هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد

             بسم الله الرحمان الرحیم.

            غلامحسین مقدم حیدری، قیاس ناپذیری پارادایم های علمی، تهران، نشر نی، چاپ سوم، 1390:

            «نتیجه

داستان فلسفۀ علم در یک سدۀ گذشته، داستانی بس عبرت آموز است. پوزیتیویست ها با واقعی نپدانشتن مشاهدات تجربی خام، متافیزیک و مابعدالطبیعه بی معنی و مهمل دانستند. نگتیویست ها با تکیه بر اتکای مشاهدات بر نظریات، پوزیتیویسم را مورد نقد قرار دادند و اجازه دادند تا حضور متافیزیک در نظریه های علمی پی گیری شود سرانجام کوهن با واقعی پنداشتن تاریخ علم به روایت خویش کل نظام پوزیتیویستی ـ نگتیویستی را به چالش کشید. این چالش ها و افت و خیزها حاکی از آن اند که نقد یک ساختار نظری امکان پذیر نیست مگر با تکیه بر ساختار نظری دیگری. قایق نویرات (Otto Neurath ، اُتو نویرات فیلسوف علم معاصر) مثال خوبی در این باره است: معرفت ما به سان قایقی است که روی یکی از الوارهای آن ایستاده ایم. پس از مدتی الوار زیر پای ما سوراخ می شود و آب به درون قایق می آید، یعنی نظریه ای که بدان معتقدیم مورد چالش و نقد قرار می گیرد. حال مجبوریم این الوار را با الوار دیگری جایگزین کنیم. اما برای این کار چه می کنیم؟ ما ناگزیریم پاهای خود را از روی این الوار معیوب برداریم و بر روی الوار دیگر، یعنی ساختار معرفتی دیگری بگذاریم و به تعمیر یا تعویض الوار معیوب بپردازیم. در واقع، «شبیه ملوانانی هستیم که مجبورند کشتی شان را روی دریای آزاد بازسازی کنند، بدون این که قادر باشند اجزایش را در تعمیرگاهی در خشکی پیاده کنند و آن را دوباره از بهترین مصالح بسازند.» (نویرات، 1932 به نقل از استوارت شاپیرو، 1997، ص 34). (صفحه ی 140)

بنابراین، وقتی می گوییم فیلسوفی به لحاظ معرفتی واقع گرا نیست، بلافاصله باید بپرسیم که این فیلسوف اولاً در کدام حوزۀ معرفتی به تقرب نظریه های آن حوزه به واقعیت معتقد نیست و ثانیاً این فیلسوف کدام نظریه را در چه حوزه ای مطابق واقع می داند. به عبارت دیگر، واقع گرا نبودن در یک حوزۀ معرفتی مستلزم واقع گرا بودن در حوزۀ معرفتی دیگری است. هیچ فیلسوفی نمی تواند مطلقاً ضد واقع گرایی باشد. او برای این که چه در حوزۀ نظر و چه حوزۀ عمل، قدم از قدم بردارد باید معرفتی را مطابق واقع در نظر بگیرد. این که او چگونه معرفتی را مطابق واقع در نظر می گیرد، داستانی مفصل و پرمناقشه دارد که باید جداگانه مورد بحث قرار بگیرد. (صفحه ی 141)»

پایان نقل از کتاب.

نویسنده ی وبلاگ:

من جمله ی «هیچ فیلسوفی نمی تواند مطلقاً ضد واقع گرایی باشد» را با تغییر یک کلمه ی آن، این طور به کار می برم:

«هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد.»

(نمی دانم جمله ی «هیچ فیلسوفی نمی تواند مطلقاً ضد واقع گرایی باشد» در حد بدیهیات است، یا به شدن نیاز به بحث و استدلال و ... دارد. نمی دانم.)

شاید اگر هر کدام از ماها، اندکی، یک کوچولو، تفکر فلسفی داشته باشیم، بتوانیم تأیید کنیم که

«هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد

حالا این که «هیچ دیکتاتوری نمی تواند مطلقاً ضد واقعگرایی باشد»، بر فرض درست بودنش، چه معنایی دارد؟

آنچه فعلاً به فکر من می رسد، این است که تمام دیکتاتورها، چه از نوع دیکتاتورهای اسلامی و چه از نوع دیکتاتورهای کمونیستی و چه هر نوع دیکتاتوری، هرچه شعار دهند و های و هوی کنند و تظاهراتهای فرمایشی برپا کنند و هرچه با دلایل بند تنبانی حکمرانی ی نازمانمند خود را توجیه کنند، بالأخره یک زمان یک جا به یک دلیل یا مجموع دلایل و عوامل مختلف، به درجات مختلف عقب می نشینند از شعارها و ادعاها و مواضعشان. البته:

عقب نشستن، در مورد بعضی دیکتاتورها به این صورت است که سه هزار و ده هزار و پانزده هزار و بیست هزار و سی هزار و پنجاه هزار و ... نفر را می کُشند (و می گویند خارجیها کشتند و صفات مختلف می گذارند روی کشته شده ها)، و در مورد بعضی ها عقب نشستن و کنار رفتن، زودتر اتفاق می افتد.

مقایسه کنید نحوه ی کنار رفتن صدام حسین و قذافی (و کنار رفتن یا نرفتن بشار اسد؟) را، با نحوه ی کنار رفتن محمدرضا پهلوی و حسنی مبارک و بن علی. و توجه کنید به نحوه ی کنار رفتن فیدل کاسترو، که بعد از حدود پنجاه سال بودن بر سریر قدرت، آخرالامر هم که کنار رفت، قدرت را واگذار کرد به آقا داداش.

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاریان دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
الان در اینجا خواندم:
http://farsiblog.mihanblog.com/post/3166

برگزارگننده-ی انتخابات ریاست جمهوری باید قوای سه-گانه باشد ...
لاریجانی : قانون انتخابات از اول تا آخر نواقصی دارد که باید برطرف شود، «خوشبختانه مجلس با تصویب مصوبه جدید روحیه کارشناسی‌تری به خود گرفت، اما متاسفانه در انتخابات ریاست‌جمهوری هیچ الزامی وجود ندارد بلکه علم خواندن و نوشتن کافی است...»
استدلال کدخدایی این بود که هیات‌های اجرایی در بین معتمدان محلی انتخاب می‌شوند و شورای نگهبان نیز که اصل نظارت را برعهده دارد، مستقل از قوای سه‌گانه است.
اما حالا عباس کدخدایی در گفت‌وگو با فرارو می‌گوید: «اصل 99 قانون اساسی نظارت بر انتخابات را جزو وظایف شورای نگهبان قرار داده اما درباره اجرای انتخابات صحبتی نکرده است لذا اجرای انتخابات می‌تواند بر عهده بخش دیگری قرار بگیرد.»
تمام این اظهارنظرها که گویندگان آن چهره‌های برجسته اصولگرایی هستند، نشان‌دهنده تغییر ژرفی است که در نگاه آنها نسبت به برگزاری انتخابات رخ داده است. پیش از این اصلاح‌‌‌طلبان هرگاه چنین خواستی را مطرح کردند از سوی آنها متهم به زیر سوال بردن سلامت انتخابات شدند.
28 اردیبهشت 90 زمانی که رییس دولت اصلاحات [سید محمد خاتمی ] طرح آشتی ملی را مطرح کرد و گفت که اگر فضا تلطیف و تعدیل شود، بسیاری از مسائل حل خواهد شد؛ فضا باز شود، احزاب و گروه‌ها کار کنند و عقلا هم سازوکاری را برای انتخابات درنظر بگیرند تا در آن حرف و حدیث نباشد، با واکنش شدید رسانه‌های اصولگرا و البته طیف‌های رادیکال خارج از کشور روبه‌رو شد. بعد از آن علی مطهری، در مرداد ماه سال گذشته با تاکید بر ضرورت تدوین لایحه جامع انتخابات گفت: برگزارکننده انتخابات نباید صرفا دولت باشد، درواقع کل نظام و قوای سه‌گانه باید برگزارکننده انتخابات باشند. وی در توضیح اظهارات خود گفته بود: معتقدم باید ترتیبی داده شود که هیات برگزارکننده انتخابات صرفا دولت نباشد، البته دولت مجری است ولی آن هیات تصمیم‌گیرنده باید مرکب از نمایندگان کل نظام باشد. حالا با همصدا شدن لاریجانی و کدخدایی و باهنر به مطهری احتمال اینکه این قانون تغییر کند بیشتر از زمانی است که تنها مطهری یا رییس دولت اصلاحات آن را مطرح می‌کردند.

بقیه را در آدرس داده شده بخوانید
به نظر شما این اعتراف ضمنی به دست بردن دولت در انتخابات گذشته نیست ؟و این تغییرات تا چه حد ممکن و شدنی است؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد