بسم الله الرحمان الرحیم.
پریروز گفت و گوی محمدرضا نیکفر و ابوالقاسم فنائی را دیدم. موضوع گفت و گو، فلسفه ی اسلامی بود. دیدگاههای دو طرف، با هم تفاوت داشت، اما هر دو بسیار آرام و ملایم نظر خود را می گفتند و نظر فرد مقابل را نقد می کردند و جواب می دادند. برایم جالب بود. چه خوب است ماها بتوانیم همین طور آرام و متین نظر بدهیم و نظر بشنویم.
جالب این بود که طرفدار فلسفه اسلامی، نگاه خیلی تحلیلیتری داشت و البته برخلاف طرف مقابلش در موضع دفاعی بود. و خوب دفاعی هم بود.
سلام
من البته این گفت-و-گو را ندیدم، ام نکتهای به نظرم میرسد: برای گفت-و-گوی آرام و منطقی چیزی لازم است که من آن را "همافق" شدن طرفین میخوانم.
صرف این که با لبخند و سخنان احترامآمیز با هم سخن بگوییم به هیچ رو بسنده نیست، طرفین باید بستر فکر و اندیشگی هم را بشناسند و دغدغه و مسالهی فکری همدیگر را به رسمیت بشناسند.
به عنوان نمونه گفت-و-گویی که خود من با شما در بلاگ محمدرضا داشتم را به یاد آورید(در باب تقدم سکولاریسم بر دموکراسی)، آنچه که راه گفت-و-گوی من و شما را میبست نه عناد من و شما بود و نه ضعف دانشی و بینشی و نه حتا اختلاف عقیده در باب خود دموکراسی(چه آنکه من بارها و بارها اشاره کردم که به سان شما هدفم پاسداری از دموکراسی است)، اما افق سخنان من فلسفهی سیاسی و اندیشهی سیاسی بود و افق بحثهای شما، حیطهی حکومتداری عملی.
از این دست اتفاقات در مباحث و گفت-و-گوها بسیاز است و آنچه دقیقا مرز گفت-و-گو و مناظره است، عبارت است از این که: در گفت-و-گو پیروز و بازنده نداریم. در گفت-و-گو هدف، دریافتن و فهمیدن سخن و افق اندیشگی طرف مقابل است و در مناظره، هدف شکست دادن منطقی طرف مقابل.
از اینجاست که مناظرات به جدل کشیده میشوند و تهی از هر منطق و اندیشه.
گفت-و-گو را دو نفر با هم انجام میدهند و بر خلاف مناظره، ارزش تهیجی در آن نهفته نیست. بیمعنا ست که کسی گفت-و-گو افراد را ببیند و دست آخر بگوید، فلان طرف بازی را برد و طرف مقابلش کم آورد!
گفت-و-گوهای سقراط را ببینید، اگر میخواهید شم فلسفی افراد را بسنجید یکی از گفت-و-گوهای سقراط را به او بدهید و از او بخواهید نظرش را بگوید.
اگر گفت: "سقراط طرف مقابلش را شکست داد و بر او پیروز شد" بدانید که این فرد، هیچ گاه فیلسوف و اهل گفت-و-گو نخواهد شد ولی اگر در انتها چنین گفت: "سقراط طرف مقابلش را به ندای حقیقت نهفته در وجودش فراخواند و آن را نمایان ساخت"، بدانید با فیلسوف بالقوه و بل سقراط ثانی رویارویید!
باری؛ گفت-و-گو "همافق" شدن طرفین و شرط "اصالت حقیقتجویی" را میطلبد که ذهن جنجالجو و خود-حق-پندار به هیچ رو با آن سر سازگاری ندارد.
برادر سلا
کجا دیدید؟ استغفر الله آنتـ....؟!
اما در مورد هیدگر چه بگویم. به نظر هیدگر را می توان با فتحۀ کشیده خواند ولی هایدگر را نمی توان با فتحۀ کشیده خواند چنان که الرحمن در بسم الله الرحمن الرحیم. از این که بگذریم و به نظرم کمی هم وثت گیر است می رسیم به Sein . هر متفکر اصطلاحات خاص خودش را دارد و دعوت به ترجمۀ از پیش قالب ریخته از شمای ویراستار بعید است.
یک چیز جالب هم تازه "ساخته" ام ببینید بد نیست. ریشه شناسی "دیو" در ادامه:
در خصوص ریشۀ کلمۀ «دیو» قول شایع این است که این واژه با اوستایی: daêva (رایشلت، 571)، پارسی باستان: daiva (کنت، 610) هندی باستان: deva (جلالی نائینی، ج2، صص292 و 317 و نیز چندین مدخل دیگر) یونانی: theos و Zeus و Ju در Jupiter لاتینی همریشه است که این همه از ریشۀ *dei هندواروپایی و به معانی درخشیدن، روز، خورشید، خدای آسمان و مطلق خداست و با الفاظ diva (آفتاب، روز، جلالی نائینی،251) در سنسکریت و day و journal و diurnal (روز و روزانه) در انگلیسی و tag (روز) آلمانی نیز همریشه است. (پکرنی / لوبوتسکی، صص 319-325. برخی مثالها از من است) و اما در خصوص تبدیل معنی «دیو» در اوستایی و پارسی باستان نیز عموماً میگویند «ایرانیان در دو نکته بدعتگذاری میکنند: یکی تبدیل واژۀ قدیمی هندواروپایی *deiwos که در کل بر خدایان اطلاق میشود به دیو و دیگری ظهور ایزد مافوق و برتر یعنی اهورهمزدا» (کتیبههای هخامنشی، پییر لوکوک، ترجمۀ نازیلا خلخالی، زیر نظر دکتر ژاله آموزگار، نشر پژوهش فرزانروز، 1382، ص 163) اما بنده بر اساس اشارهای از مرحوم استاد معارف، ابتدا در این نظر عادتی شک کردم و سپس به نظریهای خلافآمد عادت رسیدم. «زبانشناسان بزرگ غربی کلمۀ زئوس را از ریشۀ هندواروپایی dhau دانستهاند که این ریشه به معنی خفه کردن و تحت فشار قرار دادن است. به عنوان مثال والده و پوکورنی در فرهنگ معروف خود (جلد یک، صفحۀ 823) تصریح کردهاند که لغت زئوس از ریشۀ dhau اشتقاق یافتهاست و این امر متضمن رازی حکمی تواند بود بدین بیان که خدای ادیان آسمانی، خدای رحمت و شفقت است و چنانکه در کلام الله مجید آمده، خداوند رحمت نسبت به مخلوق را بر خود واجب کردهاست (کتب علی نفسه الرحمة [انعام، 12]) اما خدایان شرک، خدایان کینتوزی و وحشت اند و در پاگانیسم یونانی، خدایان، قدرتهای مافوق بشری ولی در عین حال کینتوز و سفاک اند و به هیچ وجه نسبت محبی و محبوبی بین انسان و خدایان پاگانیسم برقرار نیست.» (نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، پانوشت صص 428 و 429) البته ناگفته نماند که مرحوم معارف گرچه در استنباط حکمی خود مصیب بودند اما در بیان وجه صوری آن دچار لغزشی زبانشناختی شدند زیرا طبق پکرنی / لوبوتسکی (که از اساس همان منبع مرحوم معارف است و من متأسفانه به آن اولی دسترس ندارم)، صص 382-383 ذیل مادۀ dhau (to press: فشردن، تحت فشار گذاشتن) ترکیب Zeus Thaulios آمدهاست اما بحث در مورد Thaulios است و نه زئوس که اسمی خاص و به قول برخی به معنی زوزهکش است و همریشه با thôs (به معنی شغال که از نظر آوازی قابل مقایسه با theos است) و به نظر میرسد با شغال (سنسکریت śrigâlah، پهلوی ushgâl) همریشه باشد (خصلت اصلی شکار کردن شغال، خفه کردن بسیاری و بردن یکی است). اما با توجه به این که چنین تغییر معنایی چنین واژۀ مهمی که اینچنین هم، در تمامی زبانهای هندواروپایی پرکاربرد باشد بعید مینماید (بهخصوص در یک زمان و نه در دورهای طولانی از زمان. این تغییر همزمان صورت گرفته) به نظر میرسد که باید به سروقت امکان دیگری جز «بدعتگذاری معنایی» رفت. اما هم در سنسکریت و هم در اوستایی، ریشۀ دیگری هست که به نظر من میتوان آن را به عنوان شق دیگر ریشهشناسی «دیو» در نظر آورد و آن چند ریشۀ نزدیک به هم شامل بنهای سنسکریت div: دردکشیدن، رنجکشیدن، دردمند کردن، رنجدادن (جلالی نائینی، ج2، ص 250) و dhu/dhû: جنباندن، [هل دادن]، تکان دادن، لرزاندن، نابود یا ناپدید کردن، دمیدن، خشونت کردن، بدرفتاری کردن و غیره (همان، ص353) و اوستایی گاهانی dav: ستم ورزیدن، بیداد کردن، در تنگنا و فشار قرار دادن، آزردن، رنجانیدن (رایشلت، 573، بارتلمه، س688: گاثهها: 29: 5: پورداود: «آسیب رسد»؛ 31: 10: همو: «کوشد»: یعنی زور بزند) و dvaêsh/ tvaêsh: بیزار بودن، نفرت ورزیدن، دوست نداشتن، دشمن داشتن (رایشلت، 586، بارتلمه، س 813-815، گاثهها برای نمونه: 28: 6: daibishvatô dvaêshâv: پورداود: ستیزۀ دشمن ؛ 32: 1: daibishengtî: بدخواهاند؛ 34: 4: دشمن). متأسفانه جا برای تحلیل بیش از این نیست. ناگفته نماند که حرف نخست این ریشه در اوستایی به علت نرمی تلفظ (بنگرید به یادداشت پورداود در خصوص این حرف در دیندبیرۀ مقدمۀ گاثهها، ش 25) در پهلوی افتاده و بدل به bêsh شدهاست (رنج، اندوه، غم، بدبختی، فرهنگ پهلوی، ص 96. این واژه در ترکیب «خوش و بش» باقی ماندهاست، همانجا. ذیل بحث از همین ریشه است که مرحوم معارف آن بصیرت روشنگر را نمودند.) این مطلب در خور مقالهای مفصل بود بهخصوص در مورد حکمت این تغییر معنا و بررسی جامعهشناختی و فرهنگی جوامعی که این ریشههای همسان در آنها این معانی متفاوت را یافتهاند که به همین مختصر قناعت شد.
این ریشه شناسی را در فاصلۀ آخر شب تا دمدمای صبح امروز نوشتم
آخراش داشت سرم گبج می رفت بس که از این سایت به اون سایت از این کتاب به اون کاب از این فایل به اون فایل سرک کشیدم.
نشانی کتابها و منابع همه مختصر است که مفصلش را در اصل متن باید بینید وقتی کتاب شد إن شاء الله.
یک چیز ییادم رفت. بنده خودم و شما و دیگر جوانان را دعوت می کنم به قرآنم کریم. هیدگرمیدگر برای ما نه دنیا می شود نه آخرت.
اون دنیا نمی پرسند چرا آخرین محصولات فکر فلسفی غرب را نخواندی یا نفهمیدی می گویند چرا با برادرت بد حرف زدی و احترام پدر و مادرت را نگه نداشتی. همین.
من که به هیچ وجه منتظر ترجمۀ چیزی نیستم. قیلاً بودم اکنون دیگر نه.
بدرود
در این متن بنده هم از مرحوم فردید انتقاد کرده ام که دیو را با طاغوت همریشه می گرفت و هم از مرحوم معارف که متنی را بد فهم کرده بود.
این را هم گفتم که گفته باشم گفتنی های گفته هایم را!
یک چیزی هم همین الان آمد به ذهنم خنده تان بگیرد
حقوق ماه قبل من شد 82 هزار توامن حقوق این ماهم تا الان حدود 45 هزار توامن.
وای به حالم
بدرود
سلام
در توضیح کامنت اولی که فرموده بود:
«جالب این بود که طرفدار فلسفه اسلامی، نگاه خیلی تحلیلیتری داشت و البته برخلاف طرف مقابلش در موضع دفاعی بود. و خوب دفاعی هم بود.»
این برخاسته از مشرب فلسفی هر دوست. آقای فنایی در انگلستان در مکتب تحلیلی فلسفه خوانده و نیکفر در آلمان در مکتب قاره ای ، پدیدار شناسی خوانده. سعی می کنم برنامه را دانلود کنم باید جالب باشد. پیش تر ها در برنامه ی پرگار نیکفر و فنایی در باب سکولاریسم و اخلاق مناظره ای داشتند که بسیار آموزنده بود.
شاید اصلا ارزش نداشته باشد درباره ی آن جمله ی ان اکرمکم... توضیح بدهم.
سئوالم ابتدا این است. شمایان مصداق توهین را چه می دانید؟ این جمله چه توهینی در برداشت؟ خواهش می کنم واضح و شفاف نظرتان را بگویید. آن جمله در بر دارنده ی توهین بود؟
در پاسخ به سئوال مطرح شده من قصد و نیتم نشاندن لبخند و برپایی آرامش بود. حال اگر کسی برآشفته باید دلیل برآشفتگی اش را توضیح دهد. بنده قصدم توهین نبود و اگر هم بود این جمله را مصداق توهین نمی دانم.
در ضمن متظرم بدانم کدامیک از حرفهای کلی خطاب به من بود. اگر نبود هم باز هم بر من نیست که عذر بخواهم . کامنت مستقیما خطاب به من بود. نهایتا به من و فرزانه. اگر شخص دیگری بود که بود؟
دم چیست؟پیام است؛شنیدی؟نشنیدی!
در خاک تو یک جلوه عام است ندیدی
دیدن دگر آموز و شنیدن دگر آموز
سلام
فرموده اید:
«شاید اصلا ارزش نداشته باشد درباره ی آن جمله ی ان اکرمکم... توضیح بدهم.
سئوالم ابتدا این است. شمایان مصداق توهین را چه می دانید؟ این جمله چه توهینی در برداشت؟ خواهش می کنم واضح و شفاف نظرتان را بگویید. آن جمله در بر دارنده ی توهین بود؟»»
اتفاقا ارزش دارد که توضیح دهید.باید هم شفاف کنید جمله ای که بکار برده اید!
برای شما شاید خیلی چیزها بی ارزش باشد؛ این دلیل نمیشود؛
مصداق توهین کلام سخیفی است که بکار برده اید.
تلطیف فضا میخواستید انجام بدهید؟بسیار کار نیکویی انجام داده اید اما با تمسخر کلامی اینچنین؟
بنظر شما ؛ ما مصداق توهین را چه بدانیم خوب است؟
من در هیچ موردی این مقدار پافشاری نکرده بودم ولی این دیگر اصولی است که نمی توانم نادیده بگیرم.
شما اندکی حدود و صغور را فراموش کرده اید
چطور است تا مرز قران و داخل آیات هم برای تمسخر وارد شویم؟
حالا عده ای وظیفه خود را فراموش کردند من باب تذکر به شما ؛ بروند سوره توبه را بخوانند و ببینند برایشان چه دارد ولی این دلیل نمیشود من هم بگویم طوری نیست ؛حالا یک تضارب آرایی داریم؛ گفتمان داریم.
اینها همه بهانه است.
شما باید بگویی برای تلطیف فضا چرا کلماتی دیگر انتخاب نکردید؟
کلامی به مدعیان :
مولا در نهج البلاغه چه از سر درد این گونه وقایع را شرح می دهد:
در عجبم از اتحاد کافران در کفرشان و تفرقه شما در ایمانتان
سلام
اولا ثغور درست است و صغور معنای دیگری دارد.
دوما با توجه به علومی مانند نقد ادبی و دستور زبان و ترجمه و... براحتی می توان مصداق توهین و تمسخر را در یک جمله مشخص کرد. البته توجه کنید که اول توهین بود بعد شد تمسخر که میان این دو فاصله ی بعیدی ست.
دوما صادقانه بگویم من فکر می کردم حدیث است و نمی دانستم آیه است.
سوما اصلا قصدم توهین نبود تمسخر را نمی دانم. قصدم به قول شما تلطیف فضا بود.
چهارما اگر حتی ثابت کردید که حرف من تمسخر بود بنده عذر می خواهم که تمسخر کردم.
پنجما ترجمه ی دم دستی جمله ی من این می شود. همانا عزیز ترین افراد در وبلاگستان آرام ترین آنها هستند. با اصل این جمله مشکلی دارید؟ تمسخر دارد؟
ششما اگر فکر می کنید و لابد معتقدید تمسخری صورت گرفته فارغ از بار معنایی کلام و ... بازهم عذر می خواهم. به قول مرحوم سعیدی سیرجانی شده ایم سلمان رشدی ثانی.
از اهالی عرفان معمولا مدارا و تساهل شنیده بودیم. دیده های ما معمولا با شنیده هایمان تضاد دارد
درضمن کماکان منتظرم بدانم منظور از حرفهای کلی چه بود. بر مسلمانان واجب است اینها.
سیدعباس سیدمحمدی
سلام علیکم.
قسمتی از «در باب یقین» را میآوری، یا قسمتی از ترجمه ی فارسی ی «در باب یقین» را؟
ترجمه ی فارسی از دیگران است یا از شما؟
و من تلاطم و توفان و ژرفا نمی بینم در این یادداشتهای روزانه ی ویتگنشتاین. شاید عیب از من باشد.
***
در ضمن.
مطلبی حاشیه ای:
تلفظ آنچه در Wittgenstein با ei نوشته می شود، دقیقاً برابر است با تلفظ آنچه در Heidegger با ei نوشته می شود. شما که می نویسی هیدگر، و می نویسی ویتگنشتاین، آگاهانه یا ناآگاهانه، صدایی یکسان را یک جا یک طور و یک جا طور دیگر نشان می دهی.
با اجتهاد نسبی ی خودم در این مسائل می گویم، که در حل دستگاهمندانه ی نشان دادن صدای ei و ai و ey آلمانی، در فارسی، گزیدن املای هایدگر بهتر است و از این املا می شود دفاع کرد. من به دوستان به کار برنده ی املای هیدگر گفتم، که اگر کسی به املای هیدگر پابند باشد، منطقاً مارتین را هم باید تغییر دهد به مرتین. طبق توضیحات مفصل بنده.
پاسخ:
هنگام نوشتن این نوشتار میخواستم منبع را درانتها بیاورم که فراموش کردم.از یاد آوریتان سپاسگذارم.
در باب آوا-نویسی Heidegger نوشتارتان را خواندهام و به نظرم پذیرفتنی ست، اما بنا به عادت چنین مینویسم که البته باید از این پس درست بنویسم.
اما در باب تلاطم و توفان باید کمی بیشتر با نوشتار سر-و-کله بزنید. پرسشها و سخنان ویتگنشتاین در زبان روزمره و نه فیلسوفانه است و از همین رو، در نخستین نگاه بدیهی و نالازم مینماید.
باید هنگام خواندن این متن، پرسشهای اصلی فلسفه در باب معرفت را فرا-دست داشته باشید تا ژرفای آن را بیابید. مثلا زمانی که ویتگنشتاین در باب یقین گزاره "من میدانم نامم .... است" سخن میگوید، به فیلسوفان شناختشناس اخطار میدهد که برای تبیین اموری نظیر بداهت وجود جهان خارجی، نباید از استدلالی نظیر "میدانم جهان خارجی وجود دارد" سود جست....
سلام
در مورد سید رضی و سید مرتضی پرسیده اید همانطور که در پیامک عرض کرده ام:
ولا تقف ما لیس لک به علم ا السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا
با استناد به یک آیه ی قران می توان به طور کلی عصمت را رد کرد و آن آیه این است:
قل انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم
اما آیه ی تطهیر آمد و معصومین را استثنا کرد و آیاتی هم امکانش را برای عده ای با شرایطی ممکن دانست
عصمت مراتب داردخدا در قران از قول شیطان خطاب به خدا گفته است بندگانت را اغوا می کنم الا مخلَصین را .
یعنی شیطان به کسانی که خالص هستند راه ندارد. چه کسی خالص است
در حدیث داریم:
« من اخلص لله اربعین یوماً فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»:
هر کس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص ورزد ، خداوند چشمه های حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.
آیت الله جوادی آملی گفته اند:
کسى که چهل شبانه روز در مراتب چهلگانه خلوص قدم بردارد، فیض علمى حق که دائمى است، از قلب او خواهد جوشید. که ذات اقدس خداوند مىفرماید:
«الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلکه ینابیع فى الارض» خداوند آب را در زیر زمین با راهنماییهاى خاص خود، جارى مىکند و هر جاى مناسبى از زمین شکافته شود، آب به صورت چشمه و چاه از آن جا مىجوشد. علومى که مربوط به ارواح و نفوس است، نیز چنین است
البته اربعین گرفتن» به این معنا نیست که انسان چهل شبانهروز، کوشش کند تا به مقام اخلاص برسد خود این خواستن برای رسیدن به اخلاص حجاب است بعضی خلاص پندارى دارند
افراد زیادى تحت ولایت شیطانند، ولى خود را مخلص مىپندارند؛ مثلا، ما گاهى کارهاى خوبى مىکنیم، ولى هنگامى که آن کار را از ما مىگیرند و به دیگرى مىدهند، نگران مىشویم . معلوم مىشود ما کار خوبى را مىخواهیم که به ما ارتباط داشته باشد و از ما صادر شود، نه اصل کار خوب را و این، خطر بزرگى است و در این صورت ما خودخواهیم، نه خیر خواه. آنگاه در قیامت و هنگام نقادى، ما چون خیر را نمىخواستیم، خیر را به ما نمىدهند و در مقابل، همان خودخواهى را که مطلوب ما بود، به ما مىدهند که زمینه
«نار الله الموقدة التى تطلع على الأفئدة»
را فراهم مىکند و درون سوزى انسان آغاز مىشود
در احوالات سید رضی و سید مرتضی. (دو برادر بودند، سید رضی جمع کنندة نهج البلاغه است و برادرش، سید مرتضی هم از فقها بوده) سید مرتضی بزرگتر از سید رضی بود. نماز جماعت میخواند، سید رضی که برادر کوچک بود، به برادر بزرگش اقتدا نمیکرد. یک روز برادر بزرگ، سید مرتضی آمد به مادرش شکایت کرد. گفت که این برادر کوچک به ما اقتدا نمیکند. جلوی مردم خوب نیست. مردم میگویند این برادرش به او اقتدا نمیکند پس دیگران هم به او اقتدا نکنند. برای ما خوب نیست. مادر به پسر کوچکش گفت حتماً دیگر شما برو به برادرت اقتدا کن. گفت چشم، امر مادر را اطاعت کرد. رفت نماز و اقتدا کرد به سید مرتضی. وسط نماز یکباره نمازش را شکست و از مسجد دوید بیرون و رفت. سید مرتضی بعد از مسجد آمد پهلوی مادرش. گفت امروز این بدتر از روزهای پیش کرد. تا حالا نماز نمیخواند، خب نمیخواند. امروز آمد نماز خواند، وسط نماز، نماز را قطع کرد و رفت. خیلی بدتر شد. مادر از سید رضی پرسید چرا این کار را کردی؟ گفت من مشغول نماز که بودم در اثنای نماز یکباره دیدم که برادرم که پیشنماز است در یک حوض خون، در یک دریای خون افتاده و دارد دست و پا میزند. منم نماز را قطع کردم و رفتم. مادر به سید مرتضی گفت یک همچنین چیزی چه بوده؟ سید مرتضی گفت بله، من وقتی داشتم میرفتم مسجد، در بین راه یک زنی آمد و سؤالی از مسألة عادت زنانگی کرد، من یک پاسخی دادم. وسط نماز یاد این سؤال افتادم. فکر کردم که آیا جوابش را درست دادم یا درست ندادم. در این فکر که بودم، او دیده که من در خون غرقم، چون در بحث خون داشتم فکر میکردم. همین موجب شد که مرحوم سید مرتضی توجه بیشتری بکند.
سید مرتضی در وصیتنامه زیبایی راجع به نمازش میگوید: "تمام نمازهای واجب مرا که در طول عمرم خواندهام به نیابت از من دوباره بخوانید." دوستانش پرسیدند چرا؟! شما که فردی وارسته بودید و اهمیت فوقالعادهای به نماز میدادید، علاقهمند و عاشق نماز بودید و همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز وضو گرفته، آماده میشدید تا وقت نماز فرا رسد، حال چه شد که اینگونه وصیت میکنید؟!
وصیت میکنم که تمام نمازهای مرا دوباره بخوانید زیرا تصور من این است که شاید نمازهای من صد در صد خالص برای خدا انجام نگرفته باشد بلکه درصدی از آنها به خاطر لذت روحی و معنوی خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضا کنید چون اگر یک درصد از نماز هم برای غیر خدا انجام گرفته باشد شایسته درگاه الهی نیست و میترسم به همین سبب اعمال و راز و نیازهای من مورد پذیرش خدای منان قرار نگیرد!"
سید در پاسخ فرمود: "آری من علاقهمند به نماز بلکه عاشق نماز و راز و نیاز با خالق خود بودم و از راز و نیاز هم لذت فراوان میبردم، از این رو همیشه قبل از فرا رسیدن وقت نماز لحظه شماری میکردم تا وقت نماز برسد و این تکلیف الهی را انجام دهم و به دلیل همین علاقه شدید و لذت از نماز، وصیت میکنم که تمام نمازهای مرا دوباره بخوانید زیرا تصور من این است که شاید نمازهای من صد در صد خالص برای خدا انجام نگرفته باشد بلکه درصدی از آنها به خاطر لذت روحی و معنوی خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضا کنید چون اگر یک درصد از نماز هم برای غیر خدا انجام گرفته باشد شایسته درگاه الهی نیست و میترسم به همین سبب اعمال و راز و نیازهای من مورد پذیرش خدای منان قرار نگیرد!"
بله مخلصین داخل در حصن الاهی هستند
البته البته و البته اجتناب از گناه آنان از جنس عصمت معصومین نیست
یادت هست در وبلاگ قبلی نوشتی :
در حدود سال 1238 هجری قمری، سیل عظیمی آمد و تمام اراضی مزروعی و باغات اطراف شهرری را آب فرا گرفت و بعضی از مناطق را تخریب نمود که در این حادثه، واقعه عجیبی نیز اتفاق افتاد و بعد از سالیانی طولانی قبر مطهر شیخ صدوق منکشف شده و بدن شریف وی تازه و معطر و کاملا سالم و بدون هیچگونه تغییر و عیب و نقصی هویدا گردید که تفصیل این واقعه را بسیاری از بزرگان در کتب خود، مانند:
خوانساری در کتاب روضات، تنکابنی در کتاب قصص العلمأ، مامقانی در کتاب تنقیح المقال، خراسانی در کتاب منتخب التواریخ، قمی در کتاب فوائد الرضویه و رازی در کتاب اختران فروزان ری و همچنین در مقدمه کتب مرحوم صدوق، از جمله کتاب کمال الدین صدوق و مقدمه کتاب خصال صدوق نقل نمودهاند.
وقتی که برای بازرسی و جستجو به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده کردند که تمام اعضاء بدن آن سالم و تازه به نظر میرسید و هیچگونه عیب و نقصی در آن دیده نمیشد، و با صورتی نیکو آرمیده بود!
اما شرح واقعه چنین است:
باغ مستوفی در اطراف شهرری، یکی از باغاتی بود که در آنجا زراعت میکردند. اتفاقا سیل عظیمی آمد و تمامی اراضی مزروعی را آب فراگرفت و بسیاری از مکانها را تخریب نمود.
بر اثر آب باران، حفره و شکافی عمیق، در باغ مستوفی نیز پدید آمد. هنگامی که به اصلاح و مرمت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد که آب قسمتی از آن را تخریب کرده بود.
وقتی که برای بازرسی و جستجو به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده کردند که تمام اعضأ بدن آن سالم و تازه به نظر میرسید و هیچگونه عیب و نقصی در آن دیده نمیشد، و با صورتی نیکو آرمیده بود! و هنوز اثر خضاب کردن بر ناخنهایش مشهود بود! و ناخنهای یک دست را گرفته و ناخن دست دیگر را نگرفته بود و محاسن شریفش روی سینهاش ریخته بود و بدن چنان سالم و تازه بود که چنین به نظر میآمد تازه از حمام بیرون آمده است و فقط رشتههای نخ پوسیده کفن که از هم گسسته شده بود در اطراف جسد بر روی خاک ریخته بود!
این خبر در شهرری و تهران، به سرعت دهان به دهان گشت؛ و مردم فورا به سلطان وقت اطلاع دادند. به دستور سلطان، سریعا گروهی از علمأ و افراد سرشناس و صاحب نفوذ، که در بین ایشان مرحوم حاج آقا محمد آل آقا کرمانشاهی و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم گرانمایه آن روزگار و مرحوم آیة الله ملا محمد رستم آبادی و مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی حضور داشتند؛ انتخاب و برای بررسی وضعیت در منطقه حضور پیدا کردند و وارد سرداب شدند و پس از تایید اصل قضیه، برای شناسایی جسد، شروع به تفحص و جستجو نمودند.
با تفحص و بررسیهای انجام شده در سرداب، متوجه لوح و سنگ قبری میشوند که بر روی آن چنین نوشته شده است:
هذا المرقد العالم الکامل المحدث، ثقة الامحدثین، صدوق الطایفه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی.
پس از بررسیهای کامل و پیدا شدن این سنگ نبشته و تایید علمأ و امینان مردم، در صحت و شناسایی جسد مطهر شیخ صدوق، جای هیچگونه تردیدی باقی نماند؛ و لذا دستور دادند، سرداب را بازسازی کنند و در آن را بستند و حفره پدید آمده را نیز مرمت کردند و بنایی مناسب بر آن ساختند و به بهترین وجه تزیین و آیینه کاری نمودند.
مرحوم آیة الله مرعشی نجفی کلامی را نیز در ادامه بیان میدارند که:
مرحوم پدرم، علامه سید محمد مرعشی نجفی میفرمودند:
من دست آن بزرگوار را بوسیدم و دیدم که تقریبا پس از نهصد سال که از مرگ و دفن شیخ صدوق میگذرد، دست ایشان، بسیار نرم و لطیف بود.
آری این چنین است سرانجام عاشقان و دلدادگان کوی حضرت دوست که مس وجود خود را با کیمیای محبت او به طلا مبدل ساختند.
با خودت نپرسیدی که چه شد چنین مطلبی ممکن شد. او از کجا به چنین مقامی رسید که جسد مطهرش را هم محافظت کرد؟
بنابر آیه ی :ولا تقف ما لیس لک به علم ا السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا
من نه موکدا تاکید بر مطلب دارم و نه انکار می کنم.
الله اعلم
اما همه ی اینها را گفتم چون پرسیدی موضوع عصمت داشتن نداشتن سیدرضی و سیدمرتضی مهم است یا مسخره کردن قرآن و علما؟
برایم عجیب بود که امیر مهدی چندین روز پیش مطلبی گفته و امروز شما برای تبرئه ی کسی آمده ای و این را می پرسی! شما حقیقتا چرا حساس نیستی برای موضوعات مهم؟
آمده گفته که روشش سکوت ، تمسخر و انتقاد است.
درست در ذیلش آیات عظام را مسخره کرده است و آیه ی قران را با تمسخر مورد استفاده قرار داده است. می نویسی : شاید برای تلطیف نوشته است! رسما گفته کارش مسخره کردن است شما مسخره کردنش را تلطیف می خوانی؟
در مورد موضوع آی پی هم انچه گفتنی بود گفتم و العاقل یکفی بالاشاره
آنها که در مظان اتهام هستند باید جواب بدهند نه من
سلام علیکم.
فرمایش شما:
«اما همه ی اینها را گفتم چون پرسیدی موضوع عصمت داشتن نداشتن سیدرضی و سیدمرتضی مهم است یا مسخره کردن قرآن و علما؟»
سیدمحمدی:
امروز من با شما درباره ی عصمت داشتن یا نداشتن سید رضی و سید مرتضی صحبت کردم. مطلقاً این گفت و گو را، ربط ندادم به قران و علما و تمسخر و ... .
فرمایش شما:
«برایم عجیب بود که امیر مهدی چندین روز پیش مطلبی گفته و امروز شما برای تبرئه ی کسی آمده ای و این را می پرسی! شما حقیقتا چرا حساس نیستی برای موضوعات مهم؟»
سیدمحمدی:
برادر عزیز.
بحث من و شما درباره ی سید رضی، به گمان من، بحث فنی بود درباره ی فقط همین موضوع. من برای تبرئه کردن کسی دیگر، بحث سید رضی را طرح کردم؟
شما اس ام اس ها را نگاه من.
شما آیه و روایت و دلایلی آوردی، که ظاهراً عصمت قائلی برای سید رضی. و من قبول نداشتم. مطلقاً حرفی از فردی دیگر و تبرئه کردن او نبود برادر عزیز.
برادر عزیز.
دیو شک و بدگمانی موجود بسیار قوی ای است. اول من، و سپس شما، مواظب باشیم اسیر این دیو نشویم.
من با شما درباره ی عصمت یا نداشتن سید رضی، که من دقایقی قبل دیدم نوشته های امیرمهدی در این باره را (هرچند او چند روز قبل نوشته، ولی من دقایقی قبل دیدم این نوشته هایش را) صحبت کردم. نظرم را گفتم و نظرت را پرسیدم. نظرت را گفتی. خب همنظر نبودیم و نیستیم. ایراد ندارد. اما واقعاً چرا، واقعاً چرا می گوئی من بحث سید رضی را برای تبرئه کردن یک نفر دیگر، مطرح کردم؟
کامنت آقا محمد رضا را الان دیدم که نوشته اند قصدشان تمسخر و توهین نبوده و بابتش ،عذر خواهی کرده اند
از خدا می خواهم خدا عذر همه ی ما را بپپذیرد
سلام
من هم گفت و گوی ایشان را ندیدم اما
پیش فرض گفت و گو ی سالم این است که حقیقت قرار است در خلال گفت و گو خود را نشان بدهد .
در این صورت طرفین حقیقت را از پیش نزد خود نمی پندارند . میدان گفت و گو عرصه خردورزی است برای کاویدن حقیقت.
بد نیست تعریفی از خرد که در دانشنامه روشنگری فرانسوی آمده است را بیاورم :
" خرد یعنی دیدن چیزها آن سان که هستند. کسی که در حال مستی چیزها را دوگانه بیند عقل از سرش پریده است . شوریده سری و تعصب تاثیری چون شراب دارد"
سلام
در خصوص سید رضی
همانطور که نوشته ای شما دقایقی پیش دیدی من هم دقایقی پیش که شما به ان اشاره کردید دیدم.
اما نگفتی که تازه دیده ای و من اگر چنین برداشت کردم و گفتم ، چون فکر می کردم قبلا برایت سوال بوده و الان طرح می کنی. اما حالا که می فرمایی چنین نبوده است، من به دلیل ظن بدم از شما حلالیت می خواهم و امیدوارم مرا ببخشی
به صادقی تهرانی و امثالهم گفته ام پیرمرد ، شده توهین! من به پدرم با ۷۹ سال سن هم می گویم پیرمرد! دستش را هم می بوسم او هم سرم را می بوسد. این توهین است؟!
گفته ام مثل کل کل های استقلال و پرسپولیس شده این توهین است؟!
البته کلی گفتم! از خدا هم می خواهم خودش داوری کند درباره ی این کلیات.
من کسی را به من تهمت زده و ثابت نکرده هیچ وقت نمی بخشم. در ضمن کلی گفتم!
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود // تسبیح شیخ و خرقه ی رند شرابخوار
سلام
الان کامنت شما را دیدم.
بابت غلط املائی ممنون.من با تایپ میانه خوبی ندارم و چندان هم حوصله ویرایش متن را هم ندارم که ایراد بزرگی است.
من تا کنون نشان داده ام در مورد هر مطلبی اهل بحث و گفتگو هستم از تشکیک در وجود خدا تا تفسیر آیات و غیره.
مثلا در وبلاگ خانم آی سودا در جواب ایشان در مورد چند زنی و مسائلی که ایشان عنوان کرده بودند که جای بحثش اینجا نیست من تلویحا حق را به آیسودا دادم در حالیکه بنظر یکی از اصول بود.اما این واکاوی است.این تضارب آرا است.اهل عرفان اهل مدارا هستند؟بله.
من نبودم؟
من حتی بابت توهینی که x به yدر وبلاگم میکرد ، من از همه عذرخواهی میکردم.
در هر بحثی که وارد شدم بدون تعصب به هم اندیشی نشستم.
اما باب سبک شمردن ایات را با مدارا متفاوت میدانم.
شما بیا در مورد هر چیز که فکر کنی بحث کنیم ولی مزاح را در بعضی موارد خاص دور از شان بحث و خواننده و اعتقاداتش میدانم.
همچنان هم اهل بحث و گفتگو هستم.
شاید اگر ارتباط تلفنی مانند بعضی دوستان با هم داشتیم ، مطمئن باشید این تذکر را در خفا میدادم و مسئله به وبلاگ نمیکشید. شاید بهتر و سریع تر متوجه منظور هم میشدیم و دلخوری پیش نمی آمد.
با سپاس
سلام
"" خرد یعنی دیدن چیزها آن سان که هستند. کسی که در حال مستی چیزها را دوگانه بیند عقل از سرش پریده است . شوریده سری و تعصب تاثیری چون شراب دارد"
قبول.اگر مست دیدیم چه کنیم؟بگوئیم تو مستی یا خودمان را مست ببینیم؟چون آن مست دوست ماست واز فهمیدن این که مست است ناراحت می شود؟
اگر کسی جرات کرد ومستی یک قوم را ولو با ادبیات خشن یا غیر متعارف فریاد کرد باید به او تهمت مستی زد؟
هر چیز بجای خویش نیکوست.
سلام
جناب آقای سیدمحمدی:
می دانم که می دانی برایت احترام فراوانی قائلم.ما تقریبا هر روز با هم در تماس هستیم و با هم اندیشیدن را می آزمائیم.
در بسیاری از موارد هم شما متوجه شده اید که حتی در جایی که با عقایدتان موافق نباشم با سکوتم این را نشان می دهم و این نیست جز احترامی که برای این دوستی قائلم که ارزشش بیشتر از همه این دنیای مجازی با خوب و بدهایش است.
اولا روی این سخن من با شما این قسمتش بود که گویا شما اشتباه برداشت کرده اید:
« و تفرقه شما در ایمانتان»
پس دلگیریتان در مورد اطلاق کفر از سمت من ناشی از یک سوءبرداشت بوده است.
من هم دلم گرفت که شما را به عنوان یک قرآن پژوه می شناسم ولی حتی تذکری دوستانه ندادید.توقع من از شما بخاطر باریک بینی که در مسائل که دارید زیاد است.
دلم گرفت که اگر دوستی نمی دانست این جمله بار معناییش بالا است حداقل شما تذکری دوستانه ندادید.
البته آقای ستاریان در باب چگونگی بیان این مسائل هم به من توضیحاتی دادند که منطقی بود و قطعا نصب العین قرار خواهم داد.
این مسائل می آیند و می روند ولی من همچنان ارادتمند شما هستم
سلام
دوست عزیز.غیرت و حمیت دینی شما وحساسیتتان به آن چیزهائی که نامش مقدسات است وبرای بسیاری از مردم حکم عادی وپایین تر از عادی را دارد بسیار قابل تحسین است.
در این که آقا محمدرضا متاسفانه در برخورد با افراد گاهی با تمسخر وتوهین و استهزاءوبی احترامی به عقاید مخالفش برخورد می کند شکی نیست وهمه وبلاگستان بر این امر متفقند!خودش هم که تاحدودی این معنا را تایید کرد.این که با چه منطقی این کاررا می کند وآیا اثر دارد به خودش مربوط است.
اما حقیقتاْ من از عبارت محمدرضا بوی تمسخر وتوهین نشنیدنم.پیرمرد خطاب کردن دو عالم دینی یا ولگرد خواندن خوانندگان وبلاگش را من صحیح نمی دانم.ولی حتی برفرض که محمدرضا می دانسته که چنین آیه ای وجود دارد که ان اکرمکم عندالله اتقیکم واین آیه را تغییر داده حداقل من همان لحظه وتا کنون هیچ بوئی از تمسخر اعتقادات و قرآن به مشامم نرسید وفهمیدم که منظورش این است که شاخ وشانه کشیدن را تمام کنید واتفاقاْ خوشم هم آمد.من به نظر شما احترام می گذارم و حساسیتان را می ستایم ولی گمان می کنم در این مسئله حق با آقا محمدرضا است.
من از یکی از اولیای خدا شنیدم که به مزاح فرمود به کسی گفتند که چرا ریشت را می تراشی؟ مگر نمی دانی تراشیدن ریش حرام است.طرف گفت نه نمی دانستم.کجای قران آمده این مطلب؟گفت مگر نشنیدی این آیه را که"من تَرَشَ ریشَهُ من البیخ یعذبه الله عذابا شدیدا وخالدین فی جهنم ابداً!"طرف هم توبه کردو دیگر ریشش را نتراشید!
یا این که یکی از اولیاء خدا مقابل سلطان ظلم وجور ایستاده بود.سلطان گفت:اذا جاء نصرالله والفتح.ورایت الناس یدخلون فی دین الله...آن ولی خدا گفت به نظر من شما این طوربخوانید اصح است:"و رایت الناس یخرجون من دین الله."
تشخیص این مسائل عرفی است.غرض اینکه فرق است بین کسی که هدفش تمسخر است وکسی که قصد شوخی ومزاح دارد.از قرینه ها می شود فهمید که کدام مد نظر بوده.
البته اگر شما هم همچون آقای خراسانی به محض شنیدن "فقیه" "فرموده اند""اولیائ خدا" و...بدنتان کهیر می زند و کلاً فقهارا یکی مثل خودتان می دانید ونظراتشان را خیلی مهم نمی دانید بحثی نیست.
سلام
1-اگر من گفتم سید رضی وسید مرتضی(رحمهما الله)معصوم بوده اند منظورم عصمت از گناه ونافرمانی خدا بوده است نه چیز دیگر.امیدواربودم که این مطلب برای شما براحتی قابل تصورباشد.والا عصمت از اشتباه که درهیچ بنی بشری الا معصومین وجود ندارد.سید رضی با آن مقام بلند ورفیعش در همه عمرش از هیچکس هدیه نگرفت.حتی صله پدرش را هم قبول نکرد.لابدبرای خودش دلیل داشته.یقیناً اینان برای کارهایشان دلیلی دارند.بعضی ها این را بعنوان حسن وامتیاز ویژه تلقی می کنند.حال آنکه این قصور است واشتباه است.اجابت دعوت مومن ازبهترین کارهاست که ائمه طاهرین خودرا ملتزم به این رفتار داشته ا ند.
2-اگر گفتم حضرت علی اکبر(سلام الله علیه)معصوم بوده اند ودر صورتی که کربلا پیش نمی آمدامامت به ایشان می رسید منظور این است که ایشان از هر جهت شایستگی رسیدن به مقام امامت را داشته اند.ولی مقدر الهی وآن چه خدای متعال از اول خلقت تعیین فرموده این بوده که ایشان امام نباشد.این که بگوئیم یک نفر صلاحیت وشایستگی امامت را دارد فرق دارد با این که اورا امام بدانیم.وقتی پدر بزرگوارش می فرماید "اشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقا برسول الله "ااگرروی هر سه قسمت این عبارت دقت کنید وتوجه داشته باشید که این کلام،کلام کسی است که خودش امام وحجت خداست واهل مبالغه وزیادگوئی وتعریف وتمجید بیجا نیست آن وقت مسئله حل خواهد شد.
درست مثل این که بگوئیم اگر امیرالمومنین(صلوات الله علیه) بعداز رحلت به حکومت می رسید چنین وچنان می شد.آن حضرت شایستگی مدیریت وحکومت را داشت ولی موفق نشد بعد از رحلت به حکومت برسد.
مثال از یک جهت مُبَِعّد(دورکننده ) است واز یک جهت مُقَرِ ب(نزدیک کننده).
روی این عبارت دقت کنید:
"اشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقا برسول الله "
سلام علیکم.
توضیحاتت از ادعاهایت ضعیفتر. ادعاهایت از توضیحاتت ضعیفتر.
علی اکبر قرار نبوده و مطرح نبوده و هیچ وجهی برای امامتش نبوده. خودت را در تنگنای توضیحات قرار نده. حضرت محمد که طبق وحی الاهی، نام دوازده امام را تک تک برشمرده، آن حضرت کربلا را هم می دانسته.
علی اکبر تالی تلو مقام معصوم است. دست پرورده ی مستقیم مکتب ائمه است. من که احتمال می دهم (در حد احتمال) اگر علی اکبر را در خواب ببینی، ایشان بزند در دهانت، که چرا می گویی قرار بوده علی اکبر امام شود. (شبیه به همان داستان، که گفتی، حضرت عباس برای رفع تشکیک فلان فرد راجع به عصمت حضرت ابوالفضل، کشیده زد در صورت آن فرد!! ای امیرمهدی. آن بزرگواران، تشکیکها و سؤالها را با کشیده جواب نمی دهند. شک کن به چیزهایی که از استادانت حفظهم الله می شنوی.)
سید رضی و سید مرتضی و بحرالعلوم، ماها یک چیزهایی شنیده ایم از آنها، از قول خود آنها و از قول کسانی که ساعاتی و روزهایی و سالهایی معاشر آنها بوده اند. اما چیزهای ندیده و نشنیده و ندانسته از بحرالعلوم و سید رضی و سید مرتضی هم هست. ظاهراً شما شنیده ها را کافی می دانی برای اعلام کردن عصمت سید رضی (ولو فقط عصمت از گناه)، و هر کس که بخواهی، و تا ابد در جهنم دانستن فردی دیگر، چنان که خودت بخواهی. شما اطلاع نداشتن ما از کل لحظات عمر سید رضی را، نقصی در ماجرای اعلام عصمت ایشان نمی دانی، و می گویی ماها در مجموع آنچه از او سراغ داریم، گناهی گزارش نشده. خب این حرفها نه احترام به سید رضی، بلکه بی احترامی به مفهوم متعالی ی عصمت است.
بگو سید رضی فردی متقی بوده. بگو آقای بهجت فردی متقی بوده و کراماتی داشته. چرا می روی در محدوده و مفهوم عصمت؟
ای امیرمهدی.
حتا اگر تمام لحظات زندگی ی سید رضی فیلمبرداری شده و موجود باشد، بودن یا نبودن ملکه ی عصمت در او را، ما نمی توانیم بفهمیم. عصمت به نص است. ما شاید از امام موسی بن جعفر کل اطلاعاتمان یک کتاب 50 صفحه ای باشد. اما ما طبق نص، ایشان را معصوم می دانیم. اما صد هزار صفحه اطلاعات و گزارش از آقای بهجت، ما را به معصوم بودن یا نبودن او (حتا اگر عصمت را فقط عصمت از گناه در نظر بگیریم در این بحث) نمی برد.
سلام علیکم.
شما همچنان علاقه داری به جای برگشتن از کلمات نادرستت، ادله ای بیاوری. می گوئی:
«وقتی پدر بزرگوارش می فرماید "اشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقا برسول الله "ااگرروی هر سه قسمت این عبارت دقت کنید وتوجه داشته باشید که این کلام،کلام کسی است که خودش امام وحجت خداست واهل مبالغه وزیادگوئی وتعریف وتمجید بیجا نیست آن وقت مسئله حل خواهد شد.»
سیدمحمدی:
شما اگر شمّ علوم اسلامی و شیعی داشتی، متوجه می شوی این توصیف امام حسین از علی اکبر، منطقاً نه ارتباط دارد به عصمت علی اکبر، و نه ارتباط دارد به امامت احتمالی ی علی اکبر، بلکه اگر قطعاً این توصیف از امام حسین صادر شده باشد، این توصیف می خواهد مقام والای علی اکبر، و نه عصمت، و امامت احتمالی ی او را، بیان کند. دلیل بنده:
شبیه ترین و نزدیکترین انسان به حضرت محمد، حضرت علی است، یا حضرت علی اکبر؟
نفس حضرت محمد، حضرت علی است، یا حضرت علی اکبر؟
توصیف امام حسین از علی اکبر، بر فرض صحت، البته مبالغه و زیاده گوئی نیست، اما اگر ما معارفی از شیعه را و اسلام را بدانیم، متوجه می شویم چون شبیه ترین و نزدیکترین انسان به حضرت محمد و بلکه نَفس حضرت محمد، حضرت علی است، و لا غیر، پس توصیف امام حسین از علی اکبر، بر فرض صحت، از جنس همان تعریف و تمجید و معرفی کردن مقام والای علی اکبر به ما است. توجه کن ای امیرمهدی:
حضرت محمد در روز خندق فرمود ضربه ی علی در روز خندق افضل از عبادت جن و انس است. خب؟ اما آیا این یعنی ضربت علی، از عبادت خود محمد هم بالاتر بوده؟ خب جوابش یک مقدار ممارست با مجموعه ی علم و معارف اسلامی دارد. نمی گویم شما ممارست نداری. اما این چند روز و چند هفته، من پی در پی بی احتیاطیهایی می بینم از تو.
۱-شما حرف را بد متوجه شدی وتوضیحات من دیگر هیچ فایده ای نخواهد داشت.گفتم علی اکبر شایستگی این مقام را داشته است.اشبه الناس برسول الله که از امام حسین صادرشده اطلاق دارد.معنایش این است که روی این کره هیچ کس شبیه تر از او به پیغمبر از نظر ظاهر واخلاق و بیان نبوده است .کسی که شبیه ترین به رسول خدا یعنی بالاترین وبهترین بنده خداست شایستگی امامت ندارد؟
۲-انسان می تواند به درجه ای از عصمت برسد که میل به گناه در او صفر شود ونزدیک گناه هم نشود.شیخ انصاری(رحمه الله)به شهادت ابلیس حتی یک گناه هم انجام نداده بود.
این بحث را همینجا تمام می کنیم.
شما به عقیده خودت باش.من هم به عقیده شما احترام می گذارم.دعوا که نداریم.احترام به عقیده معنایش همین است که نظراتمان کاملاْ مخالف هم ولی دلهایمان نزدیک به هم باشد.
۱-فرمود شبیه ترین برسول خدا در سه جهت:هم ظاهر وهم اخلاق وهم بیان وکلام.
حتی اگر از نظر بیان واخلاق حضرت امیر شبیه ترین بوده باشد از نظر ظاهر که نمی شود چنین حرفی را زد.
۲-حضرت امیر نزدیکترین فرد برسول خدا و دومین شخصیت عالم است وبا علی اکبر قابل مقایسه نیست.اما امام حسین این جمله را وقتی فرمود که حضرت امیر از دنیا رفته است.جمله حضرت را در ظرف زمانی خودش یعنی هنگام حادثه کربلای سال ۶۱ ملاحظه کن.
سلام
از توضیحات سازنده شما ممنونم
تلطیف فضا هنری است که با تخریب باطنز مرز باریکی دارد
استاد معارفی داشتم در اصفهان که همیشه انبانی پر از این جملات لطیف داشت.با این ادبیات آشنا هستم.اما وقتی هست شما اینها را قبول داری و برایت محترم است وحالا کنارش تلنگری به طنز به مسئله ای می زنی.این بسیار متفاوت است با اشاره با طنزی که از سویی صادر شود که بارها این اعتقادات را توهم نامیده است.
شما در جمله خودتان دقت کنید:
«من از یکی از اولیای خدا شنیدم که به مزاح فرمود به کسی گفتند که چرا ریشت را می تراشی؟ مگر نمی دانی تراشیدن ریش حرام است.طرف گفت نه نمی دانستم.کجای قران آمده این مطلب؟گفت مگر نشنیدی این آیه را که"من تَرَشَ ریشَهُ من البیخ یعذبه الله عذابا شدیدا وخالدین فی جهنم ابداً!"طرف هم توبه کردو دیگر ریشش را نتراشید!»
میگوئید یکی از اولیاء خدا اینگونه گفته اند. پس جای توهینی نبوده قطعا.
البته این چند وقت از بس توهین به همه رکنهای مذهبی دیده ام که شاید اینجا را تند رفته ام. نمیدانم من هم از این فضا گیج شده ام و مرزها را گم کرده ام.
اما جمله آخرتان را متوجه نشدم برای چه بود؟!
«البته اگر شما هم همچون آقای خراسانی به محض شنیدن "فقیه" "فرموده اند""اولیائ خدا" و...بدنتان کهیر می زند و کلاً فقهارا یکی مثل خودتان می دانید ونظراتشان را خیلی مهم نمی دانید بحثی نیست.»
برای من فقها جایگاهی معتبر دارند.
در عرفان میگوئیم برای رسیدن به حقیقت ، ابتدا باید شریعت را طی کرد و فرا گرفت و این بدون فقها امکانش ضعیف است اگر نگوئیم غیر ممکن است.
اگر توضیح بیشتری بدهید ممنون میشوم.
در پایان هم اگر تندی بیش از حد معمول داشته ام از همه عذرخواهی میکنم ولی اگر دیگران هم شیطنتی در این ماجرا داشته اند از خدا برای همه طلب مغفرت میکنم
البته اگر همین خدا و طلب مغفرت هم توهم یک مغز مذهبی نامیده نشود
در پایان هم از همه دوستان میخواهم (و همین طور خودم) اندکی و فقط اندکی به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم و اصول فکری را به بحث بنشینیم.
با احترام
برای خانم پارسایی چنین کامنت کردم
سلام
ظاهرا وقتی ما در وبلاگها وارد شده ایم خواسته ایم و می خواهیم گفتگو کنیم. گفتگو آدابی دارد اما بحث فعلا ابن نیست.
آیا ما جمع حاضر که از وضع موجود هریک به نحوی از انحاء گونانگون و با پس زمینه های متفاوت و مختلفو گاه متضاد رو به سوی گفتگو اورده ایم و همگی نیز به آزادی بیان عقیده داریم ، نباید در عمل نیز این ادعای خود را به منصه ی ظهور برسانیم؟
در گفتگوست که می توان به نتیجه رسید. در اینکه شکی نداریم؟ داریم؟
خانم پارسایی شما نوشته اید:
ولی امیدوارم سلاحشان را کنار بگذارند . امیدوارم همه بتوانیم از فرصت فضای مجازی برای پرورش فکر و اخلاق خود استفاده کنیم .
در جایی دیگر فرموده اید:
پیش فرض گفت و گو ی سالم این است که حقیقت قرار است در خلال گفت و گو خود را نشان بدهد .
آقای علایی نوشته اند:
من تا کنون نشان داده ام در مورد هر مطلبی اهل بحث و گفتگو هستم
آقای امیر مهدی در موضوع مورد مناقشه در خصوص قران خطاب به آقای علایی حق را به آقا محمدرضا داده اند و مطالبی خطاب به ایشان نوشته اند
آقای قاسم فام فرموده اند:
طی اعتراض ضمنی به تندی کلام آقای امیر مهدی نوشته اند:
فضا اندیشه و تامل و امکان بازنگری را گشودید.
اما چه می شود که ما با همه ی اعتقادی که گفتگو داریم موفق به آن نمی شویم و نتیجه این می شود که امیر مهدی نباید برای فرزانه خانم کامنت بگذارند؟
زمانی دوستی آمد به نام همسفر و با آقای سید محمدی وارد بحث شد ، از من گرفته تا بقیه ی دوستان چون او را از طیف خود نمی دانستیم به سویش هجوم بردیم و در مدت اندکی رفت که رفت
مشتی اسمال آنطور شد ، علایی وبلاگش را بست و امیر مهدی محروم شده است از کامنت گذاشتن در اینحا و فردا نوبت من و پس فردا نوبی سید محمدی و همینطور برویم و یکی یکی گفتگو را قطع کنیم پس گفتگو برای چیست و چرا؟
آیا اگر کسی عصبی می شود و در عصبانیت حرف می زند به اعتقاد من باید پرسید چرا عصبانی شده است؟
آقای امیر مهدی علت عصبانیتش را نوشته و در ادامه گفته است:
قبول دارم که این گونه انتقاد تند کردن آن هم در جمعی که همه راضی به وضعیت موجود شده اند خیلی بادرایت همراه نبود.
بسیار خب وقتی می توان در طی گفتگو مسائل را یک به یک حل کرد چرا به سوی تحریم و حذف مخالفین برویم؟ با حذف مخالفین نظراتشان که حذف نمی شود و ای بسا رادیکالتر بشود.
روزی باید بتوانیم بر اصولی برای گفتگو متفق شویم و این اصول را همه رعایت کنیم. ما می توانیم نمونه ای از جامعه با تمام گرایشاتش باشیم و هستیم
بدانیم که ما اصولا نمی توانیم مخالفین خود را به دریا بریزیم؟ وباید با تعامل و هم اندیشی بر اساس اصولی ، به رعایت حقوق برسیم. من امیدوارم بتوانیم. البته کار سختی است. چون ما در کشورمان در سده های گذشته نشان داده ایم در این کار نه تبحری داریم و نه سعی می کنیم. بیایید همه با هم فکر حذف مخالفینمان را کنار بگذاریم چون با این روش تاریخ پر از اشتباه ما همواره تکرار خواهد شد و راهی به سوی اینده ای متفاوت پیدا نخواهیم کرد.