ملاقات امام خمینی و شاه

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            http://broujerdi.org/content/view/1214/95/

آیت الله مسعودی خمینی  می گوید:

بد نیست در اینجا به ذکر خاطره ای که از زبان آقای پسندیده شنیده ام، بپردازم. ایشان یک بار فرمود: زمانی، بهائیان در ابرقو مسائلی را به وجود آورده بودند و در خلال آن تنی چند از این جماعت کشته شدند. رژیم پهلوی، عده ای را به عنوان قاتل و مؤثر در این واقعه دستگیر کرد و حتی صحبت بود که قرار است آنان اعدام شوند. آقای بروجردی وارد عمل شدند تا از اعدام این افراد ممانعت کنند. ظاهرا به حضرت امام گفته بودند:"شما از طرف من نزد شاه بروید و از قول من بگویید که قاتلین بهائیان ابرقو باید آزاد شوند." امام هم پذیرفتند که این مأموریت را انجام دهند.

در آن ایام در قم کمتر کسی ماشین سواری داشت. و یکی از افرادی که دارای وسیله نقلیه بود، "مصباح التولیه" بود. من او را به خاطر دارم که در این اواخر، سوار یک ماشین بنز سفید رنگ می شد. به هر حال با مصباح التولیه تماس می گیرند که او ماشینش را در اختیار قرار دهد. دفتر آقای بروجردی هم با دربار شاه هماهنگی های لازم را به عمل می آورند که امام (ره) به نزد شاه بروند.

به خاطر داشته باشید که دربار و دستگاه سلطنت در آن روز به گونه ای بود که هر فرد مراجعه کننده، بایستی حتما دارای ماشین مشکی باشد! و وقتی به دربار می رود، یک سرنشین بیشتر نداشته باشد و باید در ورودی اول کاخ از ماشین خودش پیاده شود و با ماشین مخصوص آنجا بقیه راه را تا مقابل اتاق انتظار طی کند و مدتها در آنجا منتظر بماند تا موعد ملاقات فرا برسد. بعد از آن کلاهش را بردارد و باقی تشریفات معمول را بجا آورد. لباس و کفشش باید واجد فلان خصوصیات باشد و وقتی وارد اتاق شاه شد، بایستد تا به او اجازه نشستن دهند. حتی وضعیت به گونه ای بود که قبل از ملاقات مجموعه این آداب را به فرد تعلیم می دادند!

وقتی امام با ماشین تولیت، به تهران رفتند، دم در کاخ، به نگهبان گفته بودند:"بگویید روح الله از طرف آیت الله العظمی بروجردی آمده است!" به ایشان می گویند:"آقاجان! باید ماشین شما عوض شود! باید رنگش مشکی باشد!" امام می فرماید:"نه! من داعی ندارم که ماشین را عوض کنم. اگر نمی شود که بر می گردم!" نگهبان به داخل می رود و ظاهرا اطلاع می دهد که نماینده ای از طرف آقای بروجردی آمده است. قبول می کنند که امام با همان ماشین غیر استاندارد! وارد شود. وقتی امام وارد اتاق انتظار می شود، منتظر نمی ماند و بی مقدمه وارد اتاق شاه می شود. به ایشان می گویند باید کلاهتان را بردارید. امام ترتیب اثر نمی دهد. حضرت امام، بدون برداشت عمامه و سرزده به اتاق شاه می روند و بر روی صندلی مخصوص شاه در پشت میز می نشیند! هنوز شاه وارد اتاق نشده است وقتی محمدرضا وارد می شود، در کمال تعجب می بیند که تنها صندلی موجود در اتاق اشغال شده است. این است که دستور می دهد صندلی دیگری بیاورند. صندلی می آورند و شاه می نشیند و امام هم مختصر احترامی که از بعد اخلاقی لازم دانسته انجام می دهد و بعد از آن بی درنگ وارد اصل موضوع می شود و می گوید حضرت آیت الله العظمی بروجردی فرمودند قاتلین بهائیان ابرقو باید آزاد شوند. دقت کنید که به کار بردن تعبیر"فرمودند" در حضور شاه و استعمال آن برای غیر او جرأت زیادی می طلبید و امام از این جهت طعنه بزرگی به شاه زدند.

در فاصله ای که امام با شاه ملاقات داشته، برای امام یک استکان چای می آورند که امام بدان لب نمی زند. شاه در پاسخ می گوید از قول من به ایشان سلام برسانید و بگویید: شاه مشروطه که کاری از دستش بر نمی آید. امام مجددا تکرار می کند: "قاتلین بهائیان ابرقو باید آزاد شوند!" بعد از جا برمی خیزد و بدون خداحافظی از اتاق خارج می شود و به قم مراجعت می نماید. بعضی از روزنامه ها به درج خبر ملاقات امام و شاه مبادرت می کنند و حتی این نکته را هم افزودند که شاه بلافاصله، دستور آزادی قاتلان را صادر می کند.

آنگونه که نقل می کنند، زمانی که انقلاب اسلامی ایران شروع شد، شاه در مورد سکّاندار حرکت انقلاب گفته بود: "این همان روح اللهی است که از طرف آقای بروجردی یک بار نزد من آمد." ظاهرا آن خاطره را به یاد آورده بود.

            http://broujerdi.org/content/view/1214/95/

مهدی حائری یزدی: عرض کنم که آن وقت آقای خمینی  جزو نزدیکان آقای بروجردی و حتی معروف بود که وزیر خارجه  آقای بروجردی است، حداقل یک بار در آن قضیه، آقای خمینی از طرف آقای بروجردی به دربار رفت و شاه را ملاقات کرد. بعد [از] این که شاه را ملاقات کرد، من خودم ایشان را دیدم، آقای خمینی  را دیدم. خودش برای من تعریف کرد. گفت که بله، من از طرف آقای بروجردی رفتم شاه را ملاقات کردم. در آن جلسه آقای خمینی واقعاً خیلی شاداب و نیرومند به نظر می رسید. [آقای خمینی] به طوری که برای خود من نقل کرد، گفت «بله، من به اعلی حضرت گفتم که شاه فقید، پدر تاجدار فقید شما، این گروه ضاله را داد به طویله بستند.» گویا رضا خان یک همچی کاری کرده بود.

ضیاء صدقی: من یادم نیست چیزی راجع به این موضوع.

مهدی حائری یزدی: بله کرده بود، من در جایی همین داستان را خوانده ام. اما یادم نیست کجا.

ضیاء صدقی: بله، بفرمایید.

مهدی حائری یزدی: [آقای خمینی ادامه داد] «و الان هم مردم ایران همان جریان را از شما انتظار دارند.» این مطلبی بود که خود  آقای خمینی برای بنده نقل کردند.

ضیاء صدقی: بله.

مهدی حائری یزدی: آقای خمینی گفتند «این جوان [شاه] آهی کشید و گفت آقای خمینی شما الان را با آن وقت مقایسه نکنید. آن وقت همه ی وزرا و همه ی رجال مملکت از پدرم حرف شنوی داشتند. جرات نمی کردند تخطی کنند. الان حتی وزیر دربار من هم از من حرف شنوی ندارند. من چه طور می توانم این کار را بکنم؟»

خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، چاپ سوم، 1387 ، ص 54.

            http://www.4soo.net/imam%20khomeini/roohollah.htm

فلسفى مى نویسد: «در اواخر سال ۱۳۲۵ شمسى مرحوم آیت الله بروجردى به من پیام دادند که شاه را ملاقات کنم و بگویم همان طور که در روزنامه ها نوشته اند چون زمینه اجراى لایحه اجبارى کردن تعلیمات ابتدایى فراهم شده است تعالیم دینى را هم در کنار تعلیمات ابتدایى بگنجانند.» (همان: ۱۸۱) فلسفى چند بار دیگر نیز با محمدرضا پهلوى دیدار کرد. آیت الله بروجردى در سطحى دیگر نیز سفیرى عالى تر به سوى شاه مى فرستاد و آن شخص امام بود.

آیت الله یزدى مى نویسد: «حضرت امام ابراز آمادگى کرده بودند که با شاه ملاقات کنند و با صلاحدید مرحوم آقاى بروجردى این ملاقات معروف صورت پذیرفت و حضرت امام شاه را در مقابل یک عمل انجام شده قرار دادند.» (آیت الله یزدى: ۱۴۴) از تنها ملاقات امام و شاه گزارش کاملى در دست نیست اما استقلال عمل نهاد مرجعیت در مواجهه برابر با نظام سلطنت جالب توجه است. یکى از معدود گزارش هاى موجود از محتواى دیدار شاه و امام از آن آیت الله محمد یزدى است: «از مجموعه صحبت هایى که در آن زمان مطرح بود حتى در خلال دیدارهاى حضرت امام و مرحوم آیت الله بروجردى و یا ملاقات امام با شاه برنمى آید که روحانیت مى تواند یا مى خواهد که حکومت را در دست بگیرد.» (آیت الله یزدى: ۱۶۸) روابط امام خمینى و آیت الله بروجردى البته در سال هاى بعد به سردى گرایید اما با وجود این حاج آقا روح الله هرگز تا پایان عمر آیت الله بروجردى در برابر آن مرحوم نایستاد و ترجیح داد وجوه علمى و فقهى خویش را تقویت کند. در فاصله سال هایى که امام به حاج آقا روح الله مشهور بودند مهمترین کتاب ایشان کشف الاسرار است که در آن ایده آل هاى سیاسى امام توضیح داده شده است. از جمله درباره روحانیت، امام نوشته اند: «براى به کار انداختن چرخ هاى دین این کارمندان (روحانیان) لازمند. همه مى دانند که اگر اینها یک حزب جداگانه نباشند که در نظر توده با اهمیت و بزرگى نام آنها برده شود حرف آنها هم بى اثر مى شود.» (کشف الاسرار: ۲۰۵)

            http://velvelehdarshahr.org/node/78

            ... تروریستهای بهائی ابرقو (1334—1328)

            http://okaliptoos.blogfa.com/post-189.aspx

            نیمه شب 13 دی ماه 1328 چند تن بهائی٬ به تحریک محفل بهائیان یزد و حومه٬ در روستای رباط از توابع ابرقوی یزد به خانه پیرزنی فقیر  و متدین مرسوم به صغرا خانم (که علیه بهائیان فعالیتهایی داشت) حمله بردند و با سنگدلی تمام٬ او و تمامی پنج فرزندش (معصومه پانزده ساله٬ خدیجه یازده ساله٬ بی بی هشت ساله و علی اکبر شش ساله و ...) را در بستر خواب٬ با ضربات بیل و کلنگ به قتل رساندند. طبق کیفر خواستی که پیرو این فاجعه توسط دادستان شهرستان یزد (سید محمد جلالی) علیه متهمین به قتل های مزبور تنظیم شد (رجوع کنید به روزنامه اتحاد ملی – س1328 ش- شم 24 و 25) ضربات وارد شده به مقتولان نوعاً به لب و دهان و فکین آنها اصابت کرده بود. ابرقو پس از آن تاریخ از جمله مراکز فعالیت بهائیان بر ضد اسلام بود. کیفر خواست دادستان شهرستان یزد (سید محمد جلالی) شرح مبسوطی از هویت و عملکرد محرکان و عاملان فاجعه را در بر دارد.  اواسط مهر 2 هفت تن از بهائیان به اتهام شرکت در کشتار فوق دستگیر شدند و در آغاز 29 نخست وزیر (رزم آرا) دستور رسیدگی و اقدام به پرونده ابرقو از سوی دادگستری را صادر کرد و در اواخر دی ماه همان سال پرونده از یزد به دادگاه کرمان احاله و انتقال یافت. فروردین 3 پرونده همراه پانزده تن از متهمان فاجعه ابرقو از کرمان به تهران انتقال یافت و مقرر گردید محاکمه آنها در شعبه اول دیوان عالی جنایی صورت گیرد. و بالاخره در بهار 1333 محاکمه بهائیان آغاز شد و در اردیبهشت٬ قاضی حکم به مجازات مجرمین از جمله اعدام یکی از آنان در محل وقوع جنایت داد. در جریان محاکمه بهائیان ابرقو در تهران٬ حاج خداداد صابر لنکرانی (وکیل مبرز دادگستری و رئیس اسبق صلحیه مشهد) وکالت خانواده مقتولین را شجاعانه به عهده گرفت و از آنان دفاع کرد. 

نظرات 4 + ارسال نظر
فاضل سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 http://aknun.blogsky.com/


سلام. حکایت جالب و درس‌آموزی بود.

حسن سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 http://http:/hhamtaii.blogfa.com

بالاخره کی کی را کشت؟

ستاریان سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:14

سلام
خواندن وقایع تاریخی همیشه برایم جذابیت داشته هر چند تاریخ پر است از جنگها و قتل و غارتها و خونریزی های سبعانه و وحشیانه ی این بشر دوپا ،فارغ از دین و ملیت و رنگ پوستش! جذابیتش به این است که ختا غالب شده ها هم از میان رفته اند و اثری از ایشان نیز نمانده است.

خلیل پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

قلمتان در خدمت بزرگان مستدام باد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد