بسم الله الرحمان الرحیم.
ظاهراً اگر یک مرجع تقلید، حتا هزار نفر مقلد داشته باشد، ایشان را در رساله اش «مرجع تقلید شیعیان جهان» می نامند. شاید یک رسم است.
به هر حال.
یکی از تعابیری که در مورد مرحوم آقای ... به کار می برند، این است که ایشان در آذربایجان مقلد داشت و در آذربایجان طرفدار داشت. ببخشید. مگر آقای خمینی رحمت الله علیه، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، در خمین و شهرهای اطراف خمین مقلد داشت و طرفدار داشت؟ مگر مرحوم آقای بهجت، در فومن و اطراف فومن مقلد و طرفدار داشت؟ مگر مرحوم آقای گلپیایگانی، در شهر گوگد و اطراف آن مقلد و طرفدار داشت؟
بر اساس چه منطقی، می گویند آقای ... در آذربایجان مقلد داشت و طرفدار داشت؟
البته من می دانم، «مراجع محلی» بوده اند. گویا قبل از انقلاب بیشتر بوده اند «مراجع محلی». یعنی مثلاً در یک شهر کوچک مقلد داشتند. اما، افرادی مانند آقای خمینی و آقای خوئی و آقای ...، این آقایان نفوذشان به عنوان مرجع تقلید، حتا از مرزهای ملی فراتر می رفت. حتا در لبنان در زمان امام موسی صدر، صحبت بوده مرجع تقلید را آقای خمینی معرفی کنند یا آقای خوئی یا آقای ... . که در نهایت، آقای خوئی را معرفی کرده بودند. (در http://www.imamsadr.ir/news/news.php?id=3741 گفته اند «مجلس اعلای شیعه پس از مشورت گستردهای که با علمای لبنان انجام داده است، آیتالله العظمی خویی را به عنوان مرجع اول شیعه و جانشین مرحوم آیتالله العظمی حکیم اختیار کرده است»، و درباره ی امام موسی صدر گفته اند: «ایشان در ادامه آن مصاحبه حضرت امام و آیات عظام شریعتمداری و شهید صدر را در یک رده قرار داده و آنها را به عنوان مراجع درجه دوم معرفی کردند»، و در جواب به این سؤال که «آیا امام صدر به جهت علمیت، حضرت امام و آیتالله شریعتمداری را در یک ردیف میدانستند؟»، گفته اند «تا آنجایی که من متوجه شدم، ایشان از همان دوران تحصیل در قم، حضرت امام و آیتالله شریعتمداری را به جهت علمیت در یک افق و البته هوش حضرت امام و مطالعات آقای شریعتمداری را از دیگری بیشتر میدانستند.»)
من تقریباً تردید ندارم تعابیری به صورت این که «آقای ... در آذربایجان مقلد داشت و در آذربایجان طرفدار داشت»، جزو تاکتیکها و روشهای تبلیغاتی است. روشهای تبلیغاتی که فرد مورد نظر را به عرش اعلا می رساند، و فرد دیگر را کوچک می کند. برای کوچک کردن، هزار تاکتیک و روش و فرمول وجود دارد.
(توضیح لازم: بنده تُرک نیستم!)
این هم از ادبیات بعد از انقلاب است. همانطور که تعبیر شکست را هیچ گاه به کار نمی برند و مثلا عدم پیروزی می گویند و بسیاری از این تعابیر. مرحوم فردید می گفت با یک انقلاب تار و پود یک ساختار می شکند و دگر گون می شود و "زبان" مهمترین تغییر را در زمانه ی یک انقلاب از سر می گذراند.....
سلام،
فکر می کنم، مرجعیت به آن گونه که تعریف شده بوده، دیگر کارکرد ندارد(در مقایسه با جایگاه مراجع مرحوم گذشته، مانند: مرحوم میرزای شیرازی صاحب فتوای تحریم تنباکو، مرحوم بروجردی و حضرت خمینی). اخیرا" هم که متاسفانه در حال بازگشت به قهقرای قوم و خویشی و قبیله گرایی است!
البته اینکه هر مرجعی در محیط و مسقطالراس خودش بیشتر مقلد داشته باشد، طبیعی است. اما اینکه مثلا" آقایی در شیراز یا مشهد یا نجف به دنیا آمده، چطور می تواند مرجع تقلید شیعیان جهان باشد؟ و مثلا" برای اسکیموهای شیعه قطب شمال فتوا بدهد، عجیب است!
ممنونم از توضیحاتتان سید جان. نوشتارهای شما همیشه برایم آموزنده بوده و با ولع خاصی نوشتارهایتان را تا انتها می خوانم. سپاس
سلام
جواز دروغ در "اصلاح ذات البین" نزد علما ثابت است.اگر بتوان با یک دروغ بین دو فرد یا طایفه را آشتی و صلح داد.و در جایی که احتمال درگیری و خصومت و فتنه و خونریزی هست واجب است دروغ گفتن برای جلوگیری از این مفاسد.اگر با این مقدمات برای صلح و آشتی دادن بین فارسها وآذری ها یا طرفداران امام و آقای شریعتمداری دروغ گفته آفرین بر او.
کار مراجع را باید به خودشان واگذار کرد
اگر علما شخصی را از مرجعیت خلع کنند یا جامعه ی مدرسین کسی را در خور این جامه نداند ما وظیفه ی پیروی نداریم سایت ها و اشخاص شانیت نظر دادن در مورد مراجع و علما را ندارند.
ولی از حقوق ترکها داری دفاع می کنی سید. از ما ترکها حساب می شوی پس:)