او دشمن ما بود ، با ما جنگید ، ولی مرد شریفی بود

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            با اهداء سلام مخلصانه و مؤدبانه به مَرد ِ مَردها و شریف ِ شریفها آقا و مولا امام حسین، در این محرّم، که بار دیگر فرا رسید.

            حدود ده یازده سال قبل، هنگام دوره ی آموزشی ی سربازی ام، یک همخدمت داشتم که مسیحی بود. شاید هم آشوری بود. دقیق یادم نیست. از او پرسیدم شما امام حسین را می شناسید؟ یک مقدار ناراحت شد که از او چنین چیزی پرسیدم، و گمان کنم مایل بود بدیهی بدانم جوابش را، و لذا نپرسم چنین چیزی را، و به هر حال گفت: «ما امام حسین را از شما هم بهتر می شناسیم.»

            بله.

آقای مهدی چمران ساوئی، رئیس فعلی ی شورای اسلامی ی شهر تهران، برادر شهید دکتر مصطفی چمران ساوئی است، و آقای مهدی گفته بود: «ما مگر این که بمیریم و از شورای شهر خارج شویم» (روزنامه ی شرق، بیست و چهار آذر 1384، صفحه ی یک)، و گفته بود: «حتی اگر ما را بکشند ما در شورای شهر می ­مانیم و از شورا بیرون نمی ­رویم» (روزنامه ی شرق، بیست و شش آذر 1384، صفحه ی یک).     

            غاده، همسر لبنانی ی شهید دکتر مصطفی چمران ساوئی است. طبق http://edub.ir/index.php?view&sid=11340 :

            «در دوران رژیم پهلوی و پس از بازگشت از آمریکا به ایران به فعالیت ضد این رژیم پرداخت و آنقدر آشکار و با صراحت به اینکار مشغول شد که پس از پانزده خرداد و قیام خونین در حالی که همه سدها را پشت سرش خراب کرده بود راهی مصر شد تا در آموزش مبارزه چریکی شرکت کند در این دوره نیز بهترین شاگرد بود و پس از فراگیری مسئولیت چریکی مبارزات ایرانی را بر عهده گرفت. بعد از وفات عبدالناصر، دیگر در مصر نماند و به کمک امام موسی صدر (رهبر شیعیان لبنان) راهی لبنان شد. در لبنان توسط امام موسی صدر با دختری به نام غاده آشنا گشت که اگر چه از نظر نوع ظاهر زندگی شباهتی به یکدیگر نداشتند اما دل‌هایشان با هم آشنایی دیرینه‌ای داشت. غاده چمران زن لبنانی شهید مبارز مصطفی چمران، خود در این باره می‌گوید: «پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌کرد و من فقط پول خرج کردن بلد بودم، پاریس و لندن را خوب می‌شناختم چون همه لباس‌هایم را از آن‌جا می‌خریدم. یک روز امام موسی صدر در موسسه بچه‌های یتیم به من گفت که باید با چمران آشنا شوی و به اصرار ایشان قرار شد این آشنایی صورت پذیرد. یک شب در تنهایی همانطور که داشتم می‌نوشتم چشمم به یک نقاشی که در تقویمی چاپ شده بود افتاد یکی از نقاشی‌ها زمینه‌ای کاملا سیاه داشت وسط این سیاهی شمع کوچکی می‌سوخت که نورش مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر نقاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود: من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که دنبال نور است این نور هر چند کوچک در قلب او بزرگ خواهد بود. پس از دیدن نقاشی و خواندن شعر خیلی گریه کردم و وقتی با شاعر آن شعر و نقاش آن نقاشی مصطفی چمران برای اولین‌بار برخورد نمودم دچار حیرت بسیار گردیدم. او به من گفت هر چه نوشته‌اید را خوانده‌ام و دورا دور با روحتان پرواز کردم.» »

            و طبق http://79.132.221.61/printme-4.2182.10325.fa.html :

            «آن وقت ها او اصلاً فارسی بلد نبود . نمی فهمید امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند؟ امام موسی خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش فال گرفت . که :

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.

او از عشق به ساده زیستی همسرش می گوید :

وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم . حتی پول نداشتم خرج کنم . چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم . در لبنان این طور نیست . خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است ، آداب ما نمی فهمد . دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم . اما کجا ؟ کمی خانه مادر جان بودم ، دوستان بودند . هرشب را یک جا می خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی . شبهای سختی را می گذراندم . لبنان شلوغ بود . خانه مان بمباران شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج . از همه سخت تر روزهای جمعه بود . هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم . احساس می کردم دل شکسته ام ، دردم زیاد ، و به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی .

از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه . در ایران هم که هیچ چیز . بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم کجا بروم ؟ شش ماه این طور بود ، تا امام فهمیدند این جریان را . خدمت امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد . هرچه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسول شما هستم . بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت . "جاهد" یکی از دوستان دکتر، از خانه خودش برایم یک تشک ، چند بشقاب و... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند .

به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من ظلم کرد . البته نفسانی بود این حرفم . بعد که فکر می کردم ، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت ، اما آنچه به من داد یک دنیا است . مصطفی در همه عالم هست ، در قلب انسان ها . من یادم هست یک بار که از ایران می آمدم ، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام "غاده چمران" بود دید ، پرسید: نسبتی با چمران داری ؟ گفتم: خانمش هستم. خیلی تحت تاثیر قرار گرفت ، گفت: او دشمن ما بود ، با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم . گفت: ماشین نیامده برای شما ؟ گفتم: مهم نیست. خندید و گفت: درست است ، تو زن چمران هستی !

و گاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه ، از او حساب می کشد ، چون او با مصطفی زندگی کرد ، با نسخه کوچکی از امام علی علیه السلام . همیشه به مصطفی می گفت: توحضرت علی نیستی . کسی نمی تواند او باشد. فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد. و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار ، می گفت: نه ، درست نیست ! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می بندید . راه باز است . پیامبر می گوید هر جا که من پا زدم امتم می تواند، هر کس به اندازه سعه اش .

همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد ، چه لبنان ، چه کردستان ، چه اهواز . لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم . در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین . وقتی خارجی ها می آمدند یا فامیل ، رویم نمی شد بگویم کفش در بیاورید . به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانان چیزی ندارند ، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این هم عقده داریم ؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم ؟ این آداب و رسوم ما است ، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است ، مرتب و قشنگ ! این طوری زحمت شما هم کم می شود ، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش .

از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت . ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم . می گفت: این ها برای چی ؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام . به همین سادگی . وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم . مصطفی رنجید ، گفت: مسئله پولش نیست . مسئله زندگی من است که نمی خواهم عوض شود .

ولی من مثل هر زنی دوست داشتم یک زندگی داشته باشم . در ایران هم چیزی نداشتیم هرچه بود مال دولت بود. می گفتم: بالاخره باید چیزی برای خودمان داشته باشیم . شما می گوئید (مستضعف ) ، مستضعف قاشق و چنگال دارد ، ولی ما نداریم . شما اگر پست نداشته باشید ، ما چیزی نداریم . همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدم ها بود به اصرار من گرفت . قبل از اینکه من بیایم ایران مصطفی در دفترش می خوابید. زندگی معمولی که هر زن وشوهری داشتند ما نداشتیم . مصطفی حتی حقوقش را می داد به بچه ها . می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است . اصلاً در این وادی نبود ، در این دنیا نبود مصطفی .

  در این دنیا نبود ، اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت ، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می دید . دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی تواند راه برود . دوید ، گفت: مصطفی چرا اینطوری شدی ؟گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم ؟ چرا سکوت کردید ؟ غاده پرسید مگر چی شده ؟ گفت :برای من مجسمه ساخته اند .نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن ! بیدار که شد نمی دانست که مصطفی چه می خواسته بگوید . پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران از مصطفی مجسمه ای ساخته اند . می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد وزیبا را به اسم مصطفی کرده اند . این ظاهر شهر بود و او خوشحال می شد ولی ای کاش باطن شهر هم این طور بود . گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست . می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و تمام .

این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که، گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می کردند این دلم را خوش می کند؟ آیا این ، یک لحظه از لبخند مصطفی ومحبت مصطفی را جبران می کند؟ هرگز ! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا . مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند . این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است . در فطرت آدم ها ، در قلب آن ها است .

آدم ها بین خیرو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد . من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ؟ من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند می‌میرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب . زندگی خارج جنوب لبنان وشهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه . اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ، مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید .

می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم ، در آمریکا ، مثل خواهران و برادرهایم . گاه گاه که از ایران برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می‌خندیدند ، می گفتند: ایرانی ها هم صف ایستاده اند برای گیرین کارت ، تو که تابعیت داری چرا از دست می دهی ؟ به آنها گفتم: بزرگترین گیرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه السلام است و من در گردنم گذاشته ام . با همه وجودم این نعمت را احساس می کنم و اگر همه عمرم را ، چه گذشته چه مانده ، در سجده گذاشتم نمی توانم شکر خدارا بکنم . با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا ، از مجاز به حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی ، همچنان که خودش در حق من این دعا را کرد:

  "خدایا ! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار ! من می خواهم که بعد از مرگ اورا ببینم در پرواز . خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می خواهم به من فکر کند ، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود . می خواهم غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مُرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه . می خواهم او به من فکر کند ، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی نهایت." »

            و طبق http://charghad.ir/620/%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%85 خانم هیام عطوی شاگرد لبنانی ی شهید مصطفی چمران ساوئی درباره ی غاده گفته است:

            «آیا همسر شهید چمران را از نزدیک می‌شناختید؟

اخیرا در سفر به لبنان به دیدارشان رفتم. برای تسلیت فوت مادر بزرگوارشان. من در سال‌های مبارزه ایشان را می‌شناختم و درس های زیادی از ایشان گرفتم. ایشان دختری از یک خانواده متمول بودند که به زندگی ساده با چمران تن دادند و یک کمد شکسته داشتند که وسایل‌شان را در آن جا می‌دادند و هرگز تجملات دنیوی گریبان‌شان را نگرفت.

الان مشغول چه کاری هستند؟

الان مقیم صور بوده و آنجا یک حوزه مخصوص خواهران را سرپرستی می‌کنند. حوزه‌ای بزرگ با کارهای فرهنگی و تدریس علوم دینی.

رفتار شهید چمران با همسرشان چگونه بود؟

شهید چمران بسیار خانم‌شان را دوست داشتند. حرمت خاصی برای ایشان قائل بودند. به او می‌گفتند «پرنده قدس» یعنی صدا می‌زدند «یا طائره القدس».

خانم غاده قبل از آشنایی با چمران یک زندگی بسیار مرفه داشتند و بعد از ازدواج در تمام سال‌ها یک زندگی ساده و خداگونه را با هم گذراندند.

از خصوصیت‌های رفتاری ایشان بفرمائید.

ایشان خصوصیت‌های عظیمی دارند. همه چیز در دست خودشان بود. با وجود اینکه می‌توانستند از مواهب مادی بهره مند شوند اما علقه و تعلق مادی نداشتند. همه چیز را کنار گذاشتند. کتاب ایشان به نام «صرخت زینب – فریاد زینب» در تمام لبنان چاپ و بارها تجدید چاپ شد. در کل لبنان تمام دخترها فقط دنبال این کتاب و خواندنش بودند. دختر شیعه با خواندن این کتاب خود و آزادی اسلامی را شناخت. ایشان یک ادیب هستند. اول چیزی که در ایشان دکتر را جذب نمود قلم ایشان بود. زنان لبنانی ایشان را یک عالمه‌ی بزرگ می‌شناسند. ایشان به عرفان رسیده‌اند.»

آئینه و آیینه

           

              بسم الله الرحمان الرحیم.

            در شیوه نامه ی یکی از ناشرانی که با آنها همکاری می کنم، گفته اند در فارسی همزه وجود ندارد و باید از املاهای «آئینه» و «گوئی» و «سرمائی» به شدت اجتناب کرد. در شیوه نامه ی همان ناشر، ضبط فارسی ی «ژوئن» و «سئانس» و «ژوئیه» و «پنگوئن» و «ایدئال» برای نامها و واژه های اروپائی، نه تنها مورد قبول قرار گرفته، بلکه پیشنهاد شده است.

            بله. آن ناشر که گفته فارسی همزه ندارد، و چون همزه ندارد املاهای آئینه و گوئی و سرمائی و مانند آنها نادرست است، دو اشتباه کرده. اولاً فارسی همزه دارد، و بحثها در این است که همزه در فارسی فونمیک است یا فونتیک. ثانیاً، نشانه ی «ئـ» و «ـئـ» در رسم خط فارسی، هم ممکن است نشان دهنده ی همزه ی خالص باشد، و هم ممکن است نشان دهنده ی توالی ی مصوتها باشد. اما بعضی افراد گمان می کنند نشانه ی «ـئـ» فقط نشان دهنده ی همزه ی خالص است.

            در فارسی، اگر واقعاً āyine تلفظ کنیم، یعنی به ترتیب «آ» و «ی»ی صامت (نشانه ی فونتیک [ j ]) و «ی»ی مصوت (نشانه ی فونتیک [ i ])، البته تنها ضبط درست «آیینه» است. اگر āine تلفظ کنیم، یعنی به ترتیب «آ» و «ی»ی مصوت، برای نشان دادن توالی ی مصوت ā و مصوت i ، چه راهی است در امکانات رسم خط فارسی؟

            طبق شمّ زبانی و آگاهیهای زبانی ی بنده، هر دو تلفظ  āyine  و  āine  (و البته تلفظ سوم  āyene  ، که قاعدتاً «آینه» نوشته می شود) وجود دارد در زبان فارسی. و من برای نشان دادن تلفظ  āine  و تعداد قابل توجهی واژه ها در زبان فارسی که در آنها توالی ی مصوتها است، و برای نشان دادن توالی ی مصوتها در نامها و واژه های اروپائی، نشانه ای جز «ـئـ» سراغ ندارم در امکانات خط فارسی.

            بنده هر دو املای آیینه و آئینه، و گویی و گوئی، و سرمایی و سرمائی را درست می دانم، بسته به این که تلفظ چه گونه باشد. حکم دادن به این را که فارسی همزه ندارد، و چون همزه ندارد املای آئینه و گوئی و سرمائی و مانند آنها نادرست است، کلاً مردود می دانم.

            تعدادی از نشریات، ظاهراً برای این که بگویند «ما دارای رسم خط مخصوص هستیم»، مؤکداً از املای «اسراییل» و «مسوول» (و نه «مسئول» و نه «مسؤول») استفاده می کنند.

احتمال می دهم املاهای «سوید» (نام کشور) و «اسراییل» و «سوییس» و «سویس»، برآمده از دیدگاهی است که فارسی و زبانهای اروپائی همزه ندارند، و «ـئـ» نشان دهنده ی همزه است، و برای ضبط نامها و واژه های فارسی و اروپائی صحیح نیست از نشانه ی «ـئـ» استفاده کنیم.

            بنده این دیدگاه را از آگاهی ی سطحی ی افراد از مسائل گوناگون خط فارسی می دانم.

            حاشیه:

            یک) دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، از طرفی قائل است به این که 1) «زبان عربی از نظر تلفظ مطلقاً در فارسی نفوذ نداشته است» (درآمدی بر چگونگی ِ شیوه ی خطّ ِ فارسی، ویراست سوم، تهران، امیر کبیر، 1378، صفحه ی 34)، و از طرفی قائل به این است 2) در فارسی همزه فیزیولوژیک و فونتیک است، و نه فونمیک، و گفته است در لغت عربی ی «مسئله» هم اگر فارسی واقعاً ما همزه تلفظ می کنیم، این مانند الگوی «هم ـ آهنگ» است در «الگوی دوکلمه ای» (صفحات 10 تا 18). بنده، با حد اقل یک نمونه تلفظ، گمان می کنم گزاره ی دوم دکتر ادیب سلطانی باطل می شود، و با پذیرفتن اجمالی ی (؟) گزاره ی اول ایشان، همزه در فارسی را فونمیک هم می دانم. البته بر فونمیک بودن همزه در فارسی، فعلاً «تأکید نمی کنم».

            آن حد اقل یک نمونه تلفظ، تلفظ لغت «فعّال» است در فارسی. بنده این طور می فهمم ما در فارسی لغت عربی ی «فعّال» را «فَــآل» یا چیزی شبیه «فَــآل» تلفظ نمی کنیم، بلکه «فَــئّــال» تلفظ می کنیم، یعنی «دقیقاً همزه ی خالص مشدّد».

            ای خوانندگان فارسی زبان. لغت قرآنی ی «سُعّــِــرَت» (إذا الشّمس کُوّرت ... و إذا الجحیم سُعّرت ...) را چه گونه تلفظ می کنید؟ غیر از «سُــئّـِــرَت»؟ تلفظ «ــعّــ»، گمان کنم برای استادان قرائت قرآن هم، نیازمند ممارست و تمرین است.

            دو) دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی در راهنمای آماده ساختن کتاب (ویراست سوم، تهران، علمی و فرهنگی، صفحه ی 247)، گفته است دانمارکی صدایی دارد که تقریباً همان همزه است. نام فیزیکدان دانمارکی Niels Bohr را هم شاهد ذکر کرده، و املای بؤر را هم برای ضبط فارسی ی نام فیزیکدان، پیشنهاد داده است.

            گمان کنم دیدم دکتر ادیب سلطانی در ترجمه اش از هملت (تهران، انتشارات نگاه، چاپ دوم، 1389) هم نام یک فرد دانمارکی را با «ؤ» ضبط کرده بود. البته الان نیافتمش.

            بنده تا کنون برای چه گونه نشان دادن همزه ی خالص در دانمارکی، به نتیجه ی قطعی و راه قطعی نرسیدم.