نهضت آزادی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

امام خمینی، اول شهریور 1357:

«امروز باید افراد محترم «نهضت آزادى ایران» در داخل و خارج، و جمیع جناحهاى اسلامى- ایّدهم اللَّه تعالى- بدون از دست دادن فرصت، دست در دست یکدیگر نهاده و در این امر حیاتى، که برچیده شدن رژیم‏ پهلوى است مبارزه، و بدون مناقشات، ملت را به سوى هدف غایى که ایجاد حکومت اسلامى است هدایت نمایند.»

امام خمینی، 3 دی 1357:

«این جبهه‏هاى مختلفى که دارید، هر ده تاى شما، صدتاى شما با هم جمع شدید یک اسمى روى آن گذاشتید، این اسمها را کنار بگذارید و همه با هم بشوید و یک اسم داشته باشید، و اتفاق کلمه داشته باشید، همان طورى که مى‏بینید ایران متزلزل کرده است این ابرقدرتها را، این قدرت شما هم در خارج به ایران مُنْضَم مى‏شود و بیشتر آنها متزلزل مى‏شوند لکن آنها از شما مى‏خواهند الآن استفاده کنند. استفاده از شما این است که شما را به جان هم بیندازند. این کى است؟ جبهه ملى! آن کى است؟ نهضت آزادى! آن کى است؟ جوانانِ چه! آن کى است؟ گروهِ کذا! آن کى است؟ گروهِ کذا! گروههاى مختلف، متعدد؛ پیش هر کس که بروى از دیگرى تکذیب مى‏کند؛ هر جناحى دشمن جناح دیگر است‏.»

امام خمینی، 29 فروردین 1358:

«آن که در مجلس مخالفت مى‏کرد، «جبهه ملى» نبود مدرس بود. «نهضت آزادى» نبود مدرس بود.»

امام خمینی، 30 بهمن 1366:

«در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى مسائل فراوانى است که بررسى آن محتاج به وقت زیاد است.»

امام خمینی، 30 بهمن 1366:

«آنچه باید اجمالًا گفت آن است که پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولتِ موقتِ اولِ انقلاب شهادت مى‏دهد که نهضت به اصطلاح آزادى طرفدار جدى وابستگى کشور ایران به امریکا است.‏»

امام خمینی، 30 بهمن 1366:

«نهضت به اصطلاح آزادى و افراد آن چون موجب گمراهى بسیارى از کسانى که بى‏اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند مى‏گردند، باید با آنها برخورد قاطعانه شود، و نباید رسمیت داشته باشند.»

نظرات 22 + ارسال نظر
ستاریان دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:56

سلام

با دکتر غلامعباس توسلی درباره «امام خمینی و روشنفکران دینی»

امام از نقش مهم دکتر شریعتی در آمدن جوانان به طرف دین و رشد اندیشه دینی آگاه بود و از همین رو پاسخی به نامه مرحوم مطهری درباره شریعتی ندادند و این مسأله بسیار مهمی بود که نشان از استقلال رای ایشان داشت که خیلی تحت تأثیر دیگران قرار نمی گرفتند. در موارد دیگری همچون تلاش مجاهدین برای گرفتن تأیید از ایشان و یا کاندیداتوری برخی روحانیون برای ریاست جمهوری اول نیز ایشان مقاومت کردند و حاضر به تسلیم نشدند.

به نظر می رسد که امام با جریان روشنفکری دینی مشکلی نداشتند و از آنها حمایت می کردند، مبارزات مرحوم طالقانی را می شناختند. دکتر یزدی از نهضت آزادی خارج کشور، نماینده امام در آمریکا بود و ارتباط نزدیکی با ایشان داشت. کتاب های دکتر شریعتی هم مسلما به دست ایشان می رسید و تأثیراتی در فرهنگ انقلاب باقی گذاشت.

دیدگاه های امام در بسیاری از موارد به روشنفکران دینی نزدیک بود. ایشان به انقلابی به تمام معنا نظر داشتند و خواهان نابودی دستگاه ظلم بودند. بیانات ایشان در پاریس بسیار مهم شمرده شد و به خواسته های روشنفکران دینی بسیار نزدیک بود. هر چند که پس از انقلاب، جوّ جامعه و جریان توده وار مردم، غلبه کرد و فضا را دگرگون ساخت.


دیدگاههای روشنفکرانه امام :

نظرات ایشان با حوزه وافکار برخی از آنها، در تضاد بود و در این موارد، ایشان اصطلاح «اسلام آمریکایی» را به کار می برد. بسیاری در حوزه دیدگاههای ایشان را درباره جمهوریت، حقوق زنان و امور دیگر را به آسانی نمی پذیرفتند. ایشان با بخشی از روحانیت مشکل داشت. ایشان در مبارزه با افکارسنتی حوزه پیشگام بودند و بر خلاف تمایل بعضی به فلسفه روی آوردند و فکر و اندیشه ای باز داشتند. برخورد ایشان با بازی شطرنج وموسیقی در تلویزیون و رادیو ازاین نوع بود. این موارد نشان می داد که ایشان علیرغم سنت گراها، ازدیدگاه اجتهادی خود در جهت مصلحت وشرایط موجود استفاده می کرد. در اکثر موارد، مسایل سیاسی رابه خوبی درک می کردند و در برخی امور هم از نظرات کارشناسان استفاده می کردند. از جمله در جریان تعطیلی اولیه دانشگاهها در اوایل انقلاب که به اتفاق جمعی از دانشگاهیان اصفهان به حضور ایشان رسیدیم و گفتیم مصلحت نیست که از ابتدا دانشگاه بسته شود، از ایشان خواستیم توصیه کنند که دانشگاهها تعطیل نشود ایشان هم در ابتدای سال ۵۸ مخالفت خود را با بسته شدن دانشگاه اعلام کردند. هر چند مدتی بعد براثر مسائل پیش آمده، دانشگاهها به تعطیلی کشیده شد.

ایشان «فقیهی روشن بین» بود و آمادگی و شجاعت بالایی داشتند و اقداماتی که در پیشرفت انقلاب انجام دادند به جا و به موقع بود.

هر چند ایشان مردی مقتدر و با ابهت بودند اما برخورد بسیار خوب و محترمانه ای با دانشگاهیان داشتند، تا جایی که مرحوم مهندس بازرگان انتقادهای صریحی را مطرح نمود. برخوردهایی که بعدها موجب تندرویهایی علیه روشنفکران دینی از سوی سنت گرایان شد در اثر خلاء وجودی افرادی چون شهید مطهری و بهشتی فشار علیه روشنفکران دینی شدت می گرفت و حتی وقتی آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه از این برخورد ها انتقاد کرد باز هم موثر واقع نشد. حتی در جریان برخورد با اعضای نهضت آزادی، ایشان دستور داده بودند که به افراد شاخص و سران نهضت تعرضی نشود. سعه صدر ایشان تا حدی بود که نامه های انتقادی سر گشاده به ایشان نوشته می شد و این امکان وجود داشت که از ایشان انتقاد شود. البته پاسخی به نامه ها نمی دادند ولی در عمل اقداماتی انجام می شد.

http://www.tourjan.com/?p=1881

فرزانه دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:35 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
فکر می کنم ساده است بپذیریم که او یک انسان بود و می توانست اشتباه کند خطا کند .

در تمام مواردی که آقای ستاریان نقل قول کرده اند درباره مواضع ایشان درباره روشنفکری دینی ظاهراْ نتیجه غیر از آن شده است که ایشان می خواستند و نیت قلبی شان بود .

یعنی مثلا ایشان مخالف بسته شدن دانشگاهها بودند ولی دانشگاهها بسته شد
ایشان مخالف حذف مخالفان و منتقدان بودند ولی در عمل طور دیگری شد .
خوب سوال ساده ای پیش میاید و آن اینکه این چگونه رهبریی است ؟

به نظر من گاهی بد دفاع کردن خیلی بیشتر از نقد کردن آسیب می رسانداین نوع صحبت ها که برای توجیه نقص ها و خطاهای یک شخصیت می شود که از او یک بت و نمونه بی عیب بسازد .
خوب شاید برای زمانی کوتاه ساخته شود ولی همه می دانیم که بت ها شکستنی اند و آدمها ماندنی .

امیرمهدی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:11

سلام
متن کامل سوال محتشمی پور وزیر کشور وقت و پاسخ امام خمینی به نامه ایشان چنین است (سایت رسمی امام خمینی این نامه را مثل بعضی نامه های دیگر از صحیفه حذف کرده است!):
«بسمه تعالی
محضرمقدس رهبرعظیم الشان انقلاب اسلامی آیت الله العظمی امام خمینی دام ظله العالی با عرض سلام و تحیات.
نهضت آزادی پس از استعفا و برکناری دولت موقت پیوسته در جهت اعلام مخالفت با دولت جمهوری اسلامی، مجلس شورای اسلامی و حتی قوه قضاییه و مغشوش کردن اذهان بوده است.
مسئولین نهضت با سمپاشی های خود نسبت به سیاستهای دولت ، دفاع مقدس و جنگ، مسئله برائت از مشرکین و فاجعه خونین مکه مکرمه، جهاد مالی و تصمیمات شورایعالی پشتیبانی جنگ و بالاخره فرمایشات اخیر حضرت امام روحی فداه راجع به حکومت و ولایت مطلقه، در جهت مبارزه و تضعیف نظام جمهوری اسلامی گام برداشته اند.
با توجه به اهمیت و نقش سرنوشت ساز مجلس شورای اسلامی، نهضت آزادی در ماههای اخیر فعالیت گسترده ای را جهت به اجرا درآمدن قانون احزاب و آزادی فعالیت سیاسی آنان و نیز حرکت تبلیغاتی گسترده ای راجع به انتخابات و راه یافتن به مجلس را آغاز کرده است.
آقای دکتر یزدی در جلسه مورخ 66.10.5 نهضت آزادی راجع به شرکت در انتخابات و نقش نهضت آزادی چنین می گوید:
" . . . برگزاری انتخابات مستلزم وجود جامعه باز است, اگر رفتیم واقعا مفید خواهیم بود و نخواهیم گذاشت این فتاوی را به زور بر مردم تحمیل کنند, شخصی که از طرف نهضت به مجلس برود مسلما از این توپ و تشرها جا نخواهد زد, اگر قرار باشد مملکت را با " فتوا" اداره کنند, بنده پیشنهاد می کنم که, مجلس را ببندند و خوابگاه دانشجویان کنند".
دیدگاه نهضت آزادی راجع به جنگ و دفاع مقدس در بیانیه ای تحت عنوان "جنگ بی پایان " چنین است:
" . . . آنچه فعلا دیده می شود جنگی است بی پایان که می تواند پایان دنیا باشد, پایان ایران و مردم ایران باشد.. . ، گفته اند حتی اگر یک خانه هم در ایران سرپا بماند, باز به جنگ ادامه خواهیم داد و اگر یک نفر باقی بماند, آن یک نفر هم جنگ خواهد کرد ، آیا این مترادف با چیزی جز "جنگ جنگ تا نابودی " هست ".
نهضت آزادی راجع به "حکومت و ولایت مطلقه " اطلاعیه ای منتشر کرده که در آن آمده است:
"این چه فرمانی است و چه انقلابی در ایران و اسلام ، که حکومت را در موضع بالاتر از فرستاده خدا قرار داده به او اختیار می دهد بر خلاف نص صریح و شاورهم فی الامر و بدون مشورت با امت تصمیم گیری در مصالح دولت و امور ملت نماید.. . الخ ".
با عنایت به مراتب فوق خواهشمند است ارشاد فرمایید که:
1 - آیا نهضت آزادی با چنین عقاید و تفکراتی می تواند به عنوان یک سازمان حزب و تشکیلات سیاسی در جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته شود
2 - در حالیکه ماده سی , قانون انتخابات از جمله شرایط تایید صلاحیت داوطلبان نمایندگی مجلس شورای اسلامی را:
الف) اعتقاد و التزام عملی به اسلام.
ب) اعتقاد و التزام عملی به نظام جمهوری اسلامی ایران.
می داند. آیا نهضت آزادی صلاحیت دارد که در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت نموده و نماینده ای در مجلس داشته باشد در پایان از درگ اه خداوند متعال طول عمر آن وجود شریف و مقدس و پیروزی عاجل رزمندگان اسلام را مسئلت می دارم. سید علی اکبر محتشمی وزیر کشور»
امام خمینی در پاسخ نامه وزیر کشور چنین مرقوم فرموده اند:
« بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجت الاسلام آقای محتشمی، وزیر محترم کشور ایده الله تعالی
در موضوع نهضت به اصطلاح آزادی مسائل فراوانی است که بررسی آن محتاج به وقت زیاد است.
آنچه باید اجمالا گفت آن است که پرونده این نهضت و همین طور عملکرد آن در دولت موقت اول انقلاب شهادت می دهد که نهضت به اصطلاح آزادی طرفدار جدی وابستگی کشور ایران به امریکا است، و در اینباره از هیچ کوششی فروگذار نکرده است، و حمل به صحت اگر داشته باشد، آن است که شاید امریکای جهانخوار را، که هرچه بدبختی ملت مظلوم ایران و سایر ملتهای تحت سلطه او دارند از ستمکاری اوست، بهتر از شوروی ملحد می دانند. و این از اشتباهات آنها است.
در هر صورت، به حسب این پرونده های قطور و نیز ملاقاتهای مکرر اعضای نهضت، چه در منازل خودشان و چه در سفارت امریکا و به حسب آنچه من مشاهده کردم از انحرافات آنها، که اگر خدای متعال عنایت نفرموده بود و مدتی در حکومت موقت باقی مانده بودند ملتهای مظلوم بویژه ملت عزیز ما اکنون در زیر چنگال امریکا و مستشاران او دست و پا می زدند و اسلام عزیز چنان سیلی از این ستمکاران می خورد که قرنها سر بلند نمی کرد, و به حسب امور بسیار دیگر, نهضت به اصطلاح آزادی صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانونگذاری یا قضایی را ندارند، و ضرر آنها، به اعتبار آنکه متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند کرد و نیز با دخالت بیمورد در تفسیر قرآن کریم و احادیث شریفه و تاویلهای جاهلانه موجب فساد عظیم ممکن است بشوند، از ضرر گروهکهای دیگرف حتی منافقین این فرزندان عزیز مهندس بازرگان*، بیشتر و بالاتر است.
"نهضت آزادی" و افراد آن از اسلام اطلاعی ندارند و با فقه اسلامی آشنا نیستند. از این جهت، گفتارها و نوشتارهای آنها که منتشر کرده اند مستلزم آن است که دستورات حضرت مولی الموالی امیرالمومنین را در نصب ولات و اجرای تعزیرات حکومتی که گاهی بر خلاف احکام اولیه و ثانویه اسلام است، بر خلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذبالله تخطئه، بلکه مرتد بدانند! و یا آنکه همه این امور را از وحی الهی بدانند که آن هم بر خلاف ضرورت اسلام است.
نتیجه آنکه نهضت به اصطلاح آزادی و افراد آن چون موجب گمراهی بسیاری از کسانی که بی اطلاع از مقاصد شوم آنان هستند می گردند، باید با آنها برخورد قاطعانه شود، و نباید رسمیت داشته باشند.
والسلام علی من اتبع الهدی. توفیق جنابعالی را از خداوند تعالی خواستارم.
روح الله الموسوی الخمینی»
----------------------------------------------------
* اشاره دارد به عبارت «فرزندان عزیز من» که مهندس بازرگان اعضای سازمان مجاهدین خلق را با این عبارت مورد خطاب قرار می داد.

سلمان محمدی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 http://salmanmohammadi.blogsky.com

توجه دارید که اینها همه اتفاقاتی است که در عصر طلایی امام خمینی افتاده است!

اشک - غریبه سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:10 http://tashkan.blogsky.com

جالب بود خواندنش

امیرمهدی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:47

سلام
بنا بر مستندات ودلایلی که قبلاً ارائه شد و به لطف خدا روز بروز بر حجمش افزوده می شود برای من یقین حاصل شده است که امام خمینی در سالهای آخر عمر بدلیل بیماری سرطان و کهولت سن و خیانت نزدیکان معتمد و قدرت طلبان سیاه روی مخلّد در آتش ، در حصر اطلاعاتی و ارتباطی بوده اند.اخبار و اطلاعات کشور بصورت غیر واقعی یا دروغین به ایشان گزارش می شده است.ازطرفی برای من یقین حاصل شده که صحت بسیاری از نامه ها ، احکام ، دستورات ، نقل قولها و تصمیمات منسوب به ایشان در سالهای آخر عمر شریفشان خصوصاً دو سه سال آخر محل تشکیک است و با تحقیق و موشکافی که فعلاً مجالش نیست می توانم بگویم که کدام نامه ها و دستورات و احکام محال است که از جانب ایشان صادر شده باشد.امیدوارم این نکته در مباحث بعدی مورد توجه قرار بگیرد.چون موضوع بحث شما نهضت آزادی است من هم به همین موضوع اشاره می کنم.
امام خمینی در حصرهدفمند اطلاعاتی و ارتباطی باند قدرت . فرزند، رئیس جمهور، رئیس مجلس و وزیر اطلاعات (علیهم من الرحمن ما یستحقون) :
تذکر [به اعضاى دفتر (لغو دیدارها و سخنرانیهاى امام)] -زمان: 7 آبان 1367/ 17 ربیع الاول 1409 -مکان: تهران، جماران‏-موضوع: دیدارها و سخنرانیهاى امام خمینى‏
مخاطب: اعضاى دفتر امام‏
توجه داشته باشید که باید دور سخن گفتن مرا و لو یک جمله دعا خط بکشید.
مجارى تنفس من بیمار است، و حالا هم که جنگ در کار نیست، زحمت به من ندهید. از اینکه مثلًا خانواده شهدا و امثال آن بیایند و من دستى تکان دهم، مضایقه ندارم.
- 7/ 8/ 67 روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

آیت الله منتظری"در این اواخر ایشان بیمار بودند، سرطان داشتند، اعصابشان ناراحت بود و تقریباً از مردم منعزل شده بودند. یکی از افرادی که با من مربوط است و با آقای فلاحیان- قائم مقام وقت وزیر اطلاعات- هم مربوط بود، نقل می کرد که آقای فلاحیان گفت: "این یکی دو سال آخر ما هر کاری با امام داشتیم با احمد آقا حل می کردیم و به اسم امام منعکس می کردیم، ما اصلاً دسترسی به امام نداشتیم. می رفتیم با احمد آقا مطرح می کردیم و بعد می آمدیم به عنوان امام مطرح می کردیم"
( خاطرات آیت الله منتظری، ص 369 ).
همه ی اشکال ها بر سر این است که امام در این یکی دو سال آخر از مسائل منقطع شده بودند، همانگونه که عرض کردم، قائم مقام وزیر وقت اطلاعات، آقای فلاحیان چنانکه از او نقل کردند، می گوید در این سال های آخر کارهایی را که با امام داشتیم با احمد آقا حل و فصل می کردیم، بقیه ی مسائل هم همینطور بود، سایر وزرا هم همینطور بودند، امام در این اواخر مریض بودند و با سفارش پزشکها ایشان را حتی المقدور از مسائل دور نگه می داشتند ... ". ( ص ۳۲۲ ، خاطرات آیت الله منتظری ، انتشارات انقلاب اسلامی )
آقاى على جنتى فرزند آیت‏‌الله جنتى ( عضو فقهاى شوراى نگهبان و رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامى) به من گفت که پدرم چهار ماه است که امام را ندیده‏ و او را راه نمی‌دهند؛ اما رى‏‌شهرى هر روز عصرها نزد امام مى‏ رود و علیه آیت‏‌الله منتظرى گزارش مى‏‌دهد.»(جزوه انتقاد از خود-ناگفته های آیت الله منتظری)
چند سال پیش همسر مرحوم آیت‏‌الله مطهرى نقل کرده بود که همسر امام به او گفته بود: «خدا از گناه رى‏شهرى‏ نگذرد؛ هروقت که به ملاقات امام می‌آمد، معلوم نبود که درباره آقاى منتظرى چه می‌گفت که وقتى امام از پیش ما می‌رفت سرحال و مثل شاخه شمشاد بود ولى وقتى برمی‌گشت مثل مرغِ سرکنده می‌شد!» (جزوه انتقاد از خود)
احمد منتظری: نامه ها را مسئول دفتر یا حاج احمد آقا می گرفتند. به همین دلیل ممکن است برخی از نامه ها به امام نرسیده باشد. به طور مثال آیت الله منتظری در تاریخ 4 فروردین 68 نامه ای به امام نوشتند که من شرعا و قانونا نظر شما را بر نظر خودم مقدم می دانم. امام می توانست زیر آن نامه بنویسد خودت گفتی برو کنار و سیاست و ریاست را کنار بگذار. اما ایشان در تاریخ 6 فروردین 68 نامه ای نوشتند که والله من بازرگان و بنی صدر را از اول قبول نداشتم، واللّه من از اول با قائم مقامی تو مخالف بودم. خلاصه اینکه جواب آن نامه متواضعانه، این نامه تند نبود. علاوه براین نامه 6 فروردین 68 صد در صد دست خط امام نیست.... در تاریخ 18 اردیبهشت 68 نامه ای را آیت الله منتظری نوشتند که من به همراه آقای دری نجف آبادی که آن زمان مسئول دفتر بودند رفتیم که نامه را برسانیم. اما گفتند که حال امام خوب نیست و امکان ملاقات نیست. حاج احمد آقا نامه را گرفت ولی اجازه ملاقات نداد.
حتی آیت الله طاهری اصفهانی می خواست نزد امام برود و درباره کمبودهای جبهه صحبت کند. خیلی از وضع جبهه ها گلایه داشت اما در ملاقات هیچ صحبتی از جبهه نکرده بود چون حاج احمد آقا گفته بود که درباره مسایل جنگ به امام حرفی نزنید.(خاطرات آیت الله منتظری)
یکی از قضات خوزستان به نام حجه الاسلام آقای محمد حسین احمدی پسر آیت الله آقای آشیخ علی اصغر احمدی شاهرودی آمد پیش من خیلی ناراحت بود می‎گفت : "در آنجا تندتند دارند اعدام می‎کنند، به یک شکلی نظر اکثریت درست می‎کنند، خوب تشخیص نمی دهند، اینها از عملیات منافقین ناراحت هستند و افتاده اند به جان زندانیان "، من عین مطالب ایشان را نیز در نامه ای برای امام منعکس کردم .
بالاخره آقای شیخ محمد حسین احمدی به جماران رفت ولی موفق به زیارت امام نشد و لذا مطالب خود را به صورت نامه ای به امام نوشت و به احمد آقا سپرد که به اطلاع امام برساند و البته حسب قرائن چه بسا مانند خیلی دیگر از نامه ها به امام نرسیده باشد. بعد از چندی که قضایای برکناری پیش آمد و رنجنامه احمد آقا منتشر شد مانند بقیه موارد مندرج در آن مطلبی سراپا کذب هم در مورد ملاقات آقای احمدی آورده بود که ایشان علیرغم شرایط بد آن موقع تکذیبیه ای خطاب به احمد آقا نوشت و بالصراحه حرفهای او را رد کرد.(گفتگو با آیت الله منتظری)
سوال از آیت الله منتظری: در همین ارتباط نظر عده ای این است که در آن زمان که رهبری انقلاب و کشور به دست مرحوم امام (قدس سره) بود چه ضرورتی داشت که شما با سخنرانی یا نوشتن نامه های انتقاد آمیز و گاهی تند زمینه هایی را برای بدخواهان و فتنه انگیزان فراهم کنید، آیا بهتر نبود که حضرتعالی سکوت می‎کردید و هر وقت که مسئولیت انقلاب و کشور به دوش شما قرار می‎گرفت شما دیدگاهها و نظرات خود را ابراز و اجرا می‎فرمودید تا از این حوادثی که پیش آمد و ضربه آن به کل نیروهای انقلاب و مردم خورد جلوگیری می‎شد؟
ج : همان گونه که عرض کردم در یک کشور تنها یک نفر مسئول نیست و همه کارها را هم یک نفر انجام نمی دهد و نمی تواند هم انجام بدهد، تمام وزارتخانه ها و نمایندگان مجلس و استانداران و فرمانداران و دیگر نیروهای موثر هستند که یک کشور را اداره می‎کنند. مرحوم امام هم در این اواخر بشدت بیمار بودند و کمتر با بیرون ارتباط داشتند،در این اواخر آن قدر که به من مراجعه می‎شد و مشکلات و نارسایی ها مطرح می‎شد شاید یک دهم آن هم خدمت امام مطرح نمی شد. ایشان هم که خبر نداشتند که در کشور چه می‎گذرد، بالاخره یک کسی باید ایشان را در جریان می‎گذاشت، احمد آقا و دیگران هم از باب اینکه مراعات حال ایشان را می‎کردند و نمی خواستند که ایشان ناراحت بشوند خیلی از مسائل را به ایشان نمی گفتند. من هم از باب اینکه افراد مختلف به من مراجعه می‎کردند و بسا من می‎توانستم از خیلی از نارسایی ها جلوگیری کنم خودم را موظف به اقدام می‎دیدم، من گاهی فکر می‎کنم که نکند وظیفه ام بیشتر از اینها هم بوده است و من عمل نکرده ام . در حکومت اسلامی افرادی که از مسائل آگاهی دارند وظیفه دارند که نظرات خود را به حاکم اسلامی منعکس کنند، نارسایی ها را به او بگویند در عین حال دست و بازوی او هم باشند.
از همین آقای آشتیانی که امام جمعه آشتیان است نقل شد که گفته اند یک وقت من از بس مشکلات را دیدم بلند شدم رفتم دفتر امام که این مسائل و مشکلات را برای ایشان مطرح کنم، بعد هنگامی که به دفتر امام رفتم یکی از آقایان دفتر امام به من گفتند شما خدمت امام می‎روید ملاحظه حال امام را بکنید و یک چیزهایی بگویید که ایشان خوشحال شوند مبادا یک چیزهایی بگویی که ایشان ناراحت بشوند، اگر هم امام از شما چیزی پرسید، بگویید الحمدلله اوضاع خیلی خوب است و مردم دعاگو هستند و راضی اند و مشکلی وجود ندارد و...، ایشان گفته بود من اصلا بلند شده ام اینجا آمده ام که مشکلات را بگویم، بعد بدون اینکه چیزی بگوید برگشته بود، اوضاع به این شکل بود. شاید تنها کسی که جرات می‎کرد بعضی از مشکلات و نارسایی ها را به امام بگوید من بودم، من از همان اول هم اگر چیزی به نظرم می‎آمد به طور صریح مطرح می‎کردم، برخورد من با آیت الله بروجردی هم به این شکل بود، من با آیت الله بروجردی هم به طور صریح صحبت می‎کردم، مردم با پیغمبراکرم (ص) و با امیرالمومنین (ع) هم صریح حرفشان را می‎زدند، چرا ما باید یک جوی ایجاد کنیم که اگر کسی اشکال و ایرادی به نظرش رسید نتواند حرفهایش را بزند؟! من این را وظیفه خود می‎دانستم ; به نظر من آنها که در برابر نابسامانی ها و بی عدالتی ها سکوت می‎کنند گناهکار ند نه آنها که از راههای صحیح و برای خیرخواهی حرفشان را می‎زنند.

س : سئوال دیگری که در بسیاری از اذهان وجود دارد این است که این نامه منسوب به حضرت امام در ارتباط با اعدامهای سال67 منافقین در زندان آیا واقعا از سوی ایشان صادر شده است و به خط خود ایشان می‎باشد یا اینکه این نامه هم همچون برخی دیگر از نامه هایی است که در اواخر عمر امام به نام ایشان منتشر شده و در صحت انتساب آن به معظم له تردید شده است ؟ و بر فرض اینکه این نامه از سوی ایشان صادر شده باشد به نظر جنابعالی چه گزارشها و زمینه هایی باعث صدور این نامه گردید؟

ج : واقع امر این است که با توجه به شناختی که من از مرحوم امام دارم و سالهای زیاد با ایشان معاشر بوده ام به هیچ وجه نمی توانم قاطعانه بگویم که این نامه از ایشان است، من سالها با ایشان محشور بوده ام و ایشان فردی با تقوا و عارف بودند و در این گونه مسائل احتیاط می‎کردند و حاضر نبودند به کسی ظلم شود; بعد از پیروزی انقلاب هم ایشان در سخنرانی های خود نسبت به رعایت حقوق زندانیان تاکید داشتند و حتی پس از حادثه هفتم تیر که طبعا اوضاع خیلی داغ بود ایشان در سخنرانی خود نسبت به حقوق زندانیان تاکید می‎کردند که مبادا مسئولان به فکر انتقام از آنها باشند; اما اینکه چه شد این اواخر این نامه ازایشان منتشر شد یا اینکه اصلا نامه به خط خود ایشان است یا نه، من قضاوت نمی کنم و این مساله برای من هم تعجب و مبهم است.

سوال از آیت الله منتظری : حضرتعالی در صحبتهای اخیرتان در بیست و یکم بهمن هفتاد و یک به داستانی از قول یکی از علمای تهران اشاره فرمودید مبنی بر اینکه چند نفر از اعضای اطلاعات به ایشان اظهار داشته بودند در جریان سالهای 67 و 68 آنان را مجبور کرده بودند گزارشهایی مربوط به نفوذ منافقین در بیت حضرتعالی و مشورت شما با آنان تنظیم و به مرحوم امام ارائه دهند، اگر صلاح می‎دانید توضیحاتی در ارتباط با این جریان و نام آن عالمی که این جریان را نقل کرده بفرمایید.

ج : اصل جریان به این شکل بود که آقای حاج شیخ غلامحسین ایزدی یک شب در تهران در جلسه مهمانی خانوادگی بوده اند، آقای ایزدی نقل کردند که در آن جلسه آقای محمدی گیلانی -که در آن جلسه حضور داشته - به ایشان می‎گوید ما دلمان خیلی برای فلانی تنگ شده است ما مدتی شاگرد ایشان بوده ایم، بعد می‎گوید: "چند نفر از افراد اطلاعات که از رده های بالای آنها بودند به من گفتند در آن جریانات ما را مجبور کردند که به دروغ شهادت بدهیم که خانه فلانی در اختیار منافقین است و منافقین به فلانی خط می‎دهند و ما الان از این گزارشها خیلی ناراحت هستیم !" این مطلب را آقای حاج شیخ غلامحسین ایزدی از قول آقای محمدی گیلانی برای من نقل کرد; همچنین از قول آقای محفوظی هم نقل شد که آقای محمدی گیلانی این مطلب را در جای دیگر هم گفته است . بعد ما از کانال دیگر هم شنیدیم که آن چند نفر را -که ظاهرا سه نفر بوده اند- در اطلاعات از کار برکنار کرده اند و می‎خواسته اند یک پرونده سنگینی برایشان درست کنند و آنان را مورد توبیخ قرار داده اند که چرا این مطلب را گفته اند، حتی قصد بازداشت و زندانی کردن آنها را داشته اند که بعضی از رفقایشان در همان اطلاعات مانع این کار شده اند، ولی آنان را از کارشان برکنار کرده اند; بالاخره بر حسب آنچه نقل شد یک چنین قضیه ای بوده است . البته شاید آقای محمدی گیلانی خیلی خوشش نمی آمد که نام ایشان در این جریان ذکر می‎شد و لذا من هم در آن صحبت به طور کلی از قول یکی از علمای تهران این قضیه را نقل کردم .

متأسفانه ذهنیتى براى ایشان درست کرده بودند که نامه‏‌هاى من هیچ تأثیرى روى ایشان نگذاشت. در رابطه با حسّاس کردن امام نسبت به من و من نسبت به امام، یکى از نمایندگان مجلس ( آقاى سعیدیان‏ فر) می‌گفت: « خبرى در دست است که اطلاعات بعضى از عناصر خود را در قالب و شکل مردمى به ملاقات آقاى منتظرى می‌‏فرستاد وبخشى از نارسایی‌ها و اشکالات بعضى نهادهاى کشور را به اطلاع ایشان می‌رساند تا ایشان ناراحت و حسّاس شود و حرفى به عنوان انتقاد از ارگان و نهاد مربوطه اظهار کند و سپس همان مطالب را نزد امام منعکس کرده و وانمود مى‏‌کردند که ایشان مرتّب نهادهاى نظام را تضعیف می‌کند.» نامبرده می‌گفت: « این جریان حدود دو سال ادامه داشت و وزارت‏ اطلاعات موفق شد ذهنیت دلخواه خود را براى امام ایجاد کند.» همچنین آقاى مصطفى ایزدى نقل می‌کرد: «آقاى على جنتى فرزند آیت‏‌الله جنتى ( عضو فقهاى شوراى نگهبان و رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامى) به من گفت که پدرم چهار ماه است که امام را ندیده‏ و او را راه نمی‌دهند؛ اما رى‏‌شهرى هر روز عصرها نزد امام مى‏ رود و علیه آیت‏‌الله منتظرى گزارش مى‏‌دهد.»
جعل نامه به نام امام خمینی :

1-نامه ششم فروردین 68 امام به آقای منتظری:
احمدمنتظری:وقتی حضرت آیت الله العظمی منتظری نامه ۶/۱/۶۸ را مشاهده نمود بسیار متعجب شد و فرمود بعید است که چنین مطالبی را استادش به رشته تحریر درآورده باشد.اینجانب نامه ای را در اختیار داشتم که احمد آقا خمینی در مورد تغییر مدیریت مدرسه کرمانیها – قریب به این مضمون – نوشته بود که: امام فرموده اند حجه الاسلام آقای فهیم کرمانی برکنار شود و به جای ایشان حجه الاسلام آقای کشمیری منصوب شود، و امضا کرده بود “احمد خمینی”. خط این نامه با نامه ۶/۱/۶۸ کاملا منطبق بود. وقتی این دو نامه را در کنار هم به مرحوم پدرم ارائه کردم ایشان هم تصدیق نمودند که نامه ۶/۱/۶۸ را حاج احمد آقا نوشته است.
در مورد نامه ششم فروردین ۶۸، همانگونه که در کتاب خاطرات آمده و اینجانب نیز دلایلی برای اثبات آن آورده‌ام، آن نامه را حاج احمد آقا خمینی نوشته است و مقایسه نامه‌های دستخط ایشان و دستخط امام خمینی (به تأیید کارشناسان) این مسئله را روشن‌تر می‌کند. برای اطلاع بیشتر می‌توانید به خاطرات معظم‌له صفحات ١٢۴۷ تا ١٢۵١مراجعه فرمایید.
البته موضوع آنقدر ساده است که افراد عادی هم آن را تشخیص می دهند. علاوه بر این مطالب و ادبیات نامه 6/1/68 به گونه‌ای است که دوستداران واقعی امام خمینی نمی‌توانند صدور آن را به ایشان نسبت دهند و آن را جفای بزرگی به آن مرحوم می‌دانند.استدلال‌ آقای حمید انصاری در مورد اصالت نامه مذکور این است که آیت الله منتظری درنامه ۷ فروردین نوشته‌اند: “مرقومه شریفه ششم فروردین واصل شد."
در پاسخ به این مغالطه آشکار ایشان باید بگویم، هیچکس در اصل وجود نامه ششم فروردین۶۸ شکی ندارد بلکه بحث بر سر این است که آن را چه کسی نوشته‌ است؟ مرحوم آیت الله منتظری ابتدا بر اثر اعتمادی که به بیت مرحوم امام داشتند فکر کردند نامه را شخص امام خمینی مرقوم فرموده‌اند ولی پس از نوشتن پاسخ و ارسال آن مطمئن شدند که نامه ششم فروردین۶۸ را امام خمینی ننوشته‌اند.
اگر واقعاً این نامه را امام نوشته‌اند پس چرا بعد از ۴۸ ساعت نامه‌ای با ادبیات کاملآ متفاوت به رشته تحریر در آورده‌اند؟ آیا می‌شود ظرف ۴۸ ساعت فقیهی را از قعر جهنم برداشت ودر جایی گذاشت که نظام و حوزه از نظرات او استفاده کنند؟ و چرا در صحیفه نور، نامه هشتم فروردین چاپ شده است ولی از نامه ششم فروردین خبری نیست؟ و چه عاملی باعث شد که پس از گذشت چند سال این نامه در صحیفه امام به چاپ برسد؟ چنانچه می‌دانید مرحوم امام خمینی در پایان وصیت‌نامه خود آورده‌اند: “آنچه به من نسبت داده شده یا می‌شود مورد تصدیق نیست مگر آنکه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق کارشناسان، یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم.” این در حالی است که در زمان حیات امام خمینی نامه ششم فروردین هیچ‌گاه از صدا و سیما پخش نشد ولی نامه
نامه ها را مسئول دفتر یا حاج احمد آقا می گرفتند. به همین دلیل ممکن است برخی از نامه ها به امام نرسیده باشد. به طور مثال آیت الله منتظری در تاریخ 4 فروردین 68 نامه ای به امام نوشتند که من شرعا و قانونا نظر شما را بر نظر خودم مقدم می دانم. امام می توانست زیر آن نامه بنویسد خودت گفتی برو کنار و سیاست و ریاست را کنار بگذار. اما ایشان در تاریخ 6 فروردین 68 نامه ای نوشتند که والله من بازرگان و بنی صدر را از اول قبول نداشتم، واللّه من از اول با قائم مقامی تو مخالف بودم. خلاصه اینکه جواب آن نامه متواضعانه، این نامه تند نبود. علاوه براین نامه 6 فروردین 68 صد در صد دست خط امام نیست.... در تاریخ 18 اردیبهشت 68 نامه ای را آیت الله منتظری نوشتند که من به همراه آقای دری نجف آبادی که آن زمان مسئول دفتر بودند رفتیم که نامه را برسانیم. اما گفتند که حال امام خوب نیست و امکان ملاقات نیست. حاج احمد آقا نامه را گرفت ولی اجازه ملاقات نداد.
2-نهضت آزادی:
محی الدین فاضل هرندی :یک وقتی آیت‌الله موسوی اردبیلی در نماز جمعه تهران نقل می‌کرد؛یک وقتی من و آقایان خامنه‌ای،هاشمی و نخست وزیر خدمت امام بودیم و از هر دری سخنی آمد،از جمله از یکی از افراد (مهندس بازرگان)سخن به میان آمد که مذمتی از ایشان خواست بشود،ولی حضرت امام اجاره مذمت ندادند و فرمودند؛ایشان آدم خوبی است و اجازه نمی‌دهم که من بنشینم و غیبت او را استماع کنم.یکی از ما(خامنه ای) به ایشان عرض کرد آقا! این شخص از شما انتقاد شدیدی کرده و بدگویی می‌کند. امام برگشتند و با کمال خونسردی فرمودند؛مگر من جزء اصول دین هستم که اگر کسی به من معتقد نبود،کافر و ملحد شود و غیبت او جایز شود!من هم انسان هستم، ممکن است این آقا در من عیب‌هایی را سراغ داشته باشد.
آیت الله موسوی اردبیلی:" یکی از همان شبها که خدمتشان رسیدیم امام فرمودند برخی از این آقایان که من می شناسمشان افراد متدین و خوبی هستند - منظورشان نهضت آزادی ایران و مرحوم مهندس مهدی بازرگان بود - باید رعایت حالشان بشود. جناب آقای خامنه ای گفتند: آقا اینها روحانیت را قبول ندارند. امام فرمودند: اینطور نیست! روحانیت را قبول دارند، شماها را قبول ندارند. آقای خامنه ای مجددا گفتند: آقا اینها شما را هم قبول ندارند! امام فرمودند: مرا قبول نداشته باشند، مگر من جزء اصول دین هستم!؟ عده ای مرا قبول دارند، و عده ای هم قبول ندارند. من که جزء اصول دین نیستم که لازم باشد همه مرا قبول داشته باشند .
من این مطالب امام را همان هفته در خطبه های نماز جمعه گفتم، البته با حذف نام افراد"
مهندس عزت الله سحابی: "در بهار سال ۱۳۵۹، در آخرین جلسات شورای انقلاب خدمت امام می‌رفتیم و بحث می‌کردیم. آن موقع من رئیس سازمان برنامه و بودجه هم بودم. امام در جلسات به من میدان می‌دادند تا حرف بزنم. ایشان خیلی خوب با ما برخورد می‌کردند. آخرین خاطره هم که آقای موسوی اردبیلی برایم نقل کرد این بود که گفتند امام در اواخر عمرشان به من (موسوی اردبیلی) توصیه کردند که بعد از من این دکتر سحابی و پسرش را اذیت نکنند، من به این‌ها اطمینان دارم....."
پس از انتشار نامه ی امام خمینی به محتشمی پور درباره ی نهضت آزادی، مهندس بازرگان به دادگستری شکایت کرد که نامه از آن آیت الله خمینی نیست. موسوی تبریزی (دادستان انقلاب ) در این خصوص گفته است:
"بعد از نامه ای که از قول امام برعلیه آقای بازرگان منتشر شد آقای بازرگان به دادگستری شکایت کرد که این نامه جعلی است. دلائلش را هم گفته بود که امام تکه کلام هایی دارد که در اینجا نیست و دست امام هم لرزشی دارد که در این خط نیست. احمد آقا شب های چهارشنبه روضه داشت. یکی از این شب ها، آقای محتشمی بعد از روضه رفت در اتاقی با احمد آقا صحبت کرد. احمد آقا مرا برای مشورت خواست و گفت:جریان از این قرار است و از آقای محتشمی شکایت کرده اند. این نامه به خط من است و امام امضا کرده و نه تنها این نامه که نامه های اخیر امام را غالباً امام نمی نوشت. من می نوشتم و امام امضا می کرد. نه این، نه آن نامه ای که درباره ی آقای منتظری نوشته شده، خط امام نیست، امضای امام است !!!"( مصاحبه ی موسوی تبریزی با نشریه ی یادآور، شماره ی اول، تیرماه 1387 ).
قسمتی ازوصیتنامه امام خمینی :
"اکنون که من حاضرم ، بعض نسبتهای بی‌واقعیت به من داده می‌شود و ممکن است پس از من بر حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض می‌کنم آنچه به من نسبت داده شده یا می‌شود مورد تصدیق نیست، مگر آنکه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق کارشناسان؛ یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم"
چون امام خمینی گفته اند هیچ نامه ای را استثناء نکرده اند وهرگز نگفته اند که نامه های دوسال آخر را احمد می نوشته ومن امضاء می کرده ام وهیچ دلیل قابل قبولی برای اثبات ادعای سید احمد وجود ندارد واز طرفی چون دورغگوئی وجعل نامه توسط او با دلایل و شواهد دیگر قابل اثبات است بنابراین نتیجه می گیریم که این ادعای او باطل است و این روسیاه بدعاقبت بی شرمانه و وقیحانه دروغ گفته است.
-----------------------
مهندس سحابی : امام خمینی به ما خوش بین نبود ولی خصومت هم نداشت.
دیدگاه امام و روشنفکران دینی در ابتدای نهضت ( سال های ۴۱ تا ۴۳) نسبت به یکدیگر چگونه بود؟
دیدگاه نوگرایان دینی از سال ۴۱ تا سال ۵۷ و از آن به بعد (پس از پیروزی انقلاب) نیز دیدگاه اکثریت غالب ایشان نسبت به امام خمینی بسیار مثبت و همراه با ارادت و احترام وافر بوده است. فعالین و رهبران نهضت آزادی که بخش عمده نوگرایان دینی را پوشش می‌دادند، آنچنان بودند که بر سر دفاع پرهیجان از امام خمینی در سال۴۲ و نیز قیام ۱۵خرداد و شهدای آن، در میان تمام گروه‌های سیاسی مبارز و مخالف رژیم شاه حتی روحانیت مبارز آن روز، نهضت آزادی و فعالین آن را محاکمه و به حبس‌های دراز مدت محکوم کردند. ولی امام خمینی نسبت به نوگرایان و روشنفکران دینی خوش‌بینی نداشتند. …. ولی مع‌ ذلک ایشان عدم خوش‌بینی که داشتند، خصومت نبود. به علت همکاری‌های صمیمانه‌ای که نوگرایان مذهبی بعد از تبعید ایشان در خارج از کشور و در موقع انقلاب داشتند ایشان هم روابط نسبتاً صمیمانه‌ای را با آنها حفظ کردند و …
امام با توجه به تفاوت‌هایی که با دیگر مراجع داشت چه تأثیری در گسترش جریان روشنفکری دینی در حوزه گذاشت؟
به نظر بنده از این جهت، نقش امام در درون حوزه ها بسیار مثبت بود. چنانکه ایشان هیچ گاه حاضر نشد در برابر مراجعات و فشارهای اقشار مذهبی سنتی نسبت به دکتر شریعتی یا نوگرایان دینی، هر گونه موضع منفی یا تخطئه یا تکفیر بگیرد. حتی در سال اول پیروزی انقلاب، درس تفسیر سوره حمد ایشان از یک طرف عارفانه و از طرف دیگر حاوی وسعت نظر و مشرب بود و از این حیث به مواضع و دیدگاه‌های نوگرایان دینی قدیمی بسیار نزدیک بود. به طوری که پس از مدتی آن درس تفسیر ایشان متوقف شد و این بر اثر فشارهای علما و مراجع سنتی درون حوزه بود.
http://www.tourjan.com/?p=4176likns

نامه احمد خمینی (علیه من الرحمن ما یستحق) به آیت الله پسندیده برادر امام خمینی:
خدمت حضرت آیت ا... آقای پسندیده عم بزرگوار و عزیزم دامت برکاته
با عرض سلام و ارادات و دعا برای سلامتی وجود مبارک
حضرتعالی خود بهتر از هرکسی می دانید که چقدر به شما علاقمندم. من خود را فرزند کوچک جنابعالی می دانم و دوست دارم همیشه در کنار شما و از شما استفاده معنوی بنمایم. حال که مرادم و جان جانانم حضرت امام سلام الله علیه تنهایم گذاشته است، بعد از خدا تنها شما را دارم و بس.
نامه حضرتعالی در مورد آزادی یکی از ملی گراها به دستم رسید. چند جمله مزاحمت می کنم، اولاً به اطلاعات کشور، نظر شما و خود را منتقل می کنم و امیدوارم فرد مذکور آزاد گردد تا به وظیفه ای که بر گردنم نهادید، عمل کرده باشم. ثانیاً این نکته را گوشزد می نمایم که مسأله ملی گراها مسأله ای خطرناک است. ملی گرایی در مقابل اسلام گرایی است و اسلام گرایی خط محکم و استوار امام است. ملی گراها بهای اول برایشان میهن است و به انقلاب و نظام و اسلام یا اهمیتی نمی دهند و یا اهمیت بسیار ناچیزی برایشان دارد. اینها اصل و اساس برایشان ریاست است. اگر به میهن هم علاقه دارند، میهنی است که رئیسش آنان باشند. اگر بعضی از آنان به اعمال فردی در چارچوب اسلام پایبند باشند ولی وقتی پای منافعشان پیش بیاید، از هیچ دروغ و تهمت و ناسزا فروگذار نیستند.
آنان بعد از انقلاب لحظه ای در کنار امام نماندند. متلک و فحش و ناسزا به امام از کارهای رایج این از خدا بی خبران بود. تنها یکی از کارهای آنها را برایتان می فرستم، تا خود قضاوت فرمایید. اینان اعلامیه ای را که امام (قدس سره) با خط مبارکشان خطاب به آقای محتشمی نوشته اند، مجعول دانسته و در عین اینکه نسبت جعل را مستقیماً به من نداده اند ولی با قراردادن خط من بالای نامه امام به آقای محتشمی، جعل را از من دانسته اند و خطی از امام که شعر: «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» است را آورده اند و ادعا کردند که خط امام این است، در صورتی که حضرت امام (قدس سره) در موقع قدم زدن شعر می گفتند و خط مذکور، خط امام در موقع راه رفتن و یا ایستاده است. از این گذشته اینقدر خط امام روشن است که احتیاج به این حرفها ندارد. من یک صفحه از وصیت نامه امام و نامه مورد بحث را می فرستم، خود قضاوت فرمایید آیا من اینقدر بی دین و بی عقل هستم که چیزی، آن هم چنین مسأله مهمی را به امام نسبت دهم و از آنش قهر خدا در دنیا و آخرت نترسم.
اگر من بناست بدین خاطر جهنمی شوم چرا چیزی را که به نفع خودم است به امام نسبت ندهم؟
عموی بزرگوار و عزیزم! قربانتان گردم من معتقدم که حق با امام راحلمان است آن مرد بزرگی که با هوش و استعداد سرشار خود عمق ماهیتهای کثیف ضد انقلاب را بسیار عالی تشخیص می داد. نامه ای را نهضت آزادی برای فرار از تنبیه ملت شریف ایران به اینجانب نسبت داده است و فکر می کرده بعد از وفات امام، من دست به چنین خیانتی زده ام، در زمان حیات امام و با دستور ایشان برای آقایان خامنه ای، هاشمی، موسوی اردبیلی، موسوی نخست وزیر، ری شهری وزیر اطلاعات وقت فرستاده شد. فقط اجازه ندادند که در همان موقع منتشر کنیم. فرمودند این برای بعد از مرگ من است تا اگر آنها خواستند ایران را به سوی غرب به خصوص آمریکا سوق دهند، منتشر کنید. من این نامه را برایتان فرستادم تا معلومتان گردد اینها از چه قماشی هستند و برای رسیدن به دنیا حاضرند به هرکسی هر تهمتی بزنند و از خدا باکی نداشته باشند.
از شما تقاضا دارم برای دفاع از امام و آرمانهای پاک او و برای خاطر دفاع او از اسلام عزیز و به خاطرتحمل رنج و زحمت و مرارتهای بسیاری که از آخوندهای درباری و متحجرین و مقدس نماها و ملی گراها و چپها و منافقین کشید، حضرتعالی طی نامه ای آنان را محکوم کرده و صحت خط امام و پیشوای ملی و دینیمان را اعلام فرمایید و روح بزرگ امام را از خودتان شاد کنید و مطمئن باشید که با این کار اجر بزرگی را خواهید داشت و نامه را من منتشر نمی کنم ولی برای ثبت در تاریخ نگه می دارم.
آنان که این نامه را جعلی می دانند، از همه بهتر می دانند که این خط امام است، ولی آنها چند مطلب را با این کار دنبال می کنند که مهمترین آن این است که فکر می کردند نفوذ امام در بین مردم از بین رفته است و امام محبوبیتی ندارد و با رفتن او نظام می پاشد و آنان روی خون و اجساد مطهر شهدا و اسلام به حکومت می رسند. بعد از ارتحال امام (قدس سره) بیش از ده میلیون نفر امام را بدرقه کردند و مرقد و حرم آن بزرگوار پناه محرومان شد و کسانی که با این امام بد بودند، مسلماً مورد نفرت هستند، لذا آنها با دادن نسبت جعل به من، خود را و گروه خود را می خواهند از این مغلطه نجات دهند. هرچه از درگذشت امام عزیز می گذرد، مردم بهتر می فهمند که چه گوهر گرانبهایی را از دست داده اند. این شبها، حرم امام دیدنی است.
مسأله دیگری که نهضت آزادی دنبال می کند، این است که اعتماد مردم را نسبت به امام کم کنند، بدین معنا که هرچه از امام باشد، مردم احساس کنند که این از امام نیست بلکه از اطرافیان امام و یا کسی دیگر است و این خط و امضا امام نیست، بلکه خط و امضا امام را جعل کرده اند. القای این مطلب بسیار خطرناک است و خداوند کسی را که اینگونه حرکت می کند، هرگز نمی بخشد. می بینید که اگر این مسأله جا بیافتد که عده ای بوده اند و هستند که خط امام را جعل می کردند و یا امروز می کنند، چه ضربه هولناکی به اسلام و انقلاب و آرمانهای اسلامی امام عزیزمان خواهد خورد. دیگر فتواهای تاریخی امام رنگ می بازد، مبارزات امام زیر سئوال می رود و حیثیت رهبر انقلاب بزرگ جهان اسلام ضربه می خورد. آیا نهضت آزادی و مصدقی ها هنوز آدمهای درستی هستند که بعد از ارتحال ملکوتی برادر عزیزتان امام بزرگ فرمودید آنها که می گفتند امام محبوب نیست تشییع جنازه امام را دیدند و فهمیدند اشتباه می کنند. ملی گراها با برادر، امام، مرجع تقلید و رهبر شما سر ناسازگاری داشتند و دارند. اینها دل امام راحلمان را خون کرده اند و آدمهای بی دینی هستند که در قالب دین به اسلام و مسلمین ضربه می زنند. مقصودم از دین، دین امام است نه دین مخالفان امام که یزید و معاویه هم داشتند اما دینِ مقابل دینِ امام حسین علیه السلام.
تقاضایم این است که شما در مقابل آنان بایستید و از آرمانهای امام دفاع کنید و از تمامی مصدقی ها که امام آنان را مسلمان نمی دانست، تبری جویید و دل امام را شاد فرمایید.
از اینکه نامه ام طولانی شد معذرت می خواهم، من حضرتعالی را شدیداً دوست می دارم و بسیار شما را عزیز می دانم، خداوند بزرگ شما را برای فامیل حفظ فرماید و اگر خدای ناکرده رنجشی پیدا کردید معذرت می خواهم. در مورد ملی گراها حرف بسیار است ولی نه وقت من اجازه این حرفها را دارد و نه حوصله شما. بار دیگر از شما تقاضامندم که اگر این نامه یعنی نامه امام به آقای محتشمی خط امام است که هست مرقوم فرمایید و کسانی که به دروغ چنین نسبتی را به من داده اند، خائن بدانید.
با احترام
مخلص شما احمد خمینی

ستاریان سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:17

سلام

موضوع بت کردن کسی نیست اگر فرض را بر این را بگذاریم که موضوع تخریب شخصیت هم از روی دشمنی وجود ندارد. ما می خواهیم حقیقت را باز یابیم ان شا الله

در بالا انچه نقل کردم از اعضای نهضت آزادی بود و الان مطلب دیگری را که قبلا هم نقل کرده بودم را دوباره نقل می کنم امیدوارم اینبار در خاطرها بماند و بیشتر در بطن ماجرا قرار بگیریم:

آقایی به اسم مهدی در همین وبلاگ در این تاریخ اینطور سوال کرد
سه شنبه 31 خرداد ماه سال 1390 ساعت 23:26

سلام اقا سید ….ولی ایا این نداستن در مورد افرادی همچون بازرگان، سحابی و بعضی از افرادی که در دولت موقت بوند و داعیه لیبرال منشی هم داشتند هم صادق است.و اگر صادق نیست چرا انها به این راه تجربه شده گام گذاشتند و بانی ایجاد استبدادی شدند که از نوع دینی و از استبداد قبلی بسی خطر ناک تر است . ایا ارزشش را داشت تا هزینه به این سنگینی پرداخت شود و راه تجربه شده مجددا در این دیار تجربه کرد؟
من در جوابش از لطف الله میثمی مطلب مفصلی را نقل کردم که قسمتی از ان را دوباره نقل می کنم
ستاریان
پنجشنبه 9 تیر ماه سال 1390 ساعت 23:00
سخنی با مخاطب
درباره اجرای قانون‌اساسی
لطف‌الله میثمی
دوست داشتم با هموطنان عزیزم چه در داخل و چه در خارج ـ که به‌دلیل ارتباطات چندان دور هم نیستند ـ پیرامون پاره‌ای از مسائل درد دل کنم که یکی از مهمترین آنها درباره اجرای قانون‌اساسی جمهوری اسلامی است. در بهار سال 1364 بود که در کوهپیمایی سوهانک تهران، مرحوم مهندس مهدی بازرگان و فرزندشان مهندس عبدالعلی بازرگان را دیدم. در میان گفت‌وگوهایی که شد از مهندس بازرگان پرسیدم شما که ولایت‌فقیه را قبول نداشتید، چرا به قانون‌ اساسی مصوب سال 1358 رأی مثبت دادید؟ مرحوم بازرگان در پاسخ، مطلبی را گفتند که منشأ تحولی راهبردی در من شد. ایشان گفتند فضایی که در آن قانون‌اساسی به رأی مردم گذاشته شد فضای ویژه‌ای بود، بدین معنا که مخالفت‌های جدی با قانون می‌شد و ممکن بود اصل قانونگرایی شکست بخورد و من صلاح را در آن دیدم که به نفس قانونگرایی رأی مثبت بدهم. خود ما هم ضمن تأیید قانون‌اساسی، رأی مثبت خود را مشروط کرده بودیم به متمم قانون‌ که مرحوم امام وعده داده بودند. مرحوم بازرگان در این بیان کوتاه، مرزی بین ایدئولوژی و استراتژی‌شان قائل بودند و وقتی هم که نامزد ریاست‌جمهوری شده و منصرف شدند، در پاسخ خبرنگاری که از ایشان پرسید برنامه شما برای مملکت چیست؟ گفتند اجرای قانون‌اساسی. در آن فضا کمتر کسی به قانون‌اساسی و مندرجات آن توجهی عمیق داشت.
در این باره به یاد دارم وقتی مهندس عزت‌الله سحابی مدیرعامل شرکت سهامی انتشار بودند یکی از دوستان عزیز مشترکمان هم آنجا بود. من به مهندس سحابی پیشنهاد کردم شرکت سهامی انتشار، قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ایران را به زبان انگلیسی و عربی و فرانسوی ترجمه، چاپ و منتشر کند و معتقد بودم که این، سند یک انقلاب ـ به قول آیت‌الله طالقانی ـ توحیدی، اسلامی و مردمی است و می‌تواند منشأ تحولی در کشورهای منطقه، جهان و بویژه کشورهای نفت‌خیز مسلمان بشود. این دوست مشترک گفت این قانون اساسی ورق‌پاره‌ای بیش نیست که اجرا نمی‌شود، من گفتم به هر حال این قانون‌اساسی ثمره یک انقلاب است که مردم دو بار به آن رأی دادند و چندین مرجع و 45 مجتهد جامع‌الشرایط و نواندیشان و روشنفکران مذهبی و نمایندگانی از اقوام آن را امضا کرده‌اند و می‌توانیم بگوییم قانون‌اساسی، ثمره اندیشه اجتماعی و اندیشه‌ سامان‌یافته ملت ایران است، درحالی‌که اندیشه اندیشمندان ما عمدتاً فردی و غیرسازمان‌یافته است که به سختی زیر بار یکدیگر می‌روند، برای نمونه تاکنون ما شاهد یک سند اندیشه‌ورزی شده که ده تا بیست نفر آن را امضا کرده باشند نبوده‌ایم.
در ادامه کار مهندس بازرگان و نهضت‌‌آزادی ایران پس از انقلاب همیشه شعار قانون‌اساسی، قانونگرایی و التزام عملی به قانون‌اساسی را مطرح کرده است. در همان کوهپیمایی سوهانک، مهندس بازرگان به من گفتند در ابتدای انقلاب، اعضای شورای‌نگهبان حاضر نبودند به قانون‌اساسی قسم بخورند، چرا که عموم فقهای سنتی نفس قانونگرایی را قبول ندارند و به خیلی از مواد قانون‌اساسی هم انتقاد دارند. بیان ایشان درباره قانون‌اساسی عمومیت داشت، برای نمونه فرد یا گروهی را در ایران سراغ نداریم که تمامی مواد قانون‌اساسی را قبول داشته باشد که این یکی از مسائل مهم راهبردی ایران است. برای تقریب به ذهن و ذکر نمونه‌ای از قانونگرایی به خاطره‌ای اشاره می‌کنم؛ در سال 1351 در زندان عادل‌آباد شیراز بودیم که مرحوم دکتر یدالله سحابی به ملاقات مهندس عزت‌الله سحابی آمده بودند و به مهندس گفته بودند که ساواک مهندس بازرگان و خودشان را احضار کرده بود. حسین‌زاده سربازجوی ساواک و پرویز ثابتی، مقام امنیتی به آنها گفته بودند که چرا شما مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین را محکوم نمی‌کنید؟ این دو بزرگوار به ساواک توصیه کرده بودند که اگر شما به قانون‌اساسی انقلاب مشروطیت برگردید و آن را تماماً اجرا کنید مسلم است که مبارزه مسلحانه کمرنگ، بی‌رنگ و بلاموضوع می‌شود. در سال 1355 عضدی یکی از سربازجوهای ساواک در درون زندان در یک عقب‌نشینی اعلام کرد که مطالعه هر کتابی ـ حتی کتاب تضاد مائوـ آزاد است و جرمی ندارد مگر این‌که اسلحه‌ای در کار باشد و همان‌طور که دیدیم تا نزدیکی‌های انقلاب شعار مبارزان، اجرای قانون‌اساسی بود و حتی در غیاب شاه، شورای سلطنت هم مطرح شد و در این دو سال، دیگر صحبتی از مبارزه مسلحانه نبود.
مرحوم آیت‌الله طالقانی با آن پیشینه مبارزاتی‌شان علیه نظام شاهنشاهی در سخنرانی‌های شب قدر در کاخ‌سعدآباد (سال 1358) پیشنهاد کردند که بهتر است چند ماده از قانون‌اساسی انقلاب مشروطیت را حذف کرده و تغییر داده و وقت انقلاب را صرف مسائل انقلاب کنیم. این درحالی بود که مراجع و روحانیتی که تا چند ماه پیش از پیروزی انقلاب 1357 قانون‌اساسی انقلاب مشروطیت را قبول داشتند به یکباره خواستار نفی رژیم سلطنتی و نفی کامل قانون‌اساسی بودند.
تحلیل مهندس بازرگان در سال 1358 نشان می‌دهد که چه خطراتی قانون‌اساسی و نفس قانونگرایی را تهدید می‌کرده است و شاید از نظر حقوقی بشود گفت توانایی‌های «رژیم حقیقی»، آن‌چنان زیاد بود که ممکن بود در اثر سهل‌انگاری بر طرفداران «رژیم حقوقی» و قانونی غلبه کند.
دستیابی به قانون‌اساسی در ایران اسلامی، هم الهام گرفته از تجربه پیامبر اسلام(ص) و قانون‌اساسی مدینه بود که در جامعه‌ای مرکب از مسلمانان مهاجر و انصار، یهودیان، مسیحیان، ستاره‌پرست‌‌ها و عشایر و قبایل جدا از یکدیگر تدوین، اجرا و نهادینه شد(1) و هم الهام گرفته از تجربه مدرنیته بود. جالب این‌که در قانون‌اساسی مدینه تنها بسم‌الله الرحمان الرحیم صبغه اسلامی داشت و این در حالی بود که کفار نیز خدای خالق رحمن و رحیم را قبول داشتند.
دکتر جواد طباطبایی مطلبی درباره روشنفکری ایران دارد و بدین مضمون معتقد است روشنفکری ایران از انقلاب مشروطیت شروع شده و روشنفکرترین شخصیت آن انقلاب، علامه نائینی بود، زیرا ایشان توانست احکام دینی و فقهی را به صورت قانون و حقوق تبدیل کند تا در جامعه مرکبی چون ایران، هم یک مسلمان سنتی آن را بپذیرد، هم یک روشنفکر دینی اعم از سنی و شیعه، هم نواندیشان دینی و هم شخصیت‌های لائیک و سکولار و سوسیالیست و مارکسیست.
نظام آموزشی و مصطلح حوزه‌های علمیه ما، نظام مبتنی بر حلال و حرام و تغییرناپذیری این حلال و حرام است، طبیعی است که آنها با نظام قانون‌ اساسی و قانونگرایی مشکلاتی داشته باشند. در نخستین مجلس شورای‌ملی، مرحوم آیت‌الله آذری قمی معتقد بود مجلس جایگاه تبادل اطلاعات است و حق قانونگذاری ندارد، چرا که ایشان بر این باور بود همان نظام حلال و حرام، پاسخگو و کافی است.(2) این روزها نیز سردمداران این دیدگاه، همان افرادی هستند که به صراحت با قانون مخالفت می‌کنند که شرح آنها در مطبوعات و همچنین در سرمقاله چشم‌انداز ایران(شماره 57) باعنوان «قانون‌اساسی در دو حرکت» آمده است. یکی از این اشخاص آقای مرتضی آقاتهرانی نماینده مجلس هشتم است که از او باعنوان معلم اخلاق دولت یاد می‌شود، ایشان وقتی می‌خواهند به نطق نماینده‌ای اعتراض کنند و اشکال آیین‌نامه‌ای بگیرند به آیین‌نامه استناد نمی‌کنند، بلکه درستی و نادرستی را با حلال و حرام و شرعی و غیرشرعی بودن اعلام می‌کنند. طبیعی است که در این نظام آموزشی، چون معتقدند زن حق قضاوت ندارد بدیهی است که حق انتخاب هم ندارد، چرا که چنین حقی، اگر به یک زن بیسواد داده شود این توانایی را پیدا می‌کند که بین دو مجتهد جامع‌الشرایط قضاوت کرده و به یکی از آنها رأی بدهد، درحالی‌که به نظر من جریانی از روحانیتی که ما می‌شناسیم حتی به مردان ـ از آنجا که عوام هستند ـ چنین حقی را نمی‌دهد،‌ بنابراین طبیعی است که «حوزه علمیه» با آموزش‌های خود در برابر «حوزه انتخابیه» و آرای مردم قرار بگیرد، مگر این‌که تحولی در آرا و عقاید آنها به‌وجود آید.
گفته می‌شود ابتدای انقلاب، اعضای شورای‌نگهبان نیز مخالف رأی‌دادن زنان بودند، مرحوم امام به آنها گفت اگر نظر خود را اعلام کنید من هم نظر خود را اعلام می‌کنم و آنها سکوت را بر اعتراض ترجیح دادند. بدین‌سان حق شهروندی و حق رأی زنان و مردان به شکل قانونی تثبیت شد،‌ ولی مخالفان این امر آرام ننشستند و پنهانی به کار خود ادامه دادند و با مهندسی انتخابات و مهارت‌های قانونی که داشتند به نظارت استصوابی و توسعه آن پرداختند، امری که با روح قانون‌اساسی مغایرت داشت و در گفت‌وگوهای زیادی که بخشی از آن در نشریه چشم‌انداز ایران آمده، مطرح شده است.(3)
بقیه را اگر خواستید اینجا بخوانید:
http://seyyedmohammadi.blogsky.com/Comments.bs?PostID=210

جواد خراسانی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:21 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
این طور که پیش می رویم، گمانم طولی نمی کشد که عده ای، بگویند: حضرت خمینی سال 65 فوت کرده و یک بدل جای وی را گرفته بوده و برای مردم دست تکان می داده و سخنرانی می کرده و چیز می نوشته است!!!

هنوز افراد زیادی از دست اندکاران آن دوران زنده هستند، که از نظر سلایق سیاسی، طیف بسیار گسترده ای را تشکیل می دهند، مثلا" در همان دفتر امام از راست راست تا چپ چپ هستند، اگر چنین عملیات های جیمز باندی محیر العقولی وجود داشت، حالا برخی باید گوشه ای بالا می زدند.

یا مثلا" همین آقای محتشمی، که باعث و بانی آن نامه کذایی بوده است، در حال حاضرکه از سیستم حکومتی رانده شده و مغضوب است( شنیده ام، مدتی است در عتبات عراق ساکن شده است.) مثلا" یکی از همین ماجراها را بیان می کرد.
یا مثلا" مهندس موسوی، که جزو جلسات سران قوا بود، مثلا" چیزی از این مسائل را افشاء می کرد.

چرا هیچیک از این افراد چیزی بروز نداده اند؟

خلیل چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

بالاخره حاصل مدیریت فتوایی همین است که می بینیم.

امیرمهدی - خلیل چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:45

سلام
درود بر شما.بجای تمرکز روی اشخاص با هدف پیدا کردن مقصر ومحکوم کردن یک نفر بعنوان عامل اصلی همه مشکلات ، روی جریانات وروندها بحث کنیم. دیکته ننوشته غلط ندارد.تا قبل از جمهوری اسلامی هم برای حکومتی اسلامی مبتنی بر خواست مردم طراحی ومدل سازی نشده بود.بدبختانه سیر حوادث ودشمنی ها و نادانی ها و تندروی ها و بی تدبیری های انقلابیون جریان انقلاب را به گونه ای جلو برد که نتوانستیم در موقعیتی مناسب سیستم وساختار تعریف شده انقلاب و حکومت را عیب یابی و ترمیم و باز تعریف کنیم.
اعتقاد جدی دارم که اگر وفقط اگر همین یک حرف شهید بهشتی ( اعلی الله مقامه ) فهمیده می شد و جدی گرفته می شد بسیاری از حوادث ناگوار و جریانات آسیب زننده به وقوع نمی رسید و امکان دور زدن رهبر وانحصار گرایی قدرت طلبان وجود نمی داشت و بسیاری از تصمیمات و برنامه های نادرست محقق نمی شد و وضعیت ما کاملاً متفاوت می بود.
« «ارجح» این است که هر دو (مرجعیت و رهبری) «گروهی» باشد، در زمان ما نه رهبری فردی، و نه مرجعیت فردی، آنطور که باید، بجائی نمی رسد.» (جاودانه تاریخ، ج۳، ص۷۳)
اعتقاد جدی دارم که اگر به همین قانون اساسی پر از صدها اشکال عمل می شد سرنوشت ما صد وهشتاد درجه با آنچه که امروز می بینیم متفاوت بود.

پیشنهاد می کنم روی مجموعه مقالات جناب آقای سروش محلاتی با عنوان "با میراث شهید بهشتی چه کردیم؟ " وقت بگذاریم ومطالعه وبحث کنیم تا به نتایج مفیدتری برسیم.
http://www.kaleme.com/1390/05/22/klm-69027/
شهید بهشتی با تحمیل «جمهوری اسلامی» بر نسل‌های آینده مخالف بود.

سیدمحمدی - امیرمهدی:
سلام علیکم. البته مخاطب جناب عالی من نبودم، و آقای خلیل بوده، اما مشتاق شدم مطلبی عرض کنم.

آقای خامنه ای در 27 خرداد 1383 طبق

http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3235

خطاب به نمایندگان مجلس گفته است:
«یکى از نامهاى داراى افتخار در تاریخ ما - به همان اندازه‌یى که واقعیت دارد - امیرکبیر است. امیرکبیر در کشور ما سه سال در رأس دولت بوده است. معلوم مى‌شود سه سال وقت خیلى زیادى است. همه‌ى کارهایى که امیرکبیر انجام داده و همه‌ى خاطرات خوبى که تاریخ و ملت ما از این شخصیت دارد، محصول سه سال است. بنابراین چهار سال، وقت کمى نیست - وقت خیلى زیادى است - به شرط این‌که از همه‌ى این وقت به نحو درست استفاده شود.»

من گمان می کنم این حرف آقای خامنه ای، درست است. و می خواهم بگویم:
آقای خمینی 10 سال داشته ها و نداشته های کشور دستش بود. آقای خامنه ای 22 سال داشته ها و نداشته های کشور دستش است. آقایان خمینی و خامنه ای، هم از اختیارات قانونیشان استفاده کردند و می کنند، و هم به استناد «تکلیف شرعی» و «جلوگیری از تفویت مصلحت» و «اختیارات ولائی» هرگاه بخواهند فراتر از قانون عمل می کردند و می کنند. امیرکبیر در 3 سال شد امیرکبیر، اما چرا از 10 سال آقای خمینی و 22 سال آقای خامنه ای، با تعابیری مانند

دیکته ی ننوشته غلط ندارد
و
مسائل «یکشبه» حل نمی شود

دفاع می شود؟ چرا که تعبیر

«امکان دور زدن رهبر »

را به کار می بری، آیا تعبیر

«دور زدن قانون توسط رهبر فقید و رهبر فعلی»

را هم به کار می بری؟
اگر قانون حاکم باشد، حتا اگر رهبر دور زده شود، خب مگر مکانیزمی برای مجازات آن فرد و مقام، پیش بینی نشده؟ ولی اگر قانون حاکم نباشد، رهبر رئیس جمهور را دور می زند، و رئیس جمهور نخست وزیر را دور می زند، و نخست وزیر وزیر را دور می زند، و ...، و همه

«قانون را دور می زنند».

ضمن احترام به مرحوم بهشتی، بنده حل مسئله را، مرجعیت گروهی و رهبری گروهی نمی دانم. مرجعیت گروهی و مرجعیت فردی، و رهبری گروهی و رهبری فردی، هر دویش، اگر مردم محور و ملت محور و قانون محور نباشد، ممکن است برسد به اینجا که نظام سیاسی ما قرار دارد. اگر رهبر فردی عملاً مافوق قانون باشد، کاملاً ممکن است رهبر جمعی هم مافوق قانون باشد. حل مسئله، «جمع»ی کردن «فرد» نیست.

شما در کجای جهان، نظام سیاسی سراغ داری که

«جمهوری»

باشد، و مافوق مقام رئیس جمهور، مقامی باشد که مطلقاً هم تشریفاتی نباشد، بلکه سه قوه، زیر نظر او باشد، و قوه ی مقننه از طریق شورای نگهبان کاملاً توسط او کنترل شود، و عالیترین مقام قوه ی قضائیه را او نصب و عزل کند، و یک الف کم شدن از قانون اساسی یا زیاد شدن به قانون اساسی، مطلقاً نیازمند خواست و اراده ی او باشد؟ شما در کجای جهان چنین نظام سیاسی سراغ داری که «جمهوری» نامیده شود و این طوری هم باشد؟

شما فرمودی
«درود بر شما.بجای تمرکز روی اشخاص با هدف پیدا کردن مقصر ومحکوم کردن یک نفر بعنوان عامل اصلی همه مشکلات ، روی جریانات وروندها بحث کنیم.»

خب آیا فکر نمی کنی، علت ناکامی ی ما آحاد ایرانیان (من و شما و ...) در این امر، یکی از دلایلش این بوده بزرگان ما، این طور نبوده اند و نیستند که شما پیشنهاد داده ای؟
آقای خمینی می گفت «محمدرضا باید برود».
آقای خامنه ای می گوید «سران فتنه».
چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، بسیاری از فعالان سیاسی و مذهبی ما، تمرکزشان روی

حذف یک نفر

بود و هست. و شاید همچین عجیب هم نبوده و نیست کنش آنها. آقای خمینی می دید در نظام سیاسی سلطنت مشروطه، شاه تغییرناپذیر است. ایشان درست می دید. اما، پس از سقوط نظام سلطنت مشروطه، باز هم نظام سیاسی در ایران طوری شد

رئیس مملکت

نظراً یا عملاً، تغییرناپذیر است و تا پایان عمر حاکم است.

ستاریان - جواد خراسانی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:55

سلام
فرموده ای:
هنوز افراد زیادی از دست اندکاران آن دوران زنده هستند، که از نظر سلایق سیاسی، طیف بسیار گسترده ای را تشکیل می دهند، مثلا" در همان دفتر امام از راست راست تا چپ چپ هستند، اگر چنین عملیات های جیمز باندی محیر العقولی وجود داشت، حالا برخی باید گوشه ای بالا می زدند ...چرا هیچیک از این افراد چیزی بروز نداده اند؟
موسوی تبریزی یکی از کسانی است که مصاحبه کرده و همین مطالبی را که امیر مهدی طی تحقیق و از روی خاطرات آقای منتظری و دیگران گفت را به صراحت گفته است :

این مصاحبه بی شک بخشی از تاریخ معاصر ایران است که ما خلاصه ای از مهم ترین نکات مطرح شده در آن تهیه کرده ایم

مفصل و کاملش هم در اینترنت هست جستجو کنید به آن می رسید و اما خلاصه اش و با حذف مقدمات ، عینا و بی کم و کاست از اینجا نقل می کنم:

http://faryad1.wordpress.com/2012/02/07/%d9%86%d9%82%d8%b4-%d8%a2%d9%81%d8%b1%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%86-%d8%af%d9%87%d9%87-%d8%a7%d9%88%d9%84-%d8%ac-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c-%da%86%d9%87-%da%a9%d8%b3%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d9%88/

امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد. همیشه بیش از حد ملاقات داشتند که گاهی پزشکان منع می‌کردند. قبل از سکته، ملاقات‌ها به قدری حجیم و زیاد بود که گاهی پزشک می‌آمد و می‌گفت ملاقات ممنوع است و ناچار بودند یک هفته، ده روز ملاقات‌ها را تعطیل کنند.

آقای شریعتمداری از اول انقلاب، سر ناسازگاری با امام داشت. در مقابل، تمام هم و غم امام این بود که شأن او به عنوان یک مرجع محترم حفظ شود. امام فکر می‌کرد تمام آذربایجانی ‌ها مقلد آقای شریعتمداری هستند. روی این مسئله، امام در مخالفت با ایشان احتیاط می‌کرد، در حالی که در مورد بقیه آقایان مراجع این طور نبود.

امام می‌خواست مسئله آقای شریعتمداری به شکل درست و مسالمت آمیزی حل شود و ادامه آن را برای انقلاب خطرناک می‌دید، چون غیر از مسئله مرجعیت، در اینجا یک مسئله ناسیونالستی و اختلاف بین ترک و فارس هم پیش می‌آمد. کافی بود مسئله را برگردانند و بگویند چون آقای شریعتمداری ترک است، چنین برخوردی با او می‌شود و ترک‌ها را نسبت به انقلاب و امام تحریک کنند که این کار را هم کردند. ترک‌های مختلف شاهسون، همدان، تبریز و دیگران، از جمله ترک‌های خود قم، زیاد هستند. همین الان فقط ترک های قم در حدود ششصد هفتصد هزار نفر می‌شوند. در همان مقطع در اثر تحریکات حزب خلق مسلمان، عده ای از ترک ها به منزل امام حمله کردند. اغلب اینها طرفداران آقای شریعتمداری بودند و با چوب و چماق و سنگ تا نزدیکی خانه امام هم آمدند، اما ایشان دستور دادند که اطرافیانش هیچ نگویند؛ مردم قم آمدند و جلوی آنها را گرفتند و کارها حساب شده پیش رفت.

اما واقعیت این بود که بعد از فوت آیت‌الله بروجردی، تبریز لااقل دودسته شده بود. یک دسته مقلد آقای حکیم شده بودند، یک دسته مقلد آقای شریعتمداری. آن دسته‌ای که مقلد آقای حکیم بودند، علما، تجار بزرگ و محترم و فرهنگیان و دانشگاهیان بودند. اصناف عادی و متوسط و طبقه پایین مقلد آقای شریعتمداری بودند.

در غائله تبریز وقتی که خلق مسلمانی‌ها رادیو تلویزیون را گرفتند، تلویزیون دستشان بود، اعلامیه‌های کومله، دموکرات، منافقین، اشرف دهقان و خلاصه هرچه را که از ضد انقلاب به دستشان آمد، ‌خواندند. وقتی چنین آدم‌هایی در اطراف آقای شریعتمداری جمع شدند، همه ملی گراهای باسابقه و علمای با وجهه، خودشان را کنار کشیدند.

وقتی که جریان قطب‌زاده پیش آمد، من به خود امام گفتم که اطلاق لفظ کودتا به این جریان، جمهوری اسلامی را کوچک می‌کند. حمله به خانه‌ای که فقط 13 نفر در آن بوده‌اند که پنج، شش‌ تای آنها هم منقلی بودند و سه چهار نفرشان بازنشسته و دو سه تا زن فاسد، اینها کجا می توانند کودتا کنند؟ مگر نظام جمهوری اسلامی به این عظمت را می‌شود به این ‌آسانی‌ها ساقط کرد؟ امام از آن به بعد به آقای ری شهری دستور دادند که دیگر لفظ کودتا را مطرح نکنید. باز کودتای نوژه یک چیزی! اطلاق لفظ کودتا به این ماجرا، وجهی نداشت و برازنده نظام نبود.

آقای شریعتمداری در یکی از بازجویی‌هایش گفته بود که اطلاعاتی داشتم که قطب‌زاده می‌خواهد چنین کاری بکند ولی چون کاری انجام نداده بودند، جا نداشت عده‌ای را گرفتار کنم!

فتوکپی بازجویی نزد من هست. آن موقع آقای ری شهری قاضی دادگاه انقلاب ارتش بود و من دادستان کل انقلاب بودم و مسئولیت همه دادسراهای انقلاب با من بود. آقای ری شهری خودش متن آن بازجویی را برای من آورد.

شریعتمداری نامه ای نوشته بود که احمد آقا آورد پیش من و گفت که آقای شریعتمداری پیشنهاد کرده این نامه را به عنوان برائت از ضد انقلاب بنویسد. آیا کافی است؟ این دیگر خیلی خصوصی است. حتی آقای ری شهری هم نمی‌داند! من دیدم یکی دو تا نکته کم است. بعضی از گروه‌ها را می‌دانستم که پشت پرده دارند دخالت می کنند؛ گفتم اینها را هم بنویسد. می‌خواهم بگویم که قبل از امضا کردن نامه، ‌آن را برای احمدآقا فرستاده بود که ببیند و بعد که اینها را اضافه کردیم، برای امضای آقای شریعتمداری رفت. گمانم همان موقع هم چاپ شد.

آقای دکتر یزدی رئیس کیهان بود و همراه با مصطفی کتیرایی که از اینها بود، علیه دادگاه‌های انقلاب و شخص من مقاله می نوشتند. من طبق قانون مطبوعات، جوابیه نوشتم ولی او چاپ نکرد. هر دو در مجلس نماینده بودیم. در آنجا از او پرسیدم: «تو که این قدر دم از قانون می‌زنی، چرا جوابیه مرا چاپ نکردی؟» گفت: «تو یک زمانی در فلان جا به آقای بازرگان توهین کردی، عذرخواهی کن تا چاپ کنم». گفتم اصلاً چه ربطی دارد؟

در جریان حزب جمهوری اسلامی که امام اول اجازه نمی‌داد و بعد اجازه داد، آقای هاشمی رفسنجانی به امام گفته بود که شما دیدید در اول انقلاب، دست همه ما خالی بود و همه اجباراً پناه بردیم به نهضت آزادی!

واقعاً هم غیر از این گروهی که هم مسلمان بودند، هم سابقه سیاسی داشتند و هم قبلاً ‌در مدیریت‌هایی بودند، ‌کسی را نداشتیم. یک گروه مجاهدین خلق داشتیم که وضعش معلوم بود؛ یک گروه سنتی بازاری داشتیم که هیئت موتلفه بودند و خیلی‌هایشان شهید شده بودند. چندتایی مانده بودند که آنها را در مناصبی گمارده بودند. در روحانیت هم که تشکیلات اجرایی نداشتیم. دولت بازرگان پنج تا مأموریت داشت که همه را انجام داد و لذا در آن مقطع، بهترین انتخاب بود، بعد هم دو قورت و نیمشان باقی نماند که اگر حکومت دست ما بود چنین و چنان می‌کردیم. من بارها بالای منبر گفته‌ام که امام همه امکانات را در اختیار اینها گذاشت و از همه ملت هم خواست که از آنها حمایت کنند ولی اینها جز انحصارطلبی و جز اضافه‌خواهی کاری نکردند. آقای بازرگان گفت امام برود قم، ما مملکت را اداره می‌‌کنیم. در عین حال که ایشان را متدین می‌دانیم ولی این نقاط ضعف را هم داشتند.

بعد از نامه ای که از قول امام برعلیه اقای بازرگان منتشر شد آقای بارزگان به دادگستری شکایت کرد که این نامه جعلی است. دلایلش را هم گفته بود که امام تکه کلام هایی دارد که در اینجا نیست و دست امام هم لرزشی دارد که در این خط نیست. احمد آقا شب های چهارشنبه روضه داشت. یکی از این شب ها، آقای محتشمی بعد از روضه رفت در اتاقی با احمد آقا صحبت کرد. احمد آقا مرا برای مشورت خواست و گفت که جریان ازاین قرار است و از آقای محتشمی شکایت کرده‌اند. این نامه به خط من است و امام امضا کرده و نه تنها این نامه که نامه‌های اخیر را غالباً امام نمی‌نوشت. من می‌نوشتم و امام امضا می‌کرد. نه این، نه آن نامه‌ای که درباره آقای منتظری نوشته شده، خط امام نیست، امضای امام است.

در مورد مجاهدین خلق، بارها در صحبت‌هایم گفته‌ام که نه تنها برخورد حذفی نشد، بلکه برخورد جذبی هم زیاد شد. حاج احمدآقا که خدا رحمتش کند، آن چنان با اینها جذبی برخورد می‌کرد که از طرف افراد تند و حزب‌اللهی این طرف، مورد اتهام قرار می‌گرفت و حتی از بعضی از اعضای حزب جمهوری اسلامی حرف‌های تندی می‌شنید. یادم هست که بعد از شهادت مرحوم آقای بهشتی، در کنگره اول حزب، احمدآقا را دعوت و حتی به عضویت هم دعوت کرده بودند. بعضی از تندها اعتراض می‌کردند که چرا ایشان را دعوت کرده‌اید! من عمیقاً‌ معتقدم که احمدآقا هیچ کاری را بدون اجازه امام انجام نمی‌داد و در مورد مجاهدین خلق هم اگر با آنها ارتباطی داشت، امام دقیقاً در جریان بودند. بنا بود که روزنه‌‌ای باشد که تا جایی که امکان دارد اینها به سمت قیام مسلحانه نروند. در اردیبهشت یا خرداد 58 بود که امام «رحمه‌‌الله» به مسعود رجوی و موسی خیابانی، اجازه ملاقات دادند. من به ایشان اعتراض کردم. در جلسه ای دوستانه بودیم؛ من، آقای ری شهری، آقای فاکر و گمانم آقای معادیخواه و چند نفر دیگر بودند. دوستانی که از زندان درآمده بودند، مثل آقای فاکر و آقای معادیخواه از ما تندتر بودند که چرا امام به اینها اجازه ملاقات داده‌اند. من این مسئله را به حاج احمد آقا منتقل کردم، گفت بیایید خودتان با امام صحبت کنید. در همان تاریخ، شاید یک هفته بعد از ملاقاتی که احمد آقا به آنها داده بود، برای ما ملاقات گذاشت و به دیدن امام رفتیم. امام در گوش دادن به حرف‌ها خیلی بی‌تکلف بودند. بعد از انقلاب هم این تشریفات و تعارفات کذایی حالا نبود. واقعاً ما به عنوان یک طلبه جوان 27، 28 ساله خیلی راحت با امام می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. سخنگوی آن دوستان هم من بودم. امام فرمودند: «من می‌خواستم با اینها اتمام حجت کنم. یکی اینکه نگویند ما حرف داشتیم و دستمان به فلانی نرسید و نتوانستیم حرف‌هایمان را بزنیم. دوم اینکه من هم حرف‌هایم را بگویم که از آنها چه می‌خواهیم و بدانند که ما نمی‌خواهیم با آنها بجنگیم، وگرنه من هم همه چیزهایی را که شما می دانید، می‌دانم. من اتمام حجت کردم و گفتم که باید تمام اسلحه‌ها و ساختمان‌های دولتی را تحویل بدهید و مثل همه ملت بیایید و فعالیت آزاد سیاسی کنید، در این صورت آزاد هستید و از طریق انتخاب مردم هم به هر جا که برسید، کسی جلوی شما را نمی‌گیرد».

از 22 بهمن 57 تا 25 خرداد 60، نزدیک به دوسال و نیم، هر کاری که توانستند کردند. روزنامه شان چاپ می‌شد، ساختمان‌های دولتی در اختیارشان بود و اسلحه فراوان داشتند و با اینکه امام گفته بودند اینها را تحویل بدهید، ندادند و به شکل علنی نیروهای مسلح خود را به نام میلیشیا در روزهای جمعه راه‌ می‌انداختند و می‌بردند در کوه‌ها و به آنها آموزش نظامی می‌دادند. نظام جمهوری اسلامی با هیچ گروهی این قدر مماشات نکرد. البته پست‌های کلیدی را طبق یک پیمان نانوشته، به اینها نمی‌دادند، چون در میان تمام مسئولان و سردمداران انقلاب، حتی یک نفر نبود که به اینها اطمینان صددرصد داشته باشد.

حتی آقای بازرگان هم به اینها اعتقادی نداشت، البته ایشان حتی به امثال داریوش فروهر هم نمی‌خواست پست بدهد و امام گفتند که این کار را بکند ولی امکان نداشت که او به مجاهدین، پست مهمی را محول کند، یا بنی‌صدر که تندترین و مستقل‌ترین مقالات را علیه مجاهدین در روزنامه انقلاب اسلامی می‌نوشت. بعد از رییس جمهور شدن، همدست شدند، آن هم بنی‌صدر اینها را نیاورد سر کار بگذارد، بلکه آدم‌هایی در اطرافش بودند که با اینها ارتباط داشتند. او از اینها حتی معاون و مشاور هم نگرفت؛ با این همه و برای حفظ و کنترل کردن این گروه ها، حاج احمدآقا علنی از اینها دفاع می‌کرد، حتی وقتی در امجدیه ریخته بودند و اینها را زده بودند، حاج احمد آقا علناً مخالفت کرد و گفت‌ نباید دعوا راه می‌انداختید و باید می‌گذاشتید حرفشان را بزنند.

مجاهدین به چیزی کمتر از حاکمیت مطلق رضایت نمی‌دادند، حتی موقعی که آقای منتظری از زندان بیرون آمد، اینها به ایشان پیغام دادند به امام بگویید کسی را به عنوان نخست وزیر یا هر پست دیگری انتخاب نکنند، چون ما همه این کارها را پیشاپیش کرده‌ایم.

مجاهدین حرکت‌ها و درگیری های مشکوک زیاد داشتند. مثلاً در روز ورود حضرت امام، همه ملت به خیابان‌ها ریخته بودند، ولی اینها آمده بودند مقابل دانشگاه. امام قرار بود در دانشگاه سخنرانی کنند و من از طرف مرحوم آقای بهشتی، مسئول انتظامات دانشگاه بودم. امام خودشان برنامه را تغییر دادند و در بهشت زهرا سخنرانی کردند. اینکه می‌بینید در بهشت زهرا، اوضاع به هم ریخته بود، به این خاطر بود که آمادگی نداشتند. به هر حال اینها اولاً برای استقبال به فرودگاه نرفتند و تا امام جلوی دانشگاه رسیدند، اینها به قدری اذیت کردند که حد نداشت. شعارهای غیر مردمی دادند، عکس و آرم مخصوص خودشان را بالا بردند و می‌خواستند درگیری ایجاد کنند. بعدها هم از پادگان‌ها هر چه اسلحه بود، بردند و ساختمان‌های دولتی را اشغال کردند و کاملاً مشخص بود که نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند و نظام هم به اینها اطمینان نداشت. کل کسانی که چهل سال مبارزه کرده و دل در گرو ملت و مردم داشتند، ولو اینکه ملی مذهبی بودند، اینها را قبول نداشتند که بیایند به آنهامسئولیت‌های بالا بدهند.

در شهریور سال 60 که من بعد از آقای قدوسی دادستان کل شدم، مجاهدین فقط در تهران حدود 600 نفر مردم عادی را ترور کردند.

اولین کسی که از قائم مقامی رهبری آقای منتظری حمایت کرد، احمدآقا بود. فکر نمی‌کنم بعد از امام کسی را این قدر دوست می‌داشت. این مسلم است و حرفی در آن نیست. ولی یک مسئله هست که بین دفتر آقای منتظری و احمدآقا درگیری بوجود آمده بود، چون دفتر آقای منتظری می‌خواست در هرکاری، بویژه در همه عزل و نصب‌ها دخالت کند و به احمدآقا می‌گفتند این کار را بکن، آن کار را نکن! عمده این کارها هم نه از طرف مهدی هاشمی، بلکه از طرف هادی هاشمی بود که با عده ای به این باور رسیده بودند که امام و احمدآقا مجبورند هر حرفی که آقای منتظری می‌گوید قبول کنند، ‌چون جز او کسی را ندارند که قائم مقام رهبری باشد و متأسفانه با این باور حرکاتی انجام دادند که در یکی دو سال آخر، احمد آقا را ناراحت کرده بودند. با این همه احمد آقا با سیاست کار می‌کرد. ایشان آمد منزل من و گفت: «آقای منتظری باید بفهمد که امام، ‌امام است و نیازی به او ندارد. این اوست که به امام نیاز دارد.»

انتشار رنجنامه مال بعد از عزل است؛ این حرفی که من می‌زنم مال دو سال قبل از این تاریخ است. احمد آقا زرنگ بود. مستقیم که نمی‌گفت تو برو این را بگو، ولی همین گفتنش به من، یعنی انداختن مسئولیت به گردن من! من آن موقع نماینده مجلس بودم و در قم هم درس می دادم و با آقای منتظری هم رابطه خوبی داشتم. با این همه، احمدآقا علیه شخص آقای منتظری هیچ اقدامی نکرد و هرکس هر چیزی در این باره بگوید، دروغ گفته، ولی دفتر آقای منتظری کارهایی کرد که منجر به آن قضایا شد.

هادی هاشمی در پرونده مهدی هاشمی دخیل بود. حالا چرا بعد از پنج سال پرونده مهدی هاشمی دوباره رو شد، برای خودش بحث مفصلی است. به هر حال هادی هاشمی محکوم شد، ولی به سفارش احمدآقا زندان نرفت و فقط تبعید شد. احمدآقا می‌خواست محبتی به هادی هاشمی بکند تا او گردن کلفتی را کنار بگذارد و دوباره رابطه بیت آقای منتظری با بیت امام اصلاح شود. هادی تبعید شد. طبع هادی در زمان شاه هم همین طور بود که هر وقت زندان می‌رود، کوتاه می‌آید، از زندان که بیرون می‌آید، ‌گردن کلفتی می‌کند. نمی‌دانم در آن مقطع، رابطه احمدآقا با بیت آقای منتظری چگونه اصلاح شد که به آقای ری شهری گفته بود هادی را در لیست عفو شده‌ها بگذارد ولی دو تا شرط هم گذاشته بود که یکی این بود که پیش آقای منتظری نباشد و به شهر دیگری برود. آقای ری شهری هم اسم او را در لیست عفو گذاشته بود. بنا بود هادی هاشمی سه سال تبعید باشد، شش ماه که ماند، عفو به او خورد. آذرماه یا دی ماه بود که هادی آزاد شد. احمدآقا برای دیدار آقای منتظری و او، ‌با امام ملاقات گرفت. همان جا امام خطاب به هادی فرموده بود که آقای منتظری شخصیت بزرگی است و حسادت‌ها درباره ایشان زیاد است و شما باید مراقب ایشان باشید. صحبت ‌های امام در آن جلسه در بولتن کمیته انقلاب اسلامی که رییس آن آقای سراج موسوی بود، نوشته شده، می‌توانید به آن بولتن مراجعه کنید.

یک حاشیه محرمانه هم برایتان بگویم. یک هفته بعد، آقای ری شهری آمد منزل ما و گلایه کرد که از آن طرف می‌گویند به شرط دور بودن هادی هاشمی از آقای منتظری، آزادش کنید، از این طرف برای او و آقای منتظری با امام ملاقات می‌گذارند و امام هم به هادی هاشمی می‌گویند که مواظب آقای منتظری باشید. خبر هم روی آنتن می رود.

احمدآقا این محبت را چهار ماه قبل از عزل آقای منتظری به هادی هاشمی کرد. در این سه ماه چه اتفاقی پیش آمد که کار به آنجا کشید که امام نامه 6 فروردین را نوشتند؟ در این فاصله آقای منتظری یکی دو نامه به امام نوشت که یکی درباره منافقین بود که داستانش را مختصر گفتم. این نامه را فقط به سران سه قوه و دفتر امام دادند، اما فردای آن روز از بی. بی. سی خوانده شد! حالا این نامه از کجا به بی. بی. سی رسیده است؟ این را خدا باید روز قیامت معلوم کند.

از دفتر آقای منتظری نرفته؟

یک احتمال این است، نه نفی می‌کنم نه اثبات. برای دنیای شیطان غرب خیلی مهم بود که رابطه امام و آقای منتظری را خراب کنند و کم هم ضرر ندیدیم.

پنج شش روز قبل از عید بود. با دوستان نشسته بودیم و گفتیم که شمارش معکوس برای عزل آقای منتظری شروع شد. خود هادی هاشمی هم این را فهمیده بود و آمد به من گفت که ظاهراً چنین بویی می‌آید. گفتم: «بالاخره کار خودتان را کردید!» من از همان اول از این هادی هاشمی خوشم نمی‌آمد. با خودسری‌هایی که کردند، کار را به اینجا کشاندند. به هر حال من و آقای جعفر گیلانی و مرحوم آقای بنی فضل و آقای حقانی در روز ششم فروردین رفتیم خدمت امام. ایشان آن روز، آن نامه اصلی را نوشته بودند ولی ما خبر نداشتیم. احمدآقا نمی‌دانست برای چه آمده‌ایم. منتظر بودیم امام بیاید بیرون که با ایشان صحبت کنیم. واقع قضیه این است که ما با برخورد با آقای منتظری مخالف بودیم، البته با دفتر ایشان مخالفت‌هایی داشتیم. با احمدآقا صحبت شد، گفت اگر به خاطر مسئله آقای منتظری آمده‌اید، به خاطر خودتان می‌گویم که دیگر با امام صحبت نکنید، چون فایده ندارد. آن وقت نامه را از جیبش درآورد. اصل نامه برای آقای منتظری رفته بود. احمدآقا نامه را از سر تا ته برای ما خواند. همان جا آقای هاشمی زنگ زد و تأکید کرد که این نامه از رادیو و تلویزیون خوانده نشود. ما هم نزد امام رفتیم، ‌ولی در این باره حرفی نزدیم. امام قبول کردند که نامه خوانده و منتشر نشود، ولی تأکید کردند بعداً پشیمان خواهید شد. بعد جواب آقای منتظری آمد و امام نامه تلطیف شده ای در 8 فروردین نوشتند که همان پخش شد. عده ای نامه 6 فروردین را در سال 77 با دست بردن در آن، دادند به روزنامه‌ها. البته بعدها در صحیفه امام، متن کامل نامه آمد.

آقای منتظری آدمی نیست که اگر چیزی را به او بگویی عناد داشته باشد. می‌گوید ممکن است آن کسی که این خبر را داده دروغ گفته باشد. به نظر من باید این بحث را تمام کرد. خیلی چیزها در این انقلاب پیش آمد که کاش نمی آمد. شما به امام که پاک‌ترین است، اعتقاد داشته باشید و در نوشتن و گفتن نقل ‌قول‌هایی که می‌شنوید، احتیاط کنید. جواب دادن به اینها در روز قیامت، ‌آسان نیست

امیرمهدی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:29

حقیقتاً جالب است .بعد از این همه جنگ و خوریزی و زد و خورد و گیس و گیس کشی که منجر به شهادت و اسارت بعضی از دوستان سابق گردید و هنوز هم چندین مفقود الجسد داریم که نشانی از نشانشان نیست آقای جواد خراسانی سوال فرموده اند که یک نفر به من بگوید که من کیم و اینجا کجاست و لیلی زن بود یا مرد!؟ دوستان اگر به ما رحم نمی کنند لااقل به خودشان لطف کنند و با صورت نشسته کامنت نگذارند.
قائم مقام رهبری ، نخست وزیر، رئیس قوه قضائیه و افراد مهم دیگر می گویند که مارا در جریان امور نمی گذاشتند و هر کاری دلشان می خواست می کردند.ما هنوز باید جنسیت لیلی را اثبات کنیم!
به حسب ظواهر وشواهد به احتمال زیاد لیلی زن بوده.چون مجنون بیچاره را هر چقدر که کتک زدند وچوب در آستینش کردند که بیا و زیر معاهده بین المللی همجنسگرایان را امضاء کن نکرد که نکرد . ودست آخر هم که گفتند بیا و توبه کن و اسلام اختیار کن وخداپرست شو گفت باشد قبول می کنم:
بگفتا توبه کردم توبه اولی
زهر چیزی بغیر ازعشق لیلا
اما اینکه گفته اید چرا در این سالها هیچیک از مسولان لای پرده را هم کنار نزده اند باید عرض کنم که اولاً لای پرده را که کنار زده اند هیچ بسیاری از مسائل پشت پرده هم رو شده است .ثانیاً آنهائی که از جریانات پشت پرده انقلاب باخبر بوده اند اگر خودشان مجرم ودخیل در ماجرا بوده اند که بیمار نیستند که علیه خودشان افشاگری کنند.اگر هم به نحوی مطلع و در جریان امر بوده اند به خاطر حفظ جان ومال ونوامیس سکوت کرده اند.خیلی از آنهایی که حرف زدند و پرده برداری کردند الان در جوار رحمت حق آرمیده اند برادر.یا مثل این سرباز گمنان امام زمان بیش از ده سال است که شکنجه می شوند وجای سالم در بدنشان نمانده است.

معاون سابق وزارت اطلاعات افشاگری می کند

http://www.youtube.com/watch?v=O3wQEqsKrIc

http://www.youtube.com/watch?v=b2GzP49otjU

امیرمهدی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:44

متن استعفانامه محرمانه میرحسین موسوی در شهریور 1367
بسمه تعالی
مقام محترم ریاست جمهوری
برای آنکه دشمنان اسلام و کشور نتوانند سوء استفاده نمایند، اینجانب در استعفانامه خود که برای رسانه ها نیز ارسال گردیده است، دلایل را ذکر نکردم. با این نیت که ذکر آنها انشالله در آینده برای کشورمان و دولتهای بعدی مفید باشد، بصورت خیلی خلاصه به بیان آنها می پردازم:
۱ ـ مسلوب الختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامه هائی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بی آنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب به عنوان نخست وزیر از این نامه ها جز در موارد استثنائی و آنهم بطور اتفاقی بیخبرم).
نخست وزیر ژاپن برای ریاست محترم مجلس و ریاست محترم مجلس برای نخست وزیر ژاپن نامه مینویسد و اینجانب در یک مراسم عمومی و مردمی از این ماجرا و متن نامه با خبر میشود.
آقای لاریجانی در جایی میگیود از پنج کانال با آمریکا تماس گرفته میشود و بنده بعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم.
همه جا صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد.
۲ ـ عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همه جا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد.
۳ ـ تجزیه سازمان برنامه و بودجه از نخست وزیری که به دلایل سیاسی صورت گرفت، از همان اول ضایعه آفرین بوده و ادامه آن در شرایط نوسازی کشور فاجعه بار خواهد بود. متاسفانه این مشکل و مشکل وزرای مشاور، علیرغم طرح در شورای تشخیص مصلحت، به تاخیر افکنده شده و حل نگردیده است هر چند که بهرحال حق شورای تشخیص مصلحت است و اینجانب انتظاری در این خصوص ندارم.
۴ ـ تجزیه اقتدار مشروع و قانونی دولت و مسئولیت دولت و وزرا توسط شوراهای گوناگون.
۵ ـ عدم قدرت اینجانب به پاسخگویی در مقابل اعضا هیات دولت و نمایندگان محترم مجلس در مورد کارهائی که بدون اطلاع دولت، ولی بنام دولت، صورت میگیرد.
۶ ـ در خاتمه لازم میدانم بار دیگر یادآور شوم که این استعفا، العیاذ بالله، بمعنای قهر اینجانب از نظام و دولت جمهوری اسلامی و مسئولین انقلابی آن نیست که اگر هم بود، با توجه به عظمت انقلاب و ناچیزی اینجانب، یقینا نمیتوانست هیچ تاثیری در روند رشد و توسعه انقلاب اسلامی داشته باشد. این استعفا دلیل ناتوانی اینجانب برای کار بدلیل همین ناتوانی است و درست بدلیل همین ناتوانی است که اینجانب مسئولیت را از خود ساقط می بینم.
میرحسین موسوی
۱۴ شهریور ۱۳۶۷

جواد خراسانی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:16 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
جناب ستاریان، آورده اید که:
" این نامه به خط من است و امام امضا کرده و نه تنها این نامه که نامه‌های اخیر را غالباً امام نمی‌نوشت. من می‌نوشتم و امام امضا می‌کرد. نه این، نه آن نامه‌ای که درباره آقای منتظری نوشته شده، خط امام نیست، امضای امام است."

فعلا" راجع به همین نقل قول می نویسم.

مگر اصل بر برائت نیست؟ اگر هست، آیا برای نتیجه گیری از این نقل قول، نباید این احتمالات را هم، در نظر گرفت؟ که مثلا" مرحوم احمد خمینی، فقط نویسنده نامه بوده است. یا اینکه علاوه بر نوشتن، جملات و تعبیرات نیز از خودش بوده، منتهی مضمون را حضرت خمینی می گفته و ایشان می نوشته است.

مثلا" داریم قضاوت می کنیم، خب اگر این احتمال ها وارد باشد و نتوان آنها را منتفی کرد، چطور می توان به حکم رسید. بله، اگر آنقدر ادله فراهم شود که همه این احتمالات منتفی شود و با شواهد قطعی ثابت شود خیانتی صورت گرفته، آن وقت می توان نتیجه گرفت که مثلا"، احمد خمینی علیه ما علیه بوده است!

ستاریان چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:14

سلام

آقای خراسانی
نمی دانم والا .
خب خود امام فقط دست خط خودش به تشخیص کارشناسان ، فیلم و صدایش را ملاک صحت انتصاب و نسبت دادن مسائل به خود دانسته بود!

جواد خراسانی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:16

سلام مجدد
جناب ستاریان

شما مطلبی را نقل قول کرده اید. بنده در مقابل نقل قول شما، پرسش طرح می کنم، می فرمایید : " نمی دانم والا ."

خب. وقتی چیزی را می نویسیم، باید حداقل خودمان بتوانیم از آن مقداری دفاع کنیم.
به نظرم نقل گزاره های شبهه ناکی که نمی توان مستندات کافی برای رفع شبهه از آنها بدست آورد و حقیقت موضوعشان را نمایان ساخت، در بحث های این چنینی مفید فایده ای باشد.

کسانی که این شیوه را تعقیب می کنند، در نهایت به اینجا می رسند که همه اهل خیانت بوده اند، مگر آنها که مردند یا کشته شدند و فرصت خیانت پیدا نکردند(به اصطلاح، سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است!) و در آخر وقتی حساب همه اطرافیان وی را رسیدند، ملحق کردن خود ایشان نیز به اطرافیان خیانتکار، کار چندان مشکلی نخواهد بود.

آن جمله آخر وصیتنامه ایشان را مد نظر داشتم، اما به نظرم در این بحث، استناد به آن جمله، تیر آخر ترکش است، نه تیر اول و آخر.

جواد خراسانی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:15

بر خلاف کسانی که می کوشند، نشان دهند حضرت خمینی در سال های آخر عمرشان، کانالیزه و منعزل از جامعه و اوضاع روز شده بودند.

چگونه است که در ماجرای قطعنامه و ختم جنگ، ایشان در آن شرایط به بهترین شکل موضوع را جمع کرد. در جریان سلمان رشدی آن واکنش را نشان داد. در پاسخ به استعفای مهندس موسوی آن جواب را داد. در قضیه اهانت به حضرت زهرا س آن موضع را گرفت. در مورد انشعاب روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز چگونه اقدام کرد و منشور روحانیت را نوشت.
در این موارد ایشان سالم و سرحال بوده و مثلا" در پاسخ به استعفای نخست وزیر کانالیزه نبوده، ام در جریان عزل مرحوم منتظری کانالیزه بوده؟ و...

بنده معتقدم ایشان کاملا" به اوضاع اشراف داشته اند.
این ادعا را از روی علاقه و چشم بسته نمی گویم، بلکه مطالعه کرده ام و برای آن دلایلی دارم. قبل از اشاره به دلایل، ( داخل پرانتز، نکته لازمی عرض می شود:

1_ آیا کسی می تواند ادعا کند، خیانت، جنایت، فساد و خلافکاری در زمان ایشان رخ نداده است؟ مسلم، پاسخ منفی است.
2_ آیا کسی می تواند ادعا کند ایشان معصوم بوده و اشتباهی نکرده است؟ باز پاسخ منفی است. خود ایشان جاهایی اعتراف کرده است که اشتباه کرده است.
3_ آیا کسی می تواند ادعا کند که ایشان با نیت و علم به خیانت و جنایت و خلاف بودن امری، به آن فرمان داده است؟ بنده می گویم خیر، عده ای ممکن است بگویند ممکن است و عده ای ممکن است بگویند بله، صددرصد!
خب باید در این مورد استدلال ها و مستندات(نه شبهات را وارسید.)
اکثر کسانی که شبهه افکنی می کنند، گزاره های پرسشی 1- و 3- را با هم مخلوط کرده و صغری و کبری فراهم کرده و نتیجه دلخواهشان را می گیرند.خیانت و جنایت و سوء استفاده از روز 22 بهمن 57 به بعد هم بوده است،همانطور که قبل از آن بوده)

و اما یکی از دلایل:
اگر آثار رسمی ایشان( رسمی، یعنی همان که خودشان در انتهای وصیت نامه نوشته اند: صوت و تصویر ضبط شده صدا و سیما، خط و امضاء شخص خودشان) را به سخنرانی ها، نامه ها، احکام، و پیام ها تقسیم بندی کنیم، برای شروع کار، مفید خواهد بود. و به نظرم، پیام های ایشان از دیگر موارد بهتر نشان می دهد اندیشه ایشان چگونه بوده است.
این پیام های بلند است که فارغ از هیجان محیط و لغزش های زبانی و ... افکار و شخصیت نویسنده را بیان می کند.
در پیام ها به دلیل سبک نگارش، ادبیات نویسنده، تکیه کلام ها، جریان اندیشه و هماهنگی با آثار قبلی به راحتی می توان خط تحریف و جعل را کشف کرد.
با در نظر داشتن موارد فوق، بنده تفکر و اندیشه ایشان را راجع به واژه " اسلام " به عنوان ام المسائل تفکر ایشان، و به ویژه آنجا که به مسائل سیاسی و اجتماعی مربوط است را تعقیب و بررسی کردم. توصیه می کنم همین یک مورد را نگاه کنید، ببینید چگونه اندیشه ایشان تعالی یافته است.
باز برای آسانتر شدن موضوع می توانید فقط به بررسی واژه " اسلام آمریکایی" و " اسلام ناب محمدی " اکتفا کنید و زمینه های پدید آمدن این تفکیک و دسته بندی و شان نامگذاری اسلام بدین صورت را نزد ایشان ببینید.
خیانتکاران و جنایتکاران و دشمن واقعی اسلام دقیقا" آنجا معرفی شده است، اسمی از کسی نیست ولی شاخص ها دقیقا" معرفی شده و با داشتن این میزان می توان فهمید چه کسانی خیانتکارند و چه کسانی خادم، انحراف به وجود آمده یا سیستم بر صراط مستقیم است؟

سلام آقا جواد خراسانی.
البته مخاطب شما من نیستم، اما بنده می خواهم مطالبی به شما عرض کنم.

شما گفته ای:
«اکثر کسانی که شبهه افکنی می کنند، گزاره های پرسشی 1- و 3- را با هم مخلوط کرده و صغری و کبری فراهم کرده و نتیجه دلخواهشان را می گیرند.»

اگر من بگویم، افرادی که به درجات مختلف ذوب در آقای خمینی هستند، و خود شما، که ظاهراً اوج آنچه به آقای خمینی نسبت داده ای «اشتباه» است، و قانون شکنیهای متعدد آقای خمینی و محدود کردن آزادیهای اجتماعی توسط آقای خمینی و «هرجایی» نامیدن زنانی که مایل بودند زمان شاه در انتخابات شرکت کنند توسط آقای خمینی، اینها از دید شما فوق فوقش «اشتباه» است، چنین افرادی برای

«شبهه زدائی»

و زدودن غبار از چهره ی ملکوتی فرد محبوب خود، تعدادی گزاره را با هم مخلوط می کنند و صغرا کبرا می کنند و نتیجه ی دلخواهشان را می گیرند، شما به من چی می گوئی؟

آیا شاخص اسلام آمریکائی و اسلام ناب را، اسلام به آقای خمینی اعطا کرده بود، که از زبان ایشان درآید شاخصها و معیارهایش؟ ملت و مراجع تقلید و روشنفکران دینی و ...، نقششان فقط شنیدن آن شاخصها از زبان آقای خمینی است، یا شاخصهای ذکرشده در تعامل فکری علمای مختلف و اندیشمندان مختلف مشخص می شود؟ حوزه ی قم با دهها و صدها مجتهد و عالم، نشسته بوده آقای خمینی شاخصها را که اسلام ناب کدام است و اسلام آلوده کدام است، معرفی کند؟

شما تعبیر عزل منتظری را به کار برده ای. عرض می کنم منتظری یعنی رهبر منتخب برای آینده ی ایران را آقای خمینی قانوناً نمی توانست عزل کند. آقای خمینی عملاً تحمل نفرمود رهبر بعد از خودش، طبق قانون اساسی و توسط خبرگانیان انتخاب شود.

آقای خمینی کانالیزه بوده یا نبوده، ظاهراً تحمل انتقاد به جمهوری اسلامی را نداشته. منتظری در خاطراتش گفته اگر به جمهوری اسلامی انتقاد و اعتراض می شد، امام رنگش سرخ می شد و ناراحت می شد.
درست است که آقای خمینی یک مرجع تشخیص برای تعیین صحت انتساب نوشته ها و گفته ها به خودش را تعیین کرده، اما ظاهراً هیچ تردیدی نیست، گفته های آقای خمینی، بیش از این است که توسط مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی منتشر شده. فرض کنید:

منتظری در خاطراتش گفته بعد از فوت آیت الله شریعتمداری [که ظاهراً از دید شما، جواد خراسانی، افرادی مانند آقای شیخ محمد یزدی، صلاحیت خلع آیت الله شریعتمداری از مرجعیت را داشتند]، در حضور سران نظام به آقای خمینی گفته فاتحه بگیرد برای شریعتمداری، و آقای خمینی تعبیر تندی به کار برده بوده که منتظری تعجب کرده بود. من از منتظری سؤال کردم آن تعبیر چه بوده؟ منتظری به من جواب داد نقل آن تعبیر، به صلاح امام نیست. فرض کنید:

آقای خمینی در گفته های رسمی اش گفته دکتر مصدق مسلمان نبود، اما ظاهراً، در گفته هایی که ثبت نشده، پس از شنیدن توضیحات تعدادی افراد، قانع شده بوده مصدق مسلمان بوده [آیا نامسلمان نامیدن یک مسلمان، از دید شما، یک «اشتباه» است، و زیاد مهم نیست، و شرعاً و اخلاقاً ضرورت ندارد اگر رسماً و علناً گفته شده فلان فرد مسلمان نیست، پس از آگاهی به نادرست بودن این حرف، رسماً و علناً گفته شود آن حرف اشتباه بوده و حلالیت طلبیده شود؟].

آقای خمینی چه کانالیزه می شد چه کانالیزه نمی شد، خودش اخلاق خاص و فکر خاص و دیدگاههای خاص داشت. مثل ماها که اخلاق و فکر و دیدگاه خاص خود را داریم. افرادی که به درجات مختلف ذوب در آقای خمینی هستند، اگر مباحث خوفناک باشد، یکی از راههای خوب را این می یابند که بگویند

«حضرت امام کانالیزه شده بود»

و شخص شما هم می گوئی

«حضرت خمینی کانالیزه نشده بود و نیت حضرت خمینی طوری بوده فرمان به کار خلاف و ... نمی داده»

و می بینید، حتا خود شما دو گروه بزرگوار، خودتان با خودتان بحثها دارید، و بعدش، می آیید اعتراضات و انتقادهای افراد غیر ذوب در آقای خمینی را

«شبهه»

و

«صغرا کبرا»

می نامید.

ستاریان پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:54

سلام
آقای خراسانی
با بندهای یک تا سه ی نوشته ی شما کاملا هم عقیده ام فقط تنها فرقی که داریم این است که شما گمان می کنی من بطور کلی ،به بی خبر نگاه داشتن امام از مسائل معتقدم و حال اینکه اینطور نیست و معتقدم فقط در چند موضوع این اتفاق افتاده است که یکی موضوع منتظری است که برسر زندانیان سیاسی شکل گرفت. مناظره ی مکتوبی بین مصطفی ایزدی و عباس سلیمی نمین در مجله ی نسیم بیداری در گرفت
http://www.ketabbaz.mihanblog.com/post/29
آذر 89 ایزدی چنان قوی و با بینه ی کافی مسائل را باز کرد و گفت که سلیمی نمین راه و پاسخی جز شعار دادن و اتهام زدن بی منطق و دلیل برایش باقی نماند و هر منصفی این مناظره را بخواند به آنچه گفتم می رسد چنانکه من رسیدم و پیش از آن هر چه می گفتند قبولش برایم سخت بود و تقریبا و با غلظت کمتر مثل شما فکر می کردم!

راستش اینکه گفتم والا نمی دانم ،از روی سختی کار و راحت طلبی است! من مطلب زیاد دارم در تایید و تکمیل آنچه که گفتم اما برای من هم سخت است گفتن و باور این مطلبی که داریم به آن می رسیم!
یک دلیل دیگر ِنمی دانم گفتن، هم از آنجاست که باید بروم اختلافات را از ریشه شخم بزنم . از آب کشیدن ظرفی که سید مصطفی از آن خورد چون فرزند روح اللهی بود که فلسفه می خواند پس نجس بود!یا نه، باید بروم به نزدیکتر و مثلا به زمان اختلاف شورای نگهبان و مجلس در باره ی مصوبات مجلس و وتوی شورای نگهبان با تمام مصوبات مجلس به اسم مغایرت با شرع! تا وقتی امام بود بیشتر مواقع مسائل به سود مجلس تمام می شد و تذکرات نثار شورای نگهبان و تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام برای به منصه ی ظهور رساندن اسلام انقلابی در مقابل اسلام متحجر و بعد از رحلت امام قدرت گرفتن آنها در زمان شورای بازنگری قانون اساسی و مطلقه کنندگان ولایت و به تبعش بی معنا کردن قانون که اینهمه برایش زحمت کشیده شده بود بگویم و برسم به گفتن از سعی عده ای که می خواستند اختیار انحلال مجلس را هم به اختیارات رهبری اضافه کنند و می گفتند از قوا فقط مجلس در اختیار رهبر نیست که باید باشد و بایداختیار مجلس را هم به رهبر داد!
اشاره ی خوبی به " اسلام آمریکایی" و " اسلام ناب محمدی " کردید. خب شکافتن همین و تبیینش میدانی چفدر صعب و دشوار است ؟! بخصوص که گفتن شاخصه ها ،آن هم اینروزها چندان آسان که نیست خطر آفرین هم هست. این حرفی است که اصلاح طلبها می گویند و می بینیم که به چه وضعی گرفتارشان کرده اند!شما جواب کروبی به جامعه ی مدرسین را در مجلس سوم بخوان ببین چه گفته و اصلا این را می شود امروز گفت؟!
بله در هنگامه ی جنگ مجلس سوم و جامعه ی مدرسین بسیاری از مسائل بطور عیان گفته شده که امروز زنگار گرفته و فراموش شده و زدودن زنگار این مسائل , برای تایپ ،انگشتان آهنین بر کیبورد آهنین می خواهد! من مجله ی بیان را که متعلق به مجمع روحانیون مبارز بود ، در آن زمان می گرفتم و از شماره ی 9 به بعدش را هنوز هم دارم! دو سال بعد از رحلت امام مواضع چپ و راست ِآن موقع چنان نسبت به هم تند شد که تمام نگرانی ها متوجه اختلاف در راس نظام بود و عده ای هم در نهان و آشکار در پی زدودن راه امام و در پی حذف خط امامی ها بودند که این در رسانه های آنروزها به صراحت بسیار روشن فریاد می شود اتفاقا یکی از فریاد کنندگان هم سید احمد است!
لبه ی تیز حملات هم دو سویه است یکی له و علیه هاشمی و دومی همین تقابل اسلام انقلابی و اسلام متحجر است جریان متحجری که خزعلی آن را نمایندگی می کرد و تز انحلال مجلس می داد!

پیشنهاد می کنم دو کتاب جمهوری مقدس و یقه سفیدها از قوچانی را بخوانید. خیلی مطالب دستگیرتان می شود

خب هر چه بود و هر چه شد جنگ را مغلوبه کرد و آنها که امام حمایتشان می کرد کم کم حذف شدند و به تیغ نظارت استصوابی دچار و از گردونه به خارج پرتاب شدند و بر قدرت مانده ها شدند تبیین کننده ی نظرات امام, کسانیکه حتا فتاوای امام را با مبانی فقهی همخوان نمی دانستند و به آن حمله ور می شدند ! حالا شده بودند خط امامی! و طرفدار ولایت فقیه
اینحا را بخوانید:
http://www.hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=0&MagazineNumberID=6117&MagazineArticleID=64923
پاسخ حمید انصاری به سخنان ایت الله مصباح یزدی

که پاسخی است به اظهارات ایت الله مصباح یزدی مشتمل بر دو مطلب

1. اعتقاد به وجود ابهام و دوگانگی در قانون اساسی در موضوع اختیارات ولایت فقیه و لزوم تفسیر قانون اساسی به وسیله خود قانون اساسی (بازنگری).

2. اعتقاد به عدم تقید امام خمینی به قانون اساسی و ذکر نمونه به عنوان مؤید.

امامی که تمام همتش مصروف تصویب قانون و بر پا کردن نظامی مدرن بر پایه ی اسلام بود در مقابل کسانیکه احکام شرعی را برای اداره ی جامعه کافی می دانستند حالا از سوی همان ها متهم می شد که امام اصلا اعتقادی به این حرفها نداشت و کاملا مثل ما فکر می کرد!
همین ها خط امامی ها را برای تصویب قانونی جهت روشن شدن قید کلی "التزام عملی به اسلام و نظام جمهوری اسلامی" برای جلوگیری از حذف مخالفین فکری از گردونه ی رقابتهای انتخاباتی به عناوینی چون مجلس خراب کن -هموار کننده ی راه لیبرالها - مقدم مراغه ای کردن مجلس -بنی صدری کردن آن-باز کردن راه متجاهرین به فسق و ضد ولایت فقیه ها! می نواختند چرا که می دانستند دستشان برای حذف سلیقه ای مخالفینشان بسته می شود!

چگونه می توان اینها را گفت؟! چگونه می توان از صدور فتوا برای مهدور الدم بودن مخالفین نظام گفت و از قتلهای زنجیره ای و مسببین و آمران و مباشران. آنهم در وفتی که نظام اسلامی مستفر بود و قانون بود و نظام قضایی و دادگاه!
مگر در دوره ی اصلاحات به عنوان سخنران پیش از خطبه ها به ترویج خشونت و ترور دست نزدند؟ مگر نگفتند شنونده ی سب به ائمه مامور است سب کننده را خود راسا بکشد!مگر قانون نبود . اینها که مغایر فرمان هشت ماده ای امام بود که در اوج بحران دعوت به قانون کرد.گفتن از اینها راحت نیست ؛ اما تحقیق که می توان کرد. راه محقق را هیچ کس نمی تواند ببندد . فدری سخت است اما به تنهایی هم می توان را را طی کرد.
مطالب تورجان در مورد روشنفکران دینی هم بسیار روشنگر است تمامش را حتما بخوانید.

جواد خراسانی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:21 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،

خدا رحمت کند مرحوم شهید سعید حضرت سیدمحمدباقر صدر ره، نابغه سده های اخیر علمای شیعه را، بعد از انقلاب مردم ایران به رهبری حضرت خمینی، از او پرسیده بودند وظیفه ما در قبال قیام حضرت خمینی چیست؟
- فرموده بود: در خمینی ذوب شوید همان گونه او در اسلام ذوب گردید.

دوست گرامی جناب سید محمدی، بنده توفیق ذوب این چنینی را نیافتم، اما حتما" از ارادتمندان حضرت ایشان هستم.
اگر شما، غیر از این زمینه ای که از مرحوم شهید صدر یادگار مانده، و عرض ارادتی که بنده و امثال من به حضرت خمینی دارند. چیز دیگری را مدنظر دارید، و مثلا" گمان می کنید با تکرار این کلمه، زودتر به مقصود می رسید، خب حرفی نیست. اصلا" من خودم به شما پیشنهاد می دهم و از نظر اخلاقی نیز مجازید( این مجازید. به این خاطر است که شما در جاهای مختلف نوشته اید، با اسم گزاری بر روی گروه ها و کسان مختلف، مخالفید.) از این به بعد، به جای اسم بنده یا مثلا" علاقه مندان و دوستداران حضرت خمینی، فقط یک کلمه بفرمایید " ذوب " یا "ذوب شدگان".

اما، بحث شما. برای اینکه به مفاهمه ای برسیم و ببینیم نتیجه ای مفید حاصل است یا نه. به این پرسشی اساسی که قبلا" هم راجع به آن صحبت کرده ایم، پاسخ بفرمایید:
1- آیا فقط دو رنگ سیاه و سفید داریم؟ یا طیف از نور تا ظلمات؟
2- اگر طیف را قبول دارید، بفرمایید حضرت خمینی کجا ایستاده است؟

سلام علیکم آقا جواد خراسانی.
راستش پیشنهاد شهید سیدمحمدباقر صدر، که ذوب شوید در خمینی چنان که خمینی در اسلام ذوب شده است، برای من مانند پیشنهاد آقای غلامعلی صفایی بوشهری نماینده ی ولی فقیه و امام جمعه ی بوشهر است که گفته است در شرایط کنونی همه باید گوش به فرمان رهبر معظم انقلاب باشیم و در ولایت مقام معظم رهبری ذوب شویم زیرا ایشان دراسلام ذوب شده اند.

درباره ی سابقه ی به کار رفتن پیشنهاد ذوب شدن در آقای خمینی از جانب شهید سیدمحمدباقر، از یک نفر شنیدم این تعبیر زمان انقلاب و حدود سال 1357 و 1358 از طرف شهید سیدمحمدباقر به کار رفته. من در http://rastan.parsiblog.com/Posts/69/%d8%ae%d8%a7%d8%b1%d8%ac+%d9%88%d9%84%d8%a7%d9%8a%d8%aa+%d9%81%d9%82%d9%8a%d9%87/ این طور خواندم:
«سیدمحمدباقر صدر می‌گفت: یک روز در کنار مضجع شریف حضرت امیر ع در نجف دیدمش که بی‌انتها اشک می‌ریخت پرسیدم و گفت از شوق است که آیةالله خمینی بالاخره «ولایت فقیه» را در درس خارج طرح کرده است با هم درس امام ره می‌رفته‌اند در نجف علامه عسگری ره نیز می‌فرمود:
وقتی سیدمحمدباقر کلام امام ره را در این باب شنید آمد و به طلبه‌ها گفت: «ذوبوا فی الخمینی کما تذوبون فی الاسلام»
قبل آن می‌گفت: ما با هم خیلی دنبال بحث حکومت اسلامی بودیم خدمت مرحوم خویی ره رسیده و سؤال کردیم و ایشان به طلبه‌ها گفت:
«انهما یقولان: الحکومة قضیة، و لله فی کل قضیة حکمٌ، فما حکم الله فی هذه القضیة» و بلند شد و رفت.
توجه به بحث حکومت اسلامی بوده ولی جز امام ره دیگری از مراجع دخول به بحث نکرد!»


پایان نقل از لینک.
من نمی دانم آنچه در لینک گفته شده، درست است یا نه.
شاید تعبیر ذوبوا فی الخمینی حدود سال 1348 هنگام درس ولایت فقیه از شهید سیدمحمدباقر صادر شده بوده، و بعدها دوباره سر زبانها افتاده بوده. نمی دانم.

در
http://abdal57.com/index.php?option=com_content&view=article&id=206:1389-11-14-06-22-39&catid=61:1389-10-30-05-06-07&Itemid=63
هم این طور آمده:
«در اواخر حضور امام‌ خمینی‌ در نجف‌، مواضع‌ آیت‌الله صدر تندتر شد و با تغییر رویه‌به‌ حضرت‌ امام‌ روی‌ آورد و خود را رو در روی‌ رژیم‌ شاه‌ قرار داد. دلیل‌ این‌ نزدیکی‌ این‌بودکه‌ امام‌ خمینی‌ در برابر بیرون‌ راندن‌ علما و طلاب‌ حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ نجف‌ که‌ از سوی‌عراق انجام‌ گرفت‌، ایستاد و موضع‌ گرفت‌. آیت‌الله صدر نیز سعی‌ داشت‌ از این‌ اقدام‌رژیم‌ عراق جلوگیری‌ کند .این‌ در حالی‌ بود که‌ آیت‌الله خویی‌ موضع‌ نرمش‌ و سازش‌ درپیش‌ گرفت‌. ولی‌ امام‌ خمینی‌ علی‌رغم‌ این‌ که‌ در برابر رژیم‌ شاه‌ مبارزه‌ می‌کرد، در برابراین‌ اقدام‌ رژیم‌ عراق نیز موضع‌گیری‌ کرد و قاطعانه‌ با این‌ اقدام‌ برخورد کرد.

حرکت‌ امام‌تأثیر مهمی‌ بر حوزه‌ی‌ نجف‌ داشت‌ و باعث‌ بقای‌ حوزه‌ و نظر مساعد علما نسبت‌ به‌ امام‌شد. آیت‌الله صدر هم‌ از موضع‌ امام‌ حمایت‌ و آن‌ را تأیید کرد. در این‌ زمان‌ است‌ که‌ایشان‌ جمله‌ی‌ معروف‌ و ستایش‌آمیزش‌ را در توصیف‌ امام‌ خمینی‌ بیان‌ کرد: «ذبوا فی‌الامام‌ الخمینی‌ کما ذاب‌ فی‌ الاسلام‌» «ذوب‌ شوید در امام‌ خمینی‌ هم‌ چنان‌ که‌ او دراسلام‌ ذوب‌ شده‌ است‌». به‌ عبارت‌ دیگر او امام‌ را به‌ عنوان‌ سمبل‌ و مظهر مبارزه‌معرفی‌ کرد.

در زمانی‌ که‌ امام‌ در پاریس‌ بودند ایشان‌ نامه‌ای‌ به‌ امام‌ نوشتند و آمادگی‌ خود و نسل‌جوان‌ مسلمین‌ را به‌ عرض‌ امام‌ رساندند و گفتند در خدمت‌ رهبران‌ و اهداف‌ عالیه‌ی‌حضرت‌عالی‌ هستم‌ و تمام‌ امکانات‌ خود را در این‌ زمینه‌ به‌ کار می‌گیرم‌.»





بنده افرادی را، با درجات مختلف، ذوب در آقای خمینی می دانم، و به همین دلیل آنها را در گفت و گوهای تقریباً دوستانه (یعنی غیر رسمی) «ذوب در آقای خمینی» می نامم، و این نحو از نامیدن، ربطی ندارد من بخواهم زودتر به مقصودم برسم یا دیرتر به مقصودم برسم. نمی دانم حرفم را باور می کنی یا نه. [امیدوارم شما هم از تکرار تعبیر «عزل منتظری»، نخواهی به مقصودت (؟) زودتر برسی. بدون تردید، قانوناً، آقای خمینی اختیار عزل رهبر قانوناً انتخاب شده برای بعد از خود را نداشت. ولی شما ظاهراً از ادبیات متداول حکومتی استفاده می کنی. ببخشید. چرا؟]

اسم گذاشتن، مانند سرکرده و گروهک و فتنه و منحرف و ...، فرق دارد با «ذوب در آقای خمینی». شما ظاهراً خودت داری به استقبال پیشنهاد شهید سیدمحمدباقر می روی، که ایشان پیشنهاد داده بوده ذوب شوید در خمینی.
بنده گمان می کنم وقتی شما پس از اشاره به پیشنهاد شهید سیدمحمدباقر مبنی بر ذوب شدن در خمینی، می فرمائی «بنده توفیق ذوب این چنینی را نیافتم»، پس ذوب شدن در آقای خمینی را فی نفسه بد نمی دانی.
اگر ذوب شدن در آقای خمینی را، اساساً تعبیرش را نمی پسندی، پس، اگـــــر مایـــــل هســـــتی، صریحاً با پیشنهاد شهید سیدمحمدباقر مخالفتت را اعلام کن. آنگاه من خیلی بیمرام خواهم بود اگر به جناب عالی که صریحاً با تعبیر ذوب شدن در آقای خمینی مخالفتت را اعلام کرده ای، بگویم «ذوب در آقای خمینی».

اما درباره ی فرمایش و پرسش شما. می گویم:
طبق درک من، ما آدمهای معمولی، مانند آقای خمینی و شما و بنده، حتماً از اعلا درجات که حجتهای قطعی خدا در آن درجات هستند، دور هستیم، و:
این که ما آدمهای معمولی، مانند آقای خمینی و شما و بنده، «کجا ایستاده ایم»، بنده گمان می کنم چند جواب می توان داد، از جمله:
ــ اگر کجا ایستادن، یعنی مقام و جایگاه در آخرت، این مقام را فقط خدا می داند و شاید اولیاء قطعی خدا هم بدانند؛
ــ اگر کجا ایستادن، یعنی جایگاه در تاریخ اسلام، و جایگاه در تاریخ ایران، بنده گمان می کنم اگر زمانی فرا برسد که تاریخ نویسی انتقادی و شفاف و غیر فرمایشی و غیر دستوری پر و بال بگیرد در ایران، آنگاه جایگاه رجال سیاسی مانند مرحوم آقای خمینی، از طرف افراد و دیدگاههای مختلف، نمره های مختلف خواهد گرفت. نمره، در طیفی خواهد بود که یک سر آن طیف آقای خمینی را «روح خدا در کالبد زمان» و «رهبر کبیر انقلاب جهانی اسلام» می داند، و سر دیگر آن طیف، ...............، و بین این دو سر هم، انواع نظرها و نمره ها است.

در مورد کنار رفتن منتظری:
این که شخص اول بالفعل مملکت یعنی آقای خمینی، و شخص اول مملکت برای بعد از آقای خمینی یعنی منتظری، هر دوشان اسیر توطئه ها شوند، و عاقبتش بشود کنار رفتن منتظری، هم می تواند بعید انگاشته شود، که دو نفر فقیه سیاستمدار، اسیر توطئه ها و برنامه های دیگران شوند، و هم می تواند به این عبارات پذیرفته شود، که:
خلق و خو و مرام و فکر عادی و فقهی و سیاسی آقایان خمینی و منتظری، و حساسیتهای هر کدام از دو آقا، و این که نیروهای سیاسی اطراف این دو آقا بالأخره کور و کر که نبودند و می دیدند گفت و گوها را و نامه نگاری ها و ... را، حوادث را سوق داد به کنار رفتن آقای منتظری.

در گفت و گوی مصطفی ایزدی و سلیمی نمین، ایزدی گفته است مرحوم احمد آقا در مورد مسائل سال ... گفته مسئولیت شرعی را به عهده می گیرد، اما:
مصطفی ایزدی مدرکی ارائه نکرده برای این صحبتش.

بالله التوفیق.

جواد خراسانی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:56 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
جناب ستاریان.
حتی اگر به حصر اطلاعاتی ایشان حتی در همین حدی که شما فرموده اید، باور داشته باشیم، آیا می توانیم نتیجه بگیریم، این بی اطلاعی منجر به تغییرات ساختاری شده است؟
اگر پاسخ مثبت است، به همان نتیجه ایی که قبلا" عرض شد، می رسیم که همه فاسد و خائن بوده اند. بالاخره دست اندرکاران آن زمان انقلابی بوده اند،باید فداکاری می کردند و فریاد می زدند و انحراف اساسی را نشان می داد ند و افشا می کردند.

اگر پاسخ منفی است، خب حالا باید کسانی پیدا شوند و با مستندات قوی و مستدل این تخلفات و متخلفان را معرفی کنند.

آن مناظره را ندیده ام، کجا می شود دانلودش کرد؟
چیزهایی خوانده ام، اما هنوز به این نتیجه که عزل ایشان توطئه بوده است، نرسیده ام.

بحث اسلام ناب و اسلام آمریکایی را به دلیل اینکه دقیقا" ابتلای جامعه بعد از حضرت خمینی بود، گفتم. همچنین پیگیری همین مفهوم در اندیشه ایشان را اگر تعقیب بفرمایید، ملاحظه خواهید کرد، چه سیر متعالی در آن وجود دارد. ایشان با این دسته بندی، بحث دشمنی خارجی به سرکردگی آمریکا را به بحث درجه دو نظام اسلامی تبدیل می کند، و نشان می دهد که دعوای اصلی و جنگ بنیادی، در بین جامعه خودمان است و تلقی ما از اسلام است که سرنوشت ساز است. مشکل اصلی ما دشمنی آمریکا نیست، آمریکا بخشی از تفکری است که اسلام ناب با آن سازش ندارد. همان اصطلاحات و تعابیر درخشانی که اتفاقا" در همان یک دو سال آخر حیات ایشان شکوفا می شود: جنگ فقر و غنا، جنگ پابرهنه ها با مرفهین بی درد و...

آن وقت برای دشمن شناسی، به راحتی می توان دید، چه کسانی آن ادبیات فاخر و متعالی را به گوشه نسیان و فراموشی راندن و 22 سال است که دائم از دشمن صحبت می کنند. دشمنی که دشمن اصلی نیست. و چه فایده که تو دشمن اصلی را فراموش کنی، و به دشمن فرعی بپردازی.

ستاریان پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:55

سلام
آقای خراسانی
جایی برای دانلود مناظره ی مکتوب مصطفی ایزدی و عباس سلیمی نمین سراغ ندارم . من هر ماه مجله را می خرم و این که گفتم در شماره یازده است و اگر اشتباه نکنم بحث از شماره هشت شروع شد. با تماس با دفتر مجله می توانید دوازده شماره در یک مجلدش را تهیه کنید

خلیل دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:28 http://tarikhroze.blogsky.com

سلام

خلیل - امیر مهدی

با سپاس از " سیدنا " که جواب مبسوطی نوشته، باید عرض کنم که حاکمیت فتوایی با حاکمیت قانونی متفاوت است. در حاکمیت فتوایی، فتوا دهندگان مورد بازپرسی قانونی قرار نمی گیرند چرا که فتوای خود را به دین وصل می کنند و در نتیجه خود را بی تقصیر می دانند. اما حاکمیت قانونی می تواند به موجب همان قانون مورد بازپرسی قرار گیرد و مسئولین را به پای میز محاکمه ای بکشاند که در معرض افکار عمومی قرار دارد. نه تنها توسط دستگاه قضایی بلکه توسط هر فردی یا گروهی که بکار مسئولین و صدر مسئولین معترض است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد