غربیهاعلوم انسانی ی «اسلامی»رابه رسمیت می شناسند،اماایرانیهانه!!

            بسم الله الرحمان الرحیم. 

                    

علوم انسانی (humanities) یعنی چی؟ توجه کنید به تعریفی که در وبسایت مرکز علوم انسانی ی مینه سوتا، در http://www.minnesotahumanities.org/  ، گفته اند:

The humanities are branches of knowledge concerned with human thought and culture—language, history, literature, civics, philosophy, ethics, jurisprudence, religion, anthropology, archaeology. Often referred to as liberal arts, these branches combine to form a foundation for human interaction and connection

و تعریفی که در http://www.wisegeek.com/what-are-the-humanities.htm گفته اند:

The humanities are an extremely broad set of academic disciplines. The humanities can be defined essentially as "anything that isn't an empirical science." This encompasses the classics, history, languages, law, literature, performing arts, philosophy, religion, and visual arts. Some disciplines may be considered part of both the humanities and the sciences: for instance anthropology and linguistics. Most college graduates have their degree in one of the humanities

            و تعریفی که در http://eprints.nuim.ie/393/1/Edith_Stein.pdf ، Mette Lebech ، دانشکده ی فلسفه ی دانشگاه مِینوث ایرلند، گفته است:

… the humanities are dealing with: sociology, history, anthropology, law, politics etc

            طبق این سه تعریف، علوم انسانی تعدادی از علوم غیر تجربی هستند، و البته بعضی از علوم، مشترک هستند بین علوم انسانی و علوم تجربی. تعدادی از علوم انسانی، طبق این تعریفها: ادبیات، زبان، فلسفه، ادیان، حقوق، و جامعه شناسی.

            ظاهراً سخت نیست ببینیم «فلسفه ی اسلامی» و «جامعه شناسی ی اسلامی» و «حقوق اسلامی» در آثار غربیان رسمیت دارد. حتا «علوم انسانی ی اسلامی» (Islamic Humanities) رسمیت دارد و در آثار و گفتار غربیان به کار می رود. با توجه به این که «علوم انسانی»، یعنی تعدادی از علوم، و اگر نه تمام تعدادی از این علوم، بلکه حد اقل تعدادی از این علوم، مانند فلسفه و جامعه شناسی و حقوق، قطعی و مسلّم است که در آثار و گفتار غربیان رسمیت دارند و وجود دارند، بنده متوجه نمی شوم جملاتی مانند «چیزى بنام علوم انسانى اسلامى «مطلقاً» وجود ندارد» و این که «علوم انسانی مانند اسب تک شاخ است» واقعاً چه گونه ممکن است از اندیشمندان و دانشمندان ایرانی صادر شود؟

            ــ فلسفه ی اسلامی:

            سخت نیست ببینید Islamic Philosophy در آثار و گفتار دانشمندان غربی، وجود دارد و رسمیت دارد؛ از جمله:

            طبق دایرت المعارف فلسفه ی راتلیج، طبق http://www.rep.routledge.com/article/H057 :

Islamic philosophy may be defined in a number of different ways, but the perspective taken here is that it represents the style of philosophy produced within the framework of Islamic culture

            ــ جامعه شناسی ی اسلامی:

            سخت نیست ببینید Islamic Sociology در آثار و گفتار دانشمندان غربی وجود دارد و رسمیت دارد؛ از جمله:

جامعه شناسی ی اسلامی، در معرفی ی http://books.google.com/books?id=eULAbwAACAAJ&dq=%22islamic+sociology%22&hl=fa&ei=VmPZTMCmNILssgaKoamTCA&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=2&ved=0CCEQ6AEwAQ از کتاب Islamic Sociology اثر Frederic P Miller و  Agnes F Vandome و John McBrewster ، منتشر شده در سال 2010 توسط گروه انتشاراتی ی آلمانی ی VDM Publishing House Ltd ، این گونه تعریف شده:

Islamic sociology is a discipline of Islamic studies and the social sciences

یعنی جامعه شناسی ی اسلامی دیسیپلینی از مطالعات اسلامی و علوم اجتماعی است.

            ــ حقوق اسلامی:

            دشوار نیست ببینید Islamic Law در آثار و  گفتار غربیان وجود دارد و رسمیت دارد؛ از جمله:

حقوق اسلامی را در http://lawreligionethics.net/2010/03/the-red-herring-of-sharia-in-human-rights-debates/ چنین تعریف کرده اند:

Sharia or Islamic law is a discipline within the historical tradition of Islam.  It is one among many disciplines, such as theology, philosophy, history, and mysticism

            ــ خود ِ Islamic Humanities را هم می توانید بررسی کنید؛ از جمله:

http://www.slu.edu/x14979.xml

Saint Louis University

G. John Renard, Ph.D.

My research over the past thirty-five years has centered on Islamic Humanities

نظرات 33 + ارسال نظر
ستاریان سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:54

سلام

من البته منتظرم نظر دوستان منکر را در مواردی که شما ذکر کرده ای را ببینم . اما فعلا که خبری نیست گفتم شاید در تبیین موضوع این که می نویسم راهگشا باشد:

اینکه بحث از اطلاق کلی علوم انسانی به جامعه شناسی کشیده و می فرمایند چون جامعه شناسی ریترز و کی و کی در دانشگاهها تدریس می شود پس علوم انسانی اسلامی "مطقا " نداریم و وجودش به مثابه غول دریاچه لکنس است خب هنری مخصوص بخود می خواهد.
می نویسم هر جامعه ای اهداف خود را دارد و جوامع با هم تفاوت دارند در نتیجه نسخه مربوط به یک جامعه را نمی توان بخورد جامعه ای دیگر داد باعث تعجب و سوال می شود.

در کامنت قبل عطف به نوشته آقا محمدرضا که گفته بود:
اینهایی که می گویند مثلا جامعه شناسی اسلامی چرا هنوز کتاب ریتزر را درس می دهند؟ چرا از مارکس و وبر و دورکیم می گویند.
یک جمله از امیل دورکیم نوشتم:
"امیل دورکیم بر اساس بینش جامعه شناسی پوزیتویستی مثلا می گوید جامعه وجودی مستقل از افراد است که دارای خصوصیاتی نظیر فشار ، عمومیت و اجبار است.
خب این با نظرات جامعه شناسی فارابی سازگار نیست که با اسلام هم سازگار نیست"

خب شما با نگاه به این جمله جبری بودن زندگی اجتماعی در نزد انسان را برداشت نمی کنید؟ آیا در واقع امر هم انسان از روی اجبار و از روی جبر ناچار از زندگی اجتماعی است؟

فارابی قبل از او چهار نوع اجتماع در روی زمین برشمرده و در چهارمی، جامعه را فرع بر طبیعت آدمی تلقی می کرده است و اقتضاء افرینش انسان را تشکیل اجتماع جهت نیل به کمال و رفع ضروریات حیات می داند.
کدامیک از دو نظر شما درست است؟به نظر شما چون نظر فارابی قدیمی است محکوم به غلط بودن است و نظر دورکیم درست است چون جدید است!؟
جواب آقا محمدرضا چه بود؟:
....در ضمن این را هم بدانید که در علم نظراتی هست که به مرور زمان کهنه شده و نظرات جدید جای آن را می گیرد. نظرات قدیم را صرفا جهت اطلاع و مطالعه و نیز درج تاریخچه و سیر تاریخی آن علم بازگو می کنند.
نظرات دورکیم سالهاست کهنه شده و الان دوره ی هابرماس و بوردیو ست
بالاخره یا در دانشگاه به این نوشته ها ارجاع می دهند و بحث می کنند و تدریس می شود و یا قدیمی شده است و منسوخ و در ردش می گویند و تقبیحش می کنند؟
اگر در تاییدش می گویند که این جمله اصلا تایید کردنی نیست و اگر ردش می کنند مگر همین حرفهای امیل دورکیم مدتی نظرات علم جامعه شناسی غرب را نمی ساخت؟ که امروز به غلط بودنش رسیده اند؟ اگر امکان منسوخ شدن نظراتی ممکن است ، چگونه می اندیشید که مثلا نظرات هابرماس هرگز غلط نیست و هرگز منسوخ نخواهد شد؟

خود من که نظر فارابی را مطابق با واقعیت دیده و می پذیرم و نظر دورکیم را خلاف واقع دیده و قبول نمی کنم و به جدید و قدیمش کاری ندارم. اصلا تفاوت دو دیدگاه در خصوص همین جبری بودن تشکیل جامعه و یا اختیاری بودنش ، نشان از دو دیدگاه مختلف و دو جهان بینی متفاوت نیست؟ به عقیده من که هست و یکی جامعه شناسی اسلامی است و دیگری جامعه شناسی پوزیتویستی و ماتریالیستی

آیا جامعه بودایی و جامعه اسلامی و جامعه یهودی و امثال اینها به طور کلی مفهوم ندارد که حالا جامعه شناسی اسلامی و جامعه شناسی بودایی و جامعه شناسی یهودی بی مفهوم باشد!؟ شما با دیدن یک عکس از یک فرد و یا یک اجتماع و یا یک شهر از یک جامعه ای من حیث المجموع قادر نیستید بگویید که این عکس مطلق به چه جامعه ای است؟ اگر واقعا جوامع با هم تفاوت ندارند و همه توده وار و یک شکل هستند ، پس اصلا جامعه شناسی بحثش حول چه موضوعی است؟ جامعه شناسی که یک اسم عام برای یکی از علوم است اصلا اجزایی ندارد؟جامعه مبتنی بر ماتریالیسم با جامعه مبتنی بر الهیات دارای ایده ها ، اهداف ، شاخصه ها و نمادها و آثار تمدنی و فرهنگی و .... گوناگون نیست ؟

علایی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:29

متوجه نمیشوم چرا برای ساده ترین مسائل پیچیده ترین راه حل ها را ارائه میدهیم؟
سوال ساده است :ایا مطلقا چیزی بنام علوم انسانی اسلامی نداریم؟
این جمله را سوای عقاید شخصی تحلیل کنیم .
ایا هنر اسلامی نداریم؟یعنی هنر ملهم از عقاید اسلامی؟بواقع نداریم؟اینکه ما با سخیف ترین جملات به جنگ با یک مذهب برویم بعد ادعای بر حق بودن داشته باشیم نعل وارونه زدن است.
اینکه اکنون استفاده نابجای از اعتقادات اسلامی عرصه بر همه تنگ کرده ؛محل بروز اعتراض به این قضیه در بحثی بر سر درستی یا نادرستی یک جمله که بصورت مطلق بیان شده نیست.
روی صحبت من با فروز است که نمیفهمم این جملاتی که در رد یک مذهب اورده چه ربطی به رد یا تائید گزاره (مطلقا چیزی بنام علوم انسانی اسلامی نداریم )دارد؟

بحث بر سر این نیست که ایا علوم انسانی اسلامی خوب است یا بد. بحث این است که اصلا چیزی به این اسم داریم یا نداریم.این که نیاز به این عقده گشایی ندارد

اقای مردیها وقتی فراموش میکند مثلا فلسفه اشراق کاملا الهام گرفته از عقاید اسلامی است باید گفت این گونه مطلق صحبت کردن ایشان کاملا خطا است . کاری به درست یا غلط بودن فلسفه اشراق ندارم.
اینکه میگوئید فارابی کجا جامعه شناس بوده بهتر است سری به انتشارات اطلاعات بزنید کتابی دارد بنام جامعه شناسی از دیدگاه فارابی و ابن خلدون.
ان دوستی که میگوید علوم نه اسلامی است نه مسیحی باید دقت داشته باشند صحبت از ریاضیات و شیمی که نیست !صحبت از علوم انسانی است. هر فردی که وارد این علوم میشود میخواهد انسان ومشکلاتش را بشناسد و راه حلی برای معضلاتش ارائه دهد چگونه ممکن است ایده ئولوژی و جهان بینی ان شخص در نظراتش تاثیر نداشته باشد

علایی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:01

با عرض پوزش از دوستان که این بحث را دنبال میکنند در این کامنت مجبورم از بحث دور شوم و جواب دوستی هتاک را بدهم
اقای فروز که اینگونه لاف مدرنیته میزنید کجای مدرنیته به شما گفته است ما عقاید ملاصدرا و ابن سینا را نخواندیم و شما خوانده اید؟
کجای این مدرنیته که شما فقط لاف انرا میزنید شما را به این حجت رسانده که با دید انتقادی به ان نظرات نگاه نکردیم؟
انچه که شما از اعتقاد به انها به تمسخر یاد کرده اید چیزی است که در غرب هم اعتقاد به انها دیده میشود.
مگر بسیاری از دانشمندان و متفکرین غرب که از انها یاد میکنید معتقدین به مسیحیت نیستند؟مگر معتقد به عهد عتیق نیستند؟
تا اینجای بحث کسی دفاع از سنت نکرده بود یا در رد مدرنیته حرف نزده بود که میگوئید ((بادبادکی کاغذی به اسم سنت را هوا می کنند و می گویند ببینید که سنت های ما چه قشنگ اند! و ما چه سنت بارور و شکوفایی داریم؟! ))
انچه که شما از مدرنیته اکنون ارائه دادید هم جز پلاس پاره ای بر دوش شما نبود که رنگ و لعابش بیشتر به ریا کاری میخورد تا مدرنیته مورد ادعای شما که در ان به تمام عقاید احترام گذاشته میشود.
اگر مملکت هم بدست امثال شما گذاشته شود با این ادبیاتی که دارید چیزی جز کاریکاتوری از فاشیسم بیرون نمیزند.
شما هم اگر فرصت کنید و دولت مند شوید رحم به اندیشه های دیگر نمیکنید پس ناله از چه میکنی؟

سعید سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:30

دوستان عزیزی که مدعی علوم انسانی اسلامی‌اند، ابتدا مقصود خود را از این عبارت مشخص کنند، سپس اثبات کنند که چنین چیزی وجود دارد یا نه.
تمامی نام‌ها و به خصوص نام تئوری‌ها قراردادی هستند. من و شما می‌توانیم یک پدیده را ایکس بنامیم و دیگری ایکس اسلامی! مگر این نام قراردادی اهمیتی دارد؟!
تا زمانی که مشخص نشود که مقصود و مراد دوستان از علوم اسلامی انسانی چیست، بحث بر سر وجود یا عدم آن مطلقا بی معناست.
موضوع زمانی بغرنج‌تر می‌شود که هر فرد در این بین تعریفی متناقض با دیگری می‌دهد!
جناب محمدی بهتر است به جای آنکه این بحث را با چنین شیوه‌ی جدل‌برانگیزی ادامه دهند، بگویند که "چه چیز مشخصی" از علوم انسانی اسلامی می‌فهمند.
آخر من نمی‌فهمم چگونه دوستان مدعی کار ابن سینا و هانری کربن را زیر یک سقف می‌نشانند و نام واحد علوم انسانی اسلامی بر آن می‌نهند!!
اگر دکتر مردیها "علوم انسانی اسلامی" را مطلقا رد می‌کنند، مقصودشان از علوم انسانی اسلامی روشن است؛ اما دوستان مدعی جز چند توضیح مبهم و متناقض و نمونه‌هایی غریب هیچ در دست ندارند.
علم، به متدولوژی‌اش علم است و اگر متدولوژی آن را از آن بگیریم دیگر علم نیست، ولو گزاره‌های صادقی را در بر داشته باشد. آخر کار فارابی کجایش با متدلوژی جامعه شناسی می‌خواند که جامعه شناسی اسلامی باشد یا نباشد!
وقتی مردیها می‌گوید علوم انسانی اسلامی نداریم، به این معنی است که اگر علوم انسانی اسلامی متدولوژی علوم انسانی داشته باشند که همان علوم انسانی اند و اگر غیر از این باشد اصلا علم (به معنای ساینس) نیستند، از همین رو مطلقا نمی‌تواند وجود داشته باشد.
حالا اگر با متدلوژی علوم انسانی در باب اسلام یا عقاید اسلامی یک تز دادیم که دیگر علوم انسانی اسلامی نیست، علوم انسانی در باب اسلام است مانند تمامی نمونه‌هایی که هم غربی‌ها و هم شرقی‌ها برشمردند. حالا شما دوست داری نامش را بگذار علوم انسانی اسلامی، مهم آن است که چیزی غیر از متدولوژی علوم انسانی موجود در کار نیست.
وقتی می‌پرسیم چند نمونه از علوم انسانی اسلامی در دنیا بیاوید نمی‌گوییم چند اثر نام ببرید که نام اسلام در آنها به کار رفته! اگر این طور باشد که وبر هم در باب اسلام کتاب داده، پس حتما او هم علوم انسانی اسلامی را تایید کرده!
ما می‌گوییم یک متدولوژی مشخص غیر از متدولوژی علون انسانی به ما نشان دهید که به عنوان ساینس پذیرفته شده باشد.
در این بین نام بردن از ابن سینا و صدرا و سهرودی بلاموضوع است، چه آنکه اینان نه مدعی ساینس که مدعی حکمت(ویزدم) بودند.
همچنین دوستانی که می‌گویند علوم انسانی متاثر از ایدئولوژی ها و هدف هاست، باید بگویند که از کجای این گزاره متدلوژی متفاوت از علوم انسانی کنونی بر می‌آید که از آن وجود علوم انسانی اسلامی را نتیجه می‌گیرند؟

فرزانه سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:46 http://www.elhrad.blogsky.com

از این که دوستان لطف کردند و پاسخ دادند به سوالات ممنونم ! گویا آتش برچسب زدن چنان داغ است که تا تنور گرم است باید فقط چسباند و گذشت ...

چطور و با کدام عقل سلیم می توان پذیرفت نقل قول از منابعی که در آنها اسم برده شده از جامعه شناسی اسلامی و علوم انسانی اسلامی و حقوق اسلامی دلیل می شود که این تقسیم بندیها حقیقت دارند.
بدیهی است علم به محدوده ای گفته می شود که قابلیت دارد نقض شود . ابطال پذیر است آقای ستاربان می فرمایند چرا نظریاتی که منسوخ شده در گذشته بخشی از علوم غربی بوده اند ؟ البته باید همین طور باشد علم باید مدام در حال باز تعریف خودش باشد . گمان هم نمی کنم آنچه که اکنون می اندیشیم حقیقت مطلق باشد ممکن است ده سال دیگر یا دویست سال دیگر حرفهای امروز تاریخش منقضی شود .
می فرمایید جامعه مبتنی بر ماتریالیسم متفاوت با جامعه الهیاتی نیست ؟ چه ربطی دارد برادر ؟
متفاوت است ولی آنچه علم جامعه شناسی بررسی و تحلیل می کند و به آن می رسد نه چهار چوب ماتریالیسم را می پذیرد و نه الهیات را . موضوع مطالعه human است جامعه است . دین هم به عنوان عامل بر انگیزاننده و ... نقش دارد دین هم موضوع مطالعه است اما اسلوب و چهار چوب مطالعه اگر در محدوده دین قرار بگیرد دیگر علم نیست . فلسفه بافی و داستان سرایی است .
بقول راسل آنچه که به یقین می دانیم علم است و آنچه چیزی درباره اش نمی دانیم فلسفه
وقتی الهیات هم می خواهد سایه سنگینش روی علوم باشد (البته فعلاً بنا به جبر روزگار علوم غیر تجربی ) و هم اینکه از قطعیت علم به سود خود استفاده کند چه باید گفت ؟؟

امیدوارم حاشیه من حمل بر پابرهنه در بحث دویدن و کهیر زدن با دین نشود.

محمدرضا سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:52 http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
بنده در این باره سعی کردم نظراتم را در وبلاگ بنویسم. البته پیشاپیش می دانم سودی ندارد اما حداقل انجا منظم تر حرف زدم!

احسان سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:56

کلا کس مینوسی سید جان

علایی در پاسخ به فرزانه چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:16

شما مطمئنی بحث را تا الان دنبال کرده اید؟

علایی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:00

دوستان از اقای سید محمدی ادرسهایی از نامهای بدرد بخور در انطرف مرزها خواستند که نشان دهنده پذیرش واقعیتی بنام علوم انسانی اسلامی در انطرف مرزها باشد.
اقای سید محمدی این دعوت را اجابت کرده لینکهایی ارائه داده است مثل دانشگاه سنت لوئیس.
باز میگویند اینها برای اثبات این واقعیت کافی نیست!
چه چیز دلیل لازم و کافی است؟یعنی این که یکنفر میگوید:
((چطور و با کدام عقل سلیم می توان پذیرفت نقل قول از منابعی که در آنها اسم برده شده از جامعه شناسی اسلامی و علوم انسانی اسلامی و حقوق اسلامی دلیل می شود که این تقسیم بندیها حقیقت دارند))
باید گفت ان همه دانشمند در زمینه علوم انسانی در ان دانشگاه نیمی از توان علمی ایشان را هم نداشته اند که نفهمیده اند این تقسیم بندی اشتباه است .
درد اور ان است که ادرس و دلیل و مدرک میخواهید و وقتی دلایل اقامه میشود بجای جواب گوئی به انها در کامنتشان میگویند:کامنت های پر طمطراق میگذارند؛
انبوهی از اسامی و رفرنس ارائه میدهند!
این رویه جامدی که ارائه میشود با ادعای مدرنیته جنابانعالی مثال دم خروس وقسم حضرت عباس است.
جوابها رایکبار دیگر مرور کنیم!
اینکه دانشگاهی مثل سنت لوئیس میگویدIslamic humanitiesبرای دوستان قابل قبول نیست بعد ادعای مدرنیتمان گوش فلک را کر کرده وبقیه که منتقد افکارمان هستند را به تیغ سنت گرایی گردن میزنیم و ادله هایشان را کامنتهای پرطمطراق مینامیم بعد ادعای پویایی در افکار مدرنیته و به تبع ان معتقدانش داریم ولی در عمل پایبندش نیستیم واز تمام سنت گرا ها صلب تر و بی منطق تر باشیم نشان دهنده چیست؟

نورالهی چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 http://denkenserfahrung.blogfa.com

به نام خدا
برادر سیدمحمدی گرامی
سلام و درود بر شما
از شماره تلفنها و نشانیها قبرستانی! و امریکایی‌ای! که داده اید ممنون ام. (راست می گویم ها! إن شاء الله خدا عمری داد و به تهران مشرف شدم حتماً سعی می کنم بر سر گور و مدفن مرحوم فردید بروم) در مورد محمد حسین فردید یک سایت یافتم که مانع‌گذااری شده بود.
در مورد چند یادداشت اخیرتان چند نکته:
1) با مطالب مندرج در "اعجازهای مشکوک، قداستهای مشکوک" موافق ام.
2) آیا امکان ندارد ویرستاران بی سواد نشریات و پایگاههای اینترنتی "جد و آباء" را "جد و آباد" نوشته باشند؟ گرچه بنده به عنوان ویراستار احتمال این که افراد عادی و درصد بالایی از جامعه ضبط درست و کتابی این تعبیر را ندانند زیاد می‌دانم.
3) در مورد رسم خط پارسی بسیار خوب نوشته اید. جالب اینجاست که اینها اغلب (و این مورد بسیار شایعی است) ضمایر متصل را جدا می‌نویسند اما افعال ربطی را : صروف «ایدن» (ام، ای، ایم و غیره) متصل می‌نویسند. آن اسمش رویش است: ضمیر »متصل« این یکی فعل جمله است و هویت مستقل دارد گرچه می تواند هم نداشته باشد. مطلب باز است (به تعبیر زیبای جناب ادیب‌سلطانی)
معمولاً هم این نوع رسم خط از بیمایگانی است که توان نوشتن دو-سه سطر درست و بسامان را ندارند.
4) با آنچه شما از بنده‌ی خدا مردیها نقل کرده اید باید طرف خیلی پرت باشد؛ پس این "استاد دکتر"اش دیگر چیست؟
5) وارد حیطه‌ی کار ما هم که شدید!

تازگی ویرایش "هبوط" دکتر شریعتی را تمام کرده ام. خواندن آثار دکتر شریعتی اکیداً توصیه می‌شود گرچه در همین کتاب اغلاط عقیدتی! هم یافت می‌شود.
چه حالی می‌کنم با این نیم‌فاصله!
بدرود

فرزانه چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 http://www.elhrad.blogsky.com

چه خوبست که همه درس لیبرال بودن و آزاد اندیشی را از برند .
معلوم نیست همین رویه را چرا برای نقد دین نمی پذیرند؟ البته از وبلاگی مانند داداشی وب با آن آبشخور فکری و سیاسی اش انتظاری بیش از این نمی رود !
اگر برای ادعایی دلیلی مطالبه شود آن دلیل می تواند به زبان سلیس و در چند جمله بیان شود . واضح است که باید منطق داشته باشد همین .
گذاشتن لینکی از صفحه یک محقق در دانشگاه سنت لوئیس که موتور جستجوگر گوگل چند کلمه islamic را در آن یافته دلیل است ؟؟
باید رفت همه یا حد اقل بخشی از مقالات آن فرد را خواند و دید درباره علوم انسانی اسلامی که نام برده به چه نتیجه ای رسیده نه اینکه به صرف آمدن نام این کلمه تمام اعتبار آن محقق و آن دانشگاه را به نفع خود مصادره کرد .

جالبست که علوم انسانی اسلامی چنان بر حق است که برای اثبات وجود خود هم متوسل به غربیها می شود !
تمام اعتباری که علم در غرب دارد و هم اینک از آن همه بشریت منتفعند ثمره جدا کردن علم از عقاید و ایدئولوژیهای دینی بوده است.
شاید مثلاً جامعه شناسی اسلامی را بتوان به این معنی گرفت که مسلمانان بخشی از عقاید و باورهای خود را با مبانی جامعه شناسی علمی مخلوط کرده اند و حاصل چیزی شده که نه این است و نه آن
می شود شترگاو پلنگ

حسن چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:16

برای اینکه علوم انسانی اسلامی وجود داشته باشد لازم است شرط های زیر به طور افتراقی تامین شوند:

1- در معرفت شناسی، اخلاق و دیگر شئون مبنایی جهان بینی اسلامی، موضوعات یا روش هایی نا معادل با روش ها و موضوعات متناظر مبنایی در دیگر فلسفه ها یافت شود. ( مثلا جهان آخرت)

1.5- در نگرش اسلامی به انسان (که موضوع علوم انسانی است)، پای هستومندها (entity) هایی وسط بیاید که در نگرش های دیگر، معادلی نداشته باشد. ( مثلا روح متافیزیکی که در نگرش ماتریالیستی حذف میشود).

2- این هستومند ها، بالقوه در روش یا نتیجه بعضی پژوهش های مرتبط با علوم انسانی، از یک حدی بیشتر تاثیر بگذارد.

3- پژوهش های مربوط به علوم انسانی اسلامی، به طور بالفعل تبدیل به یک پارادایم شود و به شکل روش مندی زایش و پیرایش داشته باشد.

سعید چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:06

شما که اینگونه نمونه می‌آورید اصلا به نمونه‌ها توجه کردید؟
در تعریف فلسفه اسلامی آورده اید:
Islamic philosophy may be defined in a number of different ways, but the perspective taken here is that it represents the style of philosophy produced within the framework of Islamic culture
دقت کنید در اینجا آورده شده
style of philosophy
یعنی شیوه‌ای از فلسفیدن، نه آنکه چیزی جدا از فلسفیدن کنونی. در تعریف علوم انسانی و فلسفه مفهوم فلسفه اسلامی نهفته است و آوردن پسوند اسلامی بلامعنی است، مگر آنکه این فلسفه چیزی جدا از فلسفیدن باشد که بنا به فکتی که خودتان ارائه دادید اینگونه نیست.
در باب حقوق اسلامی هم موضوع به مراتب جالب تر است:
Sharia or Islamic law is a discipline within the historical tradition of Islam. It is one among many disciplines, such as theology, philosophy, history, and mysticism
آن چیزی که حقوق اسلامی نام نهادند، همان شریعت است و این فقط و فقط یک نام گذاری است که پیشتر هم بدان اشاره کردم. کدام حقوق خوانده‌ای تفاوت شریعت (و به ویژه فقه) را با حقوق نمی‌داند؟
یعنی صرف تغییر نام شریعت به حقوق اسلامی، حقوق موجود در علوم انسانی اسلامی می‌شود؟!
در ضمن دوستان مدعی هنوز هیچ تعریفی از متدولوژی و مفهوم علوم انسانی اسلامی ندادند، باز بر وجود علوم انسانی اسلامی پافشاری می‌کنند!
حسن در کامنت بالا کلیاتی را که باید اثبات کنید را هم برشمرده، اما همچنان خاموشید، آیا این خود دلیلی بر نیستی علوم انسانی اسلامی نیست؟!

فروزی که مرض دین ستیزی دارد!!!!!! چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:11 http://foruq.blogfa.com/

آقای ستاری عزیز وجود علم منوط است به وجود گزاره های درست در مورد وضعیت جهان و امور انسانی. از قرار وقتی از علوم انسانی سخن می گوییم بناست از گزاره و واقعیت هایی سخن بگوییم که در مورد وضعیت انسان صدق می کند. حال شما دوستان دین دوست ادعایتان این است که گزاره های اسلامی ای وجود دارد یا باید به وجود آید که صدق شان را از اسلامی بودن شان می گیررند نه از مبتنی بودن شان بر واقعیت.
سوال بسیار ساده ی آدم بی نوا و به قول شما مبتلا به دین ستیزی ای چون من از شما این است که مبنای صحت این فرض شما اسلامیان در این مورد چیست؟ ایا جز اعتقادتان به دین اسلام؟ سوال من این است که اگر علوم انسانی اسلامی ای در کار است چرا نباید نوع مسیحی یا هندو و برهمایی اش را داشته باشیم؟ اگر سوالم بی ربط است و ناشی از نادانی که هیچ اما اگر مایه ای از حقیقت درش هست لطفا جواب دهید.
ضمناْ از ان جا که اسلام در بسیاری از زمینه ها چه در زمینه ی حقوقی چه در زمینه ی اخلاقی و و چه در زمینه های فکری و کیهانشناختی دارای خطاهای ناگوار است چنین خطاهایی چگونه می توانند گایه ای برای بحث های علمی از نوع انسانی دقیق باشند. لطف کنید به من پاسخ دهید. اگر علوم انسانی اسلامی وجود دارد باید گزاره های قابل بیان توصیفی هم داشته باشد. این گزاره های علمی را لطف بفرمایید و ارائه دهید. وگرنه تا اطلاع ثانوی این حرف ها واقعا خنده آورند چه من دین ستیز باشم یا نباشم

فروز چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:17

لطف کنید و این را هم برای من توضیح دهید که چرا اگر به مثل دانشمندی چون ابن سینا یا فارابی یا ابن خلدون در دل دنیای اسلامی گزاره های درستی در مورد وضع اجتماعات انسانی بر زبان رانده باشد این را باید به حساب اسلامیت خودشان و اسلامی و قرانی بودن گزاره هایشان بگذاریم نه شیوه ی علمی و تحلیلی بررسی امور عالم؟
نظر من این است که علم علم است و از ان جا که علم است و مبتنی بر کاوش در واقعیت ناگزیر از ابزارهای تحلیل عقلانی سود می برد نه از ابزارهای دینی. و دین در بهترین حالت به خاطر ریشه دواندن اش در ذهن فرد دیندار تنها می تواند او را از شیوه ی تحلیلی اش در بسیاری از مواقع جدا کند و او را به بیراهه بکشاند. همچنان که دینخویی ابن سینا یا فارابی یا ابن خلدون در بسیاری از موارد این مغز های متفکر بزرک ایرانزمین و جهان بزرکتر اسلامی را به بیراهه برده است

فروز چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:32 http://foruq.blogfa.com

اقای ستاریان اسلام به عنوان یم دین چه در مرتبه ی کیهانشناسی و علوم طبیعی و چه در مرتبه ی انسان شناسی و علوم مربوط به انسان حامل یک بینش اسطوره ای نسبت به عالم است. و قران چه در زمینه ی کیهان شناسی و چه در زمینه ی انسان شناسی فرشته شناسانه ی خود چیزی از بیخ و بن متفاوت از علم است. چرا ؟ زیرا اصولاْ بینش اسطوره ای و دید علمی اگر چه از نظر مقولاتی که برای فهم عالم به کار می گیرند یکسان اند. اما سیوه ی کاربرد مقولات در مورد ام.ر عالم در مورد علم و اسطوره از بیخ و بن با هم متفاوت است. و این چیزی است که شما دوستان اصلاْ به ان توجه نمی کنید و بدون این که با دقت در بنیادهای تفکر علمی در ناسازگاری اش با بینش اصسطوره ای اندیشیده باشد بر انید که از دل اسطوره یا موتوس علم و گفتار عقلانی مبتنی بر واقعیت یعنی لوگوس به در آورید و این نمی شود دوست عزیر نمی شود.
این حرفه ها هم با ان که بسیاری دوست نمی دارند از نوع تولیدات وطنی است اقای عزیز تولیدات وطنی ان هم از نوع دین خویانه اش.
البته می دانم باز هم به تخطئه خواهید گرایید و با اتهام زدن سخن را بر لبان از راه نرسیده ای چون من خواهید خشکاند.
در ضمن نمی دانم بنا به کدام دلایل انتقاد از دین را به اسم دین ستیزی یک بیماری و مرض می دانید. می شود لطفاْ دلایل تان را در این زمینه رو کنید؟!!!!!!!!!

سلام علیکم.
طبق درک و فهم بنده:


1) علوم انسانی، به تعدادی از علوم گفته می شود. فلسفه و ادبیات و زبان و حقوق و جامعه شناسی و چند علم. شاید در این که علوم انسانی شامل دقیقاً کدام علوم است، توافق نباشد بین اهل علم. اما ظاهراً تعدا قابل توجهی از اهل علم توافق دارند که فلسفه از علوم انسانی است و حقوق از علوم انسانی است و جامعه شناسی از علوم انسانی است. (البته بین علوم انسانی و علوم اجتماعی هم ظاهراً مرزها و تفاوتهایی هست.)

2) طبق بررسیهای بنده، ظاهراً

Islamic philosophy
و
Islamic law
و
Islamic socilogy
و حتا خود ِ
Islamic humanities
در غرب رسمیت و قطعیت دارد، و رسمیت و قطعیت داشتنش این طور است که course های تحصیلی وجود دارد به این نامها، و کتابهایی به این نامها چاپ می شود، و مدخلهایی به این نامها در دانشنامه های نسبتاً معتبر غربی وجود دارد. با توجه به این که حساسیت دکتر مردیها و شما و من درباره ی این که علوم انسانی ی اسلامی یا مسیحی یا سکولار وجود دارد یا نه، قاعدتاً در بین دانشمندان و اندیشمندان غرب هم هست، پس اگر دانشمندان غربی بدون حساسیت، بیایند بگویند


جامعه شناسی ی اسلامی
فلسفه ی اسلامی
حقوق اسلامی
علوم انسانی ی اسلامی


بنده مقداری احتمال دادم دکتر مردیها و شما به نادرست بودن نظرتان برسید.

3) اصولاً یکی از علمهای علوم انسانی، علم ادیان است. هم در تعریفی که از مرکز علوم انسانی ی مینه سوتا نقل کردم و هم در تعرفی که از

http://www.wisegeek.com/what-are-the-humanities.htm

نقل کردم، religion را یکی از علوم انسانی نام برده اند. پس وقتی دین، یا حد اقلش «دین پژوهی»، خودش مستقلاً یکی از علوم انسانی است، چه گونه خلاف عقل سلیم است و چه گونه اسب تک شاخ است و چه «مطلقاً ناممکن است» که نام یکی از ادیان، به عنوان پسوند علوم انسانی بیاید؟ و آیا اگر پسوند اسلامی یا مسیحی یا یهودی یا بودائی بیاید به دنبال

جامعه شناسی
یا
فلسفه

این علوم از علوم انسانی، از «علم» بودن ساقط می شوند؟


4) علوم انسانی، که می فرمائید ممتنع است اسلامی باشد، مگر چی هست؟ من گمان می کنم:


علوم انسانی، در خود، اجزائی از اسلام و مسیحیت و یهودیت و الحاد و سکولاریسم و لیبرالیسم و سوسیالیسم و ... را دارند.

5) نگاه کردن به تعریف

Islamic philosophy

طبق درک من، جای تردید نمی گذارد که پسوند «اسلامی» به دنبال یکی از علومی که همراه با چند علم دیگر «علوم انسانی» را تشکیل می دهند، به عنوان تعارف نیست. اهل فن در غرب و شرق، متوجه می شوند واقعاً

Islamic philosophy

و

Islamic law


واقعاً هر دوشان دیسیپلینهای مشخص هستند. من بی انصافی می دانم که حقوق فرانسه و حقوق بلژیک و حقوق آلمان و حقوق انگلیس را «علم حقوق» بدانیم، اما «فقه» را اگر «حقوق اسلامی» معرفی کنیم، جواب بشنویم که «نه، فقه حقوق اسلامی نیست، بلکه احکام است و شریعت است و ...».


6) بنده این طور می فهمم که وجود داشتن علوم انسانی ی اسلامی، برای علوم انسانی ی اسلامی تقدس ایجاد نمی کند. بلکه تحت نام این علوم، آموزه ها و نظریات و دیدگاهها و رویکردهای اسلام هم توجه می شود و تدریس می شود و بررسی می شود. حالا ممکن است افرادی قبول کردند این رویکردها و نظرها را، و بعضی قبول نکنند. چنان که در علوم انسانی ی متداول، استادان و دانشجویان و افراد مختلف، موضع موافق و مخالف به آراء مختلف در علوم انسانی دارند. آراء علوم انسانی ی اسلامی هم، همین است. یک نفر، می پذیرشان. یک نفر، نمی پذیردشان.


فرض کنید نظریه ی تکامل. افرادی می پذیرند. افرادی نمی پذیرند.

7) بنده شخصاً تا آن جا که به وجدان خودم آگاه هستم، در این سلسله مباحث هیچ تعصبی ندارم. نظراتم هم قطعیت ندارد. حاصل بررسیهایم و افکارم را عرضه کرده ام. متخصص و کارشناس در هیچ کدام از علوم انسانی هم نیستم و حتا خودآموز بودنم در فرضاً تعدادی از علوم انسانی هم اصلاً در حدی قابل اعتنا نیست.



با احترام.

علایی در جواب به فرزانه چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:58

این که شما لیبرال بودن را ارثیه خود میدانی وهمه را با متر ومعیار عقاید خودت سنجش میکنی ازیک طرف وازطرف دیگر داد ازاد اندیشی دارید مثال همان شتر گاو پلنگ است که میفرمایی.مگر ما گفتیم غرب ستیز هستیم که از معیار های مفید انجا خود را بی بهره بگذاریم ؟
شما در کدام جمعیت یا محکمه معیار ازاد اندیشی شناخته شدی؟
شما حتی حوصله همان سرچ در گوگل را هم نداری که ببینی لینک های ارائه شده چه میگوید . ذهنیت تنها که کافی نیست.
درک این مسئله برای شما اینقدر سخت است که متوجه شوی بحث بر سر درستی یا نادرستی گزاره ((مطلقا چیزی بنام علوم انسانی اسلامی وجود ندارد ))بود نه حقانیت وبر حق بودن علوم انسانی اسلامی.
ذره ای توجه اگر داشتی من را بسیار ازاد اندیش تر از خودت میدیدی چرا که در اول بحث خودم اشاره کردم به بسیاری از یافته های همین علوم انسانی اسلامی معترضم انجا که گفتم :(((نکته مهم این است که در مواردی که زمینه اسلامی این علوم وجود دارد مشخص نیست که واقعا این نظرات به معنای کامل اسلامی باشد.
همان فقه که حقوق اسلامی نامیده میشود (از دید شخصی من)بسیار جای سوال دارد.
فقیهی سنگسار را قبول دارد فقیهی ندارد یا مثلا قطع ید در سرقت یا مسائل مربوط به طلاق مشخصا با منطق انسانی در تضاد است)))
اما اینجا بحث بر صحت یا نادرستی نیست؛بحث بر سر بود یا نبود این علوم است.
اگر شما بگویی مکتبی بنام فاشیسم وجود دارد یعنی به دفاع یا به سرکوب این مکتب اقدام کرده ای؟
درد شما همان اسلام است که حتی پیشوند یا پسوند هرکلمه ای باشد شما را به مقابله وا میدارد.
قول میدهم اینجا اگر بحث بر سر این باشد که پایتخت پاکستان اسلام اباد است شما باز هم همین واکنشها را نشان میدهی.
کلام سلیس ازدید اسلام ستیزان چیست؟ مگر قامض و پیچیده سخن گفته شد؟اینکه دائره المعارفی مثل راتلج از فلسفه ای بنام فلسفه اسلامی نام میبرد و این به عنوان دلیل ارائه میشود این کجایش سلیس نیست؟
ما که مانند شما بحرالعلوم نیستیم مجبوریم از منابع ورفرنس ها استفاده کنیم که ان هم مورد قبول شما نیست.
همچنان میگویم مشکل اینجا است که مباحث دنبال نمیشود. کامنتها خوانده نمیشود و متاسفانه لاف ازاد اندیشی هم گوش فلک را کر کرده است

ستاریان چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:27

سلام
خب من همه ی نظرات حاضر را خواندم و همینطور مطلب آقا محمدرضا و کامنتهای ذیل آن را نیز دیدم
ضمن اعتراض به عنوان بحث ایشان خود مطلب وی را ارزشمند و مفید برای بحث می دانم . که حالا توضیح خواهم داد:

با توجه به حجم مسائل طرح شده از سوی همه دوستان جوابگویی به همه کمی دشوار است. اما من سعی می کنم به حد وسعم که البته بسیار کم است جوابهایی تا حد ممکن مختصر به همه ی دوستان بدهم به شرط آنکه مقصود از بحث ، حصول نتیجه باشد.
ببینید بحث ما از بررسی درستی و یا نادرستی یک جمله آغاز شد. و آن جمله این بود:

علوم انسانی اسلامی مطلقا وجود ندارد.
مترادف این جمله را آقا محمدرضا بکار برد و از وجود نداشتن اسب تک شاخ خبر داد.

اسب تک شاخ در کنار اسب معمولی به کار می رود که یکی وجودی حقیقی است و آن دیگری وجودی خیالی و موهوم. اگر کسی از مشاهده ی اسب تک شاخ خبر بدهد و مثلا عکسی از او منتشر کند و کتابهایی از خصوصیات این اسب از سوی دانشمندان مختلف ارائه کند ، نباید در موهوم بودن اسب تک شاخ ، شک و شبهه کنیم؟

موضوع همین است اگر علوم انسانی اسلامی مطلقا وجود ندارد و فقط در کتابهای داستان و افسانه ها ان را می توان یافت که حق با دوستان است. اما فعلا که شواهد بر خلاف این گواهی می دهد و منابع بیاری موجود است که وجود این " علوم انسانی اسلامی " را نه تنها به رسمیت می شناسد بلکه حول و حوش ان به بحث و بررسی مشغول است .من در ابتدای بحث می خواستم لیستی از کتابهای ترجمه و منتشر شده در غرب از آثار اسلامی طی قرون گذشته را که پسوند اسلامی دارد را تایپ کرده و در اختیار بگذارم همینطور کتابهایی که مستقلا از سوی نویسندگان آن دیار در اینخصوص نوشته و به چاپ رسیده را بنویسم اما حقیقتا مواجه با تنگناهای زیادی هستم

در بحث قبلی که اصل وجود تمدن اسلامی زیر سوال بود و با آن به مثابه اسب تک شاخ برخورد شد من و دوستان همنظرم با سعی و تلاش بسیار و آوردن بینه و دلایل و مستندات زیادی از همه جهات توانستیم به اینجا برسیم که چنین تمدنی وجود داشته و رنسانس غرب نیز از آن ملهم بوده . یکی از منابع بسیار معتبر مورد استفاده در آن بحث ُ کتاب علم کمبریج بود. مع الاسف در اخر بحث، بعضی از دوستان برای فرار از تن دادن به نتیجه غیر قابل انکار ،اصالت و اعتبار این منبع را زیر بردند! در اینجا نیز مواجهیم با این روش که مثلا دوستی منابع وطنی را ناحسابی و بی اعتبار می خواند و دوستی دیگر آنان را حقوق بگیر و مزدور می نامد و بر بی اعتباری این اشخاص نوشته ها صحه می گذارد و از منابع معتبر خارجی دلیل و استناد می خواهد و در عین حال وقتی آقای سید محمدی از چند تا از همین منابع به اصطلاح معتبر ، در تایید ادعای وجود داشتن علوم انسانی اسلامی خبر می دهد ، یکی پیدا می شود و معلوم نیست چرا نخوانده وارد بحث شده چنین می نویسد:

جالبست که علوم انسانی اسلامی چنان بر حق است که برای اثبات وجود خود هم متوسل به غربیها می شود !

یا دوست دیگری با آرام کردن بحث که قابل تقدیر است مطلبی می نویسد و عنوانش را می گذارد:
"کاندرین بی فخر بودنها"

اصولا کجای بحث فعلی در راه بحق بودن علوم انسانی اسلامی گام برداشته و به بحث نشسته است؟ که دلیل استناد به منابع غربی اثبات به حق بودنش باشد؟ تنها دلیلش این است که دوستان شما چنین خواسته اند. و از طرف دیگر وقتی خود ما در علوم روز امد نیستیم گریزی به استفاده از منابع غربی نداریم

یا اصلا کجای این بحث بر سر افتخار و فخر فروشی است؟ از شما اگر بپرسند در خانه ات یخچال داری و یا نه؟ و شما جواب بدهی دارم ، ولی از برق کشیده ام و در جواب بشنوی که پس بگو مطلقا ندارم !. اگر شما اصرار کنید که بابا خب من یخچال دارم ولی به برق نیست و این با این که بگویم مطلقا ندارم دو موضوع کاملا از هم جداست. نهایتا بشنوید که شما خواهان فخر فروشی هستید چه حالی می شوید. یا مثالی دیگر فرض کنید ما در خصوص دایناسورها حرف می زنیم اگر کسی بگوید هیچ دایناسوری مطلقا وجود ندارد ( با تعریف ارائه شده یعنی اسب تک شاخ است) شما نمیگویی عزیز من وجود داشته است و عده ی بسیاری هم اکنون نیز در باره آنها بحث می کنند و کتاب می نویسند و ... جواب بشنوید که شما از طریق اثبات وجود دایناسورها در پی فخر فروشی هستید چه حالی می شوید؟
بحث فعلی ما اینطوری است.
حالا دوستانی که نظراتی گذاشته اند در خصوص جامعه شناسی _ خود علم – چگونگی علم نامیدن علوم – و مسائلی از این دست آیا ابتدائا بنا بر اساس خود علم، نباید بر وجود چیزی که وجود داشتنش در نزد عقلای بسیاری محرز است و در باره اش بحث علمی می کنند صحه بگذارند و آنگاه بپردازیم به اینکه این علوم انسانی اسلامی چرا چنین نامی به خود گرفته است و چه تفاوتی با علوم انسانی دیگر نقاط عالم دارد؟ که وجه ممیز اسلامی بر روی خود دارد؟ همه ی این بحثها مربوط به بعد از پذیرش وجود این واقعیت است.

من می خواستم از دو کتاب نظریه های بنیادین جامعه شناسی از لوئیس کوزر/ برنارد روزنبرگ - ترجمه فرهنگ ارشاد و کتاب سیر جوامع بشری از گرهارد لنسکی / جین لنسکی - ترجمه دکتر ناصر موفقیان در خصوص تفاوتهای علوم انسانی و اجتماعی با علوم محض و یا علوم تجربی بنویسم که دوستان به صرف شنیدن نام علم همه علوم را از یک سنخ نبینیم. از علم در تاریخ مارتین برنال هم مطالبی یادداشت برداری کرده ام و به وقت مقتضی خواهم گفت که سیر علوم انسانی و اجتماعی چگونه بوده است و چه روندی را طی کرده است . قیاس علوم انسانی با علوم تجربی اشتباه محض است.

در خصوص خود علم هم مطالبی هم گفته شود که علم در غرب چرا ابتدا تحصلی شد و انگاه چه شد که علم تحصلی چای خود را به علم تحققی داد و دلیلش چه بود ؟ اگر روزی غرب از دین گریزان شد و به جای همه مقدسات علم را قرار داد چرا امروز به عقب نشسته و دوباره در پی احیای مذهب به جای علم است ؟
متاسفانه ما از این طرق طی شده در غرب اطلاع کمی داریم و همچنان گمان م بریم که دوره دوره ضد مذهبی است و مد وش شعار ضد دینی حاکم است.

هر چند همه این حرفها نهایت امر نام کامنتهای فله ای به خود خواهد گرفت و به فراموشی سپرده خواهد شد. اما من امیدوارم در جمع ما اشخاص آزاد اندیشی حضور داشته باشند و نتیجه بحث انها را به یک موضعی حقیقی و درست بکشاند. واقعا امیدوارم

سعید چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:58


صفرم)این که می‌فرمایید بدون قطعیت نظر می‌دهید با این جمله:
"بنده مقداری احتمال دادم دکتر مردیها و شما به نادرست بودن نظرتان برسید."
در تناقض کامل است. شما اگر بدون قطعیت صحبتی دارید، دیگر نمی‌توانید با این اطمینان از اشتباه دیگران صحبت کنید.
یکم)اگر شما صرف ارائه شدن course درسی را دلیل بر علمی بودن می‌دانید، که البته تکلیف کاملا روشن است، به این معنا علوم انسانی اسلامی که هیچ، هر آنچه که مسئول آموزشی یک دانشگاه اراده کند حتما یک علم موجود است!
دوم) وجود علوم مربوط به ادیان و theology در علوم انسانی به معنای آن است که ادیان ابژه تحلیلی اندیشه بشری قرار می‌گیرند، نه آنکه ادیان دانش بشری را تحلیل می‌کنند. آخر یک شرق شناس یا یک اسلام شناس کجا، یک عالم علوم انسانی اسلامی کجا؟!
باز هم تکرار می‌کنم روش تحلیل و متد است که علم را می‌سازد، نه چیزی که موضوع تحقیق است.
آنهایی که ادعای اسلامی کردن دارند، معتقد به متد علمی متفاوت اند نه مدعی وجود علومی که موضوعشان ادیان است.
سوم) می‌شود یک و فقط یک گزاره از علوم انسانی بیاورید که علمی بودنش=لیبرال یا سوسیال و .... بودن باشد. شاید یک جامعه‌شناس خود مارکسیست باشد، اما این چه دخلی به تئوری های علمی او دارد؟
موضوع ساده است، به قول شما و دیگر مدعیان قرار است وجود چیزی اثبات شود، اما به غیر از طعن و تمسخر و تحقیر و وعده، آخر کدامین علم انسانی نشان داده شده که غیر از علوم موجود باشد؟!
چهارم) من نمی‌دانم شما که با این قطعیت می‌فرمایید فقه علم حقوق است، چون حقوق بلژیک علم حقوق است؛ اساسا چه تعریفی از حقوق دارید، اما تعریف من مشخص است:
آن قانونی که مبتنی بر عقل بشری نوشته شود، می‌شود حقوق و آن قانونی که خدا به آن حکم دهد می‌شود حکم فقهی.
کسی که علم حقوق می‌داند، متدی به غایت متفاوت از فقه دارد. از این روست که فقه را حقوق نمی‌دانم، نه از این رو که بلژیکی یا آلمانی نیست!
پنجم) آخر چه کسی صحبت از کاذب بودن یا قبول نداشتن علون انسانی می‌کند که می‌فرمایید:
"آراء علوم انسانی ی اسلامی هم، همین است. یک نفر، می پذیرشان. یک نفر، نمی پذیردشان."
به قول خودتان ما می‌گوییم که چنین چیزی وجود ندارد، نه آنکه قبولش نداریم.
ششم) صرف آنکه یک غربی یا شرقی بگوید ایکس وجود دارد که دلیل بر وجودش نیست، شما صد مرجع هم که بیاورید تا زمانی که نتوانید متدولوژی اسلامی را نشان دهید، علم اسلامی وجود ندارد! همین
متدولوژی مفهومی اپیستمیک است که تجربی و اجتماعی و انسانی ندارد، هر معرفتی متدولوژی باید داشته باشد. این که می‌گویند علم انسانی علم تجربی نیست، پس متدولوژی ندارد، هیچ معنای محصلی ندارد.
هفتم) یک پرسش داشتم که خواهش دارم به آن پاسخ گویید:
تفاوت فلسفه‌ی اسلامی با فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان چیست؟
همچنین تفاوت علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی مسلمانان کدام است؟
اگر این دو را یکی می‌گیرید که هیچ کس منکر آن نبوده و نیست و اما اگر بین این دو تفاوت می‌بینید گریزی از این ندارید که وجود آن را با آوردن متدلوژی شان اثبات کنید. درغیر این صورت این حرف جز یک مدعای بلا دلیل نیست.
دوستان دیگر هم اگر واقعا پی رد کردن گزاره‌ی عدم وجود علوم انسانی اسلامی‌اند، به جای جنگ لفظی و برچسب زدن به دیگران به این پرسش‌ها پاسخ گویند وگرنه به کسی که مبنای جنگ و جدل دارد، هیچ حقیقتی را نمی‌توان اثبات کرد!

سیدمحمدی - سعید چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:39 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
ــ غلامحسین ابراهیمی دینانی کتابی دارد به نام قواعد کلی فلسفی در فلسفۀ اسلامی، که صد قاعده ی فلسفی ی فلسفه ی اسلامی را معرفی کرده است. به نظرت، صد قاعده ی فلسفی ی فلسفه ی اسلامی، معادل «متودولوژی»ی مطلوب شما هست یا نیست؟
ــ در

http://www.gulenconference.org.uk/userfiles/file/proceedings/prcd%20-%20eldridge,%20b.pdf


Bruce Eldrige گفته است:


Their use of logical argument (reason), and rationalistic ethics became factors in the development of the methodology of Islamic philosophy. (Esposito, 2003a, p222)


ــ به نظرت فارابی و بوعلی و سهروردی و ملاصدرا و میرداماد و سیدمحمدحسین طباطبائی و دهها و صدها مانند آنها:
متودولوژی نداشتند در فلسفه؛
اگر هم متودولوژی داشتند، متدولوژی شان «فلسفه ی اسلامی» نبود، بلکه «فلسفه ی صد فرد مسلمان» بود؟

فرزانه چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:48 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام آقای سید محمدی
شما لطف کنید کلید این کامنت دانی را بسپرید دست آقای ستاریان که هر کسی که ایشان صلاح دانستند و وارد بحث شود و کامنتی بگذارد . گویا برای نوشتن حاشیه ای کوچک هم باید دعوتنامه ای از طرف ایشان صادر شود تا کسی بی اذن پیدا نشود .

بگذریم از این بزرگواریها در اطرافمان کم نیست !

من صحبت از برحق بودن و اثبات وجود علوم انسانی کرده ام که از منابع غربی استفاده شده نه محتوای فرضی ان علوم .

کسی می داند چرا آقای ستاریان که ادعای پاسخ گویی به سوالات را دارند به پرتکرار ترین سوالات کامنتهای منتقدشان پاسخی نداده اند؟

سعید پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:01

با سلام مجدد
حالا که به طور مشخص مقصودتان را بیان کردید، باب بحث گشوده شد و از این جهت باید از شما تشکر کنم.
اما در باب نمونه‌هایی که آوردید، باید نکته‌ای بگویم. تمامی آنچه به عنوان فلسفه‌ی اسلامی آمده هیچ متدولوژی واحدی را در بر نگرفته. دقت کنید، در فلسفه‌ی مشایی که ابن سینا بدان مشهور است: مهم‌ترین پایه‌های متودیک را از ارسطو و متافیزیک و منطق ارسطویی وام گرفته شده. البته ابن سینا کار ارسطو را به ویژه در منطق جلوتر برد، اما حاصل متد او ارسطویی بود.
حتا اگر فرض کنیم متد این سینا متد اسلامی باشد، در این بین با فلسفه سهرودی و با فلسفه‌ی ملاصدرا چه می‌توان گفت؟ کدامین عقل سلیم می‌تواند متدولوژی متضاد این سه نحله فلسفی را یکی بداند؟
باز فرض را بر این می‌گیریم که این سه متفکر یک متدولوژی داشتند(که البته نداشتند)، پرسش آن است که این متدولوژی چه ارتباطی با اسلام دارد؟
بحث‌های فلسفی صدرا یا این سینا ناتوان از اثبات اصل دینی معاد جسمانی است، آیا همین نمونه کافی نیست تا بگوییم که اسلام متدولوژی اینان را بر نمی‌تابد؟
اما در باب نکته‌ی دومی که طرح نمودید باید بگویم که در غرب و به خصوص در شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی، تمامی آنچه که فلاسفه اسلامی نام دارد به معنای فلسفه فیلسوفان مسلمان است. به دیگر بیان، از دل گزاره‌های متون اسلامی هیچ اصل یا متدولوژی خاصی استنتاج نشده (و نمی‌شود)، پس تمامی آنچه به عنوان متدولوژی از این متفکرین بر جا مانده جز متدولوژی شخصی آنان نیست. (در صورتی که از ریشه‌های یونانی و ارسطویی و افلاطونی و نوافلاطونی آنان چشم بپوشیم)
ما در فلسفه غرب هم متدولوژی ها را مختص به هر فیلسوف می‌دانیم نه یک دین یا مرام یا اندیشه خاص. به عنوان نمونه با این که هگل و کانت هر دو ایده‌آلیست بوده‌اند اما بدون شک متدولوژی واحد نداشتند و متد هر کدام مختص به خودشان بوده.
مدعیان علوم انسانی اسلامی، معتقد به متدی هستند که :
اولا) غیر از متد اندیشه غربی است
ثانیا)این متدولوژی از دل متن قدس دینی بدست می‌آید و همخوان با آن است.
حال اگر دامنه‌ی بحث را از فلسفه به دیگر علوم انسانی مثل روان‌کاوی بسط دهیم،کذب بودن دو گزاره‌ی فوق روشن تر می‌شود. چرا که شاید فردی مسلمان چون این سینا متدی داشته که دیگرانی آنرا متد اسلامی بدانند، اما در روانکاوی هیچ روانکاو مسلمان بدیل برای تئوری هایی امثال فروید و لکان و ... نداده.
البته باز هم تاکید می‌کنم که در فلسفه هم نه متد واحد داریم و نه متدی که معرفت حاصل از آن به تمامی با متون دینی و اسلامی بخواند.

علایی پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:10

سلام
با تشکر از اقا سعید که با ورودشان بحث را وزنی مطلوب بخشیدند.
به این گزاره در بیاناتتان دقت کنید:
((ما در فلسفه غرب هم متدولوژی ها را مختص به هر فیلسوف می‌دانیم ))
صحبت این است که اگر در غرب هر فیلسوف متدولوژی مختص به خود را دارد پس چگونه است که در میان فلاسفه اسلامی باید همه از یک متدولوژی واحد بهره ببرند؟ نقل قول از شما:
((تمامی آنچه به عنوان فلسفه‌ی اسلامی آمده هیچ متدولوژی واحدی را در بر نگرفته))
اینکه میگوئید باید متد واحدی داشته باشند گویا بخاطر این است که همه از دل یک متن قدسی بهره برده اند پس باید تحلیلی یکسان بدهند.
اجازه دهید اینجا یک تذکری بدهم که گویا مد نظر جنابعالی واقع نشده و ان این است که هرچند متون اسلامی یکسان باشد اما نحله های گوناگونی در قرائت ان متون دیده میشود و این در علوم اسلامی امری پذیرفته شده است همانگونه که در فقه هم شما ده ها قرائت را مشاهده میکنید.پس تفاوت روش و دیدگاه در بطن هرکدام از فلسفه های مشائی و اشراق و ملاصدرا را میتوان اینگونه تفسیر کرد.
این که شما میفرمائید:مدعیان علوم انسانی اسلامی، معتقد به متدی هستند که :
اولا) غیر از متد اندیشه غربی است
ثانیا)این متدولوژی از دل متن قدس دینی بدست می‌آید و همخوان با آن است
سوالی برای من طرح میشود:
مثلا فلسفه اشراق هردو گزاره بالا را در بر نمیگیرد؟متدی غربی دارد؟از دل متن قدسی بدست نیامده؟
البته اگر شما با حوصله ای که در کامنتتان بخرج داده اید به اول این بحث نگاهی کنید میبینید ما هیچ گاه نگفتیم در کلیه علوم انسانی نوع اسلامی انرا داریم خود من اشاره داشتم در بعضی از علوم انسانی مشاهده میکنم که این بنظرم برای رد قطعیت موجود در گزاره منتسب به اقای مردیها کافی بود
سوالی دیگر:شما به قطعیت اعتقاد دارید یا عدم قطعیت؟
چون متن غالب بر نوشتارتان سرشار از قطعیت کامل وحجیت نظراتتان میباشد وبنظرم میخواهید حتما در بحث فوق معیار هر چیز دید جنابعالی در تعریف معنای کلمات وعبارات باشد.این خود جای بحث دارد.
اقای مردیها را از زمان شروع اصلاحات با روزنامه جامعه شناختم و برایم نظراتشان محترم است اما اینجا جمله ای را گفته اند که با اموزه های قبلی ایشان(عدم قطعیت)موافق که نبوده بلکه در نقطه مقابل قرار میگرفت
و اعتراض دوستان به این دلیل است

ستاریان پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:42

آقا سعید که به طرز غریبی مرا با روش نوشتن خود یاد کسی می اندازند، نوشته اند:
دوستان عزیزی که مدعی علوم انسانی اسلامی‌اند، ابتدا مقصود خود را از این عبارت مشخص کنند، سپس اثبات کنند که چنین چیزی وجود دارد یا نه.
البته به طور معمول آنکه منکر است باید دلیل اقامه کند نه آنکس که به موجودی مورد اتفاق ، معتقد است. اما برای اینکه بحث در همین ابتدا نماند جواب عرض می کنم:
اشاره به علوم انسانی اسلامی از آن رو از سوی ما صورت می پذیرد که این اسم قرار داد شده است و طی قرون گذشته به وفور مورد استفاده و استعمال بوده است ، گرچه نام قراردادی است ، اما از وقتی قراردادی مورد پذیرش قرار گرفت ، نپذیرفتن این قرار داد آن هم بعد از طی قرنها ، به خصوص بی ذلیل و بی منطق پذبرفتنی نیست
در تعریف خود علوم انسانی ظاهرا توافق کلی موجود است و آنچه مورد سوال است اسلامی بودن آن است . علوم انسانی اسلامی از دیرباز به علوم انسانی ِ تمدن اسلامی که دارای قلمرو و حکومت بوده است اطلاق می شده و می شود.
لطفا در تبیین این جمله که از شما نقل می کنم مطالبی بگویید زیرا این اختلاف عمیق موجود به هیچ وجه نشانی از روشن بودنش به دست نمی دهد:
اگر دکتر مردیها "علوم انسانی اسلامی" را مطلقا رد می‌کنند، مقصودشان از علوم انسانی اسلامی روشن است.
تاکید شما روی متد بیش از حد و ظاهرا از تعابیر کلیدی مورد استفاده شما در این بحث است مقصود خود از متد را روشن کنید.
با شناختی هم که من از متدولوژی دارم علم بدون متد نمی شود. تا پیش از متدلوژی جدید برای علوم جدید ، یا باید معتقد باشید هیچ علمی به طور مطلق وجود نداشته است و یا اگر بپذیرید که علوم قبل از عصر جدید نیز وجود داشته ، لاجرم باید بپذیرد متد نیز داشته است. هر چند با متد فعلی متفاوت بوده است.
کار فارابی و ابن خلدون و ابوریحان بیرونی (دو کتاب در خصوص علوم اجتماعی دارد) و امثال ایشان پایه و اساس جامعه شناسی غرب بوده است و از آن بهره برده اند. حال اگر علم اولیه در علم بعدی چنان مستحیل شد که نشود اولی را از ثانوی بازشناخت ، چگونه می توان انتظار داشت که کار فارابی در جامعه شناسی با متد جدید بازشناسی شود؟
اینکه از جانب آقای مردیها نوشته اید:
وقتی مردیها می‌گوید علوم انسانی اسلامی نداریم، به این معنی است که اگر علوم انسانی اسلامی متدولوژی علوم انسانی داشته باشند که همان علوم انسانی اند و اگر غیر از این باشد اصلا علم (به معنای ساینس) نیستند، از همین رو مطلقا نمی‌تواند وجود داشته باشد.
اولا علوم انسانی اگر از متد علوم تجربی استفاده کرد کار درستی انجام داده است که حالا اگر غیر از این باشد اصلا علم نباشد. در نظر داشاه باشید متد در علوم تجربی بر پایه آزمایش مشاهده تکرار و اثبات پذیری است و پایه و اساسش ، مبتنی بر حواس پنجگانه است .
ثانیا بنا بر استدلال شما، اصولا علم بدون متدلوژی علم نیست. متدلوژی علوم انسانی اسلامی همان متدولوژی موجود در علوم انسانی غرب هم نیست. تغییر متدولوژی علوم بعد از رنسانس به صورت تدریجی شروع و تا انقلاب صنعتی و پس از آن تاکنون ادامه داشته است. قبل از این روند علوم به طور کلی و علوم انسانی اسلامی به طور اخص وجود داشته ، پس متدولوژی نیز لازمه وجودش بوده و نتیجتا علم نیز بوده است و رد وجود چنین علمی کاملا غلط است.

ستاریان پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:34

لطفا در جوابگویی خود به این نیز بپردازید
من به بخشهای مهمتر مطالب شما می پردازم که از نظر من مهمتر است اگر مبحثی دارای اولویت بیشتر از جانب شماست در نوبت خود بفرمایید تا به آن نیز بپردازیم فعلا داریم مبانی یکدیگر را بررسی می کنیم این مبنای مورد اختلاف به نظرم ریشه ای تر از همه باشد
شما در قسمتی از مطلب خود نوشته اید:
می‌شود یک و فقط یک گزاره از علوم انسانی بیاورید که علمی بودنش=لیبرال یا سوسیال و .... بودن باشد. شاید یک جامعه‌شناس خود مارکسیست باشد، اما این چه دخلی به تئوری های علمی او دارد؟

اتفاقا دخالت دادن عقاید در علوم از سوی مارکسیستها از فرط تکرار به مثل تبدیل شده است
مگر تز و آنتی تز و سنتز هگل وقتی وارد در مارکسیسم شد و از اجرا اصلی تفکر مارکسیسم شد و مانریالیسم موجود در مارکسیسم در همه جا کاربرد فراگیر پیدا نکرد؟ در جامعه شناسی به خصوص که مبنای جامعه شناس مارکسیستی محسوب می شود.
در تاریخ نویسی مارکسیستها ما جا به جا دخالت دادن عقاید در نقل تاریخی را نمی بینیم؟ در زیست شناسی چطور؟
اصولا این نظر که ساینس و علم و فیزیک باید صف خود را از دین و نظریه و متافیزیک جدا سازد و نظرات مابعدالطبیعه را نباید در بررسی علمی قوانین طبیعی دخالت داد نه تنها هیچگاه عملی نشد بلکه امروز فهمیده اند که علی الاصول ، وبه طورکلی اصلا عملی نیست. به قول برت هیچ جمله ای نمی توان گفت که نتوان از ان دین ، ماتریالیسم ، فلسفه و یا نظریه و به طور کلی متافیزیک استخراج کرد

سیدمحمدی - سعید پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:53 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.

فرموده اید:
« باز هم تاکید می‌کنم که در فلسفه هم نه متد واحد داریم و نه متدی که معرفت حاصل از آن به تمامی با متون دینی و اسلامی بخواند.»

جمله ی شما ظاهراً کاملترش این گونه می شود:
نه تنها فلسفه ی اسلامی متودولوژی ی کاملاً دقیق و مشخصی ندارد، بلکه خود ِ «فلسفه» متودولوژی ی کاملاً دقیق و واضح و یکسان بین تمام فلسفه ها و تمام فیلسوفان ندارد.

سقراط که تقریباً بنیانگذار فلسفه بود، متودولوژی به معنای مورد نظر احتمالی ی شما داشت؟
درست است که زبان فلسفه قرار است مشترک بین تمام عقول بشر باشد، و اتفاقاً در بحثهای عقلی بین مسلمانان و مسیحیان و بودائیان و ملحدان، همه به زبان مشترک فلسفه یا دقیقتر، استدلال عقلی ی محض، روی می آورند، اما ظاهراً «قرار است» یک چیز است، و «محقق می شود یا نمی شود» چیزی دیگر است.

فلسفه ی اسلامی خب طبعاً فلسفه ی متداول و رشد یافته بین یهودیان نیست. فلسفه ای است که وامدار زادگاه فلسفه، یعنی یونان، هست، و بزرگانش مانند فارابی و بوعلی و میرداماد و ملاصدرا، و تک و توک افراد دیگر که شایسته ی نام «فیلسوف» (و نه ناقل فلسفه و ...) هستند، فلسفه ای با تعدادی «مسائل جدید» و با تعدادی «جوابهای جدید» و «قواعد جدید» عرضه کردند.


این که فلسفه ی اسلامی، فلسفه ی فیلسوفان مسلمان باشد، خب البته چیز عجیبی نیست. اجازه می خواهم توضیحاتی بدهم و به گمان خودم تکمیل کنم:

فلسفه ی اگزیستانسیالیسم، فلسفه ی فیلسوفان اگزیستانسیالیسم است.
فلسفه ی دیالکتیک، فلسفه ی فیلسوفان دیالکتیکی است.
و:
وقتی فلسفه نویسهای غرب، می نویسند

Islamic philosophy

و نمی نویسند

Islamic philosophy is the philosophy of Iaslamic philosophers

بلکه

Islamic philosophy may be defined in a number of different ways, but the perspective taken here is that it represents the style of philosophy produced within the framework of Islamic culture

به نظر من معلوم می شود فلسفه ی اسلامی، البته از آسمان نیفتاده، و وامدار فلسفه ی یونان است، اما ویژگیهایی دارد (از نظر قواعد جدید و مسائل جدید و روشهای جدید) که از دید عقلای دنیا، نام خاص «فلسفه ی اسلامی» به آن داده اند.

من واقعاً برایم عجیب است که بگوئیم
فلسفه ی اسلامی یعنی فلسفه ی ده یا صد یا دویست نفر فیلسوف که در سرزمین اسلامی متولد شدند. مثل این که بگوئیم فلسفه ی افلاطون فلسفه ی فردی است که در یونان متولد شد. وقتی بین عقلای دنیا، عنوانهای «فلسفه ی مشائی» و «فلسفه ی اسلامی» و «فلسفه ی دیالکتیکی» و «فلسفه ی اولا» و مانند انها به کار می رود، بنده گمان می کنم عقلای دنیا اجمالاً ویژگیها و روشها و مسائل و جوابهایی در هر کدام از این فلسفه ها سراغ داشته اند و سراغ دارند. و هرچند این فلسفه ها حاصل فلسفه ورزی ی فرد یا افراد مختلف در طول زمان است، اما تأکید بر این که «فلسفه ی اسلامی» درست نیست بلکه «فلسفه ی فیلسوفان مسلمان» درست است، به گمانم به نتایجی می انجامد که شما خودت خواهانشان نیستی.


با احترام.

سعید پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:55 http://avakh.blogsky.com

با سلام
یکم) جناب علایی، اگر بر لزوم متد واحد تاکید دارم به دو دلیل است:
1)شما نام واحدی به کار می‌برید و می‌گویید فلسفه‌ی اسلامی. اگر بگوییم فلسفه‌های اسلامی یا دقیق‌تر بگویم فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان، البته حرف شما درست می‌شد. دقت کنید در باب غرب هم وقتی یک نحله‌ی خاص مثل نحله‌ی تحلیلی را نام می‌بریم با تمام تفاوت آرای تحلیلی‌ها، می‌توان اصول و متد کلی و واحدی را برایشان برشمرد. در صورتی که اینگونه نبود، ما نمی‌توانستم مفهوم واحدی مثل فلسفه‌ی تحلیلی را بر آنان اطلاق کنیم.
حتی زمانی که می‌گوییم فلسفه آنگلوساکسون یا آلمانی یا یونانی بازهم این انسجام وجود دارد، اما این انسجام در باب دو فلسفه به غایت متضاد اشراق و مشا اصلا موجود نیست که بخواهد آنها را ذیل یک نام ببرد. همچنین است فلسفه صدرایی. می‌بینید که در نام گذاری دقیق هم می‌گوییم منطق سینوی، نگاه اشراقی و یا حرکت جوهری صدرایی و نه یک نام کلی اسلامی.
2)در غرب که فیلسوفان هر کدام متد مختص به خود را دارند هیچ کدام مدعی این نیستند که از منبعی واحد و آسمانی فلسفه خود را گرفته‌اند. البته حساب اسکولاستیک‌ها جداست. حتا همین اسکولاستیک‌ها که ادعای کلیسایی و مسیحیت دارند هم تابعیت محض خود از یونان و ارسطو و افلاطون را کتمان نمی‌کنند. اما آنچه که از فلسفه اسلامی بیان می‌کنند، ادعایی به مراتب بیشتر از اسکولاستیک‌ها بوده. طرفداران فلسفه اسلامی بارها از جدایی خود از غرب گفته‌اند، مدلول این کلام این است که دست کم یک متد ناغربی و متخذ از متن قرآن وجود دارد که وابسته به شخص خاص هم نیست. وگرنه آن چیزی که بدست آید حداکثر فلسفه فیلسوفان مسلمان می‌شود. اگر این عنوان را به عنوان واحدی بخواهیم به کار ببریم ناگزیر از متد واحدیم.
دوم) در باب توجیهی که از تفاوت بین مکاتب فلسفی دادید البته سخن شما صائب است. اما نخستین معنای حرف شما این است که هر کدام از این نحله‌ها با تحلیل خودشان فلسفه‌ای دادند. آیا این معنایی جز فلسفه فیلسوفان مسلمان ندارد؟ همچنین در باب اینکه می‌فرمایید این متدها متخذ از متن قرآن هستند، باید بگویید که چگونه می‌شود فلسفه صدرا یا ابن سینا که معاد جسمانی را بی‌پاسخ می‌گذراند چگونه با قرآن هم‌خوانند؟ همچنین فلسفه اشراق که ریشه‌ی عرفان زرتشتی و ایرانی آن را هیچ کس منکر نیست، چگونه متخذ از قرآن می‌تواند بود؟ بازهم تاکید می‌کنم سخن بر سر متدی است که باید از دل متن اسلامی بیرون آید و نه از اندیشه شخص فیلسوف، چراکه ما در پی اثبات فلسفه اسلامی بودیم.
سوم) من قطعیت را در امر پیشینی چون منطق و ریاضیات و امر مشروط کاملا می‌پذیرم، کما اینکه هیچ کس منکر قطعیت گزاره نفی شق ثالث نمی‌تواند بود. اما در باب امور پسینی یا تجربی البته قایل به عدم قطعیت هستم. متدولوژی هم امری ست پیشینی. متدولوژی به بیان دکارتی، خود نوعی منطق است و صد در صد پیشینی. طبیعی است که من یا مردیها چنین نظری داشته باشیم، اما در باب یک امر پسینی چون وجود یک فیلسوف مسلمان یا حتا اسب تک شاخ، هم من و هم مردیها هیچ قطعیتی نخواهیم داشت.
چهارم) جناب ستاریان، شما به صراحت می‌فرمایید:
"علوم انسانی اسلامی از دیرباز به علوم انسانی ِ تمدن اسلامی که دارای قلمرو و حکومت بوده است اطلاق می شده و می شود."
و این معنایی جز علوم عالمان مسلمان ندارد؟ خب، به این معنا که هیچ کس منکر آن نمی‌تواند بود. پر واضح است که ممالک اسلامی عالِم داشتند، اما سخن بر علم اسلامی بود. پرسش من این است که نظریات فردی چون زکریا رازی که منکر نبوت می‌شد، از آن رو که در ممالک اسلامی بود، می‌تواند نظریه‌ای اسلامی باشد. با تعریف شما که پاسخ مثبت است. ولی پر واضح است که چنین نظریه‌ای اسلامی نمی‌تواند بود، این نظریه حداکثر نظریه‌ی فردی در یک مملکت اسلامی است و نه حتا نظریه‌ی فردی مسلمان.
پنجم) اما در باب مفهوم متد و متدولوژی. سخن فراوان است اما اگر به طور کلی بخواهم مرادم را از این واژگان بیان کنم، باید بگویم:
متد عبارت است از روش معرفتی که ما را به گزاره‌ی صادق برساند و متدولوژی عبارت است از متدی همگانی که در اختیار همه به یکسان می‌باشد.
با این تعریف باید گفت که هر کس به گزاره‌ی صادقی رسیده، البته متد داشته. اما سخن علم بر سر آن است که ما باید یک روش همگانی و عام داشته باشیم که همگان با توسل به آن به گزاره‌های صادق و معرفت دست یازند. با این تعریف، دیگر نمی‌توان گفت که هر گزاره‌ی صادقی علمی است. چه بسا من با روشی شخصی و مختص به خود به معرفت برسم اما تا زمانی که دیگران هم به این روش مجهز نشوند من فقط یک گزاره‌ی صادق دارم نه گزاره‌ی علمی.
البته دانشمندان و فیلسوفان مسلمان هم متد داشتند و در مواردی چون ابن سینا و صدرا، متدولوژی هم داشتند، اما همه‌ی بحث این است که متدولوژی اینها ارتباط چندانی به اسلام نداشته چون معرفت حاصل از متدولوژی شان با قرآن نمی‌خوانده (مثل بحث معاد جسمانی) و هم چنین مواردی چون ابن سینا، بدون شک متدولوژی را از یونانیان و ارسطو وام گرفته اند نه از قرآن و یا اسلام.
در باب متدولوژی ابن خلدون البته باید گفت که وضع متفاوت است و او روشی جدید و علمی بنیان گذارد، اما بدون شک متد و متدولوژی اش بیشتر به جامعه‌شناسی غربی نزدیک است تا معارف اسلامی صرف.
ششم) در باب جامعه شناسی مارکسیستی اما باید نکته‌ای بگویم:
مارکس یک فیلسوف دقیق‌النظر بود که سیستم ایده‌آلیستی هگلی را که به تمامی فلسفی بود، وارد ساحت اقتصاد و به قولی وارد ساحت ماده کرد. او متدولوژی‌ای بنا نهاد که امروزه با تمام نقدی که به آن وارد است، همچنان معتبر و سودمند است. عقاید مارکس در هیئت متدولوژی بی‌شک علمی بود، در این بین شاید یک نئوپوزتیوست چون پوپر متدولوژی او را معتبر نداند اما بی شک یک "متدولوژی" می‌داند.
این که یک جامعه شناس(چه مارکسیست وچه غیر مارکسیست) از متدولوژی مارکس استفاده کند اتفاقا عین علمی بودن است.
اما بحث من در باب ایدئولوژی مارکسیسم بود، در ایدئولوژی من می‌گویم "الف، ب است" چون ایدئولوژیم می‌گوید. اما در متدولوژی می‌گوییم "الف، ب است" چون متد من، مرا به این نتیجه می‌رساند، چه بسا بعد ها بفهمم که من از متدم اشتباه استفاده کردم و نتیجه من غلط باشد.
دقت کنید که تفاوت اینها دقیقا در همین بخش آخر و جذمی بودن ایدوئولوژی و نقدپذیر بودن متدولوژی است. به عنوان نمونه می‌توانم به حلقه فرانکفورت اشاره کنم که با وجود مارکسیست بودنشان در عقایدشان تجدید نظر کردند و شدند نئومارکسیست ولی همچنان به متدولوژی مارکس و هگل وفادار ماندند.
یک "دانشمند" جامعه شناس یا تارخ‌دان مارکسیست، ادعایش را بر اساس تفسیر جهان، تغییر می‌دهد اما یک "ایدئولوگ" مارکسیست جهان را بر اساس تفسیر خود، تغییر می‌دهد، سهل است که هیچ کس ایدئولوژی را علوم انسانی نمی‌داند.
هفتم) دین در ساحت ناخودآگاه جمعی همه‌ی جوامع موجود است و به قول ویتگنشتاین: "من آدم مذهبی نیستم اما نمی‌توانم نگاه مذهبی به جهان نداشته باشم". اما وقتی سخن از علم است، همه حرف در باب ساحت خودآگاه و متد و متدولوژی است.
شما امروزه هیچ متدولوژی را نخواهید یافت که یک گزاره‌ی دینی در آن تعریف شده باشد و به این معنا دین از سپهر عمومی حذف شده. اما مردمان در ناخودآگاه خود بدون شک دین‌دارند، حتی دانشمندان ولی این دخلی به علم دینی یا علم اسلامی ندارد.
گزاره‌های یک علم می‌توانند ریشه در هزار عقیده‌ی دانشمند یا فیلسوف داشته باشند یا نداشته باشند، اما مهم آن است که از آنجایی علمی می‌شوند که متدولوژی دارند، یعنی راه اثباتشان یگانه و همگانی است و هر کس دیگری، فارغ از آنکه آن عقیده‌ها را بپذیرد یا نه، از روی متدولوژی‌اش می‌تواند بپذیرد.

ستاریان پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:27

آنچه در خصوص متد فلسفی نوشته اید با آنچه امروز در فلسفه معتقدند به کلی متضاد و متنافر است. لطفا مستند حرف خود را معرفی کنید.
ببینید مشکل مقوله متافیزیک را در نظر بگیرید وقتی تحصل انگاری منطقی رونق گرفت فیلسوفان تحلیل انگار علیه متافیزیک موضع گرفتند. ( یا حداقل می توان گفت بسیاری از آنان چنین روشی را در پیش گرفتند ) با وجود این ، اکنون اکثر فیلسوفان فرانسوی امکان وجود متافیزیک را انکار می کنند ( آنها عقیده دارند که دوران متافیزیک به انتها رسیده است) در حالی که فیلسوفان تحلیل انگار سخت مشغول نگارش در باب این موضوع هستند ( برای مثال به آثار میشل دومه مراجعه کنید) از این قبیل مسائل فراوان دیده می شود به سختی می توان قالبی پیدا کرد که با اعتماد به آن شیوه ، فاصله بین دو جبهه با یکیگر را مرز بندی کرد ، به عکس ، جبهه ها های فلسفی با سرعت گیج کننده ای مدام در حال تغییر مواضع خود هستند.

خب بنا بر آنچه گفته شد چطور شما فیلسوفان غرب را دسته بندی می کنید و روش هر یک از دسته بندی ها را دارای متدی یکسان می نامید و فلاسفه اسلامی چون از متد یکسانی برخوردار نبوده اند را متفرق می خوانید پس نتیجه می گیرید و می فرمایید نمی توان آن را فلسفه اسلامی خواند؟
با تعاریفی که شما از علم ارائه می کنید به نظر می رسد شما تحصل انگار هستید گرچه می توانید نظر خود را داشته باشید اما نظر شما تنها نظر موجود نیست بلکه نظری است که امروزه کسی چندان به آن اعتنایی نمی کند

در خصوص اسم علوم انسانی اسلامی ، وقتی اسمی را قرارداد می کنند و دو طرف قرارداد از این اسم قراردادی بهره می برند یعنی ملزومات این اسم را شناخته و خود را به ان ملتزم می دانند. علوم اسلامی و مثلا فلسفه اسلامی هم در میان فیلسوفان اسلامی کاربرد پیدا کرده است و هم در غرب فلسفه اسلامی به رسمیت شناخته شده است و از این اسم استفاده می کنند.
اینکه در دانشگاههای ما فلسفه اسلامی تدریس می شود مقصود فلسفه فیلسوفان اسلامی است!؟
اصولا یکی از دلایل تمایز قائل شدن میان فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی عدم تشابه این دو است. در عصر ترجمه فلسفه یونانی از طریق متون عربی به غرب رد شد. آنها برای اینکه وجه ممیزی بین تمام متون عربی اعم از یونانی اصیل و فلسفه اسلامی متمایز از فلسفه یونانی ، قائل شوند و بدانند که کتابهای عربی ترجمه شده کدام به ارث رسیده ازخود یونان و کدام ساخته فیلسوفان اسلامی است این اسم را قرارداد کردند. اصولا فلسفه تفکر محض است و اسلامی و غیر اسلامی نمی شناسد اما به خاطر به کار بردن اسلوبی خاص و یا بهره بردن از متدی خاص در نزد فیلسوفان اسلامی که با فلسفهی یونانی به کلی متفاوت است این نام گذاری نامگذاری صحیحی بوده است. و کسی از طرفین به آن اعتراضی نکرده و همگی ان را به کار برده اند و بکار می برند. حال اینکه شما خواهان ان هستید که این قرارداد ملغی شود و به این شکل از نامگذاری معترض هستید باید این مجماع را متقاعد به نظر خود کنید که بعید می دانم موفق شوید.
در جواب به من که نوشته بودم :
"علوم انسانی اسلامی از دیرباز به علوم انسانی ِ تمدن اسلامی که دارای قلمرو و حکومت بوده است اطلاق می شده و می شود."
فرموده اید:
"این معنایی جز علوم عالمان مسلمان ندارد؟ خب، به این معنا که هیچ کس منکر آن نمی‌تواند بود. پر واضح است که ممالک اسلامی عالِم داشتند، اما سخن بر علم اسلامی بود"
بله سخن بر علم اسلامی است اما فعلا ما در این مرحله خواهان به رسیمت شناختن وجود این نام هستیم آیا شما قبول دارید که این نام وجود دارد و کاربرد دارد ؟ حالا فعلا کاری نداریم کیفیتش چگونه است. خود این نام مورد نظر ماست. با این جواب ظاهرا شما خود وجود این اسم را پذیرفته اید در خصوص کیفیتش به طور مبسوط بحث خواهیم کرد و در انجا خواهید دید که صرفا نامگذاری بر اساس دانشمندان اسلامی نبوده و بلکه خود اسلام نیز در علم نقش داشته و آن را رنگ وبوی اسلامی داده است.
در بند پنجم شما با پذیرش وجود متدولوژی در نزد عالمان اسلامی چون شرط کرده بودید علم وقتی علم نامیده می شود که متد داشته باشد به طور ضمنی پذیرفته اید که علم بوده است. اگر نادرست می گویم اصلاح کنید باز مجددا تاکید می کنم فعلا در مقام ارزشگذاری این علم نیستیم فقط در خصوص نامش می خواهیم به نتیجه برسیم
لطفا جواب مرا بدهید که پیش از عصر جدید آیا در عالم ، هیچ علمی موجود بوده است یا نه؟ با توجه به اینکه بالفرض از متدولوژی عصر جدید بی بهره بوده اند
فرموده اید:
مارکس یک فیلسوف دقیق‌النظر بود که سیستم ایده‌آلیستی هگلی را که به تمامی فلسفی بود، وارد ساحت اقتصاد و به قولی وارد ساحت ماده کرد. او متدولوژی‌ای بنا نهاد که امروزه با تمام نقدی که به آن وارد است، همچنان معتبر و سودمند است

فلسفه هگل جدلی است و اگر با جدل بتوان بر خصم غلبه کرد دلیل بر سودمندی آن نیست درست به همین دلیل است که از فلفسه هگلی می توان به نتایجی غلط رسید و خود این دلیل بر بی اعتباری این فلسفه است. اینکه شما آن را همچنان معتبر و سودمند می خوانید را از دلیلش بی خبرم

اینکه می فرمایید :
این که یک جامعه شناس(چه مارکسیست وچه غیر مارکسیست) از متدولوژی مارکس استفاده کند اتفاقا عین علمی بودن است

بحث بر سر علمی بودن یا نبودن نبود بحث بر سر دخالت دادن ایدئولوژی در علم بود که در این خصوص نه تنها مارکسیسم بلکه تمام مکاتب نیز متافیزیک مبتنی بر ماتریالیسم خود را همه جا در علم وارد کرده اند و نتایج به دست امده از علم را یا از طریق پیش فرض خود به دست اورده اند و یا از نتایج به دست آمده برای اثبات پیش فرض خود بهره برده اند. به همین جهت در علوم به خصوص در علوم انسانی که بر خلاف تصور شما هرگز نمی تواند بر روش و متد ساینس باشد به نتایج یکسانی که بتوان ان را علم نام نهاد نرسیده اند و امروز اگر علوم انسانی و علوم اجتماعی را علم می خوانند از روی مسامحه است و گرنه این علوم ، علوم نظری است

درست به همین دلیل که شما نوشته اید:
شما امروزه هیچ متدولوژی را نخواهید یافت که یک گزاره‌ی دینی در آن تعریف شده باشد و به این معنا دین از سپهر عمومی حذف شده
امروز ما با نتایج علمی بسیاری روبرو هستیم که با وجود آنکه دستاورد بشر است اما قادر به توضیح هیچ چیز نیست . عناصری از هم جدا و بی معنی است که روشن کننده ی هیچ نکته تاریکی نیست. مگر قرار نبود علم از عهده معنا بخشی روابط میان مسائل طبیعی برآید؟
در خصوص علوم انسانی و علوم اجتماعی چنانکه گفتم خود شاغلین در این علوم وجود داشتن متدی ثابت در این علوم را قبول ندارند و اصلا به همین دلیل عقب ماندگی علوم انسانی از علوم تجربی را توجیه می کنند

سعید پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:34 http://avakh.blogsky.com

جناب ستاریان عزیز، دقت بفرمایید:
1) بحث متد و متدولوژی داریم و نه متدولوژی روز. فیزیک ارسطویی و طبیعیات ابن سینا هم متد و متدولوژی داشت. من چه زمان ادعا کردم که هر چه که فقط متدولوژی امروز را داشت، علم است؟! من گفتم باید یک متدولوژی مشخص داشته باشد تا علم باشد، و نه لزوما متدولوژی امروز.
2) با تعریف گسترده‌ای که از متد و متدولوژی دادم اصلا مگر می‌شود کسی آن را نپذیرد؟! از زمانی که دکارت رساله‌ی گفتار در روش را نگاشت تا به امروز، تمام نحله‌های فلسفی غربی و شرقی این مفهوم را به رسمیت شناختند. دقت کنید من گفتم متد روش یگانه و همگانی دست‌یازی به معرفت است. این هیچ ارتباطی با تحصلی‌انگاری (پوزیتیویسم) و .... ندارد. متدولوژی به طور کل اعم از متدولوژیِ پوزیتیویسم و مارکسیسم و .... است. از هیدگر و گادامر که روش‌ستیز تر نداریم! حتا آنان هم نفی متد یگانه می‌کنند و نه نفی متد همگانی. خواهش می‌کنم یک و فقط یک فیلسوف یا غیر فیلسوف نام ببرید که روش همگانی را قبول نداشته باشد و به کار نبرد!
این هم که می‌گویم دکارت آن را به کار برد منظورم لفظ متدولوژی است، وگرنه از یونان باستان و پیشاسقراطیان به بعد هماره رد متدولوژی دیده می‌شود.
3) در باب متافیزیک و نفی آن که سخن فراوان است، اما همین‌قدر بگویم که تا مرادتان را از مفهوم متافیزیک روشن نکنید هیچ نتیجه‌ای نمی‌توانید گرفت. هیدگر متافیزیک را غفلت از وجود می‌گیرد و پوزتیویست‌ها آن را هم‌عنان با دانش فرا-تجربی و فرا-تحلیلی. همین می‌شود که هر کدام طرف مقابل را متافیزیک‌زده می‌خوانند و هر دو هم حق دارند! متافیزیک در اینجا فقط و فقط اشتراک لفظی است.
اگر عالم فلسفه تا بدین پایه دست‌خوش هرج و مرج می‌بود که حرف هیچ فیلسوفی معنا نمی‌داشت.
4)در باب پوزیتیویسم هم می‌خواهم یک بار برای همیشه نکته‌ای را بیان کنم. به خصوص در باب اینکه این واژه را به معنای یک تفکر از مد افتاده و غلط می‌گیرند. پوزیتیویسم به معنایی که حلقه‌ی وین به کار بست البته پروژه‌ای شکست خورده بود، وینی‌ها تنها متدولوژی ممکن را متدولوژی علوم تجربی می‌دانستند و هر گزاره‌ای که تجربی نبود را بی‌معنا می‌خواندند.
شکست پوزیتیویسم به معنای شکست این جذمیت افراطی است که بر علم تجربی روا داشته می‌شد. اما شکست پوزیتیویسم به معنای شکست متدولوژی و متد علوم تجربی و یا از آن بالاتر، شکست متدولوژی نبود!
شما که از من سندی در باب اعتبار متدولوژی خواستید و من شما را به رساله‌ی گفتار در روش ارجاع دادم، اما می‌خواهم که حالا شما یک و فقط یک سند ارائه دهید که بیان بدارد متدولوژی علوم تجربی نادرست است!
درست است که پوزیتیویسم وینی شکست خورد اما آیا فیزیک هم شکست خورد؟! در ضمن پوزتیویسم وینی تنها خوانش پوزیتیویسم نیست و نحله‌های رئالیست پوزیتیوست چه شکستی خوردند؟
5) در باب نام‌ها هم باید بگویم که من نومینالیستم. یعنی نام‌ها را فقط و فقط قرار دادی می‌دانم که بر پدیدارهای مختلف اطلاق می‌کنند. بنابر این اگر بشنوم فلسفه‌ی اسلامی هست و تدریس می‌شود نتیجه نمی‌گیرم که اسلام در خود فلسفه‌ی مشخصی داشته. من همچنان منتظرم پاسخ شما هستم که چگونه عدم معاد جسمانی در دو نحله‌ی صدرایی و مشایی را توجیه اسلامی می‌کنید. همچنین منتظر پاسخ شما در باب زکریا رازی. دوست عزیز، فلسفه‌ی اسلامی مثل هر نام دیگری که بر پدیده‌ها اطلاق می‌کنند هیچ خبری از آن پدیدار نمی‌دهد. اگر می‌خواهید پدیده‌ی مورد نظر را بشناسید، به جای نامش به خودش مراجعه کنید. یک فیلسوف مسلمان در باب یک مفهوم اسلام، پرسشی فلسفی می‌پرسد و بر آن می‌شود تا آن مفهوم را با متدولوژی فلسفی توجیه کند. بسیار خوب! اگر شما به این می‌گویید فلسفه‌ی اسلامی سخن شما را می‌پذیرم.
اما دقت داشته باشید که از این موضوع نتیجه نمی‌شود که اسلام متدولوژی داشته یا دارد.
اگر در دانشگاه ما فلسفه‌ی اسلامی تدریس می‌شود، من نباید بپندارم که فلسفه‌ای خاص مثل فلسفه‌ی هگل یا فلسفه کانت یا دکارت تدریس می‌شود. من که بر سر نام‌ها دعوا ندارم، شما هم دعوا نداشته باش، من می‌گویم فلسفه فیلسوفان مسلمان و شما بگو فلسفه اسلامی. اما نه من و نه شما حق نداریم گمان کنیم که متدولوژی ویژه‌ای در انتظار ماست، چنان که در باب دکارت و کانت و هگل و اسپینوزا و ارسطو و راسل و هوسرل و ..... .
6) امیدوارم به یاد داشته باشید که من دو گزاره در باب فلسفه‌ی اسلامی را رد کردم. یکی آن بود که متدولوژی ویژه نداریم که بحثش را گفتم. شما می‌توانید این را بپذیرید یا نپذیرید اما باید بدانید که در هیچ تاریخ فلسفه‌ی معتبری، فلسفه‌ی اسلامی را با متدولوژی جداگانه‌ای نسبت به یونان نمی‌شناسند و نظر شما نظر خودتان است که بعید می‌دانم مجامع علمی آن را بپذیرند!
اما حتا اگر هم با این موضوع کنار بیاییم و بپذیریم که روش ایکس، متدولوژی واحد فلسفه‌ی اسلامی است همچنان یک ادعای بزرگ باقی می‌ماند. شما باید این ایکس واحد را که از بوعلی مشایی تا سهرودی اشراقی(!) به عنوان متدولوژی به کار بستند، نشان دهید که از اسلام و متن اصلی آن (قرآن) بدست آمده. حتا اگر بپذیریم که این روش ایکس اصلا متفاوت با روش یونانی‌ها باشد، باز هم مشکل سر جاست. شما برای اینکه مسلمانان را راضی کنید که پسوند اسلامی را به متدولوژی فرضی‌تان بدهند، باید نشان دهید که این متدولوژی فرضی از متن قرآن بدست آمده.
7) در مورد فلسفه‌ی هگل این نخستین باری است که چنین سخنی می‌شنوم! باور بفرمایید که من مطالعات فراوانی در باب هگل داشتم و با اساتید فراوانی مکاتبه داشتم، اما هیچ‌گاه نه این تعبیر «جدلی(!)» را شنیدم و نه به چنین چیزی رسیدم. شاید منطورتان از جدل، ترجمه‌ی واژه‌ی دیالکتیک باشد که در منطق ارسطویی آن را در مقابل آنالتیک و به معنای جدل می‌خوانند. اما در کار هگل، دیالکتیک مطلقا به معنای بحث بی‌منطق و جدلی نیست. اتفاقا دیالکتیک منطق و متدولوژی هگل است که در آن، یک سیر تاریخی در باب مطلق و پدیداری و آگاهی آن نسبت به خودش برقرار می‌کند. دیالکتیک هگل، یک روش‌شناسی ویژه بود که در کار نیچه و هیدگر و در هرمنوتیک خود را نمایان ساخت و به معنای روش‌شناسانه‌ی آن بسیار زنده‌تر از منطق و آنالتیک ارسطویی است.
8)اتفاقا بحث بر سر علمی بودن تئوری یک مارکسیست بود و نه چیز دیگر. اگر می‌خواهید بگویید که نظریات مارکسیستی یک مارکسیست در تئوری علمی او ریزش می‌کند که سخن درستی است. اما بحث از آنجا آغاز می‌شود که این پیش‌فرض‌ها، علمی بودن تئوری او را تحت شعاع قرار دهند. من گفتم که اگر متدولوژی داشته باشد، چنین اتفاقی نخواهد افتاد.
9) البته می‌پذیرم که در علوم انسانی ما متدولوژی واحد نداریم(کما اینکه در علوم تجربی نیز چنین است) و همچنین می‌پذیرم که دانش انسانی ما را به نتیجه‌ی واحدی نمی‌رساند. اما دقت کنید همین پلورالیسم روشی، ناقض متدولوژی نیست. در علوم انسانی با پدیدار واحدی و ثابتی مثل طبیعت رویارو نیستیم که تز ثابت و یگانه برای آن داشته باشیم و اصلا مهم‌ترین خصلت روش علوم انسانی هرمنوتیک بودن آن است. فرق است بین گفته‌ای که بیان می‌دارد"یک متدولوژی واحد برای کل علوم انسانی نداریم" و گفته‌ی دیگری که می‌گوید"هیچ متدولوژیِ ویژه‌ای در علوم انسانی وجود ندارد".
علت تاکیدم بر اینکه متدولوژی واحد برای علوم انسانی اسلامی‌تان بیان کنید این است که علوم انسانی اسلامی یک مصداق خاص است و بدون متدولوژی نمی‌تواند بود و علوم انسانی یک مفهوم کلی است که اتفاقا با متدولوژی واحد نمی‌تواند بود.
10) در نهایت هم باید نکته‌ای را در باب علوم انسانی بگویم و آن اینکه این علوم هیچ‌گاه مدعی چنین ادعایی نیستند:
"مگر قرار نبود علم از عهده معنا بخشی روابط میان مسائل طبیعی برآید؟"
علوم انسانی آمده‌اند تا ما پدیدارهای انسانی را بشناسیم و تحلیل کنیم. علوم انسانی یک تکنولوژی فکری است و همانقدر که از دیگر ابزارها و تکنولوژی‌ها انتظار داریم باید از این علوم انتظار داشته باشیم. حتا در فلسفه‌های اگزیستانس هم که این دست مباحث طرح می‌شود، فقط و فقط می‌خواهیم که این مسائل را بهتر بشناسیم، نه آنکه نسخه‌ای برای حل آن بپیچیم.

ستاریان پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:37

سلام خدمت اقا سعید
خوشحالم که بحث به سرعت به سوی نتیجه مطلوب پیش می رود
عطف به فرمایشات شما چند نکته عرض می کنم:
اینکه فرموده اید:
اما حتا اگر هم با این موضوع کنار بیاییم و بپذیریم که روش ایکس، متدولوژی واحد فلسفه‌ی اسلامی است همچنان یک ادعای بزرگ باقی می‌ماند. شما باید این ایکس واحد را که از بوعلی مشایی تا سهرودی اشراقی(!) به عنوان متدولوژی به کار بستند، نشان دهید که از اسلام و متن اصلی آن (قرآن) بدست آمده. حتا اگر بپذیریم که این روش ایکس اصلا متفاوت با روش یونانی‌ها باشد، باز هم مشکل سر جاست. شما برای اینکه مسلمانان را راضی کنید که پسوند اسلامی را به متدولوژی فرضی‌تان بدهند، باید نشان دهید که این متدولوژی فرضی از متن قرآن بدست آمده.

دقت بفرمایید بار دیگر موکدا تاکید می کنم فلسفه روش تفکر محض است ، بدون پیش فرض و بدون داخل کردن عناصر دینی برای رسیدن به جواب در خصوص مسائلی که برای انسان سوالات اساسی است ، مثل از کجا امده ام و به کجا می روم و این سوالات که همه می شناسیم.
عذرخواهی می کنم که این بدیهیات را می نویسم برای آن دسته از دوستان است که شاید از موضوع فلسفه شناخت درستی نداشته باشند.
من کجا ادعا کرده ام که فلسفه از قرآن به دست امده است؟ که حالا آن را ثابت کنم ؟ فلسفه اسلامی وامدار فلسفه یونانی است. و اصلا اگر فلسفه از قران گرفته شده بود که دیگر بحثی بر سر اسلامی بودن ان شما نمی توانستید طرح کنید؟
من عرض می کنم اسلوب به کار رفته در بیان فلسفی فیلسوفان اسلامی با متد فلسفی یونانیان متفاوت است و از این جهت با ان متمایز است. اینکه فلسفه اسلامی ، اسلامی نیز هست را باید در نتایج این فلسفه دید. تمام فیلسوفان اسلامی با نوحه خاص تفکر فلسفی خود توانسته اند به اثبات مبانی دین اسلام برسند در واقع درست است که فیلسوفان اسلامی از طریق متشرعان در فشار و مضیغه بوده اند و به ناچار از تعابیر و مفاهیم دینی در نوشته های خود به کار برده اند ، اما همه امروز می دانند این برای آن بوده است که با تکفیر روبرو نشوند اما با وجود استغنای از اتکا به دین موفق به اثبات آن شده اند به همین دلیل این فلسفه اسلامی است.
در مورد ابن سینا ، اینکه ابن سینا به نعاد جسمانی نرسید نیز دلیل بر همین جدایی دین از فلسفه در نزد فیلسوفان اسلامی است. خب نرسید که نرسید. مگر پذیرش معاد جسمانی از لوازم حتمی مسلمانی است؟ می تواند نقص باشد اما زایل کننده اسلام بوعلی نیست و هکذاست اختلافات فیلسوفان در موارد دیگر.

در خصوص هگل در فرصتی دیگر از منبعی خدمتتان عرض می کنم ( فرصت تایپ ندارم)
در خصوص مارکسیسم :
شما نوشته بودی:
می‌شود یک و فقط یک گزاره از علوم انسانی بیاورید که علمی بودنش=لیبرال یا سوسیال و .... بودن باشد. شاید یک جامعه‌شناس خود مارکسیست باشد، اما این چه دخلی به تئوری های علمی او دارد؟
من نوشته بودم :
اتفاقا دخالت دادن عقاید در علوم از سوی مارکسیستها از فرط تکرار به مثل تبدیل شده است

پس بحث بر سر دخالت دادن ایدئولوژی بود نه در علمی بودن

شما در کامنتهای اول نوشته بودید:
وقتی مردیها می‌گوید علوم انسانی اسلامی نداریم، به این معنی است که اگر علوم انسانی اسلامی متدولوژی علوم انسانی داشته باشند که همان علوم انسانی اند و اگر غیر از این باشد اصلا علم (به معنای ساینس) نیستند، از همین رو مطلقا نمی‌تواند وجود داشته باشد

وقتی قید ساینس آوردید این مشکل را ایجاد کرد که اشاره شما به متد، متد علوم تجربی و نگرش پوزیتویستهاست. البته شما اکنون تصریح کردید که مقصود این نیست و من بسیار خوشحالم که در شکست خوردن حلقه وین و پوزیتویستهای افراطی با هم اتفاق نظر داریم و این کار را برای ادامه بحث در صورت ادامه بسیار آسان می کند
یک نکته عرض کنم و ان اینکه فرموده بودید:
شما امروزه هیچ متدولوژی را نخواهید یافت که یک گزاره‌ی دینی در آن تعریف شده باشد و به این معنا دین از سپهر عمومی حذف شده.
به همین دلیل من نوشتم :
درست به همین دلیل که شما نوشته اید: امروز ما با نتایج علمی بسیاری روبرو هستیم که با وجود آنکه دستاورد بشر است اما قادر به توضیح هیچ چیز نیست . عناصری از هم جدا و بی معنی است که روشن کننده ی هیچ نکته تاریکی نیست. مگر قرار نبود علم از عهده معنا بخشی روابط میان مسائل طبیعی برآید؟
ظاهر بد تعبیر شده است

این قسمت مربوط به علوم طبیعی است که قرار بود با خارج شدن متافیزیک به جوابگویی سوالات بشر بپردازد . امروزه نتوانسته نه اینکه فیزیک شکست خورده باشد. اما با فیزیک قادر به جوابگویی سوالات بشر نشده است.
وقسمت بعدی مربوط به علوم انسانی است که نوشته بودم:
در خصوص علوم انسانی و علوم اجتماعی چنانکه گفتم خود شاغلین در این علوم وجود داشتن متدی ثابت در این علوم را قبول ندارند و اصلا به همین دلیل عقب ماندگی علوم انسانی از علوم تجربی را توجیه می کنند.

در این قسمت اشاره ام به همان متدمندی پوزیتویستی است که قبلا بر علوم انسانی نیز سایه افکن و حاکم شده بود پس:
علی الاصول توضیحات شما در خصوص این مطلب نیز که نوشته اید:
علوم انسانی آمده‌اند تا ما پدیدارهای انسانی را بشناسیم و تحلیل کنیم. علوم انسانی یک تکنولوژی فکری است و همانقدر که از دیگر ابزارها و تکنولوژی‌ها انتظار داریم باید از این علوم انتظار داشته باشیم. حتا در فلسفه‌های اگزیستانس هم که این دست مباحث طرح می‌شود، فقط و فقط می‌خواهیم که این مسائل را بهتر بشناسیم، نه آنکه نسخه‌ای برای حل آن بپیچیم.


گمان نمی کنم با این توضیح جای ابهام داشته باشد . در مورد نسخه پیچی اجازه دهید بعدا واردش بشویم

این مطلب را از کتاب علم در تاریخ نقل می کنم که قسمتی از بحث را پوشش می دهد و در فرصت بعدی ببینم چه چیزی جا مانده و مورد نیاز است حتما به ان خواهم پرداخت
نشانه ای از سیر قهقرایی روشنفکرانه این است که تاریک اندیشی و راز گرایی در مذهب و فلسفه ، اگر چه سطحی ، در جهان « آزاد» از پنجاه سال پیش بیشتر شده است. ما خود در زمانه خودمان شاهد تکرار یک تحول دوری هستیم یعنی بازگشت از لامذهبی مد روز به مذهب مد روز که بر اثر هراسی که انقلاب فرانسه در دل طبقه حاکمه افکند پدید آمده است.
بعد بلافاصله ادامه می دهد:
بازگشت به عقب ، دشوارتر و مناقشه انگیزتر است زیرا اولا علوم طبیعی پیشرفته نوین برای نفوذ در شعور عام مردم اینهمه فرصت داشته است و در ثانی اکنون علی البدل زنده و فعالی برای تاریک اندیشی بدبینانه ی جهان سرمایه داری پیدا شده است که دیگر قابل انکار نیست.

عقب نشینی روشنفکری قرن بیستم بهیچوجه منحصرا بازگشت به مذب نیست که در همین مجلد از آن صحبت کردیم . در نخستین سالهای پس از جنگ جهانی اول ، می توان گفت خرد گرایی تولدی دیگر یافت و این تولد تازه در مکاتب فلسفی شکوفایی از جمله تحقق گرایی منطقی راسل و مکتب وینی وینگنشتاین و کارناپ و ارگانیسیسم وایتهد (1947-1861) و اصالت عمل و رفتار گرایی دیویی و واتسن در ایلات متحده ، جلوه گر شد. مع ذلک ، تحقق گرایی جدید علی رغم مبارزه طلبی ای که نشان داد ، مخالفت سرسختانه ای با تاریک اندیشی که از نو جان گرفته بود نشان نداد و حتی بسیاری از نمایندگانش به صف تاریک اندیشان پیوستند. دشمن جدید ، همان دشمن قدیم نبود . دشمن جدید نه کلیسا بود و نه فلسفه ایده آلیستی بلکه مادیگرایی بود. تحقق گرایان با انتقاد منطقی ای که از مبانی تمام حقایق به عمل می آوردند عقیده مردم را نسبت به علم ، بیشتر سست کردند تا نسبت به مذهب
برگرفته از کتاب علم در تاریخ نوشته جان برنال – ترجمه محمدحیدری ملایری / محسن ثلاثی/ بهاءالدین خرمشاهی - جلد دوم ( مجلد سوم و چهارم) فصل سیزدهم دگونیهای اجتماعی قرن بیستم – فلسفه و الهیات ص 321
از آشنا شدن با شماخوشحالم و از اینکه تا کنون وقت گذاشته و با حوصله بحث را پی گرفته اید ممنونم

سعید جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 http://avakh.blogsky.com

درود
صفرم) از اینکه فضای پرخاش و طعن‌آلود پیشین به فضای استدلالی و تحلیلی تبدیل شده بسیار خوشحالم. امیدوارم در ادامه این فضا پی گرفته شود و دیگر دوستان موافق و مخالف نیز با این شیوه ادامه دهند. به هر رو، من نماینده‌ی همه مخالفان نیستم و چه بسا مخالف دیگری با دانش بالاتر از من باشد که بتواند تحلیل قوی‌تری دهد. نفس این بحث و تبادل ایده و اندیشه و پافشاری بر پرسش‌هاست که دانش می‌فزاید.
یکم) گمان می‌کنم که همین‌جا مطلب اصلی بحث‌مان به نتیجه رسید. چه آنکه من وجود فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان را پذیرفته‌ام و شما هم متدولوژی نا اسلامی (غیر متخذ از قرآن) آنها را. تنها اختلاف‌مان بر سر نام است که آنهم چنان که گفتم هیچ اهمیتی ندارد. شک نکید که دکتر مردیها هم اگر می‌بود منکر فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان نمی‌شد، ایشان با متدولوژی اسلامی به معنایی که گفتم مشکل دارند. آنچه که از مبلغان رسمی علوم انسانی اسلامی تبلیغ می‌شود دقیقا همان دو گزاره‌ای بود که بیان کردم(متدولوژی ناغربی متخذ از قرآن). دکتر مردیها هم در مقام پاسخ به آنها چنان سخنی گفتند. وگرنه دانش فلسفی ایشان چنان هست که نه تنها منکر امثال ابن سینا شوند، بلکه فلسفه آنان را بهتر من تحلیل می‌کنند.
دوم) در باب متدولوژی متفاوت فلاسفه‌ی اسلامی با یونانیان نمی‌توانم با شما همدل باشم. ببینید، من می‌پذیرم که کسی چون ابن سینا کار ارسطو را فرسنگ‌ها جلو برد و به اوج رساند و یا فردی مثل صدرا مساله‌ی حرکت را بسیار متفاوت تر از ارسطو حل می‌کرد، اما در روش‌شناسی این بزرگان نمی‌توانم بپذیرم که روش‌شناسی (و نه روش) نا یونانی داشتند. برای نمونه منطق هگل (همان اصل دیالکتیک که مبتنی بر اصل تناقضاست) را ببینید که تا چه حد متفاوت از منطق ارسطو است(که میتنی بر اصل عدم تناقض است). من هگل و ارسطو را دارای دو روش‌شناسی و متدولوژی جداگانه می‌بینم اما در مقابل فردی چون هگل یا کانت یا دکارت، ابن سینا روش‌شناسی مشایی و ارسطویی داشت.
دقت کنید، مساله ابن سینا، پاسخ ابن سینا و حتا روش جزیی این سینا شاید غیر از ارسطو باشد اما در روش‌شناسی کلی، یک مشایی تمام عیار است.(دست کم در کتاب شفای خود چنین بوده)
سوم) هر مسلمانی باورمند به گزاره‌های قرآنی است و درستی آن را تایید می‌کند. حال اگر فلسفه‌ی ابن سینا از آن اسلام باشد و موید تمام گزاره‌های قرآنی، راهی ندار مگر آنکه معاد جسمانی را موجه جلوه دهد که نمی‌دهد.
این نه غباری بر فلسفه این بزرگ مرد اندیشمند می‌نشاند و نه دین‌داری اش را زیر سوال می‌برد. اما مسئولینی که مدعی ساخت علوم انسانی از دل قرآن با روش فیلسوفان مسلمان‌اند، چاره‌ای جز رفع این تناقض ندارند.
چهارم) در باب مارکسیسم باز هم می‌گویم که باید بین ایدئولوژی و متدولوژی تفاوت گذاشت. یک تئوریسین مارکسیستی نمی‌گوید چون مارکس یا انگلس یا لنین یا .... چیزی را گفتند، پس آن چیز درست است. این سخن سخیف جز از لسان یک ایدئولوگ متعصب بیرون نمی‌آید. ایدئولوگ‌هایی که جز در موزه‌ها یافت نمی‌شوند!
تئوریسین مارکسیست مثل هم‌وندان حلقه‌فرانکفورت استدلال می‌کنند و در صورت رد شدن تئوریشان این را می‌پذیرند. مارکس جامعه‌شناس و مارکسی که فلسفه‌ی اقتصادی و سیاسی می‌دانست یک نخبه‌ی بی‌نظیر بود که حتا خودش نیز می‌گفت که مارکسیست نیست! البته کار علمی او نقص‌هایی داشت، اما به قدر توان بشری خود یک نابغه بود، همانطور که صدرا در زمان خود و یا بوعلی در زمانه‌ی دیگر
پنجم) داستان فراز و فرود تاریخی روشن‌فکران دین‌ستیز و جزم‌اندیش، باید برای تمامی جزم‌اندیشان دیگر عبرت باشد. به ویژه آنان که با جزمیت بی‌معنایی خواهان تعطیل علوم انسانی غربی و برپایی علوم انسانی اسلامی هستند. تاریخ نشان داده که جزمیت به همان اندازه که تیشه به ریشه روشنفکری می‌زند، ریشه‌ی دین را هم متزلزل می‌سازد.
امیدوارم، متن عبرت‌آموزی را که گذاشتید، مسئولین جزم‌اندیشِ غرب‌ستیزمان بخوانند و پیام اصلی آن را (که انحطاط هر اندیشه‌ی جزمی است) دریابند.
بدرود.

علایی جمعه 21 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:37

باسلام
بعد از مدتها شاهد یک بحث پویا وسالم وبدون پیش فرض درباره نیات درونی بودم.
چون بحث روال خوبی پیدا کرده بود و از طرفی نظرات خود را مستتر در کامنت دوستان میدیدم ترجیح دادم در حاشیه مطالب را دنبال کنم وبا ورود خودم وگفتن حرفهای مشابه خللی در روند گفتگو ایجاد نکنم.
معتقدم همان قدر که علوم و از جمله علوم انسانی نیازمند باوری معنوی هستند به همان نسبت باورهای معنوی هم نیازمند تلاشی هستند که در غرب در جهت پیشبرد اندیشه های ناب بشری انجام میشود.طبق تعالیم الهی که من درک کردم بشر موظف شده است به اندیشیدن .
ایزد متعال حتی قبول کردن توحید و نبوت معاد را هم که از اصول دین است دستوری(بخوانید بخشنامه ای!) یا تقلیدی قرار نداد بلکه این اجازه را به مخلوق خود داد تا با ازادی کامل به اثبات انها و به تبع ان پذیرش این اصول برسد.
اندیشه با حکم ودستور و برخورد قلدر مابانه پویا نمیشود و بقول اقا سعید این باید مد نظر جزم اندیشان باشد.
مطمئن هستم این جزم اندیشان با اعمالشان باد میکارند و فردا طوفان درو میکنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد