خدای بزرگ ــ انفجار بزرگ

                  بسم الله الرحمان الرحیم. 

                 

            1) عبدالکریم سروش، عیناً به نقل از سنت و سکولاریسم (گفتارهایی از عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و محسن کدیور)، تهران، انتشارات صراط، 1388:

            [سؤال کننده:] آیا ظهور تئوریهای علمی باعث تضعیف دین نشده است؟ مثلاً، اکنون دربارۀ آغاز جهان تئوری «بیگ بنگ» به میدان آمده و برخی آن را نافی وجود خدا می دانند و می گویند بر اساس این تئوری، جهان ازلی می شود.

            [عبدالکریم سروش:] شما توجه دارید که تئوری بیگ بنگ، یا تئوریهای امثال آن، به هر حال تئوری اند و قطعیتی ندارند. اینکه جهان از بیگ بنگ آغاز شده، این «از» از علّی نیست بلکه «از» زمانی است؛ یعنی از آنجا شروع شده نه اینکه به علّت ِ آن ایجاد شده است. در واقع، کلمۀ «از» در اینجا همان how را بیان می کند نه why را. یعنی شما بلافاصله به لحاظ فلسفی می توانید بپرسید که خود بیگ بنگ چرا رخ داد.

            نکتۀ دیگر اینکه اصلاً فرض کنیم جهان ازلی است و از جایی هم شروع نشده است؛ این با خداشناسی منافاتی ندارد. اتفاقاً پاره ای از (صفحه ی 99) خداشناسان معتقد بودند که جهان ازلی است، و این را منافی خداشناسی هم نمی دانستند. برخی از فلاسفه را به خاطر این اعتقاد تکفیر کرده بودند. آنها معتقد بودند که جهان سایۀ خداوند است؛ اگر خداوند ازلی است، جهان هم که سایۀ اوست ازلی است. ازلی بودن، با مستقل از غیر بودن تفاوت دارد. شما می توانید سایه ای ازلی و ابدی داشته باشید، اما وجود این سایه همیشه به وجود ِ صاحب ِ سایه متکی است. فرض کنید از ازل خورشیدی داشته باشیم و درختی و سایۀ آن درخت، و همۀ اینها ازلی هم باشند؛ اما آیا اینها در یک مرتبه اند؟ نه! اینها با هم فرق دارند. فرقشان این است که در این میان خورشید بر پای خود ایستاده است اما سایه همیشه متکی به خورشید است. بنابراین، می شود چیزی ازلی باشد ولی از همان ازل وابسته باشد. آنچه ما در مورد خلقت به آن قائلیم همین وابستگی است؛ یعنی اینکه چیزی متکی به غیر و وابسته و مُتقوِّم به آن باشد؛ خواه ازلی باشد خواه ازلی نباشد. در خداشناسی تأکید و اصراری به این نمی رود که ما بگوییم جهان ازلی نیست و نقطۀ شروعی دارد، بلکه عکس این است؛ اصرار از آن طرف است (صفحه ی 100).

            ... می گویند گالیله گفت، علم به how (چگونه) می اندیشد؛ به why (چرا) نمی اندیشد. می گفت، از ما نپرسید که چرا سنگ به زمین سقوط می کند؛ مکانیک فقط برای شما توضیح می دهد که سنگ چگونه و با چه شتابی و تحت چه فرمولی سقوط می کد. همین و بس! البته منظور گالیله از چراها، چراهای واپسین بود: اینکه غایت یا مبدأ واپسین عالم کدام است. او می گفت ما به این قبیل چراها جواب نمی دهیم. ما فقط به این وضع حاضر نگاه می کنیم و همین ها را توضیح می دهیم ــ و البته اگر بتوانیم توضیح بدهیم خیلی هنر کرده ایم. علم ما هم به بیش از این نمی رسد و مغز ما هم قدرت بیش از این را ندارد. معنای دانش سکولار همین است (صفحه ی 91). 

            2) سیدعباس سیدمحمدی:

            «حیف است انسان با مشاهدات علمی و آزمایش و نظریات علمی متوجه «بزرگی»ی انفجار بزرگ (بیگ بنگ) بشود، ولی با فطرت و برهانهای عقلی متوجه «بزرگی»ی خدای بزرگ نشود.»

 

نظرات 9 + ارسال نظر
امید جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:34 http://andishe-pooya.blogfa.com/

علت اصرار من بر آن سوالات مشخص شدن پایگاه شما در انتقاد از تکامل بود . من از این شاخ به آن شاخ پریدن شما دچار عجز شده ام ! ...

بحث ما از داستان آدم و حوا شروع شد . شما گفتی آیا منع علمی و عقلی وجود دارد . من بعضی ایرادات را مطرح کردم و شما پاسخی ندادید .

بحث نیای مشترک شد , اشاره کردم , دلیلی بر ردش نیاوردید

گفتید که دانشمندان بی خدابه نظرشان اینست که ... و من نشان دادم که دانشمندان نظرشان اینست و نه لزوما بی خدایان ، شما حرف خود را پس نگرفتی

بعد گفتید "علم قادر به پاسخ دادن بسؤالات درباره معنای زندگی نیست" و "جهان از آن شکلی که علم بدان میبخشد، بمراتب غنی تر و پیچیده تر است " ... پرسیدم "معنای زندگی" یعنی چه ؟ این گزاره ها خود چگونه اثبات می شود و ... شما حرفی نزدی

یکبار نظر دکتر هروی را بیان کردی ، من گفتم کدام فسیل ، کجا و چگونه نمودار تکامل گرایان را به هم می زند ، شما چیری نگفتی

بعد سراغ نظریات بهه رفتید و من فکت آوردم که اکثریت جامعه علمی جهان ؛طراحی هوشمند؛ را یک تئوری علمی نمی دانند ، شما باز سکوت کردی

گفتم طراحی هوشمند در صورت تایید هم لزوم خدای متافیزیکی را اثبات نمی کند ، باز چیزی نگفتی

گفتم چرا تیتر زدید که داروینسیم ستون خیمه مدرنیته است ، سکوت کردید

بعد گفتی اصلا پوپر و سروش علمی بودن تکامل را رد کرده است که من گفتم بالاخره از نظر شما چه کسی مزخرف می گوید ؟ سروش - پوپر یا هروی - بهه که باز شما تعیین موضع نکردی

بعد من نشان دادم پوپر اولا علمی بودن تکامل را قبول داشته و ثانیا راجع به ؛انتخاب طبیعی؛ توسط دوستان دانشمندش توجیه شد و حرفش را پس گرفت . باز شما چیزی نگفتی و از اینکه شتابزده و هیجان زده (اگر نگوییم مغرضانه) نظرات را نقل کردی ،عذر خواهی نکردی

گفتید چگونه تئوری تکامل نقض می شود , گفتم : با یافتن فسیل خرگوش ها در دوره پریکامبرین / با یافتن فسیل انسان در سه و نیم میلیارد سال پیش ... به روی خودتان نیاوردید

با اجازتان تا تکلیف حداقل بعضی از مطالب بالا روشن نشود , ادامه بحث را خالی از فایده می دانم .

فقط توضیحا ( واگر به روند بی پاسخی و از این شاخ به آن شاخ پریدن ادامه دهید , برای آخرین بار )عرض می کنم که منظور من از اینکه تکامل پدیده ای انکار ناشدنیست آنست که گزاره "ارگانسیم های زنده در طول تاریخ کره زمین بر اثر تغییر خصوصیات ژنتیکی (حاصل از ازدواج و جهش) تغییر کرده اند و می کنند " انکار ناشدنی است . این گزاره چیزی جدا از ترسیم درخت تکامل انسان , سو گیری این تکامل و ... است . این گزاره یک "قانون علمی" است (از تئوری عبور نموده است ، ورای هر شک معقول به نظر نمی رسد که شواهدی بتواند در تضاد با آن یافت شود / هر چند اگر یافت شود خصوصیت ابطال پذیری را دارد : منظور من از انکار ناپذیر بودن اینست و عدم حساسیت به شواهد نیست من گزاره های غیر حساس یه شواهد را اوهام می دانم)

سیدمحمدی - امید (- محمدرضا) جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
بنده چند مقاله نوشتم. با موضوعاتی، هم مختلف، و هم مشترک. چند مقاله نوشتن، و از نصر و سروش و احمدزاده هروی و بیهی، بر ضد نظریه ی تکامل مطلب آوردن، «از این شاخه به آن شاخه پریدن» نیست.

شما فرمودی:

1) «نمی دانم چه منطقی می تواند بگوید که فسیل ها تکامل را رد نمی کنند . تصور بفرمایید فسیلی پیدا شود متعلق به 4 میلیارد سال پیش (حول و حوش سرد شدن زمین) که دقیقا مشابه من و شما باشد ! ... چنین چیزی بیخ تکامل را بر می کند»




ظاهراً برداشت قطعی از این سخنت، این است که ممکن است فسیلی / فسیلهایی پیدا شود که نظریه ی تکامل را باطل کند.
از طرفی می گویی:

2) «تکامل پدیده ای غیر قابل انکار است»


شما به جای این که دو کلمه، حقجویانه، تناقض دو حرفت را اعلام کنی، این دو کلمه را نمی گوئی و در عوض دویست کلمه مطلب می گوئی و می خواهی «پایگاه فکری ی سیدمحمدی» را بشناسی و تعبیر «مزخرف» را برای نظر پوپر و تعبیر «مزخزف» و «غرغره کردن سخنان پوپر» را برای سروش به کار می بری.

باکی نیست.
اختیار روش گفت و گویت را داری.

مجید جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:23 http://divoon.blogfa.com

سلام سید

منهم امروز یه چیزی رو فهمیدم که قبلا اونرو میدونستم!

فهمیدم که دانایی با آگاهی فرق داره و راز خوشبختی بیشتر در آگاهی یافت میشه تا دانایی

فرزانه جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:54 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
نظریه ازلی بودن جهان در علم امروز جایگاه ندارد.
و این که علم به why نمی پردازد فرض سطحی نگرانه ایست . اتفاقاً علم بیشترین جوابها را به سوالات بشری که با why شروع می شوند داده است .

شاهین جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:41

با سلام.

جناب سید چند سوال:
اگر اینگونه که دکتر سروش می گوید باشد پس تکلیف قیامت و جهانی دیگر چه میشود؟ یعنی این جهان به خودی خود و بدون انسان باقی میماند یا انسانها به حیات خود بر روی آن ادامه میدهند؟

این قسمت را هم بخوانید:
http://www.quranology.com/farsi/hasti.htm
طبق نظر نویسنده در قرآن به بیگ بنگ اشاره شده است و با مطلب زیر مقایسه کنید.

اینها نیز بیوگرافی و نظریات دکتر هارون یحیی است:
هارون یحیی (Harun Yahya) متولد سال 1956 میلادی در ترکیه را شاید بتوان برجسته‌ترین، معتبرترین و سرشناس‌ترین دانشمند غیرروحانی جهان اسلام دانست. او که بیش از 200 کتاب به 20 زبان زنده‌ی دنیا از جمله فارسی منتشر کرده، یکی از سرسخت‌ترین مخالفان نظریه‌ی داروینیسم است و مناظره‌های تلویزیونی او با ریچارد داوکینز، دانشمند سرشناس انگلیسی و نظریه‌پرداز فرضیه‌ی "فراگشت‌گری" و "خلقت تکوینی" در سراسر جهان، میلیونها بیننده را به خود جلب کرده است.

او در دو رشته‌ دانشگاهی درس خوانده است؛ هنر و فلسفه. از 24 سالگی نوشتن و انتشار کتاب‌هایش را آغاز کرد و تا به امروز (به گواهی وبگاه رسمی خود او) بالغ بر 222 کتاب در موضوعات مذهبی، علمی و سیاسی نوشته است. البته موضوع کتاب‌های علمی و سیاسی او نیز به‌نوعی به مذهب باز می‌گردد. او در کتاب‌های علمی خود با نظریه‌ داروینیسم که در نهایت آفرینش را زاییده یک تصادف و محصول یک تکامل تدریجی و تطابق مستمر با شرایط زیستی می‌شمارد، درمی‌افتد و می‌کوشد وجود شعوری فرابشری را در آفرینش هستی و کائنات ثابت کند. در کتاب‌های سیاسی نیز به مبارزه‌ کمونیسم و فاشیسم یا فرآورده‌هایی که از این دو کارخانه بیرون آمده‌اند، می‌رود؛ ‌چرا که هر دو ویرانگر خرد و ایمان‌های مردمند.

بیگ بنگ، ناقض نظریه تکامل

در سال 1929 در رصد خانه ‌‌ای در کوه ویلسون واقع در کالیفرنیا، یک اختر شناس آمریکایی به نام ادوین هابل (Edwin Hubble) یکی از بزرگترین اکتشافات تاریخ نجوم را به ثمر رساند. او هنگامی که ستارگان را با تلسکوپ غول پیکر خود نگاه می کرد متوجه شد که نور متصاعد شده از ستاره ‌ها به انتهای رنگ قرمزطیف جابجا می شود و این جابجایی، هنگامی که ستاره از زمین دورتر می شد، بیشتر خودش را نشان می داد. این کشف تاثیر تکان دهنده ‌ای در دنیای علم داشت زیرا طبق قوانین شناخته شده فیزیک، پرتوهای طیف نوری که به سمت نقطه دید حرکت می کنند به رنگ بنفش متمایل می شوند در حالیکه پرتوهای طیف نوری که از نقطه دید به بیرون می آیند به رنگ قرمز متمایل می شوند. در طول مشاهدات هابل، مشخص شد که نور ستارگان متمایل به قرمز می باشند. این به این معنی بود که نورها همیشه از سمت ما تغییر مسیر می دهند.

قبل از این اکتشاف، هابل کشف مهم دیگری کرده بود: ستاره ‌‌ها و کهکشان راه شیری نه تنها از ما دور می شدند بلکه از یکدیگر نیز دور می شدند. تنها نتیجه گیری را که می توان از دور شدن اجسام از یکدیگر در جهان گرفت این است که جهان دائماً در حال ” انبساط“ می باشد.

برای آنکه بهتر بفهیم، می‌توانیم جهان را مثل بدنه بالنی در نظر بگیریم که در حال باد شدن است. همانطور که نوک بدنه بالن بر اثر باد شدن از هم باز می شود، اجسام نیز در فضا از یکدیگر، هنگامی که کیهان انبساط پیدا می کند، دور می شوند.

در واقع این موضوع از لحاظ تئوریکی حتی پیشتر نیز کشف شده بود. آلبرت اینشتین (Albert Einstein) که بزرگترین دانشمند قرن شناخته شد، پس از محاسباتی که در تئوریهای فیزیکی انجام داد به این نتیجه رسید که جهان نمی تواند ساکن باشد. با این وجود، او تنها به این خاطر که نمی خواست با طرح همه گیر و شناخته شده جهان ساکن در عصر خود درگیری ایجاد کند، این کشف را فاش نکرد. بعدها اینشتین درصدد شد که فاش نکردن کار خود را بعنوان ” بزرگترین اشتباه زندگی ‌اش“ تلقی کند. متعاقباً این مسئله از سوی مشاهدات هابل معلوم شد که جهان در حال انبساط بسر می برد.
در این صورت جهان در حال انبساط، چه اهمیتی برای وجود جهان دارد؟

انبساط جهان دلالت بر این موضوع دارد که اگر جهان به صورت معکوس به گذشته باز می گشت، ثابت می شد که آغاز جهان از نقطه ای واحد بوده است. محاسبات نشان می دهند که ” نقطه واحد“ که تمام ماده جهان را در بر ‌می گیرد می بایستی ” حجم صفر“ و ” تراکم بی‌کران“ داشته باشد. جهان از طریق انفجار واحد با حجم صفر شکل گرفت. این انفجار بزرگ که نماد شروع جهان بود به نظریه ” انفجار بزرگ“ (Big Bang) نامگذاری شد و این فرضیه به این نام شناخته شده است.لازم به یاد آوری است که ” حجم صفر“ عبارتی لفظی است که جهت کاربردهای توصیفی بکار می رود. علم قادر است مفهوم ” نیستی“ را، که ماورای محدوده فکری بشر می باشد، تنها از طریق توصیف آن بعنوان ” نقطه با حجم صفر“ معین کند. در حقیقت ” نقطه بدون حجم“ به معنای ” نیستی“ می باشد. جهان از نیستی بوجود آمده است. به بیان دیگر، جهان آفریده شده است.

آیا انسان و میمونها از نیاکان مشترک بوده اند؟

طبق ادعاهای فرضیه تکامل، انسانها و میمونهای معاصر دارای یک نیاکان بوده اند. این موجودات به مرور زمان تکامل یافته و برخی از آنها به میمونهای امروزی تبدیل شدند در حالی که گروه دیگر که شاخه دیگری از تکامل را دنبال می کردند به انسان امروزی مبدل شدند.

تکامل گرایان اولین گروه مشترک از اجداد انسانها و میمونها را ” آسترالوپیتکوس“ (Australopithecus) نام گذاری کردند که به معنای ” میمون آفریقای جنوبی“ بود. آسترالوپیتکوس که هیچ نبود بلکه در واقع میمون قدیمی نابود شده محسوب می شد، انواع مختلفی داشت. برخی از آنها تنومند و برخی دیگر کوچک و ضعیف بودند.

تکامل گرایان مرحله بعدی تکامل انسان را با عنوان ” هومو(Homo)، به معنای ” انسان“ طبقه بندی کردند. طبق ادعای تکامل گرایان، موجودات زنده در مجموعه انسانها تکامل یافته تر از آسترالوپیتکوسها بودند و با انسان معاصر تفاوت چندانی نداشته اند. انسان مدرن عصر ما، هومو ساپینها (Homo sapiens)، گفته شده است که آخرین مرحله تکامل را از این موجودات داشته اند.

واقعیت موضوع در این است که تمام موجوداتی که در این فیلمنامه تخیلی، آسترالوپیتکوس نامیده شده اند با سرهم بندی کردن نژادهای انسانی که در گذشته زندگی می ‌‌‌‌‌‌کردند و سپس نابود شدند درست شده است. تکامل گرایان فسیلهای انسانی و میمونهای متفاوت را با نظم خاصی از کوچک تا بزرگ، برای ایجاد طرح ” تکامل انسانی“ تدارک دیدند.

با این ‌‌‌‌‌‌‌حال، تحقیق نشان داده است که این فسیلها به هیچ طریقی دلالت بر فرآیند تکاملی نداشته و برخی از این نیاکان ادعا شده به انسانها در حقیقت مربوط به میمونهای واقعی می شدند؛ در حالی که برخی از آنها نیز انسانهای واقعی بودند.

حال اجازه دهید نگاهی به آسترالوپیتکوسها که تکامل گرایان آنها را به عنوان اولین مرحله طرح تکاملی انسان می پنداشتند بیندازیم.

آسترالوپیتکوس: میمونهای نابود شده

تکامل گرایان ادعا می کنند که آسترالوپیتکوسها قدیمی ترین نیاکان انسان معاصر می باشد. آسترالوپیتکوسها موجود ات دیرینه ای بودند که دارای سر و ساختار جمجمه ‌ای شبیه به میمونهای زمان حال بودند؛ با این وجود محفظه جمجمه آنان کوچکتر از میمونهای معاصر بود. طبق ادعاهای تکامل گرایان، این موجودات ویژگی خیلی مهمی که اصالت آنها را به ‌عنوان نیاکان بشر ثابت می ‌‌کرد، خاصیت دو پا بودنشان بود.

حرکات میمونها و انسانها کاملاً متفاوت است. انسانها تنها موجوداتی هستند که براحتی بر روی دوپا حرکت می کنند. برخی از حیوانات دیگر از قابلیت کمتری در این مورد برخوردار هستند ولی این قابلیت را آن دسته از موجوداتی دارند که دارای استخوان بندی تا شو هستند.

طبق نظر تکامل گرایان، این موجودات زنده که آسترالوپیتکوس نامیده شدند می توانستند با خم شدن تا این که در حالتی ایستاده باشند، شبیه به انسانها راه بروند. حتی این پرش محدود برای تکامل گرایان کافی بود تا افکارشان را در این که این موجودات نیاکان انسان بوده ‌‌اند غالب ریزی کنند.
با این وجود اولین مدرکی که ادعاهای تکامل گرایان را که عقیده داشتند آسترالوپیتکوسها بر روی دوپا راه می رفتند، توسط خودشان تکذیب شد. مطالعات دقیقی که بر روی فسیلهای آسترالوپیتکوس انجام شد حتی تکامل گرایان را وادار به پذیرش این که این موجودات ” نیز“ شبیه به میمون هستندکرد. با انجام تحقیقات دقیق بافت شناسی بر روی فسیلهای آسترالوپیتکوس در اواسط سالهای 1970، چالرز. ای. اوکسنارد (Charles E. Oxnard) ، ساختار استخوانی آسترالوپیتکوس را شبیه به اوران گوتان زمان حال دانست:

بخش مهمی از دانش مرسوم امروز درباره تکامل بر اساس مطالعات دندانها، آرواره ‌‌‌‌ها و تکه جمجمه ‌‌هایی از فسیلهای آسترالوپیتکوس می باشد. تمام اینها نشان می دهند که ارتباط نزدیک آسترالوپیتکوس با دودمان انسان امکان ندارد درست باشد. همه این فسیلها با نوع گوریلها، شامپانزه ‌ها و انسانها تفاوت دارند.همانطوری که به صورت جمعی مطالعه شد، آسترالوپیتسین بیشتر شبیه به اوران گوتانها بنظر می رسد.

آنچه که واقعاً تکامل گرایان را شرمنده کرد این بود که آسترالوپیتکوس نمی توانست با دو پا و با حالتی خمیده راه برود. از لحاظ فیزیکی برای آنان خیلی بی ثمر بود که آشکارا بر روی دوپا با حالتی خمیده، بخاطر انرژی زیادی که می بایست صرف می ‌‌‌‌‌‌شد، حرکت کنند. به وسیله شبیه سازهای کامپیوتری که در سال 1996 صورت گرفت، دیرینه شناس انگلیسی: رابین کرومپتون (Robin Crompton ) نیز نشان داد که چنین گام بلند و ” ترکیبی“ از سوی آنها غیر ممکن بوده است. کرومپتون به نتایج ذیل دست یافت: یک موجود زنده یا به صورت ایستاده و یا به شکل خمیده می ‌‌تواند بر روی چهار پایش حرکت کند. حالت بین این دو نمی تواند طی مدتهای مدیدی به علت مصرف انرژی زیاد دوام بیاورد. این به آن معنی است که آسترالوپیتکوس نمی توانسته هم بر روی دوپا و هم به حالت قوزی شکل حرکت کند.

احتمالاً مهمترین مطالعه ‌ای که نشان داد آسترالوپیتکوس نمی توانسته بر روی دوپا حرکت بکند، در سال 1994 از سوی محقق کالبدشناس، فرد اسپور (Fred Spoor) و گروهش در بخش کالبد شناسی انسانی و سلولی موجود ات زنده مطرح شد. تحقیقات آنها مکانیسم توازن غیر عمدی که در حلزون گوش یافت شده بود را در بر می ‌‌‌‌گرفت و این یافته ها با قاطعیت نشان دادند که آسترالوپیتکوس نمی توانسته جانور دوپا باشد. این امر مانع هرگونه ادعایی که اذعان می کرد آسترالوپیتکوسها شبیه به انسانها بودند می ‌شد.

مجموعه هومو: انسانهای واقعی

مرحله بعدی در تکامل خیالی انسان، ” هومو“ است که مجموعه‌ای از انسانها می باشد. موجودات زنده انسانها هستند و اگر چه با انسان امروزی تفاوتی ندارند ولی از نژادهای مختلفی تشکیل می شوند. در جستجوی مبالغه کردن در این تفاوتها، تکامل ‌‌گرایان این افراد را نه تنها به عنوان ” نژاد“ انسان جدید معرفی نمی کنند بلکه آنها را به عنوان ” موجودات“ متفاوتی تلقی می ‌‌‌کنند. با این همه همانطور که بزودی خواهیم دید، انسان در مجموعه هومو چیزی بغیر از نوع عادی نژاد بشری نمی باشد.

طبق نقشه خیال پردازانه تکامل گرایان، تکامل غیر واقعی و ذاتی این نوع به شرح ذیل است: مرحله اول: هومو ارکتوس( Homo Erectus)، مرحله دوم: هومو ساپینز (Homo Sapiens) و مرحله سوم: انسان نئاندرتال (Neanderthal Man) که بعد از آن کرو ماگنون (Cro-Magnon) و در نهایت به انسان امروزی (Modern Man) ختم می شود.

به رغم ادعاهای ضد و نقیصی که تکامل گرایان داشتند، تمام ” موجوداتی“ که در بالا یکی یکی آنها را ذکر کردیم، در واقع چیزی به غیر از انسان واقعی نبوده اند. اجازه دهید ابتدا هومو ارکتوس را ،که تکامل گرایان از آنها به عنوان قدیمی ترین نوع بشر یاد می کنند، بررسی کنیم.

چشمگیرترین مدرکی که نشان می دهد هومو ارکتوس نوع ” دیرینه“ نمی باشد، فسیل ”پسر تورکانا“ (Turkana Boy) است که یکی از قدیمی ترین فسیلهای هومو ارکتوس بجای مانده می باشد. تخمین زده شده است که این فسیل مربوط به یک پسر 12 ساله بوده است که 83/1 متر در زمان نوجوانی ‌‌اش قد داشته است. ساختار استخوانی قسمت بالای فسیل هیچ فرقی با نمونه انسان امروزی ندارد. ساختار استخوانی بلند و لاغر آن در مجموع با انسانی که در مناطق استوایی عصر ما زندگی می کند مطابقت دارد. این فسیل یکی از مهمترین مدرکی است که هومو ارکتوسها به راحتی نوع دیگری از نژاد انسانی معاصر بوده اند. دیرینه شناس تکامل گرا، ریچارد لیکی (Richard Leakey) هومو ارکتوسها را با انسان معاصر به شرح ذیل مقایسه می کند:

تفاوتهایی نیز در شکل جمجمه- در مقدار برآمدگی صورت، سفتی پیشانی و غیره - وجود دارد. این فرقها را احتمالاً دیگر نمی ‌توان درباره اش، از چیزی که ما امروزه به عنوان نژادهای جداگانه بومی بین انسانهای معاصر در نظر می ‌‌‌‌‌گیریم، اظهار نظر کرد. چنین تفاوت زیستی هنگامی ظهور پیدا می کند که جمعیتها از لحاظ جغرافیایی در طول مدت زمان قابل توجه ای از یکدیگر جدا قرار بگیرند.

لیکی منظورش این بود که تفاوت بین هومو ارکتوس و ما، کمتر از تفاوت بین سیاه ‌‌‌پوستان و اسکیموها نیست. ویژگیهای جمجمه ‌‌ای هومو ارکتوس ناشی از نحوه تغذیه، برون کوچی ژنیتکی و همگون نشدن آنها با نژادهای انسانی دیگر در طول مدت زیاد بوده است.

یکی دیگر از مدر‌کهای قوی که نشان می داد هوموارکتوسها از نوع ” دیرینه“ نمی باشند این است که قدمت فسیلهای این نوع که از زیر زمین به بیرون کشیده شدند، به بیست و هفت هزار سال و حتی سیزده هزار سال قبل می ‌‌‌رسید. طبق مقاله ‌‌‌‌ای که در مجله تایم (Time) به چاپ رسید، که ماهنامه علمی نیست ولی با این وجود تاثیر گسترده ‌‌ای در دنیای علم داشته است، فسیلهای هومو ارکتوسهایی که به بیست و هفت هزار سال پیش می رسید در جزیره جاوا پیدا شد.

در باتلاق کو (Kow) واقع در استرالیا، برخی فسیلهای سیزده هزار ساله یافت شد که خصوصیات هومو ساپینز و هومو ارکتوسها را در بر داشتند. تمام این فسیلها نشان می دادند که هومو ارکتوسها به زندگی خود تا زمان نزدیک ما ادامه دادند و چیزی بجز نژاد انسانی که در تاریخ مدفون شدند نبوده اند.

هومو ساپینزهای اولیه و انسان نئاندرتال

هومو ساپینزهای اولیه، اولین صورت ابتدایی انسان معاصر در نقشه خیالی تکامل بودند. در واقع از آنجایی که تفاوتهای کمی بین آنها و انسان مدرن وجود داشت.

تکامل گرایان چیز زیادی را درباره ‌‌‌‌‌‌گفتن در خصوص این انسانها نداشتند. برخی محققان حتی بیان می کنند که نمونه های این نژاد هنوز امروزه مشغول زندگی می باشند و به بومیهای اولیه استرالیا بعنوان مثال اشاره می ‌‌‌کنند. درست شبیه هومو ساپینها، این بومیهای اولیه نیز ابروهای ضخیم و برآمده، ساختار آرواره ای شکل تو رفته و شیب دار و حجم جمجه ای کوچکتری داشتند. علاوه بر این، اکتشافات مهمی که انجام شده به افرادی که در مجارستان و برخی روستاها در ایتالیا کمی قبل زندگی می کردند اشاره می کند.

تکامل گرایان به فسیلهای انسانی که در دره نئاندر در هلند از زیر زمین به بیرون کشیده شد، انسان نئاندر‌‌تال نامیدند. بسیاری از محققان معاصر انسان نئاندرتال را بعنوان زیر مجموعه انسان مدرن معین کردند و آن را ” هومو ساپینس نئاندرتال“ نامیدند. روشن است که این نژاد با انسان معاصر در یک زمان و مکان زندگی کرد. یافته ها نشان داد که نئاندرتالها مرد‌گانشان را با نواختن ابزار موسیقی ساخته شده دفن می کردند و شباهتهای فرهنگی با هوموساپینز هایی که در طی همان مدت زندگی می کردند داشتند. بطور ‌‌کلی جمجمه های جدید و ساختارهای استخوانی شکل فسیلهای نئاندرتال برای هیچ فکری روشن نیست. یکی از صاحب نظران مشهور، اریک ترینکاوس ((Eric Trincaus از دانشگاه نیو مکزیکو می نویسد:

مقایسه های دقیق بقایای اسکلت نئاندرتال با انسانهای جدید نشان می دهد که هیچ چیزی در کالبد شناسی نئاندرتال که منحصراً به قابلیتهای زبانی، عقلانی، فریب بازی یا محرکه ‌‌‌ای که نسبت به انسانهای جدید حقیرتر بوده باشد وجود ندارد.

در واقع نئاندرتالها حتی از برخی مزیتهای ” تکاملی“ نسبت به انسانهای جدید برخوردار بوده اند. حجم جمجمه نئاندرتالها بزرگتر از انسان جدید بوده و آنها قوی تر و زورمند تر از ما بودند. تریناکوس می افزاید: ” یکی از بارزترین ویژگیهای نئاندرتالها حجیم بودن بیش از حد استخوانهای دست و پا و بالاتنه شان بود. تمام استخوانهای سالم مانده، خبر از قدرتی می دهند که به ندرت توسط انسان معاصر کسب می شود. علاوه بر این نه تنها این قدرت و استحکام در میان مذکرهای بالغ آنان به چشم می خورد، همانطور که می توان حدس زد، بلکه در مؤنثهای بالغ، نوجوان و حتی کودکان نیز دیده می شود. “
به بیان دیگر نئاندرتالها نژاد انسانی بخصوصی هستند که با نژادهای دیگر زمان خود همگون شدند. همه این عوامل نشان می دهند که فیلمنامه ” تکامل انسان“ که از سوی تکاملگرایان نادرست میباشد.

سیدمحمدی - شاهین جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:16 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.

متوجه معنای فرمایش شما:

«اگر اینگونه که دکتر سروش می گوید باشد پس تکلیف قیامت و جهانی دیگر چه میشود؟ یعنی این جهان به خودی خود و بدون انسان باقی میماند یا انسانها به حیات خود بر روی آن ادامه میدهند؟»

نمی شوم.

ظاهراً تکاملگرایان حد اقل سه مشکل دارند:
1) تببین علمی ی ایجاد حیات: تبیین چه گونگی ی تبدیل ماده ی فاقد حیات به ماده ی دارای حیات
2) تبیین علمی ی چه گونگی ی تبدیل اولین ماده ی دارای حیات به یاخته و پروتئین و ...
3) تبیین علمی ی چه گونگی ی ترکیب شدن اتمها و ملکولها و پروتئینها و یاخته ها و ... ایجاد شیر و پلنگ و نهنگ و میمون و انسان و پشه و درخت خرمالو

شما صفحات ابتدائی ی کتابهای مربوط به تکامل را ورق بزن. چنین جملاتی می بینی:

هیچ اشکال نظری علمی وجود ندارد که تصور کنیم سازمان تصادفی یک ذره ملکول متضمن کاربن میتوانسته است ترکیب سایر واحدها را مانند خودش تحت نفوذ خود درآورد یا هدایت کند



توجه کردی؟
ــ حیات، تصادفاً ایجاد شده؛
ــ ملکول، که خودش بر حسب تصادف ایجاد شده، می تواند واحدهایی مانند خود را هدایت (!) کند؛ و به همین ترتیب:


بر حسب تصادف + مدت زمان زیاد + انتخاب طبیعی + ...، موجودی مانند انسان پدید می آید که چشم دارد و گوش دارد و معده دارد و بینی دارد و جزئیات پیچیده ی تولید مثل دارد.

محمدرضا جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:34 http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
فرض می کنیم تمام حرفهای شما درست باشد و خلقتی و... هم باشد.
پیامبران، دعوت آنها کتابهایشان لزوم اطاعت وجود دنیای دیگر و...هم براحتی و عقلا و منطقا و علمی و ...هستند؟
اصلا به تناقضات میان اینها هم کاری نداریم.
بگذریم که امید سئوالاتش را پرسید و...

ایرانی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:55 http://www.jafareirani.blogfa.com

باسلام
منزل نومبارک.خسته نبودی ونشدی ونخواهی شد.نوشتن توتم شماست موفق باشید

سیدمحمدی - محمدرضا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.

داروین و هاوکینگ و آینشتاین و نیوتون برای نظریاتشان سالها زحمت می کشیدند. مباحث «الاهیاتی» هم، مانند نبوت عامه و خاصه و آخرت و توحید و ...، راحت و مثل آب خوردن نیستند. اثبات مستدل و برهانی ی مباحثش، نیاز به مطالعه و تحصیلات و استاد و تعقل دارد.




مقدمات و اجزای مباحث الاهیاتی، خب فوتون و فونون و الکترون و فسیل و پروتئین نیست. مقدمات و اجزای خودش را دارد.

ظاهراً

فلسفه
علم
هنر
دین

چهار معارف انسانی هستند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد