پرهیز از خطا ، اما نه با نفی هر گونه پرسش

                     بسم الله الرحمان الرحیم.

            حمید وحید دستجردی، «بازآموزی پارادکس تأیید، فکر دینی و جدال با مدعی»، در: عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعتـ نظریۀ تکامل معرفت دینی، تهران، انتشارات صراط، بهار 1388؛ صفحه ی 674—623:

            «... صادق لاریجانی: معرفت دینی ... آقای لاریجانی ... (صفحه ی 625)

... آقای لاریجانی ... شکی نیست که با نفی و طرد هر گونه پرسش و تجربه می توان از احتمال و ریسک خطا پرهیز کرد اما این امر مانع از کشف بینشها و (صفحه ی 673) افقهای متعالیتر نیز خواهد شد. اگر قرار است «حقیقت»ی در کار باشد، «خطا» نیز اجتناب ناپذیر خواهد بود. اگر کسانی گمان می کنند با مطرح کردن چند حصر عقلی، چند قاعدۀ بدیهی یا تکیه بر الفاظی از قبیل «معتبر حکیم»، «عدم اتحاد صور نوعیه»، «ظهورات کلامیه» و مانند آنها حقایق مهمی را آشکار کرده اند نه تنها گمان باطل زده اند که خدا را نیز به عظمت نشناخته اند و ما قدروا الله حق قدره. عالمی را به خداوند نسبت داده اند که نه با لطیف بودن او سازگاری دارد و نه با خبیر بودنش و هو الطیف الخبیر. در این عالم هیچ «حقیقت»ی به سادگی به دست نمی آید زیرا هیچ «حقیقت»ی ساده نیست. صحنه های جدال فکری را به محاکمات اخلاقی تبدیل کردن، «خطاهای معرفیتی» را گناه، شکاکین را منحرفانی که باید به آتششان درافکند و پاسخگویی به منتقدین را «رجم شیطان» خواندن نه معضلی را پاسخگویی می کند و نه خدمتی را به فکر دینی. جاده ای که به «حقیقت» منتهی می شود، مسیری است که در هر گوشه و کنار آن انواع و اقسام پارادوکس ها، تناقضات و تشکیکات وجود دارد. هیچ امر «غیر طبیعی»یی در این راه وجود ندارد و هیچ قافله و صنفی را نیز برتری معرفتی به دیگری نیست. در محشر «عقل» هیچ ملتی «برگزیده» خداوند نیست. و پر واضح است که کسی که می خواهد در این مسیر گام زند از قبل باید انواع جراحتها و زخمها را به جان خریده باشد که تنها آن کس که خطر می کند خطا می کند و تنها نیز هموست که توانایی گشودن افقهای تازه را خواهد داشت. هیچ راه «میانبر»ی به حقیقت وجود ندارد. ترک خطر کردن پشت به نور کردن است. خداوند را در نور می باید جست نه در تاریکی. (صفحه ی 674)»  

 

                    http://s1.picofile.com/file/6182906436/marefatt.jpg 

 

                http://s1.picofile.com/file/6182884304/hamid_e_vahid_e_dastjerdi.jpg 

 

                               http://s1.picofile.com/file/6182886316/hamid_e_vahid_e_dastjerdi_2.jpg

نظرات 46 + ارسال نظر
مهدی نادری نژاد یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
مباحث شما با برخی از بازدیدکنندگان بسیار جالب و خواندنی است.
همین نظرات را میتوان در چهارچوب علوم انسانی تحلیل کرد.باز هم معتقدم برای فهم این موضوع این چنین کرد:
باید نظرات را دراین موضوع تقسیم بندی کرد:
1-عده ای موافق اسلامی شدن علوم انسانی می دانند و حوزه را موظف به انجام این کار کردند.آقای مصباح و آقای خامنه ای و همفکران ایشان از این زمره هستند.
2-عده ای مخالف واز اساس مخالف چنین ایده ای هستندو آن را غیر ممکن می دانند.مثل آقای جواد طباطبایی و آقای مردیها وهمفکرانشان.
3- عده ای همانند پرفسور یان ریشار (‪Yann Richard)، خاورشناس فرانسوی، استاد و رئیس مؤسسهٔ ایرانشناسی دانشگاه سوربن نوین است که سال‌ها مقیم ایران و مسئول انجمن ایران‌شناسی فرانسه در تهران براین اعتقاد است که علوم انسانی ملیت وورز ندارد.H:\httpwww.rahesabz.netstory22889.htm
4-عده ای هم مانند دکتر سروش این کار را نیازمند مقدمه می دانند
"اگر علوم انسانی سکولار (غیر دینی) باشد، علم سیاست هم سکولار خواهد شد و از سکولار شدن علم سیاست تا سکولار شدن خود سیاست نیم ذراع بیش راه نیست. برخاستن این غوغاها و غریوها ناگهان پس از زندانی کردن و محاکمه فرمایشی و فرسایشی سعید حجاریان گواهی گویا بر این تحلیل است.
حکومت دینی، سیاست شرعی و علم نقلی می خواهد. و این مهم با علم سکولار بر نمی آید. راز اینکه رهبر جمهوری اسلامی سردمدار و پرچمدار بومی کردن یعنی نقلی کردن علوم انسانی شده است همین است. این علوم آشکارا به جایگاه او حمله میبرند واز اینروست که دایره ی دشمنان ولایت فقیه در چشم او توسعه یافته است و از عامیان وعالمان و مومنان و کافران گذشته، خود علم را هم در کام کشیده است.
سوم.در تدوین و تاسیس علم انسانی نقلی (روانشناسی نقلی، اقتصاد نقلی، تاریخ نقلی ... یعنی برگرفته از متون دینی) با عالمان دین نزاع نباید کرد. و به نحو پیشینی از امتناع آن سخن نباید گفت. بگذار آنها هم قرعه تجربت به نام علم انسانی بیفکنند و بخت خود را بیازمایند. تیزبینان شاید در این آزمون حاصلی و فایدتی نبینند و آن را سقف زدن بر تفکر و در قفس نهادن مرغ خرد بشمارند، اما چه فایده از این بیشتر که توانایی این طایفه در ترازوی تحقیق توزین شود و حدیث فضل و آدابشان به گوش ها برسد و
به بانگ چنگ بگویند آن حکایت ها
که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش
تا همگان در حقشان داوری کنند و نمره از دست خلایق بگیرند. من این را از سر نیکخواهی می گویم و ذره ای قصد تخفیف ندارم.
اما توصیه من به عالمان علم پرور این است که اولا این کار را به دست خردمندان و کاردانان بسپارند و غوغائیان و سودائیان را در جمع خود راه ندهند و از ابرهای خشک انتظار باران نبرند. ناپختگان و خامانی چون فلانی و فلانی ...( در شواری انقلاب فرهنگی و ...) که حقا و انصافا جز نقش باطل زدن و مشق بطالت کردن و درس جهالت دادن، هنری ندارند اندک اعتبار آن طرح و برنامه را هم زایل خواهند کرد.
ثانیا، علم دوستان علم پرور ، با دامن در کشیدن از سیاست، چندی به جد، فلسفه و تاریخ علم را در مطالعه گیرند و از کیفیت تکوین و تولد علوم، نیک با خبر شوند. و زایمان دردناک دانش را از مادر تجربه، شهود، ریاضیات، نقد، تفکر، بخت و اقبال مشاهده کنند تا شتاب زده و نا آزموده در این دریای پرتلاطم جهش نکنند و بی گدار به آب نزنند و مویز را قبل از غوره نخواهند. بل فروتنانه و قدرشناسانه دستآوردهای دیگران را به دیده تامل بنگرند و مقراض به احتیاط بزنند مبادا شاهبال خرد را ببرند.
http://www.drsoroush.com/Persian/By_DrSoroush/P-NWS-13890712-RazVaNazOloomEnsani.html

مهدی نادری نژاد یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:18

با سلام
فکر نمیکنم نظری خارج از این تقسیم بندی باشد.
نظر شما جیست؟

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 http://foruq.blogfa.com

انگار حرف های از بس ابلهانه اند اصلاْ خریداری ندارند با وجود این سوالات زیر را پشتوانه کامنت های فراوان قبلی ام می کنم شاید دوستان من را هم سزاور خردک نقدی دیدند!
آقای ستاریان عزیز با ستایش و نیایش!
پیش از هر چیز اگر احیاناً تاکنون زبانم تند بوده است پوزش می-خواهم. اما بعد!
سوال اول) در نوشته¬های شما تاکنون دیده ام که وقتی از سیر فلسفه در غرب سخن می¬گویید مسیحیت را فاقد شریعت و طبیعتاً پیرو آن فاقد حقوق می¬دانید و گویا فرض¬تان این است که اوضاع در امپراتوری اسلامی به لحاظ وجود فقه متفاوت بوده است و در امپراتوری اسلامی بر خلاف امپراتوری مسیحی ما حقوق فقهی داشته ایم. از آن گذشته شما این حقوق فقهی را علم نیز می¬نامید. پرسش من از شما این است که از رنسانس به بعد اصولًا به کُدامین سبب¬ها و دلَایل اندیشمندان دوران روشنرایی غرب بحث در «حقوق طبیعی» فرد را آغازیدند و پیش بردند و در این بحث¬ها کدامین مبانی اندیشه¬ای را به چالش فَرا می-خواندند؟
دقت بفرمایید که من بر روی مبانی فکری تمرکز می¬کنم و بحثم راجع به فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی جهان غرب از پس از رنسانس نیست. دقت روی مبانی فکری این حُسن را دارد که می¬تواند ما را به قلب مباحثاتی ببرد که از دل آن¬ها علوم انسانی مدرن زاده شد. این را می پرسم تا روشن شود در چه شرایطی از دل حقوق رومی-مسیحی که خودش را به عالم بالا وصل می کرد اهسته اهسته حقوق طبیعی انسان سر بر اورد و نیز تا روشن شود وقتی ما مبادی و مبانی علوم انسانی و حقوق جدید را نشناسیم طبیعتاً مایل بدان می شویم که فقه را هم چون حقوق مدرن بدانیم و از علمی بودن آن سخن ساز کنیم.

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 http://foruq.blogfa.com

سوال دوم) آقای ستاری عزیز شما فلسفه در دوران اسلامی را دارای خودویژگی می¬دانید و از قرار فرض¬تان بر این است که اگر در دل دنیای اسلامی با نیم¬نگاهی به باورها و عقاید دینی دگرگونی¬های بزرگی در مبانی فلسفه-های یونانیان به وجود آمده است باید بدون هیچ گونه نگاه نقادانه ای این تغییرات را تغییراتی بارآور بدانیم.
نکته این¬جاست که فلسفه به معنای یونانی خود که با "خود-بنیادی" اش فهمیده می¬شود در میان مسیحیان نیز –و البته پس از قرن¬های 12 و 13 ام به تاثیر پذیری از دستاوردهای فیلسوفان مسلمان- به همان اندازه و بیشتر دچار پیچ و تاب شد.
در جهان غرب بسیاری از متخصصان فلسفه مسیحی در قرون وسطی آسیب¬هایی را که فلسفه¬ی مسیحی بر پیکر فلسفه¬ی خود-بنیاد یونان وارد آورد را رصد نموده و مسائل جدیدی را نیز که مسیحیان به واسطه¬ی باورها و عقایدیشان بر فلسفه¬ی افلاطون و ارسطو و حتی نوافلاطونیان بار کردند را مشخص گردانیده اند.

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 http://foruq.blogfa.com

مساله¬ی مهم این است که هیچ یک از متخصصان تاریخ فلسفه در غرب بی آن که اهمیت قرون وسطی و اندیشه¬های کسانی چون سنت اگوستینوس، آکویناس و آلبرت کبیر برایشان ناچیز باشد، کورکورانه به ستایش دستاوردهای این اندیشمندان نپرداخته اند زیرا که این کسان به خاطر مسیحی بودن¬شان مسائل فلسفی¬ای را پیش کشیده اند که مخصوص جهان مسیحی بوده است و از قَضا مبنای پایه¬گیری الهیات مسیحی، اندیشه-های این بزرگان فکر و اندیشه در جهان غرب بوده است که در مورد آکویناس دست¬کم این را هم می¬دانیم که تا چه اندازه متاثر از فلسفه¬های غرب جهان اسلام بوده است.
بسیار خوب، اکنون سوال ساده¬ی من این است که چرا اَهل فضل و فلسفه در ایران امروز ناپخته و نسنجیده، فلسفه¬ی فیلسوفان مسلمان را که اسلامی می¬نامند پیشرفتی نسبت به فلسفه¬ی خود-بنیاد یونان می¬دانند.

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 http://foruq.blogfa.com

آیا این درست است که فلسفه در دوران اسلامی را به صرف این که در اثر فشارهای درونی یا برونی اعتقادات سخت¬جان دینی به مسائلی مانند بررسی جسمانی یا روحانی بودن معاد کشیده است را پیشرفتی نسبت به فلسفه¬ی یونان به حساب آوریم یا که وارون آن باید گونه¬ای پسرفت و افول و درغلتیدن فلسفه¬ی یونان به سراشیب الهیات نامُدوَن اسلامی را در آن تشخیص دهیم؟
متاسفانه مساله مُهم این است که در ایران امروز نگاه ما به فیلسوفان بَر و بوم خودمان تهی از یک رویکرد نقادانه است و از آن¬جا که عادت¬مان داده اند که بی¬هیچ دلیلی دستاوردهای فکری اندیشمندان خودمان را برتر از تولیدات اندیشه ای دیگران بنشانیم اصلاً متوجه نمی-شویم که در انتقال فلسفه از یونان به دنیای اسلام چه دگردیسی¬های منفی شگرفی در فلسفه¬ی یونانیان به وجود آمده است.

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 http://foruq.blogfa.com

بله، در برابر دوست ارجمند و فاضل¬مان آقا سعید من البته با مته-به¬خشخاش گذاشتن این را تایید می¬کنم که در فلسفه¬ی فیلسوفان مسلمان چیزی اسلامی هست، اما به خلاف نظر شما –جناب ستاریان - بر آنم آن¬چه فیلسوفان مسلمان در هنگام بحث¬های فلسفی از قرآن گرفته اند بحث¬های فلسفی و اندیشه¬ی محض آن¬ها را به هدر داده است نه این که این فیلسوفان به واسطه ی اندیشه¬ی محض فلسفی عقاید دینی را به اثبات رسانده باشند -آن¬چنان که شما ادعا می¬فرمایید-. می¬دانیم بحث در مورد "واجب-الوجود" و "ممکن الوجود" و همچنین بحث در مورد "صنع" یا "ابداع" در کانون نظریه¬پردازی-های فیلسوفان مسلمان بوده است. از سوی دیگر می¬دانیم که یونانیان جهان را ازلی می-پنداشته اند بدین معنا که تا بوده جهان بوده است است. اکنون سوال من این است که از آن¬جا که ازلی بودن جهان در بطن نظریه¬ی ارسطو در مورد زمان و مکان بوده و ارسطو دقیقاً به واسطه¬ی نظریه زمان و مکان اش بوده که جهان را ازلی می¬دانسته است -همچنان که بیشترینه¬ی فیلسوفان یونان-، بمثل ابن سینا به قیمت کدامین دستکاری¬های فلسفی توانسته است از دل نظریه زمان و مکان ارسطو "حادث" بودن جهان یا "خلق از عدم" را بیرون آورد؟

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 http://foruq.blogfa.com

پاسخ این پرسش بر خود من روشن است اما امیدوارم شما را هم به فکر فرو ببرد.
گُمان من این است که فیلسوفان مسلمان را اندیشه¬های اسلامی¬شان در مورد "ابداع" یا "خلق از عدم" که از ضروریات دیدگاه قرآنی است به هرز برده و مانع از آن آمده است که مساله زمان و مکان را که آن همه برای خود ارسطو بغرنج می¬نموده، شاگردان اسلامی اش نیک ببینند و بیاندیشند!
من به عنوان آزمایش خواهش دارم شما مفهوم "ضروری" در اندیشه¬های ارسطو، را با مفهوم "واجب الوجود"ی که احتمالاً فارابی خود یا متاثر از متکلمان آن روزگار ساخته و ابن سینا به گستردگی پرداخته است را با توجه به کتاب های مابعدالطبیعه ارسطو( دکتر شرف الدین خراسانی) و دانشنامه¬ی علایی ابن سینا مقایسه کنید تا تفاوت را ببینید.

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 http://foruq.blogfa.com

حقیقت این است که فیلسوفان مسلمان بیش از آن که خود فلسفه¬ی محض برایشان ارزش بوده باشد، فلسفه¬ی پر طنطنه¬ی فیلسوفان یونان را به کار برده اند تا جامه¬ای زربفت بر تن عقاید دینی و عامیانه-شان بدوزند و گمان نمی-کنم در این روزگارانی که ما داریم نرم نرمک از خواب چند هزار ساله¬مان بیدار می¬شویم، نیازی باشد راه این فیلسوفان بزرگ جهان اسلام را در پیش بگیریم که فلسفه¬ی تنومندشان حتی در برابر تناوری عرفان اسلامی به لرزه در می¬آمده است!
برای به عمق بردن این مطالب بد نیست اشاره کنیم که محمد بن زکریای رازی به¬خلاف بسیاری از این فیلسوفان مسلمان نه تنها نبوت را منکر بوده بلکه به واسطه¬ی افلاطونی بودن اش به "قدمای خمسه" باور داشته و "خلق از عدم" را "ممتنع" می¬دانسته است. پرسش من این است که آیا فیلسوفان مسلمان چون ابن¬سینا که نه تنها جهان را "حادث" می¬دانند بلکه خدا را هم نه فقط صانع بلکه به مانند خدای قرآن مرید یعنی صاحب اراده هم می¬دانند (که این¬ها همه خلاف فلسفه¬ی یونان است) آیا حتا تا امروز توانسته¬اند به پرسش¬های رازی به مضمون زیر پاسخ درخور بدهند:

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://foruq.blogfa.com

"" اگر"آفرینندگی"از"صفاتِ ذاتی"ی خدا باشد، خدایی که هنوز از"ناچیز" "چیز"ی نیافریده باشد، چه¬گونه خدایی ست؟!
از سوی دگر، اگر جهان را "قدیم" بدانیم، معنایش این است که، تا بوده، جهان بوده است. امّا، اگر چنین باشد، پس، جهان را کسی نمیتواند آفریده باشد: زیرا یک چیز، هر چیزی، نخست باید نباشد تا سپس بتواند"آفریده"شود. اگر جهان تا بوده بوده باشد، دیگر نمیتواند "آفریده"ی خدا باشد: و خودش خداست! زیرا دلیل این که میگوییم خود ِ خدا "آفریده" هیچ کس ِ دیگری نیست، این است که میگوییم او، تا بوده میبوده است! "" (به نقل از نامه¬ی جناب اسماعیل خویی به دکتر عبدالکریم سروش)

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 http://foruq.blogfa.com

از آن¬جا که ممکن است برخی از دوستان به قول خودتان به این مسائل وارد نباشند مطالب بالا را می¬توان این گونه گسترده تر نمود.
چرا خدا درست همان زمانی که خلق جهان را اراده کرده جهان را آفریده است در حالی که می¬توانست زودتر یا دیرتر این کار را بکند. نکته¬ی دیگر که مساله را بغرنج¬تر می-کند این است که بپرسیم چه سببی قبل از آفرینش عالم او را به این کار وادشته است و تکلیف فیلسوف مسلمان با این "سببی" که همبود و همراه اراده به خلق از عدم است چیست؟ می¬دانیم که هر گاه خدا را صاحب اراده بدانیم آن¬چنان که ادیان و باورمنداشان قائل¬اند معنایش این است زمانی که خدای صاحب اراده هنوز جهان را نیافریده سببی برای اراده نمودن خلق جهان نداشته است. پس وقتی که خدا خلق جهان را اراده می کند باید سبب این کار را جایی یافته باشد یا سبب آفرینش که پیشتر با او نبوده زیرا اگر می-بود –خُب- جهان را خلق می کرد باید از جایی به او رسیده باشد. و این یعنی خدا به چیزی دست یافته که پیشتر نداشته است. یا به معنای دیگر از چیزی که از قبل بهره¬ای نداشته بهرمند شده است. روشن است که این هر دو مورد ظاهراً متفاوت مفهوم یگانه¬ای را می¬رسانند و آن کمال یافتن خدا و رفع کاستی و نقصان از اوست.

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 http://foruq.blogfa.com

بر پایه¬ی این یافته-هاست که آقای آرامش دوستدار در تحلیل اندیشه¬های رازی پرسش-های دشوار دیگری پیش می¬کشد: "اگر چیزی یا سببی که خدای مُرید (صاحب اراده) را به آفرینش برانگیخته هرگز با خدا همبود نگشته یا «هرگزتر» از آن بر او افزوده نشده، پس چرا خدا جهان را آفرید؟ دومین اش این است: اگر این سبب از ازل با او بوده، نتیجه اش فقط این نمی¬شود که پس چرا جهان ازلی نبوده، بلکه افزون بر آن از میان مساله ابداع ارادی تازه مساله¬ی سرشت از نو سر در می آورد، یعنی حتا استقلال را از ابداع ارادی می گیرد"

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 http://foruq.blogfa.com

سوال سوم) شما می-فرمایید که فلسفه¬ی محض فیلسوفان مسلمان عقاید اسلامی شان را به اثبات رسانده است. آیا واقعاً چنین است یا فقط "تصور می¬رود" که این عقاید را اثبات کرده باشند؟
سوال چهارم) آیا دیدگاه شما و آقای سید محمدی در این باره که فلسفه، علم است را می-توان پذیرفت. زیرا آقای سید محمدی فلسفه¬ی اسلامی –اگر وجود داشته باشد- را جزو علوم انسانی طبقه بندی نموده اند. نکته¬ی بسیار ساده ای که من پیشاپیش خوش دارم روی آن تکیه کنم این است که فلسفه به طور کلی را نمی¬توان به همان مفهومی علم نامید که جامعه¬شناسی، علم سیاست، تاریخ¬شناسی، مردم¬شناسی، اسطوره شناسی، روانشناسی، اقتصاد و دیگر علوم انسانی علم اند.
و تمایز فَلسفه از علوم دیگر که موضوع شان چیزی غیر از مساله وجود یا شناخت است مساله ای است که خود فیلسوفان مسلمان نیز روی آن تکیه کرده اند. فلسفه در معنا کلی اش اگر چه ممکن است با علوم دیگر سروکار داشته باشد، بر آن¬ها تاثیر گذارد یا از آن-ها تاثیر پذیرد با وجود این علم به معنای دقیق کلمه نیست زیرا موضوع فلسفه برخلاف علوم، اعیان یا ابژه-های خاص نیست. از همین رو گستردگی فلسفه در جهان اسلامی را نمی¬توان دال بر وجود علوم انسانی اسلامی گرفت. به هر حال باور من این است که علم و فلسفه¬ی محض فیلسوفان مسلمان درست همان زمان که پای اعتقادات پیدا و پنهان¬شان به میان می-آید به تب و تاب و لغزش¬های عجیبی گرفتار می¬آید

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 http://foruq.blogfa.com

در واقع اعتقادات دینی مانع از آن می¬آید که اندیشه¬ی فلسفی این فیلسوفان کاملاً هم محض باشد زیرا پیشداورهای و خامداوری¬های دینی¬شان فهم فلسفی شان از جهان را مخدوش می¬کند.
چندان که حتی آن همه نگاه ریزبینانه و جامعه¬شناختی ابن¬خلدون و حتی تئوری عصبیت او وقتی پای اعتقادات دینی خود او به میان می¬آید در برابر اعتقادات دینی خود او تَرک بر می¬دارد و خلع سلاح می¬شود تا جایی که همزبان با امام محمد غزالی و دیگر عارفان رنگارنگ بوم اسلامی فتوا به نکوهش فلسفه می¬دهد.
بمثل ابن¬خلدونی که با تیزبینی بی نظیری، پیروی از "آرا و معتقدات مذاهب" را از اسباب و راه¬های راه یافتن دروغ و خطا به پژوهش می¬داند وقتی پای اعتقادات خود او به میان می¬آید به دام همان خطایی می¬افتد که خود بارها نسبت به آن هشدار داده است. بمثل برای این که ثابت کند حالت¬های غشی پیامبر اسلام در حالت¬های به اصطلاح دریافت وحی وی نتیجه¬ی اتصال به عقل فعال (همان جبرییل) بوده است نه بیماری جنون او همچنان که عربان روزگار محمد او را متهم می-کردند بدون این که بر خلاف تیزبینی اش در زمینه¬های دیگری از شناخت تاریخ،،، این حالت¬ها را به همه¬ی دیگر پیمبران پیشین بنی اسرائیل نیز نسبت می-دهد. و از یک امر فردی که مختص به محمدبن عبدلله بوده است امری کلی برای همه پیامبران بنی-اسرائیل نتیجه می¬گیرد!

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 http://foruq.blogfa.com

و این چنین است در مورد بسیاری دیگر از فیلسوفان مسلمان که ذهن¬های پربارشان زیر بار اعتقادات دینی¬شان به پیچ¬و¬تاب می¬افتد و اعتقادات دینی¬شان همچنان که خود ابن خلدون اشاره کرده -البته در مورد دیگران!- باعث ورود خطا به پژوهش¬هایشان می¬شود! فکر می کنم که تا اندازه ای موضع خود را روشن گرانده باشم.
با ستایش و نیاش بدین گاه بدرود
فقط یک نکته: من در این گفته¬های بی سر و سامان فقط از محفوظاتم سخن گفته ام و البته تاثیرپذیری از سخنان اقای ارامش دوستدار و سید جواد طباطبایی و دیگران آن گونه که من می فهمم در این گفته¬ها موج می¬زند. گفتم تا یک زمانی متهم به سرقت ادبی نشوم!

فروز به آقایان ستاریان و سید محمدی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 http://foruq.blogfa.com

فقط یک نکته از سر در دل نمی دانم چرا هر مطلبی من می نویسم یا همیشه با تخطئه مواجه می شود یا با بی محلی. فکر می کنم زبان و کلامم زان و کلام آدمیزاد نباشد و همان دیو قدیمی قصه باشم و خودم خبر ندارم

رحمتی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:33 http://mnrahmati.blogfa.com

جناب آقای سید محمدی!
با سلام

توضیحات شما - در وبلاگ آقای محمدرضا - درباره علوم انسانی اسلامی و اعتبار آن نزد دانش پژوهان، در نقد دیدگاه هایی که علوم انسانی اسلامی را بر نمی تابند، به نظرم بسیار متین و منطقی بود.
فقط متاسفم که برخی دوستان، در این جور بحث ها،با توهین به منتقدین شان، احساسات شان را بیش از حد وارد گفت و گوها می کنند و نمی گذارند که بحث در فضای منطق پیش برود. این کار از جانب کسانی که ادعای مطالعات فراوان دارند بطور خاص ناپسند است.
از شما سپاسگزارم.

سعید یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:17 http://avakh.blogsky.com

درود
0)جناب فروز عزیز، با اینکه نوشتارتان را خطاب به جناب محمدی و ستاریان نگاشتید و این دوستان را به محاجه خواندید، اما اجازه می‌خواهم تا چند نکته پیرامون سخنان‌تان بیان بدارم. البته من نه در مقام پاسخ به این نکات و نه در مقام نمایندگی از موافقان علوم انسانی اسلامی، که در مقام یک سنجش‌گر به این بحث وارد می‌شوم. سهل است که من علوم انسانی را به معنایی که پیشتر گفته‌ام، ممتنع می‌دانم که اسلامی شود.
1) من پیش از آنکه بحث پیشینم را با جناب ستاریان آغاز کنم، هماره بر این نکته تاکید می‌ورزیدم که تا مرادمان را از علوم انسانی اسلامی مشخص نکنیم، بحث‌ها به هیچ جایی راه نخواهد برد، با تمام ژرف‌نگری و واکاوی موشکافانه‌ای که از عناصر اندیشه‌ی مسلمانان داشتید باید بگویم که این نکته‌ی مهم را فراموش کردید. به گمانم مفهوم علوم انسانی اسلامی، به هیچ رو چنان روشن نیست که برای شروع یک بحث از سر تعریف آن بگذریم. این هم بر موافقان و هم بر مخالفان است که این نکته را روشن گردانند.
2)در باب نسبت فلسفه‌ی یونانی و فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان، سود جستن از ترم به غایت مبهم "پیشرفت" یا "پسرفت" هیچ کمکی نه به مخالفان و نه به موافقان نمی‌کند. اینکه در مقام سنجش‌گری فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان، کارشان را بارها "پس رفته"تر از همتایان یونانی‌شان بگیریم و یا بالعکس، هیچ معنای محصلی ندارد. اگر آرامش دوستدار و یا جواد طباطبایی چنین داوری‌هایی دارند، مشکلی نیست. چه آنکه طباطبایی در اندیشه‌ی سیاسی با معیاری بس روشن فلسفه‌ها را می‌سنجد و دوستدار در چارچوب فلسفه‌ی آگاهی. اما سخن شما در باب قیاس این دو کالای معرفتی ناب، نه پیشینه‌ی اندیشه سیاسی دارد و نه پیشینه فلسفه‌ی آگاهی. شما بی آنکه چارچوبی مشخص کنید بیان می‌دارید که این فلسفه از آن دیگری پس رفته تر است و این بی معناست.
البته در باب خود-بنیادی سخن شما صائب است، اما کدامین اندیشه می‌گوید که هر چه یک فلسفه خود-بنیادتر باشد، ناگزیر پیشرفته تر است؟
این باور، اثبات نشده است و جز با جزمیت نمی‌توان آن را اثبات کرد. اگر سخن شما نا-خود-بنیادی فلسفه ی فیلسوفان مسلمان بود، البته سخنی سنجیده و ژرف و پذیرفتنی می‌بود، اما شما پا را فراتر می‌گذارید و این خود-بنیادی را عین پیشفرت می‌گیرید که بی معناست.
3)فردی چون ابن سینا را می‌توان از دو سنجه سنجید. نخست از سنجه‌ی فلسفه‌ی یونانی و به ویژه ارسطویی و مشایی. دیگر آنکه بنگریم که اندیشه‌ی فلسفی وی، جدا از یونان و یونانیان تا چه حد هم‌ساز، سیستماتیک و پاسخ‌گو به پرسش‌هایی است که خود مطرح می‌سازد. اگر از سنجه‌ی نخست سود بجوییم، دست بالا می‌توان گفت که فلسفه‌ی وی با فلسفه‌ی فلان فیلسوف یونانی ناهمخوان است.
اما این نگاهی تطبیقی بیش نیست. آنچه باید مطمح نظر قرار گیرد، سنجه‌ی دوم است که اندیشه‌ی وی را می‌سنجد. این که شما جدایی راه ابن سینا از سنت یونانی را ضعفی بر فلسف‌ی وی می‌دانید، خلط این دو سنجه است.
4)من مراد شما را از این سخن نمی‌یابم که می‌گویید:
"این را تایید می¬کنم که در فلسفه¬ی فیلسوفان مسلمان چیزی اسلامی هست"
این سخن شما از ابهام و نادقیقی رنج می‌برد. آخر "چیز اسلامی" که می‌گویید چه معنای محصلی دارد؟
من اگر سر مخالفت با اسلامی بودن فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان داشتم، آن را در مقوله‌ی متدولوژی اندیشه بیان می‌کردم. اما شک ندارم که این "چیز اسلامی" که می‌فرمایید متدولوژی نیست. شاید نام و یا مفاهیم مرادتان باشد.
اگر چنین باشد و مقصودتان از "چیز اسلامی" همان "مفاهیم اسلامی" نظیر معاد و ... است، باید گفت که سخن شما صائب است، اما از وجود یک مفهوم یعنی یک سازه‌ی اپیستمیک در یک فلسفه که نمی‌توان انحطاط آن را نتیجه گرفت، مگر آنکه این سازه‌ی اپیستمیک، ناهم‌ساز، مبهم، ناپاسخ‌گو و ناهم‌خوان با کل متدولوژی و اپیستمولوژی یک سیستم فلسفی باشد که در این صورت، بدون شک سیستم فلسفی را زایل می‌کند.
باید انصاف داد که به ویژه در فلسفه‌ی ابن سینا این وسواس رعایت شده و نمونه‌ی معاد جسمانی و نپذیرفتن آن در فلسفه‌ی ابن سینا خود گواهی بر این ادعاست. البته من مدعی نیستم که سیستم ابن سینا بی‌نقص است، اما صرف نقص داشتن یک سیستم فلسفی هم چیز عجیبی نیست. نه دکارت، نه اسپینوزا نه ویتگنشتاین و نه هیچ فیلسوف دیگری حتا خود ابن سینا، ادعای بی نقصی در کارشان را نداشتند.
سیستم ابن سینا از بسیاری جهات رنجور و مشکل‌دار بود و حتا خود ابن سینا هم بر آن بود تا این مشکل‌ها از فلسفه‌اش را بپیراید، اما مدلول این سخن آن نیست که ابن سینا، به ضرب-و-زور حکام اسلامی مفاهیمی منحط را وارد فلسفه‌اش ساخت.
5) در باب پرسش‌های متافیزیکی که مطرح ساختید، باید نکته‌ای را بگویم. اگر با فلسفه‌ی ترافرازنده‌ی کانت و به ویژه سنجش خرد ناب، آشنا باشیم، می‌دانیم که از این دست مسائل جدلی‌الطرفین هیچ گاه پاسخ یگانه‌ای نمی‌توان انتظار داشت.
من برای دوستانی مثل دوستدار و ... که در جهان پسا-کانتی چنین پرسش‌هایی مطرح می‌کنند احترام بالایی قائلم و نیت‌ نیکشان را نیک می‌دانم، اما باید بگویم که پرسیدن این دست پرسش‌های متافیزیکی در این روزگار، جز جدل هیچ معنایی ندارد.
من، نه جانب ابن سینا را می‌گیرم و نه جانب زکریای رازی را؛ من با طنینی کانتی می‌گویم که: باید با متافیزیک وداع گفت، چه جهان حادث باشد و چه ازلی، اندیشه‌ی ما را یارای پاسخ‌گویی به چنین پرسشی نیست.
6) در باب اثبات عقاید هم، باید مرادتان را از اثبات و به ویژه از مفاهیمی چون حقیقت و صدق روشن نمایید. این که می‌پرسید:
"شما می-فرمایید که فلسفه¬ی محض فیلسوفان مسلمان عقاید اسلامی شان را به اثبات رسانده است. آیا واقعاً چنین است یا فقط "تصور می¬رود" که این عقاید را اثبات کرده باشند؟"
فقط زمانی پاسخ گفتنی است که نظریه صدق خود را بیان کنید. مطابقت، پراگماتیم، سازگاری، برون‌افتادگی یا ....
7)رای شما در باب نسبت و نَسَب فلسفه و علوم انسانی، رایی صائب و پذیرفتنی است.
اما فراموش نکنید که سخن آقای محمدی، نه اپیستمیک و شناختی که سخنی در باب آکادمی‌های امروزین بود و نه بیشتر
8) هم‌چنان که گفتید، در بسیاری از موارد موضع شما نزدیک به موضع دوستدار است و دوستدار نیز، در چارچوب یک فلسفه‌ی آگاهی ناب کار می‌کند. خوانش نهادگانی و سوبژکتیویستی و ناتاریخی و ترافرازنده‌ای وی از تاریخ، به واقع پرسش برانگیز است و نقدهای جناب نیکفر به نیکی این دست پرسش‌ها را بر آفتاب نهادند. به گمانم در جاهایی که مساله انحطاط اندیشه و دین‌ورزی امثال ابن خلدون را مطرح می‌سازید، نقدهای نیکفر به دوستدار، کمابیش بر شما نیز روا داشته می‌شود.
در آخر باز هم به تاکید و تکرار می‌گویم که نه وجود علوم انسانی اسلامی را می‌پذیرم و نه امکانشان. افزون بر این، به تصلب اندیشه و انحطاطی که امثال دوستدار و طباطبایی اشاره می‌کنند نیز باور دارم، اما سنجش‌ناپذیری این مباحث را بر نمی‌تابم و بر آنم تا برای برون رفت از این مهلکه‌ی اندیشگی-تاریخی هم‌هنگام با سنجش دین، به سنجش همه جانبه و از جمله سنجش همین اندیشه‌ها باید پرداخت.

فرزانه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:34 http://www.elhrad.blogsky.com

با سلام
آقای سید محمدی اگر چه یکبار پیشتر سوال و درخواست مرا بی پاسخ گذاشتید بار دیگر آن را مطرح می کنم
شایدبه واسطه عنوان پست اخیرتان به آن توجه کنید.

لطفاً به سوالات مطرح شده پاسخ دهید و اگر نمی توانید با صراحت آن را بفرمایید .
نه این که شما و دوستان همفکرتان سوال کننده را به بی ادبی و توهین متهم کنید .
جالبست که برخی مثل آقای علایی و ستاریان فقط وقتی بیاد ادب و آداب می افتند که نقدی می شنوند اما وقتی خودشان دهان باز می کنند همه چیز فراموش می شود!
شاید لازمست سوالات را دوباره لیست کنم
1- چرا نقل قول از منابعی که در آنها فقط اسم برده شده از جامعه شناسی اسلامی و علوم انسانی اسلامی و حقوق اسلامی دلیل می شود که این تقسیم بندیها حقیقت دارند؟؟

2- گذاشتن لینکی از صفحه مثلاً یک محقق در دانشگاه سنت لوئیس که موتور جستجوگر گوگل چند کلمه islamic را در آن یافته دلیل است ؟؟



مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:18 http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
چه میشود بعضی از دوستان وسط یک بحث علمی ناگهان حس شاعریشان گل نکند و از فرط نقصان دلیل دست به دامان سجع و استعارات ادبی نشوند و گاه و بی گاه با استفاده از مغالطه ی اخذ بالعرض به جای نقد گفته به نقد گوینده ننشینند.
نوشتار اقای لاریجانی تند است اما کم از تندی نوشته های خود جناب سروش ندارد که امثال اقای دستجردی در دفاع از ایشان خطابه و موعضه میکنند اما نه تندی و سروش و نه تندی لاریجانی هیچ کدام مانع نمیشود که نظرتشان را بر سبیل عقل و خرد بسنجیم.
از حضرات میپرسم اگر بنا به نقد شخص نیست و بنا به دفاع از اندیشه است بسم الله چرا گفتار ایت اله جوادی املی را در رد نظریه قبض و بسط نقد نمیکنند.چرا اقای سروش که با اب و تاب تمام در ویراست دوم یا سومش (خاطرم نیست) پاسخ لاریجانی را نوشت و بیشتر به جای جواب تهمت و زد و مغلطه کرد عینا نقد شریعت در اینه معرفت راننوشت و از کل ان کتاب به چند تیکه پراکنی به نویسنده کتاب و نه حتی نقد یک برهان از کتاب بسنده کرد.
خمارالودگی فهم بشر خوب است اما برای دیگران.
وگرنه حضرا وال بر حقیقتند و اگر صدای کسی به هتاکی هایی که نسبت به ساحت دین و دیندار میشود اعتراضی کند فورا اقایان مبادی اداب میشوند و با مظلوم نمایی و استعاره و تشبیه و استعانت از مولوی و سعدی و....از میدان فرار میکند.درست مثل همین دوستانی که در بحث علوم انسانی اسلامی کامنت دونی این وبلاگ را پر از مغلطه کرده اند و به جای پردازش مساله صرفا برای انحراف از بحث سوالاتی طرح میکنند که...بگذریم.هم کیشی است دیگر در کیش روشنفکران این حربه ها مد است.صابونش به تن شما هم خورده است گویا.یا علی

مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:21

اصلاح میکنم
موعضه=موعظه
ایت اله=ایت الله
حضرا=حضرات

سلام علیکم.
ببخشید. آیا نقل قول از سیدمرتضی مردیها، که «علوم انسانی ی اسلامی «مطلقاً» وجود ندارد»، احتمال معقول می توان داد که سخن ایشان «حقیقت دارد»، اما اگر من از دایرت المعارف فلسفه ی راتلیج نقل کنم که فلسفه ی اسلامی تعریفش فلان است، و کتابی را که گروه انتشاراتی در آلمان چاپ کرده و نام کتاب جامعه شناسی ی اسلامی (یعنی Islamic Sociology) است و نویسندگانش هم ظاهراً مسلمان نیستند، و در معرفی ی کتاب گفته اند




Islamic sociology is a discipline of Islamic studies and the social sciences


یعنی جامعه شناسی ی اسلامی دیسیپلینی از مطالعات اسلامی و علوم اجتماعی است


شما احتمال معقول نمی دهی که این عناوین «فلسفه ی اسلامی» و «جامعه شناسی ی اسلامی» حقیقت داشته باشد و تقسیم بندیهایی حقیقی باشند؟


به هر حال بنده بضاعتم همین آدرسها و همین مطالبی بود که عرض کردم. کسی را هم تحت فشار قرار ندادم بپذیرد نظرم را.



اگر دادن آدرس، که منابع و افراد احتمالاً معتبر، و بیطرف که مثلاً حقوق بگیر از حکومت ایران نیستند، فلسفه ی اسلامی و جامعه شناسی ی اسلامی و حقوق اسلامی و علوم انسانی ی اسلامی را به رسمیت می شناسند، دلیل بر وجود داشتن این شاخه ها از علوم انسانی نیست، پس شما مرا راهنمائی کنید «دلیل از کجا بیاورم»؟

با احترام.

فرزانه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:44 http://www.elhrad.blogsky.com

خیر نقل قول از مردیها هم دلیل نیست . اما توجه کنید به تمام دلایلی که دوستان آوردند برای اینکه علوم انسانی اسلامی به مفهوم مورد نظر شما وجود ندارد و نمی تواند داشته باشد و دلایل شما و هم فکرانتان برای رد کردن آن دلایل ...
که جز مقادیری تکرار مکررات و وارد کردن اتهام ... تا کنون چیزی نبوده .
من احتمال معقول می دهم و اگر بخواهم احتمال را به یقین تبدیل کنم دلیل عقلانی می خواهم .

سیدمحمدی - مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:48 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
حمید وحید دستجردی نوشته اش پنجاه صفحه است. من یک صفحه ی پایانی اش را نقل کردم. منظور من این است، و شاید منظور حمید وحید دستجردی هم این بوده، که با تحکم و عتاب و خطاب، که «ممکن است ملت گمراه شوند»، نباید سؤالات را تکفیر کرد و سؤال کننده ها و جواب دهنده ها را تکفیر کرد، و الان نگاه کردم و صفحه صفحه نگاه کردم صفحات پنجاه گانه ی او را. اکثر قریب به اتفاق نوشته اش، غیر از سجع و جملات شعار گونه است.
قسمتهایی از سخنان صادق لاریجانی در کتاب مبانی معرفت، و قسمتهایی از سخنان صادق لاریجانی در کیهان فرهنگی را نقل کرده، و نقد کرده نظرات لاریجانی را، و بعضی جاها اتفاقاً قبول کرده نظر لاریجانی را.

شاید افرادی کتاب جوادی آملی در نقد کتاب سروش را نقد کرده باشند. فعلاً بیخبرم.

سلام علیکم.
دلیل عقلانی می خواهید؟
دلیل من، و خلاصه ی نظرات من، که نمی دانم درست است یا نه، علاوه بر آدرسهایی که نقل کردم، این است:


ــ علوم انسانی ظاهراً ریشه در اندیشه ها دارد. اندیشه ها هم، جهان بینی هایی دارند و ایدئولوژی هایی دارند، یا جهان بینی هایی و ایدئولوژی هایی می سازند. اندیشه ها و جهان بینی ها و ایدئولوژی ها، ظاهراً ارتباطی با پدیده های مطلقاً مادّی ندارند، ولی آیا با جامعه شناسی و روان شناسی و انسان شناسی و مدیریت و ... هم ارتباط ندارند؟


ــ دکتر سیدمرتضی مردیها طبق لینکی که نقل کرده ام گفته است علوم انسانی ی اسلامی «مطلقاً» وجود ندارد. البته در لینک نقل شده، ایشان دلیلش بر این حرف را نفرموده است. البته من اجمالاً خبر دارم که دیدگاه غالب بین استادان ایرانی، همین نظر دکتر مردیها است، که علوم انسانی ی اسلامی معنا ندارد و وجود ندارد (مثلاً از دکتر صادق زیباکلام در اینترنت چنین خواندم).

ــ بنده، سیدعباس سیدمحمدی، این طور می فهمم و تعدادی آدرس اینترنتی و ... از منابع احتمالاً تا حدی معتبر یافتم و نقل کردم، که علوم انسانی یعنی تعدادی از علوم، و اگر نه تمام این تعدادی از علوم، اما چند علم از این تعدادی از علوم، مشخصاً فلسفه و حقوق و جامعه شناسی، در بین دانشمندان و اندیشمندان غربی با پسوند «اسلامی»، و نه با پسوند «مسلمانان»، به کار رفته و می رود و رسمیت دارد. پس اگر تعدادی از علوم، که مجموعاً علوم انسانی را شامل می شوند، با پسوند اسلامی وجود داشته باشد و رسمیت داشته باشد، ادعای وجود نداشتن و معنا نداشتن علوم انسانی ی اسلامی نقض می شود.

ــ جدیدترین مطلبی که به ذهن بنده رسیده، و در مقالات وبلاگم نیست، این است که حتا اگر علوم انسانی ی اسلامی تا این لحظه وجود خارجی نداشته باشد، و با تأکید بر این که بنده مطلقاً مخالف هستم حکومت به دلایل حکومتی و غیر دموکراتیک و با دور زدن استادان و دانشجویان بخواهد علوم فرمایشی ایجاد کند، آیا:

به طور عادی و طبیعی، امکانش نیست و نیازش نیست، که علوم انسانی ی اسلامی، به عنوان «علوم میان رشته ای» (علوم میان رشته ای، که «علم هستند»، یعنی تقدس ندارند و نقدشدنی و ردشدنی و ... هستند) تلقی شوند و ایجاد شوند؟ ظاهراً مخالفان علوم انسانی ی اسلامی می گویند علوم انسانی ی اسلامی جمع بین علم و وحی یا جمع بین مقدس و نامقدس است و لذا ممتنع است. اما آیا مقدسات اسلامی نفرموده اند حیات العلم بالنقد و الرد؟ آیا مقدسات اسلامی در مورد مقدسترین و مبنائی ترین مفهوم در اسلام و در تمام ادیان آسمانی، یعنی «خدا»، با منکران و ملحدان آزادانه گفت و گو نمی کردند؟

امیر مهدی-فروز یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:40

سلام
علت این که دوستان حاضر نمی شوند با شما گفتگو کنند این است که:1- شما (بیش از دیگران)اصرار عجیبی دارید که اخلاق وآداب گفتگو را زیر پا بگذارید وحرف خودتان را به هر قیمتی به کرسی بنشانید.
2-ضمناْ تا کنون دیده نشده که شما تغییر عقیده بدهید ودر جایی اشتباه کنید.یعنی این که هر چه شما می گوئید ومی فهمید درست است وبقیه....
3-توهین کردن وتمسخر عقاید دیگران تمام براهین واستدلالات شما را بر فرض صحت باطل وبی اثر خواهد کرد.قدم اول در ورود در هر بحثی احترام به عقیده مخالف است ولو احمقانه ترین وابلهانه ترین عقاید باشد.
4-اگر هدف اظهار فضل وبه رخ کشیدن معلومات ویا نقد هزارویک مسئله گسترده در آن واحد نیست تلاش کنید فقط وفقط در مورد موضوع بحث صحبت کنید.شما عادتاً دوهزار موضوع را همزمان مطرح می کنید وبعد هم نتیجه ای که خودتان می خواهید می گیرید.روی یک موضوع واحد در هربحث تمرکز کنید واز بیان افاضات واضافات بپرهیزید تا بشود حرف شما را فهمید.
مو فق باشید.

http://zamanian.blogsky.com/1389/06/23/post-17/

امیر مهدی -فرزانه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:55

سلام
1-مدعا وبرهان را نباید خلط کنیم.مدعا این است که "علوم انسانی اسلامی وجوددا رد"
برهان اول جناب سید محمدی این بود که در غرب در فلان کتاب یا در فلان رفرنس دانشگاهی تعبیر علوم انسانی اسلامی بکاررفته است.خوب بنده هم همانند شما این برهان را قبول ندارم. شما تا اینجا موفق شده اید فقط برهان ایشان را رد کنید.اما اثبات یا رد مدعای ایشان نیاز به برهان دیگری دارد که شما اصرا دارید به همین مقداربسنده کنید وجلوترنیائید.در واقع با رد برهان نادرست ایشان مدعای ایشان راهم رد می کنید که این خطائی برگ است.من است مدعا درست باشد یا نباشد.ولی از رد برهان غلط این معنا فهمیده نمی شود.
2-اسلام علاوه برا ین که دین است یک مکتب است.به حقانیت اسلام فعلاً کار نداریم.لکن اسلام بعنوان یک مکتب فکری برای "انسان"،"جامعه"،کمال وخوشبختی"،"توسعه وپیشرفت" وسایر مفاهیم مهم زندگی تعریف مشخص ارائه کرده است.آیا همین که یک مکتب فکری تعاریف مشخصی از مفاهیم مورد ابتلاء بشر ارائه کند فارغ از درستی یا نادرستی این تعریف دلیل بر افتراق دیدگاه او در علوم انسانی نیست؟ایا در خود غرب تعریفی که از انسان وسعادت وکمال او ومسیری که باید طی کند تا به این هدف برسد نزد همه دانشمندان ونزد همه مکاتب فکری یکسان است؟به یک معنا هرمکتبی که تعریفی از انسان وابعاد وجودی او ونوع زیست وتعامل اجتماعی مطلوب او وکمال و سعادت او ومسیر رهیابی به این کمال وبرنامه ای که باید طی کند ارائه دهد روانشناسی و جامعه شناسی وحقوق واقتصاد منطبق بر مکتب خودش را تبیین کرده است.

امیر مهدی-فرزانه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:34

عذرخواهی می کنم.مرا خواندند وباید اجابت می کردم.
علم هیچگاه محدود به مکان وزمان نیست.علم همیشه ودر همه جا علم است.لکن هرکجا ودر هرزمان مکتب فکری متفاوتی بروز کند باید منتظر علوم انسانی ناظر به دیدگاه آن مکتب هم بود.همان گونه که در خود غرب همین حالا مکاتب فکری متفاوت مکاتب مختلفی را در علوم انسانی پدید آورده است که در عین علم بودن وجوه افتراق بسیاری بایکدیگر دارند. وجه تمایزمکاتب مختلف ،تفاوت در جهان بینی ها وایدئولوزی های آنهاست.بنابراین عقلاً ومنطقاً امکان وجود علوم انسانی مختص به آن مکتب بلا اشکال است.اگر چه که در عالم واقع بدلایل مختلف محقق نشده باشد.اگر وجه تقدس دین را از آن بگیریم وبه دید یک مکتب فکری به دین اسلام نگاه کنیم بنظرم مسئله حل می شود.

علایی-فرزانه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:26

با سلام
نسبت به نقد حساسیت منفی ندارم بلکه نسبت به تخطئه مطالب حتی اگر همراه با دلایلی بر رد نظر من باشد معترضم. انجا میگویم ادب مباحثه رعایت شود تا در فضایی سالمتر بحث کنیم وگرنه در فضای متلک وتوهین انچه شنیده نمیشود دلایل و براهین است.مگر اقا سعید که با رعایت احترام متقابل وبدون ارزش گذاری بر نیات درونی طرف مقابل وارد بحث شد من مشکلی با نقد وانتقاد ایشان نسبت به نظراتم داشتم؟حتی از جایی در مباحث سکوت کردم تا بحث به شکلی ساده تر بین اقای ستاریان وایشان پیش برود و من هم از نتایجش بهره ببرم.

بیشتر ایراد من به اقای مردیها انجا بود که ایشان با قطعیت صحبت کرده بودند واشاره کردم این با اموزه های قبلی ایشان موافقتی ندارد.
ازدید من منظور از علوم انسانی اسلامی در نظر گرفتن چارچوبی بنام دین در شاخه های عملی این علوم است چون با احاد یک جامعه اسلامی وبا تک تک افرادسر وکار دارد وگرنه در مباحث نظری این علوم چارچوبی نمیتوان برای اندیشه متصور شد چون ذهن در حصار چارچوب نمیگنجد.جایگاه مباحث نظری هم در دانشگاه ها میباشد نه بطن جامعه.

البته این را هم بگویم که در مصادیق عملی این علوم هم در نظر گرفتن چارچوب دینی خودش چالش بزرگی ایجاد میکند و ان این است که کدام قرائت دینی باید این چارچوب را ارائه دهد.
به بیان ساده تر اگر بخواهم بگویم منظورم این است که باید روحی از معنویت را همراه این علوم کرد. شاید بنوعی هم بتوان همان مصداق مثلا فیلسوفان مسلمان اقا سعید را بکار برد. دقیق ترش از دید من مسلمانان فیلسوف است.

مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:54 http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
منظورم از سجع و ادبیات و....شخص اقای سروش بود.
و معتقدم همان چیزی که برای طرف مقابل قائلیم باید برای خودمان قائل باشیم.یعنی همان طور که این دو بزرگ وار اقای لاریجانی را نقد کرده اند باید به نقد اقای سروش هم رضا باشند.
چرا خود اقای سروش در پاسخ اقای جوادی قیام نمیکنند؟؟
و چرا اینقدر از مناظره گریزانند.چند سال پیش یک نفر این سوال را از ایشان پرسید گفتند چون باید تضمین جانی داشته باشند و ...اما این توجیه است چون اگر بنا به امنیت جانی است در سخنرانی هم خوف تهدید جانی با شدت بیشتری باقی است.چرا جناب سروش به طعن ها و لجن پراکنی ها پاسخ میدهند و همچنین نقد های ابکی را موشکافی میکنند اما در پاسخ سخنان مستند علمی و استحکامات منطقی حتی اشاره ای را هم روا نمیدانند؟؟؟
در مورد جناب ابریشمی گمانم این است که ایشان از طرح «یک قضیه جالب در هندسه‌ی نااقلیدسی می‌گوید:
وقتی روی محیط یک دایره، از یک نقطه دور می‌شویم همزمان به آن نزدیک می‌شویم.» قصد دارند به منطق فازی و گزاره های چند ارزشی و نقد فلسفه مدرسی اشاره کنند اگر چنین است سخن بسیار است.ضمنا ممکن است نقطه ی افتراق نظرتان را در مورد علوم انسانی اسلامی با دیدگاه مخالف این نظر نقل بفرمایید من متوجه نمیشوم افتراق حقیقی طرفین دقیقا در چیست چون ادرس مباحث را دقیق نمیدانم.یا علی

سیدمحمدی - مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:41 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
آیا جوادی آملی به سروش پیشنهاد مناظره داده و سروش رد کرده؟ جوادی آملی رسماً پیشنهاد مناظره به سروش بدهد. شاید سروش قبول کند.

ببخشید. اصولاً ما در جامعه ی خوبی زندگی نمی کنیم. شیخ جعفر سبحانی، در کتاب اندر باب اجتهاد، صفحه ی 66، گفته است «اخیراً یکی از نویسندگان در نشریه کیان، شماره 46 به بیان ویژگیهای فقه اسلامی پرداخته ...». که ظاهراً منظور شیخ جعفر سبحانی از «یکی از نویسندگان» عبدالکریم سروش است!

ظاهراً کدیور به مصباح پیشنهاد مناظره داده بود. مصباح گفته بود با کسی که در دادگاه حکومت اسلامی محکوم شده مناظره نمی کنم. در حالی که پیامبر ما، ظاهراً با ملحدان هم مناظره می کرد.

سروش به نقد شدن خودش از جانب دیگران، رضا باشد یا رضا نباشد، او را نقد می کنند.
بنده خودم در وبلاگم چند بار او را نقد کرده ام.

ستاریان- فروز یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:49

سلام
من با شما وارد گفتگو نشدم چون قبلا هم نوشته ام:

با توجه به حجم مسائل طرح شده از سوی همه دوستان جوابگویی به همه کمی دشوار است. اما من سعی می کنم به حد وسعم که البته بسیار کم است جوابهایی تا حد ممکن مختصر به همه ی دوستان بدهم به شرط آنکه مقصود از بحث ، حصول نتیجه باشد.


بحث با شما را نتیجه بخش نمی دانم. اما خوشبختانه آقا سعید با شما وارد گفتگو شده است پس نظاره گر بحث شما با اقا سعید خواهم بود

مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:13 http://www.mashtee-smal.blogfa.com

سلام
انتقادات وارد بر اقای مصباح یا سبحانی و یا هر کس دیگری دلیل بر تبرئه اقای سروش نمیشود یک.
دو نقد یک طرفه فایده ای ندارد گرچه فعلا چاره ای از ان نیست ولی تا اینها افکارشان را مستقیما در تعارض و مقابله با هم نگذارند حق برای همه مشخص نمیشود اگرچه که ممکن است برای عده ای حقیقت از نمطالعه افکار افراد مشخص شود.
اقای جوادی در مقدمه کتاب شریعت در اینه معرفت که نقد نظریه سروش است به صورت ضمنی تمایل خود را برای مناظره اعلام کرده است اما اقای مصباح که جدای از مواضع سیاسیش (که از نظر بنده جای نقد دارد) در کلام و فلسفه انسان متبحری است بارها همان موقع از اقای سروش تقاضای مناظره کرد که ایشان رد فرمود.در مورد نظر اقای مصباح در مورد کدیور با شما هم عقیده ام منتها به نظرم شرایط زمان پیامبر و مناظره با کافران کمی با شرایط این دو فرق دارد.
در مورد جمله ی اقای ابریشمی از ان جهت که چند بار در بحث با برخی از طرفداران فلسفه غرب برای رد عبارت جزمی و گزاره های دو ارزشی به تفاوت های هندسه اقلیدسی و نا اقلیدسی اشاره میکردند و این تقریبا استدلال قاطعشان بود یک لحظه ذهنم به سمت ان موضوع رفت.
و یک نکته ای به نظر شما عدم اشاره به نام صاحب نظر در نقد نظر ایرادی دارد؟من بسیار در اداب علما دیده ام که به این رسم بوده اند تا میان اندیشه و اندیشه کننده خلط نشود و میان گفته و گوینده رابطه ای نباشد که موجب دور شدن موضوع شود و حرمت صاحب نظر حفظ گردد خصوصا این در بین ارا علمای سنتی رایج بوده است و مثلا خواجه نصیر در نقد فخر نام او را نمبرده مگر به موقع ضرورت یا ملا صدرا در نقد ارا مشاییون بر چنین مشیی بوده است.به هر جهت سخن من در نقد سروش بود و خطای دیگران دخلی به محق بودن و نبودن سروش ندارد.یا علی

ستاریان - فروز یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:24

سلام
من با شما وارد گفتگو نشدم چون قبلا هم نوشته ام:

با توجه به حجم مسائل طرح شده ..... جوابهایی تا حد ممکن مختصر به همه ی دوستان بدهم به شرط آنکه مقصود از بحث ، حصول نتیجه باشد.

من بحث با شما را نتیجه بخش نمی دانم

من همانطور که قبلا گفتم شما را کسی می بینم که بدون شنیدن حرفهای دیگران چون موقعیت را مناسب دیده است ؛ خواهان گفتن حرفهای خودش است حال این حرفها مناسبت داشته باشد و یا کاملا بی تناسب با موقعیت و بحث باشد. مثلا من از استرآبادی گفته ام و از او و امثال او اعلام برائت کرده ام اما همچنان شما از غزالی می پرسی . غزالی طرح سوال کرد و سوالاتش را مقابل فلاسفه برافراشت . خب مگر نباید کسی طرح سوال کند؟ و به علامه مجلسی استناد می کنی! اگر مثلا هیوم امد و شناخت را منحصرا از طریق حواس ممکن دانست و کانتی پیدا شد و با استناد به ضعفهای حواس آن را برای شناخت ناکافی خواند و شناخت عقلی را نیز در ورود به مباحث متافیزیکی به دلایلی که برشمرد دارای حجیت ندانست و دینداری و اخلاق را فردی خواند که اثبات پذیر و رد پذیر نیست ، باید او را علم ستیز و عقل ستیز بخوانیم!؟
آنکه علامه مجلسی خودش گفته است که قصدش جمع کردن احادیث بوده و فرصت نکرده سره را از ناسره جدا کند و ابراز امیدواری کرده است که آیندگان کارش را پالایش کنند. اما از آیندگان کسی پیدا نشد و مثل علامه طباطبایی هم وقتی خواست چنین کند از همه طرف عرصه را بر او تنگ کردند. من طرف اصولیون هستم نه اخباریون. و شما هجومت به اخباریون است و لبه اش را متوجه من می کنی! بله غزالی وجود داشت چون یونانی مآبان وجود داشتند. و من در ابتدای ورودم به بحث با هر دو مخالفت کرده ام و شما حرف مرا نخوانده ، مرا مستوجب عتاب خود می دانی. خب من با چنین کسی چرا باید وارد گفتگو شوم؟ اگر از وجود حقیقتی به اسم تمدن اسلامی می نویسم قصدم دفاع از همه وجوه این تمدن که نیست. مگر من از همه وجوهش دفاع می کنم؟ من از امثال حجاج ابن یوسف چه دفاعی دارم بکنم ؟ و ...

فعلا شما که از نداشتن طرف برای گفتگو گله مند بودی ، با ورود اقا سعید به بحث با شما، این اشکال برطرف شده است . خب بحث کنید و من نیز مثل بقیه دوستان نظاره گر خواهیم بود، ببینیم نتیجه چه می شود و کار به کجا خواهد کشید ؟ شاید هم لازم شد و وارد شدم

سیدمحمدی - مشتی اسمال یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:04 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
قصد من تبرئه کردن سروش نبود. و نیست.

من از آثار سروش، گمان کنم بیشتر از همه به اوصاف پارسایان علاقه دارم. و شاید در بین اندیشمندان و افراد موسوم به روشنفکر دینی، سروش از نظر نبوغ و از نظر تقوا (من ده سال قبل از همخدمتی ام که فوق لیسانس ادیان داشت و در دانشگاه شاگرد سروش بود شنیدم سروش در لندن اون جاها مواقعی می رفته بیرون خرید کند و ... که تردد زنان آن شهر کمتر بوده) برتر از بقیه ی روشنفکران دینی باشد.

سروش وارد حیطه هایی نسبتاً نو شد. اگر شرط احتیاط را رعایت می کرد، شاید ورودش به حیطه های نو، خیلی مفید می شد به حال جامعه. مصباح و جوادی ادامه دهنده ی مسیر ملاصدرا و مانند او هستند. همچین جَوَلان در مسائل اجتماعی و جهانی ندارند شاید. یک خط را گرفتند رفتند جلو. فلسفه. کلام. فقه. تفسیر. سروش هر سال یک اختراع تحویل جامعه می داد! حالا بگیر نگیر نداره دیگه. یک اتراعش مقبول عقلا و متیدنان می افتد. یک اختراعش مقبول سکولارها و مغضوب متدینان. و الا آخر. من شخصاً مدعیات سروش را مبنی بر این که مهدویت نقض خاتمیت است و یا این که قرآن کلام الله نیست و کلام محمد است این قدر سست و زشت می دانم که نمی دانم با چه الفاظی بگویم.


خدا بنده را و همه را هدایت کند. حد اقلش این که، همه مدله و همه جوره و همه طریقه، گمراه نشویم، بلکه تعدادی از مسیرهامان مسیر هدایت باشد.

آی سودا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:20 http://firstwindow.blogsky.com

این نظراتی که اینجاس فکر نمی کنم هیچ کدوم مربوط به این پست باشه.

سلام
توصیفی که از نور و حقیقت داشتید حالتی عرفانی داشت

فرزانه یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:57 http://www.elhrad.blogsky.com

با سلام
تا جایی که می دانم دین مجموعه ای از اصول و عقاید ثابت و غیر قابل انکار است علوم میان رشته ای علومی کل نگر هستند که از فاصله دورتری از جزییات قرار می گیرند اما با همان متد های علمی یعنی جستجو و فرض و آزمایش و ...نظریه ای که با یافتن حقیایق جدید تری ممکن است زیر سوال برود .
درست است که علوم انسانی با انسان و اندیشه و جامعه سرو کار دارد و از این رو رسیدن به قطعیت در آن دشوار تر است اما هم چنان علم است بنابر این ماهیت آن با دین یا هر پسوند دینی یا عقیدتی از ریشه متفاوت است . و ویژگیهای ان ها مانعه الجمع است .
اما چنانچه دوستان دیگر گفتند می توان عالمان علوم انسانی مسلمان را پذیرفت
اگر مقدسات با تساهلی که فرموده اید بحث علمی را بپذیرد بسیار خوب است در آن صورت هم علم زیر چتر الهیات نمی رود بلکه این الهیات است که برای اثبات برخی از گزاره های خود از علم سود می برد.

در نهایت از در انداختن بحثی که برای شخص من بسیار آموزنده بود از شما ممنونم
خصوصاً از کامنتهای محمد رضا و سعید واقعاً یاد گرفتم .

فرزانه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:06 http://www.elhrad.blogsky.com

به امیر مهدی :
سلام
- ادعا بر پایه برهان بنا می شود با فرو ریختن برهان ادعا هم از بین می رود حد اقل با تکیه برآن برهان خاص

-فرموده اید:...مکاتب فکری متفاوت مکاتب مختلفی را در علوم انسانی پدید آورده است که در عین علم بودن وجوه افتراق بسیاری بایکدیگر دارند... خودتان می گویید مکاتب فکری یعنی مجموعه ای از باورها و عقاید . کجای این علم است . تاریخچه علوم انسانی ممکن است به نظریات مکاتب بپردازد اما این مکاتب متن علم نیستند . علم روشهای سنجش و مشاهده و نتایج حاصل از آن است .
من البته متخصص علوم انسانی نیستم اما فهم من از علم همانست که گفتم . حقایق و پارامترهای قابل سنجش و متدی برای ارتباط آنها با یکدیگر و البته ابطال پذیر


به آقای علایی :
سلام
...باید روحی از معنویت را همراه این علوم کرد دقیقاً به چه معناست ؟

علایی-فرزانه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:10

سلام
درست متوجه نمی شوم منظورتان چیست.چون این جمله که گفتم(( باید روحی از معنویت همراه این علوم کرد ))ناظر ومنتج از مطالبی بود که در جملات قبلی همان کامنت گفته بودم. الان دقیق نمیدانم شما با جملات قبلی موافقتی دارید یا نه؟ لذا اگر جوابم را در جهت پاسخ سوالتان نیافتید توضیح بیشتری بدهید.
ببینید بحث بر سر علم بودن علوم انسانی همین الان هم در مجامع مختلف جای سوال دارد که میدانم اقای ستاریان هم اشاراتی به این مطلب داشتند. دلایل این مطلب یکی ان است که این علوم در مناطق مختلف کارکرد ونتایج متفاوتی میتواند داشته باشد در حالیکه در علوم دیگر این گونه نیست مثلا قوانین فیزیک یا شیمی در جوامع مختلف نتایج یکسانی دارد واصلا بستگی به جامعه یا روابط حاکم بر انسانها ندارد ولی در علوم انسانی این پیوستگی وثبات را نمی بینیم. البته تکرار میکنم در زمینه علوم انسانی به معنای محض البته بنوعی حق با شماست واین علوم نمیتوانند و نمیشود حامل هر پسوندی اعم از اسلامی یا غیره باشد اما در زمینه کاربردی موضوع این گونه نیست.
مثلا در علم حقوق در نظر بگیرید برای جرائم مواد مخدر قوانین امریکا بسیار سخت گیرانه است اما در هلند بر عکس این موضوع در بسیاری از موارد ازاد است و منعی که در امریکا برای این جرائم وجود دارد در انجا نیست.
پس یک علم در دو جامعه دو نتیجه متفاوت داده است.چرا؟
دلیلش لحاظ کردن شرائط فکری و فرهنگی در علم حقوق بوده است.پس میتواند در جوامع اسلامی هم انتظار داشت روح حاکم بر جامعه در این علم تاثیر گذار باشد و برای تمییز دادن آن از جوامع دیگر بنام حقوق اسلامی خوانده شود.
ببینید در مراکز اکادمیک مثلا در زمینه فیزیک که خودم با ان سر وکار دارم در مورد همه مسائل مورد سوال بشری تحقیقات میشود ونیازی به ورود بحث معنویت در ان نیست اما انجا که انتایج از اکادمی ها بیرون می آید نبود معنویت باعث ساخت بمب اتمی میشود که سایه شوم آن سالها بر سر بشر بوده وخواهد بود.
نبود معنویت باعث میشود ان دانشمند فیزیکدان از ان روابط ظریف و زیبای حاکم بر هسته اتم نیرویی در جهت نابودی نوع بشر بسازد.
نبود معنویت باعث میشود ان شیمیدان انواع بمب های کشتار جمعی مانند بمب های شیمیائی را بسازد و جامعه بشری را با چالشی جدید روبرو سازد.
نبود معنویت باعث میشود در باب مسئله اقتصاد مثلا از دو مقوله روانشناسی واقتصاد درزمینه فروش کالا استفاده کنند ودر مسئله تبلیغات کالا به مثابه مهمترین بخشهای مورد بحث اقتصاد با برهنه کردن زنان ; برای فروش بیشتر ومطمئن استفاده کنند بدون آنکه فکر کنند این مسئله چه تاثیر مخربی بر نهاد خانواده ها میگذارد که گذاشته است.
از این دست مسائل بسیار است.
اگر پاسخ به سوالتان اندکی طولانی شد پوزش میخواهم

ستاریان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:08

سلام
چون در بازتاب نظرات در مورد علوم انسانی اشتباه برداشت وجود دارد قسمتهایی از کتاب نظریه های بنیادین جامعه شناختی را برگزیدم تا شناختی نسبی از این علوم و به خصوص از جامعه شناسی که یکی از این علوم است به دست آید و بدانیم که به قول اسپنسر حتا آهن کج را یک آهنگر می تواند راست کند ، و اینگونه بی محابا و بدون شناخت وارد به بحث در این علوم (علوم انسانی) نشویم:
تقریبااز اواسط دهه 1960، ترسیم نقشه دقیقی از قلمرو جامعه شناختی بسیار مشکل شد . گرچه تحلیلهای کارکردی هنوز جریانی قدرتمند است، اما به نظر می رسد موقعیت برتر خود را از دست داده است. چشم اندازهای گوناگون ، پیوستاری از رویکردهای جامعه شناختی خُرد روش شناسی مردمی و روندهای مربوط به آن تاکیدهای جامعه شناسان کلان ِ شکلهای نو- مارکسیستی را در برگرفته ، و سخنگویان و مدافعان قدرتمندی را به وجود آورده است. جریان جامعه شناختی توانمندی که بر محور پدیدار شناسی پدیده های ذهنی کل گرفته است، در معرض چالش مباحث ساختاری جدیدی در میان جامعه شناسان قرار دارد. جامعه شناسانی که پژوهشهای خود را مبنای فرایند مبادله اجتماعی بین افراد یا گروهها انجام می دهند، مورد انتقاد نظریه پردازانی قرار دارند که عقیده دارند چنانچه واقعیتهای قدرتمند مبارزه بر بر سر قدرت در کانون تحلیل قرار نگیرد ، دیدگاه آنها غیر علمی خواهد ماند. نظریه پردازان سیستمی که بیشتر بر نظام ها و ساختارهای ملی تاکید دارند ، متهم به کوته فکری می شوند و اصرار بر این است که فقط نظامهای جهانی است که می تواند موضوع مناسبی در جامعه شناسی نوین باشد.

ستاریان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:09

بله پس از جنگ جهانی اول نظریه پردازان « سرشناس» اعتبار خود را از دست دادند. با رشد تجربه گرایی افراطی ، دانشمندان اجتماعی از نظریه پردازی دست کشیدند، در صبحی کاذب به پژوهشهای بدون نظریه پردازی در باره پدیده های پرداختند که تقریبا هیچ نتیجه ای نداشت. برخی از دانشمندان باسابقه همچنان به نظریه پردازی ادامه دادند، در حای که گهگاه با خصومتی توام با بردباری با انها برخورد می شد. امروز این وضعیت حداقل به طور سطحی تغییر کرده است، و به طور کلی پذیرفته شده است که نظریه بخش ضروری هر پژوهش علمی است. اما یک اختلاف ناپیدا مدتها دوام می اورد ، و چنانچه فلسفه ای در این میان دخالت نکند ، برای از بین بردن آن باید کاردانی بیشتری از دو طرف صورت گیرد. اگر گذشته را را با تامل مرور کنیم روشن می شود که بیزاری از نظریه یک کوته فکری بوده است. اگر کسانی مثل دورکیم و وبر هنوز حرفهایی برای گفتن دارند ، به دلیل آن است که یکی دو نسل پس از آنها چیز بهتری ارائه نداده اند.

ستاریان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:10

انگیزه بنیان گذاران جامعه شناسی یک نارضایتی مشترک بود. همگی انها احساس می کردند که ابزار فکری دانش پزوهان غربی ، چیزی کم دارد. هر یک از آن ها تمایل داشتند زمینه اصلی مطالعاتشان از قبیل تاریخ ، فلسفه ، اقتصاد ، الهیات ، شیمی یا روانشناسی را ، بدون دست کم گرفتن آن ها ، رها کنند و با تلاش بتوانند از محدودیتهای همه این علوم فراتر بروند. چنین افرادی پراکنده و انگشت شمار بودند و دیگر اندیشمندان هم به تخصص های خود مصرانه چسبیده بودند. بسیاری از دانش پژوهان که هنوز هم کم نیستند به نوآوران جامعه شناسی آشکارا توهین می کردند[ ستاریان: درد ظاهرا فراگیر و اپیدمی بوده است] چنانچه جان استوارت میل به دوستش آگوست کنت گفت سرانجام یک علم حرام زاده به وجود آمد که ریشه لاتینی Soctius , و پسوند یونانی Logos ترکیب شده است.
(Soctius = متحد و هم پیمان شده و مسامحتا انجمن و جامعه )
(Logos - کنت پسوند Logy را به کار می برد که معنای « موضوع مطالعه » را دارد)
جامعه شناسی هم مانند همه کودکان نامشروع ، پیوسته ناگزیر بود موجودیت خود را توجیه کند. در توجیه علت وجودی جامعه شناسی ، هیچ کس شایسته تر از پیس کسوتان آن نیست. فقط زمانی قلمرو این علم مبهم و تعریف ناپذیر می شود که دید پیشگامان آن فراموش شود....

نقل شده از قسمتهای مختلف کتاب نظریه های بنیادین جامعه شناختی اثر لوئیس کوزر/ برنارد روزنبرگ

ستاریان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:10

حال به عقیده شما ما همچنان باید به امیل دورکیم و وبر و امثال این پیشگامان که جامعه شناسی را علمی هم ردیف علوم تجربی فرض می کردند اعتنا کرده و اعتقاد داشته باشیم؟ و همچنان این علوم را علم بخوانیم و آن را بومی نشدنی بشناسیم؟

اصلا مگر ما در همین چند دهه ی پیش دو اردوگاه شرق مارکسیستی و غرب سرمایه داری را شاهد ونظاره گر نبودیم که در مقابل هم صف کشیده بودند و نه تنها علوم نظری مانند جامعه شناسی را ، بلکه حتا علوم تجربی را بسته به دیدگاه خود کاملا به خدمت گرفته بودند. علوم به طور کلی مثل فیزیک و شیمی آیا برای هر دو اردوگاه کمونیستی و سرمایه داری با دو دیدگاه کاملا متضاد و متفاوت به خدمت گرفته نشد؟ در خود غرب آیا فیزیک اپنهایمر با فیزیک آینشتین که هر دو در فیزیک بودن مشترک است در اساس هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند؟ آیا نظرات خداباور پدر گریگوری مندل با نظرات الحادی داروین یکسان است؟
آیا جامعه شناسی رایج در چین کمونیست با جامعه شناسی امریکایی با نظامی مبتنی بر سرمایه داری یکی است؟ دوستان در تصور خود از علومی که مسامحا علم خوانده می شود، باید تجدید نظر کنند زیرا این علوم زمانی در قرن هیچدهم و نوزدهم علم خوانده می شد که می خواستند از آن مطابق علوم تجربی قانون استخراج کنند . اما امروز مقایسه این علوم و همطراز خواندنشان با علوم تجربی که دارای قوانینی ثابت و اثبات شده است را فرق و تمیز اساسی قائلند ، و جز در قسمتهایی ازعلوم مربوط به اقتصاد و سیستم پولی هیچ یک از علوم انسانی دارای قانون نیستند که حالا لایتغیر هم باشند و از مرز نظریه پردازی های ابتدایی هنوز هم خارج نشده اند. پس اگر علوم انسانی در مرحله نظریه پردازی است چرا نتوان نظراتی در عرض نظرات دیگران به دنیا عرضه کرد؟

ستاریان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:11

آقای فرهنگ ارشاد مترجم کتاب نظریه های بنیادین جامعه شناختی در قسمتی از پیشگفتار خود چنین نوشته است:
شاید پرسیده شود چرا این همه به ترجمه روی اورده ایم علم ترجمه ای تا چه اندازه می تواند گرهی از کار ما بگشاید ، و نیز گزینش یک متن برای ترجمه طبق چه معیارهایی صورت می گیرد؟ ظاهرا نوعی گزینش سازمان نیافته وجود دارد......آیا به همه متونی که ترجمه می شود نیاز واقعی داریم؟ آیا با توجه به شرایط کنونی جامعه ، علم ترجمه ای می تواند آیا همانگونه که صاحب نظران و محققین بزرگ ما در قرون گذشته آثاری مستقل و غیر تقلیدی در علوم نظری و نیز در علوم پایه ( مثل ریاضیات ، منطق ، نجوم ، طب و کیمیا یا شیمی ) از خود پدید اوردند ، ما نمی توانیم اکنون به چنین موقعیتی برسیم؟
در پاسخ به این گونه پرسشها ، بعضی چنان خودباوری خویش را از دست داده ایم که گویی جز خوشه چینی از خرمن دانشمندان غربی کاری از دست مان بر نمی اید ، و بعضی هم بر عکس ، چنان دچار خود شیفتگی و خودبینی هستیم که فکر می کنیم هیچ نیازی به به دستاوردهای علمی آن سوی جهان نداریم. همین وضعیت هم بر جریان ترجمه حاکم است. آیا همانطور که اروپایی ها به ترجمه آثار فارابی و بیرونی و این خلدون و بوعلی سینا و ... برخاستند ، و سپس با استقلال فکری و به کمک کشفهایی که در پرتو پژوهشهای جدی و مستمر کردند ، دنباله کار آنها را گرفتند و پیش رفتند ، ما اکنون نمی توانیم از میراث غنی مشترک علمی شرق و غرب بهره بگیریم و از خودمان تالیف و تصنیف کنیم؟

ستاریان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:11

گرچه این بحث ، شروعش با نقل قول از سید مرتضی مردیها و از اینجا بود:
http://www.mghaed.com/lawh/interviews/int.mardiha.htm
که جمله ای مناقشه برانگیز بیان کرد و آن جمله این بود که : چیزى بنام علوم انسانى اسلامى مطلقاً وجود ندارد و من طی بحثها گفتم که اگر او چنین می گفت : " چیزی بنام علوم انسانی " مطلقا" اسلامی وجود ندارد حرف درستی زده است . اما با این عبارت غلط است و اشاره کردم که علوم انسانی اسلامی عبارتی است رسمیت داشته که طی قرون اعتبار داشته و کاربرد داشته و دارد و البته دوستان بر سر نامش به اختلاف پرداخته و این نامگذاری را غلط خواندند. اما در اینکه این نامگذاری هست و وجود دارد کسی شک وشبهه ای نکرد.
اما در خلال همان بحث آقا سعید فرمود اعتراض آقای مردیها به علوم انسانی اسلامی فرمایشی است و مثلا مراد ایشان اعتراض به استخراج فلسفه از قرآن است .
خب من که چنین عقیده ای ندارم و اصلا کیست که نداند این ناشدنی است . من پرسیدم این نحو اعتراض مردیها مستند به کجاست؟ اکنون می پرسم قرائتی که خواستار چنین کار ناشدنی است کو؟
من که هر چه به نحله های فکری موجود نگاه می کنم چنین خواستی را نمی یابم. اصولا کسی که کوچکترین اطلاعی از فلسفه داشته باشد این کار را نه تجویز نمی کند
شاید به همین خاطر است که بعضی تا اشاره ای به بومی کردن علم می شنوند هجو آمیز و مسخره کنان از اختراع مجدد چرخ سخن به زبان می اورند و از مستطیلی با گوشه های گرد نام می برند . خب این ساده انگارانه ترین برداشت از بومی کردن علم است و ساده انگاری در اینجا راه ندارد و باید اجازه داد همه گونه نظرات در خصوص علوم انسانی در مجامع علمی مثل دانشگاهها طرح شود و متخصصان و نظریه پردازان با دیدگاههایی هر چند متضاد در مقابل هم به گفتگو بنشینند تا راه حلی برای موضوع بیابند که نه طی کردن مسیر از ابتدا و نه ترجمه محض باشد. مسلما برکنار کردن اساتید دانشگاه و بازنشسته کردن ایشان و برخوردهای قهری با معتقدین به نظام علوم انسانی از نوع غربی و بر سرکار اوردن تدوین کنندگان نظراتی که تاکنون ، عرضه و نقد نشده است ، راه حل عاقلانه ای نیست .خلاصه اینکه حیطه عمل علوم انسانی حیطه عمل تفکر انسانهاست و بسته به نحوه تفکر و گرایششان به وجود و هستی یکسان نیست و راه حلها هم یکسان نخواهد بود اما می توان و باید بر سر یک راه حل نهایی به توافق رسید و باید رسید و این کاری است که متخصصان علوم انسانی در سراسر جهان با تمام اختلافات موجود به آن مشغول اند؛ اما فعلا که به راه حل نهایی آن نرسیده اند و تا رسیدن به ان نیز راه درازی در پیش است .

پس چرا ما یافته های فعلی ایشان را با ضرس قاطع علمی و رد ناشدنی می خوانیم و مانند قانون جاذبه عمومی نیوتن می نامیم!؟

امیر مهدی-فرزانه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:24

سلام
1-با شما موافقم.اگر تنها یک برهان برای اثبات مدعا وجود داشته باشد،با ردآن برهان مدعا هم باطل خواهد شد.ولی وقتی برای اثبات یک مدعا براهین متعدد وجود دارد با رد یک برهان مدعا باطل نمی شود.آقای سید محمدی برای اثبات مدعایش چند برهان اقامه کرده که شما فقط یکی از آنها را رد کردید.
2-برای رد هر مدعائی دوراه وجود دارد.یا باید از طریق برهان خلف یا مثال نقض ،عکس یا نقیض مدعا را اثبات کنیم تا مدعا باطل شود.یا باید تمام براهینی که برای اثبات درستی آن مدعا وجود دارد ابطال شود.
3-قصد ندارم خدای نکرده انگ وبرچسبی به شما بزنم.ولی سرکار بشدت پوپری وپوزیتیویستی فکر می کنید.هیچ اشکالی ندارد که من و شما علاقه مند وبلکه متعهد وملتزم به یک مکتب فکری ومشرب فلسفی باشیم.اشکال اینجاست که درآن مکتب متوقف شویم وبالاتر از آن را تصور نکنیم وطلب نکنیم و گمانمان این باشد که مکتب فکری ما بالاترین وبهترین است.از هر مکتبی واز هر طرز فکری خوبها ودرستهایش را می گیریم وغلط هایش را می اندازیم.همان که فرمود:" فبشر عباد الذین یستمعون القول..."
البته همه ما شعار دهنده های قهّاری هستیم .در مقام حرف بسیار نقد پذیر وخودانتقاد هستیم.لکن پای عمل که می رسد ....
4-تعریف شما از علم و به تبع آن علوم انسانی، یک تعریف پوزیتویسیتی وبر مبنای تعریف پوپر است ونمی تواند تعریف قابل قبول وعام برای علم باشد .گرچه در جاهائی کارراه اندازو دقیق است ولی بیشتر از آن که معّرف وشناساننده مفهوم علم باشد تحدید علم است.با تعریف ناصواب قهراً نتیجه گیری هم ناصواب خواهد بود.اگر درتعریف علم به تفاهم برسیم قدم بزرگی برداشته ایم.
4-چون بارها دیده ام که شما ودوستان در برهان واستدلالتان از جملات نمادین پوپر ودیگران استفاده می کنید گفتم بد نیست تذکری بدهم که شرط این که شما از پوپر نقل قول کنید این است که اولاً: به درستی تفکرات وعقاید او اجمالاً باورداشته باشید و ثانیاً: درستی مطلبی که نقل می کنید برای شما مبرهن باشد.والا صرفاً ناقل یا مترجم کلام کسی بودن چه بسا ما را در مباحثه با مخالفین، به تعصب و خودحق بینی ولجاجت مجبور نماید.
5-استقلال فکری معنایش این است که چون خود من با مطالعه و تحقیق وتامل وتدبر باور کرده ا م که حرف پوپر درست است آن را می پذیرم نه این که چون پوپر این طور گفته من هم می پذیرم و می گویم.

اینجاراهم ملاحظه کنید.به هر حال نقدهای فراوانی به مکتب فکری شما وارد است.امیدوارم پذیرای آن باشید.

آیا وقتی علم به میان آمد، فلسفه و دین کنار می‌روند ؟
http://www.khabaronline.ir/news-66010.aspx


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد