرمرد شامی , نقل است که"

یک سوالی برای من پیش آمده , چرا دوستان که همه اهل تحقیق و سند هستند این "روایات مهربانی" را با سند ذکر

نمی کنند ؟ بارها دیده ام که برای سختگیرانه ترین جملات رفرنس های دقیق می دهند . اما گویا این داستان ها را

چندان برایشان اهمیت ندارد . امیدوارم من اشتباه کنم .

8. "اصحاب حمله کردند که اورا تکه تکه کنند.حضرت فرمود دست نگه دارید"

نکته همین جاست . یک نظام فکری با انسان چه می کند که هنگامی که مخالف فحاشش را دید , حمله کند او را تکه

تکه کند ! ؟ ... به نظر من حضرت باید برای این موضوع راهکاری می اندیشید . زیرا حضرت که جلو آنها را می

گرفت با همه مهربانی هایش وفات فرمود و اصحاب "تکه تکه کن" ماندند که حاصل دسترنجشان را هر روز دیده

و می بینیم .

9. "کسی که به هر دلیلی عقل را تعطیل کرده وتعادل روحی وروانی ندارد یا جاهل وبی اطلاع است حکمش با

کسی که در صحت وسلامت عقل وتعادل روحی است وآگاهی کافی نسبت به دین وحقایق آن دارد تفاوت دارد.
"
جالب است که این تفاوت به نفع تعطیل عقل و عدم تعدال روحی و روانی و جهل است , نه ؟ ...

10. مشخص نفرمودید به فرض صحت تمام موارد فوق , اینها چه ارتباطی با "واقعیت حرام زادگی" دارد . آیا

واقعا شما معتقدید وقتی یک زن و مرد به طریق غیر شرعی با هم آمیزش می کنند , نطفه حاصله دارای یک سیستم

خاص مغزی می شود که با بعضی حقایقی که می داند مخالفت می کند ! ... خوب . اگر قضیه بدین روشنی است ,

آستینی بالا بزنید . در مجامع علمی حرف خود را مطرح کنید . مجله "نیچر" را گذاشته اند برای همین روزها .

جناب سید محمدی که خود دستی بر آتش علم دارند می توانند در انجام آزمایش ها یاری رسان باشند ... خدا را چه

دیدید . شاید از این رهگذر یک جایزه نوبلی هم قسمت ایرانی ها شد .

11. مشخص نفرمودید که "زنا زاده بودن" چه حرجی بر شخص ایجاد می کند ؟ امری که خود شخص در آن دخالتی نداشته که گناهش بر او محاسبه شود . همان گونه که می گوییم : گیرم پدر تو بود فاضل ... می توانیم بگوییم : گیرم پدر تو بود فاجر ...

امیر مهدی- امید چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:02

سلام بر شما.
1- شواهد بسیار ودلائل روشن این مدعا را تایید می کند که برخورد حضرات معصومین با مخالفانشان همواره به یک سبک وسیاق نبوده است وهمه را به چشم دشمن نمی دیده اند.دشمن یعنی کسی که آگاهانه دشمنی می کند.حق را می داند.باطل را می داند.اما منفعت او اقتضا می کند که حق را زیرپا له کند وباطل را تبعیت کند.مثلاً آیا عایشه ملعون نزدیکترین فرد به پیامبر نبود؟آیا آن همه معجزات وکرامات وبرخوردهای پیامبر را ندید؟
پیشنهاد می کنم بعنوان یک محقق منصف تاریخ اسلام خصوصاً صدر اسلام وواقعه کربلا را مطالعه کنید.همین کتاب منتهی الآمال کتاب خوبی است.
مشهور است که وقتی امیرالمومنین(صلوات الله علیه) به شهادت رسید خبر به شام رسید.گفتند علی ابن ابی طالب در مسجد ضربت خورده است واز دنیا رفته است.اهل شام گفتند یقیناً این خبر دروغ است.چون علی نماز نمی خوانده که بخواهد مسجد برود!!!
امام سجاد( صلوات الله علیه) فرمودند:
عاشورا روزی بود که سی هزار نفر انسانی که خودشان را مسلمان می دانستند وپیرو دین رسول خدا بودند جمع شدند تا خون پدر مرا بریزند وبا این قتل به خدا تقرب جویند!عمرسعد ملعون می داند که نمی تواند به همه لشکرش وعده حکومت ومال بدهد.می گوید:یا خیل الله ارکبی وبالجنه ابشری.ای لشکر خدا!بر مرکبهایتان سوار شوید که وعده بهشت را به شما می دهم.آیا اینها تا قبل ازروز عاشورا وتا قبل از اتمام حجت حضرت حسین(صلوات الله علیه) و اصحابش روشن شدن حقایق، همه عالم وآگاه بودند و می دانستند که چه کسانی را قرار است بکشند وچرا باید بکشند؟شریح قاضی حکم کرده که حسین بن علی بر خلیفه زمان خروج کرده وحج را نیمه کاره رها کرده وبه سنت رسول خدا پشت کرده.پس اواز دین خارج است و خونش مباح است!آیا ان مردم همه قدرت تحلیل داشتند وواقعیت را می فهمیدند؟
گمان می کنیم این ها افسانه است.اما آیا در این یک سال با چشم خودتان ندیدید که سیاهی را بجای سفیدی وظلم را بجای عدالت وناحق را در حکم حق به مردم نشان دادند؟آیا این همه آدم خوب نادان وبی اطلاع در اطرافتان نیست که این همه ظلم وجنایت را دیدند و دیدند که اسلام وانسانیت را به تمامیته زیرپا لگد کردند وهنوز هم رهبررا حاکم اسلام وخلیفه مسلمین می دانند وتبعیت از او را واجب ومخالف اورا مستحق قتل وشکنجه و...
اگر مردم شعور داشتند وقدرت تشخیص حق وباطل را داشتندو از اسلام حقیقی مطلع بودند آیا حکام ظلم وجور می توانستند تا اینجا پیشروی کنند؟

سوال بعدی این است که آیا خدایی که داعیه عدالت وحکمت ورافت ومهربانی دارد حساب معاویه دانای به دین وحقانیت دین خدا را با حساب نادانان وبی خبران وغافلان یکی خواهد کرد؟
2- دسته ای از روایات می فرماید:"کل مولود یولد علی الفطره (او علی الاسلام) حتی یکون ابواه یهودانه و ینصرانه ویمجسانه".هر نوزادی که بدنیا می آید مسلمان و بر فطرت پاک بدنیا می آید.تا زمانی که پدرومادرش اورا بروش وآئین یهودیت ومسیحیت وزرتشت تربیت می کنند.
روایتی از پیغمبر اکرم(صلوات الله علیه وآله) منقول است که فرمودند:یاعلی یحبک طیب النطفه،الا ولد الزنا وولد الحیض
علی جان! بچه حلال زاده(قلباً) دوستدار توست.مگر ولدالزنا وولد الحیض!البته از این روایت استفاده نمی شود که هر کس به ظاهر دوستدار علی نباشد ولدالزنا است.بلکه این معنا فهمیده می شود که انسانها نوعاً دوستدار این وجود نازنین هستند .چون فطرت انسان ابتدائاً پاک است وفطرت پاک دوستدار علی ابن ابی طالب است.
از طرفی انسانها در قساوت وپلیدی یکسان نیستند.ممکن است کسی دزدی کند ولی اگر پای آدمکشی پیش بیاید حاضر نشود چنین عملی انجام دهد.ممکن است کسی بتواند قاتل باشد ولی آن قدرپلید نباشد که امام معصوم را بکشد.
مثلاً یکی از خبرنگاران کربلا می گوید عصر عاشورا بعد از اتمام جنگ وشهادت حضرت حسین دیدم که ده نفر از آن خبیثها اسبانشان را سم تازه زدند وبعد بر پیکرهای مطهر شهدا اسب تازاندند.من نام آنها را به خاطر سپردم.بعد از کربلا مفصل تحقیق کردم.متوجه شدم همه آن ده نفر از نظر نطفه مشکل دارند.
بد نیست نگاهی هم به نطفه عمر(لعنه الله)بیندازید.
3- انسان به قول شما منصف ومحقق ممکن است به حقیقت دسترسی نداشته باشد.اما وقتی به حقیقت رسید حقیقت را لگد مال نمی کند.امیرالمومنین در جنگ با خوارج شروع کردند به بازگویی حقایق.دوسوم لشگر خوارج وقتی کلام حق ومنطق متقن مولا را دیدند توبه کردند واز سپاه خوارج خارج شدند.آنهایی که خارج نشدند یا متعصب شدید بودند که جز زبان شمشیر زبان دیگری نمی فهمیدند ویا خیبث الباطن بودند که بازهم جز زبان شمشیر گزینه دیگری پیش رویشان نبود. اگر بنا بود حضرت با افتخار تک تک مخالفان خودش رادشمن بنامد وهمه را از دم تیغ بگذارند آنگاه نامش علی ابن ابی طالب نبود بلکه نامش می شد حسن علی بکر!
4- دلایل بسیار است که امید به ثواب شایدبی اهمیت ترینش باشد.
علاوه بر این که لعن ونفرین ما بر عذاب آن ملعونان می افزاید وموجب خشنودی خداوند است، سیره ومنش حضرات معصومین هم این بوده است که مکرر دشمنان دین خدارا لعن می کردند.اثر تربیتی این کار هم این است که در مقابل خوبی وبدی نباید بی تفاوت بود.کسی که در مقابل خوبی وبدی وحق وباطل بی تفاوت باشد به مرورشعور وفهم خودرا از دست می دهد و خوب وبدی ودرست ونادرست در نظرش یکسان خواهد بود.قبلاً دراین باره با دوستان مفصل بحث کردیم واحادیث بسیاری در مدح لعن دشمنان دین خدا آوردم.از حضرت صادق(صلوات الله علیه)نقل است که پیرزنی دولباس برای ایشان آورد وگفت که یکی را با صلوات دوخته ام ودیگری را با لعن.حضرت فرمودند که آن پیراهنی را که در هنگام دوختنش لعن دشمنان مارا کرده ای به من بده.
ایشان بعد از هر نماز واجب هشت نفر را لعن می کردند.از جمله عایشه،عمر،معاویه
حقیقت دنیا این است که ما همواره درحال حرکت به سمت قطب مثبت ومنفی هستیم.زیرآبی هم نمی شود رفت.به هر مقدار که به قطب مثبت نزدیک شویم به همان میزان از قطب منفی دور شده ایم.نمی شود هم خدارا دوست داشت وهم دشمنان خدارا.این همان چیزی بود که بخاطر ش پرخاش شدم وبه سید عباس تندی کردم.
5-؟؟؟؟
6-- حاکمان ظلم وجور نوعاً افراد عادی نبوده اند وانسانهای عاقل وزیرکی بوده اند.انسان عاقل نوعاً می تواند خوبی وبدی و نادرستی ودرستی را بفهمد.عموماً با بهره گیری از عقل می تواند بفهمد که راه خیر وشر وحق وباطل چیست.از طرفی وقتی این همه فضائل وکرامات ومعجزات حضرات معصومین را می دیدند نمی توانستند این باور وآگاهی را انکار کنند.اما می بینیم که در عمل خلاف فهم ودرک وباور خود عمل می کنند.رفتار حاکمان ظلم وجور به خوبی گویاست که اکثرا می دانسته اند ویقین داشته اند که حق با حضرات معصومین است وکلام آنها عین حقیقت است.اما قدرت طلبی ودنیا طلبی باعث می شد که این علم وآگاهی خودرا لگد مال کنند ودر صدد انکار برآیند.راوی می گوید حضرت رضا(صلوات الله علیه) ومامون ملعون نشسته بودند.مردی وارد شد وشروع کرد توهین به حضرت رضا.حضرت اشاره کردند به تابلویی که روبروی ایشان بر دیوار نصب بود و رویش تصویر دو شیر نقش شده بود. فرمودند:خذا عدو الله!(این دشمن خدارا بگیرید).راوی می گوید با چشم خودم دیدم که آن دوشیر از تابلو پایین آمدند وآن مرد هتاک را پاره پاره کردند ودوباره سرجایشان برگشتند.
نقل است که خلیفه جور می خواست امام باقر(صلوات الله علیه)را معاذالله مضحکه درباریان کند.دنبال او فرستاد وایشان را احضار کرد.یک کودک نه ساله.به ایشان گفت که ای پسر پیامبر !جشنی هست ومشغول تیراندازی هستند.شما هم امتحانی کنید.حضرت کمان را گرفتند ونه تیر پرتاب کردند.هر تیری که پرتاب می کردند به انتهای تیر قبلی ودرست در نقطه مرکزی سیبل اصابت می کرد.
بله. همه اینها را با چشم خود دیده اند وبعد در صدد انکار وقتل آن عزیزان برآمده اند.آیا کسی که این همه معجزات دیده است وحقانیت امامان برای او محرز است با کسی که در بی خبری وبی اطلاعی است تفاوت ندارد.
7-در همان کتاب منتهی الآمال و در سایرکتب در فضائل امام مجتبی این داستان نقل شده است.
8- این نظام فکری دست پخت حضرت مجتبی نبود که حالا بخواهند درستش کنند.نظام فکری حضرت مجتبی همان نظام فکری پدر بزرگوارشان است که به احدی اجازه نمی دهند که به خوارج که سرسخت ترین مخالفان ایشان هستند تعرض کنند.خوارج آزادانه می آمدند ومی رفتند وجلسه می گذاشتند وبحث می کردند. تا روزی که اعلام قیام مسلحانه وجنگ علیه حضرت نکردند حضرت امیر با ایشان وارد جنگ نشد وآنهارا دستگیر نکرد وشکنجه نداد و وادار به اعترافات دروغین وبرگزاری دادگاههای فرمایشی نکرد.آزادی مخالف واحترام به مخالف این گونه دیده شده است؟
ضمنا تغییر فرهنگ امری تدریجی است.اصحاب حضرت مجتبی از کره مریخ نیامده بودند.این هاهمان اعرابی بودند که سرتاسر سال با یکدیگر همچون احمقها می جنگیدند ووقتی آذوقه ونفراتشان تقلیل می یافت به جمع آوری آذوقه وعده مشغول می شدند ودوباره شروع به کشتار یکدیگر می کردند.این ها همان اعرابی بودند که بیماریهای پوستی در بینشان رایج بود وعلتش هم این بود که تا شش ماه وحتی یک سال حمام نمی رفتند!و...حتی تا سالها بعد از بعثت پیامبر هم قوم گرائی وقبیله پرستی واین گونه سنتهای جاهلیت در بین مردم عرب رواج داشت .والی ماشاء الله می شود از این مسائل مثال زد.در خلا بحث نکنیم.خودمان را در شرایط زمانی ومکانی حضرت مجتبی بگذاریم وببینیم آیا یا می شد بهتر عمل کردیانه؟
9- بنای ما برای اداره جامعه بر موفقیت،اعتدال،پیشرفت
و عقلانیت است.خدای متعال وحضرات معصومین هم همین مبنا را تایید کرده اند.اما آیا محقق خواهد شد؟آیا این دنیا به گونه ای طراحی شده است همه در بهترین وآرمانی ترین شرایط امتحان شوند وخوب وبد از هم تمیز داده شوند؟خیر.جریان دنیا وحوادث آن به گونه ای است که فراوانند کسانی که روز قیامت می توانند به خدای متعال اشکال کنند که ما نمی دانستیم.ما نفهمیدیم. پس باید عدالت در مورد همه محقق شود وهمه امتحان شوند.اگر شد در همین دنیا.اگر نشد در برزخ ودر قیامت.آنهایی که در جهالت وبی خبری حقیقی هستند هم امتحان خواهند شد.روز قیامت روزی است که هیچ عذری پذیرفته نیست وهمه امتحان شده اند.
10- در این زمینه مبنای فکری مشترک نداریم.شما به چیزی معتقد هستید که من معتقد نیستم وبرعکس.مطالعه وتحقیق کنید تا به مبنای فکری مشترک برسیم.ما معتقدیم که فرمایشات حضرات معصومین تماماً حق است ودرست است.ممکن است علم طبیعی بشر به حسب ظاهر وبا توجه به شواهد تجربی خلاف فرمایشات آن بزرگوران را تایید کند.اماپیشرفت علم ثابت کرده و میکند که کلام آن بزرگوران حق است ودرست است وبالاتر از آن هم نیست.برای جایزه نوبل که حرف زیاد داریم.علم ژنتیک هنوز به صدسالگی نرسیده است وحال آن که پیشرفت چشمگیری داشته است.لکن حداکثر برد شناختی ومعرفتی علم ژنتیک دست کاری وتغییر ژنها برای دستیابی به نتیجه دلخواه است.امااین مطلب از آن مطالبی است که هنوز کشف نشده و غربی ها ادعایی برایش ندارند.تحقیق کنید که بین جسم انسان وروح او وبین جسم انسان وروان او وبین جسم وروح وروان و ژن او چه رابطه ای برقرار است؟
بر طبق معارف حقه دین ما معتقدیم که بین همه اینها رابطه تنگاتنگ و موثری برقرار است.
با تغییر وضعیت روحی، ژنها هم تغییر می کنند و ایضاً با تغییر ژنها روح انسان هم تغییر می کند.ایضاً جسمیت وروان انسان!بگذریم.
مردی نزد حضرت امیر آمد وسوال کرد که چگونه است که من وهمسرم هردو سفیدرو هستیم.اما بچه ما سیاه بدنیا امده مثل ذغال!حضرت فرمودند که هنگام آمیزش جنسی وانعقاد نطفه روی دیوار روبروی شما پارچه سیاهی نصب بوده است.یکی از شما دونفر روی آن پارچه تمرکز کرده است!

پیغمبر اکرم در حدیث مفصلی درباره آمیزش جنسی وآداب آن به امیرالمومنین توصیه هائی فرمودند.دانشمندان علوم تجربی در این زمینه حرفی برای گفتن دارند؟بین وضعیت قرار گرفتن ماه وخورشید وانسان و آمیزش جنسی وانعقاد نطفه وسرنوشت انسان چه رابطه علمی ومنطقی می تواند حاکم باشد؟
فرمودند:
یا علی .جماع مکن بعد از پیشین که اگر فرزندى بهم رسد احول خواهد بود. یا على در وقت جماع سخن مگو که اگر فرزندى حاصل شود ایمن نیستى که لال باشد و نگاه نکند احدى بفرج زن خود( در حالت انزال) و چشم بپوشد در آنحالت که باعث کورى فرزند میشود. یا على بشهوت و خواهش زن دیگرى با زن خود
جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد مخنث یا دیوانه باشد.
یا على هر که جنب با زن خود در فراش خوابیده باشد قرآن نخواند که میترسم آتشى از آسمان بر هر دو نازل شود و بسوزاند ایشان را. یا على جماع مکن با زن خود مگر آنکه تو دستمالى از براى خود داشته باشى و او دستمالى از براى خود داشته باشد و هر دو خود را به یک دستمال پاک نکنید که دشمنى در میان شما پیدا میشود و آخر بجدائى میکشد.
یا على ایستاده با زن خود جماع مکن آن فعل خران است و اگر فرزندى بهم رسد مانند خران بر رختخواب بول میکند.
یا على در شب عید فطر جماع مکن که اگر فرزندى بوجود آید شر بسیار از او بظهور آید. یا على در شب عید قربان جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد شش انگشت یا چهار انگشت در دست داشته باشد. یا على در زیر درخت میوه دار جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد جلاد و کشنده مردم باشد یا رئیس و سرکرده ظلم باشد.
یا على در برابر آفتاب جماع مکن مگر آنکه پرده بیاویزى که اگر فرزندى بوجود آید همیشه در بدحالى و پریشانى باشد تا بمیرد. یا على در میان اذان و اقامه جماع مکن که اگر فرزندى بوجود آید جرى باشد در خون ریختن . یا على چون زنت حامله شود با او جماع مکن بى وضو که اگر چنین کنى فرزندى که بهم رسد کوردل و بخیل باشد. یا على در شب نیمه شعبان جماع مکن که اگر فرزندى حاصل شود شوم باشد و در رویش نشان سیاهى باشد. یا على در روز آخر ماه شعبان جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد عشار و یاور ظالمان باشد و هلاک بسیارى از مردم بر دست او بود. یا على بر پشت بام جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد منافق و ریا کننده و صاحب بدعت باشد. یا على چون بسفرى بروى در آنشب که میروى جماع مکن که اگر فرزندى بوجود آید مالش را بنا حق صرف کند و اسراف کنندگان برادر شیاطین اند و اگر بسفرى روى که سه روزه راه باشد جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد یاور ظالمان باشد. یا على در شب دوشنبه جماع بکن که اگر فرزندى بهم رسد حافظ قرآن و راضى بقسمت خدا باشد.
یا على اگر جماع کنى در شب سه شنبه و فرزندى بهم رسد بعد از سعادت اسلام او را روزى شود و دهانش خوشبو ودلش رحیم و دستش ‍ جوانمرد و زبانش از غیبت و بهتان پاک باشد. یا على اگر جماع کنى در شب پنجشنبه و فرزندى بهم رسد حاکمى از حکام شریعت یا عالمى از علماء باشد و اگر در روز پنجشنبه وقتى که آفتاب در میان آسمان باشد نزدیکى کنى با زن خود و فرزندى بهم رسد شیطان نزدیک او نشود تا پیر شود و خدا او را روزى میکند سلامتى در دنیا و دین . یا على اگر جماع کنى در شب جمعه و فرزندى بهم رسد خطیب و سخنگو باشد و اگر در روز جمعه بعد از عصر جماع کنى و فرزندى بهم رسد از دانایان مشهور باشد و اگر جماع کنى در شب جمعه بعداز نماز خفتن امید هست آن فرزند از ابدال باشد. یا على در ساعت اول شب جماع مکن که اگر فرزندى بهم رسد ایمن نیستى که ساحر باشد و دنیا را بر آخرت اختیار نماید. یا على این وصیت را از من بیاموز چنانچه از جبرئیل آموختم.
11- زنا زاده بودن را من مطرح نکردم.نطفه ناپاک ولقمه ناپاک وشیرناپاک در روح و وران فرزند موثر است.اما راه سعادت اورا نمی بندد.در واقع حرام زاده وحرام لقمه وشیرناپاک خورده نسبت به یک انسان عادی باطنا میل بیشتری به گناه وانحراف دارند.اگر یک انسان عادی سی درصد میل به گناه وانحراف داشته باشد اینها شصت درصد میل به تخلف وناپاکی دارند.
عدالت خدای متعال این طور محقق می شود که اگرا ین فشار را تحمل کنند وانتخاب درستی داشته باشند در پیشگاه الهی اجر وارج بیشتری نسبت به کسی که این فشار راتحمل نکرده دارند.این که چرا این طور می شود ویک نفر حلال زاده بدنیا می آید ودیگری حلال زاده به حکمت خدای متعال مربوط است.مهم این است که همه انسانها فرصت انتخاب دارند.اگر هم برای کسی فرصت انتخاب فراهم نشد در برزخ ودر قیامت دوباره امتحان می شود وبه هیچکس ظلمی نخواهد شد.

مقتضای حکمت خداوند این است که بین نطفه پاک وناپاک وبین لقمه حلال وغیر حلال و..تفاوت باشد.برخلاف مشهور که می گویند گناه پدر را بر پسر نمی نویسند این گونه نیست.حکمت حق تعالی ونظام علی ومعلولی جهان اقتضا می کند که عمل پدر بر سرنوشت پسر تاثیر بگذارد.البته در سعادت دنیایی او.اما در خوشبختی وسعادت اخروی که خوشبختی دائمی است جز انتخاب خود شخص هیچ عامل دیگری اثر ندارد.حتی کارهای خوب وبد هم به اندازه انتخاب اصلی ای که انسان دارد اثرگذار نیست.ممکن است کسی همه عمر کار خوب انجام دهد ولی عاقبتش خوب نباشد.ممکن است کسی همه عمرش گناه کند ولی عاقبتش خوب باشد.
نسب من شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد!"روحش شاد."





امید پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:06

1. فرمودید : "روایاتی که می فرماید دشمن اهل بیت چنین وچنان است، منظور نادانان وبی خبران وغافلان نیستند..."
پرسیدم از کجا می دانید ؟

کلام منقول بخش دیگری دارد که اینجا نوشته نشده ؟ فکر کنم پاسخم این است که نه .

جای دیگری شخص درباره این کلامش توضیح داده ؟ فکر کنم پاسخم این است که نه .

برداشت من از پاسخ شما این است که اگر اینطور باشد آنگاه با چیزهایی دیگری که من دراین مورد خوانده ام به تضاد می خورد . برداشتم درست است ؟

2.پرسیدم اگر حدیثی وجود دارد که خود حضرت محمد بگوید :‌دشمن کینه توز من حرامزاده است . لطفا مرحمت فرمایید . فکر کنم جوابم این است که نه ! خود حضرت در مورد مخالفین خود چنین چیزی نفرموده اند و در کتاب آسمانی هم خداوند این لفظ را درباره منکران خود به کار نبرده است . قبول دارید ؟

3. گفتم این طرز تفکر مخالفین من = جاهل قاصر + جاهل مقصر یکی مبنای شکل گیری تروریسم اسلامی است . یا موافقید یا خیر .

4. ممنون که این را پاسخ گفتید : " لعن ونفرین ما بر عذاب آن ملعونان می افزاید " ... مسئله مهمی است . آیا در آیات عذاب به این موضوع اشاره ای شده است ؟

1.4. " لعن ونفرین ما موجب خشنودی خداوند است " ... این را نمی فهمم . یعنی خداوند مثلا اینقدر خشنود است و وقتی امیر مهدی می گوید "فلانی لعنه الله " آنگاه خوشنود تر می شود ؟ این تحول نیست ؟

5. بحث اثر تربیتی بحث جالبی بود . ممنون .

6. ببخشید . چیزی که حضرت رضا نقل کردید که در تضاد با چیزی بود که از امام حسن مجتبی نقل فرمودید . چه فرقی بین آن پیرمرد شامی که در بیابان به ایشان اهانت کرد با مردی که به امام رضا اهانت کرد , بود که یکی می بایست نوازش ببیند و یکی توسط شیرهای نقاشی پاره پاره شود ؟ خلاصه کدام را باور کنیم ؟

7. رفرنس دادن این نشد امیر مهدی جان . "در همان کتاب" و "راوی گفت" و "نقل است" و ... که شیوه ارجاع نیست . لطفا کمی وقت بگذارید رفرنس دقیق بدهید که همه استفاده کنند . اینجا خوانندگان زیادی دارد که رفرنس درست دادن به آنها قطعا بی ارج نخواهد بود . کتاب منتهی الآمال را شیخ عباس قمی قرن چهاردهم نوشته است ! ... یک مقدار زیادی دست دوم است . حداقل اصول کافی ای , چیزی .

8. از پاسخ شما اینگونه برداشت می کنم که حضرت از پس فرهنگ "تکه تکه کن" اعراب بر نمی آمده است . برداشتم درست است ؟ ... آیا شواهدی هست که حداقل تلاشی در جهت زدودن این فرهنگ صورت گرفته باشد .

9 . ممنون . به امید آنروز

10."مطالعه وتحقیق کنید تا به مبنای فکری مشترک برسیم"
ممنون از این توصیه متواضعانه !

" بر طبق معارف حقه دین ما معتقدیم که ... با تغییر وضعیت روحی، ژنها هم تغییر می کنند و ایضاً با تغییر ژنها روح انسان هم تغییر می کند. "

خوب . آیا منع عقلی دارد که شما بتوانید این موضوع را در یک آزمایش استاندارد و جهانشمول نشان بدهید ؟ ... اگر نه , خوب چرا کسی دست به کار نمی شود ؟ مثلا اینکه :

"نگاه نکند احدى بفرج زن خود( در حالت انزال) و چشم بپوشد در آنحالت که باعث کورى فرزند میشود."

خوب . امری تحقیق پذیر است . به نظر نمی رسد وابستگی به پیشرفت علمی و ... داشته باشد .

11. بی نهایت از احادیثی که معرفی کرده اید سپاس گذارم . کاش منبع این ها را هم می فرمودید .

فروز-امیر مهدی پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:55

با عرض ارادت . متن تان باز هم طولانی است. با وچودی که مطلب من متن پی دی اف منتهی المال را در کتابم دارم. و چندین بار تاکنون اینداستان را خوانده ام.
ببینید دوست عزیز امامان از راه خواب با همسر امام حسن عسگری ارتباط برقرار می کنند. وی مسلمان می شود سپس به پیشنهاد امامان به گونه ای از خانه وقصر می گریزد که هیچ کس متوجه موضوع نمی شود. و مساله ی مشروع بودن این ازدواج فرع است بر این کار به زعم من غیر اخلاقی.
من در مشروعیت این ازدواج با شما موافقم اما در اخلاقی بودن این نحوه گریز از قصر شک دارم. بحث من در حوزه ی اخلاق است. خواهش می کنم روشن کنید چنین عملی اخلاقی است؟ یعنی ایا خود شما می پذیرید دختری مسلمان به فرض که ازدواج بدون اذن پدرش با پسری مسلمان مشروع باشد به سبب عشق و دلدادگی اش به این پسر از خانه بگریزد چنان که هیچ کس از گریختن او خبردار نشود؟ با ستایش و نیایش.

فروز- امیر مهدی پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 http://foruq.blogfa.com

جناب امیر مهدی عزیز با وجود این متن تان را باز هم کپی می کنم و نکات تازه ای اگر بود بعدا مرقوم می کنم. امیدوار از این تاخیرهای من رنجیده خاطر نگردید.

فروز- اقای ناشناس پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 http://foruq.blogfa.com

جناب ناشناس پرسیده اید "چرا می-فرمایید اخلاق پیامبر و ائمه را "تا اندازه ای" خوب می¬دانم چرا قبول نمی¬کنید ایشان واقعاً اسوه¬های اخلاقی بشریت اند؟"
خُب مَن واقعاً قصد تعرض به ساحت سپنتای پیامبر و ائمه را ندارم و می¬ترسم که مبادا سخنانم مایه¬ی رنجش دوستان دیندارم شود اما در مجموعه¬های حدیث گاه به نکته¬هایی برخورده ام که به نظرم کمی از ساحت اخلاق و مدارایی که به امامان نسبت می¬دهند به دور است. یکی از مثال¬هایم این است: از امام صادق روایت است که، امیرالمومنین بر سر منبر بود و داشت خطبه می¬گفت که زن بداخلاقی بلند شد و گفت: این قاتل دوستان است، حضرت امیر به طرف وی نگاه کرد و فرمود:
"ای زن بیباک و پُر-رو! ای بد-زبان شبیه مردان! ای کسی که مانند زنان حیض نمی¬بینی! ای کسی که بر فرج اش آشکارا چیزی آویزان است! (یا سلفع یا جریئه یا بذیه یا مذکره، یا التی لا تحیض کما تحیض النساء، یا التی على هنها شئ بین مدلى!) (-بحارالانوار العلامه المجلسی و34/256 و40/141 و41/290 و293 و58/131، بصائر الدرجات للصفار ص 379 والاختصاص للمفید ص 304)

فروز- اقای ستاریان پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 http://foruq.blogfa.com

آقای ستاریانذبا عرض ارادت - من در فتاد گفته¬های شما کاویدم و به این احادیث برخوردم و پرسش¬هایی سربار ذهنم شد در باب زنازاده یا حرامزاده بودن دشمن اَهل بیت.
حلیه المتقین، علامه مجلسی، باب چهارم، فصل چهارم:
حضرت صادق علیه السلام فرمود که: دشمن ما اهل بیت نیست مگر کسی که ولدالزنا یا مادرش در حیض به او حامله شده باشد.

فروز- اقای ستاریان پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 http://foruq.blogfa.com

(سوال اول آیا امکان دارد زنی در حیض حامله شود؟ اسپرم¬گذاری و هم آمیختن اسپرم¬ها و اوول¬ها در دوران خونروش زنان تا اندازه ای ناهمخوان است با اطلاعات علمی تاکنونی ام. شاید در روزهای خونروش زنان بنا بر قول امام امکان تخمک گذاری در تخمدان زنان و لقاح به طور کلی وجود داشته باشد. اگر چنین چیزی- استثنائاً در شرایطی خاص- امکان دارد لطف بفرمایید برای من این را روشن گردانید؟)

فروز- اقای ستاریان پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 http://foruq.blogfa.com

همانجا باب هفتم، فصل سوم:
در حدیث موثق از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: از آبی که در حوض¬هاى کوچک در حمام هاى سنیان جمع می¬شود از غسل مردم غسل مکن که در آن غساله یهودى و نصرانى و گبر و دشمن ما اهل بیت که از همه بدتر است جمع می¬شود و خدا خلقى از سگ نجس¬تر خلق نکرده است و کسیکه عداوت ما اهل بیت دارد از سگ نجس¬تر است.
همان¬جا باب دهم فصل هفتم:
از حضرت صادق (ع) منقول است که هر که مومنی را سیر کند بهشت بر او واجب می¬شود و هر که کافری را سیر کند، خدا شکم او را پر از زقوم جهنم کند.
آیت لله مکارم شیرازی از چند منبع سنی نیز حدیث¬های مشابهی را نقل کرده است
http://www.makaremshirazi.org/persian/squestions/?qid=10685 )
به استفتاء زیر توجه کنید:
سؤال: آیا در منابع اهل سنت روایاتى مبنى بر حلال زاده نبودن دشمنان على(علیه السلام) وجود دارد؟
جواب: در منابع اهل سنت روایاتى در این حضوص وارد شده است که در این¬جا به برخى از آن¬ها اشاره مى-کنیم:
1. ابوسعید خدرى مى¬گوید: «کنّا معشر الأنصار نبور أولادنا بحبِّهم علیّاً(رضی الله عنه) ; فإذا وُلد فینا مولودٌ فلم یحبّه عرفنا أ نّه لیس منّا»(1) [ما انصار، فرزندان-مان را با دوست داشتن على(رضی الله عنه) امتحان مى¬کردیم; پس هر گاه فرزندى از ما متولّد مى¬شد و او را دوست نداشت مى¬فهمیدیم او فرزند ما نیست!]

جناب ستاریان عزیز از این حدیث قطعاً استفاده می¬شود که منظور از دشمن اهل بیت و زنا زاده بودن او همه¬ی دشمنان از کهین و مهین را در بر می¬گیرد و ماجرا هیچ ربط و میانه ای با فقط دشمنان کینه¬توز چون یزید و معاویه ندارد).

2. عباده بن صامت مى¬گوید : «کنّا نبور أولادنا بحبِّ علیّ بن أبی طالب(رضی الله عنه); فإذا رأینا أحدهم لا یحبّ علیّ بن أبی طالب علمنا أ نّه لیس منّا وأ نّه لغیر رِشْدَة» [ما فرزندانمان را با دوست داشتن على ابن ابى طالب(رضی الله عنه) امتحان مى¬کردیم ، و چون مى¬دیدیم یکى از آنها على ابن ابى طالب(رضی الله عنه) را دوست ندارد، مى¬فهمیدیم از ما نیست و از راه حلال به دنیا نیامده است] .
{اقای ستاریان ایضاً}
حافظ جزرى در کتاب «أسنى المطالب» پس از ذکر این حدیث نوشته است :
مطلب از قدیم تا به حال مشهور است که فقط زنازاده با على(رضی الله عنه) دشمنى مى¬کند.
3. حافظ حسن بن على عدوى از احمد بن عبده ضبىّ از ابوعیینه از ابن زبیر از جابر نقل کرده است : «أمرنا رسول الله(صلى الله علیه وآله) أن نعرض أولادنا على حبِّ علیِّ بن أبی طالب» [پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به ما دستور داد که فرزندانمان را بر دوستى على بن أبى طالب عرضه کنیم] . رجال این حدیث رجال صحیحین (صحیح بخارى و مسلم) بوده و همگى از ثقات محسوب می¬شوند.
4. حافظ طبرى در کتاب «الولایه» با سندش از على(علیه السلام) این حدیث را نقل کرده است :
«لا یحبّنی ثلاثه : ولد الزنا ، ومنافق ، ورجل حملت به اُمّه فی بعض حیضها» [مرا سه نفر دوست ندارند: زنازاده و منافق و کسى که مادرش در حال حیض به او حامله شده باشد] .
5. از ابوبکر نقل شده است: من پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) را دیدم که خیمه اى بنا کرده بود و بر کمانى عربى تکیه داده بود و در آن خیمه، على و فاطمه و حسن و حسین بودند ، و فرمود: «معشر المسلمین! أنا سلمٌ لمن سالمَ أهل الخیمة ، حربٌ لمن حاربهم ، ولیٌّ لمن والاهم ، لا یحبّهم إلاّ سعید الجدِّ طیّب المولد ، ولا یبغضهم إلاّ شقیُّ الجدِّ ردیء المولد»(4) [ اى گروه مسلمین! من با کسى که با اهل خیمه در صلح باشد در صلحم، و با کسى که با آنان در جنگ است در جنگ هستم ، و دوستدار کسى هستم که با آنها دوستى ورزد . و آنان را جز فرد خوشبخت حلال¬زاده دوست ندارد، و جز فرد بدبخت داراى ولادتِ پست ، با آنان دشمنى نمى¬کند]
این مطلب را در گذشته و حال، بسیارى از شعرا به نظم در آورده اند که مجالى براى ذکر اشعار آن¬ها نیست ; یکى از این اشعار ، شعر صاحب بن عبّاد است :
1 ـ بحبَّ علیّ تزولُ الشکوکُ وتصفو النفوسُ ویزکو النجار
2 ـ فمهما رأیتَ محبّاً له فثَمّ العلاءُ وثَمّ الفخار
3 ـ ومهما رأیتَ بغیضاً له ففی أصلِهِ نسبٌ مستعار
4ـ فمهّد على نَصبه عذرَهُ فحیطانُ دارِ أبیه قصارُ
1ـ با دوستى على شکّ ها برطرف مى-شود ، و نَفْس¬ها و روح ها تصفیه مى¬شود ، و اصل ونَسَب پاک مى¬گردد . 2 ـ پس هر جا دوستدار او را دیدى ، برترى و فخر آنجاست . 3 ـ و هر گاه دشمن او را دیدى پس در اصل و نَسَب او نَسَبى عاریه گرفته شده است . 4 ـ پس براى دشمنى او عذرى درست کن ، (و بگو) دیوارهاى خانه پدرش کوتاه بوده است] .
و همو سروده است :
حبُّ علیّ بن أبی طالب فرضٌ على الشاهدِ والغائبِ
واُمُّ من نابذَهُ عاهرٌ تبذلُ للنازلِ والراکبِ [دوستى على بن أبى طالب بر هر شاهد و غایبى واجب است . و هر کس با او دشمنى ورزد مادرش بد کاره بوده و بر پیاده و سواره خود را عرضه مى کرده است]

فروز- اقای ستاریان پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 http://foruq.blogfa.com

(آقای ستاریان گُوارش این حدیث واقعاَ برای من دشوار است گذشته از آن، ذهنم را سخت مشغول می-دارد. در فقه برای این که اتهام زنای کسی ثابت شود اگر اشتباه نکنم چهار نفر شاهد عاقل و عادل نیاز است، حال اگر کسی که چنین ادعای سترگی می¬کند نتواند برای اثبات تهمت و اِفترای----چون حکم به حرامزادگی یا زنازادگی یک فرد مادامی که نزد قاضی عادل اثبانشده باشد هنوز یک تهمت و بهتان است--- خود آن هم به ازای هر یک از دشمنان اهل بیت چهار نفر شاهد عادل و عاقل گیر بیاورد به گونه ای که تایید کنند مادران فلان دشمنان اهل بیت -که همه¬ی مخالفان تشیع را طبیعتاً در بر می-گیرد – خود را بر پیاده و سواره عرضه می¬کرده اند حُکم چنین فرد مفتری چه خواهد بود؟ به نظر من یا این حدیث جعلی است یا واقعاً باید دُرُست به این واسطه در علم و اخلاق امامان شک برد. من از نتیجه¬گیری شخصی صرف¬نظر می¬کنم مبادا مایه¬ی دلخوری گردد.


1 ـ أسنى المطالب ، حافظ جزرى : 8 [ص 58] ; شرح ابن أبی الحدید 1 : 473 [4/110 ، خطبه 56] ، و در آنجا تصحیفى روى داده است .
1 ـ أسنى المطالب : 8 [ص 58] ; نهایة ، ابن الأثیر 1 : 118 [1/161] .
3 ـ أسنى المطالب : 8 .
4 ـ الریاض النضره ، حافظ محبّ الدین طبرى 2 : 189 [3/136] .
5 ـ دیوان الصاحب بن عبّاد : 95 .
6 ـ شفیعى شاهرودى، گزیده اى جامع از الغدیر، ص 406.

فروز- اقای ستاریان پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://foruq.blogfa.com

آقای ستاریان –باز هم تاکید می-کنم- از این¬جا نتیجه می¬شود ادعای شما در این باب که آهنگ از دشمنان اَهل بیت فَقط کسانی چون یزید و معاویه اند چندان درست نیست. با این حساب هَنوز هم پرسش من کَماکان به جای خود می¬ماند که آیا می-توانیم عقلاً و منطقاً از دشمن بودن با آل محمد، زنازاده یا حرامزاده بودن دشمنان ایشان را بَرکشیم؟ من از آن¬جا که نتیجه¬گیری¬هایم ممکن است سبب رنجش یا احساس وَهن شما گردد باز هم خود هیچ سخن نمی¬گویم و هیچ نتیجه ای نمی¬گیرم لذا خواهش می¬کنم اگر چیزی هست که من توان دریافتن اش را ندارم آن را با من در میان نهید. با ستایش و نیایش!

امیر مهدی-فروز پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:15

سلام و درود بر شما
1-من از احکام وآداب ازدواج مسیحیت اطلاعی ندارم.سوال این است که آیا در مسیحت هم همانند اسلام چیزی بنام اذن پدر مطرح است ؟بعید می دانم.
2-فرار کردن از منزل همیشه هم بد نیست.خانه باید مامن وپناهگاه وآرامشگاه دختر وپسر باشد.دختری که به سن عقل ودرک رسیده و افکار ورفتار عاقلانه ومنطقی دارد وعزت نفس واحساس شخصیت در خودش می کند هرگز زیر بار ازدواج اجباری وناخواسته نمی رود.اگر رفت معنایش این است که او ذلیل وحقیر وبی شخصیت است.
3-نکته ای که شما توجه نکردید این است که این خانم(سلام الله علیها)به حسب ظاهر مسیحی وبه حسب باطن مشرک بود.یعنی اعتقاد به عقاید نادرست پدرانش داشت ومشرک بود.فرار او نه فقط برای وصال به محبوبش بلکه برای رهایی از شرک وتشرف به اسلام لازم بود.تا زمانی که درقصر قیصر روم بود هرگز به او اجازه نمی دادند که مسلمان شود وآبرو وحیثیت پادشاه را ببرد و به دین او وهمه هم کیشانش پشت کند.اگر چنین می شد چه بسا خطرات بسیاری متوجه او بود.اگر دقت کنید وقتی این خانم به صدیقه طاهره(صلوات الله علیها) شکایت می کند از دوری وفراق محبوب حضرت می فرماید که چگونه انتظار داری به پسرم برسی در حالی که مشرک هستی؟بنابراین علاوه بر ازدواج مسئله مسلمان شدن هم مطرح بوده است و مسلمان شدن بدون فرار غیر ممکن بوده است.
4-کدام عمل اخلاقی ای بالاتر از این که انسان برای این که سعادت دنیوی وبه تبع آن سعادت اخروی و ابدی خودرا تامین کند تلاش کند شرایط زندگی را به دلخواه ومیل وعقیده خودش و درجهت رضای حق تعالی تغییر دهد وخودرا از آسیب ها وناهنجاریها و خطراتی که در انتظار وکمین اوست برهاند؟




امیر مهدی-فروز پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:33

از این که این لینک را می گذارم حقیقتا متاثر و متاسفم.
خاک بر سر آنهائی که باید حافظ ناموس وآبرو وعزت این مملکت باشند.ولی برای این که بدانید فرار از خانه همیشه هم بد نیست و چه بسا لازم باشد شاهد می آورم.
دختری که برادران همسرش به او تجاوز میکنند! + عکس »
http://www.web.iran-forum.ir/news/havades/4912

خلیل پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:16 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

" من در درون خود هیچ غل و غشی از کسی از مسلمانان نمی‌یابم .."

و درست به همین دلیل جمهوری ولایت روزگار گروه های زیر را سیاه کرده است:

1 - غیر مسلمانان

2 - مسلمانان ناباور به ولایت فقیه

خوش بحال شما که در سال نو اهل بهشتی هستید.

امیر مهدی-امید پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:57

لازم است مطلبی را که گفتم تصحیح کنم.
در مورد زنازاده گفتم که فشاری که تحمل می کند در پیشگاه حق تعالی ارج واجر بیشتری از سایرین برایش فراهم می کند.امروز فهمیدم که اشتباه کرده ام ومطلب این گونه نیست. بر طبق قاعده کلی ملهم از آیات وروایات فشارها ومصیبتهای ناخواسته که معلول گناه انسان وعقوبت کارهای زشت او نیست برای امتحان او وبالارفتن درجه ایمانیش و آمادگی برای دریافت پاداشهای بزرگ الهی است.وان لعظیم البلاء عظیم الجزاء-بلای بزرگ پاداش بزرگ دارد.البلاء للولاء بلا ومصیبت برای دوستان خداست و ....اما امروز فهمیدم در مود ولد الزنا مطلب این گونه نیست.ظاهراْ گروهی از روایات اذعان دارد که ولدالزنا(خدا خیر دهد به آنی که این را در دهان ما انداخت!) اگر خوب باشد وعملکرد خوبی داشته باشد به جهنم نمی رود.ولی به بهشت مومنین هم وارد نمی شود.وبین بهشت وجهنم برای او جایگاهی معین شده است.
ناگفته نماند که برای خود من هنوز این مسئله قابل هضم نیست.برخورد محققانه وعلمی با این موضوع این است که ابتدائا سند این نوع روایات وثانیاْ دلالت آنها برسی ونقد شودچه بسا لازم باشد نظرات فقها وکارشناسان دین مورد مطالعه ودقت قرار گیرد تا تحلیل وتوجیه مناسبی برای این مطلب بیابیم.معمولا د این گونه موارد استفتاء می کنمْ.
مسئله دیگر این است که اگر به حقانیت ودرستی این روایات اطمینان کردیم مسئله عدالت حق تعالی در این زمینه را چطور توجیه کنیم؟خود من در مسئله عدل الهی در کلیت موضوع چندان مشکلی ندارم.گفتم چندان چون هنوز درگیرش هستم .اما در جزئیات و مصادیق ابهام دارم ومسئله برایم حل نشده است.دلایل وتوجیهات بچه خر کن وعامیانه هم نتوانسته مرا قانع کند.براهین واستدلالات فلسفه اسلامی بسیار به دلم نشسته وپی گیر هستم از این طریق که به گمانم اطمینان بخش تر وقابل اعتماد تر است مشکل را حل کنم.خلاصه اگر دلیل وبرهان متقنی پیدا کردی که عدالت خدای متعال را اثبات کند مرا هم خبر کن!!!
نقدها وسولات جدید شما را هم در اویلن فرصت پاسخ می دهم.

ستاریان-فروز پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:00

سلام

فرصت بسیار کمی داشتم اما برای اینکه حمل بر بی ادبی و جواب ندادن نشود مختصر جوابی می دهم

از دلیل مطلبی که نقل کردم پرسیدید.
باید عرض کنم احکام و فرامینی که مکلفین مسلمان مامور به انجامش هستند تعبدی است

احکام از جانب خدا و پیامبرش نازل می شود و مکلفین به آن عمل می کنند. مکلف از دلیل احکام نمی پرسد. مثلا ما نمی پرسیم که چرا نماز صبح دو رکعت و نماز مغرب سه رکعت و نماز عشا چهار رکعت است . نمی پرسیم چرا باید در زمان بروز خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی نمازی با کیفیتی خاص به اسم نماز آیات خواند. نمی پرسیم چرا آب مطهر است و برای تطهیر ظرفی که سگ لیسیده باید ظرف را خاک مال کرد و شستنش کافی نیست.

مسلمان در مسائل اعتقادی با تحقیق و از روی عقل به خدا معتقد شده و ایمان می آورد و در مسائل اخلاقی ، متخلق به اخلاقی می شود که دین خواسته است و در احکام متعبدا عمل می کند به انچه را که خدا فرموده است .
ما معتقدیم خدایی که ما و همه ی کائنات را آفریده است عالم به همه ی علوم و بلکه علیم است و تمام دستورات او مبتنی بر علم است اما از آنجا که دسترسی ما به علوم کم کم اما پیوسته است ممکن است روزی به دلایل علمی این احکام واقف شویم ولی تا آن زمان بدون چون و چرا کردن ، به ان گردن می نهیم و عمل می کنیم.

در حواشی همین مسائل مجموعه کتابی هست به نام اولین دانشگاه و آخرین پیامبر نوشته دکتر پاکنژاد.
او دکتر طب است و سعی کرده در کتابهایش به ماکولات و مشروباتی که در قران آمده پرداخته و اثرات آنها را با زبان علمی بررسی کند من سیزده چهارده جلد از این کتابها را دارم و مطالعه کرده ام. واقعا حیرت آور است . کتاب های مستقلی در خصوص شیر ، عسل ، زیتون ، انجیر و ... گوشت و لپه و عدس و خیار و...
اگر بتوانید تهیه کرده و بخوانید خواهید دید که واقعا مطالبش حیرت اور است. حداقل جلد اولش را تهیه کرده و بخوانید تا ببینید چرا خدا از بعضی از میوه ها و سبزیجات نام برده و چرا به بعضی از انها قسم خورده است! وجود این نامها در قران را معجزه ای علیحده می توان نامید. او در کتابش گفته سالها بعد از بعضی مطالبی که او از قران استخراج کرده و گفته است را باید کشف کنند و این جواب کسانی است که می گویند چرا وقتی مطلبی علمی کشف شد مسلمانان می گویند این در قرآن ما قبلا نوشته شده بود و او در چند جا مطلبی علمی از قرآن استخراج کرده که هنوز داشمندان کشف نکرده اند و باید کشف شود.بگذریم

خلاصه شاید در خصوص موضوع فعلی نیز بحث و فحص هایی شده باشد من چون تحقیق نکرده ام ، نمی دانم



در قرآن از قول انبیا آیاتی نقل شده که از خدا خواهان فرزندانی عبد و صالح هستند:

1-ربِ هَب لی مِن لَدنکَ ذُریتاٌ طَیبتاٌ اِنَّکَ سَمیعُ الدُعا. (آیه 38-آل عمران)
پروردگارا از رحمت خود به من نسلی پاکیزه ببخش همانا تو شنوای دعائی.

2- ربِ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلوت وَ مِن ذرّیّتی رَبّنا و تَقَبَّل دُعاءِ. (آیه 40- ابراهیم)
پروردگارا مرا و فرزندم را بر پا دارنده نماز قرار بده و دعایم را بپذیر.

3- رَبَّّنا هَب لَنا مِن اَزواجنا وَ ذُرّیّاتنا قَُرتَ اَعیُنٍ وَآجعَلنا لِلمُتَّقینَ اِماما. (آیه 74- فرقان)
پروردگارا از همسران و تبار ما، ما را روشنی چشم بخش و ما را پیشوای پارسایان قرار ده.

خب چه اثری در دعا هست؟ آیا می شود به صورت علمی این اثر را ثابت کرد؟

ندانسته های ما بسیار است.

آقای امیر مهدی لینکی که گذاشته ای را باز کردم چنین پیغامی داد:
مطلبی پیدا نشد یا شما به این صفحه دسترسی ندارید.!

امیر مهدی -ستاریان جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:03

این هم لینک دیگر.با سرچ آن جمله به سایتهای متعدد می رسید.
http://www.niazerooz.com/News/32967

http://www.persianv.com/view/138426.php

امیر مهدی- امید جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:47

1-تضادی نمی بینم. اگر هست بیان کنید.مثالهای متعدد زدم که همه مخالفان ومنکران اهل بیت لزوماً دشمن ایشان نیستند.
2-یک بار دیگر همین جمله خودتان را بخوانید.دشمن کینه توز تبدیل شد به مخالف ومخالف هم تبدیل شد به منکر!
3-این طرز تفکر فقط برای چهارده نفر اعتبار دارد و قطعیت تام وتمام دارد وآنهاحضرات معصومین هستند.وقتی یک طرف امام معصوم است که جامع وواجد تمام فضائل وخیرات وعلوم وقدرتهاست پس هر چه از این قطب مثبت دورتر شویم به قطب منفی نزدیک شده ایم.وقتی یک طرف ،علم مطلق است هر چه از او دور شویم به جهالت نزدیکتر شده ایم. .مشکل اینجاست که مسلمانان گمان می کنند باید دقیقاً رفتار وگفتار معصومین را تکرار کنند و توجه نمی کنند که نه از نظر علم ونه از نظر قدرت وظرفیت همپای معصوم نیستند وحق ندارند چنین تصوری نسبت به عقاید وافکارشان داشته باشند.نفهمیدن این نکته معلول جهالت وفقر فکری وفرهنگی است.تروریسم اسلامی حاصل نفهمی وکج فهمی دین خدا و جهالت مدافعانش است.اللهم العن حسن علی بکر واعوانه وانصاره.

4-بله.فراوان. بعنوان مثال:
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَآ اءَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَبِ اُوْلََّئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّعِنُونَ.( سوره بقره آیه 159)
کسانى که آنچه را از دلائل روشن و اسباب هدایت نازل کرده ایم ، با آنکه براى مردم در کتاب بیان ساخته ایم ، کتمان مى کنند، خداوند آنها را لعنت مى کند و همه لعنت کنندگان نیز آنان را لعن مى نمایند.
گرچه مورد آیه ، دانشمندان یهود و نصارى هستند که حقایق تورات و انجیل را براى مردم بیان نمى کردند، ولى جمله ى (یکتمون ) که دلالت بر استمرار دارد، شامل تمام کتمان کنندگان در طول تاریخ مى شود. چنانکه لعنت پروردگار نیز تا ابد ادامه خواهد داشت .لاعنون را بعد از الله آورده با همان صیغه یلعن.یعنی لعنت لعنت کنند گان هم بر آنها موثر است وموجب دوری آنها از رحمت خداوندی است.
5-خشنودی حق تعالی ورضایت او در گرو تحقق اراده اوست.اراده او بر کمال وخوشبختی ما تعلق گرفته است.راه رسیدن به این خوشبختی هم اطاعت محض از حق تعالی است.اگر مقصد وکمال ما رسیدن به خدا باشد قرب ونزدیکی به خدا با شبیه شدن به او حاصل می شود.خدا عالم است وعلم او نامحدود است.علم ما محدود است.به هر مقدار که از علم محدود به علم نامحدود حرکت ورشد داشته باشیم به کمال حقیقی نزدیک شده ایم وخشنودی خداوند حاصل شده است.همچنین است قدرت،رافت،حکمت و...هر مقدار که وجودمان را به وجود خدای متعال شبیه تر ونزدیک تر کنیم امر و اراده حق تعالی(کمال ما) به تحقق نزدیک ترشده است وخشنودی او حاصل شده است.طی کردن مراحل رشد وکمال از جانب ما مساوی است با تحقق امرو اراده حق تعالی وخشنودی بیشتر او
6-خیر .آن پیرمرد شامی شناخت درستی نسبت به حضرت مجتبی نداشت.شناخت او نادرست ومبتنی بر دروغها وافتراها وتحریفهای معاویه ودستگاه تبلیغاتی او بود.به عبارتی بی اطلاع از حقیقت بود.اما آن مرد دیگر عارف به مقام حضرت رضا وشخصیت ایشان بود وبا علم به حقانیت آن حضرت شروع به دشمنی وکینه توزی با آن حضرت نمود.دشمن دقیقاً یعنی همین فرد که باوجود معرفت به مقام آن بزرگوران آگاهانه وعامدانه دشمنی می کند.
اصل داستان شیرها این گونه است:
در زمان حکومت مامون - خلیفه عبّاسى - در یکى از سال ها خشک سالى شد و زراعت هاى مردم در کم آبى سختى قرار گرفت ، مامون در یکى از روزهاى جمعه به حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام پیشنهاد داد تا آن حضرت جهت بارش باران و رفاه مردم چاره اى بیندیشد.
امام علیه السلام فرمود: بایستى مردم سه روز - شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه - را روزه بگیرند و در سوّمین روز جهت دعا و نیایش به درگاه پروردگار متعال عازم بیابان گردند.
پس چون روز سوّم فرا رسید، حضرت به همراه جمعیّتى انبوه به صحراء رفتند و سپس امام علیه السلام بر بالاى بلندى رفت و پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشت :
پروردگارا، تو حقّ ما اهل بیت را عظیم و گرامى داشته اى ، اینک مردم به تبعیّت از فرمانت به تو روى آورده و متوسّل شده اند؛ و به امید رحمت و فضل تو به اینجا آمده اند و آرزوى بخشش و احسان تو را دارند.
خداوندا! بر آن ها باران رحمت و برکت خود را فرود فرست تا سیراب و بهره مند گردند.
در همین لحظه ، ناگهان باد، شروع به وزیدن گرفت و ابرى ظاهر گشت و صداى رعد و برق عجیبى در فضا پیچید و مردم حالتى شادمانه به خود گرفتند.
حضرت جمعیّت را مخاطب قرار داد و فرمود: آرام باشید، این ابر براى شما نیامده است ، ماءموریت او جاى دیگرى است .
و پس از آن ، ابر دیگرى نمایان شد و این بار نیز مردم شادمان شدند، همچنین امام علیه السلام فرمود: آرام باشید، این ابر ماءموریّتش براى جمعیّت و سرزمینى دیگر است .
و به همین منوال تا دَه مرتبه ابر آمد و حضرت چنین مى فرمود.
تا آن که در یازدهمین مرحله ، امام علیه السلام اظهار نمود: این ابر براى شما آمده است ، اکنون شکرگزار خداوند متعال باشید و برخیزید به خانه هایتان بازگردید، که تا به منازل خود وارد نشوید، باران نخواهد بارید.
امام جواد علیه السلام در ادامه روایت فرمود: تا زمانى که مردم به خانه هایشان نرفتند، ابر از باریدن خوددارى کرد؛ امّا به محض آن که مردم داخل خانه هاى خود شدند، باران به قدرى بارید که تمام رودها و نهرها پر از آب شد و مردم مى گفتند: این از برکت وجود مقدّس فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
بعد از آن ، امام رضا علیه السلام در جمع مردم حضور یافت و ضمن سخنرانى مهمّى فرمود:
اى مردم ! احکام و حدود الهى را رعایت کنید؛ و همیشه در تمام حالات ، شکرگذار نعمت ها و رحمت هاى خداوند باشید، معصیت و گناه مرتکب نشوید، اعتقادات و ایمان خود را نسبت به خداوند و رسول و ائمّه اطهار علیهم السلام تقویت نمائید.
و نسبت به حقوقى که بر عهده یکدیگر دارید بى توجّه نباشید و آن ها را رعایت کنید، نسبت به یکدیگر دلسوز و یار و مهربان باشید؛ و بدانید که دنیا وسیله اى است براى عبور به جهانى دیگر، که ابدى و جاوید مى باشد.
سپس امام جواد علیه السلام افزود: بعد از این جریان ، عدّه اى از سخن چینان دنیاپرست و چاپلوس نزد ماءمون رفتند و گفتند: این شخص - یعنى امام رضا علیه السلام - با این سحر و جادویش همه را شیفته خود گردانیده است و مردم را بر علیه خلیفه و دستگاهِ حکومت تحریک مى کند.
لذا مامون شخصى را فرستاد تا حضرت رضا علیه السلام را نزد وى آورد؛ و چون حضرت وارد مجلس ماءمون شد، یکى از وزراى حکومت به امام خطاب کرد و گفت : تو با آمدن باران ، ادّعاهائى کرده اى ؛ چنانچه در کار خود صادق و مطمئنّ هستى ، دستور بده تا این دو شیرى که بر پرده خلیفه نقاشى شده اند، زنده شوند.
امام رضا علیه السلام بانگ برآورد: اى دو شیر درّنده ! این شخص فاجر را نابود کنید، که اثرى از او باقى نماند.
ناگهان آن دو عکس به شکل دو شیر حقیقى در آمدند و آن وزیر سخن چین دروغ گو را دریده و بدون آن که قطره خونى از او بریزد، او را بلعیدند.
و آن گاه اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! اجازه مى فرمائى تا مامون را نیز به دوستش ملحق گردانیم ؟
مامون با شنیدن این سخن بیهوش شد و روى زمین افتاد و چون او را به هوش آوردند، دو مرتبه آن دو شیر گفتند: اجازه بفرما تا او را نیز نابود کنیم ؟
حضرت فرمود: خیر، مقدّرات الهى باید انجام پذیرد و سپس به آن دو شیر دستور داد تا به جاى خود بازگردند و آن ها نیز به حالت اوّلیه خویش ‍ بازگشتند.
و مامون به امام رضا علیه السلام گفت : الحمدللّه ، که مرا از شرّ این شخص - حمید بن مهران - نجات بخشیدى !!!.
عیون اخبارالرّضا علیه السلام : ج 2، ص 170، الخرایج والجرایح : ج 2، ص 658، ح 1
7-حق با شماست. سعی می کنم از این پس احادیث را با ذکر منبع بیاورم.
8-بله شواهد بسیاری هست.مطالعه کلام آن بزرگوران ومنش وسیره ورفتار آنها بهترین معیار وشاخصه برای اثبات این مدعاست.
در جریان فتح مکه منادی ندا داد امروز روز انتقام است.پیغمبر اکرم فرمودند ندا دهید که امروز روز بخشش ومرحمت است.روز انتقام نیست.با این که می دانستند که ابو سفیان وخاندانش به دروغ اسلام آورده اند اما به حرمت شهادتینی که برزبان رانده اند واسلام ظاهری اختیار کرده اند بزرگترین دشمن خودشان را بخشیدند واجازه تعرض به او ندادند.
حمزه سیدالشهداء بزرگ بنی هاشم بود.با این که پیغمبر اکرم بر جنازه حمزه سیدالشهداء(سلام الله علیه) به شدت گریستند ودر صدد قصاص قاتلین او واجرای حکم خدا بودند وقتی وحشی ودوستان بدتر از خودش که از انجام هیچ گناهی ابا نداشتند تقاضای توبه وبخشش کردند پیامبر توبه آنها را قبول کردند.آیه نازل شد:"قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم،لا تقنطوا من رحمت الله، ان الله یغفر الذنوب جمیعا".خطاب آیه به وحشی ودوستانش بود.
فرمود ای پیغمبر من! بگو به آن بندگان من که شمائی که در گناهکاری وکثافت کاری شورش را درآورده اید واز حد گذرانده اید.از رحمت خدا ناامید نباشید.خدا همه گناهان را می آمرزد.
مسلمین همه این برخوردها را دیدند.
موفقیت در هر امری با تحقق شرایط موفقیت ،محقق می شود وبدون آن امکان بروز نمی یابد. عمده این است که آن حضرات موانع زیادی برای تربیت وسازندگی مردم پیش رو داشته اند.موانعی که به آنها اجازه نمی داده است بتوانند تاثیر عمیق و مستمر روی عامه مردم بگذارند.اگر حکومت وقدرت اجرائی در اختیار این عزیزان بود واگر فرصت پیدا می کردند که برنامه تربیتی وفرهنگی خودرا بطور کامل اجرا کنند قضیه طور دیگری رقم می خورد.با وجود همه فشارها وترور شخصیتی از جانب دشمنان دین خدا وحکام جائر وظالم و با وجود همه دشمنی ها ونفاق ها وخیانت ها و تهمتها ودروغ پردازی ها وجعل حدیث ها وسب ودشنام ها و قتل وغارتها وتطمیع وتهدیدها می بینیم که برخورد حضرات معصومین در اوج جذابیت وحکمت است.
از آن بزرگوران بسیار نقل شده است که فرمودند:"نحن المستضعفون".مستضعف حقیقی ودور نگه داشته شده از حق خویش ما خاندان هستیم که اجازه ندادند امر حکومت ما سامان بگیرد وهدایت مردم سرانجام پذیرد.
9-به خود نگیرید.تواضع یک حقیقت باطنی است که نمود بیرونی هم دارد.تواضع این نیست که در ظاهر خودمان را کوچک وناچیز نشان دهیم ومحترمانه صحبت کنیم ودر باطن به ریش خلق الله بخندیم وطرف مقابلمان را احمق وکوچک بپنداریم.تواضع یعنی تسلیم در برابر حق. وقتی من با کسی وارد بحث شدم هرگز اورا پائین تر از خودم نبینم و اگر فهمیدم که حق با اوست ومن اشتباه کرده ام متواضعانه اشتباه خود یا حرف حق اورا بپذیرم.تواضع حقیقی یعنی این.والا تواضعی که در جامعه ما تظاهر می شود بطرز وحشتناکی بوی تکبر وخودبزرگ بینی می دهد!
10-بله منع عقلی ندارد.من که امکان ووقتش را ندارم.اما محققان ودانشجویان پزشکی با نمونه گیری و مطالعه مستمر روی این نمونه ها می توانند به خوبی صحت این روایات را به تجربه درآورند.البته علم تجربی مبتنی بر آزمایش واندازه گیری ومشاهدات حسی هرگز نمی پذیرد که سرنوشت یک انسان ممکن است به وضعیت ماه وخورشیدو ستاره وپدرومادر ووضعیت ایستادن ونشستن و...آنها کمترین ارتباطی داشته باشد.مشکل اینجاست.
11-احادیث باب مجامعت وآمیزش جنسی را از حلیه المتقین علامه مجلسی(رحمه الله)نقل کردم.





حضرت خضر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:58 http://hazratekhezr.blogsky.com

حاج آقا اسباب کشی فرمودید؟

فرزانه شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
غرض عرض ادبی بود و بس
این جمله به کلیشه ای زجر آور بدل شده اما مضمونش ارزشمند است ." قلب هایتان را هم خانه تکانی کنید" و امیدوارم فراموشش نکنیم

فروز- اقای سید محمدی شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:26 http://foruq.blogfa.com

دوست عزیز جناب سید محمدی درود بر شما. می¬دانم که تا اندازه ای از من به سبب خطاهایم دلرنجید، امیدوارم که از سر بزرگواری که در شما سراغ دارم مرا ببخشایید، اما از شما سپاس دارم که میزبانی این بحث¬ها را بزرگوارانه تحمل می¬کنید. غرضم عَرض ارادت است همراه با این سخن ناگفته که اگر به¬راستی باز هم حضور مرا در وبلاگ خودتان دوست نمی¬دارید از دوستان تقاضا کنم تا ادامه¬ی مباحث در وبلاگ خود من صورت پذیرد. با سپاس.

فروز- اقای امیر مهدی شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:27 http://foruq.blogfa.com

1. دوست گرامی جناب امیر مهدی درود بر شما. اول از این که تاخیر نمودم عذر می¬خواهم اما گمان می¬کنم حساسیت موضوع سبب می¬شود که اگر بنا نباشد که فقط همدیگر را از سر هم واکنیم هر دو جانب با دقت بیشتری بر سرش تامل کنیم، نرجس خاتون پس از عقدش در خواب، به توصیه¬یِ حضرت فاطمه، شهادتین می¬گوید و مسلمان می¬شود، پس این که انتظار داشته باشیم امامان بر اَساس قوانین مسیحیت در ازدواج با او رفتار کنند تا اندازه ای نابجاست. در متن داستان هم به عرف مَسیحیت در ازدواج اشاره ای نرفته است(گُمان می¬کنم با پذیرش اسلام خود بخود عرف مسیحی مُنتفی می¬شده)، اما این پُرسش شما، سوال تازه ای به ذهن من می¬دَواند. ازآن¬جا که بَحث¬مان تاریخی است نباید تاریخیتِ حُکم¬های فِقهی را هم از نظر دور بداریم، تا بدانجا که من می¬دانم این اِجتهاد فِقهی که دُختر بدون اِذن پدر هم می¬تواند با تشخیص خود –اگر رشیده و بالغه باشد-ازدواج کند تا اندازه ای مربوط به دوران جَدید ماست و یقیناً در زمانِ امامان دهم و یازدهم، با توجه به آن شرایط تاریخی هرگز محلی از اعراب نداشته است. تازه اگر هم چنین چیزی در آن زمان مبنایی می¬داشت، قطعاً با شرایط آن زمانه جور در نمی¬آمد و بِدعت به شمار می¬رفت. از این نظرگاه، تا اندازه ای به¬گمانم بی انصافی است که نظریات فقهی ای را که در زمان خود ما هم بر سَرشان اجماع عامی وجود ندارد (این نظریات حتی در ایران امروز هم در حاشیه قرار دارند چه رسد به زمان امامان) به زمان¬های پیشین هم بکشانیم تا بخواهیم با این سلوک و طیِ طریقِ نادرست به اثبات دیدگاه خود یاری رسانیم، دوست عَزیز جِناب اَمیر مهدی- گمانم شما این روش نادرست را ناخواسته به کار برده اید. در مسائل فقهی زَمان امامان دهم و یازدهم باید بر اساس عُرف همان زمان نظر کرد نه با نظر در مسائل حادث شده¬ی امروزین در قرن بیست و یکم! بسیار بعید به نظر می¬رسد که امامان در عقد نرجس نظریات فقهی ای را مَد نظر خود قرار داده باشند که تازه در قرن 21 به واسطه¬ی شرایط امروزین موضوعیت یافته اند بی آن که حتی امروزه روز نیز نظریات فقهی اصلی و مورد اجماع عام باشند.
نکته: فرموده بودید "برای مسلمان شدن ضروری بوده که نرجس خاتون از خانه فرار کند"، من فقط اشاره می¬کنم طبق داستان، نرجس خاتون، قبل از فرار، در عالم خواب مسلمان شده بود پس اگر شما می¬گفتید برای "مسلمان ماندن" ضروری بود ایشان از خانه فرار کنند آن¬گاه حرف تان راست در می¬آمد. این را هم می¬دانیم ضروری نیست که مسلمانی به¬خصوص در شیعه با وجود سوپاپ اِطمینانی به اسم "تقیه" برای مسلمان ماندن حتماًًً از خانه فرار کند. تازه اگر هم در خانه می¬ماند و بر سر اعتقادات تازه اش جان هم می¬داد تازه به مرتبه¬یِ سُمیه مادر عمار از نخستین گروندگان به محمد- طبق منایع شیعی می¬رسید- و شهادت در راه حق هم طبق دین محمد و روایت شیعه فوز عظمی است. و ایشان با شهادت¬شان چیزی را از دست نمی¬دادند زیرا هم با گرویدن¬شان به دین اسلام به سعادت دنیایی رسیده بودند و هم با شهادت¬شان به سعادتِ عظمی آن جهانی. مگر پندارتان این باشد که برای به وجود آمدن امام زمان ضروری بوده که فرزندی از تخمه¬ی وصی عیسا و نه حتی خود او باید با فرزندی از تخمه¬ی حضرت محمد حتماً با هم ازدواج می¬کرده اند تا به برکت این تخمه¬های مبارک وجودی مبارکتر پا به عرصه¬ی ظهور نهد. خوب، از آن¬جا که گمان می¬کنم سَنجه¬ی "تقوا" نزد مُحمد از ارزش بیشتری نسبت به تخمه و ن‍ژاد داشته این تحلیل پیش چشم من رنگ می¬بازد و نمی¬توانم آن را باور کنم. بدیهی است که نرجس خاتون به¬صرف مسلمان شدن و گرویدن به تشیع نمی¬توانسته به درجه¬ی بالایی از تقوا رسیده باشد. آن¬چه از روایت منتهی الامال بر می¬آید این است که ایشان بیشتر دلتنگ وصال محبوب رویاهایشان بوده اند تا دلنگران مراتب بالاتر تقوا و قُربِ الهی.

فروز- اقای امیر مهدی شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:28 http://foruq.blogfa.com


2 . فَرموده اید گُریختن از خانه همیشه هم بد نیست به¬گمانم از این گفته¬تان ضمناً این هم بَر می¬آید که گُریختن از خانه بیشتر وقت¬ها کاری است ناروا و ناشایست، اما وَضعیت نرجس خاتون در درون داستان روایت شده در منتهی الامال گمانم به هیچ رو شباهتی با مثالی که شما به عنوان مصداقِ تایید سخن خود آورده اید ندارد. همه چیز در داستان نشان از آن دارد که نه تنها هیچ یک از کس-و-کار این دُختر رفتار ناشایسته ای با او نداشته اند که پدر بزرگ قیصرش به وقتِ بیماریِ عشقی-ایمانیِ وی همه¬یِ طبیبان حاذق را هم برای مداوای او فَرامی¬خواند و تازه کار تا بدانجا می¬کشد که بدون این که از نوه¬ اش بپرسد "چرا چنین می¬خواهی؟"- اَسیران مسلمان خود را هم، به پیشنهاد این نَوه¬ی تازه-مسلمان آزاد می¬کند و بعد از این که بر اثر این کار نوه اش بهبودی می¬یابد آن قدر رئوف است که اصلاً از خود نمی¬پرسد چه رابطه ای بین آزاد شدن اَسیران مسلمان و خوب شدن نوه اش وجود دارد؟! بسیار خوب گیریم که قَرار است با مُشرف شدن این دُختر به دین محمد و آیین حقه¬یِ اثنی عشری ایشان به فوزی عَظیم -این جهانی و آن جهانی- دست یابند آیا صرف مسلمان شدن یک دختر 13 ساله( نمی¬دانم مسیحیان دختری با این سن و سال در حد دوم راهنمایی را بالغه و رشیده می¬دانند یا نه؟ گرچه اشکالات بسیاری هم بر باور به نه ساله بالغ شدن دختران در اسلام وجود دارد. تا بدانجا که حد و تعزیز هم برای این سن و سال در فقه اسلامی در نظر گرفته شده است)، که طبیعتاً نه عقلاً و نه احساساً کُنترلی بر روی عواطف و پندارهای خود ندارد، او را مُحق می¬گرداند که همه¬ی اصول اخلاقی ای که تاکنون بر اساس یک شَریعت الهی دیگری بدان عمل می¬کرده -به پیشنهاد امامان و با گریختن از خانه- زیر پا بگذارد آن¬هم با توجه به این که در هَمین دین جَدید نیز بارها و بارها در فَتاد اِحترام به والدین توصیه شده است (بِر الوالدین احسانا)، دوست عزیز گویا شما متوجه نشده اید که من در حوزه¬ی اخلاق سخن رانده ام نه در حوزه¬یِ شرک یا توحید. مَگر شما بین اخلاقی بودن و توحید و غیر اخلاقی بودن و شِرک مُوازنه برقرار کنید که خیال می¬کنم مُشکلات فکری عظیمی پیش پایتان بگذارد.
چه در مسیحیت و چه در اسلام –به عنوان یک کار اخلاقی بزرگ-انسان¬ها را توصیه نموده اند به احترام به والدین. آری! دُرست است که در دین اسلام گفته شده است که مسلمانان نباید عقاید مُشرکانه¬یِ والدین¬شان را متابعت کنند، اما در همان حال به مسلمانان گفته شده است که حتا به والدین مُشرک¬تان احترام بگذارید( توصیه به رعایت اخلاق حتا در برابر والدین طاغوتی!). اکنون باز هَم سوالم را در حوزه¬ی اخلاق مطرح می¬کنم آیا شایسته است دختری نو مسلمان- به¬فَرض این که هم دین پیشین او و هم دین جدیدش او را به اِحترام به والدین فَرا می¬خواند- با توجه به این که والدین این دُختر از کَمترین چیزی هم برای این دختر فرو نگذارده اند- چنان که از داستان بر می¬آید-،- بنا به توصیه¬یِ امامان- بی آن که حتا یک نفر را از گُریز خود بیاگاهاند از بارگاه پدربزرگ خود بگریزد؟ آیا چنین کاری اَخلاقی است، جناب امیر مَهدی عزیز آیا شما چنین کاری را اخلاقی می¬دانید و توصیه می¬کنید؟ مثلاً آیا شما توصیه می¬کنید که هر دُختر هِندی مُشرکی که به اِسلام مُشرف می¬شود، بدون اِجازه¬یِ والدین بُت¬پرست اش از خانه به¬طور ناگهانی چنان بگریزد که هیچ کَس از فَرار او خبردار نشود؟ چنین چیزی را آیا شما توصیه می¬کنید؟ و عقلاً و اخلاقاً آن را دُرُست می¬شمارید؟
کانت معیار اَخلاقی بودن یک عمل را این می¬دانست که کننده اش بخواهد آن عمل و آن فعل عالمگیر شود. آیا شما می¬پسندید که هر فردی به¬فرض که تشخیص دهد حقیقت را در یک آیین خاص مثلاً اسلام یا یهودیت یا مسحیت یا زرتشتیت و ... یافته دقیقاً برای دست یافتن به رستگاری ای که خود می¬پندارد قرار است به دست آورد، دست به چنین عملی زند و بخواهد همه¬ی عالم هم چنین کنند و بپسندد برای همه آن¬چه را که برای خود می¬پسندد؟
فَرض کنیم دُختر مسلمانی درست یا نادرست به این نتیجه برسد که مَسیحیت برتر از اسلام است و تصمیم بگیرد به خاطر وصل با یارِ مسیحیِ خود که سَمبل دینِ الهی جدید اوست بدون اذن والدین چنان از خانه بگریزد که کسی از ماجرا هیچ بویی نبرد و پدر و مادر این دُختر مسلمان مسیحی شده تا آخر عمر داغدار دختری شوند که نه می¬دانند زنده است و نه می¬دانند مُرده، این چنین کاری برای رسیدن به حقیقت و فوز عظیم ادعایی را آیا شما کاری اخلاقی می¬دانید؟

فروز- اقای امیر مهدی شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:29 http://foruq.blogfa.com


3. با عرض پوزش آقای امیر مهدی عزیز- بی پرده بگویم از دید من کل این داستان ساخته و پرداخته¬ی داستانسرایان است نه فقط به دلیل این که روایات تولد امام زمان چندگانه اند بلکه به دلیل¬های دیگر هم.
1.3 . نام اصلیِ نرجس خاتون در روایت منتهی الامال ملیکه است، این اسم به دیده¬یِ من سخت ناهنجار است، زیرا نمی¬دانم آن را یک اسم عربی بدانم یا یک اسم لاتین (رومی-ایتالیایی) آیا در میان ایتالیاییان امروزین یا دیروزین حتا یک نفر هم با چنین اسمی دیده شده است؟ (ببخشید که لحنم ضرباهنگ تندی گرفته) (ملیکه با افزودن "ت" تانیس باید که معربی باشد از ملک به معنای شاه یا شَهریار، و خودش به نظر می¬رسد باید که معنای شهبانو را بدهد که از کلمه¬ی ملکه می¬آید! این شاید ریشه¬شناسی دُرستی نباشد ولی ظاهراً معقول می¬نماید.
2.3. در دل داستان اشاره می¬رود نرجس خاتون، در جنگی که میان مسلمانان و رومیان درگرفته، با همان لِباس¬هایِ فاخر! خود را به میان جمع اسیران و بردگان می¬اندازد و ضمن این که انگار این اوست که رئیسِ و سرورِ بَرده فروش خود می¬باشد!!!! ::
(پس آن برده فروش گوید که من براى تو چه چاره کنم که به هیچ مشترى راضى نمى¬شوى و آخر از فروختن تو چاره اى نیست ، پس آن کـنـیـزک گـویـد کـه چـه تـعـجـیـل مـى¬کـنـى البـتـه بـایـد مـشـتـرى بـه هـم رسـد کـه دل من به او میل کند و اعتماد بر وفا و دیانت او داشته باشم. )
سَرانجام همراه با بِشر بن سلیمان به خانه¬یِ امام دهم می¬روند. جِناب امیر مهدی لُطف بفرمایید مرا مطلع گَردانید که نام این جنگ چه بوده و دقیقاً در چه سالی از تاریخ هِجرت رُخ داده؟
3.3. در دلِ داستان اشاره شده، که نام پدر ملیکه، یشوعا بوده، اما نام خودِ قیصرِ روم که طبیعتاً شَخصیت مهمتر و شناخته شده¬تری بوده عنوان نشده است به نظر من در تاریخ¬نویسی نوعِ اسلامی که تاریخ نویسان عادت داشته اند چندین نسل از اَعقاب یک شخص را هم عُنوان کنند – این کار تا اندازه ای عَجیب می¬نماید و بدتر از آن فکر می¬کنم عمداً اتفاق افتاده است. چرا که گُمان می¬کنم بهتر بود نام خود قیصر بزرگ آن روزگار روم را هم می¬گفتند تا شبهه ای ایجاد نگردد.
4.3. جِناب اَمیر مهدی عَزیز مَن با این که زیاد پیگیر شده ام هنوز هم نتوانسته ام نام این قیصر روم را بیابم، از آن گذشته تا آن¬جا که من از تاریخ¬های مسیحی و سَرنوشت امپراتوران مسیحی خبر گرفته ام، هنوز نتوانسته ام امپراطوری را بیابم که در سرنوشت اش آمده باشد، که پس از این که در دوران شوهر دادن نوه اش چند بار دربار و کلیسای او به لرزش در آمده - چنان که بُت¬ها!! و صیلب¬های آن نقش بر زمین شده اند- این دُختر پس از شفا یافتن از بیماری به ناگهان مفقود شده است. آن هم در شرایطی که طبیعتاً میدان جنگ با محل دربار امپراطور طبیعتاً آن قدر فاصله داشته است تا اگر این دُختر با همان لباس¬های فاخِر به میان لشگرگاه رفته باشد گاردهای امپراطوری از حُضور او در میدان جنگ خَبردار شده باشند! سوال من این است که چگونه می¬شود دختری با چنین اهمیتی آن¬هم با چند لایه لباس ابریشمی بر روی هم، از بارگاه امپراطوری فرار کند و نه تنها هیچ کدام از ندیمگان و خدم و حشم قصر از ماجرا بویی نبرند که وی حتی با همان سر و ضع آراسته خود را در میان صفوف بردگان جا کند بدون این که هیچ یک از سربازان امپراطوری از آن باخبر شوند. از آن گذشته فَرض کنیم کسانی از ماجرا بو می¬بردند در این صورت آیا عجیب بود که امپراطور روم با دادن -اگر هم شده- امتیازات بزرگی به خلیفه¬یِ عباسی بخواهد این بانوی عزیز را از دست امامان خارج کند و به موطن خود بازگرداند و با توجه به این که عباسیان دشمن امامان بوده اند آیا کار بدین شیوه بر امامان سخت تر نمی¬شد.
خوب گمان نمی¬کنم تا قبل از من کسی به این شیوه در مطلب نگریسته باشد. اما با این همه از شما خواهش دارم به این پرسش¬های من پاسخ دهید. گرچه سَخت آرزومندم که در این جا شما و دوستان را مورد توهین قَرار نداده باشم.
مطالب زیر را قبل¬تر از نکات بالا و با حوصله¬ی بیشتری نوشته بودم خواهش دارم در این پرسش¬ها هم درنگ بفرمایید.
با درود، جِناب اَمیرمهدی گِرامی مَن متن بلند شما را هَم خواندم همه چیزِ آن با متنِ نُسخه¬یِ pdf من سازگار بود مگر قِسمتی که گُمان می¬کنم سَهواً از قَلم اَنداخته اید. این قسمت را از آن¬جا که به یکی از پُرسِش¬های من پیوند می¬خورد باز-می¬نویسم:
“وَ گُـفـت: چـون صـبـح مـى¬شـود اَثـر حـمـل بـر او ظـاهـر خـواهـد شـد و مَـثـل او مـَثـل مـادر مـوسـى اسـت کـه تا هنگام وِلادت هیچ تغییرى بر او ظاهر نشد و اَحدى بر حـال او مـطلع نگردید؛ زیرا که فِرعون شکم زنان حامله را مى¬شکافت براى طلب حضرت موسى و حال این فرزند نیز در این امر شبیه است به حضرت موسى” .
قِسمتِ حذف شده: ""و در روایت دیگر این است که حضرت فَرمود حَمل ما اُوصیای پیغمبران در شِکم نمی¬باشد و در پهلو می¬باشد و از رَحِم بیرون نمی¬آییم بلکه از ران فرود می¬آییم، زیرا که ما نورهای حق تعالی ایم و چِرک و نجاست را از ما دور گرانیده است."" (مُنتهی الامال، جلد دوم، باب 14 ام: در باب تاریخ حضرت صاحب الزمان، ص 601، تصحیح و ویرایش محمد رضا انصاری و محمد ترابیان فردوسی، چاپ شانزدهم پاییز1384– ناشر/موسسه¬ی انتشارات هجرت).
خوب، مَبنای این سُخنان شگفت¬انگیز علی¬الظاهر باور به مفهوم عِصمت امامان است که برای من قابلِ پذیرش نیست. (البته این چیزی است که سِپستر باید در فتاد آن سُخن برانیم). من به عقب بر می¬گردم، به داستان ولادتِ خودِ حَضرت محمد و می¬بینم که ایشان دُرُست شبیهِ همه¬یِ انسان¬ها به دنیا آمده اند؛ از زِهدان مادرشان آمنه و پس از نُه ماه بارداری ایشان. از آن گذشته؛ اگر فَرض کنیم نه ماه در زِهدان مادر ماندنِ جنینِ انسان یکی از سُنن الهی یا قوانین طبیعی باشد گُمانم این شیوه¬یِ ولادتِ امام عَصر نه با قوانین طبیعت سازگار است و نه چیزی است که در کَلام الله به عنوان یک سنت الهی بدان اِشاره رفته باشد. ضمناً در قرآن آیاتی هست دال بر این که خود پیغمبر اَعظم بشری است مِثل سایرین با این تفاوت که فَقط بر ایشان وحی می¬شود و ایشان حتی بر غیب هم آگاه نیستند مگر در شرایطی که خداوند بخواهد از طریق وحی چیزی غیبی را به ایشان خبر دهد. بسیار خوب با توجه به این که امامان وحی دریافت نمی¬دارند و در مرتبه¬ی وجودی از پیامبر هم بالاتر نیستند و از آن¬جا که خود پیامبر هم طِبق همان قوانین طبیعی ای ولادت یافته که سایر آدمیان، شما دوست عَزیز مَن، حَمل در پَهلو و زایش از رانِ امامِ عصر را چگونه توجیه می¬کنید؟ توجه بِفرمایید دیگر امامان نیز به طَریق طَبیعی به دنیا آمده اند، تنها ولادتِ حضرت علی را می¬توانید شاهد بیاورید که روایات تولد ایشان نیز چندگانه است، ضمناً در هیچ کدام از این روایات اشاره نشده که حضرت علی در پهلوی مادر حمل شده و از ران زاییده شده! من از آن¬جا که مبتنی با تحلیل¬های بالا نمی¬توانم این نوع زایش عجیب و غریب را باور کنم از خودم می¬پرسم؛ چه چیز سبب شده است که فقهای شیعی در آن زمان چنین داستان محیرالعقولی را برسازند؟ پاسخ این است که آنان مبتنی به نظریات خود باور داشته اند که هر امامی را جانشینی است. اما پس از این که دیده اند امام حسنی که طبق منابع دیگر اصلاً فرزنددار نمی¬شده، بدون فرزند از دنیا رفته ناگزیر شده اند چنین داستان عجیبی را که با افسانه پهلو می¬زند بسازند (بدیهی است که این تحلیل را تحلیل نهایی داستان نمی¬دانم و به¬شرطی که شما بتوانید همه¬یِ این ناسازگارهای درونی داستان را بر من روشن گردانید حاضرم این دیدگاه خود را کناری افکنم)
2. دوست عَزیز جِناب اَمیر مَهدی، لُبِ لباب داستانِ ولادت امام عصر که شما آن را نشانه ای از مُعجزاتِ آن "نازنینان" و نه حتا "کرامات" شان(؟!) دانسته اید اُستوار است بَر پایه¬یِ توانِ خارق¬العاده¬یِ امامانِ بزرگ شیعه برای تصرف در عالم خواب و غیب¬دانی و پیشگویی از طَریق آن. زیرا اگر پیشوای دَهم از غیب به یاری علم خداوندی خود آگاه نمی¬بود اصلاً به هیچ رو نمی¬توانست بداند کسی به اسم ملیکه (نرجس خاتون) در کار است تا سپس بتواند در عالم خواب او را به اسلام دعوت کند، او را در عالم خواب به عقد پسرش در آورد و در همان حالِ خواب آن¬ها را عاشق و دلباخته¬یِ هم کند به طوری که بتوانند در عالم خواب پس از دوری و فُرغت و هجران با شهادتین گفتن نرجس خاتون هر شب به وصال هم نایل آیند. بسیار خوب مرا با این ماجرا و حال و اَحوال سوز و گدازِ این دلدادگی¬های شبانه کاری نیست. چیزی که متوجه نمی¬شوم و خواهش دارم برای من روشن سازید این است که این داستان¬ها چه سِنخیتی دارند با گُنجانیده¬یِ آیاتِ 188 سوره¬یِ اَعراف و 30 سوره¬یِ محمد. می¬دانیم که بر اِمامان وَحی نازل نمی¬شده از سوی دیگر بَنا بر مُفاد این آیات خودِ رسولِ اَعظم تنها از طَریق وَحی می¬توانسته گاهی و نه هَمیشه از اَسرار عالمِ غیب آگاه گردد، اَکنون پُرسش این است اگر اِمامان وَحی دریافت نمی¬توانسته¬اند داشت، پس طبیعتاً همان اِطلاعات گَهگاهی پیامبر از عالم غیب را هم دارا نمی¬بوده اند. حال اگر چنین است خواهش دارم بر مَن روشن بفرمایید این غیب¬دانی و تَصرف در عالم خواب را اِمامان از کُجا آورده اند، آیا ایشان چیزی فَراتر از خود پیامبر اَعظم داشته اند که ما نمی¬دانیم؟
3. در داستان زایشِ امام زَمان هَمچنین آمده است که ایشان به محض زاده شدن¬شان دهان می¬گشایند، شهادتین می¬گویند قرآن می¬خوانند و از خدا تقاضا می¬کنند که "بار خدایا آن¬چه به من وعده دادی مَرحمت کُن و سَرنوشتم را به انجام رسان قدم هایم را استوار بدار و بوسیله¬یِ من زمین را پر از عدل و داد کن".
بسیار خوب، تَصورش سَخت است که بچه ای به مَحض زاده شدن نه تنها سخن بگوید که حتا لیله¬القدر را هم از بَر بخواند اما مساله¬ی مهمتر این است که چگونه از یک طرف امام دوازهم که مقامش طبیعتاً نمی¬تواند بَرتر از خودِ پیامبرِ دین مُبین باشد می¬تواند از همان آغازِ تولد، قرآن بخواند اما پیامبر باید تا زمان رسیدنِ رسالت و نبوت اش 40 سال صبر کند، آن¬هم در شرایطِ سوزانِ¬ بیابان¬های عربستان که مجبور بوده در کودکی شُترهای حَلیمه را هم به چَرا برد. و اما مُهمتر از این نُکته تعارضِ این توانِ مادرزادی و خُدادادی امامِ دوازدهم است در خواندن قرآن و هدایت یافتگی ذاتی او از آغاز تولد با ادعای قرآن در آیه¬ی 7 سوره¬ی ضُحی مَبنی بر گُمراه (ضال) بودن پیامبر قَبل اَز بِعثت.
سُوال این است که چگونه پیغمبر دین مُبین می¬تواند قبل از بعثت خود گُمراه باشد اما امامان -و به ویژه امام داوزدهم- با توصیفاتی که در مُنتهی الامال آمده از همان آغاز تولد نه تنها گُمراه نباشند که بدون هر گونه آموزشی از هَمان ابتدای تولد قادر به قرآن خواندن باشند آن هم به طَریقی که کودک 10 ساله¬شان بتواند در یک روز به 30000 مَساله¬یِ شرعی پاسخ گوید؟
4. سوال دیگر مساله¬یِ عدالت خداست در زمینه¬یِ خاصِ تولد امام دوازدهم، به لحاظ کَلامی- تا فردی به آن اندازه رشد وجودی نرسد که سِزاوار لُطف خاص خدا گردد مقام نبوت یا امامت که به لحاظ کلام شیعی حتی گاهی برتر از نبوت هم نشانده می¬شود-مثل امامت حَضرت ابراهیم- به او اِعطا نمی¬شود. اگر چنین باشد امام زمان چگونه حتا قبل از این که به دنیا آیند به این مرتبه از رشد وجودی رسیده که سزاوار چنین مقام بزرگی شده اند؟ چگونه ایشان بدون این که کَمترین اِمتحانی را از سر گُذرانده باشند به چنین مقام والایی رسیده اند آیا این با عدل خداوندی سازگار است؟ (از قبل به شما یادآور می¬گردم که فرد ابتدا باید وجود داشته باشد تا استعداد دریافت صفتی را داشته باشد و نمی¬شود کسی قبل از وجود داشتن استعداد هم داشته باشد).
اکنون پرسش¬هایم را به پایان می¬برم تا سپس چه پیش آید-- پس، بیش از این زَحمت اَفزا نمی¬شوم و وقت¬تان را نمی¬گیریم، با ستایش و نیایش بدین گاه بدرود.

فروز- اقای ستاریان شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:34 http://foruq.blogfa.com

درود بر شماو جناب ستاریان من از شما پرسیده بودم به فرض که آن احادیث راجع به زنازاده بودن دشمن اهل بیت از آن خود امامان بوده باشد خب این همانا عدم مدارای ایشان را در برابر دشمنان نشان می دهد و این چیزی است که طبیعتاْ خوشایند شما نیست. استقتائاتی هم که از قول ایت الله مکارم شیرازی اوردم نشان می داد که بر خلاف ادعای شما و اقای امیر مهدی منظور این احادیث فقط دشمنان خاص یا کینه توز امامان نیست بلکه حتی شامل کودکانی هم می شود که تازه به دنیا امده اند و مثلا مهری به حضرت علی یا ائمه ندارند. با این حساب با تمام بحث های امیر مهدی عزیز با اقای امید گمان می کنم نقد من بر هر دوی شما وارد است البته اگر حمل بر بی ادبی نشود. متاسفانه شما در مورد این بخش از مطلب من سکوت کردید

فروز- اقای ستاریان شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:37 http://foruq.blogfa.com

سخنانی که راجع به غذاها در قرآن نوشته اید و امکان علمی بودن سخنان قرآن به نظر من نشات گرفته است از قرائت غیر دینی یک کتاب دینی و بیشتر نشات گرفته است از تحمیل شدن ذهنیات علمی شده باورمندان به نص قرآن. این بحث البته برد زیادی دارد و نمی شود در چند بند خاتمه اش داد من قول می دهم بعد از این که گفتگویم با امیر مهدی عزیز پایان یافت به این مطلب برگردم و این رهیافت به گمان من صد درصد هم غیر علمی و هم غیر قرآنی را به نقد کشم. با سپاس

فروز- همه ی دوستان شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:38 http://foruq.blogfa.com

پیشاشیش عید نوروز را بر همه ی شما تبریک می گویم و امیدوارم سالی پر از خوشی و شور و شادی و شادمانی داشته باشید. نوروزتان پیروز!

امیر مهدی-فروز شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:49

سلام بر شما
ان شاء الله در اولین فرصت پاسخ سوالات مبسوط شما را می نویسم.
من هم عید نوروز و سال جدید را به شما دوست عزیز وهمه دوستان وهمه دشمنان! تبریک می گویم.
امیدوارم سال 90 سال خوبی برای همه ما باشد.پراز شادی وکامرانی و سلامتی و عقلانیت و خیر برکت از جانب حق تعالی.
از صدق دل برای نجات همه بی گناهان در بند بخصوص امام موسی صدر عزیز و نجات همه مظلومان وبی پناهان عالم و نابودی همه حکام ظلم وجور دعا می کنم.

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر ،حال خوش اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام.

گُل.

فاضل قاسم‌فام شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:02 http://aknun.blogsky.com/

سلام

سفارش به زبان صادق و قلب پاک و بی‌حسد و بی‌کینه در پایان سال تذکر به جا و دعوت ارزشمند و زیبایی بود. ممنون.

سالی قرین سلامتی و بهروزی برای شما و خانواده محترم آرزو می‌کنم.

زمانیان یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:13

سلام
سال نو را به شما تبریک می گویم. سالی سرشار از موفقیت و سلامتی برای تان آرزو می کنم.

امیر مهدی-فروز چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:04

سلام بر شما
عذرخواهی مرا بابت تاخیر در پاسخگویی پذیرا باشید.
کمترین مجالی برای نوشتن نداشتم.
1-نظرات فقهی فقها ازقرآن وروایت بدست می آید.در مورد لزوم یا عدم لزوم اذن پدر مانند بسیاری از مسائل فقهی از دیرباز اختلاف نظر بوده.چون فهم وادراک فقها بایکدیگر متفاوت است این اختلاف نظرها طبیعی است.اگر مایل هستید در این زمینه تحقیق کنید به روایات فقهی باب نکاح رجوع کنید.
2-در متن منتهی الآمال از قول نرجس خاتون (سلام الله علیها) آمده است که وقتی از خواب برخواستم از ترس جانم مطلب را برای پدرم نقل نکردم.اگر کمی تامل کنید مطلب کاملا روشن است.
3- شما در مسئله سن مناسب برای ازدواج دختر ورشیده و بالغه بودن دختر، ضریب زمان را نادیده گرفته اید.واقعیت این است که حتی تا هفتاد سال پیش هم دختران در نه سالگی وده دوازده سالگی به خوبی ازدواج می کردند وتوانایی اداره یک زندگی را داشتند.گذشت زمان ومسائل مختلف باعث شده که سن بلوغ فکری ورشد شخصیتی دختران بالا رود واین امر برای شما عجیب بنظر برسد.
4-دختری که مسلمان شده باید تابع قوانین اسلام باشد.اسلام می گوید که به پدرومادر خود حتی اگر مشرک باشند احترام بگذارید ومحبت کنید.اما آنها بر شما ولایت ندارند.غیر مسلمان هر کس که می خواهد باشد هرگز بر مسلمان ولایت ندارد.دختر تازه مسلمان اگر ببیند که با وجود پدرومادر نمی تواند دینش را حفظ کند چه از بعد دینی وچه از بعد اخلاقی باید کار درست وارزشمند را انتخاب کند.کار درست وارزشمند حفظ دین وایمان خود است ولو به قیمت فاصله گرفتن از پدرومادر.
5-لازم نیست که تازه مسلمان تا ابد از پدرومادر خود دوری کند.بلکه اگر بیم جان وترس از آسیب های روحی یا غیره را ندارد می تواند با پدرومادر کافر ومشرک خود ارتباط عاطفی صمیمی داشته باشد.رفت وآمد کند.اگر خطری برای دین او وجان او نیست ارتباط با پدرومادر وبستگان بلا اشکال است.
6-.در سوره مبارکه ملک می خوانیم:"عند ملیک مقتدر"ملیک یعنی پادشاه .مونثش می شود ملیکه یعنی شه بانو، ملکه یا پرنسس.
7-در داستان نامی از لباسهای فاخر برده نشده.قهراً کسی که می داند باید به میدان جنگ برود وخودرا بعنوان کنیز اسیر کند طوری رفتارمی کند که مانند بردگان وکنیزان باشد و لباس مندرس می پوشد تا شناخته نشود.پس اشکال لباس فاخر وارد نیست.
8-من نمی دانم که نام این جنگ و نام قیصر روم چه بوده. در فرصت مقتضی تحقیق می کنم واگر موفق شدم به شما اطلاع می دهم.
9-قسمتی که مربوط به تولد حضرت صاحب الامر است را عمداً حذف کردم.چون تصورم این بود که پذیرشش برای خواننده ثقیل است وارتباط چندانی هم با بحث ما نداشت.البته نکته سنجی،پی گیری وپشتکار شما تحسین برانگیز است.
10-اشکال دیگری که مطرح کرده اید نحوه رشد حضرت وتولد اوست که اثر حمل در شکم مادر ظاهر نشده وبجای ران مادراز پهلو متولد شده.مهمترین وتنها دلیل شما برای رد این داستان و اثبات دروغین وساختگی بودن آن
عجیب بودن آن است.اگر این منطق شما یعنی "عجیب بودن وغیر قابل باور بودن یک امر دلیل دروغین وساختگی بودن آن است"را بپذیریم پس بایدداستان تولد حضرت عیسی را هم دروغ وساختگی بدانیم.زیرا حضرت عیسی بدون پدر متولد شده ومادرش مریم مطهر با هیچ مردی تماس نداشته است.چطور ممکن است که انسان بدون نیاز به نطفه پدر متولد شود؟این نیست مگر اراده حق تعالی که از نیست هست بسازد.فرمود:بنده من مرا اطاعت کن تا تورا شبیه خودم بنمایم.من به هر چیزی که بگویم بشو (موجود باش)وجود پیدا می کند ومحقق می شود.تو هم می توانی به این مرحله برسی.با تحقیق وتعمق در روایات وبررسی سند ودلالت آنها ممکن است به حرف شما برسیم .اما منطق شما وراه حل شما که عجیب بودن را دلیل باطل بودن می داند قابل قبول نیست.
معجزه دقیقاً یعنی امر غیر عادی وخلاف رویه معمول.
11-عدم وحی به امامان وقطع شدن وحی بعد از پیامبر وچگونگی اطلاع ائمه طاهرین از مسائل غیبی توضیح مفصل دارد که بزودی خواهم داد.اما اجمالاً باید گفت که تنها راه ارتباط ما با عالم غیب وحی نیست.اشراق،الهام،مکاشفه،معاینه،خلسه،رویای صادقه،خواب و...راههایی هستند که کم و بیش می توانند مارا به جهان غیب وعالم اسرار مرتبط کنند.
ضمن این که ما قائلیم که آن حضرات علم غیب داشته اند.یعنی علمی که بدون تعلیم وتعلم واز جانب خدای متعال به آنها عطا شده است.فرمودند:قلوبنا اوعیه لمشیت الله.دلهای ما ظرف مشیت وخواست حق تعالی است.پس هر چه که ما گفتیم وکردیم رضای خداوند متعال بوده است.
12-صحبت کردن حضرت صاحب بلافاصله بعداز تولد از کرامات ایشان وبنابر مشیت حق تعالی بوده است.عیسی مسیح هم بعداز تولد شروع به صحبت کرد وتهمت زنندگان به مادر مطهرش را رسوا کرد.مریم وقتی مورد هجمه وتهمت اهل معبد ومردم قرار گرفت به امر حق تعالی اشاره کرد به گهواره نوزاد تازه بدنیا آمده اش عیسی مسیح.گفتند چگونه با او صحبت کنیم که طفلی بیش نیست؟(سوره مبارکه مریم)فاشارت الیه قالو کیف نکلم من کان فی المهد صبیا .عیسی روح الله به حرف آمد وفرمود:قال انی عبدالله.اتانی الکتاب واجعلنی مبارکا این ما کنت....من بنده خدا هستم.مرا به پیامبری مبعوث کرده است وبه من کتاب داده است. هر کجا که باشم خداوند مرامایه خیر وبرکت آن سرزمین قرار داده.مرا به نماز وزکوه سفارش کرده است.سلام خدا بر من روزی که زاییده شدم وروزی که می میرم وروزی که دوباره زنده می شوم.
13-مسئله عالم ذر از آن مسائلی است که بسیار شیرین ودر عین حال تعجب برنگیز است.اعتقاد بر این است که همه انسانها در دنیایی قبل از این دنیا بنام عالم ذرگرد آمده اند وبا خدا عهد وپیمان بسته اند وبواسطه این پیمان امتحان شده اند.البته هم در اصل وجود این عالم وهم در کیفیتش اختلافات بسیار است.حضور ما در این عالم برای تحقق یا عدم تحقق عملی همان انتخابی است که قبل از این زندگی داشته ایم.اینجارا هم ببینید بد نیست:
http://www.askdin.com/showthread.php?t=4398

هلوع چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:12

سلام علیکم.
انا لله و انا الیه راجعون
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصیبه اصاب الاسلام و اهله

ارتحال جانکاه فقیه قرآنی و فقید سعید مرحوم آیت الله محمد صادقی تهرانی را خدمت شما سید بزرگوار تسلیت می گویم/.
انشاالله که خداوند ما را از رهروان راه حقیقت اش قرار دهد.

آگاه چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 23:12

انشاله خداوند شما را با اربابان خودتون محشور کنه و بنده را هم با امام خمینی رحمه الله علیه محشور کنه و شما را با بنی صدر و خاتمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد