قوام السلطنه و قوام نکرومه!!

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            در ویکیپدیای فارسی در http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%85_%D9%86%DA%A9%D8%B1%D9%88%D9%85%D9%87 چنین می بینید:

            «قوام نکرومه (۲۱ سپتامبر ۱۹۰۹ - ۲۷ آوریل ۱۹۷۲)، بانی استقلال کشور غنا

اولین رئیس جمهور کشور غنا ۱۹۶۶-۱۹۶۰ و اولین نخست وزیر کشور غنا

در پی کودتای نظامیان در سال ۱۹۶۶ حکومتش سرنگون شد و وی مجبور به ترک کشور شد و به کشور رومانی پناهنده شد»

            پایان نقل از ویکیپدیای فارسی.

            گمان کنم در ذهن ما فارسی زبانها می آید نام کوچک فرد مورد نظر همان «قوام» است که مثلاً در «قوام السلطنه» است.

            ویکیپدیای انگلیسی در http://en.wikipedia.org/wiki/Kwame_Nkrumah نام فرد را Kwame Nkrumah ضبط کرده است. ویکیپدیای عربی به صورت کوامی نکروما، ویکیپدیای مصری به صورت کوامی نکروما، ویکیپدیای پنجابی به صورت کوامی نکرومه، و ویکیپدیای اردو به صورت کوامی انکرومه ضبط کرده است. آیا در ویکیپدیای عربی و مصری و پنجابی و اردو، متوجه نشده اند که املای Kwame اشاره اش به لغت عربی ی «قوام» است؟ ظاهراً متوجه نشده اند، چون:

            در واقع به نظر می رسد ارتباطی وجود ندارد که آنها متوجهش شوند. ظاهراً املای Kwame ارتباطی به لغت عربی ی «قوام» ندارد، و این که از سی سال چهل سال پنجاه سال قبل تا الان در منابع فارسی (اکثر منابع فارسی؟) نام کوچک اولین رئیس جمهور غنا را «قوام» نوشته اند و می نویسند، یک اشتباه لُپّی بوده.

            در ویکیپدیای انگلیسی مدخل http://en.wikipedia.org/wiki/Kwame درباره ی لغت Kwame چنین گفته اند:

Kwame or Kwamé is a Twi and Akan day name given to a boy born on a Saturday, originating in Ghana

            در ویکیشنری مدخل http://en.wiktionary.org/wiki/Kwame درباره ی لغت Kwame چنین گفته اند:

From an Akan word meaning "born on Saturday

            بله. بیستم اردیبهشت 1390 جست و جوی بنده در گوگل: قوام نکرومه، 10700 نتیجه؛ کوامه نکرومه، 1 نتیجه (نتیجه در http://www.google.com/url?q=http://sharif.ir/~maleki/culture/lesson/10.ppt&sa=U&ei=noHITYD5BcPdsgbKmuSLAw&ved=0CAoQFjAA&usg=AFQjCNGQkLjh4QmbEj6zlmcuIzmJSh1A9g است).

نظرات 5 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:50

انشتاین در زیست­­نامه­ی خود می­نویسد:
"با آن که من فرزند خانواده ای یهودی بودم، در سن 12 سالگی بینش ژرفی در من بَردمید که به ایمان یهودیم پایان داد، با خواندن کتاب­های دانشی نامدار به این نتیجه دررسیدم، که بیشتر قصه­های کتاب مقدس نمی­تواند درست باشد، برآیند این بینش تازه در من گونه ای آزاد اندیشی تند و تیز بود، زیرا بر من چنین می­نمود که مذهبیان جوانان را عمداً می­فریبند ... شک در فتاد همه گونه اتوریته برای حقیقت در من بر اثر این تجربه فرابالید، بدین­سان من به باوری شک­آورانه در رسیدم و این شک­آوری هیچ گاه مرا رها نساخت"
ایدون در یکی از نامه­های یافت شده در آرشیو انشتاین آمده است:
"من نامیرایی و جاودانه بودن کسان را باور نمی­دارم، و برآنم که اخلاقیات در انحصار انسانند و هیچ مرجعی فراتر از انسان در پس پشت آن نمی­باشد".
هَمو در پاسخ به خاخامی یهودی می­نویسد:
"من گمان نمی­کنم که ایده­ی بنیادین تئوری نسبیت از بُن هیچ میانه ای با سپهر دین که از سپهر دانش جداست داشته باشد، من از این نسبت این را در می­یابم که نسبت­های ژرف درونی در جهانِ پیشاروی ما می­توانند به یاری قَضیه­های ساده­ی منطقی دریافته شوند و تئوری نسبیت نیز درست به همین­سان است و می­تواند با قضیه­های ساده­ی منطقی دنیای ما را شرح دهد.
باور دینی ای که از تجربه عینی و نسبت های ژرف جهان بیرون زاده می­شود جداست از آن دسته شورهایی که مذهب نامیده می­شود، این دست باور دینی بیشتر احساس پاسداشت و کرنشی است در برابر نقشه ای که در جهان نمودار گشته است. این باور ما را بدان­جا نمی­کشاند، که باشنده ای خدا-مانند را که بر پایه­ی خوی و خیم خود ما ساخته شده و از ما چیزهایی را در می­خواهد، ما را دوست دارد یا از ما بیزار است را در پندار آوریم، در این باور دینی نه آرزویی در کار است، نه هدفی نه بایدی، بلکه آن چه هست تنها یک هستنده است!
باز انشتین گفته است:
مذهبی بودن برای من آن گاه پدیدار می­گردد که ما احساس نماییم پس پست هر آن­چه تجربه می­نماییم، چیزی هست که ذهن ما آن را در نمی­تواند یافت، و زیبایی و فروغ آن تنها ناسرراست به باشندگان خُردی چون ما می­رسد، من بدین معنا دیندارم، برای من این بسنده است که از این چیستان­ها بهت زده شوم و خاکسارانه درکوشم با ذهن خود تنها تصویری از ساختمان پر فروغ آن­چه که هست را نقش کنم.
و باز در پاسخ به نامه­ای انشتاین نوشته است:
"من صدها و صدها نامه دریافت می­دارم اما بسیار کم پیش می­آید که نامه ای از این­سان گیرا چون نامه­ی شما دریافت نمایم، برآنم که رای شما در فتاد اجتماع­مان بس بخردانه است.
آن­چه شما در فتاد باورهای دینی من خوانده اید همانا دروغی بیش نبوده است، دروغی که سازمان-یافته بارها بازگفته می­شود، من به خدای شخص-وار باوری ندارم، و نه تنها هرگز این را پس نگرفته ام که بسیار بار آن را بس روشن فریاد زده ام، اگر چیزی در درون من بوده باشد که باور دینی بتوان اش نامید همانا ستایش بی­کران من است از ساختار جهان تا بدانجا که دانش هویدایش تواند ساخت! ... نامه­ی شما نشان می­دهد که خرد نتیجه­ی پای نهادن به دبستان نیست، بلکه برآیند کوششی است به درازای یک عمر برای دریافتن آن"
و نیز انشتاین با کنشی نمادین و همسان نهادن خویش با اسپینوزا در پاسخ به به خاخام هربرت گلدستین می­نویسد:
"من به خدای اسپینوزا باور دارم، که خویشتن را در هارمونی و هماهنگی آن­چه که هست نمایان می­سازد نه به خدایی که اندیشناک سرنوشت و رفتار و کردار انسان­هاست"
با این همه، اما جناب سید محمدی در پاسخ به جناب حسن می فرمایند، خدای فروز یک خدای فلسفی است، و از این گفته­ی انشتاین که می­خواهم دریابم خدا جهان را چه­سان به سامان آورده است این را در می­یابند که خدای انشتین همانند الله و یهوه است، برای من شگفت است که آقایِ سید محمدی بزرگوار با آن که لیسانس­شان را در رشته­ی فیزیک گرفته اند از این­سان رای داشته باشند، و بدین­سان بیندیشند.
باز هم باز می­گویم؛ کار دانش تبیین درون ماننده­ی پدیدارهاست نه تبیین فرارونده­ی آن­ها!

خلیل سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

بد نیست این نظر را برای ویکیپدیای فارسی بفرستی.

حسن سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:17

سید جان نظر داروین را نگاه کن که صورت‌بندی تازه‌ای از پرسش من ارائه داده است.

مهرگان پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 http://cherche.blogfa.com

عجب داستان جالبی بود.عجب حوصله وپشتکار و حس کنجکاوی ای دارید آقا سید!این که نوشتید خودش یک پست پرو پیمون وبلاگی بود برادر!
در مورد رفسنجانی به نظر من هر بلایی که دارد سرش میاید حقش است به دو دلیل:
1. همیشه آدم مغرور و محافظه کاری بوده. از همان دوره ریاست جمهوری اش خیلی ازو خوشم نمی اومد.
2. وقتی دیدم به هر دلیلی(مصلحت ، محافظه کاری یا ترس از دور خوردن در قدرت)موضع محکم و مداومی در برابر جنایتهای رژیم در دو سال گذشته و حمایت از جنبش سبز نشان نداد حسابی از چشمم افتاد. بازم گلی به جمال فائزه!

مهرگان پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 http://cherche.blogfa.com

منظورم از "این که نوشتید"این پست نبود چون هنوز نخوانده بودمش. منظورم کامنت شما در وبلاگ خودم بود.
راستش من گاهی فکر میکنم شما به جای فیزیک ادبیاتی زبانشناسی ای چیزی میخوانید که در به کار گیری لغات این همه دقت به خرج میدهید.
واقعا چه اهمیتی دارد که نام این عمو قوام بوده یا کوام؟! آن هم برای یک دانشجوی فیزیک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد