بسم الله الرحمان الرحیم.
امام خمینی، اول فروردین 1361:
«من مىتوانم ادعا بکنم که از آن وقتى که در دنیا دولت تحقق پیدا کرده، تا حالا، دولتى مثل دولت ما نبود.»
قبل از این بیانات، در همین تاریخ، امام خمینی فرموده است:
«مىآییم سراغ شوراهاى نگهبان. در تمام دوره مشروطیت- جز آن اول که یک صورتى برایش بود- دیگر شوراى نگهبان ما نداشتیم. خوب، این شوراى نگهبان که نداشتیم، شما مىگویید که حالا مثل آن وقت است، براى اینکه حالا هم شوراى نگهبان نداریم ما؟! یا اگر داریم یک مردمى هستند نظیر مردم آن وقت و نظیر دست [اندر] کاران آن وقت؟! آنجا هم که نمىتوانید بگویید؛ براى اینکه نبود شوراى نگهبان. مىگویید بودن شوراى نگهبان از نفس این مجلس است که نفس این جمهوریت است که زمان شاه که آن نبود، بهتر بود؟ اگر مىگویید، آن را هم باز بنویسید.»
پایان نقل سخنان امام خمینی.
نویسنده ی وبلاگ:
آن شورای مجتهدان که در قانون اساسی ی مشروطیت پیش بینی شده بود، در چند دوره ی اولیه، کم و بیش ایجاد می شده و فعالیت می کرده، و بجز آن، از خود نمایندگان مجلس ظاهراً همواره ــ در همان چند دوره ی اولیه ــ تعدادی مجتهد بوده اند. حتا در مجلس زمان مصدق، من الان حد اقل چهار نفر در خاطرم است که مجتهد یا قریب الاجتهاد بوده اند: سیدابراهیم حسینی میلانی (پسرعموی آیت الله سیدمحمدهادی میلانی)، و سیدمرتضی شبستری، و محمدعلی انگجی، و سیدضیاء حاج سیدجوادی. (و در دوران مصدق، ظاهراً حدود چهل نفر از نمایندگان مجلس «سید» بوده اند!)
شاید سؤال طرح شود که «شوراهای نگهبان»، که در سخن امام خمینی این تعبیر ذکر شده است، چرا در دوران مشروطیت به صورت محکم و قاطع شکل نگرفت، ولی در زمان آقای خمینی و آقای خامنه ای، شورای نگهبان وجود دارد و فعال (بلکه: فعال ما یشاء) است؟
جوابی که به فکر بنده می رسد چنین است:
شورای نگهبان زمان مشروطیت، از طرف علمای خارج از حکومت (و نه از طرف رئیس مملکت) به مجلس معرفی می شد، و مجلس پنج نفر از آنها را انتخاب می کرد، و ظاهراً مجتهدان انتخاب شده توسط مجلس، پاسخگو به رئیس مملکت نبودند. خب شورای نگهبان پیش بینی شده در قانون اساسی ی مشروطیت را مقایسه کنید با شورای نگهبان جمهوری ی اسلامی.
شورای نگهبان قانون اساسی ی مشروطیت | شورای نگهبان جمهوری ی اسلامی |
از طرف علمای خارج از حکومت معرفی می شده | از طرف رئیس حکومت منصوب می شود |
ظاهراً به رئیس حکومت پاسخگو نبوده | منصوب رئیس حکومت است و عملاً دیدگاههای فقهی ی رئیس حکومت را معادل «شریعت اسلام» می داند |
مجلس تعیین می کرده از بین مجتهدان معرفی شده توسط علمای خارج از حکومت، کدام مجتهدان حق دارند عضو شورای نگهبان شوند | شورای نگهبان تعیین می کند مردم از بین چه افرادی، حق دارند نمایندگان مجلس را انتخاب کنند |
ظاهراً عمر هر دوره ی شورای نگهبان برابر بوده با عمر هر دوره ی مجلس، و شورای نگهبان دوره به دوره اعضایش باید مورد تأیید مجلس قرار می گرفته | ظاهراً عمر عضویت اعضای شورای نگهبان را رئیس حکومت تعیین می کند، و مشخصاً، یکی از فقیهان شورای نگهبان، سی سال است عضو این شورا است |
مقایسه کردید؟ آیا شورای نگهبان جمهوری ی اسلامی، برای رئیس حکومت مشکلی ایجاد می کند، که رئیس حکومت معطل بگذارد تشکیل این شورا را؟ اما:
شورای نگهبان قانون اساسی ی مشروطیت، کنترلش در دست رئیس حکومت نبوده. اگر شورای نگهبان قانون اساسی ی مشروطیت، این طور پیش بینی می شد که پادشاه تعیین کند اعضای آن را، بنده گمان می کنم (گمان در حد اطمینان) هم مظفرالدین شاه و هم محمدعلی شاه و هم احمد شاه و هم رضا شاه و هم محمدرضا شاه، هیچ گاه معطل نمی گذاشتند تشکیل شورای نگهبان را.
نامه ی دکتر ملکی به سران شرکت کننده در اجلاس کشورهای غیرمتعهد در تهران
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه ۴ شهریور ۱٣۹۱ - ۲۵ اوت ۲۰۱۲
با نام خدا
عالیجنابان؛
سران محترم شرکت کننده در اجلاس کشورهای غیرمتعهد در تهران
به شما که بعنوان میهمان پای به کشور مصیبت زده ی ایران نهاده اید، کشوری که این روزها در اندوه از دست دادن تعداد زیادی از هموطنانمان در زلزله شمال غرب کشور است، خوشامد میگویم. از فرصت حضورتان بهره گرفته مطالبی را با شما در میان میگذارم.
یقینا مستحضر هستید که کشور باستانی ایران، فرهنگی غنی و باسابقه دارد و خدمات ارزنده ای به غنای فرهنگ بشری نموده است. بسیاری از پژوهشگران ایران را پایه گذار حقوق بشر میدانند و خدمات کشور ما را به پیشرفت تمدن جهانی باور دارند.
عالیجنابان؛
شما اکنون پای به سرزمینی نهاده اید که این روزها بعلت بی کفایتی زمامدارانش، مردم در شرایط بسیار دردناکی بسر میبرند. از سویی گرفتار فقر و فساد هستند و از سوی دیگر سایه ی جنگی ویرانگر بر سر آنها افتاده است. در مدت بیش از سی سال، حکومتگران دست به اعمال ضدبشری زده اند، از جمله کشتار ده ها هزار مرد و زن دگراندیش که جز آزادی و عدالت چیز دیگری را طلب نمیکردند. از نمونه های بارز آن کشتارچندین هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷ که دوره ی محکومیت خود را در زندانها میگذراندند به دستور آقای خمینی بوده است. این گونه کشتارها در مجامع حقوق بین المللی به عنوان «جنایت علیه بشریت» شناخته میشود. نمونه دیگر کشتار مردم در تظاهرات مسالمت آمیز دراعتراض به تقلب در انتخابات سال ۱۳۸۸ می باشد.
جهت اطلاع شما عالیجنابان اجازه دهید که نویسنده این یادداشت خود را معرفی نماید. بنده محمد ملکی استاد بازنشسته دانشگاه و اولین رییس دانشگاه تهران پس از پیروزی انقلاب هستم که مختصری از آنچه در این نظام به سرش آمده را برای شما بازگو میکنم تا بهتر آگاه شوید حکومتی که به دعوت آن به ایران آمده اید چگونه حکومتی است و با مردمی که نخواستند زیر بار ظلم و بیداد این حکومت فاشیستی ـ مذهبی بروند چه رفتاری داشته و دارد.
حدود یک سال پس از بسته شدن دانشگاهها به بهانه انقلابی فرهنگی در سال ۱۳۵۹، نامه ای انتقادی در اعتراض به این تصمیم نوشتم که این نامه بهانه ای شد تا تیر ماه ۱۳۶۰ به خانه من هجوم آورده و مرا دستگیر کنند. پنج سال در زندانهای مختلف و بدنام در ایران از جمله اوین و قزلحصار زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گرفتم که هنوز پس از سی سال آثار آن شکنجه بر روی بدنم باقی است. در اسفند ۱۳۷۹ مجددا باتفاق جمعی از فعالان ملی ـ مذهبی از طرف سپاه پاسداران دستگیر و حدود ۶ ماه در زندان مخوف عشرت آباد در سلولی به درازای ۱۸۰ سانتی متر و پهنای ۸۰ سانتی متر زندانی و بعد در یک دادگاه غیر قانونی محاکمه و به ۷ سال زندان محکوم شدم. در سال ۱۳۸۸ و پس از تظاهرات تاریخی مردم تهران در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد، که اکنون دعوت کننده ی شماست، درحالیکه در بستر بیماری بودم مجددا دستگیر شده و ۱۹۱ روز که ۹۰ روز آن در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین بود در شرایطی بسیار ناگوار زندانی شدم.
عالیجنابان؛ لازم به یادآوری است بنده در آستانه ۸۰ سالگی و مبتلا به بیماریهای گوناگون از جمله سرطان پروستات و نارسایی قلبی هستم و بعلت وخامت وضع سلامتی ام بالجبار من را به مرخصی فرستادند و در یک دادگاه فرمایشی و غیرقانونی محکوم به یک سال زندان شدم. اینکه در این زندانها بر من بعنوان یکی از شاهدان زندانهای جمهوری اسلامی چه گذشت و چگونه زیر انواع شکنجه ها قرار گرفتم داستانی است جداگانه که اگر امکانی فراهم شود جزییات آنرا شرح خواهم داد.
عالیجنابان؛
حال که در وطن من هستید به نام یک ایرانی که از اعمال ضد انسانی این حکومت زجرها برده و دردها کشیده و شاهد رنجهای مردمش بوده از شما استدعا دارم که به زندانهای سیاسی ایران، که حکومت آنها را زندانهای امنیتی نام نهاده، سربزنید و با وکلای دادگستری، دانشجویان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی و مدنی که در این زندانها در بدترین شرایط هستند ملاقات کنید تا بر شما معلوم گردد رفتار حکومتی که از شما دعوت به حضور در ایران نموده با دگراندیشان و منتقدانش چگونه است.
لیست زندانیان سیاسی ایران را میتوانید از جناب آقای دکتر احمد شهید نماینده ویژه حقوق بشر سازمان ملل برای ایران که هرگز اجازه حضور در ایران را نیافته و یا دیگر سازمانهای حقوق بشر دریافت کنید.
من تعدادی از این زندانیان را جهت اطلاع شما در اینجا نام میبرم:
وکلای زندانی: نسرین ستوده، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیف زاده
روزنامه نگاران زندانی: احمد زیدآبادی، مسعود باستانی، مهسا امرآبادی، بهمن احمدی امویی، کیوان صمیمی، عیسی سحرخیز، سیامک قادری
دانشجویان زندانی: مجید توکلی، شبنم مددزاده، بهاره هدایت، عماد بهاور، فرزاد مددزاده، مجید دری، ضیا نبوی، علی اکبر محمدزاده، حامد روحی نژاد، امید کوکبی، مهدی خدایی، سما نورانی، آرش صادقی، سیاوش حاتم، بابک داشاب
فعالان سیاسی: مسعود پدرام، علیرضا رجایی، سعید مدنی، عبدالله مومنی، حشمت الله طبرزدی، خسرو دلیرثانی، محمد فرید طاهری، امیر خرم، فریبرز رییس دانا، حسن اسدی زیدآبادی، مصطفی تاجزاده، بهزاد نبوی، ابوالفضل قدیانی، علی معزی، مهدی محمودیان، آرش سقر، فیض الله عرب سرخی، محسن امین زاده، ابوالفضل عابدینی، محسن میردامادی، محمد امین هادوی، محمد کاظمینی بروجردی، ارژنگ داوودی، محمد رضایی
فعالان سیاسی در حصر خانگی: مهدی کروبی، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد
فعالان مدنی: محبوبه کرمی، محمد صدیق کبودوند، رضا شهابی، افشین اسانلو، محمد داوری، مهدی خدایی
و دهها زندانی سیاسی و عقیدتی دیگر
با احترام و آرزوی موفقیت
تهران ـ دکتر محمد ملکی ـ ۳ شهریور ۱۳۹۱
رونوشت:
ـ دبیر کل سازمان ملل متحد آقای بان کی مون
ـ نمایندگی حقوق بشر سازمان ملل، دیده بان ویژه ایران جناب آقای دکتر احمد شهید
ـ دبیرخانه اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد
رفتن به ژرفای جنبش مشروطه
داریوش همایون
آن پرسش بنیادی که در تکانه انقلاب اسلامی برای گشادهترین ذهنها پیش آمد در سه دهه گذشته بهترین ادبیات سیاسی سه چهار نسل صد ساله گذشته ایران را به ما داده است. دیگر هیچ جستار (بحث،مبحث) جدی در تاریخ و فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی ایران نیست که از نگاه تازه به نقش و آرمانهای جنبش مشروطه تاثیر نپذیرفته باشد.
امروز نیز پس از اینهمه که درباره جنبش مشروطه نوشته شده است هنوز نمیتوان گفت که به تاریخ پیوسته یعنی به ملکیت همه گرایشهای سیاسی ایران آمده است و سیاسیکاران در جایگاه و پیامهای آن به همرائی رسیدهاند.
اینکه در صد و یکمین سالروز انقلاب مشروطه هنوز میتوان، و میباید، در باره سوءتفاهمهای پیرامون آن انقلاب نوشت نمیباید کسی را به شگفتی اندازد. تاریخ نیز مانند عدالت است، تاخیر به سود آن کار نمیکند. بررسی عمقی آن انقلاب در هنگامش انجام نگرفت. سران انقلاب بیش از آن درگیر پیکار انقلابی و روزگار نابسامان خود بودند و سرعت تحولات در کشوری که نیمهجان و عملا پاره پاره از جنگ جهانی اول بدرآمد اجازه رفتن به ژرفاها نمیداد. پس از آن نیز هر کس تصور سطحی خود را از آن انقلاب نگهداشت. تنها از چهار دههای پیش بود که نخستین بار در آن راستا کوششهائی شد ولی ایران سالهای میان دو انقلاب جای بررسیهای ژرف در هیچ زمینهای نبود. سیاست ــ که پردامنهتر از حکومت است ــ در همه جا به زیان حقیقت کار میکرد. هیچ کس نگاه جوینده را تا پایان نمیبرد. یا نمیگذاشتند، یا خودش نیزحاضر نمیبود.
انقلاب اسلامی زلزلهای بود که ایرانیان را از جا پراند و به ناچار با این پرسش روبرو کرد که چرا چنان انقلابی در چنان زمانی، و بهویژه چرا هفتاد سال پس از انقلاب مشروطه؟ از آن پرسش ناچار به شناسائی انقلاب مشروطه میرسیدند و تازه آشفتگی بالا گرفت ــ همان داستان کوران و پیلی که برای هر دست یک احساس و یک معنی میداد. امروز نیز پس از اینهمه که درباره جنبش مشروطه نوشته شده است هنوز نمیتوان گفت که به تاریخ پیوسته یعنی به ملکیت همه گرایشهای سیاسی ایران آمده است و سیاسیکاران در جایگاه و پیامهای آن به همرائی رسیدهاند.
از آنها که مشروطه را عملا به فراموشی سپردهاند و مصدق را جای آن و هر چه دیگر گذاشتهاند اگر بگذریم سه بدفهمی بزرگ در معنی و پیام مشروطه هست: معدودی که در میان سلطنتطلبان، همه انقلاب مشروطه را در متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ و مذهب رسمی و پنج مجتهد خلاصه، و آن را محکوم میکنند؛ سلطنتطلبان و جمهوریخواهان بیشماری که از مشروطه، پادشاهی را میفهمند، هرکدام بنا بر مقصود خودشان؛ و اسلامیان اصلاحطلبی که مشروطه را با مشروط عوضی گرفتهاند و “مشروطهخواهی” شان در پارگین ولایت فقیه مشروط فرو رفته است.
از نخستین تعبیر به همین یک دلیل آشکار میتوان گذشت که یک جنبش فکری و سیاسی صد و بیست سی ساله را که همچنان زنده است و تازه دارد در اندیشه سیاسی ایرانیان جای مرکزی درست خود را پیدا میکند نمیتوان به سبب یکی از انحرافات آن رد کرد. انقلاب مشروطه سویههائی فراوانتر و تاریخی درازتر از آن دارد. “مشروط خواهان” را نیز میباید گذاشت که با گذشت زمان به ناچار از نزدیکتر به موضوع بنگرند و از مشروط به مشروطه برسند. در جنبش مشروطه نیز نخست عدالتخانه میخواستند و این اندیشه چیره بود که چگونه میتوان یک پادشاهی استبدادی که ایران را بازیچه اروپائیان کرده بود محدود (مشروط) کرد. اما پادشاهی استبدادی چرا سرنوشت ایران را در جیبهای خود داشت و اروپائیان چرا ایران را بازیچه خود کرده بودند؟ اندیشه آزادی و ترقی از آنجا به ذهنها راه یافت. جامعه ایرانی قانون میخواست و نهادهای قانونی میخواست ولی بی آموزش امروزی، آزاد شدن از خرافات، از تسلط آخوند بر زندگی افراد و جامعه، و آموختن از، و ماننده شدن هرچه بیشتر به، جامعههائی که به همه اینها رسیده بودند نمیشد حکومت قانون و استقلال داشت.
امروز نیز درخواست مشروط کردن ولایت فقیه آسانترین و بیپایهترین شعار است زیرا بی آزاد کردن سیاست از نظامی که ولایت فقیه میآورد، و بی آزاد کردن جامعه از فرهنگی که در آن امام زمان با سرعت نور از چاه سامره یه یکی از دو چاه جمکران یا هردو آنها جابجا میشود (گفتاوردی از یک دانشجوی فوق لیسانس در تهران) و حتی درسخواندگانی به “صدقه رفع هفتاد بلا” باور دارند به این درخواست ساده نیز نمیتوان رسید. (کمک به نیازمندان خوب است ولی نخست، میباید به قصد کمک باشد نه خرید مصونیت و دوم، در آن سرزمین پربلا چرا صدها سال چیرگی چنین خرافات هیچ کمکی به مردم نکرده است و هر روز وضعشان بدتر میشود؟) مانند مشروطهخواهان صد و اند سال پیش این افراد نیز، اگر در تباهی اصلاحطلبان غرق نشده باشند، ناگزیر به تمدنی که حتی ذهنهای آخوندزده را بر سرچشمههای نور گشوده است نه به چشم دشمن و مهاجم فرهنگی بلکه هماوردی که میباید پیوسته از او آموخت خواهند نگریست؛ و آنگاه دیگر مسئله را در قالب تنگ “مشروط” خواهی نخواهند دید. برای آنان نیز مانند مشروطهخواهان مسئله مرکزی، توسعه و ترقی، دموکراسی و حقوق بشر خواهد گردید و ولایت فقیه دشنامی به شعور و حرمت انسانی خواهد شد.
اما فروکاستن (تقلیل) مشروطه به پادشاهی که جز یک شکل حکومت نیست و طبیعت آن مانند یک شکل دیگر حکومت یعنی جمهوری بستگی به نظام و فرهنگ سیاسی دارد، از دیرپاترین و زیانآورترین و پردامنهترین بدفهمیها بوده است. هواداران پادشاهی از هشت دههای پیش با این رویکرد، خود را نه تنها از یک برنامه عملی فراگیر، بلکه از یک سلاح سیاسی کارساز در رقابتشان با گرایشهای سیاسی دیگر بیبهره ساختند. مشروطه در گستره نظری خود میتوانست به هدفهای بلند آنان خدمت کند، و آنهمه بیاعتنائی و نگرش تشریفاتی، به مشروعیت خودشان نیز آسیب زد. جمهوریخواهان از آن سو به افراطی دیگر افتادند و چون پادشاهی میتواند مشروطه هم باشد در بیاعتنائی تا مخالفت نیز رفتند و خود به خود خویشتن را در طرف بازنده گذاشتند.
* * *
آن پرسش بنیادی که در تکانه انقلاب اسلامی برای گشادهترین ذهنها پیش آمد در سه دهه گذشته بهترین ادبیات سیاسی سه چهار نسل صد ساله گذشته ایران را به ما داده است. دیگر هیچ جستار (بحث،مبحث) جدی در تاریخ و فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی ایران نیست که از نگاه تازه به نقش و آرمانهای جنبش مشروطه تاثیر نپذیرفته باشد. بازنگری جنبشی که هرچه از پیشرفت داشتهایم از آن داریم یک عصر تازه روشنگری را در جامعه ایرانی آغاز کرده است که از ترکیه اصیلتر و ژرفتر و از جهان عرب یک سده پیشتر است. بیش از صد سال آرزو داشتیم یک نگاه ایرانی به مدرنیته بیندازیم ــ نه پوشیده در مذهبی که هزار سال با هر چه مدرن جنگیده بود، نه سردرگم در اختراع آنچه دیگران صدها سال با کامیابی به کار برده بودند، نه سرمست از بزرگیهای سپری شدهای که دیگر سخنی برای گفتن ندارند. نگاهی برگرفته از نقد بی ملاحظه تاریخ و فرهنگ ایران، همه فرهنگ ایران، و دوخته بر بهترینهائی که فرهنگ دامنگیر غرب به جهان داده است. نگاهی نه شیفتهوار، ولی ستاینده والائی در هر جا بتوان یافت.
اکنون میتوانیم با دریافت درست از جنبشی که رنسانس و عصر جدید (سده ۱۷) و عصر روشنگری ایران همه با هم بود، چندان که در گنجایش ما میگنجید، و جامعهای قرون وسطائی را ــ هنوز در بخشهای قابل ملاحظه جمعیت ــ به سده بیستم پرتاب کرد به چنان نگاهی برسیم. تجربه صد ساله ما که سراسر به جنبش مشروطه، غفلت از آن، انحراف از آن، و پشت کردن بدان (در انقلاب اسلامی) برمیگردد در این گوشه جهان بیمانند است.
اوت ۲۰۰۷
سلام،
مهم این است که حکومت در دست آخوندها باشد.
الان دیگه کسی با شورا بر مجلس نظارت نمی کنه
دوره ی این چیزا تو حقوق اساسی سر اومده
الان شیوه ی نظارت قضایی حرف اول رو میزنه که یا توسط دادگاهها معمولی انجام میشه یا دادگاههای قانون اساسی