زندگی و دانایی

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            یک) ادوارد تلر (2003—1908)، فیزیکدان آمریکائی ی مجارستانی الاصل بود، مشهور به «پدر بمب هیدروژنی».

            ادوارد تلر، سخنرانی با عنوان «چه کسی از علم می ترسد؟» در دانشگاه ادینبورو در اسکاتلند، اکتبر 1994، مجلۀ فیزیک، بهار و تابستان 1374، صفحه ی 10 از صفحات 17—7 ، مترجم محمدرضا بهاری:

            «وقتی به کوچکترین چیزهای دنیا نگاه می کنیم، یک خاصیت کلی می بینیم که در واقع خاصیت همۀ اجسام است اما جز در مورد اجسام بسیار بسیار کوچک چندان مشهود نیست. این خاصیت مشترک این است که همۀ اجسام ماهیت دوگانه دارند، یعنی هم مثل ذره رفتار می کنند و هم مثل موج. پس اشیاء بالاخره چیستند؟ ذره اند یا موج؟ این سؤال، جواب ِ کاملاً روشن و مشخصی دارد. رفتار اشیاء را نمی شود درک کرد مگر آنکه فرض کنیم هم موج اند هم ذره. سعی می کنم این را با استفاده از یک قیاس توضیح بدهم. آدم چیست؟ آیا مجموعه ای از مولکولها است؟ یا روح است؟ آیا آدم همان است که وقتی چشمهایش را می بندد و همۀ دنیا را فراموش می کند و احساس می کند که فقط مجموعه ای از مولکولها نیست، به نظر می رسد باشد؟ جوابش را من نمی دانم، چون نمی دانم واقعاً چی هستم. اما بی آنکه بدانم، می توانم به چنین جوابی فکر کنم: اگر بگویم که من چیزی جز مجموعه ای از مولکولها نیستم در اشتباهم؛ و اگر بگویم چیزی جز روح نیستم باز هم همین طور. علم قرن نوزدهم، علم ِ بله یا خیر، نیازمند تصمیم قاطعی در این باره بود؛ تصمیم در مورد سؤالی که مفهوم خودش چندان روشن نیست. شما اگر خودتان را صرفاً ماده بدانید اشتباه کرده اید، و اگر صرفاً روح تلقی کنید هم همین طور. چطور می شود این دو را با هم سازگار کرد؟ فعلاً نمی دانیم، شاید روزی برسد که بدانیم. اما چیزی که مرا دلگرم می کند که بحث را ادامه بدهم این است که دست کم در مورد اتم، و در مورد جزئی از اتم به نام الکترون، می دانم که این موجودات هم ذره اند هم موج و می دانم که این دو خصلت با یک رابطۀ ریاضی به هم مربوط می شوند. می توانم توضیح بدهم که این دو تصویر چگونه به هم تطبیق داده می شوند و این همان چیزی است که به روش تفکر کاملاً جدیدی انجامیده است. با پیدا کردن مواردی که مؤید یکی از این ماهیتها باشند نمی شود حقیقت را فهمید. این خیابان یکطرفه نیست. با بررسی پدیده ها از این دو دیدگاه ظاهراً متضاد، می توانیم به بعضی از مهمترین پرسشها پاسخ بدهیم.»

            دو) کارل پوپر، جهان گرایشها: دو پژوهش دربارۀ علیت و تکامل، ترجمه ی دکتر عباس باقری، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1381:

            «می توان گفت که دانایی ــ البته دانایی بسیار بدوی ــ با زندگی همزمان است.» (صفحه ی 63)

            «اساساً زندگی یک فرایند (صفحه ی 67) شیمیایی است (صفحه ی 68).»

            «به نظر من حتی 90 درصد داناییهای جانداران، مادرزادی و جزء ِ ساختمان شیمیایی آنهاست.» (صفحه ی 72)

            سه) نظر نویسنده ی وبلاگ:

            احتمال می دهم این گفته ی پوپر که «دانایی با زندگی همزمان است»، درست است، یا به هر حال ایده ای مفید است. اما:

            ظاهراً پوپر با توجه به افکارش، نمی توانسته برای تبیین این که حیات چیست و زندگی چیست، از چیزهایی غیر از شیمی و فیزیک و مانند آنها نام ببرد، و همچنین برای حل این که دانایی چیست، ابتدا این ایده را طرح کرده که «دانایی با زندگی همزمان است» (که احتمال می دهم ایده ای درست باشد)، و سپس گفته دانایی را هم می شود عمدتاً با «ساختمان شیمیایی» تبیین کرد.

            امیدوارم سخنان ادوارد تلر را با حوصله خوانده باشید. همان طور که قبل از مکانیک کوانتوم، تعدادی از دانشمندان کوشش می کردند ثابت کنند نور دارای خاصیت موجی است «به این دلیلها»، و تعدادی از دانشمندان هم کوشش می کردند ثابت کنند نور دارای خاصیت ذره ای است «به آن دلیلها»، و بعدها معلوم شد خاصیت مورد نظر «موجی ـ ذره ای» است، به همین ترتیب:

            نظریه ی داروین و نظریات پیش داروینی، ظاهراً انسان و را موجودات زنده را «فقط ماده» در نظر می گیرد. من با دو نفر از طرفداران نظریه ی داروین، درباره ی «روح» صحبت کردم. یک نفر گفت نمی دانم روح وجود دارد یا نه. یک نفر گفت طبق نصوص دینی، قبول دارد وجود روح را، اما نمی داند پذیرفتن وجود روح، ممکن است مدعیات نظریه ی داروین را نقض کند یا نه.

            طرفداران نظریه ی داروین و نظریات پیش داروینی ی ایجاد حیات، که صاعقه آمد یا آتشفشان ِ زیر دریا بود یا از مریخ آمده بود یا ... بود که حیات یا پیش حیات را ایجاد کرد و سپس «به اندازه ی لازم زمان گذشت» تا آن حیات یا پیش حیات تکثیر شود و به مرور بشود چند میلیون گونه موجود زنده ی متفاوت، شاید بسیاریشان روح را قبول دارند، اما فکر نکرده باشند روح با صاعقه و آتشفشان و اینها ایجاد نمی شود.

            بنده بر خلاف پوپر، نه حیات را فقط شیمی و فیزیک می دانم، و نه دانایی را. بنده طبق شمّ علمی ام و مطالعاتم، مدعیات پیش داروینی و داروینی ی ایجاد حیات و تنوع موجودات زنده را قبول ندارم. دیدگاه علمی ـ دینی ی بنده درباره ی حیات و تنوع موجودات زنده و درباره ی دانایی:

            الف) گونه های متفاوت موجودات زنده در دوران مختلف «خلق شده اند».

            ب) دانایی امری است از جانب خدا، و البته بی ارتباط با فرایندهای شیمیایی و فیزیک و مانند آنها نیست. من طبق «و علّم آدم الأسماء کلّها» و «و أوحی ربّک إلی النّحل» و شاید آیات دیگر، گمان می کنم اساس دانایی در انسان و در موجودات زنده، از جانب خدا است. بررسیها و پژوهشهای فیزیولوژیک درباره ی دانایی را هم مفید می دانم.

            [تکمله در تاریخ 9 اردیبهشت 1391:

            پ) یکی از عزیزان که طرفدار نظریه ی داروین است، بدون نوشتن آدرس وبلاگش، نوشت:

            «شما طبق جزمیات دینیتان مدعیات داروینی تنوع موجودات زنده را قبول ندارید دوست عزیز ، نه شم علمی !

شما گفته ای دیدگاه علمی - دینی بنده ی درباره فلان : ...

ما که در این الف و ب تان اثری از علم ندیدیم !

دانایی امری است از جانب خدا یعنی چه !؟ ... وجه ممیزه اموری که از جانب خداوند هستند و اموری که از جانب خداوند نیستند ، چیست !؟ ... مثلا یبوست و اسهال و استفراغ از جانب خداوند نیستند؟ اما عشق و عاطفه و دانایی هستند ؟ ... مبهم گویی هم عالمی دارد

گونه های متفاوت موجودات زنده در دوران های مختلف خلق شده اند ! ... خلق شده اند یعنی چه ؟ ... یعنی از نیست به هست تبدیل شده اند ! ... آیا سید ما در زندگی خود تاکنون چیزی دیده که از هست به نیست تبدیل شود یا از نیست به هست تبدیل شود ؟ ... محتملا خیر ... پس از کجا می داند ؟ ... در کتابی خوانده است»

            پایان نقل نظر طرفدار محترم نظریه ی داروین.

            نظر نویسنده ی وبلاگ:

            ــ من پنهان نکردم، و فاش گفتم، که «دیدگاه علمی ـ دینی»ی بنده، چنان است. ظاهراً شما دیدگاه مرا علمی نمی دانی، و فقط دینی می دانی، و دیدگاه دینی ی مرا هم «جزمیات دینی» می دانی.

            ــ دیدگاه «دینی ـ علمی»ی بنده، و دیدگاه «علمی ـ ضد دینی»ی افراد دیگر، در جاذبه و دافعه به نظریات علمی ی مختلف، بی تأثیر نیست.

            ــ نمی دانم چرا افراد گمان می کنند با نظریات پیش داروینی و داروینی درباره ی حیات و تنوع موجودات زنده، نمی شود با علم و با شمّ علمی مخالفت کرد. چرا ایجاد حیات از طریق صاعقه و آتشفشان زیر دریا و از مریخ و ... «علمی» است، و این «علم» از پا هم نمی نشنیند و اگر دید نظریه ی ایجاد حیات از آتشفشان روی دریا ضعیف است، می رود سراغ آتشفشان زیر دریا، ولی اگر گفته شود حیات و تنوع موجودات زنده طبق آفرینش الاهی است، «غیر علمی» و «دور از شمّ علمی» است؟

            ــ افرادی هستند به خالق و خلقت اعتقاد ندارند. هرچند به ملاحظاتی، این را صریح نمی گویند، و من هم مراعات ملاحظات آنها را می کنم، اما افراد توجه ندارند !!ها و ؟؟ها خب دلالت دارد بر این که آنها در هیچ بحث علمی حاضر نیستند پای خالق و خلقت وسط بیاید، چون اساساً خالق و خلقت را قبول ندارند. و قاعدتاً باید برای تبیین علمی ی حیات، با شیمی و فیزیک سر و ته مسئله را جمع کنند، و برای تبیین چیستی ی دانایی، با شیمی و فیزیک مسئله را جمع کنند. اگر بشنوند «روح»، احتمالاً می گویند: روح؟! روح!؟ روح دیگه چی یه!؟

            ــ خلق شده اند یعنی خلق شده اند. من متوجه !!های شما نیستم. خب وقتی کسی خالق را قبول ندارد، قاعدتاً خلق شدن را هم مفهومی فانتزی می داند. اما من وقتی خالق را قبول دارم، آیا من هم باید مثل آن فرد باشم؟

            ــ دانشمندان خداناباور، قاعدتاً برای تبیین مسئله ی ایجاد حیات و تنوع موجودات زنده، هیچ راهی جز نظریات اُپارین و داوکینز و مانند آنها ندارند.

            ــ اما علم. بنده با مطالعه ی کتاب بررسی نظریات حیات و تکامل، نوشته ی دکتر محمود احمدزادۀ هروی، تهران، انتشارات فجر، [دی ماه] 1357، و دو سه ساعت دیدار و گفت و گوی حضوری با ایشان، و دو سه گفت و گو با استادان زیست شناسی، و مطالعه ی چند کتاب طرفداران داروینیسم و چند کتاب انتقاد به داروینیسم، و با بررسی ی استدلالها و نظرات و مدعیات پیش داروینی و داروینی، مدعیات نظریات پیش داروینی و داروینی ی ایجاد حیات و تنوع موجودات زنده را قبول ندارم. خلاصه ی استدلال، بر اساس کتاب بررسی نظریات حیات و تکامل، که خلاصه کننده بنده هستم:

            حیات از بیحیات ایجاد نمی شود؛

            گونه های حد واسط وجود ندارند؛

            در دوره های مختلف زمین شناسی گونه هایی هستند که در دوره های قبل نبوده اند، پس؛

            گونه های جدید خلق شده اند؛

            مسلماً ظهور جانداران جدید حاصل جهشهای تصادفی یا انتخاب طبیعی نیست؛

            هر یک از گونه های مختلف جانداران خلقت مستقل دارند و ارتباطات ترسیم شده در نمودارهای نظریه ی تکامل، خیالی است؛

            مدعیات نظریه ی تکامل داروین هم از نظر شواهد جنین شناسی و هم از نظر شواهد تشریح تطبیقی و هم از نظر شواهد فسیل شناسی، نادرست است؛

            ادعاهای داروین و پیروان داروین برای منشأ مشترک برای حیوانات خشکی و گیاهان خشکی و حیوانات دریائی و گیاهان دریائی، نادرست است، و هر چهار شاخه (و همه ی گونه ها) به طور مستقل خلق شده اند.

            ــ بنده پیرو آقای دکتر محمود احمدزادۀ هروی هستم.

            ــ آقای محمود احمدزادۀ هروی دارای درجه ی دکترای زمین شناسی از دانشگاه کلاوستال آلمان حدود سال 1349 است. کتاب ایشان حدود 225 صفحه است، و 37 منبع فارسی و انگلیسی و آلمانی در پایان کتاب معرفی شده است.

            ــ احتمالاً شما گزاره های فوق را علمی نمی دانی، و گزاره های علمی را این طور می دانی:

            حیات از بیحیات ایجاد می شود، چون باید ایجاد شود، چون اگر حیات از بیحیات ایجاد نشود نظریات پیش داروینی و داروینی و داوکینزی و اُپارینی لَنگ می مانند؛

            گونه های حد واسط وجود دارند، چون اگر وجود نداشته باشند نظریه ی داروین ناقص و بلکه باطل می شود؛

            گونه ها خلق نشده اند چون اساساً خلقت مفهومی فانتزی و خنده دار است و این جهان همیشه وجود داشته و جانداران هم بالأخره با صاعقه یا این چیزها ایجاد شده اند و سپس تنوع پیدا کرده اند؛

            نظریه ی تکامل داروین همه جا تدریس می شود و حتماً معتبر است.

            ــ طبق http://en.wikipedia.org/wiki/Level_of_support_for_evolution  طبق نظرسنجی ی سال 1997 گالوپ، دانشمندان آمریکایی 55 درصد به تکامل بدون خدا اعتقاد دارند، 40 درصد به تکامل الاهی (theistic evolution; evolutionary creation; God-guided evolution) اعتقاد دارند، و 5 درصد به خلقت [بدون نظریه ی تکامل] اعتقاد دارند. مردم آمریکا هم 44 درصد به خلقت [بدون نظریه ی تکامل] اعتقاد دارند، 39 درصد به تکامل الاهی اعتقاد دارند، و 10 درصد به تکامل بدون خدا اعتقاد دارند.

            ظاهراً از طرف تکامل باوران، وقتی صحبتها جنبه ی تبلیغات به خود می گیرد، جملاتی گفته می شود به صورت «99.9 درصد دانشمندان نظریه ی تکامل [ترجیحاً خداناباور؟] را قبول دارند». 

ــ ظاهراً از دید بیخدایان، ماجرای جهان این طور است:

            1) خدا وجود ندارد و جهان فقط جهان مادی است و جهان مادی همواره وجود داشته است و مفهوم «علت ِ کل ِ جهان» مفهومی انحرافی و گمراه کننده است و کل جهان، نیاز به علت ندارد. یا:

            2) خدا وجود ندارد و جهان فقط جهان مادی است و جهان مادی همواره وجود نداشته است بلکه از لحظه ی انفجار بزرگ (بیگ بنگ) به وجود آمده و انفجار بزرگ نیاز به علت ندارد و اگر هم نیاز به علت داشته باشد، خودش علت خودش است.

            ظاهراً از دید تکاملگرایان بیخدا، ماجرای حیات این طور است:

            3) البته، خدا ربطی به ماجرای «حیات» ندارد، چون، اصولاً، خدا وجود ندارد.

            4) حیات اولیه از طریق صاعقه یا ... در خشکی یا در دل آب یا در سیاره ای دیگر یا ... ایجاد شده است.

            5) همه ی گونه های دارای حیات، طی فرایند گونه زایی، از یک نیای مشترک برآمده اند.

            6) نیای مشترک همه ی موجودات زنده، لزوماً اولین موجود زنده نیست، بلکه ممکن است موجودی به حد کافی تخصصی و پیچیده باشد و بین «نیای مشترک تمام موجودات زنده» و «اولین موجود دارای حیات» دوره ی تکاملی ی بسیار طولانی طی شده باشد. (طبق http://www.parastoha.dk/almee12-manshai-haiat.html  : «باید در نظر داشت که اولین نیای مشترک همۀ موجودات روی زمین نباید الزاماً همان اولین موجود زنده باشد......... این نیای مشترک باید موجودی به حد کافی پیچیده و تخصصی باشد. قطعاً این موجود خود یک دوۀ تکاملی بسیار طولانی را طی کرده است.»)

            7) تکامل، قطعی است.

            8) تکامل، تدریجی است.

            9) تکامل بر اساس انتخاب طبیعی است.

            خلاصه:

            تمام موجودات زنده (انسان، سگ، نهنگ، درخت کاج، لوبیا، عدس، دایناسور، کرگدن، پشه، درخت انجیر، خفاش، کوسه، مگس، ...) دارای نیای مشترک واحد، و نه نیای مشترک متعدد، هستند. آن نیای مشترک واحد، چیست؟ نیای مشترک واحد، ممکن است غیر از اولین موجود زنده باشد، و بین اولین موجود زنده و نیای اولیه ی تمام موجودات زنده، دوره ی تکاملی ی طولانی طی شده باشد. معلوم نیست اولین موجود زنده، دقیقاً چه زمانی و چه مکانی و به چه کیفیتی ایجاد شده و چه گونه بوده ولی حدسیاتی در این زمینه وجود دارد و قطعاً یک حدس یا چند حدس از حدسیات گذشته یا یک حدس یا چند حدس از حدسیات آینده درست خواهد بود و قطعاً نظریه ی تکامل درست است و علمی است.

            ممکن است دیدگاه بیخدایان درباره ی جهان هستی و دیدگاه تکاملگرایان بیخدا درباره ی حیات، تفاوت کم یا تفاوت زیاد داشته باشد با آنچه من به آنها نسبت دادم، و بنده پذیرای تذکرات آنان هستم.

            ــ موفق باشید.]

            [تکمله در تاریخ 9 اردیبهشت 1391:

            دقایقی قبل در ایمیلی که از آقای دکتر میرابوطالب کاظمی به بنده رسید، و موضوع ایمیلهای رد و بدل شده هیچ ارتباطی به این مقاله ی بنده نداشت، ایشان در قسمتی از زندگینامه اش، عیناً چنین نوشته بود:

            «سال 1380     کتاب «پرایموردیالیزیشن» را نشر کردم و در آن بر ضد نظریه تکامل نظریه نوینی ارائه کردم.»

            پایان نقل قسمتی از زندگینامه ی ایشان.

            دکتر میرابوطالب کاظمی، طبق زندگینامه اش، سال 1342 لیسانس شیمی از دانشگاه کابل گرفت، و سال 1346 فوق لیسانس زیست شناسی از دانشگاه بُن در آلمان گرفت، و سال 1349 دکترای علوم طبیعی از دانشگاه بُن در آلمان گرفته است، و سال 1359 دکترای پزشکی از دانشگاه آزاد برلین گرفته است.

            دکتر میرابوطالب کاظمی از سال 1349 تا 1352 پژوهشگر زیست شیمی در انستیتو ماکس پلانک در گوتینگن آلمان بوده است.

            دکتر میرابوطالب کاظمی در سال 1321 از والدین ایرانی تبار در کابل افغانستان متولد شد.

            دکتر میرابوطالب کاظمی سال 1366 به کانادا مهاجرت کرده است.

            دکتر میرابوطالب کاظمی در سال 1383 نامزد ریاست جمهوری ی افغانستان شد و ثبت نام کرد و بعد از چند ماه به دلایلی نام خود را از فهرست خارج کرد.

            کتابی که ایشان گفته است در آن بر ضد نظریه ی تکامل نظریه ی نوینی ارائه کرده است، مشخصاتش این است:

Mirabotalib Kazemie

Primordialization: The Way New Living Organisms Emerge

USA

Universal-Publishers

2001

]

نظرات 43 + ارسال نظر
محمدرضا جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:23 http://www.mamrizzio.blogfa.com/

سلام

ستاریان جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:33

سلام

بفرموده ی پوپر:
به نظر من حتی 90 درصد داناییهای جانداران، مادرزادی و جزء ِ ساختمان شیمیایی آنهاست

حالا خوب است که ده درصد تخفیف داده و نگفته صد درصد

یکی دیگر ادانشمندان فیزک ببینید چه گفته است:
http://www.aleph.se/Trans/Global/Omega/dyson.txt
از Freeman J. Dyson :

"غیر ممکن است بتوانیم برای تنوع و گونه گونی اشکال فیزیکی (مادی ) که حیات ممکن است به خود بگیرد حد و مرزی قائل شویم .... کاملا قابل تصور است که در 10 به توان ده ( ده میلیارد 10000000000) سال دیگر جیات از صورت گوشت و خون فعلی تحول پیدا کرده و در صورت یک توده ابری سیاه رنگ ستاره ای ( هویل) و یا به صورت یک کامپیوتر هوشمند (چایک) مجسم شود."

ده میلیارد سال دیگر را تصور کنید انسان بدون پوست و گوشت و استخوان و به شکل ابری سیاه رنگ ستاره ای می شود نمی توانید تصور کنید؟ این که کاملا قابل تصور است!

امید شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:47

شما طبق جزمیات دینیتان مدعیات داروینی تنوع موجودات زنده را قبول ندارید دوست عزیز ، نه شم علمی !

شما گفته ای دیدگاه علمی - دینی بنده ی درباره فلان : ...

ما که در این الف و ب تان اثری از علم ندیدیم !

دانایی امری است از جانب خدا یعنی چه !؟ ... وجه ممیزه اموری که از جانب خداوند هستند و اموری که از جانب خداوند نیستند ، چیست !؟ ... مثلا یبوست و اسهال و استفراغ از جانب خداوند نیستند ؟ اما عشق و عاطفه و دانایی هستند ؟ ... مبهم گویی هم عالمی دارد

گونه های متفاوت موجودات زنده در دوران های مختلف خلق شده اند ! ... خلق شده اند یعنی چه ؟ ... یعنی از نیست به هست تبدیل شده اند ! ... آیا سید ما در زندگی خود تاکنون چیزی دیده که از هست به نیست تبدیل شود یا از نیست به هست تبدیل شود ؟ ... محتملا خیر ... پس از کجا می داند ؟ ... در کتابی خوانده است

ستاریان شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:55

علمی حرف زدن خیلی خوب است ولی آیا دانشمندانی که در لباس علم هستند برای تبیین خلقت بدون خالق, علمی حرف می زنند؟
آقای پیتر اتکینز چون در مقابل این فکر مقاومت می کند که رفتار منظم و عادی نور نشان دهنده ی هرگونه نظم ذاتی در کائنات است پس این جناب Peter Atkins فیزیکدان و شیمیدان اینقدر قشنگ علمی حرف زده است که بد نیست یاد بگیریم:

Peter Atkins
the creation ( oxford and san francisco , w .h .free man ,1987 ) , p . 31

"نور با امتحان کردن همه مسیرها , خود به خود کوتاهترین مسیر را کشف می کند , و نیز خود به خود تمام راههای کشف شده ی خویش را از بیخ و بن برمی کَنَد . و سپس خود را به عنوان یک رفتار به ما عرضه می دارد که ما نیز متعاقبا آن را به عنوان یک قاعده خلاصه می کنیم"

توجه کردید؟ البته اتکینز شرح نمی دهد که چرا نور باید - به طور اتوماتیک - این همه دردسر را متحمل شودتا علما و دانشمندان آینده را با پوشاندن مسیرهای خود گمراه کنددر حالیکه موجودات کیهانی معمولا این کار را انجام نداده اند

جالب اینجاست که او تئوری خود را در مورد تبیین نظم آشکار جهان هستی تکرار می کند و می گوید که پیش از آن که مکان - زمان واقعی وجود داشته باشد - و در واقع قبل از اینکه اصلا چیزی وجود داشته باشد- تعداد زیادی تجربیات ناموجود , بطریقی و به معنایی ,به طور اتفاقی , تجربه گردیدند:

" در واقع چیزی وجود ندارد , اما برای درک ماهیت این <عدم> , ذهن و فکر آدمی به نوعی ابزار کمکی نیاز دارد... موجوداتی را که در آستانه جمع شدن در مکان-زمان هستند... به عنوان یک غبار فاقد ساختار تصور کنید...درست در لحظه خلقت , این نقاط غبار مانند فاقد ساختار به صورت نظمی که ما اکنون می شناسیم درآمد...مکان-زمان به طور تصادفی از غبار خویش پدید آمد... غبار آغازین را به صورت غباری که در حال چرخ زدن است و در یک لحظه به صورت توده ای ویران در می آید تصور کنید. بلافاصله , تعداد زیادی جهان و کهکشان که اینگونه متولد شده اند تشکیل می شوند"

بله به همین راحتی و سادگی
دیدید چقدر علمی بود؟ اگر نتوانستید تصور کنید یک فکری به حال خودتان بکنید!

جواد خراسانی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
شما می دونید، اون صاعقه و آتشفشان و مولکول کربن و اکسی‍ژن از کجا یهو پیداشون شد، که در عین بی شعوری تکامل پیدا کردن و شدن انواع گوناگون حیات؟

امیرمهدی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:07

سلام
مطلب بسیار ساده است .جزء نمی تواند بر کل احاطه پیدا کند.پس نمی تواند درباره کل قضاوت درستی داشته باشد.مشکل اصلی ما این است که در عالم هستی یک جزء بسیار ناچیز هستیم و در مقابلمان یک کل نامحدود یا به تعبیری بسیار بزرگ قرار دارد.قاعدتاً چون جزء نمی تواند بر کل احاطه و تسلط پیدا کند هر حرفی و هر تحلیلی از "کل "ای که در آن احاطه شده است بیرون دهد نادقیق و احتمالاً نادرست خواهد بود.مگر آنکه آفریننده "کل "- که از او به هستی و جهان تعبیر می کنیم - خودش کاتالوگ یا بروشور ارائه دهد تا به ما که اجزاء آفرینش هستیم در فهم چیستی و چگونگی "کل " یاری رساند.از نظر من این استدلال بسیار ساده غیر قابل خدشه است.درست به مثابه اینکه روبات هوشمند ساخته ذهن و دست شما به حرف بیاید و درباره ذهن شما و ساختار مغز و قلب و اندام و مکانیزمهای بدن شما و بعد هم فراتر از آن درباره دنیا و مفاهیم موجود در هستی مثل "حیات " ، "آفرینش " ، "خالق " ، "روح " و...کتاب بنویسد و نظریه پردازی کند.ملاحظه می کنید چقدر مضحک و نامعقول می نماید؟حکایت ما و هستی هم دقیقاً اینگونه است.
حسب نقل قرآن کریم ملائکه از خدای متعال سوال کردند که خدایا! می خواهی موجودی خلق کنی که در زمین فساد وخونریزی وتباهی کند حال آنکه ما تسبیح وتقذیس تو را می کنیم و فرمانبردار تو هستیم؟فرمود "انی اعلم ما لا تعلمون ".می خواهم خلیفه وجانشین خودم را در زمین قرار دهم.(کارکرد دین دقیقاً همینجاست.دین آمده است تا انسان خلیفه خدا شود.یعنی در اوج قدرت وتوانایی انتخاب میان بد و خوب خودش با عقل خودش تصمیم بگیرد وانتخاب کند خوبها را).مفسرین گفته اند ملائکه الهی قبل ازآفرینش انسان از کجا می دانسته اند که انسان محتملاً موجودی فاسد وخونریز وبزهکار است؟راوی می گوید همین سوال را از حضرت صادق صلوات الله علیه پرسیدم.فرمود قبل از انسان موجوداتی روی زمین زندگی می کرده اند که از نظر جثه واندام بسیار شبیه انسان بوده اند .راوی گفت از حضرت صادق سوال کردم که آیا قبل از آنها هم موجوداتی بوده اند؟فرمود بله.و فرمود تا چهل بار اگر این سوال را تکرار کنی پاسخ مثبت است.
در اینجا نقدی بر نظرات داروینی وامثالهم می زنم که از کجا می توانید یقین پیدا کنید که یافته های تجربی شما فسیل انسان بوده نه موجوداتی شبیه انسان یا ماقبل انسان ؟ادعایتان را با کدام دلیل علمی متقن می توانید اثبات کنید؟

نستوه شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:47 http://nastuh69.blogfa.con

جناب سید محمدی عزیز سلام بر شما! به نظر من این بحث تان راجع به داروینیسم باز هم سابقه ای در وبلاگ خواب دیدن یک مرده مرده اقای حسن دارد. در ان گفتگو شما بسیاری از پرسش ها را بی پاسخ گذاشتید و بدبختانه گفتگو ناتمام ماند من بدم نمی اید از همانجایی که بحث تمام شد گفتگو را از سر گیریم.
قاطر جفت ماده ندارد از همین رو یک گونه نمی تواند باشد از ان جا که قاطر نه اسب است و نه الاغ شما بفرمایید اگر طبق گفته ی قران خدا همه موجودات را جفت جفت افریده است. این موجود که در هیچ گونه ای جای نمی گیرد چگونه مستقل از گونه های دیگر خلق شده است؟
یک سوال دیگر: ماده ی ‍‍ژنتیک چگونه هم در تک سلولی ها وجود دارد و هم در سلول های پیچیده ی مغز انسان. لطف کنید توضیحی علمی مبتنی بر مشاهدات تجربی خودتان ارائه دهید تا روشن شود که ایا نظریه ی خلقت شما می تواند به عنوان یک الترناتیو در برابر نظریه فرگشت گونه ها قد علم کند یا نمی تواند. نظریه شما باید شواهدی پشتیبان کننده داشته باشد. لطف فرمایید این شواهد را ارائه دهید.
سوال دیگر؟ اگر انسان کامل ترین همه موجودات از چه روست که چشمان تیز بین عقاب یا قدرت دوندگی یوز پلنگ را ندارد. و ....
یک سوال دیگر چگونه شد که نخستین بار از یک والدین با چشم سیاه فرزندی به دنیا آمد که چشم ابی بود. طبق نظریه خلقت مستقل شما چگونه چنین اتفاقی می افتد اصولا چه سازوکاری باعث می شود که ماده ی ‍نتیک با چندی تغییرات به فرزندان نسل جدید برسد و صفاتی کاملا نو ایجاد کند. نظریه خلقت شما ارث بری ژنتیکی را چگونه توضیح می دهد . با تشکر

نستوه شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:13

سابقه بحث در وبلاگ خودتان و اقای حسن خرداد ماه سال گذشته

ستاریان شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:17

سلام
دوستان علاقه مند برای دیدن تناقضات تئوری تکامل می تواتتد به این جا مراجعه کنند:
http://miraclesofthequran.persianblog.ir/page/evolution

الان دیدم و مطالبش را هنوز نخوانده ام ظاهرا بیشترین مطالب از اقای دکتر فریدون صحافی است و در بیوگرافی اش نوشته است:
دکتر فریدون صحافی 50 ساله و متولد تهران است که در 18 سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود و پس از پایان تحصیلات و اخذ تخصص جراحی قلب به آمریکا می رود و موفق می شود در رشته ی جراحی زیبایی و پلاستیک نیز تخصص بگیرد.وی آنگونه که خود بیان می کند در سن 40 سالگی در اثر اتفاقاتی که در زندگی اش رخ می دهد متحول می شود و اسلام را از نو باور می کند و تحقیقات علمی اش را در این باره آغاز می کند.دکتر صحافی حدود 5 سال با شبکه ی جهانی سلام همکاری داشت و تحقیقات ارزشمند خود را در برنامه ای تحت عنوان قرآن و علم در اختیار مردم قرار داد.د

نستوه یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:33

سلام اقای ستاریان.
به این جمله از لینکتان زرف نگاه کنید

"بیش از یک میلیون گونه بروی زمین با ویژگی های کاملا متفاوت زندگی می کنند نظریه ی تکامل می گوید همه ی گونه ها بر اثر یک تصاف بروی کره ی زمین پدید آمده اند."

بر اساس یک تصادف؟
کی این حرف را زده داوکینز ؟
کاهن اعظم زیست شناسی؟
داوکینز همانطور که قبلا هم گفته ام یک فصل کامل از کتاب پندار خدا را به مقایسه تصادف و انتخاب طبیعی اختصاص داده ان گاه شما او و بقیه ی زیست شناسان متهم می کنید به عقیده داشتن شان به تصادف؟!
مغلطه ی تاختن به ادمک پوشالین است جانانان من یا به قول خودتان دوست عزیز حمله به اسیاب های بادی.
هر کس می تواند از خود هر حرفی را در اورد و در دهان داروین یا داوکینز بگذارد اما دریغ و صد دریغ که بیشینه ی این کسان حتای کتاب اصل انواع را نخوانده اند چه رسد به کلیه ی ان نظریاتی که منجر به پیدایش نظریه ی یک ژن یک انزیم شد. جهل دلیل نیست: چنین گفت اسپینوزا!

ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:06

سلام
بحث و مناقشه بر سر نظرات مختلف بر سر نحوه ی پیدایش و تنوع حیات و موجودات مختلف بر روی کره ی زمین قرنهاست ادامه دارد و برای هر کدام از نظرات خلقت دفعی و یا پیدایش تصادفی و بوجود آمدن ماده ی زنده ی اولیه بصورت خود به خودی و شانسی و تکثیر انواع موجودات از این ماده می توان دلایلی اقامه کرد و یا دلایلی برای رد هر یک آورد.برای تبیین این اختلاف من قسمتی از کتاب تاریخ علوم پی یر روسو ص 651 را نقل می کنم:

" هنگامی که پیروان داروین به عقیده ی خود مسئله مبدا انسان و حیوانات را حل کردند , چون برای قدرت دانش خود حدودی قائل نبودند بلافاصله مسئله ی دیگری را مورد حمله قرار دادند که طبیعی دان آلمانی «امیل دوبواریمون» (1818-1896) و جانشین ژان مولر در خطابه مشهور خود به سال 1880 در آکادمی علوم برلن آن را از جمله هفت مشکل اساسی جهان دانسته بود و این مسئله پیدایش حیات است. این موضوع فی الواقع اشکالات بزرگی داشت,زیرا اگر مسئله آفرینش کتاب مقدس و عقاید کوویه را دایر بر اینکه قدرت خداوندی ماده ی زنده را از عدم به وجود آورد را کنار بگذاریم باید چنین قبول کرد که این ماده ی زنده خود به خود به وجود آمده است, به عبارت دیگر محبوریم دست خود را به سوی مسئله تولید خود به خود موجودات دراز کنیم و این همان فرضی است که پاستور به نام « دانش تجربی» آن را محکوم به فنا دانست."

اگر به آدرس لینکی که دیشب گذاشتم مراجعه کنید خواهید دید که در قسمتی از آن دو مطلب جالب به چشم می خورد یکی مطلب "احتمال تصادفی بوجود آمدن پروتئینی به نام هموگلوبین مطلبی از محمدعلی کوشش" و یکی " بررسی احتمال تصادفی بودن حیات بروی کره ی زمین " که خواندنش را توصیه می کنم.

در کتاب تاریخ علم جان برنال ص 465 جلد دوم اینطور نوشته است:
دانش عملی پاستور که از مطالعه ویروسی موجودات زنده حین تخمیر حاصل شده بود , او را بر آن داشت که عدم امکان « تولید مثل خود بخود» را مدلل سازد و همین امر او را به مجادلات مشهورش با پوشه (1800-1872) کشاند. پاستور ثابت کرد که اگر هوا را از موجودات ریز و نامریی به نام میکروب خالی کنیم , مواد حیوانی و گیاهی فاسد نخواهد شد و همواره سالم خواهد ماند... مخالفان مدعی شدند که طریهای آپر فاقد اکسیژن است که بگمان آنها عامل فساد بود ولی پاستور ثابت کرد که در هوای تصفیه شده نیز مواد غذایی فاسد نمی شود.

مطالب بسیاری می توان گفت اما به نطرم نیازی نیست و به نظرم آنکه در پی انکار خداست خلقت دفعی و خلقت تدریجی را چون نقشی برای خدا قائل است را نمی پذیرد و آنکه خداباوراست تکامل را تا به تمام سئوالات پاسخ نگوید قبول نمی کند و تازه تکامل تدریجی از ماده ی حیات اولیه را هم فقط در صورتی می پذیرد که نقش اصلی را در قدرت و خالقیت خدا تعریف شده ببیند. نه آنکه با دل سپردن به گفته های کاملا تخیلی و خارج از مبانی علمی که رنگ و لعاب علم به خود گرفته از عقاید دینی خود دست بشوید و خدا را کنار بگذارد چون مثلا افرادی مثل دایسون و اکینز آتئیست و ملحد اینطور می پسندند!

ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:08

خواندن این مطلب از سعید زیبا کلام تحت عنوان «از چیستى علم به سوى چگونگى علم»را توصیه می کنم که مویدی است بر آنچه قبلا گفتم در قسمتی از مقاله چنین نوشته است:
باید توجه کرد که در تمام جوامع علمى، مجموعه‏ى ویژه‏اى از باورها و پیش‏پندارها، شامل تعهدات مابعدالطبیعى، نظرى، ابزارى و روش‏شناختى، سنت علمى آن جامعه را تشکیل مى‏دهند. پژوهش محققانى که در جامعه‏ى علمى مشغول‏اند، مبتنى بر سنت علمى حاکم بر آن جامعه است. این سنت علمى است که به دانشمند مى‏گوید مسئله‏اى که باید به جست‏وجوى پاسخ آن بپردازد چیست و پاسخ‏ها باید در قالب کدام مفاهیم و اصطلاحات صورت‏بندى شوند و با کدام اصول و نظریه‏ها سازگارى داشته باشند و به چه شیوه‏اى ارائه و بیان گردند و در کدام مجله‏ى تخصصى منتشر شوند، تا مقبولیت اولیه را بیابند و موردتوجه واقع شوند. در واقع، «جامعه علمى، سنت‏هاى اعلام شده‏ى ویژه‏ى خودش را دارد»

و در مورد مناقشه ی میان پاستور و پوشه که مناقشه ای برای اثبات امکان بوحود آمدن حیات خود بخودی و عدم امکان چنین فرضی در گرفت چنین گفته است:
...
در سال 1860، مباحثه‏اى جدال‏برانگیز میان طرف‏داران دو نگرش درباره‏ى «حیات» رخ داد. دانشمندانى از قبیل فیلیکس پوشه(23) به «حیات خودجوش»(24) معتقد بودند. یعنى حیات مى‏تواند از ماده‏ى بى‏جان به‏وجود آید. در حالى‏که دانشمندانى هم‏چون لویى پاستور معتقد بودند که حیات فقط از حیات مى‏تواند به وجود آید. اختلاف میان این دو نگرش با مناقشات پوشه و پاستور در مورد کپک‏زدن مایعاتى هم‏چون شیر، جوىِ خیس‏شده و خمیرِ ترش‏شده، به اوج خود رسید.

و در ادامه آنچه مد نظرم بود چنین است:
با این آزمایش، مناقشه‏ى میان پاستور و پوشه به اوج خود رسید. تنها مرجع شایسته‏ى داورى درباره‏ى این اختلاف فرهنگستان علوم پاریس بود. کمیسیونى مأمور بررسى این موضوع شد. اکثر اعضاى این کمیسیون مخالف حیات خودجوش بودند. از این رو، از نتایج پوشه بسیار خشمگین شدند و قبل از آزمودن آن، نتایج آزمایش او را رد کردند. این مخالفت شدید ریشه در رویداد دیگرى در علم داشت. بیان نظریه‏ى حیات خودجوش، هم‏زمان با بیان نظریه‏ى داروینیسم بود. بنابراین، تصور مى‏شد که حیات خودجوش مى‏تواند تأییدى بر داروینیسم باشد. کمسیون فرهنگستان علوم پاریس، که مخالف داروینیسم بود، مى‏کوشید با طرف‏دارى از پاستور و شکست حیات خودجوش، ضربه‏اى جدى به داروینیسم وارد سازد.

ادامه را در :
http://nahad.ir/JonbeshN/Detail.php?code=1499&TextBody=
بخوانید

ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:28

بسیار ادعا می شود که نظریه ی تکامل داروین مورد پذیرش تمام جامعه ی علمی است و دانشمندان همگی به آن اعتقاد داشته و از آن دفاع می کنند اما در اینجا می توانید لیستی از دانشمندان در رشته های متفاوت علوم را ببینید که مخالف داروینسیم هستند:
http://www.discovery.org/scripts/viewDB/filesDB-download.php?command=download&id=660

مهدی نادری نژاد یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:49 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
گفته شده:
نیای مشترک واحد، چیست؟ نیای مشترک واحد، ممکن است غیر از اولین موجود زنده باشد، و بین اولین موجود زنده و نیای اولیه ی تمام موجودات زنده، دوره ی تکاملی ی طولانی طی شده باشد. معلوم نیست اولین موجود زنده، دقیقاً چه زمانی و چه مکانی و به چه کیفیتی ایجاد شده و چه گونه بوده ولی حدسیاتی در این زمینه وجود دارد و قطعاً یک حدس یا چند حدس از حدسیات گذشته یا یک حدس یا چند حدس از حدسیات آینده درست خواهد بود و قطعاً نظریه ی تکامل درست است و علمی است.

*****************
بی شک جواب به این پرسش را میتوان از دو جنبه داد:
برون دینی و علم تجربی
درون دینی و با استفاده از متون دینی و روایی
*****************
آنچه در این کامنتها دیدم جدال این دو نگرش بود.

نستوه-سید محمدی-ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:12

دوستان نمی شود در خلا بحث کرد هر یک از ما باید موضع خود را مشخص کنیم و از خودمان حرف بزنیم و مبنای کارمان،‌کار بر روی نظریات علمی و صحت و سقم شان باشد. بنابراین می توان کل ویکیپدیا را در این جا کپی پیست کرد به این انگیزه که ثابت شود فلان نظریه غلط است و بهمان نظریه درست. درستی نظریات علمی را که اشخاص تعیین نمی کنند ان چه تعیین کننده است شواهد موجود است. سوال من این است شواهد خلقت مستقل کدامند. یک مثال خیلی ساده. به سگ سانان بنگرید از ان سگ های بلند بالای تازی و شکارگر تا ان سگ هایی که جدیدا انیس و منس پاره ای از هم میهنان ما شده از زمین تا اسمان تفاوت است با وجود این شکی نیست که این هر دو سگند. شما بفرمایید ایا این سگ ها ی مختلف حدا جدا خلق شده اند یا یک نیای مشترک دارند؟ اگر یک نیای مشترک دارند چگونه از ان نیای اولیه هم ن‍ژاد سک تازی به وجود امده هم نژاد سگ کوچک خپل خانگی؟ سازوکار همین یک مورد را اگر بر مبنای نظریه ی خلقت مستقل تان و البته با شواهد کافی ارائه دهید من تا ابد عبد و بنده ی شما خواهم بود.
و اما جناب سید محمدی گفتگوی پارسال ما اینجا تمام شد چون قرار نیست که همه ی مباحث پیشین را تکرار کنیم پس بهتر است از همان پایان پارسال اغاز کنیم. اخرین کامنت پارسال من این بود:

نستوه-سید محمدی یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:14

با عرض ادب خدمت آقای سید محمدی. سری به وبگاه "خواب دیدن مَرد مرده" زدم دیدم در روزهایی که درگیر امتحانات بودم بحث و گفتگویمان درباره ی فَرگشت را پی گرفته اید. از پیگیری تان ممنونم. اما بگذارید در آغاز سخنانم ایرادی بر رَوش بَحث شما وارد کنم، و آن اینکه گمانم شما دوست دارید بحث را بیشتر به مجادله ای لفظی فروکاهید به جای این که با دقت در پرسش ها و سوال ها درنگ کنید. بمثل این که من گفته ام:" آغاز حیات مسئله ای خیلی ساده است". را شما بدان مَعنا گرفته اید که گِره مساله نَزد من گشوده شده است، در صورتی که اصلاً چنین نیست، بگذارید توضیح دهم. شما فرموده اید امکان نداشته حیات از بیحیات ایجاد شود به این دلیل و به آن دلیل.
از آنجا که حیات زنده به هر حال به وقوع پیوسته، سُخن شما از دو حال بیرون نمی تواند باشد، یا می پندارید که حیات از ازل وجود داشته – که چنین باوری ندارید - یا باید معتقد باشید که در ایجاد حیات، "ماده" هیچ گونه دخالتی نداشته است، به عبارت دیگر باید معتقد باشید حیات آغازین و سپس حیات پیشرفته تر از "هیچ" به وقوع پیوسته است. آیا چنین می پندارید؟ از دید من این، آن چیزی است که از سخنان شما بر می آید.
فَرموده اید:
"از دید من، حیات از بی حیات ایجاد نمی شود، و طبق گزارش های علمی عمر حیات برابر با عمر تمام جهان مادی نیست و کمتر از آن است، پس حیات که از بی حیات ایجاد نمی شود یک زمان ایجاد شده، پس عقل من بدون آلرژی به مفهوم خدا و وارد کردن خدا در بحث حیات و بحث ایجاد کل جهان، عامل غیر تجربی ای را وارد بحث آغاز حیات می کند، و آن، "خالق" است. خالق هم از دید من، خدا است".

"حیات از بی حیات ایجاد نمی¬شود"، این بُنِ مدعای شماست. مدعای من این است که بدون ماده ی بی جان، حیات جاندار ممکن نبوده و نیست. و این بدان معناست که حیات ناچاراً زَمانی از ماده ی بیجان تکوین یافته است: با دخالت یا بی دخالت خدا. (بگذریم که شما مساله را کلاً از دریچه ی امکان یا عدم امکان دیده اید. سوال درست تر این است آیا ایجاد حیات از بیحیات مُحتمل بوده است یا نه، مساله را باید از منظر قوانین احتمالات کاوید نه امکان یا عدم امکان مُطلق، وقتی می فَرمایید حیات مطلقاً از بی حیات به وجود نمی آید از ابتدا روی مساله ی مورد بَحث خط کشیده اید و دیگر جایی برای بحث کردن باقی نمی ماند. خوب در این مورد سریعاً پای خدا را وسط می کشید و مساله را به خیال خودتان حَل شده می پندارید در صورتی که چنین نیست. با فرض دخالت خدا هنوز این پرسش را می توان مطرح کرد چه خاصیتی در ماده آن را مُستعد ایجادِ حیات نمود، آیا می توان این خاصیت ایجاد حیات را به روش علمی بررسی نمود یا خیر. می دانیم که شما سریعاً خواهید گفت نخیر. اما دانشمندان بدین واسطه دست از کوشش برنخواهند داشت).
به هر حال در هر دو حالت –با دخالت یا بی دخالت خدا- این پرسش برجاست. طبق کدام قانون در جهان طبیعت از ماده ی بیجان، ماده ی جاندار تکوین یافته است. ما دعوایی بر سر بود یا نبود خدا نداریم. اعتقاد من این است که خدا با فرض وجود هر کاری را بنا بر رای خود فیلسوفان مسلمان هم از راه اسباب اش انجام می دهد، و علت مادی در زنجیره ی علت ها نیز یکی از این اسباب است، یعنی با فرض وجود خدا مَحال است اراده ی خدا در جهانِ طبیعتِ پیش ساخته اش به هیچ تعلق بگیرد، از همین رو ناگزیر اراده ی موثر خدا برای ایجاد حیات، با تغییری در عالم ماده هَمراه بوده است، از آن جا که خدا نیز هیچ کاری را به عبث و بدون طرح الهی، نامش را بگذاریم "قوانین جهان" انجام نمی دهد پس ناگزیر قانونی برای تبدیل حیات بی جان به حیات جاندار در کار است، از این منظر حرکت به سوی کشف این قانون توسط دانشمندان - چه به خدا اعتقاد داشته باشند چه نداشته باشند- ناساز با مُدعای شما کار بیهوده ای نیست، و شما نمی توانید به صرف وارد کردن مَفهوم "خالق" بَحث را فیصله یافته بدانید، خالقی که به تندی وی را خدا یعنی الله خوانده اید بدون این که دِقت فَرمایید حتا یک شیطان نیز می تواند جهانی منظم – دست کم آن اندازه که برای شکنجه ی آدمی درخور باشد- بیافریند. با وجود این آن چه تاکنون گفته ام فلسفه ورزی مَحض است و نه شما و نه من یارا نیستیم که فلسفه را به نام علم بر یکدیگر تحمیل کنم. از همین رو ناساز به این سُخن شما که : "اینها که عرض کردم، چند گزاره ی علمی و چند گزاره ی عقلی است". این سخنان اگر چه شاید از منظر بحث عقلی و فلسفی در خور باشند اما علمی نیستند. به همان گونه که پیشتر هم توضیح داده ام "کار علم تبیین و توضیح ایمنانس پدیدارهاست تحت قوانین کلی حاکم بر طبیعت به طور کلی". از این منظر فهم دخالت یا عدم دخالت خدا در جهان طبیعت بیرون از عرصه ی عمل و پژوهش یک دانشمند قرار می گیرد. کار دانشمند توضیح علتِ مادی وقوع پدیدارهاست تحت قوانین کلی حاکم بر طبیعت. با وجود این شما می فرمایید دانشمندان، باید دست از جستجو برای یافتن قوانین کلی حاکم بر جهان طبیعت بردارند و به فرمایش شما بپذیرند کار، کار خالق است، و اگرچه نفرموده اید از کار خالق هم –که معلوم نیست کدام خالق است- نمی توان سر در آورد و آدمی را چه رسد به فهم شیوه ی دخالت خالق در عالم طبیعت! اما باید باز هم روی سخنان و پرسش های بی پاسخ پیشینم تکیه کنم، شما می فرمایید تکوین حیات آغازین کار خالق است، من از مَنظر فلسفی با شما در این مورد مشکلی ندارم- البته این معنایش این نیست که من بی هیچ تردیدی این گزاره را می پذیرم چرا که گستره ی فلسفه اقیانوس بی پایان پرسش ها و تردیدهاست- اما از نظر ""علمی"" ( نه فلسفی) شما باید روشن سازید که خالق به چه نحوه در ایجاد حیات دخالت کرده و می کند -- آن چه در علم اهمیت دارد توضیح همین ساز-و-کارهاست و شما نمی توانید خدا را به عنوان یک عامل موثر بر یک فرآیند خاص وارد کنید و به صرف اعتقاد به او نحوه ی دخالت اش در این فرایند را پشت گوش بیندازید، یعنی خدا نمی تواند هم همانند یک امر فیزیکی یا بیوشیمایی وارد یک فرایند خاص شود و هم همزمان بیرون از آن بماند، یعنی اگر اراده ی خدا تاثیری بر روی یک فرایند شیمایی خاص دارد و دخالت خدا را به نحو علمی باید توضیح دهیم، باید طبق روش های علمی مشخص نماییم عمل او تحت چه قاعده ای صورت می گیرد و این عمل را می توان فرمولبندی کرد یا خیر-- این دخالت آیا دخالت مستقیم است و با فرود آمدن خدا به عرصه ی عالم صیروت به تحقق می پیوندد یا دخالت از طریق غیر مستقیم است. اگر خدا به عالم طبیعت فرود آمده است پس ناچار خودش را تحت قوانین فیزیکی عالم ممکنات قرار داده است، و خوب می دانیم که چنین چیزی خدای وجودبخشنده به کائنات را از دلیل وجودی خودش تهی می گرداند. یا این که ایجاد حیات توسط خدا، غیر مستقیم صورت گرفته است، بدان معنا که روشن نیست که خدا طبق چه قانون کلی ای از ماده ی بی جان، با اراده ی خود ماده ی جاندار آفریده است، در این صورت باید بپذیرید 1. قانون فهم پذیری برای ایجاد حیات وجود ندارد و خدا بدون قاعده عمل کرده است2. بپذیرید از عرصه ی محدود علم بیرون رفته اید و فلسفه روی هم می انبارید که در این صورت نیز این کلاف های پر چَم- و-خَم فلسفی که به هم می بافید، جایگاهی در عرصه ی علمِ محدود به طبیعت نخواهد داشت و این"گزاره های علمی" و معقول تان در میان اهل علم خریداری نخواهد یافت. دوست عزیز علم علم است و فلسفه فلسفه است و این دو را نمی توان بنا به ضرورت باور به خدا در هم آمیخت. و اگر از همه ی این ها نیز دست بشوییم، شما -دوست عزیز- باز هم بسیاری از پرسش های ما را پشت گوش انداخته اید و توضیح نداده اید که نظریه ی خلقتِ مُستقلِ شُما، "گوناگون شدن صفات در درون هر یک از گونه ها" را چگونه توضیح می دهد. آقای حسن چند بار به شما گوشزد کرده اند که یک فَرضیه یا یک تئوری وقتی علمی است که بتواند چیزی را هم توضیح دهد، اما تنها نکته¬ی ایجابی فرضیه ی خِلقت شما این است که "خدا را نباید از قلم انداخت". بیش از این ما چیزی از شما نشنیده ایم. این که در درون گونه¬ها گوناگونی ایجاد می شود امری مُشاهده پذیر است. از این مَنظر اگر حتا پایِ خلقت هم در میان باشد باید توضیحی در این مورد ارائه شود که چرا ماده ی ژنتیک در میان دیرینه¬ترین تک یاخته ای هایِ اعماق اقیانوس¬ها گرفته تا نورون های مغز انسان یکسان است یعنی بمثل چرا در همه شان چهار بازِ آدنین، تیمین، گوانین، سیتوزین دیده می¬شود. سوال این است که از دید فرضیه¬ی خلقت مستقل، این ماده¬ی ژنتیک با ترکیب یکسان- در میان همه¬ی موجودات زنده، طبق چه ساز-و-کاری به ارث رسیده است. آقای سید محمدی عزیز فرضیه¬ی خلقت مستقل شما یا توضیحی برای این فَراگرد دارد، که در این صورت می توان بر سر آن مُناقشه کرد یا توضیحی ندارد که در این صورت باید بپذیرید که این فرضیه ای که چیزی را توضیح نمی دهد از دید علمی فرضیه ی بیهوده ای است، بماند این که شما هَنوز هم اصرار دارید دو مساله ی "آغاز حیات" و "فرگشت" را در هم آمیزید، گرچه دو مساله ی علمی کاملاً متمایز هستند. بگذارد یک مثال ملموس تر بزنم و در بحث در فعلاً فرو بندم به این امید که این بار شما به جای جدل لَفظی، توضیحی علمی ارائه دهید. دانشمندان یکی از شواهد فَرگشت را مقاوم شدن آفت های گیاهان در برابر سموم شیمیایی می دانند. در واقع سموم شیمیایی همیشه تاثیر همسانی بر نسل های مختلف این آفت ها ندارند و تحقیقات نشان داده که نسل های جدید تر همیشه نسبت به نسل های دیرینه تر نسبت به این سموم شیمایی مقاوم ترند. سوال ما از شما دوست عزیز این است که اگر این "فرگشت" تحت انتخاب طبیعی/سازگاری با محیط و گزینش فزاینده نیست، پس طبق فرضیه ی خلقت این امر را چگونه می توان توضیح داد، آیا خدا صبر کرده تا آدمی آفت کش ها را بر ضد آفت ها تولید کند اما آن گاه که دید انسان نابکار دارد بخشی از مخلوقات اش را نابود می کند با اراده ی الهی اش در روند تحول این آفت ها دخالت می کند و بر ضد اشرف مخلوقات اش آن ها را مقاوم تر می کند تا سپس انسان¬ها باز هم آفت کش¬های قوی¬تر بسازند و خدا باز هم به نفع آفت¬ها، اراده اش را واکنشانه تغییر دهد؟ آیا این تغییر در وضعیت ژنتیکی آفت¬ها را، باید در پرتو درامِ همستیزی اراده ی الهی و اراده¬ی انسانی توضیح دهیم؟ مثالِ دیگر فَرگشتِ سریع باکتری¬های بیماری¬زا در بدن انسان است به ویژه انواع سرماخوردگی¬ها، پزشکان توصیه می¬کنند که در صورت استفاده از دارو، بیماران بهتر است دوره ی درمان و مصرف دارو را تکمیل کنند زیرا در غیر این صورت بیماری نه تنها بهتر نشده بلکه به خاطر مقاوم شدن نسل جدیدی از همان باکتری- می دانیم تولید و تکثیر باکتری ها خیلی سریع صورت می گیرد- در برابر داروها، بیماری نه تنها رو به بهبود نمی¬نهد بلکه به وخامت بیشتری می گراید. طبق فرضیه¬ی خلقت مستقل چنین امری را به احتمال باید این گونه توضیح دهیم که خالق با ساخت دارو توسط انسان مُخالف بوده، و از همین رو منتظر می ماند تا کی انسان داروهایش را درست مصرف نمی¬کند تا آن گاه این بشر فضول و جهول را کمی گوشمالی دنیوی بدهد تا سپس بتواند در دوزخ ابدی اش، کاملاً به حساب او برسد. آقای سید محمدی عزیز فرضیه ی خلقت مستقل چنین تفکراتی را در ذهن من می دواند، شاید تقریر و توضیح شما از مساله به گونه ای دیگر باشد، اگر چنین است خواهشمندیم دانش تان در این باره را از ما دریغ نورزید. من موقتاً از تحلیل ستون زمین شناختی و رابطه اش با فرگشت چشم می پوشم، و منتظر می مانم شما دست کم پاسخی برای مثال های اخیر فراهم آورید و بنا بر فرضیه ی خلقت مستقل نوع ها این گونه تغییرات در صفات را بنا بر فرضیه ی خلقت توضیح دهید و تبیین فرمایید.

نستوه-محمدی-ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:20

اقای ستاریان و محمدیان گفتم که نباید در خلا حرف زد. داوکینز را مدام متهم کرده اند به این که منشا فرگشت گونه ها را تصادف دانسته و بی ان که خودش خبر داشته جدیدا او. کاهن اعظم معبد داروینیسم دانسته اند!!!بماند این گوشه ای از حرف های اوست در مورد فرگشت گونه برای اطلاعات بیشتر باید کتاب "پندار خدا را بخوانید" خوشبختانه ترجمه ی فارسی اش در اینترنت هست و به راحتی و با یک سرچ کوچک البته با فیلتر شکن!!!!!!! می تواند دانلود کنید:
چنین می گوید داوکینز:
در مورد عظمت مسئله ای که داروین و والاس حل کردند اغراق نمی توان کرد. آناتومی، ساختار سلولی، بیوشیمی و رفتار همه ی اندامه های زنده مثال هایی از کاربرد نظریه ی تکامل اند. اما چشمگیرترین نمونه های آفریده نما را که مؤلفان خلقت گرا – به دلایل واضح – ذکر می کنند. طرفه اینکه من هم مثال هایم را از یک کتاب خلقت گرایان وام گرفته ام. این کتاب، با عنوان حیات چگونه به اینجا رسید؟[1]، توسط برج دیده بانی انجیل[2] و انجمن تراکت[3] بدون نام مؤلف در یازده میلیون نسخه و به شانزده زبان چاپ شده، و البته کتاب محبوبی است چون قریب به شش تا از آن یازده میلیون نسخه را نیکخواهان از سراسر جهان به سان هدیه ای نطلبیده برایم فرستاده اند.

یک صفحه ی تصادفی از این اثر مجهول المؤلف و کثیرالتوزیع را انتخاب کنیم: شرح اسفنجی است به نام سبد گُل زُهره (اوپلکتِلیا)، البته مزین به نقل قولی از سِر دیوید اَتِنبورو که می گوید: "هنگامی که به یک اسفنج پیچیده مثل سبد گل زهره بنگرید، عقل تان حیران می ماند. چگونه میلیون ها سلول شِبه-مستقل میکروسکوپی مخفیانه دست به دست هم داده اند و چنین کلم ظریف و زیبایی را ایجاد کرده اند؟ ما نمی دانیم." نویسندگان برج دیده بانی بدون لحظه ای درنگ این قصه را کامل می کنند. " اما یک چیز را می دانیم. بعید است این طراحی حاصل بخت و تصادف باشد." درست هم می گویند. طراحی حاصل بخت و تصادف نیست. در این یک مورد کاملاً اتفاق نظر داریم. استبعاد احتمالاتی ایجاد پدیده هایی مثل اسکلت اوپلکتلیا، مسئله ای اصلی است که هر نظریه ای در مورد حیات باید آن را توضیح دهد. هرچه استبعاد احتمالاتی پدیده ای بیشتر باشد، بخت اینکه آن پدیده حاصل تصادف باشد کمتر است: معنای استبعاد همین است. اما اشتباه آنان این است که راه حل های نامزد حل معمای استبعاد را فقط آفرینش یا تصادف می انگارند. در حالی که راه حل این مسئله یا آفرینش، یا تصادف و یا انتخاب طبیعی. با توجه به میزان بالای استبعادی که در اندامه های زنده شاهدیم، تصادف جوابگوی این استبعاد نیست، و هیچ زیست شناس عاقلی هم چنین ادعایی ندارد. چنان که بعداً خواهیم دید، فرض آفرینش هم یک راه حل واقعی نیست. اما فعلاً می خواهم این مطلب را دنبال کنم که هر نظریه درباره ی حیات، باید مسئله ای را حل کند: مسئله ی اینکه چگونه از تصادف بگریزد.

با تورقی دیگر در کتاب دیده بان، به شرح بلیغی از درخت غول (سکوئیا ندرون ژیگانتیوم) می رسیم. درختی که من خیلی دوست دارم چون یک اصله از آن را در باغم دارم – نهالی است که فقط اندکی بیش از یک قرن از عمرش می گذرد، با این حال بلندترین درخت ناحیه است. درکتاب دیده بان می خوانیم: " انسان نحیف، ایستاده در کنار تنه ی سکوئیا، تنها می تواند در حیرتی خاموش به عظمت شاخسار این درخت خیره شود. آیا می توان باور کرد که ایجاد این غول عظیم الجثه از دانه ای خرد ثمره ی آفرینش نبوده باشد؟" باز هم، اگر می پندارید که تنها آلترناتیو آفرینش، تصادف است، باید بگویید نه، نمی توان باور کرد. اما در اینجا هم مؤلفان آلترناتیو واقعی را، که همان انتخاب طبیعی باشد، حذف می کنند. یا به این سبب که آن را نمی فهمند، یا اینکه نمی خواهند آن را ذکر کنند.

همه ی گیاهان، از رازیانه ی ریزنقش گرفته تا چنار عظیم الجثه، با فرآیند فتوسنتز انرژی کسب می کنند. در این مورد هم دیده بان می گوید: "به گفته ی یک زیست شناس، 'فتوسنتز مستلزم حدود هفتاد واکنش شیمیایی مختلف است. این پدیده حقیقتاً معجزه آساست.' گیاهان سبز را 'کارخانه ها' ی طبیعت خوانده اند. کارخانه هایی زیبا، آرام، پاکیزه، اکسیژن ساز، تصفیه کننده ی آب و تغذیه کننده ی جهان. آیا این کارخانه ها همین طور تصادفی ایجاد شده اند؟ آیا حقیقتاً این حرف باور کردنی است؟" نه، باور کردنی نیست؛ اما تکرار مثالی پشت مثال دیگر ما را به جایی نمی رساند. "منطق" خلقت گرایان همواره یکسان است. برخی پدیده های طبیعی چنان از نظر احتمالاتی بعید هستند؛ چنان پیچیده، زیبا و شگفت انگیز اند که امکان ندارد تصادفی به وجود آمده باشند. اگر فکر کنیم که تنها آلترناتیو تصادف، آفرینش است، باید بگوییم که کار، باید کار یک آفریدگار باشد. و پاسخ علم به این منطق مغلوط نیز همواره یکسان است. آفرینش، تنها آلترناتیو برای تصادف نیست. آلترناتیو بهتر، انتخاب طبیعی است. در حقیقت، آفرینش اصلاً یک آلترناتیو نیست، چرا که خود آفرینش مسئله ای را پیش می کشد که غامض تر از آنی است که می کوشد حل کند: خود آفریدگار را چه کسی آفریده است؟ تصادف و آفرینش، هیچ یک راه حل مسئله ی استبعاد احتمالاتی نیستند، زیرا یکی خود مسئله است و دیگری دور زدن مسئله. راه حل واقعی، انتخاب طبیعی است. این تنها راه حل کارآمدی است که تاکنون مطرح شده است. این راه حل نه تنها کارآمد است، بلکه شکوهمند نیز هست چرا که توان خیره کننده ای دارد.
بالای صفحه

اما چرا انتخاب طبیعی راه حل مناسب مسئله ی استبعاد می شود، در حالی که هم آفرینش و هم تصادف از ابتدا پای در گل می مانند؟ پاسخ این است که انتخاب طبیعی یک فرآیند انباشتی[4] است که مسئله ی استبعاد را به اجزای کوچک تر فرو می شکند. هر یک از این اجزا اندکی نامحتمل اند، اما استبعاد ندارند. وقتی رخدادهای متعددی که هر کدام اندکی نامحتمل اند در یک سلسله انباشته شوند، حاصل این انباشت بسیار بسیار مستبعد می شود، چنان که دیگر تصادف را یارای تبیین آن نیست. برهان تکراری و ملالت بار خلقت گرایان فقط متوجه محصول نهایی این انباشت است. چون خلقت گرا تکوین استبعاد آماری را یک رخداد یگانه و یکضرب می انگارد، کاملاً از فهم مطلب فرو می ماند. او قدرت انباشت را در نمی یابد.

در کتاب صعود به قله ی محال[5]، من این نکته را با تمثیلی بیان کرده ام. کوهی را تصور کنید که یک طرف آن یک دیواره ی عمودی است که صعود از آن ناممکن است، اما طرف دیگر این کوه، تا قله شیب ملایمی دارد. در قله ی این کوه، یک اندامه ی پیچیده مانند یک چشم یا یک باکتری تاژک دار نشسته است. این انگاره ی مهمل را که اندامه ها یکباره دارای پیچیدگی شده اند، می توانیم به صعود از دیواره ی این کوه تشبیه کنیم. برعکس، تکامل شبیه به صعود از جناح دیگر کوه است. تکامل، این شیب ملایم را به آرامی از دامنه تا قله می پیماید: به همین سادگی! این اصل که صعود باید از شیب ملایم باشد نه از دیواره، آن قدر ساده است که عجیب می نماید که چرا فهم آن این قدر طول کشید تا داروین سر رسید و آن را کشف کرد. تا آن دوران، سه قرن از annus mirabilis نیوتون گذشته بود، گرچه دستاورد نیوتون، ظاهراً، سترگ تر از کشف داروین می نمود.

تمثیل رایج دیگری که برای استبعاد فراوان ایجاد پیچیدگی در جانداران ذکر می کنند، تمثیل گاوصندوق رمزدار بانک است. به لحاظ نظری، یک دزد بانک می تواند آن قدر خوش شانس باشد که اتفاقاً شماره ی رمز قفل را بیابد. اما در عمل، قفل گاوصندوق بانک طوری طراحی شده که استبعاد یافتن رمز آن در همان حدود استبعاد ایجاد بوئینگ 747 فِرِد هویل است. حالا تصور کنید که یک قفل رمز بد طراحی شده باشد، به طوری که تدریجاً سرنخ های کوچکی به دزد می دهد. مثلاً فرض کنید که وقتی هر یک از رقم های انتخابی دزد به رقم درست نزدیک شود، درِ گاوصندوق جرینگی صدا کند، و یک سکه بیرون بیافتد. در این حالت دزد خوشبخت عنقریب با کوله بار پول به خانه برمی گردد.
بالای صفحه
خلقت گرایانی که می کوشند برهان نامحتملی را به نفع خود به کار گیرند همواره فرض می کنند که انتخاب زیستی، مسئله ی همه یا هیچ است. یک نام دیگر مغالطه ی "همه یا هیچ"، "پیچیدگی فرونکاستنی" است. مطابق این مغالطه، چشم یا می بیند یا نمی بیند؛ بال یا می پرد یا نمی پرد. انگار که هیچ حالت میانه ای مفید نیست. اما این کاملاً اشتباه است. در عمل این حالت های میانه بسیار اند – و نظریه ی تکامل هم دقیقاً همین انتظار را دارد. حیات واقعی، شیب ملایم کوه محال را می پیماید، درحالی که خلقت گرایان تمام مسیرها را جز دیواره ی مهیب پیش رویشان نادیده می گیرند.

داروین یک فصل کامل از منشاء انواع را به "مشکلات نظریه ی هبوط با پیرایش" اختصاص داد، و منصفانه می توان گفت که او در این فصل مختصر، تک تک به اصطلاح ایرادهایی را که تاکنون مطرح شده پیش بینی کرده و پاسخ داده است. سخت ترین این ایرادها، مسئله ی "اندام های دارای کمال پیچیدگی" بود که گاهی به اشتباه "پیچیدگی فرونکاستنی" خوانده می شود. داروین چشم را به عنوان یک نمونه ی چالش برانگیز مثال زد: " آشکارا اعتراف می کنم که به غایت مهمل می نماید که چشم، با تمام تمهیدات تقلیدناپذیرش برای تنظیم کانون خود متناسب با فواصل مختلف، تنطیم نور دریافتی، و اصلاح انحراف های مستوی یا رنگی، بتواند توسط انتخاب طبیعی ایجاد شده باشد." خلقت گرایان با شعف فراوان بارها و بارها این جمله را نقل کرده اند. لازم به ذکر نیست که آنها هرگز دنباله ی این جمله را نقل نکرده اند. این اعتراف آشکار و اغراق آمیز داروین، ابزاری بلاغی است. او حریف را جلو می کشد تا وقتی که نزدیک شد، ضربه ای کاری تر به او بزند. آن ضربه اما، تبیین مفصل و دقیق چگونگی تکامل تدریجی چشم است. درست است که داروین عباراتی مانند "شیب ملایم به سمت قله ی محال" یا "پیچیدگی فرونکاستنی" را به کار نبرده است، اما اساس هر دو را به وضوح دریافته بود.

این پرسش ها که " نصف یک چشم به چه کار می آید؟" و اینکه "نصف یک بال به چه کار می آید؟" هر دو نمونه هایی از برهان "پیچیدگی فرونکاستنی" هستند. یک واحد کارکردی را هنگامی دارای پیچیدگی فرونکاستنی می دانیم که برداشتن یکی از اجزای آن واحد، موجب اختلال کلی در کارکرد آن شود. این برهان فرض می گیرد که چشم و نیز بال پیچیدگی فرونکاستنی دارند. اما همین که یک لحظه بیاندیشیم، بی درنگ مغالطه را درمی یابیم. اگر عدسی چشم یک بیمار مبتلا به آب مروارید را با جراحی برداریم، او دیگر بدون عینک نمی تواند تصاویر را به وضوح ببیند، اما آن قدر بینایی دارد که با درخت برخورد نکند و یا از صخره فرونیفتد. درست است که داشتن نصف بال، به خوبی داشتن بال کامل نیست، اما مسلماً از بال نداشتن بهتر است. موقع سقوط از درختی به ارتفاع معین، نصف بال می تواند شدت ضربه ی برخوردتان به زمین را تخفیف، و جان تان را نجات دهد. و اگر 51 درصد یک بال را داشته باشید، می توانید از درختی اندکی بلند تر بیافتید و باز زنده بمانید. هر کسری از بال را که داشته باشید، ارتفاعی هست که با داشتن آن بال جان تان نجات می یابد، در حالی اگر بال تان اندکی کوچک تر بود از آن ارتفاع معین جان بدر نمی بردید. این آزمایش فکری درباره ی سقوط از درخت هایی با ارتفاع های معین، یک شیوه ی درک این مطلب است که، به لحاظ نظری، منحنی مزیت بال باید شیب ملایمی داشته باشد که از 1 تا 100 درصد امتداد می یابد. جنگل ها پر از جانوران هواسُر یا چَترباز هستند. این جانوران مراحل مختلف این شیب صعودی بال به قله ی محال را عملاً نشان می دهند.
بالای صفحه
اگر بخواهیم برای کاربرد چشم هم مثالی مشابه کاربرد بال های ناقص در افتادن از درختان دارای ارتفاعات مختلف بزنیم، به راحتی می توانیم موقعیت هایی را تصور کنیم که در آنها نصف یک چشم، جان جانور را نجات می دهد، در حالی که 49 درصد آن چشم چنین نمی کند. این شیب های ملایم را می توان در تغییرات شرایط نوری، و تغییرات فاصله ی تشخیص شکارچی – یا شکار – یافت. و درست مانند وضعیت بال ها و سطوح پروازی، حالت های میانی چشم هم نه تنها قابل تصور اند، بلکه در سراسر دنیای وحش فراوان اند. کِرم پَهن، چشمی دارد که با هر معیار معقولی، محقرتر از نصف چشم انسان است. حلزون دریایی ناوتیلوس[6] ( و چه بسا صدف های عموزاده اش که دریاهای دوران های پالئوزویک و مزوزوئیک را آکنده بودند) چشمی دارد که در میانه ی راه چشم کرم پَهن و چشم انسان است. برخلاف چشم کرِم پَهن که فقط نور و سایه را تشخیص می دهد، اما تصاویر را نمی تواند ببیند، چشم ناوتیلوس شبیه دوربینی بی عدسی است که می تواند یک تصویر حقیقی بسازد؛ اما تصویر آن در مقایسه با تصویر چشم ما تیره و تار است. اگر بخواهیم در مقایسه با چشم خود نمره ای به این چشم بدهیم، دقتی کاذب به خرج داده ایم، اما هیچ آدم عاقلی نمی تواند انکار کند که چشم داشتن برای این جانور بی مهره و بسیاری جانواردان دیگر، بهتر از چشم نداشتن است و همگی این چشم ها در جایی روی این شیب پیوسته و ملایم به سوی قله ی محال جای می گیرند. بر روی این شیب، چشم ما نزدیک به یک قله است – هرچند نه مرتفع ترین قله، اما یکی از مرتفع ترین قله ها. در کتاب صعود به قله ی محال من یک فصل کامل را به چشم و یک فصل را نیز به بال اختصاص داده ام، و نشان داده ام که این دو به چه سادگی توانسته اند آهسته ( وحتی شاید نه چندان آهسته) این مراتب صعودی را بپیمایند. در اینجا این موضوع را ختم می کنم.

پس، دیدیم که چشم ها و بال ها مسلماً پیچیدگی فرونکاستنیی ندارند؛ اما نکته ی جالب تر از این مثال های خاص، درس کلی است که باید از آنها بگیریم. این حقیقت که خیلی ها در این مورد دچار اشتباه محض بوده اند باید ما را هشیار سازد تا در موارد کم تر واضح دیگر، مانند موارد سلولی و بیوشیمیایی، که امروزه خلقت گرایان با ترفند "نظریه ی آفرینش هوشمندانه" جار می زنند، فریب نخوریم.
بالای صفحه
این پیام هشداردهنده به ما می گوید: بی درنگ اعلام نکن که چیزی دارای پیچیدگی فرونکاستنی است؛ ممکن است با دقت کافی جزئیات آن را ندیده باشی، یا با دقت به آنها فکر نکرده باشی. از سوی دیگر، ما اهل علم نباید دچار اطمینان جزمی شویم. شاید اموری در طبیعت باشند که، به سبب پیچیدگی فرونکاستنی ذاتی شان، حقیقتاً شیب ملایم کوه نامحتمل را مسدود کنند. خلقت گرایان درست می گویند که، اگر حقیقتاً بتوان پیچیدگی فرونکاستنی ای را نشان داد، نظریه ی داروین شکست می خورد. خود داروین هم به این مطلب اذعان داشت: "اگر در مورد هر اندامه ی پیچیده ی موجود، بتوان نشان داد که امکان ندارد پیچیدگی آن حاصل اصلاحات ظریف فراوان و پیوسته باشد، نظریه ی من کاملاً شکست می خورد. اما من نمی توانم چنین موردی بیابم." به رغم همه ی تلاش های مجدّانه و در واقع عبث، نه داروین توانست چنین موردی بیابد، و نه هیچ کس دیگری پس از داروین. نامزدهای بسیاری برای این نوشداروی خلقت گرایان پیشنهاد شده اند. اما هیچ یک از محک تحلیل سر بلند در نیامده اند.


نستوه-سید محمدی-ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:25

من چندان با اقای دیوید مایلز همراه نیستم
اما روشن سازی هایش درباره فرگشت در کتاب جهان بیخدا بسیار روشنی بخش است.
این جا دانلود کنید:
http://mamnoe.wordpress.com/2011/07/01/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7/

سایت داوکینز:
http://rdawkins.com/
برای کم کردن زحمتتان ادرس ش را همین الان یافتم
کتاب پندار خدا:

http://rdawkins.com/books/the-god-delusion/

نستوه-سید محمدی-ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:35

با درود و عرض ادب دوباره ، بگذارید بروم سر خط، اقای ستاریان متاسفانه گفتگوی ما ناتمام ماند
http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1391/01/19/post-317/
و شما ترجیح دادید که در برابر سخنان من سکوت کنید. در چند موضعی که شما اذعان داشته بودید که بین علم جدید و قران رابطه ای وجود دارد. من نشان دادم که شما یا منابع مورد استنادتان ایات قران را سوئ تفسیر کرده اید و این در شرایطی بود که از یک سو می گفتید که علم جدید قطعیت ندارد و از سوی دیگر شما یا منابع تان قران را بر اساس این داده های علم جدید تفسیر می کردید (کاری متناقض). سایت معجزات علمی قران را نیم نگاهی انداختم . بارها و بارها مسلمانان چنین تفسیرهایی از قران به دست داده اند بدون این که توجه کنند که در 99 درصد موارد ترجمه هایشان از قران به هیچ رو همساز با تفسیرهای من در آوردی شان نیست . همچنان که در متن افرینش در قران: دانش یا افسانه " در رد سخنان شما در مورد همخوانی قران و بیگ بنگ یا بیگ کرانچ اوردم. اما چه می شود کرد!!
قران نه تنها با دانش های نوین همساز نیست که خطاهای ناگوار دارد
مثال اول قران محل پرورش نطفه پشت ستون فقرات و استخوان سینه و ترقوه می داند اگر یادتان باشد من نقل قول زیر را در وبلاگم خطاب به شما نوشتم و نخواندید!!
با این همه شاید کسانی باشد که حق را می جوید در اینجا ان ها را باز هم نقل می کنم تا مدعای بالای من اثبات گردد:

پینوشت 1) یک نمونه از آیه هایی که بر سر آن آن در میان مفسران هَمرایی نبود آیه ی 11 سوره ی فصلت بود که : "سپس به آسمان پرداخت و آسمان "دودی" بود". در جستار "آفرینش در قرآن : دانش یا افسانه" نشان دادیم که هر یک از مفسران بنا به گیر و دار، دخان را بر پایه پیش پنداشت های دانشی یا فلسفی خود چیزی دانسته اند ناسان با آنِ دیگران. گاهی نیز پاره ای از مفسران گفته بودند که "دخان" همه ی آن معناها را با هم می رساند! بد نیست در اینجا به آیه ی دیگر بپردازیم که بر سر آن میان مُفسران همرایی دیده نمی شود.
پرفسور رضا آیرملو در پوشینه ی نُخست کتاب "قرائت قرآن غیر دینی" می نویسد:
"بهاء الدین خرمشاهی، مترجم و مفسر قرآن در پایان قرآن ترجمه خود به آیات 5 و 6 سوره الطارق اشاره می کند . این آیات محل بار آمدن مِنی را قفسه ی سینه ی مرد معرفی می کنند این در حالی است که انسان امروزی از مدت ها پیش آگاه است که محل با آمدن منی مرد نه قفسه بلکه خیلی پایین تر یعنی جایی در لگن خاصره قرار دارد. این آیات چنین اند: فلینظرو الانسن مم خلق . خلق من ماء دافق. یخرج من بین الصلب و الترائب :" پس انسان بنگرد که از چه آفریده شده است از آبی جهیده آفریده شده است که از میانه پشت (پشت قفسه سینه؛ ستون فقرات) و سینه (استخوان سینه و ترقوه) بیرون می آید ( سوره ی الطارق، آیات 7-5)
خرمشاهی می نویسد: این آیات به ویژه آخرین کلمه آیه آخر [ معرکه ی آرای مفسران ] ، خصوصا مفسران جدیدی است که می کوشند آن را با علم امروز تطبیق دهند ... ترائب جمع است و مفرد آن تریبه به معنی استخوان سینه یا ترقوه است اما بعضی از مفسران آن را قفسه سینه و توسعاً قسمت پیشین بدن زن گرفته اند و بعضی دیگر از جمله محمد اسد (یکی از مترجمان قران به زبان انگلیسی ) آن را به لگن خاصره ترجمه کرده اند خرمشاهی با این توضیح نتیجه می گیرد:
"باری اگر مترجم به لُغت وفادار باشد، این کلمه را به سینه ها یا استخوان های سینه ترجمه می کند که با علم اختلاف دارد! اما اگر به علم وفادار باشد(؟) آن را به چیزی دیگر باید ترجمه کند". نظر این مترجم و مفسر شناخته شده ی قرآن از جهتی عجیب است. یعنی چی که: باری اگر مترجم به لغت (لغت قرآن) وفادار باشد این کلمه را سینه ها یا استخوان های سینه ترجمه می کند"؟
حیرتا! مگر مترجم قرآن می تواند به لغت قرآن وفادار نباشد؟ در حالی که آیات فراوان قرآن دال بر آنند که قرآن وحی خداست از سوی خدا نازل شده و کسی قادر به ساختن مشابه آن نیست:" ... (سوره ی الانسان آیه ی23 ) ...( سوره ی فرقان آیه ی )6 ... ...(سوره ی الاسرا ایه ی 88) آیا این سخن به این معنی نیست که به نظر این آقا: اگر به کلام قرآن ارج می نهی باید کلام قرآن را بی توجه به این که علمی و منطقی هست یا نیست درست و نعل به نعل اصل قرآنی آن ترجه کنی ولی اگر به کلام خدا ارج نمی نهی (که گویا می توانی ننهی!) و صلاح نمی بینی! که حرف خدا را بدون سانسور بیان کنی ( که گویا می توانی صلاح نبینی) و همچنین اگر لازم می بینی که حرف خدا را با علم بشر منطبق سازی یا غیر علمی را علمی جلوه بدهی! در آن صورت می توانی دست در معنی و مفهوم کلام الله ببری و به جای آن حرف دیگری که علمی منطقی یا به سببی مورد پذیرش عمومی است بنویسی و آن را ولو اگر مغایر اصل قرآنی است به نام خدا و قرآن به خلق الله قالب بکنی؟ آیا این نظر به معنی مجاز شُمردن اصلاح و ویراستاری کلام منسوب به خدا نیست؟ و آن نیز ناقص و خطا بودن کلام خدا را نمی رساند و آن نیز با آیات قرآن که هر گونه عیب و ایراد در قرآن را ناممکن می دانند در تضاد قرار نمی گیرد و صحت قرآن و نهاد دینی اسلام را زیر سوال نمی برد؟ همچنین : آیا این منطق و نگرش راه را برای الهی شمردن تفسیرات و توجیهات درست و نادرست ساخته و پرداخته ی انسان هموار نمی کند؟ در آن صورت آیا این حرف و نحوه ی نگرش و منطق مترجم قرآن، دینی است؟ اسلامی است؟ و از مترجم قرآن یا هر مترجم وفادار به پرنسیپ های حرفه ای قابل انتظار است؟ باز جالب است این آقایی که برای میلیون ها مردم فارسی زبان کتاب دینی قرآن را ترجمه کرده و منبع دانش قرآن به حساب می اید هیچ اشکالی نمی بیند که محمد اسد یکی دیگر از مترجمان قرآن برای ماست مالی کردن تضاد بین علم و آیه ی قرآن ترائب را به معنی صریح و صحیح آن که استخوان سینه یا ترقوه است لگن خاصره معنی کرده است مثل ترجمه ی ریشه ی گیاه به برگ یا ترجمه دست به پا! در واقع این نوع برخورد و چشم پوشی پیامی جُز این ندارد که: دستت درد نکند که کلام غیر علمی خدا را برای علمی و قابل قبول جلوه دادن متن قران "اصلاح" کرده ای و راهی برای راست و ریس کردن این خطای خُدا و قرآن یافته ای! آیا این نوع برخورد و حاتم بخشی ها بر اساس معیار های مورد تبلیغ خود این آقایان ضد دینی و ضد اسلامی نیست؟ قابل توجه است که وی در همین بحث اضافه می کند که : از مفسران قدیمی قم ... ترائب را کنایه از کل وجود زن گرفته است که راه حل خوبی است!!. باز پُرسیدنی است که به نظر این مترجم شناخته شده ی قرآن، کار قمی برای چه مساله ای راه حل خوبی است ؟ آیا این آقا نمی داند که کل وجود زن که قمی در ترجمه اش به کار می برد معادل ترائب نیست؟! یا نه، چون این حرف قرآن را مغایر با واقعیت علمی می بیند پس ترجمه و تفسیر وارونه ی قمی برای پرده پوشی این مثلاً نقص علمی را راه حل خوبی می داند؟ گویا از نظر این مترجم و مفسر قرآن آنچه مهم است توجیه و درست جلوه دادن آیه ی قران است نه سانسور یا دست بردن در معنی و مفهوم قرآن که بر اساس آیه های فراوان مورد ترجمه خودش کلام الله به حساب می آیند." (پایان واگوی)
پرفسور رضا آیرملو در ادامه ی کتابش بر روی دستکاری هایی که مفسران و مترجمان قرآن در جای جای آیات قرآن برای دانشی وانمودن کرده اند آن انگشت می نهد و نتیجه می گیرد که هیچ یک از این مفسران برای توجیه شریعت های حکومت ساز از چنین کاری کمترین هراسی به دل راه نداده اند حتی از خدای جبار و قهار خویش. خرمشاهی، مکارم شیرازی، طالقانی، علی شریعتی، قمشه ای و عبدالکریم سروش از کسانی اند که در این کتاب هم چون دست برندگان در کتاب خدا شناسانیده شده اند!

نقل قول دوم:
قلب جای اندیشیدن!

به رگهای درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرف ترین اَعضای درونی اوست و آن قلب است که چیزهایی از حکمت و چیزهایی متفاوت با آن در او وجود دارد! نهج البلاغه حکمت 108

در کتاب احتجاج طَبرسی جلد دوم مترجم بهزاد جعفری چاپ دوم سال 1385 شمسی آمده است که مردی از امام علی می پرسد : " [....] و چگونه اولاد آدمی شبیه به عموها و دایی های خود می شود؟ ... "

اما علی به امام حسن می فرماید که جوابش را بگو ابامحمد. امام حسن نیز در پاسخ می فرماید:

"و اما جهت شباهت برخی از فرزندان به عموها و دایی ها این است که هر گاه با دلی آسوده و عروق و رگ هایی آرام و بدنی غیر مضطرب با همسر خود نزدیکی نماید نطفه در کیسه ی رحم ساکن شده! و فرزند شبیه به پدر و مادر خود می شود و چنانچه عمل نزدیکی با دلی ملتهب و رگ هایی نا ارام و جسمی مضطرب انجام شود و در این صورت نطفه مضطرب شده و بر یکی از رگ ها! قرار می گیرد که اگر آن رگ های عموها باشد شبیه عموها شده و اگر به رگ های دایی ها قرار بگیرد شبیه ایشان می شود".

دانش ژنتیک امامان که شیعیان می گویند به همه دانش های همه ی زمان ها چیره بوده اند و هنوز هم پس از مرگشان هستند، این چنین بوده است. بدبختانه هیچ مایه ای از دانش و فرزانش را در این گفته ها نمی توان پیدا کرد. من گاهی با خود می اندیشم اگر مندل این سخنان را می شنید با خود چه می گفت؟
نیز خدا در سوره ی نور ایه ی 43 می فرماید:
... و از اسمان از کوههایی که که در انجاست تگرگی فرو می ریزد...!
جناب ستاریان و جناب سید محمدی عزیز این کدامین کوهایند در اسمان که از ان ها تگرگ می بارد.
البته الهی قمشه ای با دغابازی و مثل همیشه در جلوی " کوه هایی" یک کروشه باز کرده و نشته منظور قران (ابرهای یخ زده است) این که جناب قمشه ای ابر یخ زده را از کجای ایه بیرون اورد فقط خود و خدایش می دانند. گویا قشمه ای بر ان بوده که کلام خدا به خودی خود مبین نیست و نیاز به اصلاح و توضیح دارد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
خدا در بقره ایه 63 می فرماید از شما یهودیان پیمان گرفتیم و کوه طور را بر فراز شما افراشتیم. اقای ستاریان از ظهور یهودیان بیش از 4000 سال نمی گذرد اما عمر کوه طور کم کمش صدها هزار سال است. گمان نمی کنید خدا در اینجا خطایی مرتکب شده؟
خداوند در سبا ایه 12 می فرماید: و باد را رام سلیمان کردیم! که رفتن آن بامداد یک ماه و امدنش شبانگاه یک ماه راه بود
عذر می خواهم شماره پلاک منزل باد کجاست؟
ببخشید این ایه کدام قانون علمی را پیش بینی می کند؟
والا تا جایی که من می دانم باد نه به جایی می رود و نه از جای خاصی می اید که بشود با قطعیت مشخص کرد که فاصله اش از جایی به جایی دیگر چه مدت زمان می برد. باد همیشه هست و فقط شدتش فرق می کند بنابراین از جایی به جایی سفر نمی کند و به فرمان هیچ تنابنده ای هم نیست. تنها چیزی که موجب حرکت هوا هم می شود اختلاف فشار هوا و برخورد توده های گرم و سرد در مناطق مختلف است. البته این هم از معجرات خدا بوده و خدا در دوره ای خاص ترجیح داده که قوانین کائناتش را به خاطر دل پیامبرش تعطیل کند. یعنی یک معجزه ی کوچک نیازمند یک معجزه ی عظیم تر بوده تعطیل موقتی قوانین عام طبیعت!
و البته خدا در سوره ی لقمان ایه 34 هم می فرماید فقط منم که می دانم در رحم ها چیست!
با این وجود بشر جهول و عنود هم مدتی است با ازمایش مایع امنویوتیک روی دست من بلند و مدتی هم هست که از من جلو تر زده چرا که می تواند با ازمایش های ژنوموگرافی حتا قبل از به دنیا امدن فرزندان جنسیت ان ها را به اختیار تعیین کند و با تصویر سازی رایانه ای حتا شکل شان را به پدر و مادرهای مشتاق نشان دهد (پیش بینی تغییر و تحول کالبد نوزادان تا 4 ماهگی).
کدام قله کدام اوج چه کشکی چه دوغی کدام معجزه علمی جانانان من کدام حقیقت پیش گفته ای؟!
ما داریم به یاری قران در غار سیاه گیلگمش قدم می گذاریم و خود نمی دانیم عزیزان من.

نستوه یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:39

دوستان من ادم سرسختی هستم به همین خاطر ممکن است گاهی مایه ی تشویش تان شوم به همین خاطر پیشاپیش از این بابت عذر می خواهم. جناب محمدی ایرادی نمی بینم اگر این متن ها را حذف کنید ولی بودن شان به8 نظرم سودبخش تر خواهد بود.

شادکامی روز افزون را برایتان ارزومندم

ریچارد داوکینز یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:03

نوشته ی زیر نمونه ای از اندیشه های مردی است که او را کاهن نامیده اند!
«میان خرناسه ی کفتارها…

اینجا قلب سالم را زالو تجویز می کنند «

احمد شاملو، مدایح بی صله

نامه ی سرگشاده ای به وزیر کشور انگلستان، درنقد تأمین مالی مدارس مذهبی، مندرج در روزنامه ی آبزرور، ۳۰/۱۲/ ۲۰۰۱

جناب وزیر کشور،

دولت کاملاً بخردانه به این نتیجه رسیده که عضویت در مجلس اعیان نباید موروثی باشد، و امتیازات موروثی لردها یا لغو شده اند و یا در شرف انقراض اند. با این حال، درست در همین سال شاهدیم که شما پیشنهاد افزایش تعداد مدارس دینی را مطرح می کنید. شما از یک سو اصل وراثت را در مورد عضویت در پارلمان رد می کنید، و از سوی دیگر حامی اصل وراثت در انتقال باورها و اعتقادات هستید. آخر ادیان دقیقاً چنین سرشتی دارند: دین ها عقاید و باورهای موروثی هستند. در اینجا مایلم از مقاله ی جالبی در روزنامه ی گاردین هفته ی پیش نقل قول کنم که در آن عالیجناب دون کیوپیت می نویسد: » لازم است با سنت دینی کاملاً قطع رابطه کنیم و طرحی نو در اندازیم که مناسب زمانه مان باشد.»

عقاید و سلایق ما آدمیان متفاوت اند، و این یکی از جذابیت های ماست. برخی از ما چپ دست هستیم و بعضی راست دست. برخی طرفدار پیوستن به پول واحد اروپایی هستیم و برخی مخالف آن. بعضی هایمان بتهوون گوش می کنیم و برخی آرمسترانگ. بعضی از تماشای پرندگان لذت می برند و بعضی از تمبر جمع کردن. و در همه ی این موارد انتظار می رود که علائق مان متأثر از علائق بزرگترهایمان باشد. همه ی این تأثیرپذیری ها کاملاً طبیعی و مطلوب به شمار می آیند.

اینکه تأثیر والدین بر کودک باید قوی باشد کاملاً طبیعی و مطلوب به حساب می آید. مقصود من تأثیر ژنتیک نیست، بلکه منظورم همه ی تأثیرات ناگزیر فرهنگی والدین بر فرزندان است. انتظار می رود که فوتبالیست ها در حیاط خانه شان با بچه هایشان توپ بازی کنند، آنها را به ورزشگاه ببرند، و شیفتگی خود به مسابقه را به کودکان شان منتقل کنند. معمولاً کودکان علاقمندان نظاره ی پرندگان هم به پرندگان علاقه دارند. و کتابخوان ها بچه های کتابخوان بار می آورند. باورها و سلایق، گرایش های سیاسی و تفریح ها، همگی از لحاظ آماری از نسلی به نسل بعد منتقل می شوند، و هیچ کس گلایه ای از این ندارد.

اما هنگامی که نوبت به دین می رسد، اتفاق غریبی می افتد. به جای اینکه به روال معمول که می گوییم » انتظار دارم پسر زیدان هم فوتبالیست شود»، بگوییم «انتظار دارم براندت کوچولو هم، که والدین اش کاتولیک های معتقدی هستند، کاتولیک شود»، با شور و حرارت تمام، و بدون لحظه ای درنگ یا تردید می گوییم «براندت کوچولو کاتولیک است». این مطلب را چنان حقیقت آشکاری می گیریم که انگار نه انگار که براندت کوچولو کوچک تر از آن است که بتواند به خودی خود عقاید پیشرفته ای درباره ی الاهیات داشته باشد.

ما هموراه، به جز در مورد دین، معتقدیم که تحصیل در یک مدرسه ی خوب به رشد و بالندگی باورها،سلایق، تمایلات، ارزش ها و مهارت های کودک کمک می کند. اما هنگامی که نوبت دین می رسد، جامعه استثنای بزرگی قائل می شود. ما بی گفتگو می پذیریم که براندت، از روزی که به دنیا می آید، طوقی به گردن دارد که بر آن نوشته : این یک بچه کاتولیک است.

آن یکی بچه پروتستان است؛ آن دیگری بچه هندو است؛ آن یکی بچه مسلمان است؛ آن کودک فکر می کند که خداها خیلی زیاد هستند؛ آن کودک دیگر حتی یک خدا را هم به زور قبول دارد. اما چنین تصوراتی از کودک داشتن مضحک است. برچسب زدن به کودک تازه متولد شده ، و او را پیشاپیش بر پایه ی دین موروثی والدین اش، یا حتی به ضرس قاطع، پیرو فلان یا بهمان دین خواندن، بدین معناست که برای کودک اعتقاداتی در مورد کیهان و خلقت، دنیا و عقبی، درباره ی اخلاق جنسی، سقط جنین و بهمرگی قائل شویم. این نوعی سوء استفاده‌ی ذهنی از کودک است.

فکر نمی کنم بتوان در برابر این اتهام [سوءاستفاده ی ذهنی از کودکان] دفاع شایسته ای ارائه داد. با این حال، این برچسب زدن به کودکان تقریباً به اجماع پذیرفته شده است. ما حتی در موردش فکر هم نمی کنیم. اما اگر خرده شکی در این مورد باقی است، بگذارید این موارد را ملاحظه کنیم: این بچه یک مارکسیست خط گرامشی است. آن بچه یک سندیکالیست تروتسکیست است. آن بچه ی دیگر یک محافظه کار مخالف پیوستن به اتحادیه ی اروپا است. این بچه اقتصاددان کینزی است. آن بچه کلکسیونر تمبر است. توجه کنید که این نوع ادعا با این بیان فرق دارد که بگوییم » ممکن است این بچه کلکسیونر تمبر شود، چون پدرش در راه علاقمند کردن او به تمبر از هیچ تلاشی مضایقه نمی کند.» اشکالی در این ادعا نیست. اما، «این بچه کلسیونر تمبر است» چه؟ اصلاً پذیرفتنی نیست، نه؟ با این حال، وقتی نوبت دین می رسد، حتی یک لحظه هم در انگ زدن درنگ نمی کنید. و، در پرانتز عرض کنم، هیچ کس حتی گاهی هم به مخیله اش خطور نمی کند که کودکی را «بچه بیخدا» بخواند، کمتر از همه خود بیخدا ها. خوب این درست ، اما چرا استانداردهای دوگانه به کار می بریم؟

به نظرم دیگر لازم نیست بیشتر از این بکوشم شما را متقاعد کنم. تأثیرگذاری والدین بر عقاید و باورهای کودکان ناگزیر است و محل بحث نیست. اما برچسب زدن به کودکان، که فرض را بر قاطع بودن تأثیر والدین می گذارد، شریرانه و غیرقابل دفاع است. خوب، ممکن است با لحن تسلی بخشی بگویید: نگران نباشید، صبر کنید تا کودک به مدرسه برود، خودش درست می شود. کودک در مدرسه عقاید و آداب گوناگونی را خواهد آموخت و می آموزد که به تنهایی بیاندیشد، و نهایتاً خودش دست به انتخاب بزند. خوب، بد نیست این طور فکر کنیم.

اما در عمل چه می کنیم؟ درعمل بودجه های کلانی صرف می کنیم و مدارسی دینی بنا می کنیم. انگار که انگ زدن به طفل تازه متولد شده کافی نبوده، حال باید داغ آن آپارتاید ذهنی تجدید و تحکیم شود. کودک باید در مدارس دینی مطلوب والدین اش عقایدی را بیاموزد که با آنچه کودک همسایه در مدرسه ی مجاور می آموزد در تضاد اند.

‹بچه پروتستان› ها را به مدارس پروتستان می فرستند که دولت بریتانیا برایشان یارانه می پردازد. اگر بخت یار این بچه ها باشد، به آنها نفرت از کاتولیک ها را تعلیم نمی دهند. اما چشم من چندان آب نمی خورد، به ویژه در مورد ایرلند شمالی. نهایت امیدواری مان می تواند این باشد که این بچه ها فقط به این نتیجه برسند که یک اشکالی در کار کاتولیک ها هست. ‹بچه کاتولیک› ها هم به مدارس کاتولیک فرستاده می شوند. حتی اگر در آنجا نفرت از پروتستان ها را نیاموزند (که بازهم چندان مطمئن نیستم)، و حتی اگراین بچه ها دچار عصبیت فرقه ای نشوند، می توان یقین داشت که آنچه در درس تاریخ درباره ی ایرلند می آموزند با آنچه که به ‹بچه پروتستان› ها تعلیم می شود متفاوت است.

جناب وزیر کشور، حتی اگر نتوانسته باشم شما را متقاعد کنم که دایر کردن مدارس دینی جدید حماقت محض است، دست کم می توانم خرده امیدی داشته باشم که قدری نزد وزارت خانه ی محترم شما حساسیت ایجاد کنم. همان طور که تلاش آگاهی بخش فمنیست ها به این نتیجه رسیده که امروزه دیگر وقتی موضوع جنسیت مطرح نباشد، در مقابل اطلاق ضمیر ‹he› رودرهم کشیم، چه بسا نیازمند حساسیت مشابهی در مورد انگ دینی زدن به کودکان هم باشیم.

جناب وزیر، از شما تمنا دارم که در تمام مکاتبات اداری و رسمی خود، از کاربرد عباراتی که کودکان را به انحای مختلف به دین و ایمان خاصی منتسب می کنند احتراز کنید. لطفاً در ایجاد فضایی بکوشید که در آن کاربرد عباراتی مثل ‹کودکان کاتولیک’، ‹کودکان پروتستان’، ‹کودکان یهودی› یا ‹کودکان مسلمان› بدون رو درهم کشیدن ممکن نباشد. این کار فقط مستلزم بذل یک واژه ی اضافی است، برای مثال به جای عبارات بالا بگوییم ‹کودکان والدین مسلمان› یا ‹کودکان والدین یهودی’.

یکی از هولناک ترین خصایص سرشت آدمی، تمایل به جبهه بندی ‹ما› درمقابل ‹آنها› است. از آن بدتر اینکه این جبهه گیری ‹ما› در برابر ‹آنها› از نسلی به نسل بعد منتقل، و به کشت و کشتارهای مهیب تاریخی منجر می شود. اگر برچسب های لازم برای ارضای فرقه گرایی مان فراهم نباشد، خودمان چنان برچسب هایی اختراع می کنیم. بچه ها را به دارودسته های مجزایی تقسیم می کنیم که هر کدام عَلََم و کتل خود را دارند. در برخی محله های لوس آنجلس، جوان ورزش دوستی که طرفدار تیم محبوب محله نباشد در معرض خطر مرگ قرار دارد. در آزمایش های انجام شده، خود کودکان بدون دلیل خاصی برای خود دارودسته درست می کنند، و برای خود برچسب انتخاب می کنند، گیریم دسته ی قرمزها یا دسته ی آبی ها. در کوتاه زمانی، بین قرمزها و آبی ها مرافعه در می گیرد. قاعده ی بازی همیشه این است که: به رنگ خودت وفادار باش، و با رنگ های دیگر بستیز. این دارودسته بازی ها می توانند به شرارت های غریبی بیانجامند.

وقتی کسی کودکان را فرقه بندی نکند، قضیه از این قرار است. حال تصور بفرمائید که چه می شود اگر خود ما هنگام تولد کودک به او برچسب قرمز یا آبی بزنیم. این بچه را به مدرسه ی آبی ها بفرستیم و آن یکی را به مدرسه ی قرمزها. به کودکان آبی بیاموزیم که قرار است بعدها همسران آبی داشته باشند، و کودکان قرمز هم همسران قرمز داشته باشند. با این وصف، آنها هم وقتی بچه دار شدند، همان طوق را بر گردن طفل شان می نهند و قس علی هذا. و اگر این نسخه را تا به ابتدا دنبال کنیم به کجا می رسیم؟ آیا توضیح بیشتری لازم است؟

ایده ی مدارس دینی همان قدر ناموجه و نامعقول است که ایده ی موروثی بودن کرسی های مجلس اعیان. اما شیوه ی انتخاب لردهای مجلس اعیان هرقدر هم غیردموکراتیک باشد، و خودشان هم غالباً کمی غیرعادی باشند، اما دست کم خطرناک نیستند. اما مدارس دینی به اقرب احتمال خطرناک هستند. یک استدلال پراگماتیک هم باقی می ماند که باید به آن اشاره کنم. برخی می گویند گرچه ایراد اصولی فوق به مدارس دینی وارد و خردکننده است، اما در هر حال دانش آموزان این مدارس نمرات بهتری دارند. خوب، شاید این طور باشد. اما اگر چنین است بگذارید حجاب این راز را کنار بزنیم تا همه از این موهبت بهره مند شوند. اما، چه حجاب رازی در کار باشد و چه نباشد، تحلیل دقیق نشانگر هیچ رابطه ای میان ایمان و موفقیت تحصیلی نیست. سرّ موفقیت مدارس مذهبی در مقررات و ضوابط خاصی نهفته است، که شکل گیری آنها سالها به طول انجامیده، و به دلایلی که هیچ ربطی به دین ندارند، در برخی مدارس وابسته به کلیسای انگلستان و کلیسای کاتولیک رومی ایجاد شده اند. و وقتی مدرسه ای نامبردار شد، شهرت خود را پاینده می کند. چون والدین جاه طلب و عاشق تحصیلات عالیه می کوشند هر طور شده فرزندانشان را درآن مدراس ثبت نام کنند، حتی اگر برای این کار مجبور شوند تظاهر کنند که کلیسارو هستند.

در هر حال، آیا ما قبلاً چنین ‹استدلال پراگماتیک’ی را نشنیده ایم؟ چرا، در بحث از موروثی بودن کرسی های مجلس اعیان هم این ادعا مطرح بود. عده ای می گفتند که گیریم موروثی بودن کرسی های نمایندگی مجلس اعیان غیردموکراتیک باشد، اما نتیجه می دهد. همیشه به قدر کافی اعیان و اشرافی هستند که در علمی استخوان خرد کرده اند. برخی متخصص ماهیان پرنده ، یا آسیاب های بادی هستند؛ بعضی پزشک هستند و در مورد خدمات درمانی مطالب ارزنده ای برای گفتن دارند.؛ بسیاری شان کشاورز بوده اند و می توانند در مورد سیاست های زراعی دولت صاحب نظر باشند. و بر خلاف اوباش مجلس عوام، همه شان ادب گفتمان را دارند. گیریم که انتخاب شان غیردموکراتیک باشند، اما خوب انتخابی از کار درآمده است.

اما این استدلال دست و پای دولت را برای برچیدن بساط نمایندگی موروثی نبست. اگر شما یک عده از میان کسانی که ثروت و تحصیلاتی بیش از میانگین جامعه دارند، و نسل اندر نسل در خانه های مملو از کتاب بزرگ شده اند دست چین کنید، اصلاً جای شگفتی نیست که بالآخره برخی از آنها متخصص و متبحر در چیزی از آب درآیند. استدلال پراگماتیک که می گوید نمایندگی موروثی خوب است، چون خوب نتیجه می دهد، همان قدر بیمایه است که بگوییم ‹هرچه می خواهی در مورد موسولینی بگو، اما دست کم در دروه ی او قطارها به موقع حرکت می کردند’. حد و حدودی هست که فراسوی آنها اصل پراگماتیسم قابل اعمال نیست. دولت در مورد نمایندگی موروثی به این حدود رسید. استدلال پراگماتیک به نفع مدارس دینی هم وضع مشابهی دارد، اما با قوت کمتر. استدلال مبتنی بر خطای اصولی ایجاد مدارس دینی هم مشابه استدلال علیه نمایندگی مورثی است، اما با قوت بیشتر.

درباب اینکه چه می توان کرد، البته نمی خواهیم مؤسساتی را که به خوبی عمل می کنند نابود کنیم. شیوه ی منصفانه این نیست که به آن مدارس فرقه ای که سوبسید نمی گیرند کمک کنیم، بلکه آن است که جایگاه دینی مدارس موجود را از میان برداریم (درست همان طور که شیوه ی منصفانه ی ایجاد توازن در مجلس اعیان، این نیست که به تعداد اسقف ها، ملّا و خاخام و عالیجناب های ادیان دیگر به آن مجلس دعوت کنیم، بلکه این است که اسقف های موجود را بیرون بیاندازیم). با این همه کاری که امسال در مورد مجلس اعیان کرده ایم، پافشاری بر تأمین مالی مدارس دینی دیوانگی خیره سرانه ایست.

ارادتمند،

ریچارد داوکینز

استاد کرسی چارلز سیمونی

دانشگاه آکسفورد

ستاریان یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:27

سلام
باید عرض کنم سرسختی شما هیچ کمکی به شما نمی کند وقتی ندانید و یا نتوانید در موضوع صحبت کنید!
من یک لینکی گذاشتم در مورد تناقضات تئوری داروینی شما امدی گفتی :
سایت معجزات علمی قران را نیم نگاهی انداختم
و از انجا یک جمله برداشته و چنین نقل کردی:
بیش از یک میلیون گونه بروی زمین با ویژگی های کاملا متفاوت زندگی می کنند نظریه ی تکامل می گوید همه ی گونه ها بر اثر یک تصاف بروی کره ی زمین پدید آمده اند

و گفتی :
مغلطه ی تاختن به ادمک پوشالین است جانانان من یا به قول خودتان دوست عزیز حمله به اسیاب های بادی.
هر کس می تواند از خود هر حرفی را در اورد و در دهان داروین یا داوکینز بگذارد اما دریغ و صد دریغ که بیشینه ی این کسان حتای کتاب اصل

من عطف به نوشته ی شما بلافاصله از تاریخ علم پی یر روسو و علم در تاریخ جان برنال مطالبی آوردم که ثابت کنم بحث حیات خود به خودی ریشه تاریخی در بحث تکامل دارد و به این ترتیب ادعای حمله به ادم پوشالین از سوی شما ادعایی بی اساس و بیهوده است.

شما رفته ای و باز امده ای و هیچ جوابی به مطلب گفته شده از سوی من نداده ای و یا اصلا مطلب مرا نخوانده ای و می فرمایی :
بنابراین می توان کل ویکیپدیا را در این جا کپی پیست کرد به این انگیزه که ثابت شود فلان نظریه غلط است و بهمان نظریه درست

این حمله به آدمکی پوشالین نیست؟!!
و البته قبلترش فرموده ای :
دوستان نمی شود در خلا بحث کرد

آیا در واقع این شما نیستی که در خلاء بحث می کنی؟

اصلا شما نگاه کن ببین کسی از ویکی پدیا مطلبی در اینجا کپی پیست کرده است و یا این شمایی که به فراخور هر مطلبی تمایل به کپی پیست مطالب خود داری؟
این مباحثی را که الان نقل کردی را قبلا هم بارها گفته ای برای نمونه:
http://seyyedmohammadi.blogsky.com/Comments.bs?PostID=200

و

http://seyyedmohammadi.blogsky.com/Comments.bs?PostID=213

و الان مسائلی را طرح کرده ای که هیچ به بحث فعلی ارتباطی ندارد و انتظار هم داری که پاسخگویی بیابی! و اگر کسی پاسخی نداد آن را نشانه ی سرسختی خود تلقی کنی و نداشتن جواب!

عزیز من آقای سید محمدی تقریری از نظریه ی تکامل را ارائه کرده است و طی آن ، نظرات بی خدایان را گفته و نظرات آقای هروی را هم نقل کرده است. شما چرا بی توجه به متن مقاله علاقه به کپی پیست مطالب خود داری؟ این بحث کردن در خلا است و کپی پیست کردنی بی نتیجه. زیرا مطالب کپی پیست شده از سوی شما از بس طولانی است که گمان نمی کنم جز من کسی ان را بخواند و من پیش از کپی کردن این مطالب از سوی شما این مطالب را در کتابهای مربوط به بحثهای مربوط به تکامل با تفصیل بیشتر خوانده ام. و نظرات و بحثهای پیرامون آن را نیز.

و همانطور که قبلا هم نوشتم:
مطالب بسیاری می توان گفت اما به نطرم نیازی نیست و به نظرم آنکه در پی انکار خداست خلقت دفعی و خلقت تدریجی را چون نقشی برای خدا قائل است را نمی پذیرد و آنکه خداباوراست تکامل را تا به تمام سئوالات پاسخ نگوید قبول نمی کند و تازه تکامل تدریجی از ماده ی حیات اولیه را هم فقط در صورتی می پذیرد که نقش اصلی را در قدرت و خالقیت خدا تعریف شده ببیند. نه آنکه با دل سپردن به گفته های کاملا تخیلی و خارج از مبانی علمی که رنگ و لعاب علم به خود گرفته از عقاید دینی خود دست بشوید و خدا را کنار بگذارد چون مثلا افرادی مثل دایسون و اکینز آتئیست و ملحد اینطور می پسندند!

حالا چرا خیال می کنید با کپی پیست نظرات داوکینز مسئله ی تکامل به سود شما حل خواهد شد؟! خب او هم یکی مثل دایسون و اکینز.

tasviri دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 http://tasviri.blogfa.com

باسلام خدمت علاقه مندان بحث خلقت وحیات

آقای دکتر کریم رستگار نزدیک نیم قرن درحال پژوهش وتحقیق مباحث فوق است ایشان مدعی است قرآن کریم

در رابطه با خلقت پیدایش کهکشان ها و هفت آسمان ....

نظرات متقن داده است وما بایستی خوانش کنیم (قرائت)
خلاصه اینکه ملائکه وکرسی آسمانها و ارض
قبل از پیداش حیات اند

وعرش و کارگزاران آن ها که جنیان هستند ودر سه پله موجودات قبل از پستانداران ودر پله چهارم عرش

انسان ظهور پیدامی نماید وبرای روح هم تفسیری خاص قائل اند علاقه مندان می توانند از طریق دانشجویان دانشگاه شیراز پی گیری نمایند


نستوه-ستاریان دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:03

سلام- الان کافی نتم و نمی توانم جامع بحصث کنم کنم. فقط چند نکته ی کوچک!
1. رشته ی نخستین لیسانس من زیست شناسی سلولی مولکولی بوده. از این نظر گمانم از شما در مورد زیست شناسی و تاریخش بیشتر از شما بدانم. چنان که خود نیز پیشتر فرموده بودید از زیست شناسی چندان سر در نمی اورید.
2. اتفاقا اتفاقا من فکر می کنم شما اصلا نمی دانید موضوع فرگشت چیست چرا که به جای پاسخ دادن به ساده ترین سوالاتی که بچه های سوم دبیرستان در زمینه ی فرگشت با ان ها مواجه می شوند فقط سخنان کسانی را در مورد فرگشت نقل می کنید که در این زمینه یا متخصص نیستند یا زمینه ی کارشان چیزی دیگر است مثلا تاریخ علم یا شناخت شناسی. بارها گفته ام و باز هم می گویم. هموطنان ما خود نگرش علمی را با شناخت شناسی عوضی می گیرند و برای رد نظریات علمی به شناخت شناسی توسل می جوید بدون این که بدانند نظرات موید فرگشت در کتاب های داروین و داوکینز و ... است و باید روی ان نظرات بحث کنند نه در خلا!
اقای ستاریان من حاضرم سوگند یاد کنم که شما هیچ یک از کتاب های داروین را حتا تورق هم نکرده اید چه رسد به این که فهمیده باشید بحث او بر سر چیست!
بله شما در خلا بحث می کنید و این هم درست است که من نوشته های داوکینز را باز هم در اینجا دوباره کپی پیست کرده ام. البته درست تر هم این است که شما دوستان با این که بارها و بارها دیده اید که داوکینز بین تصادف و انتخاب طبیعی و گزینش فزاینده به عنوان موتور پیشبرنده ی فرگشت تمایز قائل شده است باز می گویید یا لینگ سایت هایی را به ناف وی می بندید که گویا او اعتقاد دارد طراحی گونگی شگفت اور موجودات برخاسته از تصادف کور است!
اگر شما راست می گویید و در خلا بحث نمی کنید بر روی همین متن کپی پیست شده داوکینز که احتمال می دهم هنوز هم ان را نخوانده اید پیش روید تا مشخص شود که چقدر به موضوع واردید و خم و چم ان را می شناسید.
شما حتا قادر نیستید به این سوال ساده پاسخ دهید که از چه رو قاطر را یک گونه ی مستقل می دانید گر چه این حیوان جنس ماده ندارد!
شما حتی از پاسخ به این سوال ساده ناتوانید که سازوکاری که باعث می شود که در درون هر یک از گونه ها، صفات جدید پدیدار شود.
انگاه ادعای نه تنها نقد که رد نظریه ی فرگشت گونه ها را هم دارید. گر چه باید نیک بدانید که نقد نظریه های علمی به هیچ رو به معنای رد ان ها نیست شما را ارجاع می دهم به مقاله ای از یده الله موقن با نام " ایا نقد نظریه های علمی به معنای رد ان هاست"

[ بدون نام ] دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:14

اقای ستاریان از ان جا که قرار نیست در خلا بحث کنیم لطف کنید با دانش گسترده تان در زمینه ی فرگشت به این سوال ساده من پاسخ دهید؟
این کدام عامل است که باعث می شود برخی از گونه های حشرات در برابر سموم شیمیایی مقاوم تر گردند. اصلا فکر کنید حشره ای از نوع مقاوم شده اش در خودش می نگرد و حیرت می کند که چگونه این سموم قوی را تاب می اورد. ایا این حشره خواهد دانست که همین سم پدران و نیاکان او را قلع و قمع می کرده است.
طبق نظریه ی خلقت باورانه ی شما این مقاوم شدن را چگونه می توان توضیح داد. من اصلا می پذیرم فرگشت غلط اندر غلط اندر غلط است. لطف کنید طبق نظریه ی خلقت تان توضیح دهید این مقاوم شدن چه مکانیسمی دارد. ایا خدا ابتدا صبر کرده تا انسان سموم شیمیایی را علیه حشرات به کار بندد و چون دیده این افریده های نازنین اش در دام انسان ظلوم و جهول افتاده اند دلش رحم امده و انان را قوی تر کرده است تا باز انسان سموم قوی تر بسازد و خدا حشرات را قوی تر کند و ووو و نکند خدا و بشر با یکدیگر رقابت دارند.
لطف کنید به همین سوال پاسخ دهید و بحث را به تاریخ علم و غیره ارجاع ندهید.
اگر به همین سوال بر اساس نظریه خلقت تان پاسخ دهید و شواهدی دال بر صحت توضیحات تان رو کنید خواهم دانست که به موضوع وارید و در خلا بحث نمی کنید!
راستی نگفتید ان کدام کوه هایند در اسمان که به قول قران از ان ها تگرگ بر زمین می بارد؟! و ...
سپاس از شما

نستوه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:17

باز هم تاکید می کنم جناب ستاریان به سوال خود من پاسخ دهید!
من با سخنان دیگران کاری ندارم.

نستوه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:27

یادتان می اید می گفتید قشون کشی.
سایت معجزه های علمی قران داریم و البته سایت بیدینانی را یافتم که به رد معجزات علمی قران می پرداخت
با فیلتر شکن رویت بفرمایید:
http://www.zandiq.com/articles/

ستاریان دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:13

شماکه می فرمایی تحصص ات زیست شناسی است لطفا این مطالب را ببین و جوابی نسبت به آن بفرما
دلایل زیادی برای رد نظریه ی داروین وجود دارد دو دلیل عمده ای که اقامه کرده اند به این ترتیب است
۱ -
•- برای شکل گیری پروتئین، وجود «دی. اِن. اَی» امری است حیاتی.
•- وجود «دی. اِن. اَی» بدون پروتئین محال است.
•- وجود پروتئین بدون «دی. اِن. اَی» محال است.
•- پروتئین نمی تواند در غیاب پروتئین شکل گیرد.
•- پروتئین نمی تواند در غیاب هیچ یک از پروتئین هایی شکل گیرد که در به وجود آمدن آن نقش دارند.
•- پروتئین نمی تواند بدون « ریبوزوم» شکل گیرد.
•- پروتئین نمی تواند بدون « آر. اِن. اَی» شکل گیرد.
•- پروتئین نمی تواند بدون « اَی. تی. پی» شکل گیرد.
•- پروتئین نمی تواند بدون « میتوکُندری» شکل گیرد تا بعداً بتواند « اَی. تی. پی» را هم بسازد.
•- پروتئین نمی تواند بدون هسته سلول شکل گیرد.
•- پروتئین نمی تواند بدون « سیتوپلاسم» شکل گیرد.
•- پروتئین نمی تواند در غیاب حتی یکی از اندامک های درون سلول شکل گیرد.
•- به علاوه، پروتئین برای وجود و عملکرد تمامی اندامک های درون سلول امری است حیاتی.
•- بدون این اندامک ها، پروتئینی در کار نخواهد بود.
ساده تر بگوییم،

لازمه شکل گیری کلّ سلول، وجود یک پروتئین است. وجود یک پروتئین هم بدون وجود کلّ سلول محال است؛ آن هم سلول با آن ساختار بی عیب و نقص و پیچیده اش که ما امروزه شاهد آن هستیم؛ هر چند هنوز هم فقط نسبت به بخش بسیار کوچکی از آن آگاهی داریم.

تکامل گرایان در رویارویی با این حقایق، مجبور به ساخت فیلمنامه های جدیدی شده اند. یکی از این فیلمنامه ها، ادعای « مولکول خودتکثیر» است که «ریچارد داوکینز» و تنی چند از دیگر تکامل گرایان مدعی آنند؛ ادعایی سراپا چرند که صرفاً به قصد فریب و نیرنگ ترتیب یافته است. هیچ کدام از مولکول های موجود در سلول انسان بدون کمک یکایک مولکول های دیگر قادر به خودتکثیری نیست.

۲- یافته های قسیلی یکی دیگر از دلایل رد داروینسیم است:
وقتی سخن ازسنگواره ها به میان می آید، داروین گرایان باز هم دست به دوز و کلک می زنند. آنان با ارائه « اشکال انتقالیِ» دروغینی که خودشان آنها را با استفاده از تصاویر جعلی، مدل سازی ها و بازسازی های بَدَلی سر هم کرده اند، پیوسته سر مردم کلاه می گذارند. آنان با استفاده از این کارها در پیِ نهادینه کردن این مسائل هستند. اما، حقیقت این است که هنوز هم که هنوز است حتی یک تکامل گرا سنگواره ای به دست نیاورده است که بگوید: « ما برای تکامل دلیل در دست داریم. » زیرا، این کار امکان ناپذیر است؛ حتی یک شکل انتقالی هم وجود ندارد.

این امر، برای کسانی که سال ها در معرض تلقین فکری داروین گرایی بوده اند، حقیقتی است تکان دهنده؛ زیرا، کتب و نشریات داروین گرایان همواره از اشکال انتقالی ای سخن می گویند که مؤیّد و مصدّق تکامل است. با این حال، حقیقت این است که حتی یک « شکل میانی» هم تا کنون به دست نیامده است. این مسئله نیز تنها یکی دیگر از دروغ های بزرگی است که داروین گرایان آن را ساخته و پرداخته کرده اند.

تا این تاریخ، بیش از 350 میلیون سنگواره کشف گردیده است. اما، حتی یکی از آنها هم سنگواره ای انتقالی نیست. به علاوه، ثابت شده است که تک تک سنگواره هایی که داروین گرایان در تیتر اخبار و نشریات، سنگِ « اشکال انتقالی» بودنشان را به سینه می زنند، حقّه و نیرنگی بیش نیست. در حقیقت، تعداد بسیار زیادی از این بیش از 350 میلیون سنگواره نمونه هایی هستند که به میلیون ها سال پیش بر می گردند، و از آن دسته از اشکال حیات سخن می گویند که ما امروزه هم شاهد آنها هستیم؛ به دیگر سخن، آنها سنگواره های زنده هستند. در واقع، چیزی که این سنگواره ها نشان می دهند این است که میلیون ها سال است موجودات زنده دستخوش تغییر و تحول قرار نگرفته اند. سنگواره های دیگر هم متعلق به آن دسته از اشکال حیات اند که در گذشته وجود داشته اند، اما، اکنون نسل شان منقرض شده است. سنگواره ها این مطلب را به اثبات می رسانند که این اشکال حیات حتی صدها میلیون سال پیش هم از یک پیچیدگی بسیار شگرف و حیرت انگیزی برخوردار بوده اند. از این رو، این مطلب دلیلی است دالّ بر اضمحلال و فروپاشی همه جانبه و علمی [نظریه] تکامل

برای دیدن کامل مطلب به اینجا مراجعه کنید:
http://www.evolutioninternational.net/fa/index2.html

ستاریان دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:45

سلام
خود این کامنتهایی که شما گذاشتید به نوعی گریز از بحث اصلی است. من از شما دعوت کردم در موضوع صحبت کنید و دلایل خود در رد و یا قبول این نحو تقریری که آقای سید محمدی از داروینیسم داده ارائه دهید شما امده ای اندازه ی سواد مرا نشانه رفته ای ؟! این شد بحث؟ شما زیست شناسی می خوانی پس چرا می روی سراغ نقل نامه ی داوکینز به وزیر کشور انگلستان و دقیقا نامه ی او را کپی پیست می کنی با شعر شاملو و البته در همان زمان بقیه را از این کار منع می فرمایی؟
شما هر چقدر بخواهید می توانید حدس بزنید من هیچ کتابی مربوط به تکامل را نخوانده ام و این البته هنر منحصر بفرد شما نیست قبلا هم کسانی چنین ادعاهایی کرده بودند و امروز ساکت نشسته اند. فقط محض نمونه به نوشته هایی که در کامنت شما گذاشتم مراجعه کنید انجا که من از اوپارین نقل کردم با شماره ی صفجه ، مطلبی را گفتم و از مطالعه ی زیست شناسی و رسیدن به مبحث ژنتیک مسائلی را بیان کردم.
آنجا که نوشتم:
در یکی از مقالات در وبلاگ سابقم به کتاب "حیات طبیعت و منشا تکامل آن "از زیست شناس ملحد "آ ای اوپارین" اشاره ای کرده بودم و چندی پیش هم به مناسبتی در یک کامنتی از او نامی اوردم و اینکه چگونه او یافته های علمی دانشمندان مختلف اعم از خداباور و ملحد را جهت انکار خدا استفاده کرده است. کاری که داوکینز هم به ان مشغول است . اما همین آقای ملحد ِ مجهز به علم ("آ ای اوپارین") جمله ای دارد که در نهایت وضوح نمایشگر تمام نمای عجز اوست. او می گوید:
" فقط از راه چنین برداشت تکاملی است که امکان می یابیم نه فقط بفهمیم که در بدن موجودات زنده چه رخ می دهد و چرا رخ می دهد ، بلکه خواهیم توانست به هفت میلیون «چرا» یی پاسخ دهیم که برای شناخت واقعی جوهر حیات در برابر ما قرار می گیرد." ص 183
اگر به این هفت میلیون سوال این دو سوال را اضافه کنیم که ماهیت تکامل چیست. و چرا این مسیر را انتخاب کرده است شماره ی سوالات موجود به هفت میلیون و دو خواهد رسید
من از زیست شناسی اطلاعی نداشتم پرس و جو کردم فهمیدم موتاسیون یا جهش ژنتیکی را عامل تکامل انواع موجودات می دانند . بد نیست بدانید که رمز نگاری ژنتیک و خود وجود این رمز نگاری در ژن هر موجودی ، امکان جهش را در موارد لازم به آن موجود می دهد . آیا تاکنون کسی توانسته است جواب گوید که این رمزنگاری ژنتیک از کجا آمده است و چرا برخلاف معمول بعضی از جهشهای ژنتیکی منجر به بوجود آمدن موجودی متکاملتر از موجود قبلی می شود که سازگاری بهتری نسبت به موضع فعلی او نشان می دهد. البته اگر نحوه ی موتاسیون را بدانیم و بدانیم که اکثر نزدیک به تمام موتاسیونهای انجام شده ،به مرگ موجود منجر می شود. انگاه از این جهشهای رو به تکامل بوجود امده در سیر تکامل موجودات بیشتر حیرت خواهیم کرد من چند وقت پیش کتاب مارپیچ مضاعف کلید راز حیات نوشته ی جیمز دی واتسن ترجمه ی مصطفی مفیدی را می خواندم او به همراه فرانسیس کریک برنده ی جایزه ی نوبل 1962 شده است زیرا توانستندمسئله ی ساختار DNA را حل کنند اما آنچه باعث شد فرانسیس کریک که فیزیک می خواند از آن دست شسته و به زیست شناسی و ژنتیک روی آورد کتاب حیات چیست شرودینگر بود. شرودینگر در این کتاب با ظرافت این عقیده را طرح کرده است که ژنها سازنده های کلید وار در سلولهای زنده هستند و برای شناخت حیات باید بدانیم که ژنها چگونه عمل می کنند جالب است بدانید که میلیاردهه میلیارد ژن ، شکل بارکدی منحصر به فرد خود را دارند که هیچ یک شبیه به دیگری نیست و چون اثر انگشت هر انسانی، مختص ژنی خاص است .
به اعتقاد من این شکل بارکدی منحصر به فرد برای هر موجود طبق برنامه ریزی بوجود آمده و اصلا تصادفی نیست"

پس همینطور که می بینید من اینجا موضع ضد تکامل اخذ نکرده ام! من حتا کتاب آقای هروی را هنوز نخوانده ام و از او دفاع هم نمی کنم! شما مدافع موضع ضد خدا هستم . و قبلا هم گفتم که تکامل اگر چنین موضعی اتخاذ کند من مخالف آن هستم
اصلا ما در اینجا مگر به اندازه گیری سواد هم نشسته ایم در دنیای علم وقتی دانشمندان که تخصص کامل در بحثهای علمی دارند برای بیان نظرات خود و رد نظرات دیگران کتابها می نویسند و بحثها همچنان چند قرن است ادامه دارد چرا فکر می کنید که با کامنت گزاری من و امثال من و یا شما و امثال شما موضعی تغییر کند؟
شما در اینجا گفته ای که زیست شناسی می خوانی . بسیار خب . اگر بنا به استدلال شما یاشد باید به شما خرده گرفت که پس چرا بدون تخصص لازم در تفسیر قران وارد می شوی؟ چرا به بحث ادیان داخل شده و از تاریخ ادیان می نویسی؟ یا مثلا وقتی در موضوع فلسفه اظهار نظر می کنی باید جلوی اظهار نظر شما را چون درسش را نخوانده ای ، سد کرد؟!
هر کس بسته به مقدار توان علمی و دانشش در موضوعات مختلف به اظهار نظر می پردازد و البته طرح و بحث موضوع و احیانا نزاع اصلی نزد متخصصان صورت می پذیرد و کسی با خواندن ان بحثها یکی را مقبول طبع خود و عقایدش می یابد و از ان پیروی می کند. و این به گمان من اجتناب ناپذیر است به خصوص در موضوعاتی مثل داروینیسم که ادعای علمی بودن می کند و از طریق علم می خواهد خط بطلان بر خدا و عقاید دینی بکشد! اصلا مگر علم کارش بررسی وجود و یا عدم وجود خداست؟! حیطه ی بررسی این مسئله در فلسفه است نه در علمی که داروینیسم علیرغم علمی نبودن ادعای ان را دارد
چند بار سوالی را تکرار کرده اید در مورد سموم آفت کش و یا أبی شدن چشم و یا انواع سگهای با شکل ها و قیافه ها و اندازه های متفاوت. اگر همانطور که شما گفته ای رشته ات زیست شناسی است باید بدانی که وقتی از طبقه بندی چانوران و گیاهان گفته می شود با تفاوتهایی که این طبقه بندی دارد مثلا در طبقه بندی جانواران وقتی به رده ی سگ سانان می رسیم و بعد در ادامه ی طبقه بندی از گونه ی خاص سگ نام میبریم تمام تغییرات گفته شده از سوی در داخل گونه ی سگ انجام می پذیرد . وراثت و ژنتیک که به DNA مربوط است گاهی از طریق موتاسیون یا جهش ژنتیکی به تغییراتی منجر می شود. اما ایا این موتاسیون و یا تغییرات از طریق دستکاری ژنتیکی به تغییر به آن اندازه که آن را گونه ای دیگر خواند هم منجر می شود؟
از دی ان ای موجود در همه ی جانوران نشانه می گیرید که پس جانواران همگی نیای مشترکی داشته اند اما آیا نمی توان و نباید وجود دی ان ای را ابزار لازم برای انتفال خصوصیات یک جانور از طریق وراثت به نسل بعد از خودش دانست؟ بدون دی ان ای اصلا این خصوصیات منتقل می شود؟ پس در صورت قبول نظریه ی خلقت مستقل نیز وجود دی ان ای لازم و ضروزی هر موجودی است
مقاوم شدن یک میکروب به نوع خاصی از انتی بیوتیک جز از طریق ژنتیک و موتاسیون اصلا ممکن است؟ این چرا باید موضوع چالش بر انگیز و مستمسکی برای تمسخر اعتقاد به خدا باشد به ان گونه ای که شما نوشتی؟ شما بفرما امروزه و با فراوانی موجود نوع بشر و موتاسیونهای انجام شده در گوشه و کنار جهان در مورد انسان چرا فقط شکل سرطان به خود گرفته و تغییرات اساسی در هیچ قسمت از ساختار بدنی انسان به عنوان یک پرسلول را شاهد نیستیم؟ معتقدین به نظریه ی داروین وقتی می خواهند از موتاسیون حرف بزنند می روند سراغ تک سلولی ها ! اما چرا این را در پرسلولی ها نشان نمی دهند؟ جز این است که این را به عنوان یک فیلمنامه بدون پشتوانه ی علمی به خورد بقیه می دهند؟ زیرا پشتوانه ی علمی در این زمینه یافته های فیسیلی است که به عنوان شناسنامه ی علمی این نظریه باید در دسترس باشد که چنین شناسنامه ای قعلا که موجود نیست

فرزانه سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:38 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من سواد زیست شناسی ندارم و توان ورود علمی در این بحث را ندارم .
اما نوشته شما و بحث بین دوستان را که مرور می کردم می بینم که گویا برای ورود به بحث فقط باید بسته ای از اعتقادات و پیش داوری ها را مثل سپر در مقابل خود گرفت و وارد شد !!
حتی ابتدایی ترین اصل گفتگوی علمی رعایت نشده است

نستوه-ستاریان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:55

سلام- بحث بر سر باسوادی من یا بیسوادی شما نیست اقای ستاریان، بحث بر سر این است که کسی به نقد یک نظریه ی علمی می پردازد که در آن زمینه اطلاعات کافی داشته باشد چنان که دیده ام شما نیز همانند جناب سید محمدی بغرنج اغاز حیات را مستقیماً به تئوری فرگشت پیوند می دهید. بارها گفته ام و باز می گویم دغدغه ی داروین به هیچ رو تبیین مساله ی اغاز حیات نبوده است. داروین تنها در واپسین سالهایش به پرسش منشا حیات می پردازد. از این جهت باید روشن باشد که وی تئوری فرگشت گونه ها را به هیچ رو از بستر فهمش از مساله ی اغاز حیات بر نیاورد. مهمترین دلیل او پژوهش در آناتومی گونه های مختلف بود و بررسیدن شباهت ها و تفاوت هایی که در میان جانداران دیده می شود. داروین یک فصل کامل از کتاب "اصل انواع" را به بررسی مشکلات نظریه ی خلقت دفعی پرداخته است و با دیدن همین مشکلات بود که او قانع شده بود نظریه ی خلقت یارا نیست تبیین درستی از تحول در دنیای جانداران را نشان دهد. من واقعاً گمان می کنم که نیاز است کتابهای داروین را بخوانید و دلایلی را که او در تایید نظریه ی خود آورده است با دقت بررسی کنید و ان گاه دست به نقادی ببرید. حتا اگر روزگاری الترناتیوی برای نظریه ی فرگشت گونه ها یافته شود آن آلترناتیو قطعاً خلقت دفعی نخواهد بود. چرا؟ برای این که شواهدی وجود دارد که فرگشت رخ داده و هم اکنون نیز در حال رخ دادن است. مثال می خواهید. پیرایش نژاد دام ها! فرض کنید، رنگ سیاه یک گاو را با AA نشان دهیم و رنگ سفید را با aa و رنگ سیاه سفید را با Aa .هر کدام از این A ها یک الل ژن هستند. هر ژن حامل دو الل است که ممکن بارز با شد یا نهفته. A بارز یا غالب را نشان می دهد a نهفته یا مغلوب را. این که در هر نسل کدام الل ژن غالب خواهد شد و کدامیک مغلوب کاملاً تصادفی است و وابسته به قوانین احتمالات در چارچوب قوانین ژنتیکی. اگر فرض کنیم سفیدی رنگ یک گاو صفت مطلوب ما باشد و فرض کنیم که در نسل اول ما فقط و فقط گاوهای نر و ماده ی سیاه خالص با الل های AA را داشته باشیم. در این صورت اگر این دو گاو آمیزش کنند بی هیچ چند و چونی صد درصد فرزندان سیاه خواهند شد. پس این آمیزش مطلوب ما نبود! بیایید این بار یک گاو سیاه خالص نر را با یک گاو سیاه-سفید ناخالص آمیزش دهیم. طبق قوانین ژنتیک انتظار خواهیم داشت که 25 درصد فرزندان سیاه-سفید شوند و 75 درصد سیاه خالص. پس مطلوب ما حاصل نشد. اجازه دهید در نسل بعد، این بار یک گاو سیاه-سفید ناخالص نر را با یک گاو سیاه-سفید ناخالص ماده آمیزش دهیم. این بار طبق قوانین ژنتیک و بر حسب قانون احتمال انتظار خواهیم داشت که 25 درصد فرزندان سیاه خالص، 50 درصد فرزندان سیاه-سفید ناخالص و 25 درصد گاو سفید رنگ خالص زاده شوند. می بینید که طی چند نسل مطلوب ما حاصل شد، نه معجزه ای در کار بود نه طرح از پیش برنامه ریزی شده ای. البته نیاز است توضیح دهم که فرزندان ممکن است از آن 25 درصد سیاه خالص به دنیا ایند یا از ان 50 درصد سیاه-سفید ناخالص یا از آن 25 درصد فرزند سفید خالص که مطلوب ماست اگر در نسل های بعد فقط گاوهای سفید خالص را امیزش دهیم فقط شاهد زایش فرزندان سفید رنگ خواهیم بود بنابراین فقط طی چند نسل ما توانستیم صفات مطلوبمان را "انتخاب" کنیم. گر چه امروزه با استفاده از کشفیات دانش یاراییم در مسیر آمیزش گامت های نر و ماده دخالت کنیم و به اختیار صفاتی را به وجود آوریم که مطلوب ماست. نفس پیرایش نژاد حیوانات حاکی از وجود سازوکاری است که به ما امکان انتخاب از میان صفت های مختلف را می دهد و این سازوکار چیزی نیست جز فرآیند طبیعی ای که داروین نامش را "انتخاب طبیعی" گذاشته بود.(ببخشید که معلمانه حرف می زنم، باید این فرایند را با استفاده از نمودارهای ژنتیکی نشان می دادم، اما راستش را بخواهید نمی دانم با برنامه ی وورد چگونه می توان این کار را کرد؟) چرا به گذشته های دور برویم، اصلاً به بررسی ستون های زمین شناختی و بررسی فسیل ها چه نیاز است! همین چند گاه پیش ماری دو سر از میان تخم ها سر بر آورد. همین چندی پیش کُره اسبی به دنیا آمد که نیمی از بدنش سفید رنگ بود و نیمی از بدنش راه راه همچون گور خر. همین چندی پیش لاکپشتی تولید کردند!! که به جای دُم یک سَر دیگر داشت! معجزه ای در کار نبود، دانشمندان خود در کار ژن ها دست بردند و چنین کردند. برنامه ای خداوندی هم در میان نبود ان چه بود همانا دستکاری انسانی بود! امروزه دانشمندان علم ژنتیک به راحتی در مسیر فعالیت ژن ها دخالت می کنند و مسیر پروتئین سازی شان را در راستای اهداف پیش-خواسته شان هدایت می کنند. جناب اقای ستاریان اگر مبنایی طبیعی با نام انتخاب طبیعی و البته موتاسیون که به چنین دستکاری هایی امکان می دهد در کار نباشد انگاه این دخالت ها را که مبتنی بر هیچ گونه طرح الهی نیستند چگونه می توان با نظریه ی خلقت دفعی توضیح داد. خواهش می کنم برای رضای خدایتان هم که شده به این یک پرسش من – آری همین پرسش جواب دهید. اگر توانستید به این پرسش پاسخ دهید آنگاه تازه به مرحله ی امکان پذیرش نظریه ی خلقت دفعی یا هدایت شده ی شما درخواهیم آمد. سوال را ساده می کنم اگر سازوکاری طبیعی در کار نباشد که به پیرایش نژادها امکان می دهد، آن گاه ایجاد صفات مطلوب در جانوران-کاری که انسان قرن هاست آن را یاد گرفته-بر پایه ی کدامین سازوکاری که متفاوت با فرگشت گونه هاست انجام می گیرد. آقای ستاریان لُطف کنید و باز مرا نپیچانید. من در فتاد درست یا نادرست بودن فرگشت گونه ها با شما سخن می رانم و شما از پیچیدگی های سلول ها برایم می نویسید گویی که من هیچ از این ها خبر ندارم. نتیجه ی گیری سخن شما این است امکان تولید پروتئین به فرماندهی دی ان ای در هسته ی یاخته وجود نخواهد داشت مگر سلول یک واحد هماهنگ، کامل و یکپارچه باشد. گمان می کنید وجود ریبوزوم و میتوکندری و پروتئین های ناقل و برای تولید پروتئین به یاری فرمان های دی ان ای ضروری است حق با شماست. اما گویا هیچ نمی دانید در همین دنیای امروزینی که ما در ان به سر می بریم مولکولهایی بسیار ساده تر از دی ان ای و پروتئین وجود دارند که فعالیت زنده انجام می دهند. این ها را ویروئید می نامند و مولکول های RNA ای هستند که که در برخی از گیاهان ایجاد بیماری می کنند. زیست شناسان ویروئیدها را مرز بین جهان بیجان و جهان جاندار می دانند و بر آنند که حتی مولکول هایی شبیه آن ها که- فاقد هر گونه غشا یا اندامک سلول چون ریبوزم ها یا پروتئین های ناقل هستند- می توانند خصوصیاتی حیاتی دارا باشند. از این گذشته امروزه ثابت شده است (بله ثابت شده است!) که RNA ها هم خاصیت خود تکثیری دارند و هم می تواند نقشی آنزیمی همچون پروتئین ها ایفا کند این شواهد قویا زیست شناسان را به این سو هدایت کرد که بپذیرند LUCA اطلاعات ژنتیکی خود را در RNA ذخیره می کرده نه در دی ان ای! RNA ها را هم نه می توان کاملاً جاندار دانست نه کاملاً بیجان. ان ها در هر حال صورت های ساده تری هستند که LUCA های اولیه را به وجود آورده اند و شگفت این که این ماده ی ژنتیک در میان همه ی جانداران زنده ی تاکنون شناخته شده از باکتری های تک یاخته ای ژرفنای اقیانوس ها و زینده در دهانه ی سیگارهای سیاه گرفته تا نورون های مغز انسان همسان است یعنی در همه ی این یاخته ها، چهار بازِ ادنین، تیمین، گوانین و سیتوزین دیده می شود. این بوده، همه ی زیست گونه ها دارای ویژگی های زیست-شیمیایی و رمزگان های یکسانی هستند قویاً این نظریه را پشتیبانی می کند که همه ی زیست گونه های شناخته شده (احتمالاً دقت کنید احتمالاً) از یک نیای آغارین سرچشمه گرفته اند. در هر حال این معقول ترین نظریه ی موجود در فتاد منشا حیات است. می بایست این را هم گوشزد نمایم که نظریات اوپارین در مورد منشائ حیاتی دیریست که کهنه شده است در واقع از زمانی که زیر دریایی آلوین شیمیوتروف ها را در دهانه ی سیگارهای سیاه ژرفنای اقیانوس کشف کرد مدل سوپ آغازین توجیه خود را بیش و کم از دست داد این میکروب های به جای نورخورشید از انرژی گرمایی و مواد شیمیایی استفاده می کنند و قادرند مواد شیمیایی و گازها را مستقیما به مواد زیستی تبدیل کنند! به موجوداتی که در چنین دماهای بالایی زندگی می کنند هیپرترموفیل گفته می شود. کاوش ها از این هم پیشتر رفته اند و مشخص شده است که در ژرفنای یک کیلومتر پایین تر از سطح دریا هنوز حیات مشاهده می شود از این فراتر طی یک پروژه ی حفاری چاه نفت در سوئد مشخص شد میکروارگانیسم هایی در ژرفنای چند کیلومتری زیر زمین زندگی می کنند. پس کسی دیگر چندان کاری با نظریات اوپارین ندارد!

جناب ستاریان هنوز چیزهای زیادی هست که ما هنوز در فتاد منشأ حیات نمی دانیم ولی این درزها و شکاف ها به هیچ رو نشانه ای بر تأیید افسانه های بشر ابتدایی پیرامون خلقت آدم و حوا و امثال آنها نیست. اگر چه این افسانه ها همیشه با اطمینان در مورد آفرینش سخن می رانند و زبان علم زبان شک و تردید است و بر اساس نظریات استوار ولی در واقع این برتری علم در برابر این افسانه هاست. چنین افسانه هایی راه را بر سؤال که خود محرک دانش و پیشرفت بشر است می بندند و با توضیحات بسیار ابتدایی خود انسان را متقاعد می کنند که هیچ جای تردیدی در این زمینه وجود ندارد و آفرینش و آفریننده در همان مقیاس کوچکی هستند که در افسانه آمده است. به گمان من دیری نمی پاید که بشر کنجکاو با قدرت استدلال و نیروی دانش و ابزار خود به یک یک این پرسش ها پاسخ می دهد و به عمر این افسانه ها و خدایان دروغین خلقت پایان می دهد.
چرا از داوکینز چیزی را واگو می کنم. زیرا وی از کمیاب زیست شناسانی است که به عنوان یک روشنفکر وارد چالش با مذهبیان شده است. در این علاقه من با او همسویم پس چه ایرادی دارد که از او سخنی واگویم!
اقای ستاریان باز هم تاکید میکنم تئوری فرگشت گونه ها در فتاد گونه زایی و روند گوناگون شدن صفات و ایجاد صفات جدید در زیست گونه ها سخن می گوید و دلیلهایی که بر له این نظریه اقامه می شوند کمترین ارتباطی با دلایلی که به بررسی منشاء حیات می پردازند ندارد. مدل داروین برای حیات آغازین مدل سوپ داغ آغازین بود. این مدل دیریست که کهنه شده است و داروین و اوپارین در این باره قطعاً در اشتباه بودند!!
من باز هم تاکید می کنم به پرسش های خود من پاسخ دهید جناب ستاریان، این سوال مرا با سوال جواب دهید راه به هیچ کجا نمی برد. اگر شما توانستید بر اساس نظریه ی خلقت دفعی یا هدایت شده تان تبیینی برای مقاوم شدن حشرات در برابر سموم شیمیایی عرضه کنید من تا ابد همچنان که گفتم عبد و بنده ی شما خواهم شد بیش از این چه می خواهید؟ سوال: سازوکاری که طبق نظریه ی خلقت شما باعث مقاوم شدن حشرات در برابر سموم شیمیایی دست ساخت انسان می شود چه سازوکاری است و ایا بین اراده ی الهی و اراده ی و دخالت انسان در مسیر زندگی این حشرات همستیزی و رقابت وجود دارد؟ آقای ستاریان لطفا و خواهشا به این پرسش پاسخ دهید! آقای ستاریان لطفا و خواهشا به این پرسش پاسخ دهید! آقای ستاریان لطفا و خواهشا به این پرسش پاسخ دهید!
سپاس از شما شادکام باشید.


نستوه سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:22

اقای ستاریان متسقانه مجال افی برای پاسخ به همه ی پرسش های شما را نداشتم.
با این همه می وشم سر فرصت پاسخ جامعتری به نوشته های شما فراهم اورم.
عجالتا خواهش دارم به سوالات من پاسخ دهید تا ار نظریه ی خلقت شما از پس تبیین ان ها بر امد در مورد موضوع محل نزاع بیشتر حرف بزنیم
فرموده اید:
""چند بار سوالی را تکرار کرده اید در مورد سموم آفت کش و یا أبی شدن چشم و یا انواع سگهای با شکل ها و قیافه ها و اندازه های متفاوت. اگر همانطور که شما گفته ای رشته ات زیست شناسی است باید بدانی که وقتی از طبقه بندی چانوران و گیاهان گفته می شود با تفاوتهایی که این طبقه بندی دارد مثلا در طبقه بندی جانواران وقتی به رده ی سگ سانان می رسیم و بعد در ادامه ی طبقه بندی از گونه ی خاص سگ نام میبریم تمام تغییرات گفته شده از سوی در داخل گونه ی سگ انجام می پذیرد . وراثت و ژنتیک که به DNA مربوط است گاهی از طریق موتاسیون یا جهش ژنتیکی به تغییراتی منجر می شود. اما ایا این موتاسیون و یا تغییرات از طریق دستکاری ژنتیکی به تغییر به آن اندازه که آن را گونه ای دیگر خواند هم منجر می شود؟"""
سخنان تان خیلی مبهم است اما فرض کنید صفتی داریم مانند لب شکری که در میان انسان ها استثنا است. ایا امکان دارد این صفت طی میلیون ها به ای استثنا به یم اصل بدل شود؟ بله. نه تنها طی میلیون ها سال بلکه طی متر از صد سال قادریم این کار را انام دهیم. فرض کنید نر و ماده های لب شکری را به جزیره ای تبعید می کنیم و قاونی وضع می کنیم که هر که لب شکری نبود باید کشته شود بسیار خوب ایا میزان این صفت در میان معیت بیشینه نخواهد شد؟
سوال دوم شما طبق چه معیاری خط کشی به دست می گیرید و می گوییید در درون گونه ها تغییراتی مختص ان گرروه صورت می گیرد. ببخشید معیار زیست شناختی شما برای جدا کردن سگ ها و گرگ های قطبی چیست؟ شباهت های شگفت آوری که در میان این دو سگ سان دیده می شود از کجا آمده است؟ آیا نه از همان جهش ‍‍‍‍زنتیکی که در بالا از ان سخن راندم. شما ویا معتقد به تکامل هدایت شده اید! طبق نظریه ی تکامل هدایت شده شما اراده ی ارساز الهی چونه باعث ایجاد لاکپشت های دو سر می شود؟ شما نظم ویروس های اچ ای وی برای تخریب گلبول های سفید را چگونه با نظریه ی هدایت مدبرانه ی جهش ها پیوند می دهید؟
امروزه بیش از یک میلیون گونه از سوسک ها به خاطر محیط مناسب صنعتی برای ان ها به وجود امده ایا به نظر شما خداوند خدا امروزه ویروس ایدز را به جان انسان انداخته ان اه دست از انسان برداشته و روی سوسک ها زوم کرده!

نستوه-ستاریان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:34


کاملا با شما موافقم که عرصه ی محدود علم قادر به اثبات یا عدم وود خدا نیست. بحث خدا بحث فلسفه است . این هم کاملا درست است. ولی من بر انم همچنان که نمی توان از طریق علم عدم وجود خدا را ثابت کرد همچنان عرصه ی علم هیچ گاه برای تبیین و توجیه و توضیح پدیده های عالم به فرض وجود یا عدم خدا نیازی ندارد . و هر شناختی در نهایت شناخت انسانی است!
اما این که علم در برابر اسطوره ی خلقت در قران و تورات نیست من قبول ندارم. قران می گوید ادم و حوا از بهشت امده اند و ججوهر و خمیره ای علوی دارند اما هر گونه نظریه ی فرشتی چه فرگشت داروینی چه فرگشت هدایت شده طبیعی بودن فرایند فرشت را باید فرض گیرد. چون فرگشت در دنیای طبیعی رخ می دهد نه در جایی دیگر.
در این مورد توضیحات کافی را برای اقای سید محمدی نوشته ام و می توانید مطالعه نید.

علایی سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:40


سلام
درباره تکامل و داروینیسم و لامارکیسم و نئوداروینیسم بحث بسیار شده اما آنچه که جالب است نه بحث پیرامون یک مبحث علمی بلکه نوع دفاع معتقدین به این نظریات است! این دفاع بیشتر فرار رو به جلو در یک بحث و آن هم یک بحث علمی است. وقتی انسان میبیند مدافعین داروینیسم بجای پاسخگویی به مشکلات عدیده ای که در نظریه وجود دارد دائما یک سری مطالب تکراری را تحویل میدهند و مشکلات و نقاط ضعف همچنان پابرجاست اینجا مشکل جدیدی بوجود می آید و آن این است که تازه میفهمی بحث علمی نبوده بلکه ایدئولوژیک است و رگهای برآمده بخاطر همان تعصبات میباشد!
در اینجا روی صحبت من با دوست عزیزی است که خود را لیسانس زیست شناسی معرفی میکند. دوست عزیز بنا به دلایلی شک دارم تحصیلات عالی شما بیولوژی بوده باشد کوچکترین دلیلش این که چطور ممکن است کسی بیولوژی خوانده باشد و با اشکالات زیادی که یک فرضیه علمی دارد آشنا نبوده باشد و آنچنان صحبت کند که گویی دیگران در جهل مرکب به سر میبرند که این ایرادات را میبینند!
در اینجا خیلی خلاصه و تخصصی تر به گوشه هایی از ایرادات این فرضیه اشاره میکنم که انشاالله روزی علمای این رشته و نه لزوما شاگردان دوره لیسانسش پاسخگو باشند
1-در ابتدای این بحث وآنجا که از ایجاد مولکول اولیه پروتئین صحبت میشود این مسئله بررسی میگردد که اتمسفر اولیه باید حاوی چه مولکولهایی بوده باشد.شرط اول را اپارین اینگونه بیان میکند که اتمسفر اولیه باید احیاکننده و فاقد اکسیژن باشد با ترکیبات گازی متان و دی اکسید کربن گاز آمونیاک مقدار کمتری هیدروژن و...
از اشکالات موجود در این بحث یکی سکوت اپارین در مورد این مسئله است که چرا در ترکیبات آلی ساخته شده در موجودات زنده فقط کربن نامتقارن چپ گرد دیده میشود در حالیکه در سنتز آزمایشگاهی به مقدار مساوی از چپ گرد و راست گرد دیده میشود که به آن مخلوط راسمیک گفت میشود
یک اشکال دیگر این است که محاسبات ابلسن در سال 1966بطور روشن نشان داد که در اتمسفرمورد بحث مقادیر نامعلوم وجود دارد و دانش فعلی قادر به دستیابی به ترکیب اتمسفر اولیه حتی به طور تقریبی هم نیست!!یعنی این نظریه از ابتدا در بدیهیات خودش لنگ میزند
وجود متان در اتمسفر اولیه برای تولید ترکیبات آلی ضروری بوده است اما این گاز چگونه تشکیل شده؟ اپارین معتقد بوده که از تاثیر آب بر کربورهای فلزی متان ایجاد شده است و دلیل این امر را وجود نفت در سنگهای دگرگونی میداند که این دلیل به هیچ عنوان کافی نیست چرا که اولا کربورهای فلزی بسیار نایابند برای تشکیل متان که بتواند بصورت گاز از سطح زمین خارج شود اصولا کافی نمی باشندو از طرف دیگر اپارین به طرز عجیبی از یک مسئله ساده عبور کرده و آن این است که کافیست کمترین اطلاعات زمین شناسی داشته باشی تا بدانی وجود نفت در سنگهای دگرگونی دلیل بر این نیست که این سنگها سنگ مادر هستند بلکه سنگ مخزن هستند. بعبارت دیگر نفت در سنگهای رسوبی تشکیل میشود و سپس از محل خود حرکت کرده و در این سنگها جمع میشود!!
در مورد دی اکسید کربن وضع از این هم بدتر است.روتن میگوید مقدار گاز کربنیک اقیانوسهای قدیم نمیتوانسته یک درجه بالاتر از مقدار فعلی آن بوده باشد. پس نمیتوانیم از یک اقیانوس یا اتمسفر اولیه با گاز کربنیک بالا شروع کنیم
در جای دیگر باید عنوان شود که هر اتمسفری که برای شروع در نظر بگیریم باید به طرز قابل قبولی تشکیل اتمسفر فعلی را از اتمسفر اولیه توضیح دهد.آنچه اینجا اهمیت پیدا میکند وجود نیتروژن در اتمسفر فعلی است.اعتقاد بر این است که نیتروژن موجود در اتمسفر از اکسیداسیون آمونیاک ایجاد شده است که انجام این عمل نیاز به اکسیژن دارد که براساس گفته های اپارین و روتن این اکسیژن بیوژنیک است یعنی بوسیله حیات در پدیده فتوسنتز و از دی اکسید کربن ایجاد شده است. پس برای ظهور نیتروژن نیاز به اکسیژن و برای ظهور اکسیژن احتیاج به دی اکسید کربن داریم و وجود دی اکسید کربن در اتمسفر اولیه بسیار مشکوک است و میدانیم که گاز کربنیک متصاعد شده از آتشفشانها در ادوار مختلف برای تولید اکسیژن فعلی به هیچ عنوان کافی نبوده است. بدین ترتیب ازترکیبی که تئوریسینهای پیدایش حیات برای جو اولیه ارائه میدهند نمیتوان جو فعلی را نتیجه گرفت و این خود دلیل بزرگی بر مشکوک بودن جو اولیه بصورتی که آنها بیان میدارند میباشد.
از طرف دیگر کم سوادترین فرد که اندکی تحصیلات داشته باشد میداند که کمربند ازن در اطراف زمین ضامن حیات زنده است پس چگونه میتوانسته اکسیژن اول بوسیله موجودات زنده تولید شود تا بعد با تبدیل شدن به ازن در اطراف کره زمین قرار بگیرد تا ضامن دامه حیات باشد و این خود تناقض بزرگی است مگر آنکه قبول کنیم در اتمسفر اولیه مانند امروز اکسیژن موجود بوده که این امر هم ناقض فرض اولیه این دانشمندان است.
تا همین جا و همین مقدار اندک بنظرم کافی باشد تا روشن شود آنانکه با نظریه تکامل مشکل دارند لوزما به علت داشتن دید مذهبی نیست.بلکه بنیان و پایه های این نظریه هنوز برای پذیرش ضعیف و شکننده میباشد

نستوه-ستاریان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:40

خلطی وجود دارد این جا بین وجود قائم بالدات و وجود الله یا اهورامزدا یا امون یا مردوخ اقای ستاریان!
هستندگان هستند و نیست گشتن هستندگان ناممکن است. بدرست سخن واقعیت هستی که هست نیستی که نیست را نمی پذیرد از این جا روشن می ردد که هستی قائم به ذات و خوداستوار هست. اما از این هستی خود-استوار تا الله راه بسیار است ناب ستاریان اللهی که معتقد است در اسمان کوه هایی وجود دارد که از ان ها باران بر زمین می بارد

نستوه-علایی سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:45

سلام
فکر کنم همزمان انلاین هستیم
شما باز هم نظرات اوپارین را نقد کرده اید که من در گفتو یا اقای ستاریان کهنه بودن نظریاتش را اعلاک کرده ام!

نستوه-ستاریان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:01

بارها گفته ام داروینیست ها به تصادف اعتقاد ندارند
و باز آمده:"صُدفه و تصادف، خدای دروغین داروین گرایان"
این ه نظریه ی داروین چگونه تهدیدی برای بشریت است حتماً عدنان اکتار می داند اما ار نگاهی سرسری به همین کتاب پندار خدا بیندازید بی انکه لزوما با بیخدایی داوکینز موافق باشم بر شما روشن خواهد رد دینداران از از کف نهادن دین هایی که برای ان ها سود های عظیم می اورند در هراسند نه از نظریه ی داروین. تا حالا هیچ داروینیستی اعلام ن به کسی نداده است هیچ دانشمندی اعلام جنگ به کسی نداده . داروین هم اهل جنگ نبود. از این است ه روشن می شود بیشتر مسلمانان به قول دوستامان اقای علایی به دلایل ایدئو‍یک با فرگشت مخالفند. اقای ستاریان هم فسیل های حد واسط یافته شده اند هم ستون زمین شناسی نظم مشخصی در پدیداری گونه های ساده تر به سوی ونه های پیچیده تر نشان می دهد. بهتر است به جای اگهی های تبلیغاتی اسلامولوگ ها به خود کتاب های زیست شناسی روع کنید!

نستوه-ستاریان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:11

فسیل هایی حد واسطی ه یافت شده اند همه مربوط به دروان اخیر زمین شناسی هستند و میلیون ها سال است که ونه ها هیچ تغییری نکرده اند!
نیاز است ستون زمین شناختی را با دقت بیشتری مطالعه بفرمایید دوست عزیز. امان از اهی های تبلیغاتی! ان هم از جانب متعصبان!

نستوه سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:21

ببخشید ببخشید! اگر دیر به خونه برم حتما کتکه رو می خورم.
باز می گویم ثابت شده است که ار ان ای هم نقش انزیمی ایفا می ند و هم قدرت خودتکثیری دارد. این فاککتی علمی است و چرند نیست چرند نیست جناب ستاریان!
توصیه می کنمخود را به دست تبلیغات مسپارید
تگرگی از کوه هایی که در اسمان هستند همچون همان شهاب هایی ثاقبی که از مقر خدا در برابر جنیان دفاع می کند فرق سرم را نشانه رفته
و نور شهابی در دل شب فروزان شد باز جنی به بارگاه خدا تاخته بود!
با سپاس

ستاریان سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:03

سلام
از نوشته ی اول شما که در عین حال که به مسائل علمی می پرداخت ، خارج از حاشیه پردازی های قبلی و بسیار متین هم بود ممنونم. و گله مندم که چرا وقتی می توان اینطور با ارامش خاطر و بدور از ایجاد حواشی نوشت، در شرایط نامناسب و با عجله و پر از افتادگی های تایپی همزمان با وارد کردن نزاع و ضدیت با مذهب آن را به عصبیت آلود؟

بحث دو نظریه در موضوعی واحد است. فارغ از اینکه چه اعتقادی اعم از ایمان و یا الحاد در پس آن است. پس فعلا از نقل متون مذهبی اجتناب کنید و با طمائنینه ی بیشتری بنویسید تا خواندنش این مقدار سخت نباشد.

همانطور که قبلا هم گفتم من کتاب آقای هروی را نخواندم و نمی دانم در ان چه نوشته است و چگونه از این نظر خود دفاع می کند. اما این را می دانم که یکی از دوستان من به نام آقای علایی که جایشان در این بحث بسیار خالی بود چون علاوه بر داشتن لیسانس مکانیک در حال تحصیل در کارشناسی فیزیک است و تا پیش از ملاقات با آقای هروی به شدت و بسیار فنی از تکامل دفاع می کرد و اصلا انچه باعث شد تا او به ملاقات ایشان برود همین اطلاع حاصل کردن از چرایی اعتقاد آقای هروی به خلقت دفعی بود. در واقع او رفت چون متعجب شده بود که چگونه ممکن است یک نفر در حلقه ی اعضای نهضت آزادی و کسی که زمین شناسی خوانده چنین اعتقادی داشته باشد؟ من در جلسه ی گفت و گوی ایشان نبودم اما وی تعریف می کرد که "آقای هروی چنان از نظر خود مستدل دفاع کرد که من دیدم کاملا علمی است"

از آقای علایی خواهش کرده بودم در این بحث مشارکت کند و ایشان در روزهای گذشته دچار مشکلاتی بود که خوشبختانه خود را به بحث رساند یه همین خاطر از ایشان ممنونم و از او و آقای سید محمدی خواهش می کنم در ادامه ی بحث با توجه به در اختیار داشتن کتاب و مطالعه ی ان در صورت تمایل به این سوال آقای نستوه پاسخ دهند::
سوال ایشان این است که:
از طریق اعتقاد به خلقت دفعی چگونه می توان مقاوم شدن حشرات به سموم نباتی را تبیین علمی کرد؟

من همانطور که قبلا هم گفتم البته نمی دانم آقای هروی به این مسئله پرداخته و یا نپرداخته است . این سوال را به زعم خودم قبلا توضیح دادم که وجود دی ان ای به جهت انتقال توارث در هر جانداری لازم است و اینگونه مسائل در آنجا پاسخ گفته می شود و نقیصه ای که بر اساس ان بتوان نظریه ی خلقت دفعی را به طور رد کرد بشمار نمی رود. موکدا تاکید می کنم با توجه به نخواندن دلایل و مستندات این کتاب من دفاعی از ان نمی کنم اما گمان می کنم با فرض جواب نداشتن به بعضی سوالات ، در صورتی که نظریه ای علمی و مستدل باشد تازه می شود مثل نظریه ی تکامل داروین که دارای نواقص و سوالهای، بی جواب مانده بسیاری است که یکی از عمده ترین انها همان چگونگی حیات دار شدن ماده ی بی حیات است. اینکه داروین به این موضوع در اواخر عمرش فکر کرد و پرداخت و نپرداخت در اصل موضوع تفاوتی ایجاد نمی کند. اصلا داروین چگونه می توانست به این موضوع بیندیشد وقتی از سلول و ساختار درون سلول به کلی بی اطلاع بود چه رسد به مسئله ی دی ان ای و آر ان ای؟ اما این بی اطلاعی او نسبت به این مسئله و مسائل دیگرِ بی پاسخ مانده، نافی نیاز به پاسخگویی به این مسائل از سوی مدافعان تکامل و داروینیستها نمی شود.
برمی گردم به مسئله ی سوپ اولیه، فرض بگیریم که امروز نظر اپارین در اینخصوص قدیمی و یا منسوخ شده است. بسیار خب
اولا آیا خود منسوخ شدن نظریه ی آپارین در خصوص سوپ اولیه نباید ما را به سمت احتیاط بیشتری در قبول نظریه هایی این چنین سوق دهد؟ نظریه ای که بر سرش جنجالها بپا شد و مدتهای مدیدی با ضرس قاطع خود را علمی میخواند!
ثانیا شما با منسوخ اعلام کردن نظریه ی اپارین از کشفیات جدید دانشمندان در نقاطی که یافتِ حیات محال می نموده مطالبی فرمودی اما نفرمودی با منسوخ شدن نظریه ی سوپ اولیه چه چیز را باید جایگزین آن کرد؟ این از آن جهت حائز اهمیت است که اساس نظریه ی داروین بسته به همین جواب است. واین بسیار فرق دارد با اینکه ما در موضوعاتی مانند چگونگی مقاوم شدن میکروب ها و افزایش توان دفاعی حشرات در مقابل سموم را سوال کنیم.. اگر بالفرض خلقت دفعی ادم و حوا موضوعی افسانه ای به نظر برسد آیا نظریه تکامل بدون جواب گفتن به ریشه ای ترین سوال که حیات از بی حیات چگونه ممکن شد افسانه نیست !؟ شما می فرمایید آثار فسیلی موجود است از دوره ی پرو تروزوئیک از دوران پر کامبرین چه اثار فسیلی بدست امده است؟ آن طوری که می دانم کل فسیل های یافته در خصوص انسان به قدری نادر است که گاهی به یافته هایی از قسمتی از فک و یا قسمتی از جمجمه برای اعتبار بخضی به نظریه داروین استفاده می شود.با انچه که طی همین چند روزخواندم به نظرم بقای نظریه ی داروین مسئله ای ورای دغدغه های مسائل علمی است

اما به هر حال نظرات علمی طرح می شود و بحث و بررسی می شود و علم همچنان به پیش می رود و تنها برخوردهای غیر علمی ،نظریه پردازی های خرافی ،مثل دو نمونه ای که در ابتدای بحثها نقل کردم و تاکید و جزمیت یافتن نظراتی نظیر بحث تصادف و بحث سوپ اولیه و نظایر آن کم از خرافات و خیالپردازی و افسانه گویی ندارد و علم باید ساحت خود را از وجودمسائل غیر علمی پاک کند. امیدوارم بحث در آتیه اگر ادامه پیدا می کند کماکان از متانت لازم برخوردار باشد.

دل آرام چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 http://www.sheitoni.com/

حیف خیلی زود دیر میشود

تیغ روزگار طوری شاهرگ کلامم را برید که سکوتم بند نمی آید

خوشحال میکنی اگه سایتمو بذاری تو لینک دوستانت میتونم دوسته خوبی برات باشم

نستوه-ستاریان چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:29

جناب ستاریان سلام.
من واقعاً عذر می خواهم اگر احیاناً گمان می کنید مرتبط گردانیدن بحث با مسائل مذهبی به خاطر ایجاد جنجال است. به نظر خودم مطلقاً این گونه نیست با با قرائت کتاب منشا انواع متقاعد شده ام که نظریه ی خلقت دفعی ایرادات بزرگی دارد که نمی شود در این مجال بدان پرداخت.
ببینید خلقت ادم و حوا از این نظر افسانه است که آفرینش انسان را به جهان دیگر بر می گرداند . اگر شما به فرگشت تدریجی و هدایت شده هم باور داشته باشید باید اذعان نمایید که مبنای هر گونه تغییری در ‍ ‍ژنها و ایجاد صفات جدید تغییری طبیعی است نه اسمانی. حال ممکن است بگوید یک جفت نر و ماده از هر حیوان با همان رمزگان ها ‍نتیکی باکتری های تک سلولی افریده شده و هر یک از این گونه ها مستقلا مسیر فرگشت خود را پیموده اند. اما چنین حرفی شواهد سترگی می خواهد . ایا می توانید شاهدی بیاورید مبنی بر این که کس یا کسانی دیده باشند که جفتی حیوان جدید - یا هر جاندار دیگری- به ناگهان بر زمین پدیدار شوند؟ برعکس ما همیشه شاهد تغییراتی در نژاد بمثل دام ها بوده ایم که ان ها را از نیکان سه هزار سال پیش شان واقعا متفاوت کرده است. شما کدام گاوی در روزگار سومریان را سراغ دارید که مانند گاوهای هولشتاین اصلاح نزاد شده ی امروزین 50 تا 60 کیلو شیر بدهد یا نزدیک به یک تن وزن داشته باشد.
اقای ستاریان این را باید حقیقتاً بدانید که نیاز است حتماً و ضرورتا کتاب منشا انواع را مطالعه کنید زیرا نظریه ی داروین نظریه ی فرگشت و دگرگونی انواع است نه نظریه ی منشا حیات و این را باید خدمتتان عرض کنم که نظریات او کمترین ربطی به منشا حیات که مساله علمی دیگری است ندارد. انتظار ندارید که من 700 و چند صفحه کتاب منشا انواع داروین را در اینجا نقل کنم تا حرفم ثابت شود.
گفتم که من کاری به شناخت شناسی های مبتنی بر علم مانند نظریه ی اوپارین ندارم. اصولا کار علم همین است نظریاتی طبق یک سنت علمی همچنان که خودتان گفته بودید پذیرفته می شوند و همچنان که اقای علایی در مورد اوپارین نشان داده اند (و به خوبی!) گاهی نمی توانند شواهد کافی دال بر صحت نظریه ی خود اعلام کنند و بدتر از ان در برابر بسیاری از سوالات جدید پاسخ و نیستند و به سراغ فرضیه ی جدیدتر می روند.نظریات امروزین به هیچ رو ایرادات نظریه ی اوپارین را ندارند و این البته به هیچ وجه به معنای این هم نیست که معضلات منشا حیات بر طرف شده اند . علم هنوز در راه است همیشه هم در راه بوده است. گفتم که جهل دلیل نیست و نمی توان از درزها و شکافهایی که امروزه در مسیر شناخت پدیده ها وجود دارد هستی خدا را اثبات کرد. جناب ستاریان من لزوما با خدا گرایی مخالف نیستم. اما به این هم باور دارم که نمی شود هیچ پدیده ای را با کشیدن پای خدا در میانه تبیین کرد. چرا که قبلا هم گفتم ار خدا موجودی باشد فرای قوانین عالم ما فانیان به هیچ رو قادر به کشف نحوه ی عمل او در طبیعت نخواهیم بود از طرف دیگر ار بگوییم خدا مشمول قوانین عالم مادی ماست باید اذعان کنیم که او از دلیل وجودی خود تهی شده است.
در مورد گونه های حد واسط نیز توصیه ی دوستانه ی من این است که به جای خواندن سایت های تبلیغی ضد داروینیست ها به مطالعه ی جدیدترین مقالات علمی زیست شناسی که به دور از حب و بغض نوشته می شوند بپردازید.
روزگاری مارکس گفته بود من مارکسیست نیستم
داروین هم داروینست نبود
انچه مهم است خود نگره ی علمی است نه جنجال ها و هیاهوهایی که بر سر نظرات علمی درمی گیرد.
نکته ی اخر : این که فرگشت رخ داده و می دهد شواهدی دارد همچون مقاوم شدن حشرات یا پیرایش نژاد دام ها. اتفاقا داروین کتاب منشا انواع را با همین مساله تغییرات نژادی اغاز می کند! نه به مساله ی منشا حیات. شما هر گونه که می خواهید باور داشته باشید اما نظریات داروین در مورد فرگگشت گونه ها مبنایی فراهم اورد برای کشفیاتی که سپس همراه با کشفیات ‍نتیکی مندل به کشف ساختار دی ان ای به دست فرانسیس و کریک انجامید.
مثل همیشه کافینتم پس نمی توانم با دقت مطالب را شرح دهم. منتظر نوشته های اقای علایی می مانم سپس سر فرصت به ان ها پاسخ می دهم. چند روزی نخواهم بود. پیشاپیش عذر مرا بپذیرید.
سپاس از شما شادکام باشید
کتاب منشا انواع را بخوانید. در سایت فرگشت می توانید نسخه الکترونیکی اما کم کیفیت ان را بیابید.
سپاس از شما شادکام باشید

نستوه-ستاریان چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:33

ببخشید ببخشید مفهوم "نوع " ان گونه که شما از ان دفاع کرده اید به ارسطو بر می گردد . در رده بندی مدرن گونه ها که همان روش "لینه " است ان مرزهایی که شما میان انواع مختلف قائل شده اید محو می شود.
خدانگهدار.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد