اسلام ِ فدائیان اسلام و اسلام ِ محمد مصدق

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            ظاهراً تعدادی از تاریخ نویسان، کنار رفتن محمد مصدق و بازگشت محمدرضا پهلوی به ایران را کار آمریکا و انگلیس و «اوباش» و «شعبان جعفری» می دانند، و این طور می گویند که فقط امثال اوباش و شعبان جعفری از بازگشت محمدرضا شاه و کنار رفتن محمد مصدق خوشحال شدند.  

 

 

http://i30.tinypic.com/s5cvnb.jpg

             

         فدائیان اسلام، در نشریه ی شان، نبرد ملت، در 29 مرداد 1332، یعنی فردای 28 مرداد 1332، عیناً به نقل از کیهان فرهنگی شماره ی 153، http://webcache.googleusercontent.com/search?hl=fa&lr=&q=cache:D2ub9TvXgVoJ:http://www.noormags.com/View/Magazine/ViewPages.aspx?numberId=1087&ViewType=0&PageNo=52+%22%D8%B2%DB%8C%D8%B1+%D9%82%D8%AF%D9%85%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87%22&ct=clnk  ، تیر 1378، چنین نوشتند:

            «دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه ارتش و مسلمانان ضد اجنبی می‏لرزید. مصدق غول پیر خون آشام، در زیر ضربات محو کننده مسلمانان‏ استعفا کرد ... تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش اسلام تسخیر شد ...»

            توجه کنید آنچه نقل کردم، اطلاعیه ی دربار شاهنشاهی ی ایران نبوده، بلکه در نشریه ی فدائیان اسلام منتشر شده بوده. شاید «مسلمانان» و «ارتش اسلام» و «مسلمانان ضد اجنبی» و «قدمهای مردانه»، اشاره اش به شعبان جعفری هم، بوده باشد. 

 

 

            دکتر فخرالدین عظیمی کتابی دارد به نام حاکمیّت ملّی و دشمنان آن: پژوهشی در کارنامۀ مخالفان بومی و بیگانۀ مصدق بر پایۀ تازه ترین سندها (تهران، نشر نگاره ی آفتاب، 1383). فصل ششم این کتاب «فداییان اسلام و راست گرایان مذهبی» نام دارد. 

 

 

            محمد مصدق، که فدائیان اسلام او را «غول پیر خون آشام» می نامیدند، و طبق طاهر احمدزاده هفته نامه ی پیام هاجر 20 مهر 1378 صفحه ی 8 یکی از روحانیون مشهد در سال 1331 به طاهر احمدزاده گفته بوده «اصلاً زندیقی مثل دکتر محمد مصدق تا حالا نیامده است» و آن روحانی (که طاهر احمدزاده نام روحانی را ذکر نکرده) گفته بوده «شاه هرگز زندیق نیست. او سالی یکبار به زیارت امام رضا (ع) می آید. مصدق کی به زیارت امام رضا (ع) آمده است؟»، در جلسه ی هفدهم دادگاه بدوی اش، در تاریخ شنبه 7 آذر 1332، عیناً طبق کتاب مصدّق در محکمۀ نظامی اثر جلیل بزرگمهر تهران انتشارات نیلوفر 1369 صفحه 413 چنین گفته است:

            «قبل از اینکه به جواب تیمسار محترم مبادرت کنم باید عرض کنم: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. [در این موقع دکتر مصدق از جای خود بلند شد] این شهادتین است که تمام مذاهب اسلام باید بگویند، یعنی  حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی. این چهار مذهب تسنن و همچنین هر کس که مسلمان است این شهادتین را باید بگوید. یک شهادت هم مال مذهب شیعه است: اشهد ان علیا ولی الله.

من در این دادگاه اقرار می کنم که مسلمان و شیعۀ اثنی عشری هستم. مسلک من مسلک حضرت سید الشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت می کنم؛ از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم  مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. [در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد] رسول اکرم فرموده است: «قُم فَاستَقِم» ــ بایست و مقاومت کن. البته نفرموده است: «بدون مطالعه مقاومت کن. وقتی دیدی موضوعی بحق است بایست و مقاومت کن.» حالا من پیروی از مولای خودم را که در یک عمر کرده می کنم؛ و تا نفس دارم، دنبال عقیدۀ صحیح خود هستم.» 

 

 

            و طبق ابراهیم رضایی، «مصدق تداوم یک راه»، هفته نامه ی پیام هاجر، سه شنبه 6 بهمن 1377، شماره ی 251، صفحه ی 6، درباره ی محمد مصدق گفته است:

            «کسی که همواره قرآن در جیب خود داشته و بارها در مجلس شورای ملی آن را درآورده و نمایندگان را به پاس احترام به آن به برپاخاستن دعوت نمود ... کسی که تز دکترایش "وصیت در اسلام" بوده و مشاورش در نوشتن تز، یک روحانی به نام شیخ محمدعلی کاشانی بوده ... در مجلس ششم از ادای سوگند وفاداری به شاه و قانون اساسی خودداری کرد ... وقتی بنا شد که مردم کلاه پهلوی بگذارند، مصدق هشت ماه به بهانه بیماری از منزل بیرون نیامد. او در مجلس چهاردهم به کشف حجاب رضا خانی حمله کرد ... مصدق در برابر فریاد "مرده باد انگلیس" به مردم می گوید: "مردم مرده باد نگویید، من حاضر نیستم شما بگویید مرده باد انگلیس. شما هم دعا کنید خدای متعال انگلیس را برای شناختن حق مسلم ما هدایت کند» 

 

 

            شیخ باقر نهاوندی، به نقل از محمد ترکمان، در مجله ی ایران فردا، شماره ی 53، صفحه ی 82، به نقل از منوچهر کدیور، اصلاح طلبان ناکام، تهران، انتشارات کویر، 1380، صفحه ی 332: «ایشان چند سال قبل برای من نقل می کرد که قبل از نخست وزیری و بعدها در ایام محرم در منزل دکتر مصدق برنامه روضه خوانی داشتند. ایشان می گفت: مجلس روضه بود و من می رفتم و روضه می خواندم. در دوران نخست وزیری دکتر مصدق طبق معمول رفتم و باز هم مشغول ذکر مصیبت شدم. خانم مرحوم دکتر مصدق آمد و با ناراحتی به من گفت: آقای نهاوندی بس است دیگر ادامه ندهید! گفتم خانم مگر چه شده؟ گفت آقا حالش بهم خورده. گفتم: من نمی دانستم که آقای دکتر مصدق هم در اینجاست در واقع دکتر مصدق هنگام ذکر مصیبت در اتاق دیگری تنها نشسته و به روضه گوش می داده است. مرحوم آقا شیخ باقر ادامه داد که من رفتم نزد دکتر مصدق و علت بهم خوردن حالش را سؤال کردم، دکتر گفت: داشتم به این فکر می کردم که اگر به همراه این جمعیت که پشتیبان نهضت است در کربلا در خدمت حسین بن علی ع بودیم چگونه می شد که یاد مصیبت های آن بزرگان مقداری حالم را متأثر و دگرگون کرد.» 

 

 

            مرحوم حضرت امام خمینی، دقیقاً طبق صحیفۀ امام جلد 14 صفحه ی 456 به نقل از سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی (ره)، در 25 خرداد 1360، درباره ی محمد مصدق عیناً چنین گفت: «این در زمان آن «2» [آقاى محمد مُصدّق، رهبر جبهه ملّى] بود که اینها فخر مى‏کنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود.» 

 

 

 

              [تکمله در تاریخ 18 خرداد 1390: 

              نویسنده ی وبلاگ  http://zatun3011.persianblog.ir/ به نام آقای هاشم، کامنت گذاشته است و مضمون کامنت ایشان این است که دکتر علی شریعتمداری مدتی بعد از سخنرانی ی امام خمینی که گفت محمد مصدق مسلمان نبود، به حضور امام خمینی رفت و توضیحاتی داد، و امام خمینی قانع شد که محمد مصدق مسلمان بوده، و قاعدتاً یعنی امام خمینی پذیرفته بوده فرمایش قبلی اش مبنی بر این که محمد مصدق مسلمان نبود، نادرست بوده است. صحت کل این مطالب مطلقاً به عهده ی آقای هاشم است، و بنده فعلاً مدرکی (و اطلاعاتی) در این زمینه ندارم. عین کامنت آقای هاشم چنین است: 

                 «درخصوص مسلم نبودن مصدق دکتر علی شریعتمداری که عضو شورای انقلاب است با یکی نزد امام خمینی میروند و شرح میدهند دکتر اورده که امام نظرش را پذیرفت ........ دکتر همان چیزی را که شما نوشته ای برای امام شرح داده که مصدق رحمت الله علیه تزش درباره وصیت دراسلام است  و اطلاعات کاملی که از مرحوم مصدق داشته است را شرح داده و امام پذیرفته است
چون قضیه مربوط به سالها قبل مصاحبه دکتر شریعتمدار است کلیاتش در نظرم است.»]

پیام امام خمینی به مجلس خبرگان قانون اساسی ، 29 مرداد 1358

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            پیام امام خمینی به مناسبت افتتاح مجلس خبرگان قانون اساسی، عیناً به نقل از صحیفه ی امام عیناً به نقل از سی دی ی مجموعه آثار امام خمینی:

«زمان: صبح 29 مرداد 1358/ 26 رمضان 1399

مکان: قم‏

موضوع: تصویب قانون اساسى بر اساس معیارهاى اسلامى‏

مناسبت: افتتاح مجلس خبرگان‏

مخاطب: نمایندگان مجلس خبرگان و مردم‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

اکنون که با عنایت خداوند متعال و تأیید حضرت ولى اللَّه اعظم- عجل اللَّه فرجه- با یمن و برکت مجلس رسیدگى پیشنویس قانون اساسى کار خود را شروع مى‏کند، بجاست تذکراتى به ملت شریف و حضرات علماى عظام و سایر وکلاى محترم بدهم.

1- بر هیچ یک از آنان که از انقلاب اسلامى ایران اطلاع دارند پوشیده نیست که انگیزه این انقلاب و رمز پیروزى آن اسلام بوده؛ و ملت ما در سراسر کشور، از مرکز یا دورافتاده ترین شهرها و قرا و قصبات، با اهداى خون و فریاد «اللَّه اکبر» جمهورى اسلامى را خواستار شدند؛ و در رفراندم بى‏سابقه و اعجاب‏آور، با اکثریت قریب به اتفاق به جمهورى اسلامى رأى دادند و دولتهاى اسلامى و غیر اسلامى، رژیم و دولت ایران را به عنوان «جمهورى اسلامى» به رسمیت شناختند.

2- با توجه به مراتب فوق، قانون اساسى و سایر قوانین در این جمهورى باید صد در صد بر اساس اسلام باشد. و اگر یک ماده هم بر خلاف احکام اسلام باشد، تخلف از جمهورى و آرا اکثریت قریب به اتفاق ملت است. بر این اساس، هر رأیى یا طرحى که از طرف یک یا چند نماینده به مجلس داده شود که مخالف اسلام باشد، مردود و مخالف مسیر ملت و جمهورى اسلامى است. و اصولًا نمایندگانى که بر این اساس انتخاب شده باشند وکالت آنان محدود به حدود جمهورى اسلامى است؛ و اظهار نظر و رسیدگى به پیشنهادهاى مخالف اسلام یا مخالف نظام جمهورى خروج از حدود وکالت‏ آنهاست.

3- تشخیص مخالفت و موافقت با احکام اسلام منحصراً در صلاحیت فقهاى عظام است که الحمد للَّه گروهى از آنان در مجلس وجود دارند. و چون این یک امر تخصصى است، دخالت وکلاى محترم دیگر در این اجتهاد و تشخیص احکام شرعى از کتاب و سنت دخالت در تخصص دیگران بدون داشتن صلاحیت و تخصص لازم است. البته در میان نمایندگان، افراد فاضل و لایقى هستند که در رشته‏هاى حقوقى و ادارى و سیاسى تخصص دارند و صاحبنظرند که از تخصصشان در همین جهات قوانین استفاده مى‏شود؛ و در صورت اختلاف متخصصان، نظر اکثریت متخصصان معتبر است.

4- من با کمال تأکید توصیه مى‏کنم که اگر بعضى از وکلاى مجلس تمایل به مکاتب غرب یا شرق داشته یا تحت تأثیر افکار انحرافى باشند، تمایل خودشان را در قانون اساسى جمهورى اسلامى دخالت ندهند و مسیر انحرافى خود را از این قانون جدا کنند؛ زیرا صلاح و سعادت ملت ما در دورى از چنین مکتبهایى است که در محیط خودشان هم عقبزده شده و رو به شکست و زوال است.

از گفته‏ها و نوشته‏هاى بعضى از جناحها به دست مى‏آید افرادى که صلاحیت تشخیص احکام و معارف اسلامى را ندارند، تحت تأثیر مکتبهاى انحرافى، آیات قرآن کریم و متون احادیث را به میل خود تفسیر کرده و با آن مکتبها تطبیق مى‏نمایند و توجه ندارند که مدارک فقه اسلامى بر اساسى مبتنى است که محتاج به درس و بحث و تحقیق طولانى است و با آن استدلالهاى مضحک و سطحى، و بدون توجه به ادله معارض و بررسى همه جانبه معارف بلندپایه و عمیق اسلامى را نمى‏توان به دست آورد و من انتظار دارم محیط مجلس خبرگان از چنین رویه‏اى به دور باشد.

5- علماى اسلام حاضر در مجلس اگر ماده‏اى از پیشنویس قانون اساسى و یا پیشنهادهاى وارده را مخالف با اسلام دیدند، لازم است با صراحت اعلام دارند و از جنجال روزنامه‏ها و نویسندگان غربزده نهراسند، که اینان خود را شکست خورده مى‏بینند و از مناقشات و خرده‏گیریها دست بردار نیستند.

6- نمایندگان محترم مجلس خبرگان باید همه مساعى خویش را به کار برند تا قانون اساسى جامع و داراى خصوصیات زیر باشد:

الف- حفظ و حمایت حقوق و مصالح تمام قشرهاى ملت، دور از تبعیضهاى ناروا؛

ب- پیش‏بینى نیازها، منافع نسلهاى آینده، آن گونه که مد نظر شارع مقدس در معارف ابدى اسلام است.

ج- صراحت و روشنى مفاهیم قانون به نحوى که امکان تفسیر و تأویل غلط در مسیر هوسهاى دیکتاتورها و خودپرستان تاریخ در آن نباشد.

د- صلاحیت نمونه و راهنما قرار گرفتن براى نهضتهاى اسلامى دیگر که با الهام از انقلاب اسلامى ایران در صدد ایجاد جامعه اسلامى برمى‏آیند.

در خاتمه از خداوند متعال توفیق و تأیید همگان را خواستار، و امیدوارم به برکت تلاش آقایان قانون اساسى واقعاً اسلامى و مترقى به تصویب برسد. و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته.

29/ 5/ 1358

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏»

            پایان نقل پیام امام خمینی.

            درباره ی این پیام، مطالبی عرض می کنم:

            ــ ظاهراً نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی، انتخاب شده بودند تا قانون اساسی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران را بنویسند. بنده نمی دانم در رقابت برای انتخاب شدن نمایندگان این مجلس، آیا مردم برای آن نمایندگان رسماً یا از طریق تظاهرات یا از راههای دیگر، حد و حدود تعیین کرده بودند یا نه. اما طبق این پیام، امام خمینی فرموده است این نمایندگان نماینده بودنشان محدود به حدود جمهوری ی اسلامی است. از طرفی ظاهراً، حدود جمهوری ی اسلامی، و چیستی ی ساختار حقوقی ی نظام سیاسی ی جمهوری ی اسلامی، قرار بوده پس از بحثها و بررسیها و جلسات و رأی گیریهای مجلس خبرگان قانون اساسی و سپس به رفراندوم گذاشتن قانون اساسی، مشخص شود. یعنی «جمهوری ی اسلامی» به جز دو لفظ «جمهوری» و «اسلامی» که ظاهراً بار ِ حقوقی و قانونی ی مشخصی ندارد، نبوده، و قرار بوده معلوم شود «جمهوری ی اسلامی» چیست. با این حال امام خمینی، ظاهراً تصورات و دیدگاههایی که شخصاً درباره ی جمهوری ی اسلامی ای که قرار  بوده است به شکل قانون در آید داشته است را تلویحاً یا تصریحاً به نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی اطلاع می داده تا آنها از دیدگاههای شخص ایشان تخطی نکنند.

            ــ امام خمینی فرموده است «تشخیص مخالفت و موافقت با احکام اسلام منحصراً در صلاحیت فقهاى عظام است». با توجه به این که طبق نظر فقیهان ظاهراً یکی از احکام اسلام، «حکومت و حکمرانی» است، به نظر می رسد از دید ایشان تشخیص مخالفت و موافقت دیدگاههای مختلف و نظرات مختلف درباره ی «حکومت و حکمرانی» منحصراً در صلاحیت فقهای عظام است، و ظاهراً طبق دیدگاه ایشان، متخصصان علوم سیاسی و علوم حقوقی و علوم و معارف دیگر، اگر صلاحیتی داشته باشند در مورد اظهار نظر در امر حکومت و حکمرانی (حکومت و حکمرانی که طبق نظر فقیهان یکی از «احکام اسلام» است)، به عنوان مشاوران فقهای عظام یا چنین جایگاهی است. امام خمینی حتا بعدها به دیدگاه فقهای شورای نگهبان درباره ی این که فلان مصوبه های مجلس مخالف احکام اسلام است به این ترتیب واکنش نشان داد که مجمعی به انتخاب شخص خود شامل فقیهان و غیر فقیهان را بر فراز فقهای شورای نگهبان (و بر فراز مجلس) قرار داد.

            ــ امام خمینی از الفاظ «افکار انحرافی» و «استدلالهای مضحک و سطحی» و «نویسندگان غربزده» و «شکست خورده» برای توصیف دیدگاههایی که ظاهراً آن زمان در مجلس خبرگان قانون اساسی یا در اجتماع وجود داشته و کلاً یا جزئاً متفاوت بوده با دیدگاههای امام خمینی، استفاده کرده است.

            و رحمت الله علیه.

روایت عزت الله سحابی از ترور سیداحمد کسروی تبریزی

              بسم الله الرحمان الرحیم. 

                         http://iusnews.ir/cpanelpage/newspics/navab(4).jpg

            عیناً از http://www.khabaronline.ir/news-139268.aspx نقل می کنم (مقاله حدود دو ماه قبل از درگذشت عزت الله سحابی در خبر آنلاین منتشر شده):

            «زمان انتشار یکشنبه 7 فروردین 1390

روایت عزت الله سحابی از ترور کسروی توسط فدائیان اسلام

تاریخ ـ در کتاب نیم ‌قرن خاطره و تجربه، خاطرات مهندس عرت‌الله سحابی آمده است:

در جریان حوادث سال‌های 1320، فدائیان اسلام پر سروصداترین و فعال‌ترین گروه مذهبی بود. رهبر فدائیان اسلام و مؤسس آن، سیدمجتبی نواب صفوی بود.

وی در سال 1321 و به هنگام تظاهرات 17 آذر در آن سال هنرجوی هنرستان صنعتی تهران بود. گرچه تظاهرات 17 آذر توطئه دربار علیه قوام بود، ولی تعداد زیادی از مردم به دلیل فشارهای اقتصادی که با آن مواجه بودند و به ویژه کمبود نان و مواد غذایی، در آن شرکت کردند و به دلیل دخالت نیروهای نظامی و انتظامی چندین نفر کشته و مجروح شدند. در آن روز نواب صفوی هنرجویان هنرستان را برای شرکت در تظاهرات به راه انداخت.

و بدین ترتیب مرحوم نواب وارد کارهای سیاسی شد. نواب پس از مدتی فارغ‌التحصیلی از هنرستان به آبادان رفت و در شرکت نفت مشغول به کار شد ولی مدت اقامت وی در آبادان زیاد طولانی نشد و پس از یکی دو سال به نجف رفت و در آنجا طلبه علوم دینی شد. در همین دوران در تهران احمد کسروی سخت به فعالیت مشغول بود. کسروی با نگارش مقالات و کتاب و همچنین برگزاری سخنرانی پیرامون ادیان و مذاهب به انتقاد می‌پرداخت و به تدریج حوزه کار وی گسترده شد.

 از جمله کتاب‌های کسروی کتابی بود به نام «شیعه‌گری» که در آن کتاب نسبت به مذهب شیعه و به خصوص حضرت امام جعفر صادق (ع) توهین شده بود. البته وی کتاب‌های دیگری هم داشت که یکی از آنها بهایی‌گری بود. در زمینه تاریخ ایران هم تحقیقات و تألیفات متعددی داست که «تاریخ مشروطه ایران» از آن جمله بود. کسروی یک تشکیلات هم به راه انداخته بود به نام انجمن یا حزب آزادگان. منتها چون سعی داشت که از لغات و کلمات فارسی استفاده کند، واژه‌هایی را نیز جایگزین واژه‌های غیرفارسی کرده بود و نام تشکیلات خود را گذاشته بود «باهماد آزادگان» که همان معنی حزب و انجمن را می‌داد.

کسروی از اول سیاسی نبود ولی به تدریج سیاسی شد. با این حال فعالیت اساسی وی، نقد مسائل مذهبی و سنت‌های مذهبی بود و با اینکه نسبت به اصل اسلام و اصول توحید و معاد و نبوت چیزی نمی‌گفت و از پیامبر اکرم (ص) هم با عنوان پاک‌مرد عرب ذکر می‌کرد ولی به دلیل همان انتقادها و مواضع ضد شیعی خود روحانیت را علیه خود برانگیخت. نواب هم که در آن دوران در نجف بود کسروی را خطری برای شیعه می‌دانست و از همان جا مکاتباتی را با وی شروع کرد. بعد هم تحصیل در حوزه نجف را رها کرد و به ایران آمد و در جلسات کسروی حاضر می‌شد و با او به بحث می‌پرداخت. ‌پس از مدتی کسروی دیگر حاضر به بحث با او نشد. طرز بحث و برخوردهای نواب بسیار داغ و پرهیجان و پراحساس بود.

 سال‌ها بعد آقای محی‌الدین انواری در زندان به ما می‌گفت که به نواب نمی‌شد نزدیک شد و نواب هیچ روحانی دیگری را قبول نداشت و یکی از روحانیون برجسته و مراجع که با نواب و فدائیان مخالف بود و فدائیان هم با ایشان مشکل داشتند، مرحوم آیت‌الله بروجردی بود. ولی نواب صفوی فردی به واقع مؤمن و داغ و متعصب بود و لحن گیرا و جذابی داشت و با هر سخنرانی عده‌ای را جذب می‌کرد و به واقع فدایی تربیت می‌کرد. او در بحث و گفتگو بسیار پرحرارت بود و خشونت به خرج می‌داد.‌‌ به هر صورت پس از این که نواب دید کسروی از انتقادهایش نسبت به اسلام و شیعه دست برنمی‌دارد و فکر کرد او برای اسلام خطرناک است، فدائیان اسلام کسروی را ترور کردند و کشتند. دو دفعه هم او را ترور کردند. دفعه اول در خیابان پاستور که کسروی مجروح شد ولی کشته نشد و دفعه دوم در اتاق بازپرسی کاخ دادگستری در حالی که داشتند از کسروی به عنوان شاکی بازجویی می‌کردند، به وی حمله کردند که او کشته شد.»

هاله سحابی آزاد شد ، آزاد ِ آزاد ِ آزاد

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            عزت الله سحابی در تاریخ 10 خرداد 1390 درگذشت.

            هاله سحابی دختر عزت الله سحابی برای شرکت کردن در مراسم تشییع و تدفین پدرش موقتاً از زندان آزاد شد، و .......... و در 11 خرداد 1390 آزاد ِ آزاد ِ آزاد شد. یادت گرامی ای هاله سحابی. نیستی در این دنیا، که ببینی رجانیوز (http://www.rajanews.com/detail.asp?id=91198 )، پدرت را «رئیس گروهک ملی مذهبی» می نامد (تیتر خبر: «هاشمی برای درگذشت ‌رئیس ‌گروهک ملی ‌مذهبی تسلیت فرستاد»). نیستی در این دنیا ای هاله سحابی. یادت گرامی ای هاله سحابی. یاد پدرت گرامی. یاد پدر ِ پدرت گرامی.

چهار همسر و هفت فرزند شادروان سیداحمد کسروی تبریزی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

طبق http://bukharamag.com/?p=1093  :

«جلال کسروى فرزند سوم احمد کسروى مورخ مشروطیت ایران دوشنبه ۱۲ مردادماه ۱۳۸۸ درگذشت. به یاد و خاطره ایشان گفتگویى داشتیم با آقاى بزرگ حیدرى نورى یکى از یاران دیرین احمد کسروى که از جوانى در مکتب او بالیده و وفادار کسروى باقى مانده است.

من یکم آذرماه هزار و سیصد و بیست و دو خورشیدى براى اولین بار به دیدار شادروان احمد کسروى رفتم. در آن هنگام خودم جوانى بیست و پنج شش ساله بودم. کتاب‏هاى ایشان را خوانده بودم و علاقمند شده بودم که ایشان را از نزدیک ببینم. نشانى منزلشان را گرفتم. ولى بار اول نتوانستم نشانى ایشان را پیدا کنم و با توجه به شرایطى که در آن روزگار حاکم بود ترجیح دادم از کسى نپرسم. به هر تقدیر، یک ماه بعد در اول دى ماه برگشتم و این بار نشانى را یافتم. از دالانى گذشتم و به طبقه بالا رفتم. عده‏اى در آنجا بودند و آقاى نادرى نامى درباره ادبیات سخنرانى مى‏کرد. پس از آن هم شادروان درباره ادبیات سخنانى گفتند. پس از آن روز من همواره در جلسات روزهاى پنجشنبه که در منزل ایشان برگزار مى‏شد شرکت مى‏کردم. پس از مدتى ایشان به خانه‏اى دوطبقه در میدان پاستور نقل مکان کردند. طبقه اول محل سکونت ایشان شد و طبقه بالا دفتر کار و محل برگزارى نشست‏ها و دیدارها. رفته رفته دلبستگى من بیشتر شد و نزدیکتر شدم. بارها در منزلشان پاسدارى دادم. در دفترشان در خیابان دیلم، پاساژ بختیارى. و این رفت و آمدها ادامه داشت تا آن که شادروان کسروى در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ ترور شد. پیش از آن دوستان اصرار داشتند که از ایران خارج شود. مى‏گفتند که شما را مى‏کشند. او مى‏گفت من به کسانى که در انقلاب مشروطه، به آزادیخواهانى که از ایران رفتند ایراد گرفتم حالا خودم بروم و نرفت و چنان شد که دانید.

شادروان کسروى با بدى، با ناپاکى هیچ مماشات نمى‏کرد. بسیار دشمن داشت چرا که این خصلت او را کسانى برنمى‏تافتند. ایشان همیشه آنقدر دلمشغول کتاب‏ها و فعالیت‏هاى اجتماعى‏اش بود که چندان وقتى براى خانواده نداشت. چهار همسر اختیار کرد. دو همسر اول او به سبب بیمارى درگذشتند. همسر سوم که تاب مشکلات و سختى‏هاى زندگى با ایشان را نیاورد جدا شد و همسر چهارم تا زمان مرگ کسروى با او زندگى کرد. از همسر اول که دخترعمه‏اش نیز بود خاطرات فراوان دارد و در زندگى‏نامه من از او یاد کرده است. از او دو دختر داشت به نام‏هاى حمیده و نفیسه.

اما آقا جلال فرزند سوم کسروى بود که از همسر دوم است، یعنى جلال و فرخزاد حاصل ازدواج کسروى با همسر دوم بود و سه فرزند حاصل سومین وصلت: بهزاد و مهین و خجسته. و از چهارمى نیز فرزندى نداشت.

تجربه نشان داده کسانى که چند همسر اختیار مى‏کنند، حالا بگذریم که به ناگزیر بوده باشد، بین فرزندان اختلاف ایجاد مى‏شود و به این ترتیب بین خانواده شادروان کسروى نیز جدایى پیش آمد. بچه‏ها به خارج از ایران رفتند و پیوندها به نوعى از هم گسست. اکنون با درگذشت جلال کسروى دو تن از فرزندان شادروان احمد کسروى باقى مانده‏اند: مهین و خجسته.

شادروان جلال کسروى نیز تا آنجا که من مى‏دانم پانزدهم مهرماه ۱۳۰۰ به دنیا آمد که دو پسر از او به جاى مانده است: انوشیروان و بزرگمهر که هر دو براى پدربزرگ خود بسیار احترام قائلند و بزرگمهر نیز کوشید تا آنچه را از پدربزرگ مانده بازیابد و هم او بود که توانست دست‏نوشته‏اى منتشر نشده از شادروان احمد کسروى را پیدا کند که درباره شیخ محمد خیابانى بود و بسیار ارزشمند و به دست چاپ بسپارد.

آنچه که فرزندان شادروان احمد کسروى از او به یاد دارند مطالعه فراوان، فعالیت‏هاى اجتماعى و سیاسى و نوشتن کتاب‏هایى است که بسیار از او وقت مى‏گرفت. دخترش مهین نقل مى‏کند که وقتى پدرمان مى‏خواست چیزى بنویسد بلند مى‏خواند و مى‏نوشت که عادت همیشگى‏اش بود. او که وکالت مى‏کرد و ده‏ها کتاب نوشت و کتاب‏هایش به خوبى فروش مى‏رفت از آنجا که سودى از محل فروش کتاب‏ها نمى‏خواست و پروانه وکالتش نیز قطع شده بود براى زندگى روزانه‏اش بسیار مشکل داشت. در یکى از همین جلسات پنجشنبه از زندگى خود و دشوارى‏هایش سخن گفت. انسانى که چنین نیک زندگى کرده بود براى گذران زندگى با مشکلات بى‏شمار دست به گریبان بود. در هنگام مرگ وقتى پیراهن او دریده شد و ما به منزل ایشان رفتیم تا پیراهن دیگرى بیاوریم و بر پیکر ایشان بپوشانیم پیراهنى پیدا نکردیم. و ما که پس از او ماندیم بارها به خود مى‏گفتیم اى کاش اندرز دوستان را گوش کرده و از ایران رفته بود اما او این خاک را بسیار دوست داشت و جدایى از آن را بر خود نمى‏پسندید.»