بسم الله الرحمان الرحیم.
یک دایی داشتم. مبهم خاطرم است، چهار ساله پنج ساله این طورها بودم، منزل پدربزرگم بودم و من بودم و به نظرم چند تا نوه ی دیگر هم بودند که تقریباً سن و سال من بودند. دایی ام به همه ی ما بچه ها، به طور جدّی گفت استخوان بخورید قوی شوید ببرمتان اسکی. استخوان مرغ و استخوان در آبگوشت. این طور ذهنم است تا شاید ده دوازده سال بعد، من به فکر استخوان خوردن و قوی شدن و اسکی رفتن بودم. و ظاهراً در یک زمانی، دیگر این موضوع از فکرم بیرون رفت.
البته من در عمرم اسکی نرفتم. آن دایی هم که به طور مبهم خاطرم است آن وعده را داد و آن تشویق را انجام داد، یکشنبه ششم فروردین 1391 در قم درگذشت. حاجی اکبر رحیمی انجیله. ایشان و همسرش، و والدین من، و خاله ام و شوهرخاله ام، و خواهر شوهرخاله ام و همسرش، سال 1365 هشت نفری با هم رفتند حج تمتع. مدتی بعد از برگشتن از حج، دایی ام منزلش در تهران را فروخت و رفت قم.
عزیزان و رفقا لطفاً برای آن مرحوم صلوات بفرستند و حمد و سوره بخوانند.
سلام. خدا رحمت شان کند و به شما و خانواده صبر و اجر عطا فرماید بمحمدٍ و آله صلی الله علیهم اجمعین.
به نام خدا
سلام
تسلیت عرض می کنم.خدا رحمتشان کند.بقای عمر شما و بازماندگان
سلام
ان شاء الله روحش قرین رحمت و مغفرت الهی باشد.
سلام
خدا او را بیامرزد و مغفرتش را شامل حالش کند.
سلام،
تسلیت می گویم، روحش شاد.