سه خاطره از ابراهیم پورداود

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            قبل از نقل سه خاطره:

            طبق http://soosheeiant.persianblog.ir/ ، مورخ چهارشنبه 12 امرداد 1384:

            «بنا بر نوشته علی اصغر مصطفوی که هفت سال آخر حیات استاد پورداود را در خانه اش درک نموده و کتابی با عنوان: زمان و زندگی استاد پورداود به چاپ رسانیده:

بامداد روز سوم درگذشت، قرار بر این نهاده شد که واعظ معروف دکتر مهاجرانی در مجلس ختم استاد ایراد سخنرانی نماید، اما بامداد همان روز به بهانه بیماری از حضور در مجلس خود داری نمود و بعدأ خود گفت که آقای محیط طباطبایی او را از حضور در مجلس ختم پورداود و ایراد سخنرانی منع کرده است و گفته است شایسته ننست در مجلس ترحیم کسی که گرایشی زرتشتی مآبی دارد سخن گوید و مرتکب گناه گردد.

چون آمدن دکتر مهاجرانی منتفی گردید، از واعظ جوان و فاضلی موسوم به غلامرضا جمشیدی کاشمری که یکی از واعظان عالی سپهسالار به شمار می رفت دعوت گردید که در مجلس ترحیم استاد سخن گوید. این واعظ دانشمند با سخنان ارزشمند خود، مجلس ترحیم را تبدیل به یک مجلس علمی و فرهنگی نمود.

اما مرحوم محیط طباطبایی گویا بعد از درگذشت استاد از عملش استغفار کرده بود.»

سه خاطره:

            جلیل دوستخواه، «کارنامه و مَنش و کِــنش ِ استاد ابراهیم پورداود بنیادگذار ِ دانش ِ اوستاشناسی در ایران»، نشریه ی چهره نما، نشریه ی مرکز زرتشتیان کالیفرنیا، سال بیست و چهارم، شماره ی 144، زمستان 3744 زرتشتی / 1385 خورشیدی، صفحه ی 20 و 21 (از صفحات 21—15)، طبق نسخه ی اینترنتی در  http://www.czcjournal.org/CN/144/PDF/CN144.PDF  ، رسم خط عنوان مقاله و متن مقاله، مطابق اصل است؛ سیاه بودن نامها در متن مقاله مطابق اصل است؛ «راب­یند راتـــات تاگور»، و «دین­ی»، و «یدیدگاه های»، و «د یگر»، و «گفت؛ آقا»، و «گفت؛ اختیار»، مطابق اصل است:

            «استاد گاه در میانه ی سخن و به مناسبتی که پیش می آمد، یادمانده هایی از دیده ها و شنیده ها و آزمون ها و برخوردهای گذشته ی خود را باز می گفت که همه، به ویژه هنگامی که چاشنی ی طنز داشت، دلپذیر و شنیدی بود. از آن میان، دو سه مورد را که به یادم مانده است، نمونه وار در این جا باز می آورم:

            یک، در سال 1313 خورشیدی (1934 میلادی) کنگره و جشن هزاره ی فردوسی با شرکت شمار زیادی از دانشوران ایرانی و ایران شناسان یا فرهیختگانی از سرزمین های دیگر در تهران و توس برگزار گردید. از جمله فراخواندگان ِ جُز ایرانی به آن آیین، یکی هم راب­یند راتات تاگور، شاعر نامدار ِ بنگالی بود. استاد ــ چنان که پیشتر در همین گفتار اشاره رفت ــ با وی پیشینه ی دوستی و آشنایی داشت و در تهران نیز برای دیدارهای شخصی ی او، همراه و راهنما و ترجمانش بود. به گفته ی پورداود، روزی تاگور ابراز علاقه کرده بود که با کسی از عالمان دین­ی ایران دیداری داشته باشد و پرس و جوهایی در مورد یدیگاه های او بکند. برای این کار، آیت الله شریعت ِ سنگلجی، روحانی ی مشهور ِ آن زمان در نظر گرفته شده بود، و استاد همراه با شاعر ِ میهمان، به دیدارش رفته بودند. در ضمن سخن گفتن ِ آن دو، شریعت پرسیده بود:

            «به نظر حضرت ِ عالی، کدام یک از هفتاد و دو ملّت، آمرزیده و رستگار می شوند؟»

            تاگور پاسخ داده بود:

            «من شاعرم، عاشم؛ از دیدگاه ِ من، همه رستگار خواهند شد.»

            امّا شریعت دست برنداشته و باز پرسیده بود که:

            «مَعَ ذلک، بفرمایید که کدام یک رستگارتر خواهند بود.»

            استاد می گفت:

«من د یگر حیران مانده بودم که این تکرار اصرارآمیز ِ پرسش ِ شریعت و این مَعَ ذلک ِ او را چگونه برای تاگور ترجمه کنم!»

دو، در همان زمان، باز تاگور گفته بود که مایل است به یکی از نشست های ادبی ی تهران برود، و با شاعران و نویسندگان آشنا شود. قرار بر این گذاشته بودند که شبی شاعر ِ میهمان را به یکی از انجمن های ادبی ی تهران ببرند و چنین کرده بودند.

به گفته ی استاد، عضوهای انجمن، خود را برای پذیره ی شاعرِ بنگالی آماده کرده بودند و هنگام ورود ِ میهمان، یکی از آنان برای خوشامدگویی به پیشباز وی رفته، و سروده ای از خود را برخوانده بود:

«خوش و خوب آمدی رابیندرانات

نظیرت نیست در مازندرانات ...»

سه، وقتی از استاد خواسته شده بود که در دانشکده ی حقوق، درسی را با عنوان ِ (صفحه ی 20) «حقوق در ایران باستان» به عهده بگیرد، استاد می گفت:

«این درس را پذیرفتم. در نشست های درس شمار ِ نه چندان زیادی دانشجو حاضر می شدند و من هم کارم را می کردم تا روز ِ آزمون رسید. به تالاری که برای این کار تعیین شده بود، رفتم و با شگفتی دیدم که گروهی با چندین برابر ِ شمار ِ آنان که در نشست های درس حاضر می شدند، بر صندلی ها نشسته و منتظر آزمونند. به سراغ ِ یکی شان که هرگز ندیده بودمش رفتم و گفت؛ آقا، من شما را ندیده ام و به جا نمی آورم. سربرآورد و گفت؛ اختیار دارید استاد؛ من ارادت ِ غایبانه دارم! (صفحه ی 21)»

نظرات 7 + ارسال نظر
ارش جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 15:56 http://ardakanian7.blogfa.com/

به نظر شما تسخیر سفارت امریکا اقدامی احساسی بود یاعقلانی؟

مهدی رزاقی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:58

جناب آقای سیدمحمدی
سلام و عرض ادب
با امید توفیق ونیکی برای شما
بنده شاگرد آقای بهروز نفیسی بودم ایشان در دانشگاه مدرس زبان انگلیسی بودند و چندین سالی است که به رحمت الهی پیوسته‌اند و از بیت ایشان هم اطلاعی ندارم
البته خیر متاسفانه بنده محضر مرحوم سعید نفیسی رو درک نکرده ام
ممنونم

آخه جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 22:55

آخه کسی نبودکه نقش زن خلبان شهیدبابایی روبهش بدن تااین افسانه ی بایگان معلوم الگذشته والحال

علیرضا شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 http://greenreal.blogfa.com

سلام

99.9 % مطالب وبلاگ نوشته خودمه - اگه آخر مطلب قید نکردم نویسندش کیه یعنی از خودمه و تمام نوشته هایی که نوشتم آخرش " برای تو که برای توام " هس.
مرسی سر زدین

ارغوان یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 http://soorat-e-arqavani.blogfa.com/

سلام

با مطلب "مخالفت احمدی نژاد با برخورد فیزیکی حکومت با مردم؛ و جنگ دو نفره‌ی ما" به روزم

وبلاگ نوپای مرا با نظرات خود رونق بخشید.

ارغوان یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:39 http://soorat-e-arqavani.blogfa.com

من خودم امروز این مطلب رو در مورد اتهام اصلی پیمان عارف خوندم

http://www.dolatema.com/view-1130.html


عجب مسخره بازاریه. اینه بازیه سیاست. سیاست منهای اخلاق کثیف تر از اون چیزیه که ما بخوایم براش با قانون و ضابطه حد و حدود تعیین کنیم.

خلیل سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

این یاد داشت ها هیجکدام رابطه ای با مطلب شما ندارند.

" نظیرت نیست در مازندرانت ..."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد