حضرت آیت الله صافی: خطر ماهواره از خطر اعتیاد زیانبارتر است

                بسم الله الرحمان الرحیم.

            بنده از یکی از دوستانم که فرزند یکی از مراجع تقلید محترم است، و دوست من و پدر ایشان مخالف تفکیک جنسیتی در دانشگاهها هستند، و بنده هم مخالف تفکیک جنسیتی در دانشگاهها هستم، شنیدم مهمترین مراجع تقلید محترم موافق و حامی ی طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاهها، حضرت آقای لطف الله صافی و حضرت آقای حسین نوری و حضرت آقای ناصر مکارم شیرازی هستند.

            طبق http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1339185 مورخ 30 خرداد 1390 حضرت آقای لطف الله صافی درباره ی تفکیک جنسیتی در دانشگاهها فرموده است: «تفکیک از اهم مظاهر هویت نظام اسلامی و جامعه مسلمان است»، و فرموده است: «هزینه مالی اجراء تفکیک جنسیتی، هر چه هم سنگین باشد قابل تحمل است و ملت مسلمان ما که برای برقراری نظام اسلامی و احکام اسلام ده‌ها هزار شهید والا مقام تقدیم داشته، از این هزینه‌ها استقبال دارند و باید از هزینه‌های غیرلازم و غیر ضروری و اسراف‌گرانه بکاهند و به این موارد حساس و اساسی اختصاص دهند.»

            توجه فرمائید حضرت آقای لطف الله صافی که جدا شدن دانشجویان پسر و دانشجویان دختر در دانشگاهها را از مهمترین مظاهر نظام اسلامی و جامعه ی مسلمان می داند، و هزینه ی مالی ی جدا شدن دانشجویان پسر و دانشجویان دختر را هرچه قدر هم زیاد باشد قابل تحمل می داند و فرموده است ملت مسلمان ما از این هزینه ی زیاد استقبال می کند، نظرش درباره ی تلویزیون ماهواره ای چیست. طبق http://www.saafi.net/fa/node/5882 حضرت آقای لطف الله صافی خطر تلویزیون ماهواره ای را از خطر اعتیاد زیانبارتر دانسته است: «س. آیا خرید و استفاده از ماهواره جایز است؟ ج. استفاده مشروع و مفید از آن اشکال ندارد ولی اگر معرض استفاده نامشروع و فساد اخلاق باشد جایز نیست. در این زمان که شرایط خاص رسانه‌ها و وسائل ارتباطی، صیانت اخلاقی و هویت اسلامی جامعه مخصوصاً نسل جوان را تهدید می‌کند همگان مخصوصاً بزرگان خانواده و عائله باید مراقبت نمایند که بستگان آنها به این خطر که از خطر اعتیاد زیان‌بارتر است مبتلا نشوند و حیات اخلاقی آنها محفوظ بماند.»

نظرات 7 + ارسال نظر
خلیل سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

شما که از آقایان تقلید می کنید، به ایشان و امثالهم بفرمایید این حرف ها آب در هاون کوبیدن است. تفکیک جنسیتی در مراکز رسمی اگر چه ممکن است، اما ادغام جنسیتی در مراکز غیر رسمی را چه می کنید؟ اینها باید با اختیار باشد نه با زور. با زور نتیجه منفی می دهد. ایشان و مانندشان هزینه این کارها را نمی دهند که هیچ بابت این کارها سهمی هم دریافت می کنند. به همین دلیل از کیسه ملت خرج کردن از نظر ایشان اشکالی ندارد.

مهدی نادری نژاد سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 http://www.mehre8000.org

با سلام
جناب سید محمدی
می خواستم این جمله مرحوم مطهری را به طور دقیق ذکر کنیم ولی عبارت دقیق را نتوانستم پیدا کنم.
مرحوم مطهری در یکی ازآثارشان میفرماید:(قریب به مضمون)
جهان بینی مجتهدان همه درفتاوای مجتهدان موثر است فتوای یک روستانشین با فتوای یک شهرنشین متفاوت است.
فکر میکنم این حرف ها همه متاثر ازجهان بینی آقایان باشد.

فرزانه سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:51 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
بعد صحبت از کرامت انسانی می کنند که دین اسلام برای انسان کرامت قائل است .
این همان کرامتیست که انسانها را بشکل توده های شهوت می بیند ؟ گویا اگر بنا به هر دلیلی زن و مرد کنار هم باشند فساد و گناهی هم در کار است.
بعد از محیط های دانشگاهی لابد نوبت محیط های کار است
که آقایان فتوایش را بدهند

فروز سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:45 http://x-rahema.blogfa.com/

سلام و عرض ادب خدمت اقای سید محمدی. من مدتی باید مشغول کار اب و گل باشم. و متاسفانه نمی توانم به این مطلب جدی در این چند دقیقه بپردازم. ببینید به نظر من میان مبانی سیاسی فقه شیعی در عرصه ی جکومت با فرض رای دادن اکثریت به چنین اصول فقهی با ان چه شما دموکراسی واقعی خوانده اند تضاد وجود دارد. می خواهم بدانم شما هم چنین تضادی می بینید یا نه. با درود

فروز سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:47 http://x-rahema.blogfa.com/

عذر می خواهم جناب سید محمدی ایا امکان دارد نقد زیر را اگر ایمیلی چیزی از اقای ستاریان در دست دارید به ایشان برسانید!!
از اَواخر اسفند 89 تا روزهای آغازین اردیبهشت 90 این بخت خوش را داشتم که با یکی از دوستان مذهبی ام در مورد مَهدویت به بحث بنشینم، گفتگوی ما با آرامش کامل صورت گرفت و هیچ یک از دو طرف با وجود ناسازگاری بنیادین عقایدمان مان بر همدیگر خشم نگرفتیم، این گفتگو ناساز با رویه ی رایج پست مدرن های میهنی امروزین ما نشان می داد که می شود دو نفر با عقاید متفاوت نیز به گفتگو بنشینند و با هم سخن رانند، جناب امیر مهدی، مسلمان صادقی است و از آن گذشته این شجاعت را دارد که حتا آن جا که پای "عقاید نامعقول" (از دید من) در میان می آید دست به کتمان-کاری نبرد و عقایدش را به شکل واقعی نه بزک کرده شان، ارائه دهد. گُمان من این است هَدف هر دوی ما تاثیر نمودن بر ذهنیت دیگری بود این که چقدر توان این کار را داشته ایم به عوامل متعددی بر می گردد که سابقه ی فکری هر دوی ما از مهمترین این عوامل است. روشن است که با توجه با سابقه ی اندیشه ای نمی توان کسی را یک شبه از راهی که پیوند درونی با آن دارد برگرداند اما گفتگو دست کم این حُسن را دارد که می تواند اخگری از شک و طبیعتاً اندیشه را در سر کسی بداوند، اگر چنین باشد گمانم در آن گفتگو من به هدف خودم رسیده ام چون جناب امیر مهدی در پایان همان گفتگو اذعان داشتند که سخنان من پرسش های سهمگینی را سربار ذهن شان کرده است، و باید در مطالعات دینی شان ژرف تر غور نمایند. خوب این که ایشان تحریض شده اند که در دین شان عمیق تر شوند شاید از دید من بیراهه رفتن و پرهیختن از رویاوریی به پرسش های سهمگین از راه درست شان باشد، اما با توجه به منابع تاکنونی تفکر شیعی به نظر می رسد پرسش های من چندان هم پرسش هایی سطحی و بی ربط نیستند. از این جاست که بر سر نقد اقای ستاریان بر اندیشه های من می آییم، هر چه آقای امیر مهدی احیاناً خشم شان را در برابر نوشته های گزنده ی من فرو می خورند و فرهیختگی خود را می نمودند آقای ستاریان همچنان که از یک سال پیش ایشان را از راه نوشته هاشان می شناسم در تنور خشم فرو رفتند و زبانه کشان، متاسفانه دهان دریدند و ناسزا روی ناسزا روی هم انباشتند و با بیمار روانی و جنسی نامیدن من و امثال من خیال خودشان را راحت نمودند آن هم با این تصور که اگر فحش دهند و مستقیماً حریف شان را دشنام گویند راه را به سوی حقیقت سپرده اند و شاهد مقصود را در آغوش گرفته اند، ایشان چون همیشه به جای دلیل آوری، مرا متهم به "توهین به مقدسات" نمودند و با این استدلال نخ نما که فقط در میان همکیشان شاید اعتباری داشته باشد به خیال این که مقدسات ایشان در میان خیل مقدسات موجود در جهان نمونه هایی یگانه و بی همتایند، راه را به سوی ترکستان کج کردند و در آخر با ریشخند و تمسخر در آمدند که ای آقا چرا سوال می پرسید، اینقدر سوال پرسیدن، آن هم از این "سوال های احمقانه" که معنا ندارد و این حرف هایشان را درست همان زمانی می زدند که نوشتند اصولاً وجود آدمی بدون سوال پرسیدن پوچ و بی معناست.
نوشته اند:
کسی که اهل جستجو برای فهم حقیقت است می خواند و می خواند و می خواند با درک این حقیقت که ظرف وجودی و توانایی انسان محدود است و هرگز به جوابگویی برای همه ی سولاتش نیست و نخواهد بود. اصلا انسان اگر روزی به نقطه ای برسد که هیچ سوالی نداشته باشد وجودش مهمل خواهد بود. انگیزه ی زندگی در انسان سوال و تکاپوی جواب هاست و طرح سوال، بی تکاپوی جواب یا بستن ذهن برای دریافت جواب انحراف از مسیر انسانیت انسان است در همین موضوعات بحث شده ی اخیر نگاهی بکنید آیا غیر از اشکالتراشی و موشکافی تنها برای رد موضوعات مختلف اثری می توان دید؟ خب کسی که منکر اساس دین است مثلا اینکه نام نرگس ریشه اش چیست برایش چه اهمیتی می تواند داشته باشد ؟ نام قیصر روم هم عصر با این ماجرا چیست؟ چه دردی از او دوا می کند؟
چه پیشداروی هایی در این نقل قول هست؟ اول از همه فرض گرفته است که دین و آیینی که بدان معتقد است هیچ گونه شک و شبهه ای درش نیست، در نتیجه اگر کسی در آن تردید کند باید مشکلی در جان و روح اش داشته باشد یا به هر طریق دروازه ی حقیقت به رویش بسته شده باشد از همین روست که ایشان سوال پرسیدن را به اشکال تراشی و موشکافی های بیهوده تعبیر کرده است و سهمگینی رویارویی با پرسش را بدین شیوه از سر خود باز کرده است آن هم با این بهانه ی همیشگی شان که بحث کردن با یک نفر بی دین را "بی نتیجه می دانم" چون بی دینان حتا پیامبران را می سوختند و شکنجه می دادند و اگر چنین است چگونه می توان از انان انتظار داشت که در بحث با مومنان حتا ذره ای اهل حقیقت باشند. در برابر چنین رهیافتی می توان پرسید آیا به راستی این بی دینان بودند که پیامبران را شکنجه می دادند یا دینداران از نوعی دیگر؟ اگر تجربه ی مشرکان عربستان را در نظر آوریم و دشمنی خاص ابولهب به عنوان عموی محمد را به عنوان مثال ذکر کنیم قطعاً روشن خواهد شد که دشمنان این پیامبر مشرک بوده اند نه ملحد و از همین رو نمی توان آب یکی را به آسیاب دیگری ریخت و به حکایت گنه کرد در بلخ اهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری، گناهی که از دینداران سر زده است را به پای بی دینان ریخت. نمونه ی دیگر تجربه ی شکنجه ی عیساست. در این مورد من از دو منظر به قضیه نگاه می کنم یکی این که با فرض وجود تاریخی عیسا مسیح – رومیان همروزگار او وی و مسیحیان اولیه را دقیقاً به این عنوان می کشتند و شکنجه می دادند که آن ها را کافرانی می پنداشتند که خدایان رومی را مورد انکار قرار داده اند و البته ان چنان که از قرائن تاریخی به دست می آید اشخاصی چون سیسرون و سنکا و ... از رواقیان و بی دینان آن روزگاران هیچ گاه به صف فرمانروایان و عوام ان روزگار روم نمی پیوستند. از نگاهی دیگر در مورد عیسا به عنوان یک مورد خیلی خاص در تحمل شکنجه آن هم به واسطه ی تحریکات یهودیان فریسی –باید این نکته را اذعان داشت بار تحمل شکنجه را در روایت اسلامی یهودا اسخریوطی بر دوش می کشد و از این منظر این پیامبر هم در حقیقت هیچ شکنجه ای ندیده است. در مورد دیگر پیامبران نیز همچنان که آقای ستاریان خود اذعان فرموده اند ما به مشکل خبر واحدی که فقط در این کتب مقدس بدان اشاره رفته است سروکار داریم. و در نتیجه ی چنین مطلبی که قابلیت تحقیق تاریخی ندارد و فقط می تواند موضوع عقیده باشد، یعنی خدا چیزهایی را به تمثیل یا چون قصه گفته است و ما باید آن ها را باور کنیم و مجبوریم باور کنیم! و این همه فقط بدین سبب رخ می دهد که ما اول وجود خدا را ثابت کرده ایم و وقتی ثابت نمودیم خود بخود روشن می گردد که واجب الوجودی که ثابت نموده ایم همانا الله است نازل کننده ی قرآن. این خدا دیگر نمی تواند مردوخ یا اوزیریس یا زئوس یا ژوپیتر یا یهوه یا خدای سه گانه ی مسیحی یا خدای یگانه ی زرتشتی اهوره مزده باشد بلکه قطعاً و یقیناً الله است. این چگونه اثبات می شود باز هم فقط با عقیده! اما گُمان من این است که باید به جنبه ی دیگر قضیه نیز نگاه کنیم و آن این است که زیر نفوذ فکر دینی از هر نوعی از مشرکانه گرفته تا توحیدی جهان بسیاری از بهترین متفکران خود را در اثر شکنجه از دست داده است. من به ویژه به تاثیر دادگاه های تفتیش عقاید و جادوگر سوزی در مسیحیت و دارالمحنه ها در جهان اسلامی نظر دارم، اگر مورد مسیحیت بسیار پررنگ تر می نماید البته به خاطر قدرت سازماندهی و ثبت گزارشی است که به قول داریوش همایون در مسیحیت بر خلاف دنیای اسلامی رواج بیشتری داشته است وگرنه اوضاع در جهان اسلامی هیچ خوبتر از جهان مسیحی نبوده است. زیز نفوذ تفسیرهای مختلف دینی در جهان اسلامی و به کمک کاری فقها ده ها و صدها تن از متفکران و فرهیتختگان را در این جهان اسلامی دست و پا بریدند و در آتش سوختند بدین بهانه که این ها زندیق اند و قرمطی اند و دهری اند و مانوی اند نمونه ی برجسته شان ابن مقفع نخستین مترجم آثار ارسطو و نخستین فردی است که زبان عربی را به صورت ادبی در آورد و خود را در شیوه ی نثرنویسی هماورد قرآن می دانست و بر آن بود که نثر او برتر از از نصوص قرآنی است. و سرانجامِ این هماوردخواهی ها البته این بود که وی را در آتش تنور سوختند. سرخسی و ابن راوندی و زکریای رازی هم سرنوشت بهتری نداشتند. گذشته از این ها لشکر کشی تحت عنوان جهاد با زندیقان و قرمطیان چیزی است که بیشتر خاص جهان اسلامی است و با همکاری فعال فقها صورت گرفته است و یک نمونه اش انگشت در کردن سلطان محمود غزنوی است در جستن و در خون شستن قرمطیان در اقصا نقاط دنیا، خوب تا این جایش مربوط به اهل تسنن است اما آقای ستاریان ممکن است به حق مدعی شوند که قضیه در دنیای تشیع متفاوت بوده است. خوب در این صورت بسنده از سنی-کشی و مادر-کشی شخصیتی چون شاه اسماعیل صفوی و یهودی-ستیزی و ارمنی-ستیزی و مجوس-ستیزی و صوفی-ستیزی شخصیتی چون ملا محمد باقر مجلسی را به ایشان یاد آور گردم و نیز بابی -کشی شیعیان در زمان قاجار و بهایی-ستیزی فکر شیعی در روزگار جمهوری اسلامی را. خوب دیگر گمان نمی کنم توضیح اضافی در تایید مدعایم نیاز باشد.
از این منظر که بنگریم پرسش های ساده ی من نه تنها بی ربط نبوده اند بلکه تا جایی که می دانم از استواری منطقی برخوردار بوده اند. فرموده اند کسی که نبوت را چونان چیزی کشکی پیشفرض می گیرد!! (نه این که دلیلی خردپسند در رد نبوت داشته باشد) اصلاً برایش چه اهمیتی دارد که نام اصلی نرگس چه بوده است؟ راست هم می گویند! اما چنین پرسشی شاید برای من بیهوده باشد اما در مرتبه ی بحث کاملاً در خور است. کسی که عقیده ی شگرفی چون مهدویت را باور دارد طبیعتاً باید از باورهای قُرص و استواری برخوردار باشد اما تحلیل های من نشان داده که کلِ داستان تولد مهدی سست و تَق و لَق است و ساختگی می نماید و این را تناقض های درون داستان به خوبی نشان می دهد در گفتگویم با جناب امیر مهدی جنبه های متناقض این داستان را نشان داده ام اما متاسفانه ندیدم ایشان خود را اصلاً با این تناقضات درگیر کنند، ایشان از میان نوشته های من فقط قسمت هایی را انتخاب می نمودند که می شد بر سرشان چانه زد اما تناقضات را کاملاً پشت گوش انداختند و جناب ستاریان هم به جای پاسخ دادن در آمده اند که فلانی وقتی جواب سوال هایش را می گرفته سوالات دیگری می پرسیده است! در صورتی که به گمان من تنها پرسشی که از سوالات من قطعاً جواب گرفت و به این خاطر از جناب امیر مهدی ممنونم مساله ازدواج دختران بالغ بدون اذن پدر بود. در باره ی بقیه ی پرسش ها باید بگویم که هر گفتگویی زاینده ی پرسش های جدید حول محور گفتگو است، هر آن چه من در آن گفتگو پرسیده ام نه پرسش روی پرسش انباشتن برای اشکالتراشی که نقدهایی قوی بوده اند بر جنبه های مختلفی از تفکر شیعی. و چنین نقدهایی را با این بهانه که چرا فروز سوالات جدیدی می پرسیده نمی توان از سر وا کرد آقای ستاریان فرموده اند هر کدام از این پرسش ها زاینده ی بحث های طولانی است. بسیار خوب می خواهم به این سوال من پاسخ دهند اگر داستان ولادت مهدی موعود تق و لق نیست چرا در دنیای مسیحیت هیچ گونه منبع مستقلی فرار نرجس را از خانه ی پدری تایید نمی کند. اصلاً آیا در روم مسیحی اسمی چون ملیکه وجود داشته است و این ملیکه ی رومی چرا یکهو اسمش نرگس ایرانی می شود یعنی نام کنیزی ایرانی بر خود می گیرد؟ این ها آیا اتفاقی است یا از دروغکاری داستان پردازان بر می خیزد؟ خوب از آقای ستاریان که تحقیق نکردن را بی معنا شدن انسانیت می پندارند خواهش می کنم از آن جا که تحقیقات من تاکنون مرا به جایی نرسانده به من کمک کنند و به من بگویند این جنگی که منجر به اسارات ملیکه!! شد کدام جنگ بوده، در کدام منطقه صورت گرفته و چه نامی داشته است. همین یک لطف را اگر همراه با نقل منبع به من بنمایند تا ابد مدیون شان خواهم بود. بقیه ی مطالب را رها می کنم چون می دانم ایشان نیز در مورد مسائلی چون بداء یا معصومیت امامان چیزی جز اعتقاد در چنته نخواهند داشت.
از این دید همانطور که در بالا گفتم پرسش هایم غیر منطقی نبوده اند –اگر به راستی منطقی نمی بودند به راحتی می شد نااستواری شان را نشان داد- و متاسفانه این کار را آقای ستاریان انجام ندادند ایشان تنها مرا متهم به آکندن فضا به بوی بد بی دینی نمودند که با بوی بد هتک و تمسخر نیز آغشته است. من روانشناس نیستم و گمان نمی برم که بشود با روانشناسی در یک بحث فلسفی یا منطقی راه به جایی برد اما از خود می پرسم یک نفر انسان اهل فکر باید چگونه پیشداورهای ها و خامداوری هایی در ذهن و جان داشته باشد که به بی دینی بوی بد نسبت دهد. فرض کنیم نویسنده ای نوشته است تاریخ دین ها عموماً و تاریخ دین اسلام خصوصاً تاریخ خونریزی به اسم خدا بوده است. و فرض کنیم نویسنده ای چون من در ادامه نوشته باشد اگر خدایی چون الله که مطلق و علیم است با اگاهی از این که فرستادن پیامبران رنج موجود در جهان را کاهش نمی دهد هیچ بر میزان آن می افزاید دست به این اقدام بزند در واقع خود این خدا دست اندر کار و در واقع علت واقعی افزایش بدبختی در جهان بوده است، باری در این صورت نویسنده ای چون مرا به چه دلیل باید متهم نمود به آکندن فضا با بوی بد؟ این که این اندیشه ی بنیادین من در آن نوشته چگونه بوی بد می پراکند برای خودم روشن نیست و امیدوارم آقای ستاریان این را بر من روشن فرمایند. آقای ستاریان گمان برده اند که درست یا نادرست بودن اندیشه ها را به این می توان سنجید که چه کسی هواخواه این اندیشه هاست، و از این منظر است که با گونه ای سخن ورزی که خالی از مغالطه ی مصادره به مطلوب و اُفتادن در دام پیشداوری و عقیده-زدگی نیست در رد استدلال من نوشته اند گیریم که دینداران بسیار خون بر زمین ریخته اند بی دینان که در همین قرن بیستم از کشته ها پشته انباشته اند! شاید آقای ستاریان گمان برده اند که اگر هیتلر و استالین را به عنوان سَمبل بی دینان به خوانندگان خویش معرفی نمایند کار تمام است و استدلال من خود بخود دفع شده است. اما چنین نیست. حتا اگر مرتدان و بی دینان هزاران بار هم دست به کشتار انسان ها بزنند استدلال من خدشه بر نمی دارد چرا؟ توضیح می دهم. آن چه من گفته ام از پایه ای منطقی برخوردار است. و تنها در صورتی که بتوان این پایه ی منطقی را با استدلال ویران کرد می توان ادعا نمود که استدلال آدم شکم پرست و زیر شکم پرستی چون من استدلالی بی جا بوده است و نه البته متعفن و آکنده به بوی بد!! مطلب را باید با این پرسش روشن ساخت: هدف بنیادین رسالت پیامبران تا بدانجا که به زندگی بشر بر روی زمین مربوط می شود چه بوده است. پاسخ روشن است اِصلاح بشریت و در امان داشتن انسان از انسان با وضع قوانین الهی! این آن چیزی است که من از آموزش های دینی پیشین خود فراگرفته بودم و گمان نمی کنم در این پندار بر خطا باشم. سوال بنیادین من این است: فرستادن پیامبران تا چه اندازه به اصلاح انسان ها کمک کرده است، تا چه اندازه آن ها را از همدیگر در امان داشته است. پاسخ من به این پرسش این است که؛ تاریخ بشر در بخش عمده اش تا ان جا که به مذهب و دین بر می گردد تاریخ خون بوده است. با ظهور ادیان جهانی این روند شدت بیشتری به خود گرفته است و آتش تفسیرهای مختلف از مذاهب و ادیان مختلف در همین جهان امروزین هم زبانه می کشد، می توان با استفاده از کلمات دکتر علی شریعتی گفت تاریخ بشر در بخش عمده اش تاریخ مذهب علیه مذهب بوده است یا آن چنان که آرنولد توین بی می گوید تاریخ جنگ خدایان. روشن سازی ای که شریعتی در این زمینه به دست می داد برای مقصود من کارایند است. ایشان در بخشی از نوشته هایشان ادعا می نمود که هر دینی یک دوره ی اغازین دارد که به دیده ی ایشان دوره ای آرمانی است (گر چه من با ایشان دست کم در مورد رسالت پر از خونریزی پیامبر اسلام موافق نیستم) و از آن پس دوره هایی به وجود می آید که مذاهب مختلف یک دین با تفسیر آن دین در واقع راهی متفاوت با هدف بنیانگذار آن دین را در پی می گیرند. خوب آن چه در این جا برای من اهمیت دارد جنگ 72 ملت بر سر بازگشت به آن دین آرمانی آغازین نیست و مساله ی مهمتر برای من دانش و آگاهی ازلی و سرمدی خداوند از این گونه تغییرات و تبدیلات و تحریفات است که هر یک به نوبه ی خود نقاب حقیقت بر چهره می زنند و خود را تفسیر راستین دین می شمارند از این جاست که همچنان که ابن مقفع به نیکی روشن گردانیده بود صاحبان هر یک از مذاهب و مکاتب خود را بر حق می دانند و دیگران را بر خطا و طبیعتاً به دنبال حق جویی ادعایی خویش شمشیر از نیام بر می کشند. آن چه منش متناقض رسالت را نشان می دهد در واقع همین مساله ی ناگوار است. خداوند با این که می داند تفاسیر مختلف از یک دین همکیشان را به جان یکدیگر خواهد انداخت باز هم اراده اش را بر فرستادن رسولان قرار می دهد، اوضاع وقتی ناگوار تر می شود که با علم به تحریف شدن این ادیان پیروان هر یک از این ادیان را قوم برگزیده برای رواج عقیده ای خاص معرفی می کند و از این سان خود به جنگی ابدی میان آن ها دامن می زند. بمثل الله همچنان که خود در قرآن گفته قوم یهود را در روزگاران پیشین بر اقوام دیگر برتری داده بود. با وجود این در میان اعراب بدوی حجاز از این تصمیم پیشین خود بازمی گردد و رسالت را بر دوش عربان می نهد و این بار به گونه ای جنگ عقیدتی میان یهودیان و مسلمانان دامن می زند که البته هنوز هم با رنگ و بویی سیاسی تر ادامه دارد. مساله این است: خدا زمانی دینی را مثلا برای یهودیان ترجیح می دهد و با آن که می داند این دین در طول زمان تحریف خواهد شد این بار بدون این که نفوذ سخت جان دین را در آدمی در نظر گیرد (خود آقای ستاریان یک نمونه ی این سخت کیشی اند!) بناگاه، پیامبری دیگر را بر می گزیند که با تمام شباهات تعالیم اش با دین کهن به هر حال با آن اختلافات اساسی دارد، در چنین شرایطی از پیروان دین قدیمی می خواهد به دین جدید روی نمایند وگرنه سروکارشان به شمشیر الهی خواهد بود که خون شان را بر خاک خواهد افشاند و این اتفاقی است که به هر حال به دلایل سیاسی و مذهبی در زمان خود محمدبن عبدلله بر سر قبایل چندگانه یهودی موجود در یثرب می آید (می دانیم که در آن زمان هر گونه دستور به جنگ و تروری با این تصور صورت می گرفته است که محمد فرستاده ی خداست). گمان من با توجه به مقدمات بالا این است که اگر هَدف از رسالت به سامان آوردن جامعه ی بشری بوده است و اگر در این راه رسولان ناگزیر از خونریزی بوده اند چنین اعمالی راهی به سوی مقصود نبرده اند و تاریخ رسالت پیامبران در واقع تاریخ امری پوچ و بی معنی بوده است طرفه آن که در مکتب شیعه حصول این غایت به آخر زمان نیز حواله شده است آن هم به واسطه ی یک خونریزی تمام عیار که به دست مهدی منتظر صورت خواهد گرفت. مگر گمان کنیم که خدا به هر حال به نحوی از این کشت و کشتارها لذت می برده است و از همین رو هم هست که با وجود تمامی رنج ها و کاستی های موجود در جهان که انسان ها را علیه هم می شوراند پس از این که می بیند پیامبران اش قادر نیستند جامعه ی بشری را اصلاح کنند تازه برای آینده این انسان ها دوزخ های ابدی راه هم تدارک می بیند تا شاید با این که رحم و رحمت اش مطلق است به واسطه ی جباریت و قهاریت اش با چزغاله شدن بندگان اش خشم اش! از اعمال ناشایست آن ها فرو کش کند البته بدون این که در ساحت ذات خداوندی هیچ گونه تناقضی میان این صفات ذات و فعل خداوندی وجود داشته باشد. کُل داستان از این قرار است خداوند فرشتگان را می آفریند، اما آفرینش اش ناقص است، خدا جنیان و ابلیس را می آفریند اما باز هم آفرینش اش ناقص است، سپس انسان اشرف مخلوقات را می آفریند. سپس به واسطه ی حس خودخواهی که در وجود شیطان خودش تعبیه کرده وی را علیه آدم می شوراند انسان از فرمان خدا سرباز می زند، شیطان از درگاه رحمت اش رانده می شود سپس خدا اراده می نماید که زمین میدانگاه جنگ انسان و شیطان باشد. به خاطر این مطلب میلیاردهایی از انسان ها به خاطر اغفال شیطان از درگاه رحمت خدای جبار رانده می شوند و خدا برایشان دوزخ هایی می آفریند که باید میلیاردها سال در آن به خاطر گناهان احمقانه و ابلهانه ی این دنیایی بسوزند. بعضی می گویند جهنم ابدی است به این ها کاری ندارم زیرا چهره ی خدای قرآن را خیلی خیلی خشن می کند. اما گروهی دیگر می گویند خدا پس از این که میلیاردها سال آن هم با روزهای آن دنیایی انسان ها را به بدترین شیوه ها شکنجه داد همه را دوباره وارد بهشت می کند. و بازی تمام می شود!!! آدمی خردمند می پرسد راستی هَدَف الله از این برنامه ی الهی که خود قبلاً در قرآن به آن اشاره کرده است چه بوده؟ این نمایشنامه ی بیشتر خنده دار به چه کار خدا می آمده است که برای بازی-گردانی آن، خود با فرستادن پیامبران دستیار شیطان شده است تا به واسطه ی اختلافات دینی، مردمان در طول تاریخ و تا همین امروز و احتمالاً تا زمان مهدی خونریز به جان هم بیفتند و خون ها از هم بریزند. چنین تصوری از خدا تا اندازه ای برای من کُمیک است. چنین خدایی زیاده انسان-وار است. چنین خدایی از دید من زیاده شبیه به یک عرب بیابانی بدوی است، وقتی به چهره اش می نگرم، وقتی برق شادی چشمان اش- البته اگر حتا یک بار در قرآن از خنده و لبخند سخن گفته باشد- را می بینم وقتی آتش زبانه کش خشم اش را می نگرم با خود می اندیشم و به یاد سخن گزنفون هزار سال قبل از محمد می اُفتم که می گفت خدایان هر قومی چقدر به همان مردمان شبیه اند- حبشیان خدای خود را سیاه می پندارند، یونانیان شبیه خود آزاد و یله و شاید اسبان هم اگر شعور می داشتند خدای خود را اسب وار پنداشتند و شاید به قول اسپنوزا مثلث های باشعور خدای خود را سه گوشه می پنداشتند، به هر حال خدای قرآن به همان اندازه از کشتن و سوختن لذت می برد که اعراب بیابانی زمان محمد. بسیار خوب شاید چنین سخنانی باز هم آکندن فضا با بوی بد هتک و مسخره کردن و در یک کلام آغشتن فضا با بوی کثافت بی دینی باشد. اگر چنین باشد خوشحالم که در این زمینه خود را در جانب فرزانگان بزرگ روزگاران همچون گزنفون و اپیکور و دموکریتوس و ... می بیینم نه در جانب پیامبران اُمی و درس نخوانده ای که به جای استدلال کردن همچون در قرآن در اثبات هر موضوعی یا سوگند یاد می کنند یا دستور به قطع کردن دست چپ با پای راست و دست راست با پای چپ مخالفان می دهند. جناب آقای ستاریان این بخش از استدلالاتم یا درست هست یا نیست یا رواست یا نارواست، در این صورت دوست تر می دارم که به جای بد و بیراه گفتن و به جای این که زبان حلم تان را به تیغ کلام زهرآگین تان تیز کنید و به جای استدلال کردن زخم زبان بزنید، تقریری مناسب از دین تان در برابر سخنان من ارائه دهید.
بسیار خوب حال که بخشی از نقدواره جناب ستاریان را پاسخ گفته ام بد نیست به جنبه ی دیگر نوشته ی ایشان که شاید آن را قوی ترین جنبه ی آن بدانند بپردازم. و آن این سخن ایشان ست که اگر دینداران آدم کشته اند بی دینان مستعد جنایتکاری!!! بیشتر از کشته ها پشته ساخته اند. خوب این استدلال که بی دینان مستعد جنایتکاری اند البته به نظر من نه تنها خنده دار که دست کم مقداری وقیحانه است، و تنها ذهن پرورش نیافته ای را که در اثر عدم فرهیزش یا به خاطر تخمیر شدن زیر بار کتب دینی دوران پیش دانشگاهی از قدرت فهم و استدلال منطقی دور افتاده است یارا بر گفتن چنین سخنی می دانم واقعیت البته به خلاف این است و البته در جهان امروز میلیون هایی از بی دینان و غیر باورمندان به کتب دینی در کارند که معمولاً از سطح اخلاقی بالاتری نسبت به دینداران برخوردارند و البته در میان اینان بسیاری از بهترین چهره های علمی و هنری و فرهنگی جهان دیده می شود. امثال سارتر بیخدا و برتراندراسل بی دین در دنیای امروز کم نیستند و قراین نشان می دهد که اثار و اعمال اشخاصی چون اینان بیشتر به ایجاد صلح در میان انسان ها خدمت می کند تا اعمال و رفتار و کردار علمای دینی و مذهبی. نمونه ی راسل در بُحبوحه ی جنگ های جهانی که هم فاشیسم و هم مارکسیسم را به نقد می گرفت نمونه ای برجسته است. و آن چه اهمیت دارد در واقع محتوی تعلیمات این دست فرهیختگان است که به تاسیس سازمان هایی چون بنیادهای صلح برتراند راسل می انجامد نه نهادهای مذهبی ای که بیش از هر چیزی خوش دارند شخصیت های استشهادی پرورش دهند و به میان بی گناهان بفرستند. اما این تحلیل کافی نمی نماید باید ببینم محتوی فکری عقایدی چون ناسیونال سوسیالیسم یا مارکسیسم به راستی تا چه اندازه ضد دینی است. حقیقت این است که متفکران بزرگی در جهان امروز از این که این جنبش ها را جنبش هایی صد در صد مدرن بدانند سر باز می زنند. در مورد مارکسیسم دست کم کارل اشمیت این نظر را ارائه می دهد که این مکتب در ایده های اساسی اش حامل همان ایدئولوژی پیشگویی پیامبرانه ای است که مسیر تاریخ را بناست که به شیوه ای پیامبرانه بنا بر تحلیل به اصطلاح علمی تاریخ پیشگویی کند. از این منظر متفکر مارکسیست به کاهنی بدل می شود که با تحلیل طبقاتی بناست مسیر آینده ی تاریخ را همچون وخش های یونان باستان پیشگویی کند، کارل ریموند پوپر نیز در کتاب "جامعه ی باز و دشمنان آن" چنین تحلیلی را از مارکسیسم به دست می دهد که مارکسیسم را بیشتر یک دین می داند با یک پیامبر دروغین تا یک جنبش اجتماعی مدرن. این که در این مکتب با دینداری افراد در جامعه مخالفند ربطی به منش دینی آن ندارد و اتفاقاً می توان بر خلاف آن ادعا کرد مارکسیسم دقیقاً به واسطه ی منش دینی و اسطوره ای اش می باشد که یک حزب را به عنوان حزب اعلا و ایدئولوژی خود را برترین ایدئولوژی معرفی می کند و چنین رهیافتی ربطی به اندیشه های انسانگرایانه ی روشنفکران قرن هژدهم که معتقد به مدارای مذهبی بودند و بهترین بیان اش را امروزه در بیانیه ی حقوق بشر و شهروندی یافته است—ندارد. در مورد ظهور ناسیونال سوسیالیسم نیز دست کم متفکر جامع العلومی چون ارنست کاسیرر بر آن بود که بر آمدن این جنبش در قرن بیستم را باید در چارچوب تحلیل فنون ساخت اسطوره های جدید تحلیل کرد و همو ادعا می کند که مبانی ناسیونال سوسیالیسم به عنوان یک بینش عقیدتی که خون و ملت را برتر از کاربرد درست خرد انسانی می نشاند کمترین ربطی به اندیشه های انسانگرایانه ی دوران روشنگری ندارد کاسیرر در کتاب "روشنگری چیست" از زبان ماتریالیست دو آتشه ای چون هولباخ نقل می کند که : « صدای خرد صدای یک یاغی تشنه ی خون نیست»! و البته چنین سخنی سخت به دور است از اعمال کسانی چون ناسیونالیست سوسیالیست ها که حتا تندیس ولتر را به عنوان نماد آزادی خواهی و کلیساستیزی و مدارای مذهبی در پاریس به عنوان کسی که افکار انسان ها را مسموم کرده است فروکشیدند نقل است که یکی شعارهای فاشیست های اسپانیایی این بود : «مرگ بر عقل، زنده باد مرگ!» این شعار با آن چه هولباخ می گفت از بیخ و بن با هم مخالفند، از آن گذشته هستند متفکران بسیاری که مارکسیسم و ناسیونال سوسیالیسم را دو روی یک سکه می دانند و بر آنند که باید در مورد این جنبش ها به مثابه ی چیزی چون دیالکتیک رمانتیسیسم یعنی دیالکتیک شورها و احساساتِ طبیعتاً دینی و اسطوره ای و عرفانی سخن گفت که با وعده ی بهشت بر روی زمین و سرکوب اندیشه های آزاد، راه را به سوی خراب آبادهای بلاهت موجود در بطن اسطوره کج می کنند. نه شواه و هولوکاست و نه اردوگاه های کار اجباری کمترین ارتباطی به اندیشه های انسانگرایانه ی قرن هژدهم تا بیستم ندارند و کسانی که برآنند که بر آمدن این فجایع بر آمده از خرد مدرن است باید اذعان نمایند کسانی چون راسل یا چامسکی در واقع مزدوران مارکسیسم یا ناسیونال سوسیالیسم بوده اند و هستند. اما شاید بد نباشد برای تایید سخنانم فرازی از گفته های موسولینی رهبر فاشیست های ایتالیایی را نقل کنم تا روشن شود بین دین و این اسطوره های سیاسی قرن بیستم چه رابطه ای وجود دارد. موسولینی فاشیسم را این گونه تعریف می کند: "فاشیسم اعتقادی دینی است که در آن انسان خود را در رابطه ای نزدیک با اراده ای عینی و عالیتر می بیند. این ارتباط وجود فردی و جزئی او را تعالی می بخشد و او را به مقام عضویت در یک جماعت ربانی ارتقا می دهد". (ر. ک: اسطوره ی دولت، ارنست کاسیرر ، مقدمه ی مترجم، یدالله موقن)
شهادت خواهی در فاشیسم درست مانند تشیع این گونه تبیین می شود:
"ما آن نوع زندگی را خواستاریم که فرد از طریق منافع خصوصی خود و از طریق مرگ خویشتن آن وجود روحانی کاملی را تحقق ببخشد که ارزش او در مقام یک انسان در آن قرار دارد".(همان)
بسیار خوب، کافی است که یک ایرانی این سخنان را بیرون از بافت نوشته های موسولینی ببیند یقین دارم گمان خواهد نمود این نقل قول گفته ی یکی از متفکران دینی این روزگار چون آیت الله مطهری است. چون از این دست سخنان البته با غلظت بیشتر در میان متفکران دینی ایران امروز شیوع بسیاری دارد. با این توصیف حتا اگر فاشیسم و نازیسم و مارکسیسم دین هایی جعلی با پیامبران دروغین نیز باشند در مبانی فکری شان هنوز چندان از خوی و منش دینی نَرسته اند و علت خطرباری شان در همین بوده است. می ماند آدمکشی چون جرج دابلیو بوش در حمله به عراق که در مسیحی بودن او کمترین تردیدی نیست و در اینترنت عکس او را که به دست بوسی پاپ رفته بود بارها بر صفحات اینترنت درج نمودند. اما آن چه مربوط می شود به کشورگشایی و دخالت در حقوق ملت ها در آمریکای امروز، باز هم هیچ ربطی به اندیشه های سرآمدان فکری فلسفی در جهان ندارد. وقتی کانت یا برتراند راسل یا ژاک دریدا از صلح پایدار یا حتا از پذیرایی از دیگر ملت ها سخن می گویند راهی را در می نوردند که با منش خونریزانه ی سیاست-بازان امروز آمریکا کمترین میانه ای ندارد و آن چه من به دفاع از آن برخاسته ام در واقع چنین اندیشه هایی در اذهان متفکران و آموزگاران بزرگ انسان است نه اندیشه هایی که به واسطه ی اعتقادات دینی نه تنها برابری انسان ها را نمی پذیرد بلکه به واسطه ی مبانی عقیدتی پاره ای از انسان ها را تا مرتبه ی سگ و خوک و ادارا و مدفوع کاهش می دهد. و به قول جناب ستاریان حق شان می داند که به خاطر بیان آزادانه ی اندیشه هایشان چونان سید احمد کسروی به دست امثال نواب صفوی در خون در غلتند. به نظرم می آید توانسته باشم تاکنون مهمترین جنبه ی استدلال آقای ستاریان را پاسخ گویم. در واقع آن چه امروز مرا به نقادی دین کشانده بیش از آن که برخاسته از زیر شکم پرستی ام باشد برخاسته از رهیافتی اخلاقی است که این دست دین های دست ساخت الهامات انسانی را که خدایان انسان-وار را به جامعه ی انسانی تحمیل می کنند دین هایی می داند که حتا تصور نازلی از خدا با فرض وجودش به دست می دهد. خدایان آزار-باره ای که خشم شان از گناهان بسیار جزئی انسان ها را تنها با هزاران بار در آتش سوختن و رویاندن پوست تازه فرومی نشانند، چنین خدایانی از پست ترین انسان های کره ی خاک نیز از نظر اخلاقی فروترند و به همین یک دلیل هم که شده باید عطایشان را به لقایشان بخشید، خدا آن چنان که برای ذهن من قابل تصور است هیچ یک از این محدودیت های اخلاقی که قرآن به الله نسبت می دهد را دارا نیست، و از دید من نسبت دادن صفات سلبی به ذات خدا از دید فَلسفی و مَنطقی محال است. در تصور واجب الوجود جبر و قهر و غیظ نمی گنجد، مگر فقط به زور تخمیر شدگی ذهن، زیر بار افکار کودکانه ی پدربزرگان و مادربزرگان که در کتب دینی مدارس تعلیم می شود و احتمالاً آقای ستاریان از آن ها بهره های وافی و کافی برده اند! و گمانم این هم پاسخی بود فلسفی به مدعای آقای ستاریان که مرا متهم نموده بودند به تمَسخر خُدایشان. دیگر حوصله ام تقریباً سر رفته در مورد بقیه ی سخنان آقای ستاریان گمانم باید باز هم همین قدر دیگر بنویسم اما آن را به مجالی بهتر می سپارم. من تقریباً یک سال و نیم است که که آقای ستارریان را از طریق نوشته هاشان می شناسم. از همان اولین باری که متن "اندرچم و خم قرآن و رسالت محمدبن عبدلله" را بر پایه ی نقد ایشان-البته خطاب به آقای سید محمدی نوشتم دیدگاه ایشان هیچ تغییری نکرده است و به جای آن بر میزان دُرُشت-گویی هایشان افزوده شده است و این البته به گمان من به دور از این شعار ایشان است که کسی که اهل حقیقت است باید بخواند و بخواند و بخواند تا به حقیقت دست یابد و البته پیشداوری شان این بوده که آدمی باید کتب دینی را بخواند و بخواند و بخواند و با این کار حتماً حقیقت را در این کتب خواهد یافت! این را از کجا می دانند خدا می داند- شاید هم از این که ایشان با خواندن و خواندن و خواندن بر همه ی این کتب چیره شده اند و اکنون با نگاهی خدایی از بالا به بحث های مادی مسلکانه ! ی ما می نگرند و در آن فقط چرک و کثافت که بوی بد می دهد!! می بینند و استشمام می کنند و این توانایی بر استنشاق بوی گند اندیشه های پلید مادی شاید تخصصی است که آقای ستاریان و هم سلکان شان به خاطر بالا رفتن مدراج معنوی شان از آن برخوردار باشند وگرنه من گمان می کنم هیچ اندیشه ای را تا زمانی که مستقیماً مانند بسیاری از آیات قرآن مستقیماً دستور به آزار دیگران نداده باشد نمی تواند پلید دانست چه رسد به این که بتوان معنویانه از آن بوی بد هم به جان نیوشید. این که دوستان هماره مخرج مشترک همه چیز را بر سر آلت تناسلی می آورند البته اگر بخواهیم به لحاظ روانشناختی به شیوه ی آقای ستاریان بنگریم شاید در نهایت بدان بر می گردد که این عالیجنان هنوز نتوانسته اند خود را از وسوسه ی بحث در این موارد نجات دهند و شاید به قول دوستی به سبب مرتبه ی اخلاقی شان است که همه چیز را به مسائل جنسی فرو می کاهند و برآنند پای آن را در هر بحثی به میان کشند و آن را در مرتبه ی استدلال قرار دهند متاسفانه این یکی از آسیب های بزرگ فکر اسلامی در جهان معاصر است که همه چیز را نهایتاً به رابطه ی الت نرینه و مادینه نسبت می دهد و همه ی مسائل جهان را گرد مسائل جنسی مورد بررسی قرار می دهد و نخست نگاه می کند که فلان مساله ی فکری چگونه با مسائل ناموسی ارتباط برقرار می کند و سپس در مرتبه ی استدلال می نگرد که کدام یک از جوانب تصور ناموسی او را بهتر پشتیبانی می کند و از آن به بعد تصمیم به جانبداری از یک عقیده ی خاص را می گیرد. از جنبه ی دیگر این مساله، در متن های پیشین سخن گفتم و روده درازی دیگر بس است، فعلاً باید به کاری بپردازم و نمی توانم به بخش های دیگر متن آقای ستاریان بپردازم. این ها شاید آخرین متن هایی باشد که در نقد مسائل دینی می نویسم زیرا به نظرم می آید که شاید حق با شوپنهاور باشد که بر بلاهت نمی توان با هیچ منطقی پیروز شد. بر آنم که بیشتر به فلسفه ی محض بپردازم و از مذهب و سیاست که دو مانع بزرگ پیشرفت فکر علمی و فلسفی هستند تا مدتی پرهیز جویم. آن چه اهمیت دارد حقیقت است بهتر آن است کسانی که مادیاتِ دینی هستی و نیستی شان را در چنبر خود گرفته به حال خود رها کنیم. همین که عقایدشان در نهایت به توجیه ستم و تبعیض می گراید خود برای محکوم بودن اندیشه شان بس است اما به قول قرآن آنان کسانی اند که اندیشه نمی کنند و تدبر نمی نمایند!!

ابوذر چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:03 http://aboozaraneha.blogfa.com

ببین چگونه
ناخدا
ریسمان های پوسیده را به بوته ی نقد کشیده است...
و ببین که بوته ها در اصطکاک نظر ها
چگونه گر می گیرند!

انسان جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:16

الته این طرح ها برای انسانهای هوس رانی مثل شما سنگین می آید و شما که با هوسرانی زندگی میکنید باید هم مخالف باشید==

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد