بسم الله الرحمان الرحیم.

            1) در مقاله ی قبل نوشتم: 

            «منصوره اتحادیه (نظام مافی)، در دهلیزهای قدرت: زندگی نامه سیاسی حسین علاء، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1390:

            «بنا به نوشتۀ طلوعی به نقل از آیت الله پسندیده برادر آیت الله خمینی شاه می خواست آیت الله خمینی را اعدام کند، امّا علم جلوگیری کرده بود. ولی این گفته با رفتاری که علم نسبت به علما روا می داشت، چندان درست به نظر نمی آید. در روایت دیگری گفته شده است که آیت الله شریعتمداری، پاکروان و علاء آیت الله خمینی را از اعدام نجات دادند. (47) (صفحه ی 344)

ناآرامی ها در طول مدت دستگیری آیت الله خمینی همچنان در همۀ کشور ادامه داشت. ضمناً سرنوشت آیت الله خمینی دغدغۀ خاطر دولت به شمار می آمد بالاخره با وساطت عده ای از علما، آیت الله خمینی آزاد شد، او مدتی در تهران تحت نظر بود، تا بعد از استعفای علم و تشکیل کابینۀ منصور، پس از ده ماه به وی اجازۀ بازگشت دادند. فخرالدین عظیمی به نکتۀ جالب توجهی اشاره دارد، وی می نویسد در حالی که شاه در رویارویی با روحانیت به اشتباهاتش پی نبرد، امّا آیت الله خمینی از این تجربه درس گرفت و نقاط ضعف رژیم را به درستی درک کرد. (51) (صفحه ی 345)

47. طلوعی، چهرۀ واقعی علم، ص 412.

51. Azimi, Fakhroddin, Quest for Democracy in Iran, A Century of Authoritarian Rule, Harward Uni. press 2008, p. 177»

            2) یکی از عزیزان نظر داد:

            «به نام خدا

با سلام

گویا طبق قانون آن موقع اعدام مجتهد غیرقانونی بوده و دوازده نفر از علما مانند مرحوم منتظری و صالحی نجف آبادی و ... ایشان را مجتهد دانسته بودند.»

3) طبق اطلاعات بنده، ظاهراً قانون به معنای قانون مصوب مجلس شورای ملی وجود نداشته در این موضوع، و اصول قانون اساسی هم صراحت به این امر نداشته اند، که نمی شود مرجع تقلید را اعدام کرد، اما تفسیر متداول از قسمتهائی از اصول قانون اساسی، این بوده که «مرجع تقلید» (و نه «مجتهد») را اعدام نمی کنند.

ظاهراً «مرجع تقلید» در لسان فقیهان یعنی «مجتهد بسیار عالم که مقبولیت عمومی ی نسبتاً گسترده دارد». هر «مجتهد» را «مرجع تقلید» نمی دانند فقیهان.

به بند 4 توجه فرمائید.

4، الف) سؤال سیدعباس سیدمحمدی از آقای حسینعلی منتظری نجف آبادی:

.........

سؤال دو) خاطرات آیت الله منتظری، ج 1، صفحه ی 236، نسخه ی الکترونیکی:

«... مطابق قانون اساسی آن زمان مرجع تقلید را نمی توانستند محاکمه کنند ...»

سؤال بنده:

الف) لطفاً اگر در خاطرتان یا در اختیارتان است بفرمائید در کجای قانون اساسی ی مشروطیت آمده بود که مرجع تقلید را نمی توان محاکمه کرد.

ب) در ادامه ی بند الف، آیا مراجع تقلید وقت تعیین می کردند چه کسی مرجع تقلید است و چه کسی مرجع تقلید نیست؟ مرجع معرفی ی مرجع تقلید چه فرد یا نهادی بود؟

پ) طبق فتوای شخص شما، آیا مرجع تقلید از محاکمه معاف است؟

ت) حضرت عالی که از تنظیم کنندگاه قانون اساسی ی سال 1358 هستید، آیا «معاف بودن مرجع تقلید از محاکمه» را می خواستید در قانون اساسی بگنجانید یا نه؟

ث) آیا موافق عدالت است اگر آقای خمینی در سال 1342 از شاه و آمریکا و اسرائیل و مانند آنها سخن بگوید، و حکومت وقت او را به اعدام محکوم کند، و بعد از این که مراجع تقلید وقت یا علمایی مانند حضرت عالی که در سال 1342 مرجع تقلید نبودید تلاش کنید و آقای خمینی را مرجع تقلید کنید، ایشان از اعدام رهایی یابد، ولی اگر فردی غیر از مرجع تقلید از شاه یا آمریکا یا اسرائیل یا مانند آنها سخن بگوید و به اعدام محکوم شود و عملاً هم اعدام بشود؟ ببخشید. آقای خمینی اعتراض می کرد به کاپیتولاسیون. مگر همین معاف بودن مراجع تقلید از محاکمه یا از اعدام مشابه کاپیتولاسیون یا ناعادلانه تر از کاپیتولاسیون نیست؟

.............

سوم خرداد 1387

4، ب) جواب دفتر آقای حسینعلی منتظری نجف آبادی:

ج 2 ــ الف: مفاد اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطیت این است که حد اقل پنج نفر از علماء که آگاه به زمان باشند توسط مراجع تقلید معرفی و عضو مجلس شورای ملی می شوند تا اسلامی بودن قوانین مصوبه را تأیید نمایند. و مفاد اصل دوازده قانون اساسی این است که اعضای مجلس شورای ملی اگر مرتکب جنحه یا جنایتی شوند بدون تصویب مجلس نمی توان آنان را تعقیب و سیاست نمود. از مجموع این دو اصل چنین استفاده می شود که مراجع تقلید که تعدادی از مجتهدین و فقها را برای عضویت مجلس معرفی می کنند به طریق اولی نباید مورد پیگیری قرار بگیرند. شاید نظر آیت الله العظمی منتظری در خاطرات به همین معنا باشد.

            ب: روش تعیین مرجع تقلید همان روشی بوده است که در رساله ها نوشته شده است و در توضیح المسائل آیت الله العظمی منتظری مسألۀ 7 ذکر شده است.

            پ: در یک حکومت عادلانه به تمام معنا در جواز محاکمه فرقی بین مرجع تقلید و غیر او وجود ندارد.

            ت: ایشان فرمودند: در آن زمان اصلاً این موضوع مطرح نشد.

            ث: محاکمه و اعدام فرد منتقد به خاطر انتقاد به شاه و اسرائیل و آمریکا ظالمانه است هر کس که باشد.

            .........

            ان شاء الله موفق باشید.

            والسلام علیکم و رحمة الله

            دفتر آیت الله العظمی منتظری

            5/3/1387

            5) اقدامات آقای منتظری و تعدادی دیگر از آقایان و علما و طلبه ها که از نظر و سن و سال و جایگاه حوزوی، مانند آقای منتظری بودند یا یک مقدار بیشتر از ایشان یا یک مقدار کمتر از ایشان بودند، نمی دانم زماناً مقدّم بر اطلاعیه ی مشترک آقایان چهارگانه بوده یا نه، ولی گمان کنم از نظر این که حکومت وقت تصمیم قطعی یا غیر قطعی ی خود درباره ی جان حضرت آقای خمینی را تغییر داد، تلاشها و اطلاعیه های آقای منتظری و همردیفان ایشان، اهمیتش کمتر از اطلاعیه ی مشترک آقایان چهارگانه بوده است. شاید وقتی در گزارش آن قسمت از تاریخ ایران، به جای نام بردن از اطلاعیه ی آقایان چهارگانه، نام آقای منتظری را ذکر کنند، به دلیل علاقه ی خاص به آقای منتظری باشد. تصریح می کنم منظورم افرادی مانند آقای عمادالدین باقی است، و منظورم دوست عزیز نظردهنده نیست. عمادالدین باقی در کتاب بررسی انقلاب ایران، از تلاش آقای منتظری برای حفظ جان حضرت حضرت آقای خمینی گفته است، و حرفی از اطلاعیه ی مشترک آقایان چهارگانه ننوشته است.

            البته عمر دست خدا است و جان را خدا می دهد و خدا می گیرد، و در این مباحث، منظور اسباب دنیوی ی حفظ جان و گرفتن جان است.

            اطلاعیه ی مشترک آقایان چهارگانه را در بند 6 ببینید.

            6) شاید «اعلامیه ی مراجع تقلید در تأیید مرجعیت حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی» را ندیده باشید و ندانید متنش چه بوده. در صفحه ی 242 کتاب آیت الله العظمی سیدمحمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک جلد اول (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تابستان 1380) کلیشه ی اعلامیه ی نامبرده عیناً منتشر شده است، و در صفحه ی 241 هم گفته که قرار بوده اعلامیه به تعداد سی هزار نسخه ی یک برگی  در تاریخ پنج شنبه سوم مرداد 1342 منتشر شود. توجه کنید به عین متن اعلامیه بر طبق کلیشه ی منتشر شده در صفحه ی 242:

 

 

عقیده حضرات آیات عظام و مراجع بزرگ تقلید نسبت بمقام شامخ

حضرت آیت الله العظمی آقای حاج آقا روح الله خمینی

مرجع عالیقدر شیعیان جهان متع الله المسلمین بطول بقائه

 

سؤال

حضرت آیت الله العظمی آقای حاج سیدمحمدهادی میلانی مد ظله. مستدعی است راجع به مقام و شخصیت حضرت آیت الله العظمی آقای حاج آقا روح الله خمینی مد ظله عقیدۀ خود را مرقوم بفرمالئید.

اصناف بازار

جواب:

بسمه تعالی شأنه

حضرت حجت الاسلام و المسلمین آیت الله آقای حاج آقا روح الله خمینی از مفاخر عالم اسلام و یکی از مراجع تقلید می باشند. موقعیت دینی و شخصیت اسلامی ایشان بر کسی پوشیده نیست. متعجم چرا چنین سوالی می شود.

14 صفر الخیر 1383

محمدهادی الحسینی المیلانی

 

 

سؤال

حضرت بندگان آیت الله العظمی آقای آقا سیدکاظم شریعتمداری متع اله المسلمین بطول بقائه. چون اخیراً بر خلاف انتظار عموم مسلمین و کلیه نوامیس جهانی برای حضرت آیت الله العظمی حاج آقا روح الله خمینی ناراحتی هائی فراهم شده تمنا دارد نظر مبارک را درباره شخصیت عالی معظم له مرقوم فرمائید.

جمعیت های مذهبی

جواب

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت مستطاب حجت الاسلام و المسلمین آیت الله آقای حاج آقا روح الله خمینی دامت برکاته از مفاخر عالم اسلام و یکی از مراجع محترم تقلید می باشند و شخصیت دینی ایشان نباید بر کسی مخفی باشد. از خداوند متعال استخلاص معظم له و ظفر و غلبه اسلام را خواستارم.

پانزدهم صفر الخیر 1383

الاحقر سیدکاظم شریعتمداری

 

سؤال

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور مبارک حضرت آیت الله العظمی آقای سیدشهاب الدین مرعشی نجفی دامت برکاته

گرچه شخصیت علمی و تقوائی و مقام شامخ حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی دامت برکاته که یکی از مراجع تقلید عالیمقام عالم تشیع هستند بر مسلمانان ایران بلکه مسلمانان جهان پوشیده نیست ولی مقتضی است عقیده خود را نسبت به معظم له اظهار فرمائید.

جمعی از طلاب علوم دینی

جواب

بسم الله الرحمن الرحیم

چنانچه کراراً اینجانب عقیده خود را اظهار کرده ام باز هم به موجب این سؤال عرض می کنم حضرت آیت الله آقای خمینی دامت برکاته که یکی از مراجع عالم تشیع هستند از اساطین روحانیت اسلام و مفاخر عالم تشیع بوده. امید است خداوند متعال موجبات رفع نگرانیهای مسلمین و انجام منویات مقدسه روحانیت اسلام را فراهم فرماید.

شهاب الدین الحسینی المرعش النجفی

 

 

سؤال

حضور مبارک حضرت آیت الله آقای حاج محمدتقی آملی دامت برکاته معروض می دارد گرچه شخصیت علمی و تقوی و مقام شامخ حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی دامت برکاته که یکی از مراجع عالیمقام عالم تشیع هستند بر مسلمانان ایران بلکه بر مسلمانان جهان پوشیده نیست. ولی اکنون برای مطلبی مقتضی است عقیده خود را نسبت به مقام معظم له اظهار فرمائید مزید تشکر است.

عده ای از مقلدین ایشان

جواب

بسمه تعالی

مقامات علمی و عملی حضرت آیت الله آقای خمینی مد ظله العالی پوشیده نیست تا محتاج بیان باشد. اینجانب جناب ایشان را به عنوان یک نفر از طراز اول از مجتهدین و مراجع تقلید می شناسم و می دانم جمله کثیری از شیعیان از ایشان تقلید می کنند صحت و عافیت ایشان و باقی روحانیون و عوم شیعیان را از مقام مقدس خواهانم.

العبد محمدتقی الاملی

نظرات 15 + ارسال نظر
ستاریان چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:28

سلام
این لینک همان مطلبی است که گفتم دارم پرینتش می کنم
شامل:
•مقدمه
•فصل اول : چیستی سنت گرایی و معرفی سنت گرایان
•فصل دوم : منتخب مقالات و معرفی آثار حسین نصر
•فصل سوم : نقد آثار و دیدگاه ها
•فصل چهارم: گزارش ها... و ماجرای حسین نصر و عبدالکریم سروش
•فصل پنجم: مأخذ شناسی
http://www.porsojoo.com/fa/book/print/8368

ستاریان چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:42

در اینجا هم بحث از سنت‏گرایی، در نظرخواهی از غلامرضا اعوانی، محمود بینامطلق، مصطفی ملکیان را می توانی بخوانی:
http://www.porsojoo.info/fa/book/print/13276

فرزانه پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
راستش این مقاله و مقاله قبلی تان را خواندم ولی نفهمیدم نتیجه گیریتان چیه ؟

س اشراق پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:27

سلام علیکم.
محمدرضا پهلوی مراجع تقلید را اعدام نمی کرد حالا یا بر اساس قانون اساسی زمان یا حیای خودش یا ترس از مردم یا هر چیز دیگر. اما مراجع ذیل پس از انقلاب 57 یا کشته شدند یا در اثر حبس و حصر و آزار فرزندان و نزدیکانشان دق کرده و از دنیا رفتند.


آیت‌الله العظمی سید محمّدکاظم شریعتمداری (۱۵ دی ۱۲۸۴، تبریز - ۱۴ فروردین ۱۳۶۵ تهران)

آیت الله العظمی سید محمد روحانی

آیت‌الله سید حسن طباطبایی قمی

شیخ محمد طاهر خاقانی فرزند آیت الله شیخ عبدالحمید ونوادۀ مرجع دینی بزرگ شیخ عیسی خاقانی است.

حسینعلی منتظری (۱۳۰۱ در نجف‌آباد - ۲۹ آذر ۱۳۸۸ در قم)

شهید آیـت الله سید محمد رضا شیرازى قدس سره

شهید آیت‌ الله سید رضا صدر (۱۳۰۰ در مشهد-۱۱ آبان ۱۳۷۳ در قم)

صدرالدین مشتاق نائینی پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:57

به نام خدا
با عرض سلام و ارادت
از توجه و محبت شما دوست عزیز به کامنت مختصر و ناقابلم شگفت زده و خرسند و شرمنده ام.در خلال پستی که مرحمت فرمودید اطلاعات مهمی دادید که از آنها بی خبر بودم.همه اینها باعث شکرگزاری است.
خیلی خوشحال می شوم که تمامی پرسش هایتان پیرامون خاطرات مرحوم منتظری و جوابهای ایشان یا دفترشان را در معرض دید بگذارید. و البته با دیدار شما ان شا الله به همین زودی ها خوشحالتر.
التماس دعا
یا علی

ستاریان پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:23

سلام
در مورد نام خلیج فارس و مالکیت جزیره ی ابوموسی گوگل رای گیری بزگزار کرده دیروز تعداد رأی‌ها به شکلی تغییر کرده بود که سهم "persianGulf" به 54درصد نزدیک شده بود و به این معنی‌ است که گوگل به زودی مجبور می شد اسم "Arabian Gulf" را انتخاب کند. من الان سر زدم و به خاطر مشارکت بیشتر ماها این درصد تغییر کرده و از چهارمیلیون و هفتصد هزار رای داده شده به :
Persian Gulf خلیج فارس
60.0%
Arabian Gulf ال خ ل ی ج ال ع رب ی
40.0%
Total votes: 4758045

رسیده وقت چندانی نمی خواهد اگر سری بزنیم و رایی بدهیم و این نام را برای همیشه تثبیت کنیم!
http://www.persianorarabiangulf.com/index.php

سلمان محمدی پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:50 http://salmanmohammadi.blogsky.com/

جناب آقای سیدمحمدی. سلام. فرمایش دفتر آقای منتظری بی خود است. با توجه به اینکه احتمالا قانون اساسی مشروطه را شخم زده اند تا مدرکی برای حرف آن مرحوم بیابند تا مبادا غلط از آب در بیاید، بنابراین قطعا حرف آن مرحوم غلط بوده و در قانون اساسی مشروطه چنان محدودیتی نیست. ولی چون شاه و حتی پدرش واقعا در عمرشان هیچ مرجعی را اعدام نکرده بودند و ظاهرا کل حوزویانی که در رژیم آنها کشته شده بودند، کم بود و از 5% کل کشتگان آن دوران هم فراتر نمی رود (با احتساب مرحومان شهیدان مدرس و سعیدی و غفاری که با همة فضل شان هیچ یک «مرجع» به معنای مرسوم حوزه نبودند) پس او یا به حکم قانون مدنی یا به اختیار خودش مراجع را اعدام نمیکرد و کلا با حوزویان چندان شدید و غلیظ برخورد نمیکرد.
گمان میکنم این سهلگیری نسبی بر حوزویان از عوامل توفیق آنها در راه اندازی یک انقلاب پیروز در سال 57 بوده باشد (در قیاس با مجاهدین، فداییان، توده ایها، ملیگرایان، ملی - مذهبیها، کانون نویسندگان، و دیگر روشنفکران).

نظرم را ذیل نظر شما می نویسم و آن را به شما هم اطلاع می دهم از طریق کامنت خصوصی.
سلام علیکم.
این که «طبق قانون اساسی نمی شده مرجع تقلید را اعدام کنند»، همچین عبارتی، گمان کنم از مشهورات است، حالا واقعاً وَجه قانونی ی واضح داشته یا نه، این یک بحث دیگر است.
دفتر منتظری هم با احتمال و «به نظر می رسد» و اینها، جواب داده.

من شخصاً گمان می کنم حتا اگر بتوان تفسیر کرد و استنباط کرد که طبق قسمتهایی از قانون اساسی مشروطیت، مرجع تقلید هم طراز کل قانون اساسی بوده، با این حال این نتیجه که
«پس مرجع تقلید را نمی توان اعدام کرد»
مشکوک است که به دست آید از آن تفسیر و آن استنباط.

جدای از قانون اساسی، اصولاً مرجع تقلید تا خود 22 بهمن 1357، مفهوم خیلی خیلی مهم اجتماعی بوده در جهان شیعه. اگر هیچ اصل و تبصره ی قانونی هم نبود، بروجردی خیلی جایگاه داشت در ایران. توجه فرمائید حتا رضا پهلوی هنگام نام بردن از ساقط کننده ی تاج و تخت پدرش، می گوید «آیت الله خمینی». آقای خمینی به پدر او می گفت «مردک»، ولی رضا پهلوی به ایشان می گوید «آیت الله خمینی».

طبق بعضی منابع، آقای خمینی خودش بعد از 15 خرداد فرموده بود:
«ممکن است در آن نطق [نطق 13 خرداد 1342] تندرویهایی شده باشد»

مرجع تقلید، تا وقتی قدرت سیاسی را به دست نگرفت، خیلی خیلی جایگاه داشت. به عنوان واقعیت اجتماعی عرض می کنم. مرجع تقلید، تا وقتی جامعه ی مدرسین قم مرجع عزل نمی کرد و مرجع معرفی نمی کرد، جایگاه داشت. تا وقتی افرادی مانند شیخ محمد یزدی، نمی آمدند ــ با چراغ سبز رأس حکومت ــ مرجع تقلید را از مرجعیت خلع کنند، مرجعیت جایگاه داشت.

قتل مدرس واقعاً جنایت بود. می خواندم وقتی عبا و لباسش را پس از قتل برای پسرش آورده بودند، نوه اش دیده بوده ریختن اشک از چشم پسر مدرس را. نمی دانم. نمی دانم. اما شاید مدرس بهتر بود با فردی خشن مانند رضا شاه، زیاد درگیر نمی شد.
علی مطهری گفته بود اگر صدام بود در سال 1342 امام خمینی را اعدام می کرد.
آدم باید طرف مقابلش را ببیند، هنگام مقاومت و مقابله.

بعد از انقلاب محمدعلی علامه وحیدی که خودش و اجدادش مجتهد بودند، اعدام شد. غلامحسین دانشی که معمم بود، اعدام شد. دادگاههایی تشکیل می شد که «روحانی نماها» را محاکمه می کردند و خلع لباس می کردند و از دخالت در امور مذهبی منع می کردند.
اگر سیدحسن امامی امام جمعه ی تهران می ماند ایران، آیا اعدام نمی شد؟
اگر آیت الله خوئی که فرح حدود سال 1356 رفته بود نزد او، در ایران بود بعد از انقلاب، آیا ............؟
آیا آیت الله سیداحمد خوانساری که حدود سال 1353 در مسجد عزیزالله پشت سرش سفیران کشورهای خارجی نماز می گزاردند و پس از نماز برای اعلا حضرت دعا می کردند، قرار بود بعد از انقلاب، مواضعش نسبت به «رژیم منفور پهلوی» طبق ضوابط انقلابی مورد بررسی قرار می گرفت، آیا ............؟

ستاریان پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:06

سلام
سهلگیری نسبی بر حوزویان!
اصلا دشمنی و ستیز نظام سلطنتی شاه و دارو دسته اش با دین و مظاهر دینی را علت العلل وقوع انقلاب می دانند و آن وقت این جناب سلمان محمدی شده است مدافع نظام سلطنت در این خصوص!
شاه بدلیل حمایت قاطبه ی مردم دیندار از نهاد مرجعیت جرات نمی کرد به ان نزدیک شود و تا قبل از وفات آیت الله بروجردی سراپا گوش بود که مبادا علیه خواست مرجعیت کاری بکند و فقط بعد از وفات او و متفرق شدن این نهاد نه در یک نفر نفر بلکه در چندین نفر ،قدرت آن را تضعیف کرد و شاه موقعیت را مناسب دید برای به انجام رساندن مقاصدش و غرب هم تحریص و تشویقش کرد.

توجه کنید:
دیگرازمردان دربار شاه تیمورتاش بود که می گفت :من به هفتاد دلیل ثابت می کنم که خدایی نیست و قیامت دروغ است.روزی تیمورتاش وارد منزل خود شد و دید زنش قرآن می خواند با کمال غضب به اوگفت :توهنوز این کتاب کهنه را می خوانی و به آن عقیده داری؟ بعدبلافاصله شیشه الکل راروی قرآن ریخت و آتش زد.موقع دیگر یکی از هموطنان او به منزلش آمد و از اوخواهش کرد که گذر نامه کربلا برایش بدهد .با کمال غضب به اوگفت: احمق خر گذرنامه می خواهی که بروی سنگ و نقره وگل ببوسی ؟من هرگزاینکار را نمی کنم. گذرنامه برای لندن و پاریس و برلن و امریکا بخواه تا بدهم.او می گفت من به گور پدر خودم ..یدم که مرا عبدالحسین نام کرده است حسین کیست که من غلام و عبد اوباشم؟ (خاطرات بهلول صص 10 و11) - علم وزیر دربار در خاطرات خود(ص306) روز شنبه9/9/1348 می نویسد:اردشیر زاهدی وزیر خارجه برای فردا شب دعوتی به شام از شاهنشاه وپادشاه سابق آلبانی کرده بود.عرض کردم مصادف با شب وفات!حضرت علی است شگون ندارد با این همه سرباز و درجه دارمتعصب نادان کار خطرناکی است فرمودند درست می گویی بگو شب را تغییر دهد به اردشیر گفتم ناراحت شد. - همین علم درخاطرات روز شنبه 20 /10/1348 ( ص 353) خود می نویسد: سر شام بودم علیاحضرت ملکه پهلوی پیشنهاد کردند چون نوروز مصادف با چهارده محرم (به قول عوام چهارم امام) است خوب است سلام عید نباشد.بحث مضحکی بود ولی داشت جدی می شد وسر می گرفت .من که اغلب کمتر حرف می زنم با لحن خیلی جدی عرض کردم این فرمایشات چیست؟ اگر نوروز مصادف با عاشورا هم باشد باید سلام منعقد می شد این سنت ملی را که با مسائل مذهبی نمی شود پوشاند.شاهنشاه از عرض من خوششان آمد ومطلب تمام شد. - سرتیپ خسروداد فرمانده تییپ هوابرد شیراز نیز ازدیگر مردان دین ستیز شاه است . سرهنگ محمد مهدی کتیبه در کتاب خاطرات خود(ص69) درباره او می نویسد: در محرم سال 1349همه افسران تیپ را درآمفی تئاترجمع وسخنرانی کرد.
ایشان می گفت:این حرکاتی که درجامعه انجام می دهند و برای امام حسین روضه خوانی و گریه می کنند اینها خرافی و برای افراد بی سواد است.اگر هم دولت .شاهنشاه آریامهر یا مسولین مملکتی جلوی این کار رانمی گیرند برای حفظ ظاهر است چون مردم احمق و بی شعور و متعصب ومذهبی اند به اینها اجازه انجام این مراسم را درجامعه می دهند ولی شما که تحصیلکرده و درس خوانده ودانشگاه دیده اید حرکا ت املی عقب افتاده وارتجاعی را انجام می دهید؟امام حسین 1400 سال پیش مرده و رفته است حالا دیگر چه دلیلی دارد که هر سال شماسینه زنی می کنید؟ سرهنگ کتیبه درادامه (ص 43) با اشاره به سختگیریهای فرماندهان بردانشجویان دانشکده افسری ارتش می گوید این فشارها باعث شد از دانشجویان روزه دار سال اول که برای سحری بیدار می شدند حدود60 درصد روزه گرفتند که در سال دوم این تعداد به 40 درصد و در سال سوم به 20 درصد رسید. هر از چند گاهی رادیو تلویزیون ملی ایران ، با پخش کاریکاتورهایی مضحک، شان ومنزلت روحانیون را به سخره می گرفت و یا نمایشنامه هایی درجهت ضدیت بامذهب ومذهبیون پخش می کرد.

بقیه را اینجا بخوانید که اصلا عنوانش هست:
چرا رژیم پهلوی سقوط کرد؟ (عامل دین ستیزی)

http://gholamalirajaee.blogfa.com/post/113/-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%B1%DA%98%DB%8C%D9%85-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D9%88%D8%B7-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-(%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84-%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%B2%DB%8C)

سلام علیکم.
اجازه می خواهم نظرم را ذیل نظر شما بنویسم.
شاید جناب عالی شخصاً یک علت العلل خاص را کشف کرده ای در مطالعات و تحقیقاتت.
شاه اگر می خواست یک مرجع تقلید را که با الفاظ بد از پادشاه مملکت یاد کرده، اعدام کند، می توانست. مردم یک مدت تظاهرات می کردند. شاه احترام قائل بود برای مراجع. شاه خودش هم یک ایرانی بود. عضوی از ملت ایران بود. شاه به بروجردی احترام می گذاشت، و بروجردی هم احترام می گذاشت به شاه. اگر بروجردی به شاه می گفت «مردک» و می گفت تو غیر قانونی هستی و تو چراغ موشی نمی توانی روشن کنی، شاه متقابلاً احترام می گذاشت به بروجردی؟
مردم هم به نهاد روحانیت احترام می گذاشتند و هم به نهاد سلطنت. وقتی شاه می رفت مشهد، تفنگ پشت سر علما نمی گذاشتند که بیایند استقبال شاه. لابد قبولش داشتند که می آمدند.

شاه بیخود بیخود کاری نداشت به نهاد مرجعیت، که از خوف مردم دیندار، نتواند نزدیک شود به مرجعیت. وقتی پسر شاه به دنیا آمد، آیت الله بهبهانی (امیدوارم اسم را اشتباه نگویم) می آمد و اذان می گفت در گوش ولی عهد. فرح حدود سال 1356 مؤدبانه و محترمانه به دیدار آیت الله خوئی رفت. اختلافات وقتی پیش می آمد، روحانیون بالای منبر علناً بد بگویند از شاه.

مگر خود آقای خمینی رحمت الله علیه، در دوران زمامداری اش، علمای منتقد و مخالف را
قشری
و
متحجر
و
مقدس نما
و
روحانی نما
و
درباری
نامگذاری نمی کرد؟ خب طبیعی بوده شاه هم با آن علما و طلبه هایی که با او ستیز کنند، مهربان نباشد.

شاه چه کار مثلاً می خواسته بکند با مرجعیت؟ سالها است قصه سر می دهند که شاه تلگراف زد به عراق، چون می خواست بی احترامی کند به مراجع ایران. خب شاه چه می کرد؟ شاه بعد از فوت آقای بروجردی، تلگراف می زد به آقای خمینی؟ آقای خمینی که یک سال بعد تازه بالفعل شدن مرجعیتش با اقداماتی، محقق شد. تلگراف می زد به گلپایگانی؟ واقعاً آقایان علما کدامشان بعد از بروجردی، در حد بروجردی بودند از نظر اجتماعی و سیاسی و مذهبی؟ خود آقای خمینی بعد از فوت بروجردی گفته بود اگر مقتضی باشد رساله ام را منتشر خواهم کرد. یعنی رساله نداشته، یا اگر داشته، فقط نزد خودش بوده.
شاه تلگراف زد به حکیم.
بعد از حکیم هم تلگراف زد به خوانساری و خوئی و شریعتمداری.

در زمان شاه علما محترم بودند. منتها:
علمایی که مستقیماً علیه شاه نبودند، از دید انقلابیون، «آخوند درباری» بودند.

ستاریان پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:57

سلام
اگر امام به شاه گفت مردک دلیلش این بود که شاه روحانیت را راتجاع سیاه و نجس نامید!
امام در مکاتبات اولش شاه را اعلیحضرت خطاب می کرد و این شاه بود که بعد از فوت آیت الله بروجردی و به دلیل قدرت گرفتن نظامش در سایه ی ساواک فکر کرد کسی شده است و ارتش پنجم دنیارا در اختیار دارد و این حرفها و رفت سراغ توهین به دین و مظاهر دینی و ارتجاع سیاه خواندن روحانیت را به دلیل مخالفت با انقلاب به اصطلاح سفیدی که دیکته شده از سوی امریکا بود!
امام اگر کسانی را به صفاتی می نامید برای اینکه به این صفات متصقف بودند اما آیا روحانیت ارتجاع سیاه و نجس بود که شاه آنها را اینطور خطاب کرد ؟!

نحس نامیدن روحانیت را چرا نمی بینید اما مردک نامیدن شاه را چرا خیلی خوب می بینید؟!

سلام علیکم.
اجازه می خواهم نظرم را ذیل نظر شما بنویسم.
شما این را که آقای خمینی همصنفان خود را که دیدگاهشان و عملکردشان با او یکسان نبود و مخالف او بود

قشری
و
متحجر
و
مقدس نما
و
روحانی نما
و
درباری

نامگذاری می کرد، و این که شاه را

مردک

می نامید، می گردی می گردی همه را توجیه می کنی. می گوئی:
«امام اگر کسانی را به صفاتی می نامید برای اینکه به این صفات متصقف بودند»

خب شما چون علاقه مند خاص آقای خمینی هستی، القاب ایشان در مورد دیگران را، درست می دانی.

من چون علاقه ی خاصی ندارم به شاه، و مثل شما نیستم علاقه ی خاصی به کسی داشته باشم، می گویم:
اگر شاه گفته روحانیت نجس است، خیلی خیلی بیخود گفته.

روحانیون آدمهایی هستند مثل من و شما. و نجاسات در شرع اسلام تقریباً مشخص است چه مواردی است.

و توجه فرمائید:
چه جوری بود آقای خوانساری و آقای میلانی و آقای کفائی و آقایان دیگر نشنیدند که شاه روحانیت را نجس نامیده، و فقط آقای خمینی شنید؟


فرمودید:
«این شاه بود که بعد از فوت آیت الله بروجردی و به دلیل قدرت گرفتن نظامش در سایه ی ساواک فکر کرد کسی شده است و ارتش پنجم دنیارا در اختیار دارد و این حرفها و رفت سراغ توهین به دین و مظاهر دینی و ارتجاع سیاه خواندن روحانیت را به دلیل مخالفت با انقلاب به اصطلاح سفیدی که دیکته شده از سوی امریکا بود!»

می گویم:
شاه از سال 1320 شاه بود. در سال 1342 شاه 22 سال بود که شاه بود. شاه، شاهتر نشد. شما اگر تاریخ را بررسی کنی، می بینی چند ماه بعد از درگذشت آقای بروجردی، آقای خمینی اطلاعیه داده در کیهان و در اطلاعیه گفته اند «آیت الله العظمی خمینی». به نظر شما حجت الاسلام یا آیت الله یا آیت الله العظمی نامیدن علما، با توجه به حساسیت این عناوین، بدون هماهنگ کردن با شخص آن عالم یا دبیت او یا نزدیکان او بوده؟ آیا بعد از فوت آقای بروجردی، آقای خمینی بود که یک دفعه شروع به سخنرانیها کرد و هرجایی نامیدن زنان مایل به شرکت در انتخابات و قلابی بودن رفراندوم شش بهمن و جنایت بودن اصلاحات ارضی و ... را مطرح کرد، یا شاه شاهتر شد؟ شاه 22 سال بود شاه بود.

شاه سال 1342 فکر کرد کسی شده است؟ قرار بود چه کسی بشود، که قبلاً نبوده؟

تعدادی از سناتورها و نمایندگان مجلس شورای ملی، با جریانات انقلاب سفید مخالف بودند. اربابها مخالف بودند. شما به نظر من تقریباً محال است بتوانی مفاد بنده و اصول انقلاب سفید را بدون شعار و تعابیر کیهانی، بررسی کنی و ببینی کجاهایش بد بوده، چون:

انقلاب آقای خمینی یکی از ارکانش مخالفت با انقلاب سفید بود. شما اگر از تعابیر کلیشه ای کیهانی دست برداری، و ببینی اصول انقلاب سفید راه طبیعی پیشرفت اقتصادی و صنعتی و اجتماعی ایران بوده، البته حتماً نواقصی هم داشته، خب شما لابد با خودت خواهی گفت:

پس چرا انقلاب؟ پس چرا خون دادن؟ پس چرا شهید دادن؟ ...

تقریباً محال است شما بتوانی به این مطلب برسی.

ستاریان جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:11

سلام

می نویسی:
انقلاب آقای خمینی یکی از ارکانش مخالفت با انقلاب سفید بود

عجب اینجا شد انقلاب آقای خمینی؟
چطور وقتی مثلا کیهان بنویسد انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی, فورا باید موضع بگیری که نخیر انقلاب مال آقای خمینی نبود و او یکی از رهبران انقلاب بود!

اصلا ملاک غلط بودن حرفی این است که کیهان بنویسد و ملاک درست بودن این است که شاه و طرفدارنش بگویند یا از هر کس هر حرفی مطابق با عقل و منطق و دلیل بود باید پذیرفت؟

می نویسی:
اگر بروجردی به شاه می گفت «مردک» و می گفت تو غیر قانونی هستی و تو چراغ موشی نمی توانی روشن کنی، شاه متقابلاً احترام می گذاشت به بروجردی؟

خب شاه به آقای بروجردی نگفته بود نجس و ارتجاع سیاه . اگر می گفت آنوقت معلوم می شد که آقای بروجردی همچنان به او احترام می کرد یا نه و بدتر از مردک نثار شاه می کرد!

دولتها و مجلسها و قوانین دوره ی شاه بدون تصویب و تایید مراجع و مجتهدین بود و مطابق با قانون اساسی همه قوانین باید مورد تایید شش مجتهد واقع می شد اما چون چنین نبود تمام آن غیر قانونی بود

اصلا خود برگزاری رفراندوم در قانون اساسی نبوده و شاه با برگزاری رفراندوم خلاف قانون اساسی عمل کرده بود و مخالفت هم برای جلوگیری از تعرض به قانون اساسی بوده نه با پیشرفت!

ولی تقریباً محال است شما بتوانی به این مطلب برسی و بفهمی.

تشکیل مجمع تشخیص مصلحت را مکرر در مکرر غیر قانونی می خوانی اما حتا یکبار نمی نویسی که رفراندوم انقلاب سفید شاه خلاف قانون اساسی و اساسا غیر قانونی بوده است!

می نویسی
فرح حدود سال 1356 مؤدبانه و محترمانه به دیدار آیت الله خوئی رفت

خب رفت که رفت همین آقای خویی بعد از واقعه ی کشتار طلاب فیضیه در مخالفت با انقلاب سفید اینطور اعلامیه داد:

اعلامیه ی آقای خویی
حضرت آیه الله الخمینی دامت برکاته – قم
جنایه الجائرین علی الحوزه العلمیه اوجعت قلوبنا و عامه المسلمین. فلاتحسبن الله نخلف وعده رسله. ان الله عزیز ذوانتقام
النجف- ابوالقاسم الخوئی

توجه کردی "جنایت جائر" و " ان الله عزیز ذوانتقام" آقای خویی دولت شاه را جائر می دانسته و خواستار انتقام الاهی بوده

می نویسی:
آیت الله بهبهانی (امیدوارم اسم را اشتباه نگویم) می آمد و اذان می گفت در گوش ولی عهد

همین آقای بهبهانی عید بعد از رفراندوم را عزا اعلام کرد در قسمتی از اعلامیه اش نوشت:
تصادف نوروز با دو مصیبت که یکی تقریبا در هزار و دویست سال قبل بدست دولت جابر بنی العباس بر وجود مقدس حضرت امام صادق ( ع) و دیگری در این ایام بر قلب مبارک آن حضرت و آبا و ابناء بزرگوارش سلام الله علیهم اجمعین واقع گردید مجالی برای عید ملی نوروز باقی نگذارده

توجه کن! مقایسه دولت حاکمه با دولت جابر بنی العباس



از اینها بگذریم مخالفت با انقلاب سفید اصلا مگر مختص به امام بود؟! تحریف تاریخ چرا؟ برای چه مقصودی؟

اولا علما با اصلاحات ارضی مخالفتی نداشتند

توجه کنید:
فردای آنروز آن روحانی ساده لوح که سخت تحت تاثیر سخنان آقای قائم مقام الملک قرار گرفته بود سراسیمه و با یک دنیا شور و احساسات وارد قم شد و آنچه را که از نامبرده شنیده بود با یکایک علمای قم در میان گذاشت و از آنان خواست که چرخ مبارزه را بر محور مخالفت با " اصلاحات ارضی " به گردش درآورند تا توطئه ی دولت را در اغفال جامعه ی روحانیت خنثی سازند!
مقامات روحانی قم بویژه قائد بزرگ اسلام که با هوشیاری کامل مراقب اوضاع بودند و می دانستند که چه می خواهند برای چه مبارزه می کنند ؟ هدف چیست؟ و انگیزه کدام است؟ به این سخنان و تفسیر مرموزانه گوش ندادند و از راهی که در پیش گرفته بودند منحرف نگردیدند.
آقای حمید روحانی می نویسد به خاطر دارم که با آن واعظ محترم در همان روزی که به منظور واداشتن علمای قم به مبارزه با " تقسیم اراضی" به قم آمده بودملاقاتی داشتم گفت و شنود خودش را با یک مقام برجسته ی سیاسی ( از افشای نام آن مقام به شدت خودداری می ورزید و من پس از چندی از جای دیگر بدست آوردم که آن مقام گویا آقای قائم مقام الملک رفیع بوده است) بر ایم بازگو کرد و از اینکه علما و مراجع فریب خورده و از مبارزه با " تقسیم اراضی" غافل شده اند سخت نگران و متاسف بود. به او گفتم که این اظهارات " مقام برجسته " به نظر می رسد که روی غرض ورزی بوده است زیرا اکنون نزدیک یکسال است از آغاز اصلاحات ارضی می گذرد ( فانون اصلاحات ارضی در تاریخ 19 دیماه 1340 در زمان علی امینی به تصویب رسید) و تاکنون از طرف هیچیک از علما و مراجع کوچکترین مخالفتی با آن نشده است. حتی در عید فطر 1381 قمری ( اسفند 1340) آقای دکتر ارسنجانی وزیر کشاورزی دولت امینی ( که در کابینه سیاه علم نیز همین سمت را عهده دار بود ) تلگراف تبریکی به چند تن از علمای قم ( گلپایگانی – نجفی مرعشی – شریعتمداری) کخابره کرد و ضمن آن از حضرات بخاطر اینکه با اصلاحات ارضی مخالفت نکرده اند تقدیر و سپاسگذاری نمود و اکنون که نزدیک یک سال از اجرای آن می گذرد دیگر برای دولت , جای نگرانی از مخالفت جامعه ی روحانیت وجود ندارد ناچار شود به منظور پیشگیری از آن , غائله ی تصویبنامه ی انجمنهای ایالتی و ولایتی را به پا سازد؟! ولی متاسفانه این سخنان من در او موثر واقع نشد.

توجه کردید با اصلاحات ارضی اصلا مخالفتی از سوی علما و مراجع نبوده است!


اعلامیه ی صادر شده از سوی علما در مخالفت با این لایحه این امضاها را دارد:
آقایان مرتضی الحسینی النگرودی – احمد الحسینی الزنجانی – مجمد حسینی طباطبایی – محمد الموسوی الیزدی – محمد رضا الموسوی الگلپایگانی – سید کاظم شریعتمداری – روح الله الموسوی الخمینی – هاشم الاملی – مرتضی حائری با تشویب نامه ی علم محالفت کرده و اعلامیه ای بلند و بالا در مخالفت با تصویبنامه ی دولت دادند.


در تاریخ پانزدهم مهرماه 1341 هیئت وزیران رژیم پهلوی دوم لایحه تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی را تصویب نموده و قید «اسلام‌» از شرایط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته و به جای سوگند به قرآن‌، سوگند به «کتاب آسمانی‌» آورده شد.
امام خمینی با ارسال تلگرام شدید اللحن 15 آبان خطاب به شاه ضمن انتقاد شدید از عمل-کرد دولت و اختناق در مطبوعات به شاه اخطار کرد باید «عَلَم را ملزم فرمایند از قانون اسلام و قانون اساسی تبعیت کند»، «والاّ ناگزیرم در نامه سرگشاده به اعلیحضرت مطالب دیگری را تذکر دهم‌». ایشان همچنین در همان تاریخ تلگراف شدیداللحن دیگری خطاب به نخست‌وزیر ارسال کرد و وی را از نتایج وخیم اقداماتش علیه اسلام و ایران و قانون اساسی تحذیر نمود. سایر مراجع قم نیز تلگراف‌های مجددی به شاه و علم مخابره نمودند.

نهضت آزادی هم در آبانماه 1341 بیانیه ای نوشت که عنوانش بود " دولت از هیاهوی انتخابات انجمن های ایالتی چه خیالی دارد"
مخالفت سراسری از سوی مراجع و روحانیت و دیگر فعالان و نخبگان و مردم صورت گرفت
و
نهایتا در دهم آذر ماه 1341 رژیم با پذیرفتن شکستی کامل، از طریق جراید لغو مصوبه را اعلام نمود
پس از پایان ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی‌، دولت علم تبلیغات دامنه‌داری را علیه روحانیت آغاز کرد. مضامین تبلیغات حول محور ارتجاعی شمردن روحانیت دور می‌زد. پس از زمینه‌سازی مناسب‌، شاه در 19 دی ماه 1341 در یک اجتماع تبلیغاتی کشاورزان‌، اصول پیشنهادی خود را (که بعدها «لوایح ششگانه‌» نام گرفت و تا سال 1356 به نوزده اصل گسترش یافت‌) اعلام کرد و از مردم خواست که طی رفراندومی به آن رأی دهند شاه در سخنان خود روحانیت را مخالف اصلاحات و «ارتجاع سیاه‌» نامید
روز اول بهمن ماه جمعی از بازاریان و متدینین تهرانی نامه ای حضور آیت الله العظمی خمینی فرستادند و درباره ی رفراندوم استفتای شرعی کردند. ایشان نیز با برشمردن پنج دلیل فتوای خود را مبنی بر تحریم رفراندوم اعلام کردند. این استفتای شرعی و پاسخ آن بی درنگ توسط اشخاص و هیات های مذهبی چاپ و در سراسر کشور پخش شد. علما از جمله آیات عظام خونساری، بهبهانی و فلسفی نیز رفراندوم را تحریم نمودند.
از بامداد دومین روز بهمن ماه تظاهرات گسترده ای تهران را فرا گرفت. بازاریان و کسبه با بستن مغازه های خود به خیابان ها ریختند و علیه رفراندوم راه پیمایی و تظاهرات کردند.
در اول بهمن 1341 امام خمینی و سایر مراجع، رفراندوم را تحریم کردند. ساواک به سرکوبی و دستگیری بسیاری از فعالان سیاسی و مردم تظاهرات کننده پرداخت. در روزهای بعد اهانت های شاه به روحانیت شدت گرفت. تا در نهایت در روز ششم بهمن رفراندوم اجرا شد و رژیم به دروغ از استقبال و رای مثبت مردم خبرداد.
توجه کردی:
علما از جمله آیات عظام خونساری، بهبهانی و فلسفی نیز رفراندوم را تحریم نمودند.

پس فقط مخالف خواندن امام با رفراندوم, درست نیست و خلاف واقع است و تنها امام با رفراندوم مخالف نبود و مراجع و روحانیت با رفراندوم مخالف بودند و علاوه بر آن تمام فعالان سیاسی با آن مخالف بودند و فقط شما و با گذشت 50 سال از آن و امروز موافق انقلاب سفیدی هستی که در روزگار خودش همه با آن مخالف بوده اند!

نهضت آزادی هم طی بیانیه ی شدید الحن و مشروحی‌ با رفراندوم مخالفت نمود. موضع نهضت آزادى ایران در برابر همه پرسى شاه، صریح و واقع بینانه بود، نهضت آزادى، انقلاب سفید را «تلاشى براى حفظ رژیم، از طریق باز کردن سوپاپ هاى ‏اطمینان‏» تعبیر کرد.
روز 3 بهمن 1341 شوراى مرکزى نهضت آزادى اعلامیه‏اى با عنوان «ایران در آستانه ی یک انقلاب بزرگ» منتشر ساخت. در این اعلامیه، با اشاره به محیط خفقان و ارعاب و تهدید اقدام شاه غیر مسئول را در برگزارى همه پرسى خلاف قانون اساسى به توصیه آمریکا، بر خلاف تمایل ملت دانست.
نهضت آزادی سپس در خصوص رفراندوم می نویسد:
هر فرد عادى از خود مى‏پرسد، اگر رفراندوم، با مراجعه به آراء عمومى کار مجاز و صحیحى است، پس چرا همین دستگاه در محاکم به قول خودش قانونى ذى صلاحیت، جناب آقاى دکتر مصدق را به جرم رفراندوم محکوم و محبوس کرد و دکتر اقبال، نوکر جان نثار، ملیون ایران را به اتهام رفراندومچى بودن از حق نماینده شدن محروم مى‏کرد؟ اگر این کار بد، و خلاف قانون است، پس چطور شاه مملکت رفراندوم چى مى‏شود؟ ! سبحان الله! ...این چه بام و دو هوایى است؟!

می نویسی:
شاه سال 1342 فکر کرد کسی شده است؟ قرار بود چه کسی بشود، که قبلاً نبوده؟

شاه پیش از انقلاب سفید در طی مذاکره با علما , علنا گفته بود آسمان زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این طرح را پیاده کنم .بقای شاه در قدرت منوط به اجرای این طرح بود . او با اجرای اوامر خارجی بدل به دیکتاتوری شد که قبلا امکان بروزش نبود! دیکتاتوری که وضع ما را در تمام دنیا از نظر استبداد به رتبه ی اول در سراسر دنیا بدل کرد.
حالا شما بگو :
پس چرا انقلاب؟ پس چرا خون دادن؟ پس چرا شهید دادن؟ ...
بفرما اگر در چنین شرایطی نباید انقلاب کرد پس کی باید انقلاب کرد؟!

امیرمهدی جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:15


سلام
1- در مورد بند پنجم از نوشته شما باید بگویم اینکه عمادالدین باقی یا سایرین فقط اسم آقای منتظری را آورده اند واز دیگرانی که موثر در این امر بوده اند نامی نیاورده اند لابد از شدت صداقت وامانت داری ومسولیت پذیریشان بوده و البته استنتاج شما در مورد علت این مسئله (محبت به آقای منتظری )هم بنظر درست می آید.اما اینکه می گوئید اهمیت اقدامات آقای منتظری وهمفکران وهمردیفان ایشان کمتر از بیانیه چهار مرجع بوده است صحیح ومطابق واقع نیست.در حقیقت چنین وانمود شد که مراجع تقلید مستقلاً بیانیه حمایت از امام خمینی را داده اند و درست ومنطقی هم همین بود که حکومت چنین برداشتی از بیانیه داشته باشد.ولی واقع این بود که همین اعلامیه را هم شاگردان ونزدیکان آقای خمینی سبب شدند وتهیه دیدند و بعد از مذاکره وتایید مراجع چهارگانه به اسم آنها منتشر کردند.آیت الله شیخ مرتضی تهرانی (حفظه الله) شاگرد امام خمینی فرموده بودند که من برای دیدار آیت الله شریعتمداری به محل اقامت ایشان رفتم.جلوی در مامور ساواک را دیدم که تمام رفت و آمدها را زیر نظر می گیرد و کنترل می کند.عبایم را روی سر وصورتم کشیدم و جلو رفتم و گفتم "آقا نماز استیجاری هم می دهند؟" .انگار من یک طلبه فقیر هستم و برای اینکه نماز استیجاری از آقا بگیرم واموراتم را بگذرانم آمده ام واز روی خجالت صورتم را پوشانده ام!.مامور ساواک با لحنی تحقیر آمیزبدون اینکه مرا شناسائی کند گفت :بیا بیا برو داخل.به آقای شریعتمداری گفتم که قرار بر این شده که از آقایان مراجع امضاء ودستخط بگیریم که تایید کنند آقای خمینی مرجعیت دارد تا ایشان را اعدام نکنند.آقای شریعتمداری قدری تند با من برخورد کرد و گفت : خوب حالا می گوئی من چکار کنم؟ گفتم اگر مایل باشید من متنی را تنظیم کنم و شما اگر موافق بودید امضاء کنید.ایشان هم گفت خوب بنویس.من هم سوال را نوشتم وایشان هم پاسخ داد وامضاء کرد.بیرون که آمدم دوباره عبایم را روی صورتم کشیدم.مامور ساواک با لحنی همراه با خنده پرسید:چی شد؟نماز از آقا گرفتی؟من هم پاسخ دادم:خدا بزرگ است!غرض اینکه اعلامیه چهار مرجع هم با زحمت نزدیکان وشاگردان آقای خمینی تهیه شد.
2-مدعای شما : " اگر آیت الله خوئی که فرح حدود سال 1356 رفته بود نزد او، در ایران بود بعد از انقلاب، آیا اعدام نمی شد؟" – " شاه بیخود بیخود کاری نداشت به نهاد مرجعیت، که از خوف مردم دیندار، نتواند نزدیک شود به مرجعیت. فرح حدود سال 1356 مؤدبانه و محترمانه به دیدار آیت الله خوئی رفت. اختلافات وقتی پیش می آمد، روحانیون بالای منبر علناً بد بگویند از شاه.".
.
سوال: محضر حضرت آیت الله العظمی سید صادق روحانی، سلام علیکم لطفا با توجه به رابطه نزدیک شما با آیت الله العظمی خوئی بفرمائید که چرا آیت الله خویی در دیدار با فرح از وی هدیه دریافت می کند؟

پاسخ حضرت آیت الله العظمی روحانی:
"بسمه جلت اسمائه
همین قدر بدانید که حضرت آیت الله فرموده بودند کسانی که این تهمت را به من زده اند، در آن دنیا در پیشگاه عدل الهی خواهند دید چه بر سرشان می آید و چه عذابی در انتظارشان است. ایشان در همان ایام پخش این شایعات برای من نامه نوشته و مرقوم فرموده بودند که فرح اینجا آمد و من رفتار ظالمانه شاه را به عنوان اعتراض با او مطرح کردم و او هم با ناراحتی و خیلی زود از منزل خارج شد."

از طرفی ادعا شده است که آیت الله خوئی برای شاه ایران انگشتر هدیه فرستاده است.
در صفحات 297 و298کتاب "در شناحت حزب قاعدین زمان "موسوم به انجمن حجتیه، عمادالدین باقی، نشر دانش اسلامی، اسفند 1362 متن سند ساواک و تشکر شاه خائن به آیت اله خویی بابت هدیه انگشتر آمده است.
توضیح اینکه شاه به دروغ ادعا کرده بود که آقای خوئی به او انگشتر هدیه داده است تا بدینوسیله آقای خوئی را نزد علما تخریب کند و بین مراجع وعلما اختلاف بیندازد و موفق هم شد.

پرسش: سلام علیکم اگر ممکن است خود حضرت آیت الله [روحانی] پاسخ دهند. آیا این صحت دارد که می گویند مرحوم آیت الله العظمی خوئی برای شاه معدوم انگشتر هدیه فرستاده بودند؟

پاسخ: بسمه جلت اسمائه؛ این تهمت را وقتی بایشان وارد کردند بحدی ناراحت شدند که فرمودند من در آن دنیا این تهمت زن را محاکمه خواهم نمود خلاصه از دروغهای بیّن الکذب است . من هم این تهمت زن را نفرین می نمایم که مردی به این مهذبی که در افراد بشر عادی غیر از معصومین علیهم السلام کم نظیر است چنین تهمتی میزنند .

شرح ماجرای دیدار آیت الله خوئی با فرح پهلوی:
به گزارش رهوا از آینده، بررسی گزارش ساواک و نیز اقدام برنامه ریزی شده
فرح پهلوی و دستگاه تبلیغاتی رژیم شاه نشان می دهد آنان همزمان با فراگیر شدن جریان انقلاب اسلامی، از تمام سوژه های اختلاف برای ضربه زدن به وحدت مردم و روحانیت و انقلابیون بهره می برده اند.
مرور این حوادث پس از 30 سال همچنین این هشدار را می دهد که انقلابیون و متدینین، باید تا چه میزان با درک شرایط و پرهیز از برخوردهای احساسی و ناسنجیده، از بهانه جویی دشمن بپرهیزند.
در آن مقطع همسر شاه که در سفری نمایشی به عتبات عراق سفر کرده بود، ناگهان با عده ای مسلح وارد دفتر آیت الله خویی شده و اخبار عجیبی با مضمون حمایت ایشان از حکوت پخش می شود و حتی برای جلوگیری از تکذیب این خبر از سوی دفتر این مرجع تقلید، ارتباط تلفنی بین ایران و کویت و عراق قطع شده و قرار می شود مسافران عراق به ایران، تفتیش بدنی شوند تا نواری به همراه نداشته باشند.
گزارش شگفت مربوط به بازتاب های دیدار آیت الله العظمی خویی با فرح پهلوی است. ساواک فهرستی از بازتاب ها را در میان انقلابیون ایران منعکس کرده که از آن جمله تلفن های فراوان از سوی معترضین به منزل آقای لطفی، نماینده تام الاختیار آیت الله خویی در تهران است. این ملاقات به قرار آن چه که گزارش شده این است:
(برای حفظ اصالت متن، آنچه می خوانید با همان ادبیات گزارش نویس ساواک آورده شده و از افزودن عناوین علمی مراجع تقلید و علما نیز خودداری شده است)
شهبانوی ایران در حالی که آقای خویی مریض بوده و خوابیده بوده است، بدون اطلاع قبلی با چند نفر مسلح عراقی ناگهان و غافلگیر پیش آقای خویی رفته اند و آیت الله خویی در مقام امر انجام شده قرار گرفته است و سخنانی هم که آیت الله خویی به شهبانوی ایران گفته است، کاملاً با گفته رادیو مخالفت دارد. زیرا آیت الله خویی به ایران و ملت ایران اصلاً دعا نکرده و آنها را دعوت به همبستگی و سرمشق گرفتن از علی (ع) نموده و آن چه رادیو می گوید نکرده است. بلکه آیت الله خویی در این ملاقات به سه موضوع اشاره کرده است:
نفوذ بهائیان در ایران
اشاره به حوادث اخیر و کشتار دسته جمعی
اهانت به علما و زندان کردن و تبعید کردن آنها.
و در هر سه موضوع خیلی با تندی صحبت کرده است، در ضمن این ملاقات در کوفه انجام شده است نه در نجف.
این گزارش در نوع خود اولین بار است که منتشر می شود. البته گزارش مزبور بسیار مفصل تر است و لازم است تا در جزئیات آن بیشتر دقت شود. متن گزارش به روایت ساواک به این شرح است:
موضوع: دیدار علیا حضرت شهبانو از آیت الله خوئی
ملاقات علیا حضرت شهبانو با آقای خوئی در نجف اشرف را می‌توان از جهات متعددی به قرار زیر مورد بحث قرار داد:
1- این ملاقات تمام به اصطلاح مجاهدین روحانی و غیر روحانی را بشدت بخشم درآورده و بحدی که امروز (سه شنبه) مرتباً از بازار تهران به منزل آقای عبد الله لطفی یگانه نماینده خوئی در تهران تلفن‌های شدید اللحنی می‌شده و در تمام این تلفن‌ها آقای خوئی مورد اهانت و ناسزا قرار می‌گرفته است و در قم رهبران مجاهدین از قبیل ربانی شیرازی و شیخ علی مشکینی و آقای یزدی گرفتن شهریه خوئی را تحریم کرده و حتی گفته می‌شود که مشکینی در این مورد اعلامیه‌ای نیز داده‌اند و از طرف دیگر بعضی از مقلدین خوئی از وی عدول کرده و به خمینی رجوع کرده‌اند.
ضمناً خشم مردم و مجاهدین تمام طرفداران خوئی و به ویژه نمایندگان ایشان را به وحشت انداخته و هیچ چاره‌ای فعلاً‌ جز اعتراف به خطا در خود ندیده‌اند و لذا می‌گویند اگر قضیه ملاقات مذکور راست باشد این یک جنایتی به مبارزه روحانیون است که خوئی مرتکب شده است، ولی ما می‌دانیم که این قضیه دروغ است و از شما مجاهدین می‌خواهیم اندکی صبر کنید و زود قضاوت نکنید تا ما قضیه را از نجف تحقیق نماییم.
2. آقای فهری «داماد دستغیب شیرازی» نماینده خوئی در قم شب دوشنبه به تهران منزل لطفی می‌رود و از آنجا با داماد خوئی آقای جلال فقیه ایمانی که نماینده خوئی در اصفهان می‌باشد تماس تلفنی برقرار می‌کند بهر حال با هم قرار می‌گذارند که در یک تماس تلفنی با نجف قضیه را از خود خوئی بشنوند، ظاهراً با تمام سعی و کوشش تماس تلفنی برقرار نمی‌شود ولی آقای جلال مدعی [است] که من بوسیله تلکس با خوئی تماس تلفنی گرفتم و با او صحبت کردم.
ضمناً پس از آن که فهری و لطفی در تهران و آقا جلال در اصفهان نمی‌توانند کاری از پیش برده و علاج قضیه را بنمایند با هم قرار می‌گذارند که شب سه شنبه به قم بیایند و آقا جلال و فهری وارد قم می‌شوند، البته لطفی دائی فهری است و این هردو با آقا جلال رقابت و مخالفت کامل دارند و شاید در غیر موارد استثنائی با هم اجتماع نکنند و لذا شب سه شنبه هنوز موفق به دیدار هم نشده‌اند چون آقا جلال به منزل فهری نیامده است. به هر حال هر یک از نمایندگان خوئی جداگانه در این مورد فعالیت می‌کنند و با همه اختلافاتی که دارند در یک مطلب ظاهراً با هم متفق شده‌اند و منشأ این خبر نیز یکی خود آقا جلال است که مدعی است با آقای خوئی تماس گرفته و دیگری آقای آصفی از کویت است که با پسر آقای خوئی به نام سید جمال در نجف تماس گرفته است. نتیجه تماس این دو نفر از این قرار است:
شهبانوی ایران در حالی که آقای خوئی مریض بوده و خوابیده بوده است بدون اطلاع قبلی با چند تن مسلح عراقی ناگهان و غافلگیر پیش آقای خوئی رفته‌اند و خوئی در مقابل امر انجام شده قرار گرفته است و سخنانی هم که خوئی به شهبانوی ایران گفته است کاملاً با گفته رادیو مخالفت دارد زیرا خوئی به ایران و ملت ایران اصلاً دعا نکرده و آنها را دعوت به همبستگی و سرمشق گرفتن از علی علیه السلام نموده و آنچه رادیو می‌گوید نکرده است بلکه خوئی در این ملاقات به سه موضوع اشاره کرده است.
الف- نفوذ بهائیان در ایران.
ب - اشاره به حوادث اخیر و کشتار دسته جمعی.
پ- اهانت به علماء و زندان کردن و تبعید کردن آنها و در هر سه موضوع خیلی با تندی صحبت کرده است و در ضمن این ملاقات در کوفه انجام شده است نه در نجف.
آصفی ضمن مذاکره خصوصی اظهار نموده با پسر خوئی سید جمال که صحبت می‌کردم معلوم شد که خوئی غافلگیر شده است، در ضمن شخصی از کویت را به نجف فرستادم و نامه نیز به صورت استفتائیه بتوسط آن شخص به خوئی نوشتم و گفتم که آقای خوئی جواب تندی بر علیه ایران و این که ملاقات مجبوراً انجام گرفته در جواب نامه من بنویسد و من این نامه و جواب را فوراً به ایران خواهم فرستاد و پخش می‌شود و نیز فردا صبح به خوئی تلفن می‌کنم و او را وادار می‌نمایم که با گلپایگانی تماس گرفته و قضیه را به او بگوید و من با سرعت هرچه تمامتر مشغول کار هستم، آصفی افزوده است ازمغرب تا کنون حدود بیست مورد تلفن از تهران و شهرستان ها راجع به این قضیه به ما شده است.
نظریه شنبه: اظهار نظر می‌شود طرفداران خوئی دو راه در پیش دارند که مجبورند یکی از دو راه را انتخاب کنند:
الف- اینکه از طرف خوئی اعلامیه‌ای در اسرع وقت برسد که در آن اعلامیه این ملاقات را اجباری وانمود کرده و بر علیه ایران و حکومت نظامی و کشتار دسته جمعی نیز مطالبی نوشته شده باشد و این اعلامیه نیز در اسرع وقت پخش و منتشر شود.
ب- این که خود خوئی به شریعتمداری و گلپایگانی تلفن کند و بگوید که چنین اعلامیه‌ای که متضمن تکذیب ملا قات اختیاری باشد شما منتشر کرده و بنویسد که مرا مجبور به این ملاقات کرده‌اند، ضمناً اگر وجود اختلاف و نفاق بین علماء و آن هم اختلاف سلیقه در مورد دولت ایران به نفع دولت ایران باشد باید دولت با کوشش هر چه تمامتر در ابقاء این اختلاف بکوشد و معلوم است که این مطلب اختلاف و نفاق عمیقی بین اهل علم انداخته است بحدی که منجر به زد و خورد و جبهه‌گیری فارس و ترک زبان شده است و شاهدش زد و خوردی است که بین طرفداران خوئی و خمینی در مدرسه حجتیه و مؤمنیه اتفاق افتاده است که همین اختلاف و نفاق نیز مورد تنفر باصطلاح مجاهدین و خمینیسم‌ها می‌باشد و تحریم گرفتن شهریه خوئی نیز موید همین نفاق و اختلاف است و ظاهراً برای دولت این کار آسان باشد، زیرا طرفداران خوئی هیچ راهی برای تحقیق این قضیه جز با تماس تلفنی ندارند و آقای شریعتمداری و گلپایگانی نیز تا از خود خوئی قضیه را نشنوند و خاطر جمع نشوند اعلامیه‌ای نخواهند داد و از طرفی نیز عده‌ای از مجاهدین که با خوئی مخالفند و غرض شخصی با او دارند که این ملاقات داد و از طرفی نیز عده‌ای از مجاهدین که با خوئی مخالفند و غرض شخصی با او دارند که این ملاقات را اختیاری جلوه داده و خوئی در نظر مردم سقوط کند دولت اگر بخواهد و صلاح ببیند که اختلاف بین خوئیسم و خمینیسم بیفتد و ملاقات شهبانو را اختیاری جلوه دهد باید کارهای زیر را انجام دهد.
1. برای مدت محدودی ارتباطات تلفن بین ایران و کویت و عراق را فوری قطع نماید که به هیچ نحوی با نجف و کویت کسی نتواند تماس برقرار نماید.
2. تمام مسافرینی که از کویت و عراق و از پاریس می‌آیند کاملاً مورد تفتیش قرار دهد که اعلامیه‌ای یا نواری با خود نیاورند.
3. چنانچه معروف است تلویزیون در فیلم مربوطه ورود شهبانو به عراق ملاقات خوئی را نشان نداده است و فقط عکس آقای خوئی بوده است و لذا اگر فیلمی ‌در این باره موجود است نشان دهد و اگر فیلمی‌نیست در رادیو بنحوی اشاره بکند که ملاقات هیچوقت اجباری نمی‌شود و با قرار قبلی با خوئی بوده است. خلاصه اگر تا یک هفته طرفداران خوئی نتوانند کاری بکنند این ماه بعید نیست که شهریه خوئی گرفته نشود، البته قرار بر این بوده است که 22 ذیحجه شهریه‌ها را بدهند ولی برای خاطر همین قضیه شهریه را تأخیر می‌اندازند تا بلکه اعلامیه‌ای از خوئی بیاید. و تأخیر شهریه چون ماه محرم و تبلیغ و مسافرت طلبه‌ها به سایر نقاط نزدیک است بیش از یک هفته نمی‌تواند باشد. البته این امکان نیز وجود دارد که با سقوط خوئی مردم به خمینی عدول بکنند و در نتیجه تقویت بشود اگر چه بعید به نظر می‌رسد.
نظریه سه شنبه – اجرای بند (1) نظریه شنبه از لحاظ سیاست جهانی به مصلحت نمی‌باشد لیکن بندهای (2) و (3) قابل بررسی و در عمل مواجه با مشکلاتی می‌باشد. ضمناً اکثریت روحانیون مطلع ایمان دارند که آیت الله خوئی در درجه‌ای از معلومات قرار دارد که اکثریت روحانیون از شاگردان وی محسوب می‌شوند و حتی آیات ثلاثه نیز افتخار می‌نمایند که مورد تایید آیت الله خوئی باشند و جنجال اخیری که در مورد دیدار شهبانو از آیت الله خوئی روی داده وسیله عده‌ای از طلاب تندرو طرح‌ریزی و پیگیری می‌شود. لذا اصلح است آیت الله خوئی وسیله نمایندگانش در ایران از جمله آقای لطفی در تهران، آقای فهری در قم و... مورد محبت قرار گیرد.


3-عبارت شما : "شاه اگر می خواست یک مرجع تقلید را که با الفاظ بد از پادشاه مملکت یاد کرده، اعدام کند، می توانست. مردم یک مدت تظاهرات می کردند." .خیر.اینگونه نیست.نهاد مرجعیت وجایگاهی که در بین عموم مردم داشت با آنچه که امروز می بینیم بسیار متفاوت بوده است و تاریخ گواه این مدعاست.بزرگترین شاهد همین است که وقتی موفق شدند از مراجع زمان تایید بگیرند که آقای خمینی مرجع تقلید است تمام مملکت بهم ریخت و شاه نتوانست ایشان را اعدام کند.
4 – " سالها است قصه سر می دهند که شاه تلگراف زد به عراق، چون می خواست بی احترامی کند به مراجع ایران. خب شاه چه می کرد؟ شاه تلگراف زد به حکیم.بعد از حکیم هم تلگراف زد به خوانساری و خوئی و شریعتمداری. واقعاً آقایان علما کدامشان بعد از بروجردی، در حد بروجردی بودند از نظر اجتماعی و سیاسی و مذهبی؟"
یعنی می فرمایید تنها مرجع تقلید شهر قم آقای بروجردی بوده اند وهیچ مرجع تقلیدی در قم نبوده است که شاه به او تلگراف تسلیت بزند؟آقای بروجردی سالها در قم اقامت داشت وقم را رونق داده بود ودر قم از دنیا رفت.تلگراف تسلیت را به نجف می فرستند؟! می فرمایید " واقعاً آقایان علما کدامشان بعد از بروجردی، در حد بروجردی بودند از نظر اجتماعی و سیاسی و مذهبی؟"شما خودت حرف خودت را قبول داری؟مراجع وعلمای نجف که شاه به ایشان تلگراف زد کدامشان در حد آقای بروجردی بودند از نظر اجتماعی وسیاسی ومذهبی؟ضمن اینکه پیغام خصوصی فرستادن برای آقای خوئی در حالی که مرجعیت آقای حکیم در نجف تثبیت شده بود وشهرت بیشتری نسبت به ایشان داشت چه معنائی جز شیطنت و تفرقه افکنی دارد؟
آیت الله روحانی: لازم است اشاره کنم که حتی بعد از درگذشت آقای آیت الله حکیم، محمدرضا پهلوی شخصی را خدمت آیت الله خوئی فرستاده بود و گفته بود اگر حاضرید جواب رسمی بدهید شاه پیام تسلیت را خطاب به شما می نویسد که ایشان فرموده بودند خیر جواب نخواهم داد یعنی ایشان تا این حد هم به پهلوی اعتنا نداشتند. حتی در موردی آیت الله العظمی خوئی برای درمان و معالجه به خارج رفته بودند که رئیس جمهور وقت سوریه برایشان پیام داد که به دمشق تشریف بیاورید و استقبال عظیمی از شما انجام خواهد شد که شاه به محض اطلاع از طریق مذاکرات گسترده سیاسی از این کار جلوگیری کرده بود.
آیت الله منتظری(کتاب خاطرات):
س :عکس العمل شاه و دستگاه حاکمیت در مقابل در گذشت آیت الله بروجردی چگونه بود؟
ج : آنان نیز به حسب ظاهر تجلیل کردند، ولی شاه به مرحوم آیت الله حکیم تلگراف زد تا مرجعیت به نجف منتقل شود و آنان در ایران مزاحم نداشته باشند.
.....البته در آن زمان و در آن شرایط این پراکندگی مرجعیت هم تا اندازه ای طبیعی بود; از طرف دیگر رژیم شاه هم از پراکنده شدن مرجعیت و پیشگیری از تمرکز آن در یک مرجع قوی بدش نمی آمد،....
س : حضرتعالی اشاره فرمودید که شاه پس از فوت آیت الله بروجردی به آیت الله حکیم تلگراف زد تا مرجعیت ایشان را به رسمیت بشناسد، به این معنا که می‎خواستند مرجعیت را از ایران و قم به نجف منتقل کنند و به عقیده خودشان از شر اینها خلاص شده باشند، و کسانی که آگاه بودند خلاف این را می‎خواستند عمل کنند. حضرتعالی و دیگران چه نقشی در تثبیت مرجعیت در قم به ویژه در حضرت امام داشتید؟
ج : بله واقعش این بود که چون مرحوم آیت الله بروجردی راجع به تقسیم اراضی و بعضی کارهای شاه و مساله اسرائیل یک برخوردهایی با شاه و دولت داشت اینها نمی خواستند که در قم و در ایران مزاحم داشته باشند! این را همه فهمیده بودند، اینکه شاه به آقای حکیم تلگراف زد می‎خواست بگوید مرجعیت برود نجف که اینها اینجا فارغ البال باشند. آن وقت امثال ما این جهت را توجه داشتیم و حتی المقدور کاری می‎کردیم که این توطئه خنثی بشود. من یادم هست در فاتحه مرحوم آیت الله بروجردی در نجف آباد دولتیها هم شرکت کردند و رئیس شهربانی اصرار داشت که شما در منبرها اسم آیت الله حکیم را بیاورید. معلوم بود که چون شاه تلگراف زده رئیس شهربانی هم از آیت الله حکیم ترویج می‎کند. من گفتم : وظیفه شما نیست که در این مسائل دخالت کنید این وظیفه علماست که در این مسائل نظر بدهند. البته از سوی دیگر شاه از تمرکز مرجعیت در یک نفر هم واهمه داشت، چون در این صورت قدرت مرجعیت متمرکز می‎شد و ممکن بود برای حاکمیت شاه مشکل آفرینی کند; بنابر این سیاست شاه و اطرافیانش این بود که اولا مرجعیت پراکنده و منطقه ای شود و ثانیا حتی الامکان از ایران خارج و به نجف منتقل گردد.

4- " اگر شاه گفته روحانیت نجس است، خیلی خیلی بیخود گفته.روحانیون آدمهایی هستند مثل من و شما. و نجاسات در شرع اسلام تقریباً مشخص است چه مواردی است.و توجه فرمائید:
چه جوری بود آقای خوانساری و آقای میلانی و آقای کفائی و آقایان دیگر نشنیدند که شاه روحانیت را نجس نامیده، و فقط آقای خمینی شنید؟"
از کتاب خاطرات آیت الله منتظری :
تلاش رئیس ساواک برای ترتیب ملاقات علما با شاه
یک روز پاکروان (رئیس ساواک وقت) به یکی از جلسات علما آمده بود -البته من در آن جلسه نبودم - خیلی توپ و تشر رفته و علما را تهدید کرده بود، تا جایی که بعضی می‎گفتند آقای میلانی و آقای شریعتمداری در مقابل تهدیدهای او جا خورده بودند; در آن جلسه آقای حاج سید نصرالله بنی صدر خیلی حسابی جلوی او ایستاده بود. پاکروان می‎خواسته آنها را به ملاقات شاه ببرد،به آنها گفته بود شما این همه آمده اید تهران بیایید با اعلیحضرت صحبت بکنید و حرفهایتان را به اعلیحضرت بزنید; منظورش این بوده که آنها را ببرد و یک قداستی برای شاه درست کند و بگوید علما آمدند خدمت شاه و شاه مثلا آقای خمینی را مورد عفو قرار داد و با این نقشه علما را به دربار بکشاند، گفته بود: اعلیحضرت شاه مملکت است و شما بیایید حرفتان را با او بزنید. آن طور که برای من تقریبا به صورت متواتر نقل کردند در آن جلسه آقای میلانی و آقای شریعتمداری از برخورد با او طفره رفته بودند، ولی آقای حاج سید نصرالله بنی صدر گفته بود ما با اعلیحضرت قهریم، گفته بود چرا قهرید؟ او شاه مملکت است، گفته بود: "اعلیحضرت در نطق کرمانش گفته "اینها حیوانات نجسند!" و نسبت به روحانیت یک چنین تعبیری کرده و کسی که نسبت به روحانیون و بزرگان بگوید حیوانات نجس ما بیاییم با او ملاقات بکنیم ؟ اعلیحضرت باید اولا عذرخواهی کند و بگوید من اشتباه کردم، ثانیا علما منحصر به ما نیستند همین آقای خمینی از علمای مهم است، آقای قمی و آقای محلاتی از علمای بزرگند، اینها را آزاد کند و اگر بناست بیاییم با هم بیاییم و بنشینیم مسائل کشور را حل کنیم ".

5-تعبیر شما : " مگر خود آقای خمینی رحمت الله علیه، در دوران زمامداری اش، علمای منتقد و مخالف را قشری و متحجر و مقدس نما و روحانی نما و درباری نامگذاری نمی کرد؟" این تعبیرات خصوصاً در مورد انجمن حجتیه و رئیسش صادر شده است .بلکه همچنانکه آقای ستاریان گفتند آن افراد لایق این تعابیر بودند و امثال این عبارات از کسانی غیر از آقای خمینی هم صادر شده است.
شهید بهشتی (عطّر الله مرقده )مدرسه حقانی- دهه 40 شمسی-مخاطب سخن شاگردان مصباح یزدی هستند.(علی فلاحیان ، محسنی اژه ای ، علی رازینی ، روح الله حسینیان و ..) : " مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند، نتوانند با هم دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ در این صورت جه خدمتی به اسلام و به حق کرده اند؟ به چه انگیزه ای ؟... من می گویم شرط اول خدمت در مدرسه این است که انسان منصف ، اسلام انصاف آور ، تشیع انصاف آور در مدرسه پا بگیرد. برخورد باید منصفانه ،منطقی ، آرام، متین، روشنگر، امکان فکر گسترده دادن ، باشد. تحجر، تعصب، جمود، مطالب را زود در چارچوب های محدود آوردن و تاختن ، هرگز نمی تواند آهنگ تربیت مدرسه باشد.

اگر هست ، بنده از این مدرسه نیستم. اگر چنین چیزی در مدرسه هست ، رفقای ما اعلام بفرمایند که رسالتش این است ، مطمئن باشید آخرین دیدارمان با شما به عنوان مدرسه خواهد بود. ما می خواهیم انسان جستجوگر بار بیاوریم که در پی شناخت حق باشد. شما آقایان چگونه معارف فعلی خودتان را برای شناخت حق در تمام جزئیاتش آنقدر بالغ می دانید که اینقدر به هم پرخاش می کنید؟! شنیده ام شما رفقا به هم پرخاش می کنید. اصلا ولنگاری می کنید. کِی ولنگاری راه آوردن انسانها به حق است که شما از حربه ولنگاری استفاده می کنید؟
موضع من در برابر دکتر شریعتی و کارهای او موضع بهره برداری صحیح است، نه لگدکوب کردن ، نه لجن مال کردن و نه ستایش کردن و بالابردن. بلکه حسن استفاده از سرمایه ای در خدمت هدفی ، با روشنگریِ بدون کمترین محافظه کاری برای تمام نقطه های ضعف او... من با صراحت به جناب آقای مصباح اعلام کردم ، جناب آقای مصباح ! اجمالا به شما بگویم ، من در برابر دکتر شریعتی نقد سالم و سازنده خواهم داشت...البته شما حق ندارید همه مطالب دکتر شریعتی را برای همه مردم نقل کنید و خوراک فکری جوان های ما قرار بدهید. چنین حقی ندارید چون خطا خیلی زیاد است ...
جناب آقای مصباح در بحثی که با ایشان کردم فرمودند من به عنوان اتمام حجت می گویم . گفتم برادر، اتمام حجت چیست؟! قبل از اتمام حجت، هدایت مطرح است. اگر هدایت آسیب دید چه اتمام حجّتی؟ من به عنوان یک فرد کارشناس این فن می گویم. اگر قرار است در روحانیت کسی به عنوان صاحب نظر در مسائل مربوط به نسل جوانِ درس خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود ، لااقل من که یکی از آنها هستم. عمرم را در این راه گذراندم. من به عنوان کارشناس صاحبنظر این فن می گویم این خطرناک است. "اتمام حجت" چیست ؟! می گویم این، تمام رشته های این سی- چهل سال را پنبه می کند. اتمام حجّت یعنی چه؟"
امام خمینی (رحمت الهس علیه) صحیفه نور-ج 21 منشور روحانیت:
" البته هنوز حوزه‏ها به هر دو تفکر آمیخته‏اند و باید مراقب بود که تفکر جدایى دین از سیاست از لایه‏هاى تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکى از مسائلى که باید براى طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفساى نفوذ مقدسین نافهم و ساده‏لوحان بیسواد، عده‏اى کمر همت بسته‏اند و براى نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشته‏اند. اوضاع مثل امروز نبود، هر کس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس‏نماها از میدان به در مى‏رفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمى‏توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مى‏دهد و از همه شکننده‏تر، شعار گمراه‏کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان- علیه السلام- باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایى بودند که نمى‏شد با نصیحت و مبارزه منفى و تبلیغات جلوى آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیله‏اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را براى مقابله با هر تیر زهرآگینى که به طرف اسلام شلیک مى‏شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند.
آن قدر که اسلام از این مقدسین روحانى نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیر المؤمنین- علیه السلام- که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه‏ها را بیش از این تلخ نکنم. ولى طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس مآبى و دین فروشى عوض شده است. شکست خوردگان دیروز، سیاست بازان امروز شده‏اند. آنها که به خود اجازه ورود در امور سیاست را نمى‏دادند، پشتیبان کسانى شدند که تا براندازى نظام و کودتا جلو رفته بودند. غائله قم و تبریز «1» با هماهنگى چپیها و سلطنت طلبان و تجزیه طلبان کردستان تنها یک نمونه است که مى‏توانیم ابراز کنیم که در آن حادثه ناکام شدند ولى دست برنداشتند و از کودتاى نوژه «2» سر در آوردند، باز خدا رسوایشان‏ ساخت. دسته‏اى دیگر از روحانى‏نماهایى که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا مى‏دانستند و سر به آستانه دربار مى‏ساییدند، یکمرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفى که براى اسلام آن همه زجر و آوارگى و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس‏نماهاى بیشعور مى‏گفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مى‏گویند مسئولین نظام کمونیست شده‏اند! تا دیروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان براى ظهور امام زمان- ارواحنا فداه- را مفید و راهگشا مى‏دانستند، امروز از اینکه در گوشه‏اى خلاف شرعى که هر گز خواست مسئولین نیست رخ مى‏دهد، فریاد «وا اسلاما» سر مى‏دهند! دیروز «حجتیه‏اى» ها «1» مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابى‏تر از انقلابیون شده‏اند! «ولایتى» هاى دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمین را ریخته‏اند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‏اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را مى‏خورند! راستى اتهام امریکایى و روسى و التقاطى، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقى از چه کسانى صادر مى‏شود؟ از آدمهاى لا مذهب یا از مقدس‏نماهاى متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایه‏ها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزه‏هاست، و برخورد واقعى هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است."
6- خاطرات آیت الله منتظری:
مخالفت آیت الله خمینی با اصل رفراندوم نه با لوایح شش گانه
س :
در قضیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی آیا روحانیت احساس می‎کردند که سرنخ این قضیه به آمریکا و یا خارج از کشور مربوط است یا اینکه شخص شاه و دولت را مقصر می‎دانستند؟
ج :
در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی اینکه آمریکا دست داشته باشد مطرح نبود خود شاه هم مطرح نبود، علم نخست وزیر وقت را مقصر می ‎دانستند، البته نخست وزیر بدون نظر شاه کاری انجام نمی داد; ولی در رفراندوم تقریبا برای همه مسلم بود که
دست آمریکا در کار است . مطرح بود که آمریکاییها از این راه می‎خواهند شاه را محبوب کنند، چون مثلا تقسیم اراضی ظاهرا به نفع قشر کشاورز بود و لذا خیلی ها می‎گفتند چرا روحانیت با این جهت مخالفت می‎کند، اینها می‎گویند از این اربابهای ظالم می‎خواهیم زمین را بگیریم بدهیم به یک عده کشاورز بدبخت این کار بدی نیست و مخالفت ندارد، یا مثلا سپاه دانش که می‎خواهند سربازها را بفرستند در دهات بچه های مردم را درس بدهند خوب این چه بدی دارد؟ یا مثلا سپاه بهداشت که برای تامین سلامتی مردم است، و این جور چیزها یک قدری برای افراد روشنفکر جاذبه داشت ; به یاد دارم در آن وقت از آیت الله حاج میرزا محمد باقر کمره ای جزوه ای در تایید لوایح شش گانه گرفته بودند و به چاپ رساندند و مورد تعجب ما شده بود. لذا من یادم هست که آیت الله خمینی هم روی این جهت اصرار داشت که اصل لوایح را نبایستی زیر سئوال برد و به آن اعتراض کرد; و مرحوم آیت الله آقای حاج سید احمد خوانساری هم که در یک صحبت یا نوشته -که حالا دقیقا یادم نیست - گفته بود این اصلاحات ارضی غلط است و زمینها غصب است و نمی شود در آن نماز خواند و از این راه وارد شده بودند، آیت الله خمینی خیلی ناراحت شدند و در یک شب که ما پنج شش نفر منزل ایشان بودیم گفتند بروید هر جوری هست به آقای حاج سید احمد بگویید این چه وضعی است، ایشان با این کار خود به این نهضت ضربه زد برای اینکه فردا کشاورزان را علیه ما می‎شورانند، اینکه ما بگوییم اصلاحات ارضی خلاف شرع است راه مبارزه نیست، اینکه می‎خواهند بروند بچه های مردم را درس بدهند ما نباید بگوییم نروید درس بدهید، ما باید با اصل رفراندوم مخالفت کنیم برای اینکه کشور ما قانون دارد مجلس دارد، بازکردن باب رفراندوم صحیح نیست چون ممکن است اینها فردا بیایند بگویند ما می‎خواهیم مذهب را لغو کنیم و یک رفراندوم ساختگی راه بیندازند و از این طریق بخواهند مقاصد خود را عمل کنند، ما با اصل رفراندوم مخالفیم زیرا یک بدعت تازه است ; آیت الله خمینی تاکید داشتند که روی این جهت باید تاکید کرد و مواد لوایح را هیچ نباید مورد حمله قرار داد، و الااینها با این شعارها کشاورزان و مردم را علیه ما می‎شورانند.

صدرالدین مشتاق نائینی جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:18

به نام خدا
جناب ستاریان در توصیف شاه مخلوع فرمودند:"دیکتاتوری که وضع ما را در تمام دنیا از نظر استبداد به رتبه ی اول در سراسر دنیا بدل کرد. "
حکایت همچنان باقی نیست برادر؟!

حضرت خضر جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 http://hazratekhezr4.blogfa.com

حاج آقا التماس دعا

امیرمهدی - ستاریان جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:28

سلام
العجب کل العجب !چه خوب که برای تثبیت نام خلیج فارس رای می دهید.کاش همه چیز به اسم ختم می شد.کاش با تثبیت نام همه مشکلات حل می شد. آنهائی که مسولیت دارند و موظف هستند از جان و مال و عِرض و ناموس مردم حفاظت کنند برای این مردم کمترین ارزشی قائل نیستند.
دکتر پیروز مجتهد زاده ، کارشناس مسایل سیاسی و استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک دانشگاه تربیت مدرس : "شیخ قطر در سال ۲۰۰۴ حمله‌ی نظامی به جزیره ابوموسی کرد و ایرانیانی را کشت. وزیر خارجه وقت، کمال خرازی بود که به مطبوعات دستور داد حرفش را نزنید و این تردیدآفرینی در مالکیت ایران بود. "
http://bamdadkhabar.com/archives/3003

ستاریان جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:35

سلام
جناب صدرالدین مشتاق نائینی بله دیکتاتوری حکایتی است که همچنان باقی است و باید فکری به حال آن کرد. اما این دلیل خلظ موضوعات نمی شود .آیا این دلیل می شود محمدرضا شاه بزرگترین دیکتاتور این کشور بعد از رضاخان را تطهیر کنیم و از او یک عامل پیشرفت بسازیم؟!

آقای امیر مهدی از من در ماجرای نام خلیج فارس یک رای دادن بر می آید اگر آنها که مامور جان و مال و عِرض و ناموس مردم هستند به جان مردم بیفتند حال بر سر حفظ قدرت خود و یا بر سر بده بستان های دیپلماتیک معامله می کنند ,خود مسئول عملکرد خویشند و باید در دنیا و عقبا جوابگوی عملکرد خود باشند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد