... اصلاً قرار است آدم‌های مشرق زمین فرهیخته به دنیا بیایند!!

                       بسم الله الرحمان الرحیم.

            گمان کنم نام کریم فیضی (کریم فیضی تبریزی؟) را اولین بار در کتاب سرشت و سرنوشت: گفتگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی (گفت و گوکننده: کریم فیضی)، تهران، اطلاعات، 1387، دیدم. کتاب را تابستان 1389 خریدم و هنوز دارم و به نظرم کتاب خوبی است.

            دیشب دوستم از خاطرات محمدابراهیم باستانی پاریزی از دیدار ایشان و مرحوم عباس زریاب با مرحوم آیت الله خمینی به من خبر داد، و من خواندم خاطرات را. وبسایت جماران، در http://jamaran.ir/fa/NewsContent-id_19471.aspx ، قسمتهایی از کتاب باستانی پاریزی: هزار سال و انسان را نقل کرده، و کریم فیضی (گفت و گو کننده با باستانی پاریزی) را «دکتر کریم فیضی» نامیده است. طبق http://mirasyar.persianblog.ir/post/1222 به قلم محمدرضا زادهوش 14 فروردین 1390:

            «کریم فیضى تبریزى نویسنده، محقق، پژوهشگر، منتقد، مترجم مصحح، ادیب، داستان نویس، شارح، وبلاگ نویس و روزنامه نگار ایرانى به سال 1358 شمسى چشم به جهان گشود.

او به ادبیات، رمان و سینما علاقه بسیار دارد و فوق لیسانس رشته فلسفه را از دانشگاه تهران دریافت کرده است.

وى هم اکنون به نگارش مقالات براى روزنامه اطلاعات سرگرم است.

از آثار او است:

زندگى، عشق و دیگر هیچ با همکارى دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن.

درباره تاریخ معاصر ایران و اوضاع فرهنگى و به خصوص تاریخ ادبیات کلاسیک ایران.

حافظ معنوى (تفسیر غزلیات حافظ).

روانکاوى استادها.

گفت و گو با دکتر شیرین بیانى.

یادداشت هاى دوربین، مقالات سینمایى.

شفیعى کدکنى و هزاران سال انسان.

هستى و مستى، تفسیر رباعیات خیام.

سرشت و سرنوشت.

صدها سال تنهایى.

هوشنگ دوم.

زندگى و بس، دو جلد.

پنجره پیامبر (رمان).

از جبران تا سهراب.

شعاع شمس.

همزاد مسیح.

سفرى با سهراب.

سیب زن سیب مرد.

پیشگو، دو جلد.

علوم غریبه.

ترجمه کشکول شیخ بهایى.

دیدارى با على (ع)، سیرى در تفسیر نهج البلاغه علامه جعفرى.

جاودان اندیشه، درباره زندگى و اندیشه علامه محمدتقى جعفرى.

سفیر صداقت، زندگى و اندیشه پروفسور مولانا.

پروفسور مولانا طنین تعهد.

عرفان شیعى.

علامه محمدرضا حکیمى.

راز پروین.»

طبق http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=88550 :

«کریم فیضی، مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه اسلامی، در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ضمن بیان مطلب فوق،درباره جدیدترین اثر تالیفی‌اش با نام «پنجره پیامبر» سخن گفت

این نویسنده که چندی پیش کتاب «سرشت و سرنوشت» او منتشر شد، درباره اثر تالیفی‌ جدیدش گفت: پنجره پیامبر، رمانی فلسفی است که روی مرزهای عرفان و روان‌شناسی حرکت می‌کند و شخصیتی ملموس دارد که شاید نظیرش را همواره در اطرافمان ببینیم.

وی افزود: این کتاب از دغدغه‌های درونی، اندوه‌ها و مشغله‌های این شخص گرفته تا افکار روزمره و همه آنچه را که یک فرد ممکن است درگیرش باشد، حکایت می‌کند و جزئیات و زوایای فکری او را می‌کاود.

نویسنده کتاب «از جبران تا سهراب» با یادآوری این نکته که این کتاب یک رمان کاملاً ملموس با پس زمینه‌ای فکری و روان‌شناختی است، درباره چارچوب کلی این رمان اظهار داشت: در این رمان می‌خواستم برشی از جامعه‌ای را که در آن هستیم، در حد توانم با زبانی بین ادبیات و فلسفه تشریح کنم.

فیضی در باره شخصیت رمانش یادآور شد:  شخصی که من به عنوان قهرمان داستان «پنجره پیامبر» مطرح کرده‌ام، یک شخص مشکل‌دار نیست. یعنی کسی نیست که درس نخوانده یا ضعف خاصی داشته باشد بلکه شخصی است کاملاً متوسط، معتدل و حتی فرهیخته و بنا را بر این گذاشته‌ام که اصلاً قرار است آدم‌های مشرق زمین فرهیخته به دنیا بیایند و این آدم‌ها، اندیشه‌ای دارند اما به مرور زمان هرچه پیش‌تر می‌روند، اندیشه‌هایشان را از دست می‌دهند

خاک مقدس جمهوری ی آذربایجان وفرزندان کربلایی مانندسیدحسن نصرالله

                   بسم الله الرحمان الرحیم.

            عیناً طبق خبرگزاری آران، شنبه 12 آذر 1390، http://www.arannews.ir/fa/news/26992.aspx :

            امام جمعه اردبیل: این فرهنگ عاشورایی است که می‌تواند قره‌باغ را به خاک مقدس جمهوری آذربایجان برگرداند

نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه اردبیل گفت: منطقه قره‌باغ را تنها با تکیه بر فرهنگ عاشورایی، فتوای مجتهدان و قدرت اسلامی می‌توان از دست دشمن آزاد کرد

خبرگزاری آران/سرویس آذربایجان

حجت‌الاسلام سیدحسن عاملی در خطبه‌های نماز جمعه این هفته اردبیل اظهار داشت: نظام استکباری از دولت‌های بزرگ و قدرتمند در هراس هستند به همین خاطر در بسیاری از کشورهای اسلامی و منطقه به دنبال تجزیه و تحریک قومیت‌ها هستند تا بتوانند با کوچک‌سازی آنها برای رژیم صهیونیستی پایگاه نظامی درست کنند.

وی به شعارهای جذاب تحریک نژادها، قومیت‌ها و زبان‌های مختلف برای تحریک آنها اشاره کرد و افزود: نظام سلطه بعد از اینکه از تهدید نظامی و تحریم مستاصل شده است تعدد قومیت‌ها را یک ظرفیت ممتاز برای مقابله با ایران معرفی کرده است تا بتواند با تجزیه ایران به خیال خام خود بر این کشور غلبه کند.

خطیب جمعه اردبیل گفت: این تفکر نه تنها در مورد ایران بلکه در مورد کشورهای سوریه، عراق، عربستان و ... همچنان در مخیله غلط آنها در حال تداعی و تصور است تا شاید بتوانند اندیشه پلید خود را در این کشورها با تجزیه قومیت‌ها و قبایل مختلف پیاده کنند.

عاملی جدایی قره‌باغ از آذربایجان را نخستین نقطه تجزیه شده در یک حکومت شیعی توصیف کرد و بیان داشت: کشور آذربایجان با مسلح کردن نیروهای ناتو و میدان دادن به کشورهای غربی نمی‌تواند قره‌باغ را آزاد کند بلکه آزادی این خطه از کشور آذربایجان منوط به حضور نیروهای مقتدر اسلامی است که با توسل به فرهنگ عاشورایی بتوانند قره‌باغ را از دست ارمنی‌ها آزاد کنند.

وی بی‌اعتنایی سران این کشور را به فتوای مجتهدان در اتحاد مسلمانان برای آزادسازی قره‌باغ از دست ارمنی‌ها یادآور شد خاطرنشان کرد: آزادی قره‌باغ هر چه به تاخیر بیفتد برای نظام‌های سلطه یک امتیاز و برای امت مسلمان یک امتیاز منفی است چرا که به تاخیر افتادن این حرکت آزادی آن را رفته رفته محال‌تر می‌کند.

نماینده مردم اردبیل در مجلس خبرگان رهبری به دهن‌کجی سران کشور آذربایجان نسبت به فتوای مجتهد جامع‌الشرایط آیت‌الله مکارم شیرازی اشاره کرد و ادامه داد: منطقه قره‌باغ را تنها با تکیه بر فرهنگ عاشورایی، فتوای مجتهدان و قدرت اسلامی می‌توان از دست دشمن آزاد کرد.

عاملی اضافه کرد: اگر چنین زمینه‌ای مهیا شود بنده حاضر هستم جلودار همه برای آزادسازی قره‌باغ حرکت کنم اما دریغ و افسوس از سران کشور آذربایجان که به عاشقان امام حسین و عزاداران این کشور هجوم برده و اجازه نمی‌دهند به شکل آشکار این عزاداری‌ها انجام شود.

وی با اشاره به داستان‌های مختلف و حوادث تاریخی در مورد مانع شدگان عزای حسینی و زیارت کنندگان آن حضرت اظهار داشت: متوکل عباسی با زور و اجبار و در نهایت قساوت قلب نسبت به عزای حسین و زیارت او سخت‌گیری کرد اما در نهایت ذلت همچون رضاخان که جلوی عزاداری حسینی را گرفت مرد و برای دنیا معلوم شد که هیچ کس نمی‌تواند جلوی عشق و حرمت به امام حسین را بگیرد.

امام جمعه اردبیل در بخش دیگری از سخنان خود تصریح کرد: این فرهنگ عاشورایی است که می‌تواند قره‌باغ را به خاک مقدس آذربایجان برگرداند چرا که تکیه بر تفکر لاییک هرگز در این باب موثر و کارساز نیست.

عاملی ادامه داد: در این مسیر به فرزندان کربلایی همچون سید‌حسن‌نصر الله نیاز داریم که با یک حکم جهاد حاکمیت ارمنی‌ها را به هم بپیچد و قره‌باغ را از دست آنان بگیرد.

           

شعبان جعفری 28 مرداد 1385 فوت نکرد ، 24 مرداد 1385 فوت کرد

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            طبق http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=24205

            «شعبان جعفری، زورخانه دار و باستانی کار ایرانی که بیشتر به خاطر حضورش در حرکات سیاسی شهرت داشت، در اولین ساعات 28 مرداد  1385 شمسی، در هشتاد و پنج سالگی در لس آنجلس درگذشت؛ درست در سالگرد روزی که پنجاه و سه سال قبل سرنوشت سیاسی وی به آن بسته شد.»

            طبق نعمت احمدی، مجله ی حافظ، مهر 1385، صفحه ی 70، به نقل از http://www.noormags.com/view/fa/ArticlePage/178810

            «واقعه‏ی 28 مرداد هم از زبان‏ شعبان جعفری به یقین وسوسه‏انگیز بوده و هست و مردن وی در 28 مرداد 1385 هم دوباره اینکتاب را رونقی تازه خواهد داد.»

            طبق http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/08/060820_mv-mb-shaban-jafari.shtml

            «شعبان جعفری، زورخانه دار و باستانی کار ایرانی که بیشتر به خاطر حضورش در
حرکات سیاسی شهرت داشت، در اولین ساعات ۲۸ مرداد 1385 خورشیدی، در لس آنجلس درگذشت»

            طبق http://www.nadali-h.com/shaban.htm

            «خبر مرگ شعبان بی مخ در روز 28 مرداد 1385 را که شنییدم، ذهنیتم بی اراده مرا به 53 سال پیش برگرداند»

            سیدعباس سیدمحمدی:

            شاید دهها و صدها و شاید هزاران لینک در اینترنت ببینید، که خبر درگذشت شعبان جعفری در 28 مرداد 1385، و تطابق شگفت انگیز روز درگذشت او با روز 28 مرداد 1332، یعنی روزی که او در آن نقش مهمی داشت را، خبر دهند.

            اما واقعیت این است که بنا بر تحقیقات بنده، طبق اسناد فوت ایالات متحده ی آمریکا،  Shaban Djafari  در 15 اوت 2006 در سانتا مونیکا لوس آنجلس کالیفرنیا، درگذشته است. 15 اوت مطابق است با 24 مرداد، و نه 28 مرداد.

            شاید منابع خبری ی دست اول، آگاه بوده اند از این که شعبان جعفری 24 مرداد 1385 فوت کرده، اما با خود گفته اند با اندکی تغییر، برای این که یک خبر معرکه برای عرضه داشته باشند، روز فوت او را 28 مرداد 1385 اعلام کنند. شاید هم نمی دانسته اند. نمی دانم.

از شانزه لیزه تا خربوزه

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            دقایقی قبل، در ویکیدپیدیای فارسی مدخل «شانزلیزه» خواندم:

            «شانزلیزه*[1] (به فرانسوی: Champs-Élysées) خیابانی مشهور در شهر پاریس، پایتخت فرانسه است......

1.       □ «شانزلیزه» نگارش درست نام این خیابان است (فریبرز مجیدی. فرهنگ تلفظ نام های خاص. تهران: انتشارات فرهنگ معاصر. ISBN 978-964-5545-79-4

پایان نقل از ویکیپدیای فارسی مدخل «شانزلیزه».

سیدعباس سیدمحمدی:

کتاب فرهنگ تلفظ نام های خاص، اثر آقای فریبرز مجیدی، کتاب راهنمای «تلفظ» است، و نه راهنمای «نگارش». و ظاهراً، از نویسندگان ویکیپدیای فارسی انتظار می رود، اگر تصور می کنند املای شانزلیزه درست است (قاعدتاً پیام نویسندگان یادشده این است که املای «شانزه لیزه» غلط است)، چون آقای فریبرز مجیدی در کتاب خود در برابر مدخل Champs-Élysées ضبط فارسی ی «شانزلیزه» را به کار برده است، پس در ویکیپدیای فارسی در مدخلی هم که قرار است فیزیکدان معروف  Erwin Schrödinger  را معرفی کنند، باید بنویسند:

«اشرودینگر[1] ...

1 «اشرودینگر» نگارش درست نام این دانشمند است (فریبرز مجیدی. فرهنگ تلفظ نام های خاص. تهران: انتشارات فرهنگ معاصر. ISBN 978-964-5545-79-4

بله. آقای فریبرز مجیدی، در اقدامی، که من گمان می کنم می شود به ایشان بابت این اقدام عجیب و غریبشان، جایزه ای از جوایز عجیب و غریب را تقدیم کرد، هم در کتاب فرهنگ تلفظ نام های خاص، و هم در کتاب خلاصۀ زندگینامۀ علمی دانشمندان، به جای املای شرودینگر، املای اشرودینگر را به کار برده است. و ضبط فارسی ی اشرادر برای Schrader و ضبط فارسی ی اشراودُلف برای Schraudolph .

خب. چه فکر می کنید ای خوانندگان؟ متوجه می شوید ماجرا چیست؟

به شما می گویم.

آقای فریبرز مجیدی دیده که statics را غالباً گفته ایم و نوشته ایم «استاتیک». دیده که standard را غالباً (و شاید همواره) گفته ایم و نوشته ایم «استاندارد». ایشان اینها را که دیده، و خب چون ویراستار ارشد و سرویراستار و این عنوانها را هم دارد آن بزرگوار، دست به کار شده و گفته بسم الله، برای حل دستگاهمندانه ی واژه ها و نامهای بیگانه که با s و sh و sch آغاز می شوند، چون ما در فارسی ابتدا به ساکن نداریم، و چون گفته ایم «استاتیک» و «استاندارد» و «استنلی»، پس از یک فرمول جامع (که مخترع این فرمول جامع، آقای فریبرز مجیدی است) پیروی می کنیم، و می گوئیم و می نویسیم:

اشرودینگر (و نه شرودینگر)؛

اشرودر (و نه شرودر)؛

اشلیک (و نه شلیک).

آقای فریبرز مجیدی، البته تشخیص هم داده کاراکترهای «ث» و «ذ» در رسم خط کنونی ی فارسی، در ضبط نامها و واژه های انگلیسی، نیاز نیست به کار رود، و کافی است از «س» و «د» (یا «س» و «ز»؟) استفاده شود.

بله. ما در فارسی، با همه ی ابتدا به ساکنهای انگلیسی و آلمانی و ... به یک شکل رفتار نکرده ایم. Stalin را غالباً می نویسیم و می گوئیم «استالین».  statics را غالباً می نویسیم و می گوئیم «استاتیک». اما  Schrödinger را نگفته ایم و ننوشته ایم «اشرودینگر». نوشته ایم شرودینگر و بین «ش» و «ر» یک کسره ی معمولی یا کسره ی خفیف تلفظ می کنیم، یا شاید تقریباً طوری تلفظ می کنیم که مانند تلفظ ابتدا به ساکن است. اما ظاهراً آقای فریبرز مجیدی متوجه این مسائل نیست. تلفظ و املا اختراع می کند و تقدیم ملت می کند. املا اختراع کردن ایشان، ظاهراً محدود به این موارد نیست. اما فعلاً به دیگر اختراعات املائی ی ایشان نمی پردازم.

درباره ی «شانزلیزه» و «شانزه لیزه» که در ابتدای نوشته ام طرح شد. بنده بین این دو املا آنچنان تفاوت نمی بینم. دایرة المعارف مصاحب املای «شانزلیزه» را به کار برده است. شاید تأکید نویسندگان دایرة المعارف مصاحب، و آقای فریبرز مجیدی بر املای «شانزلیزه»، با توجه به ظرائف دستور خط فرانسوی و مقتضیات ضبط نامها و واژه های آن زبان به املاهای زبانهای دیگر است. گمان می کنم املای «شانزه لیزه» برای نامیدن خیابان معروف در پاریس، در فارسی رایجتر است. بنده مخالفتی با املای «شانزلیزه» ندارم. هرچند فعلاً گرایشم به املای «شانزه لیزه» بیشتر است.

***

            و اما بعد. اینها که گفتم، هیچ کدام به پای دریای حکمت در ضرب المثل «فکر نون کن که خربوزه آبه»، نمی رسد. نمی دانم، وقتی در ابتدائیات مسائل اقتصادی ی زندگی گیر هستم، و این گونه مقالات را می نویسم (می نویسم برای وبلاگم، و نه برای نشریات، که حق التألیف نصیبم شود)، خودم را سرزنش کنم، یا نه. نمی دانم.

من«روحیه و انگیزه ی مثبت»می خواهم،وکامنت شمارا منتشرنمی کنم!!

           

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            آنچه می خوانید، کامنت بنده است که چند شب قبل در وبلاگ خانم دکتر ... نوشتم. دیگر سر نزدم ببینم کامنتم منتشر شده یا نه. خانم دکتر ...، همسر آقای دکتر ... است، که در مرحله ی اول کنکور سراسری ی سال 1369 آقای دکتر ... رتبه ی 10 در رشته ی ریاضی فیزیک شد و بنده رتبه ی 3110 (اشتراکمان در 10 بود و اختلافمان 3000 بود!). خانم دکتر ... و آقای دکتر ... هر دو دکتر در فیزیک هستند و هر دو عضو هئیت علمی در مؤسسه ای هستند که آقای دکتر محمدجواد اردشیر لاریجانی (دبیر ستاد حقوق بشر قوه ی قضائیه ی جمهوری ی اسلامی ی ایران) رئیس آن (و مؤسس آن (؟) در سال 1367) است، یعنی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات (نام جدید: پژوهشگاه دانشهای بنیادی؛  IPM). بنده برای جنبه ی علمی ی خانم دکتر ... و آقای دکتر ... (که آقای دکتر ... تقریباً یک دانشمند بین المللی است) احترام قائلم، و انتقاد من به خانم دکتر ...، منافات با ارج نهادن بنده به جنبه ی علمی ی ایشان (و ارج نهادن بنده به جنبه هایی از ایشان مانند تبلیغات کردن به نفع کودکان آسیب دیده و ...) ندارد. و احتمال می دهم کامنت من خطاب به ایشان، تقریباً بعید است از فردی جز بنده صادر شود.

            بله. کامنت من چنین بود:

«سلام علیکم.

از صفحه ی شما در آی پی ام رسیدم وبلاگتان. البته وبلاگتان را از قبل می شناختم و در پیوندهای وبلاگم هم هست. الان دیدم در وبلاگتان نوشته اید:

«از این پس تنها کامنت هایی انتشار خواهد یافت که به من و خوانندگان وفادار این وبلاگ روحیه و انگیزه ی مثبت دهد. کامنت هایی که در خلاف این جهت است انتشار پیدا نخواهند کرد.»

من به شما نصیحت می کنم، این قدر حقیر نباشید، و از این حرفها به زبان و به قلم نیاورید. شما که تک تک کامنتها را، ابتدا در نوبت تأیید قرار می دهید. آیا نیاز دارید آژیر کشیده باشید و ملت کامنت گذار را خبر کرده باشید، که اگر به شما و خوانندگان وفادار وبلاگ شما، روحیه و انگیزه ی مثبت ندهند، کامنتشان منتشر نمی شود؟ نیاز دارید واقعاً؟ ببخشید. تکرار می کنم این اندازه حقیر نباشید.

شما شاید در واقع، وبلاگ نویسی ات این بوده که مقالاتت را (که کامنت تمام مقالاتت کنترلر دارد) منتشر کرده ای، و کامنتهایی را که تأیید کرده ای، زیرش را پاراف کرده ای، و پنداشته ای علاوه بر «اخلاق حرفه ای ی آکادمیک» (که دیدم یک بار این طور وصف کرده بودی خود را) «اخلاق حرفه ای و لطیف وبلاگی» هم داری. شما می پنداری حرفهای پوپولیستی نمی زنی خودت در وبلاگت؟ شما که در چند مقاله ی سابقت، به پوپولیسم علمی ایراد گرفته ای. شما، که ناشیانه، به فلان سخن آینشتاین ایرادهایی گرفته ای.

تردید دارم عرایض من بر شما اثر بگذارد. مدرسه ی تیزهوشان، و آی پی ام، و ...، گمان کنم خطر بالقوه ی «توهم متفکر بودن» را برای شماها ایجاد می کند.

حقیر نباش خانم دکتر ... حقیرانه و ترسان و لرزان و سانسورچیانه، در اینترنت و وبلاگ زندگی نکن.  می گوئی:

«در این مدت وبلاگ نویسی مستمر به نوشتن در وبلاگ و دوستانی که در فضای مجازی یافته ام دلبستگی زیادی یافته ام. چیزهای زیادی آموخته ام. مهارت های فراوانی را کسب کرده ام.»

لابد یکی از «مهارتهای فراوانی که کسب کرده ای»، گفتن این جملات است:

«از این پس تنها کامنت هایی انتشار خواهد یافت که به من و خوانندگان وفادار این وبلاگ روحیه و انگیزه ی مثبت دهد. کامنت هایی که در خلاف این جهت است انتشار پیدا نخواهند کرد.»

حقیر نباش خانم دکتر ...»