دگرگون ، بهترگون ، بدترگون

            بسم الله الرحمان الرحیم.

چه ما بخواهیم چه ما نخواهیم، طبیعت همواره دگرگون می شود. به همین ترتیب، شاید نوعی کمال باشد، اگر، چه طبیعت بخواهد و چه طبیعت نخواهد و چه بهار باشد و چه پائیز باشد و چه روز باشد و چه شب باشد، ما هم، اگر نه همواره، اما گاه به گاه، دگرگون شویم، البته یعنی بهترگون شویم. تفاوت انسان با طبیعت، شاید این باشد که:

طبیعت همواره «دگرگون» می شود، و در دگرگون شدنش مجبور است، و دگرگون شدنش ظاهراً نه کمال است و نه نقص. اما انسان،  در دگرگون شدن یا نشدنش مختار است (الان نمی دانم نظریه ی حرکت جوهری ردکننده ی این سخن هست یا نه (امیدوارم دوستداران فلسفه ی صدرا از «نظریه» نامیدن حرکت جوهری خشمگین نشوند، و آیا فرقی هست بین طرفداران نظریه ی تکامل داروین آنگاه که از «نظریه» نامیده شدن دیدگاه علمی ی مطلوب خود ناخرسند می شوند، و طرفداران فلسفه ی صدرا آنگاه که از «نظریه» نامیده شدن دیدگاه فلسفی ی محبوب خود ناراحت می شوند؟)) و دگرگون شدنش می تواند به شکل «بهترگون» شدن باشد و می تواند به شکل «بدترگون» شدن باشد.

            http://www.bcoms.net/upload/images/bcoms2007812227151.jpg

نظرات 16 + ارسال نظر
علی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:52

به خاطر همین اشتباه معنایی است که اخیرا به اوولوشن میگن فرگشت و نه تکامل!

حسن به علی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 http://hhamtaii.blogfa.com

اشتباه معنایی ای وجود ندارد. اوولوشن به طور ضمنی واجد معنای بهترگون شدن است؛ تکامل هم؛ فرگشت هم.

فروز- سید محمدی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:26 http://falsafe69.blogfa.com

من که زیاد سر در نیاوردم ظاهراً متن تان را با عجله نوشته بودید.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:30 http://falsafe69.blogfa.com

با کسب اجازه از اقای سید محمدی.
دوست عزیز جناب امیر مهدی درود بر شما.

2دختری 13 ساله، که ایمان تازه ای را نه بر مبنای تحقیقات 30-40 ساله بلکه بر اثر یک "رویای صادقانه" که طبیعتاً مبتنی بر کلام شیعی برای "مشرکان" دستیاب نمی¬تواند باشد می¬پذیرد و سپس بر اثر یک تصور غیر یقینی، مبنی بر این که اگر واقعیت ایمان تازه اش را با نیای خویش در میان گذارد "حتماً" به دست او کشته می¬شود –باری با این تصور نابجا یا دستکم نااستوار به فرمان امامان از خانه می¬رمد، سپس به شیوه¬ای معجزه¬آساتر از آن رویا، چنان خود را اسیر مسلمانان می¬کند که هیچ کس، نه از ندیمگان و نه از سربازان گارد امپراتوری و نه حتا سربازان خلیفه از ماجرا بویی نمی¬برند، و این چنین عمل را جناب امیر مهدی اخلاقی می¬دانند، گرچه راه¬های بسیار معقول-تری برای این کار وجود داشت. مثلاً این که امامان در خواب بر قیصر ترس-خورده از فروریختن بت¬ها!ی کلیسا، که قول کاهنان مسیحی مبتنی به زوال زودرس مسیحیت را هم شنیده!!!!!!!!! هویدا گردند و نخست سبب سرنگونی بت-های داخل قصر را بگویند و سپس با قدرت استدلال¬های حکیمانه¬ی خویش این قیصر رومی را هم با خود –در خواب- متحد گردانند و دستکم ائتلافی علیه دستگاه جور خلافت تشکیل دهند، و اگر باوراندن یک چنین ایمانی به یک انسان بزرگسال ناساز با نرگس در عالم رویا دشوار می¬بوده رسم و رسوم خواستگاری را چون همه¬ی انسان¬های شریف رویارو انجام دهند و از نرگس در قصر امپراتور خواستگاری می¬نمودند.

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:31 http://falsafe69.blogfa.com

2.2 یک فعل وقتی اخلاقی است که بتوان دست کم غیر خود آن را برای یک نفر دیگر هم روا داشت، من پرسیده بودم که آیا عمل نرجس را شما برای دختری مسلمان که در اثر دلباختگی مسیحی شده، و به همین شیوه از خانه گریخته اخلاقی می¬شمارید. و پاسخی در این مورد دریافت نداشتم.
.
1.3فرموده اید: ازدواج پیامبر با عایشه که لعنت هم بر او فرستاده اید! یک استثنا بوده است. یعنی می¬پذیرید که پیامبر استثنائاً به خاطر مصلحتی سیاسی فعلی غیر اخلاقی انجام داده؟
2.3در مورد "طبیعی" بودن ازدواج¬ها در سن پایین یا طبیعی¬شدن شان در اثر اسلام پذیری ایرانیان که من حرفی ندارم، معلوم است که این کار در اسلام طبیعی است آیت الله خمینی حتی عقد و ملاعبه با دختران نوزاد را هم روا می¬شمارد! مساله در "آسیب" بودن یا نبودن این ازدواج¬هاست و من دستکم سند دوران مشروطه و نقدهای منور الفکران را به عنوان شاهدِ گفتار خویش دارم، شما می¬توانید به آثار میززا فتحعلی آخوند زاده و میرزا رضا کرمانی مراجعه کنید.


4-5: فرموده اید: "بسیاری از مطالبی را که گفتید به هیچ عنوان قبول ندارم" .
به رای من این سخن بسیار گرانباری است. اما باز هم می¬گویم اندیشه¬های دگرگون شونده¬ی من تا زمانی که قطعیت-شان برای من روشن نگشته برای خودم کَمترین اَهمیتی ندارد چه رسد به اندیشه-های خَطاآلودم، وقتی می¬فرمایید "به هیچ عنوان" بسیاری مطالب¬تان را قبول ندارم یعنی با "قعطعیت" آن¬ها را خطا می¬دانید و ناگزیر دلیلی هم بر این خطا بودن¬ها دارید. کاش این دلایل را برای من عنوان می¬کردید. زیرا تعارض دیدگاه همیشه هم راه را بر گفتگو نمی-بنند مگر بر شکاکان اما من جوینده¬ی یقینم و به مانند "پارمنیدس" دوست دارم خدایان همه چیز را از من بگیرند اما یک ذره یقین بهره ام گردانند حتا اگر کُنده کهنسال چوبی باشد اُفتاده بر کنار یک رود در حال پوسیدن!

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:33 http://falsafe69.blogfa.com


6-7-8 فرموده اید:" یگانه راه فهمیدن حقیقت، تلاش علمی و تفکر و مطالعه و تحقیق و پرسش و بحث و استاد است. اصولاً در تمام موضوعات و مباحث علمی این گونه است"
حرفی ندارم، گرچه من به عنوان یک منتقد حرف می¬زنم اما آیا در مرتبه¬یِ یک مُحقق هَمین سُخن گفتن و پرسیدن از شما راهی دور از حقیقت است؟ با عَرض پوزش- اگر شما خود از ابتدا همه¬ی باورهایتان را بی هیچ تردیدی یقینی و استور بدانید در راه حقیقت اید و کوشش¬تان منشی علمی دارد؟ آیا منطقاً با همه¬ی ایرادهایی که بر این داستان وارد کرده ام نمی¬توانید چند لحظه ای در صحت داستان تردید کنید یا دست¬کم حق این تردید را به مخاطب¬تان بدهید، یا در مرتبه¬یِ گفتگو وقتی از شما سوال می¬شود به عنوان کسی که دَستی در "علمیات" دارید در طلب پاسخ بر آیید و آیا مگر نه این است که آن¬چه آماج پرسش، نقد و تردید من واقع شده همان کتاب¬های بنیادین مَکتب شیعه است که شما برای تحقیق و فهم حقیقت مرا باز بدان¬ها ارجاع می¬دهید؟ آیا غیر از این کتاب¬هایی که مورد نقد من واقع شده در مکتب تشیع کتاب¬های دیگری وجود دارد؟ آیا "کافی"¬تر از کتاب "اصول کافی" و اساسی¬تر از آن در مکتب فُقهای شیعی کتابی وجود دارد؟
من از سیاق سخن راندن شُما تا اندازه ای گمان برده ام-گرچه به هیچ رو مطمئن نیستم- که شما خود حوزوی هستید یا دست¬کم ارتباطی تنگاتنگ با حوزویان دارید، با این تصور آیا غیر منطقی است که از شُما در فتاد رگ-و-ریشه¬ی این داستان بپرسم، و از آن¬جا که شما تقریباً نخستین کسی هستید که به خود پروانه¬یِ بحث جدی با من را داده اید اَزتان انتظار داشته باشم به واسطه¬ی ارتباطاتی که دارید، در گشودن این گره¬ها به من یاری رسانید، ضمناً دوست عزیز من چندان هم دست روی دست نگذاشته ام، تاکنون چندین بار با آیات عظام مختلف تماس گرفته ام اما دریغ از یک پاسخ، خود شما هم می-توانید این عرصه را به عنوان فردی ناشناس بیازمایید تا دریابید که این آیات عِظام بزرگوار که توبره¬شان پُر است از سکه¬هایی که بر سر فروش دین خدایشان به دست آورده اند چه پاسخی به این پرسش¬ها می¬دهند، اصلاً خواهش می-کنم از طریق "آقای سید محمدی" بزرگوار که ارتباطات گسترده ای با "اهل علم" دارند این مسائل را پیگیر شوید شاید از طریق شما من هم دانش فزونتری در فَتاد "منجی آینده عالم بشریت" به دست آوردم، اگر شیعه ای نتواند چنین کاری برای اثبات حقایق اش بکند به دیده¬ی من در این عصر انتظار فرج کمک کار زود فَراسیدن خروج او نخواهد بود!
* و ناساز با ادعای شما من برآنم برای اثبات درستی یا نادرستی یک داروی یا داستان، حدس و تحلیل معقول به هیچ رو، دور از راه جستجوی حقیقت نیست.




* و باز هم می¬گویم من عجیب بودن این داستان را به عنوان مقدمه¬ی استدلال-هایم لحاظ نکرده ام بلکه در نتیجه¬ی تحلیل¬هایم این داستان را خرداَفسا دانسته ام، آری دیوید کاپرفیلد هم کارهای عجیبی می کند که از هیچ پیامبری در طول تاریخ بر نیامده است تاکنون هم ادعایِ "تحدی" ننموده است!


**فرموده اید: "هر یک از موضوعات مطروحه را به عنوان یک پروژه علمی و تحقیقاتی دنبال کنید"
آیا این سخن شما گرانبار از نظریه نیست، آیا این ادعا آکنده از پیشداوری نیست؟ آیا معنای این سُخن جُز این است که آن چه مورد نقد من (فروز) واقع شده از اساس دُرست است، و این نقدها اساساً تیر افکندن در تاریکی است یا دستکم ناتوانی در فَهم حقیقت؟! آیا چنین رویکردی در برخورد با یک مُنتقد منصفانه است؟ و آیا از بُن این شیوه¬ی منصفانه ای است که به جای پاسخ گفتن به پرسش، مخاطب خویش را به 30 یا 40 سال تحقیق در همان منابعی فَراخوانیم که در آن¬ها شک برده است؟ فَرموده اید برای شناختن دین¬ نیاز است که 30 یا 40 سال صبر کنید، حقیقت اش را بخواهید من گمان نمی¬کنم که دیری بپایم، و شواهد حاکی است زود رَخت از این دیار فَنا بر می¬بندم-دستکم پندار خودم چنین است- این زمان برای من خیلی طولانی است چه می¬بینم همین کسانی که تحصیلات 30 -40 ساله دارند چندان آکنده از خطایند که نمی¬شود به هیچ رو، رویشان حساب کرد، نمونه اش را در متن "فَقیهان دجال" در مورد آیت الله مکارم شیرازی نشان داده ام می¬توانید مراجعه کنید. این مطلب حتا در مورد عَلامه¬ی فقید طباطبایی بُزرگ هم راست است دیگران مثلاً آیت الله خمینی که جای خود دارد (لبریز از خطا!) ایشان حتا اسکندر کبیر را هم "حکیم الهی" می-دانسته اند! در این مورد هم می-توانید به مَتن "فتنه ای که خمینی" است مراجعه کنید. این کسان در دوران معاصر اُستوانه¬های مکتب شیعه بوده اند و لَبریز از خطا. شما آیا باز هم مَرا به کسانی ارجاع می¬دهید که بَر آن-ها ده¬ها نقد دارم؟! البته منظورم این نیست که به سبب این خطاها این کسان از نظر فکری هیچ اهمیتی ندارند.




.
** می¬فرمایید: "تصور شما نادرست است. جواب¬های مختلف و متعدد به یک سوال لزوماً متناقض با یکدیگر نیستند. بلکه ممکن است سطح جواب بسته به فهم و عقل سوال کننده متفاوت باشد".
بله در چنین مثال¬هایی حق با شماست. اما گویا شما توجه نفرموده اید که پرسنده از "جواب"¬هایی حرف می¬زند که مایه¬یِ "اختلاف" میان شیعیان است، گمان نمی¬کنم اولاً مثال شما مثال عمیق و در خوری باشد ثانیاً نیاز به شعور بالایی داشته باشد، ثالثاً میان شیعیان "اختلاف" اَفکند و رابعاً از آن دست """احادیث ناسخ و منسوخی"""!!! باشد که خود پیامبر با آن میان صحابه¬یِ خویش به قول امام جعفر اِختلاف می-اَفکنده!

فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:35 http://falsafe69.blogfa.com


در ردِ مساله¬یِ بداء به دیده¬یِ من سَوای همه¬یِ بحث¬های معقول همان آیه¬ی"فرمان الله در آسمان¬ها و زمین یکی است" بسنده است. چیزی که سَبب شده چنین اندیشه ای در ذهن شیعیان درز کند همان اندیشه¬یِ "مَعصومیت امامان" است که نه پایه ای در خرد انسان دارد و نه مایه ای در خود قرآن و بنایش بر احادیث است. احادیثی که هیچ آیه ای را به عنوان پُشتوانه¬ی خود ندارند و حتا با سخنان خود امامان نیز مغایرند یک نمونه اش همانا سخنانی است که از قول علی بن ابی طالب در مطلب قبلی آوردم.
فرموده اید: "مسئله بداء هم یک مسئله علمی است و قابل تحقیق و نقد".
حق با شُماست! پس اندکی از تحقیقاتم در این زمینه را پیشکش می دارم آن¬هم از بزرگترین و نامدارترین شخصیت شیعه در جهان همروزگار، آیت الله خمینی:
نقل قول از متن مَن با عنوان "فتنه ای که خمینی است" :

""منتقد کیش شیعه، اِذعان می¬کند که در کتاب کافی با سند صحیح گنجانده شده که خداوند برآمدن قائم را سال هفتاد هجری معین کرده بود اما چون مردمان حسین را کشتند، خدا بر زمینیان خشم گرفت و آن را به سال 140 انداخت، از آن پس نیز چون مردمان راز را دریافتند و سِر نهان، پنهان نماند، خدای جهان¬ها زمان درست بر آمدن قائم را نگفت و این "بداء" است و نسبت اش به خدا نادرست.

خمینی پس از مانند کردن خدا به آدمیان می¬نویسد:

"" ... اگر فتنه¬ی کربلا بر پا نمی¬شد، حسین بن علی قیام می¬کرد و عالم را مسخر می¬کرد لکن چون آن فتنه واقع شد کار عقب افتاد و اگر مردم سر امامان را فاش نمی¬کردند یکی دیگر از امامان در سال 140 نهضت می¬کرد و عالم را می¬گرفت لکن آن¬ها سر را فاش کردند مطلب به تعویق افتاد تا وقت ظهور. خدای عالم از اول می¬دانست که واقعه¬ی کربلا واقع می¬شود و مردم سر را فاش می¬کنند و تصمیم این بود که اگر واقعه¬ی کربلا پیش نیاید چنین شود لکن می¬دانست که پیش آمد می¬کند پس تصمیم از اول نگرفت...
خدای عالم از ازل تصمیم داشت که اگر کربلا واقع نشود امام زمان را قائم به امر کند ولی از ازل می¬دانست که می¬شود پس در تصمیم او خللی وارد نیامد و نقصانی به علم او نیز وارد نشد!""

خمینی در این استدلال هرچه به خود زور آورده نتوانسته آن¬چه می¬خواسته است را بنگارد، این یا از آن روست که با همه¬ی ادعایش بر "علمیات" ناتوان از به خامه کشیدن اندیشه¬های خود بوده یا از آن رو که به راستی ایراد منتقد به جا بوده است و خمینی تنها با دست یازیدن به مغالطه و گفتار پر پیچ و خم، یارای پاسخ دادن به وی را داشته است. این شیوه¬ی بحث و پاسخ دادن به مخالفان اما نیاز به چند روشن سازی دارد که باید بنویسیم، خمینی می¬نویسد:

"خدای عالم از اول می¬دانست که واقعه¬یِ کربلا واقع می¬شود و مردم سر را فاش می¬کنند و تصمیم این بود که اگر واقعه¬یِ کربلا پیش نیاید چنین شود" .

آیت الله از یک سو می¬گوید خدا می-دانست که رخداد نینوا روی می¬دهد، و از آن سو می¬گوید تصمیم خدا این بود که اگر واقعه رخ ندهد، حسین جهان را مسخر خود گرداند!

می¬پرسیم اگر خدا می¬دانسته حسین کشته می¬شود، چرا برخاستن موعود را موکول کرده است به این که حسین به دست مردم کشته می¬شود یا نه!

چند سطر پایین¬تر خمینی پیچ تازه ای به استدلال اش می¬دهد، تا به خیال خود هم علم خدا را نجات دهد و هم مُشت سنگینی بر دهان حریف اش بکوبد، این بار می¬نویسد خدا، با آن که می¬دانست واقعه رخ می¬دهد تصمیم داشت که اگر رخ ندهد قائم قیام کند پس علم خدا را نقصان نیست! (آفرین، بسیار آفرین!)

بد نیست برای نشاندنِ لبخندی بر لب خواننده ام یا که خنده ای از ته دل به این شیوه¬ی دلیل¬ورزی باز هم یک قسمت این بند را با تیتر درشت بنویسم: "
«تصمیم این بود که اگر واقعه¬یِ کربلا پیش نیاید چنین شود لکن می¬دانست که پیش¬آمد می¬کند پس تصمیم از اول نگرفت"... .
در ادامه فرموده اید:

""موجودی بنام انسان تنها وقتی می-تواند درباره وجودی به نام خدا صحبت کند که بتواند بر او تسلط و احاطه پیدا کند. تمام باورها و شناخت¬های درست ما از حق تعالی(جل جلاله) بدون استثناء همان چیزهائی است که او به ما شناسانده است. به وسیله انبیاء و اولیاء. بدون این باورها هیچ شناخت و تصور از وجود باری تعالی نداریم و امکان چنین امری هم محال است"".
این سُخن شما به دیده¬ی من کمی غریب می-نماید زیرا معنایش این است که ما هیچ گونه درک عقلانی از خدا به عنوان باشنده ای برین و فرارفته از باشندگان نمی¬توانیم داشته باشیم. اگر بخواهم کانتی بنگرم با شما همرایم، اما اگر این فرض را بپذیرم که ما نمی-توانیم عقلاً هیچ درکی از برترین هستومند داشته باشیم، نمی¬دانم اصلاً چگونه می¬توانید ادعا کنید پیامبری از جانب این باشنده¬ی برین برای هدایت بشر فرستاده شده است؟ شما نَبوت را آیا از روی عقل پذیرفته اید یا از روی نَقل؟ فرموده اید ما هر درکی از خدا داریم آن را از اولیا و انبیا داریم؟ نکته این است که، این انبیا –دست¬کم در ظهور تاریخی سخنان¬شان- درک¬ها و تصورات مختلفی از خدا به دست داده اند، که گاه بسیار به هم مشابه و گاه سخت از هم دورند. مُمکن است ادعا کنید دین نزد همه¬ی پیامبران یکی بوده است این حرف گرچه پشتوانه ای جُز اعتقاد ندارد اما نمی¬تواند این را نادیده بگیرد که خدا به عنوان فرستنده¬ی دین باید به ضرورت می¬دانست که در دین¬هایش دست برده می¬شود و بدین سان مساله¬ی نبوت پیامبران نه تنها آن¬ها را در یک امت واحد گرد هم نمی¬آورد بلکه بر سر تعصبات و تعلقات دینی به جان هم می¬اندازد و بدین سان پرونده ی نبوت را خود بخود مختومه می-گردد زیرا به هدف خود که سامان دادن به جامعه¬ی بشری است به هیچ رو نمی-رسد. نکته¬ی جالب¬تر قضیه این است که دین محمد نیز کمکی به کاهش این کارازها نکرده هیچ بر آتش این جدال-ها همیه هم افکنده است. و سبب جنگ هفتاد و دو ملتی شده که در ادیان پیشین هم سابقه ای نداشته است.
بسیار خوب اگر ما هیچ تصور و درک معقولی از خدا نداریم و اگر ادیان گوناگون درک¬های متفاوتی از خدا دارند، در فقدان هر گونه تصور معقول از خدا بر چه اساس در برابر باورمندان ادیان دیگر معتقدید تصویری که دین شما از خدا ارائه داده با ذات ناپیدایش همخوان¬تر است. توجه فرمایید که این دلیل که دین آنان تحریف شده است دلیلی معقول نیست زیرا آنان نیز معتقدند دین اسلام یک دین ساختگی و جَعلی است.
ضمناً این گفته¬های شما به هیچ رو با واقعیت نمی¬خواند و چنین نیست که تصور ما از باشنده¬ی برین نیازمند به نصوص اَدیان باشد. از دیرباز حتا قبل از آن که دین محمد در کار بوده باشد گونه ای تصویر فرارونده از خدا در میان مردمان فرهیخته¬ی تمدن¬های پیشین و از جمله یونانیانِ (بی پیامبر) و ایرانیان وجود داشته است، و گُذشته از این، همین تصویر متعالی از خدا که من در متن پیشین آن را یکی از ایده آل¬های عقل محض (خرد ناب) خوانده بودم زیربنای آغازین هر گونه اندیشیدنی درباره¬ی خداست-فعلاً بحثم این نیست که واقعیت این تصور ایده آل قابل اثبات هم هست یا خیر- و اگر این تصور نباشد امکان اندیشیدن در باب باشنده-ی برین منتفی است. از همین روست که اسپینوزا تصور خدا به عنوان یک جوهر را از بدیهیات ذهن انسان می¬خواند. و اگر بنا بر یک رویکرد غیر سنجشگرانه باشد در این زمینه حق کاملاً با اسپینوزا است.
بر این پایه است که ادعای این که تصور ما مسلمانان از خدا با واقعیت او/آن سازگارتر است پایه¬ای منطقی ندارد و فقط یک ادعاست از روی عقیده، همچنان که در فَتاد مومنان ادیان دیگر هم چنین است. شما وقتی می-توانید نبوت را ثابت نمایید که ابتدا وجود خدا را تایید نموده باشید. در این تایید نیازمند دلایل فلسفی یا گرایش¬های عاطفی هستید نه نصوص دینی. پس مساله¬ی باور به خدای ادیان فرع بر باور به وجود خدا به عنوان باشنده ای متعالی است. و نخست باید این تصور متعالی وجود داشته باشد تا سپس بی هیچ درکی از ذات خدا بخواهید درک دینی خودتان را بر این تصور متعالی تحمیل کنید، خاصه این که این تصور متعالی از خدا هیچ گونه صفت سلبی را نمی¬تواند به خود بپذیرد اما از قرار خدایان ادیان منتقم و مکار و قهار و عذاب دهنده¬ی سخت هم هستند.
تازه پس از این که وجود خدا بر آدمی محرز گردد آن گاه است که باید از خود بپرسد که موجودی نامتناهی و لابشرط که متعال از هر گونه جنبه¬ی مادی است چگونه می¬تواند با موجودی متناهی و دارنده ی جنبه¬های مادی ارتباط برقرار کند. در فقدان پاسخ بسنده به این پرسش هر گونه ادعایی بر نبوت بر باد است.
از همین منظرهاست که تصور فیلسوفانه از خدا جایگاه برتری نسبت به سایر تصورها پیدا می¬کند. در این تصور، اصلاً بحث بر سر ذات خدا به عنوان اَمری شناختنی و در دسترس نیست. بلکه بحث بر سر این است که اگر طبق تعریف خدا را باشنده ای همه-دان و همه-توان بدانیم، در تعریف چه صفاتی را می¬توان به او نسبت داد و چه صفاتی را باید از او سلب کرد. فیلسوفان مسلمان نیز همین کار را کرده اند. و شما نمی¬توانید به صرف تکیه به نص کتاب¬های مقدس مختلف، کار فیلسوفان را از بیخ و بن بر باد بدانید. بحث بر سر خدا که بحث بر سر عقاید نیست. بحث بر سر وجود باشنده ای واجب است که در ضرورت تغییرناپذیر خویش ابدی و سرمدی است. اراده¬ی این وجود واجب بیرون از ذات او نمی¬تواند باشد زیرا این مستلزم آن است که خدا را بیرون از ذاتش چیزی تحریک کرده باشد و چنین چیزی منطقاً و بر حسب تعریف از ذات خدا برنمی¬آید زیرا خدا در ضرورت خویش مختار است نه بر حسب اراده¬ی آزاد انسان گونه. وقتی می¬فرمایید دست خدا بسته است یا بسته نیست دارید خدا را با بشر مقایسه می¬کنید، و گمان می¬کنید که واجب الوجود نیز باشنده ای است انسان¬وار که از بیرون از خویش تاثیر می¬پذیرد و اصلاً با اراده اش قصدی و هدفی را دنبال می¬کند و می¬خواهد به آن برسد. و این یعنی نسبت دادن نقص به خدا، زیرا یک موجود کامل در بیرون از خویش به چیزی نیاز ندارد که بخواهد بدان دست یابد. ضمناً بر حَسب تعریف آفرینش ذاتی این خداست و نمی¬تواند خدا باشد و آفرینش نباشد، و به فرض اینکه بتوانیم به خدا فعلی نسبت دهیم باید گفت که خدا هیچ گاه چیزی ناقص نمی¬آفریند، و این یعنی این که آفرینش در بهترین حالت خویش صورت گرفته است و در کمال خویش برآمده از ذات کامل خداوند است. و این است معنای آن سخن علامه طباطبایی که "جهانِ ما بهترین جهان¬های ممکن است". گرچه خود علامه به تبعات سخن خودش اصلاً وقوف نداشته است. زیرا اگر جهان ما و نظام کائنات ما کامل¬ترینِ کامل-ها باشد پس دیگر دستکاری در نظم آن به قصد بهتر گردانیدن اش کاری است غیر خدایی زیرا چنین چیزی مستلزم این است که جهانی کامل¬تر اِمکان وجود داشته است و خدا که ذاتاً نمی¬تواند ناقص بیافریند آن جهان کامل را نساخته است و این چیزی است که با ذات سرمدی و مطلقاً نامتناهی و مطلقاً کامل خدا نمی¬خواند. از همین جاست که ضروت نبوت و ضرورت مُعجزه از میان می-رود، زیرا معنای چنین چیزی این می-شود که خدا به واسطه¬یِ فرستادن پیامبر و دادن معجزه به آنان قَصد کرده جهان کامل خود را کاملتر کند و نقصی که از ازل همدوش و همبود با ذات او بوده است را برطرف کند. و چنین چیزی با ساحت متعال خدای جهان-آرا ناسازگار است. و چنین است که فلسفه نسبت به دین خدا را بهتر پاس می¬دارد و حرمت می¬نهد زیرا بر آن است که آن را از مرتبه¬ی انسان وارانگاری فراتر برده در جایگاه شایسته¬ی خود قرار دهد. بحث در فتاد خدا هماره برقرار بوده است و از آن¬جا که گرایش به متافیزیک در ذات انسان به قول کانت به عنوان گرایشی طبیعی نهفته است هماره در جریان خواهد بود و مسلمانان به هیچ رو نمی¬توانند این فهم را در انحصار خود بیاورند و بدون این که خود را با هیچ یک از پرسش های بزرگ فلسفی درگیر کرده باشند نسبت بدو ادعای مالکیت نمایند!
جناب امیر مهدی عزیز تصوری که من از خدا به دست داده ام- بحث بر سر واقعیت این تصور را در پرانتز بگذاریم- یک تصور فلسفی خالص است. شما تنها با یک تصور فلسفی دیگر می-توانید استدلال¬های مَرا خدشه دار کنید در غیر این صورت تمسک شما به حَبل استوار عقاید محکم¬تان تنها آن عقاید را استوارتر خواهد نمود بی آن که دریچه ای از حقیقت را به روی شما گشوده باشد.



11. قیاس قرآن با کتاب فیزیک اصلاً کار درستی نیست. قرآن برای هدایت انسان فرستاده شده است و خدای آن در قرآن چندین و چندین بار بر """ساده""" بودن و رسا و ""آسان-فهم"" بودن آن آیه آورده است تا به جایی که این کتاب را برای اعراب درس نادیده و درس ناشنفته هم قابل فهم دانسته است. من گمان نمی¬کنم یک کتاب فیزیک را در این ساده بودن و رسا و مبین بودن بشود اصلاً با قرآن مقایسه کرد. قرآن آن قدر ساده است که حتا امروزه دم و دستگاه¬های تبلیغاتی از حفظ شدن تمام آیات آن توسط کودکان کمتر از شش سال سخن می¬گویند.
آیا معادلات فیزیک و ریاضیات را می-توان چنین به سادگی به کودکان تفهیم کرد؟ یقیناً خیر.
من برنامه ای تلوزیونی می¬دیدم در مصاحبه با یکی از این حافظان کودک قرآن که به ایشان درجه¬ی دکترا داده بودند در سن 7-8 سالگی و در مورد قرآن این عالیجناب درست مثل مبلغان حوزه¬ی علمیه سخن می¬گفت. حال فرض کنید قصد می¬نمودیم نسبیت عام و خاص انشتین، و معادلات پیچیده ی ریاضی را به این بچه بیاموزیم. آیا در این مورد هم کار ما به همان اندازه¬ی دارالقران¬ها در تفهیم قرآن به کودکان به¬آسانی پیش می¬رفت؟
من به عنوان استثنا می¬توانم قبول کنم که کودکانی نابغه بتوانند فیزیک را هم به مانند قرآن یاد بگیرند اما این تک و توک نوابغ به هیچ رو قابل قیاس با خیل کودکان حافظ قرآن در ایران امروز نیستند. از این جاست که باز هم بر می¬گردیم بر سر رابطه¬ی ظاهر و باطن قرآن. وقتی می¬گویید "همه چیز در قرآن گفته شده" یقیناً منظورتان این نیست که این همه چیز از ظاهر کلمات قرآن بر می¬آید بلکه مرادتان این است که باید فرد قدرت راه بردن به باطن قرآن را داشته باشد و تنها معصومان و نظر کردگانند که توانایی این کار را دارند. من نقد خودم را گرچه در متن قبل بی پاسخ ماند عرضه داشته ام. اما فرض کنیم که کتاب رسا و مبین قرآن بنا بر قول شما مستور است و رازآکند، و کلمات قرآن جز معنی طبیعی¬شان معنای دیگری هم دارند. در این صورت از آن¬جا که راه بردن به این معنانی پنهان بنا بر اعتقادات شیعی مستلزم عروج معنوی شخص است و از آن¬جا که مردمان عادی بیرون از ظاهر قرآن قادر بر تشخیص باطن آن نیستند فردی که معتقد است به واسطه¬ی سیر روحی اش از باطن قرآن تحفه ای برای آدمیزادگان عادی آورده است چگونه می¬تواند در فقدان دسترسی عامیان به این باطن مطابقت سخن خود با باطن قرآن را مُحرز بدارد زیرا عامیان تنها زمانی می¬توانند بفمند این ادعا مبتنی بر باطن قرآن است که از پیش، خودشان نیز به باطن قرآن راه برده باشد و چنین چیزی دور است و از لحاظ فلسفی باطل. بماند این که همه¬ی کسانی که خود را مدعی دانستن باطن قرآن می¬دانسته اند خود مُعترف بوده اند به گیر افتادن¬شان در وادی "حیرت اندر حیرت" عدم تشخیص باطن¬های مختلفی که صاحبدلان مختلف مدعی آن بوده اند!



** فرموده اید: "در خصوص عالم ذر و علم غیب و خطای احتمالی امیرالمومنین باز هم شما را توجه می¬دهم به طریق علمی و عقلانی".
شما از بس مرا به روش عقلانی و طریق علمی فراخوانده اید که کم کم برایم این شُبهه به وجود آمده است که مبادا پرسش¬هایم همه غیر علمی بوده اند و دور از مبادی عقلی! در مورد عالم ذر من با یک پرسش عقلانی و فلسفی، پارادکسی را که در در بُن این فرضیه هست بر آفتاب کرده ام. حال یا این ایراد رواست یا نیست. اگر شما دلیلی در رد سخنان من دارید به قول خودتان بسم الله آستین همت بالا بزنید و در آغاز راه تحقیق به یاری من بشتابید. من گمان نمی¬کنم علمای شیعه بیش از آن چه در همان "لینک" ی که برای من ارائه نمودید در این زمینه حرف داشته باشند و آن سخنان بنا به دلایلی که آورده ام غیر معقول اند یا دست¬کم به¬ظاهر با خود متناقض. این پرسش آیا به 30 سال پژوهش نیاز دارد؟ پس این همه پول بیت المال و خمس و زکات را حضرات برای چه چیز دریافت می¬دارند؟ من قصد تحمیل اندیشه¬های خود را بر شما ندارم اما گُمان می¬کنم شما بدین شیوه دارید مرا سًر می¬دوانید.
در فَتاد مساله¬یِ معصومیت امامان نیز من گفته¬های علی بن ابی طالب را رد این فرضیه می¬دانم. رسول باطنی من یعنی عقلم از آن سخنان بسیار ساده و شیوا ردِ فرضیه¬ی معصومیت را استنتاج می¬کند. ایشان فرموده اند من آن نیستم که در اندیشه¬ها و کردارم خطایی پیش نیاید و از سرنوشت خود نیز ایمن نیستم، یعنی از خدا می¬ترسم و نگرانم که مبادا در اثر خطا در پندار و لغزش در کردار با عذاب الهی مواجه شوم. و چنین چیزی به عقل ناتوان من مخالف با فرضیه¬ی معصومیت امامان است، اگر عقل من در این باره به نادرستی داوری می¬کند شما در این آغاز راه این تحقیق 30 ساله خطای عقلانی مرا نشان دهید. عقل من در فَهم چه چیزِ این سُخنان به بیراهه رفته است؟
* و تحقیق همانا همان سوال و جواب است چه از طریق اینترنت، چه از طریق کتاب-ها و دانشمندان، من نیز شما را انسانی اهل علم یافته ام و به همین واسطه با شما به بحث نشسته ام. در غیر این صورت به گمان من شما اگر خود را قادر بر تبیین و تفهیم مسائل دینی نمی¬دانید-چیزی که نوشته¬هایتان خلاف آن را نشان می¬دهد- به راستی بهتر است انزوا گزینید و خموشی را برتر شمارید.
** فرموده اید که حتا اگر من فروز همه¬ی دلایل شما را هم رد کنم نمی¬توانم معجزه¬ی ترک برداشتن دیوار کعبه را منکر شوم. من هیچ گاه داعیه¬های شگفت در زندگی نداشته ام. با وجود این ذهن ساده و پرسنده¬ی من قانع نمی¬شود به این که یک امر خارق العاده و معجزه وار دلایل مشکوک و نااُستوار داشته باشد.
اول این که نه من و نه شما در زمان زایش حضرت علی آن¬جا نبوده ایم و گیریم که اکنون هم این خانه ترک برداشته باشد- که این را هم من نمی-دانم- پرسش من این است که شما از کجا مطمئنید این شکاف همان شکاف زمان حضرت علی است. آیا به علم غیب این را می¬دانید یا فقط دوست داشته اید یک حادثه¬ی طبیعی را بر اساس اعتقادات شیعی خودتان تاویل کنید. از کجا پیدا که به فرض صحت چنین حادثه ای نتیجه¬ی یک فرایند کاملاً طبیعی نباشد؟ (امیدوارم این پرسش¬ها غیر معقول و غیر علمی نباشد، زیرا شک آغاز هر پژوهشی است!). از طرف دیگر از بُن شما چرا از میان روایت¬های گوناگون ولادت علی بن ابی طالب فقط این یک را انتخاب کرده اید دلیل عقلی شما شیعیان بر این انتخاب چیست؟
از طَرف دیگر فَرض کنیم اصلاً علی در خانه¬ی کعبه به دنیا آمده است- گرچه ناهمخوانی روایت¬ها مرا در این زمینه به تردید وامی دارد- این زایش در کعبه ای که در آن روزگار خانه¬ی بت¬ها بوده است و زنان فاحشه¬ی عرب برای جلب مشتریان پرچم¬های خود را بر آن نصب می¬کرده اند چه مایه¬ی بالشی برای علی و مادرش دارد. فاطمه بنت اسد مادر علی گردِ خانه¬یِ بت¬ها و پناه فاحشگان چه می¬کرده است؛ عبادت خدای ابراهیم را یا عبادت لات و منات را؟ و اگر عبادت خدای ابراهیم را می¬نموده است به عنوان یک "حنیفه" او را با خانه¬ی بت¬ها چه کار بوده است. نکند شما گمان می¬کنید فاطمه بنت اسد قبل از رسالتِ خود پیامبری که خدایش قبل از بعثت او را "ضال" خوانده در طریق "هدایت" بوده است؟
من گمان می¬کنم دستیازی به مُعجزه به عنوان استدلال بدترین راه و شیوه¬ی استدلال است. و این بحث درازدامنه ای می¬طلبد که اکنون جایش نیست.
بسیار خوب. شما بحث با من را تمام دانسته اید، من هم قصد تحمیل اندیشه-هایم را به هیچ رو بر شما نداشته ام و ندارم. زیرا تحمیل عقیده و اندیشه-هایی که در راه حرکت به سوی روشنی اند به هیچ رو با عقل و منطق نمی-خواند. من برای شخص شما ارزش و احترام بسیاری قائلم اما به عنوان یک مَشی فکری گمان می¬کنم هیچ عقیده ای به خودی خود مُحترم نیست، یعنی هیچ عقیده ای را نمی¬توان بنا به دلیل ضرورت احترام به دارنده¬ی آن عقیده از شمول نقد و نقادی بیرون برد، از همین رو گمان می¬کنم احترام به خودِ عقاید بی-معناست، پیشنهاد من به عنوان دوست شما نیز این است که احترام را معطوف به خود اشخاص نمایید نه اندیشه¬های خطایشان، و بی هیچ ملاحظه ای خطاهای دیگران از جمله مرا به ایشان گوشزد نمایید و استدلال¬هایتان بر خطا بودن اندیشه¬هایشان را حتماً ارائه نمایید.
در روزگار ما همه شک-گرا شده اند و طالب مدارا بر سر عقیده¬ها، ذهن حقیقت-جو و یقین-خواه من این رویه¬ی کورمال خزیدن¬های ذهن ایرانی امروز را برنمی¬تابد، لذا هیچ گاه از پرسیدن و باز پرسیدن بازنمی¬مانم زیرا اندیشیدن همانا پرسیدن است و در راه بودن! سوی ی دیگر این قضیه لذت بردن من است از مورد نقد واقع شدن، زیرا تنها با نقد شدن است که حقیقت دروازه¬هایش را به روی ما می گشاید.
با این همه شما را سپاس می¬گویم که در این چند گاه، وقت گذاشتید و به پرسش-های من جواب دادید. چیزهایی است که من از شما آموخته ام و با صمیمانه-ترین ارادت¬ها شما را به سبب این آموخته¬ها سپاسدارم. با وجود این اگر شما نیازی به ادامه¬ی این بحث را در خود احساس نمودید من با شما ادامه خواهم، اما نه دیگر در این روزها. زیرا من در این ترم درس¬های بسیار سنگینی برداشته ام، که حتا یک دقیقه زدن از وقتم ممکن است مرا با مشکل مواجه کند، زندگی شاغلانه از یک طرف و تحصیل همزمان از طرف دیگر و سرریز مسائل فکری و فلسفی از طرف دیگر!! باید چندی با وبستان وداع گویم. من اواخر تیرماه باز هم بر می¬گردم پس تا بدان روز با ستایش و نیایش شما و دوستان را بدرود می¬گویم.


فروز- جناب امیر مهدی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:37 http://falsafe69.blogfa.com

ببخشید جایی در متن نوشته ام میرزا رضا کرمانی منظروم میرزا آقا خان کرمانی نویسنده ی کتاب ۳ مکتوب است

مهدی نادری نژاد یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:38 http://www.mehre8000.org

با سلام
عکس بسیار گویا تر از متن است.
با تشکر.

علایی یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:31

سلام

متن خیلی گنگ است.بیشتر از همه اینکه منظورتان از نوشتن این چند خط مشخص نیست.

موفق باشید

امیر مهدی- جناب فروز دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:02

دوست عزیزوبزرگوار من
مهمترین دلیل انصراف من از ادامه بحث با شما، تشتت وپراکندگی بحث بود.شما مسلسل وار بیش از چهل موضوع را مورد نقد وسوال قرار داده ا ید که هر یک از این موضوعات نیازمند بحثی جداگانه است.من در حد فهم وسواد خودم سعی کردم پاسخ بدهم.ولی انصاف بدهید که همزمان نمی توان روی چهل موضوع متمرکز شد وبحث کرد وبه نتیجه رسید.خصوصا که مبانی فکری وعقیدتی ما بسیار متفاوت است.من هر مطلبی را که می گویم باید ابتدا برای شما اثبات کنم وبعد از آن مطلب در بحثم بهره ببرم.قهرا من وشما تا روز قیات هم که بحث کنیم به نتیجه نخواهیم رسید.یک وقت سربلند می کنید می بینید که قیامت شده و دوستانی که پسر پیغمبر را زنازاده خواندند به بهشت مشرف شده اند ومشغول حور وگلابی هستند ومن شما هنوز به سروکله هم می زنیم!
ضمنا درست است که ما هر بحثی را که عشقمان باشد وصلاح بدانیم در این مکان مطرح می کنیم! اما به حسب ظاهر وبا توجه به شواهد وقرائن این وبلاگ صاحب دارد.شما در وبلاگ خودتان روی یک موضوع تمرکز کنید وحول همان یک موضوع استدلال کنید.لینکش را هم همینجا بگذارید.دوستانی که مثل من مایل باشند بحثهای شمارا دنبال کنند به وبلاگ شما می آیند وبا شما گفتگو می کنند.تکرار می کنم. تمرکز روی یک موضوع بدون حاشیه وپروبال دادن به بحث،مختصر ومفید.
من بسیاری ازعقاید شما را قبول ندارم.اما بعضی از سوالات وابهاماتی که شما مطرح کرده اید مرا به چالش کشیده است و به تفکرو تامل جدی فروبرده است وخودرا نیازمند مطالعه وتحقیق در این زمینه می بینم.
از هم صحبتی وگفتگو با عزیز نازنینی چون شما لذت وبهره بردم.امیدوارم سالهای سال زنده باشید وزنده باشیم ودر فضایی آکنده از دوستی ومهرباهم گفتگو کنیم.
فقط مطلع باشید که قریب به شصت سال پیش بداء اتفاق افتاد وامر ظهور دوباره به تاخیر افتاد.
زیر سایه امام زمان روحی له الفدا موفق وسلامت باشید.
یا علی مدد.

قاسم‌فام دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 http://www.aknun.blogsky.com/


سلام بر جناب آقای سیدمحمدی

وقتی در طبیعت کرمی تبدیل به پروانه می‌شود به راستی ما با دگرگونی شگفتی روبرو شده‌ایم.

بله انسان نیز دگرگون و دیگرگون می‌شود. و ظاهرا مسبب آن دریافت‌های جدید در حوزه آگاهی‌ و معرفت یا مواجهه با رویدادهای عاطفی است که می‌تواند نوع نگاه و منش انسان‌‌ها را دستخوش تغییر و تحول سازد.

در اینکه دگرگونی‌های انسان اختیاری است یا اجباری سخن مطلقی شاید نتوان گفت. در بسیاری مواقع ما در معرض آگاهی‌‌ها یا رخدادهایی سرنوشت‌ساز قرار می‌گیریم که به اراده و خواست پیشینی‌ ما نبوده‌اند.

* ظاهرا این عکس تصویری از ذهن زیبای طراح و عواطف یک فتوشاپ‌کار حرفه‌ای و همچنین صاحب این وبلاگ بوده است تا عکسی از طبیعت و عشق و دوستی موش‌های بازیگوش. احتمالا اگر شما یا خالق این عکس مشاور خالق طبیعت می‌بودید دنیای جذاب‌تری در پیش‌روی ما بود!

حسن به سید دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 http://hhamtaii.blogfa.com

من نفهمیدم چرا این قضیه که گفتی، باعث شد به تکامل، بی اعتقادتر بشوی؛ آنهم 100 برابر.
ممکن است بیشتر توضیح دهی؟

محمد شعله سعدی دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:15

درود بر شما
آقای سیدمحمدی گرامی نوشته شما علاوه بر صبغه صدرایی ردی هم از خوش باوری هگلی دارد. من هم گمان می گنم شتابزده نوشته اید که صدر و ذیل نوشته با هم تناسب لازم را ندارد . البته بنا بوده کامنتی باشد و شاید به این سبب دقت لازم را نداشته . اما آن گونه که در پایان نوشته اید می تواند دگر گونی بدتر شدن هم باشد. و این نافی نظریه پیشرفت هگلی است که با مشیت الهی دینی و ایده پیشرفت مدرنیته تناسب تمام دارد. امید وارم حال همه ما در این نوشدگی طبیعت به نیکی نو شود و شما سرفراز تر باشید.

[ بدون نام ] دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:52

با درود به جناب فروز و جناب امیر مهدی
از لحن سخنان دوستان نوعی سرآمدی و فرهیختگی سربر می زند و من به سهم خود از دوستان و سروران سپاس گذارم.
نسبت به جناب فروز باید عرض کنم که فرمایش شما در نقد الهیات اسلامی صرفاْ ذیل الهیات ارسطویی می گنجد که از سویی بحث های انتیک فلسفی را ایجاد کرده است و از سوی دیگر نوعی از انسان پنداری را نسبت به خدا اشاعه داده است . البته یک نقد به انتسابش به این و آن رد نمی شود و باید مستقیماْ نقد پاسخ داده شود. از سوی دیگر متالهین مسلمان نیز از همین استدلال ها استفاده برده اند . یعنی از برهان صدیقین فارابی تا صدرا همین مفاهیم ارسطویی پیش کشیده شده اند.
من معتقدم این گونه استدلال های فلاسفه ما که اتفاقا متکلمین را هم کم و بیش قانع کرده است از بن با دین تضاد دارد. دین عرصه فهم غیر انتیک است و استدلال سازی و استدلال بافی نافی فهم دینی است. ظاهراْ به نظر می رسد که من ذیل تفکر کانت به این مباحث می پردازم اگر چه کانت در نقد عقل محض به این امر توجه داشته است اما اگر به تفکر هیدگر عنایت کنید بخش عمده ای از اشکالات در ارتباط با الهیات اسلامی رفع می شود. البته با همان رویکرد هیدگری بخش عمده ای از همان الهیات و کلام اسلامی هم بی هوده می شود. کم و بیش عرفا به این بیهودگی اشاره کرده اند. از جمله در مقالات شمس سخن او در ارتباط با دانشمندی که کتابی در اثبات خدا نوشته بود. با این حال شان پیامبر همچنان محل بحث است و شان ائمه به طریق اولی . من فکر می کنم که صرف نظر از تبیین جایگاه آن ها که کار دشوار و برای مخالف بی هوده است به تبیین آثار آن ها می توان پرداخت. البته تنها مرجع ما نیز نوشته هایی است که علی رغم کوشش برای تفکیک دوغ و دوشاب دشواری های بسیاری در این راه وجود دارد. برای مومن به سادگی این راه گشوده است که هر چه از احادیث در حیات امروزی نا کار آمد است را به کارخانه جعل حدیث منتسب کند و هر چه کار آمد است را اصیل بپندارد. پیروز باشید

عامو دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 17:15

عامو اینجا چه خبره؟؟ ! خسته نمیشید اینقدر پرچونگی می کنید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد