چرا بعضی افراد در وبلاگ «فیلترشده» مطلب می نویسند؟

              بسم الله الرحمان الرحیم.

            من وبلاگی سراغ دارم حدود دو سال است ظاهراً در سراسر ایران فیلتر شده (فیلترینگ هم ظاهراً «طرح جامع و سراسری» دارد)، و نویسنده اش هم مرتب مقالات جدید می نویسد در وبلاگش، اما در همان وبلاگی که فیلتر است. به نظرتان چرا؟ چرا وبلاگش را عوض نمی کند؟

            نمی دانم جواب خوشبینانه اش چیست، و جواب خوشبینانه ای به ذهنم نمی رسد. جوابی که به ذهن من می رسد این است:

            فردی که خودش در ایران است و قاعدتاً مطالب وبلاگش هم بُرد بین المللی (!) ندارد و مخاطبان وبلاگش هم قاعدتاً بیشترشان در ایران هستند، و دو سال بعد از فیلتر شدن وبلاگش همچنان در همان وبلاگ مطلب می نویسد، این فرد (که هویتش هم مجهول است) برایش «مخاطب» اهمیت ندارد و ارتباطش با وبلاگ فقط «نوشتن مطلب برای وبلاگ خودش» است و نوشته هایش را عمدتاً برای خودش می نویسد.

اندکی ادب

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            مناظره های خرداد 1388 یادتان است؟

            خُب.

            ترجمه ی رساله ی قشیریه، عیناً به نقل از http://mehmansaraa.persianblog.ir/post/28/  (نویسنده ی وبلاگ: امیر): «عبدالله مبارک گفت: «ما به اندکی از ادب محتاج تریم از آن که به بسیاری علم»» 

                                http://m.friendfeed-media.com/ab09f3b6b78154889db6a32b6e399b67ccf5d936 

                              http://16.media.tumblr.com/tumblr_kti9wjekb21qzvo6wo1_500.jpg

واژه ی «مرسی»

                  بسم الله الرحمان الرحیم.

            من حدود بیست و دو سه سال است واژه ی «مِرسی» استفاده نمی کنم، و البته در طول این حدود بیست و دو سه سال، چند مرتبه (شاید چهار پنج مرتبه) به طور غیر ارادی در یک وضعیتهای روحی ی خاص، این واژه را به کار بردم.

            موشک باران تهران که بود، نمی دانم سال 1367 یا 1366، تعدادی از مردم (خیلی ها؟) از تهران و دیگر شهرهایی که مورد بارش موشک (!) قرار گرفته بود، می رفتند شهرهای کوچکتر و روستاها. ما هم مدتی رفتیم روستامان. یادم است یک روز با یکی از همشهریهامان که ساکن روستا بود روبه رو شدم و سلام و احوالپرسی کردیم. نامش سیدآقا بود. ظاهراً نام رسمی اش در شناسنامه، سیدآقا بود. سیدآقا سیدمحمدی. فوت کرده است. خدا رحمتش کند. بله. سیدآقا از من پرسید حالت چه طوره؟ من جواب دادم «مرسی». سیدآقا به من گفت: «مرسی چی یه؟ نگو مرسی. بگو الحمدلله. بگو خیلی ممنون.» این طور خاطرم است از آن لحظه، واژه ی مرسی را مطلقاً کنار گذاشتم، و می گویم الحمدلله و ممنون و خیلی ممنون و متشکرم و سپاسگزارم و ...، البته به جز آن که همان طور که گفتم در طول این حدود بیست و دو سه سال، چند مرتبه (شاید چهار پنج مرتبه) به طور غیر ارادی در یک وضعیتهای روحی ی خاص، این واژه را به کار بردم.