وقتی «مَتاع» ندارند ، تمام نظرهاو سخنان خود را «مُطاع» می خواهند

            بسم الله الرحمان الرحیم.

            حسن یوسفی اشکوری، در: یادنامۀ طالقانی و نخشب، شهریور 1376، صفحه ی 71:

            «نهضت «متاع»: مکتب تربیتی اجتماعی عملی، که با پیشگامی مهندس بازرگان و دکتر سحابی در سال 1334 تأسیس شد.»

نظرات 35 + ارسال نظر
هلوع جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:13

سلام علیکم.
عقل و شعور و خانواده نیز متاع گرانبهایی است که خداوند نصیب هرکس من جمله «جوینده جستجوگر برنابا شاپور » نمی کند!
جالب است که این به ظاهر بشر مایه ننگ مسیحیت هنوز در خوک دانی اش زنده است!

زیتون 3002 جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 http://zatun3002.persianblog.ir

هشدارآیت الله وحید+تکذیب بستری وی
خبری است که درازمنه مستقبله بکارتان خواهدامد

ستاریان جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:14

سلام
شاپور بارنابا که نام خود را جوینده گذاشته بود ظاهرا نه تنها همچنان گمراه باقی است بلکه از انسانیت خارج و به صفوف حیوانات پیوسته است! این اوانجلیست ( مسیحی صهیونیست) به تنها چیزی که نمی ماند انسان است. انسانی اگر حرامزاده نباشد به مقدسات دیگران توهین نمی کند و چون او چنین می کند قطعا حرامزاده است

هلوع جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:46

جناب ستاریان درود خدا بر شما!
اینکه فلانی حرامزاده باشد یا نباشد قطعا در انسانیت و کرامت او تاثیری ندارد ولی خوب ظاهرا برنابا خلاف این می اندیشد و حرامزادگی را نه گناه والدین که گناه فرزند می داند و همن امر را موجب مذمت حرامزاده می داند. پس ماهم بنا بر احتجاج خودشان با خودشان برخورد می کنیم:

1. ایشان بسیار بر روایات تاریخی اسلامی استناد می کنند و آنطور که عیان است این روایات را صد در صد واقعی می دانند چه اینکه با همین روایات اسلام را نقد می کنند!
با این حساب باید این روایت که دشمن کینه توز اهل بیت حرامزاده است را هم تصدیق کنند که مستقیما خود جوینده مسیحی را نشانه گرفته است! دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟!

2. ایشان از زنای پیامبر اسلام سخن رانده اند و خودش را به نفهمی زده است که در کتاب مقدسش آشکارا می گوید داوود نبی با زن همسایه اش زنا کرد و شوهرش را به مکر کشت و از همین زنا هم سلیمان نبی بدنیا آمد!! دم خروس یا ؟

3. ایشان باز هم خودش را به نفهمی زده است چه اینکه موئبیان و عمونیان همه از زنای دختران لوط با پدرانش بوچود آمدند و عجبا اینکه خداوند این قوم را تا به آخر نفرین کرد و وااسفا که عیسی مسیح نیز از مادر به این قوم می رسد! دم خروس یا ...؟

4. ایشان باز هم خود را به نفهمی زده است و دعای مسلمین را تمسخر می کند که در آن از مکر سخن رانده شده است و کتاب مقدس خودش را نخوانده است که خداوند این کتاب نه مکر که حیله ها می کند و یک برادر به خدا کلک می زند و نبوت را از برادر دیگرش می دزدد. خداوند در عقاید این فرد نه مکار که هالو است!

با این اوصاف حداقل یا این فرد خودش نباید حرامزادگی را شنیع بداند (چه اینکه انبیاء مورد نظر خودشان و فرزندان شان و ایضا خودشان به استناد روایت اسلامی که صد در صد مورد قبول ایشان است جملگی همین صفت را دارند) یا باید اصولا بلانسبت خر خودش خر باشد که تاکنون یک بار هم کتاب مقددس خودش را نخوانده است یا اینکه صرفا به خاطر اسباب مضحکه و شادی و فرح مخاطبان این وبلاگ این مطالب را می نویسد. از این سه حالت خارج نیست.

هلوع جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50

گذشته از اینکه محمد بن عبدالله که تمام زوایای زندگی اش بر خلاف انبیاء دیگر روشن است کی و کجا زنا کرده است از جوک های تاریخی است که در کوزه هیچ عطاری جز تیمارستان مغز این مسیحی پیدا نمی شود. اگر آمیزش با زنان رسمی و قانونی پیرو یک دین از دید پیروان دین دیگر زنا باشد پس ازدواج های مسیحیون و یهودیان و ... هم از نظر مسلمانان غیر شرعی و همگی مصداق زناست! باز هم دیدیم که خود جویند مسیحی پاک و پاک زاده متهم شد!

پس حاج مصطفی زیاد جدی اش نگیر!

فروز جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:57 http://foruq.blogfa.com/

من این جناب برنابا را نه می شناسم و نه احتمالا خوش می دارم بشناسم. اما این شیوه ی عجیب غریبی که شما دوستان در مخالفت با این عالیجناب در پیش گرفته اید شاید تنها حسنی که داشته باشد این است که عرق شرمساری از جبین پیامبر اعظم بر زمین جاری گرداند. آخر کمی مدارا برادران!

فروز جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:59

اقای ستاریان این استدلال است واقعاْ:
انسانی اگر حرامزاده نباشد به مقدسات دیگران توهین نمی کند و چون او چنین می کند قطعا حرامزاده است.

ظاهرا خود پیامبر اعظم نیز چنین جوش نمی اورد در برابر دشمنان درجه یک اش!

فروز جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:07

یک انسان ایا به صرف - در بدترین حالت ممکن- توهین به اعتقادات دیگران- دیگر انسان نیست؟ معیار این خارج شدن از انسانیت آیا معیاری است شرعی یا معیاری اخلاقی؟
اگر فردی به صرف اعتقادات اش و مبتنی بر شریعت اش فردی توهین کننده را خوک بنامد یا صراحتاْ حرام زاده اش بخواند چنین واکنش تندرواری آیا از نظر اخلاقی از انسانیت به معنای اخلاقی خارج نمی کند.
یقیناْ آقای هلوع و ستاریان با همه ی توهین های عجیب غریب شان ان هم پشت سر یک نفر هنوز هم انسان اند و از ایشان سلب انسانیت نمی شود.
گر چه می دانم شریعت اسلامی-شیعی بدگویی و ناسزا به کافران و منکران را اصلا چیز بدی نمی شمارد هیچ تبلیغ هم می کند-چه شریعتی؟-
دوستان باید از خود بپرسند با چنین گر گرفتنی از نظر اخلاقی چقدر فراتر از ان جناب برنابایند

فروز جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:18

جناب هلوع چنان دور برداشته که با خلط کردن افسانه ها با واقعیات. کار را تا -ناگفته- توهیم به معتقدات قرانی خود هم فرا برده. ان اشکالات یقینا بر تورات
وارد است.
اما قضیه ی دختران لوط در قران هم به همان اندازه شبهه برانگیز است.
و نیز مکر خدای قران در فریفتن همزمان یهودیان و مسحیان.
الله با مکرش بر سر بر سر صلیب کردن عیسی و مشتبه کردن آن بر فریسیان ناخواسته مسیحیان را هم فریب داد!
؛؛؛؛ سوره ی ال عمران 54-55 نشان می­دهد مسئولیت گمراهی مسیحیان با مکر خود الله است. زیرا این ایات نشان می­دهد که خدا برای فریب یهودیان مکار که قصد کشتن عیسی را داشتند در واقع مسیحیان را نیز دچار توهم کرده است. مسیحیان فکر می کنند آن که بالای صلیب رفت مسیح واقعی بوده است و به همین جهت معتقدند مسیح کشته شد. اما الله می گوید مسیح کشته نشد. زیرا ما مکاران را گول زدیم، می­شود پرسید پس این میانه گناه مسیحیان چه بود که الله گمراهشان کرد؟؛؛
امیدوارم با این پرسش ها از انسانیت خارج نشده باشم!!!!!!!!!!

سیدمحمدی-ستاریان-هلوع جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:08 http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
بنده ادعای فیلسوف ارجمند آقای فروز مبنی بر این که ایشان شاپور برنابا جوینده را نمی شناسد صادق می دانم، تا زمانی که خلافش قطعاً یا نزدیک به قطعاً برایم ثابت شود، و بنده شخصاً درست نمی دانم به دیگران (ولو به من بگویند زنازاده و هرچند به حضرت فاطمه که طبق شیعه صاحب مقام عصمت و ولایت است و طبق اهل سنت ایشان سیدة نساء العالمین است و مطلقاً برتر از حضرت مریم و همسران حضرت محمد است) بگویم حرامزاده.
اما بعد:
امیدوارم دوست فیلسوف ما که می گوید برنابا را نمی شناسد، نگوید فرد «بی نام» را هم نمی شناسد، چون آی پی ها صددرصد یکسان است. و:
به نظر دوست فیلسوف ما، آقای فروز، فردی که می آید به حضرت مریم یا حضرت فاطمه یا هر زن یا هر مرد محترم در ادیان و مذاهب موجود در دنیا، صفات زننده و زشت نسبت می دهد (به چه هدفی؟ به چه انگیزه ای؟ ...؟)، این فرد ارزش دارد که با او گفت و گو کنند؟
و:
فردی که یک بار دو بار سه بار ده بار کامنتهایش را (حتا اگر کامنتهایش باارزش و درست و خوب باشد) حذف می کنم، باز دوباره می آید همان کامنتها را مجدداً می گذارد، به نظر دوست فیلسوف ما آقای فروز، چنین فردی انسانی باشخصیت و بااحترام است، و اگر بنده با اولین حذف کردن کامنت آن فرد بخواهم به آن فرد (بر فرض که باشخصیت و بااحترام باشد) پیغام بدهم که لطفاً کامنت نگذار، آیا دوست فیلسوف ما آقای فروز باید مرا دیکتاتور و دروغگو و بی تحمل و ... بداند و بنامد، و از آن فرد بی شخصیت و بی احترام دفاع کند؟
و:
دوست فیلسوف ما آقای فروز خودش یک قدم جلوتر از منی است که دارم متهم می شوم سانسورچی و ... هستم. ایشان در وبلاگش که شاید هر ماه یک دو سه نظردهنده بیشتر ندارد، مقید است تک تک کامنتها را فیلتر قطعی ی ابتدائی کند. ایشان اصولاً چه وجهی دارد به من اعتراض کند؟
(و:
رفقا و همبحثان سابق ما در بحثهای بین الادیانی، نوشته های دوست فیلسوف ما آقای فروز را ببینند، و استنادات ایشان به تفسیر طبری و تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری را ببینند و به یاد بیاورند شاهپور برنابا جوینده سابقاً استناد می کرد به تفسیر طبری و تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری ...
البته بنده هیچ نتیجه ای نمی خواهم بگیرم.)

***
توجه کنید:


بی نام
IP: 91.99.113.65
جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 16:49

من در شگفتم که این شیعیان عزیز چرا اصلا تاب یک انتقاد کوچک را هم ندارند؟! روز به روز به این واقعیت واقف تر می شوم که این روشنفکران خود خوانده ی دینی چقدر از آن بسیجیان چماق به دست دگم باورترند. انان لااقل عرضه ی دفاع از اعتقادات خودشان را دارند اما روشن اندیشان دینی. ای دریغ!! خودگول زنانی بیش نیستند. شیران بی یال و دم و اشکم!


فروز

http://foruq.blogfa.com/
IP: 91.99.113.65
جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 16:57


من این جناب برنابا را نه می شناسم و نه احتمالا خوش می دارم بشناسم. اما این شیوه ی عجیب غریبی که شما دوستان در مخالفت با این عالیجناب در پیش گرفته اید شاید تنها حسنی که داشته باشد این است که عرق شرمساری از جبین پیامبر اعظم بر زمین جاری گرداند. آخر کمی مدارا برادران!

ستاریان جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:48

وجود منحوسش دوباره پیدا شد!! نوشته "کثافتهایی که من را حرامزاده میخوانند، خود میدانند که در مقابل این شبهات هیچ پاسخی ندارند" فراموش کرده چون خر تو گل مانده بود. کامنتی نوشته بودم که درج نکردم اما چاره ای نیست!

سلام

آیا بعید است کسی که با یک آی پی کامنت می گذارد یکبار خود را بی نام و بار دیگر فروز معرفی می کند بارنابا جوینده این موجود کثیف را هم بشناسد؟ بشناسد و یا نشناسد علاقه به شناختنش داشته و یا نداشته باشد توفیری نمی کند عجیب این است که نشناخته او را عالیجناب خطاب می کند!

البته برای آن دسته از مخاطبین این وبلاگ که او را نمی شناسند عرض می کنم:
آقای سید محمدی حدود شش سال پیش با این موجود در خصوص اسلام و مسیحیت دو یا سه سال بحث هر روزه و مداوم داشت و در اواخر من نیز قدری وارد بحث میشدم . بار آخر بحث به توحید یا ثنویت مسیحیت و کانن و اناجیل و متون مقدس کشید. سید پرسید این خدای یگانه چگونه خدای سه گانه است و یا خدای سه گانه چگونه خدای یگانه است؟!

او خزعبلاتی به جای دلیل گفت و چون قانع کننده ی هیچ عقلی نبوده و نیست ، شروع کرد به زنازاده خواندن آقا سید که تا چندین نسل اعقابش را همه می دانیم و می شناسیم و شخص محترمی است و امروزه این حقد و کینه را به تمام سادات تسری داده است و اما آیا این جانور، که چون سوسک فاضلاب هر از چندگاهی از چاه فاضلاب خود خارج می شود و به این مکان می آید و چهره ی ی کریه و زشتتش را به نمایش می گذارد، نباید یکبار با یک دمپایی بر سرش زد؟ هر چند با این عمل بوی متعفن و قسمتی از وجود کثیفش به اطراف پراکنده شده و جاهایی را ملوث کند.

طی یکی دو روز گذشته آقا سید چند بار فحاشی های او را پاک کرد و کسی هم متعرض فحاش نشد .(چون سگی که گاز بگیرد را که نمی شود گاز گرفت). اما او که از نادیده گرفته شدن خود خوشحال و شنگول می شود به عمل کثیف خود همچنان مداومت ورزیده و می ورزد پس راهی نمی ماند جز زدن سنگی چوبی چماقی بر سر این سگ که هار شده است. از کی شنیدن فحاشی و کام برنیاوردن نامش مداراست!!!؟

او و اشخاصی که در پس نقاب اسامی مجعول پنهان شده اند و کارشان فحاشی و توهین به مقدسات دیگران است باید بدانند انسان به دلیل تعقل و تفکر و قدرت استدلالش از حیوان متمایز است و با عالیجناب خواندن کسی، او به مدار انسانها باز نمی گردد. هنوز هم با قاطعیت براساس " دشمن کینه توز اهل بیت حرامزاده است "می گویم که او و یا هرکسی که چون او سلوک کند حرامزاده است و همین نحوه عمل بارنابا که نه نام و نشانش معلوم است و نه سابقه اش روشن، نشان صدق روایت است علاوه بر این او را که ساکن کاناداست کامنتهایش را بارها و بارها دیده ام که در ایام سوگواری شیعیان و در ایام محرم و صفر و در باقی ماههای سال چه مزخرفات و چه توهینهایی در وبلاگستان علیه مقدسات مسلمین پخش می کرد و اقدام اخیرش نشان داد که همچنان به اینکارش مشغول است. اصولا سوسک کارش ورود و خروج از فاضلاب و آلودن محیط است

کسی که چنین سوسکی را عالیجناب می خواند لااقل به خود جواب دهد:
گیریم کسی را عقیده ای دیگر است خب او چرا باید به جای تبلیغ عقیده ی خود به توهین و فحاشی به شخصی به دلیل داشتن عقیده ای دیگر بپردازد آنهم بی هیچ مقدمه ای !؟

امیر مهدی-فروز جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:22

مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
کتابخانه
فهرست الفبایی
منتهی الآمال فی تواریخ النبی وآل-مجلد دوم
مرحوم شیخ عباس قمی
ذکـر مـجـلس مـنـاظـره حـضـرت امـام رضـا عـلیـه السـلام بـا عـلمـا ملل و ادیان

http://ketaab.iec-md.org/montahi-ol-aamaal/montahi-ol-aamaal_j2_b10_05.html

پیامبران گذشته بر پیامبری ونبوت حضرت ختمی مرتبت بشارت داده اند.چگونه است که عیسی روح الله وموسی کلیم الله وابراهیم خلیل الله بر پیامبری انسانی بشارت می دهند که زناکار و...است؟آیا کسی که به حضرت عیسی معتقد است نباید به فرمایشات آن ولی خدا هم معتقد باشد؟

نورالهی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:24 http://denkenserfahrung.blogfa.com

آقای سیدمحمدی
سلام علیکم

قهر اید؟

عجب عنوان رندانه ای دارد این یادداشتتان!

بارک الله!

مجید جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:29 http://divoon.blogfa.com

سلام سید جان

خدا رو شکر ما یک اکتشاف کرده ایم که در ژست قبلی وبلاگم نوشته ام.

اما کسی بهش سر نزدهُ یه سر بزن ما رو مستفیض کن!

امیر مهدی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:27

1-زنا یعنی آمیزش جنسی با غیر همسر.
2-همان منبعی که معرفی کردم:
منتهی الآمال فی تواریخ النبی وآل
فصل سوم : در دلائل و معجزات حضرت امام رضا علیه السلام
صفحه پنجم
ذکـر مـجـلس مـنـاظـره حـضـرت امـام رضـا عـلیـه السـلام بـا عـلمـا ملل و ادیان
کپی پیست:
پس چون حضرت امام رضا عـلیـه السـلام وارد شـد مـاءمون برخاست و محمّد بن جعفر نیز برخاست و جمیع بنى هاشم بـرخـاستند و حضرت رضا علیه السلام با ماءمون نشستند و همه ایستاده بودند تا اینکه امـر فـرمـود همه نشستند و ماءمون پیوسته رویش به آن جناب بود و با او گفتگو مى کرد تا یک ساعت ، پس از آن رو کرد به جاثلیق عالم نصارى(مسیحی) و گفت : اى جاثلیق ! این پـسر عم من على بن موسى بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پیغمبر ما صلى اللّه علیه و آله و سـلم و فـرزنـد على بن ابى طالب علیه السلام است و من دوست مى دارم که با او تکلم کنى و محاجه نمایى و با انصاف با او رفتار کنى ، جاثلیق گفت : یا امیرالمؤ منین ! چـگـونـه من محاجه کنم با شخصى که دلیل مى آورد بر من به کتابى که من منکر آن کتاب هـسـتـم و بـه پـیغمبرى که من ایمان به آن پیغمبر نیاورده ام ؟ حضرت رضا علیه السلام فـرمـود: اى نـصـرانـى ! اگـر حـجـت و دلیـل آورم بـر تـو بـه انـجـیل تو، آیا اقرار و اعتراف به آن مى کنى ؟ جاثلیق عرض کرد: آیا قدرت دارم بر رد آنـچـه در انـجیل ثبت شده است ، بلى سوگند به خدا که اقرار مى کنم به آن بر رغم آنف خـودم . حـضـرت فـرمـود بـه جـاثلیق که سؤ ال کن از آنچه خواهى و فهم کن جواب آن را، جـاثـلیـق گفت : چه مى گویى در نبوت و پیغمبرى عیسى و کتاب او آیا چیزى از این دو را انـکار مى کنى ؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود که من اقرار مى کنم به نبوت عیسى و کـتـاب او و آنـچـه را کـه بـشـارت داد به آن امت خود را و حواریون به آن اقرار کردند، و قبول ندارم پیغمبرى و نبوت هر عیسى را که اقرار نکرد بر پیغمبرى و نبوت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و به کتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را. جاثلیق گفت : آیـا چـنـیـن نـیست که قطع احکام به دو شاهد عادل مى شود؟ حضرت فرمود: بلى چنین است . عرض کرد پس و شاهد اقامه کن از غیر اهل ملت خود به نبوت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سـلم از کـسـانـى کـه در مـلت نـصـرانـیـت مـقـبـول الشـهـادة بـاشـنـد و سـؤ ال کن از مثل این را از غیر اهل ملت ما، حضرت فرمود: اى نصرانى ! الا ن از راه انصاف آمدى ، آیـا قـبـول نـمـى کنى از من عدل مقدم نزد مسیح عیسى بن مریم را؟ جاثلیق گفت : کیست این عـدل ، نـام بـبر او را براى من . فرمود: چه مى گویى در حق یوحناى دیلمى ؟ عرض کرد: بـه به ! ذکر کردى کسى را که دوست ترین مردم است نزد مسیح ، فرمود که قسم مى دهم ترا آیا در انجیل هست که یوحنا گفت مرا مسیح خبر داده است به دین محمّد عربى صلى اللّه علیه و آله و سلم و مرا مژده داده است به اینکه محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم بعد از او است ، و من به این خبر حواریین را مژده دادم و آنها ایمان آوردند به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سـلم و قـبـول کـردنـد او را؟ جـاثـلیـق گـفـت کـه یـوحـنـا ایـن مـطـلب را از مـسـیـح نـقـل کـرده اسـت و مـژده داده اسـت بـه نـبـوت مـردى و بـه اهل بیت او و وصى او و لکن تشخیص نکرده است که این در چه زمان است و نام آنها را نگفته اسـت تـا مـن آنـهـا را بـشـنـاسـم . حـضرت فرمود: اگر ما بیاوریم کسى را که قرائت کند انـجـیـل را و بـر تـو تـلاوت کند ذکر محمّد و اهل بیت و امت او را آیا به او ایمان مى آورى ؟ عـرض کـرد: بـلى ! ایـن حـرفـى اسـت محکم ، حضرت رو کرد به نسطاس رومى و فرمود: چگونه است حفظ تو سر سوم انجیل را؟ عرض کرد: چه خوب حفظ دارم آن را، پس ‍ حضرت رو کـرد بـه راءس الجـالوت و فـرمـود: آیا انجیل نمى خوانى ؟ عرض کرد: بلى به جان خـودم سـوگـنـد کـه مـى خـوانم آن را، فرمود: پس گوش بگیر از من سفر سوم آن را، پس اگـر در آن ذکـر مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه و آله و اهل بیت او و امت او است پس شهادت دهید برای من و اگر ذکر نشده پس گواهی ندهید برای من . پس آن حضرت سفر سوم را قرائت فرمود تا رسید به جایی که ذکر پیغمبر شده بود ، آنجا حضرت توقف نمود و فرمود : ای نصرانی ! به حق مسیح و مادر او از تو می پرسم آیا دانستی که من دانا هستم به انجیل ؟ عرض کرد : بلی ! پس از آن تلاوت فرمود بر او ذکر محمدصلی الله علیه و آله و اهل بیت او و امت او را پس از آن فرمود : ای نصرانی ! چه می گویی ؟ این قول عیسی بن مریم است ، پس اگر تکذیب کنی آنچه را که انجیل به آن نطق کرده است پس تکذیب کرده ای موسی و عیسی را و هر زمانی که انکار کنی این ذکر را واجب می شود قتل تو ، زیرا کافر شدی به پروردگارت و به پیغمبر و به کتابت . جاثلیق گفت : من انکار نمى کنم آنچه را که ظاهر شود بر من که در انجیل است و به آن اقرار مى کنم ، حضرت فرمود: گواه باشید بر اقرار او!
پـس فـرمـود: اى جـاثـلیـق ! سؤ ال کن از هر چه خواهى ، جاثلیق گفت : خبر بده به من که حـواریـون عـیـسـى بـن مـریـم چـنـد نـفـر بـودنـد و هـم چـنـیـن مـرا خـبـر بـده از عـدد عـلمـاء انـجـیـل ، حـضـرت فـرمـود: عـَلَى الْخـَبیرِ سَقَطْتَ؛ یعنى به داناى حقیقت کار رسیدى ، اما حواریون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ایشان ( الوقا ) (115) بود، و اما علماء نصارى سه نفر بودند: یوحنا اکبر که ساکن بود به اجّ، و یوحنا به قرقیسا و یـوحـنـا دیـلمـى بـه زجـار و نـزد او بـود ذکـر پـیـغـمـبـر و اهـل بـیـت او و امـت او، و او کـسـى بـود کـه بـشـارت داد امـت عـیـسـى و بـنـى اسـرائیـل را بـه آن حـضـرت ، پـس فـرمـود: اى نـصرانى ! سوگند به خدا که من مؤ من و تـصـدیـق کـنـنـده ام بـه آن عـیسى که ایمان آورده به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و ناپسندى نیافتم بر عیسى شما مگر ضعف او و قلت نماز و روزه او! جاثلیق گفت : به خدا قـسـم فـاسـد کردى علم خودت را و ضعیف نمودى امر خود را و من گمان نمى کردم ترا مگر اهـل عـلم اسـلام ، حـضـرت فـرمـود: چـگـونـه شـده ؟ جـاثـلیـق گـفـت : از ایـن قـول تـو کـه عـیـسـى ضـعـیـف و کـم روزه و کـم نـمـاز بـود و حـال آنـکـه عـیـسـى هـرگز افطار نکرد روزى را و هرگز شبى را نخوابید و همیشه روزها روزه و شـبـهـا به عبادت قائم بود، حضرت رضا علیه السلام فرمود: براى کى نماز و روزه بـه جـا مـى آورد؟ جـاثـلیـق از جـواب آن حـضـرت لال و کلامش ‍ منقطع شد، حضرت فرمود: اى نصرانى ! من از تو مساءله مى پرسم ، عرض کـرد: بـپرس ‍ اگر دانم جواب مى گویم ، حضرت فرمود: از چه انکار مى کنى که عیسى مرده زنده مى کرد به اذن خدا، جاثلیق گفت : انکار من از جهت آن است که کسى که مرده زنده مـى کـنـد و کـور مـادرزاد و پـیـس را خوب مى کند او خدا است و مستحق پرستش است . حضرت فرمود الیسع پیغمبر کرده مثل آنچه را که عیسى کرده روى آب راه رفت و مرده زنده کرد و کـور مـادرزاد و پـیـس را خـوب کـرد، امـت او، او را خـدا نـگرفتند و احدى او را نپرستید و از حزقیل پیغمبر نیز صادر شده آنچه از عیسى صادر شده زنده کرد سى و پنج هزار نفر را بـعـد از مـردن ایشان به شصت سال . پس رو کرد به راءس الجالوت و فرمود: اى راءس الجـالوت ! آیـا مـى یـابـى در تـورات کـه ایـن سـى و پـنـج هـزار نـفـر از جـوانـان بنى اسـرائیـل بـودنـد، و ( بـخـت نـصـر ) ایـنـهـا را از مـیـان اسـیـران بـنـى اسـرائیـل جـدا کـرد هـنـگـامـى کـه در بـیـت المـقـدس جـنـگ کـرد و بـرد آنـهـا را بـه بـابـل پـس فرستاد حق تعالى حزقیل را به سوى ایشان پس زنده کرد ایشان را و این در تـورات اسـت و انـکـار نـمـى کـنـد آن را مگر کافر از شما، راءس الجالوت گفت : ما این را شنیده ایم و دانسته ایم ، فرمود: راست گفتى .
پـس حضرت فرمود: اى یهودى ! بگیر بر من این سفر از تورات را تا من بخوانم ، پس ‍ آن جـنـاب چـنـد آیـه از تـورات خـوانـد و آن یـهـودى اقـبـال کـرده بود به آن حضرت و میل کرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب مى کرد که چـگـونـه آن جـناب اینها را تلاوت مى فرماید، پس حضرت رو کرد به آن نصرانى یعنى جـاثـلیق ، و فرمود: اى نصرانى ! آیا این سى و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسى بودند یا عیسى پیش از زمان آنها بود؟ عرض کرد: بلکه آنها پیش از زمان عیسى بودند. حضرت فـرمـود: طـایـفـه قـریـش ‍ جـمـعـیـت نـمـوده رفـتـنـد خـدمـت حـضـرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم و از آن حضرت درخواست کردند که مردگان ایشان را زنـده کـنـد آن حضرت رو کرد به على بن ابى طالب علیه السلام و فرمود به او که برو در قبرستان و به اعلى صوت نامهاى طایفه و گروهى که اینها مى خواهند بر زبان جارى کن که اى فلان و اى فلان و اى فلان محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم مى فرماید بـه شـمـا بـرخـیـزید به اذن خداوند عز و جل . امیرالمؤ منین علیه السلام چنان کرد که آن حضرت فرموده بود، پس ‍ برخاستند مردگان در حالى که خاک از سر خود مى افشاندند، پس طایفه قریش رو کردند به آنها و از ایشان مى پرسیدند امور ایشان را پس خبر دادند ایـشان را که محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم مبعوث به نبوت شده ، گفتند که ما دوست مى داشتیم که ما درک مى کردیم آن حضرت را و ایمان به او مى آوردیم .
پـس حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام فـرمـود کـه پیغمبر ما خوب کرد کور مادرزاد و پیس و دیوانگان را و حیوانات و مرغان و جن و شیاطین با او تکلم کردند و ما او را خدا نگرفتیم و مـا انـکار نمى کنیم فضیلت احدى از این پیغمبران را اما نه آنکه خدایش ‍ بدانیم و شما که عـیـسـى را خـدا مـى دانـیـد چـرا الیـسـع و حـزقـیـل را خـدا نـمـى دانـیـد و حـال آنـکـه ایـن دو نـفر هم مثل عیسى بودند در مرده زنده کردن و غیر آن . و به درستى که گروهى از بنى اسرائیل از شهرهاى خود فرار کردند به جهت خوف از طاعون و ترس ‍ از مـردن پـس حـق تـعـالى هـمـه آنـهـا را در یـک سـاعـت هـلاک کـرد، اهـل قـریـه که اینها در آنجا مردند دیوارى گرداگرد آنها ساختند و پیوسته چنین بود تا ایـنـکـه اسـتـخـوانـهـاى آنـها ریزه ریزه شد و پوسید، پس گذشت به ایشان پیغمبرى از پـیـغـمبران بنى اسرائیل و تعجب کرد از آنها و از بسیارى آن استخوانهاى پوسیده پس از جـانـب پـروردگـار وحـى رسـیـد بـه آن پـیـغـمـبـر کـه مـیـل دارى زنـده کـنـم ایـنـها را تا به آنها نظر کنى ؟(116) عرض کرد: بلى ، پروردگارا! وحى رسید که آنها را بخوان و فریاد کن . آن پیغمبر گفت : اى استخوانهاى پـوسـیده برخیزید به اذن خدا! پس یک مرتبه زنده شدند در حالتى که خاکها را از سر خـود مـى افـشاندند. و بدرستى که ابراهیم خلیل الرحمن گرفت چهار مرغ و آنها را ریزه ریـزه کـرد و هـر جـزئى را بـر سر کوهى نهاد پس از آن ندا کرد به آن مرغان یک مرتبه هـمـه بـه سـوى او آمدند. و موسى بن عمران علیه السلام با هفتاد نفر از اصحاب خود که آنـهـا را برگزیده بود از میان قوم رفتند به سوى کوه پس گفتند به موسى ایشان که تـو خـدا را دیـده اى ، بـنـمـا به ما او را همچنان که تو دیده اى او را، موسى فرمود که من نـدیـده ام او را، گـفـتـند که ما هرگز به تو ایمان نیاوریم تا اینکه آشکارا خدا را به ما بـنـمایى ، پس صاعقه آنها را فرو گرفت و همگى سوختند، موسى تنها ماند عرض کرد: پـروردگـارا! مـن هـفـتـاد نـفـر از بـنـى اسـرائیـل را بـرگـزیـدم و بـا آنـهـا آمـدم الحال تنها مراجعت کنم چگونه قوم من مرا تصدیق خواهند کرد اگر این خبر را به آنها دهم ؟
( فَلَوْ شِئْتَ اَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ اِیّایَ اَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا ) ؟
پس حق تعالى همه ایشان را زنده نمود بعد از مردن ایشان . اى جاثلیق تمام اینها را که از بـراى تـو ذکـر کـردم قـدرت نـدارى بـر رد هـیـچ یک از آنها؛ زیرا که اینها در تورات و انـجـیـل و زبـور و قرآن مذکور است ، پس اگر هر کس زنده کند مرده اى را و خوب کند کور مـادرزاد را و پـیـس و دیوانگان را سزاوار پرستش است ؟! نه خدا پس تمام اینها را خدایان خـود بـگـیـر چـه مـى گـویـى ؟! جـاثـلیـق عـرض کـرد کـه قـول ، قـول تو است ؛ یعنى حق مى گویى و لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ! پس از آن حضرت رو کرد به راءس الجـالوت و فرمود: اى یهودى ! روى با من کن به حق ده معجزه اى که بر موسى بن عمران نازل شد، آیا یافته اى در تورات خبر محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و امت او را کـه نـوشـت شده هرگاه آمد امت اخیره اتباع راکب بعیر که تسبیح مى کنند پروردگار را از روى جد به تسبیح جدید در عبادتخانه هاى تازه ، یعنى تسبیح ایشان غیر از آن تسبیحى اسـت کـه امـت سـابـق تـسـبـیـح مـى نـمـودنـد پـس بـایـد پـنـاه جـویـنـد بـنـى اسـرائیـل بـه سـوى ایـشـان و بـه سوى ملک ایشان تا مطمئن شود دلهاى ایشان ، پس به درسـتـى که در دست ایشان است شمشیرهایى که با آن شمشیرها از امتهاى گمراه در اطراف زمـیـن انتقام کشند، اى یهودى آیا این در تورات نوشته است ؟ راءس الجالوت گفت : بلى ، ما چنین یافته ایم . پس از آن به جاثلیق ، فرمود: اى نصرانى ! چگونه است علم تو به کـتاب شعیا؟ گفت مى دانم آن را حرف به حرف . فرمود به جاثلیق و راءس الجالوت آیا مـى دانـیـد ایـن از کلام او است ، اى قوم من دیدم صورت راکب حمار را در حالتى که لباس نـور پـوشـیـده بـود و دیـدم راکـب بـعـیـر را کـه روشـنـایـى او مـثـل روشنایى ماه بود، گفتند راست است شعیا چنین گفته است . حضرت رضا علیه السلام فـرمـود: اى نـصـرانـى ! آیـا مى دانى در انجیل قول عیسى را که من به سوى پروردگار شـمـا و پـروردگار خود خواهم رفت و ( بار قلیطا ) یعنى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سـلم مـى آیـد و او اسـت کـسـى که گواهى مى دهد بر من به حق چنانکه من از براى او گـواهـى دادم و او اسـت کـسـى کـه تـفسیر کند از براى شما هر چیزى را و او است کسى که ظـاهـر کند فضیحتها و رسوایى هاى امتها را و او است کسى که مى کشند ستون کفر را، پس جـاثـلیـق گـفـت : ذکـر نـکـردى چیزى را در انجیل مگر آنکه ما اقرار داریم به آن . آن جناب فـرمـود: ایـن در انـجـیل هست ؟ عرض کرد: بلى ، حضرت فرمود: اى جاثلیق ! آیا خبر نمى دهـى مـرا از انـجـیـل اول هنگامى که مفقود و گم کردید، آن را نزد کى یافتید و کى گذاشت بـراى شـمـا ایـن انـجـیـل را؟ جـاثـلیـق گـفـت کـه مـا مـفـقـود نـکـردیـم انـجیل را مگر یک روز پس یافتیم آن را تر و تازه ، بیرون آوردند آن را براى ما یوحنا و مـتـى ، حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام فـرمـود: چـه قـدر کـم اسـت مـعـرفـت تـو بـه احـوال انـجـیل و علماى انجیل پس اگر چنان باشد که تو گمان مى کنى چرا اختلاف کردید در انـجـیـل و ایـن اختلاف در انجیل واقع شد که امروز در دست شما است پس اگر این در عهد اول بـاقـى بـود و انـجیل اول بود در آن اختلافى نمى شد و لکن من علم این را به تو یاد مى دهم .
بـدان چـون انجیل اول مفقود شد نصارى اجتماع کردند نزد علماى خود و گفتند که عیسى بن مـریـم کـشـتـه گـشـت و مـا انـجـیـل را مفقود نمودیم و شما علماى ما هستید پس چیست نزد شما؟ اءلوقـا و مـرقـابـوس گفتند که انجیل در سینه هاى ما است از سینه بیرون مى آوریم سفر بـه سـفـر در حـق هـر که هست پس محزون نباشید بر آن و خالى نگذارید کنیسه ها را از آن پـس هـمـانـا تـلاوت مـى کـنـیـم انـجـیـل را بـر شـمـا در حـق هـر کـه نازل شده سفر به سفر تا تمام آن را جمع کنیم . پس اءلوقا و مرقابوس و یوحنا و متى سـاخـتـنـد ایـن انـجـیـل را بـراى شـمـا بـعـد از ایـنـکـه مـفـقـود کـردیـد انـجـیل اول و این چهار نفر شاگردان علماى اولین بودند آیا دانستى این را؟ جاثلیق عرض کرد که من قبل از این ، این را نمى دانستم و الا ن به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجیل و شنیدم چیزهاى چند از آن مى دانى که قلب من گواهى مى دهد بر حقیقت آن و طلب مـى کـنـم زیـادتى و بسیارى فهم را. حضرت فرمود: شهادت اینها نزد تو چگونه است ؟ عـرض کـرد: جـائز و مـسـموع است اینها علماى انجیل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام بـه مـاءمـون و حـضـار از اهل بیت خود و غیر ایشان فرمود: گواه و شاهد باشید! عرض کردند: گواه هستیم ! پس به جاثلیق فرمود به حق فرزند و مادر او یعنى عیسى و مریم آیا مى دانى که متى گفت عیسى فـرزنـد داود بـن ابـراهیم بن اسحاق بن یعقوب بن یهود بن حضرون است و مرقابوس در نـسـب عـیـسـى بـن مـریـم گـفـت کـه عـیـسـى کـلمـه خـدا اسـت کـه حـلول کرده است در جسد آدمى پس انسان شده است ، و اءلوقا گفت که عیسى بن مریم و مادر او دو انـسـان بـودنـد از گـوشـت و خـون پـس روح القـدس در ایـشـان داخل شد. اى جاثلیق ! تو قائل هستى بر آنکه شهادت عیسى در حق خودش حق است که گفته مـى گـویـم به شما اى گروه حواریون به درستى که صعود نکند به آسمان مگر کسى که از آسمان نازل شده باشد مگر راکب به غیر خاتم انبیاء، پس به درستى که او صعود نـمـایـد بـه آسـمـان و فـرود آیـد، چـه مـى گـویـى در ایـن قـول ؟ جـاثـلیق گفت : این قول عیسى است انکار نمى کنیم ما آن را. حضرت فرمود: چه مى گـویـى در ایـن قـول ؟ جاثلیق گفت : این قول عیسى است انکار نمى کنیم ما آن را. حضرت فـرمـود: چـه مى گویى در شهادت دادن اءلوقا و مرقابوس و متى بر عیسى و آنچه نسبت به او دادند، جاثلیق گفت : دروغ گفتند بر عیسى . حضرت رضا علیه السلام فرمود: اى قـوم ! آیـا تـزکـیـه نـکـرد جـاثـلیـق ایـن عـلمـا را و شـهـادت نـداد کـه ایـنـهـا عـلمـاى انـجـیل هستند و قول آنها حق است ، جاثلیق گفت : اى عالم مسلمانان ! دوست مى دام که مرا عفو فرمایى از امر این علما، حضرت فرمود:
عـفـو کـردم اى نـصـرانـى ، سـؤ ال کـن از آنـچـه مـى خـواهـى ، جـاثـلیـق گـفـت سـؤ ال کـنـد از تـو غـیـر از من ، به حق حضرت مسیح گمان نمى کنم که در علماء مسلمانان مانند تو باشد، پس رو کرد حضرت رضا علیه السلام به راءس الجالوت و فرمود: تو از من سـؤ ال مـى کـنـى یـا مـن از تـو سـؤ ال کـنـم ؟ عـرض کـرد: بـلکـه مـن سـؤ ال مـى کـنـم و از تـو دلیـلى نـمـى پـذیـرم مـگـر ایـنـکـه از تـورات یـا انـجـیـل یـا زبور داود باشد یا چیزى باشد که در صحف ابراهیم و موسى باشد. حضرت فـرمـود: قـبول مکن از من حجت و دلیلى مگر به آن چیزى که تنطق کرده به آن تورات بر لسـان مـوسى بن عمران و انجیل بر لسان عیسى بن مریم و زبور و بر لسان داود. پس راءس الجـالوت عـرض کرد که از کجا ثابت مى کنى نبوت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم را؟
حـضـرت فـرمود: شهادت داده به نبوت او، موسى بن عمران و عیسى بن مریم و داود خلیفة اللّه در زمـیـن عـرض کـرد: ثابت کن قول موسى بن عمران را! حضرت فرمود: اى یهودى ! آیـا مى دانى موسى وصیت نمود با بنى اسرائیل و فرمود به ایشان که به زودى بیاید بـر شـمـا پیغمبرى از اخوان و برادران شما، تصدیق کنید او را و کلام او را بشنوید. پس آیـا مـى دانـى از بـراى بـنـى اسـرائیـل اخـوه و بـرادرانـى غـیـر از اولاد اسـمـاعـیـل ؟ اگـر بـدانـى و بـشـنـاسـى خـویـشـى یـعـقـوب را بـا اسـمـاعـیـل و سـببى و قرابتى که میان ایشان بود از جانب ابراهیم . راءس الجالوت گفت : بـلى ایـن گـفـتـه موسى است ما او را رد نمى کنیم ، حضرت فرمود: آیا از برادران و اخوه بنى اسرائیل پیغمبرى هست غیر از محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم ؟ گفت : نه ، حضرت فـرمـود: آیـا ایـن نـزد شما صحیح نیست ؟ عرض کرد: بلى صحیح است و لکن من دوست مى دارم کـه تـصـحـیـح کـنـى نبوت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم را از تورات ، حضرت فرمود: آیا انکار مى کنید که در تورات است :
( جاءَ النُّورُ مِنْ جَبَلِ طُورِ سَیْناءَ وَ اَضاءَ لَنا مِنْ جَبَلِ ساعیرَ وَ اسْتَعْلَنَ عَلَیْنا مِنْ جـَبـَلِ فـارانَ ) ؛ یعنى آمد نورى از کوه طور سیناء و روشنى داد ما را از کوه ساعیر و عیان و آشکار گردید بر ما از کوه فاران ، راءس الجالوت گفت : مى شناسم این کلمات را اما نمى دانم تفسیر آن را. حضرت فرمود: من به تو مى گویم :
امـا آنـکـه نـور از کـوه طـور سـیـنـاء مـراد وحـى حـق تـعـالى اسـت کـه نازل فرمود بر موسى علیه السلام در کوه طور سیناء.
و امـا ایـنـکـه روشـنـى داد مردم را از ( کوه ساعیر ) پس آن کوهى است که حق تعالى وحى فرستاد به عیسى بن مریم در وقتى که عیسى بالاى آن کوه بود.
و امـا اینکه آشکار گردید بر ما از ( کوه فاران ) پس آن کوهى است از کوههاى مکه کـه بـیـن آن و مـکـه مـعـظـمـه یـک روز راه اسـت ، و شـعـیـاى پـیـغـمـبـر گـفـتـه بـنـابـر قول تو و اصحاب تو در تورات :
( رَاءَیْتُ راکِبَیْنِ اَضاءَ لَهُمُ اْلاَرْضُ اَحَدَهُما عَلى حِمارٍ وَ اْلا خَرُ عَلَى الْجَمَلِ ) ؛
یـعـنـى دیـدم مـن دو سـوارى که روشن شده بود براى ایشان زمین یکى از ایشان سوار بر حمار بود و دیگرى سوار بر شتر.
پـس کـیـسـت آن راکـب حمار و کیست آن شتر سوار؟ راءس الجالوت گفت : که من نمى شناسم ایـشان را خبر بده مرا که کیستند آن دو نفر؟ حضرت فرمود: اما راکب حمار پس عیسى است و امـا آن شـتـر سـوار مـحـمـّد صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم است ، آیا انکار مى کنى این را از تـورات ؟ گـفـت : انـکـار نمى کنم این را، پس از آن حضرت فرمود: آیا مى شناسى حیقوق پـیـغـمـبـر را؟ عرض کرد: بلى او را مى شناسم ، فرمود: او گفته و در کتاب شما نوشته اسـت کـه آورد خداوند بیانى از کوه فاران و پر شد آسمانها از تسبیح احمد و امت او یَحْمِلُ خَیْلَهُ فى الْبَحْرِ کَما یَحْمِلُ فى الْبَرِّ بیاورد ما را به کتابى تازه بعد از خرابى بیت المـقـدس و مـقصود از ( کتاب تازه ) قرآن است آیا مى شناسى این را، تصدیق دارى بـه او؟ راءس الجـالوت گـفـت کـه حـیـقـوق پـیـغـمـبـر ایـنها را گفته است و ما منکر نیستیم قـول او را، حـضـرت فـرمـود کـه داود در زبـور خـود گـفـتـه و تـو آن را قرائت مى کنى : پـروردگـارا! مـبـعـوث گـردان کـسى را که برپا کند سنت را بعد از زمان فترت ، یعنى مـنـقـطـع شـدند آثار نبوت و مندرس شدن دین ، پس آیا مى شناسى پیغمبرى را که برپا کرد سنت را بعد از زمان فترت غیر از محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم ، راءس الجالوت گـفـت : این قول داود است ما مى دانیم آن را و انکار نمى کنیم و لکن مقصود او به این کلام ، عـیـسـى اسـت و ایـام او فـتـرت اسـت . حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام فـرمـود: جـهـل دارى و نـمى دانى که حضرت عیسى مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورات تـا ایـنـکـه حـق تـعـالى او را بـه آسـمـان بـالا بـرد و در انـجـیل نوشته است ( ابن البرّة ) رونده است و ( بارقلیطا ) بعد از او آینده اسـت و او سـبـک مـى کـند بارها را و تفسیر مى کند براى شما هر چیزى را و گواهى مى دهد بـراى مـن هـمـچـنـان کـه مـن گـواهـى دادم بـراى او، مـن آوردم بـراى شـمـا امـثـال را و او مـى آورد بـراى شـمـا تـاءویـل را، آیـا تـصـدیـق مـى کـنـى ایـنـهـا را در انجیل ؟ گفت : آرى و انکار نمى کنم آن را.
پـس حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام فـرمـود: اى راءس الجـالوت ! سـؤ ال بـکـنـم از تـو از پـیـغـمـبـر تـو مـوسـى بـن عـمـران ؟ عـرض کـرد: سـؤ ال کـن ، فـرمـود: چـه دلیـل دارى بـر اثـبـات نـبـوت مـوسـى ؟ گـفـت : دلیـل مـن آن اسـت کـه مـعـجـزه آورد از بـراى نبوت خود به چه چیزى که احدى از پیغمبران قـبـل از او نـیـاوردنـد. فـرمـود: چـه مـعـجـزه آورد؟ عـرض کـرد: مـثـل شـکـافـتـن دریا و عصا اژدها شدن بر دست او و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جارى شـدن و بـیـرون آوردن یـد بـیضا از براى نظر کنندگان و علامتهاى دیگر که خلق قدرت بـر مـثـل آن نـدارنـد. حـضـرت فـرمـود: راسـت گـفـتـى در ایـنـکـه حـجـت و دلیـل او بـر نـبـوتـش ایـن بـود کـه آورد چـیـزهـایـى کـه خـلق قـدرت بـر مـثـل آن نـداشـتـند، آیا چنین نیست که هرکه ادعاى نبوت کرد پس از آن آورد چیزى را که خلق بـر مـثـل آن قـدرت نـداشـتـنـد واجـب اسـت بـر شما تصدیق او؟ گفت : نه ! زیرا که موسى نـظـیـرى نـداشـت بـه جـهـت آن مـکانت و قربى که نزد خدا داشت و بر ما واجب نیست اقرار و اعـتـراف بـر نـبـوت هـر کـسـى کـه ادعـاى پـیـغـمـبـرى کـنـد مـگـر آنـکـه مـثـل مـوسـى مـعـجـزه آورد. حـضـرت فـرمـود: پس چگونه اقرار نمودید به پیغمبرانى که قـبـل از مـوسى بودند و حال آنکه دریا را نشکافتند و از سنگ دوازده چشمه جارى نساختند و دسـتـهاى ایشان مثل دستهاى موسى بیضا بیرون نیاورد و عصا را اژدهاى رونده نکردند؟ آن یهودى عرض کرد که من گفتم به تو که هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را کـه خـلق قـدرت نـداشـتـه بـاشد مثل آن را بیاورند اگر چه معجزه اى بیاورند که موسى نیاورده باشد یا آورده باشند بر غیر آنچه موسى آورده واجب است تصدیق ایشان . حضرت فـرمود: اى راءس الجالوت ! پس چه منع کرده ترا از اقرار و اعتراف به نبوت عیسى بن مـریـم و حـال آنـکـه زنـده مـى کـرد مـردگـان را و خوب مى کرد کور مادرزاد و پیس را و از گل مى ساخت شکل مرغ و در آن مى دمید پس به اذن خداوند پرواز مى کرد. راءس ‍ الجالوت گـفـت : مـى گویند چنین مى کرد و لیکن ما او را مشاهده ننمودیم . حضرت فرمود: آیا گمان مـى کـنـى آن مـعـجـزه هـایـى که موسى آورد مشاهده کرده اى ؟ مگر نه این است که اخبارى از مـعتمدان اصحاب موسى به تو رسیده که موسى چنین مى کرد؟ عرض کرد: بلى ، حضرت فـرمـود: پس عیسى بن مریم همچنین است اخبار متواتره آمده است که عیسى چنین و چنان معجزه آورد پـس چـگـونـه شـمـا تـصـدیـق مى کنید موسى را و تصدیق نمى کنید عیسى را؟ راءس الجالوت نتوانست جواب گوید.
حضرت فرمود: همچنین است امر محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و معجزه هایى که آورده و امـر هـر پـیـغـمبرى که حق تعالى او را مبعوث نموده . و از آیات و معجزات محمّد صلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم ایـن بـود کـه آن حـضـرت یـتـیـمـى بـود فـقیر و شبان و اجیر، کتابى نـیـامـوخـتـه بود و نزد معلى نرفته بود که چیزى بیاموزد، پس آورد قرآنى که در اوست قصه هاى پیغمبران و خبرهاى آنها حرف به حرف و خبرهاى گذشتگان و آیندگان تا روز قـیـامـت و بـود آن حـضـرت که خبر مى داد مردم را به اسرار پنهانى آنها و هر عملى که در خـانـه هـاى خـود مـى کـردنـد و آیـات و مـعجزات بسیار آورد که به شماره نمى آید. راءس الجـالوت گفت که صحیح نشده نزد ما خبر عیسى و محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و از براى ما جایز نیست که اقرار کنیم از براى این دو نفر به چیزى که نزد ما صحیح نشده . حـضـرت فـرمـود: پـس دروغ گـفتند این گواهان که گواهى داده اند از براى عیسى و محمّد صـلى اللّه عـلیه و آله و سلم یعنى این انبیاء که کلام ایشان را ذکر کرده اند و اقرار به آن نموده اند؟ آن یهودى بازماند از جواب دادن و جواب نداد.
پس حضرت نزد خود خواند ( هربذاکبر ) را که بزرگ آتش پرستان بود و به او فـرمـود: خـبـر بـده مـرا از زردشـت کـه گـمـان مـى کـنـى پـیـغـمـبـر تـو اسـت ، چـیـسـت دلیل تو بر نبوت او؟ عرض کرد که معجزه اى آورد به چیزى که کسى پیش از او نیاورد و مـا مـشـاهـده نـکـردیـم لکـن اخـبـار از پـیـشـیـنیان ما از براى ما وارد شده است به اینکه او حـلال کـرده اسـت از بـراى مـا چـیـزى را کـه کـسـى غـیـر از او حـلال نـکـرده اسـت پس ما او را متابعت کردیم ، حضرت فرمود: چنین است که چون اخبارى از براى شما آمده است و به شما رسیده است متابعت کرده اید پیغمبر خود را؟ عرض کرد: بلى ، فـرمـود: سـایـر امـم گـذشـتـگـان هـم اخـبارى به ایشان رسیده است به آنچه که آوردند پـیـغـمبران و آنچه آورد موسى و عیسى و محمّد علیهم السلام ، پس چیست عذر شما در اقرار نکردن از براى ایشان زیرا که اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهاى متواتره است که آورد چـیـزى را کـه غـیـر او نیاورده . ( هربذ ) در همین جا از کلام منقطع شد و دیگر چیزى نیاورد. پس حضرت رضا علیه السلام فرمود: اى قوم ! اگر در میان شما کسى باشد که مـخـالف اسـلام بـاشـد و بـخـواهـد سـؤ ال کـنـد، سـؤ ال کند بدون شرم و خجالت .
پـس بـرخـاسـت عمران صابى و او یکى از متکلمین بود، گفت : اى عالم و داناى مردم ! اگر نـه آن بود که خودت خواندى ما را به سؤ ال کردن و چیز پرسیدن من اقدام نمى کردم در سؤ ال از تو، پس به تحقیق که من در کوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و متکلمین را مـلاقـات نموده ام هنوز به کسى برنخوردم که از براى من ثابت کند و احدى را که غیر او نـبـاشـد و قـائم بـاشـد بـه وحـدانـیـت خـود آیـا اذن مـى دهـى کـه از تـو سـؤ ال کنم ؟ حضرت فرمود که اگر در این جمعیت عمران صابى باشد تو هستى ؟ عرض کرد: بـلى مـنـم عمران . حضرت فرمود: سؤ ال کن اى عمران ولى انصاف پیشه کن و بپرهیز از کـلام سـسـت و تباه و جوز، گفت : اى سید و آقاى من ! سوگند به خدا که من اراده ندارم مگر آنـکـه از براى من ثابت کنى چیزى را که در آویزم به آن و از آن نگذرم ، حضرت فرمود: سؤ ال کن از آنچه بر تو آشکار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعیت نموده و بعضى به بـعـضـى مـنـضـم شـدنـد، عـمـران گـفـت : خـبـر بـده مـرا از کـائن اول و از آنـچـه خـلق کـرده ، حـضـرت فـرمـود: سـؤ ال کردى پس فهم کن جواب آن را.
مـؤ لف گـویـد: کـه حـضـرت جـواب او را مـفـصـل فـرمـود، او دیـگـر بـار سـؤ ال کـرد حـضـرت جـواب داد، و هـکـذا در کـلام طـولانـى کـه نقل آن منافى است با وضع کتاب تا آنکه وقت نماز رسید، عمران عرض کرد: اى مولاى من ! مـسـاءله مرا قطع مکن همانا دل من رقیق و نازک شده ، به این معنى که نزدیک است مطلب بر مـن مـعـلوم شـود و اسلام آورم . حضرت فرمود: نماز مى گزاریم و برمى گردیم ! پس آن جـنـاب و مـاءمـون از جـا بـرخـاسـتـنـد و آن حـضـرت در داخـل خـانـه نـمـاز گـزارد و مـردم در بـیـرون پـشت سر محمّد بن جعفر نماز گزاردند، پس حـضـرت و مـاءمـون بـیـرون آمـدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبید و فـرمـود: سـؤ ال کـن اى عـمـران ! پـس ‍ عـمـران سـؤ ال کـرد و حـضـرت جـواب داد و پـیـوسـته او سؤ ال مى کرد و حضرت جواب مى فرمود تا آنکه فرمود به عمران :
( اَفـَهـِمـْتَ یـا عـِمـْرانُ؟ قـالَ: نـَعَمْ یا سَیِّدى ! قَدْ فَهِمْتُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ تَعالى عَلى مـاوَصـَفـْتـَهُ وَحَّدْتـَهُ وَ اَنَّ مـُحـَمَّدا عَبْدهُ الْمَبْعُوثُ بِالْهُدى وَ دینِ الْحَقِ. ثُمَّ خَرَّ ساجِدا نَحْوَ الْقِبْلَةِ وَ اَسْلَمَ ) ؛
عمران شهادتین بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد.
راوى حـسـن بـن محمّد نوفلى گوید که چون متکلمین نظر به کلام عمران صابى نمودند و حـال ایـنـکـه او مـردى جدلى بود که هرگز کسى حجت او را قطع نکرده بود دیگر احدى از عـلمـاى ادیـان و اربـاب مـقـالات نـزدیـک حـضـرت نـیـامـد و از چـیـزى از آن جـنـاب سـؤ ال نـشـد و شـب درآمـد پـس مـاءمـون و حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام بـرخـاسـتـنـد و داخـل مـنـزل شـدنـد و مـردم مـتفرق شدند و من با جماعتى از اصحاب بودم که محمّد بن جعفر فـرسـتـاد و مـرا احـضـار نـمود، من نزد او حاضر شدم . گفت : اى نوفلى ! دیدى گفتگوى رفـیـق خـود را، بـه خـدا سـوگـند که گمان نمى کنم هرگز على بن موسى علیه السلام درآمده باشد در چیزى از این مطالب که امروز بیان کرد و معروف نبوده نزد ما که در مدینه تـکـلم کـرده باشد یا اصحاب کلام نزد او جمع شده باشند. من گفتم که حاجیان نزد او مى آمـدند از مسائل حلال و حرام خود مى پرسیدند و او جواب آنها را مى داد و بسا بود که نزد او مـى آمـد کـسـى کـه بـا او مـحاجه مى کرد. محمّد بن جعفر گفت : اى ابومحمّد! من بر او مى تـرسـم که این مرد، یعنى ماءمون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا اینکه در بلیه اى او را گـرفـتـار کـنـد، تـو بـه او اشـاره کـن کـه خـود را از امـثـال ایـن سـخـنـان نـگـاه دارد و ایـنـگـونـه مـطـالب نـفـرمـایـد. مـن گـفـتـم : از مـن قبول نمى کند و مراد این مرد (یعنى ماءمون ) امتحان او بود که بداند نزد او چیزى از علوم پـدران او هـسـت یـا نـه ؟ گـفـت : بـه او بـگـو کـه عـمـویـت کـراهـت دارد دخول ترا در این باب و دوست دارد که خود را نگاه دارى کنى از این چیزها به جهاتى چند.
راوى گـویـد: چـون بـه مـنـزل حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام رفتم خبر دادم آن حضرت را به آنچه عمویش محمّد بن جعفر گفته بود. حضرت تبسم کرده فرمود: خداوند حفظ فرماید عمویم را خوب مى دانم به چه سـبـب کراهت دارد این سخنان مرا، پس ‍ فرمود: اى غلام ! برو به سوى عمران صابى و او را بـیـاور نـزد مـن ، گـفتم : فدایت گردم ! من مى دانم جاى او را نزد بعضى از اخوان ما از شـیـعـیـان اسـت . فـرمـود: باکى نیست مال سوارى ببرید و او را بیاورید، من رفتم و او را آوردم حـضـرت او را تـرحـیـب کـرد و جـامـه طـلبـیـد و او را خـلعـت داد و مال سوارى به او مرحمت نمود و ده هزار درهم طلبید و به او عطا فرمود.
من گفتم : فدایت گردم ! به جا آوردى فعل جدت امیرالمؤ منین علیه السلام را، فرمود: این چنین دوست مى داریم ما. پس امر فرمود شام حاضر کردند، مرا نشانید در طرف راست خود و عمران را نشانید در طرف چپ خود، چون از خوردن طعام فارغ شدیم فرمود به عمران برو خـدا یـارت بـاد و صبح نزد ما حاضر شو تا ترا اطعام کنیم به طعام مدینه و بعد از این عـمـران چـنـیـن بـود جـمـع مـى گشتند به نزد او متکلمون از اصحاب مقالات و با او تکلم مى کـردنـد و او امـر ایـشـان را باطل مى کرد تا آنکه از او اجتناب و دورى نمودند، و ماءمون ده هـزار درهـم بـه عـمـران عـطـا کـرد و ( فـضـل ) هـم مـقـدارى مال و اسب سوارى به او داد و حضرت رضا علیه السلام او را متولى موقوفات بلخ نمود پس عطاى بسیار به او رسید.

مجید شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:40 http://divoon.blogfa.com

در مورد پسر بچه هنوزم میشه همون حدس رو زد، اما در مورد دخترها، چی بگم والا، بهتره یه راست بریم تو جدول چون نمیشه به حدس اینکه چکار میکنن اکتفا کرد.
اگه سنتی باشن بر میگردن عقب، اگه مدرن میگن مگه ما از پسرا چیمون کمتره میرن جلو، اگه سنتی باشن اما دوست نداشته باشن میرن جلو، اگه مدرن باشن و بازهم سرخورده بر میگردن عقب،
خلاصه حکایت زنهای ایرانی برا خودش داستانیه.

در خصوص زیر میز، اون البته کار غریزه نیست، غریزه تو قسمت نجات جون کار میکنه، روشش اما اکتسابیه، دانسته یا ندانسته، نمیدونم تو سربازی رفتی یا نه، من نرفتم اما از دانسته ها و تجربیات اخوان بزرگترم خیلی فیض بردم. تعلیمات اونا هم باری همینه که غریزه وسط میدون جنگ کار دستشون نده

جواد خراسانی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود می تند.

عقده با عقل چه ها که نمی کند؟!؟؟

مجید شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:55 http://divoon.blogfa.com

اما عارضم خدمتتون که

چون دیر تشریف آوردید پست دوم تبدیل به سوم شد.

بعد از 20 سال خدا بهم لطف کرد و فهمیدم برای چی باید عبادت کرد/

جواب جلوی چشممون بود، اما وقتی به بقیه گفتم همه با تعجب نظرم رو تایید کردن.

تو هم بخون نظر بده لطفا

جواد خراسانی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:07

امام صادق (ع) فرمود: شخص ناصبی و دشمن اهل بیت (ع) از زنازاده پلیدتر است.

خلیل شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 http://tarikhigam.blogfa.com

سلام

حالا این بحث ها چه ارتباطی مستقیمی با " متاع " و " مطاع " دارد؟

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:41 http://falsafe69.blogfa.com/

این نخستین باری است که در این وبلاگ حق صحبت با یک مخالف (فروز) ادا می شود. این خودش واقعاْ یک پیشرفت است لا اقل برای جناب سید محمدی عزیز. اقای محمدی عزیز شما مرا ادم صادقی بدانید یا نه باید این را بگویم من شما را واقعا دوست دارم. و اگر با همه ی حذف کامنت هایم ان هم پی در پی باز هم به این وبلاگ می ایمک صرفا به خاطر علاقه ای است که به شما دارم به عنوان شخصی که گمان می کنم انسان پژوهنده ای هستید و تا اندازه ای دارای فکگر مستقل.
من نمی دانم شما تا چه اندازه حرف مرا باور می کنید اما ان چه مسلم است این است که من هیچ گاه خودخواسته قسمت تایید نظرات را به دست خودم و از روی اراده فعال نکرده بودم. و شما یقینا چنین چیزی را باور نمی کنید . مشکل دوم این است که من مستقیما در خانه به اینترنت دسترسی ندارم و گاه می شود که دیر پاسخ دوستان را می دهم و چنین مشکلاتی همیشه به وجود می اید. اما به فرض که من ادمی سانسورچی باشم این ایا شما را در حذف کامنت های من محق می گرداند. شما به عنوان فردی که در محیطی عمومی می نگارید باید مسئولیت نوشته های خود را برعغهده بگیرید و نمی شود هر موقع که خواستید نظرات دیگران را حذف کنید. در غیر این صورت چرا اصلا وبلاگ نویسی می کنید

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:50 http://falsafe69.blogfa.com/

بله اقای محمدی من با اسم بی نام برای شما کامنت گذاشته ام و ترسی ندارم از این که بدان اقرار کگنم چرا که ابایی ندارم از این که مسئولیت نوشتخه های خود را بر عهده گیرم.
شاید نیاز باشد باز هم نظر مرا حذف کنید اما من به عنوان فردی منتقد اسلام و تشیع می خواهم بدانم که حضرت فاطمه سلام الله علیه به علت از کسی مانند مادر ترزا بزرگتر و فراتر است. فرض کنید نه یک نفر ایرانی که یک نفر بیگانه این را از شما بپرسد شما چه پاسخی برای چنین فردی دارید.
اما در مورد استناد یا عدم استناد به طبری!
اولا همه ان چه من نوشته ام لزوما با استناد به طبری نوشته نشده است.
دوما از سال گذشته تقریبا همین موقع که من با شما و اقای هلوع وارد مباحثه شدم شما متن مرا با عنوان ؛قران و آن قصص خدایانه ؛ که در نقد اقای هلوع متکی بر خود قران نوشته شده بود و در عین حال سخنان شما را هم در مورد منابع من به چالش کشیده بود. را نخوانده رها نمودید.
من به عنوان فردی منتقد حاضرم دوباره بحث را با شما از سر گیریم و البته در این مورد ابایی ندارم که مورد توهین واقع شوم چون از قرار معلوم یکی از روش های بحث مسلمانان عزیز بوم عزیز اسلامی ما بر خلاف سیره ی محمد رسول الله دشنام و ناسزاست. و بعد هم سریعا رنجدیدگی نمایی.

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:52

من واقعا این جناب برنابا را نمی شناسم. حتی یکی از نوشته هایش را نخوانده ام بدک هم نمی دانم که ادرس اش را به من همبدهید تا این بار از دریچه ی نقد مسیحیت با او وارد مباحثه شوم!

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:00

ببخشید آقای سید محمدی عزیز. من کچا به حضرت فاطمه یا مریم توهین کردم. من فقط ادعا کردم ان فضیلت هایی که شما به ایشان نسبت می دهید چندان هم فضیلت نیستند. این اگر توهین است که من رسما پوزش می خواهم واگر نیست لطف بفرمایید بگویید چرا چنین چیزی را توهیم می شمارید.
من نوشته بودم ان چه از حضرت فاطمه سلام الله روایت شده این است که ایشان هوای پدرشان و همسرشان را داشته . در دفاع از همسرش خطبه ایراد کرده و از ان سپس در کنج خانه زندگی را به موییدن به سر برده است. با چنین اوصافی چگونه می توان ایشان را الگوی همه ی زنان عالم شناساند. اگر این سوال توهین است به شما که هیچ اگر غیر از این است لطف بفرمایید مرا روشن تر گردانید.

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:07

باز هم مرحبا بر جناب امیر مهدی عزیز که لا اقل این اندازه دین شان را می شناسد که سریع گرز و باتوم تهمت و باتوم تهمت و ناسزا در دست نگیرند.
اما اقای ستاریان عزیز ان چه من از شما پرسیدم چیزی بود شبیه با ان چه در دین اسلام آن را امر به معروف ونهی از منکر می دانند. ایقدر نیازی نبود که چنین سرسختانه در برابر من جبهه گیری کنید.
اگر این جناب برنابا به اقای محمدی توهین کرده فقط مرتبه ی پایین اخلاقی خودش را نشان داده اما این دلیلی نمی شود که شما به بی اخلاقی بزرگتری متوسل شوید!

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:13

و اما در مورد اخرین کامتتم به اقای محمدی. من هنوز هم ان را تصدیق می کنم قضیه از این قرار است که تابستان گذشته را من با تنی چند از بسیجیانی که خود شما به نقدشان گرفته بودید( مجید فضیلت پور) به بحث نشستیم. و ایشان با همه ی ناراحتی هایشان حتی تندی های مرا تحمل کردند بگذریم از این که در نهایت کارشان به پرونده تراشی برای من کشید. اما شما چه. من می بینم از یک طرف وبلاگ شما رتا یک کرسی ازاد اندیشی می نامند و از طرف دیگر تا پای من به وسط کشیده می شود شما سریعا کامنت های مرا حذف می کنید واقعا چرا؟
درست است وبلاگ من چند خواننده بیشتر ندارد اما این دلیل اش فیلتر گذاری من نیست. بلکه دلیل اش این است که من به وبلاگ های دیگر اصلا سرک نمی کشم و به دنبال جذب خواننده نیستم. و به عبارتی تقریبا غیر از وبلگ شما و اقای ابریشمی وبلاگ کسی دیگری را نمی خوانم امیدوارم مساله روشن شده باشد

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:20

و جناب امیر مهدی عزیز با احترام خدمت شما با عرض کنم من در سخنان شما در مورد تندخویی خودم زیاد اندیشیدم. و البته سخنان شما بر من تاثیرذ گذاشت . تا اندازه کوشیده ام خودم را اصلاح کنم. من ابایی ندارم از این که صفت های بد خود یا افکار غلط خود را اصلاح کنم.
ضمناْ دوست عزیز با همه اختلاف دیدی که با شما و دوستان دارم -اگر مرا دوست خود بدانید- از ان جا که در کافی نت نمی توانم نوشته ی بلندتان را بخوانم . ان را کپی می کنم و در خانه می خوانم و اگر حرفی بود می نویسم. اگر نقد و نظر به پالایش افکار ما کمک نکند چه نتیجه ای می توان داد؟!
بردار عزیز آقای محمدی من آن غولی که شما از من ساخته اید نیستم. اگر امکان می داشت که از نزدیک با هم اشنا شویم این را درک می کردید اما چه کنم . در این مملکت ضد آزادی ....

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:23

می دانید که من معتقد به هیبچ یک از ادیان الهی نیستم . اگر موافق بودید من از دریچه ی دید خودم در این مباحثه شرکت خواهم کرد. و به شیوه ای منطقی با هم سیخن خواهیم راند. اگر مایل بودید . وگرنه چونه همیشه من از دور نوشته های شما را خواهم خواند. و موضع ذهنی خودم را در قبال ان ها روشن خواهم کرد!!!!!!!!!!!

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:29

دوست عزیز اقای محمدی شما اگر از ان روز اولی که با هم اشنا شدیم به عنوان یک منتقد با من رویارو می شدید ان گاه شاید این همه کدورت از من به دل نمی گرفتید. من در جواب سوال شما نزدیک به ۳۰ صفحه مطلب نوشتم. و شما انگار که هر نوشته بودم هیچ و پوچ بوده . با پوزخندی -در دل تان- نوشتید پس دید شما در مورد رسالت محمد بن عبدلله این است بدون این که در خود نیازی ببینید اصلا به یکی از پرسش های من فکر کنید. من تک تک کامنت های شما را در کامپیوترم دارم . می توانم برای قضاوت خودتان بعد از یک سال در اختیارتان قرار دهم تا بر شما همه چیز بر شما روشن تر گردد. تازه در براب ن انتقاد سطحی شما من تقربا ۲۰ صفحه ی دیگر در نقد آقای هلوع با گوشه چشمی با انتقاد شما نوشتم و شما گوشه ی سلامت اختیار نمودید و ترجیح دادید که اصلا سخنی نگویید واقعا چرا؟

فروز شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:32

من اگر تاکنون به شخصا به شما توهینی کرده ام -که شک دارم- عاجزانه از شما پوزش می خواهم. اما اگر شما نقد باورهای خود را از اول توهین می دانید خب!
فقط شما را به متن توهین به مقدسات چه توهینی ارجاع می دهم.
فعلا باید بروم با تشکر از این که وقت می گذارید یاوه های مرا بخوانید فعلا بدورود. شادکام باشید

ستاریان شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:17

سلام

امام ما چنین امامی است:
http://www.hawzah.net/Hawzah/Books/BookView.aspx?LanguageID=1&BookID=45271&BookArticleID=24433

شاید کسی گمان نمی برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می شناختند. معمولا وقتی که می خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلی اش نداشتند و می گفتند: «رفیق...»

آری او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان می کرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستی شان برای همیشه بریده شود؟!

در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می کرد. در وسط بازار ناگهان به شت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام - که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود - خبری نبود. برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت:

«مادر فلان! کجا بودی؟» تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب ست خود را بلند

[292]
کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود:

«سبحان الله! به مادرش دشنام می دهی؟! به مادرش نسبت کار ناروا می دهی؟! من خیال می کردم تو مردی با تقوا و پرهیزگاری. معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.»

- یابن رسول الله! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است. خودت می دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت نا روا زده باشم.

- مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند.

امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو.»

بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت(1).

.........

اما با کسی که به تمام مقدساتمان توهین کند و به پیامبر نسبتی دهد که خود متصف به ان صفت است و امامان و تمام سادات را با عبارات زشت بخواند گفتگو نمی کنیم

سنگ زننده را جواب سنگ است!

هلوع شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:16

جواد خراسانی
شنبه 21 اسفند ماه سال 1389 ساعت 01:07
امام صادق (ع) فرمود: شخص ناصبی و دشمن اهل بیت (ع) از زنازاده پلیدتر است.

محمد شعله سعدی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:44

سلام و سلام
دوستان هم وطنان همسخنان کمی آرام تر . مرکب سودا جهانیدن چه سود؟ خواهش م کنم کمی آرام تر مودبانه تر مستدل تر. دست از سر دین بردارید و آن را به حوزه خصوصی افراد بسپارید. لطفا در مورد امور روز مره که همه درگیریم در مورد مشکلات ملموس و قابل بحث حرف بزنید. اینکه اعتقاد هر کدام چیست به بقیه چه ربطی دارد؟ سروران ما سخن گفتن را فراموش کرده ایم. به آن سخن بزرگ توجه کنید که من اگر چه با نظر شما مخالفم حاضرم جانم را بدهم تا شما آزادانه سخن بگویید. سروران من هموطنان من آزادی را با آزادگی تمرین کنیم. مردم سالاری تربیت می خواهد و آن تربیت مداومت. این نحو گفتن بیشتر به جوامع استبدادی شبیه است . آینده را با سعه صدر می توان فتح کرد نه با غضب و تندی. ما همه یک دشمن مشترک داریم و آن استبداد اندیشه است. این غول در درون همه ما خانه دارد و باید با آن بجنگیم . چرا سر پیکان ها به سوی خودمان است؟ اگر به مقدمات منطق پایبندیم فقط درست بودن سخن و نظر کافی نیست بلکه درست بیان کردنش هم لازم است. کمی آرام تر . تیغ زبان را با منطق تیز کنید. تکفیر کار معصوم است و تشخیص نسب کار پزشک دست از این بیهوده درشت گویی ها برداریم. پیروز و زبان آور و آزاده باشید.

محمدرضا یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
از کلاس ادب و فرهنگ و تساهل و مدارا و آزادی خواهی و آزادی طلبی و سانسور ستیزی و ... دوستان بهره ها بردیم.
به قول استاد محمد قائد:
« ادبای متقدّم از سر مطایبه می‌گفتند "در تنگنای قافیه خورشید خر شود"، یعنی گرچه اصول خیلی خیلی مهم است، وقتی کار برای خدا باشد چنانچه مؤمن در بن‌بست گیر کرد هر عملی مجاز است.
نهایتاً خود مؤمن حسب اینکه هوا چقدر پس باشد تعیین می‌کند چه کارهایی که، بنا به اصول، مجاز نبوده حالا هست.»
http://www.mghaed.com/essays/snaps/89/rhyme.htm

محمد شعله سعدی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:20

باز هم مساله را به اعتقاداتمان بر می گردانیم. یادمان رفته است که سخن را نقد کنیم نه سخن گو را . آن وقت داعیه روشنفکری و دانشمندی و تساهل و مدا را هم داریم. از خودمان شروع کنیم . از خودمان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد